www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11997
زمان انتشار: 7 اکتبر 2020
| |
همنشینی با افراد با فضیلت، دل را زنده می‌کند

قلب، جلسه 54، 1390/12/13

همنشینی با افراد با فضیلت، دل را زنده می‌کند

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید:« مُعاشَرَةُ ذَوِى الْفَضائِلِ حَياةُ الْقُلُوبِ[1]= همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است.»

صاحب فضیلت چه کسانی هستند؟ صاحب فضیلت یعنی آنهایی که قدرت‌ها و برتری‌های انسانی دارند. از کمالات الهی جذب بیشتری دارند. مثلاً در این حوزه­ های علمیه هیچ وقت یک آیت الله نمی‌آید به سطح پایینی ها صرف و نحو یاد بدهد. یک استاد سال سوم یا چهارمی می‌آید صرف و نحو را به پایینی‌ها یاد می‌دهد. خودش هم محصل است و دارد درس می‌خواند. یا در اکثر دانشگاه‌ها، طرف کارشناسی ارشد خوانده، فوق لیسانس است، می‌آید به کارشناس‌ها هم درس می‌دهد. یک کسی دکترا گرفته، او هم درس می‌دهد. پس وقتی می‌گوییم صاحب فضائل، یعنی از اسم های خدا یک کسی می‌بینی یکی را دارد، دیگری دوتا را دارد، آن یکی سه­ تا را دارد، چهارتا را دارد، پنج ­تا دارد، ده ­تا دارد، این می‌تواند برود تدریس کند. یک کسی کریم است، یکی دیگر جواد است، آن یکی غفور است، رحیم است، یک کسی شاد است، دیگری مهربان است. انسان وقتی می‌خواهد درس یاد بگیرد مهم این است که با یک صاحب فضیلت رفت و آمد داشته باشد و دوست‌هایش را از کسانی انتخاب کند که کوچک نمانده و در حد کمالات جمادی، نباتی، یا حیوانی نباشند. با اطرافیان مان که با فضیلت نیستند، چگونه رفتار کنیم؟ درست است که همنشینی با فضلا مایه حیات قلب است، اما اکثر افرادی که در اطراف ما هستند مثل افراد خانواده و بستگان، همسایگان، ممکن است همه جزو افراد بافضیلت نباشند و کمبودهایی داشته باشند و یا در سطح جمادی، گیاهی، عقلی مانده باشند. ما مجبوریم که با اینها زندگی کنیم؛ حالا این می‌خواهد در سطح کمالات جمادی مانده باشد یا کمالات نباتی یا کمالات حیوانی یا کمالات نهایتا فرشته­ ای و عقلانی مانده باشد، چاره ­ای نداریم. مثلاً همسر ما اینطوری است، مادر ما، پدر ما، خواهر یا برادر ما. زیرا ما اینها را انتخاب نکرده ایم. پس بعضی از افراد هستند که مجبوریم با آنها زندگی کنیم مثل، دایی، عمو، عمه. این صله ارحام است. اما یک سلسله ارتباطات دست خود ما است. ما خودمان می‌توانیم انتخاب کنیم که با چه افرادی رفاقت داشته باشیم. علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر یک نفر یک کمال خوب و مطمئن داشته باشد، من تحملش می‌کنم. حالا اگر چیزهای دیگر هم نداشته باشد، عیبی ندارد. اما دو گروه را هرگز تحمل نمی‌کنم، یکی آدم کم عقل و آدم احمق و دیگری آدم‌های بی­ دین. علت را هم بیان می‌کند، می‌گوید، آدم های بی ­دین آدم‌های آرامی نیستند. دین امنیت می‌آورد. کسی که دین ندارد، امنیت هم ندارد. زندگی با آدمی که دین ندارد، پر از تشنج و اضطراب و نگرانی و ناراحتی است و زندگی با ناامنی، به آدم خوش نمی‌گذرد. آدم‌های بی ­عقل هم اصلا مرده هستند و آدم با مرده ­ها هم نباید زندگی کند. اما آدم‌های صاحب فضیلت و صاحب کمال اینگونه نیستند. هر چقدر آنهایی که ما با آنها ارتباط برقرار می‌کنیم به خدا نزدیکتر باشند، برای دل ما سازنده­ تر هستند و حیات بیشتری می‌آورند. این خیلی مهم است که انسان قیمت خودش را داشته باشد. یک طبیعت­گرا، وقتی می‌خواهد خانه‌ یا اتومبیلی بخرد، حتی بخواهد زن هم بگیرد، می‌گوید، از یک جایی زن بگیرم که به کلاس طبیعت­ گرایی من بخورد. در نظام فطری هم اگر یک نفر بخواهد انتخابی داشته باشد، همینطور است و سراغ بهترین‌ها می‌رود. مثل دانشجویی که می‌خواهد خوابگاه بگیرد، می‌گوید، بهتر است با هم‌رشته‌ای خودم خوابگاه بگیرم که بتوانیم به همدیگر کمک بکنیم. وقتی یک نفر قرار است بخش انسانی­، بخش بهشتی­ و جاودانه ­اش را فعال کند، اصلا نمی‌تواند با آدم‌های جهنمی ارتباط داشته باشد. اگر هم زمانی مجبور باشد با یک آدم جهنمی ارتباط داشته باشد، یک ارتباط طبیبانه برقرار می‌کند، مثل طبیب با مریض. برای حرکت های بهشتی، انتخاب ها باید دقیق باشند وقتی که انسان می‌خواهد حرکت‌های بهشتی و بالاتر از بهشت انجام دهد، باید انتخاب‌هایش انتخاب‌های دقیقی باشد. اگر یک فکر پست و توهمی سراغ این آدم بیاید، نمی‌تواند از زمین بِکَند تا به بهشت برسد. چه برسد به آن‌طرف بهشت. بوعلی سینا را خدا رحمتش کند. می‌گوید، من اصلا اهل لطیفه و داستان و ماجراجویی نیستم. او اهل این است که عقل و اطلاعاتش را زیاد کند. اهل تدبر است. کسی که اهل خاله زنک بازی و چرت و پرت گویی است، نمی‌تواند تمرکزهای عالی و پروازهای عالی داشته باشد. چون سطح اصطکاکش با زمین خیلی زیاد است. بوعلی برای اینکه بتواند آن همه تولیدات عالی داشته باشد، باید اصطکاک ذهنش را با چیزهای پست کم کند. کسی که بخواهد اسم جذب بکند، یعنی شبیه الله شود و تخلق به خدا پیدا بکند و با بهشتی‌ها و بالاتر از بهشتی‌ها بپرد، باید سطح ارتباط‌ها، انتخاب‌ها، افکار و رفتارهایش را با آدم‌های بهشتی و قدرتمند مطابق کند. از حضرت عیسی (علیه‌السلام) سؤال کردند: «یا روح الله مَن نُجالس= با چه کسی مجالست داشته باشیم؟» فرمود: «مَن یُذَکِرَکُمُ الله رُؤیتُک= کسی که وقتی نگاهش می‌کنید، یاد خدا بیفتید». کسی که وقتی حرف می‌زند، علم شما زیاد شود و شما را به آخرت مشتاق کند. آدم باید بگردد برای خودش از این نوع دوست‌ها، محیط‌ها، کلاس‌ها، رفیق‌ها و همسفرهای خوب پیدا کند. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: شما از یک شهر می‌خواهید سفر کنید، دو نفری بهتر از یک نفری است، زیرا درد و رنج سفر کم می‌شود. بعد فرمود: ۳ نفر بهتر از ۲ نفر و ۴ نفر بهتر از سه نفر است. در سفرهای آخرتی و جاودانه و در سفرهای بهشتی و در سفرهایی که انسان بخواهد به بهشت و بالاتر از بهشت برود، هر چه می‌تواند رفیق و دوست بیشتری بگیرید. چون روح جمعی به آدم کمک می‌کند. در روایت داریم که عاجز، کسی است که نمی‌تواند رفیق انتخاب بکند و از آن عاجزتر کسی است که رفیق انتخاب می‌کند و از دست می‌دهد. اهمیت مسئله معاشرت، به دلیل تاثیر روح جمعی بر قلب است به قدری مسئله معاشرت مهم است که قرآن می‌فرماید: خیلی از جهنمی‌ها می‌گویند: ای کاش ما با فلان کس رفیق نمی‌شدیم.[2] «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً[3]= اى كاش با پیامبر راهى برمى‏ گرفتم». برای همین هم شرکت در نماز جماعت، مسجد، نماز جمعه، تاکید شده است. با شرکت در نماز جماعت، معنویتی که جذب روح می‌شود، غیر از زمانی است که نماز را فرادی می‌خوانید. آدمِ تنها، منزوی و گوشه­ گیر، نمی‌تواند رشد زیادی بکند. در روایت داریم، وقتی انسان خودش را از جمع جدا می‌کند، شیطان به او حمله می‌کند. حمله شیاطین مثل حمله گرگ‌ها می‌ماند که سعی می‌کنند اول یک گوسفند را از گله جدا کنند و بعد بریزند تکه­ تکه ­اش بکنند. ضمن اینکه انسان باید مواظب باشد از معاشرت‌های غفلت زا کم کند. اگر صله رحمی هست، فقط در حد ضرورت باشد که تاثیرپذیری نداشته باشد. گاهی یک نفر، دو نفر، یک مهمانی، آدم را بدبخت و بیچاره می‌کند و از سعادت آخرتی می‌اندازد. پس ببینید با آدم‌هایی که برخورد می‌کنید، چه چیزی را در شما تحریک می‌کنند؟ کدام بخش شما را تحریک می‌کنند. قرآن بهار دل است چیز دیگری که خیلی برای قلب اهمیت دارد، قرآن است. علی (علیه‌السلام) در این باره فرمود:« إنّ اللّه َسبحانَهُ لم یَعِظْ أحَدا بِمِثلِ هذا القرآنِ، فإنَّهُ حَبلُ اللّه ِالمَتینُ و سَبَبُهُ الأمینُ، و فیهِ رَبیعُ القَلبِ، و یَنابیعُ العِلمِ، و ما للقَلبِ جَلاءٌ غَیرُه [4]= خداوند سبحان، هیچ كس را به چیزى مانند این قرآن اندرز نداده است؛ زیرا قرآن ریسمان محكم خدا و دستاویز مطمئن اوست. در این قرآن بهار دل است و چشمه هاى دانش و براى صیقل دادن دل، چیزى جز آن وجود ندارد.» یکی از تعابیری که حضرت دارد، این است که قرآن بهار دل است. موسیقی قرآن، نگاه کردن به آن، در دست گرفتن و بغل کردن و بوسیدنش و با آن دوست شدن، دل را زنده می‌کند. قرآن نامه خداست. انسان وقتی یک نفر را دوست دارد، نامه ­ی او هم برایش عزیز است. گاهی نامه را صدبار می‌خواند و باز هم سیر نمی‌شود. جالب است انسان وقتی نامه کسی را که دوست دارد می‌خواند، هیچ وقت آن را با صدای خودش نمی‌خواند. بلکه با صدای همان طرف مقابل می‌خواند. بهتر است آدم تمرین کند و قرآن را با صدای خدا بخواند و متوجه باشد که کمال مطلق، الله رب العالمین دارد با او حرف می‌زند. اما آن چیزی که مورد توجه ماست و علی (علیه‌السلام) می‌فرماید:«رَبیعُ القَلب= بهار دل» است. این زمانی اتفاق می‌افتد که شما بفهمید چه می‌گویید. مثلا یک نفر برای شما سخنرانی کند، اگر صحبت‌هایش را از اول عربی شروع کند، شما نمی‌فهمید. انگلیسی هم حرف بزند، ممکن است خیلی حرف‌های قشنگی هم باشد، اما به درد شما نمی‌خورد، زبان شما فارسی است. حتی اگر فارسی پهلوی هم صحبت بکند، باز متوجه نمی‌شوید. خدا برای اینکه ما را به عالیترین مقام بکشاند، عالیترین زبان را انتخاب کرده است. همه زبان‌ها زبان خداست. فکر نکنید که خدا عربی صحبت کرده، مگر زبان دیگری بلد نیست؟ در قرآن می‌گوید: « عَلَّمَهُ الْبَیانَ[5] = به او بیان آموخت». خود خداوند زبان‌های مختلف برای ما قرار داده است. زبان روسی، انگلیسی، فرانسوی، ترکی، اسپانیایی، فارسی و ...همه اینها زبان خداست. خدا تعلیم زبان کرده، حرف زدن را خدا یاد داده، لهجه ­ها و گویش‌ها را خدا به ما یاد می‌دهد. اما خدا از بین اینها یک زبان و گویشی را برای ما انتخاب کرده که جامعتر و کاملتر و قدرتمندتر باشد. برای اینکه بشود تمام حس‌ها را با آن بیان کرد. چون رابطه، رابطه عاشقانه است. در رابطه عاشقانه، زبان عشق خیلی مهم است و زبان باید زبانی باشد که بشود در آن، معادل‌های عاطفی و معاد‌ل‌های معنوی و روحی زیادی پیدا کرد. مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم» را ترجمه می‌کنند: «به نام خداوند بخشنده مهربان». در حالی که اصلا این نیست. نه رحمان بخشنده است و نه رحیم مهربان است. خیلی این دوتا با هم فرق دارند. ترجمه­ ها هر چند دقیق باشند، از اصل معنا خیلی فاصله دارند. مثلا کلمه «الهی» را فقط خدایا یا همان الهی ترجمه می‌کنند. در حالی که «الهی» یعنی «محبوب من، عزیز من». کسی که عاشق بالاست، عاشق الله و کمال مطلق است، ابدیت را می‌خواهد، بهشت را می‌خواهد و بالاتر از بهشت را می خواهد، برای همین وقت می‌گذارد و زبان بهشتی یعنی زبان عربی را یاد می‌گیرد.  کل قرآن کمتر از 900 تا کلمه دارد. این 900 تا کلمه را شما به یک کاسکو یا به یک طوطی بگویی، حفظ می‌کند. طرف ۵ یا ۱۰ هزار تا واژه انگلیسی یا آلمانی بلد است، اما واژه عربی که می‌خواهد با معشوق خودش حرف بزند، بلد نیست و حس ندارد که وقت بگذارد و یاد بگیرد. صرف و نحو یاد بگیرد. لغت یاد بگیرید. معانی بیان یاد بگیرد. من در سفری که به ژنو داشتم و زبان آنجا فرانسه است، هیچ جا به مشکل بر نخوردم. چون همه عربی بلد بودند. از راننده تاکسی تا مغازه ­دار عربی بلد بود. همه به عشق دین شان ماشاءالله عربی را فصیح صحبت می‌کردند. یا یکی با زبان غلیظ بوسنیایی، وقت گذاشته عربی را فصیح یاد گرفته. به بعضی‌ها می‌گفتم شما چطوری عربی یاد گرفتید؟ می‌گفتند: ما آنقدر عاشق قرآن بودیم که سه چهار سال بلند شدیم حجاز رفتیم، سوریه رفتیم، مصر رفتیم، زبان را یاد گرفتیم. عربی یاد گرفتند تا از قرآن لذت ببرند. با فراگیری زبان عربی، به عمق قرآن پی می‌بریم پس حرف‌های من چه زمانی روی شما اثر می‌گذارد، وقتی که من فارسی صحبت کنم. همه چیز قرآن نور است و اثر دارد، نگاه کردن به آن، روخوانی آن، حتی بخوانی و معنایش را هم نفهمی، باز اثر دارد؛ اما اثرات اینطوری را نمی‌خواهیم که فقط یک ذره دلمان آرام شود؛ بلکه ما می‌خواهیم اتفاقات بزرگ بیفتد و ما به رشد انسانی برسیم. بعدا شما خواهید فهمید که هیچ کس مثل کسی که ادبیات عرب را بلد است، از نماز و قرآن و زیارت کردن لذت نمی‌برد. امام صادق (علیه‌السلام) خیلی به شیعیانش تاکید می‌کند که بروید عربی را یاد بگیرید. همین کلمه «لا اله الا الله» را شما در تمام ترجمه­ ها نگاه کنید. هیچ کدام هیچ حسی به آدم منتقل نمی‌کند. اما وقتی آدم می‌فهمد که یعنی ای آدم! تو هیچ دلبر و معشوقی جز کمال مطلق نداری، خیلی معارف دستگیر آدم می‌شود. یک دفعه یک تکانی به آدم می‌دهد. این گزاره برای بخش انسانی ماست. ولی حالا یک عمر بگو، هیچ معبودی جز خدا نیست، آن حس، اصلا منتقل نمی‌شود. کسی که می‌خواهد قدرت بگیرد و اسم جذب کند، باید بتواند با عمقِ لفظ رابطه برقرار کند. مثلا می‌گوید:«غفور، عفو». غفران با عفو فرق دارد. هر دوی آنها را در فارسی «بخشنده» ترجمه می‌کنند؛ اما لطافت‌هایش چه می‌شود؟ فرق عفو با غفران چیست؟ کریم با جواد؟ وهاب هم بخشنده است. فرق شان چیست؟ «احد با واحد» چه فرقی دارد؟ ما می‌نویسیم، «یگانه یکتا». اما وقتی خود واژه را یاد می‌گیری، آن وقت اثر دیگری دارد. علم قرآن، پایانی ندارد «وَ یَنابیعُ العِلم» یعنی چشمه ­های علم است. علم قرآن تمام شدنی نیست. چرا؟ چون خدایی قرآن را فرستاده که اتم‌ها و الکترون‌های این عالم را هم او خلق کرده، تمام مخلوقات عالم را او خلق کرده، طراحی و ساخت همه مخلوقات با خداست. حال این قرآن کتابی است که در تمام زمینه ­های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، عرفانی، معنوی، فردی، فرمول و قاعده دارد. بشری که هنوز بعد از هزاران سال نتوانسته یک اتم را بشناسد، یک الکترون را کامل نشناخته، در مورد هر موجودی هنوز هزاران سؤال دارد. حال این قرآن چقدر می‌تواند برای انسان حامل علم باشد. آنقدر علم قرآن زیاد است که می شود هزاران سال از آن برداشت کرد. در روایت هم داریم، تازه در روز قیامت قرآن دست نخورده می‌آید. یعنی خیلی کار دارد. چون خدا همه علم خودش را در آن ریخته است. اگر نگوییم همه علم خود را، اما همه آن تخصص‌های هفت ­گانه ­ای[6] که قبلا توضیح دادیم را در قرآن برای ما ریخته است. هر بار می‌خوانی، یک چیز جدید و تازه در آن هست. نقش مؤثر تفکر در حیات قلب «التَّفْکِرَ حَیَاةُ الْقَلْبِ‏ الْبَصِیرِ[7] = تفکر حیات و زندگی قلب بصیر است». به این سوال توجه کنیم: دل هم مگر می‌بیند؟ بله اصلا دل است که می‌بیند. تفکر حیات دل بصیر و بیناست. هیچ چیز مثل تفکر قدرت ندارد که انسان را وادار به حرکت و سرعت کند. رشد انسان از فکر شروع می‌شود. انسان باید تمرکز بگیرد تا این دلش راه بیفتد. فکر در همه مراحل به داد آدم می‌رسد. فکر مثل هُل دادن یک اتومبیل سرد است که موتورش روشن نمی‌شود و وقتی هُلش می‌دهی گرم می‌شود و راه می‌افتد. در حرکت هم باز به این قدرت احتیاج دارید. مشکل اساسی ما این است که زیاد فکر نمی‌کنیم. قرآن از زبان اهل جهنم می‌فرماید:«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ [8]= اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل كرده بودیم، در [میان] دوزخیان نبودیم». مشکل اساسی اکثر جهنمی‌ها این بوده که فکر نکردند. ما برای فکر کم وقت می‌گذاریم. خوشبختی انسان با فکر ایجاد می‌شود. در اهمیت فکر گفته شده که یک ساعت فکر از عبادت 70 سال در نزد خدا بالاتر است. اینکه انسان فکر کند که «من کی هستم؟ از کجا آمده‌ام؟ کجا هستم؟ برای چه آمده‌ام و چگونه باید به اصل خودم برگردم؟». این فکرها خیلی برای انسان مبارک است. قبلا در بحث فکر گفتیم، فکر کردن بدون محتوا امکان پذیر نیست. مثل کارخانه ­ای است که مواد اولیه ندارد. در این صورت دستگاه‌ها با چه چیزی کار بکنند. یکی از محتواهایی که می‌شود راجع به آن فکر کرد، زمانی است که به قبرستان می‌روید پیش عزیزترین کسانت، بنشین فکر کن. ممکن بود تو زودتر از اینها از دنیا بروی. آدم فکر کند که اینها رفتند، ما هم چند وقت دیگر خواهیم رفت. محتوای دیگر می‌تواند تفکر در عالم ملکوت باشد. گفتیم عالم ملکوت، عالمی است که محیط بر اینجاست و میلیاردها برابر زیباتر جامع‌تر، شیرین‌تر، کامل‌تر و پیشرفته ­تر از اینجاست. بسیار شیرین، جذاب، کامل، دوست داشتنی و آرام‌بخش است. خدا کند آدم موقع رفتن به آنجا آماده باشد. هر کس می‌خواهد بداند قبر و برزخش چگونه است، باید اول فکر کند ببیند روحش چطوری است؟ قبر ما روح ماست. هر کس روحش آرامش، شادی و انبساط دارد، نسبت به انسان‌ها محبت دارد، کینه ­ای از کسی در دلش نیست، ترس و دلشوره ­ای ندارد، قبرش هم همین شکل است. کسانی که زودرنجی، حساسیت، عصبانیت، حسادت، پرخاشگری، دعوا و فحش و کینه دارند، قبرهای‌شان هم قبرهای بدی خواهد بود. انسان روی همین قاعده فکر کند و بگوید قبر من الان چگونه است و من باید مار و عقرب‌های قبرم را چطور از بین ببرم؟ شما هر چقدر روحت را بهشتی بکنی، بهشتت هم قشنگتر می‌شود. هر چقدر پاکتر می‌شوی، به خدا و به تقوا و به دستورات الهی نزدیکتر می‌شوی و بهشتت هم پاکتر می‌شود. فکر را برای چه می‌خواهیم؟ برای همین می‌خواهیم که بنشینیم و فکر کنیم که من الان باید چگونه مار و عقرب‌هایم را از درونم پاک کنم و این خانه را تمیز بکنم. به خدا قسم اگر ما 5 دقیقه دیگر در برزخ برویم، حسرت می‌خوریم. من بارها گفته‌ام، آنهایی که در بهشت هستند، الان حسرت 5 دقیقه وقت دنیاییِ من و شما را می‌خورند. جهنمی‌هایش دیگر بماند. الان خوشبختی‌ای که ما داریم و همه بهشتی‌ها دارند حسرتش را می‌خورند، این است که ما هنوز در رحم دنیا هستیم و هنوز متولد نشده‌ایم و فرصتِ «شدن» داریم. می‌توانیم توبه کنیم، می‌توانیم با خدا آشتی کنیم، می‌توانیم با آسمان آشتی کنیم، می‌توانیم با خانواده آسمانی­ مان آشتی کنیم. می‌توانیم شروع کنیم به بازسازی خودمان، می‌توانیم بهشت را در روح‌مان بیاوریم. می‌توانیم همه جهنم‌هایمان را خاموش کنیم. تفکر همین است. راجع به همین ها بنشینم و فکر کنیم. اگر در دنیا به کسی 50 متر زمین بدهند، از شوق آبادکردن آن، خوابش نمی‌برد. می‌بینید 30 سال عمرش را برای تزئین آن زمین می‌گذارد. حالا به ما می‌گویند: یک بهشتی دارید به اندازه همه آسمان‌ها و زمین و خدا هم به اسم شما سند زده است، خدایی که مالک ماست، خالق ماست و دروغ نمی‌گوید. اما می بینیم که شوقی برای آباد کردن آن نداریم. چند روز دیگر هم بیشتر وقت نداریم و می‌خواهیم منتقل شویم. ما با این خانواده زمینی، خیلی نخواهیم ماند. همین چند روز با خانواده زمینی‌مان هستیم و بعدا می‌خواهیم برویم سراغ خانواده آسمانی‌مان و قرار است با آنها زندگی کنیم. پس زودتر شروع کنیم به ساختن، وقت بگذاریم و تلاش کنیم و بسازیم. پی نوشت: [1] . غرر الحكم : 9769. [2] . « یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا= اى واى كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم»(سوره فرقان/28). [3] . سوره فرقان/27. [4] . نهج البلاغة: الخطبة 176. [5] . سوره رحمن/4. [6]  . تخصص هفتگانه: (1. از کجا آمده ام؛ 2. به کجا می روم؛ 3. شناخت جسم؛ 4. شناخت روح؛ 5. شناخت روابط جسم و روح؛ 6. شناخت طیبعت؛ 7. شناخت روابط بین جسم و روح و طبیعت) [7] . شرح الكافی ، المازندرانی، الملا صالح؛ جلد11 ؛ صفحه 12. [8] . سوره ملک /10. ع ل 344

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11985
زمان انتشار: 3 اکتبر 2020
| |
احساس نیاز به تغذیه معنوی و نقش آن در احیای قلب

قلب، جلسه 53، 1390/11/29

احساس نیاز به تغذیه معنوی و نقش آن در احیای قلب

بحث درباره احیای قلب و خوراک های معنوی بود. گفتیم ذکر یا نماز و عبادات خوراک بخش انسانی ما هستند. احساس نیاز به خوراک، تابع طبیعت و سلامت آن بخش است. یعنی وقتی شما در بخش جسمی سالم باشید، احساس نیاز به خوراک هم می‌کنید. وقتی کسی به غذای بخش انسانی احساس نیاز نمی‌کند، این نشان می‌دهد که آن بخش یا بالغ نشده و یا سالم نیست. مثلا کسی که به نماز احساس نیاز نمی‌کند، قطعاً نمی‌داند احساس نیاز به نماز چیست و یا در این بخش سالم نیست.

مثلاً بچه­ ای که احساس نیاز به غذا نمی‌کند و به زور باید به او غذا بدهند، این طبیعی نیست، خودش باید احساس نیاز کند و کم بیاورد و غذا بطلبد. از طرفی وقتی بچه هنوز نوزاد است خیلی به او نمی‌شود غذای متنوع داد، فقط باید شیر بخورد. بعد از اینکه بزرگتر شد، کم کم غذاهای متنوع می‌تواند بخورد. هر چقدر هم جلوتر می‌رود اشتها و تنوع طلبی‌اش بیشتر می‌شود. در غذای بخش معنوی هم این گونه است. یعنی انسان هر چقدر سالمتر می‌شود غذای بیشتری باید بخورد. در بخش جسمی اینگونه نیست. چون بخش جسمی محدودیت دارد. شما مثلا ظهر یک وعده غذا بخورید، دیگر تا شب سیر می‌شوید. اما بخش روحی چون بی نهایت­ طلب است، غذایش اصلا حدِ محدود ندارد. ممکن است از یک غذای خاص کم شروع کرد و به او داد تا غذاهای سنگین. مثلا نماز فقط، 17 رکعت یا 52 رکعت با نوافلش، یا قرآن یک محدوده ­ای، اما تنوع غذایی­ اش خیلی زیاد است. این بخش انسانی علم و حکمت و ملاقات با خدا را دوست دارد، زیارت دوست دارد. چیزهای متنوعی که باید استفاده کند و هر چقدر هم بیشتر می‌خورد و بزرگتر می‌شود، اشتهایش بیشتر می‌شود و مرتب باید غذا بخورد. زیرا این غذا تبدیل می‌شود. چون ما بی نهایت­ طلب هستیم و این بینهایت طلبی را خدای متعال از خودش در نهاد ما گذاشته، بنابراین، در خوردن و جذب غذای معنوی حدی وجود ندارد. حاکمیت و تغذیه بخش اصلی، از تشنجات بخش های پایینی می‌کاهد انسان دارای 5 بخش «حسی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» است. بخش فوق عقلی بخش اصلی وجود انسان بوده و هرگاه این بخش بر چهار بخش پایینی حاکم باشد، یعنی این بخش قدرتمند است و به معشوق خودش که الله است، رسیده و در نتیجه همیشه آرامش دارد. چون با معشوقش است و کمبودی احساس نمی‌کند و از زنده بودن و از حیات و از دنیا خیلی راضی است. برای همین بیشترین عیش و نوش را آدم‌هایی دارند که مؤمن هستند. چون بخش‌ اصلی که بخش قدرتی و آرامبخش است، همان قلب است. این قلب پیش معشوق خودش است و آرامش دارد. وقتی بخش‌های اصلی آدم تغذیه می‌شوند، تشنجات و کمبودهای بخش‌های پایینی نمی‌تواند انسان را اذیت کند. برای همین ما برای اینکه اضطراب‌مان را کم کنیم، باید اول نگاه‌مان را درست کنیم. سبک زندگی را به حالتی تغییر دهیم که بخش فوق عقلانی یعنی بخش انسانی حاکم باشد. بخش عقلانی هم تحت کنترل بخش فوق عقلانی کار کند و آزاد کار نکند، چون عقل خنثی است، هم می‌تواند تحت عنوان مدیریت شیطان و بخش حیوانی باشد و هم می‌تواند تحت بخش فوق عقل کار کند. الان در دنیا بیشتر اطلاعات و علوم دست بخش حیوانی‌ است. علوم دارند پیشرفت می‌کنند و همه اطلاعات را می‌گیرند برای بخش حیوانی. پس اینطوری تعادل برقرار نمی‌شود که بخش فوق عقلانی­ انسان حاکم نباشد. وقتی حاکم نبود شما دیگر نماز هم بخوانید فایده ندارد. اینکه الان نمازها به افراد خیلی نمی‌تواند آرامش بدهد، حج رفتن‌ها، کربلا رفتن‌ها، قرآن خواندن‌ها، کلاس رفتن‌ها، جلسه رفتن‌ها، نمی‌تواند به ما آرامش بدهد، برای این است که ما سبک مان را عوض نکرده‌ایم. در وجود ما انگیزه ­های دیگر دارد ریاست می‌کند. بخش انسانی باید مدیریت را به عهده بگیرد. خدای نکرده نعوذ بالله اگر گناهی هم صورت بگیرد، چون بخش فوق عقلانی قوی است، در این بخش گناه را تبدیل به ثواب می‌کند. قرآن می‌گوید:« أُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ= خداوند گناه‌های اینها را به حسنه تبدیل می‌کند.» ولی وقتی بخش حیوانی حاکم است توبه هم که می‌کند، دیگر فایده ندارد. این که در روایت داریم بداخلاقی گناهی است که آمرزیده نمی‌شود برای همین است. چون بداخلاقی یعنی حکومت بخش حیوانی. وقتی که معذرت­ خواهی و توبه هم می‌کند، چون بخش حیوانی حاکم است، حاکم نالایق همیشه اشتباه و همیشه جنایت می‌کند و همیشه حق بخش‌های دیگر را می‌خورد. پس بخش انسانی‌ما وقتی غذا می‌خورد، یعنی تعادل درست برقرار شده و حتی کمترین غذایی هم که می‌خورد جذب می‌شود. یعنی دو رکعت نماز می‌خواند، زود جذب می‌شود. این نشان می‌دهد که این غذا کم کم دارد اثر خودش را می‌گذارد. غذای معنوی مثل غذای طبیعی، ما را از بیماری حفظ می‌کند غذا سوخت پرواز است و ما را باید برساند به آنجایی که ما بتوانیم اسم‌ها را جذب کنیم و از طرفی شوق و قدرت ما را زیاد می‌کند. نکته خیلی مهمی که وجود دارد، این است که غذا از بسیاری از بیماری‌ها ما را نجات می‌دهد. شما وقتی که غذای سالم می‌خورید، مریضی‌هایت هم کم می‌شود. مثلاً کسی که سرما می‌خورد،  می‌گویند سیستم ایمنی بدنش ضعیف بود، سرما خورد. برای بهتر شدن او باید تغذیه ­اش بکنیم و استراحتی بکند. در بحث معنویت هم استراحت شرط است. آدمی که در بخش خوراک‌های انسانی استراحت نمی‌کند؛ مثل کسی است که سرما خورده و دکتر به او گفته استراحت کن و دارو بخور. این آدم دارو می‌خورد، اما استراحت نمی‌کند، همین استراحت نکردنش باعث می‌شود، خوب نشود. ما هر چقدر بخش انسانی را تقویت کنیم و غذای بیشتری به آن بدهیم و زنده ­ترش کنیم، این بخش حیات بیشتری پیدا می‌کند و مشکلات دنیا هر چه باشد، برای آدم آسانتر است. وقتی غذا زیاد می‌شود، عشق و انس هم زیاد می‌شود. کسی که با خدا و با خانواده آسمانی­اش انس ندارد، یعنی بخشی که هم سنخ خدا و خانواده آسمانی است تغذیه مناسب نکرده و غذای مناسب نخورده و به بلوغ هم نرسیده است. قلب را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران گفتیم از عواملی که دل را زنده می‌کرد، ذکر خدا، مذاکره علمی در مجالس علما، خوب شنیدن و شرکت در جلسات علمی بود. جلسات علمی منظور جلسات فیزیک و شیمی و ... نیست، بلکه جلسات علمی مربوط به علم انسانیت و علم اسماءالله و خودشناسی است. امام علی (علیه‌السلام) هم در وصیتی به حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) فرمود:« اَحی قَلبِکَ بِالموعِظۀ[1]= دلت را با موعظه زنده کن.» که جلسه قبل راجع به این موضوع صحبت کردیم. در ادامه حدیث حضرت فرمودند:« أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ[2] = و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران.» این سخن خیلی زیباست. دلت را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران. حال یک سؤال، بالأخره دل باید زنده شود یا باید بمیرد؟ دل را باید زنده­اش کنیم با بمیرانیم؟ در جواب باید گفت، ما بی نهایت ­طلب هستیم. گفتیم انسان با دوتا چیز کار می‌کند. یکی نوع نگاه و دیگری احساس. احساس ما همه به خودمان درست است. احساس مان معصوم است و درست عمل می‌کند. یعنی عاشق خودمان هستیم. هر کس جهنم هم می‌رود، به عشق خودش جهنم رفته؛ یعنی، دوست داشته گناه کرده و فکر کرده این گناه به نفعش است، اما به جهنم رفته است. کسی که سر از اعدام و زندان درمی‌آورد، عاشق یک کاری بوده و رفته انجام داده و سر از زندان درآورده. پس انسان در همه کارها عاشق خودش است. اصلا دست از عشق خود برنمی‌دارد. مشکلی که هست این است که آن «من» عاشقش را اشتباه می‌بیند. گفتم، نوع نگاه خیلی فرق دارد. یک موقع ما «من» خود را از تولد تا مرگ می‌بینیم. این یعنی همان بخش حیوانی. یک موقع ما «من» خود را از خدا تا خدا می‌بینیم که می‌شود بخش انسانی. شما وقتی خودت را حیوان دیدی، تمام قلبت برای حیوانیت تپش دارد و کار می‌کند و سبک زندگی با بخش حیوانی تنظیم می‌شود. ولی وقتی خودت را از خدا تا خدا دیدی، سبک زندگی­ ات هم تغییر می‌کند. این بار دارید برای یک موجود جاودانه انتخاب و برنامه ­ریزی می‌کنید، نه برای یک موجود موقت. وقتی می‌گوید، دلت را با موعظه احیا کن. علتش این است که موعظه انسان را به یاد معشوقش یعنی الله می‌اندازد و قدرت می‌گیرد. وقتی می‌گوید، قلبت را با زهد بمیران. «زهاده» یعنی زهد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) درباره معنی زهد در نهج‌البلاغه فرمودند: خداوند زهد را بین دو کلمه توضیح داده است: «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ [3]= تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نكنید.» اگر یک چیزی از طبیعت شما و در بخش دنیایی از دست‌تان رفت، اصلا غصه نخورید و اگر هم به دست آوردید شادی نکنید. چون شادی حقیقی در بخش فوق عقلانی­ است. مثلاً به کسی بگویند، بلیط کربلا برایت درآمد؛ مثلا جور شده که مشهد برویم؛ یا الان مغرب می‌شود و من می‌توانم چند رکعت نماز بخوانم و با خدا حرف بزنم. یا خوشحالم که الان تنها هستم و می‌توانم قرآن بخوانم. یا دعا ‌بخوانم. اینها شادی‌های بخش فوق عقلانی است. اگر یک چیزی را در مسائل دنیایی به دست آوردی، خیلی آدم بالا و پایین نپرد و خوشحالی و ذوق زدگی نکند. « أَمِتْهُ» یعنی آن را بکش. قلب وقتی می‌افتد در تعریف غلط و مسیر غلط، راه را هم غلط می‌رود. مثل ماشینی که افتاده در مسیر غلط و تو هِی گاز می‌دهی، آخر از یک شهر دیگر سر درمی‌آوری. آدم‌ها که در جهنم می‌افتند، یکدفعه یک مار و یک عقرب روی آنها می‌افتد و می‌گویند ما که اصلا این را نمی‌خواستیم. باید گفت این مار و عقرب و این اژدها خودت هستی. این همه سال داشتی مار و عقرب درست می‌کردی. ذوق زدگی و اندوهگین شدن، نشانه وابستگی است ذوق ­زدگی، حاکی از یک نوع وابستگی است. یک نوع سنخیت است. یک نوع معشوق بودن است و این هم اصلا چیز خوبی نیست. اگر کسی واقعا برای چیزی که از دستش می‌رود، غصه نخورد، همیشه شاد است و آرامش دارد. اصلا برایش مهم نیست یک چیزی را از دست بدهد. چون می‌داند که اگر به دست آورده، الحمد لله خدا داده و هدیه است و من از آن استفاده می‌کنم. هر وقت خدا گفت به من بده، می‌دهم. چون مال خودش بوده. باید بدهی. ناراحتی ندارد. بچه­ ام بوده، شوهرم بوده، زنم بوده، سلامتی بوده، خانه­ مان را گرفته، الان مستأجر شدیم، ماشین مان را گرفت، عیبی ندارد، همه­ اش مال خداست. وقتی همه چیز مال خداست، من غصه چه را بخورم؟ من خودم مال خدا هستم. اشتباه ما هم همین است که ما خودمان را یکطرف حساب می‌کنیم و خدا را هم طرف دیگر. همه بدبختی‌های آدم از اینجا شروع می‌شود که فکر نمی‌کند خدا پیشش هست و در بغل خدا و مال خداست. فکر می‌کند یک آدمی است یک‌طرف و یک خدایی هم هست آنطرف آسمان‌ها و یک چیزهایی به ما داده و حالا می‌خواهد از ما بگیرد. در حالی که خود ما هم مال خدا هستیم و قرار است پیش او برگردیم. ولی ما چون خود حیوانی را می‌شناسیم نمی‌فهمیم. این نفهمیدن ما خیلی کار دست‌مان می‌دهد. نفهمیدن باعث می‌شود انسان در دنیا غصه ­های الکی زیاد بخورد. یکی از عذاب‌های آدم در روز قیامت، نه روز قیامت، بلکه از همان لحظه ­ای که می‌میرد، می‌بیند که چقدر بی‌خود 70 سال غصه خورده و چقدر بی‌خود اعصابش خرد بوده، چقدر بی‌خود داد زده و گریه کرده و دعوا راه انداخته. اصلا خیلی بیخود زندگی کرده در حالی که از زندگی ­اش می‌توانست خیلی لذت ببرد. می‌فرماید: یک عالم از عذاب‌های قبر برای این است که تو بی‌خود در دنیا عذاب کشیدی. مولانا می‌گوید، طرف شب ها از ترس مامورین در زمینش خانه می‌ساخت. روزها چون می‌ترسید مأمورها او را نگذارند، این کار را نمی‌کرد. بعد از اینکه ساختن خانه­ اش تمام شد، یک روز آمد که خانه اش را ببیند، دید که همه زمین همسایه را آباد کرده و در آن جا ساختمان ساخته. ما همیشه اینطوری هستیم. ما هم در زمین همسایه کار می‌کنیم. همسایه کیست؟ بخش حیوانی ­ما است. بخش زنانگی، بخش مردانگی، بخش جنسی، بخش طبیعی، الان فقط این را آباد می‌کنیم. وقتی به آن طرف می‌رویم، می‌بینیم که ما اصلاً هیچ چیز برای آنجا آباد نکرده‌ایم. نه سرمایه‌ای و نه ساختمانی... در سفر آخرت چه کسی به استقبال ما خواهد آمد؟ آدم وقتی آن‌طرف می‌رود و می‌خواهد با خانواده آسمانی­ اش ملحق بشود و چون نشانی‌ها را گم کرده، برای همین وقتی از او می‌پرسند:«من رَبُّک= پروردگارت کیست؟» نمی‌تواند جواب بدهد. گفته می‌شود، بعضی‌ها چند قرن طول می‌کشد تا یادشان بیاید که مسلمان بودند. اسم پیغمبرشان یادشان بیاید. چون اصلا در دنیا درست با پیغمبر زندگی نکردند. آدم یک دفعه در برزخ می‌رود، می‌بیند که نه نشانی خدا را دارد، نه نشانی پیغمبر را دارد، نه نشانی امام زمان را دارد، نه نشانی فاطمه زهرا (علیهم‌السلام) را دارد. ولی بعضی‌ها هم از اینجا همه نشانی‌ها را گرفته‌اند. وای اگر بروی یکجا که کسی استقبالت نیایند چه می‌شود؟ بعضی‌ها یک کاری می‌کنند در اینجا که وقتی می‌روند، خدا به استقبال شان می‌آید. انبیاء، فرشته‌ها، شهدا، معصومین به استقبال شان می‌آیند، چون در دنیا با آنها زندگی کرده اند. با آنها ارتباط گرم و صمیمی داشته و با آنها زندگی کرده اند. عشق و دلدادگی ­اش آنها بودند. همه دل‌خوشی‌های‌شان در دنیا خانواده آسمانی‌شان بوده و آنها هم حواس‌شان به او هست. آدم وقتی به آنجا می‌رود، آنها راحت استقبال می‌آیند. ولی فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) فرمود: بعضی از شما خودتان با خودتان کارهایی می‌کنید که وقتی می‌آیید، ما دنبال شما می‌آییم، اما تا بیاییم پیدای تان کنیم 300 هزار سال طول می‌کشد. پس اول به خودتان نگاه کنید، ببینید که گم شده‌اید یا گم نشده‌اید. این خیلی مهم است آدم ببیند که آیا در دنیا گم شده یا نشده و پیداست. مواظب باشیم هویت آسمانی‌مان را گم نکنیم اگر به شما گفتند کی هستید؟ می‌توانید بگویید: من یک آدمم، از خدا هستم. بچه فاطمه زهرا هستم. بچه امیرالمؤمنین هستم. مال این خانواده هستم. خانواده­ ام را یادم هست. اینجا هم که آمدم، خانواده ­ام را فراموش نکرده‌ام. می‌دانم از اینجا دوباره می‌روم پیش خانواده­ ام. هویتم یادم هست. می دانم برای چه دارم زندگی می‌کنم. «انتخاب‌هایم، ارتباط‌هایم، رفتارهایم، عشق‌هایم، دلدادگی‌هایم، خوشحالی‌هایم، غم‌هایم و آرمانم» مشخص است. می‌دانم الان جانم را می‌خواهم فدای چه کسی بکنم. می‌دانم باید عاشق چه کسی باشم. می‌دانم باید از چه کسی متنفر باشم. می‌دانم باید چطوری زندگی کنم تا هویتم از دستم نرود. بعضی‌ها تا ازدواج می‌کنند، هویت شان را گم می‌کنند. بعضی‌ها تا دوتا بچه دورشان را می‌گیرد، هویت‌شان از دستشان می‌رود. بعضی‌ها با یک سفر خارجی، با دکتر و مهندس شدن، با مشهور شدن، ثروتمند شدن، هویت شان را گم می‌کنند. وقتی با این چیزها خودت را گم کردی، موقع مردن دیگر نمی‌توانی خودت را پیدا کنی. چون خودت باید باشی. تو اصلا خودت را اینجا جا گذاشته‌ای. خودت را کشته‌ای. خودت که نرفتی در برزخ، آن حیوان به برزخ رفته. حیوان هم که اصلا خبری ندارد. حیوان که خانواده­ اش محمد و آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیستند. اگر آدم خودش نرفته باشد، گم می‌شود. باید یک کسی برود که مسیر بهشت را بلد باشد. آنجا تا رفتی بگویی من آدرس دارم. آدم باید آنجا کسی را داشته باشد. این که می‌گویند با شهدا رفیق شوید، با ائمه رفیق شوید، امامزاده ­ها، فرشته­ ها، با پیغمبرها رفیق شوید، بالأخره آنجا یکی از آنها می‌آید بالای سر آدم و کمک می‌کند. خوش به حال کسانی که وقتی نگاه می‌کنند به عمرشان می‌بینند چقدر با امام‌ها، امامزاده ­ها، انبیاء، اولیاء، صدیقین، شهدا، رفیق بودند. برای همین نماز که می‌خوانیم، باید نماز را حریصانه بخوانیم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» من را ببر راه کسانی که هدایت کرده‌ای که با آنها زندگی کنم. آن سبک زندگی برای من خوب است. آنها نببین، صدیقین، شهدا، صالحین هستند، من با اینها رفیق شوم. پی نوشت: [1] . نهج البلاغه، نامه 31، نامه امام علی به امام حسن (علیهماالسلام). [2] . همان. [3] . سوره حدید/23. ع ل 343

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11980
زمان انتشار: 1 اکتبر 2020
| |
ذکر خدا، غذای روح است

قلب، جلسه 52، 1390/11/15

ذکر خدا، غذای روح است

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: « مُداوَمَةُ الذِكرِ قُوتُ الأرواحِ[1] = مداومت بر ياد خدا، خوراك جان‌هاست.»

دائم به یاد خدا بودن و ذكر حق را بر دل و زبان داشتن، غذای روح قدسى انسان است. بعضی‌ها اصلاً روح ندارند و فقط نفس حیوانی و گیاهی دارند. وقتی با آنها حرف می‌زنی و حرف‌هایشان را می‌شنوی، می‌بینی اصلاً روح ندارند، اما نفس‌شان خیلی فعال است. راجع به خوراکی، لباس، اتومبیل، زمین، خانه، تلفن همراه، برق و ... قشنگ برایت حرف می‌زنند. اما وقتی می‌خواهی راجع به روح صحبت کنند، اصلاً انگار مرده اند و هر چه به این روح می‌دمی، می‌بینی، اصلاً زنده نمی‌شود و تحرک و تکانی نمی‌خورد. حال حضرت می‌فرماید:«فَاِنَّهُ یُحیِ القَلب= قلب را احیا می‌کند». یعنی قلب کسی را که قلب داشته باشد، زنده می‌کند. بعضی‌‌ها اصلاً قلب ندارند که بخواهند احیا شوند. قرآن می‌فرماید:« إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ[2] = در این هلاک پیشینیان پند و تذکر هست برای آن که قلب هوشیاری داشته باشد یا گوش فرا دهد و توجه کامل کند و گواهی دهد.» چرا موعظه در خیلی ها اثر ندارد؟ علی (علیه‌السلام) می‌فرماید:«اَحیِ قَلبَکَ بِالمَوعِظَه[3]= دلت را با موعظه حیات بده.» موعظه در صورتی دل را زنده می‌کند که دلی داشته باشیم و دلی باشد که زنده شود. برای همین موعظه در خیلی‌ها اثر ندارد. مثل مجسمه می‌ایستند و نگاهت می‌کنند، چون اصلاً دل ندارند. ممکن است ذهناً بفهمند که داری چه می‌گویی و ممکن است منطقاً درک کنند، اما هیچ چیز در دل شان نمی‌رود. فقط نگاهت می‌کند. موعظه باید در جایی اثر بگذارد و این شخص اصلاً دلی ندارد که موعظه بر آن اثر بگذارد. قرآن می‌فرماید:«إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ [4]= البته تو مردگان را شنوا نمى‏‌گردانى و این ندا را به كران چون پشت بگردانند نمى‌توانى بشنوانى.» به شخص مرده و کر نمی‌شود چیزی بفهمانی. شهوت‌های بخش‌های پایینی، آرزوهای بخش‌های پایینی، برنامه ­ریزی‌های بخش‌های پایینی و آمال دنیایی به حدی او را کر کرده که اصلاً در بخش‌ فوق عقلی فعال نیست. موعظه، دل‌های مرده را زنده می‌کند «اَحیِ قَلبَکَ بِالمَوعِظَه= با موعظه دلت را زنده کن»، یعنی اگر می‌بینی داری دل مرده می‌شوی، بنشین پیش صاحبدلی که حرفش اثر دارد، تا تو را موعظه کند. من که دارم به شما این حرف‌ها را می‌زنم، حداقل هفته ­ای یک یا دو بار می‌روم نزد کسی که من را موعظه کند. هیچ کس نیست که به موعظه نیاز نداشته باشد. ما حتماً نیاز داریم کسی با ما حرف بزند تا ما را تکان‌مان بدهد. هر چند بدانیم هم فایده ندارد، ولی باید کسی به ما بگوید و این شنیدن خیلی مهم است. بعضی‌ها می‌گویند: «خودم استاد هستم؛ خودم می‌دانم؛ خودم بلد هستم و ...» اینها حرف‌های درستی نیست. بلد بودن یک علم، با شنیدن موعظه فرق دارد. زیرا موعظه در همه موثر است. کلمه ی «واعظ» از همین جا درست شده است. یعنی واعظ کسی است که همان علمی را که بلد هستیم را با دلی خدایی به زبان می آورد و در نتیجه می بینیم که اثر دیگری بر دل ما باقی می گذارد. مثل مرحوم آیت الله ممدوحی که قسم می خورد و حقیقتی را بیان می کرد که همه بلد بودند، ‌اما از زبان ایشان اثری دیگری بر دلها برجای می گذاشت. ایشان می فرمود: «والله خدا هست».  از این رو، خیلی سفارش کرده‌اند که از موعظه فاصله نگیرید. فرهنگ غربی، انسانها را از شنیدن موعظه باز می دارد این اخلاق بد که «من موعظه دوست ندارم»، «دوست ندارم کسی من را موعظه کند»، «لازم نیست به من درس اخلاق بدهی» و .... همه ی اینها از غرب آمده است و با دین ما سازگاری ندارد. اما متاسفانه گاهی دیده می شود که حتی افراد خوب ما هم مثل اساتید و افراد تحصیل کرده در تلویزیون یا در سخنرانی‌شان می‌گویند: «بنده قصد ندارم دیگران را موعظه کنم». این گونه افراد به خیال این که دارند کار درستی انجام می دهند چنین کلماتی بر زبان جاری می کنند که اصلا هم درست نیست. زیرا مردم احتیاج به موعظه دارند. ائمه به اصحابشان می‌گفتند که ما را موعظه کنید. وقتی معصوم بگوید من را موعظه کنید، بقیه تکلیف‌شان معلوم است. خیلی‌ها 4 تا کتاب می‌خوانند یا 4 روز درس‌های معنوی می‌خوانند و متاسفانه ارتباط‌شان با کسی که موعظه­ شان بکند، قطع می‌شود. اینها می‌گویند: ما خودمان استاد هستیم. ما خودمان به دیگران درس می‌دهیم. یا می‌گویند: من خودم دکترا دارم، 10 سال است که در حوزه دارم درس می‌خوانم، حالا پای منبر این طلبه بنشینم؟ بله، بنشین. باید شخص برایت مهم نباشد. برای همین بود که معصوم ع فرمود: «اُنظُر اِلی ما قال وَ لا تَنظُر مَن قال= ببین چه دارد می‌گوید، نبین کی دارد می‌گوید».  تو به آدمش چه کار داری؟ گاهی یک حیوان هم آدم را موعظه می‌کند. گاهی یک کافر هم می‌تواند آدم را موعظه کند. غذای بخش انسانی را فراموش نکنیم غذای بخش انسانی یادمان نرود. این غذا هم طوری است که وقتی آدم می‌خورد، کم کم میلش به آن زیاد می‌شود. مثل علم می‌ماند. کسی که ریاضیدان، فیزیکدان یا شیمیدان یا دکتر می‌شود، برایش لذت می‌آورد. چون علم و اطلاعات، قلب را زنده و آدم را احیا می‌کند. وقتی آدم غذای معنوی می‌خورد، کم کم از این غذا خوشش می‌آید و غذاهای متنوع­تر و بیشتری می‌طلبد. معرفت و ذکر و یاد خدا سوخت پرواز ما تا آسمان و تا بهشت و بالاتر از بهشت است. باید این سوخت را کسب کنیم. آغوش‌ ائمه (علیهم‌السلام) همیشه به روی ما باز است، بی­فکری، بی­عاطفگی و قهرو... همه از ما است. ما به آنها می‌گوییم، وقت نداریم. از ذکر خدا قدرت بگیریم ذکر خدا علاوه بر اینکه غذای روح و احیا کننده قلب است، شوق و قدرت ما را هم تأمین می‌کند. یعنی شما هر چقدر ذکرتان بیشتر می‌شود، شوق و قدرت پروازتان هم بیشتر می‌شود و بیشتر می‌توانید پرواز کنید. کار نیکو کردن از پر کردن است. انسان هر چقدر غذای معنوی و معرفتی بیشتری می‌خورد، اشتیاق و قدرتش بیشتر می‌شود. اگر ضعیف باشیم، نشانه ی این است که سوء تغذیه داریم. الان بیشتر مردم ما سوء تغذیه دارند. پر می‌خورند، ولی خوب نمی‌خورند. اکثر مردم خیلی نماز می‌خوانند، اما نمازخواندن شان به درد نمی‌خورد. بعضی‌ها خیلی کم نماز می‌خوانند، اما خیلی قدرتمند می‌خوانند. قرآن خوب می‌خواند، با یک ربع، ده دقیقه قرآن خواندن مست می‌شود. چون بلد است به جای اینکه ۴۰ بار قرآن را از اول تا آخر بخواند و نفهمد، رفته ادبیات عرب یاد گرفته، صرف و نحو یاد گرفته و با معارف صحیح قرآن خوانی آشنا شده و حالا با ۱۰ دقیقه با کیفیت قرآن را می‌خواند. شما وقتی که با آسمان و با خانواده آسمانی‌ات آشنا می‌شوی، خیلی خوش ­اخلاق می‌شوی، دیگر عصبانی و پرخاشگر و بی‌ادب نیستی. دنیایت هم به تو خوش می‌گذرد. چون نسبت به دنیا بی‌خیال می‌شوی و از دنیایت محافظت عقلانی می‌کنی. یعنی دلبسته به دنیا نیستی و به دنیا زیاد اهمیت نمی‌دهی. ممکن است به پول و تجارت اهمیت زیادی ‌بدهی، مثل ائمه (علیهم‌السلام)، ولی اصلاً به این پول و تجارت دلبسته نیستی. همه دنیا را می‌خواهی برای اینکه می‌خواهی در آسمان بمانی. مثلاً شخصی پول را برای این می‌خواهد که مثل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به آخرت  بفرستد. حضرت کارگری و عملگی می‌کرد و سپس آن را وقف می‌کرد. قرار است ما به بهشت برویم و آنجا قصر می‌خواهیم. قصرهای کوچک هم به درد آنجا نمی‌خورد. چون وقتی روح بهشتی است، بزرگ و وسیع شده و در فضای آخرتی قرار می‌گیرد. مثل بدن بچه در رحم مادر که فقط خون برایش کافیست. اما وقتی به دنیا می‌آید، دیگر خون نمی‌خورد، ‌بلکه انواع و اقسام غذاها را می‌طلبد. می‌خواهد تنوع داشته باشد. روح هم آنقدر بزرگ می‌شود که سرعت حرکت آن، طوری است که به آن « مدالبصر» می‌گویند. مدالبصر یعنی شما الان ستاره‌ای را می‌بینید که یک میلیون سال دورتر از شماست و اراده می‌کنید که در آن باشید، به محض اراده کردن، در آن ستاره هستید. آخرت هم اینطوری است. شما به محض اینکه نیت بکنید، یک میلیارد سال جلو می‌روید. پس چون در آنجا جا و فضا می‌خواهی، باید در اینجا برایش وقت بگذاری و آنجا را آباد بکنی. آنجا درخت می‌خواهی، خانه می‌خواهی، یک مملکت را به دستت می‌دهند و می‌گویند سلطنتش مال تو است. وَإِذَا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَمُلْكًا كَبِیرًا =و چون بدانجا نگرى [سرزمینى از] نعمت و كشورى پهناور مى ‏بینى (۲۰ انسان). اگر در زندگی کارهایی که می کنیم را با نگاه ابدی انجام ندهیم، با حسرتها می میریم ما باید در زندگی هر کاری می کنیم، با نگاه آخرتی انجام دهیم تا دچار حسرت های متعدد نشویم. وقتی اینطور شد، دیگر برای از دست رفتن چیزی حسرت نمی خوریم. اما چون اکثر ما کارهایی که می کنیم و زحماتی که برای کارهایمان متحمل می شویم را با نگاه ابدی و الهی انجام نمی دهیم، با حسرت های متعددی مواجه می شویم. یک نمونه اش این است که بنّایی برای یک ثروتمند خانه ای ساخت. مرد ثروتمند از او خواست تا یک خانه‌ی دیگر هم برایش بسازد. بنّا خانه دوم را ساخت، ولی این بار این خانه را با مواد نامرغوب ساخت و خیلی در ساخت آن دقت نکرد و همینطوری یک چیزی سر هم کرد. وقتی که کار تمام شد، این ثروتمند گفت: خانه دوم مال خودت است. چون دیدم که خانه نداری، خواستم به تو هدیه بدهم.  بنّا آه حسرت آمیزی کشید و گفت: اگر می‌دانستم این خانه مال خودم است، آن را خوب می‌ساختم. اشتغال به آباد سازی آخرت، نباید ما را از آباد سازی دنیا دور بدارد مومن وقتی می‌خواهد آنجا را آباد بکند، دیگر نسبت به دنیا کاملاً بیخیال است. اما بیخیال به معنای مثبت. یعنی خیلی در کار دنیایی اش جدی است، اما به آن تعلق ندارد. خیلی‌ها به اسم آخرت، دنیای شان را خراب می‌کنند. اسلام به اینها اعتنایی ندارد. زیرا کسی که در کار دنیایی اش تنبل است، خدا به او کاری ندارد. برو زحمت بکش و کار کن. ائمه ما عرق می‌ریختند و کار و تجارت می‌کردند. این یعنی دنیا باید آباد باشد. انسان نباید در کار دنیایی اش تنبل باشد و این به معنای دلبستگی به دنیا نیست. کارهای دنیایی می‌کند، اما عاشق آخرت و نظام ابدیش هم است. می‌بینید، جنین در رحم مادر چقدر فعال عمل می‌کند، در حالی که امورات رحمیش هم می‌گذرد، اما بیشتر فعالیتش برای دنیاست. طبق قاعده «رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر با دنیاست»، ما باید از جنین یاد بگیریم. باید این یک درس را از جنین یاد بگیریم که دارایی‌هایمان در خودمان باشد، نه در حساب بانکی‌مان. نباید چیزی بیرون از وجود خودم باشد. همه چیز باید در خودم باشد. چون من باید اسماءالله را کسب کنم. وقتی می‌گویم «کریم»، یعنی من باید کریم باشم. وقتی می‌گویم «جواد»، یعنی من باید جواد باشم. وقتی می‌گویم «وهاب»، یعنی من باید وهاب باشم. وقتی می‌گویم، «ستّار، غفور، عفوّ و ...»، باید خودم هم همینطور باشم و اینها در خودم هست. ثروتم با خودم هست. هر جا می‌روم ثروتمند هستم. مثل یک عالم که وقتی دانشمند شد، مهندس خوبی است، دکتر خوبی است. آدم درس خوانده، هر جا می‌رود، ثروتش با خودش هست. اما بعضی‌ها نه تنها ثروت‌شان با خودشان نیست، بلکه هیچ چیزی هم برای آخرت ندارند. هر چقدر انسان به این بخش انسانیش ، یعنی فوق عقلش بیشتر رسید، نشانه ی این است که ثروت‌سازی می‌کند و نظام ابدی را آباد می‌کند. چون قرآن می‌گوید:«جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» برای تک­تک شما جدا جدا بهشت گذاشته‌ام که اندازه همه آسمانها و زمین است. این بهشت را چه کسی می‌خواهد آباد بکند، چه کسی می‌خواهد به آن رونق بدهد؟ باید وقت بگذاری زحمت بکشی. اول باید مار و عقرب هایش را بیرون بریزی. چون پر از مار و عقرب و آتش است. اول حسرت‌ها و کینه ­ها را از دلتان بیرون بکنید. گذشته را از دلتان بیرون بکنید، کدورت‌ها، شکست‌ها، کینه­ ها و حتی گناهان گذشته ­تان را هم بیرون کنید. با خدا آشتی کنید. دغدغه ­های آینده را هم کنار بگذارید چون آنها هم جهنم است. دلشوره ­ها، حرص و جوش‌های دلت را خاموش کن. یک دل آرام و شاد داشته باش. عصبی، پرخاشگر، بددهان، حساس نباش. آتش‌ها را اول آدم بیرون بکند. بعد یک شخمی به این زمین بزند. بذر خوب بکارد. در آن بذر محبت، بذر آرامش، بذر شادی، بذر معنویت، بذر دلدادگی به خانواده آسمانی، بذر دلدادگی به خدا، بذر عشق به مردم، بذر خدمت به مردم بکارد و برای خودش بهشت بسازد. باید آدم برای این کارها وقت بگذارد. الان یک زمین به تو بدهند، چه کار می‌کنی؟ زمین را اول از خار و خاشاک تمیز می‌کنی، تیغ‌هایش را می‌کَنی، چون ریشه دارد و بعد از آن شخم می‌زنی که حال و هوایی بخورد. بعد هر چه می‌خواهی بکاری، می‌کاری. آدم باید تجارت آخرتی را بلد باشد که بعداً نگوید کاشکی بهتر می‌کاشتم. یکی خوب هم کاشته، اشکالی ندارد، آدم لذتش را می‌برد. اما می‌توانست خیلی بهتر هم بکارد. آنها را آدم باید یاد بگیرد. خداوند سر راه تک­تک ما فرصت‌های زیادی برای عظیم­ترین تجارت‌ها قرار می‌دهد. هیچ کسی نیست که خدا از این فرصت‌ها سر راهش قرار ندهد. یک دفعه بچه مریض در دامنت می‌گذارد، حالا عرضه داری به او برسی؟ آدم وقتی روحش قوی می‌شود، دنیا به او شیرین می‌گذرد. اصلاً برای چیزی عصبانی نمی‌شود، برای چیزی غصه نمی‌خورد. اصلاً چیزی به او برنمی‌خورد. آدم شاد و آرام هر مصیبتی سر راهش بیاید می‌داند یک فرصت عالی آخرتی است. اسم مبدل دارد و به هر چیزی بزند، آن را تبدیل به ثروت می‌کند. اکسیر دارد به مس و آهن می‌زند طلا و بالاتر از طلا می‌کند. به او فحش می‌دهند از آن ثروت آخرتی درست می‌کند. نعمت می‌آید سوارش می‌شود تا بالا می‌رود. از همه فرصت‌ها می‌تواند استفاده بکند. هر چقدر ما به بخش پنجم وجودمان برسیم، دنیای‌مان شادتر، راحت­تر و قویتر و در نتیجه آخرتمان هم آبادتر خواهد شد. پی نوشت: [1] . غرر الحكم : 9832 . [2] . سوره ق/37. [3] . «أحْیِ قَلبَكَ بالمَوعِظَةِ ··· و ذَلِّلْهُ بِذِكرِ المَوتِ ··· و بَصِّرْهُ فَجائعَ الدُّنیا ، و حَذِّرْهُ صَولَةَ الدَّهرِ و فُحشَ تَقَلُّبِ اللیالی و الأیّامِ ، و أعرِضْ علَیهِ أخبارَ الماضینَ = امام على علیه السلام : دلت را با موعظه زنده كن··· و آن را با یاد مرگ، رام و خوار گردان··· و به بدیها و سختیهاى دنیا بینایش ساز و از هجوم روزگار و دگرگونیهاى آشكار گردش شبان و روزان، بر حذرش دار و سر گذشت پیشینیان را به یادش آور.» (نهج البلاغة: الكتاب 31.) [4] . سوره نمل/80. ع ل 342

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 11948
24 سپتامبر 2020
| |
پرسش 283: سه حالت قلب «اقبال، ادبار و خنثی» به چه معناست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

شناسه پرسش: 11947
21 سپتامبر 2020
|
پرسش 282: استانداردِ دل سالم چیست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 11946
زمان انتشار: 20 سپتامبر 2020
| |
فراموشی خدا، دل را می‌میراند

قلب، جلسه 51، 1390/11/01

فراموشی خدا، دل را می‌میراند

بحثمان درباره عوامل مرگ و حیات قلب بود. امام صادق(علیه‌السلام) در این باره می‌فرماید:«فيما ناجَى اللّه ُبِهِ موسى عليه السلام، قالَ: يا موسى، لا تَنسَني عَلى كُلِّ حالٍ؛ فَإِنَّ نِسياني يُميتُ القَلبَ [1]= از جمله سخنان نجواآميزى كه خدا با موسى عليه‌السلام گفت، اين بود كه: «اى موسى! مرا در هيچ حال، فراموش مكن؛ زيرا فراموش كردن من، دل را مى ميرانَد.»

اگر به داستان شاه و طوطی که مفصل آن را خواندیم، توجه کنید، شاه به طوطی گفت: حال که از من جدا می‌شوی، یک لحظه هم بدون یاد من نباش. در اینجا نیز، خداوند به حضرت موسی می‌فرماید فراموشی من دل را می‌میراند. نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از قول خود خداوند تبارک و تعالی نقل کردند: «إنَّ اللّه َعز و جل یقولُ: تَذاكُرُ العِلمِ بینَ عِبادی مِمّا تَحیا علیهِ القُلوبُ المَیِّتهُ إذا هُمُ انتَهَوا فیهِ إلى أمری[2]= خداوند عز و جل مى فرماید: گفتگوى علمى میان بندگان من، از چیزهایى است كه دل‌هاى مرده با آن زنده مى‌شود، به شرط آن كه آنها در این گفتگو، به امر (اصول یا فروع دین) من برسند.» « یقولُ» یعنی خدای عزوجل مستمراً می‌گوید. در مذاکره علمی دو طرف باید به خواسته و دستور خدا برسند. یعنی انسان در مورد دستورات و خواسته ­های خدا و اوامر و نواهی الهی صحبت کند که دل را زنده می‌کند. مسیح (علیه‌السلام) خطاب به بنی­اسرائیل می‌فرماید: «یا بَنی إسرائیلَ، زاحِمُوا العُلَماءَ فی مَجالِسِهِم و لو جُثوّا علَى الرُّكَبِ؛ فإنّ اللّه َیُحیی القُلوبَ المَیتَةَ بِنُورِ الحِكمَةِ كما یُحیی الأرضَ المَیتَةَ بِوابِلِ المَطَرِ[3]= اى بنى اسرائیل! مجلس‌هاى [درس] دانشمندان را پُر كنید، حتى اگر [از كثرت ازدحام مجبور شوید] دو زانو بنشینید؛ زیرا خداوند، دل‌هاى مُرده را با نور حكمت زنده می‌كند، همچنان كه زمین مرده را با باران تند حیات مى بخشد.» توجه به نیازهای دل، مهمتر از نیازهای بدن است آنچه که خیلی مهم است و از این روایات برمی‌آید، این است که انسان باید سعی کند، همیشه دلش را زنده نگه دارد. یعنی مراقبت می‌خواهد. ما این موضوع را برای بدن‌مان متوجه می‌شویم و مراقبت می‌کنیم. حیثیت دنیایی و حیوانی خودمان را خوب درک کرده‌ایم. گرسنگی، تشنگی، بی‌خوابی و سایر نیازهای طبیعی مان را چشیده‌ایم و می‌شناسیم. دوست نداریم که شکم مان هیچ وقت گرسنه باشد. دوست نداریم هیچ وقت از نظر نوشیدنی‌ها، خوردنی‌ها در مضیقه باشیم. از نظر فضا و جای خواب، مسکن و ... لنگ باشیم. به عنوان یک امر بدیهی اینها را پذیرفته‌ایم که ما یک بُعد حیوانی داریم و حیوان نیاز به جا، آب، غذا، ازدواج، مسکن دارد و چون این نیازهای‌مان را به رسمیت شناخته‌ایم، اینها را از طریق کار و تلاش و شغل تحصیل می‌کنیم. انسانی که تنبل و تن­ پرور است و به زور باید وادارش کنند که کار انجام دهد، می‌بینید که چقدر با تلاش و اشتیاق دنبال کار می‌گردد تا شغل پیدا کند هر چند پرزحمت باشد. چرا انسان‌ها دنبال شغل می‌گردند؟ چرا بزرگترین معضل دنیا مشکل بیکاری است؟ برای اینکه این ربط منطقی را می‌فهمند که نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود و باید برای تأمین نیازهای‌ شان کار کنند. آب، غذا، ازدواج، مسکن، تفریح نیاز بدن است و بدن باید سرحال و زنده باشد. وقتی این نیازها را باور کردیم و به رسمیت شناختیم، دیگر کار کردن و تن دادن به کار برای ما سخت نیست. انسان وقتی ملاک نیاز را بفهمد، تنبلی نمی‌کند انسان در حرکت به سمت آخرت، تا وقتی که نفهمد انسان است، و تا وقتی که وجودِ روح و نفس و قلب و دل را باور نکند و درک نکند که بزرگترین دارایی‌ او و بزرگترین چیزی که سعادت دنیا و آخرت او را می‌تواند تأمین کند، دلش است، به طور جدی به دل نمی‌پردازد. انسان وقتی فلسفه کاری را بفهمد و ملاک نیاز را بفهمد، دنبالش می‌رود و تنبلی نمی‌کند.تنبلی‌ها، بی­حوصلگی‌ها، بریدن‌ها، غفلت‌ها و قطع ارتباط ها همه به خاطر این است که ما فلسفه کاری را نمی‌فهمیم. برای همین بود که حضرت خضر(علیه‌السلام) به موسی (علیه‌السلام) فرمود: «وَ كَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً[4]= و چگونه مى‏ توانى بر چیزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى؟» ما برای صبر داشتن، احتیاج به آگاهی داریم. وقتی که شما می‌خواهی دخترت حجاب­دار شود، پسرت نماز بخواند، همسرت آدم بااخلاق و متدینی باشد؛ به جای اینکه مدام به او دستور بدهی حجاب، نماز و فضائل را رعایت کن، باید اول فلسفه ­اش را به او بفهمانی. وقتی فهمید، خودش آنها را انجام می‌دهد. ولی ما فلسفه را نمی‌گوییم و یکسره داریم دستور می‌دهیم و طرف مقابل هم نمی‌گیرد و خوشش نمی‌آید. علت این که او به دنبال جنس مخالف، تفریح، سینما، گردش، ازدواج و ... می رود، این است که اینها را درک و لمسش کرده و دنبالش می‌رود. چرا ما به فکر احیای قلب نیستیم؟ چرا ما نسبت به روح بی­ تفاوت هستیم؟ چرا ما دنبال غذای روح نمی‌گردیم و به فکر احیای قلب نیستیم؟ چون دل را به رسمیت نشناخته‌ایم و روح و جاودانگی خودمان را باور نکرده‌ایم. خانواده آسمانی‌مان را باور نکرده‌ایم که قرار است، من با آنها بینهایت سال زنده باشم. پذیرفتنِ خدا به عنوان اله هنوز در ما خوب جا نیفتاده است. این گزاره «لا اله الا الله» برای خیلی‌ها مفهوم نیست و نمی‌دانند الله، اله ماست و آدم  به جای اینکه یکسره از او بترسد و یا خشک با او برخورد کند، یا فقط اطاعتش کند، می‌تواند با او عاشقی کند.  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد             حالتی رفت که محراب به فریاد آمد وقتی می‌گوییم ایمان هر چقدر افزایش پیدا کند، شادی و آرامش اضافه می‌شود و عشق انسان به زمین و آسمان و به دنیا و به همسرش بیشتر می‌شود، علتش این است که زیادیِ ایمان، باعث سرمستی انسان می‌شود و لذتش از رنگ، عطر، غذا، خوردنی، نوشیدنی، آدم‌ها، درخت، گُل و میوه و ... بیشتر می‌شود و نگاهش به همه جهان نگاه آسمانی می‌شود. زیرا این نگاه، از آسمان سراغ انسان می‌آید نه از زمین. مثلاً یکی از پیش خدا آمده و نگاهش آسمانی است، سیب را یک تکه جواهر می‌بیند و به آفریده‌های خدا نگاه دیگری دارد. اما کس دیگری هم هست که به آفریده‌های خدا نگاه زمینی دارد. گل‌ها را نگاه کنید، ببینید چقدر آدم را مست می‌کند. آدمی که از آسمان و از زیبای مطلق می‌آید و گل‌ها را نگاه می‌کند، رنگش، نشاطش، زردیش، سفیدیش، شفافیش، بویش او را مست می‌کند تا یک کسی که به عنوان حیوان بیاید و این ها را ببیند. متاسفانه ما عشق را به رسمیت نشناخته‌ایم. دل و نیازِ دل را هم به رسمیت نشناخته‌ایم. برای همین مدام باید به ما فشار بیاورند تا نیاز دل را درک کنیم. آیا کسی صبحانه خوردن، ناهار خوردن و شام خوردن را فراموش می‌کند؟ خیر. علتش این است که بدن به اینها نیاز دارد و باید صبحانه و ناهار و شام بخورد. سه وعده غذا طبیعی است، اما 5 وعده نماز برای خیلی‌ها طبیعی نیست. می‌گوید: نماز چیست؟ چرا بعضی‌ها به زیاد حرف زدن درباره خدا احساس نیاز نمی‌کنند؟ چرا به نماز، حجاب، حرم، روزه، زکات، خمس، حج، زیارت، مسجد، قرآن، عالِم و حسینیه احساس نیاز نمی‌کند؟ برای اینکه آن بُعد معنوی وجود، اصلاً در این شخص هنوز بالغ نشده و تا بلوغ هم نباشد، احساس نیازی وجود نخواهد داشت. چرا ما صبحانه، عصرانه، چای، میوه، بیسکویت و خرما و ژله را به رسمیت می‌شناسیم؟ چون نیازمان را به رسمیت شناخته‌ایم. خودمان را به عنوان یک حیوان شناسایی کرده‌ایم. چرا ازدواج، دنبال خانه گشتن، ویلا خریدن، شمال و دریا رفتن عادی است؟ چون می‌گوید: این بدن است و نیاز دارد و باید تأمینش کرد. چرا رفتن به دنبال نیازهای معنوی عادی جلوه نمی‌کند و اگر هم دنبال این نیازها می‌رویم شُل و بی‌کیفیت می‌رویم؟ برای اینکه بخش انسانی ما به رسمیت شناخته نشده است. راجع به خدا زیاد حرف بزنید در حدیث فرمودند: زیاد راجع به خدا حرف بزنید. این غیر از گفتنِ ذکر خدا است. زیاد ذکر گفتن یک بحث دیگر است و آن غذای مستقیمی است که می‌خورید. می‌گوید راجع به خدا زیاد حرف بزنید. مادر اگر فرزندش غذا نخورد، نگران می‌شود. همسر اگر همسرش غذا نخورد، یا خود انسان وقتی به غذا بی­میل شود، می‌ترسد و می‌گوید من دو روز است غذا نخورده‌ام و به دکتر مراجعه می‌کند تا بی‌اشتهایی‌اش را درمان کند. چون می‌داند بدن حتماً باید غذا بخورد. اما یک کسی 2 روز، 3 روز یا یک هفته، یا 10 روز با خدا حرف نزده و اصلاً با خدا روبرو نشده و حتی نماز خوانده، ولی با خدا روبرو نشده، چرا این شخص اصلاً نگران نمی‌شود؟ چون نمازش واقعی نبوده. نماز اگر واقعاً نماز باشد، شادی می‌آورد. شخصی سؤال کرد که شما گفتید: چه بسا آدم نماز شب بخواند و بداخلاق باشد. بله درست است. نماز اگر خوانده شود، یعنی خورده شود، بداخلاقی هم رفع می‌شود. ما نماز شب می‌خوانیم، ولی آن را نمی‌خوریم. دعاهایی هم که می‌کنیم، ما دعا را می‌خوانیم، اما خواستن و خوردنی در کار نیست. چرا گفته‌اند در مجلس علما بنشینید، حتی اگر جا تنگ بود؟ چون در آنجا غذا گیرتان می‌آید. چرا انسان برای یک نان بربری دو ساعت در سرما در صف می‌ایستد؟ چرا برای گوشت، برای بنزین در پمپ بنزین در صف می‌ایستد؟ چون اینها را به رسمیت شناخته است. انسان برای هر چیزی حاضر است، سختی بکشد. اما چرا برای روح وقت نمی‌گذاریم و سرمایه­ گذاری نمی‌کنیم که روح ما هم غذا بخورد. یاد خدا آن چیزی است که قلب را احیا می‌کند. وجود ما، قلب مان است. هدف این قلب الله است. باید دائم به الله نزدیک شود. پس احتیاج به سوخت دارد و دائماً غذا می‌خواهد. مثل یک موشک و اتومبیلی که دارد حرکت می‌کند. به روش‌های مختلف باید دل را به حرکت درآوریم دیدیم که شکل‌های تغذیه متنوع بود و چندتای آن را بیان کردیم. مثل یاد خدا، زیاد حرف زدن راجع به خدا، مجلس علما. انسان باید به شیوه ­های مختلف بالاخره این دل را حرکت بدهد. دل هر کسی هم معلوم نیست چطوری حرکت می‌کند و باید ببیند دلش کجا و چطوری و چقدر قوی می‌شود؟ در تغذیه این مهم است که بهترین غذاها باید گیر ما بیاید. چه کسی در نماز احساس تکراری بودن می کند؟ علت این که نماز و ارتباط با خدا و قرآن و خانواده آسمانی برای بعضی ها تکراری و ملال آور است، این است که شخص اینها را انجام داده، اما جذب روحش نشده و از آنها لذت نبرده است. در نتیجه،‌ این اعمال را تکراری و ملال آور می بیند. ما هیچ وقت در مورد غذاهای مادی نمی‌گوییم مثلاً مرغ تکراری است. قورمه سبزی تکراری است. قیمه تکراری است. تکرار اینها مهم نیست، مهم این است که برای بدن لازم است. آیا اگر به نماز هم همین نگاه را داشته باشیم، برایمان تکراری می‌شود؟ آیا دیدار و ملاقات با خدا تکراری و ملال آور است؟ کسی که فلسفه نماز را نمی‌داند از نماز احساس تکرار و ملال می‌کند. اما بوسیدن خدا، حرف زدن با خدا، بوسیدن خانواده آسمانی، تکراری و ملال آور نمی‌شود. آیا ملاقات با مادر و پدر تکراری و ملال آور می‌شود؟ ملاقات با همسر تکراری می‌شود؟ نه. پس چطور یک کسی می‌گوید نماز تکراری است؟ یا قرآن تکراری است و من خسته می‌شوم که قرآن می‌خوانم؟ ما هر وقت احساس زدگی و تکراری بودن اینها را کردیم، این نشان می‌دهد که ما از خودمان فاصله گرفته‌ایم و خوراک های روح جذب نشده و درکی ایجاد نشده است. اینکه بزرگان و زیرکان می‌گویند اول بروید عربی یاد بگیرید، علتش این است که وقتی آدم عربی یاد می‌گیرد، قرآن را می‌خورد. نه این که فقط قرآن را بخواند. من وقتی می‌خواستم «لا اله الا الله» را تعلیم ببینم، 4 سال پای درس استاد نشستم. وقتی می‌گویی، باید خورده شود، باید بدانی که خوردنش مهم است. آدم باید خوردن ذکرها را تعلیم ببیند. همینطوری بگویی:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» این نماز به چه درد می‌خورد. ولی وقتی خوردنش را یاد گرفتی و مزه­اش در ذائقه نفس ماند، آن وقت «الحمد لله» دیگر نمی‌گذارد آدم دچار تکبر و فخرفروشی شود. اگر خوردنِ ذکر «سبحان الله» را یاد گرفتی، دیگر رابطه ­ات با خدا خراب نمی‌شود و هر بلایی بیاید، به هیچ وجه خدا برایت زیر سؤال نمی‌رود. فرمودند: قرآن خواندن شراب است. ولی ما اصلاً با این شراب ارتباط نداریم. چون فقط خواندنش را یاد گرفته‌ایم. خوردن قرآن یعنی باید وقت بگذاری و پیش یک استاد خوب ادبیات را یاد بگیری. معانی بیان را یاد بگیری. لغت یاد بگیری. یک استاد خوب که قرآن ­فهم باشد و قرآن را به تو یاد بدهد. حرکت با دل، زودتر آدم را به مقصد می‌رساند امام جواد (علیه‌السلام) می‌فرماید:«اَلقَصدُ اِلَی الله تَعالی بِالقُلوب اَبلَغُ مِن اِتعابِ الجَوارِحِ بِالاَعمال= حرکت به سمت خدا با دل زودتر آدم را می‌رساند تا اینکه با عمل بدنش را به زحمت بیندازد». با بدن آدم به خدا نمی‌رسد. بدن وسیله­ ای است برای اینکه قلب راه بیفتد. اصلاً این قنوت، ایستادن، تکبیرۀالاحرام، سجده، رکوع همه این حرکت‌های بدنی برای این است که دل راه بیفتد. چرا می‌گویند کعبه برو؛ حرم برو؟ مگر امام رضا ع بیشتر از تهران در مشهد حضور دارد؟ نه؛ امام رضا همه جا یک جور حضور دارد. پس چرا باید مشهد رفت؟ یعنی امام رضا آنجا حاجت می‌دهد و اینجا نمی‌دهد؟ نه؛ حضرت در همه جا یک جور است. خدا هم همه جا یک جور است. چرا می‌گویند مسجد برو، حسینه برو، عالم را ببین؟ برای اینکه حسینیه، مسجد، عالم و یاد کردن قبر و قیامت، برای تمرکز و راه افتادن دل است. چرا باید به یک طرف نماز بخوانیم؟ آیا در جهات دیگر خدا نیست؟ همه باید به یک طرف باشند تا روح جمعی را حس کنند و قلب راه بیفتد. چرا نوا و موسیقی در اسلام اهمیت دارد؟ خدمت امام صادق (علیه‌السلام) آمد، حضرت فرمود: برایم ذکر مصیبت جدم را بخوان. او هم خیلی معمولی شروع به ذکر مصیبت می‌کند. اما امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: اینگونه نخوان. مثل مداحان با آهنگ و نوا برایم بخوان. می‌گوید: شنیدم که امام صادق (علیه‌السلام) خانم‌ها را هم صدا کرد و آنها هم آمدند و صدای شیون زن‌های بیت امام بلند شد. بعضی‌ها می‌گویند: آی فلان مجلس خانم‌ها گریه کردند، صدای‌شان را نامحرم شنید، اشکال شرعی دارد. زن و فرزند امام صادق ع نشستند آنجا شیون زدند. بچه­ های امام حسین (علیه السلام) زن و بچه حضرت گریه می‌کردند. هیچ اشکالی هم نداشت. چون همه اینها حرف‌های فطری و عاشقانه است. علت اینکه می‌گویند قرآن را با ترتیل بخوانید هم همین است که دل باید راه بیفتد. دل با آهنگ و نوا راه می‌افتد. اگر موسیقی دلت را راه بیندازد، اصلاً حرام نیست. دلت را راه می‌اندازد و تو را به آسمان می‌برد. آمد خدمت معصوم (علیه‌السلام) و عرض کرد: آقا من یک کنیز خریدم که می‌خواند و مجبور شدم پول بیشتری بدهم چون خواننده است. آیا اشکال دارد برایم بخواند؟ حضرت فرمود: اگر بخواند و تو را یاد خدا و بهشت بیندازد، اشکال ندارد. پول بیشتری هم بدهی می‌ارزد. اینها بیانگر این است که دل هم به موسیقی و نوا نیاز دارد. کسی که می‌گوید موسیقی مطلقاً حرام است، این اصلاً آدم را نشناخته و انسان ­شناسی و روح ­شناسی ندارد. معنویت را نشناخته است. ساز خوب است، اگر دل را راه بیندازد. اگر وقتی می‌خواند، آدم را به آسمان بکشد و روح را بلند کند. «هنر» در حرکت دل موثر است چرا این همه کتیبه های مختلف با الوان مختلف وجود دارد؟ می‌شود ساده نوشت، ولی چرا این همه تزئینش می‌کنند؟ چرا در معماری مساجد، این همه از هنر استفاده شده؟ برای اینکه دل راه بیفتد. مقام معظم رهبری فرمود: هر مکتبی برای پایدار بودنش احتیاج به هنر دارد. یعنی محتوای مکتب، باید با هنر ترکیب شود. ما باید سبک زندگی را طوری را تنظیم بکنیم که دل راه بیفتد. مثلاً کسی می‌گوید: من باید بروم شمال زندگی کنم. چه کسی گفته تو باید بروی شمال و چند صد میلیون تومان بدهی ویلا بخری؟ می‌گوید: هوای تهران آلودگی وحشتناکی دارد. برای سلامتیم لازم است که چند وقت یک بار شمال بروم. می‌گوید یک جایی بروید زندگی کنید که بتوانید نیازتان را تأمین کنید. پیامبر فرمود:«عَلَیکُم بِالمَدینِه= در شهر زندگی کنید». چون نیازهای انسان، به خصوص نیازهای علمی و معنوی، در شهر خیلی بیشتر تأمین می‌شود. پس مهم ثروتمند بودن فضای فطری است. کسی که بدنش نیاز به آب و هوای شمال دارد، وقتی که به شمال می‌رود، کار عبثی نیست. برای سلامت بدنش مجبور است شمال برود. احتیاج دارد گُل و گیاه ببیند و بو کند. به صدای آب نیاز دارد. پوستش احتیاج به تنفس دارد. اسراف هم نیست که آدم برای این چیزها وقت بگذارد. چون بدن لازم دارد. این از سبک زندگی حیوانی. حال من باید سبک زندگی انسانیم را طوری تنظیم کنم که دائماً با منطقه­ های ثروتمند از نظر فطری و معنوی و شهرهای فطری آشنایی داشته باشم. مثلاً فردی می‌خواهد در شهر زندگی کند، از روی نادانی قسمتی از شهر را انتخاب می‌کند و می‌گوید، این قسمت شهر شیک‌تر و قشنگتر است. ساختمان‌هایش، آدم‌هایش اینطوری هستند. می‌بینی که اشتباه بزرگش همین است که منطقه‌ای را انتخاب کرده که اصلاً خوراک فطری در آن وجود ندارد. از لحاظ طبیعی ثروتمند است، ولی از لحاظ فطری خیلی گداست. مثلاً مسجد ندارد، حسینیه ندارد، حرم ندارد، عالم ندارد، کلاس درس و استاد نیست. این منطقه فقر فطری دارد. از نظر طبیعی بالانشین و ثروتمندنشین است، اما از نظر فطری منطقه فقرا است. یک منطقه ممکن است از نظر طبیعی خیلی غنی نباشد، اما از نظر فطری فوق­ العاده غنی باشد. آب و هوایش خیلی عالی است. عالم، مسجد، حرم، غذا، تنوع، رقص، بزم، می، مطرب همه چیز در آن گیر می‌آید. هر وقت بخواهی بزمش به راه است. سبک زندگی‌ و نوع برنامه‌ریزی‌های روزانه ­مان ما باید براساس حیات قلب تنظیم شود، نه براساس صرفاً حیات بدن. بدن هم اگر حرمت دارد، به خاطر قلب حرمت دارد. این سبک زندگی یا همان  «Life Stile» که غربی‌ها مطرح کردند و دارند روی آن مانور می‌دهند، برای این است که سبک زندگی غربی یعنی سبک زندگی حیوانی را به ما تلقین کنند. برای حیات قلب، اصلاح سبک زندگی لازم است چهار فاکتور مهم در سبک زندگی یعنی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار» ما باید براساس قلب باشد. پس مطلب اول این است که ما  در تنظیم غذای روح، سهل­ انگاری نکنیم. مثلاً شخص می‌گوید: چرا حوصله ندارم؟ چرا حالم خراب است؟ چرا بی حال هستم؟ علتش این است که غذایت بد شده، یک جایی کوتاهی کرده ای. این فرد حتی وقتی که به حرم می‌رود، جان ندارد ملاقات کند. این آدم وقتی ضریح را می‌بوسد، گرمای بوسه ­ای را از طرف مقابل احساس نمی‌کند. به حرم می‌رود، اما هیچ کس را نمی‌بیند. نماز می‌خواند، اما معراجی صورت نمی‌گیرد. سجده ­ای دارد، اما پایی را نمی‌بیند که سرش را روی آن پا بگذارد. حضرت فرمود: سجده، سر گذاشتن روی پای خداست. اما این شخص 40 سال است که سجده می‌کند، اما یک بار هم سرش روی پای خدا نرفته؛ ولی دکتر خوبی بوده، مهندس خوبی بوده، چون تمام فشار ذهن و سبک زندگی‌اش براساس هوش بوده و نه عقل و نه دل. یک کسی مثل چمران در محیطی مثل آمریکا بزرگ می‌شود، عقل و دل و هوش و عرفان هم دارد. چون سبک زندگی‌اش را در همانجا هم تنظیم کرده، در زندگیش موفق است. اما کس دیگری را حتی در قم یا مشهد می بینی که مرده ترین آدم‌ها می‌شود. چرا؟ چون سبک زندگی‌اش به درد نمی‌خورد. مهم این است که غذایت را بخوری و غذای خوب هم گیرت بیاید. پیغمبر فرمود: هیچ کس خدا را به گناهی بزرگتر از جهالت خانواده و فرزندانش ملاقات نمی‌کند. پس واجب است که بهترین غذاها را به خانواده ­مان بدهیم. عامل «اقتصاد» در خانواده بعد از عوامل عاطفی و معنوی قرار دارد در بحث خانواده و رعایت قانون، سه «نیاز اقتصادی، نیاز عاطفی و نیاز معنوی» مطرح شد. پس باید حواس مان به تغذیه خانواده از لحاظ اقتصادی و عاطفی و معنوی باشد تا اینها را درست تنظیم کنیم. اقتصاد در خانواده، مثل نمک است که اگر از یک حدی بیشتر باشد سم است. یعنی اهمیت دادن بهاقتصاد نباید بیش از نیازهای عاطفی و معنوی باشد. گاهی ما در خانواده اضطراب های غیر ضروری ایجاد می کنیم. مثلاً اضطرابی که اکثر خانم‌ها دارند برای اینکه غذا چه چیزی درست کنند؟ یا وقتی یک ظرفی می‌شکند و یا ... در همه این موارد می‌شود سهل و آسان گرفت. مثلاً در مهمانی‌ها ما تکلف‌ها را زیاد می‌کنیم. اما هیچ کس از هیچ کسی لذت نمی‌برد. سر غذا هم داریم نق می‌زنیم. همه اعصاب‌شان خرد است. در حالی که مرد و زن خانه باید سهل­ گیر باشند و فشار روانی را به حداقل برسانند. وقتی فشار روانی کم می‌شود، عصبانیت هم کم می‌شود. هر جا که می‌توانیم عصبانیت‌های همدیگر را کم کنیم، باید کم کنیم. هر جا می‌توانیم اضطراب‌های همدیگر را برداریم، باید برداریم تا روح آزاد شود. اقتصاد در خانواده، مثل شیرینی و چربی و نمک است. چربی و نمک و قند لازم و واجب است، ولی اگر از یک حدی بیشتر شود، سمّ است. حتماً همیشه حجم اقتصاد باید از حجم عواطف در خانواده کمتر باشد. اگر اقتصاد برعواطف غلبه کند، افراد خانواده نسبت به همدیگر وحشی می‌شوند. هر جا که قرار است، پول عواطف را خراب کند، از خیر پول بگذرید، ولی عواطف سر جای خودش باقی باشد. همیشه پول سازنده است و اقتصاد خوب است به شرط اینکه تحت مدیریتِ محبت، احترام و عواطف باشد. از طرف دیگر، محبت و احترام و عواطف هم اگر تحت کنترل نباشد، خطرناک است. مهربانی بیش از حد، فساد می‌آورد. محبت بیش از حد به بچه، همسر و وابستگی بیش از حد به همسر و به فرزند آدم را مریض می‌کند. فقط وابستگی و عشق زمانی خوب است که تحت مدیریت عشق بالاتر یعنی عشق به خدا و معنویت باشد. اگر عشق همسر و فرزند و هر چیز دیگری از عشق خدا بالاتر زد، آدم فاسق می‌شود. هر چقدر دلت می‌خواهد همسرت را دوست داشته باش، ولی به هیچ وجه نباید دوست داشتنت از دوست داشتن کمال مطلق بالاتر بزند. اگر بالاتر زد، تو شکست خورده ای و آن عشق تبدیل به تنفر می‌شود. پس به این قانون دقت کنید که من به اقتصاد تا چه موقع باید بپردازم به عواطف تا چه موقع و به معنویت چگونه بپردازم. فعلاً بحث اول‌مان این است که ما سهل­ انگاری در تغذیه روحی نداشته باشیم. همان مقداری که برای غذا و برای بخش طبیعت تلاش می‌کنیم، باید برای بخش روح هم تلاش کنیم. در طراحی سبک زندگی، مبنا حرکت دل است، نه مهم بودن مُد سبک زندگی‌تان را خودتان طراحی کنید. اینکه جامعه این را می‌پسندد و اینطوری مد است، درست نیست. مبنا راه افتادن دل و پرواز دل است. اینهایی که مد برای ما طراحی می‌کنند، آدم‌هایی هستند که انسان را نمی‌شناسند. وقتی شما به رستوران می‌روید که غذا بخورید، آیا می‌گویید چی مد است که بخوریم؟ هرگز. اما می‌گویید الان چه چیزی دوست دارم بخورم؟ بدنم به چه چیزی نیاز دارد؟ توجه به نیاز روح‌تان هم همینطور است. مثلاً براساس مد حتی دعای کمیل هم خوب نیست. یعنی آدم نباید روی مد، به دعای کمیل برود. بعضی‌ها مدی می‌روند. می‌گویند امشب دعای کمیل برویم. اما توجه ندارد که ممکن است، با دعای کمیل هیچ پروازی نکند.آدم عاقل در اینجا می گوید اگر در خانه بنشینم و قرآن بخوانم دلم خیلی بهتر راه می افتد. یا دو تا غزل حافظ بخوانم، دلم راحت­ تر راه می‌افتد. بعضی ها برنامه می ریزند که هر هفته جمکران بروند، وقتی آن را برنامه ­ای کردی، کار خراب می‌شود. ممکن است کسی بگوید: من امشب جمکران به هیچ وجه حسی ندارم. اما بهتر است امشب بروم پدر و مادرم را ببینم. اینطوری برای من معنوی­ تر است. یا بهتر است امشب حسینیه بروم. یا اصلاً امشب حال این سخنران، این استاد یا حال این مداح را ندارم. البته احترام‌ استاد و مداح و حسینیه سر جای خودش هست، ولی من امشب اگر تئاتر معنوی بروم خیلی خوب است. پس ما نباید مدی کار بکنیم، چه مدهای معنوی، چه مدهای دنیایی. می‌گوید من این جلسه، این احیا، این استاد، این نوار، این سی­دی و این کتاب را استفاده می‌کنم، چون وقتی استفاده می‌کنم، روحم قوی می‌شود و با نشاط می‌شوم و من را به فکر فرو می‌برد و فکرم را فعال می‌کند و دلم را راه می‌اندازد. پی نوشت: [1] . الكافی : ج 2 ص 498 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 344 ح 24. [2] . الكافی : 1 / 41 / 6 . [3] . تحف العقول : 393. [4] . سوره کهف/68. ع ل 341

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11945
زمان انتشار: 26 دسامبر 2020
| |
گدایی عشق، توبیخ آدم هایی است که معشوق حقیقی را فراموش کرده اند

گدایی عشق، توبیخ آدم هایی است که معشوق حقیقی را فراموش کرده اند

راجع به عشق می‌گویند، چه می‌شود که یک دفعه آدم عاشق می‌شود و گرفتار و بدبختِ همان عشق می‌شود و معشوق هم تحویلش نمی‌گیرد؟ عاشق مدام می‌رود و ناز می‌کشد و التماس می‌کند و اظهار محبت می‌کند؛ اما از سوی معشوق محبتی نمی بیند. عشق، توبیخ آدم‌هایی است که معشوق حقیقی شان را فراموش می‌کنند. به همین دلیل، گدای عشق دیگران می‌شوند. این جزای آن است که خدا را فراموش کرده است. وقتی که تو معشوق اصلی را فراموش می‌کنی، به یک نفر مثل خودت مبتلا می‌شوی، به یک آدم بدبخت و ضعیف مثل خودت که مدام تو را بدواند و له ­ات بکند و تحویلت نگیرد. مثلا ۶ ماه یا یک سال با تو باشد، بعد بگوید: پشیمان شدم، ببخشید. من دیگر نمی‌توانم با تو باشم. گاهی مبتلای فرزند می شوی، ۲۰ سال جان بکنی و بزرگش بکنی، بعد برود خارج از کشور و آنجا ازدواج کند و به تو خبر هم ندهد. گاهی به یک شوهر نمک ­نشناس، به یک زن نمک­ نشناس، به یک پدر نمک ­نشناس، به یک مادر نمک­ نشناس مبتلا می گردی. گاهی به آدم هایی مبتلا می شوی که له ­ات می‌کنند.  پس عشق زمینی بد است؟ نه؛ خیلی هم خوب است. گفتیم، حضرت فرمود: کسی آدم­تر است که نسبت به همسر و فرزندانش عاشق­تر است. پس اینها چطوری با هم جمع می‌شود؟ می‌گوید، تو عاشق هستی، اما گدا نیستی. مهر می‌توانی بورزی و به شدت هم دوستشان داشته باشی؛ ولی اصلاً گدا نیستی. یک شب رباب و سکینه کنار امام حسین علیه‌السلام نبودند، حضرت می‌گوید: چه شب درازی است امشب که رباب و سکینه پیش من نیستند. انگار که این شب هرگز نمی‌خواهد صبح شود، این همه عاطفه دارد، ولی اصلاً گدا نیست. چون از یک کانون دیگر دارد جذب عشق می‌کند. کسی که فطرت گراست و از عشق به خدا برخوردار است هرگز گدای عاطفه و عشق دیگران نمی شود در عین حال که به همه عشق می ورزد و عاطفه می دهد، خودش از بی محلی و بی محبتی دیگران له نمی شود. زیرا عشق و محبت واقعی و حقیقی را از منبع آن یعنی خدای متعال کسب می کند.    برگرفته از مباحث «قلب» جلسه 13

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11941
زمان انتشار: 16 سپتامبر 2020
| |
دل، میوه حیات انسان است

قلب، جلسه 50، 1390/10/17

دل، میوه حیات انسان است

دل، میوه حیات انسان است و بقیه فعالیت‌های انسان مقدمه‌ای هستند برای به وجود آمدن این میوه. ارزیابی از انسان‌ها و پاداش انسان‌ها در نظام جاودانه انسانی، بستگی به کیفیت این میوه دارد.

دل انسان، در دنیا باید شاد باشد و آرامش داشته باشد. اگر دل فردی در دنیا شاد و آرام و آباد نیست، با دلش بدرفتاری کرده و نظام غذایی قلبش فاسد و آلوده شده است. پس در آخرت هم نمی‌تواند از شادی و آرامش برخوردار باشد، چون «الدُّنیا مَزرَعَۀُ الآخِرَۀ= دنیا مزرعه آخرت است». دریافت بهشت، حداقل چیزی است که انسان در نظام آخرتی می‌تواند به دست آورد و رسیدن به بالاتر از بهشت، حداکثر کاری است که باید انجام دهد و دریافت اینها بستگی به کیفیت دل او دارد. پس باید روی دل سرمایه گذاری کرد. اینکه یک نفر در نظام دنیایی چطور دارد زندگی می‌کند و چقدر پول و قدرت و شهرت دارد و چقدر از دنیا برخوردار است و چقدر سواد و علم دارد؟ اصلاً اهمیتی ندارد. آن که اهمیت دارد این است که انسان چقدر قلب و دل دارد و قلبش چقدر بزرگ است؟ وسعت زمین و خانه و ملک، بالا بودن دارایی و تحصیلات، بالا بودن شهرت و محبوبیت و قدرت و... هیچ کدام به کار انسان نمی‌آید و چه بسا که دل را روزبه ­روز کوچکتر می‌کند و آن که خیلی اهمیت دارد، وسعت دل و قلب است. چرا هر چقدر دارایی های خودهای پایینی انسان بیشتر باشد، دل کوچکتر می‌شود؟ علت اینکه هر چه وسعت زمین و خانه و ملک، پول و قدرت و شهرت که جزء دارایی های سطوح پایینی وجود انسان است بیشتر می‌شود، وسعت دل کمتر می‌شود، این است که دل به آنها مشغول شده و بین آنها تقسیم می‌شود و به این چیزها تعلق می‌گیرد و وسعتش کم و کمتر می‌شود و دیگر جایی برای آسمان و کمال مطلق باقی نمی‌ماند. یعنی انسان با اشتغال به دارایی های شان های پایینی اش، تعلق زمینی پیدا می‌کند و تعلقات زمینی، دل را کوچک و له و تحقیر می‌کنند و برای همین هم انسان برای دنیا به گریه می‌افتد و جهنمی می شود. زیاد حرف زدن دل را می‌میراند نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید:«إیّاکَ وَ کَثرَۀَ الکَلام فَإنَّ کَثرَۀَ الکَلامِ بِغَیرِ ذِکرِ الله تُمیتُ القَلب وَ عَلَیکَ بِکَثرَۀَ الکَلام بِذِکرِ الله فَإنَّهُ یُحیِی القَلب[1]= از زیاد حرف زدن پرهیز کن که زیاد حرف زدن به غیر از ذکر خدا، دل را می‌کُشد و لازم است زیاد در مورد خدا سخن بگویی که دل را زنده می‌کند.» طبق فرمایش نبی اکرم، دو عامل وجود دارد که یکی دل را می‌میراند و دیگری زنده می‌کند. عامل اول، مربوط به زبان است. اگر کسی کنترل زبان نداشته باشد، این زبان می‌تواند ده‌ها نوع آلودگی برای قلب ایجاد کند. چه بسیار افرادی که در شئون دیگر موفق هستند و همین که در زبان شکست می‌خورند همه زحمات‌شان هدر می‌رود. حضرت در این حدیث حرفی از گناهانی مثل غیبت و تهمت و یا نیش زبان ... نمی زند، بلکه صحبت از حرف زدن معمولی می‌کنند. می‌فرمایند از زیاد حرف زدن پرهیز کن. زیرا حرف زدنی که برای غیر از ذکر خدا باشد، دل را می‌کشد. گناه که دیگر جای خود دارد. اینجا اصلاً بحث گناه نیست. بحث سر پرحرفی است. چون پرحرفی خود به خود انسان را به خیلی از گناهان زبانی می‌کشاند. عادت پرحرفی را به یک‌باره نمی‌شود ترک کرد. باید کم کم تمرین کرده و این عادت بد را کنار گذاشت و کنترل زبان را به دست گرفت. زیاد حرف زدن درباره خدا، دل را زنده می‌کند نکته بعدی که موضوع بحث ماست: «وَ عَلَیکَ بِکَثرَۀَ الکَلام بِذِکرِ الله فَإنَّهُ یُحیِی القَلب= واجب است برتو که زیاد در مورد خدا سخن بگویی که دل را زنده می‌کند». این زیاد حرف زدن یک رمز و مسأله خیلی مهمی است. در مراتب نفس گفتیم، نفس 5 مرتبه «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل» دارد و نوع کلمات شخص بسته به این که کدام یک از این مراتب در شخص قوی باشد و خوب تغذیه شده باشد، می‌تواند موضوعات حسی، خیالی، وهمی، عقلی و فوق عقلی را در بر بگیرد. مثلاً افرادی که راجع به مسائل حسی حرف می‌زنند مثل خانه، ظرف، ظروف کریستال، پارچه، طلا و مبل و ... شخصیتاً حسی هستند. یا کسانی که صبح تا شب می­ نشینند و بحث علمی می‌کنند، در مرتبه عقلی هستند. علت این همه پرحرفی افراد در مورد مسائل طبیعی یا علمی و ... این است که صحبت کردن لذت می‌آورد. انسان به هر چیزی که تعلق دارد و در موردش صحبت می‌کند از آن لذت می‌برد. با حرف زدن در مورد چیزی، وجود لفظی برای آن ایجاد می‌شود در روایت داریم: «مَن أحَبَّ شَیئاً لَهِجَ بِهِ لِسانُه= انسان وقتی عاشق یک چیزی است، زبانش هم به آن چیز باز می‌شود».علتش این است که با حرف زدن چندتا وجود از معشوق را برای خود ایجاد می‌کند، مثلِ وجود لفظی، که وجود لفظی لذتبخش است. گر میسر نیست بر من کام او                  عشق بازی می‌کنم با نام او همین وجود لفظی آثاری دارد. همین که اسم الله را می‌گویی و خودت هم می‌شنوی، آثاری دارد. یا خواندن قرآن، حتی اگر ترجمه اش را هم نفهمی آثار خوبی دارد. مولکول‌های آب با لفظ الله شکل زیبایی به خود می‌گیرند و با لفظ شیطان شکل دیگری می گیرند. مثلاً در خانه‌ای که الفاظ نادرست بیان می‌شود، ساختار نطفه در رحم تغییر می‌کند تا خانه‌ای که مدام در آن صوت قرآن پخش می‌شود یا حرف های محبت‌آمیز و کلمات زیبا و اسم های خوب گفته می‌شود. این واقعاً تأثیر دارد. این یقینی است. در جایی که تصاویر زشت دارد پخش می‌شود و جایی که تصاویر قشنگ پخش می‌شود، دو نوع خروجی دارد. اینطور نیست که با هم فرق نداشته باشند. وجود کتبی هم همینطور است. مثلاً می‌گویند: این دعا را بنویس و همراهت داشته باش؛ یا وقتی به اسم حضرت زهرا و اهل بیت و امام حسین (علیهم‌السلام) نگاه می‌کنید؛ تصویری که یک نفر روی صفحه موبایلش می‌گذارد؛ همه این وجودهای کتبی هستند و خیلی اثر دارند. انسان هر وقت به آن نگاه می‌کند یک چیزی به او منتقل می‌کند. تصاویر، عکس‌ها، مجسمه، نوشته، شکل، اشکال هندسی همه آثار دارند، بعضی از شکل‌های هندسی آثار مثبت دارند، بعضی‌ها آثار منفی دارند. به اینها وجود کتبی می‌گویند.[2] اسم‌هایی که انتخاب می‌کنید، روی شخصیت‌ها اثر دارند. اسمی که روی بچه می گذارید، هم روی خود آن بچه اثر دارد و هم در محیط خانه وقتی گفته می‌شود اثر دارد. روح از لفظ و ذکر و همه چیز آثار می‌پذیرد. از این رو نوع کتاب‌هایی که یک نفر می‌خواند شخصیتش را کاملاً نشان می‌دهد. نوع فیلم‌ها و سریال‌هایی که علاقه دارد، نوع تئاتری که علاقه دارد ببیند، نوع موسیقی‌هایی که انسان می‌شنود و ... نشان می‌دهد که این شخص از نظر ساختار روحی و شخصیتی چه وضعیتی دارد. ذکر خدا را گفتن یک نوع تغذیه معنوی است حضرت رسول در حدیث مذکور می‌فرماید، در مورد خدا با هم زیاد گفتگو کنید، چون شأن «فوق عقل» انسان که با خدا سنخیت دارد، به مرور زمان، با این گفتگوها و ذکرها غذا می‌گیرد و در نتیجه رشد بخش فوق عقلانی زیاد می‌شود. وقتی رشدش زیاد شد، بر سایر بخش های طبیعی وجود انسان غلبه می‌کند. وقتی مرتبه فوق عقلانی بر عقلانی مسلط شود، کسی که کسب علم کرده، دانشگاه یا حوزه درس خوانده، از علم و اندوخته خود در راه خلاف استفاده نمی‌کند. همه مصیبت‌های دنیا، به واسطه دانشمندان در دنیا ایجاد شده، دانشمندان جاهلی که فقط یک ابزار هستند. بمب‌ها، مواد مخدر، داروهای مخرب همه توسط دانشمندان ساخته می‌شود. دانشمندانی که علم و هوش شان را به بخش‌های پایینی و حیوانیِ خود فروخته‌اند. از کسی که بخش فوق عقلانی‌اش تغذیه نشده، چه توقعی می‌شود داشت؟ مثل اینکه شما از یک کودک 5 ساله توقع داشته باشی که وزنه 50 کیلویی را بلند کند. این کودک به اندازه کافی تغذیه نشده و رشد نکرده و نمی‌تواند وزنه 50 کیلویی را بلند کند. غذایش کم بوده وباید به او غذا بدهید تا به این توانایی برسد. پس مدام نگویید، چرا دخترم، پسرم اینطوری شده؟ چرا شوهرم نماز نمی‌خواند؟ چرا زنم اینطوری است؟ چرا خواهرم بی ­دینی و بی­ حجابی می‌کند؟ این بنده خدا غذایش کم است. نباید انسان‌ها را تحقیر بکنیم و کوچک بشماریم. حالا اینها ممکن است گناهی مرتکب شوند، آن‌وقت ما فکر کنیم، ما که آن گناهان را انجام نمی‌دهیم، پس از آنها بهتر هستیم. خیر اینطور نیست. ممکن است یک نفر در حجاب ضعیف باشد، ولی بنده در یک فحشای باطنی مثلاً در تکبر قوی باشم. این خیلی بدتر است. ممکن است بدحجاب و بی­ حجاب باشد، اما نعوذبالله زنا نکند. ولی فرد دیگری ممکن است یک غیبت بکند که معادل 70 زنا است. اینکه حضرت می‌فرماید، زیاد ذکر خدا را بگویید یا در مورد خدا حرف بزنید یا بشنوید؛ اینطور نیست که ما بنشینیم فقط زیاد ذکر بگوییم. ذکر خدا گفتن یک مسأله است و در مورد خدا شنیدن یک مسأله دیگر است. حضرت دارد یک باب بزرگی را به روی ما باز می‌کند. جانور فربه شود از راه نوش                  آدمی فربه شود از راه گوش گاهی ممکن است، خود انسان حس نداشته باشد با خدا ارتباط برقرار کند. حس ندارد پرواز بکند. نمی‌تواند ارتباط لفظی برقرار بکند و از نماز و ذکر و حرم ممکن است لذت نبرد. اما از شنیدن در مورد محبوبش ممکن است، لذت ببرد. شنیدن، فکر را تغذیه می‌کند اگر روابط ما با خدا و خانواده آسمانی ما و میزان عمل مان ضعیف است و به جای لذت از اینها از چیزهای دیگر لذت می‌بریم، باید تغذیه شویم و زیاد بشنویم، این شنیدن باعث می‌شود که شخص کم کم خوراکش را زیاد کند و بعد در عمل، قدرت برای عبادت و ارتباط پیدا کند. جاهایی که ما ضعیف هستیم، شنیدن‌مان و فکرمان ضعیف بوده، البته فکر فوق­ العاده مهم است. فکر، انسان را می‌سازد. شنیدن هم برای این است که آدم را به فکر کردن وادار می‌کند. پس شنیدن که خوراک‌ فکر است را باید زیاد کنیم. در روایت داریم، انسان وقتی می‌شنود هم، ذاکر خداست. چون روح دارد از حالت چشم که می‌خواند و یا از حالت گوش که می‌شنود و در فکر می‌رود و غذا می‌خورد. روح انسان، دهانی بزرگ به اندازه نظام خلقت است وجود ما از همه جهت تغذیه می‌شود. غذایی که از طریق دهان می‌خوریم، فقط به درد سلول­ سازی می‌خورد و این غذایی است که وارد معده شده و در آنجا هضم و جذب می‌شود. اما شخصیت انسان اینطوری نیست. شخصیت انسان از همه قسمت‌ها می‌خورد. در بحث انسان‌شناسی از نظر معرفت نفسی گفته می‌شود که انسان یک دهان بزرگ به اندازه همه نظام خلقت دارد. اگر بگوییم انسان چیست؟ باید گفت که انسان همه اش دهان است و همه چیز روحش را با همین دهان دریافت می کند. شما شنیده اید که می‌گویند: « فلانی طوری به من نگاه کرد که انگار با چشمانش داشت مرا می‌خورد». پس می‌شود از طریق چشم خوراک دریافت کرد. شما وقتی به یک تصویر نگاه می‌کنید و یا وقتی دارید فیلم می‌ببینید، در واقع دارید می‌خورید. مثلاً کسی موسیقی حرام یا فیلم خاصی را دوست ندارد، ولی در خانه ­ای است که بقیه این ادب را ندارند که رعایت حال او را بکنند و او مجبور است آن موسیقی را بشنود و یا آن فیلم را ببیند. اما اگر نگاه می‌کند یا می‌شنود، اصلاً گوشش خوشش نمی‌آید. یعنی در واقع روح از داخل بسته است و چیزی را جذب نمی‌کند. گناه هم اینطوری است. گاهی انسان گناهی انجام می‌دهد، ولی از درون و روحش از آن گناه بسیار متنفر است و گناه را دریافت نمی‌کند. علت اینکه گناه پای مؤمن نوشته نمی‌شود، به خاطر این است که لذتی از آن نمی‌برد. ولی یک کسی نگاه می‌کند و با نگاهش هم می‌خورد و روحش یکسره دریافت می‌کند. برای همین هم وجود لفظی و کتبی مؤثر است. نگاه کردن اثر دارد نگاه کردن نیز، نوعی خوردن است و آثاری دارد. از خبرنگار آمریکایی پرسیدند، ما تصویر شخصیت‌های شما مثل، رئیس جمهور و وزیر را در تلویزیون نشان می‌دهیم شما چرا عکس امام یا مقام معظم رهبری را در تلویزیون خودتان نشان نمی‌دهید؟ خبرنگار آمریکایی گفت: ما کلاً نهی شده ایم از اینکه این عکس‌ها را اینجا نشان بدهیم. چون مردم به شدت تحت تأثیر نگاه ایشان قرار می‌گیرند. آن زمان که پوتین رئیس جمهور روسیه به دیدن رهبر انقلاب آمده بود، وقتی برگشت، گفت: من اینجا مسیح را دیدم. پس دیدن اثر دارد. در روایات داریم که نگاه کردن به عالِم و حتی نگاه کردن به درِ خانه ی عالِم عبادت است. نگاه کردن به پدر و مادر عبادت است. چرا نگاه کردن به پدر و مادر عبادت است؟ چون انسان ولی­ نعمت خود و کانون محبت را می ­بیند. در روایت داریم، انسان وقتی که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند، یا پدر و مادر با مهربانی به بچه نگاه کنند، یا زن و شوهر با مهربانی به هم نگاه کنند، این نگاهِ با محبت، باعث می‌شود که شخص تغذیه ی روحی شود. وقتی که خورد و تغذیه شد، گناهان به وسیله این خوردن، از وجود انسان خارج می‌شود. در روایت داریم همین که زن و شوهر دست هم را با مهربانی می‌گیرند: «تَساقَطَت ذُنُوبُهُما مِن خِلالِ أصابِعِهِمِا= گناهان شان از لای انگشتان آنها می‌ریزد». در روایت داریم، خداوند وقتی که به انسان بچه می‌دهد، این بچه هدیه ی خداست. پس انسان باید زیاد بچه را ببوسد. این دستورات بیانگر این است که یک ارتباط هست بین لب ما و صورت بچه که بوسیدن او موجب بروز یک اتفاق است که در نفس انسان می‌افتد. بوسیدن رحمت می‌آورد. شباهت به اسم رحمان خدا را می‌آورد. دهان انسان 32 دندان دارد، اما دهان روحش بینهایت دندان و دهان دارد که به وسیله ی آنها می خورد. «حس و خیال و وهم و عقل و فوق عقل» ما که دائماً در حال دریافت و تغذیه و خوردن هستند، در حقیقت دهان روح هستند. انسان هیچ لحظه ­ای از دریافت معاف نیست. گفتیم که رابطه دنیا با آخرت، مثل رحم مادر با دنیاست و جنین در هیچ لحظه ای از دریافت معاف نیست. ما هم در رحم دوم که دنیاست، دائماً داریم با شنیدنی‌ها دریافت می کنیم. شما الان یک چیز خوب می‌شنوی و اثر خوبی هم روی تو می‌گذارد. حال جایی می‌روی و یک چیز بد که اثر بدی دارد می‌بینی یا می‌شنوی، در نتیجه آثار آن شنیده‌های خوب از بین می‌رود.  یک مثال برای تغذیه از طریق حرف زدن، «غیبت» کردن است وقتی همه وجود ما در حال تغذیه است، می‌فهمیم که چرا وقتی غیبت می‌کنیم، مثل این است که گوشت برادر مرده‌ی خود را می‌خوریم. هر شخصی با تهمت زدن، بدگویی کردن، فحش دادن، در حقیقت دارد دریافت می‌کند و چیزی را می خورد. اما متوجه نیست دارد چه چیزی را می‌خورد. یعنی چشم باطن بین لازم است تا انسان اینها را بفهمد.  «حرف زدن» آدم را تحریک می‌کند و حس خاصی به انسان می‌دهد. برای همین یک فرد دوست دارد راجع به زمین و ساختمان و ویلا یا سایر چیزهایی که دوست دارد، حرف بزند. علتش این است که با حرف زدن، از طریق گوش روح را تغذیه می‌کند و حواسش نیست که دارد چیزی را می‌خورد. فکر می‌کند که دو ساعت رفتیم خانه باجناق نشستیم، یک ذره راجع به ماشین صحبت کردیم، اما حرف گناه که نزدیم، حرف بدی که نزدیم. راجع به ماشین، مرغ، خروس، گوشت، گوسفند و ظروف کریستال و پارچه و ... صحبت کردیم. این آدم فکر می‌کند که هیچ اتفاقی نیفتاده است. در صورتی که اصلاً اینطور نیست. شما وقتی که راجع به چیزی مدام دارید حرف می‌زنید، در حقیقت دائماً دارید می‌خورید. برای همین است که می گوییم: کسی که دائم آشغال بخورد، ذائقه­ اش به هم می‌ریزد و دیگر لذت نمی‌برد. با دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، حتی شما با بوی یک عطر، در حقیقت دارید می‌خورید. اما اصلاً متوجه نیستید که این عطر را زدید و این عطر توسط روح تان خورده شده است. می‌گوید: این عطر را زدم حالم خراب شد. عطر دیگری را می‌زنی می ­بینی، چقدر حالت خوب شد. عطری به شما هدیه می‌دهند، می‌گوید، این عطر کعبه است. یعنی وقتی شما می‌زنی حس چه چیزی را پیدا می‌کنی؟ یا می گویند این عطر حرم است، آدم وقتی آن را می‌زند، به یاد حرم می‌افتد. یا هیچ کس نمی‌تواند بگوید من گلاب استفاده کردم، حالم بد شد. وقتی که از شما گلاب استفاده کنید، شما را تا بهشت می‌برد. پس ما دائماً در حال خوردن هستیم. بنا بر این، راجع به هر چیزی نباید حرف زد. یکی از راه های تغذیه، خیال بافی است انسان از طریق خیال بافی هم می‌خورد. در روایت هست که در مورد بهشت هم حرف بزنید و هم خیال بافی کنید. اتفاقاً آنقدر که انسان از طریق خیال می‌خورد، از طریق کلام نمی‌خورد و علاوه بر این، کلام برای اینکه تبدیل به خوراک شود، به خیال می‌رسد. حتی بدون حرف زدن هم انسان می‌تواند خیال پردازی کند و در خیالش خوراک های خوب بخورد. زیاد در مورد خدا حرف بزنید. ذکر گفتن یک بحث است و شنیدن، بحث دیگری است و خیال خدا را کردن یک بحث متفاوت از این دو است. برای همین امام سجاد (علیه‌السلام) در مناجات مریدین می‌فرماید: چقدر شیرین است که من در خیال و وهم خودم به سمت تو حرکت کنم. همین که انسان بنشیند یا در رختخواب خوابیده باشد، می‌بینی دارد می‌خورد. اصلاً حواسش نیست که در رختخواب خوابیده، اما دارد می‌خورد. با خیال و با فکر می‌خورد. یا از کسی کینه دارد و یا با کسی دعوا می‌کند، یا شیطان دارد درباره آینده به او از جلو حمله می‌کند و در حالی که در رختخواب خوابیده، دلشوره ­های آینده او را غصه‌دار کرده و این روح را به شدت ضعیف می‌کند. یک کسی هم خیلی زیرک است و وقتی در رختخواب می‌رود، می‌داند که 20 دقیقه یا نیم ساعت طول می‌کشد تا خوابش ببرد، برای همین یک کتاب خوب و آموزنده مطالعه می‌کند و در حقیقت خوراک‌های خوب می‌خورد. در روایت هست که وقتی می‌خواهید بخوابید، وضو بگیرید و رو به قبله بخوابید و رختخواب پاک باشد و آلوده و کثیف و نجس نباشد. برای اینکه اینها به آدم شکل می‌دهند. چقدر خوب است آدم اینها را رعایت کند و وقتی در رختخواب دراز کشید، حمد و سوره­ و آیۀالکرسی بخواند، چهارقل بخواند و استغفار بگوید. علت اینکه می‌گویند قبل از خواب قرآن بخوانید، برای این است که نفس دائماً در حال خوردن است. همانطوری که غذا بدنی را که غذا دریافت نکرده و در حال مردن است را زنده می‌کند، حرف زدن در مورد خدا و ذکر خدا هم قلب را زنده می‌کند. اگر به بدن غذا نرسد، می‌میرد و اگر به روح هم غذا نرسد می‌میرد. علائم کسی که تغذیه معنوی‌اش کم است اگر روی سجاده نمی‌توانی بروی؛ اگر حوصله نماز و زیارت نداری؛ نسبت به اسم معصوم حس نداری؛ نمی‌توانی با خانواده آسمانی­ ات ارتباط برقرار بکنی؛ پرواز نداری؛ خواب‌های قشنگ نداری؛ دلت پر نمی‌کشد به سمت حرم؛ با قرآن انس نداری؛ از تسبیح بدت می‌آید؛ آدم‌هایی که معنوی هستند را دوست نداری؛ اینها نشانه این است که غذایت کم شده است. یعنی آدم بدی نیستی و فقط سوءتغذیه داری. باید سوء تغذیه ات را برطرف کنی. همانطور که برای تقویت بدنت روزی سه وعده غذا و چند وعده هم هله هوله می‌خوری؛ برای تقویت روح هم گفته‌اند صبح بلند شو غذا بخور، ظهر و عصر و مغرب و عشا هم همینطور. آدم وقتی سوءتغذیه داشته باشد، غذا را راحت دریافت نمی‌کند. کسانی که مدت‌ها غذا نخورده‌اند، اول به آنها غذاهای ساده می‌دهند، مثل فرنی و سوپ تا یاد بگیرد، آرام آرام غذای سفت و عالی را هم بتواند بخورد. شما اگر به یک بچه 6 ماهه یکدفعه کله ­پاچه بدهی بخورد، می‌میرد. یا به او آجیل بدهید نمی‌تواند بخورد. با خواندن 5 دقیقه دعای توسل، به اهل بیت (ع) سر بزن با خدا یا درباره خدا حرف بزن و عشقبازی کن. با امام زمان یا درباره­اش، یا با خانواده آسمانی ­ات حرف بزن. عرضه داری، دعای توسل بخوان و مستقیم خدمت چهارده معصوم بنشین و با آنها ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه حرف بزن. کسی که اصلاً صبح تا شب هوس خانواده آسمانی­ اش را نمی‌کند و هوس مادرش فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و هوس پدرش امیرالمؤمنین و پیغمبر (علیهم‌السلام) را نمی‌کند، معلوم است که خیلی بی­ وفاست. یکی از اولیای خدا بود که ما خدمتشان می‌رسیدیم. ایشان مخاطبین خودش را اینطوری عاشق چهارده معصوم (علیهم‌السلام) کرده بود که بعد از نماز، شروع می‌کرد یک دعای توسل در عرض 5- 6 دقیقه می‌خواند. یعنی در 30 ثانیه یا کمتر از 30 ثانیه چهارده معصوم را سلام می‌کرد، توسل و قدرت ­گیری می‌کرد. هر کس خدمت ایشان می‌آمد، عاشق چهارده معصوم می‌شد. حالا بعضی از مداحان این دعای توسل یا دعای کمیل را آنقدر کش می‌دهند که وقتی به مردم می‌گویی بیا برویم دعای توسل، رعشه بر اندامشان می افتد. می‌گویی دعای کمیل، فرار می‌کنند. در حالی که آدم می‌تواند در 6 دقیقه یک دعای توسل بخواند و لذت ببرد. کار برای خدا معصومین ع را نباید سخت کرد. خدا چقدر در حق ما لطف کرده و ۵ وعده نماز گذاشته، نمازشب گذاشته که ما از اینها به عنوان غذای روح مان استفاده کنیم. ولی من وقتی خودم را به عنوان یک انسان نمی‌شناسم و حقیقتِ خودم را نمی‌دانم و فکر می‌کنم فقط یک زن یا یک مرد هستم. وقتی مسافرت می‌روم و نماز 4 رکعتی‌ام، 2 رکعت می‌شود، کلی خوشحال می‌شوم و این چقدر زشت است که غذای معنویِ آدم نصف شود و او خوشحال شود. در صورتی که همین آدم حاضر نیست غذای مادی­اش را با کسی تقسیم کند. مثلاً یک سیخ کباب یا یک تکه از مرغ یا ساندویچی که دارد می‌خورد را با کسی نصف نمی‌کند. عزیزترین کسانش هم بگویند نصف غذایت را بده، می ­بینی که اگر هم بدهد، در درونش ناراحت می‌شود. آن وقت غذای آدم از خدا کم شود و خوشحال شود؟ این خیلی بد است. انسان باید عبادت را حق مسلم خود بداند، نه اینکه از آن فرار کند چه می‌شود که آدم از تعقیبات و اذان و اقامه بدش می‌آید و از آن فرار می‌کند؟ یا از نمازش می‌دزدد؟ برای اینکه خودش را انسان نمی ­بیند و عبادت را حق خودش نمی‌داند. ما به جای اینکه بگوییم عبادت حق مسلم من است و من باید به عنوان یک انسان غذای روح بخورم، از این غذا ها بدمان می آید. میزان شخصیت یک انسان، به میزان زنده بودن دلش بستگی دارد و میزان زنده بودن دلش، بسته به میزان غذا خوردن و تغذیه معنوی‌اش. یکی از راه‌های تغذیه معنوی، حرف زدن در مورد معشوق‌مان و خانواده آسمانی­ مان می‌باشد. هر چقدر بیشتر بشنوی و حرف بزنی و خیال پردازی بکنی، رشدت هم زیادتر می‌شود. کسی را از غذا خوردن معنوی، محروم نکنیم به پیغمبر گفتند: این جوانی که پشت سر شما نماز می‌خواند، کلی گناه هم می‌کند. پیامبر فرمود: نمازش روزی او را نجات می‌دهد. اگر یک نفر گناه می‌کند، باید بگوییم عیب ندارد، نمازش اورا نجات می دهد. ما متأسفانه پل را پشت سر بعضی‌ها خراب می‌کنیم و می‌گوییم: اصلاً نماز نخوان؛ این نماز قبول نیست؛ مسجد نیا. ما زود آدم‌ها را از غذا خوردن می‌اندازیم و این آدم دیگر غذا نمی‌خورد و می‌میرد. امر به معروف و نهی از منکر را بکنیم، ولی کاری نکنیم که کسی غذایش قطع شود. آدم‌ها را از غذا خوردن نیاندازیم. مثلاً این بنده خدا نشسته و دارد با حرم و با امام رضا ع صفا می‌کند. یک دفعه یکی او را صدا می‌کند و تذکر می‌دهد. این دارد غذایش را می‌خورد، وسط غذا خوردن که به کسی تذکر نمی‌دهند. امام رضا (علیه‌السلام) به خادم‌هایش فرمود: اگر من سر غذا صدایتان کردم، از جایتان بلند نشوید و غذایتان را بخورید. غذا خوردن حرمت دارد. وقتی کسی دارد غذای روحی می‌خورد نیز،‌ مزاحمش نشویم. اگر بخواهی به او تذکر بدهی، بعداً بده. امر به معروف و نهی از منکر هم می‌کنی با مهربانی و با خوش اخلاقی باشد. یکطوری بگو که از غذا خوردن نیافتد. نه اینکه از مسجد متنفر شود. از حرم و از متدینین و هیئتی‌ها بدش بیاید. پی نوشت: [1] . كنز العمال نویسنده: المتقی الهندی، جلد1، صفحه 439. [2]. در سی ­دی اسماء الله مفصل راجع به این وجودهای (کتبی، لفظی، تصدیقی، تصوری) توضیح داده‌ایم. ع ل 340

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11936
زمان انتشار: 15 سپتامبر 2020
| |
در برخورد با بی حجابها نباید آنها را به خاطر بی حجابی، تحقیر کنیم

در برخورد با بی حجابها نباید آنها را به خاطر بی حجابی، تحقیر کنیم

استاد محمد شجاعی می گوید: بی حجابی اکثر زنان، نشانه ی این است که در این بخش تغذیه نشده اند. علتش هم ممکن است یا بخاطر محیط خانوادگی و یا بخاطر عوامل دیگر باشد.

از کسی که بخش «فوق عقلانی»‌اش تغذیه نشده، چه توقعی می‌شود داشت؟ مثل اینکه شما از یک کودک 5 ساله توقع داشته باشی که وزنه 50 کیلویی را بلند کند. این کودک به اندازه کافی تغذیه نشده و رشد نکرده و نمی‌تواند وزنه 50 کیلویی را بلند کند. غذایش کم بوده و باید به او غذا بدهید تا به این توانایی برسد. پس مدام نگویید، چرا دخترم اینطوری شده؟ چرا زنم اینطوری است؟ چرا خواهرم بی ­دینی و بی­ حجابی می‌کند؟ این بنده خدا غذایش کم است. بنابراین، نباید این گونه افراد را تحقیر بکنیم و کوچک بشماریم. البته اینها مرتکب گناه شده اند، اما ما نباید فکر کنیم، ما که آن گناه بی حجابی را انجام نمی‌دهیم، پس از آنها بهتر هستیم. خیر اینطور نیست. ممکن است یک نفر در حجاب ضعیف باشد، ولی فحشای باطنی نداشته باشد. اما زنانی باشند که خیلی هم محجبه باشند، اما در یک فحشای باطنی مثلاً در تکبر قوی باشند. این گناه باطنی، بخاطر آثاری که برای خود آن فرد دارد، خیلی بدتر از بی حجابی است. گاهی ممکن است کسی بدحجاب و بی­ حجاب باشد، اما نعوذبالله زنا نکند. ولی فرد دیگری که حجاب خوبی هم  دارد، ممکن است به راحتی یک غیبت بکند که معادل 70 زنا است. برگرفته از مباحث «قلب» جلسه 50

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11927
زمان انتشار: 10 سپتامبر 2020
| |
قلب سالم ارتباط صمیمی با معشوق حقیقی دارد

قلب، جلسه 49، 1399/10/03

قلب سالم ارتباط صمیمی با معشوق حقیقی دارد

سلامت قلب تنها چیزی است که انسان با خودش از دنیا می‌برد. دلی سالم است که به اقتضای ذات خود عمل می‌کند. مثل یک بدن سالم که اگر عضوی از آن، کار نکند، می‌گوییم آن عضو سلامت ندارد و ضعیف شده و نمی‌تواند با مطلوب خود ارتباط برقرار کند. یعنی اگر عضوی مثل چشم بیمار شود، نمی‌تواند با طول موج نور ارتباط برقرار کند و خوب ببیند. دل انسان هم همینطور است. اگر بتواند با معشوق خود ارتباط صمیمی و خوب داشته باشد، معلوم می‌شود که این دل سالم است. زیرا ذات انسان شیفته و عاشق خداوند تبارک و تعالی است و گزاره «لا اله الا الله» از وضعیت یک دل سالم خبر می دهد.

هیچ محبوب و معشوقی جز کمال مطلق که الله است وجود ندارد. الله معشوق بخش های «جمادی، خیالی، وهمی و عقلی» ما نیست؛ بلکه معشوق بخش فوق عقلانی ما یعنی دل ماست و ما با وجود آن، انسان هستیم. دل سالم شوق و ذوق به الله دارد. دل سالم جز الله را نمی‌طلبد و به عشق او حرکت و فعالیت دارد و تا به خدا نرسد، آرام نمی‌گیرد. گاهی انسان این حالت را از دست می‌دهد و دل او مریض می‌شود. مثلاً عاشق یک کمال جمادی یا نباتی یا حیوانی می‌شود و فهم و عقلش از دست می‌رود. علی(علیه‌السلام) در این مورد می‌فرماید:« وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْمى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ اَلشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ اَلدُّنْیَا قَلْبَهُ[1] = هركس شیفته چیزى شود، آن چیز دیده‌اش را كور و دلش را بیمار گرداند؛ چنین كسى با دیده‌اى ناسالم مى‌نگرد و با گوشى ناشنوا مى‌شنود؛ شهوت‌ها خرد او را از هم گسیخته و دنیا دلش را میرانده است». هر چقدر به چنین شخصی معشوق حقیقی را نشان بدهی، او نمی‌بیند و هر چقدر هم با او صحبت بکنی که معشوق کیست باز او نمی‌شنود. سلامت قلب به تعادلش در این وضعیت است. معیار سنجش وضعیت مناسب قلب چیست؟ در سلامت جسم، برای هر بخش میزان سنجشی در نظر می‌گیرند. برای چشم بینایی سنجی و برای گوش شنوایی سنجی داریم. برای فشار خون، یا ضربان قلب نیز، میزان ها و معیارهایی تعریف شده است. حالا معیار سنجش اینکه یک نفر درست زندگی کرده و یا الان دارد درست زندگی می‌کند و وضعیت مناسبی دارد چیست؟ این است که ببیند لذات و معشوق‌های دلش چه چیزهایی است و چه چیزهایی را حاضر است به خاطر محبوب خود فدا کند. چه چیزهایی را حاضر است از دست بدهد، ولی رضای محبوب را از دست ندهد. این خیلی اهمیت دارد که ما دائماً باید با این مقیاس عمل کرده و خود را بسنجیم. خدای متعال در آیه 24 سوره توبه محدوده معشوق های ما را معین کرده و فرموده که سه محبوب باید در رأس محبوب‌های ما باشند: «الله، اهل بیت و جهاد». الله کمال مطلق و اهل بیت بزرگترین مظاهر کمال مطلق هستند. انسان نمی‌تواند بگوید من عاشق الله هستم و عاشق اهل بیت نیستم. چون کسی که به سمت الله حرکت می‌کند، باید از طریق کاملترین مظاهر الله برود. از طریق مظاهر محدود و ناقص، هیچ وقت انسان به الله نمی‌رسد. جهاد را هم قبلاً توضیح داده‌ایم، یعنی مبارزه با هر چیزی که نمی‌گذارد من به الله برسم. هر چیزی که مانع رسیدن انسان به الله شود، باید با آن مبارزه و جهاد کرد. چون دردناک­ترین و پرغصه ­ترین وضعیت انسان، موقعی است که انسان به الله و معشوقش نرسد. معیار سلامت قلب، همیشه باید جلوی چشم ما باشد و هر وقت دیدیم دل‌مان دارد از آن زاویه فاصله می‌گیرد و از  هدف اصلی کج می‌شود، باید زود با یاد خدا و توبه برگردانیم و ببینیم چه چیزی دارد دل ما را مریض می‌کند. مراء و خصومت، دو عامل بیماری قلب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود:«إِیَّاكُمْ وَ اَلْمِرَاءَ وَ اَلْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ اَلْقُلُوبَ عَلَى اَلْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا اَلنِّفَاقُ[2]= بپرهیزید از خودنمائى در بحث و ستیزه‌گرى، زیرا این هر دو دل‌ها را در برادران دینى تیره و بیمار كنند و نفاق و دوروئى در دل‌ها بكارند و به بار آرند.» از چیزهایی که خیلی خشن است و قلب را مریض می‌کند، مراء و بگو مگو است. در روایت مراء خیلی مذمت شده است و کسی که اهل مراء است، از شفاعت پیغمبر محروم می‌باشد. چه بسا کسی که گناه کبیره کرده مشمول شفاعت پیغمبر قرار بگیرد، اما کسی که اهل مراء بوده از شفاعت محروم باشد. پیغمبر رحمتی که ما را خیلی دوست دارد و فرموده، من شفاعتم را برای گناهان کبیره امتم ذخیره کرده‌ام. ما بعضی وقت‌ها نمی‌فهمیم که یک چیز چقدر می‌تواند مضر و خطرناک باشد. اگر یک نفر زنا بکند، ما او را آدم بدی می‌دانیم و خود او هم خیلی ناراحت است و توبه و استغفار می‌کند. اما یک نفر که نماز می‌خواند، نماز شب می‌خواند، روزه می‌گیرد، حجاب دارد، مکه می‌رود، کربلا می‌رود، خیلی آدم محترمی است، ولی غیبت می‌کند و یک غیبتِ او معادل 70 زنا است. یک آدم بدکاره چقدر می‌تواند زنا بکند؟ اما این آدم محترم و نمازخوان ممکن است در روز 40 دفعه غیبت کند، حرف ناروا و تهمت بزند. این غیبت با قلب کاری می‌کند که 70 بار زنا نمی‌کند و هیچ احساس بی‌حیایی و احساس بدی از غیبت کردن به ما دست نمی‌دهد. در حالی که قرآن صورت خارجی غیبت را بیان می‌کند و آن خوردن گوشت برادر مرده است. تصور این حالت هم خطرناک تر و زشت تر از زنا است. البته این توضیحات، دلیل بر زشت نبودن یا موجه بودن گناه زنا نیست. زنا هم در جای خودش عمل زشت و مذمومی است. بلکه غرض، مقایسه فواحش ظاهری مثل زنا با گناه غیبت که فحشای باطنی است می‌باشد و دیگر اینکه، ما به فواحش باطنی اهمیتی نمی‌دهیم، در صورتی که جهنمِ این فواحش سوزاننده تر از فواحش ظاهری است. مثلاً غیبت چه لذتی می‌تواند داشته باشد که انسان با علاقه و لذت آن را انجام می‌دهد. کسی که با لذت غیبت می‌کند، مثل حیوان درنده­ای است که شکار خودش را با لذت می‌خورد. شخص غیبت کننده هم گوشت برادر و خواهر ایمانی خودش را با لذت می‌خورد. ممکن است شخصی که زنا کرده با توبه نجات یابد، ولی کسی که غیبت کرده و تهمت زده و گناه زبانی انجام داده به این راحتی اهل نجات نباشد. یکی از دلایل آرامش مؤمن، خودداری از مراء است از دلایلی که مؤمن در زندگی شاد و آرام است، سکوت و خودداری او از مراء است. مؤمن اگر هم حق با او باشد کوتاه می‌آید و سکوت می‌کند. خیلی وقتها ما می‌گوییم اگر سکوت کنیم، ذلیل و ضعیف می‌شویم و طرف مقابل پررو می‌شود. آن کسی هم که شما در برابرش سکوت کرده‌اید و او تصور می‌کند با سکوت تان جلویش کم آورده‌اید، خودش در باطن خود می‌فهمد که سکوت شما حق است. مراء گناهی است که روی قلب اثر بد می‌گذارد. پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله) فرمودند‌: اگر کسی بگومگو را ترک کند، حتی اگر حق با او باشد، من 3 خانه در بالا و وسط و پایین بهشت برای او تضمین می‌کنم. منظور از بالا و وسط و پایین یعنی سه جایی که خصوصیت‌های متفاوت دارد. بعضی چیزها در منطقه‌ای در وسط بهشت هست که در مناطق پایین و بالای بهشت نیست و بعضی چیزها در پایین بهشت هست که در بالای آن نیست. مراء و خصومت، عاملِ ایجادِ نفاق هستند طبق فرمایش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که در بالا ذکر شد، مراء و خصومت دل را نسبت به برادران دینی مریض می‌کند. «وَ یَنبُتُ عَلَیهِمَ النِفاق» یعنی از این دو تا صفتِ «مراء و خصومت» نفاق ایجاد می‌شود و انسان دورو می‌شود. چون انسان وقتی که در مقام دفاع از خودش است، ممکن است انواع و اقسام دروغ‌ها را هم بگوید و صحنه­ سازی و شخصیت­ سازی بکند. چرا در اسلام برای زنا حد گذاشته‌اند، ولی برای غیبت نگذاشته‌اند؟ برای این که زنا یک گناه بدنی است و هم در دنیا و هم در آخرت عذابش کمتر از گناهان قلبی است. گناهان قلبی در دنیا مقیاس ندارد. یعنی اینطور نیست که شما اگر یک گناه قلبی کردی، برایش ترازو و مقیاس بگذاری. حدش را مشخص کرده‌اند و گفته‌اند این غیبت است یا در دنیا باید جبرانش بکنی، یا اگر نکردی، مداوایش می ماند برای قبر و قیامت و آن سمت. در گناه بدنی، انسان با حد خوردن پاک می‌شود و یا می تواند با توبه آن را پاک ‌کند و کارش در همینجا تمام می‌شود. اما جهنم گناهان قلبی، با گناهان بدنی فرق دارد و خیلی خطرناک تر است. طول عذاب‌شان هم اصلاً قابل مقایسه با طول عذاب گناهان بدنی نیست. شما چه بسا به کسانی خیلی خوبی بکنید، اما آنها جوابش را با بدی بدهند. مثلاً کسی که عروس خیلی خوبی هم هست، ولی به او ظلم می‌کنند. یا کسی داماد خیلی خوبی است و به او توجه نمی‌کنند. یا پدر و مادر نادانی بین بچه ­ها فرق می‌گذارند. این‌ها را در مرگ سیاه توضیح داده ایم. مرگ سیاه یعنی اینکه قدر انسان را کسی نداند و از بدترین نوع‌ها همین مرگ بود. هر مرگی که تلخ­تر است، حیاتش هم بیشتر است و حاصلی که به انسان می‌دهد، خیلی باارزشتر است. کسانی که دائماً در خانه و فامیل مرگ سیاه دارند، در آخرت از حیات بالاتر و از قلب قویتری برخوردار هستند. به شرط اینکه شخص مظلوم، مرهم این قلب آسیب­ دیده را کمال مطلق یعنی الله قرار داده باشد. یعنی تحمل هایش بخاطر خدا باشد، نه این که کار دیگری از او بر نیاید و تحمل کند؛ بلکه این مقام از آنِ کسی است که بتواند جبران کند، ولی بخاطر خدا و برای صلاح بزرگتری سکوت می کند. باید به جنبه مثبتِ آزار و اذیت‌ها در زندگی توجه کرد آدم در زندگی برای رشد کردنش، به حضور کسانی که او را اذیت کنند نیاز دارد. لازم است کسانی باشند که با اذیت هایشان آدم را پاک کنند. اگر آنها نباشند، ما چطوری غفور شویم؟ چطوری رحمن شویم؟ چطوری جواد شویم؟ چطوری عفوّ شویم؟ چطوری اسم‌های سایرِ اسم های خدا را بگیریم و شبیه خدا شویم؟ بالاخره باید کسی ما را اذیت کند تا ما را شبیه خدا بکند. شبیه خدا شدن، مفتی نیست. طرفِ معامله ی ما خداست. یعنی طرف معامله ی هر کس قیمتی شد، خودش هم قیمتی می‌شود. ببینید؛ وقتی دارید چیزی را می‌دهید، به چه کسی دارید می‌دهید. این خیلی مهم است. وقتی که دارد از تو چیزی کم می‌شود و به تو ضربه می‌خورد، ببین این را داری به چه کسی می‌فروشی؟ آدم عاق ل کسی است که می‌گوید: من اصلاً به کمتر از خدا نمی‌فروشم، چون قیمتم کمتر از خدا نیست. چرا خودم را به کمتر از خدا بفروشم؟ پسر من وقتی کوچک بود خیلی علاقه داشت که مسجد برود. ظهر که اذان می‌گفتند، او بی‌تاب می‌شد، خیلی جیغ می‌زد تا مادرش او را به مسجد ببرد. بعد از مدتی دیدیم، وقتی به او می‌گفتم برویم مسجد، می‌گفت: نه دوست ندارم بیایم. بعداً فهمیدم یکی دو تا از این پیرمردهایی که در مسجد بودند، با بداخلاقی سرش داد زده بودند و این بچه را ترسانده بودند. طوری شده بود که هر وقت اسم مسجد می‌آمد، رعشه به جانش می‌افتاد. گاهی متولی مسجدی، اخلاق ندارد و نمی‌داند که باید با یک بچه چطوری حرف بزند. اما مسجد دیگری بود که متولی آن آدم با اخلاقی بود و داخل حیاط مسجد را مثل یک پارک، پر از تاب و سرسره کرده بود. شادی بچه ها این بود که ظهر و مغرب بشود و درب مسجد باز شود و آنها بروند و بازی کنند. او به این ترتیب، بچه ها را جذب مسجد می‌کرد و همیشه از این مسجد فریاد شادی و تفریح بچه ها بلند بود. اینجا دو تا نگاه مختلف هست: یکی به خیال خودش، به خاطر حفظ حرمتِ مسجد، بچه ­ها را فراری می‌دهد و دیگری بچه­ ها را جذب می‌کند. بعضی‌ها حوصله بچه خودشان را هم ندارند. اما وقتی که کسی این آزار و اذیت ها را به خدا می‌فروشد، آرامش و شادی به سراغش می‌آید. این آزار و اذیت ها باید باشد تا هم وسیله ی پاک شدنِ گناهان بشود، و هم با بخشیدنِ کسی که باعث آزار و اذیتش شده، انسان شبیه به خدا بشود. اگر تجربه ی عفو کردن و بخشیدن نباشد، پس چه موقع و چگونه یاد بگیریم که شبیه خدا شویم؟ به زندگی ائمه (علیهم‌السلام) دقت کنید، بعضا از دست همسران شان در خانه آزار و اذیت می‌دیدند و حتی باعث قتل شان می‌شدند. فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) از دست همسران پیغمبر خیلی در آزار و اذیت بودند. شما ببینید حضرت زهرا را چقدر اذیت کردند؟ فامیل‌های پیغمبر چقدر به اینها آزار رساندن؟ یکی از این اذیت ها این بود که همسر پیغمبر دستور می‌دهد بدن امام حسن (علیه‌السلام) را تیرباران بکنند. پس آزار و اذیت ها در زندگی ما برای رشدمان لازم است و نباید فقط جنبه منفی قضیه نگاه کنیم، بلکه جنبه مثبت آن را نیز باید در نظر بگیریم. یعنی در مراتب رشد انسان، گاهی خوب است که عده‌ای ما را دوست نداشته باشند و از ما بدشان بیاید. انسان رشد یافته، وقتی که می‌بیند کسی تحویلش نمی‌گیرد و دوستش ندارد، به حالتی از تنهایی می رسد که خود را با خدا تنها می بیند و این دلش را محکم می کند. یکی از دلایل رشد معصومین ع همین تنهایی هایی بود که با خدا داشتند. خلق را با تو بد و بدخو کند                  تا تو را یکباره دل آن سو کند دل‌مشغولی انسان به اطرافیان، او را از عشق خدا غافل می‌کند یکی از آفت‌های وجود انسان، این است که یکسره افرادی اطرافش باشند که دوستش داشته باشند و مشغولش بکنند تا او از عشق به خدا غافل و محروم شود. اما انسان وقتی می‌فهمد که بعضی‌ها دوستش ندارند و محلش نمی‌گذارند، آن‌وقت راحت­تر می‌تواند رو به سوی خدا کند و بنشیند و مناجات بخواند و بگوید: «یا حبیب من لا حبیب له= ای محبوب کسی که محبوبی ندارد». «یا رفیق من لا رفیق له= ای رفیق کسی که رفیقی ندارد». یعنی وقتی انسان محرومیت نکشد، نمی‌افتد در جایی که باید بیفتد. کسانی که محرومیت نمی‌کشند، باید خیلی حواس‌شان باشد که اوضاع‌شان خطرناک می‌شود. باید حواس‌شان باشد تا فریب این دارایی‌ها را نخورند. یک میلیون نفر هم بیایند بگویند: فدایت شویم. آدم باید اصلاً حواسش به این چیزها نباشد. حواسش باید به این باشد که خدا دوستش دارد یا نه؟ فواحش باطنی، میراننده‌ی قلب هستند خداوند فواحش را حرام کرده، چه فواحش ظاهری و چه باطنی. فحشای باطنی، خیلی بدتر از فحشای ظاهری است. کسی که می‌تواند راحت پشت سر دیگران حرف بزند، صحنه قیامتی این عمل، خورشت سگ‌های جهنم است. باطن این کار، سگی است که با شهوت می‌چسبد و گوشت برادران دینی خودش را می‌خورد. گاهی یک آدم مومن، با گفتن یک تهمت، یا یک حرف، یا آشکار کردن عیب دیگران و ... خودش را جهنمی می کند. مثلا از قد طرف ایراد می‌گیرد، در ذوق دیگران می‌زند، مقایسه‌های نیش­دار می‌کند، حرف‌های نیش­دار می‌زند. شوخی‌های نیش­دار می‌کند، آبروی افراد را می‌برد، گذشته ی بد دیگران را به رخشان می‌کشد و ... وقتی کسی اینطور پیش رفت، اصلاً قلبی برایش باقی نمی‌ماند. دعاها و ذکر هایش هم به درد نمی‌خورد. زیرا با این وضعی که قلبش دارد، هیچ رشد و ترقی نمی‌کنند. قلب انسان وقتی به سوی سالم شدن رشد می کند که از این بیماری ها پاک شده باشد. گناهان زبان از آفت‌های خطرناک قلبی هستند در بحث گناهان، گناهان زبانی از همه خطرناک­تر است. یکی از انواع و اقسام آفت‌های قلبی، زبان است و همانطور که در سطور بالا بیان شد، در بحث زبان، مراء باعث بیماری دل می‌شود. پس دنبال مراء و جر و بحث نباشید. مدام دنبال این نباشید که حق بودن خودتان را ثابت کنید. با کسی خصومت هم نداشته باشید. خصومت یعنی دشمنی کردن. یعنی مدام ببینیم لغزش چه کسی، کجاست که با او دعوا کنیم. روحیه بعضی‌ها مثل خروس جنگی است، آماده جنگ و بگومگو هستند. چنین کسی اصلاً به هیچ وجه نمی تواند از جهنم عبور کند. او اصلاً شهوت جهنم رفتن را دارد. آدم بداخلاق اینطوری است. این آدم به جهنم بیشتر علاقه دارد تا بهشت، از جهنم بیشتر لذت می‌برد. در روایت داریم که خداوند جنس حیوانات جهنم را از آتش قرار داده و اینطور نیست که مار خوشگلی با پوست لطیف بیاید آدم را بزند، بلکه جنس مار و عقرب و اژدهایش از آتش است و در واقع، این ذات آدم های جهنمی است که به شکل مار در آمده است. آدم جهنمی، خواب‌ها و افکارش هم از همان جنس است. از صبح که از خواب بلند می‌شود، مشخص می‌شود که چه چیزهایی در ذهن او می‌آید. او دائماً یا در بیرون از خودش در حال دعوا و مخاصمه است و یا در درون خودش به دعوا مشغول است. گاهی این جور آدم ها را می‌بینید که یکسره دارد ظرف می‌شوید و با خودش حرف می‌زند؛ در حمام است و دارد حرف می‌زند؛ دارد جارو می‌کند و با یک نفر حرف می‌زند و دعوا می‌کند؛ در اتومبیل نشسته و با کسی دعوا می‌کند. پس بگومگو از هر گناه کبیره ­ای کثیف­ تر است. آنقدر این بگومگو کردن کثیف است که انسان را از شفاعت پیامبر محروم می‌کند. «فَاِنَّهُما یُمرِضانِ القُلوب= این دو خصوصیت «مراء و خصومت»، دل‌ها را نسبت به دیگران مریض می‌کند. وقتی به دیگران نگاه می‌کند، با دل سالم نگاه نمی‌کند. همیشه بدبین است. همیشه مریض است و رفتارش تنش دارد. محدودیتِ بخش طبیعیِ وجود ما، فطرت را شکوفاتر می‌کند هر چیزی که طبیعت ما را بیشتر اذیت می‌کند، باعث می‌شود فطرت ما شکوفاتر ‌شود و لذت انسان بالاتر برود. کسی که حوصله ندارد که طبیعت خود را اذیت کند و خود را محدود کند و در این خیال است که آزاد و راحت است، و یا می‌گوید این دین چیست؟ دین من را محدود می‌کند، مدام حرام، واجب و ... این شخص سخت در اشتباه است و نمی‌داند این «من» که محدود می‌‌شود، «من» حیوانی و طبیعی اوست. اصلاً بخش انسانی ما با دین خدا محدود نمی‌شود. خدا می‌خواهد ما دست از چیزهایی برداریم که ما را محدود می‌کند و نمی‌گذارد به مطلق و بینهایت که «الله» است برسیم. اگر خدای متعال یک چیز را حرام کرده، حتماً به ضرر «منِ حقیقی» من است و من را محدود و کوچک می‌کند و برایم سنگینی می‌آورد و نمی‌گذارد من اوج بگیرم و پرواز کنم. خانمی نزد من آمد که از نظر معنوی و روحی آدم بزرگی بود. ناراحت بود از این که گفت: بعد از سال ها امروز شوهرم یکبار عصبانی شد. اصلا هیچ وقت فکر نمی‌کردم که موجود فرشته ­ای مثل او عصبانی شود. در روایت داریم شخص حلیم هم ممکن است یک موقع عصبی شود. گاهی ممکن است بهترین اسب ها صاحبش را زمین بزند. این دلیل نمی‌شود که اگر اینطوری شد، بد باشد. از آن خانم پرسیدم که شوهرت برای یک کار حق عصبانی شد یا باطل؟ گفت: برای یک کار حق عصبانی شد. گناهی از من سر زد، خیلی حوصله کرد، مدت ها تحمل کرد و مدام یک طوری ردش می‌کرد. ولی من لجبازی کردم و او صدایش را بلند کرد که من را ساکت کند و نگذارد که من بار دیگر تکرار بکنم. گفتم: عصبانیت برای حق، هیچ اشکالی ندارد؛ اما خیلی بد است که کسی برای دنیا ناراحت شود. در روایت داریم:«مَن بَکی عَلَی الدُنیا فَهُوَ فِی النّار= کسی که برای دنیا گریه می‌کند، جهنمی است.» قیمت تو خداست. قیمت تو دنیا نیست که تو را به هم بریزد و تو را عصبانی کند. رغبت داشتن به چیزهای فانی از جهالت است قیمت خودت را بشناس. هر وقت چیزی خواست تو را به گریه بیندازد، اول ببین قیمتت را هم پایین می‌آورد یا نه. اگر قیمتت را پایین می‌آورد، پس خیلی ریز و حقیر است و نباید برای آن غصه بخوری. اگر گفتی:«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ= ما از خداییم و به سوی او برمی‌گردیم»، یعنی رسیده ای به این که اینها که مال من نیست و برای من نمی‌ماند. من هم برای اینها نمی‌مانم. حضرت فرمود: رغبت کردن به چیزی که نه تو برای آن می‌مانی و نه آن برای تو می‌ماند، از بزرگترین درجات جهل است. این آیه خیلی قشنگ است و دل آدم را شاد و آرام می‌کند. چرا که قرار است با خدا زندگی کنیم. اگر خدا ما را به کمتر از خودش می‌داد، چقدر حسرت می‌خوردیم؟ اگر به کمتر از محمد و آل محمد می‌داد چه؟ ما خیلی نادانی می‌کنیم. پس حالا که قیمتت خداست، برای کمتر از او غصه نخور. خانواده آسمانیت هم اهل بیت (علیهم‌السلام) هستند. دوستشان داشته باش و با آنها باش. پس برای چی دعوا، خصومت، حسادت، تحقیر، فحش، سبک کردن دیگران، به رخ کشیدن ضعف‌ها و عیب‌های‌شان؟ برای چی دعوا و غصه و جر و بحث کردن؟ پس با همدیگر خصومت و دشمنی نکنید. اگر به دنبال این زشتی ها باشی، حتی اگر ثابت هم بشود که حق با توست و تو پیروز هم بشوی، شکست خورده‌ای. کسی که با خصومت و بگومگو پیروز شده، در واقع شکست خورده است و این اصلاً امتیاز خوبی نیست. وقتی پیروزی بر چیزی شکست است، آدم برای چه خودش را بیندازد در معرض چنین چیزی؟ در روایت داریم کسی از مصیبتی که به او نازل شده شکایت کند، در واقع از پروردگارش دارد شکایت می‌کند. برا یهمین است که می گوییم: ذکر «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» مژده‌ی بزرگی است که خدا به ما داده و خوب است روزی 100 مرتبه این ذکر را تکرار کنیم. آزاردیدن در راه معشوق، دریافت هدیه است کسی به حرم آمده بود و پولش را زدند. به من می‌گفت: استاد! من دیگر توبه کنم به حرم بیایم. آمدم اینجا پولم را زدند. گفتم: علت این که پولت را زدند، این بوده که دوستت داشتند و می‌خواستند در اینجا یک هدیه به تو بدهند. آدم چقدر خوب است که برود دیدار معشوقش، معشوق هم ببیند که این عاشقش بوده و به عشق او اینجا آمده و یک چیزی هم پرداخت کرده. این خیلی خوب است، اما ما بد می‌بینیم. کفشم را بردند یک جفت کفش حالا نیمه کاره است به حضرت عبدالعظیم هدیه نکنیم، به چه کسی هدیه بکنیم؟ باید اینطور فکر کنیم که حضرت عبدالعظیم کفش‌هایم را خرید؛ آیا این بد است؟ بعداً جای این کفش‌ها خیلی چیزها به تو می‌دهند. آدم خوش به حالش می‌شود که به مسجد برود و کفش‌هایش را بدزدند. حرم برود و جیبش را بزنند. استاد ما می‌فرمود: من کنار ضریح ابوالفضل (علیه‌السلام) ایستاده بودم و متوجه شدم کسی دستش را داخل جیبم کرد. به حضرت گفتم: آقا! شنیده ام که هر کس بیاید به حرم شما و گناه بکند، خشک می‌شود. مثل اینکه تو خیال نداری این آدم را خشک کنی. پس اگر تو راضی هستی که این آدم جیب من را بزند، من هم مچش را نمی‌گیرم. گفت: هیچ چیزی به او نگفتم و او جیب من را خالی کرد و رفت. چه اشکالی دارد پول آدم را در حرم امام رضا ببرند؟ کسی بچه ­اش گم شده بود و چند ساعت بعد هم پیدا شد، ولی خیلی بد بود که گفت: عجب غلطی کردم به حرم آمدم. چنین آدمی چقدر ریز و کوچک می‌شود. حال یکی هم می‌گوید: خدا را شکر. بالاخره ما حرم آمدیم و یک اضطرابی به ما رسید. یک سختی در راه معشوق به ما رسید. خود معشوق دارد می‌بیند. پس غصه خوردن، جیغ کشیدن، داد زدن، تحقیر کردن، نفرین کردن خیلی خطرناک است. گاهی آدم می‌خواهد بیاید یک چیزی را در دنیا حفظ کند، اما هزار تا چیز را از دست می‌دهد. پی نوشت: [1] . نهج البلاغة : الخطبة 109. [2] . الکافی، جلد2، صفحه۳۰۰. ع ل 399

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed