www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 12305
زمان انتشار: 13 آوریل 2021
| |
باطن انسانی مختص انسان حقیقی است

آخرین جلسه بحث قلب، 1392/01/24

باطن انسانی مختص انسان حقیقی است

در جلسه گذشته از 6 گروهی که قرآن کریم معرفی کرده صحبت کردیم و گفتیم که فقط یک گروه انسان حقیقی هستند. 5 گروه دیگر فقط صورت انسانی دارند و باطن شان انسانی نیست. دقت کنیم که خداوند قصد توهین به کسی را ندارد. می‌خواهد بگوید که کارآیی قلب 5 گروه یادشده، بیشتر از کمالات گیاهان و سنگ ها و حیوانات و یا پایین‌تر از حیوانات نیست. یعنی خروجی و کمالی بیشتر از اینها ندارند، زیرا نتوانسته اند آن بخش بالاتر یعنی بخش فوق عقلی خود را فعال کنند.

فرمود بعضی‌ها هم شیطان یا برادر شیطان هستند. بخش ششم را که خداوند به عنوان انسان قبول کرده، مؤمنین هستند که اهل عمل صالح می‌باشند. علامت شان را هم در آیه 24 سوره توبه معرفی کرد که علامت شان این است که سه معشوق «الله، اهل بیت (علیهم‌السلام) و جهاد» در رأس معشوق های شان قرار دارد. این علامتِ یک آدم طبیعی است. یعنی در نظام عشقی این آدم و نظام دلدادگی‌ها شوق‌ها، هوس‌ها، دغدغه ­ها، آرزوها، انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار این شخص، اگر اولویت ­بندی به این شکل است، باطن این شخص، باطن انسانی است و او یک انسان حقیقی است. انسان حقیقی وقتی می‌خواهد تصمیمی بگیرد، چیزی را دوست داشته باشد، انتخابی بکند، چیزی را بنیان گذاری کند، مبنای همه این کارهای او عشق به الله، اهل بیت و جهاد است. یعنی هر وقت این سه معشوق بودند، انسان است، ولی اگر این سه تا بیایند پایین، انسان نیست. حالا اگر اصلا این سه معشوق را نداشته باشند که شخص کافر است. این سه تا امور نامحدود بودند. انسان که بی نهایت­ طلب است، وقتی محدود را به نامحدود ترجیح بدهد، از نظر شعور و عقلانیت دچار مشکل است. یعنی عقلش نمی‌رسد و دچار جهالت است. دیگر به این آدم عاقل نمی‌گویند. برای همین در بحث «روانشناسی عاقل» براساس حدیثی از امیرالمؤمین (علیه‌السلام)[1] گفتیم، شخصیت عاقل را از این که آخرت­ سازی می‌کند یا نه، باید بشناسیم. در غیر این صورت، ممکن است باهوش باشد، ولی عاقل نیست. چون موقت‌ها را به نامحدودها ترجیح داده. اگر در دل یک نفر این چینش معشوقی وجود ندارد، قرآن فرمود[2]، فاسق است. فاسق یعنی، غیر طبیعی. یعنی این شخص تعادل ندارد و غیر طبیعی عمل می‌کند. جشن تولد واقعی زمانی است که به تولد انسانی متولد می‌شویم اگر در شما کشش‌های فوق عقلانی ایجاد شد، معلوم است که این بخش فعال شده و مبارک است و واقعا باید جشن تولد بگیریم. ما واقعا باید برای کسی جشن تولد بگیریم که به تولد انسانی متولد شده است. یعنی از این به بعد، واقعا عاشق آسمان و 14 معصوم و جهاد در راه خدا است. اگر این 3 تا که گفتیم را طبق نص آیه 24 سوره توبه[3] اصل قرار ندهد و آن 8 تا برایش اصل باشد، فاسق است و فرمود خدا قوم فاسق را هدایت نمی‌کند. پس باید چه کار کرد؟ باید یک طوری حرکت کرد که این سه معشوق، بالا باشد و در رأس بقیه قرار بگیرد. در این صورت، دوست داشتن بقیه قوا[4] و معشوق‌های پایین هیچ اشکالی ندارد. بنابراین، دوست داشتن دنیا نیز اشکالی نخواهد داشت. اصلا ما در اسلام ترک دنیا، دوست نداشتن دنیا و بغض دنیا نداریم. دوست داشته باش، ولی مواظب باش، چون دنیا محدود است و رَحِم دوم توست. نباید مستقیم مورد علاقه‌ی تو قرار بگیرد. رَحِم اگر خودش مستقلا مورد علاقه قرار بگیرد، دیگر حرکت به سمت تولد سالم به برزخ ایجاد نمی‌شود، بلکه توقف ایجاد می‌شود. رَحِم به اندازه ­ای عزیز است که بتواند ما را عبور دهد تا به مرحله تولد برسیم. دنیا به اندازه‌ای قشنگ و خوب است که بتوانی از آن گذر کنی و از آن استفاده کنی و خودت را به برزخ برسانی. ولی اگر عمر تو را تلف کند و مستقلا طوری سر شما را گرم کند که از الله، چهارده معصوم، سبک زندگی آنها، عشق آنها، خلوت با آنها، رفت و آمد با آنها، جدا شوی پس خودبه ­خود تعادلت به هم خورده. پس این نظم ریاضی یادتان نرود، این نظم ریاضی فوق ­العاده مهم است. مثلاً شنیده‌اید، اگر کسی کم خونی ناشی از فقر آهن داشته باشد. به او می‌گویند دچار فقر آهن هستی و باید این فقدان جبران شود تا کم خونی درمان گردد. ما در حرکت به سمت جاودانگی باید فقرِ انسِ به الله، فقرِ عشق به الله و جاودانگی، عشق به کمال مطلق و بینهایت و فقر عشق به 14 معصوم نداشته باشیم. فقرِ شخصیت‌هایی که سر نماز دائما می‌خواهید مثل آنها باشید، مثل فقر انبیاء، فقر صدیقین، فقر شهدا و فقر صالحین را نداشته باشیم؛ بلکه اینها باید دارایی و ثروت ما باشند. اینها باید در وجود شما زیاد و پُر باشند. یعنی انسان باید خیلی با اینها رفت و آمد بکند. حضرت زهرا (علیها‌السلام) هر هفته به زیارت شهدا می‌رفتند امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید:«ان فاطمة (علیها‌السلام) كانت تأتى قبورالشهداءفی كل غداة سبت[5] = فاطمه (علیها‌السلام) هر شنبه صبح به زیارت شهدا می‌رفت». چون بعد از خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) جهاد است که اهمیت دارد. اصلِ جهاد، تلاش برای رسیدن به نامحدود و بینهایت است. جهاد انسان را بینهایت می‌کند. فقط یک نوع جهاد هم نیست، انواع و اقسام جهاد داریم. جهاد کلاّ انسان را به بینهایت می‌رساند. بنابراین، مظهر جهاد هم شهدا هستند. پیوند با شهدا فوق ­العاده در ساخته شدن روح انسان، قدرت و سرعت روحی انسان مؤثر است. در قرآن به ما آموخته‌اند که از خدا بخواهیم ما را به راه راست هدایت کند، راه کسانی که به آنها نعمت داده شده: « وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِیقًا[6] = و كسانى كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیكو همدمانند». اینها بهترین رفیق‌ها هستند و یکی از این گروه‌ها، شهدا هستند. ما اگر خودمان را باور کنیم که بچه ­های فاطمه زهرا (علیها‌السلام) و بچه­ های امام حسین و بچه­ های اهل بیت (علیهم‌السّلام) هستیم، هیچ وقت سبک زندگی­ مان را یک جوری طراحی نمی‌کنیم که با خاندان خودمان قهر کنیم و دور بیفتیم. باید سبک زندگی ما به گونه ­ای باشد که به قیمت ایل و تبار و آباء و اجداد طاهرین ما بخورد. ما همه بچه­ های ائمه هستیم. آباء و اجداد طاهرین ما دوست دارند ما پیش آنها باشیم و در مقام آنها. اهل بیت هم دوست ندارند ما پایینتر از آنها باشیم. خیلی بد است که آدم بر خلاف مصالح و آبروی خانواده آسمانی خودش عمل کند. ارزش‌های مهم خانوادگی، هنجارهای خانوادگی خیلی مهم است. نوعِ الگوی هر کسی، نشان دهنده‌ی قیمت اوست در روز قیامت هم هر کسی با الگویش محشور می‌شود: خداوند می فرماید:« یَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ [7]= روزى را كه هر گروهى را با پیشوای شان فرا مى‌خوانیم». امام یعنی آن کسی که جلو می‌ایستد و تو به او اقتدا می‌کنی. در واقع، الگوی عملی هر کسی نشان دهنده قیمت او است. چه کسی را تو به عنوان الگوی عملی انتخاب کردی؟ قیمتت همان است. کلاً انتخاب‌های آدم نشان می‌دهد که او چقدر اوج و سرمایه دارد؟ از سبک زندگی تو معلوم است که الگوی تو کیست؟ از نوع غذا خوردن، لباس پوشیدنت، دوست‌هایت، آرزوهایت، چینش منزل، از آهنگ تلفن همراه، از عکسی که روی رایانه خودت زدی، از تابلوهای در خانه تان معلوم می‌شود که الگوی تو کیست؟ لحظه ­ای که می‌خواهی وارد برزخ شوی، در آنجا به تو می‌گویند یک چیزهای دیگری باید می‌آوردی. اینها چیست که آورده‌ای؟ در آنجا می فهمیم که ما اصلا تمام عمرمان صرف آرزوهایی شد که هیچ اعتبار و ارزشی برای زندگی ابدی نداشته و اصلا هیچ قیمتی در بهشت ندارد. آنها فقط به آدم می‌خندند. بردنش هم خجالت ­آور است. اگر آدم می‌خواهد هوسی هم بکند، باید یک هوس خوب، قیمتی، ماندگار و جاودانه بکند. اگر روح جهاد، روح تلاش، روح حماسه دارد و می‌خواهد مبارزه کند، در کاری باید مبارزه بکند که ارزش داشته باشد. اگر کسی بتواند آرزوها و هوس هایش را مدیریت بکند، این آدم آدمی است که همیشه شاد و آرام است. هیچ کس نمی‌تواند این را ببرد در بازار و سرش کلاه بگذارد و او را وادار به چشم و همچشمی کند. مثلا ماشین بازی بکند که بعضی آدم ها درگیرش هستند. قرآن می‌فرماید[8]: «وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ= مرکب‌های نشان­دار». مارک اتومبیلت چیست؟ لباست چیست؟ هیچ کس نمی‌تواند این را ببرد در بازار و بگوید الان مدل ماشین این است، این را بخر یا آن را بخر. بازار که می‌رود فقط دنبال مارک نیست. خدا این همه هزینه کرده، 124 هزار پیغمبر فرستاده آسمان و زمین و ستاره و کهکشان و کیهان و همه اینها را راه انداخته، این همه شهید، 13 تا معصوم کشته شده ­اند و یک معصوم هم 1180 و چند سال است دارد در تنهایی و غربت زجر می‌کشد که ما چطوری زندگی کنیم و سبک زندگی ما چطوری باشد؟ اما ما از سبک زندگی که آنها می گویند تبعیت نمی کنیم. عشق آسمانی، پاسدار عشق زمینی است از همین حالا انسان باید تصمیم بگیرد واقعا با خاندان آسمانی خودش زندگی بکند، نه فقط با خانواده زمینی. بر اساس خانواده آسمانی خودش انتخاب‌ها، ارتباطات، رفتار، افکار، و چینش‌های فکری، هوس‌ها و آرزوهایش را هماهنگ کند. دوست داشتن هیچ کدام از آن 8 معشوق زمینی که در آیه 24 سوره توبه[9] گفته شده بد نیست. اتفاقاً پاسدار عشق زمینی، عشق آسمانی است. اگر می‌خواهید عشق‌های زمینی‌تان خوب باشد، باید از بالا بیایید پایین. حتی اگر می‌خواهید این لذت‌های پایینی را بیشتر از کفار لذت ببرید، باید اول آن 3 تا بخش را راه بیاندازید. یک مؤمن همیشه از نوشیدن چای، از خوردن یک خرما، کباب و از همه چیز، بیشتر از یک آدم فاسق لذت می‌برد. اگر کسی می‌خواهد عشق‌های زمینی­اش هم ماندگار شود باید از آسمان شروع کند. نماز و عشقبازی با خدا، انسان را خودبه­ خود دوست داشتنی و محبوب می‌کند: « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا[10] = كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده‏ اند به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏‌دهد». همان خدایی که ریاضیات را خلق کرده و می‌گوید دو دوتا می‌شود چهارتا. حالا می‌گوید، هر کس که اهل ایمان و عمل صالح شود، دوست داشتنی می‌شود. خدا برایش محبت و مودت در دل‌های دیگران قرار می‌دهد.   (پایان بحث قلب) پی نوشت: [1] . «مَن عَمَرَ دارَ إقامَتِهِ فَهُوَ العاقِلُ= كسى كه سراى اقامتش را آباد كند، خردمند است»(غرر الحكم : ح 8298 ، عیون الحكم والمواعظ : ص 446 ح 7845 .) [2] . سوره توبه/24. [3] . «قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده‏ اید و تجارتى كه از كسادش بیمناكید و سراهایى را كه خوش مى دارید نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى دوست‏ داشتنى‏ تر است پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایى نمى ‏كند.» [4] . انسان دارای 5 قوه «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل» می‌باشد. هر قوه کمال و معشوق مخصوص به خود دارد. معشوق قوه حس محسوسات، معشوق قوه خیال، مخیلات، معشوق قوه وهم، وهمیات، و بخش عقل معقولات می‌باشد. انسان در سه قوه اولی حیوان است. در قوه عقل، فرشته است. و فقط در بخش فوق عقل انسان است، زیرا معشوق بخش فوق عقل الله است. و ملاک انسانیت انسان نیز همین بخش پنجم یعنی بخش فوق عقل است. [5] .  الوافی، جلد۲۵، صفحه۵۷۹.  [6] . سوره نساء/69. [7] . سوره اسراء/71. [8] . «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ= دوستى خواستنیها[ى گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسب‏هاى نشاندار و دامها و كشتزار[ها] براى مردم آراسته شده [لیكن] این جمله مایه تمتع زندگى دنیاست و [حال آنكه] فرجام نیكو نزد خداست» (آل عمران/14). 8. به پی نوشت شماره 3 رجوع شود. [10] . سوره مریم/96.  ع ل 375

کلیدواژه ها: ، ،

Top
شناسه مطلب: 12304
زمان انتشار: 12 آوریل 2021
| |
قساوت قلب چیست؟

قلب، جلسه 77، 1391/12/12

قساوت قلب چیست؟

قساوت قلب یعنی سختی دل، به طوری که دل آنچنان سخت شود که از پذیرش هر چه که به مصلحتش است خودداری کند. در این حالت، قلب از چیزی که باید لذت ببرد و غذایش است، نمی‌تواند لذت ببرد و به چیزی که برایش مضر است و باید از آن متنفر باشد، تمایل دارد. حکمت و پند الهی و موعظه الهی نیز، در او تأثیری ندارد.

قرآن می‌فرماید:«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون[1] = سپس دل‌هاى شما بعد از این [واقعه] سخت گردید، همانند سنگ یا سخت‏ تر از آن. چرا كه از برخى سنگ‌ها جویهایى بیرون مى‌زند و پاره‌اى از آنها مى‌‏شكافد و آب از آن خارج مى‌‏شود و برخى از آنها از بیم خدا فرو می‌ریزد و خدا از آنچه مى‌‏كنید غافل نیست».  همانطور که قبلاً گفتیم ارزشیابی هر انسانی به دل اوست و انسان 5 قوه­ دارد: «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل». فوق عقل، همان بخش دل و قلب انسان است. 4 قوه‌ی پایینی، وسیله­ ای هستند تا شخصیتی به نام دل را بسازند. در نهایت خداوند هم با دل ما کار دارد: «یَنظِرُ اِلی قُلُوبِکُم[2]= خدا به دل‌های شما نگاه می‌کند». کاری به میزان فعالیت‌های عقلانی و حسی و خیالی و وهمی ما ندارد. مهم برای خدا دل شماست. دل و کشش‌هایش، دل و حب و بغض‌هایش، دل و آرزوها و آرمان‌هایش و چیزهایی که برای دل عزیز و لذیذ است، فقط اینها ارزیابی می‌شود و نهایتاً قیمت هر کسی معادل دل اوست. قرآن انسان‌ها را به 6 گروه تقسیم می‌کند: 1ـ کسانی که قلب و شخصیت‌شان معادل سنگ است. 2- کسانی که بدتر از سنگ هستند. 3- گروهی که مانند چهارپایان هستند. 4- گروهی که بدتر از چهارپایان هستند. 5- گروه شیطان. 6- انسان ها. یعنی خدا فقط گروه ششم را انسان می‌داند. بقیه در ظاهر بشر هستند، اما به معنای حقیقی انسان نیستند. بشر از کلمه بِشر به معنی پوست می آید. یعنی به جز انسان ها، بقیه فقط پوست آدم را دارند. صورت‌شان صورت آدم است، اما باطناً انسان نیستند. قرآن در مورد کسانی که دل‌های شان به قدری سخت می‌شود که به سنگ تشبیه شده اند می فرماید:«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ». یعنی قلب‌های شما از سنگ پایین تر است. سنگ سختی مطلق ندارد. از دل سنگ گیاهِ نرم هم بیرون می‌آید. یعنی بالاخره این سنگ یک جوشش و یک خروجی داشته. بعضی از سنگ‌ها آنقدر لطافت دارند که از دل شان نهر آب بیرون می‌آید:«إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ». یعنی سنگ نسبت به آب از خودش سختی نشان نمی‌دهد. سیاست «سنگ و سنگ، یا سنگ و آب» در رابطه‌های اجتماعی «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ» بعضی از سنگ‌ها شکاف برمی‌دارند و از دل شان آب بیرون می‌آید و نهرها جاری نمی‌شود، بلکه شکاف برمی‌دارند و آب از دل سنگ بیرون می‌زند. یعنی سنگ به آب راه داده. شما قدرت آب را ببینید چقدر زیاد است. این آیه درسی به ما می‌دهد که خیلی زیباست. خیلی وقت‌ها که آدم‌ها در رفتارهای‌شان در زندگی با افراد خانواده یا جامعه به مشکل می‌خورند، به خاطر این است که شبیه دو سنگ رفتار می‌کنند. اگر یکی از آنها آب باشد، مشکلی به وجود نمی‌آید. مثل زن و شوهرهایی که کارشان به طلاق کشیده می‌شود. مثل مشکلات دو برادر یا برادر با خواهرها یا فرزندان با پدر مادر و برعکس، یا دو تا شریک اقتصادی. علت این که اینها در روابط شان به بن ­بست می‌خورند، این است که رابطه ­شان سنگ و سنگ می‌شود. وقتی رابطه سنگ و سنگ شد، سنگ‌ها که به هم می‌خورند، می‌شکنند. ولی وقتی یکی از طرفین عاقل است و بلافاصله رابطه را به رابطه ی آب و سنگ تبدیل می‌کند، می‌بینید که سخت­ترین آدم‌ها هم به زانو در می‌آیند. ائمه (علیهم‌السلام) برای جذب افراد چه رفتاری کردند، در زمانی که هیچ شیعه ­ای برای اسلام باقی نمانده بود؟ به قول حضرت علی (علیه‌السلام) جز 3 نفر یا 5 نفر یا 7 نفر، بیشتر از این هم نگفتند.[3] حال از دلِ این رفتارها، الان در دنیا حدود 200 تا 400 میلیون شیعه وجود دارد و این به خاطر سیاست آب و سنگ است که ائمه (علیهم‌السلام) در پیش گرفتند. 260 سال سیاست ائمه (علیهم‌السلام) آب و سنگ بود. حتی امام حسین (علیه‌السلام) با معاویه هم به همین روش رفتار کرد. فقط زمان یزید که دیگر ضرورت اقتضا می‌کرد، جنگ اتفاق افتاد. وگرنه ائمه (علیهم‌السلام) خیلی زیرکی به خرج دادند که الان تعداد شیعیان در دنیا حدود 200 میلیون نفر است. یعنی 7 نفر در طول 1400 سال 200 میلیون شیعه تربیت کردند. شیعیانی که الان حرف آخر را در دنیا می‌زنند، مثلِ ایران. امروزه تمام خبرهای دنیا روی اخبار ایران می‌گردد. 7 نفر به 200 میلیون نفر تکثیر شدند. فرهنگ شیعه خیلی رشد و برکت داشته، سیاست آب و سنگ ائمه باعث شد، شیعه بقا داشته باشد و روزبه ­روز از نظر کمی و کیفی پیشرفت کند. در دنیا هم همینطور است. کسانی که سیاست شان، سیاست‌های سنگ و سنگ است، معمولاً در خانه در کار و شغل و ... زود می‌شکنند و لِه می‌شوند. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «إِنَّ التَّقِیةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیةَ لَهُ[4]= تقیه (پنهان کردن عقیده شیعه) هم دین خودم و هم دین اجداد من است، دین ندارد کسی که تقیه ندارد». حضرت دستور داده بودند که شیعیان طوری رفتار کنند که کسی نفهمد شیعه هستند. این باعث شد که شیعه فرصت زنده بودن و تنفس را پیدا کرد. شما سیاست اول ولایت را بعد از رحلت پیامبر نگاه کنید که با حضرت زهرا و امیرالمؤمنین (علیهما‌السلام) چه کار کرد. سیاست خشونت و همانند سنگِ آن زمان، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را بین در و دیوار گذاشت و کشت. طناب به گردن امیرالمؤمنین انداخت و کشید تا به زور برای بیعت برد. اما امیرالمؤمنین کدام سیاست را در پیش گرفت؟ سیاست آب را. خود حضرت فرمود اگر من دست به شمشیر ببرم دیگر هیچ چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند. این خیلی مهم است که ما الان باید رعایت کنیم. این که مقام معظم رهبری می‌فرماید ما باید با برادران اهل سنت وحدت داشته باشیم و اختلاف ایجاد نکنیم، مبتنی بر همین سیاست است. اگر قرار باشد ما یکسره دست به شمشیر و جنگ و کشتن و نفی یکدیگر ببریم، چه اتفاقی می‌افتد؟ نابودی. امام یک جایی در این سیاست که گفته می‌شد «جنگ جنگ تا رفع فتنه»؛ قطعنامه 598 را پذیرفت. این صلح باعث شد که ایران چنین فرصتی را پیدا کند و در بسیاری از جهات در دنیا به قدرت برسد و خودش تبدیل به یک ابرقدرت شود. باید دقت کرد که سیاست سنگ به سنگ، همیشه اثر نمی‌کند، شاید برای بعضی اوقات خوب باشد، اما بیشتر وقت‌ها سیاست آب و سنگ کارگشا است. انسان باید تشخیص بدهد که کجا باید سنگ و سنگ باشد و کجا باید آب و سنگ باشد. سنگ ها از خشیت خدا فرو می‌ریزند قرآن می‌فرماید: «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ = و برخى از آنها از بیم خدا فرو مى‌‏ریزد». در داستان مرحوم میرفندرسکی آمده‌ که وقتی رفت هند و معابد فوق ­العاده زیبای هند را دید، تحت تاثیر قرار گرفت. واقعاً هم هند معابد زیبایی دارد. برای رفتن به بعضی از این معابد باید بلیط تهیه کرد. باید پول بدهید و ساعت‌ها در صف بایستید تا اجازه بدهند شما بتوانید فقط وارد معبد بشوید. آن هم با یک تشریفاتی، نه مثل ما که خیلی بی ­ادبانه وارد مساجد مان می‌شویم. مثلا آنجا در بعضی معابد باید کمربندهای تان را باز کنید، موبایل اصلا حق ندارید در معبد ببرید، هیچ تماسی حق ندارید در معبد بگیرید. ورود به یک معبد خیلی مقررات دارد. مرحوم میرفندرسکی هم تحت تأثیر زیبایی معماری معابد آنجا قرار می‌گیرد و ابراز شگفتی و تعجب می‌کند. آنها هم در مقابل به او می‌گویند که معابدمان خیلی قدرتمند و شیک و محکم است و مثل مساجد شما نیست که همه­ اش خرابه است. مرحوم میرفندرسکی هم در جواب می‌گوید، مساجد ما بر خلاف معابد شما دائماً اسم خدا را می‌شنوند و یک سنگ خیلی نمی‌تواند در مقابل شنیدن اسم خدا مقاومت کند و بعد از یک مدت می‌شکند و فرو می‌ریزد. آنها می‌گویند اگر راست می‌گویی در معابد ما بیا و تو همین کار را بکن. مرحوم میرفندرسکی هم قبول می‌کند در حالی که شاید اگر قبول نمی‌کرد می‌توانست بگوید که این اسم روی مساجد ما در طول زمان اثر می‌گذارد. در حالی که با یک بار گفتن اسم الله به وسیله‌ی من اتفاقی نمی‌افتد. سنگ ها متأثر می‌شوند، ولی شما متوجه نمی‌شوید. ولی مرحوم میرفندرسکی می‌گوید من می‌آیم. اینجا صحنه ی اثبات حق بودن اسلام است. مرحوم میرفندرسکی از عرفای خیلی مهم ماست، شب شروع می‌کند به التجا و گریه به درگاه خداوند تبارک و تعالی که خدایا ما یک حرفی زدیم، فردا تو ما را ضایع نکن. من اگر قرار بود که سنگ بشکنم، بت نفس خودم را می‌شکستم. فردا به معبد می‌رود و شروع می‌کند به گفتن اذان. تکبیر اول را که می‌گوید معبد شروع به لرزیدن می‌کند که همه فرار کردند. با گفتن تکبیر دوم خودش هم فرار می‌کند، چون معبد می‌ریزد و تخریب می‌شود. وقتی آب می‌تواند این کار را انجام بدهد، اسم الله که خیلی بیشتر کار می‌کند روی سنگ. قرآن می‌گوید سنگ‌ها در مقابل شنیدن اسم خدا به لرزه می‌آیند و از خودشان عکس­ العمل نشان می‌دهند، ولی دل‌های شما با شنیدن اسم خدا اصلا هیچ تکانی نمی‌خورد. 10 سال، 20 سال، 30 سال، 40 سال است، داریم نماز می‌خوانیم یا کلماتی مثل شهید، ائمه، اسماء الله، اهل بیت و ملائکۀ الله و ... را می‌شنویم و یک شب قدر می‌نشینیم 1000 اسم خدا را در جوشن کبیر به حالت کنتراتی می‌خوانیم و تمام می‌کنیم، ولی هیچ اتفاقی نمی‌افتد. چرا؟ چون دل حضور ندارد. قساوت یعنی، قوه‌ای از بودنِ با معشوق خود، لذت نبرد قساوت قلب یعنی اینکه از شنیدن اسم معشوق در انسان هیچ اتفاقی نمی‌افتد. یعنی قلب حرکت طبیعی ندارد. وقتی که قوه‌ی حسی شما به یک چیزی نیاز دارد، عکس ­العمل نشان می‌دهد. مثلاً وقتی گرم‌تان است، اذیت می‌شوید و به هوای خنک نیاز دارید. وقتی باد خنک به شما می‌خورد، حس خوبی دارید. وقتی که چشم تان ضعیف است، عینک می‌گذارید حس خوب و آرامش دارید. اگر سردتان باشد و گرم شوید، آرامش می‌گیرید. در قوه خیال هم همینطور است. ممکن است خیال تان با شما راه نیاید. مثلاً می‌خواهید اسم کسی یا یک چیزی را به یاد بسپارید، می‌بینید خیال سنگ شده و قساوت دارد. یک دفعه آدم آدرسی را فراموش می‌کند. گاهی خیلی چیزهای بدیهی از یادتان می‌رود، مثلاً یکی از اساتید می‌گفتند در جایی اسمم را پرسیدند، اسمم یادم رفته بود. مثلاً داری نماز می‌خوانی می‌گویی: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ» ادامه سوره یادت می‌رود. خیال اینجا گیر کرده و نمی‌تواند چیزی را به خاطر بیاورد. اما وقتی به خاطر می‌آورد، انسان خیلی خوشحال می‌شود. در قوه وهم هم همینطور است. گاهی انسان احساسات و درک‌هایش را از دست می‌دهد و وقتی مشکل حل می‌شود، راحت می‌شود. در عقل هم همینطور است. هرگاه راجع به یک مشکل عقلانی فکر می‌کنید و آن را حل می‌کنید احساس خوبی دارید. بنابراین، این طبیعی است که هر کدام از این بخش‌ها نسبت به زوج‌شان تمایل دارند و وقتی به زوج خودشان می‌رسند، لذت می‌برند. زوج بخش فوق عقل ما خداست و این طبیعی است که انسان هر چقدر با این زوج بیشتر باشد، باید لذت بیشتری ببرد و انس بیشتری بگیرد. حال اگر کسی بعد از 30 -40 سال نماز خواندن، از دو رکعتی شدن نماز در مسافرت خوشحال می‌شود، این نشان می‌دهد که این قساوت دارد و هنوز لذتی از الله نمی‌برد. قساوت یعنی قرآن دیگر برایش شراب نیست. مثلاً یکی می‌خواهد با نامزدش خلوت کند، یا با رفقایش خلوت کند، اولین کاری که می کند این است که دیگران را قال می‌گذارد. اما ما هیچ وقت حاضر نیستیم برای ملاقات و خلوت کردن با خدا، دیگران را قال بگذاریم. مثلاً می بینیم کسی زبان خارجه را خیلی زود هزینه می‌کند و وقت می‌گذارد، تمرین می‌کند، تکرار می‌کند، حتی مسیر دور هم حاضر است برود تا زبان یاد بگیرد. ولی وقتی به او می‌گویی زبان الله را یاد بگیر، زبان دینت را زبان قرآن را یاد بگیر، رغبتی ندارد. این قساوت قلب است. چون خدا قشنگ ترین و بیشترین حکمت‌هایی که قلب را جلا می‌دهد را در زبان عربی گذاشته است. ولی برای زبان انگلیسی، کامپیوتر، موسیقی، نقاشی، ترمه‌دوزی، خیاطی و ... وقت می‌گذارد و یاد می‌گیرد. این بدین معنا نیست که یاد گرفتن این تخصص‌ها فاقد ارزش است. اما بحث این است که کلاً آن چیزی که به مصلحتش است و برای قلبش لازم است را اهمیت نمی‌دهد. یا برای یادگیری احکام شرعی مقاومت می‌کند. بدترین نوع عذاب چیست؟ هم بدن‌ها و هم قلب، یعنی هم جسم و هم روح دارای عقوباتی هستند. عقوبات جسم، بیماری است. کمترین عذاب‌ها و عقوبات، عذاب‌های بدنی است که کفاره گناهان هستند. ولی بدترین نوع عذاب عذاب‌هایی است که در قوای بالاتر اتفاق می‌افتد. امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید: «إنَّ للّه عُقوباتٍ فی القُلوبِ و الأبدانِ: ضَنْكٌ فی المَعیشَةِ، و وَهْنٌ فی العِبادَةِ، و ما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقوبَةٍ أعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلبِ[5]= همانا خداوند را كیفرهایى براى دل‌ها و پیكرهاست [كیفرهاى روحى و جسمى] تنگى زندگى و سستى در عبادت و هیچ بنده‌اى به كیفرى سخت تر از سخت دلى مبتلا نشده است». وقتی عقوبت از نوع مجرد باشد، دردآوریش هم خیلی بیشتر می‌شود. یعنی بدن کسی مریض شود خیلی بهتر از این است که حافظه خود را از دست بدهد و نداند کی هست و چی هست. یا اگر یک موقعی اتفاق بیفتد و قوه واهمه ­مان کار نکند. یعنی شخص دیگر کاملاً ساقط می‌شود. یا کسی عقل نداشته باشد و دیوانه باشد. چه کسی ترجیح می‌دهد که دیوانه باشد؟ بدیهی است که هیچ کس. انسان ترجیح می‌دهد بیمار باشد، ولی دیوانه نباشد. بدترین نوع عذاب‌ها عذاب‌هایی هستند که در بخش فوق عقل یک نفر به آن مبتلا می‌شود. یعنی خدا با او قهر می‌کند و این از همه بدتر است. یعنی اجازه نداشته باشد تا با خدا رابطه برقرار کند. خیلی خطرناک است. یک دفعه امام زمان به این آدم پشت کند. یک دفعه طوری می‌شود که 30 سال می‌گذرد و طرف یاد امام زمان نمی‌افتد. سال‌ها می‌گذرد و دلش برای امام زمانش و برای خدا دلش تنگ نمی‌شود. این بدترین نوع عقوبت است. فردی به یکی از انبیاء گفت، تو می‌گویی خدا عذاب می‌کند. خدا من را عذاب نکرده، من الان همه چیز دارم. خدا به پیامبرش گفت، به او بگو: همین که یاد خودم را و لذت حرف زدن با خودم را از تو گرفته‌ام، بدترین عقوبت است. وقتی بخش اصلی یعنی فوق عقل کار نکند و شخص وارد برزخ ‌شود، هیچ چیزی ندارد. از این عذاب بدتر وجود ندارد برای یک نفر که از خدا و از آسمان و غیب و ذکر لذت نبرد، از خانواده آسمانیش نتواند لذت ببرد. نتواند با این 14 نفر رابطه صمیمی و خوب و عاشقانه برقرار بکند. با امامزاده ­ها و با شهدا نتواند رابطه برقرارکند. هیچ عقوبتی از این بدتر نیست که انسان از خوراک خودش متنفر شود. گفتیم هر کدام از این بخش‌ها خوراک داشتند و خوراک فوق عقل انس با خدا بود.[6] مثلاً بیشتر اوقات، نمازهای ما بدون اذان و اقامه است. در صورتی که اقامه اذن دخول نماز است. کسی که اقامه ندارد، نمی‌تواند وارد نماز شود. نمازش هم می‌میرد. علاوه بر این، بین اذان و اقامه دعا دارد. یک دعای مستجاب. ولی ما متاسفانه حسش را نداریم. اگر در مهمانی به شخصی سالاد نرسد، یا یک ذره غذا کم به او برسد، ناراحت می‌شود، اما سر نماز اینقدر زاهد هستیم که می‌گوییم، اذان را نمی‌خواهیم، اقامه نمی‌خواهیم، دعا و صلوات نمی‌خواهیم. در حالی که تعقیبات هم جوهره نماز است. تعقیبات خیلی واجب است. اگر کسی تعقیبات نداشته باشد، نمازهایش دیگر نماز نیست. برای یک نفر بهتر از نمازهایش تعقیبات آن است. چون نمازها را که نمی‌دانیم چه می‌گوییم. ولی با تعقیبات آدم می‌تواند جبران خرابکاری‌های نمازش را بکند. زورمان به خودمان نمی‌رسد که نیم ساعت، 40 دقیقه بنشینیم برای دعا و تعقیبات. یک عمر داریم عجله می‌کنیم. کار، ناهار، شام، صبحانه، مهمانی، تلویزیون و ... اما حاضر نیستیم که یک کم به خودمان وقت بدهیم. وقتی هم خداوند در ماه رمضان وسط می‌آید و برای ما روزه و عبادات را واجب می‌کند، سحر و خلوت گذاشته، باز ما از دست خدا عصبانی هستیم. روزه هم می‌گیریم، ولی در افطار جبران می‌کنیم و از خدا عصبانی هستیم و انتقام می‌گیریم. سفره‌های افطار ما سفره‌های عقده‌ای است. هر چه خدا به ما می‌گوید تو آدمی، ولی ما نمی‌فهمیم. یک وقتی انسان وارد صحنه قیامت می‌شود، می‌بیند، وقتی که برای غذا خوردن گذاشته، از وقتی که با خدا گذاشته بیشتر است. لذتی که از چای خوردنش برده، از خدا نبرده. لذتی که از سیگار برده، از خدا نبرده. اصلاً این آدم زندگی نکرده، به این قساوت قلب می‌گویند. حضرت در حدیث یاد شده می‌فرماید که خدا عقوبت‌هایی در قلب به آدم می‌دهد. یعنی آدم‌های بی­ لیاقت از پذیرش خدا محروم می‌شوند. چون اهل حیوانیت بودند، آنها را در همان خلوت حیوانی‌شان می‌گذارد و کمک شان هم می‌کند. این بدترین نوع عذاب است. وقتی خدا پیشت می‌آید، با او همراه شو! هر وقت دیدید، دارید ذکر می‌گویید، این یعنی خدا با ذکر به تو امکان انس داده. پس شکر کن. هر وقت می‌بینی از ذکر و تسبیح و خلوت و یاد خدا لذت می‌بری و در هر جا که هستی، یاد خدا می‌کنی، یعنی خدا و اهل بیت خودشان را به تو نشان می‌دهند. پس کار دارند با دلت. اگر سراغت می‌آیند، خدا را شکر کن. وقتی خواب هستی، فرشته ای سراغت می‌آید و بیدارت می‌کند. بلند می‌شوی می‌بینی ساعت دو است. ولی خوابت نمی‌برد. این یعنی خدا می‌گوید بلند شو با هم گپی بزنیم. ولی تو حوصله اش را نداری. خیلی وقت‌ها خدا به ما می‌گوید، بلند شو با هم گپی بزنیم، می‌گوییم خدایا قرص اعصاب یا قرص خواب بخورم که بخوابم  بهتر است. چون از اینکه پیش خدا بروم، می‌ترسم. چون نماز سنگین است. بعضی‌ها یک اشتباهی می‌کنند و آن این است که می‌گویند، من نماز روزانه را که می‌خوانم، نمی‌فهمم که چی دارم می‌گویم. هیچ لذتی برای من ندارد. الان نصف شب بلند بشوم چه بگویم؟ من می‌خواهم این اشتباه را از شما بردارم. در این جور مواقع، نماز نخوانید. بلند شو و اگر از صلوات لذت می‌بری، تسبیح دستت بگیر صلوات بفرست. یکی از اسم‌های خدا را صدا بزن. بگو «یاطبیب»! این خیلی قشنگ است. بگو خدایا من مریضم، قساوت دارم، راهم بینداز. «یا حبیب». ببین به چی احتیاج داری. وقتی که کارت سخت شده است، بگو«یا مُیَسِر=ای آسان کننده!» اگر عربی‌اش را هم بلد نیستی، فارسی بگو. اگر از قرآن لذت می‌بری، قرآن بخوان. از مطالعه خوشت می‌آید، مطالعه کن. خدا آمده پیشت و می گوید: بگو چه کار داری با من؟ استاد ما می‌گفت بلند بشوید فقط چند هزار مرتبه هم شده به خدا سلام بگویید. چون درها به روی‌تان باز می‌شود. 100 – 200 بار به خدا سلام کنید. بگو قربانت بروم، فدایت شوم. دوستت دارم، می‌خواهمت. اینها ذکر است و مثل ذکرهای دیگر ارزش دارد. یک چیزی به او بگو. شکر، الحمدلله، ممنون، این همه حرف فارسی می‌توانیم به خدا بگوییم. نگو ذکر یادم نمی‌آید. یا مفاتیح پیشم نیست. چرا مرا در آسمان نپذیرفته‌اند؟ بزرگترین بدبختی یک آدم، بزرگترین نکبتی که زندگی یک آدم را می‌گیرد، این است که اصلا در مدرسه آسمان و در مدرسه انبیا و در مدرسه صدیقین و شهدا و صالحین ثبت نامش نکرده باشند. یادتان باشد یکی از بلاها و مصائب و چیزهایی که آدم باید برای آن گریه کند و بمیرد، این است که چرا من را در آسمان نپذیرفته‌اند؟ چرا من بعد از 40 سال 50 سال ذوق خدا و آسمان و اهل بیت (علیهم‌السلام) را ندارم. تسبیح در دستم و در جیبم نیست. قرآن همراهم نیست. کتاب دعا ندارم. چرا اینها جزو لوازم ضروری زندگی من نشده اند؟ اینکه الان شوهرم مرده، زنم مرده، یا بچه ام سرطان گرفته، ماشینم را بردند، مستأجر هستم، و یا ... اینها مصیبت نیستند. اینها خیرو برکتی هستند که خدا جزای ابدی‌اش را به آدم می‌دهد. اینها مصیبت‌های بخش پایین است. مصیبت واقعی این است که تو به عنوان یک انسان پذیرفته نشده باشی و در آسمان و غیب تو را به عنوان یک آدم قبول نکنند و در را به رویت باز نکنند و تو مشغول جهنم دنیا باشی. این بزرگترین مصیبت زندگی انسان است. هیچ مصیبتی از این بالاتر نیست. امام باقر (علیه‌السلام) در حدیث فوق می‌فرماید: علاوه بر عقوبت در بدن و قلب، « ضَنْكٌ فی المَعیشَةِ» تنگی در معیشت، شغل و درآمد و مشکل مادی نیز ایجاد می‌کند. «وَ وهنٌ فِی العِبادَه» تنبلی و سستی در عبادت ایجاد می‌شود. وقتی آدم حال خدا و عبادت را نداشته باشد، حال حرم را نداشته باشد، این یکی از بدترین عقوبت‌هاست. تا پول دستش می‌رسد، اولین چیزی که یادش می‌افتد، خرید لباس و کفش و طلا و کریستال و ... است. یکی هم تا پول دستش می‌آید، چون بخش انسانی‌اش فعال است، به زیارت امام رضا و کربلا یا نجف می‌رود. یا شمال می‌رود دو سه روزی با خدا خلوت می‌کند. به عبادت در کنار دریا، کنار درخت و ... می‌پردازد. ببینید وقتی که امکانات مادی برایتان فراهم می‌شود، یاد چی می‌افتید؟ قیمت تان همان است. وقتی فراغت خلوت پیش می‌آید، عقربه ذهن تان در خلوت‌ها کجا می‌رود؟ قیمت‌تان همان است. هیچ چیزی بدتر از تنبلی در عبادت نیست. در آخر می‌فرماید، هیچ بنده ­ای به کیفری عظیمتر از قساوت قلب دچار نشده. هیچ بنده­ ای به این اندازه عذاب نخواهد شد که نتواند با آسمان و غیب انس بگیرد. نتواند با خدا و اولیای او رفت و آمد کند، یا با فرشته­ ها در رابطه باشد. نتواند گاهی سری به قبرستان بزند. خوب است آدم یک مقدار با خودش خلوت کند، نذر و صدقه بدهد، استغفار کند. شب‌ها قبل از اینکه در رختخواب بروید، نشسته رو به قبله 100- 200 بار از خدا عذرخواهی کنید و صدقه ­ای بدهید. اینها بلا را از روی قلب انسان برمی دارد. مریضی و سرطان بلا نیست، نعمت است. مشکل مادی بلا نیست. بلا این است که به آن بالا راهت ندهند. وقتی پای مان را از اینجا بگذاریم در برزخ، می‌فهمیم همه چیزهایی که برایش وقت تلف کردیم، هیچ کدام به درد برزخ نمی‌خورد و همه چیزهایی که بدمان می‌آمد و نسبت به آن قساوت داشتیم و از آن فراری بودیم، فقط همان‌ها به درد ما می‌خورند. آشتی و التجا و استغفار برای رفع قساوت قلب بیاییم از الان آشتی کنیم. خدایا بالاخره یک طوری راه مان بده. یک جا دست به دامن امام حسین (علیه‌السلام) شویم. دست به دامن ائمه (علیهم‌السلام) شویم. از شهدا بخواهیم، بالاخره یکی از اینها راه را برای ما باز کند. مادرمان فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) یک کاری کند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کاری کند. به امام جواد متوسل بشویم. به امام هادی متوسل بشویم. به امام زمان متوسل شویم. انسان دامن ملائکۀ الله را بگیرد. یک ذره آدم بیافتد به التجاء و به غصه به گریه و بی ­تابی که بالاخره یک اتفاقی برای دلش بیافتد. اگر ما را راه ندهند و همینطوری بخواهیم آن دنیا برویم بدبختیم. اکثر ما آدم ها اصلا شفای قلب نمی‌خواهیم. هر چی شفا می‌خواهیم سلامتی‌های پایینی است. امام باقر (علیه‌السلام) فرمود:«اِعلَمْ أنَّهُ لا عِلمَ كطَلَبِ السَّلامَةِ، ولا سَلامَةَ كسَلامَةِ القَلبِ[7]= بدان كه هیچ دانشى چون طلب سلامتى نیست و هیچ سلامتی مانند سلامت دل نمى باشد». باید دنبال این سلامت باشیم. ببین اگر راهت نمی‌دهند، اگر قلبت باز نشده، مرتب بگو «یا باسط، یا باسط» خدایا بازش کن، قلبم را بسط بده. یکی از اسماء الهی «مذل» است. مذل یعنی رام کننده، نرم کننده، ذلیل کننده، آدم برای نفس خود این اسم را باید مرتب بگوید. یعنی خدایا این شیطان من را و این نفس من را ذلیل کن و این دل من را نرم کن. آدم باید این قدر ذکر بگوید که خدایا بالاخره انبساطی، شادی و آرامشی به دل من بده. زیرا به فرموده ی حضرت «وَ ما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقُوبَۀٍ اَعظَمُ مِن قَسوَۀِ القَلب= هیچ بنده ­ای به کیفری عظیمتر از سنگدلی و سخت­دلی مجازات نمی‌شود». این سنگ دلی و سخت­ دلی فقط در رابطه با خدا هم نیست. در رابطه همسران با همدیگر هم سخت دلی هست. اگر چیزی هم پیش بیاید، با معذرت خواهی و نرمی و ... از دل طرف باید درآورد. انسان در رابطه با پدر و مادرش هم سختی دل دارد و نمی‌تواند احترام کند و جلوی پدر و مادر بلند شود. یا می‌خواهد برود آشتی کند، تواضع کند. کینه به دل می‌گیرد، زود دل چرکین می‌شود، زود ناراحت می‌شود. اینها به خاطر قساوت قلب است. وقتی از گذشته در قلب عفونت بماند، راهش نمی‌دهند. آنجا عالم قدس، عالم ملکوت، عالم ملائکه است. فقط چه کسانی را راه می‌دهند؟ کسانی که پاک اند و قساوت‌ها را از خود دور کرده‌اند.   پی نوشت: [1] . سوره بقره/ 74. [2] . رسول اکرم صلی  الله  علیه  و  آله و سلم:« إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَکَ وَ تَعَالَی) لَا یَنْظُرُ إِلَی صُوَرِکُمْ وَ لَا إِلَی أَمْوَالِکُمْ وَ لَکِنْ یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِکُمْ وَ أَعْمَالِکُمْ. خداوند به شکل شما و اموال شما نگاه نمی کند؛ بلکه به دل ها و اعمال شما توجه می نماید.» (امالی (طوسی)، ص ۵۳۶). [3] . ابوبکر حضرمی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: «ارتد الناس الا ثلاثه نفر: سلمان، و ابوذر، و المقداد؛ بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله تمام افراد مرتد شدند (و دست از علی علیه السلام برداشتند) مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد.» راوی از امام پرسید: پس عمار چه طور؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «قد جاض جیضه ثم رجع؛ برای عمار تردیدی عارض شد، اما برگشت.» (رجال کشی، ص ۱۱، ح ۲۴). [4] . بحار الأنوار، نویسنده: مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، محقق / مصحح: جمعی از محققان، ج 2، ص 74، ح 41. [5] . تحف العقول : 296. [6] . مُداوَمَةُ الذِكرِ قُوتُ الأرواحِ = مداومت بر یاد خدا، خوراك جان هاست. (غرر الحكم : 9832) [7] .  تحف العقول : 286 . ع ل 374

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12296
زمان انتشار: 5 آوریل 2021
| |
کسی که در حیات حیوانی مانده، به حیات طیبه نایل نمی شود

قلب، جلسه 76، 1391/11/28

کسی که در حیات حیوانی مانده، به حیات طیبه نایل نمی شود

یک مرحله از حیاتِ انسان، مرحله ­ای است که انسان می‌تواند بدون هدایت خدا و رسول آن حیات را داشته باشد و آن عبارت است از «حیات حیوانی». مثل حیوانات که این حیات را دارند، یا مثل انسان‌هایی که اهل دین و اهل اجابت امر خدا و رسول نیستند و حیات هم دارند. ولی در آیه­‌ی 29 سوره انفال:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ = اجابت کنید خدا و رسول را هنگامی که شما را دعوت می‌کنند به چیزی که آن چیز به شما حیات می‌دهد». یک نوع حیات خاصی ذکر شده که حیات انسانی است و فقط زیر نظر خدا و رسول به انسان داده می‌شود و هر کسی هم موفق به داشتن این حیات نخواهد شد. فقط یک عده هستند که این حیات را به معنای حقیقی خودش می‌پذیرند.

آن عده‌ای که نمی‌خواهند این حیات را داشته باشند، مصداق آیه «وَالْعَصْرِإِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ= سوگند به عصر، كه واقعا انسان دستخوش زیان است» هستند. یعنی اصل سرمایه شان را از دست می‌دهند. مگر کسانی که واقعاً ایمان بیاورند و اهل عمل صالح باشند. یعنی دقیقاً منطبق بر وحی و دستورات خداوند و پیامبر و رهبران الهی زندگی شان را اداره کنند. این حیات، همان حیات طیبه است که قرآن هر کسی را حامل این حیات نمی‌داند. خداوند انسان و مسلمانی را خارج از خسران می‌داند که مؤمن باشد. مسلمانی که مؤمن نباشد فایده ندارد[1]. «امنیت و آرامش» فقط زمانی حاصل می شود که ایمان به قلب برسد انسان ابتدا مسلمان می شود و بعد ایمان می آورد. اما اگر کسی بخواهد به امنیت خاطر و آرامش برسد، ایمانش باید به قلب برسد. اگر ایمان در دل برود، یعنی امنیت و اعتماد به خداوند و به خودمان. اگر ایمان در دل رفت، حتماً آرامش و شادی می‌آید. خاصیت ایمان اینگونه است. اگر کسی مسلمان بود، اما آرامش و شادی نداشت و عصبی، پرخاشگر، بداخلاق، ناامید، مضطرب و پوچگرا بود، معلوم است که اصلاً ایمان در قلب او وارد نشده و یا اگر هم هست خیلی خیلی ضعیف است. خاصیت آب، رفع تشنگی است. یا خاصیت نور، ایجاد روشنایی است. ممکن نیست که بگوییم ما نور داریم، ولی اینجا تاریک است. اگر نور باشد تاریکی وجود ندارد. خاصیت ایمان طوری است که اگر وارد دل شد، حتماً شادی و آرامش و نشاط دائمی می‌آورد. قدرت و استحکام شخصیتی می‌آورد و منجر به حیات طیبه‌ای می‌شود که به تبع اجابت خدا و رسول، به دست آمده است. قلبی که اهل اجابت خدا و رسول نیست و در مقابل دستورات الهی لجباز است و پوست کلفتی می‌کند، دستورات را توجیه می‌کند و نمی‌خواهد تن به دستورات الهی بدهد و مقاومت می‌کند، در نتیجه، شادی و آرامش به صورت پایدار بر این قلب حرام می‌شود و اصلاً وارد بر این قلب نمی‌شود. چگونه خدا بین انسان و قلبش حائل می‌شود؟ خداوند در ادامه آیه یاد شده می فرماید:«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ= این را بدانید که خداوند بین انسان و قلب او حائل می‌شود و حتماً شما به سوی او محشور می‌شوید». حائل می‌شود یعنی، خداوند نزدیکتر از خود انسان به انسان است. در جای دیگر می‌فرماید:«أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ[2]= و بدانید كه خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏‌گردد». لازم است اینجا یک مثال کامل بزنم که شما دقیقاً بدانید رابطه ما با خدا چگونه است. ما در درس‌های تخصصی «یاد خدا» و در «اردوی اسماءالله» و «اردوی نسیم حیات» اینها را توضیح دادیم و گفتیم رابطه خدا با ما مثل رابطه ما با وجود ذهنی‌مان است. یعنی وقتی شما یک چیزی را تصور می‌کنید، مثل تصور مادر یا پدرتان، فرزندتان یا هر چیز دیگری که تصور می‌کنید، تصویر آن الان در ذهن شما ایجاد شده و حیات و وجود و شکل این تصویرِ ایجاد شده، از خود شماست. مادامی که شما این تصویر را در ذهن خود نگه داشته‌اید و لحظه به لحظه به آن توجه می‌کنید، حیات این تصویر هم پایدار می‌ماند و انگار در تمام مدت، وجود شما در این تصویر حضور دارد. حال اگر یک لحظه شما این تصویر را رها کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ تصویر کاملاً معدوم می‌شود. اما تصویر کجا می‌رود؟ آن تصویر در وجود شما هست، ولی شما دیگر توجهی به آن ندارید. رابطه خدا که وجود مطلق است، با همه موجودات همین گونه است. یعنی خداوند وجود جاری و ساری در همه مخلوقات است. طبق فرموده قرآن، شما به هر چیز نگاه کنید، خدا را می‌بینید و هر جا وجود هست، خدا با همه اسماء و صفاتش هست. خداوند تبارک و تعالی یک وجود منبسط و ساری و جاری در تمام خلقت است. همه جا پر از خداست. شما جایی را پیدا نمی‌کنید که خدا نباشد. کسی آمد خدمت امام حسین (علیه‌السلام) و گفت آقا من دوست دارم گناه کنم و نمی‌توانم گناه نکنم. حضرت فرمود: گناه کن، ولی جایی برو و گناه کن که خدا تو را نبیند و رزق خدا را هم نخور. خدا همه جا حضور دارد و هر چیزی، مثل جسم، ماده، روح و نفس همه چیز پر از خدا و قائم به خداست. یعنی مثل قائم بودن وجود ذهنی ما به خود ما است. هر وقت بخواهیم می‌توانیم به این وجود ذهنی مان پایان بدهیم. خداوند متعال هم هر وقت بخواهد ما را جمع می‌کند و یک خلق جدید ایجاد می‌کند. علی (علیه‌السلام) در دعای کمیل می‌فرماید:«وَ بِأَسمائِکَ الَّتی مَلَئَت اَرکانَ کُلِّ شَیء= تمام ارکان هر شیئی پر از اسماء الهی است». خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است، به چه معناست؟ قرآن بار دیگر می‌فرماید:«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[3]= و ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم». از رگ گردن به ما نزدیکتر است یعنی چه؟ اینجا دیگر یک قدم آمده جلوتر. این دیگر خیلی شگفت انگیز است و اینجاست که آدم باید به سجده بیفتد. خدا بین من و خودم حائل می‌شود و از رگ گردن به ما نزدیکتر است، یعنی یک موقع‌هایی شما تصمیماتی می‌گیرید و فکر می‌کنید که خیلی تصمیمات خوبی است. خیلی هم مشتاق به انجام آن هستید. اما وقتی می‌خواهید انجامش بدهید، یک دفعه دل شما قفل می‌کند و نمی‌توانید انجامش بدهید و آن را نمی‌پذیرید. این یعنی خدا به تو می‌گوید، برگرد که به صلاحت نیست. خدا جلویت را می‌گیرد. مثلا یک چیزی را خیلی دوست داری و خیلی تلاش می‌کنی که به آن برسی. اما وقتی که میسر می‌شود، یک دفعه حسی به انسان می‌گوید که پسش بزن. این خدا است در وجود تو و دارد با تو حرف می‌زند و به تو می‌گوید که آن را نپذیر. خیلی وقت‌ها خدا بین انسان و باطل فاصله می‌اندازد. انسان تصمیم می‌گیرد یک کاری را انجام بدهد و خودش هم نمی‌داند که باطل است. بعضی‌ها به این فاصله‌ای که خدا بین آنها و آن باطل برقرار کرده احترام گذاشته و دست از تصمیم شان بر می‌دارند. اما عده‌ای آن را نادیده گرفته و انگشت‌ها را در گوش هایشان می‌گذارند تا این صدا را نشنوند و می‌خواهند خلاف آن را انجام بدهند. تا حالا فکر کرده اید که چرا ما خیلی وقت‌ها کارهایی می‌کنیم که خودمان هم قبولش نداریم، ولی اصرار داریم انجامش بدهیم. می‌خواهیم کاری انجام بدهیم، اما خیلی دل چرکین هستیم. این دل چرکینی از کجا می‌آید؟ چه چیزی دل ما را به هم می‌زند؟ خدا. این خداست که دل ما را به هم می‌زند. تا حالا فکر کرده اید وقتی کاری را می‌دانید که بد است، چرا اصرار دارید که انجامش بدهید؟ این کار شیطان است و با اینکه تو می‌دانی این کار خوب نیست و نباید انجام بدهی، شیطان اصرار دارد و آن را برایت تزیین می‌کند. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ ....= زینت داده شده برای مردم، دوست داشتن شهوتها» از طرفی خدا هم مرتب به شما می‌گوید انجام نده. یعنی خداوند و اولیائش نزدیکتر از خود ما به ما هستند. فاطمه زهرا مادر ماست و از ما به خود ما خیلی نزدیکتر است. ما در محضر خدا و ائمه (علیهم‌السلام) هستیم. این حالت قلب است که هر چقدر قلب پاکتر می‌شود و خودش را بیشتر تسلیم خدا می‌کند، حساسیت این آژیرکشی، در وجود ما بیشتر می‌شود. انسان باید ببیند که خدا او را رها کرده یا رها نکرده است. این موضوع خیلی مهم است. انسان باید ببیند خدا با او کار دارد یا کار ندارد. وقتی می‌بینی به یاد خدا زیاد می‌افتی، یعنی هنوز دلت نمرده و خدا با تو کار دارد. اما اگر دیدی نه به یاد الله و یاد معصومین و خانواده آسمانی تان نیستید و ملاک‌های آنها برای‌تان مهم نیست. یعنی دل، آنها را با انزجار بیرون کرده که دیگر نمی‌آیند و به این دل سر نمی‌زنند. کسی که گناه می‌کند و خوشحال است، قلبش خواهد مُرد کسی که گناه می‌کند و اذیت نمی‌شود، نشانه آن است که حساسیت قلبش از بین رفته و دیگر آژیرکشی ندارد. آدم مومن گناه می کند و ناراحت است. اما افراد غیر مومن معصیت می‌کنند و می‌خندند وخوشحال هم هستند که گناه می‌کنند. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ هُوَ ضَاحِكٌ دَخَلَ اَلنَّارَ وَ هُوَ بَاكٍ[4]= رسول خدا (صلّى‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:هر كس مرتكب گناهى شود و خوش و خندان باشد، وارد آتش جهنم خواهد شد، در حالى كه گریان است». این جور افراد، کارشان به تکذیب و تمسخر آیات الهی هم می رسد. قرآن فرمود:«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ [5]= آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند [بسى] بدتر بود [چرا] كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به ریشخند مى‌گرفتند». پس این که کسی بگوید من این گناه را نکردم و یا گناهی را کوچک ببیند، یا نسبت به گناه کردن حساس نباشد، این دلایل برای در امان ماندن از اثرات آن گناه، کافی نیست. ممکن است نسبت به چیزی که حساس نباشی و همان چیز، قلب را از بین ببرد. حسادت، زودرنجی، حساسیت، گناهانی هستند که اصلاً نمی‌گذارند قلب به آرامش برسد. شیطان فحشاهای باطنی را برای ما بیشتر کوچک می‌کند تا فحشاهای ظاهری. ما تا می‌گوییم گناه و معصیت یا می‌گوییم فاحشه، ذهن ما به سمت گناهان ظاهری می‌رود. در حالی که فاحشه به معنای کسی است که گناه بزرگ انجام می‌دهد و عادت دارد یک کار زشتی را انجام بدهد. منظور از گناه در ذهن ما یا شراب است یا دزدی یا قمار و یا زنا. در حالی که خودشیفتگی، عُجب، خودبرتربینی، تکبر، قلدری، نیش زدن، تند بودن، بداخلاق بودن، همه جزء فواحش و گناهان به حساب می‌آیند و انسان با انجام آنها اهل آتش می‌شود. اهل نار شدن، یعنی این سنخیت با نار دارد. متجاوز بودن، مثلِ گوشِ متجاوز که مدام می‌خواهد چیزی را که نباید، بشنود و چشم متجاوز که مدام می‌خواهد چیزی را که نباید، ببیند. روح متجاوز داشتن، یعنی دیگران پیش تو حریم ندارند. ما فکر می‌کنیم فحشا یعنی چه؟ همین روح فضولی فحشاست. روح تجاوز به حریم دیگران فحشاست. اینها سرطان‌های قلب و بیماری‌های قلبی است. در بحث اخلاق داریم که بعضی‌ها هستند، مسجد می‌روند، حجاب دارند، ریش دارند، تسبیح دارند، مکه می‌روند، حاج آقا هستند، معلم و استاد هستند، خیلی با آبرو هستند، ولی فحشاهای‌شان در صحنه قیامت غوغا می‌کند. اصلاً کسانی که فحشاهای ظاهری دارند در قیامت خیلی معطلی ندارند، ولی معطلی برای کسانی که فحشاهای باطنی دارند، خیلی وحشتناک است. آنجا دادگاه عدل خداست. ولی ما خیلی خودپسندیم و می‌گوییم ما که در کشور اسلامی در شهر مشهد و در شهر قم بودیم و هر روز حرم و جمکران می‌رفتیم تا حالا از این خواب‌ها ندیده ایم. آن وقت این دختر آمریکایی، این پسر آمریکایی و اروپایی که تمام عمرشان را در کثافت زندگی کرده‌اند، چطور یک دفعه حرم امام حسین (علیه‌السلام) می‌رود و معصومین ع دست‌شان را می‌گیرند، یا امام زمان را می‌بینند. من در خاطرات سفر بین­ المللی دارم که خیلی‌ها حضرت را دیده‌اند. آیا این پارتی بازی است؟ نه. این به خاطر آن است که خیلی از فحشاهایی که ما داریم را آنها ندارند. به این مسائل دقت کنیم. خداوند مهربان دل را از اول با محبت سرشته است نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یکی از خصوصیات قلب را این گونه بیان می‌فرمایند: «جُبِلَتِ القُلوبُ على حُبِّ مَن أحسَنَ إلَیها و بُغضِ مَن أساءَ إلَیها[6]= دلها بر دوست داشتن كسى كه به آنها نیكى كند و نفرت از كسى كه به آنها بدى كند، سرشته شده اند». این حرف، خیلی حرف بزرگی است. باید آن را ساده نگیریم. ظاهرش سهل است، ولی باطنش خیلی پیچیده است. علت فرارهای بسیاری از بچه­ ها از خانه­ و زندگی شان و این که می‌توانند مادر و پدر را فراموش کنند، خوبی‌ها را فراموش کنند، این است که آن چیزی که باید دریافت بکنند را دریافت نکرده اند. خیلی وقت‌ها والدین خوبی هم می‌کنند، ولی لقمه حرام به فرزندان شان می‌دهند. لقمه حرام خوبی‌ها را از بین می‌برد. خمس را نمی‌دهند، زکات نمی‌دهند. لقمه حرام نمی‌گذارد فهم انسان خوب باشد و قدردان و وفادار باشد. لقمه حرام انسان خائن تربیت می‌کند. اما وقتی که لقمه حلال می‌دهی به فرزندانت، وفاداری هست. نه اینکه هر جا بی­ وفایی دیدیم، بگوییم بی­ محبتی بوده، ولی هر جا بی­ محبتی است، بی ­وفایی هم هست. یک جاهایی که شخص محبت هم از پدر مادر دیده، ولی بی­ وفاست. مثلا تحت تأثیر محیط بی­ وفا شده یا لقمه حرام خورده بی ­وفا شده یا خودت به او دادی یا جای دیگری خورده و بی­وفا شده، آن بحث دیگری است. یعنی بی­ وفایی همیشه دلیل بی ­محبتی نیست، ولی اگر بی ­محبتی باشد، بی­ وفایی هم هست. یعنی چه؟ یعنی اگر می‌خواهی بچه­ ات وفادار بماند با حفظ شرائط، باید به بچه ­ات «به اندازه کافی» محبت کنی. یعنی نه کم و نه زیاد. زیادی هم محبت کنی، نتیجه عکس می‌دهد باید به اندازه کافی باشد. اگر محبت از یک حد بیشتر شود، مثل چربی و قند و نمک اضافه است. باید انسان بداند بچه من چطور بچه ­ای است. همسر من چطور همسری است. من در چه حدی باید به او محبت بکنم. «أساءَ» هم همینطور است. عروس از مادرشوهر و پدرشوهر و خواهرشوهر شکایت می‌کند. می‌پرسم برای این خواهرشوهر و مادرشوهر و پدرشوهر تا حالا چه کار کرده‌ای؟ چند بار دعوت شان کرده ای؟ می‌گوید: هیچ. خوشم نمی‌آید. رابطه ­ام را قطع کرده‌ام. پس تو اصلاً عرضه نداری. آدم که نباید مثل حیوانات باشد. این ساده ­ترین شکل حیوان را دارد. به وحشی ترین حیوان هم شما محبت کنید، با شما رفیق می‌شود و کاری هم با تو ندارد. می‌گوید: من را دعوت نکرده. تو باید دعوتش کنی. قاعده در اسلام این است که اگر کسی قطع کرد، تو وصل کنی. دعوت نکرد تو دعوت کنی. خوبی نکرد تو خوبی کنی. ما مقابله به مثل در اسلام نداریم. با هیچ کس حق نداریم مقابله به مثل بکنیم. روی دسته شمشیر پیغمبر پدر آسمانی ما که قرار است ما با او محشور شویم، نوشته شده:«صِلْ مَن قَطَعَكَ، و أحسِنْ إلى مَن أساءَ إلَیكَ، و قُلِ الحَقَّ و لَو على نفسِكَ[7]= با خویشاوندى كه از تو بریده، پیوند برقرار كن و به آن كس كه به تو بدى كرده، خوبى كن و حق را هر چند به زیان خودت باشد، بگو». حیثیت انسانی و الهی انسان از اینجاها معلوم می‌شود که باطن چه کسی انسانی است و باطن چه کسی حیوانی است. اگر کسی به تو بدی کرد و تو از او بریدی و نتوانستی به او خوبی کنی، یعنی هنوز آدم نشده ای و در حد حیوان باقی مانده ای. یعنی هنوز حیثیت انسانی پیدا نکرده‌ای. جوابِ بدی، خوبی است. یکسره شکمبه گوسفند و خاکستر روی سرِ پیغمبر می‌ریزد، اما پیغمبر به عیادتش می‌رود. همین یک رفتار پیغمبر او را مسلمان می‌کند. اما تو تا حالا چند بار هدیه برای مادرشوهرت و پدرشوهرت خریده ای؟ چند بار برای خواهرشوهرت هدیه خریده ای؟ چند بار باجناقت را دعوت کرده ای؟ چند بار مهمان شان کرده ای و از جیب مبارکت آنها را به یک سفر برده ای؟ هر وقت عرضه داشتی نقطه مقابلِ رفتار بد یک نفر عمل کنی، آن وقت معجزه را نگاه بکن. این موضوع آنقدر مهم است که حافظ (ره) می‌فرماید:«از خلاف آمده عادت، بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم» الان بچه فکر می کند تو تنبیهش می کنی. تو برو بغلش کن و او را ببوس. نسبت به همسرتان همینطور باشید. اگر انسان بتواند خودش را اینجا نگه دارد، خداوند همه درهای جهنم را به رویش می‌بندد. اگر دعوت نکردند، شما دعوت کن. تصور می‌کند اگر این کار را بکنم، به من می‌گویند این چقدر هالو است. به پیغمبر هم همیشه می‌گفتند هالو است. بهشتی‌ترین آدم‌ها هالوترین آدم‌ها هستند. پیامبر می‌فرماید به مؤمنین می‌گویند ساده ­لوح. این ساده ­لوحی خیلی خوب است. این که فرمودند: اکثر اهل بهشت ابلهان هستند، به همین معنی است. اگر شما به مار محل نگذارید، از کنارتان رد می‌شود و می رود. ولی اگر بخواهید زرنگی کنید و تکانی بخورید، شما را نیش می‌زند. کسی که روحاً فضیلت تغافل و تجاهل را ندارد، اصلاً نمی‌تواند سر از بهشت در بیاورد. نصف شخصیت عاقل، تحمل است و نصف دیگرش تغافل. یعنی خود را به بی­ خیالی زدن. بعضی ها فکر می کنند که مقابله به مثل کردن زرنگی است. این زیرکی‌ها زیرکی نیست. واقعاً ما خیلی وقت‌ها می‌خواهیم زیرکی کنیم، اما نمی‌دانیم با قلب خودمان چه کار می‌کنیم. دقیقاً مثل آن آقایی که دوپینگ کرده بود و آخر از همه به خط پایان رسیده بود. از او پرسیدند: چرا آخر رسیدی؟ گفت: می‌خواستم نفهمند که دوپینگ کرده‌ام. ما خیلی وقت‌ها از این زرنگی ها می‌کنیم که فقط برای ما جهنم درست می‌کند. زرنگی این است که دیگران فکر کنند تو ابلهی. به پیغمبر می‌گفتند این چه ساده است. «هُوَ أُذُنٌ[8]= او گوش است». قرآن فرمود: «أُذُنُ خَیْرٍ لَكُمْ[9]= گوش به نفع شماست». وصل کن با کسی که با تو قطع رابطه کرده «صِل مَن قَطَعَک= وصل کن با کسی که قطع کرده». اگر او نیامده، تو برو خانه­ شان. الان شما با هر کس که قهرید تصمیم بگیرید از فردا خودتان یک هدیه بخرید و بروید خانه­ شان، ببینید چه معجزه ­ای اتفاق می‌افتد. بعد هم ببینید در نمازهای‌تان چقدر تأثیر دارد. در خیر و برکت زندگی‌تان چقدر تأثیر دارد. حتی اگر حق هم با شما بوده، شما برو و بعد ببین چه اتفاقی می‌افتد. «اَحسِن اِلی مَن اَساءَ اِلَیک= خوبی کن به هر کسی که به تو بدی کرد». اگر کسی به شما بدی کرد، شما در نقطه مقابل خوبی کن. اگر دعوت نکرده، شما کارت دعوت بفرست. زنگ بزن و درخواست کن و بگو حتماً دوست داریم شما تشریف داشته باشید. اگر نیامده، شما برو. اگر شنیدی که حرف بدی پشت سرت زده، زنگ بزن و بگو دلم تنگ شده برایت. ببینید چه معجزه ­ای اتفاق می‌افتد. ما اصلاً هیچ کدام از این مهارت‌ها را بلد نیستیم. خدا رحمت کند شهید بهشتی را. یک مسیحی ایرانی، از شیفتگان ایشان بود. می‌گفت ایشان که به آلمان آمد، به دانشجوهای مسلمان آنجا کمک می‌کرد. اگر پولی چیزی کم داشتند می داد و کمک تحصیل به آنها می‌داد تا از درس نیافتند. گفت: من هم به ایشان نگفتم که من مسیحی هستم. نزدشان رفتم و گفتم که من نیاز به کمک دارم. گفت: ایشان به من کمک کرد و تا مدت‌ها هم به من کمک می‌کرد. گفت: زمانی رسید که خودم ناراحت شدم و به او گفتم، آقا من مسلمان نیستم. گفت: می‌دانم مسلمان نیستی، اما چه اشکالی دارد؟ هم وطن ما هستی. نیاز داری و باید درس بخوانی، دَرسَت را بخوان. حالا همین آدم یک آدم خَیِر و وفادار به این مملکت و منشأ خیرات زیادی شده. چون قدر آن محبت را می‌فهمد. همین چند وقت پیش یک گزارش از آیت الله امام موسی صدر نشان می‌دادند. در یک مستند از یک بستنی فروش مسیحی که با او مصاحبه می‌کردند، گفت: من در بیروت بستنی‌های خوبی درست می‌کردم. یک بستنی فروش مسلمان هم بود و نمی‌توانست مثل من خوب بستنی درست کند. ولی برای اینکه بتواند من را از دور خارج کند به همه گفت این مسیحی و نجس است. کسی حق ندارد از بستنی‌های او بخورد. گفت، همه مشتری‌های من ‌رفتند و دیگر از من خرید نمی‌کردند و از آن مسلمان بستنی می‌خریدند. من رفتم پیش امام موسی صدر و گفتم بابا بالاخره ما هم انسانیم و قضیه از این قرار است. امام موسی صدر گفت، من رسیدگی می‌کنم. فردا امام موسی صدر از نماز جماعت که آمد، همین که مردم دورش بودند، به سمت بستنی فروشی مسیحی رفت و آنجا نشست و یک بستنی خورد و رفت. مسلمان‌ها گفتند اگر بستنی‌های او نجس بود که این آقا نمی‌خورد. مشکل حل شد و یک جنگ بیهوده تمام شد. اکثر اوقات ما خیلی خشن هستیم. ما را باید هزار بار ببرند و شستشو بدهند. اولین چیزی که ما به سمتش می‌رویم، ناراحتی، قهر، عصبانیت، طلاق و ... است. اما فکر نمی‌کنیم که راه‌های دیگری هم خدا قرار داده و می‌شود به آنها عمل کنیم. پی نوشت: [1] . « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ = برخى از بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است». (حجرات/14) [2] . سوره انفال/24. [3] . سوره ق/16. [4] . تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)،  جلد۱، صفحه ۱۸. [5] . سوره روم/10. [6] . تحف العقول : 37. [7] . كنز العمّال : 6929. [8] . سوره توبه/61. [9] . همان. ع ل 373

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12292
زمان انتشار: 31 مارس 2021
| |
حیات قلب چگونه تامین می شود؟

قلب، جلسه 75، 1391/11/14

حیات قلب چگونه تامین می شود؟

قرآن دارد راجع به حیاتی صحبت می‌کند که آن حیات را فقط خود دین و قرآن می‌توانند تأمین کنند. اما حیات بخش فوق عقلانی یا حیات قلب چگونه تأمین می‌شود؟

خداوند متعال در آیه 24 سوره مبارک انفال راجع به حیات قلب می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ= اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى ‏بخشد آنان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مى‏ گردد و هم در نزد او محشور خواهيد شد».

گفتیم که قوای انسان درجات مختلفی از حیات را برای انسان تأمین می‌کند. انسان حیات جمادی، نباتی، حیوانی و عقلانی دارد. اما بالاتر از اینها، حیات فوق عقلانی یا فوق انسانی اوست. کمالات حیوانی عبارتند از ازدواج و تشکیل خانواده، کار، تفریح، مسکن­ گزینی، زندگی اجتماعی، تلاش برای طی سلسله مراتب و مقامات اجتماعی، شغل، دفاع از حریم خود و خانواده، هم­نوعان و غیر هم­نوعان، و خدمت به آنان است. این بخش از حیات را حیوانات هم دارند و به چیز خاصی هم احتیاج ندارند، جز همان روح و بخش حیوانی که از اقتضائات حیات حیوانی است. حیات عقلانی هم زمانی است که ما به کار و درس و بحث و مطالعه و تحقیق و آزمایش و فکر و اکتشاف و اختراع می‌پردازیم. این 4 مرحله، یعنی مراحل «جمادی، نباتی، حیوانی و عقلانی» مقدمه بخش فوق عقلانی هستند که خداوند تبارک و تعالی به خاطر همین بخش، انسان و جهان را آفریده و اگر این بخش نبود، اساساً خداوند تبارک و تعالی خلقتی انجام نمی‌داد. اله بخش های «جمادی، نباتی، حیوانی و عقلی»، الله نیست. الله فقط اله بخش فوق عقلانی ماست. بنابراین، گزاره «لا اله الا الله» برای بخش فوق عقل بیان شده است. پس اینکه در دین گفته می‌شود:«لا إله إلا الله»؛ دین از زبان کدام بخشِ وجودیِ انسان دارد صحبت می‌کند؟ از زبان بخش فوق عقلانی ما دارد صحبت می‌کند. از دیدگاه دین، انسان یعنی فوق عقل. نگاه دین به ما نگاه فوق عقلانی است. توجه و رشد در هر یک از چهار بخش پایینی خوب است، ولی به شرطی که مزاحم انس انسان با الله نشود. اگر این فعالیت‌ها مزاحم شد، شخص حالت تعادلش را از دست می‌دهد و وارونه می‌شود. پس زمانی انسان متعادل است که سرپا باشد و زمانی سر پا است که فوق عقل او بر بخش های دیگر حاکم باشد. قرآن دارد راجع به حیاتی صحبت می‌کند که آن حیات را فقط خود دین و قرآن می‌توانند تأمین کنند. حال، چگونه حیات 4 بخش پایینی­ مثلِ حیات حسی، گیاهی، حیوانی و عقلانی مان تحت مدیریت حیات انسانی­ یا فوق عقلانی مان قرار می‌گیرد. این آیه ­ای که برایتان خواندم به این سؤال جواب می‌دهد. زیرا همانطور که می‌دانیم قرآن انسان‌ها را به 6 دسته تقسیم کرده که از این 6 دسته فقط یک دسته ایمان دارند و مؤمن هستند و 5 دسته دیگر باطن انسانی ندارند. علاوه بر این، هر وقت فرمود:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی ای انسان‌های حقیقی. فقط مؤمن، انسان حقیقی است. در سوره عصر[1] هم می‌فرماید همه آدم‌ها در خسران هستند، مگر کسانی که ایمان آورده‌اند و این مؤمنین عمل صالح انجام می‌دهند و اهل توصیه یکدیگر به حق و صبر هستند. اینها انسان‌های حقیقی هستند. باطن شان هم انسان است. وقتی دارد می‌گوید ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خطابش با گروه‌های پایینتر که فقط در سه بخش دیگر فعال هستند، نیست. پس این آیه با عبارت «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» می‌گوید ای کسانی که باطن انسانی دارید! «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ» اجابت کنید خدا و رسول را هنگامی که شما را دعوت می‌کنند به چیزی که آن چیز به شما حیات می‌دهد. این حیات قطعاً حیات خاصی است. چون فقط تحت اجابت خدا و رسول تأمین می‌شود. وگرنه این همه آدم هستند که خدا و رسول را اجابت نمی کنند و معصیت هم می‌کنند، هیچ کدام از دستورات خدا را هم اجرا نمی‌کنند و حیات هم دارند. این همه کافر در عالم داریم که اینها زنده ‌اند. اما این حیات ویژه را ندارند. این حیات فقط و فقط زمانی تأمین می‌شود که شخص تحت مدیریت و ربوبیت الله و معصومین (علیهم‌السلام) قرار بگیرد. اگر این را از دست بدهد، دیگر حیات حقیقی ندارد. حیات ویژه چیست؟ در بحث «نسبت» گفتیم که رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر با دنیا است. جنین وقتی که در رحم مادر هست، زنده است و حیات دارد. ممکن است این جنین وقتی متولد می‌شود، تولد بیمار یا ناقص و معلول[2] داشته باشد؛ اما در هر صورت در رحم مادر زنده بوده و حیات داشته، اما از حیات ویژه‌ای که منجر به تولد سالمِ قوی بشود، بی‌بهره بوده‌است. یک فرد کافر هم، در رحم دنیا حیات دارد و زنده است، اما از حیات ویژه‌ای که او را به تولد سالم قوی در آخرت رهنمون می‌شود بهره‌ای ندارد. پس جنین باید دو حیات داشته باشد. یک حیات مناسب با فضای رحم مادر که بتواند در آنجا زندگی کند و حیات دیگری که مناسب با شرایط زیستی دنیا باشد. این همان حیات ویژه است، زیرا نیاز به لوازم مخصوص به خود دارد که متناسب با شرایط دنیا است. یعنی یک جنین برای اینکه بتواند در دنیا زندگی کند، باید دست، پا، چشم، گوش، قلب، مغز و ... تهیه کند. با وجودی که هیچ کدام از اینها در رحم مادر به درد جنین نمی‌خورد، ولی همه را تحصیل می‌کند برای زمانی که به دنیا متولد شده و وارد یک شرایط زیستی جدید ‌شود. الان کسی که در رحم دنیا هست، می‌تواند خدا و رسول را اجابت نکند و هر طور که دلش بخواهد زندگی کند. مسئله ازدواج، حجاب، لقمه، شغل، تجارت، کار سیاسی، کار فرهنگی، کار هنری، روابط دوستی و دوستانه‌ و رفت و آمدهایش هر طوری باشد. می‌خواهد آزاد باشد. کسی مانع او نمی‌شود و خدا هم نمی‌گوید زندگی نکن. این الان در دنیا زنده است. اما آیا متناسب با شرائط بهشت دارد تربیت می‌شود؟ خیر. این شخص اصلاً حیات انسانی ندارد و حیاتش، حیات حیوانی است. حتی اگر این شخص حیات عقلانی هم داشته باشد، یعنی یک فرد اهل مطالعه و تحصیل و تحقیق هم باشد، باز نمی‌توان گفت که حیات انسانی و ویژه، که همان حیات فوق انسانی است را دارد. وقتی بمیرد، متناسب با بهشت نیست. چون نیازهای بهشت که تحصیل «قلب سلیم» است را تأمین نکرده است. باید این را تهیه می‌کرد که به محض خروج از رحم دنیا، بتواند از آن استفاده کند. این حیات باید با اجابتِ دعوتِ خدا و رسول و چهارده معصوم و مربی گری ایشان انجام شود. یعنی تحت قاعده باشد. اگر اینطوری شد کم کم چیزی در آدم فعال می‌شود به نام قلب و حیات انسانی و این حیات، حیاتی ویژه است. این آدم با زن­ داری با شوهرداری، با تربیت بچه ­اش با ارتباطاتی که با خانواده همسر دارد و با همین شغل و تجارتش دارد چیزی را می‌سازد که مناسب است با بهشت و شرائط زیستی آخرت. کسانی که تحت مراقبت و مدیریت خدا نیستند هم، همان کارها را انجام می‌دهند، اما تفاوت شان در این است که آن کسی که تحت مدیریت الله است، ضمن اینکه دارد این کارها را انجام می‌دهد، شکل و ساختار روحی ­اش با بهشت متناسب می‌شود. چه زمانی حیات، ویژه و انسانی می‌شود؟ زمانی که ما انتخاب‌ها، ارتباط‌ها و افکار مان را دقیقاً زیر نظر یک متخصص معصوم انجام ‌دهیم و زمانی که بتوانیم فرزندمان و شاگردان مان را طوری تربیت کنیم که در کلاس و دانشگاه معصومین شرکت کنند و همه انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکارشان را زیر نظر معصومین و الله انجام دهند. نه اینکه هوای نفس یا آدم‌های ضعیف را به عنوان مربی خود انتخاب کنند. اینجاست که حیات ما انسانی می‌شود.    هنر متخصص معصوم این است که ما را مناسب و مطابق با بهشت تربیت می‌کند. بعضی‌ها نادان هستند و از حیات بخش انسانی و فوق عقلانی خبر ندارند و می‌گویند هر طوری دلمان خواست و هر طور سنت مان عمل کرد ما هم همان کار را می‌کنیم. کسی که در دانشگاه درس می‌خواند، بعد از 4 سال باید لیسانس معتبر بگیرد. اگر کسی در دانشگاه چهارده معصوم و در دانشگاه خدا در دانشگاه قرآن ثبت ­نام کرد و الله مربی ­اش بود، این حتماً باید 3 ماه بعد یک آدم دیگری باشد. 6 ماه بعد باید یک ذره قوی­تر شده باشد. علامت قوی شدن هم شادی و آرامش در نظام درونی است. این آدم باید روزبه ­روز آدم خوش اخلاق تر، مهربان تر، باگذشت­ تر، بی­ کینه ­تر و قوی­ تری بشود. اما اگر زودرنج و حساس، کینه ­ای، حسود و بدبین است، معلوم است در این دانشگاه خوب درس نخوانده است. هر کس در دانشگاه اهل بیت و در دانشگاه خدا ثبت ­نام می‌کند، باید بعد از یک مدت به استاد شباهت پیدا کند. اگر مربی ­ات الله و چهارده معصوم است، باید نمره­ بیاوری. نمره شوهرداری، نمره انتخاب همسر، نمره انتخاب رشته­، نمره کار اقتصادی، نمره کار تجاری، نمره کار بازرگانی و کار سیاسی ­ات، چقدر است؟ ریز نمره باید بیاوری. وقتی در دنیا هستی، کسی از تو ریز نمره نمی‌گیرد. همین که سرت را زمین گذاشتی و این بدن را رها کردی، فرشته ­ها از تو ریز نمره می‌خواهند. مانند دنیا که از یک نوزاد بعد از تولد مطالبه می‌کند. دنیا و شرایط زیستی آن مثل یک فرشته است که از نوزادی که حالا دیگر جنین نیست، مطالبه خواهند کرد. چشم آوردی یا نیاوردی؟ قلب، دست، پا، پوست، بینی، لثه، لب، مژه، گوش، لاله گوش، همه را مطالبه می‌کنند. دیده‌اید دنیا چقدر سریع از انسان ریز نمره می‌گیرد؟ به محضی که بچه به دنیا می‌آید در همان چند ساعت اول معلوم می‌شود که کجا در رحم مادر خراب کرده است. همان جا هم جزایش را به او می‌دهند. «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ= همانا خداوند سریع حساب می‌کند». سرعت حساب خدا فوق­ العاده است. یک بچه 9 ماه در شکم مادر زندگی کرده، ولی ظرفِ چند ثانیه همه­ اش محاسبه می‌شود. بچه‌ای که ضعیف باشد، باید مدتی در دستگاه نگه داری شود. در بحث «انسان در گستره منازل آخرت» گفتیم که انسان تا می‌خواهد از دنیا برود، قبل از رفتن این آدم، معلوم است که چه کار کرده است. ماندن در محدوده حیات فوق انسانی، نیاز به محاسبه از خود دارد ما اصلاً برای بهشت شوق و ذوق نداریم. انسانی که شوق و ذوق برای زندگی جاودانه داشته باشد، حتماً یا هر شب یا هفته ­ای یک شب می‌نشیند و خود را با شرایط بهشتی محاسبه می‌کند. محاسبه یعنی موجودی ­ات را بسنج. طرف که تاجر است، هر شب یا لااقل هفته ­ای یک بار حساب می‌کند که ببیند وضعیتش چطوری است و چقدر بدهی دارد. در حیات حیوانی یک نفر مرتب خودش را چکاب می‌کند. وزنش را می‌سنجد. آزمایش می‌دهد که میزان هورمون و قند و اوره اش را اندازه بگیرد. سالی یک بار حداقل این محاسبه را انجام می‌دهد. برای حیات ابدی و معنوی نیز باید یکسره خودمان را در آزمایشگاه‌های آخرتی ببریم و با ملاک‌هایی که در قرآن و روایات آمده بسنجیم. باید بدانیم الان برزخ مان چگونه است. از خودمان ریز نمرات بگیریم. مگر نمی‌گوید در قیامت 50 سؤال می‌پرسند. قرآن فرمود 50 هزار سال است. یعنی 50 نمره باید داشته باشید. اصلاً ما دنبال دانستنِ این نمرات رفته‌ایم؟ اصلاً می‌دانیم از چه چیزهایی امتحان می‌گیرند؟ باید برویم آنها را شناسایی کنیم. کسی که دنبال این شناسایی نمی‌رود و مواد و احکام امتحان را نمی‌داند، رساله نمی‌داند چیست و اصلا در خانه ­اش رساله ندارد، یعنی این نمی‌خواهد روحش مناسب با بهشت تربیت شود. مثلاً شما الان اگر یک بچه 8-9 ساله را ببینید و بپرسید که کلاس چندم هستی؟ و او بگوید مدرسه نمی‌روم. آیا تعجب نمی‌کنید؟ این که الان 9 سالش است، باید کلاس سوم باشد. چرا مدرسه نرفته؟ یا بچه‌ای 9 سالش باشد و بگوید کلاس اول هستم. باز هم تعجب می‌کنید که این بچه باید کلاس سوم باشد، ولی چرا کلاس اول است؟ کلی هم از او سوال می‌کنیم و ملامتش می‌کنیم که چرا هنوز کلاس اول است؟ حالا شاید به هر دلیلی نتوانسته، یا رد شده، عیبی ندارد می‌تواند خودش را برساند. خدا رحمت کند علامه طباطبایی گفت من حوزه رفتم 4 سال اول اصلاً هیچ چیز از درس نمی‌فهمیدم. حوزه و بزرگان حوزه هیچ وقت به علامه نگفتند تو کودن هستی. گفتند بایست و استقامت کن. آدم باید به دیگران فرصت بدهد. کسی که اعتماد به نفس و امید به خدا داشته باشد، یک دفعه زنده می‌شود. ما اگر بچه­ مان یک سال رد و یا روفوزه یا تجدید شود، نگران می‌شویم. ولی خودمان 40 سال­ است که اصلاً برای کسب درجات بهشت هنوز ثبت ­نام نکرده‌ایم و هنوز پایه اول را هم نداریم. هنوز نه اصول و عقائدمان تکمیل است، نه نظام اخلاقی داریم، نه استاد داریم، نه مربی داریم و نه رساله را بلد هستیم. 40 – 50 سال است که رد هستیم، اما نگران نمی‌شویم. چرا؟ چون ما حیات دنیا و نظام‌های آن را باور کرده‌ایم، اما حیات آخرت را باور نکرده‌ایم. سوالاتی که پاسخ آنها داشتنِ حیات انسانی را روشن می‌کند یکی از آن 50 سؤال، سؤال راجع به پدر و مادر است. آدم باید بداند آیا پدر و مادرم از من راضی هستند؟ سؤال دیگر راجع به شوهرداری و زن داری است. از همه مهمتر سؤال در مورد رضایت امام زمان (علیه‌السلام) است که خیلی هم کمرشکن است. باید بفهمیم که آیا امام زمان از ما راضی است یا نیست. اصلاً با او زندگی کرده‌ایم؟ یکی از سؤال‌های قیامت صله ارحام است. می‌فرماید، بوی بهشت از 500 سال راه می‌رسد. اما کسی که قطع رحم کرده باشد، بوی بهشت را استشمام نمی‌کند. اما گاهی طرف کافر یا فاسق است. مجالس شان گناه آلود است و شرکت نمی‌کنید. بعد از مجلس می‌روید و هدیه می‌برید و عذرخواهی می‌کنید و تبریک می‌گویید. قهر از طرف ما نباید باشد. اهل رحم کافر هم که باشد، آدم با کافر هم می‌تواند ارتباط داشته باشد. حضرت بزرگترین رحم ماست. پدر ما است. کسی که با پدرش قطع ارتباط کند، یا با اهل بیت قطع ارتباط کند، یا اصلاً با اهل بیت زندگی نکند این چگونه می‌خواهد عاقبت به خیر شود؟ کسی که با مربی ­اش رابطه نداشته باشد، چگونه عاقبت به خیر می‌شود؟ تو اگر در مکتب اهل بیت هستی، مهمترین کسی که باید با او زندگی بکنی بالاتر از شوهرت، بالاتر از زنت، بالاتر از بچه ­هایت و بالاتر از اقوامت، خانواده آسمانی ­ات یعنی اهل بیت هستند. خدا وکیلی الان اهل بیت چقدر در زندگی ما رفت و آمد دارند و ما چقدر با آنها محشور هستیم؟ مثلاً کسی بگوید من برای حرم امام رضا اینقدر طلا دادم. برای حضرت زهرا اینقدر خرج کردم. این کار مثل این است که کسی پدر و مادرش را در بهترین خانه سالمندان بگذارد یا در خانه سالمندان خصوصی بگذارد و چند تا پرستار برایش بگیرد و بگوید خودم کنارت نیستم و تو را هم به خانه‌ام نمی‌برم. ارادت بعضی‌ها به اهل بیت (علیهم‌السلام) اینگونه است. به اهل بیت می‌گویند برایتان خرج می‌کنیم، ولی حوصله خودتان را نداریم. پول برای شما می‌دهیم، حسینیه ­ای، کار خدماتی، هیئتی برگزار می‌‌کنیم، ولی با خودتان زندگی نمی‌کنیم و رفت و آمدی نداریم. رفت و آمد با مادرمان فاطمه زهرا یعنی اینکه شخص با این خانم زندگی کند. با این خانم مراوده روحی داشته باشد. به او هدیه بدهد و هدیه بگیرد. نباید مثل آن شخصی باشیم که می‌گفت: من 40 سال است در مشهد زندگی می‌کنم، ولی تا حالا حرم نرفته‌ام. رفت و آمد با خانواده آسمانی تکلیف است. کربلا را باید رفت. زیارت کربلا واجب است. قبر پیغمبر و قبر بزرگان، اینها رحم های ما هستند و با اینها قرار است تا ابدیت در آخرت زندگی کنیم. از شب اول قبر به بعد، بلکه از همان سکرات موت، میزان رفت و آمد انسان و میزان ارتباطش با بهشت و اهل بیت (علیهم‌السلام) معلوم می‌شود. خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ مرتضی را، پسر مرحوم آیت الله حائری مؤسس حوزه علمیه، وقتی به خواب یکی از دوستانش آمده بود گفته بود دوست داری به دنیا برگردی؟ گفته بود بله من 53 بار به ملاقات امام رضا (علیه‌السلام) رفتم و امام رضا هر 53 بار پیش من آمده است. ای کاش بیشتر رفته بودم. یکی از سؤال‌های قیامت درباره‌ی مسجد است. دیگری درباره‌ی قرآن است. ما چقدر قرآن می‌خوانیم؟‌ می‌بینی زبان بلد است، کامپیوتر بلد است، دکتر و مهندس شده، چند تا رشته بلد است، چند تا زبان بلد است، ولی از قرآن هیچ چیزی نمی‌فهمد. به کتابی که خدا فرستاده تا این انسان حیات فوق انسانی پیدا بکند، هیچ محلی نمی گذارد. کسی که قرآن در دلش نباشد، چطور می‌تواند حیات انسانی پیدا کند؟ نه عربی بلد است، نه صرف و نحو بلد است، نه معنی­ اش را بلد است، نه تفسیرش را حوصله دارد بخواند، اصلاً هیچ انسی با این قرآن ندارد. ما باید وقت مان را تنظیم کنیم. حیات آخرت را جدی بگیریم. ببینیم آن طرف چه چیزهایی واقعاً به درد می‌خورد. بعد از «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ» می‌فرماید:«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ=  بدانید كه خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏ گردد و هم در نزد او محشور خواهید شد». یک روزی شما تنهای تنها، در جایی که حتی فرشته­ ها هم آنجا نیستند، با خدا رو در رو خواهید شد. عجب صحنه باشکوهی است آن صحنه ­ای که انسان می‌خواهد خودش خصوصی با خدا حرف بزند. یک موقع است انسان می‌خواهد با اهل بیت صحبت کند، این یک داستان دیگر است. ولی یک موقع است، می‌گویند خودت و خدا. خدایی که 60 سال به تو عمر داده و حالا می‌گوید باید بیایی پیش خودم و بگویی این 60 سال چه کار کردی؟ قرآن در مورد نشانه های بهشتی می‌گوید:«تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ[3]= از چهره ‏هایشان طراوت نعمت [بهشت] را درمى‏‌یابى». بعضی‌ها وقتی پیش خدا می‌روند، خیلی شاد هستند. «نضرۀ» یعنی خرمی. یعنی اینها خیلی شاد و شنگول هستند. اما گروه دیگری که می‌روند: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ[4]= و در آن روز چهره ‏هایى است كه بر آنها غبار نشسته و آنها را تاریكى پوشانده است». غبار، غم، خجالت، شرمندگی در چهره­اش هست. اصلاً دوست ندارد با خدا روبه­رو شود. چون یک عمر از او فرار کرده است. پی نوشت: [1] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ. [2] . در بحث انسان شناسی توضیح دادیم که همانطور که جنین از رحم مادر به دنیا ممکن است سالم متولد شود یا بیماری و نقص و معلولیت به دنیا بیاید؛ و براساس قاعده «نسبت دنیا به آخرت مثل نسبت رحم مادر است به دنیا» ما 6 نوع تولد به آخرت داریم تولد (سالم قوی، سالم، بیمار، معلول، ضعیف و ناقص). [3] . سوره مطففین/24. [4] . سوره عبس/40-41.    ع ل 372

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12270
زمان انتشار: 4 مارس 2021
| |
ریشۀ نیرومندی دل، توکل بر خداست

قلب، جلسه 74، 1391/10/30

ریشۀ نیرومندی دل، توکل بر خداست

درباره قوت قلب، بحث جدیدی را با حدیثی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باز می‌کنیم. حضرت می‌فرمایند:«اَصلُ قُوَّتِ القَلب اَلتَوَکُلُ عَلَی الله[1] = اساس قوّت دل، توكّل به خداست». ریشه نیرومندی دل توکل بر خداست و قلب قوی، مثل بدنِ قوی است. همانطور که بدنِ قدرتمند در مقابل میکروب‌ها و حوادث، آسیبِ کمتری می‌بیند؛ دلی که بر خدا توکل دارد نیز، از انواع آسیب ها در امان خواهد ماند.

برای روشن شدن بحث توکل و نقش آن در سلامت روح و روان لازم است به موضوعی اشاره کنم. منشأ خیلی از گرفتاری‌های جسمی و حتی روانی انسان، ضعف بدن است. ما یک دسته از بیماری‌ها را داریم به نام بیماری‌های روان‌تنی. یعنی خیلی از بیماری هایی که شخص به اشتباه فکر می‌کند ممکن است روانی باشد، منشأ جسمی دارد. مثلاً شخصی که مشکلات روانی و روحی، ترس، دلشوره و خستگی و بی حوصلگی دارد، به روان پزشک یا روان شناس مراجعه می‌کند. روان پزشک هم برایش دارو می‌نویسد که بعداً این داروها عوارض دیگری را در بدن او ایجاد خواهند کرد. در واقع این شخص در اثر یک بیماری جسمی است که این مشکلات روحی و روانی برایش ایجاد شده است. مثلاً کسی که کم خونی دارد، قطعاً بی حوصله و تحریک پذیر خواهد بود و خستگی زود به سراغش می‌آید. یا اگر کسی مشکل غده تیروئید داشته باشد، این مشکل در روح و روان او نیز تاثیر خواهد داشت. پس نمی‌توان گفت که این به هم ریختگی روح و روان، فقط منشأ روحی و روانی دارد. در اغلب موارد ما به جای مراجعه به روانپزشک و روان شناس، باید به پزشک جسم مراجعه کنیم تا منشأ جسمیِ بیماری های روحی و روانی مشخص شود. قبلاً هم گفتیم که دو اصل «تغذیه سالم و ورزش» در سلامتی جسم مهم هستند. ورزش یک امر واجب است. اگر کسی مرتب ورزش کند، دچار بسیاری از مشکلات روحی و روانی نخواهد شد. در حالی که خود ورزش هم به تقویتِ معنویت و روح کمک می‌کند. گاهی کمبود یک ماده یا عنصر غذایی در بدن باعث به هم خوردن تعادل روح و روان می‌شود و به محض تأمین این ماده در بدن، آن حالت به هم خوردگی روح و روان از بین می‌رود و روان آرامش می‌یابد. همانطور که به هم ریختگی و بیماری جسم روی روح و روان اثرگذار است؛ قطعاً ضعف و بیماری قلب یا بخش فوق عقل نیز روی سلامتی روح و روان انسان تاثیرگذار خواهد بود. قلب یا همان بخش فوق عقل ما بخش اصلی هویت ماست. بخش های دیگر مثل حس، خیال، وهم و عقل ابزار و وسیله هستند. حال اگر بخواهیم یک قلب قوی داشته باشیم، باید به خداوند تبارک و تعالی توکل کنیم و این موضوع را در بحث «توکل» توضیح داده‌ایم. حتماً به این بحث مراجعه کنید. نقش ضعف قلب (بخش فوق عقل) در آسیب دیدنِ انسان ما به نیرومندی دل در حرکت به سمت آخرت خیلی احتیاج داریم. همانطور که به نیرومندی جسم در کارهای دنیایی نیاز داریم. کسی که بدنش دائماً مریض است و ضعف دارد، آسیب می‌بیند. زیرا مدام باید به دکتر مراجعه کند یا در بیمارستان بستری باشد. در این صورت او هیچ لذتی از زندگی نمی‌برد. حال که مسیر ما یک مسیر جاودانه و به سمت آخرت و ابدیت است، تنها چیزی که به ما کمک می‌کند، قدرت قلبی است. آدم‌های ضعیف که قلب‌های ضعیف دارند، نمی‌توانند از دنیا خوب لذت ببرند. این ها آدم‌های زودرنج و عصبی و حساسی هستند که خیلی زود صدمه می‌بینند و در زندگی اجتماعی و خانوادگی با پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزندشان به شدت آسیب ­پذیر هستند. در حرکت به سمت آخرت هم اینها آدم‌های ضعیفی هستند. کسی که قلب ضعیف یا بخش فوق عقل ضعیفی دارد، وقتی سر نماز می‌خواهد بیاید، چون قوت قلب ندارد، نمی‌تواند خودش را با نماز بالا بکشد و نماز برایش معراج نیست. روزه می‌گیرد، می‌بینید که روزه به دادش نمی‌رسد. قرآن می‌گوید:«وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ [2]= از شكیبایى و نماز یارى جویید و به راستى این [كار] گران است مگر بر فروتنان». این شخص چون قدرت ندارد، اصلاً نمی‌تواند از صبر و نماز کمک بگیرد، چون برایش سنگین است. بعضی‌ها چون قلب قوی ندارند، فکرهای‌شان هم کار نمی‌کند. برای همین اینها همیشه در بُرد پایین از رشد می‌مانند و به هیچ وجه به بردهای متوسط یا بردهای بلند راه پیدا نمی‌کنند. داشتنِ دلِ نیرومند در حرکت به سمت ابدیت امری ضروری است در حرکت‌هایی که ما به سمت ابدیت و آخرت داریم، قدرت و نیروی دل برای ما یک امر ضروری و واجب است. آدم‌های ترسو، زودرنج، حساس، خسیس و بخیل چون قدرت دل ندارند، آدم‌های بدبینی بار می‌آیند. مثلاً آدمی که قلبش قوی است، اصلاً غیبت نمی‌کند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:«الْغِیبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ[3]= غیبت كردن، آخرین تلاش شخص ناتوان است». آدم هایی که ضعیف هستند و غیبت می‌کنند، به این خاطر است که می‌ترسند و اضطراب دارند. در کل بدبینی، حسادت، سوءظن، زودرنجی، حساسیت، کار قلب ضعیف است، چنین قلبی نمی‌تواند تصمیمات خوب، قوی و قدرتمند بگیرد. باید قلب را تقویت کنیم. در جلسه قبل گفتیم، مهمترین عامل در تقویت قلب، ذکر خدا و یاد خدا است. حضرت در این حدیث یکی از ریشه‌های نیرومندی دل را توکل می‌‌داند. توکل یعنی انسان بتواند خدا را وکیل بگیرد. مثلاً وقتی خودتان می‌خواهید به تنهایی وارد یک قضیه ی دادرسی و دادگاه شوید، خیلی برای‌تان سخت است. اما وقتی وکیل می‌گیرید، دیگر خیال تان راحت می‌شود. در مورد خدا گفته شده: «نِعمَ المَولی وَ نِعمَ الوَکیل= خداوند بهترین سرپرست و وکیل است». خدا می‌خواهد که او را وکیل قرار دهیم. یعنی به او تکیه کنیم. برای همین در قرآن داریم: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ= تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو کمک می‌خواهیم». انبیاء با توکل به خدا یک تنه در برابر طاغوت می‌ایستادند به داستان زندگی انبیاء که نگاه می‌کنیم، چطور انبیاء می‌توانستند تنها و یک تنه برای تبلیغ بین مردم بروند. چگونه حضرت ابراهیم یک تنه با نمرودی که میلیون ها نفر سپاه داشت درگیر شد و در آتش افتاد و حتی از حضرت جبرئیل هم کمک نخواست. یا حضرت موسی و هارون (علیهما‌السلام) به جنگ فرعون رفتند و پیروز شدند. چون انبیاء در کنار خود همیشه خدا را داشتند. بزرگترین گنج پیامبر ما که خیلی در فشار بودند و اذیت شدند، ذکر «لا حول و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم» بود. یعنی خدا با من است. توجه به اینکه خدا کنار من است، فوق ­العاده زندگی را قدرتمند و شیرین می‌کند و باعث می شود انسان به اضطراب نیفتد. ترس‌ها، حسادت‌ها، بداخلاقی‌ها، بدبینی‌ها برای این است که انسان خدا را کنار خود نمی‌بیند و احساس تنهایی و بی­ کسی می‌کند و در نتیجه مجبور می‌شود که خود، به فکر خودش باشد و شروع می‌کند به دوندگی زیاد و خود را خیلی خسته می‌کند. خیلی جاها انسان می‌تواند کار را به خدا بسپارد. توکل یعنی اینکه شجاعت داشته باشی و کنار خدا و با نظارت خدا به وظائفت عمل کنی و از هیچ چیز نترسی. اگر یاد گرفتیم که به خدا اعتماد و توکل کنیم و در تمام صحنه­ های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و خانوادگی خدا را کنار خودمان آوردیم، قلب مان قدرتمند می‌شود و شجاعت به سراغ ما می‌آید و دیگر از ترس و دلشوره در زندگی مان خبری نیست. اینکه امام علی (علیه‌السلام) فرمود، اصل نیرومندی دل، توکل بر خداوند تبارک و تعالی است، یعنی خدا را باور کردن. کوهنوردی که به خدا اعتماد نکرد و مرد کوهنوردی اعتقادی به خدا نداشت. در دل یک شب سرد از کوه سقوط کرد و بین زمین و آسمان آویزان شد. فطرتش به او گفت، قدرتی هست که دارد من را می‌بیند و الان می‌تواند من را نجات بدهد. گفت: خدایا من الان فهمیدم که تو هستی، پس من را نجات بده. ناگهان صدای خدا را شنید که به او گفت: اگر واقعاً به من ایمان آورده ای، طنابی که تو به آن آویزان هستی را بِبُر. گفت: نه خدایا می‌افتم. گفت: بِبُر و مطمئن باش و به من تکیه کن. کوهنورد اعتماد نکرد. فردا که هوا روشن شد، آمدند دیدند که در فاصله یک متری زمین یخ زده و مرده است. اگر به خدا اطمینان کرده و طناب را بریده بود، نمی‌مرد. اعتماد به غیب اولین شرط ایمان است میزان ایمان و شرافت یک انسان به این است که چقدر غیب را می‌بیند و به آن اعتماد دارد و از آن کمک می‌گیرد: «وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ[4]= و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى آورند و آنانند كه به آخرت یقین دارند». اولین شرط ایمان این است که انسان می‌تواند به غیب اعتماد کند. «یؤمنون» از امن می‌آید، یعنی دلشان به آن چیزی که نمی‌بینند، آرامش دارد. تمام ایمان یعنی همین، یعنی اینکه انسان به چیزی که نمی‌بیند آرامش داشته باشد. آدم‌هایی که نمی‌توانند به غیب تکیه کنند، در زندگی شان خیلی ضربه می‌خورند. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ[5]= و مؤمنان باید تنها بر خدا توكل كنند». کسی که ایمان دارد به خدا توکل می‌کند، خدا هم کمکش می‌کند. پدر و مادر وقتی بچه را بالا می اندازند، بچه نمی‌ترسد و می‌خندد. چون امیدش به این است که پدر و مادر او را می‌گیرند. بهترین وکیل «نِعمَ الوَکیل» خدا واقعاً وکیل خوبی برای ما است. در حدیث قدسی فرمود: من نزد گمان بنده ­ام هستم. وقتی خدا ببیند که بنده روی او حساب کرده، اصلاً کنار نمی کشد. خدا می گوید به من قرض بدهید. اگر قرض بدهید[6]من 700 برابر به شما برمی‌گردانم. ببین می‌توانی به خدا اعتماد کنی و مطمئن باشی که خدا آن را هم در دنیا و هم در آخرت به تو بر می‌گرداند. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[7] = هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه که دوست دارید انفاق كنید». یعنی همان چیزی را که دوست دارید، بدهید. بسیاری از خساست ها، بخل ها، به خاطر نداشتن توکل است. مستحب است انسان به رفاه خانواده ­اش توجه کند، نه اینکه افراط و تجمل ­گرایی کند. توکل یعنی انسان ادراک کند که عین فقر است و ربط محض به خداوند تبارک و تعالی دارد. همه وجودهایی که من و شما داریم می‌بینیم، این کره زمین، مریخ، مشتری، کیهان، کهکشان‌ها، وجود و هستی کدام یک از اینها از خودشان است؟ خدا تکیه گاه همه اینهاست. ما الان در هر نفسی که می کشیم، وابسته به خدا هستیم که اجازه می‌دهد یا نمی‌دهد. پلکم می‌خواهد باز و بسته شود، باید ببینم خدا اجازه می‌دهد یا نمی‌دهد. «تَوَکَلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لا یَمُوت= توکل می‌کنم بر زنده‌ای که هرگز نمی‌میرد». توکل یعنی اینکه من با ایمانم تکیه به حق تعالی داشته باشم و ببینم که او هست و کمکم می‌کند. در قرآن فرمود: هر وقت از آزار و اذیت انسان‌ها دچار غم و غصه شدید، بگویید:«أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ[8]= امورم را به خدا واگذار می‌کنم که خداوند به احوال بندگان بیناست.» بلافاصله خدا بعدش فرموده: « فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَكَرُوا[9]= پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نیرنگ می کردند حمایت فرمود». دو چیز که با شرک برابر است امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «یَقولُ إبْلیسُ لجُنودِهِ ألْقُوا بَیْنهُمُ الحَسدَ و البَغْیَ؛ فإنَّهُما یَعْدِلانِ عندَ اللّه ِ الشِّرْكَ[10] = ابلیس به لشكر خود مى‌گوید: میان آنان حسادت و تجاوزگرى افكنید كه این دو خوى نزد خدا، برابر با شرك است». حسادت و تجاوزگری تا این حد خطرناک است. بنابراین، امام رضا (علیه السلام) فرمود[11]، اگر در بین شیعیانم کسی اهل این چیزها باشد، من نفرینش می‌کنم. چون این شخص از ولایت امام خارج شده است. متاسفانه در بیشتر موارد هنگام ارتباط با دیگران ما خود را ملاک همه چیز قرار می‌دهیم. یعنی اگر کسی با ما رفتار خوبی داشت، پس آدم خوبی است و اگر با ما رفتار بدی داشت و بدی کرد، می‌گوییم آدم بدی است. اما حقیقت این است که ملاک، خودِ ما نیستیم. ما در برخورد با افراد و ارتباط با آنها می‌توانیم تشخیص بدهیم، یک فردی که مؤمن و متدین است، نیاز به نفرین ندارد. ممکن است این فرد با ما مشکلی داشته باشد، اما ملاک خودِ ما نیستیم که براساس این ملاک به او برچسب خوبی یا بدی بزنیم.    شما هر یک باری که به خدا اعتماد می‌کنی، خدا پشتت می‌ایستد و دفعات بعد، قلبت محکمتر از قبل می‌شود. می‌دانی که خدا هست و واقعاً به ما کمک می‌کند. هر کس در زندگیش به خاطر دارد که کجاها به خدا تکیه کرده و خدا پشتش ایستاده و دفعه بعد قلبش قویتر شده است. جایی که توکل است، اضطراب بی معنی است توکل، یعنی اینکه شما به آن چیزی که در دست خداست، بیشتر اعتماد داشته باشی تا آن چیزی که در دست خودت هست. توکل یعنی خدا را کنار خودت ببینی و بتوانی به عشق او اضطراب و حسادت نداشته باشی. زودرنجی و حساسیت و عصبانیت نداشته باشی. اینها همه مال دنیاست. شما وقتی دنیا را دیدی، خدا را نمی‌بینی. شما هر بار که به خدا تکیه می‌کنید، دارید قویتر و شجاع­تر می‌شوید. آدم‌های ترسو و حساس و زودرنج و ضعیف هنوز به قدرت مافوق خود اطمینان ندارند. هر کس الان برگردد به گذشته خودش، می‌بیند چقدر صحنه­ هایی بوده که قرار بوده او نابود شود. مثلاً اتفاقی برای یک بچه کوچک می‌افتد، ولی می‌بینید که هیچ صدمه‌ای نمی‌بیند. یعنی فرشته­ ها او را نگه می‌دارند. خداوند فرشته‌ها را محافظ ما گذاشته است. آدمی که خدا را کنار خود ندارد، همیشه احساس تنهایی و ترس در وجودش هست و به زن و فرزندش سخت می‌گیرد، به همسرش سخت می‌گیرد، به اطرافیانش سخت می‌گیرد و حتی به خودش، و همیشه در عسرت زندگی می‌کند. اینها برای دوری از یاد خداست. برای همین فرمود: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكًا[12]= و هر كس از یاد من رو بگرداند، در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت». وقتی خدا را کنار می‌گذاری، همیشه دلشوره داری. مهماندار هواپیما یک خاطره قشنگی نوشته بود. می‌گفت ما در آسمان بودیم. چرخ های هواپیما باز نمی‌شد. همه مسافران به اضطراب افتاده بودند به جز یک روحانی که خیلی آرام و شاد نشسته بود. به او گفتم حاج آقا چقدر شما آرام هستید. چرا اضطراب ندارید؟ گفت: من آیۀ الکرسی خواندم و خیالم راحت است. برای ذاکرِ خدا خطری پیش نمی‌آید. آدم باید به خدا اطمینان کند. بدترین گناهان بدبینی به خداست. به خدا اعتماد کن، قلبت در رفتار، اخلاق، انتخاب و ارتباط قوی می‌شود. داستان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) در توکلِ به خداوند سرمشق ماست. وقتی خداوند به او فرمود زن و فرزند نوزادت را ببر در بیابانی بی‌آب و علف بگذار. یا زمانی که گفت اسماعیل را ذبح کن. داستان پیغمبر، انبیاء و اولیاء داستان امام امت که تنهایی قیام کرد و دیدید به چه عزت و موفقیتی رسید، همه سرمشق ماست. «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى[13]= كه دو نفر به دو نفر و به تنهایى براى خدا به پا خیزید». برای خدا و امام زمان یک نفره یا دو نفره قیام کنید. انسان بگوید من باید به پدر آسمانیم کمک کنم و می‌بینید که چقدر خداوند به او برکت و موفقیت می‌دهد. اگر کسی می‌خواهد قلبش قوی شود، باید به خدا توکل کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج رفته و خداوند با ایشان حرف‌های ویژه دارد و اولین چیزی که به پیغمبر می‌گوید توکل است. اگر کسی توکل کردن به خدا را تمرین نکند، هیچ وقت شجاعت فعالیت‌های بزرگ را پیدا نخواهد کرد. انسان باید یاد بگیرد تا کارهای بزرگ را برای خدا انجام بدهد. فردی که توکل به خدا دارد دلش نیرومند است و اگر گناه هم کرد و آلوده هم شد، زود این بدن ترمیم می‌کند. مؤمن اگر زمین هم بخورد، چون قدرتمند است و تکیه­اش به خداست، زود بلند می‌شود و جبران می‌کند. اینکه فرمودند:«اَلمُؤمِنُ دائِمٌ نَشاطُه= نشاط مؤمن دائمی است»، علتش این است که همیشه معشوق هایش کنارش هستند، خانواده آسمانیش کنارش هستند، الله کنارش است و هیچ وقت نسبت به او بی­عنایت نیستند و به او پشت نمی‌کنند. یک زن مثل آسیه در کنار فرعون خدا را با خود دارد و شادِ شاد است. اما زن دیگری مثل زن لوط و زن نوح خدا را ندارد و بدبخت و بیچاره زندگی می‌کند. اگر یک جا بی­ انگیزه شدیم، نشانه ی این است که اوضاع گِل ­آلود شده و ما خدا را گم کرده‌ایم. خانواده آسمانی مان، امام زمان‌مان و فرشته ­ها را گم کرده‌ایم و تنها شده‌ایم که اضطراب و بی‌حالی و بی انگیزگی سراغ مان آمده است.   قلب/ توکل پی نوشت: [1] . تمیمی آمدی، غرر الحکم، جلد۱، صفحه۱۹۸. [2] . سوره بقره/45. [3] . نهج البلاغه/ گفتار حکیمانه. [4] . سوره بقره/4. [5] . سوره ابراهیم/11. [6] . «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ= كیست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نیكویى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید و خداست كه [در معیشت بندگان] تنگى و گشایش پدید مى ‏آورد و به سوى او بازگردانده مى ‏شوید» (سوره بقره/245). [7] . سوره آل عمران/92. [8] . سوره غافر/44. [9] .سوره غافر/45. [10] . الكافی : 2/327/2 . [11] . نامه ی حضرت امام رضا علیه السلام به حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السلام. [12] . سوره طه/124. [13] . سوره سبأ/46. ع ل 371

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12257
زمان انتشار: 17 فوریه 2021
| |
موعظه‌ی دل، یعنی زنده کردنِ یاد معاد

قلب، جلسه 73، 1391/10/2

موعظه‌ی دل، یعنی زنده کردنِ یاد معاد

جلسه گذشته حدیثی را از حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیان کردیم[1]. حضرت فرمودند دلت را با موعظه احیا کن و با «زهادت» یعنی زهد ورزیدن، بمیران.

منظور از آن دلی که باید با موعظه احیا شود، همان بخش فوق عقلانی ماست که باید متوجه حیات آخرتی شود. چون یاد معاد و حیات جاودانه، انسان را زنده می‌کند. در نقطه مقابل آن چیزی که باید بمیرد، بخشِ حیوانی ما است. آن قسمت از وجود ما که طبیعی و زمینی است و گرایش به هوس‌بازی‌ها و تمناهای زیاد دارد. به عملِ میراندنِ بخش حیوانی و زهد ورزیدن، جهاد با نفس می‌گویند. یعنی جهاد با خود، منظور همان خودِ حیوانی ما است. در روایت داریم، هر وقت دلتان خیلی درگیر شهوات شد و مردد شدید، یاد آخرت بیفتید که به شما قدرت می‌دهد. فوق عقل یعنی بخشی از وجود ما که عاشق کمال مطلق و بی­نهایت است. دلیل زنده شدن دل با موعظه چیست؟ موعظه به این دلیل دل را زنده می‌کند که انسان را یاد ابدیت و یاد حقیقت خودش و یاد وطنش می‌اندازد. موعظه باعث می‌شود که تعلقات انسان به زمین کم شود. پس همیشه انسان بین این دو کشش قرار دارد. یک کشش از طرف عقل و فوق عقل به الله و بی­ نهایت و یک کشش از طرف حیوانیت و نفس به سوی طبیعت. چون انسان بی­ نهایت ­طلب است، نفس، انسان را فریب می‌دهد و اینجاست که انسان می‌خواهد در دنیا، بی نهایت طلبی خود را ارضاء کند و به آن آرامشی که دنبالش است برسد. اما نمی‌تواند این کار را انجام بدهد. چون دنیا کشش این خواسته‌ی او را ندارد؛ زیرا آن چه که مزاحم او می‌شود، دلبستگی‌های بخش پایینی است که قلب و ذهن انسان را مشغول و عمرش را تلف می‌کند. اینجاست که حضرت می‌فرماید:«اَمِتهُ بِزَهادَة= دلت را با بی ­میلی بمیران». دایره‌ی وسیع موعظه برای انسان ما نیاز داریم که یک کسی با موعظه دائماً ما را با اصل و ریشه خودمان انس و آشتی دهد. گاهی بو کردن یک عطر که شما را به یاد بهشت می‌اندازد، موعظه است. گاهی دیدن یک گل و رفتن در باغ که انسان را یاد اصل خودش بیندازد، موعظه است. با دیدن یک بچه، یک نوزاد زیبا وقتی صلوات می‌فرستید، یک موعظه است. حرارت آتش موقعی که داری غذا درست می‌کنی، وقتی تو را یاد جهنم می‌اندازد، برایت موعظه می‌شود. با زهد، زیباترین باطن را برای خودت بساز آنچه که مسلم است، این است که ما الان در دنیا با مجموعه‌ی دریافت‌ها و اکتساب‌های‌مان داریم باطن می‌سازیم. مثلاً شما وقتی کسی را مسخره می‌کنی، متلک می‌گویی، نیش می‌زنی و تحقیر و توهین می‌کنی، داری یک باطن درنده می‌سازی. مسئله دیگر اینکه هر کمال از کمالات بخش‌های وجودی انسان که او را تحریک کند و انسان تحت تاثیر آن قرار بگیرد، تعیین کننده‌ی قیمت اوست. وقتی حضرت می‌فرماید، دلت را با زهادت بمیران، یعنی نگذار کمالات بخش پایینی و حیوانی، تو را  عصبانی کند. قرآن می‌فرماید:«لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ[2]= تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نكنید». «لا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ» یعنی، هر چیزی که در این 4 بخش «حس، خیال، وهم و عقل» از دست تان رفت، غصه نخورید و اگر هم چیزی در این 4 بخش به دست آوردید، خیلی خوشحال و وابسته نشوید. وقتی به حضرت علی (علیه‌السلام) فحش می‌دادند، حضرت چطور می‌توانست ناراحت نشود؟ به خاطر اینکه توهین همیشه مال بخش پایینی و طبیعی ماست. اما در بخش فوق عقلی، در واقع ما اصلاً توهین نداریم. در حدیث عنوان بصری می‌گوید وقتی کسی به تو فحش داد، بگو تو هر چقدر توهین بکنی، من این کار را نمی‌کنم. در روایت داریم اگر کسی به تو خیانت کرد و تو هم متقابلاً به او خیانت کردی، شبیه به او می‌شوی. میراندنِ دل با زهد، یعنی آزادی از قید بخش‌های حیوانی دل اگر از قید و بندهای بخش‌های حیوانی آزاد شود، شادی سراغ انسان می‌آید. علی(علیه‌السلام) فرمود:«الطَّلاقَهُ شِیمَةُ الحُرِّ [3]= گشاده رویى خصلت آزاد مرد است». انسانی که آزاده نیست، نمی‌تواند خندان باشد. این که می‌گویند مؤمن مثل عسل شیرین است. یعنی در کنارش خودبه­ خود آرامش می‌گیری. مؤمن ذاتاً موجود آرام­بخشی است. حیوانات هم از او نمی‌ترسند. هر چقدر مؤمن از بخش‌های حیوانی خود کم می‌کند، حیوانات در برابر او آرام تر خواهند بود و این به خاطرِ آن است که حیوانیت و توحشی که در حیوانات است، در وجود مؤمن نیست. حیوانات می‌فهمند که توحش در وجود تو کشته شده و تو بخش‌های درنده و ظلم کننده و تیزت را مهار کرده‌ای. هر کس دیگری هم در کنارت هست، آرامش و شادی دارد. چون می‌داند که تو در وجودت هاری نداری. میراندنِ دل با زهد، یعنی تنظیم حب و بغض‌ها براساس نظام فطری وقتی می‌فرماید، دلت را با زهد بمیران، یعنی حب و بغض‌هایت را براساس عقل و فوق عقل و براساس دین خدا طراحی کن. چیزی را که خدا دوست دارد، دوست داشته باشیم. آنچه را که دوست ندارد، دوست نداشته باشیم. در روایت فرمود: « كُلُّ مَن لَم یُحِبَّ على الدِّینِ و لَم یُبغِضْ على الدِّینِ، فلا دِینَ لَهُ [4]= هر كس دوستى و دشمنیش براى دین نباشد دین ندارد». حب و بغض‌ها باید براساس نظام فطری تنظیم شوند. اینکه در روایت داریم مؤمن اگر یک موقعی گناه هم کند، برایش نوشته نمی‌شود، به این خاطر است که همان لحظه که دارد گناه می‌کند، از گناه متنفر و منزجر است. «اَمِتهُ بِزَهادَه» یعنی نباید غصه بخوری، چون قیمت ما به بخش فوق عقلی ما است و ما به این قیمت انسان هستیم. چیزهای دیگر قیمت ما نیستند و برای آنها نباید غصه خورد. حضرت علی (علیه‌السلام) در این باره می‌فرماید: «ما رَأَیتُ ذُلاً مِثلَ اِشتِغالِ قَلبی بِفارِغِ القَلبِ مِنی[5]= هیچ ذلتی را مثل این ندیدم که دلم به کسی مشغول باشد که دلش از من فارغ است». مثلاً طرف رفته خواستگاری جواب منفی شنیده، اقدام به خودکشی می‌کند. یا شخصی برای مشاوره مراجعه می‌کند و می‌گوید با فلان کس چند سال بود دوست بودم. اما حالا او من را دوست ندارد. این دوست داشتن مال کدام بخش است؟ مال بخش حیوانی است. چون اگر مال بخش انسانی باشد که هیچ وقت کم نمی‌شود. دقت کنید! علاقه­ های فطری هیچ وقت پایین نمی‌آیند. روزبه ­روز بالا می‌روند. علاقه­ های طبیعی است که به تنفر تبدیل می‌شود؛ زیرا در دوست داشتن و علائق طبیعی و حیوانی، خودشیفتگی وجود دارد. «اَمِتهُ بِزَهادَه» یعنی من از قید محبت‌های طبیعی بیرون بیایم. کسی که خدا، چهارده معصوم، فرشته­ ها و اولیاء خدا کنارش هستند، این دیگر چه می‌خواهد که دنبال یک چیز دیگر خارج از اینها می‌گردد. البته این به معنای بی عاطفه بودن نیست که کسی را دوست نداشته باشد یا دلتنگ کسی نشود، بلکه با وجود عاطفه و محبت، ذلیل و وابسته کسی نمی‌شود. تا مصیبتی به مؤمن می‌رسد، می‌گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» یعنی این مصیبت با یک عشق بالاتر جبران می‌شود. بنابراین، ما نیازی نداریم که از کسی کینه به دل بگیریم، یا انتقام بگیریم. خدا هست. ما فقط باید سطح وابستگی‌های‌مان را نسبت به این چیزها پایین بیاوریم. اگر برای چیزهای پایینی و حیوانی عصبانی می‌شوی، پس چیزی هم سنخ جهنم در وجودت هست که می‌سوزد. اگر سر چیزهای کوچک به هم می‌ریزی، یعنی قبرت تنگ است و فشار قبر داری. چون گفتیم، نفس ما معادل قبر ماست. وقتی کسی به شما تندی می‌کند، یا نمک­ نشناسی می‌کند، اینها مرگ سیاه هستند که آدم را بزرگ می‌کند. هر چیز یا هر کس از تو گرفته شود، در بهشت به تو پس داده می‌شود. این مثل یک پس انداز می‌ماند. اگر کسی نباشد که به ما فحش بدهد، یا ما در معرض قدرنشناسی قرار نگیریم، و کسی نباشد که ما را عصبانی‌ کند؛ این یعنی میدانی برای تمرین ما نیست. اگر قرار باشد ما در دنیا فشار نبینیم و خیلی خوش به حالمان باشد، معنای خوبی نخواهد داشت. معنایش این است که قرار است فشار را در بعد از دنیا ببینیم. هر خروجی که داری به بهشت می‌فرستی، اعم از خروجی‌های «حسی، خیالی، وهمی و عقلی»، همه برایت ذخیره می‌شود. ممکن است در بین افراد فامیل، یک فرد بد اخلاق وجود داشته باشد و دائماً تو را تحقیر و توهین کند. در حقیقت، این شخص دارد تمام جهنم تو را از بین می‌برد و هیچ جهنمی برای تو نمی‌ماند. حالا یک کسی دوست دارد با این تحقیر و توهین‌ها جهنم ما را برای خودش بردارد؛ بگذار بردارد. آدمی که حواسش جمع است، اصلاً درگیر نمی‌شود. می‌گوید یا من اینها را به بهشت می‌رسانم و با هم به صلح می‌رسیم. اگر هم نرسیدیم اینها می‌خواهند سهمِ جهنمِ ما را بردارند. ما به این دنیا آمده‌ایم که شبیه خدا شویم. ما برای دعوا و درگیری و کینه و برتری‌جویی به دنیا نیامده‌ایم. همه بلاها، مصائب و بدی‌های دیگران بهانه­ ای است تا ببینیم که آیا می‌توانیم شبیه خدا شویم یا خیر. دلیل وجود شیطان و حملات چهارگانه‌ی او هم همین است. همه ما به دشمن و به وسوسه احتیاج داریم. همه ما به شرائط متضاد و به تضاد و درگیری در زندگی و به مشکلات مالی احتیاج داریم. به مشکلات خانوادگی، مریضی، به مشکلات آبرویی احتیاج داریم. اینها واکسن‌هایی هستند که ما را رشد می‌دهند و قوی می‌کنند. پس دلت را با موعظه زنده کن و بخش حیوانی و طبیعی وجودت را با بی­ میلی‌ها و زهادت بمیران. نظام حب و بغضت را طوری تنظیم کن که دلبسته نشوی. ما باید یاد بگیریم از بانوی بزرگ زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) که فرمود:«وَ ما رَأَیتُ اِلا جَمیلا». شکرگزاری برای گذشته‌ی تلخ یک لحظه به گذشته‌تان برگردید و برای داشتن قسمت‌های تلخ گذشته‌تان، خدا را شکر کنید. بگویید: خدایا اگر آن تلخی‌ها نبود، دستم برای آخرت خالی بود. برگرد به گذشته و اگر توانستی شکر کنی، خیلی خوب است. اگر از فحش هایی که شنیده ای، بدی‌هایی که دیگران در حقت روا داشته اند، با همه اینها توانستی شکر کنی و بگویی خدایا من از تمام کسانی که اذیتم کردند، هیچ چیز در دل ندارم، چون همه آنها به نفع من داشتند کار می‌کردند، این خیلی خوب است. این شکرگزاری مصداق «اَمِتهُ بِزَهادَه» می‌شود و این یعنی شادی و آرامش دنیا و داشتن  قبر بزرگ. چنین کسی که دیگر فشار قبری نخواهد داشت. اگر گذشته­ ات تو را فشار ندهد، فشار قبر هم نداری. اگر تحت فشار دلشوره ­های آینده قرار نگرفتی، دیگر فشار قبر نداری. زندگی دنیا هم بهتر تمام می‌شود. خدا رحمت امام (رحمه‌الله‌علیه) را که فرمود: عمر دنیا نسبت به برزخ، به اندازه یک لحظه است. یکی از بدبختی‌هایی که سراغ ما می‌آید، این است که حسرت آنهایی که خوش هستند را بخوریم و بگوییم اینها چرا باید دارا باشند و ما نداشته باشیم. حسرت باعث می‌شود که یک عده بیافتند به چشم و هم­چشمی و مسابقه. البته حسرت در جایی که باعث رشد و تکامل انسان می‌شود، باعث بالا رفتن اطلاعات و آگاهی انسان می‌شود، بد نیست. این در حقیقت غبطه است. خدا شهید دستغیب را رحمت کند که می‌فرمود، کسی را که مار نیش بزند، آنجایی که مار زده، اگر زنبور بزند. او دیگر دردی احساس نمی‌کند. اگر کسی از عقرب آخرت ترسید و درد آن در جانش آمد، دیگر از دست دادنِ دنیا اذیتش نمی‌کند. دیگر عصبانی نمی‌شود. بداخلاقی نمی‌کند. زودرنجی ندارد. حساسیت ندارد. خیلی شاد می‌تواند در دنیا زندگی کند. چون داغ آخرت خیلی زیاد است.                      پی نوشت: [1] . «أحْیِ قَلبَكَ بالمَوعِظَةِ، و أمِتْهُ بالزَّهادَةِ، و قَوِّهِ بالیَقینِ= دل خویش را با موعظه زنده كن و با زهد و نیروى یقین بمیران». (نهج البلاغة: الكتاب31.) [2]. سوره حدید/23. [3]. غرر الحكم : 467. [4].‌ الكافی : 2/127/16 . [5] . تنبیه الخواطر : 1 / 16 .  ع ل 370

کلیدواژه ها: ، ،

Top
شناسه مطلب: 12203
زمان انتشار: 1 فوریه 2021
| |
قدرت روح و شادی و آرامش با هم رابطه مستقیم دارند

قلب، جلسه 72، 1391/09/18

قدرت روح و شادی و آرامش با هم رابطه مستقیم دارند

داشتنِ قدرت قلب یا همان قدرت‌های روحی برای انسان مهم بوده و هر کسی دوست دارد، روح قوی، اعتماد به نفس و روحیه قوی داشته و در نتیجه شاد و آرام باشد. اساساً می‌شود گفت که شادی و آرامش نیاز به قدرت دارد. اگر می‌بینید سیدالشهدا و زینب کبری (علیهماالسلام) شاد و آرام هستند و حضرت زینب می‌گوید:«وَ ما رَأَیتُ اِلا جَمیلا»، به خاطر این است که قدرت دارند. شادی و آرامش با قدرت قلب یا روح رابطه مستقیم دارد.

روح اگر مریض و ضعیف شود، حتی اگر بدن هم قوی باشد، انسان به هیچ وجه طعم شادی و آرامش و خوشبختی در دنیا و آخرت را نخواهد چشید. قبلاً گفتیم آن چیزی که در حرکت به سمت آخرت و ابدیت برای انسان اهمیت دارد، قلب سالم است. زمانی می‌توان یک قلب را سالم نگه داشت که این قلب قوی و قدرتمند باشد و ضعیف نباشد. همچنان که اگر بدنی ضعیف شود بیمار می‌شود، قلب ضعیف هم بیمار خواهد شد. منشأ این قدرت روحی از کجاست؟ ما در زندگی با آدم‌هایی روبه ­رو می‌شویم که از جهات مختلفی قوی هستند و با خودمان می‌گوییم اینها چقدر حوصله دارند، چقدر کار کرده‌اند، چقدر قوی هستند، چه همتی دارند. اینها این همه قدرت را از کجا آورده‌اند؟ به خودمان که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که ما اینطور نیستیم. شاید ما در یک چیز دیگر قوی باشیم و رشد کرده باشیم. گفتیم انسان 5 بخش وجودی دارد: «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل». بعضی افراد دارای قدرت حسی هستند. بعضی‌ها قدرت شان خیالی است. عده‌ای دیگر وهمی و گروهی هم قدرت عقلانی دارند. بعضی افراد هم قدرت شان از نوع فوق عقل است. وقتی ما داریم راجع به انسان صحبت می‌کنیم، منظور ما بخش فوق عقلانی است. چون فقط همین بخش، متضمن خوشبختی انسان است. تمام شادی‌ها و آرامش‌ها و نشاط‌های انسان در دنیا و آخرت از قدرت‌های فوق عقلانی ناشی می‌شود. معنی قدرت واقعی و قوی بودن، مربوط به این بخش است. از هر بخش مثال می‌زنم. ببینید کسانی که قدرت‌های حسی دارند. بدن شان در گرایش به محسوسات قوی است. این قدرت از کجا می‌آید؟ این قدرت از سنخیت و علاقه و تلاش می‌آید. سنخیت یعنی شباهت باشد، علاقه هم باشد، تلاش هم بشود، نتیجه اینها می‌شود قدرت. اگر یکی از این سه عامل نباشد، قدرت به دست نمی‌آید. مثلاً اگر سنخیت باشد و علاقه و تلاش نباشد، قدرت هم نیست. باید اینها کنار هم جمع شوند. سنخیت گاهی اوقات خودش علاقه است. مثلاً بعضی‌ها استعداد زیادی در پول درآوردن و زمین­ خواری دارند. از طرفی سنخیت و علاقه هم دارند، پس تلاش می‌کنند و در نتیجه زمین و خانه و پول زیادی ذخیره می‌کنند. یکی ممکن است سنخیت داشته باشد، اما علاقه نداشته نباشد، پس در این جهت تلاشی نمی‌کند. چون خود را فقط محدود به شئون پایین نمی‌بیند، علاقه‌اش به عشق بالاتر است و عشق به بخش های پایین در او فعال نیست، بنابراین از آنها استفاده نمی‌کند. بعضی‌ها در کمالات خیالی قدرتمند می‌شوند. مثل کارهای هنری. هنر مربوط به خیال است. از این رو کسانی که در کارهای هنری فوق ­العاده قدرتمند هستند، یعنی خیال قدرتمندی دارند. می‌توانند فیلم، نمایشنامه و کارتون بسازند. نقاشی و طراحی کنند. کسی که خیال قدرتمند داشته باشد، در هنر موفق است. تابلوهای مینیاتور فوق‌العاده زیبایی که کشیده می‌شود، کارهای خیاطی، سرمه‌دوزی، مرواریدبافی، گلدوزی، طراحی پارچه، دکوراسیون و ... همه نیاز به خیال قوی دارد. وجود تنوع زیاد در همه اجناس از خانه، اتومبیل، ظرف، تلفن همراه، فرش، مبل، جواهرات و هرچه که مورد استفاده بشر است، حکایت از قوه تخیل قوی انسان دارد. عالمِ خیال، عالم بزرگی است. متوقف ماندن انسان در مدل و تجملات و تنوع و در کل ماندنِ در دنیای خیال، جهنمی است که بیرون آمدن از آن قدری مشکل خواهد بود. چون بهشت انسان در رشد قوه فوق عقل است. و اما عالمِ وهم، آخرین عالم از عوالم حیوانی وجود انسان است[1]. یا به عبارتی بالاترین بخشِ وجودِ حیوان. البته حیوانات قوه تفکر هم دارند و فکر می‌کنند، اما فعلاً ما از صحبت در این باره صرف نظر می‌کنیم. مثلاً سیاستمداران در مقام خواهی، قوه وهم قوی دارند و ممکن است در خیال اصلاً قوی نباشند. چون اصلاً ذهن شان به دنبال قدرت و مقام و به دنبال رقابت حزبی و گروهی است. خیلی وقت ندارند که خیالش را آزاد کنند. اگر خیال را هم آزاد می‌کنند، در واقع همان قوه واهمه است. قوه واهمه قدرت طلب و شهرت طلب است. به خاطر قدرت قوه واهمه سیاستمدارها کارهایی می‌کنند که افراد عادی شاید حس و حال این کارها را نداشته باشند. مثلاً سیاستمدارها حزب تشکیل می‌دهند، مجله و روزنامه منتشر می‌کنند، جلسه می‌گذارند، رقابت‌های انتخاباتی دارند، مقاله می‌نویسند، یا مشغول جنگ‌ها و قدرت طلبی‌های سیاسی هستند. حتی حاضرند به خاطر آن آدم بکشند و حاضرند یک کشور را به هم بزنند. اصلا حاضرند یک کشور را به جنگ و فتنه بکشانند. همچنین هنرپیشه‌هایی که به دنبال شهرت و معروف شدن هستند که اسم شان در رسانه ها برده شود، این به خاطر قدرت واهمه آنها است. پادشاهان، سلاطین، رییس جمهورها، نمایندگان مجلس، آدم‌های قوی در بخش واهمه هستند. آنهایی که چشم و هم­چشمی دارند، کسانی که فخرفروشی می‌کنند، هم در بخش واهمه قوی هستند. دانشمندان و علما هم در بخش عقل قوی هستند. مثلاً گاهی دانشمندی یک عمر وقت می‌گذارد تا بتواند فرمولی را کشف و ثابت کند. ریچارد هندرسون دانشمند بریتانیایی در زمینه زیست شناسی مولکولی است. می‌گوید من 20 سال تلاش کردم تا نوع چینش 4 هزار اتم در یک مولکول را کشف کنم. پیشرفت علم هم به برکت قدرت عقلانی بشر صورت گرفته است. گاهی ممکن است قوه وهم، قوه عقل کسی را به کار بیندازد تا او به خاطر گرفتن مدرک دکترا و مهندسی و ... به تحصیل علم بپردازد. یعنی اینطور در عقل او جا بیندازد که اگر تو مدرک پی اچ دی نگیری، بیچاره‌ای. باید درس بخوانی و این مدرک را بگیری. یا درس بخوان تا پولدار شوی. در واقع این شخص در بخش فوق عقل ضعیف بوده و گرفتار در بخش‌های حیوانی خود است. یعنی این آدم الان دارد بخش چهارمش یعنی عقل را برای بخش حس فعال می‌کند که می‌خواهد به پول برسد. فقط می‌خواهد به ماده برسد. یا بخش عقل را فعال می‌کند، چون می‌خواهد وهمش را قوی کند. می‌گوید من اگر خوب درس بخوانم، دکتر و مهندس شوم، پولدار می‌شوم. وقتی هم پولدار شوم هر چه دلم خواست می‌خرم و می‌توانم به مردم فخر بفروشم. باز اینجا گرفتاری دارد و عقل صرف نیست. کسانی که بخش عقلانی برایشان جذابیت دارد و دنبال تحقیق و تخصص و اختراع و اکتشاف هستند، خیلی از شهوت‌های دیگر را ندارند. حال اگر از بالا یعنی از فوق عقل به سمت پایین بیاییم. یعنی اگر یک نفر از بالا یعنی از فوق عقل تصمیم به درس خواندن بگیرد، می‌شود عبادت و عقلانی هم هست. در مورد ازدواج هم همینطور است. ازدواج که امری مربوط به قوه حیوانی است اگر از بالا تصمیم گیری شود، می‌شود عقلانی و درست هم هست. یا اگر عقل و فوق عقل بگویند که باید یک جا رئیس شوی و تو هم خودت را کاندیدا کنی، درست است که ریاست از مقوله وهمی است، اما تحت قوه عقل و فوق عقل بوده، پس این قدرت هم الهی است و عقلانی و درست است. مثلِ علی (علیه‌السلام) که می‌خواست به خلافت برسد، اما نه به خاطر ریاست طلبی، بلکه به خاطر احیا و رشد فوق عقل خود و مردم. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «مَن طَلَبَ الرئاسةَ هَلَكَ [2]= هر كه جویاى ریاست باشد، نابود شود». هر کس دنبال قدرت و ریاست ­طلبی باشد هلاک می‌شود. اما وقتی کسی دنبال قدرت طلبی نیست و صرفاً می‌خواهد در سایه این قدرت، از فوق عقل خود و مردم دفاع کند، این قدرت، عبادت است و رقابت در این قدرت، رسیدن به این قدرت و شرکت در آن، همه جزو عبادت خواهند بود. وقتی قدرت را از خدا بگیریم، تمامی کمالات جزو عبادات می‌شوند وقتی از بالا تصمیم‌گیری می‌کنیم و پایین می‌آییم، همه چیز، حتی کارهای خیالی هم ارزشمند می‌شود. ما در طول تاریخ این همه معمارهای بزرگ و با تقوا و معماری‌های چشم نواز مثل مسجد گوهرشاد داشته‌ایم. اساساً هنر عامل بقای دین بوده و هیچ دینی بدون هنر باقی نمی‌ماند.  کسی که دین را و قدرت دینی‌اش را از خدا می‌گیرد، قدرت خیالی‌اش را هم از خدا دریافت می‌کند. این وقتی که دارد نقاشی می‌کند و رنگ می‌زند، مثل موقعی است که دارد نماز می‌خواند. آن عزیزی که طراحی‌های حرم امام حسین یا حرم‌های دیگر را دارد انجام می‌دهد، عبادت می‌کند. کسی که تابلوی وداع حضرت سیدالشهدا را به آن زیبایی کشیده، معادل هزاران سال عبادت برایش خواهند نوشت. چون منشأ این طرح از خودش نیست، از بالا به او دستور می‌دهند که این بخش را به کار بگیر. بعضی از موسیقدان‌های ما موقعی که می‌خواستند ساز بزنند، وضو می‌گرفتند و دست به ساز می‌زدند. شهید آوینی که سید شهیدان اهل قلم است، بدون وضو دست به دوربین نمی‌زد. برای همین هم توانست در مستندسازی آن شاهکارها را بیافریند. دوربین برایش وسیله مقدسی بود. کسی که تاجر است و2 هزار نفر یا 3 هزار و یا بیشتر زیر نظرش دارند کار می‌کنند و اینگونه تولید شغل کرده، این کار هم بالاترین عبادت است. در همه این امور اذن باید از بالا باشد و فوق عقل باید نظارت داشته باشد، در غیر این صورت، هر امری چه حوزه و درس و دانشگاه و چه کار سیاسی و ... فقط شهوترانی خواهد بود. ما بنده‌ی خدا و تحت تربیت الهی او هستیم. مربی ما الله است و مسیر حرکت ما به سمت اوست. حال در این مسیر حرکت به سمت الله لازم شده که ما ازدواج کنیم؛ لازم شده غذا بخوریم؛ لازم شده تحصیل کنیم؛ مسافرت برویم و تفریح و شوخی کنیم؛ موسیقی گوش کنیم؛ این ازدواج، این غذا خوردن، مسافرت رفتن و ... همه‌ی اینها با اتصال به الله در زمره‌ی عبادات قرار می‌گیرند.   لزومِ وجودِ یک فوقِ عقلِ قوی و ناظر برای انسان تربیت اسلامی یعنی تربیت یک انسان که بعداً در دنیا و آخرت پشیمانی ندارد از اینکه هر کدام از آن 4 عامل «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکارش» را به اذن معشوق اصلی‌ و به اذن بخش اصلی‌ و حقیقی‌اش انجام داده است. می‌خواهیم بگوییم چه چیزهایی روح را یعنی بخش فوق عقلانی و بخش انسانی را قوی می‌کند. چون بخش انسانی اگر بخواهد حکومت کند بر 4 بخش پایینی، باید خودش قوی باشد. به اندازه کافی تغذیه شده باشد تا بتواند به عقل نظارت کند و نگذارد بخش های حیوانی انسان را به فساد بکشند. مثلاً بخش فوق عقل قوی باید روی قوه عقل مسلط بوده و نگذارد تحصیل علم انسان را فاسد کند. افراد زیادی بوده اند که با رفتن به حوزه و دانشگاه فاسد شده اند. مجتهدینی بودند که معنویت نداشتند و فاسد شدند. اجتهاد یعنی تلاش. یک دکتر در رشته خودش مجتهد است. مجتهد علوم دین هم در فقه مجتهد شده، ولی معلوم نیست که حتماً آدم خوب و با معنویتی باشد. ما الان جاسوس شوروی داریم که مدرک اجتهادش را از قم گرفته؛ یعنی حوزه رفته، درس خوانده، طلبه شده و پیش آیت الله ها و مراجع امتحان داده و به او مدرک اجتهاد داده اند. لزوماً اگر یک کسی مجتهد شد، مرجع شد، آخوند شد، روحانی شد، حتماً آدم خوبی نمی‌تواند باشد. مگر اینکه بخش فوق عقلانی‌اش فعال باشد. پس ارزش به معنای حقیقی که تلف شدن و پشیمان شدنی در آن نباشد از بخش فوق عقل می‌آید. مُبَدِل بودن و هنرِ تبدیل از یک فوق عقل قوی برمی‌آید ما در همه بخش ها در «حس، خیال، وهم و عقل» کثافت کاری زیاد داریم. مثلا در بخش عقل که کارهای علمی مربوط به این بخش است، کثافت کاری زیاد است. بمب‌هایی که ساخته می‌شود، مواد منفجره، مواد مخدر، قرص های روان گردان و ... توسط افرادی ساخته شده که دارای دانش بوده‌اند. در بخش وهم، در مقام­ خواهی و شهرت­ طلبی‌ها فساد زیاد است. در بخش خیال فساد زیاد است. در کارهای حسی هم همینطور. اگر کسی بخواهد در این بخش ها کار کند و فعال باشد و در عین حال فاسد هم نشود، باید بخش فوق عقلش فعال و قوی باشد. مهندسی بازیافت را در این بخش‌های پایین به ما نمی‌دهند. در بخش بالا در فوق عقل می‌دهند. کسی که مهندس بازیافت است با کسی که کارگر شهرداری و جمع کننده زباله است خیلی فرق دارد. مهندس بازیافت در روز چند تن زباله را تبدیل به پول و ثروت می‌کند. در صورتی که یک کارگر جارو به دست ممکن است یک فرغون زباله جمع کند در حالی که نمی‌تواند آن را بازیافت کند. وقتی یک زن در بخش فوق عقلانی فعال می‌شود، یک شوهر بد هر کاری بکند، این زن آن را تبدیل به قرب به خدا می‌کند. مثل آسیه زن فرعون. چون فوق عقلش فعال است، قدرت دارد و از فرعون نردبان درست می‌کند و تا آغوش خدا می‌رود. آیه شریفه می‌فرماید:«رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً[3]= خدایا یک خانه نزد خودت برایم بنا کن». اگر زباله‌ای نباشد، شغل مهندس بازیافت به چه دردی می‌خورد. تمام خیر و برکت و فایده این رشته موقعی است که زباله داشته باشیم. چون این زباله است که می‌تواند مهندس بازیافت را به قدرت و ثروت برساند. اگر در زندگی کسی کثافتکاری و آشغال نباشد او رشد نمی‌کند. یک شوهر بد، یک مادرشوهر بد، یک زن بد، پدر بد، مادر بد، دوست بد، رفیق بد، محیط کاری بد، اگر نباشد چطور می‌توان بازیافت و تبدیل انجام داد و به خدا نزدیک شد. فرق بین مؤمن با غیر مؤمن این است که مؤمن قدرتِ بازیافت و تبدیل دارد. غیر مؤمن این قدرت را ندارد. مؤمن اسم «مُبَدِل» دارد. اگر می‌خواهید در زندگی تان تبدیل حاصل شود، بهتر است اسم شریف «یا مبدل» را بعد از نماز صبح 76 مرتبه بگویید. حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) وقتی دارند بچه ­هایش را جلویش تکه­ تکه می‌کنند، بلد است چطور این صحنه را به نفع خود بازیافت کند. برادرزاده ­هایش را داشتند سر می‌بریدند و می‌کشتند، برادرش را نگاه می‌کند که دارند می‌کشند، ولی وقتی که نزدیک پیکر مطهر امام حسین می‌شود، می‌گوید خدایا این قربانی را از من بپذیر. یعنی خدایا من اینقدر عاشق تو هستم که حسین را هدیه کردم به تو. اما کسانی هم هستند که از ناملایمات، برای خودشان ناراحتیِ اعصاب می‌سازند، یعنی بخش فوق عقلانی‌شان ضعیف است. شخصی پشت سر یک عالم غیبت و بدگویی کرده بود. این عالم در پاسخ بدگویی‌های آن شخص یک هدیه برایش فرستاد و گفت: خیلی ممنونم از شما. من خیلی احتیاج داشتم به کسی که زحمت گناهانم را بکشد و شما زحمتش را کشیدید. این هم هدیه من خدمت شما. لطف فرمودید. بدون اینکه ناراحت شود و کینه به دل بگیرد. وقتی خدا خودش انتقام گیرنده است، من برای چی کینه به دل بگیرم و در خودم زباله نگه دارم؟ پس آن را تبدیل به تمیزی و پاکی می‌کنم. برای اینکه مبدل باشیم باید فوق عقل ما قدرتمند باشد. چون این فوق عقل است که اسم مبدل را دارد. همه اسماء الهی (1000 اسمی که در جوشن کبیر می‌خوانیم) فقط به بخش فوق عقل داده شده است. کسی که فوق عقل فعالی دارد، دیگر کمالات پایین او را مغرور نمی‌کند. اگر کسی می‌خواهد علم و قدرت او را مغرور و کمالات دیگر او را اذیت نکند، باید حتماً قدرت فوق عقلانی داشته باشد و گرنه با این چیزها آدم فاسد می‌شود. اتفاقاً جهنم گناهان عقلانی طولانی تر است. اگر انسان در امور حسی گناه کند، مثلا زنا کند و مشروب بخورد، جهنمش محدود است و زود بیرون می‌آید. اما کسی که در واهمه گناه کرده، یعنی قدرت­طلبی، مقایسه، رقابت، چشم و هم­چشمی، اینها خیلی بیشتر از یک زنا گناه دارد. مثلاً طرف بداخلاق باشد، حسود، متکبر، زودرنج، حساس و بدبین باشد، جهنم این آدم چند هزار برابرِ جهنم زنا و شراب خوری است. هر چقدر فوق عقل ضعیف باشد، 4 قسمت پایینی دردسرساز می‌شوند و فساد ایجاد می‌کنند. نقش موعظه، زهد و یقین در قدرت قلب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در سفارش به فرزند خود حسن (علیه‌السلام) فرمود: «أحْیِ قَلبَكَ بالمَوعِظَةِ، و أمِتْهُ بالزَّهادَةِ، و قَوِّهِ بالیَقینِ[4]= دل خویش را با موعظه زنده كن و با زهد و نیروى یقین بمیران». یعنی موعظه برای انسان قدرت قلبی می‌آورد. درباره موعظه در جلسات قبلی بحث «قلب» صحبت کردیم. «و أمِتْهُ بالزَّهادَةِ» حضرت دارد فرمول می‌دهد. می‌فرماید: با موعظه زنده ­اش کن و با زهد بمیرانش. بالاخره آن را بکشیم یا زنده کنیم؟ پاسخ این است که بخش فوق عقل را باید زنده کنیم و اما بخش‌های پایینی را باید بمیرانیم. «قَوِّه بالیَقین» دلت را با یقین قوی کن. یقین قدرت می‌آورد. انسان وقتی یقین ندارد و شک دارد، ضعیف است. شک و تردید را باید برطرف کرد. با تردید به هیچ وجه به هیچ جا نمی‌رسید. آن چیزی که انسان را نجات می‌دهد ایمان یعنی اطمینان است. قلب/ قدرت قلب/ پی نوشت: [1] . شأن های حسی، خیالی و وهمی انسان که بخش حیوانی انسان و شأن عقلی بخش فرشته‌ای و شأن فوق عقل بخش انسانی انسان هستند. [2] . الكافی : 2/297/2 . [3] . سوره تحریم/11. [4] . نهج البلاغة: الكتاب31. ع ل 365

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12183
زمان انتشار: 20 ژانویه 2021
| |
چه چیزهایی دل را قدرتمند می‌کند

قلب، جلسه 71، 1391/08/20

چه چیزهایی دل را قدرتمند می‌کند

انسان ذاتاً از عجز و ضعف متنفر بوده و به شدت دنبال کمالی به اسم «قدرت» می‌باشد. زیرا انسان، عاشق کمال مطلق است و دوست دارد مَثَل خدا باشد و هر کاری که دوست دارد، بتواند انجام بدهد. انسان هم برای این خلق شده که اگر کاری خواست بکند، بتواند انجام دهد و چیزی سر راه اراده‌اش نباشد. با این مقدمه بحث «قدرت قلب» را پی می‌گیریم.

مؤمن وقتی وارد بهشت می‌شود، در آنجا مَثَل الله می‌شود. نامه‌ای[1] که از طرف خدا برای مؤمن در بهشت می‌آید، گواه این مطلب است. فرشته الهی که حامل نامه خداوند است، برای رساندن نامه برای شخص مؤمن، اجازه می‌گیرد و صبر می‌کند تا به او اجازه ورود داده شود و او وارد کاخ مؤمن شود. مؤمن به حدی قدرتمند است که حتی مأمورهای خدا هم برای آمدن به نزد او باید اجازه بگیرند. چون خداوند ذات انسان را این گونه خلق کرده است. ذات انسان فقط متناسب با مَثَل الله شدن ساخته شده است. همانطور که قبلاً گفتیم، خداوند در تجلی نخست خود حقیقت انسان را خلق می‌کند که همان حقیقت محمدیه (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و سایر موجودات بعد از این حقیقت و از این نور خلق می‌شوند. معنای سجده به آدم توسط فرشتگان، به خاطر حضور همین نور نبوی در آدم است. انسان مظهر همه اسماء الحسنای خداوند است. قرآن فرمود:«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها[2]= و [خدا] همه [معانى] نام ها را به آدم آموخت‏» و فرشته ­ها مظهر اسماء خاصی هستند. بنابراین سجده­ ی فرشته همیشه به اسم جامع است و اسم جامع خداوند، همان حقیقت انسان یا حقیقت نبوی است. همه چیز برای انسان و انسان برای خدا رتبه­ انسان بعد از خداست. پس، پایینتر از انسان نمی‌تواند برای او کمال باشد. هر آنچه که در زمین و آسمان و پایین تر از انسان هست، برای انسان آفریده شده و قرآن می‌فرماید:«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً[3]=‌ اوست آن كسى كه آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید». «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ[4]= خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمین است مسخر شما ساخته». از این رو، انسان اساسا یک هدف یک غایت و یک معشوق و اله دارد و آن هم از خودش بالاتر است. برای همین هم گزاره «لا اله الا الله = هیچ معبودی جز الله نیست» را ما داریم. انسان واقعا هیچ مقصد و معشوق و محبوبی جز کمال مطلق ندارد. انسان می‌خواهد مثل خدا به جایی برسد که هیچ مجهولی نداشته باشد و اگر سبک زندگی دنیایی­ انسان بر اساس این گزاره تنظیم نشده باشد، در برزخ یا در قیامت هرجا برود، عقب است و حسرت دارد. مؤمن خود را عبد دانسته و مالک چیزی نمی‌داند و سبک زندگی­‌اش مال خودش نیست و برای زندگی خود تدبیری نمی‌کند. گفتیم اولین شرط برای اینکه انسان سبک زندگی ­اش را درست کند، این است که خودش برای خود تدبیر نکند. چون عمر دنیا در مقابل برزخ یک لحظه، بیش نیست. انسان به خاطر یک لحظه نباید چنین مجموعه حیات را از دست بدهد. این جهالت، ضعف و عجز است که انسان نتواند منطبق با قوانین برزخ به آخرت متولد شود. کسب قدرتِ بی‌نهایت با زندگی سالم در دنیای سالم امکان پذیر است اگر کسی واقعا لذت بی‌نهایت می‌خواهد، قدرت بی‌نهایت، علم بی‌نهایت، سرعت بی‌نهایت، کمالات بی‌نهایت می‌خواهد، باید سبک زندگی ­اش را طوری بسازد که در رحم مناسب خودش قرار بگیرد. مثلاً برای تولد بچه‌ای سالم، سالم بودن رحمی که این بچه در آن پرورش می‌یابد، مهم است. اگر مادر مریض باشد، به طور ژنتیکی بیماری را به بچه منتقل می‌کند. به همین دلیل، ما در مورد ائمه (علیهم‌السلام) می‌گوییم: «و الأرحام المُطَهَرَۀ» اینها ارحامی داشتند که هیچ نوع پلیدی، هیچ نوع ضعفی، نقصی، عیبی، گناهی، معصیتی در آنها نبوده است. ما از زندگی در رحم دنیا ناگزیریم و باید، پاک و به دور از هر عیب و نقصی زندگی کنیم تا در آخرت سالم متولد شویم. درباره انواع رحم‌ها گفتیم، 3 رحم «زمان، مکان و استاد» داریم که باید برای تولد سالم به برزخ، رحم های خوب زمانی و مکانی و استاد را انتخاب کنیم. خودِ سبک زندگی برای ما یک رحم است. سبک زندگی جامعه است. جامعه هم یک موجود زنده است مثل بدن انسان. اینطور نیست که بگوییم، جامعه یک امر اعتباری است که تشکیل شده از افراد و هیچ تأثیری روی آدم ندارد. جامعه هم می‌تواند در آخرت سازی انسان مؤثر باشد. محیط هم آخرت انسان را می‌سازد. یکی در محیطی بهشتی می‌شود. دیگری در محیطی دیگر جهنمی می‌شود. محیط‌ها مثل بدن مریض و قوی سالم و ضعیف دارند. مثل بدن طبیعتی و فطرتی هستند. محیط ثروتمند، محیط فقیر، محیط متوسط داریم. مادری که قدرت دارد، یعنی از 5 ژن (سلامت، زیبایی، هوش، اخلاق و دین) خوبی برخوردار است و برای بچه‌اش یک رحم ثروتمند و قدرتمند می‌سازد. آن بچه ­ای که در این رحم رشد می‌کند، از همه ثروت ها به اندازه کافی برخوردار می‌شود. این بچه با بچه ­ای که از یک رحم ضعیف به دنیا آمده، یکی نیست. سرعت‌های‌شان با همدیگر فرق دارد. قدرت‌های‌شان با همدیگر فرق دارد. ما هم در دنیا باید رحم‌های قدرتمند و ثروتمند انتخاب کنیم. بهترین رحم‌های زمانی، مکانی، استاد، اولیاء خدا، رهبران و الگوها را انتخاب کنیم، تا بتوانیم در رحم دنیا متناسب با آرزوهایمان تربیت شویم و آرزوی انسان رسیدن به جایگاهی است که الله دارد و به کمتر از آن هم راضی نیست. کمالاتِ انسان از مربی او معلوم می‌شود قیمت انسان و کمالات انسان به مربی­ اش است. کسی که استاد خط است، خطاط تربیت می‌کند. کسی که استاد ورزش رزمی است، رزمی­ کار تربیت می‌کند. کسی که می‌خواهد انسان شود، یعنی مظهر خدا شود و همه علوم و قدرت‌ها را داشته باشد، مربی­ اش باید مربی خاص باشد. زیر نظر هر مربی نمی‌تواند آن چیزی که می‌خواهد بشود. دقیقا الان وضعیت ما این است. همه آرزو داریم که مَثَل الله بشویم، چون اله همه ما، الله است. ولی دانشگاه‌ها و مربی‌هایی که انتخاب کرده‌ایم، هیچ کدام با هدف ما سازگاری ندارند. مثل کسی که می‌خواهد ورزش رزمی کار کند، ولی نزد یک خطاط می‌رود. خطاط نمی‌تواند او را رزمی کار کند. امروزه نوع الگوهای زندگی‌ ما غالبا کسانی هستند که هیچ تخصصی ندارند. سبک زندگی، لباس پوشیدن‌، غذا خوردن، مهمانی رفتن، مسافرت رفتن، مسائل اخلاقی، اجتماعی، سیاسی‌، اعتقادی‌ ما برگرفته از الگوهایی است که هیچ گونه تخصصی درباره هدف خلقت و زندگی ابدی ما ندارند. در نامه‌ای[5] که گفتیم در بهشت از طرف خداوند به انسان می‌رسد، انسان طوری مورد خطاب قرار می‌گیرد که انگار درست با خدا برابر است. در آن نامه آمده است: «از زنده پایداری که هرگز نمی‌میرد، به زنده پایداری که هرگز نمی‌میرد». این نامه خیلی جای تأمل دارد. انسان مَثَل الله می‌شود. فقط فرقِ او با الله این است که ذاتِ الله از خود او است و او قائم به ذات است. اما انسان قائم به الله است و از خودش ذاتی ندارد. طراحی سبک زندگی براساس نظام ابدی اگر کسی آخرِ خودش را نبیند، وقت تلف می‌کند. استعدادهای بینهایت و جاودانه او تلف می‌شود. ممکن است بگویند او بر اساس مبانی انسان‌های دنیا یک آدم است که خوب زندگی و پیشرفت کرده، ولی بر اساس قیمت خودش خوب زندگی نکرده است. براساس بخش‌های پایینی وجود یعنی «حس، خیال، وهم و عقل» زندگی کرده نه براساس جاودانگی و فوق عقل. چون مؤمن از اول، در دنیا سبک زندگی ­اش را بر اساس جاودانگی قرار می دهد نه بر اساس رحم دنیا. کسی که سبک زندگی را بر اساس نظام ابدی طراحی می‌کند، هم در دنیا خیلی شاد است و آرامش دارد و هم در حیات ابدی و آخرتی. اگر کسی بخواهد بفهمد که مربی ­اش خداست یا شیطان؟ مربی ­اش خداست یا کمالات حسی، وهمی و خیالی، باید ببیند که روزبه ­روز به قدرتش، آرامشش، شادی­، لذت و نورانیتش اضافه می‌شود یا نه. انسان باید خودش را تحت تربیت الله قرار بدهد. قبل از اسم «الله»، «هُو» است، یعنی در مقام غیبی «هو» است. «هو» ذات غیبی است. وقتی ظهور می‌کند، می‌شود «الله». الله یعنی موجودی که همه اسماء کمال را با هم دارد. یعنی قدرت مطلق، حیات مطلق، علم مطلق، همه 1000 اسمی را که در جوشن کبیر می‌خوانیم در اسم «الله» جمع شده است. انسان هم همه این اسما را دارد، ولی ذات ندارد. اما خداوند قائم به ذات است. انسان وقتی سیر نزولی از جبروت و ملکوت و سپس به سمت ناسوت را طی می‌کند و در رحم‌های مختلف قرار می‌گیرد، باز هم این قوه را دارد؛ ولی به مرور تا برسد به ناسوت و عالم دنیا کمتر می‌شود. انسان اینجا همه قوه از این کل را دارد. مثل این که یک انسان می‌تواند شاعر بشود، مهندس بشود، دکتر بشود، ورزشکار بشود. یا اینکه یک انسان می‌تواند، کمال بگیرد، مهربان بشود، کریم و جواد بشود. اخلاق‌ خوب داشته باشد، همه اینها اسم است و می‌تواند اینها را کسب کرده و تربیت بشود. پس نتیجه این می‌شود که بهترین رحم یا بهترین دنیا برای انسان، دنیایی است که بتواند او را تا موقعی که زنده است به اصل خودش یعنی الله، شبیه­ تر کند. بنابراین، وقتی سیر صعودی را بالا می‌رود و نامه را از طرف خداوند متعال دریافت می‌کند، می‌بیند که شبیه خدا شده است. یعنی، همین که اراده کاری یا اراده خلقِ چیزی را کند، همان انجام می‌گیرد. تنها یک شأن در انسان هست که شبیه الله می‌شود کدام شأن در انسان می‌تواند شبیه الله شود؟ عقل نمی‌تواند شبیه الله شود، چون عقل قابلیت شبیه شدن به فرشته ­ها را دارد. یعنی کمالات فرشته­ ای را می‌گیرد. پایین تر از عقل هم وهم و خیال و حس است که شبیه حیوانات است. فقط یک بخش از انسان می‌تواند شبیه الله شود و آن هم فوق عقل است که می‌گویند قلب یا دل انسان است و قیمت هر آدمی در دنیا به دلش است. ببینید بعد از 20- 30 سال دلت چطور دلی است. این نشان می‌دهد که تو چقدر نسبت به جاودانگی دارایی کسب کرده‌ای؟ سواد، خانه، شوهر، زن، فرزند، نوه، ثروت و ... دارایی نیستند. کمال انسانی داراییِ واقعی است.  پس وقتی داریم راجع به قوت قلب صحبت می‌کنیم، منظور ما قلبی است که در شبیه شدنِ به خدا قوی باشد. اسم‌هایی که در جوشن کبیر می‌خوانید، اسم‌های خودتان است. ببینید چند اسم از این اسماء را دارید. در تعریف اسم هم گفتیم که اسم یعنی کمال و جمع بین ذات و صفت را اسم می‌گویند. اسم یعنی دارایی. مثلاً کسی که خیاط است، خیاطی را می‌داند یا با خودش دارد؟ خیاطی را با خودش دارد. اگر یکی خطاط است یعنی خطاطی را در روح خود دارد. یعنی با هر قلمی که بنویسد، زیبا می‌نویسد. قیمت هر آدمی به تعداد اسمی است که از خدا در وجود خود دارد. هر چه اسم بیشتری داشته باشد، قربش به الله بیشتر و قلبش قویتر است. قلبی قوی‌تر است که دارایی بیشتری دارد وقتی داریم راجع به قوت قلب و توان قلب صحبت می‌کنیم، منظور ما از قوت قلب دارایی‌های قلب است. هر چقدر دارایی‌های قلب بیشر باشد، قوتش هم بیشتر است. قدرت قلب یعنی کسی که در موقعیت عصبانی شدن قرار می‌گیرد، ولی عصبانی نمی‌شود. یا اگر کسی به او بدی کرد، عفو و غفران از خود نشان می‌دهد. قلب کسی قوی است که خاطرات بدِ گذشته او را اذیت نکند. قلب قوی یعنی قلبی که در مقابل چهار حمله شیطان (حمله از جلو، عقب، راست و چپ) مقاومت کرده و آن را خنثی می‌کند. قلبی که قوی است درگیر حسادت نمی‌شود. چقدر خوب است آدم درست، پاک و خوب زندگی کند. چقدر خوب است آدم ثروتمند زندگی کند و ثروتمند هم از دنیا برود. الان هر کدام از ما در سرازیری هستیم و اکثر ما داریم به سرازیری نزدیک می‌شویم. یک عالم که 50 -60 سال زندگی کرده، می‌گوییم چقدر خوب و پاک زندگی کرد. علی (علیه‌السلام) فرمود:«صبروا ایاماً قلیله[6]= یک مدت کوتاهی صبر کردند». یک مدت زمانی که زمان کمی هم هست، خود را با چیزهای پست آلوده نکردند. قدرت داشتند، خیالات برشان نداشت. توهمات گرفتارشان نکرد. کمالات انسانی را گرفتند. یک مدت تحمل کردند و بعد هم یک جاودانه از آن بهره­ برداری می‌کنند. آدم به حال اینها غبطه می‌خورد. ای کاش ما هم می‌توانستیم، مثل اینها زندگی کنیم. قدرت و قوت قلب یعنی اینکه هیچ کس و هیچ چیز نتواند آن قلب را غصه‌دارکند. عامل مشترک در قدرت و نورانیت و اصلاح قلب، یاد خداست در نورانیت قلب چندتا صفت خواندیم، مثل نورانیت قلب، اصلاح قلب، آبادانی قلب، نرمی قلب، جلای قلب، حیات قلب. در همه‌ی این صفت‌ها یک عامل مشترک وجود داشت و آن ارتباط با مرکز قدرت، یعنی الله بود. این ارتباط با مرکز قدرت، قلب را قوی می‌کند. مثل یک بچه که وقتی با پدر و مادرش بیرون می‌رود، خیلی آرامش دارد و قوی است و این طرف و آن طرف بازی می‌کند. اگر این بچه را تنها جایی بفرستید، گریه می‌کند و می‌ترسد. چون مرکز قدرتِ او که پدر و مادرش هستند کنارش نیستند. خانمی شوهرش مُرده بود و می‌دید که پسرش ضعیف است. اعتماد به نفس ندارد. بیرون هم که می‌رود بچه ­ها او را کتک می‌زنند. فکر کرد که چه کار کند تا این بچه قوی شود. پیش یک نقاش رفت و یک تابلو از یک پهلوان خیلی قوی کشید و به خانه آورد و به بچه‌اش نشان داد. غربی‌ها را ببینید، از بس مردم شان ضعیف هستند، برایشان «زورو» درست می‌کنند. سوپرمن، بت­من درست می‌کنند تا این ها یک ذره احساس قدرت کنند. بازی‌های کامپیوتری درست می‌کنند که در این بازی‌ها بتوانند آدم‌ها را بکشند و به قدرت برسند. چون مردم‌شان به شدت ضعیف هستند و می‌خواهند الگویی داشته باشند که کمی احساس قدرت کنند. سال 60 در دفاع مقدس بچه‌های سپاه رفته بودند عکس‌های امام را روی تانک‌های اسرائیلی‌ها چسبانده بودند. فرمانده خود ما همین کار را کرده بود. می‌گفت شب عکس‌های امام را روی تانک‌های شان می‌چسباندیم و صبح با دوربین نگاه می‌کردیم. آنها عکس‌ها را که می‌دیدند، می‌ترسیدند و تانک و سنگر را رها و فرار می‌کردند. رزمنده‌های ما در جبهه وقتی «الله اکبر» گفته بودند، عراقی‌ها جادرجا سکته کرده بودند، بدون اینکه تیر بخورند. بچه بسیجی 13 ساله می‌دیدی که 40 نفر عراقی را اسیر کرده و آورده. من اینها را با چشم خودم دیدم. از چشم‌های خودم دارم می‌گویم. از شنیده ­هایم نیست. فیلم‌های آمریکایی که تلویزیون ما نشان می‌دهد، یکسره قدرت‌های افسانه‌ای دارند که با آن قدرت ها خودشان را نجات می‌دهند. در اصل قدرت ندارند، قوی نیستند. اگر کسی از اینها بترسد، معلوم است اصلا هیچ چیز ندارد که می‌ترسد. آن موقع که امام گفت آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، کارتر گفت: من هیچ وقت تا این حد احساس حقارت در زندگی­ نکرده بودم. آدم وقتی با کانون قدرت ارتباط دارد، نه ترس دارد، نه تزلزل دارد، نه زود عصبانی می‌شود و نه زودرنجی دارد. نه احتیاج به تعریف دارد و نه احتیاجی به دیده شدن دارد. این آدم قوی ­ای است. پس ارتباط با مرکز قدرت یعنی الله و یاد خدا به قلب قدرت می‌دهد. الله یعنی آن کسی که همه قدرت‌ها و سبب‌ها دست اوست. بدون اینکه تو سببی داشته باشی، عزیز می‌شوی، قدرتمند می‌شوی، شاد می‌شوی. قدرت از صاحب قدرت می‌آید. عزت از صاحب عزت می‌آید. زیبایی، آرامش از معدن زیبایی و آرامش می‌آید. پس آنچه که قلب را قوی می‌کند، ارتباط با کمال مطلق است. قلب/ قدرت قلب پی نوشت: [1] . « مِنَ الحىّ القیومِ الذی لا یَموتُ إِلى الحَىّ القَیُّومِ الذی لا یموُت.أمّا بعد، فإنى اقول للشی‌ء كن فیكون و قد جعلتك تقول للشی‌ء كن فیكون= از جانب زنده پاینده‌اى كه نمى‌میرد به سوى زنده پاینده‌اى كه نمى‌میرد».(علم الیقین، ج 2، ص 1061). [2] . سوره بقره/31. [3] . سوره بقره/29. [4] . سوره لقمان/20. [5] . « مِنَ الحىّ القیومِ الذی لا یَموتُ إِلى الحَىّ القَیُّومِ الذی لا یموُت.أمّا بعد، فإنى اقول للشی‌ء كن فیكون و قد جعلتك تقول للشی‌ء كن فیكون= از جانب زنده پاینده‌اى كه نمى‌میرد به سوى زنده پاینده‌اى كه نمى‌میرد».(علم الیقین، ج 2، ص 1061). [6] . شرقی، محمد علی، 1366، قاموس نهج البلاغه (شرقی)، ج2. ع ل 363

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12180
زمان انتشار: 19 ژانویه 2021
| |
دو عاملِ همه بدبختی ها

دو عاملِ همه بدبختی ها

برای رهایی از جهنم باید قبل از هر چیز، دو عامل که کلید همه بدبختی‌هاست را کنار گذاشت؛
۱- تنبلی   ۲- بی‌حوصلگی

که قدم اول در ترک گناهانند.

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 12171
12 ژانویه 2021
|
پرسش 296: مالِ خیر یعنی چه؟ و چرا قرآن از مال، تعبیر به خیر می‌کند؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ،

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed