www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 12169
زمان انتشار: 18 ژانویه 2021
| |
انسان گروگانِ آن چیزی است که کسب می‌کند

قلب، جلسه 70، 1391/08/06

انسان گروگانِ آن چیزی است که کسب می‌کند

طبق فرمایش قرآن[1]، انسان در گرو همین مکتسبات خود، یعنی در گرو چیزی است که کسب می‌کند. جانِ انسان، گروگان چیزهای  خوب و بدی می‌شود که از طریق خیال، وهم، عقل و فوق عقل جذب می‌کند. اگر چیزهای حرام کسب کند، جانش در گرو جهنم و مارها و عقرب‌های جهنم می‌رود. اگر چیزهای پاک کسب کند، جانش در گرو بهشت و معشوق‌هایش، یعنی خداوند تبارک و تعالی می‌رود.

جلسه گذشته درباره اصلاح قلب و خصوصیات صالحین گفتیم که شخص صالح در پی صفای قلب و اصلاح کسب خود است و گفتیم کسب فقط مختص به روزی و شغل و درآمد نیست؛ بلکه یک امر مطلق بوده و همه مکتسبات حسی، وهمی، خیالی و عقلی را در بر می‌گیرد. حدیثی از نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیان کردیم و به این فراز از این حدیث[2] رسیدیم که حضرت می‌فرماید:«یُصلِحُ اُمُورَهُ کُلَّها= شخص صالح همه کارهایش را اصلاح می‌کند». یعنی چون به تولد به عالم ملکوت فکر می‌کند، خودش را برای آن عالم آماده می‌کند. ظاهر و باطنش را سازگار با آن عالم می‌سازد. حس، خیال، وهم و عقل و روابط فوق عقلانی‌اش را با خداوند تبارک و تعالی منطبق می‌سازد. خیلی مهم است که انسان نوع روابطش را با اشیاء و کارهای بیرونی طوری تنظیم کند که منجر به رشد و تعالی و منجر به تحول به سمت ابدیت و ملکوت او شود. خانمی که به صلاح افتاده، وقتی ظرف یا رخت می‌شوید و بچه ­داری و شوهرداری می‌کند، آشپزی می‌کند، مثل زمانی است که سر سجاده است. در همه این کارها در حال عبادت است و نورانی می‌شود. گاهی یک نفر عرضه دارد از تمام حالاتش عبادت درست ‌کند. در همه کارها، جلسات، تلاش‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، تجاری، خانوادگی و شوخی‌هایش، تفریحاتش، مسافرتش در همه حال انگار روی سجاده است. «خوشا آنان که دائم در نمازند». اما یکی را می‌بینی آنقدر بی­ عرضه و بی‌توجه به حقیقت خودش است که نمازش هم او را از خدا دور می‌کند، چه برسد به بقیه کارهایش. مثل دو جنینی که یکی در رحم در حالت و محل درستی قرار گرفته (قرار مکین) و دارد مسیر طبیعی تولدش را طی می‌کند. در حالی که دیگری دارد در رحم رشد می‌کند، اما ساخته نمی‌شود. فقط دارد بزرگ می‌شود. یعنی مدام دارد وزر و وبال جمع می‌کند. وقتی قرار است یک نفر شبیه خداوند تبارک و تعالی و مَثَل الله شود، باید همه چیزش را تابع این شدن و صالح شدن کند و قلب هم همه چیز انسان است و از این رو حضرت می‌فرماید، فرد صالح اول قلبش را و بعد عملش را درست می‌کند. فرد صالح، برای اصلاح همه‌ی امور دنیایی و آخرتی دغدغه دارد کسی که صالح است و سعی می‌کند همه امورش را درست کند، برای همه بخش‌های وجودی‌اش فکر می‌کند و دغدغه دارد. کسی که دغدغه ندارد، می‌بینی،50 سالش شده، ولی هنوز اژدهای حسادت، زودرنجی، حساسیت، غیبت کردن و فضولی و ... رهایش نکرده و این شخص وقتی وارد قبرش می‌شود، گرفتاری دارد. 50 - 60 سال دارد، ولی هنوز هیچ چیز از امورش درست نشده و هیچ چیز سر جای خودش نیست. چون اصلاً به فکر خودش نبوده. انسان‌ها اکثر اوقات در رحم دنیا فقط بزرگ می‌شوند. یعنی سن شان بالا می‌رود و وقتی وارد برزخ می‌شوند، می‌بینند که خیلی چیزهای شان شبیه برزخ نیست و به درد بهشت نمی‌خورد. در قیامت که 50 هزار سال است[3]، از 50 چیز سؤال می‌کنند، هر هزار سال یک سؤال. کسی که واقعاً دغدغه اصلاح قلب را دارد و خودش برایش جدی است، این سؤالات را به دست می‌آورد. انسان باید حداقل «رساله حقوق امام سجاد ع» را یک بار مطالعه کند و 50 حقی که در این رساله بیان شده را بلد باشد. ما خیلی وقت ها بخش‌هایی که باید در قلب مان درست شود را رها می‌کنیم و در عوض مدام مطالعه ­مان را زیاد می‌کنیم. مثلاً شخصی که لیسانس گرفته، شهوت فوق لیسانس و دکترا دارد. شهوت یک درجه‌ی بالاتر دارد. شهوت استادی دارد. شهوت یادگیری زبان و کامپیوتر و ... دارد. در صورتی که کارهای واجب زیادی دارد که روی زمین مانده است. برای همین گفتیم، کمالات، نسبی هستند. یعنی برای کسی درجه ­ای از کمال خوب است و برای فرد دیگری همان درجه از کمال بد است. برای فردی مقداری از مال خوب است و می‌تواند بقیه وقتش را به ساختن قلبش بپردازد و اگر بیشتر از آن سراغ مال برود از قلب غافل می‌شود. آن مقدار مال زیادی، وبال گردن شده و ایجاد فتنه می‌کند. مالِ خیر یعنی چه؟ و چرا قرآن از مال، تعبیر به خیر می‌کند؟ پرداختن به مال و جمع آوری آن قاعده و حدی دارد. قرآن کریم وقتی به مسئله مال می‌پردازد، می‌فرماید:«كُتِبَ عَلَیْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ[4]= بر شما مقرر شده است كه چون یكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقى است بر پرهیزگاران». نمی‌گوید اگر کسی مال گذاشت، وصیت بر او واجب است. می‌گوید اگر خیری گذاشت. قرآن مال را خیر می‌داند. یعنی مال چیز خوبی است. هر کس خیر گذاشت، پس وصیت کند. کدام مال خیر است؟ مالی که تربیت شده و پاک شده باشد. به مال حرام وصیت تعلق نمی‌گیرد. چرا نمی‌گوید اگر کسی مال گذاشت؟ برای اینکه خیلی از مال‌ها هست که می‌ماند و به آن وصیت تعلق نمی‌گیرد. در اصل شخص حق وصیت نسبت به آن مال را ندارد، چون مال خودش نیست،بلکه آن را دزدیده و اضافه کرده است. اختلاس کرده، خمس نداده، مهریه همسرش بوده و هنوز نپرداخته، اینها همه بدهکاری و حرام است. حق‌های دیگر را خارج نکرده، حق فقرا و یتیمان از اموالش خارج نشده. چون طبق آیه قرآن ایتام، فقرا، حق مسلم در اموال ما دارند. حق امام زمان را نداده است. پس این مال، خیر نیست. اگر مالِ خیر دارید، حالا وصیت کنید. چون مال تان پاک است. هر چیزی که خوشمان بیاید خیر نیست. هر چیزی که جامعه بپسندد خیر نیست. هر چیزی که جامعه برایش به‌به و چه‌چه بکند، خیر نیست. خیر یعنی آن چیزی که باعث می‌شود، من سالم به آخرت متولد شوم و در دلم با خدا در صلاح باشم. عشق و ارتباطم به غیب و با امام زمان (علیه‌السلام) حفظ شود. ارتباطم با ملائکۀ الله برقرار باشد. اصلاح امور به تعبیری دیگر اصلاح امور یعنی، من روابطم را با اشیاء به گونه ­ای تنظیم می‌کنم که من را از اصولم و از آخرت و ابدیتم غافل نکنند. مثلاً مال تا یک حدی خوب است، اما تکاثر در آن خوب نیست. آن هم مالی که خیر باشد، خوب است، ولی اضافه­‌ی آن به درد نمی‌خورد. سواد خوب است، تحصیلات و معلومات خوب است، تا حدی که شما را به بهشت ببرد، اما نه اینکه آدم علم باز شود، سوادباز شود. هر چیزی تا یک حدی خیر است. مثلاً همسر تا یک حدی خیر است، فرزندان تا یک حدی خیر است، مال تا یک حدی خیر است، کار سیاسی اجتماعی تا یک حدی خیر است. اما از یک حدی که بگذرد، می‌شود شر و دیگر به درد ما نمی‌خورد. اصلاح امور، یعنی ما روابط‌مان را با اشیاء و اطرافیان طوری تنظیم می‌کنیم که ما را از اصول‌مان غافل نکنند. نه حدیث­ باز می‌شویم، نه استادباز می‌شویم، نه قرآن ­باز می‌شویم، نه اسلام ­باز می‌شویم، نه هیئت­ باز می‌شویم. دیده اید برای بعضی‌ها اصل این است که کاری را باید انجام دهند. حالا خدا بخواهد یا نخواهد برایشان مهم نیست. مثلاً کاروان ­باز می‌شوند و صبح تا شب کاروانِ مکه، مدینه، کربلا، سوریه می‌برند. ولی اعضای خانواده ­اش کلی خلأ عاطفی دارند. این شخص برای پول مکه و مدینه می‌رود، برای شدن و رشد نمی‌رود. مکه و مدینه زیادی خیر نیست، شر است. پس اصلاح امور یعنی من خودم را متعادل کنم. یعنی مثل یک بدن و هیکل کامل که همه چیزش متعادل است، من هم باید همه چیزم را متعادل کنم. یک راه متعادل کردن هم این است که باید 50 حقی که در رساله امام سجاد (علیه‌السلام) گفته شده را یاد بگیرم که باید الان به کجا برسم؟ وقت روی چه بخشی بگذارم. کدام بخش را باید تراش بدهم. مثل این است که اگر یک جای از بدن شما مریض شود، اول دنبال درمان آن جا می‌روید و به کار دیگری نمی‌رسید. چون می‌گویید من بیماری‌ام را باید درمان کنم، به کار دیگری نمی‌رسم. مثلاً اگر پای تان درد کند، نمی‌گویید اشکال ندارد اگر پایم درد می‌کند، ولی به جایش قلبم سالم است. چون پا هم بخشی است و برای شما مهم است و باید سالم باشد. سلامت یک امر مجموعه ای است. یک امر کلی است. یک امر سِعِه ای است. باید همه چیز کنار هم جمع شود تا سلامت ایجاد شود. بنابراین، برای یک کسی زیاد نماز خواندن خیلی خوب است، اما برای کس دیگری بد است. شاید برای این شخص الان خوب است که به همسرش برسد. به پدر مادرش رسیدگی کند. یعنی ببینیم چی برای ما الان لازم است. منظور از اینکه گفته می‌شود، امورش را اصلاح می‌کند یعنی همین. یعنی، آنچه که الان برای من لازم است و باید انجام دهم. یعنی الان لازم است که اضافه‌ی مال نباید برای من بماند. اگر بماند بدبختم می‌کند. پس باید زود آن را برای آخرت بفرستم. برای اصلاح امور باید توجه کنیم چه کارهایی بر ما واجب است و از ما سوال می‌کنند. علی (علیه‌السلام) فرمود: بدترین آدم پیش خدا کسی است که دنبال کارهایی می‌رود که بر او واجب نیست[5]. برای بعضی از کارها چنان وقت می‌گذارد که انگار بر او واجب است. اما برای کارهای واجب تنبلی می‌کند. اصلاً انگار نه انگار که ما یک عالم کارهای زمین مانده داریم. این 50 حق را بخوانیم. سؤالات قیامت را بخوانیم و ببینیم کارهای زمین مانده داریم یا نداریم. یکی از مهمترین سؤالات قیامت، سوال از چگونگی رابطه و یاری تو با امام زمان (علیه‌السلام) است. یعنی شما از این 50 سؤال، 49 سؤال را رد کنی و این یکی را رد نکنی، گرفتار هستی. الان روابطت با امام زمان در چه مقطعی است. آیا به خدمت رسیده‌ای؟ آیا به تلاش رسیده‌ای؟ آیا به چادرش رسیده‌ای؟ یکی دیگر از سؤالات مهم قیامت، چگونگی رفتار با پدر و مادر و صله ارحام است. قاطع رحم اصلاً بوی بهشت را استشمام نمی‌کند. حضرت فرمود: ما مهمترین رحم شما هستیم. مهمترین رحمی که روز قیامت از آن سؤال می کنند، امام زمان (علیه‌السلام) است. تو از صبح که بلند می‌شوی، تا شب، چه چیزی از تو به امام زمان می‌رسد؟ این همه کارهای زمین مانده ما داریم که باید انجام بدهیم. ما مدام داریم به خودمان دروغ می‌گوییم. تمام اینها برای این است که ما واقعاً آخرت را باور نکرده‌ایم. ما واقعاً جاودانگی خودمان را باور نکرده‌ایم. نتیجه‌ی اصلاح امور، دوری از معصیت است همانطور که گفته شد، اصلاح امور یعنی تنظیم روابط ما با اشیاء و اطرافیان مان، اصلاح امور یعنی متعادل کردنِ خود مان و اصلاح امور یعنی در نظر گرفتن کارهای واجب و لازم یا به عبارت دیگر، اهم و مهم کردن بین امور. با این تعاریف نتیجه می‌گیریم که انسان هر چه به اصلاح امور و صلاح نزدیکتر می‌شود، از معصیت دورتر می‌شود. همانگونه که هر چقدر انسان به سلامت نزدیکتر می‌شود، از بیماری دورتر می‌شود. دوری از معاصی، چه معاصی حسی، خیالی، وهمی، عقلانی و چه گناهانی که در حیطه ارتباط با خداوند ممکن است از انسان سر بزند. «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً[6]= در آنجا نه بیهوده‌اى مى‌‏شنوند و نه [سخنى] گناه‏‌آلود». «تأثیم» از «إثم= تأخیر و عقب ماندن» است و برای این به آن «إثم» می‌گویند که یک قسمت کار را که باید با سرعت می‌رفتی، اشتباهی رفتی و عقب می‌افتی و باید برگردی و آن را درست کنی، از این رو معطل می‌شوی. «إثم» یعنی مدام عقب می‌افتی. کسی باید مسیری را طی کند و برود، اما مدام وسطش زمین می‌خورد و اشتباهی می‌رود. عجله هم دارد که خودش را برساند. اتفاقاً همین عجله و نشناختن مسیر باعث می‌شود که اشتباه کنیم. بنابراین، «تأثیم» که از باب «تفعیل» است یعنی به گناه انداختن و معطل کردن دیگران. ببینید چقدر پدر مادرها فرزندان‌شان را معطل می‌کنند. چقدر بچه ­ها پدر مادرشان را معطل می‌کنند. عیب‌های دیگران را دیدن، از دیگران ایراد گرفتن، نسبت‌های ناروا به دیگران دادن، دیگران را متهم کردن، دیگران را جهنمی دانستن، خود را خوب دیدن، تحمل گناه دیگران را نداشتن، اینها آدم را معطل می‌کند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا ما شبیه خدا شویم ما باید همه چیز را اصلاح کنیم و به این فکر باشیم که همه چیزمان متعادل بار بیاید. ما باید بفهمیم که شوهر هدف نیست، زن و بچه، مادرشوهر و پدرشوهر و مادرزن و پدرزن و فامیل، رئیس و همکار در اداره و ... هیچ کدام هدف نیستند. همه وسیله اند برای اینکه من شبیه خدا شوم. مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی همه یک بهانه است برای اینکه من شبیه خدا شوم. وقتی به جای اینکه من از آن استفاده کنم و به قدرت برسم، اینها باعث ضعف من می‌شوند، بدین معنی است که من اصلاً خودم را نمی‌شناسم. یعنی من عرضه ندارم از اینها استفاده کنم. مثل آدمی که غذا می‌خورد و روزبه ­روز ضعیف­تر می‌شود. بنابراین حواسمان باشد، ایرادهای دیگران هم یک وسیله برای امتحان ماست. ایرادهای دیگران فرصت است، برای اینکه ما اسم خدا را جذب کنیم. ضعف‌های کسانی که ما داریم با آنها زندگی می‌کنیم و خطاهایی که در حق ما می‌کنند، همه بهانه است. به جای اینکه مدام به دیگران گیر بدهیم و از دیگران ایراد بگیریم، به فکر خود باشیم. هیچ وقت، هیچ کس را سرزنش نکنیم، نه به خاطر گناهش و نه به خاطر کمبودهایش و نه به خاطر ضعفش. هر کس کسی را سرزنش کند، نمی‌میرد مگر اینکه خودش به همان چیز مبتلا و تحقیر و تمسخر شود. کمک بکنیم به تقوا و پاکی. کسی که دائماً ایراد می‌گیرد، این آدم مشکل ­داری است. این آدم از خودش غافل است. خداوند متعال می‌فرماید:«تِلْكَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ[7]= و ما این روزها[ى شكست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مى‏‌گردانیم [تا آنان پند گیرند]». مدام افراد را با همدیگر آزمایش می‌کنیم. می‌گوید من این را برای امتحان تو سر راهت گذاشتم. خوب است ما جایگاه‌مان را بشناسیم. حقوق را بشناسیم. بدانیم که در هر صحنه وظیفه ما چیست. پس دقت کنیم، صالح یعنی کسی که همه امورش را اصلاح می‌کند. اول از حس شروع می‌کند، دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، خوردنی‌ها، لمس کردنی‌ها را اصلاح می‌کند و بعد خیال، واهمه، عقلانیت و مطالعات و چیزهایی که می‌خوانند. قلب/ اصلاح امور/ مکتسبات/ مال خیر پی نوشت: [1] . «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِینَةٌ[1] = هر کسی در گرو دست آورده های خویش است» (سوره مدثر/38). [2] . «أمّا عَلامةُ الصّالِحِ فأربَعةٌ: یُصَفِّی قَلبَهُ، و یُصلِحُ عَمَلَهُ، و یُصلِحُ كَسبَهُ، و یُصلِحُ اُمورَهُ كُلَّها= اما نشانه شخص صالح چهار چیز است: دلش را صاف مى‌كند، كردارش را اصلاح مى‌گرداند، درآمدش را اصلاح مى‌كند و همه كارهایش را اصلاح مى‌گرداند». (تحف العقول : 20.) [3] . «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ؛ فرشتگان و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مى ‏روند»(سوره معارج/4) [4] . سوره بقره/180. [5] . إن دعی إلى حرث الدنیا عمل، وإن دعی إلى حرث الآخرة كسل، كأن ما عمل له واجب علیه، وكأن ما ونى فیه ساقط عنه. (نهج البلاغة - خطب الإمام علی (ع) - ج ١ - الصفحة ١٩٨)  [6] . سوره واقعه/25. [7] . سوره آل عمران/ 140. ع ل 362

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12164
زمان انتشار: 8 ژانویه 2021
| |
چگونه می‌شود دل را اصلاح کرد؟

قلب، جلسه 69، 1391/07/22

چگونه می‌شود دل را اصلاح کرد؟

اصلاح یعنی، برطرف کردن خرابی‌ها. مثلاً می‌گویند ما الان داریم اصلاح بذر یا اصلاح نژاد می‌کنیم. یعنی ضعف‌ها را داریم برطرف می‌کنیم و وضعیت دارد بهتر می‌شود. در این جور موارد کلمه «اصلاحات» را به کار می‌برند. برای اصلاح دل، جلسه گذشته روایتی از رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره 4 ویژگی از صالحین را بیان کردیم: «أمّا عَلامةُ الصّالِحِ فأربَعةٌ: يُصَفِّي قَلبَهُ، و يُصلِحُ عَمَلَهُ، و يُصلِحُ كَسبَهُ، و يُصلِحُ اُمورَهُ كُلَّها[1]= اما نشانه شخص صالح 4 چيز است: دلش را صاف مى‌كند، كردارش را اصلاح مى‌گرداند، درآمدش را اصلاح مى‌كند و همه كارهايش را اصلاح مى‌گرداند». طبق این فرمایش شخص مصلح کسی است که اول، دلش را اصلاح می‌کند، زیرا گفتیم اصل شخصیت انسان دل او است. بقیه قوایِ انسان، مقدمه‌ی دل هستند. اما سؤال اساسی این است که این اصلاح دل چگونه انجام می‌شود؟

در پاسخ به این سوال که چگونه می‌شود دل را اصلاح کرد، از 5 شأن انسان شروع می‌کنیم. می‌دانیم که انسان 5 شأن «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل» دارد. همانطور که می‌بینید، می‌توانید تشخیص بدهید که انسان اگر بخواهد فوق عقل را اصلاح کند، باید اول، بقیه شئون را گام به گام اصلاح کند. کسی که حسش را اصلاح نکند، خیالش هم اصلاح نمی‌شود. کسی که خیالاتش را اصلاح نکند، واهمه ­اش هم اصلاح نمی‌شود و کسی که واهمه­ اش اصلاح نشده، عقلش هم اصلاح نمی‌شود و درست کار نمی‌کند. یعنی حتی اگر درکی هم داشته باشد، این درک دیگر به دردش نمی‌خورد و نمی‌تواند کمکش کند. وقتی هم عقلانیتش خوب کار نکند، فوق عقل هم فعال نمی‌شود. مثلاً کسی که عقلش به او می‌گوید که مرده با او کاری ندارد، تاریکی ترس ندارد. چرا از مرده و تاریکی می‌ترسد و چرا عقلش به دادش نمی‌رسد؟ چون واهمه ­اش که درجه پایین­تر است، اصلاح نشده و هنوز بر عقل غلبه دارد. در حالی که درجه وهم پایین­تر از عقل است و باید تحت حاکمیت عقل کار کند. اما واهمه آمده روی عقل مسلط شده و عقلش با اینکه می‌داند مرده با او کاری ندارد، ولی باز می‌ترسد. در اینجا عقل، محکوم و اسیر وهم شده و بی خود می‌ترسد. از اینجا می‌توان فهمید که علت دلشوره‌ها، زودرنجی‌ها، حساسیت‌ها، نگرانی های بی‌جا، همین حاکمیت واهمه بر عقل است. زیرا به واهمه پرداخته شده، واهمه خوب تغذیه شده، اما رسیدگی به عقل کم بوده، در نتیجه واهمه قویتر از عقل شده‌است. عقل اگر ادراکی داشته باشد، وهم آن ادراک را خنثی و باطل می‌کند. بنابراین، شخص با وجود اینکه می‌فهمد، خلاف فهم خودش عمل می‌کند. با وجود اینکه می‌داند الان وظیفه ­اش چیست، خلافش عمل می‌کند. با وجود اینکه می‌فهمد که الان باید کاری را انجام بدهد، ولی انجام نمی‌دهد و جایی که نباید کاری بکند، می‌کند. پس برای اصلاح و صفای قلب، اول قوای پایینی مثل، حس، خیال، وهم و عقل باید خوب اصلاح شوند، تا بشود دل را اصلاح کرد. اولین قدم اصلاح دل، تحت حاکمیت «فوق عقل» در آوردن 4 قوه پایینی است چهار قوه ی پایینی را باید طوری تربیت کرد که در استخدام فوق عقل قرار بگیرند. باید طوری تربیت‌شان کرد که مزاحمتی برای فوق عقل درست نکنند و تحت حاکمیت فوق عقل باشند. وقتی اجازه دهیم قوای محدود پایین هر چه دلشان خواست انجام دهند، آن وقت پرداختن به فعالیت‌های فوق عقلانی و اصلاحِ دل، امکان پذیر نخواهد بود. اگر حس، هر چه دلش خواست بخورد، هر شیرینی، شوری، چربی را بخورد، آدم شکمو بار می‌آید و اینگونه که شد، شکم هرز می‌شود و این شخص دیگر قدرت پرداختن به فعالیت های فوق عقلانی ندارد. این که می‌گویند بعد از خوردن غذا مطالعه نکنید، علتش این است که وقتی شکم سیر است، ادراک ضعیف می شود. پس دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، لمس کردنی‌ها و بوییدنی‌ها باید کنترل شود، تا حس مؤدب شود و در استخدام عقل بار بیاید. خیال را باید کنترل کنید. افکار منفی نباید داشته باشید. توهمات را باید کنار بگذارید. رقابت‌ها و چشم و هم‌چشمی‌ها جزء قوه واهمه است. اصلاح نکردن کسب، مثل خوردنِ غذای آلوده است حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از اینکه می‌فرمایند: «یُصَفی قَلبَه= قلبش را صاف می‌کند» یک دفعه می‌آید روی چیزهای پایین، مثل کَسب و کار و می‌فرماید:«وَ یُصلِحُ کَسبَه= و کسبش را اصلاح می‌کند». زیرا اگر انسان کسب و کارش را اصلاح نکند، امور بالایی، خود به ­خود اصلاح نمی‌شود. لقمه حرام، پول خمس نداده، خود مال حرام انسان را هار و وحشی می‌کند. مال حرام مثل غذای آلوده است. شما نمی‌توانید بگویید من غذای آلوده را مثل غذای پاک می‌خورم. غذای آلوده نه تنها هیچ فایده‌ای ندارد، بلکه ضرر هم دارد. شما خاک بخورید با اینکه برنج بخورید یکی است؟ نه. آرد بخورید یا خاک بخورید یکی است؟ نه. ظاهرشان شبیه به هم است. ولی اثرشان یکی نیست. خوردن غذای آلوده و کثیف با خوردنِ غذای طیب و پاک دوتا اثر مختلف دارند. امروز ما افراد زیادی در این اجتماع داریم که به خاطر بخش‌های پایینی، عقل‌ و فوق عقل شان را تعطیل می‌کنند و به خاطر پول، موقعیت، مقام و هزاران توهمات و خیال بافی های دیگر حاضرند یک مملکت را از بین ببرند و مردم را به جان هم بیاندازند؛ اما در عوض، آن حس‌های خودشان اشباع و ارضا شود. برای همین می‌فرماید باید اول کسب تان را پاک کنید. شغل و درآمد باید پاک باشد. آیا می‌شود گفت، من غذای آلوده می‌خورم، ولی بدنم مریض نشود. چنین چیزی امکان ندارد. کسانی که روز عاشورا امام حسین (علیه‌السلام) را کشتند، مسلمان و شیعه بودند. کسانی بودند که امیرالمؤمنین و پیغمبر را می‌شناختند و دوست داشتند. وقتی با امام حسین می‌جنگیدند گریه می‌کردند از اینکه دارند این ظلم را به امام حسین و خانواده‌اش می‌کنند. می‌دانستند که این پسر پیغمبر است و نباید به او ظلم شود. ولی چطور نتوانستند جلوی خود را بگیرند؟ حضرت فرمود: چون شکم شان از حرام پر شده بود. حرام درک انسان را کور می‌کند. یعنی انسان را از فهم واقعیت و بصیرت می‌اندازد. این خیلی خطرناک است. کسب، تنها شامل لقمه نیست، بلکه یک امر مطلق است کسب، یک امر مطلق است. فقط شغل و درآمد نیست. کسب های چشمی، گوشی، خیالی، وهمی و هر کسبی که بکنید، اکتسابات تان روی شما اثر دارد. به طور مثال، اثراتی که شما با دیدن رنگ‌ها کسب می‌کنید، روی شما اثر دارد. یک رنگی می­بینید و شاد می‌شوید. مثلاً یک رنگی را اصلاً نباید بپوشید، چون اگر بپوشید، شما را غصه­ دار و هیجانی و عصبی می‌کند. الان حالت خوب نیست، ببین کدام رنگ به شما صفا می‌دهد. لباس همان رنگی بپوش. اگر بخواهی خانه را رنگ بزنی، ببین کدام رنگ به شما نشاط و آرامش می‌دهد. اینکه حالا چه چیز مد است و به مد نگاه کنیم، به درد نمی‌خورد. مد معنی ندارد. من دنبال مد نیستم. من دنبال شادی و آرامش خودم هستم. نباید بگویی از این رنگ خوشم می‌آید، چون مد نیست. خوب مد نباشد، مهم نیست. هر رنگی که حالم را خوب می‌کند و خوشم می‌آید، می‌پوشم. یک نفر یک عطری می‌زند که واقعاً از آن لذت می‌برد و به نشاط می‌آید. ولی یک نفر دیگر، همان عطر را می‌زند و حالش خراب می‌شود. ببین تو از کدام عطر وقتی می‌زنی شاداب می‌شوی. بعضی‌ها طبع‌شان گرم است. اینها عطر خنک به دردشان می‌خورد. بعضی‌ها طبع‌شان سرد است و عطر گرم به دردشان می‌خورد. قانون مهم در اصلاحِ کسب گفتیم کسب یک امر مطلق است و این امر مطلق قاعده دارد. باید قاعده‌اش یادمان نرود. در واقع یکی از معجزات است. فرمایش خداست: « كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِینَةٌ[2] = هر کسی در گرو دست آورده های خویش است». آنقدر حرف دارد این آیه که برای آن باید یک دانشکده تأسیس شود. مثلاً برای رهن منزل، مقداری پول می‌دهند و در عوض خانه‌ای را رهن می‌کنند. یعنی این منزل در اختیار من است و تا زمانی که مدت رهن تمام نشده باشد در اختیار من است و من در این خانه هر نوع تصرفی می‌توانم بکنم. نفس انسان در گرو مکتسبات خودش است. مثلاً بچه‌ای که متولد می‌شود، نوع تولد این بچه در گرو کسب ژن هایی است که از پدر و مادر گرفته است و بعد در طول دوران بارداری از دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، خوردنی‌ها، افکار، غصه­ ها، حساسیت، زودرنجی، وسواس‌ها و معنویت و خوبی‌ها و کمالات مادر هر چه که هست، جنین دارد کسب می‌کند. پدر هم خصوصیاتی را از طریق وراثت به بچه منتقل می‌کند و هم در طول دوران بارداری می‌تواند تأثیرگذار باشد. پدر می‌تواند ورودی‌های بد به مادر باردار بدهد، آزار برساند، نیش بزند، غصه دارش کند که به بچه منتقل می‌شود. بعد از این در دو سال شیرخوارگی هم همینطور، هم پدر و هم مادر تاثیرگذارند. راجع به این موضوع در بحث تربیت فرزند توضیح داده ایم. کسی که ماهواره در خانه می‌گذارد، موسیقی حرام گوش می‌دهد، نمی‌داند که دارد با جان خود و اطرافیانش چه کار می‌کند. نمی‌داند که دارد چه به خورد بقیه می‌دهد. چون هر چه که بخورند جذب می‌شود. اینطور نیست که کسی بگوید نه، اینها روی من اثر ندارد. بله، ما تا یک حدی آستانه تحریک داریم. یک موسیقی هست، ممکن است اصلاً یک نفر را تحریک نکند، ولی دیگری را تحریک کند. ولی از یک حدی هم که می‌گذرد، اثر می‌گذارد. مکتسبات هر بخش از انسان، روی بخش بعدی اثرگذار است هر کدام از 4 بخش انسان مثل «حس، خیال، وهم و عقل» دارای مکتسباتی هستند. مکتسباتِ حسی، مقدمه مکتسبات خیالی هستند. یعنی حسی‌ها خیال را می‌سازند. مکتسبات خیالی وهم را می‌سازند. مکتسبات وهمی‌ عقل را می‌سازند. مثلاً این که می‌گویند: شب ترس دارد. از شب بترس. این، یک استدلال منطقی است. آنهایی که منطق خوانده‌اند، می‌گویند شب تاریک است و تاریکی ترس دارد. پس شب ترس دارد. حالا از نظر عقل خالص، شب ترس ندارد. اما عقلِ این آدم می‌گوید: شب ترس دارد. این به خاطر آن است که گاهی ما در افکار و توهمات مان دچار اشتباه می‌شویم. مثلاً یکی توهم دارد که اگر صدقه بدهد یا به خویشان و نزدیکان و از جمله پدر و مادر کمک مالی کند، مال و ثروتش کم می‌شود. درصورتی که خداوند تضمین کرده که به ازای هر انفاقِ ما 700 برابر به ما بر می‌گرداند. مثل شیر مادر می‌ماند که هر چقدر مادر به بچه شیر بدهد، شیر تولید می‌شود. به محض این که شیردادن متوقف شود، شیر مادر هم خشک می‌شود. ولی اگر یک بچه دیگر بود و خواست شیر بخورد، مثل بچه همسایه، برادر، خواهر، خدا شیر را قطع نمی‌کند. اصلاً قاعده‌ی خدا این است که هیچ نعمتی را تا وقتی که خروجی دارد و دیگران از آن استفاده می‌کنند، قطع نمی کند. از بخشِ حس، دیدنی‌ها هستند که باید کنترل شوند. بعضی‌ها عجیب آدم‌هایی هستند که صفحاتِ حوادث در روزنامه‌ها و شبکه‌های اجتماعی را دنبال می‌کنند و نمی‌دانند چه آلودگی‌هایی را در ذهن می‌ریزند؟ بعداً مگر به راحتی می‌توان پاکش کرد. شما وقتی یک غذای آلوده می‌خورید، این آلودگی اگر بخواهد دفع شود، دکتر باید کل معده را شستشو بدهد. بعد هم آن مقداری که وارد سلول و جزئی از آن شده، اثرات مخرب خود را خواهد داشت. تا این سلول نمیرد و دفن نشود، حال شخص خوب نمی‌شود. هر چه قدر آشپرخانه‌ی خیال، غذا می‌پزد، جذب جان می‌شود. حال اگر یک دفعه این آدم وارد برزخ شود، تازه می ­بیند که چه هیولایی از خود درست کرده است. وقتی توهم باطل می‌کنی و  از آن لذت می‌بری. مثلاً جلوی بقیه، یک چیزی را که شرافت انسانی نیست، شرافت می‌دانی و جذب می‌کنی، مثلا چیزی می‌خری، اتومبیل، طلا، خانه و ... و با آن فخرفروشی می‌کنی و پز می‌دهی و از این کار لذت می‌بری، در این صورت، عقلت هم بعد از این، تصمیمات ناجور می‌گیرد. البته اگر یک چیزی خریده‌ای و برایت مهم نیست که کسی ببیند یا نبیند، این موردی ندارد. اصلاح کسب در بیانی دیگر به عبارت دیگر، اصلاح کسب، یعنی اصلاح 4 مورد «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار» و باید مواظب بود که هر نوع آلودگی از این 4 طریق جذب نشود. مثال در قسمت انتخاب‌ها، انتخاب رشته تحصیلی است که یک نوع کسب به شمار می‌آید. اگر انسان همینطوری هر رشته‌ای را انتخاب کند، کار درستی نیست. انسان باید غذایی که می‌خورد را خوب ببیند چه می‌خورد. مثال دیگر در مورد ارتباط‌ها و رفتار، تربیت فرزند است. ما خیلی وقت ها در تربیت بچه‌ها سهل انگاری می‌کنیم و می‌خواهیم بچه‌ها را از سر مان باز کنیم. می‌خواهیم دهان بچه ­ها را با چیزهایی مثل لپ تاپ، تلفن همراه و ... ببندیم. مثلاً می‌گوییم اگر درس بخوانی، اگر قبول شوی، برایت لپ تاپ می‌خرم. یا برایت تلفن می‌خرم. اگر قبول شوی، فلان دستگاه را می‌خرم. تو می‌فهمی داری با این بچه چه کار می‌کنی؟ ما می‌خواهیم از شر بچه ­ها خلاص شویم که مزاحم‌مان نشوند. یک مشت آشغال دست بچه می‌دهیم که بنشین و این را بخور. مثل اینکه کاکائو و پفک را دستش می‌دهیم. این پفک جسم بچه را خراب می‌کند. الان تعداد کشته­ هایی که تغذیه‌ی نادرست می‌دهد، از کشته‌های جنگ بیشتر است. در مورد افکار هم باید خیلی مواظبت کرد. همیشه توصیه می‌شود که فکرهای بد و منفی نکنید. عصبانی نشوید. نگذارید سوءظن سراغتان بیاید. چون همه اینها نفس را درگیر می‌کند. می‌گویند حسن­ ظن داشته باشید. هر چند که ممکن است طرف واقعاً ریگی به کفشش باشد، اما چرا می‌گویند تو حسن ظن داشته باش؟ چون علاوه بر اینکه 99% گمان‌هایی که ما می‌کنیم باطل است، شیطان هم همیشه در این امر دخالت می‌کند و آن را برای ما بد جلوه می‌دهد. اینها را در دشمن­ شناسی توضیح داده ایم. حداقلِ نتیجه ی حسن ظن این است که وقتی خودِ من خوب می­ بینم، ذهن خودم آلوده نمی‌شود. اینکه می‌گویند نصف شخصیت عاقل تحمل است و نصفش بی خیالی است، برای همین است. زیرا بی خیالی باعث می‌شود که انسان جذب بد نداشته باشد. کسانی که نمی‌توانند بی خیال باشند، برای هر چیزی حرص و جوش می‌خورند و از هر چیزی ناراحت می‌شوند، روی هر چیزی فکر می‌کنند، راجع به هر چیزی حرف می‌زنند و حساس هستند و به قول خودشان آدم‌های تیز و زیرکی هستند. اینها زیرکی‌شان مثل کسانی است که دوپینگ می‌کنند و در پایانِ مسابقه هم نفر آخر می‌شوند. این شخص دوپینگ کرده و باید اول شود، اما می‌گوید: می‌خواستم کسی نفهمد که دوپینگ کرده ام، برای همین اول نشدم. خیلی از زیرکی‌ها و تیزی‌ها اصلاً به نفع آدم نیست. آدم عاقل کسی است که خودش را به بی خیالی و ندیدن می‌زند. هر چیز ناپاکی که جذب می‌شود، نفس انسان را درگیر و آلوده می‌کند. پس انسان هم در مورد خود و هم در مورد خانواده‌اش باید اصلاحِ کسب کند. در خانه نباید حرام بیاید. باج ندهیم. این چیزها باج دادنی نیست. وقتی که ورودی‌های شما آلوده شد، خروجی‌های تان هم حتماً آلوده می‌شود. دیگر نمی‌توانی روزه بگیری و نماز بخوانی. نه اینکه نمی‌توانی نماز بخوانی و روزه بگیری. این کارها را انجام می‌دهی، ولی دیگر فایده­ای ندارد. قرآن می‌خوانی، ولی برایت شراب نیست و نمی‌تواند به تو اوج بدهد. بعد می‌گویی من 30 سال است نماز می‌خوانم، اما هیچ اتفاقی نیافتاده. یا 40 سال است دارم روزه می‌گیرم، ولی هیچ اتفاق خاصی نیافتاده. برای اینکه ورودی‌های‌مان ورودی‌های خوبی نیست. قلب/ اصلاح قلب/ اصلاح 5 شأن پی نوشت: [1] . تحف العقول : 20. [2] . سوره مدثر/38. ع ل 361

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12158
زمان انتشار: 3 ژانویه 2021
| |
«قضا و قدر» الهی و رابطه آن با اصلاح قلب

قلب، جلسه 68، 1391/07/15

«قضا و قدر» الهی و رابطه آن با اصلاح قلب

ما در عالمی صددرصد ریاضی داریم زندگی می‌کنیم. عالمی که ذره ذره‌ی آن، قوانین و مقررات دارد که به این قوانین «قضا و قدر» می‌گویند. «قضا» یعنی نتیجه و حکم و «قدر» یعنی اندازه. همه روابط در این عالم علِّی و معلولی بوده که در فلسفه به آن «علت و معلول» و در علم فیزیک به آن «عمل و عکس العمل» می‌گویند و در زبان دینی هم به آن «قضا و قدر» گفته می‌شود.

رشته‌های مختلف علوم هم در واقع راه‌های کشف این قوانین ریاضی هستند. خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[1] =‌ و هیچ چیز نیست، مگر آنكه گنجینه‌‏هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‏‌اى معین فرو نمى‌فرستیم». می‌فرماید:«أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ[2]» یعنی، آهنی که در کره زمین یا در عالم به کار رفته مشخص است. اینکه جهان چه مقدار نیاز به آهن دارد، نیاز به سرب در عالم چقدر است؟ طلا، الماس، آب، قطرات باران و ... چه مقدار لازم است؟ همه در نزد خداوند محاسبه شده است. در شرح دعای سوم صحیفه در مورد ملائکۀ الله توضیح دادیم که ملائکه شمارش دانه‌های برف و قطره‌های باران را دارند و آنها را مشایعت می‌کنند تا جایی که باید به زمین برسند. اینکه کجا و چه کسی می‌میرد؟ چه کسی زنده است؟ چه کسی متولد می‌شود؟ پسر است یا دختر؟ چه کسی چه شکلی است؟ همه اینها مبتنی بر ریاضیات است و اندازه و قدر دارند. این اندازه و قدر فقط مخصوص عالم ماده نیست، بلکه در عالم غیب، عوالمی مثل عالم جبروت و ملکوت هم اندازه و قدر وجود دارد و نزولات به صورت ریاضی و حساب شده پایین می‌آیند. وقتی هم می‌خواهیم به این عالم غیب برگردیم، باز داریم به یک عالم قانونمند برمی‌گردیم. الان اگر به شما بگویند که فردا می‌خواهیم اردو برویم. طبیعتاً اولین سؤال شما این است که کجا می‌رویم؟ هیچ کس نمی‌تواند بگوید که این سؤال، سؤال غلطی است. می‌گوییم، حالا بدانی کجاست، چه فرقی می‌کند؟ می‌گویی، باید خودم را آماده کنم. یعنی آنجا شرائط ثابتی دارد و به اسباب و لوازم مخصوصی نیاز است. مثلاً می‌خواهیم به جزیزه ی کیش برویم. آنجا هوا گرم است. یا می‌خواهیم به تبریز برویم، آنجا سرد است. حال که قرار است ما به برزخ برگردیم که یک عالم خاصی است مثل عوالم دیگر، یک سلسله قوانین و مقررات خاصی در آن حکم فرماست. در این صورت شخص باید با اصلاح قلب، خود را برای چنین نظامی  آماده کند. آنجا هر نوع ورودی به درد نمی‌خورد. همانطور که در بحث نسبت هر نوع تولدی به درد نمی‌خورد. از 5 نوع تولد، یکی یا دو تا به درد می‌خورد. «تولد سالم یا سالم قوی» بقیه که یا ضعیف است و یا ناقص و یا مریض، همواره توأم با درد اند. پس همانطور که دنیا یک شرائط زیستی ثابتی دارد، نظام برزخی هم شرائط زیستی ثابتی دارد که وقتی وارد آنجا می‌شوید، قلب یا روح باید شکل خاصی را به خودش گرفته باشد. اگر روح آن شکل خاص را نداشته باشد، و مطابق با آن نظام اصلاح نشده باشد، شما نمی‌توانید آنجا زندگی کنید. باید از رحم دنیا آن را با خود برده باشید و شرایط سالم بودن در آنجا این است که آن سلامت را باید در همین جا تهیه کنید. مثالی از انتخابِ اصلاح قلب و دریافتِ قَدَرِ بهشت گفتیم که هر قَدَری، قضایی را نتیجه می‌دهد. اصلاح قلب، قَدَری است که قضای آن بهشت است. در قرآن بیان شده که در بهشت حرف لغو و بیهوده نیست:«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلاَّ قِیلاً سَلاماً سَلاماً[3]= در آنجا نه بیهوده‏ اى مى ‏شنوند و نه [سخنى] گناه‏ آلود، سخنى جز سلام و درود نیست». در بهشت حرف‌هایی که ناراحتی، غصه، تحقیر، توهین و منت داشته باشد، وجود ندارد. ثانیاً می فرماید:«تأثیم». یعنی حرف‌های گناه­ آلود هم وجود ندارد. کسی می‌تواند وارد چنین بهشتی شود که در دنیا نظام و سبک زندگی‌اش اینگونه باشد. آدمی که می‌خواهد در دنیا سالم بماند، گاهی مثل کسی است که مار از کنارش رد می‌شود و باید خودش را به تغافل بزند و تکان نخورد تا مار برود. در غیر این صورت، مار او را خواهد زد. شخصی هم که می‌خواهد سالم زندگی کند، حتی اگر بداند طرف مقابل منظور بدی دارد،  خودش را به نفهمی می‌زند. یعنی من منظور تو را نفهمیدم. همان ایرادی که خیلی‌ها به پیغمبر می‌گرفتند و می‌گفتند چرا این پیغمبر چیزی حالیش نیست؟ چرا اینقدر ساده است؟ حضرت امیر (علیه‌السلام) فرمود:«نِصفُ العاقِلِ اِحتِمال وَ نِصفُهُ تَغافُل[4]= نیمى از [كار] خردمند، تحمّل كردن است و نیم دیگرش چشم پوشى». حتی فرمود: «لا عَقلَ كَالتَّجاهُلِ[5]= هیچ خردمندى‌یى، به سانِ خود را به نادانى زدنْ نیست». کسی که قلب مریض و آلوده دارد، دائماً دوست دارد برنجد و غصه بخورد و منظور منفی از رفتارها و نیت دیگران بگیرد. این شخص وقتی وارد برزخ می‌شود، برزخ او سالم نخواهد بود. اگر واقعاً کسی باور کند که ابدیت و آخرتی هست، باید سلامت آن را همین حالا و در همین دنیا برای خود تهیه کند. شیرین زندگی کند و تشنج نداشته باشد. زودرنج، حساس، لوس و متکبر نباشد. خدا رحمت کند «نخودکی» آن مرد بزرگ را که فرمود: همه عرفان در دو کلمه است: «مرنج و مرنجان». همه این خلقیات مثل تغافل، تجاهل، احتمال (تحمل کردن) و نرنجیدن و نرنجاندن نتیجه یا قضای بهشت را در پی خواهند داشت. سقوط، نتیجه‌ی تصرفِ دل توسط غیر خداست قرآن کریم در چینش سلسله مراتب، مراتبی که در نظام خلقت ذکر می‌کند اول خدا، وجود مطلق و ذات مطلق است و بعد از خدا اولین ظهورِ حق تعالی، حقیقت انسان است و سپس فرشته­ ها، آسمان، زمین و مخلوقات دیگر که همه پایین‌تر از انسان هستند و برای انسان خلق شده‌اند. انسان اگر بخواهد رشد کند، رشد انسان به سمت پایین نیست. پایین یعنی چیزهایی که انسان اوج آنها به حساب می‌آید و چیزی که برای انسان خلق شده، نمی‌شود به آن عشق ورزید. چون در این صورت، قیمت انسان پایین می‌آید. فقط الله شایسته عشق ورزیدن است. از این رو، اصلِ صلاح قلب این است که به بالاتر از خودش نگاه کند. وقتی به پایین توجه می‌کند، قاعده‌ها به هم می‌ریزد. انسان کوچک می‌شود، فشار قبر زیاد می‌شود. برای همین، منشأ عصبانیت‌ها، ناراحتی‌ها، حرص و جوش‌ها جایی است که چیزی غیر از الله دل را تصرف می‌کند. انسان با الله به مشکل نمی‌خورد. وقتی انسان با الله است، بین او و خدا عشق سالم وجود دارد. تمام مشکلات مربوط به بخش‌های پایین مثل حس، خیال و وهم است که ما در این 3 بخش حیوان هستیم. در بُعدِ عقلی، ما فرشته هستیم و این هم به شرطی است که عقل ما در استخدام فوق عقل که بخش انسانی ما است، باشد. در غیر این صورت، علم در اختیار بخش حیوانی قرار می‌گیرد. مثلِ دانشمندانی که در عالم، علم شان را در اختیار حیوانیت شان قرار دادند و منجر به جنایات فراوان شدند. این 4 بخش «حس، خیال، وهم و عقل» همه جزو کمالات هستند و چیز بدی نیستند. کمالات حسی مثل پول، خانه، اتومبیل و ... چیزِ بدی نیستند. یا کمالات خیالی و وهمی مثل هنر و زیبایی، عزت، آبرو و ... خوب هستند. کمالات عقلی که علم و دانش است، چیز بدی نیستند. ولی به محض اینکه یکی از این 4 بخش معشوقت می‌شود، بخش پنجم که اصل است را رها می‌کنی و در نتیجه خوار می‌شوی. وقتی دل به الله سپرده می‌شود، اگر در بخش‌های پایینی، ضعفی هم به وجود بیاید، غصه و ناراحتی ایجاد نمی‌کند و وقتی بعضی‌ها بگویند:«آی، دیگران خوردند، بردند، دزدیدند ...»، دل آدم تکان نمی‌خورد. چون این دل در اوج است. بدبختی ما این است که ما از یک طرف ادعا می‌کنیم که می‌خواهیم به بهشت و بالاتر از بهشت برویم و از طرف دیگر هم اگر کسی جهنم می‌رود، طاقت نداریم و می‌گوییم ما هم باید برویم. مثل این است که آدمی خودش غذای خیلی خوب دارد، اما یکی دیگر دارد، مردار می‌خورد، این آدم می‌گوید از آن مردار به من هم بده. تا دل در تصرفِ غیر خداست، عبادت‌ها هم چنگی به دل نمی‌زنند تا وقتی که دل به خدا بسته نشود، حتی اگر عبادت هم بکنید، عبادت‌ها یا از روی ترس و یا از روی طمع است. ترس و طمع هم آدم را شاد و آرام نمی‌کند. آدمی که عبادت خدا را یا از روی ترس و یا از روی طمع انجام می‌دهد، نمی‌تواند با خدا کنار بیاید. مثل کسی که در دربار پادشاه است و به خاطر ترس یا طمعی که از او دارد، اطاعتش می‌کند وگرنه از خودِ پادشاه خوشش نمی‌آید. اما اگر عاشقِ پادشاه باشد، داستان یک چیز دیگر است. وقتی آدم یادش می‌افتد که یک ساعت دیگر می‌خواهد نماز مغرب و عشا بخواند، اگر شوق در دلش نیفتد، با این خدا نمی‌تواند شادی کند. این خدا نمی‌تواند شب تو را بیدار کند. چون تو اصلاً حس نداری که به خاطرش بلند شوی. نمی‌توانی به عشق او سحر داشته باشی. آنجایی که دل هست، خواب نیست. وقتی محبت می‌آید، خواب و خستگی و بی ­نشاطی می‌رود. آدم نشاط دارد. اصلاً برای او، اینکه من امشب می‌خواهم نماز مغرب و عشا بخوانم، موضوعیت دارد. سحر برایش موضوعیت دارد، می گوید الان می‌خواهم قرآن را باز کنم و بخوانم. برنامه خلوت با خدا برایش موضوعیت دارد. تا تو با خدا خصوصی برنامه نداشته باشی، قلبت به آرامش نمی‌رسد. شک، دشمنِ صلاحِ قلب است برای صلاح قلب و اینکه آن را با خدا درگیر کنیم، لازم است اول شک و تردید را کنار بگذاریم. مثلاً قلبی که به خدا گرفتار باشد، این حرف هایی که تا الان من راجع به خدا و قلب گفتم را می‌فهمد و تصدیق می‌کند. شک هم ندارد. چون چشیده است. ولی کسی که نچشیده، حرف های ما را نمی‌تواند تصدیق کند. مثلاً من می‌گویم: صبّار میوه خوبی است. شما نمی‌توانید تصدیق بکنید. اما وقتی بگویم: هندوانه میوه خوشمزه­ ای است، همه شما خوردید و تصدیق می‌کنید. یا گلابی میوه خوبی است، همه شما تصدیق می‌کنید. چون این میوه‌ها را خوردید و یقین دارید که من چه می‌گویم. اما چون تا به حال میوه صبّار را نخورده‌اید، اصلاً نمی‌دانید چه جور میوه‌ای است، خوشمزه است یا نیست؟ نمی‌دانید و نمی‌توانید آن را تصدیق کنید. وقتی هم صحبت از «حبّ الله» به میان می‌آید، اگر آن را نچشیده باشید، برای‌تان مفهوم نیست. ممکن است ذهن قبول کند که «لا اله الا الله= خدایی جز الله نیست» و بپذیرد. ممکن است چیزهایی مثل«الله اکبر، سبحان الله، الحمد لله» را بپذیرد، اما چون همه کارهای‌ما با دل‌مان است و اصل، دل است که باید تصدیق کند. اگر کسی شک داشته باشد، نمی‌تواند تصدیق کند. انسان تا شک دارد، نمی‌چشد و رشد هم نمی‌کند. اول باید شک را برطرف کنیم. شک هم چیزی نیست که نتوانیم به آن جواب دهیم. الان جواب همه چیز وجود دارد، کسی نمی‌تواند بگوید، من سؤالی دارم که جواب ندارد. فقط شک را باید درست مطرح کرد و به کارشناس و متخصص آن مراجعه کرد. یک عاملِ خوب، در رسیدن به صلاح قلب دومین چیز برای رسیدن به صلاح قلب، داشتن معلم و مربی و الگو است. انسان بدون معلم و مربی و الگو نمی‌تواند به جایی برسد. شما یک ورزشکار سراغ دارید که بدون مربی به جایی رسیده باشد؟ خودت نمی‌توانی خود را به شادی و آرامش برسانی. باید استاد بالای سرت باشد. قرآن 4 الگو برای سبک زندگی ما آورده است: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ= راه کسانی که به آنان نعمت داده‌ای». این 4 گروه عبارتند از «نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین» و این 4 سبک زندگی است که به تأسی از این 4 گروه باید داشته باشیم. صالحین، کسانی هستند که دل شان اشتغال به یاد خدا دارد الان راجع به صالحین داریم صحبت می‌کنیم. چون بحث ما بحثِ صلاح قلب است. آن چیزی که قلب را اصلاح می‌کند. وقتی می‌گویی صالحین، یعنی در آخرت یک نوع سبک، پاتوق و سطحی از زندگی وجود دارد که مال صالحین است و تو باید خودت را به این سطح برسانی. ریشه کار صالحین این است که دل‌هایشان اشتغال به یاد خدا دارد. اصلاً یاد خدا برایشان یک مشغله است. ما هنوز یاد خدا را مشغله نکرده ایم. الان می‌گوییم آشپزی مشغله ما است. می‌گوییم کار هنری داریم. برای خاله، عمو، عمه، دایی، تلویزیون، سریال، فیلم، ورزش، باشگاه، استخر، مهمانی وقت داریم و مشغله داریم. به دریا، پارک، کیش، قشم، ویلا اشتغال داریم. در کجای 24 ساعت شبانه روز برنامه‌ی ما اشتغال داشتن به یاد خداست؟ خودمان را لوس نکنیم که ما 17 رکعت نماز می‌خوانیم. اشتغال یعنی یک بخشی از وقتت را به عشقبازی با خدا بگذرانی. اولش هم شاید خیلی عاشقانه نباشد، ممکن است لازم شود کم کم قلبت را هول بدهی. همانطور که حضرت علی (علیه‌السلام) فرمود: «اگر حلیم و بردبار نیستى، اظهار حلم کن[6]». عشقبازی هم همینطور است. باید انسان یک مدتی خودش را به عاشقی بزند. حضرت در جای دیگر فرمودند:«اِذا لَم یَکُن ما تُرید فَاَرِد ما یَکون[7] = اگر اوضاع آن چیزی که تو می‌خواهی نیست، آنچه که هست را بخواه». مثلاً الان رفتی در شرائطی قرار گرفتی که آن شرایط برایت مطلوب نیست. ننشین غصه بخور. با همان که هست، کنار بیا. اگر آن چیزی را که نمی‌خواهی، خودت هم آن را برای خود فراهم نکرده‌ای و از بیرون به تو تحمیل شده، تحمل کنی، برای تو درجات آخرتی دارد و باعث می‌شود ساخته شوی و شبیه خدا شوی. در اول کار، ممکن است عاشقانه نباشد، اما خودت را به عشق بزن. اگر با خدا عاشقی کنی، با او خلوت داشته باشی، یقیناً از او خوشت خواهد آمد. در سفری که به خارج از کشور داشتم، با دو تا از علما که یکی عالم مسیحی و دیگری عالم سنی بود، البته با هر کدام جدا جدا ملاقات داشتم و راجع به امام رضا (علیه‌السلام) صحبت ‌کردیم. تا به آنها گفتم: امام رضا. حس هر دوی شان مثل هم بود. مسیحی می‌گفت: آنجا بهشت است. سنی هم می‌گفت: آنجا حس عجیبی داشتم. پرسیدم، چه حسی داشتید؟ گفت اولش هیچ حسی نداشتم. گفتم بروم ببینیم چطور است؟ وقتی رفتیم، دیدیم حس عجیبی داریم که تا به حال تجربه نکرده بودیم. من از آنها پرسیدم، می‌دانید چرا آنجا لذت بردید؟ به خاطر این که به خانه پدرتان رفتید. خانه اصل تان و خانه ریشه­تان رفتید. گفتند، بله، احساس ما هم همین بود. احساس می‌کردیم، اینجا برای مان خیلی آشنا است. دل را باید مشغول کنی، باید برنامه دار باشد. یک موقع به برزخ می‌رویم، می‌بینیم هیچ چیز نداریم. واقعاً روح خالی است. کسی که می‌گردد و چیزهای بی‌خود انتخاب می‌کند و سنخش با این چیزها است، لیاقتش این نوع تغذیه است. هر آدمی باید به غذای خود نگاه کند.[8] 4 ویژگی صالحین در کلام نبی اکرم (ص) نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) 4 ویژگی صالحین را اینگونه بیان می‌فرمایند:«أمّا عَلامةُ الصّالِحِ فأربَعةٌ: یُصَفِّی قَلبَهُ، و یُصلِحُ عَمَلَهُ، و یُصلِحُ كَسبَهُ، و یُصلِحُ اُمورَهُ كُلَّها[9]= اما نشانه شخص صالح چهار چیز است: دلش را صاف مى‌كند، كردارش را اصلاح مى‌گرداند، درآمدش را اصلاح مى‌كند و همه كارهایش را اصلاح مى‌گرداند». صاف کردن دل، یکی از کارهایی است که آدم صالح انجام می‌دهد. دل صاف شود یعنی شاد و آرام باشد. برای آدم صالح، آخرت مهم است. مثلاً طرف می‌خواهد عروسی برود، اگر دو روز جلوتر به او بگویند، ناراحت می‌شود که دیر گفتید؟ من چگونه در این دو روز خودم را برای عروسی آماده کنم؟ 48 ساعت مانده و می گوید این وقت برایش کافی نیست. می‌گوید من نمی‌توانم برای عروسی آماده شوم. چون می‌خواهم به بهترین شکل در عروسی حاضر شوم. حالا آدمی که به برزخ می‌رود، که باید خیلی آرایش کند و خیلی زیبا شود. خیلی چیزها را باید اصلاح کند تا درخورِ بهشت شود. خداوند هم فرصت کافی برای همه گذاشته است. بهشت شما هم قلب و دل شماست. پس تا زنده هستید، اگر این را صفا بدهید، آن بهشت، خودش صفا پیدا می‌کند. چون آن بهشت ظهور دل شماست. کسی که بهشت و جهنم در پیش دارد، آدمِ بی‌انگیزه‌ای نیست علی (علیه‌السلام) فرمود:«شُغِلَ مَنِ الجَنَّۀُ وَ النّارُ اَمامَه[10] = كسى كه در پیشاپیش او آتش دوزخ و بهشت هست، مشغول انجام وظیفه است». یعنی کسی که بهشت و جهنم سر راهش هست، آدم بی کار و بی ­انگیزه­ ای نیست. یک آدم بانشاط، فعال، با انگیزه است و اصلاً پوچ ­گرا و بی ­برنامه نیست. اصلاً خودرو نیست. اصلاً بی­ صاحب نیست. آدمی است که برنامه­ دار زندگی می‌کند. هر نوع لباسی، هر نوع غذایی، هر نوع مهمانی، هر نوع ارتباطی، هر دیدنی و شنیدنی را مواظبت می کند. چون می داند که محصول این مراقبت ها بهشت است. اگر کسی بیفتد به محبت، جستجوگر می‌شود. اما ما همیشه می‌گوییم:«ما وقت نداریم، کار علمی داریم، کار تحقیقی داریم، کار مطالعاتی داریم، زن و بچه داریم، شغل داریم، تجارت داریم». پس چه موقع می‌خواهی به خودت برسی؟ نوبت خودت کی می‌رسد؟ تنها بزرگی و رشد بخش «فوق عقلی» است که ما را سعادتمند می‌کند نکته مهم این است که فقط یک بزرگی به درد ما می‌خورد و آن هم بزرگی بخش فوق عقلی‌مان است. هر بزرگی که شما در این 4 بخش[11] پیدا کنید، می‌تواند مزاحم شما شود. بزرگی علمی مثل، دکتر شدن، پرفسور، مهندس، فیلسوف شدن. بزرگی‌های وهمی مثل رئیس، وزیر، رئیس­ جمهور، نماینده مجلس و مقام و ... همه بی‌خود هستند و برای آن طرف فایده ای ندارد. فقط گروهی بزرگند و به بزرگی و آقایی و بهشت می‌رسند که رشد فوق عقلی دارند و با خدا و با اهل بیت و با خانواده آسمانی رابطه را شروع کرده‌اند. الان به دلت نگاه کن، ببین چندتا از این چهارده معصوم با تو رفیق هستند؟ چندتا از امامزاده ها با تو دوست هستند؟ اگر برزخ بروی تو را می‌شناسند؟ در بین صدیقین و شهدا و صالحین چند نفر رفیق داری؟ باید بدانیم که اگر آسمان ما را به رسمیت نمی‌شناسد و اگر در عالم غیب به رسمیت شناخته شده نیستیم و اگر آنجا رفیق و دوستی نداریم، گدا هستیم. ما الان برزخ برویم، چه کسی قرار است سراغ ما بیاید؟ چه کسی در آن عالم به آن عظمت ما را مشایعت کند؟ آیا با آنها زندگی کرده ایم؟ با آنها عاشقی کرده ایم؟ با آنها رفاقت داشته ایم؟ بده و بستان داشته ایم؟ برایشان خرج کرده ایم؟ با آنها چه رفت و آمدی داشته ایم؟ آدم باید از خودش این سؤالها را بکند. انسان بهتر است در آسمان معروف باشد تا در زمین خیلی از انسانها به دنبال کسب شهرت در دنیا هستند. اما شأن انسانیِ انسان، این است که آسمان او را بشناسد و در آسمان مشهور باشد. در دعای امین الله می‌خوانیم:«اَللّهُمَّ اجعَلنی مَحبوبَۀً فی اَرضِکَ وَ سَمائِک= خدایا یک کاری کن هم در زمین محبوب باشم و هم در آسمان». آیا ما برای آسمانی‌ها آشنا هستیم؟ آدم باید فکر و داراییش این باشد. بالاخره ما چند روز دیگر وارد برزخ خواهیم شد. آنجا آشنا لازم داریم. فرض کنید آدم یک جایی برود که هیچ کس او را نشناسد و بعد هم یک مشت ملائکه غِلاظ[12] و شِداد[13] بیایند به جان ما بیفتند و مدام بخواهند سؤال از ما کنند و ما را در مخمصه و گرفتاری کارهای مان بیندازند. وقتی آنجا آشنا داشته باشی، اگر به تو گیر هم بدهند، آن آشناها می‌آیند و نجاتت می‌دهند. پس از حالا شروع کنیم. بالاخره باید وقتی گذاشت و برای حکومت آخرت و ابدی دنبال اعوان و انصار و رفیق بود. آشنا لازم داریم، کمک لازم داریم، شفیع لازم داریم. یکی را می‌بینی در خانه­ اش نشسته، زمین و زمان با او آشنا هستند. یک پیرزن بیسواد هم هست، ولی زیرک. او دم همه را در آسمان دیده، عرضه دارد و همه را هم وامدار خودش کرده است. برای چهارده معصوم، شهدا، صدیقین هدیه فرستاده و با آنها مراوده داشته، خرجی هم ندارد. کسی است که ثروتی هم ندارد، ولی می‌تواند دم همه آنها را ببیند و به همه آنها هدیه بدهد تا همه در آنجا او را ‌بشناسند. برای همین است که در زیارتنامه می خوانیم: «عرفنا الله بیننا و بینکم فی الجنة= خداوند بین ما و شما در بهشت آشنایی ایجاد کند». قلب/ اصلاح قلب/صالحین پی نوشت: [1] . سوره حجر/21. [2] . سوره حدید/25. [3] . سوره واقعه/25-26. [4] . غرر الحكم : 9968. [5] . غرر الحكم: 7227، 10956، 6083، 7041، 4629، 6321، 10503، 1251، 1602، 5179، 7301، 9777، 4772، 3887،( 814 و 1028). [6] . « إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ یَكُونَ مِنْهُمْ = اگر حلیم و بردبار نیستى اظهار حلم بنما چون كسى كه خود را شبیه بگروهى نمود نوعا جزء آنها خواهد شد»( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام, جلد۶۸, صفحه۴۲۷). [7] . غرر الحکم و درر الکلم,  جلد1,  صفحه۲۸۵. [8] . « فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ= پس انسان باید به خوراك خود بنگرد» (سوره عبس/24). [9] . تحف العقول : 20.  [10] . نهج البلاغة، جلد1, صفحه ۵۸. [11] . بخش حسی، خیالی، وهمی و عقلی. [12] . خشن [13] . سختگیر ع ل 360

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 12154
30 دسامبر 2020
|
پرسش 295: چرا گاهی با گفتن ذکر خدا هم آرام نمی شویم؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ،

شناسه مطلب: 12153
زمان انتشار: 30 دسامبر 2020
| |
قلب را چگونه اصلاح کنیم؟

قلب، جلسه 67، 1391/07/01

قلب را چگونه اصلاح کنیم؟

بعد از بحث نورانیت قلب، بحث «اصلاح قلب» را مطرح می‌کنیم. قلب هم مثل بدن بیماری و عدم تعادل دارد. اما اگر مثل بدن سالم باشد، همیشه بانشاط و قدرتمند است. بدن وقتی که ضعیف می‌شود، درد به سراغش می‌آید و کسل می‌شود. اگر قلب خوب تغذیه بشود و به آن برسیم، هزاران سال می‌تواند عمر بکند.

روح در حالت عادی باید شاد و آرام باشد. اگر شاد و آرام نیست و پر از اضطراب و ناامیدی است، علت آن بیماری است. یعنی همانطور که برای سلامت بدن‌مان تلاش می‌کنیم، برای سلامت قلب نیز باید بکوشیم. از طرفی سلامت بدن بر سلامت قلب نیز بی تأثیر نیست. تغذیه خوب و حلال و ورزش در نشاط و سلامت بدن موثر است. کسی که به سلامت بدن توجه نداشته باشد و تنبلی کند، ورزش نکند، مراقب بهداشت بدن نباشد، اصول تغذیه خوب را مراعات نکند، این شخص در امور آخرتی نیز تنبل‌تر خواهد بود. کسی که مسواک نمی‌زند، حمام نمی‌رود و ورزش نمی‌کند، قطعاً در مسائل معنوی و علمی و معرفتی ­اش هم جدی نیست. چنین فرد تنبلی اگر ادعا بکند که اهل آخرت و معنویت و اهل دل است، ادعای او قابل قبول نیست. شخصی که در امور دنیایی بانشاط است، در حقیقت دارد از همه این امور دنیایی هم معنویت کسب می‌کند، زیرا در همه این احوال در خدمت خداست. این فرد مؤمن است و قبل از اینکه در خدمت خانواده باشد، همه این کارها را دارد به عشق خدا انجام می‌دهد. زنی که از کار در خانه احساس خستگی و پوچی می‌کند، یا مردی که از کار بیرون احساس لذت و قرب نمی‌کند، معلوم است که اینها با خدا معامله نمی‌کنند. با زمین معامله می‌کنند. زمین هم اصلاً لیاقت معامله ندارد. انسان وقتی که دلش را به غیر از اهل آن می‌فروشد خواری، ذلت، سرخوردگی حقش است. از این رو نشاط مؤمن دائمی است که مؤمن در همه کارش فقط با خدا معامله می‌کند و خادم خداست، غلامی و کنیزی الله را می‌کند. آخرت سالم، نتیجه‌ی دنیای سالم است ما برای اینکه آخرت سالمی داشته باشیم، چاره ­ای نداریم، جز اینکه دنیای سالمی داشته باشیم و علامت اینکه یک نفر آخرت سالمی دارد، همان دنیای سالم اوست. امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید:«اِعلَمْ أنَّهُ لاعِلمَ كطَلَبِ السَّلامَةِ، و لا سَلامَةَ كسَلامَةِ القَلبِ[1]= بدان كه هیچ دانشى چون طلب سلامتى نیست و هیچ سلامتى‌اى مانند سلامت دل نمى‌باشد». وقتی می‌فرماید:«بدان» یعنی مسأله، خیلی مهم است. هیچ علمی مثل این نیست که انسان دنبال فرمول‌های سلامتی بگردد. چه سلامتی جسمی و چه سلامتی روحی. برای یک مؤمن به معنای حقیقی، سلامتی روح و روان دغدغه است. اگر به سمت اصلاح امور زندگی­ حرکت می‌کند و یا به سمت رفاه، ثروت، غنا و یا به سمت هر کدام از مراحل زندگی که می‌رود، برایش سلامت مهم است. یعنی مهم این است که اگر کاری انجام می‌شود، سالم انجام شود و او سالم بماند. مثلاً اگر می‌خواهد ازدواج کند به سلامتش بیشتر فکر می‌کند تا اینکه به اصل ازدواج. در رفتار با همسر در تربیت فرزند و ... سلامت اصل است. «قلب» هم مثل بدن مریض می‌شود قلب هم مثل بدن ما مریض می‌شود و ما در طول روز دچار عواملی که می‌توانند روح ما را مریض بکنند، هستیم. گاهی انسان برای دل خود، درمان‌های موقت دارد، مثل صدقه و استغفار و.... که اینها مثل استحمام می‌ماند. اینکه انسان یاد خدا را بکند و از خدا طلب بخشش بکند، برایش خیلی مهم است. اما در مجموع آنچه که می‌تواند دل را سالم نگه دارد، این است که انسان دل را با آن چیزی که با دل تناسب دارد و دل با آن خوش است، اصلاح بکند. دل بخش فوق عقلی یا همان شأن انسانیِ انسان است که وقتی از اصل خود یعنی الله دور شود، پژمرده و مریض می‌شود. انسان وقتی خود را نمی‌شناسد، فکر می‌کند با این امور دنیایی و امور بخش طبیعی شاد می‌شود. کثرات انسان را مچاله می‌کنند و وحدت را از او می‌گیرد. تعلق‌ها هر چقدر بیشتر شود، همّ و غم انسان هم بیشتر می‌شود. ما نباید بچگانه فکر کنیم. به کسی که بدنش مریض است، نمی‌توانی بگویی، چندتا غزل حافظ بخوان، بدنت خوب می‌شود. این بدن باید ویتامین و پروتئین دریافت کند، خوب تغذیه شود، چون محبوب بدن غذاست. این شخص باید غذا بخورد تا خوب شود. کافر و مسلمان هم ندارد، مؤمن و غیر مؤمن هم ندارد. هر کس به بدنش برسد، بدنش زیبا و سالم و خوب است. وقتی می‌گوییم، قلب، یعنی آن بخش انسانی و فوق عقلی و آن بخش بی نهایت­ طلب انسان. چرا این دل به خرابی کشیده می‌شود؟ چون غذای معنوی گیرش نیامده، اگر کسی بینهایت را داشت، آیا حسودی می‌کرد؟ نه. اگر کسی بینهایت را داشت، از رفتن محدودها ناراحت می‌شد؟ نه. چون بینهایت را دارد و چیزی از او کم نمی‌شود. غصه، حسادت، سوءظن، ترس، اضطراب از دست دادن، فقدان‌ها زمانی انسان را آزار می‌دهد که انسان خیال می‌کند، چیزی از من کم شد و رفت. من کم شدم. منظور از این «من» یک منِ محدود است. من حقیقی نیست. اصلاح قلب، با اشتغالِ به یاد خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود:«أصلُ صلاحِ القلبِ اشتِغالُهُ بذِكرِ اللّه[2]= ریشه صلاح و پاكى دل، مشغول داشتن آن به ذكر خداست». انسان دل را باید با ذکر کمال مطلق و یاد بینهایت مشغول کند، نه با یاد محدودها. یاد محدود و عشق محدودها و «آفلین= افول کننده ها» که از دست رفتنی هستند، دل را مریض می‌کند. دل به این و آن مده ای بوالهوس             دل به آن ده کان دلت داده‌است و بس دل را به صاحبدل بدهیم. برای همین، اسلام از اول، تخم شادی را در دل ما می‌کارد. آن هم با کلمه‌ی «لا إله إلا الله» که شادی ­آورتر از این نسخه ­ای ما نداریم. یعنی لایق دل تو، غیر از کمال مطلق نیست. تو غیر از الله معشوق و محبوبی نداری که بخواهی به او دل بدهی و با آن دلخوش باشی. این همان بحث «رابطه تصوری، تصدیقی و وجودی» است که در اسماء الله گفتیم. مثلاً اگر به کسی که میوه انبه را ندیده و نخورده است، بگویی: «میوه انبه» او هیچ تصوری از آن ندارد و نمی‌داند چنین میوه‌ای وجود دارد و می‌گوید: انبه چیست. اما وقتی یک انبه دست او بدهی و او از نزدیک شکل آن را ببیند، به این رابطه تصوری می‌گویند. این را در تصور می‌آورد. وقتی انبه را از نزدیک می‌بیند و آن را بو می‌کند، رنگ آن را می‌بیند، ذهن آن را تصدیق و قبول می‌کند و به این رابطه تصدیقی می‌گویند. رابطه وجودی، زمانی است که شخص انبه را می‌خورد و وقتی می‌خورد، هزار نفر هم بگویند: خیلی بد مزه است. او می‌گوید: من خوردم و خیلی هم خوشمزه بود. به این رابطه وجودی می‌گویند. مثال دیگر، اگر گفته شود میت، می‌توانیم آن را تصور کنیم. این می‌شود رابطه تصوری. اینکه گفته شود نباید از مرده ترسید و مرده با ما کاری ندارد، این تصدیق است و قبول کردیم. اما وقتی می‌گویند برو پیش مرده بخواب. ما نمی‌رویم و می‌ترسیم. این یعنی، آن حقیقتی که عقل ما آن را تصدیق می‌کند و می‌داند که مرده با ما کاری ندارد، هنوز در ما وجودی نشده و ما هنوز با آن رابطه وجودی نداریم. برای همین می‌ترسیم. عقل قبول کرده، اما هنوز دل آن را نپذیرفته است. باید دل قبول کند. صرف اینکه من کلاس رفتم و همه چیز را بلد هستم، به درد نمی‌خورد. دانستن با ندانستن هیچ فرقی ندارد. آن کسی که نمی‌داند مرده ما را اذیت نمی‌کند، با من که می‌دانم مرده اذیتی ندارد، هیچ فرقی نداریم، وقتی هر دوی ما از مرده بترسیم. با هرچیزی که رابطه‌ی وجودی داریم، قیمت ما همان است حضرت وقتی می‌فرماید، اصل اصلاح قلب، اشتغال به یاد الله است. یعنی یاد خدا تمام دل را از همه مریضی‌ها خوب می‌کند. اما وقتی من نمی‌دانم الله کیست، نه رابطه تصوری از او دارم، نه با او رابطه تصدیقی دارم و هم این که هنوز با او عشق­بازی نکرده‌ام، یعنی رابطه وجودی هم با او ندارم. چگونه قلب من اصلاح خواهد شد؟ پس عشق ‌ما، حس و حال‌ و نشاط ما با چیزی است که با آن رابطه وجودی داریم. ببین با چه چیزی رابطه وجودی برقرار می‌کنی؟ قیمتت هم همان است. چه چیزی به شما نشاط می‌دهد؟ قیمتت همان است. چه چیزی غمگینت می‌کند؟ همان چیز با تو رابطه وجودی دارد. تو دقیقا می‌توانی بفهمی که در کدام یک از این 5 مرحله تو با آنها رابطه وجودی داری. رابطه وجودی اصل است. قرآن هم می‌فرماید، اگر کسی الله، اهل بیت، و جهاد در راه خدا بزرگترین معشوق و در رأس معشوق‌هایش نباشند، فاسق است. فاسق، یعنی کسی که به جای رفتن به سمت بینهایت، دارد به سمت محدودیت‌های بیشتر و فشار قبر بیشتری می‌رود. روزبه ­روز خُلقش تنگ­تر می‌شود. روزبه­ روز احساس بدبختی بیشتری می‌کند. پس ما اگر بخواهیم الله دل ما را اصلاح بکند، باید دوتا کار بکنیم: اول باید دلی داشته باشیم که اصلاح بکند و اگر دل داشته باشیم، باید این دل الله را داشته باشد. بعضی‌ها می‌گویند، ذکر خدا را می‌گوییم، چرا آرام نمی‌شویم؟ اگر قرآن می‌خوانی و با آن مست نمی‌شوی، یعنی تو اصلاً چیزی که با این شراب سازگاری داشته باشد نداری. باید اول دلی را داشته باشی که قرآن آن را شاد کند. این نشانه ی آن است که هنوز اصلاً برایت قلب تشکیل نشده. مثل اینکه دکتر بگوید، قلب این جنین هنوز تشکیل نشده، یعنی مسیر را دارد غلط می‌رود. باید سقط شود. پس من باید الله را تصور کنم. اکثر آدم‌هایی که دارند الله را تصور می‌کنند، نمی‌دانند الله کیست، چه برسد به تصدیق و برقراری رابطه وجودی. این خیلی خطرناک است. تا وقتی تصوری از الله ندارید، مگر می‌توانید خوب بودنش را تصدیق کنید. ما هنوز موفق به برقراری رابطه تصوری با خدا نشده‌ایم ما اصلاً با خدا تصورش را هم نداریم. به ما گفتند بگویید:«أشهد أن لا إله إلا الله»، ما هم داریم می‌گوییم. نمی‌شود که ندید. علی (علیه‌السلام) فرمود:«لَم أعبُد رَبَّاً لَم أرَه[3]= من الهی را که ندیده باشم، عبادت نمی‌کنم». الله اگر درست تصور بشود، آدم عاشقش می‌شود. نمی‌شود او را ببینی و عاشقش نشوی. الله را اگر کسی درست تصور بکند، با از دست دادن کسی و چیزی، رابطه ­اش با الله خراب نمی‌شود. آن الله­ هایی که ما با آن قهر می‌کنیم، خدایی که برای ما زیر سوال می‌رود، یا اصلاً انکارش می‌کنیم، همان بهتر که انکار شود، چنین خدایی به درد نمی‌خورد. من اول باید الله را تصور بکنم. ما در آموزش دین برای کودکان مان به هیچ وجه روی تصور الله کار نمی‌کنیم. چون خودمان هم تصور درستی از آن نداریم. ما فقط مقدس نگاه می‌کنیم. می‌گوییم: به ما گفته‌اند، الله خیلی خوب است. در حالی که باید بگذاری بچه ­ات بیاید از چشم تو به الله نگاه بکند. یک مقدار یاد بگیرد و یک مقدار از این الله لذت ببرد. الله اول باید تصور شود، بعد تصدیقش کنید. وقتی می‌گویند: خدا صمد است. یعنی دیگر نپرس خدایا! روزه و نماز من به چه درد تو می‌خورد؟ وقتی تو به خدا می‌گویی، خدایا تو چرا این کار را از من می‌خواهی؟ یعنی نفهمیده ای خدا صمد است. وقتی فهمیدی که خدا سبحان است، یعنی منزه است، باید تصدیق کرده باشی. اگر قلبت تصدیق نکرده باشد، تو هر بار به خدا گیر می‌دهی، پس معلوم است که سبحان گفتن ­هایت هم الکی بوده و هیچ کدام به درد نخورده است. چون تصدیق نداشتی، اعتقاد نداشتی که خدا از عیب و نقص و ظلم منزه است. آن تسبیح‌های تو هم تصدیقی نشده اند. الله یعنی زوج من، همسر من، من وقتی می‌خواهم به همسری خدا در بیایم، یا خدا را به همسری خودم انتخاب بکنم، اول باید از این زوج و اله خود تصوری داشته باشم که بتوانم او را بپذیرم. من الله­ی را که نمی‌شناسم، چطوری می‌توانم انتخابش بکنم؟ من باید خودم، الله ­ام را ببینم و انتخاب بکنم. شما یک کت و شلوار، عینک، یا یک انگشتر را که یک نفر برایتان خریده، راحت استفاده نمی‌کنید و می‌گویید خودم باید انتخابش کنم. ما چطور می‌گذاریم اله­مان را دیگران برای ما انتخاب کنند؟ اینکه پدر و مادر و علما و مراجع و اساتید به ما گفتند و بهترین الله را دیدند و انتخاب کردند و به ما هم یاد دادند، خیلی خوب است. این یادگیری و تقلید هم خیلی قشنگ است و خدا هم آن را دوست دارد. ولی بالأخره باید خودم آن را بِچِشم یا نه؟   شناخت الله با روابط صوری، تصدیقی و وجودی ما باید اول وقت بگذاریم و الله را تصور کنیم و بعد تصدیقش کنیم. تصدیقش کنیم، یعنی بپذیریم که این خدا «صمد» است، «أحد» است، «واحد» است، «لم یلد» است، «لم یولد» است. شناسنامه خدا این است. «لم یلد و لم یولد» یعنی کسی خدا را به وجود نیاورده، خدا مخلوق کسی نیست. خدا ازلی است. خدا وجود مطلق است. امکان ندارد خالق داشته باشد. چون هر چیزی که خالق دارد، محدود است و الله محدود نیست. کمال مطلق، وجود مطلق و بینهایت است. باید تصور کنیم که چه داریم می‌گوییم، بعد تصدیقش کنیم. «أحد» یعنی چه؟ «صمد»، «لم یلد»، «لم یولد»، «سبحان»، «غفور»، «کریم»، «جواد»، «رب» یعنی چه؟ اصلاً قبولش داری رب است؟ تا تصدیقش نکنی و نفهمی، نمی‌توانی خوب با او رابطه برقرار کنی. وقتی تصدیقش کردی، تازه می‌توانی دوستش داشته باشی و می‌توانی به او نزدیک شوی. می‌توانی رفیق بگیری و به او بگویی: «یا رفیق». مثلاً از کسی بپرسند: به چه چیز این مرد، شوهر کردی؟ یا در این دختر چه دیدی که با او ازدواج کردی؟ می‌گوید: من در این دختر پاکی دیدم، صفا و صدق دیدم. محبت و اخلاص دیدم. یا در این مرد مردانگی، جوانمردی، وفاداری، دیدم. یعنی یک چیزی در او دیدی و به همان عشق هم با او ازدواج کردی. حالا خدایی که من در او نمی‌توانم چیزی ببینم، خدایی که تا یک ذره به طبیعتم لطمه می‌خورد، برایم زیر سؤال می‌رود و او را از دست می‌دهم و همه چیز جلویم تیره می‌شود، نمی‌تواند اله من باشد. خیلی بد است که انسان بدون اله حقیقی بمیرد. یعنی بد است که آدم بمیرد و بعد معلوم شود «الله» اله او نبوده و با او قهر بوده و اصلاً انس و رابطه ای با این الله نداشته است. پس وقتی می‌گوید:«أصلُ صَلاحِ القَلب إشتِغالُهُ بِذِکرِ الله= اساس سلامت قلب، اشتغال به ذکر خداست» یعنی ما باید یک الله­ی داشته باشیم که وقتی یادش می‌کنیم، بلافاصله برایمان قدرت بیاورد. چون وقتی یادش بیاید، خودش هم با آن هست. الله وجود مطلق است. هر جا که هستیم، پر از الله است. الله نسیه نیست. تنها موجود نقد در عالم الله است. ما پر از الله هستیم. الله همیشه با ماست. یاد هر چیزی غیر از الله و اهل بیت (علیهم‌السلام) یاد خیالی است. اما یاد الله یاد حقیقی است. من باید خدایی را بشناسم که تا یادش می‌کنم، هوس بکنم. تا یادش می‌افتم، شاد شوم. این الله را من دارم. الان با من است و دوستم دارد. در آغوشش هستم. از من جدا نمی‌شود و من هم از او جدا نمی‌شوم. پشتم را خالی نمی‌کند و همه جا با من است. این الله خیلی دوست داشتنی است و به آدم قدرت می‌دهد. علامت اینکه یک نفر الله را پیدا کرده، این است که آدم است، خوش اخلاق است، شیرین است، آرامش دارد، زودرنجی ندارد، حساسیت ندارد، با کسی درگیر نمی‌شود. کسی که با همه کس درگیر می‌شود، با خودش درگیر است، این آدم اله ندارد، چون اله همیشه به آدم شادی می‌دهد و آدم با همه کس در صلح می‌باشد. خدا کسی است که وقتی او را داری، اصلاً با هیچ چیز دیگر عصبانی نمی‌شوی. چون صد است. «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». ما که با داشتن الله حرص و جوش زیاد می‌خوریم، معلوم است که او را نداریم. فکر می‌کنیم، خیال می‌کنیم که داریم. اگر الله بیاید غصه ­ها می‌رود. یعنی الله و غصه، اصلاً با هم جمع نمی‌شوند. می‌شود ما یکبار به خدا بگوییم تا تو را دارم غم ندارم. اگر کسی می‌خواهد دلش را اصلاح کند و از همه مریضی‌ها نجات دهد، باید یاد الله کند. اگر می‌خواهی خوب شوی، باید این دارو در بدنت برود و جزء وجودت شود. حالا یکی دارو می‌خورد، ولی داروی اصل نیست و تقلبی است. دکتر می‌گوید این دارو تقلبی است. من گفتم اصل را باید پیدا کنی و بخوری تا خوب شوی. این یعنی ذکر قلابی هم به درد نمی‌خورد. الله هم قلابی ­اش به درد نمی‌خورد. ما با هر چیزی که اصلی و طبیعی­ باشد، کار می‌کنیم. آب خیالی که نمی‌توانیم بخوریم، آب حقیقی می‌خوریم. وقتی الله را یاد می‌کنی، حتماً آرامش دارد، شادی دارد، قدرت می‌آورد، نشاط می‌آورد، امید می‌آورد. اما کدام الله؟ الله حقیقی. پی نوشت: [1] . تحف العقول : 286. [2] . غرر الحكم : 3083 . [3] . علم الیقین، ج 1، ص 49: «رأیته فعرفته فعبدته، لم أعبد ربّا لم أره» سنج: الكافی، ج 1، ص 97.  ع ل 359

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12137
زمان انتشار: 22 دسامبر 2020
| |
کسب قوت قلب، با معرفت و بصیرت

قلب، جلسه 66، 1391/06/18

کسب قوت قلب، با معرفت و بصیرت

تمام قدرت ما، شور و حال زندگی‌ما، عشق‌های‌ما، تنفرها و کینه ­های‌ما و غصه­ های ما از بصیرت و بینش‌ ما ناشی می‌شوند. این بصیرت و بینش، سطح محبت ما را تنظیم می‌کند. انسان در معرفت و محبت، نان‌خور قلب خود است. اعمال انسان تکیه بر معرفت و محبت دارند. هر چقدر معرفت، بصیرت و بینش عمیق ­تر شود، اعمال و نیات و دارایی دل انسان قوی­تر، روشن­تر و شفاف­تر می‌شود. هر جا که ترس، اضطراب، غم و غصه، شکست، خودکم‌بینی و پوچی هست و هر جا که ما دچار ابهام و تاریکی هستیم، به خاطر این است که گردی روی بصیرت و بینش ما نشسته و دچار ضعف بصیرت و بینش شده‌ایم.

علم هم خوب است، ولی مقدمه است برای اینکه انسان اطلاعاتی کسب کند و درسی بخواند و کتابی و استادی داشته باشد؛ اما مهم معرفت است. فرق معرفت با علم این است که معرفت جزئی است. یعنی معرفت شناخت حقیقی است. مثلاً وقتی می‌گوییم آداب زناشویی، شوهرداری، زن­داری، تربیت فرزند این علم است. یعنی یک سری اطلاعات را در کتاب می‌خوانید، اما وقتی که اینها را با همسر خودت یا بچه خودت تطبیق می‌دهی، تبدیل به معرفت می‌شود. یعنی من این شخص را جزئی از همه آن چیزهایی که در رابطه با همسرداری از نظر نقش همسری، نقش مادری، نقش پدری­ و نقش فرزندی­ دارد، می‌شناسم. یعنی معرفت شناخت شخصی و شناخت حقیقی است. مثال دیگر اینکه، شما اسم کسی را شنیده اید و یا از دور با او آشنا هستید. اما یک موقع شما با خود آن شخص رفاقت می‌کنید و با او زندگی می‌کنید، آن اطلاعات کلی را علم می‌گویند. اما آنچه که شما در ارتباط با او دریافت می‌کنید را معرفت می‌گویند. علم مقدمه است. اما آنچه که به درد ما می‌خورد معرفت است که منشأ شادی‌ها و قدرت‌های ماست. کسی که می‌گوید: من چند سال است به حوزه می‌روم، دانشگاه می‌روم، کلاس و استاد دارم، ولی عبادتم و حالم خوب نیست. نشاط ندارم. اضطراب و دلهره دارم. خیلی چیزها برایم پوچ است. زود عصبانی می‌شوم. زودرنجی و حساسیت دارم. این نشان می دهد که اطلاعات این فرد خوب است، ولی معرفتش ضعیف است و باید این اطلاعات را به معرفت تبدیل می‌کرد و با آن حقائقی که در موردش مطالعه می‌کند، درگیر می‌شد. ولی خودش شخصاً درگیر نشده است. چرا که وقتی خود انسان شخصاً درگیر می‌شود، به بصیرت و قوت قلب و نور می‌رسد. چون قلبش یقین پیدا می‌کند. یقین هم که بیاید، قلب نور دارد. ایرادی که بر اطلاعات وارد است، این است که اطلاعات به ما یقین نمی‌دهد، فقط عقل و ذهن ما را آرام می‌کند. وقتی مطالعه می‌کنید، مثلاً کتاب اصول عقائد می‌خوانید، دیگر شک‌های ذهن‌تان برطرف می‌شود، عقل‌تان قانع می‌شود. اما یقین صفت دل است. معرفت مال بصیرت است. رابطه علم با یقین مثل رابطه نفت با کارخانه پتروشیمی می‌ماند. نفت که ماده خام است، در کارخانه پتروشیمی به ده‌ها ماده دیگر تبدیل می‌شود. علم های ما هم باید به بینش، بصیرت و یقین تبدیل شود. اما تا انسان وارد چرخه عمل و ارتباط نشود، به یقین نمی‌رسد.  با یقین، حجاب عادت را کنار بزن در ارتباط ما با خودمان و غیب که الله و خانواده آسمانی‌ما است نیز، همینطور است. تا ما نسبت به این ارتباط به یقین نرسیم و نتوانیم پرده را کنار بزنیم و آنها را ببینیم، فقط در حد امور ذهنی با اینها ارتباط داریم. یعنی سر نماز هم که من دارم ذکر رکوع و سجده را می‌گویم، دارم ذهنم را آماده می‌کنم که یک چیزی در ذهنم بیاورم ومثلاً بگویم: «سبحان ربی= منزه از است پروردگار من». ولی یک موقع کسی بصیرت دارد و پروردگار عظیمش را می‌بیند و بعد در مقابلش تعظیم می‌کند. برای این کار باید انسان یاد بگیرد و تمرین کند که ببیند و لازمه ­اش این است که حجاب عادت را کنار بگذارد. اولین کار در کسب بصیرت این است که انسان اشیاء را عادی نبیند. عادی نگاه نکند؛ بلکه همانطوری که هستند آنها را ببیند. در روایت از رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داریم:«اللَّهُمَّ أَرِنَا الْأَشْیَاءَ كَمَا هِیَ [1]= خدایا اشیاء را همانطوری که هستند به ما نشان بده». یعنی به یک گل، غیر عادی نگاه کنید. به بچه کوچک که در خانه دارید غیر عادی نگاه کنید. یعنی اینطور ببینیم که اول یک نطفه بوده و سپس تبدیل شده به موجودی به این لطافت و ظرافت و زیبایی که حالت‌های مختلف دارد. این گُل را چه کسی آفریده؟ با این همه خواص و آثار. در آن دقیق شو و وقتی ریز و دقیق می‌شوی، یک دفعه می‌بینی که به سجده وادارت می‌کند. چون این عظمتی را که شما درک می‌کنید، یک بصیرتی حاصل می‌شود و بعد شما سجده می‌کنید. این سجده، سجده قشنگ و ارزشمندی است. بالأخره ما باید تمرین کنیم و به بصیرت برسیم تا دل روشن شود. وقتی روشن شد، شما دیگر ابهام ندارید. مثل چراغی است که در تاریکی روشن می‌کنید. ما به نور احتیاج داریم. وقتی نور هست، دیگر ابهامی نیست. می‌بینی خدا تو را دارد نگاه می‌کند، اهل بیت تو را دارند می‌بینند، فرشته ­ها[2] همراهت هستند. اصلاً صبح که از خواب بلند می‌شوی، اولین کسانی که در کنارت در رختخواب هستند، همین‌ها هستند: «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه[3]= براى او فرشتگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت‏ سرش پاسدارى مى كنند». فرشته‌ها برای حفاظتت آمده‌اند، بس به آنها سلام کن. احوالپرسی و ابراز علاقه به آنها بکن. اصلاً با آنها چند دقیقه حرف بزن. آنها بندگان گرامی خدا هستند. قرآن در باره آنها می فرماید:« كِرَامٍ بَرَرَةٍ = ارجمند و نیكوكار».  اگر با خطاها آنها را ناراحت کردی، معذرت خواهی کن. برایشان هدیه بفرست. وقتی که تمرین می‌کنی تا با اینها زندگی کنی، قدرت می‌گیری. وقتی می‌فهمی که امام زمان با شماست و همراهت هست و تو در محضرش هستی و این را باور می‌کنی که پدر آسمانیت کنارت هست و خدا با همه قدرت، با تو است، برزخ با تو است، شهدا شاهدند و با تو هستند، نگاهت به همه چیز عوض می شود. از پشت پرده کائنات که غیب است، غفلت نکنیم وقتی نفهمیم که خدا با ماست، خانواده آسمانی ما با ماست، غیب را نبینیم، آنگاه ما فقط ظاهر و پوسته را داریم می‌بینیم. قرآن فرمود:«یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ [4]= از زندگى دنیا ظاهرى را مى‌‏شناسند و حال آنكه از آخرت غافلند». غفلت یعنی یک چیزی هست، ولی حواس من به آن نیست و از  آن غفلت دارم. می‌گوییم: غافل شدیم، یعنی بود و من ندیدم. «عَنِ الْ‏آخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» یعنی آخرت همین الان با تو هست. مثل دنیا که با رحم مادر هست، اما تو غافلی. الان خانمی که باردار است، می‌تواند به وسیله سونوگرافی بچه‌اش را ببیند، ولی بچه بیرون را نمی‌تواند ببیند. حواس انسان باید به این پرده باشد. مثالی که در مباحث «خانواده آسمانی» گفتم، این است که همه ­ما زیر یک گنبد شیشه‌ای که همه از پشت آن، ما را می‌بینند، داریم زندگی می‌کنیم. فرشته ­ها دارند نگاه می‌کنند، شهدا دارند نگاه می‌کنند، اهل بیت دارند نگاه می‌کنند. همه با ما هستند و این خیلی به ما قدرت می‌دهد و دل ما را روشن می‌کند. اینکه من چند سال نماز خواندم، چندبار حج رفتم، چندین بار کربلا رفتم، چقدر ذکر گفتم، کلی کار خیر کردم، وقتی ارزش دارد که به روشنایی و نور منجر شود. نباید اینطور باشد که 30 سال نماز خواندیم، روزه گرفتیم، هیچ بصیرتی ایجاد نشد. کربلا رفتیم هیچ کس را ندیدیم، مشهد رفتیم، مکه رفتیم، هیچ اتفاقی نیفتاد، نور و روشنایی تولید نشد، در حالی که شما به محض اینکه عمل می‌کنید، اثرش در نامه اعمال هست. مثلاً به محض اینکه بچه‌داری می‌کنید، بچه شیر می‌دهید، برداشت می‌کنید و چون غفلت دارید، نمی‌بینید. غافلی در همه احوال خدا با او بود                    او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد بنابراین، قرآن شرط موفقیت را در ایمان به غیب دانسته و می‌فرماید:«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ». بس حواست باشد، این غیب که نادیدنی است، تو باید دیدنی ­اش بکنی. میزان قدرت، موفقیت، امتیاز و نمره هر کسی به این است که نادیدنی‌ها را برای خودش دیدنی بکند. هر چقدر شما پرده را از غیب کنار بزنید، امتیاز بیشتری دارید. آن وقت دیگر می‌دانی که پشت پرده چه خبر است. وقتی آدم می‌داند چه خبر است، آرامش بیشتری دارد. ائمه (علیهم‌السلام) در مصائب سخت می‌گفتند: خدایا این مصیبت آسان است. چرا؟ چون ما می‌دانیم، «بِعَینِک» است، یعنی جلوی چشم تو دارد اتفاق می‌افتد و تو می‌بینی. همه انرژی دنیا از غیب تأمین می‌شود ما آنجاهایی شکست می‌خوریم و کم می‌آوریم که غیب از نظر ما غیب می‌شود. حواس مان باشد که این غیب برای ما غیب است، برای آن‌طرف غیب نیست. یادتان باشد از رحم به بالا غیب معنا دارد. دنیا اشراف به رحم دارد. برزخ اشراف به دنیا دارد. برزخ تمام انرژی ما را دارد می‌دهد. هر انرژی و هر نیرویی که وجود دارد، از برزخ دارد تأمین می‌شود. این کره زمین را چه کسی دارد می‌چرخاند؟ آیا از خودش قدرت دارد و خود را می‌چرخاند؟ اصلاً خودش خودش را نگه داشته؟ این سیارات و کرات قدرت‌شان را از کجا آورده اند؟ یک کسی دارد اینها را می‌گرداند. آن کسی که دارد می‌گرداند را ما می‌بینیم یا نمی‌بینیم؟ نمی‌بینیم. آن کسی که دارد آن را می‌گرداند، همان غیب است که به ما خیلی نزدیک است و دارد ما را اداره می‌کند و به ما انرژی می‌دهد. در سفری داشتم به قم می‌رفتم. آقایی از من پرسید: شما می‌توانید برای من خدا را ثابت بکنید؟ گفتم: همه جا پر از خداست. خدا دیدنی است. شما به من بگو کجا خدا نیست؟ خودت از کجا آمده ای؟ یک سؤال فطری که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود همین بود که خودت را یا خودت خلق کرده ای ویا کسی تو را خلق کرده؟ شکل سوم ندارد. این ساختار را چه کسی به وجود آورده؟ این کره زمین، این درختان، این ستاره ­ها، این ماه، این خورشید؟ گفت: از کجا معلوم که خدا به وجود آورده باشد؟ گفتم: پس چه کسی به وجود آورده؟ گفت: طبیعت. گفتم: طبیعت را به من نشان بده. شما الان بیرون بروید، طبیعت را می‌بینید یا نمی‌بینید؟ جایی هست ما طبیعت را ببینیم و بگوییم این طبیعت است؟ این آقا یا خانمِ طبیعت است؟ گفتم: شما این طبیعت را به من نشان بده. گفت: طبیعت که من می‌گویم یعنی در واقع آن فکر و اندیشه و مغز و روحی که الان دارد کره زمین را می‌چرخاند، این درختان رشد می‌‌کنند، آتشفشان، دریا، رشد جنین در رحم مادر، یک دستی در کار هست. گفتم: آفرین. این، همان خدا است. همین که تو به آن طبیعت می‌گویی، همان خداست. ما سر اسم‌گذاری با کسی دعوا نداریم. شما بگو طبیعت، ما می‌گوییم خدا. هیچ اشکالی ندارد. همین روحی که الان دارد همه چیز را اداره می‌کند، خیلی به ما نزدیک است. در درخت آن را می‌بینی، در برگ و در گل می‌بینی. در چشمت، دستت، پوستت، و در زخمت که دارد خوب می‌شود او را می بینی. تا این اندازه به تو نزدیک است، دور نیست. از رگ گردن به خودت نزدیکتر است. در قرآن فرمود: «نحن اقرب الیه من حبل الورید= من از رگ گردن به او نزدیک ترم». چرا وقتی تصمیم می‌گیری که یک کار بد بکنی، هزار غوغا در دلت اتفاق می‌افتد که این کار را نکن. چه کسی دارد با تو حرف می‌زند؟ آن کیست؟ چرا وقتی تصمیم می‌گیری که یک کار خوب بکنی، هزار حمله به تو می‌شود که نکن؟ این کیست؟ کجاست؟ این غیب است. ما باید ارتباط‌مان را با غیب زیاد کنیم، وقتی زیاد کردیم، آن وقت شیطان را کاملاً می‌بینیم. می‌فهمیم که یک کسی می‌خواهد من را معطل بکند، می‌خواهد من به کدورت‌ها، شکست‌ها و گناهان توجه بکنم، کینه‌ای شوم، مشغول بمانم و هیچ وقت به غیب و خودسازی نرسم. خدا شیطان را برای تمرین دادن به ما گذاشته؛ شیطان می‌گوید: هیچ خبری نیست، تو می‌گویی، خبری است. شیطان می‌گوید: از غیب غافل شو. تو می‌گویی: من غافل نمی‌شوم. شیطان می‌گوید: من را نبین، من نیستم؛ این  خودت هستی داری اینطوری بد می‌کنی. تو می‌گویی: نه. تو هستی و من می‌دانم تو داری حرف می‌زنی. این تمرین انسان است و موفقیت و قدرت انسان به این است که آن نادیده ­ها را ببیند. وقتی شما با یقینی که داری، عوامل اصلی و دست­اندرکاران و کارگزاران اصلی خلقت را نگاه می‌کنی، فرشته­ ها را می‌بینی، الله را می‌بینی، اهل بیت را می‌بینی، امام زمان را می‌بینی. وقتی که  جهان را اینطور دیدی، دیگر در زندگی ­ات اضطراب، ترس، ناامیدی، خودکم ­بینی، احساس غبن و باختن وجود ندارد. هر چیزی هم باشد می گویی چیز مهمی نیست. اگر سختی‌هایی هم بوده، کفاره گناه بوده و اجر و درجات آخرتی دارد. میدان، میدان امتحان است و دیگر غم «چه می‌شود؟» هم ندارید. مثلاً وقتی جلوی شما روشن است و جلو را می‌بینید، دیگر نمی‌گویید آنجا چه می‌شود؟ ولی به محض اینکه چراغ را خاموش کنید، ترمز می‌کنید و می‌فهمید الان 5 متر جلوتر چه خبر است؟ سر پیچ چه خبر است؟ چون نمی‌بینید. اسم شریف «رب» یک اسم هست که اگر شما خوب آن را یاد بگیرید، خیلی به شما قدرت می‌دهد. با این اسم خیلی کار بکنید. در نماز و در دعاهای‌مان هم این اسم زیاد آمده. وقتی با این اسم کار می‌کنید، به قدری به شما شادی و آرامش می‌دهد که اضطراب‌های آدم کاملاً از بین می‌رود. آن اسم شریف «رب» است. شما می‌گویید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[5]= اى مردم پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پیش از شما بوده‏ اند آفریده است پرستش كنید. باشد كه به تقوا گرایید». شما به محض اینکه کلمه رب را می‌شنوید، از رب غیر از الله، اسم‌های رحمان، رحیم در‌می‌آید. تا گفتی «رب»، یادت می‌آید که همه‌ی این زندگی فیلم بود. من در باشگاه دارم کار می‌کنم. تا رب گفتی باید باشگاه به ذهنت بیاید، رب یعنی پرورش‌دهنده. در باشگاه اگر مربی به تو سخت می‌گیرد، تو هیچ وقت ناراحت نمی‌شوی. چون می‌دانی که مربی قرار است یک قوه ­ای را در من تقویت بکند. همه ­اش فیلم است. تمامش نقش است. مربی کارش این است که وقتی می‌خواهد یک قوه را تربیت بکند، باید تمرین برای شاگرد بیاورد. بدبختی ما در غصه خوردن این است که تمام تمرین‌ها را جدی فرض کردیم. وقتی جدی می‌گیرید، غصه ­های الکی می‌خورید. مثل دیدن فیلم های ترسناک می‌ماند. وقتی اول فیلم را می‌بینیم، حس ترس و وحشت در ما ایجاد می‌شود. اما وقتی پشت صحنه را نشان می‌دهند که همه اتفاقات و حوادث ساختگی بوده، آن وقت دیگر از دیدن فیلم دچار ترس و وحشت نمی‌شویم. سازندگان چنین فیلم هایی عقل ما را گرفته و به ما واهمه می‌دهند. تو با واهمه ­ات داری سریال نگاه می‌کنی، با واهمه­ ات عاشق می‌شوی، با واهمه ­ات متنفر می‌شوی، با واهمه­ ات ازدواج می‌کنی، با واهمه ­ات طلاق می‌گیری. همه ­اش توهمی بود. پس ببینید شما وقتی که عقلت را به کار می‌اندازی و از توهم در میایی و با نگاه دوربین نگاه می‌کنی، دیگر این فیلم هیچ جذابیتی برایت ندارد. ترسی هم ندارد. دیگر وقت نمی‌کنی کار توهمی بکنی. خداوند مربی ماست و ما را در باشگاه دنیا تمرین می‌دهد در صحنه ­ای که از زندگی پیش می‌آید، یک دفعه خدا به تو تمرین می‌دهد، حواست به چیز دیگری می‌رود، یک دفعه غذا می‌سوزد. شما در این موقعیت چه می‌کنید؟ یک شوهر شکم پرست با زنش چه کار می‌کند؟ زن چه کار خواهد کرد؟ بچه ­ها چه کار می‌کنند؟ خداوند اینطوری همه را می‌خواهد با غذا و پرت شدن حواست تمرین بدهد:«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ[6] = و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى‌آزماییم و مژده ده شكیبایان را» یعنی حواس ما به شما هست، داریم خودمان تدبیرتان می‌کنیم. تا اسم رب آمد، باید حواست باشد که دنیا باشگاه است. وقتی باشگاه شد، پس مربی دارد نگاهت می‌کند. اگر دارد به فلانی می‌گوید بزن، خودش کنارت ایستاده. دنیا همه­ اش تمرین است. شوخی است. بس آن را جدی نگیرید. آخرت جدی است. دنیا فقط صحنه تمرین بود. ما تمرین‌ها را جدی می‌گیریم و بعد می‌نشینیم و برایش گریه می‌کنیم. مثل آن جوکی که می‌گوید یکی صدا می‌زد: اکبر. گفت: بله. گفت: بچه­ ات از پشت بام افتاد. این هم می‌دود روی پشت بام و سعی می کند که بچه را بگیرد. بعد یادش می‌آید که من اصلاً بچه ندارم؛ بعد یادش می‌آید که من اصلاً ازدواج نکرده‌ام، تا به پایین می‌رسد و می‌گوید: من اصلاً اکبر نیستم.  باید انسان یک ذره عاقل شود. یک ذره درست و جدی فکر بکند که ماجرا چیست؟ آخر کار، زیبایی به این است که حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) فرمود:«الهی رِضَی بِقَضائِک». اوج اینجاست. همه­اش تقدیر و اندازه بود و قرار بود من شبیه خدا بشوم. وقتی انسان رب را می‌فهمد و به این رب یقین می‌آورد، برایش نور می‌شود. تا گفتی: الهی و ربی؛ چیزهای دیگر همه رنگ می‌بازند. عبرت گرفتن از گذشته، یعنی دنیا صحنه آزمایش است یکی از چیزهایی که می‌تواند به شما کمک بکند، عبرت از گذشته است. در گذشته‌ی شما آنقدر ماجراها اتفاق افتاده که وقتی الان آنها را مرور می‌کنید، می‌بینید که چقدر بچه­ گانه بود و برای چه چیزهایی غصه خوردید. عبرت از گذشته، می‌فهماند که دنیا همه ­اش صحنه آزمایش است. هر چیزی هر چقدر هم که بزرگ باشد و ذهن تو را مشغول بکند ، تمامش صحنه آزمایش است. به آیاتی که می‌گوید ما شما را خلق کردیم تا امتحان‌تان کنیم، دقت کنید. آزمایش برای این است که قوای شما رشد کند. خدا ما را به اندازه وُسعِ ما مکلف کرده است یکی از آیه‌هایی که می‌تواند خیلی به ما قدرت و شادی و آرامش بدهد، این آیه شریفه است: «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها[7]= خداوند هیچ كس را جز به قدر توانایى‏ اش تكلیف نمى‌‏كند». این آیه خیلی می‌تواند به شما قدرت و شادی و آرامش بدهد. خدا کسی را به چیزی مکلف نمی‌کند، مگر به اندازه وسعش. خدا با «وُسع» شما کار دارد، «وُسع» یعنی توانایی، با توانایی شما کار دارد. مثلاً یک خانمی در خانه کلی کار دارد و حالا امروز با وجود اینکه باید خانه را جارو کند، ظرف ها را بشوید و غذا درست کند، می‌گوید: حالم خوب نیست، احساس سرماخوردگی دارم، دستم به کار نمی‌رود، حسش را ندارم. نمی‌توانم کاری انجام بدهم. یک دفعه تلفن زنگ می‌زند و می‌شنود که یک دوستی که خیلی برایش مهم و عزیز است، از خارج آمده و الآن در فرودگاه است و می‌خواهد ظهر به دیدنش بیاید. یک دفعه می‌بینید که این خانم شاد و قوی بلند می‌شود و شروع به مرتب کردن خانه و انجام کارها می‌کند و دیگر خبری از حس نداشتن نیست. نه سرماخوردگی، نه کمردرد و نه پادرد دارد. می‌بینید که بعد از چند ساعت همه کارها را انجام داده تازه دو نوع غذا هم درست کرده. این از کجا آمد؟ پس وسع تو توهمی بود. اصلِ وسعِ تو این است. این قدرت تو است، ولی اگر آن صحنه هیجان­ انگیز پیش نیاید، وسع تو ظاهر نمی‌شود. مثال دیگر، یک دختری از سوسک، از تاریکی و از موش می‌ترسد. بعد از اینکه شوهر می‌کند و بچه ­دار می‌شود. بچه‌اش مریض می‌شود، شوهرش هم نیست. می‌بینی زن در دل شب بیرون می‌زند تا بچه را به دکتر برساند. نه از شب می‌ترسد، نه از تاریکی می‌ترسد. این همان دختر لوسی بود که از سوسک و موش می ترسید. این شجاعت کجا بود؟ پس وسعِ این خانم این است. آنجا که از تاریکی و شب می‌ترسید، به خاطر راحت طلبی و لوس بودن بوده است. آدم لوس و خودخواه است و راحت­ طلبی را دوست دارد. الان می‌گویند: برای امام زمان کمک کن. می‌گوید من واقعاً خدا وکیلی اگر بخواهم کمک بکنم 100 هزار تومان بیشتر نمی‌توانم کمک بکنم. بعد به او خبر می‌دهند که یک آپارتمان به اسمت در آمده، می رود 30 میلیون تومان پول جور می‌کند. وسعِ او چقدر بود؟ پس وسع داشت و می‌توانست. خداوند به اندازه وسع ما با ما کار دارد، نه به اندازه میزان عمل مان. تو الان می‌گویی من 100 هزار تومان به امام زمان کمک کردم. وسعِ تو 100 هزار تومان نیست. این شیطان است که دارد تو را گول می‌زند. ولی اگر بخواهد برای نامزدش خرج بکند، یا برای بچه ­اش خرج بکند، راحت 50 میلیون خرج می‌کند. وقتی نوبت امام زمان می‌رسد، می‌گوید من ندارم. با اینکه اگر برای کمک به امام زمان هزینه کند، حتماً بیشتر از آن مقدار به او برگردانده می‌شود. قرآن می‌فرماید:« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِیرَةً[8]= كیست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نیكویى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید». رب دارد به تو می‌گوید از همین پولی که خودم به تو دادم و روزی ­ات کردم، بده. ما می‌ترسیم از روزی­مان بدهیم. مثلاً می‌گوید دارم ورشکست می‌شوم. بعد یکدفعه یک پیشنهاد کار خوب به او می‌شود، می‌گویند، 800 میلیون بده. پول را جور می‌کند و می‌دهد. این از کجا درآمد. چطور توانستی جورش کنی؟ چطور برای خدا و آخرت خودت و برای بهشت نداری، ولی برای ویلا در شمال داری؟ خدا می‌فرماید:« وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[9]= و اینكه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست». انسان باید به سعی برسد. سعی یعنی باشگاه. شما باشگاه هم که می‌روی، وقتی بخواهید وزنه­ بردارید، می‌گویید من نمی‌توانم بردارم. ولی مربی با تو کاری می‌کند که بتوانی برداری. چون تو را به وسع می‌رساند. با دارایی­ات کار ندارد که الان چقدر عضله و چربی و وزن داری. می‌گوید: با این عضله­ ای که من می‌بینم، این پایی که من می‌بینم؛ می‌توانم کاری بکنم که 200 کیلو بلند بکند. مربی بلد است چه کار کند و چگونه تو را به وسع برساند. پس قرار است ما در این باشگاه تمرین بکنیم. رب، وسع ما را بیرون می‌کشد. خدای مهربان، وسعِ ما را به اندازه خودش قرار داده است ترس‌ها، اضطراب‌ها، نتوانستن‌های ما غالباً توهمی است. بعضی‌ها زیرک هستند، خودشان این کار را می‌کنند. الان به شما می‌گویند: برو فلان کار فرهنگی بزرگ را انجام بده. می‌گویی: من که نمی‌توانم این کار را بکنم. اما اگر حواست باشد که وسع تو به اندازه خداست؛ می‌شود و می‌توانی. انبیاء هم چون با وسع شان عمل می‌کردند، نه با دارایی‌هایشان؛ می‌توانستند جلوی طاغوت ها بایستند. اگر به دارایی‌شان نگاه کنی، می‌گویی: یک نفر است، هیچ چیز هم ندارد. ولی وقتی به وسع نگاه می‌کنی، می‌شود. کنار وسعش ضمیمه است: «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ[10] = زیرا پروردگارم با من است». بچه شما چرا شب با شما بیرون برود، نمی‌ترسد؛ اما اگر به او بگویی تنها برو، می‌ترسد؟ چون خودش را تنها می‌بیند، می‌ترسد. اما وقتی تو را جزء وسعش آورد، کنار تو ترسی ندارد. می‌گوید: پدرم هست، مادرم هست برای چه بترسم. موسی می‌گوید: «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» من همراه خود یک رب دارم. نمی‌گوید: یک الله دارم. رب من با من است. ذکر «یا رب یا رب» خیلی قشنگ است. آدم با گفتن این ذکر چقدر قوی می‌شود و رشد می‌کند و همه بچه ­بازی‌ها از ذهنش بیرون می‌رود. خیال‌پردازی‌ها، توهمات، نتوانستن‌ها، نمی‌شودها از ذهنش بیرون می‌رود. این توهماتِ نمی‌توانم را کنار بگذار و تلقین کن که وسع داری و می‌توانی. به خود تلقین کن که می‌توانی بهترین و قشنگ ترین کارها را انجام دهی. تلقین خیلی مهم است. معلم و مربی می‌خواهد. مُلَقِّن می‌خواهد. یکی از اسم‌های خدا «مُلَقِّن» است. آدم به مربی احتیاج دارد. به شرائط احتیاج دارد. وسع ما با خدا بینهایت است. هیچ کس نگوید، من وسع ندارم، من نمی‌توانم، دروغ و توهم است. فقط باور، عشق و تلقین می‌خواهد. ما باید به وسع مان توجه بکنیم. مربی و رب، وسع ما را بالا می‌آورد و ما می‌توانیم کارهای بزرگ بکنیم.            پی نوشت: [1] . التفسیر الكبیر(مفاتیح الغیب)، الرازی، فخر الدین،ج13، ص37. [2] . رجوع شود به بحث «نقش فرشتگان در اداره عالم». [3] . سوره رعد/11. [4] . سوره روم/7. [5] . سوره بقره/21. [6] . سوره بقره/155. [7] . سوره بقره/286. [8] . سوره بقره/245. [9] . سوره نجم/39. [10] . سوره شعرا/63.  ع ل 358

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12134
زمان انتشار: 21 دسامبر 2020
| |
«یقین» و اثر آن بر نورانیت قلب

قلب، جلسه 65، 1391/06/04

«یقین» و اثر آن بر نورانیت قلب

یکی از عوامل روشنایی قلب که خیلی به آن سفارش شده، «یقین» است. «یقین» یعنی اینکه قلب انسان به اطمینان برسد.

یقین صفت فکر نیست، بلکه صفت دل است. گاهی شخصی عقلاً به نتیجه‌ای می‌رسد، یعنی هم خدا برایش ثابت می‌شود و هم اصول دین. اما دلش به واسطه سرگرمی‌ها و مشغله ­هایی که دارد، خوب نمی‌بیند. مثل کسی است که در جاده قرار دارد و می‌داند که مسیر همین است؛ ولی به خاطر مه گرفتگی نمی‌تواند حرکت بکند. لفظ کافر و مؤمن هم که در دین آمده، همینطور است. خداوند تبارک و تعالی برای همه انسان‌ها دو نوع هدایت را هدیه می‌کند. یک هدایت عام است که همه موجودات و انسان‌ها از آن بهره­ مند هستند و دیگری هدایت خاص. هدایت عام، یعنی همه عقل دارند، شعور دارند، فطرت دارند، پیامبران و کتاب برایشان نازل شده، امکانات عمومی که برای هدایت نیاز است را دارند. انسان یک پیامبر درونی و یک پیامبر بیرونی دارد. یک حجت باطن و یک حجت ظاهر دارد. پیامبر درونی او عقل و فطرت و شعور اوست و پیامبر خارجی هم پیامبرانی هستند که به پیامبری مبعوث شده‌اند. پیام‌های خدا هم دقیقاً با آنچه که انسان در درون خود دارد، هماهنگ است. گیرنده‌ی پیام باید با نوع پیام ارسالی سازگاری داشته باشد گفتیم، همه انسان‌ها از هدایت عام برخوردارند که یکی از مصادیق آن ارسال انبیاست. خداوند انسان را به گونه­ ای خلق کرده که پیام پیامبر بیرونی دقیقاً با آنچه که پیامبر درونی می‌فهمد و می‌خواهد هماهنگ است و هر چه که پیامبر درونی درک می‌کند، پیامبر خارجی هم همان را برای ما می‌گوید. کسی که می‌خواهد دین را دریافت کند و حرکت صحیحی داشته باشد، باید دستگاه گیرنده او با پیامی که از بیرون دریافت می‌کند، تناسب داشته باشد و دیگر اینکه با آن هماهنگ شود. وقتی که گیرنده ما با پیامی که انبیاء از طرف خدا آورده‌اند، هماهنگ نباشد، پیام‌های شیطانی را می‌گیرد. مثل رادیویی که موج خودی را نمی‌گیرد و با موج غیرخودی سازگار است. بنابراین گیرنده‌ی بعضی‌ها با پیام پیامبران بیرونی هماهنگ است و گیرنده‌ی عده‌ای دیگر هماهنگ نیست. آنهایی که گیرنده ­شان با پیام پیامبران بیرونی هماهنگ است، مسلمان و مؤمن می‌شوند. آنهایی که نمی‌توانند پیام پیامبران بیرونی را بگیرند کافر و فاسق اند. چرا اکثراً در دریافت پیام های انبیاء ناتوانند؟ حال سؤال اینجاست که چرا با اینکه دستگاه گیرنده­ همه انسانها متناسب با پیام انبیاء خارجی است، - یعنی همان هدایت عام که همه انسان‌ها از آن برخوردارند- ولی تعداد زیادی از انسان‌ها پیام را دریافت نمی‌کنند؟ با اینکه در همین کشور دارد زندگی می‌کنند، تلویزیون، مطبوعات، علما، حرم‌ها، مساجد و سایر امکانات فطری را دارند؛ اما دریافت نمی‌کنند و برعکس تعداد زیادی از کسانی که در خارج از کشور هستند و خیلی از این امکانات را ندارند، آنها این پیام را راحت می‌گیرند. علت این است که یک سلسله موانع وجود دارد که جلوی این گیرنده ­گی را می‌گیرد و مثل عایق عمل می‌کند و اجازه نمی‌دهد که این دو پیامبر بیرونی و درونی با هم وصل شوند. این حالتی که پیامبر درونی با لایه‌ای پوشیده می‌شود و نمی‌تواند با پیامبر بیرونی ارتباط برقرار کند، یعنی یک پوشش مانع می‌شود، به این پوشش، «کفر» می‌گویند. مثلاً شما می‌گویید، اینجا تلفن آنتن نمی‌دهد. این حرف به این معناست که در بیرون ارتباط هست؛ ولی اینجا یک پوششی دارد که اجازه نمی‌دهد ارتباط برقرار شود. با اینکه پیامبر دارد با شما حرف می‌زند، با اینکه خدا هست، با اینکه هزار و یک درس برای عبرت و یقین تو وجود دارد؛ اما تو چون اساساً در لاک و در پوشش هستی، نمی‌توانی آن پیام را دریافت کنی. مگر اینکه از آن لاک و پوشش در بیایی. حال این لاک و پوشش‌ها چه هستند که روی گیرنده‌ها اثر می‌گذارند؟ این پوشش‌ها شامل تعصبات قومی و قبیله‌ای، تعصبات نژادی، تعصبات ملی و وطنی و تعصبات زبانی، شهوات و هواهای نفسانی، جهالت، بی ­فکری و فکر نکردن است. بعضی‌ها هم این سیستم را به کار نینداخته و خاموش می‌کنند و بدین وسیله در پوشش و کفر قرار می‌گیرند. قرآن از زبان آنها می‌گوید: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ[1]= و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل كرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم». اگر ما خوب شنیده بودیم، یعنی گیرنده ­مان را به کار می‌انداختیم، یا فکر می‌کردیم، یعنی این دستگاه را راه انداخته بودیم و خاموش نکرده‌بودیم، الان جهنمی نبودیم. نه اینکه آنها آن دستگاه گیرنده پیام انبیاء را نداشتند؛ بلکه، با وجودی که داشتند آن را به کار نمی‌گرفتند. از فکر و عقل و شعورشان استفاده نمی‌کردند. قرآن می‌فرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ [2]= دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى ‏بینند و گوش‌هایى دارند كه با آنها نمى ‏شنوند». آنها همه دستگاه‌ها را دارند، اما از آنها استفاده نمی‌کنند و آن چیزی که نمی‌گذارد استفاده کنند، همان لایه‌ها و پوشش‌هاست که در قالب تعصب‌ها، تعلق‌ها، جهالت‌ها خودنمایی می‌کند و نمی‌گذارد این دستگاه‌ها بتوانند با پیامبر بیرونی ارتباط برقرار کنند. کسانی که به خاطر نرسیدن اطلاعات به آنها کافر مانده‌اند، کفرشان از نوع جهالت هاست و وقتی که اطلاعات به آنها می‌رسد، بلافاصله زنده و احیا می‌شوند. چون تعصب ندارد. دو شرطی که باید دریافت کننده پیام داشته باشد صرفِ بودن انبیاء و تبلیغ آنها کافی نیست؛ بلکه باید شخص هم دریافت­ کننده باشد و برای دریافت ­کننده بودن باید موانع را از بین ببرد. مثلاً وقتی دارید تلفن می‌زنید و آنتن نمی‌دهد، شما مکان تان را تغییر می‌دهید، از آن فضا هجرت می‌کنید و جایی می‌روید که آنتن بدهد و در واقع دارید مانع را برمی‌دارید. از این رو آدم‌هایی که اهل هجرت، زحمت کشیدن، تلاش، شنیدن، وقت ­گذاری، خلوت کردن هستند، اینها آدم‌های موفقی هستند، چون می‌خواهند آن پرده ­ها و موانع را کنار بزنند. یک عده‌ای هم نمی‌خواهند این موانع را کنار بزنند و در نتیجه کافر می‌شوند. این وسط هم عده ­ای هستند که به آنها مسلمان می‌گویند. مسلمان کسانی هستند که پدر و مادرشان مسلمان بودند و به آنها هم گفته‌اند که مسلمان باشند و اینها هم به تبعیت از آنها تسلیم شده و مقاومتی نکرده‌اند. پدر گفته دین ما اسلام است، تو هم قبول کن. مذهب ما تشیع است، تو هم قبول کن. مذهب ما تسنن است، تو هم قبول کن. همه اینطوری آبا و اجدادی دین‌شان را پذیرفته اند. اما اینکه خودشان دیده باشند، یقین کرده باشند، دل خودشان مطمئن شده باشد، چنین اتفاقی نیفتاده. برای همین اینها که تقلیدی دین را قبول می‌کنند در محیط و شرایطی دیگر، راحت می‌توانند آن را کنار بگذارند. چون این تسلیم شدن است و «باور» در آن نقشی ندارد. تا باور نشود فایده ندارد. قرآن فقط کسانی را انسان می‌داند که ایمان می‌آورند:«وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[3]= كه واقعا انسان دستخوش زیان است مگر كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كرده...». نگفته، «اَسلِمُوا». برای همین به اعراب گفت: نگویید، ایمان آوردیم بلکه شما اسلام آوردید:« قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ[4]= [برخى از] بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دل هاى شما ایمان داخل نشده است». یک عده‌ای هم مؤمن هستند، مؤمن یعنی کسی که دلش آرامش پیدا کرده و به شهود رسیده، مؤمن یعنی کسی که به امنیت رسیده، یعنی دل او به اعتقاداتش اطمینان و یقین دارد. چه زمانی قلب آمادگی جذب نور دارد؟ حال که نقش ایمان و یقین در نورانیت قلب روشن شد، مرحله نورگیری قلب هم درست از زمانی شروع می‌شود که ایمان در آن جوانه بزند و اینجاست که قلب آمادگی جذب نور را دارد؛ یعنی، ایمان شروع نورانیت قلب است. وقتی ایمان نباشد و شخص کفر داشته باشد، یعنی پوشش دارد و قلب آماده‌ی جذب نور نیست، زیرا نور نمی‌تواند بیاید.  ایمان یعنی انسان به میزان باورش انسان است. هر چقدر که دل ابدیت را قبول کرده به همان میزان او را مؤمن می‌گویند. مؤمن اول باید به خود جاودانه و ابدی­اش ایمان بیاورد و آن را قبول داشته باشد. بعد از آن بفهمد که این خود جاودانه، نیاز به الله، رسول و امام و معاد دارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «إنّ الإیمانَ یَبْدو لُمْظَةً فی القلبِ؛ كلَّما ازْدادَ الإیمانُ ازْدادَتِ اللُّمْظَةُ[5]= ایمان، به صورت نقطه‌اى سپید در قلب ظاهر مى‌شود؛ هر چه بر ایمان افزوده شود آن نقطه سپید گسترش مى‌یابد.» یعنی ایمان اول یک نقطه است، وقتی باور می‌شود و هر چه زیادتر می‌شود، آن نقطه هم بزرگتر می‌شود و دل نورانی­تر و روشن­تر و دارایی­اش بیشتر می‌شود. پس در واقع ما به میزانی می‌توانیم در دنیا و آخرت شاد باشیم و آرامش داشته باشیم که اینجا ایمان داشته باشیم. سبک زندگی امروز مردم دنیا، مخالف با مطالبات آخرتی است امروزه سبک زندگی مردم دنیا به میزان باورهایشان است. مثلاً باور کرده‌اند که جنسیت دارند و زن  یا مرد هستند. باور کرده‌اند که همسر می‌خواهند، غذا می‌خواهند، خانه می‌خواهند، مدرک تحصیلی می‌خواهند، برای همین عمده سبک زندگی و وقتشان صرف همین باورها می‌شود. اما متاسفانه، آنقدری که به این موارد باور دارند، هنوز باور نکرده‌اند که یک موجود جاودانه و ابدی هستند، برای همین سبک زندگی شان رنگ آخرتی ندارد. اینکه چقدر باور کرده‌اند که یک موجود جاودانه هستند؛ از نوع وقت­ گذاری‌ آنها معلوم می‌شود که اکثراً این را جدی نگرفته‌اند. چه جدی بگیریم و چه نگیریم، نظام آخرتی این مطالبات را از ما خواهد کرد. همانطور که وقتی جنین به دنیا می‌آید، دنیا از او مطالباتی نظیر، مغز، چشم، گوش، قلب، دست، پا و در کل بدن سالم دارد. قرار نیست جنین در دنیا بیاید و یک پرسشنامه‌ای را جواب بدهد یا سوالات شفاهی از او پرسیده شود. ما هم وقتی وارد برزخ می‌شویم، سوال‌ها و مطالبات، وجودی است نه کتبی و نه شفاهی. یعنی شما سؤال ها را در دنیا باید جواب داده باشی و یا به عبارت دیگر، جواب را در دنیا تهیه کرده باشی. شاید بشود به تعبیری گفت، که سوال هایی که در قالب امتحان، ابتلا، مصائب و حتی شادی‌ها و نعمت‌ها در دنیا سر راه مان قرار می‌گیرد و ما با چگونگی برخورد و رفتار مان به آنها پاسخ می‌دهیم و آن را با خود به برزخ می‌بریم. سؤال قبر یعنی یک سلسله سؤال‌ها و مطالباتی که تو در اول ورود به برزخ باید داشته باشی تا نمره قبولی را به تو بدهند. نکیر و منکر که می‌آیند و سؤالاتی دارند، یک جور تشبیه معقول به محسوس بوده و مظهرِ طلبِ این موضوع است که تو باید در این محیط اینگونه باشی. در واقع این فرشته ها می‌آیند و تو را تحویل می‌گیرند، اگر نیایند که خیلی بد می‌شود. این فرشته‌ها که می‌‌آیند، آن چیز فطری و تکوینی که تو باید می‌آوردی را برایت یادآوری می‌کنند. به تو می‌گویند که باید اینها را می‌آوردی.   نکته مهم این که، آنچه که آخر کار برای من و شما پس از سالها زحمت و زندگی می‌ماند ازدواج، زن­داری، شوهرداری، شوهر کردن، شوهر نکردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن، بچه­داری، بچه مُرد، عروسی کرد، نکرد، مشکلات زندگی، عبادت‌ها، نمازها، روزه­ها، حج رفتن، کربلا رفتن و ... نیست. ته قضیه وقتی تو را زیر و رو می‌کنند و تکانت می‌دهند، باید از تو یقین بیرون بیاید. همین مقدار یقین و ایمان که داری سرمایه ات می‌شود. بنابراین، امام علی (علیه‌السلام) در حدیث دیگری می‌فرماید:«الیقین نوٌرٌ[6]= یقین، نور است.» این یقین از ایمان بالاتر است. ایمان یک باور است و یقین دیدن است. مثل اینکه به شما بگویند امام رضا (علیه‌السلام) شفا می‌دهد. اینجا شما ایمان دارید که شفا می‌دهد. اما اگر خودت شفا گرفته باشی و بپرسند، یقین داری امام رضا (علیه‌السلام) شفا می‌دهد و می‌گویی: بله من خودم هم شفا گرفتم. این یقین و مرتبه‌ی بالاتر از ایمان است. ما همه نانِ قلبِ مان را می‌خوریم یقین و ایمان نور است و به قلب قدرت می‌دهد. قلب یعنی همه دارایی ما برای حرکت به آخرت. قلب یعنی همه سرمایه ما در نظام برزخ تا قیامت 50 هزار ساله و بعد از آن. اصلاً همه چیز ما قلب ماست. تمام خوراک‌هایی که شما در آخرت می‌خورید، از قلبتان خارج می‌شود. یعنی هر کس در برزخ و بعد از آن، سر سفره قلبش می‌نشیند. همین حالا در دنیا هم هر کس سر سفره قلب خودش می‌نشیند. اگر کسی شادی و آرامش دارد به خاطر این است که قلبش موجودی زیاد دارد. اگر کسی با مشکلات به جزع و فزع و گریه و ناله می‌افتد، به این خاطر است که قلب ندارد یا قلبش تنگ است و موجودی ندارد. مثل کسی که موجودی ندارد، حالا به سختی 100 هزار تومان تهیه کرده و آن را هم از جیبش زده‌اند. چنین کسی چه حسی دارد؟ حس خسران دارد. اگر موجودی قلب، زیاد باشد، دیگر از مصائب نمی‌ترسیم موجودی هر قلب، یعنی همان ایمان و یقین. کسی که موجودی قلبش زیاد است، وقتی مصیبت به او می‌رسد، آنقدر به غنای الهی وصل است و ثروتمند است که اصلا به او بر نمی‌خورد. مصیبت و بلا را از «دست دادن» نمی‌داند، بلکه به «دست آوردن» می‌داند. مصائب ذخیره ­های آخرتی هستند؛ حتی اگر خودِ انسان باعث آن باشد. وقتی چنین انسانی به خدا وصل است، خداوند می تواند تمام آن مصائب را به بهترین وجه جبران و گناهان را تبدیل به حسنات کند. خداوند این سیستم مبدل را به ما هم داده و ما هم می‌توانیم تبدیل کنیم. ما با بخشیدن خودمان می‌توانیم مبدل باشیم. اگر کسی خود را ببخشد، خدا هم او را می‌بخشد. شما از گناه خودت بگذری، خدا هم می‌گذرد. چگونه از گناه خود بگذریم که خدا هم آن را نبیند و پاک کند؟ وقتی بتوانیم خطاها و اشتباهاتی که دیگران در حق ما  کردند را ندید بگیریم و از آن بگذریم، خدا هم از خطاها و گناهان ما می‌گذرد و آنها را پاک می‌کند. پس هر کس می‌خواهد گناهانش بخشیده شود، باید عفوّ و غفور شود و این چنین خدا هم در حق او عفوّ و غفور می‌شود. شما عفو بکنید، خدا هم عفو می‌کند. «یقین» قلب را نورانی و نسبت به دارایی که دارد، بینا می‌کند کسی که قلبی مملو از یقین دارد، یعنی دارایی دارد و به بالا وصل است و در زمین هم خیلی آرامش و شادی دارد. رفتارهایش سنجیده است. اگر کسی بزرگ فکر کند، خود را بزرگ ببیند و دل خود را نورانی کند، یعنی قیمت دستش است. وقتی می‌گوید: «الیقین نورٌ» یعنی یقین نسبت به دارایی‌هایی که داری، به تو بصیرت می‌دهد. دارایی‌های ما الله است، ما مال خدا هستیم و خدا هم مال ماست. ما چهارده معصوم و فرشته ­ها را کنارمان داریم. فرشته­ ها هم مال ما هستند. ما چقدر می‌توانیم از بالا دریافت بکنیم؟ به میزانی که بالا را قبول داریم و با آن می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم. یعنی به میزانی که روی خدا و غیب حساب می‌کنید، شما را یاری می‌کنند. یاری تابع ایمان شماست. چقدر به شما یاری و قدرت می‌رسد؟ به میزانی که شما آنجا اعتبار باز کنی. اعتبار باز کنی یعنی تو را بپذیرند و تو هم بپذیری. مثلاً پدر و مادرها برای همه بچه­ های‌شان یکجور سرمایه ­گذاری می‌کنند و به یک اندازه به آنها کمک و محبت می‌کنند، ولی بعضی از بچه ­ها از خودشان قابلیت‌هایی نشان می‌دهند. یک بچه هر دفعه از پدر و مادرش مقداری پول می‌گیرد و می‌گوید، چند وقت دیگر پس می‌دهم، اما هیچ وقت پس نمی‌دهد. همیشه جیب پدر و مادر را تیغ می‌زند. اما بچه‌ی دیگر برای پدر و مادرش دائماً خرج می‌کند، اعتبار کدام یک بیشتر است؟ حال اگر این بچه ­ای که همیشه برای پدر و مادر خرج می‌کند، از آنها مبلغی را قرض بخواهد، به او می‌دهند یا نمی‌دهند؟ مسلماً می‌دهند. چون پدر و مادر می‌دانند که او همیشه با آنها رابطه و رفتار خوبی داشته است. پس اگر ما هم ثابت کنیم که با غیب و با آسمان و با پدر و مادر حقیقی مان ندار هستیم، کمک دریافت می‌کنیم. هر چقدر بده بستان با غیب داری، یعنی اعتبارت در آنجا بالاست و همان مقدار قدرتت زیاد می‌شود. پس این قاعده یادتان نرود، غیب و آسمان با شما به گونه ­ای رفتار می‌کند که شما با آن رفتار کرده‌اید. هر کس می‌خواهد بداند پیش خدا چقدر قیمت دارد، ببیند قیمتِ خدا پیش او چقدر است. نورانیت قلب، چه فایده‌ای دارد؟ حال که روشن شد نورانیت قلب چقدر مؤثر است، سعی کنیم تا قلب مان را نورانی کنیم. سوالی مطرح می‌شود که این نورانیت چه فایده‌ای دارد؟ پاسخ این است که وقتی قلب نورانی شود، ما می‌فهمیم که چه دارایی‌ها و چه کسانی را در کنار خود داریم. وقتی قلب روشن می‌شود، ما می‌فهمیم فرشته‌ها و غیب کنار ما هستند و ما می‌توانیم از آنها قدرت بگیریم. یکی از رفقا می‌گفت: من هر وقت مشکل دارم به شهدای گمنام توسل می‌کنم. شهدای گمنام همیشه با من هستند و به دادم می‌رسند. ببین، تو می‌توانی کمک بگیری یا نمی‌توانی. دارایی داری یا نداری. پس این برمی‌گردد به ایمان ما؛ یعنی آنچه که قلب را روشن می‌کند. وقتی قلب شما نورانی می‌شود، الله را می‌بینید، نور اصلی را می‌بینید، اهل بیت که نور هستند را می‌بینید. قرآن را می‌بینید و خیلی از دارایی‌های خودت را می‌بینی؛ نه اینکه دارایی به دست می‌آوری. ما دارایی داریم، اما نمی‌بینیم. به قول حافظ که می‌گوید: «اسباب همه جمع داری و کاری نمی‌کنی». ما زمانی که به برزخ می‌رویم، می‌بینیم که ما چقدر دارایی داشتیم و از آنها استفاده نکردیم. همیشه هم با ما بودند. چقدر می‌توانستیم قدرت داشته باشیم، ولی ضعیف زندگی کردیم. با دارایی زیاد گدا زندگی کردیم. اعیانی و اشرافی زندگی نکردیم. آفتی نبود بتر از ناشناخت                    تو بر یار و ندانی عشق باخت یار را اغیار پنداری همی                     شادیی را نام بنهادی غمی وقتی دارایی‌هایت را می‌بینی، حوادث نمی‌تواند تو را به هم بریزد. در اوج بی ­پولی، این اتفاق بارها برای خیلی‌ها افتاده، خیلی‌ها هم که تجربه کرده اند و برای من تعریف کردند. من هم تجربه­ اش کردم. در اوج بی­پولی یک دفعه رفتم لای قرآن را باز کردم، دیدم یک مقدار پول آنجا لای قرآن هست. پس آنجا بوده، ولی من آن را نمی‌دیدم الان که می‌بینم و خوشحال می‌شوم. یا اینکه یک دفعه یک نفر که به شما بدهکاری زیادی دارد، همان لحظه که شما نیاز داری، می‌آید و قرضش را به شما می‌دهد. پس داشتم و از داشته خودم غفلت کرده بودم و داشته ­های خودم را نمی‌دیدم. با نور ایمان، منِ حقیقی خود و تعلقات آن را می‌یابیم «ما یُنَوِرُ القَلب= آنچه که دل را روشن می‌کند» ایمان و یقین است که به من نورانیت می‌دهد و من دارایی‌ها و خود حقیقی­ ام را می‌توانم ببینم. پرده ­های کافرانه را کنار می‌زند و من زیر لایه ­های جنسیت، زن، مرد، دکتر، مهندس، استاد، معمار، بنا، رئیس، سفیر، وزیر، وکیل، زیر یک «منِ» نورانی می‌بینم. وقتی ایمان می‌آید و من آن «من» را پیدا می‌کنم، آن موقع است که تازه به آرامش به شادی می‌رسم. چون همراه این «من» اله ­اش هم می‌آید. همراه این «من» همه کس و کارش هم می‌آید. علت اینکه گاهی خدا را گم می‌کنیم، این است که ما با این «منِ» طبیعی، می‌خواهیم خدایی که برای بخش جاودانه و انسانی و ابدی ماست را احساس کنیم. در واقع تو، خودت را گم می‌کنی، خدا گم نمی‌شود، او همیشه کنارت هست: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[7] =‌‌  ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم»؛ «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[8]= پس به هر سو رو كنید آنجا روى [به] خداست»؛«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ[9]= و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیكم ». داستان زیبایی را مولانا بیان می‌کند: یک بنده خدایی دنبال گنج می‌گشت. طبق نقشه گشته بود، ولی پیدا نکرده بود. در خواب به او گفتند، تیرت را در کمان بگذار و رها کن. هر جا تیر افتاد، همانجا را بِکَن. این هی تیر را در کمان می‌گذاشت و می‌کشید و می‌انداخت و بعد دنبال تیر می‌رفت و هر جا که افتاده بود، آنجا را می‌گشت و گنج را پیدا نمی‌کرد. چندبار این کار را تکرار کرد نتیجه‌ای نگرفت. بعد به او گفتند: ما نگفتیم، زه را بکش و تیر را بیانداز. گفتیم تیر را روی کمان بگذار و همانجا رها کن. ببین کجا می‌افتد، همان جا را بکَن. دفعه بعد تیر را گذاشت و نکشید. تیر همان جا زیر پای خودش افتاد. آنجا را کَند و گنج زیر پای خودش بود. مولانا می‌گوید: همیشه گنج در خودت است. خدا رحمت کند میرزا را که می‌گفت: این در خودت است. هر چه هست اینجاست. ما باید این چاه را و این مَن‌های جنسی و مَن‌های طبیعی، قومی، قبیلگی، عقلانی، خیالی و وهمی را کنار بزنیم. ما یک منِ قوی و شاد و یک من به اندازه الله و اهل بیت (علیهم‌السلام) داریم. تو آن «من» را که امام زمان پدرش است، در وجودت پیدا کن، بعد می‌بینی با امام زمان چقدر رابطه‌ات قشنگ می‌شود. ما باید فرزند اهل بیت (علیهم‌السلام) یعنی آن «منِ» حقیقی را در خود، پیدا کنیم، آن وقت، خانواده آسمانی مان هم پیدا می‌شود. خانواده آسمانی ما با ما هستند، ولی ما نمی‌توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم، چرا؟ چون آن «من» که عضو این خانواده هست را هنوز در خودمان پیدا نکرده‌ایم. از این رو، برای پیدا کردن خودمان نیاز به نور داریم. نور که آمد، خودمان را پیدا می‌کنیم. بنابراین، برویم دنبال آن چیزهایی که قلب را نورانی می‌کنند، مثل موعظه، قرآن و از همه مهمتر یقین. کسانی که در زندگی­ شان شک و تردید دارند، نمی‌توانند خود را پیدا کنند. اگر کسی می‌خواهد کاری بکند، به جای اینکه بیشتر برای عبادت وقت بگذارد، باید برای برطرف کردن شک‌هایش وقت بگذارد. چون شک نور را می‌پوشاند. خداوند ما را عاجز خلق نکرده. خدا ما را ضعیف خلق نکرده. ما یک نسخه کوچک از خدا هستیم. قلب/ ایمان/ یقین/ نورانیت قلب پی نوشت: [1] . سوره ملک/10. [2] . اعراف/ 179. [3] . سوره عصر. [4] . سوره حجرات/14. [5] . نهج البلاغة: الحكمة 5. [6] . غرر الحكم : 68. [7] . سوره ق/16. [8] . سوره بقره/115. [9] . سوره بقره.186. ع ل 357

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12125
زمان انتشار: 16 دسامبر 2020
| |
سبک زندگی ما باید با هدف خلقت سازگار باشد

قلب، جلسه 64، 1391/05/07

سبک زندگی ما باید با هدف خلقت سازگار باشد

برای اینکه مفهوم سبک زندگی صحیح، روشن شود، موضوع تربیت کودک را مطرح می‌کنیم. رهبران دین (علیهم‌السلام) در تربیت فرزند، برای 3 دوره ی 7 ساله برنامه می دهند که هر یک از این سه دوره، فرزند باید با شیوه های متفاوتی تربیت شود. یعنی ما باید وضعیت رفتار با فرزند را در هر یک از سه دوره 7 ساله، مطابق با اقتضائات سن او تنظیم ‌کنیم.

کودکانی که در 7 سال اول زندگی آزادی ندارند، از 7 سال دوم به بعد، با مشکلات زیادی در مدرسه و خانه روبه­ رو می‌شوند. همچنین جوانانی که به سن 21 سالگی می رسند، اگر در جامعه به مشکلی برخوردند، ناشی از نبود تربیت درست در دوره ی 7 ساله ی دوم می باشد. اگر یک نوجوان در 7 سال دوم زندگی، به مشکل برمی خورد، این ناشی از آن است که در 7 سال اول، تربیت خوبی نشده است. مثلا آزادی کافی نداشته و مدام پدر و مادر به او زور گفته‌اند. بدیهیست که در 7 سال دوم که سال های اطاعت است، معنی اطاعت را نمی‌فهمد. چون در 7 سال اول اطاعت بی خودی کرده و به زور از او چیزهایی را خواسته‌اند. اگر جوانی بعد از 21 سالگی، در امور زندگی به مشکل بر می‌خورد، به خاطر این است که در طول این 21 سال تربیت درستی نشده و مراقبت های لازم انجام نشده، برای همین است که الان دیگر سبک پذیر نیست و الان با هزار و یکجور گرفتاری و مشکل روبه ­رو است. 7سال اول، دوران پادشاهی است) سبک زندگی بچه در 7 سال اول سبک آزادی است. آزادی برای هر کاری که بخواهد بکند. از خانه بیرون برود، کتک بخورد، کتک بزند، حقش را بگیرند، حق دیگران را بگیرد، باید همه اینها را تمرین کند و با تضادها و برخوردها آشنا شود تا بعدها معنی «ظلم و ستم و مظلوم بودن و روح شجاعت» را درک کند. کودک همه اینها را در 7 سال اول یاد می‌گیرد. 7 سال دوم، دوران اطاعت است) در 7 سال دوم، سبک تربیت کودک کاملاً عوض می‌شود. یعنی کودکی که 7 سال اول را کاملا آزاد بوده و طعم آن آزادی ها را چشیده، حالا باید اطاعت کردن را هم بیاموزد. چون حالا دیگر باید به مدرسه برود و با اجتماع جدیدی آشنا ‌شود. 7 سال سوم، دوره ی مشورت و وزارت است) از آن جا که در 7 سال سوم، فرزند ما دیگر کودک نیست و تبدیل به یک جوان شده است، و باید وارد جامعه ی بزرگتری شود و با چیزهایی از قبیل سربازی برای پسرها، دانشگاه برای دختر و پسر، مسأله ازدواج، آشنایی با جنس مخالف، خواستگاری، مسائل زندگی بزرگترها و آینده ی خودش روبه ­رو است، 7 سال سوم را سال های «مشورت و وزارت» فرزند نامیده اند. پدر و مادر باید در این سن، به فرزندشان اعتماد کرده و مسئولیت‌های مهم را به او بدهند. حس اعتماد به نفس او را تقویت کنند و از رأیش استفاده کنند تا یاد بگیرد که وقتی می‌خواهد برای کارهای بزرگ زندگی تصمیم بگیرد، به مشکل برنخورد. مثلا وقتی می خواهد ازدواج بکند یا دانشگاه برود و می‌خواهد در اجتماع تصمیم گیری های بزرگ انجام بدهد، باید نترسد و درست تصمیمم بگیرد. فرزند انسان از 14 تا 21 سالگی، به مقبولیت و محبوبیت خیلی احتیاج دارد. یعنی باید هم دوستش داشته باشی و هم قبولش داشته باشی و مسئولیت هم به او بدهی و به او بگویی که چون ما تو را قبولت داریم، این مسئولیت را برو انجام بده. این کار را برو انجام بده. به این صورت، از پسر مثل یک مرد و از دختر مثل یک زن توقع داشته باشیم تا بتواند یک سلسله کارهایی را تجربه بکند. نتیجه ای که از این بحث می گیریم این است که بدانیم اهمیت سبک زندگی در مورد ما هم همین گونه است. هدف خلقت ما نیز، یک هدف جاودانه است. چون عمر ما به اندازه عمر خداست. مسأله جاودانگی و حیات در ابدیت فوق ­العاده مهم است. چیزهایی که الان به شما تعلق دارد، وقت شما را می‌گیرد. مثلاً الان خانواده‌ای بچه ندارند. برنامه ­ریزی شان هم فقط به اندازه دو نفر است. اما وقتی کسی به اسم بچه به زندگی اضافه می‌شود، حتی اگر بچه خودِ آدم هم نباشد، مثلاً بچه ­ای که در خیابان گذاشته اند را به خانه بیاورند؛ یا بچه‌ای به فرزندی قبول کنند، یا اصلاً یک گربه را که شما به خانه می‌آورید، برای انسان مسئولیت می‌آورد و باید برایش وقت بگذارید و برنامه درست کنید. در حال حاضر سبک زندگی ما براساس دنیاست نه آخرت برنامه ­ریزی‌های‌ما بر اساس چیزهایی که به ما تعلق دارند، انجام می‌گیرد. می‌گوییم، این چیز به من تعلق دارد و باید برنامه ­ریزی و رفت و آمد و کارم را طوری تنظیم کنم که به این مورد هم رسیدگی کنم. یعنی در کل می‌توان گفت، ما الان داریم با سبک دنیا زندگی می‌کنیم نه با سبک آخرت. این در حالی است که قرآن می فرماید: «وَلَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَى= و حتما زندگی آخرت بهتر از زندگی دنیاست برای تو». جنین در رحم مادر با سبک دنیا زندگی می‌کند، نه با سبک رحم. چون قرار نیست در رحم باقی بماند. ما هم چون قرار نیست که در دنیا باقی بمانیم، باید سبک زندگی خود را بر اساس عالم بس از این دنیا برنامه ریزی کنیم. وقتی جنین در رحم مادر هست، ماهیت جنینی خود را پذیرفته و در عین حال به وسعت دنیا که برای جنین در حکم آخرت اوست، دارد برنامه‌ریزی و فعالیت می‌کند. موقعی که به او فشار آمد و زمان وفاتش از رحم و تولدش به دنیا فرا رسید، هر چه که در دنیا نیاز است را با خودش دارد و به دنیا می‌آورد، مثل چشم، گوش، دست، پا، مغز، دستگاه گوارش، قلب و ... . ما هم وقتی زمان وفات مان از رحم دنیا فرا می‌رسد، هرچه که در برزخ نیاز است را باید با خود داشته باشیم. روح باید به ثروت‌های آخرتی متخلق و مجهز باشد. وقتی سبک زندگی ما، سبک دنیایی است و خدا و آخرت و قیامت فرع است، سؤالهای قیامت و قبر فرع قرار گرفته اند، این بدین معناست که دوران رحمی خوبی را نمی‌گذرانیم. از این رو، سبک زندگی را به گونه‌ای باید عوض کرد که هدف از آن، خودسازی و آخرت باشد. پس با این تفاسیر، هدف از ازدواج، ازدواج نیست. هدف از بچه‌دار شدن صرفاً بچه‌دار شدن نیست. هدف این است که ما از هر ارتباط، انتخاب و رفتار در زندگی مان، یک دل سالم کسب کنیم. در هر معامله، در کار اقتصادی، در کار تجاری، در کار سیاسی، در کار هنری، در هر کاری که انسان انجام می‌دهد، یا قلب سالم می‌سازد و یا قلبش را مریض می‌کند. یا دینش را تقویت می‌کند، یا دینش را از دست می‌دهد. اصل ماجرا این است که ما موجودی ابدی هستیم ما الان در رحم دنیا داریم زندگی می‌کنیم. لوازم رحمی ما همین ارتباط‌های ما هستند. بس باید مواظب قلب مان باشیم. به کسی خبر بد دادند و گفتند: مادرت فوت کرد. گفت: نه یک چیزی هست، شما نمی‌خواهید به من بگویید. هر چه می‌گفتند، خبر بد همین بود که گفتیم، مادرت مُرد. می‌گفت، شما دارید از من یک چیزی را پنهان می‌کنید. در صورتی که اصل خبر همین است. حالا هر چه به ما می‌گویند، شما آخرتی و ابدی هستید، ما باور نمی‌کنیم. مثلاً الان شوهرش را له کرده، زنش را له می‌کند، بچه ­ها له می‌شوند، با این حال در کلاس عرفان هم شرکت می‌کند که به خدا برسد. کلاس عرفان همان شوهرت است، همان زنت است، مادرشوهر، پدرشوهر یا مادر زن و پدرزن، بچه و ... است که تو را یا بهشتی می‌کند یا جهنمی. کلاس عرفان همین راه رفتن در خیابان است. همین معامله کردن، خرید کردن، سوار شدن تاکسی، آشپزی کردن، غذا خوردن، مهمانی رفتن، مهمانی دادن عرفان است. عرفان درست زندگی کردن است. ما فکر می‌کنیم که هر طوری زندگی کردیم، کردیم. هر کاری کردیم، کردیم. اخلاق ما در خانه هر طوری بود، بود و در کنار اینها حالا یک جاهایی هم مثل کلاس قرآنی، هیئتی، کلاس عرفانی و ... هم می‌رویم و سیر و سلوک عرفانی و معنوی هم انجام می‌دهیم. نه این درست نیست. ما در رحم قرار داریم. جنینی که در رحم مادر است، با همان زندگی جنینی خودش دارد خود را برای دنیا آماده می‌کند. اصلاً تفکیکی ندارد. همان بودنش در رحم، به معنی ساخته شدن برای دنیاست. ما فکر می‌کنیم باید کارهای خیلی خارق‌العاده‌ای بکنیم. اذکار خارق‌العاده‌ای بگوییم. نه؛ همین زندگی معمولی‌ات را بکن، ولی درست زندگی کن. همین شوهر بد، همین پدر و مادری که می‌گویی، کی از دست شان راحت شوم و بعد بروم خودسازی کنم، خودسازی همین ارتباط و رفتار خوب با اینهاست. همین ها تو را تا اعلی علیین می‌برند. رفتار درست آسیه در برابر فرعون او را تا آغوش خدا برد. ما فکر می‌کنیم، یک عده‌ای باید بمیرند تا ما راحت بشویم، بعد برویم خودسازی کنیم. پس وقتی داریم راجع به سبک زندگی صحبت می‌کنیم، اول باید بپذیریم که در همین ارتباط‌ها قرار است اتفاقی بیافتد. ولی حواسمان باشد که باید از این ارتباط‌ها و رفتارها روح سالم کسب کرده و آخرت­ سازی کنیم و از همین‌ها وقت بگذاریم. البته وقت عبادت و خودسازی باید حتماً باشد. وقت یادگیری و وقت عمل باید باشد. فرصتی برای بودن با معشوق باید باشد. اگر انسان با خداوند خلوت نداشته باشد، از کجا قدرت بگیرد؟ کسی که نماز ندارد، شب ندارد، سحر ندارد، حرم ندارد، ذکر ندارد، خلوت ندارد، از کجا می‌تواند انرژی بگیرد؟ روح اگر تغذیه نشود، به ضعف می‌افتد. ترس‌ها، حسادت‌ها، چشم­ و هم ­چشمی‌ها، غصه‌ها، ناامیدی‌ها و گرفتاری‌هایی که داریم، برای این است که ما با سبک انسانی زندگی نمی‌کنیم. اثرات روزه در سبک زندگی ماه رمضان برای ما درس خیلی مهمی است. 11 ماه سال، ما سبک درست برای زندگی نداریم. بنابراین، یک ماه از سال، یعنی ماه رمضان ماهی است که به ما سبک زندگی می‌دهد. دو وعده بیشتر غذا نخور. در این دو وعده هم پرخوری نکن. بیشتر وقتت را بگذار برای رسیدن به هدف خلقت و انس با کمال مطلق. ما با گفتن «لا اله الا الله» می‌گوییم که معشوقی جز کمال بینهایت نداریم و ما اساساً با معشوق‌های محدود نمی‌توانیم کنار بیاییم. معشوق‌های محدود، هر چه و هر که هستند؛ عاقبت، ما را رها می‌کنند و موقع وفات و بعد از آن، همه ما را تنها می‌گذارند. در ماه رمضان آدم‌ها شخصاً راحت هستند. جامعه هم راحت است. برنامه ­های تلویزیون عوض می‌شود و سبک انسانی­ تر به خودش می‌گیرد. میزان مفاسد و جرائم در ماه رمضان و شدت مرگ ­و میرها کم می‌شود. تصادف‌ها کم می‌شود. دعوا و درگیری‌ها کم است. آدم‌ها آرامش دارند. اجتماع راحت است. فرد هم راحت است و از این راحتی دارد لذت می‌برد. خدا با واجب کردن روزه، به ما دارد سبک زندگی می‌دهد. اگر واجب نمی‌کرد، چند نفر به روزه تن می‌دادند؟ نماز شب هزار برابر بهتر از نماز واجب سازندگی دارد و ثواب هم دارد، اما واجب نیست، حالا که واجب نیست، چند نفر می‌خوانند؟ همین دو رکعت نافله صبح که قبل از نماز صبح و مثل نماز صبح دو رکعت است، چند نفر می‌خوانند؟ نافله عشاء دو رکعت نماز نشسته است، چند نفر می‌خوانند؟ «كُتِبَ عَلَیْكُمُ» خدا روزه را واجب کرد و مردم هم آن  سبک را پذیرفتند و خودشان هم لذتش را می‌برند. برای قدرت گرفتن روح، انتخاب سبک درست شرط است باید توجه داشته باشید که روح انسان برای هر قدرتی سبک لازم دارد. مثلاً شخصی می‌خواهد مهندس برق شود، باید سبک داشته باشد. می‌خواهد مکانیک شود، می‌خواهد مهندس متالورژی شود، می‌خواهد شیمی کار کند، داروسازی کار کند، می‌خواهد نقاش شود، نجار شود و ... برای هر یک از اینها سبک انتخاب می‌کند. یا وقتی می‌خواهیم زبان انگلیسی یاد بگیریم، زبان عربی یاد بگیریم، سبک‌مان را عوض می‌کنیم، یعنی خودمان را برایش فارغ می‌کنیم و دوتا کار را انجام می‌دهیم: یادگیری و تمرین. ولی چون ما سبک نداریم، کلاس هم می‌رویم، فایده ندارد. همان آدم ضعیف و بی ­عرضه ­ای که قبلاً بودیم، هستیم. چون آن چیزی که یاد گرفتیم را تمرین نمی‌کنیم. از 7 سالگی به بچه­ های‌مان یاد می‌دهیم، ولی خودمان در سبک زندگی این را رعایت نمی‌کنیم. اگر بچه ما صبح مدرسه برود و ظهر بیاید و کیفش را یک گوشه ­ای بیاندازد و فردا صبح دوباره بردارد و مدرسه برود، به او می‌گوییم: تو مگر مشق و تمرین نداشتی؟ مشق و تمرین یعنی یک اتفاقاتی باید بیفتد. ولی در مورد خودمان حاضر نیستیم تمرین کنیم. دوره‌های غضب، کنترل فکر، دشمن­ شناسی، وسوسه، مهندسی فکر، مهندسی آرزوها و حلم را دیده‌ایم، ولی تمرین نکرده‌ایم. در این صورت هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. روح برای اینکه هر کمالی را به دست بیاورد و در آن کمال، شبیه خداوند شود، باید یاد بگیرد و تمرین کند. ما وقتی می‌گوییم «قلب سلیم» داشته باشیم، تمرین‌های قلب سلیم را انجام نمی‌دهیم. یعنی باید یک سری چیزهایی اتفاق بیافتد که قلبم در معرض آلودگی قرار بگیرد و بعد با مقاومت در برابر آن آلودگی، سالم بماند. اگر تحریکی نباشد، سلامت قلب معنا ندارد. من باید در معرض قرار بگیرم، بعد بگویم، نه. بعضی‌ها تا در معرضش قرار می‌گیرند، دربست خودشان را تحویل شیطان می‌دهند و شیطان هم هر کاری می‌خواهد با قلب‌شان انجام می‌دهد. مثلاً با از دست دادن چیزی، زود به هم می‌‌ریزند. کسی که می‌داند همه چیز مال خداست، مالک اصلی خداست، با از دست دادن چیزی غصه نمی‌خورد، بلکه می‌گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و آرام می‌شود. شوهر مِلکِ آدم نیست، زن ملک آدم نیست، بچه ملک آدم نیست، ما مالکیتی نداریم. هرچه که دست ما هست، فقط امانی به ما سپرده‌اند. برای اینکه ما یک ذره با آن تمرین بکنیم آدم بشویم به الهیت برسیم و یک زمانی هم پس می‌گیرند. داشتن سبک درست در زندگی از هدر رفت استعدادها جلوگیری می‌کند نداشتن سبک خیلی بی سلیقگی است. وقتی شما سبک نداشته باشید، یکدفعه می‌بینید هزینه ­های زیادی را پرداختید، ولی نتیجه‌ای نگرفته‌اید. وقتی انسان زیر نظر الله که رب و مربی است، کار می‌کند، استعدادهایش تلف نمی‌شود. کار نکردن زیر نظر الله و متخصص معصوم، باعث تلف شدن استعدادها می‌شود. کسانی که در سیرک روی بند، دوچرخه سواری می‌کند؛ کسانی که ژیمناستیک کار می‌کنند و ... زیر نظر مربی توانستند به این مهارت برسند. کسی که مینیاتوریست خوبی است، موسیقی­دان خوبی است، مربی داشته و تمرین کرده است. کار نیکو کردن از پر کردن است. وقتی که مربی نیست، یعنی کسی نیست که به ما سبک بدهد، ما سبک نداریم. مربی است که به من قدرت می‌دهد، سبک است که من را می‌سازد. بدون سبک من ساخته نمی‌شوم. تصور کنید یک شب، کسی یک سکه دویست تومانی را گم کرده و می‌خواهد پیدا کند. همینطور که دارد در تاریکی دنبال پولش می‌گردد، یک کاغذی را آتش می‌زند که راحت تر پولش را پیدا کند. بعد، صبح می‌فهمد که آن کاغذ یک چک صد میلیونی بوده که آتش زده شده. یعنی برای 200 تومن، 100 میلیون تومان را آتش می‌زند. ما الان داریم اینطوری زندگی می‌کنیم. یعنی استعدادهای جاودانه زیادی را تلف می‌کنیم که می‌خواهیم یکذره از یک چیزی از دنیای‌مان را نگه داریم. یک مهمانی یک شب برقرار می‌کنیم، یک عروسی می‌رویم، یا یک عروسی می‌گیریم، به اندازه 500 سال عذاب برای قیامت‌مان نگه می‌داریم. چون حاضر نیستیم تن به پذیرش سبک بدهیم و حاضر نیستیم زیر نظر استاد و مربی کار بکنیم. ما وقتی سبک نداریم، واقعاً داریم هر شب و روز چک‌های یک میلیاردی را برای 2 هزار پول آتش می‌زنیم. نمی‌دانیم داستان چیست؟ یعنی ما واقعاً زندگی را شوخی گرفته‌ایم؟ هدف خلقت را شوخی گرفته‌ایم؟ نمازهایمان را نگاه کنید نماز شوخی، حج شوخی، حرم شوخی، ماه رمضان هم شوخی است، افطارها شوخی است، سحرها شوخی است. هر چقدر خدا می‌خواهد ما را تکان بدهد، ما از این بچگی و بازی‌های بچه­ گانه دست برنمی‌داریم، هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. نمازمان باید شادی بیاورد و تنهی عن الفحشاء و المنکر باشد، قرآن شراب است و باید مست مان کند، اما می‌بینید که اصلاً هیچ اتفاقی نمی‌افتد. ما باید باور کنیم که آدم هستیم، ابدیت داریم و برای خودسازی به دنیا آمده‌ایم. در سفری که به بوسنی داشتم و روز آخری که از سارایوو داشتم برمی‌گشتم، مدیر یک موسسه به من زنگ زد و گفت: می‌شود چند دقیقه‌ای تشریف بیاورید؟ گفتم: چه شده؟ گفت: یک آقایی از دانشمندان اهل سنت راجع به امام زمان (علیه‌السلام) سؤال دارد. رفتم و با این آقا صحبت کردم که حافظ کل قرآن بود و عربی را خوب بلد بود. گفت: می‌خواهم راجع به امام زمان سؤال کنم و در قرآن دنبال آیه‌ای در این باره می‌گشت. من چندتا آیه راجع به اهل بیت (علیهم‌السلام) به او نشان دادم و اینکه اهل بیت خلقتی قبل از خلقت انسان دارند و پدر آسمانی ما هستند. رابطه وجودی با اهل بیت را برایش توضیح دادم. راجع به امام رضا (علیه‌السلام) برایش گفتم. گفت: من امام رضا را خیلی دوست دارم. گفتم، امام رضا اصل و ریشه و حقیقت توست. چه آدم جدی‌ای بود، یک دانشمند، نویسنده و مترجم و آدم بزرگی بود که خواهش کرده بدون اینکه خجالت بکشد یک کسی به سوال های من جواب بدهد. بعد از صحبت ها گفت: چقدر امروز روز زیبایی بود که این چیزها گیر من آمد. موقع رفتن، بلند شد و من را بغل کرد و خیلی گریه کرد و بعد گفت، آن چیزی که باید اتفاق می‌افتاد، الان فهمیدم و اتفاق افتاد. فقط در عرض نیم ساعت. ولی ما چقدر پوست کلفت هستیم، 10 روز 20 روز 100 جلسه 50 جلسه می‌گذرد، هنوز همانی که هستیم، هستیم. چه بسا خبیث ­تر و قسی­ القلب‌­تر هم شویم. برای یکی نیم ساعت یا یک ساعت کافی است، اما کس دیگر آنقدر پوست کلفتی دارد که 100- 200 ساعت هم برایش کافی نیست. اصلاً هیچ تکانی نمی‌خورد و بدتر هم می‌شود. اگر قرار باشد از ما ظهور نکند، هیچ فایده­ای ندارد و قلبی ساخته نمی‌شود. قلب سالم محصول دو چیز است، یکی اینکه یاد بگیریم و دیگر اینکه تمرین داشته باشیم و عمل کنیم. پس درسی که ما از ماه مبارک باید یاد بگیریم، این است که برای خودمان باید فراغت ایجاد بکنیم. برای عمل و تمرین وقت بگذاریم. خیلی از ما آدم‌هایی نیستیم که از عمل بترسیم، واقعاً هم اهل عمل هستیم، اما مشکل‌ما سبک زندگی است که فرصت عمل به ما نمی‌دهد، یعنی وقت نمی‌گذاریم. ما باید سبک را طوری بچینیم که فرصتی برای عمل داشته باشیم. ع ل 356

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 12121
زمان انتشار: 14 دسامبر 2020
| |
داشتنِ سبک زندگی متناسب با آخرت، برای پاکی و سبکی قلب

قلب، جلسه 63، 1391/04/31

داشتنِ سبک زندگی متناسب با آخرت، برای پاکی و سبکی قلب

انسان اگر بخواهد در رحم دنیا متناسب با شرائط زیستی جاودانگی و ابدیت، خود را تربیت کند، باید حتماً شیوه و سبک زندگی منطبق با آخرت داشته باشد. بدون این سبک و شیوه، نمی‌تواند برای ابدیت و آخرت آماده باشد.

برای داشتن چنین سبکی، جدای از آگاهی که در قدم اول نیاز است، باید بدانیم اصلاً قرار است به کجا برویم و چه آینده‌ای در پیش داریم؟ یعنی علم به آخرت را کسب کنیم. کسی که آخرت را نمی‌شناسد، سبک زندگی ­اش به گونه­ ای خواهد بود که خودبه ­خود به دوری از خداوند می‌انجامد.

وقتی سبک زندگی ما آخرت­ محور نباشد و جاودانگی در نظر گرفته نشود و امور زودگذر و موقت، اصل قرار بگیرد، خودبه­ خود انسان مسیری را طی می‌کند که دیگر حس و حال خدا، معنویت، آخرت و ابدیت را ندارد. حس و حال خانواده آسمانی و امام زمان (علیهم‌السلام) را ندارد. الان هم علت اینکه این همه مسلمان‌ها و از جمله، جامعه ما از امام زمان دور افتاده ­ایم و با حضرت، غریبه هستیم و در روابط عاطفی با پدر آسمانی‌مان ضعیف هستیم، همین است. ما خود را خیلی سنگین کرده‌ایم. هر کدام دارای مشغله­ های حسی، خیالی، وهمی و عقلی زیادی هستیم. پس در کل، جدای از بحث اطلاعات که خیلی هم مهم است، انسان باید آخرت را بشناسد. 50 سؤال آخرت را باید بداند. به عبارت دیگر، جدای از بحث اطلاعات، در عمل نیز، این سبک زندگی است که خیلی مهم است. سبک زندگی باید به گونه ­ای باشد که روزبه­ روز پروازمان بیشتر بشود. اگر می‌بینیم سبک زندگی ما طوری است که روز به روز فاصله­ ما با خانواده آسمانی­ مان زیادتر می‌شود، قطعاً تلخی در پیش داریم و این یعنی، ما بیشتر علاقه داریم همین جا در زمین سنگین شویم و بمانیم. این نشاندهنده سبک کاملاً غلط و بی­نتیجه ای است. جنینی که در رحم مادر هست، وقتی به تولد نزدیکتر می‌شود، کاملتر شده و آمادگی‌اش برای تولد بیشتر می‌شود. این سبک زندگی باید طراحی بشود و باید روزبه ­روز شوق و ذوق ما به نظام جاودانگی، خانواده­ و اصل و ریشه ­مان بیشتر شود. اگر ما این سبک را نداریم، یک جای کار می‌لنگد و مانعی وجود دارد که آن را باید پیدا و رفع کنیم و سپس باید  سبک زندگی الهی را بچینیم. چیدن سبک درست زندگی را می‌شود در ماه رمضان تمرین کرد و یاد گرفت. در ماه مبارک رمضان سبک زندگی ما عوض می‌شود. بعضی‌ها از این تغییر ناراحتند و با اینکه 40 – 50 سال شان است، همه این سالها را با کراهت وارد این ماه مبارک می‌شوند و با خوشحالی از ماه مبارک خارج می‌شوند. شأن انسانی یا بخش فوق عقل انسان، چگونه قدرتمند می‌شود؟ برای اصلاح سبک زندگی باید اول موانع را برطرف کرد. قاعده ای جلسه قبل بیان کردیم و آن، این بود که باید خود را سَبُک کنیم. انسان هر چقدر از سنگینی شئونات پایینی (شأن‌های حسی، خیالی، وهمی و عقلی) بکاهد، شأن فوق عقلی او قدرتمندتر می‌شود. مثلاً کسی که کنکور در پیش رو دارد، خیلی از برنامه ها و کارهایش را تعطیل می‌کند؛ این یعنی سبک کردن. سَبُک کردن در سبک زندگی یعنی همین. یعنی انسان قیچی بزند چیزهایی که قرار است برایش مزاحمت ایجاد بکنند. اگر نمی‌تواند آنها را قیچی بکند، باید عرضه داشته باشد و از آن بال درست کند. این مسأله خیلی مهم است. یک سری چیزها هست که به انسان می‌چسبد و انسان نمی‌تواند آن را از خود دور کند. مثلاً تشکیل خانواده که امری اجتناب ناپذیر است یکی از آنهاست. اما انسان باید بلد باشد از این امر برای خودش بال پرواز درست کند. پس اگر قرار است، سبک شویم و حرکت کنیم، باید تمام ارتباط‌های ما رنگ فطری بگیرند. وقتی کسی زندگیش طبیعتِ خالص می‌شود، این طبیعتِ خالص او را اذیت می‌کند. طبیعتِ خالص دردسر ایجاد می‌کند و وزن او را سنگین می‌کند. اما اگر طبیعت را رنگ فطرت بزنی، سبک می‌شود. تمرین نماز شب در ماه رمضان خداوند در ماه مبارک رمضان ما را سر تمرین می‌آورد و تمرین می‌دهد. یعنی دیگر دروغ نگو که من نمی‌توانم نماز شب بخوانم. ببین الان سحر بلند شدی، چقدر وقت برای غذا درست کردن و غذا خوردن و جمع کردن و شستن صرف کردی، چقدر طول کشید؟ مگر 11 رکعت نماز چقدر طول می‌کشد؟ پس نگو نمی‌توانم از رختخواب بلند شوم. این دروغ است. چون همه کسانی که می‌گویند ما شب نمی‌توانیم بیدار شویم، سحر می‌توانند بلند شوند. به ندرت و استثنائاً آدم‌هایی هستند که واقعاً نمی‌توانند شب بلند شوند که تعدادشان به یک درصد هم نمی‌رسد. خدای مهربان می‌خواهد سبک زندگی ما را سبک کند. برای همین است که ماه رمضان از یک طرف شکم را می‌بندد و از طرف دیگر غذاهای معنوی به بخش فوق عقلانی می‌دهد. ماه رمضان سبک و درس جدیدی از زندگی به ما می‌دهد ماه رمضان ماه سَبُک شدن است. ماه رمضان هست تا تو سبک زندگی­ ات را عوض کنی. ساده‌ترینش این است که به ما یاد می‌دهد که دو وعده غذا بخوریم. ما می‌توانیم یک کاری کنیم که بعد از ماه رمضان هم دو وعده­ غذا بخوریم. دیگر اینکه یاد می‌گیریم کم ولی با کیفیت غذا بخوریم. این یک توهم شیطانی است که شیطان به شما القا می‌کند که تو 13 ساعت 14 ساعت 17 ساعت گرسنگی داشتی، پس الان باید خیلی غذا بخوری تا بدنت جان بگیرد. ولی ما می‌گوییم، کم ولی با کیفیت می‌خوریم. امام علی (علیه‌السلام)[1]فرمودند: گرسنگی را خورش خودت بکن. حضرت می‌گوید، وقتی می‌خواهی پرواز بکنی، گرسنگی قاطی‌اش کن. مثلاً الان کسی می‌خواهد برای کنکور درس بخواند، شب اگر بخواهد غذای سنگین بخورد، دیگر شب نمی‌تواند بیدار باشد. ولی اگر بخواهد خیالش پرواز بکند و بالا برود و بتواند ریاضی یاد بگیرد، شیمی و فیزیک یاد بگیرد، باید گرسنگی را قاطی غذایش بکند. یعنی کم بخورد. یک سوم بخورد دو سوم شکمش را خالی نگه دارد. این دهان بستی، دهانی باز شد/ کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد در ماه رمضان می‌گوید، حس را کنترل کن. غذا کم بخور. کمتر بخواب. خیال و وهم و افکارت را کنترل کن. فکر بد، منفی، بدبینی، حسادت، تجاوز، فضولی کردن در کار دیگران، اذیت کردن دیگران به ذهن ما خطور نکند. عقل هم که کار مطالعاتی و علمی دارد، خودبه­ خود سبک می‌شود. شما وقتی این بخش را سبک کردید کار علمی­ هم در ماه رمضان خیر و برکت می‌گیرد. همه این سبکی ­ها مقدمه است برای بخش فوق عقلی ما که از جنس خداست. آن نفخه­ ای که از محمد و آل محمد (علیهم‌السلام) است. سبک دیگری که ماه رمضان به ما یاد می‌دهد، دعاست. می‌گوید، سحر بنشین و دعای سحر بخوان. سحرها این همه غذای معنوی برای ما ریخته‌اند. ما در سحرهای هیچ ماهی اینقدر غذای معنوی و دعا نداریم. علت این همه دعا برای سبک شدن ماست، یعنی هم خوراک است و هم برای ما سبکی می‌آورد. دو نکته مهم در انتخاب سبک زندگی درست از آنچه تا حالا توضیح داده شد، برمی‌آید که دو نکته مهم در انتخاب سبک درست زندگی موثر است. یکی قدرتمند شدن و دیگری سبک شدن. یعنی بخش‌های پایینی را سبک نگه داریم تا بخش فوق عقلی قدرتمندتر شود و راحت تر پرواز کند. علت اینکه الان نمی‌توانیم پرواز بکنیم و اوجی نداریم، نمی‌بینیم، نمی‌شنویم، نمی‌بوییم و الهامات نداریم، سنگینی بخش‌های پایینی­ ماست. مثلاً وقتی برای دریافت از آسمان نداریم، یعنی جا پر شده و برای همین هم می‌گویند وقتی شکم پر می‌شود، حکمت قطع می‌شود و فهم از بین می‌رود. خدای مهربانی که نیازی به ما ندارد، روزه را واجب می‌کند، برای اینکه ما هم در دنیا و هم در نظام آخرتی خوشبخت شویم. ولی چون نگاه‌ ما به خود ما غلط است، وقتی وارد این سبک می‌شویم، از این سبک خوش‌مان نمی‌آید. یعنی باز ما خودمان را سنگین می‌کنیم در فاصله بین افطار تا سحر و در طول روز هم سعی می‌کنیم از این سبک شدن فرار کنیم و می‌خواهیم یک طوری زمان بگذرد. خوشحال می‌شویم که زودتر به افطار نزدیک شویم. خداوند مرتب دارد هر سال ماه رمضان به ما می‌گوید که تو آدم هستی، انسان هستی، از جنس من هستی، مال من هستی، برای من هستی، من هم برای تو هستم، ما برای هم هستیم، ما قرار است تا ابد و جاودانه  با هم باشیم. پس از الان شروع کنیم به انس گرفتن با همدیگر. ولی ما اصلاً حواس‌مان نیست. ما می‌گوییم که می‌خواهیم با معشوق‌های زمینی، وهمی، خیالی، معشوق‌های حسی باشیم. هر چه خدا در ماه رمضان ما را تکان می‌دهد، ما درست نمی‌شویم. اگر می‌خواهید بدانید یک نفر تا چه اندازه انسان خوبی است، ببینید چه مقدار شاد و آرام است. در سبکی حتماً شادی و آرامش هست. چون وقتی کسی سبک شد، غصه هم نمی‌خورد و اضطراب هم ندارد. آدم‌های سنگین اضطراب و غصه و ترس زیاد دارند. مشکلات روحی و روانی دارند. دل‌ها نیز همانند مس، زنگ می‌زنند و باید آنها را جلا داد نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند:«إِنَّ لِلْقُلُوبِ صَدَأً كَصَدَأِ النُّحَاسِ فَاجْلُوهَا بِالاسْتِغْفَارِ[2]= دلها زنگ مى‌زند مانند زنگ زدن مس،آن را با استغفار جلا دهید». بنابر سفارش و تاکید بزرگان و عرفا و احادیثی که داریم، حتماً بعد از نماز عصر 70 مرتبه استغفار کنید. بعضی از اساتید فرموده‌اند، 100 بار انسان استغفار بکند. کسی که استغفار ندارد مثل کسی است که حمام نمی‌رود. یک روز، دو روز حمام نروید، کل بدن درگیر می‌شود. استغفار حمام روح است. باز نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند:«جَلاءُ هذِهِ القُلُوب ذِکرُ الله وَ تَلاوَۀُ القُرآن[3]= جلای این قلبها یاد خدا و تلاوت قرآن است». قرآن بخوانید، حتی اگر معنی ­اش را هم نفهمید، همین موسیقی قرآن و نگاه کردن به کلمات آن، اثر دارد. همین که فقط قرآن را نگاه کنیم، بغل کنیم و ببوسیم، کلام خداست، کلامِ محبوب من است و من را آرام می‌کند. پس برای پاک کردن زنگار دل که همچون مس زنگ می‌زند، باید از استغفار و تلاوت قرآن و یاد خدا غافل نشد. ساده زیستی یکی از سبک های درست زندگی یکی از سبک های درست زندگی، ساده زیستی است. حضرت سلیمان (علیه‌السلام) زندگی اشرافی داشته که نظیر آن را هیچ کس نه قبل از او و نه بعد از او تا حالا نداشته است، می‌گوید: من هر دو زندگی را تجربه کردم، اما شیرینی زندگی فقط در سادگی است.  هر چقدر تشریفات را کمتر کنیم و هر چیزی را ساده­تر بگیریم، آدم راحت‌تر و شیرین‌تر می‌تواند حرکت بکند. ازدواج های امروز پر از تکلف و آداب و رسوم غیر ضروری است که کار را به دعوا و درگیری و اختلاف می‌کشاند. مسیحی‌ها مراسم ازدواج شان را آنقدر مقدس می‌کنند که جشن آن را در کلیسا برگزار می‌کنند. ما از آنها فساد و خشونت و بی‌حیایی شان را می‌بینیم و یاد می‌گیریم. خوبی‌هایشان را هم باید دید، تعصب نداشته باشیم. ازدواج شان در کلیساست و ساز و آواز هم ندارند. اگر سرودی هم هست، سرود مذهبی می‌خوانند. حال اگر کسی عروسی‌ای بگیرد که در آن تواشیح بخوانند از امام زمان و پدر آسمانی و مادر آسمانی بگویند، بد نیست. اما آنهایی که خیلی مدعی هستند که ما مسلمان و مؤمن هستیم، حتی آنها هم چنین عروسی را برنمی‌تابند. البته اوائل انقلاب از این اتفاقات افتاد؛ خیلی‌ها در مسجد عروسی گرفتند. الان هم دختر و پسرهایی هستند که سر قبر شهدای گمنام و جاهای دیگر مراسم می‌گیرند و خیلی عالی است. حال اگر کسی این کارها را هم نمی‌کند و دوست دارد در تالار عروسی بگیرد، مشکلی نیست؛ اما باید سازماندهی کنند که عروسی را سبک بگیرند و با معصیت در آن سنگینی ایجاد نکنند.  بحث ما سبک زندگی است. ما باید در همه چیز سبک بگیریم و زندگی را سنگین نکنیم. در بخش‌های حس، خیال، وهم، عقل باید سبک گرفت و تشریفات را برای بخش فوق عقل گذاشت. هر چقدر گرانی می‌خواهید، سلیقه می‌خواهید در فوق عقل بگذارید. ما عکس آن عمل می‌کنیم و در طبیعت تشریفات راه می‌اندازیم، اما  برای فطرت تشریفات نداریم و می‌خواهیم خیلی ساده بگیریم. مثلاً عروسی با آن تشریفات برگزار می‌شود، تازه بعد از عروسی هم این تشریفات ادامه دارد. مثلاً می گویند فردا پاتختی است. بعد از آن مادرزن سلام است و از این آدا‌ب و رسوم غیرضروری. ولی وقتی می‌گویی نماز، همینطوری وضویی بگیر و برو گوشه­ای بایست و دولا راستی بشو و تمامش کن. اصلاً ملاقاتی با خدا صورت نمی‌گیرد. حال آن که هر یک نماز، یک عروسی است؛ ولی اصلاً حاضر نیست تشریفات آن را انجام بدهد. یعنی اول اذانی بگو، برو در مسجد چند دقیقه بنشین، قرآنی بخوان. اذان که گفتی، وسط اذان چقدر ذکرهای قشنگ داریم. بین اذان و اقامه دعا کنید. ببینید چه تشریفات قشنگی دارد. تشریفات عشق­بازی با خدا چقدر قشنگ است. مثلاً بین اذان و اقامه با خدا حرف بزن، عجله نکن. نماز خواندن ما همه­اش بی­ادبی است. با عجله و بی مقدمه یک چیزی می‌خوانیم. یک وقت آدم می‌میرد، می‌بیند تمرکزی که برای سر سفره داشته، تمرکزی که برای یک فیلم سینمایی داشته، در کل عمرش برای خدا و برای نمازش نداشته است. برای معشوق‌های زمینی تمرکز داشته، ولی در کل 70 سال عمرش به اندازه یک جلسه تمرکز در ارتباط‌های زمینی، با خدا تمرکز نداشته است. نماز تشریفات خاص خودش را دارد. به خصوص زمان هایی که آدم تنهاست، می‌تواند چه تشریفاتی راه بیندازد. اما وقتی تنها نیست و کسی هست، همین ساده و معمولی باشد بهتر است. متاسفانه ما حوصله تشریفات با خدا را نداریم. اگر دو نفر معمولی با هم ملاقات داشته باشند، می‌بینیم که چقدر تشریفات به خرج می‌دهند. آدمی که گرفتار این بچه ­بازی‌هاست، به هیچ وجه فرصت آسمان را ندارد. اگر قرار است ما از غیر مسلمان‌ها چیزی یاد بگیریم، سادگی را یاد بگیریم. واقعاً آدم در بعضی از کشورها می‌رود، می‌بیند پر از سادگی است. شادی، خوشی، آرامش در سادگی است بی ­تکلف بودن در سادگی است. پی نوشت: [1].«تَأدَّمْ بالجُوعِ و تَأدَّبْ بالقُنوعِ ، تَداوَ مِن داءِ الفَترَةِ فی قَلبِكَ بعَزیمَةٍ ، و مِن كَرَى الغَفلَةِ فی ناظِرِكَ بیَقَظَةٍ = گرسنگى را نانخورش خود كن و با قناعت خود را بپروران. درد سستى دلت را با عزم و اراده درمان كن و خواب غفلت چشمانت را با بیدارى»(غرر الحكم: 4561، 4562). [2].عدة الداعی و نجاح الساعی، جلد۱، صفحه۲۶۵. [3]. تنبیه الخواطر : 2/122. ع ل 355

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 12115
10 دسامبر 2020
|
پرسش 291: محبوب ترین قلبها نزد خداوند کدامند؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ،

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed