www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11722
زمان انتشار: 7 ژوئن 2020
| |
معنای حدیث «قلب سالم، قلبی است که چیزی جز خدا در آن نباشد» چیست؟

قلب، جلسه28، 89/10/25

معنای حدیث «قلب سالم، قلبی است که چیزی جز خدا در آن نباشد» چیست؟

در جلسات گذشته در تعریف قلب سلیم حدیثی را از امام صادق (علیه‌السلام) بیان کردیم: «السَّلیمُ الّذی یَلقی رَبَّهُ وَ لَیسَ فیهِ أحَدٌ سِواه= قلب سالم دلی است که وقتی به ملاقات خدا می‌رود، چیزی جز خدا در آن نباشد.» حال می‌خواهیم قدری راجع به این حدیث شرح دهیم. چون وقتی می‌گوییم چیزی جز خدا در آن نباشد، برای خیلی‌ها این قضیه مفهوم نیست که یعنی چه؟ برایشان خوب روشن نیست که معنی «چیزی جز خدا در دل نباشد» چیست؟

در جلسه قبل، یک بحث زیرساختی راجع به مراتب 5 گانه نفس (حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل) بیان کردیم. از یک طریق دیگر هم نفس را شناختیم، آن هم از راه کمالات «جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» بود. گفتیم ما در سه مرحله اول با حیوانات شریک هستیم و در مرحله عقل با فرشته ها شریک هستیم؛ اما آن چه که ما را انسان برتر از فرشته ها می سازد، مرحله فوق عقل است. هر کدام از این کمالات، معشوق و جفت مخصوص به خود را دارند؛ اما معشوق بخش فوق عقلانی ما فقط خداست. گفتیم که هرگاه هر کدام از این مراحل نفس، بتواند با جفت و با معشوق خودش راحت ارتباط برقرار کند، می‌گوییم این علامت سلامت است. گوش می‌تواند با جفت خودش یعنی فرکانس ارتباط برقرار کند. چشم با جفت خودش یعنی طول موج ارتباط برقرار کند. ذائقه با مزه، شامه با بوها و ... . حال اگر در یکی از این کمالات، انسان نتواند با جفت خودش ارتباط بگیرد، می‌بینید که چقدر عدم تعادل ایجاد می‌شود. مثلاً تشخیص آدرس خانه با قوه خیال است. قوه خیال یعنی صورت بدون ماده. شما آدرس خانه‌تان را با قوه خیال پیدا می کنید و به سوی خانه می‌روید، نه با حس. پدر و مادر و همسر و بچه ­هایتان را با قوه خیال درک می‌کنید. اگر این قوه­ کار نکند، زندگی مختل می شود. شخص در این حالت می گوید: من ندانم چه کسی هستم؟ خانه ­ام کجاست؟ بچه ی چه کسی هستم؟ همسر چه کسی هستم؟ وقتی این قوه نباشد، همه چیز از یاد می‌رود و دچار فراموشی می شود. وهم صورت بدون ماده و شکل است و این مرحله‌ای است که خیلی‌ها در زندگی گرفتار آن هستند. مثل دوست داشتن مشخص، نه دوست داشتن کلی. مثلا می گوید دلم می خواهد فلانی من را دوست داشته باشد. یا من فلانی را دوست داشته باشم. احترام داشته باشم. احترام بگذارم، شخصیت داشته باشم. هیچ یک از این حس ها مثل شهرت، محبوبیت، محبت، تنفر، حسادت و این حس‌های شخصی که خودمان داریم، شکل ندارد. محبت شکل ندارد. حسادت و تنفر شکل ندارد و همه شخصی است. به این قوه واهمه می‌گویند. اینها هم اگر از بین برود، زندگی انسان مختل می‌شود. قوه عقل هم کلیات و قواعد و قوانین را درک می‌کند. یعنی تمام علوم و رشته ­های علوم را انسان با عقلش درک می‌کند. عقل قوانین خلقت را کشف می‌کند. اگر ما قاعده و قوانین را بلد نباشیم، نمی‌توانیم در این دنیا زندگی کنیم. امروزه سرپا بودن حیات انسان، به این است که فرمول و قاعده بلد است. قواعد شیمی و ریاضی و فیزیک و قواعد مختلفی که ما را زنده نگه می‌دارد، ناشی از قوه عقل است. فوق عقل هم کمال مطلق و بینهایت را درک می‌کند. گفتیم، انسان بی نهایت­ طلب و عاشق بینهایت است. هیچ انسانی روی زمین نیست که عاشق کمال مطلق و مطلق کمال، آسایش مطلق، رفاه مطلق، سعادت مطلق، عمر جاودانه و مطلق نباشد. کمال مطلق هم یک مصداق بیشتر ندارد و آن خداست. پس همه انسانها بدون شک، عاشق الله هستند. یعنی همه کمالات را یکجا جمع کنیم به صورت جاودانه، می شود «الله». امکان ندارد کسی بگوید من از الله بدم می‌آید. ذات ما را طوری آفریده‌اند که ما عاشق خدا هستیم. حتی اگر بدترین فحش‌ها را به خدا بدهی و بدترین دشمنی‌ها را با خدا بکنی، داری دروغ می‌گویی. چون از کمال مطلق بدت نمی‌آید. بنا براین، از بحث هایی که ارائه شد، نتیجه می‌گیریم، حسی که محسوسات را نخواهد، چشمی که نور را دوست نداشته باشد، یا گوشی که فرکانس صوت را نخواهد، سالم نیستند. همینطور دلی که خدا را نخواهد، سالم نیست. کسی که خدا در دلش نیست و از آن لذت نمی‌برد، انسان نیست و در این صورت، معنی حدیثی که اول بحث بیان شد، روشن می‌شود که چرا قلب سالم قلبی است که جز خدا در آن نیست. دل اگر از کار بیفتد، ارتباط انسان با خدا قطع می‌شود علامتِ سلامتِ هر بخش از انسان این است که آیا با جفت خود ارتباط دارد یا نه؛ حس با محسوسات، خیال با مخیلات، وهم با موهومات، عقل با معقولات، فوق عقل هم با کمال مطلق و جاودانه. اگر بخش فوق عقل کار نکند، انسان باخته است. ما بدون دل می‌توانیم زندگی کنیم. الان آدم‌های زیادی هستند که پروفسور و دانشمند هستند و در این جامعه خدمات و اختراعات و اکتشافات زیادی می‌کنند؛ فرمول‌ها را کشف می‌کنند؛ اینها در رده عقل هستند. مثل حیوانات عواطف هم دارند. گفتیم خدمت به انسانها، جزء کمالات حیوانی است. اینها آدم‌ها را دوست دارند و به آنها کمک می‌کنند و آدم‌های خوبی هستند. خدا هم به آنها اجرشان را می‌دهد. اما دل وقتی کار نکند، انسان دیگر با خدا نمی‌تواند ارتباط برقرار کند.   اشتباهی که در زندگی اکثر افراد اتفاق می‌افتد، همین است که قرآن می‌گوید تا خدا برای‌تان محبوبترین کس نباشد، طبیعی نیستید؛ یعنی، تو مطلق را رها کرده ای و به محدود و نسبی چسبیده ای. یعنی کسی که خدا را رها کند و بچسبد به کمال محدود؛ ابدیت و جاودانگی را رها کند و بچسبد به جیفه دنیا، دیوانه است. تعبیری که قرآن می‌کند این است که می فرماید فاسق است. فاسق یعنی غیر طبیعی و این در موقع رفتن به سرای جاوید که سرای حکومت خداست، نمود پیدا کرده و طرف می‌بیند که اصلاً هیچ ارتباطی با خدا نداشته است. از این رو، حقیقت «لا إله إلا الله» که بالاترین ذکر است، همین است. آنهایی که دلشان کار نمی‌کند یا زنگ ­زده است، یک مدتی باید این ذکر را بگویند. البته آنهایی هم که دل شان کار می‌کند باید بگویند. انسان حداقل 100 مرتبه در روز این ذکر را باید بگوید تا دلش راه بیفتد. هیچ کس جز خدا، لایق دل ما نیست هیچ کس جز خدا معشوق و لایق دل ما نیست؛ اما متاسفانه ما اصلاً خود را نمی‌شناسیم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من حرفی برای انسان‌ها مهمتر از «لا إله إلا الله» نیاورده ام. امام کاظم(علیه‌السلام) فرمود: بهشت پاداش بدن‌های شماست: اما پاداش خودت، فقط و فقط کمال مطلق و بی نهایت است. در روایت داریم: «أدنی أهلِ الجَنَّۀ= پایین ترین عضو بهشت». این یعنی ما پایین­تر از این عضو، در بهشت نداریم. پایین ترین عضو بهشت یعنی وقتی خدا بهشتیان را دعوت می‌کند، از آنها به طور شاهانه پذیرایی می‌کند. کمترین خدمه‌ای که خدا برای او می‌دهد، یک میلیون خدمه است. در خودشناسی اینها بحث‌های مهمی دارد. یعنی وقتی آناتومی و بافت نفس را باز می‌کنی، این سؤال مطرح می شود که نفس چیست که حداقل یک میلیون خادم نیاز دارد؟ چون اگر نیاز نداشت، خدا به او عطا نمی‌کرد. اگر ما فوق عقل را فعال کنیم، دیگر، نیازهای پایینی برای ما آزاردهنده نمی‌شود. این که ما می‌افتیم به گدایی و التماس از این و آن که فلان کس من را دوست داشته باشد، فلان کس تنهایم نگذارد، فلان کس نمیرد، برای این است که ما گدا بار آمده ایم؛ ما غذای خوب نخورده ایم؛ اصلاً غذای خوب ندیده ایم؛ چیزی به اسم عشق را اصلاً تجربه نکرده ایم. ما همین مراحل پایینی را امتحان کرده ایم که حیوانات هم دارند. برای همین از محبوب اصلی مان دور هستیم و مدام در دنیا زجر می‌کشیم. بنا براین، بزرگترین چیزی که دل می‌تواند دریافت کند، محبت است. قاعده همه خلقت، ریاضیات همه خلقت، روی عشق و محبت است. محبت حس به محسوس، محبت خیال به مخیلات، محبت وهم به موهومات، محبت عقل به معقولات، و محبت فوق عقل به کمال مطلق. اصلاً کل این سیستمِ خلقت از بالا تا پایین، براساس عشق و محبت است. عشق و محبت به قرآن چگونه باید باشد؟ قیمت هر کس به این است که عاشق چیست. اگر معشوقت اشرافی است، تو هم اشرافی هستی. اشرافی بودن به این نیست که خانه­ ات کجاست؟ چقدر تحصیلات داری؟ چقدر پول داری؟ پدر و مادرت کیست؟ اینها شئونات گیاهی و حیوانی است. اشرافی بودن، به این است که عشق چه چیزی در دلت هست؟چقدر عشق به قرآن داری؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: اشراف امت من کسانی هستند که قرآن در دلشان هست. قرآن یعنی نامه معشوق و محبوب. بعضی‌ها قرآن می‌خوانند و یا کلاس قرآن می‌روند و قرآن خواندن یاد می‌گیرند و می‌گویند: ثواب دارد. اما در پی این نیستند که بفهمند، خدا با آنان در قرآن با چه منطقی صحبت کرده است؟ قرآن را حفظ است، اما چیزی از آن نمی‌فهمد. در حالی که قرآن خواندنی که در آن تدبر نباشد، خیری نیست. مدام قرآن بخوان، اما وقتی حاضر نیستی با شخصیت خدا آشنا شوی، چه فایده؟ خدا همه شخصیت خودش را در قرآن ریخته است. در عشق های زمینی، عاشق و معشوق اگر زبان متفاوتی داشته باشند، به خاطر ارتباط با عشق شان زبان همدیگر را یاد می‌گیرند. ولی ما دنبال معشوق نیستیم که زبانش را یاد بگیریم. قرآن زبان عقل است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[1]= ما آن را قرآنى عربى نازل كردیم باشد كه بیندیشید.» این همه خدا عشق در این قرآن و نماز ریخته؛ ولی ما همیشه این را تحمیل و تکلیف می‌دانیم. برای همین هم از آن بدمان می‌آید و فرار می‌کنیم. چون خودمان را نمی‌شناسیم. واقعاً قیمت خودمان دست مان نیست که چه داریم اصلاً دل را نشناختیم. آن وقت تعریف‌هایی که از ما می‌کنند، همه یا تعریف‌های جمادی یا نباتی یا حیوانی است. دیگر نهایتاً خیلی طرف را بالا ببریم، مثل فلاسفه می‌گوییم: حیوان ناطق است. او را عاقل می‌کنیم، اما عاشق نه. در حالی که خداوند دنیا را برای عشق آفریده است و می‌گوید: من همه چیز را برای تو آفریده ام و تو را برای خودم. پس ما دل را باید بشناسیم و این که در دلت چه کسی هست؟ چقدر برایش قیمت قائل هستی؟ با او چه مغازله و معاشقه­ هایی داری؟ برای خودمان هنوز اینقدر قیمت قائل نشده‌ایم که با فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها)، سیدالشهدا، امام زمان (علیهماالسلام) و بقیه معصومین (علیهم‌السلام) یک ماجرای عاشقانه را شروع کنیم. آنها چون ما را خیلی دوست دارند، به ما خیلی فرصت می‌دهند که ما خودمان را درست کنیم و بسازیم و با آنان آشتی کنیم. ولی ما سر عقل نمی‌آییم و از مستی بیدار نمی‌شویم و نمی گوییم که بالأخره من باید یک کاری بکنم. من باید از زمین بکَنم. من باید از کمالات جمادی و نباتی و حیوانی بیرون بیایم. من باید پرواز کنم. من اصلاً دوست ندارم اینطوری بمیرم. من یک حیات ابدی و جاودانه پیش خدا دارم. در روایت داریم که خداوند فرمود: به اندازه ­ای که قرار است با من زندگی کنید، با من انس بگیرید. ما قرار است چقدر با خدا زندگی کنیم؟ ما همه اینهایی که در زمین داریم را از دست می‌دهیم و همه از بین می‌روند. ولی با خداوند یعنی کمال مطلق، قرار است چقدر زندگی کنیم؟ به اندازه بی نهایت. شروع کن، کم کم با او رفیق شو و انس بگیر. این ارتباط باید برایت موضوعیت داشته باشد و این ارتباط را فعال کن. تا وقتی که ما دلمان را نبریم پیش دلبر حقیقی، خوار شدن و ذلیل شدن و گدایی و له شدن و تحقیر حقِ دل ما است. چون خودفروشی کردیم. قیمت دستمان نیست. همیشه باید توسری بخوریم. پی نوشت: [1] . یوسف/2. ع ل 378

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11712
زمان انتشار: 1 ژوئن 2020
| |
سمیع و بصیر بودن نفس انسان، استعاره نیست

قلب، جلسه 27، 1389/10/11

سمیع و بصیر بودن نفس انسان، استعاره نیست

ما می‌گوییم حقیقت و دل انسان دو گوش دارد؛ اما گاهی فهمش برای بعضیها استعاری می‌شود. یعنی فکر می‌کنند که این تشبیه و استعاره ­ای بیش نیست. اما حقیقت این است که واقعاً نفس انسان بصیر و سمیع است؛ بدون اینکه برای شنیدن، به گوشی یا برای دیدن، به چشمی احتیاج داشته باشد.

در مباحث گذشته روایاتی از معصومین (علیهم‌السلام) خواندیم مبنی بر اینکه قلب سمیع و بصیر است. یعنی قلب چشم و گوش دارد؛ می‌شنود و می‌بیند. نکته‌ای در این رابطه جامانده بود که آن را اینجا بیان می‌کنیم. معصوم (علیه‌السلام) فرمود: نفس انسان بدون اینکه احتیاجی به چشم و گوش داشته باشد، بصیر و سمیع است و این خصوصیت نفس است. نفس مجرد است و موجود مجرد، تماماً چون مظهر اسم خداست، مثل خودِ خدای متعال سمیع و بصیر است. خداوند ذاتاً نفس را غنی آفریده است. اینکه ما در دنیا گوش و چشم داریم، برای این است که پایین­ترین مرحله نفس ما بدن  ما است و این مرتبه‌ی نازله‌ی نفس که بدن شده، در ارتباط با امور مادی، با بدن رفتار می‌کند؛ یعنی نیاز به بدن دارد. از این رو شما شب‌ها که خواب می‌بینید، اصلاً از گوش یا چشم تان و یا از ذائقه ­تان استفاده نمی‌کنید، اما در خواب، هم ذائقه دارید و هم شامه، هم می‌بینید و هم می‌شنوید؛ در حالی که اصلاً از بدن استفاده ­ای نمی‌کنید. خداوند تبارک و تعالی فوق تجرد است. بصیر، سمیع و متکلم است؛ اما بدون ابزار. اصلا احتیاج به ابزار ندارد. نیاز ما به ابزار، به خاطر این است که در دنیای مادی زندگی می‌کنیم و همه ارتباطات از طریق ماده است. پس صرف نظر از حالت بدنی، این نفس بینا و شنواست. گاهی حضرت گوش را به معنی قلب آورده است و این خود نشانه آن است که قلب، یکپارچه گوش است. اگر گوش های ما که در طرفین سر ما قرار دارند آسیب ببینند، شنوایی ما قطع می‌شود. آیا این دلیل می‌شود که ما دیگر نشنویم؟ خیر. ممکن است ما در خواب بشنویم، اما در بیداری و در عالم ماده ناشنوا باشیم. چشم‌های ما در خواب می‌بینند؛ حتی یک شخص نابینا هم خواب می بیند. پس دو تا گوش قلب، هیچ کدام گوش مادی نیستند. چون قلب ذاتاً مجرد است، تمامِ آن گوش است و تمامش چشم است. تمام اسماء و صفات الهی که در ما هست، یکپارچه است. مثلاً می‌گویم: من ترسو هستم. اگر کسی بپرسد، کدام قسمت شما ترسو است؟ می گوییم این سؤال غلط است. من نمی‌توانم بگویم که فلان جایم می‌ترسد یا فلان جایم نمی‌ترسد. می‌گویم: من حسودم، من نجارم، من معلمم، من بخیلم. بخش بخل با بخش حسادت فرق نمی‌کند، هردو یک نفر است. نمی‌شود گفت با فلان جای خودم بخل می‌ورزم و با فلان جا حسادت می‌کنم. ذات ما مثل صفات ما است و صفات ما هم مثل ذات ما است. نفس گوش دارد و می‌شنود، چشم دارد و می‌بیند. یعنی همه نفس چشم و گوش است. همه خدا چشم است. همه خدا گوش است. همه خدا سمیع است. همه خدا بصیر است. همه خدا علیم است و قدیر است و غفور است و رحیم است. نفس ما هم اینگونه است. نبرد روح ایمان و شیطان در نفس انسان امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید:«إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ: رُوحُ اَلْإِیمَانِ یُسَارُّهُ بِالْخَیْرِ، وَ اَلشَّیْطَانُ یُسَارُّهُ بِالشَّرِّ، فَأَیُّهُمَا ظَهَرَ عَلَى صَاحِبِهِ غَلَبَهُ[1] = همانا دل داراى دو گوش است: روح ایمان در او نجواى خیر مى كند و شیطان نجواى شر مى كند. پس هر یك از آن دو بر دیگرى پیروز شود او را مغلوب خود مى‌كند.» بنا براین، زمانی که بخش فوق عقلانی انسان فعال می‌شود، روح ایمان در انسان به وجود می‌آید. برای فهم بیشتر حدیث، ابتدا لازم است توضیحاتی راجع به روح ایمان داده شود. نفس انسان 5 مرحله دارد: «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل». ما در سه مرحله اول حیوان هستیم. چون حیوانات حس و خیال و وهم دارند. در مرحله عقل، فرشته هستیم و در مرحله پنجم که فوق عقل است و انسان در این مرحله بی نهایت ­طلب می‌شود، انسان هستیم. بنابراین، منظور از روح ایمان، همان بخش انسانی ما است که فقط خدا را می‌خواهد و دنبال علم و دانش نیست. اگر به دنبال علم و دانش هم باشد، به این خاطر است که از آن استفاده الهی بکند. دنبال بخش‌های حیوانی مثل حس، خیال و وهم هم نیست. مثلاً بخش وهمی مقام و شهرت و محبوبیت و عشق می‌خواهد، مثل عشق زمینی، این که یک نفر را دوست داشته باشم، یک کسی من را دوست داشته باشد. همسری داشته باشم، رفیقی، دوستی داشته باشم. شهرت، قدرت، مقام به اینها نیازهای وهمی می‌گویند. بخش وهمی در خیلی‌ها فعال است و بیشترین بخشی هم که انسان ها را معطل می‌کند و نمی‌گذارد که حرکت‌های موفق به سمت ابدیت و آخرت داشته باشند، همین کشش‌های وهمی است. بخش انسانی، بخش فوق عقلانی ماست. یعنی آن بخشی از انسان که عاشق بینهایت یعنی الله می‌شود. بنابراین، زمانی به یک نفر «مؤمن» و «با ایمان» و «انسان» می‌گویند که بخش فوق عقلانی او فعال باشد. وقتی این بخش فعال می‌شود، او حقیقت انسانی، باطن انسانی و روح انسانی پیدا می‌کند. در چهار مرحله پایینی کلمه «انسان» به کسی اطلاق نمی‌گردد. خداوند بشر را به 5 دسته تقسیم کرده است. می گوییم بشر را و نه انسان را. بشر یعنی قالب جسمانی و بدن و پوسته ما. در سوره بقره آیه 74 می‌فرماید، افرادی که شما در زمین می‌بینید که دارند با این هیکل و روی دو پایشان راه می‌روند به پنج گروه تقسیم می‌شوند: اولین گروه، گروهی هستند که قلب شان از سنگ است. دومین گروه، گروهی است که قلب شان از سنگ سخت تر است. گروه سوم حیوان هستند و چهارمین گروه، پایین تر از حیوان هستند. این چهار دسته بشر هستند و فقط گروه پنجم را خدا انسان می‌داند. یعنی کسانی که ایمان دارند. بنابراین، انسان یک روح انسانی دارد که به آن روح ایمان می‌گویند. مؤمن، انسان است. غیر مؤمن اساساً انسان نیست و بشر است. روح ایمان در فعالیت فوق عقلانی تحقق پیدا می‌کند. یعنی انسان فقط خدا را می‌خواهد و دنبال خدا و بی نهایت­ طلب است. اگر بخش فوق عقلانی فعال نشود، دیگر شخص، انسان نیست. یا عالم و دانشمند است و یا فرشته و یا بخش‌های حیوانی است. یعنی قالبش انسان است، اما باطنش باطن انسانی نیست. امیرالمؤمنین در نهج­البلاغه فرمود:«اَلصُورَۀُ صُورَۀُ الاِنسان وَ القَلبُ قَلبُ حیوانٍ = صورت، صورت انسان و قلب، قلب حیوان است». به همان مقدار که روح ایمانی ما فعال است، ما انسان هستیم. حالتی که ما الان به صورت بشر و این قالب داریم، مال بخش زمینی ماست که چشم را در یک جایی کار گذاشته‌اند و گوش را در جای دیگر. از این بدن که ما رها شویم، همه جای ما گوش و همه جای ما چشم است. حال این دو گوشی که می‌شنود، یکی روح ایمان و دیگری روح شیطانی است. پس این دو روح ایمان و روح شیطان می‌توانند به انسان چیزهایی را بشنوانند. روح ایمان در او نجوای خیر، و شیطان در او نجوای شر می‌کند. پس حواس مان باشد که ما هیچ وقت تنها نیستیم و همیشه کسانی با ما هستند که دارند با ما سخن می‌گویند. یک گوش ما در تصرف خناس و گوش دیگرمان در تصرف فرشته است وسواس خناس شیطانی است که می‌آید و نزدیک می‌شود و پیام می‌دهد. وقتی یاد خدا می‌کنی یا علیه او قیام می‌کنی، عقب می‌کشد. یک گوش هم مال فرشته است که در این گوش می‌دمد. مَلَک ما را به سمتی و شیطان هم به سمتی دیگر دعوت می‌کند. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاَّ وَ لِقَلْبِهِ أُذُنَانِ فِی جَوْفِهِ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ وَ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْمَلَكُ فَیُؤَیِّدُ اَللَّهُ اَلْمُؤْمِنَ بِالْمَلَكِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ[2] = مؤمنى نیست جز آنكه قلبش از درون دو گوش دارد: 1 - گوشى كه وسواس خناس در آن دمد.2 - گوشى كه فرشته در آن دمد و خدا مؤمن را به سبب فرشته تقویت كند و همین است گفتار خداى تعالى:«ایدهم بروح منه=آنها را به وسیله روحى از جانب خود تایید می کند».(سوره مجادله/22) یک سری افکار منفی که راجع به خودمان، راجع به خدا و راجع به ائمه (علیهم‌السلام) در ذهن ما ایجاد می‌شود، همه وساوس شیطان است که در گوش ما مدام می‌دمد. افکار منفی علیه خودمان همان حمله از عقب شیطان است که ما را نزد خودمان ضایع و لکه‌دار می‌کند و اعتماد به نفس ما را زیر سوال می‌برد. در این صورت، فرد خودش را یک آدم دست و پاچلفتی، ناتوان، آلوده، بی‌دین و بدبخت می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند به هیچ کار مثبتی اقدام کند. شیطان گاهی با ایجاد افکار منفی، انسان را با خدا و ائمه و اولیای خدا درگیر می‌کند. اصلاً یک دفعه آدم به لج و لجبازی با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) می‌افتد و چون این پیام ها مال بخش اصلی و الهی انسان نیست، این بخش عکس العمل نشان‌ می‌دهد و شخص از این که با خدا و ائمه درگیر شده و به آنها بد و بیراه گفته است، اعصابش خرد می‌شود. اما حواس مؤمن همیشه هست که این حرف ها هیچ کدام مال خودش نیست. از این رو افکار منفی را هیچ وقت به خودتان نسبت ندهید و شیطان را لعنت کنید. چون وقتی تو را بد می‌کند و می‌خواهی سر نماز بیایی، خجالت می‌کشی. زیرکی و ظریفی کار شیطان همین است و ما باید این را تشخیص بدهیم و با آن مقابله کنیم. وقتی آن بدی ها را به خودت انتساب ندادی، رابطه­ات با خدا و معصومین (علیهم‌السلام) خراب نمی‌شود. از کجا بدانیم که کدام فکر مال خود ما و کدام فکر القاء شیطان است؟ علامت اینکه بدانیم یک فکر مال خود ماست یا مال شیطان، این است که ما از آن فکر خوشمان بیاید. هر وقت فکری در سرت آمد و لذت بردی و از آن فکر خوشت آمد، آن مال خودت است. اما اگر یک فکری آمد که دوستش نداشتی، آن مال تو نیست. فرشته همیشه افکار قشنگ و مثبت به شما القا می‌کند و شما از این فکرهای قشنگ و مثبت خوشحال می‌شوید. اما شیطان همیشه افکار ناراحت کننده و آزاردهنده القا می‌کند. یکی از آن افکار ایجاد وسواس در فرد است. در بیماری وسواس، شیطان مدام اعداد و ارقام را تغییر می‌دهد. مثلاً شخص دو بار آب می‌ریزد و بعد می‌گوید: نه، پاک نشد، به دلم نچسبید. آن چیزی که می‌تواند جلوی این حمله را بگیرد رساله است. رساله یک کتاب ریاضی است که نمی‌گذارد شیطان عدد و ارقام را تغییر بدهد. از همین جا می‌توان به این سؤال که چرا اسلام دین ریاضی است پاسخ داد. یک دلیل برای اینکه اسلام دین ریاضی است، این است که شیطان نتواند عددها را تغییر دهد و وسوسه بیاورد. برای همین اسلام می‌گوید تا با چشم خودت نجاست را ندیده ای، حق نداری، حکم به نجاست بکنی، حتی اگر خیس باشد. قرآن می‌فرماید:«إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا= همانا شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بدارید.» ما خیلی از این مرحله پرت هستیم. خدا می‌گوید: یک شیطان همیشه با تو هست. تو هم باید همیشه او را دشمن بگیری. دشمن­گرفتن شیطان، یعنی پیامی که شیطان می‌دهد، شما همیشه خلاف آن را پیام عمل کنید. پیام‌هایی که در آن حمله از جلو، ناامیدی، ترس، اضطراب، گناه، خودخوری، ضعف، دست و پا چلفتی بودن و تنبلی بی­حوصلگی است، مال شیطان است. پیام‌هایی که در آن امید، شادی، آرامش، قدرت و نشاط هست، مال فرشته­ هاست. نمونه‌ای از حمله و القاء پیام توسط شیطان نمونه دیگری از حمله ­های شیطان را بیان می‌کنم: امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: شخصی به نام «هارون بن خارجه» خدمت حضرت عرض کرد: من گاهی وقت ها شاد می‌شوم، بدون اینکه علتش را در خودم پیدا کنم. نمی‌دانم چرا یک دفعه شاد می‌شوم و گاهی هم غمگین می‌شوم و نمی‌فهمم چرا غمگین شدم. حضرت فرمود: شیطان به دل نزدیک می‌شود و می‌گوید اگر پیش خدا ارزش و اعتباری داشتی، خدا تو را دشمن­ شاد نمی‌کرد و تو را نیازمند او نمی‌ساخت. آیا سرنوشتی جز مانند سرنوشت پیشینیان خود انتظار داری؟ خدایا من 20 سال دارم هیئت می‌آیم. از تو خواستم زنم را شفا بدهی، چرا شفا نمی‌گیرد؟ یا بعضی مداحان می‌خوانند، فرزند یهودی فلج بود، برد فرزندش را وسط دسته امام حسین ع گذاشت، شفا گرفت. بعد این می‌گوید: ما از یهودی هم کمتر هستیم. خانمی متدین و حزب اللهی است و سالها سابقه عبادت و طهارت دارد. یک دفعه یک خواسته دارد و می‌بیند هرچه دعا می کند، اجابت نمی‌شود. بعد همسایه او یک خانم بی حجاب است. می‌گوید: من هم یک موقع‌هایی همینطوری امامزاده صالح می‌روم. شبی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به خوابم آمد. یا امام حسین (علیه‌السلام) را خواب دیدم. بعد این خانم متدین با خودش می‌گوید: پس ما علاّف هستیم؟ با این همه سال، عبادت و طهارت حاجتم برآورده نمی‌شود. مسیحی، یهودی، بی حجاب، مشروب خور و ... جواب می‌گیرند، اینها را تحویل می‌گیرند. اصلاً انگار تبعیض قائل می‌شوند، اصلاً حواسشان به ما نیست. انگار ما را فراموش کرده اند. چرا ما را تحویل نمی‌گیرند. این پیام‌ها همه مال شیطان است. هر چیزی که رابطه ما را با آباء طاهرین‌ما و با خانواده آسمانی ما یا با معشوق اصلی‌ما یعنی خدا خراب کند، هر چند مقدس هم باشد، آن رابطه و آن فکر، فکر شیطانی است. شما به بچه کوچک نگاه کنید. مادر بچه را بغل می‌کند و در بغلش نگه می‌دارد یا روی زانویش می‌خواباند. بیرون می‌خواهد برود بغلش می‌کند که بچه زمین نخورد. باید دست بچه را بگیرند، بلند بکنند و راهش ببرند تا این بچه روی پایش بایستد. مسیحی، یهودی هم از نظر اعتقادی مثل یک بچه ضعیف است. تحویلش می‌گیرند، خواب قیامت را می‌بیند. خواب امام حسین را می‌بیند. خواب خدا را می‌بیند. باید کسی بالاخره دستش را بگیرد. باید یک نیرو و یک امید و یک نشانه­ای به او بدهند. تو که متدینی، برای چی دنبال نشانه می‌گردی؟ تو مگر کافر هستی؟ مگر به خدا شک داری که مدام دنبال این هستی که تند و تند خواب ببینی؟ چرانیاز داری که تند و تند دستت را بگیرند؟ تند و تند به تو توجه بکنند؟ او دعایش اجابت می‌شود، برای اینکه دلش گرم شود تا شیطان به او حمله های بیشتری نکند. اما کسی که راه افتاده و پیش خدا قیمت دارد و بزرگ شده است، بد است بروند دستش را بگیرند. در حدیث داریم وقتی که عقل یک نفر زیاد می‌شود، خواب‌هایش کم می‌شود و اصلاً خواب نمی‌بیند. چون نیاز ندارد خواب ببیند. این آدم بصیر و آدم باشعوری است. بنابراین، اگر شما سیر معجزات انبیاء را نگاه کنید، می‌بینید در طول تاریخ، سیر معجزات انبیاء از محسوس شروع شده و به معقول ختم شده است. معجزه آخرین پیغمبر، یک معجزه معقول است؛ یک کتاب است. قبلی‌ها به پیامبرشان می‌گفتند: شتر از داخل کوه در بیاور؛ مرده زنده کن؛ سحر و جادو و نشان بده. چون آدم‌های ضعیفی بودند، مدام احتیاج به معجزات حسی داشتند. «بلا» برای اثبات میزانِ دلدادگی انسان به خدا، نازل می‌شود آیا حتماً باید مریض خودم شفا بگیرد تا دلم قرص شود که امام رضا (علیه‌السلام) شفا می‌دهد؟ اصلاً بلا برای همین است. بلا برای اثبات میزان ایمان، دلدادگی و عشق ما به معشوق است. اصلاً کسی بدون دردسر و بدون زحمت و بدون بلا، نه خودش و نه عشقش اثبات می‌شود. در سختی، در بلا، در فراق و در از دست دادنها است که یک نفر معلوم می‌شود که چقدر قیمت دارد. بعضی‌ها تا پول دارند، آد‌م‌های مؤمنی هستند. اما یک ذره که وضع اقتصادی‌شان به هم بریزد، ایمان‌شان را از دست می‌دهند و جهنمی می‌شوند. بعضی‌ها تا سالم هستند، آدم‌های مؤمنی هستند، همین که سلامت شان را از دست دادند، کاملاً خودشان را می‌بازند. شیطان هم روی او چنبره می‌زند و می‌گوید: اگر تو آدم خوبی بودی، سرطان نمی‌گرفتی. ببین خدا تو را شفا نمی‌دهد. ببین خدا دارد تو را از زنت یا از شوهرت یا از فرزندانت جدا می‌کند. اگر آدم قوی نباشد، یک بیماری، از دست دادن یک عضو، از دست دادن بچه، از دست دادن همسر و ... می‌تواند کاملاً او را مچاله کند. اینجاست که روح ایمان به داد انسان می‌رسد. چون روح ایمان، دارد با من حرف می‌زند و می‌گوید: این افکار غلط است. ما بلا را احتیاج داریم؛ نه فقط برای اینکه گناهان‌مان آمرزیده شود. بلا را احتیاج داریم برای اینکه درجات‌مان پیش خدا بالا برود. بلا را احتیاج داریم، برای اینکه حداقل خودمان بدانیم چطور آدمی هستیم؟ حداقل بدانیم واقعاً چقدر عاشق خدا هستیم؟ چقدر خدا را با بلا دوست داریم؟ در عشق‌های زمینی اگر دقت کرده باشید، هر طرفی که عاشق است، دو، سه چیز را خیلی دوست دارد. یکی اینکه دوست دارد به طرف مقابل مدام بگوید، دوستت دارم. دیگر اینکه دوست دارد عشقش را نشان بدهد و یک طوری ثابت کند. نشان دادن عشق، جز با فداکاری و جز با سرمایه­گذاری امکان­پذیر نیست. گاهی کسانی که همدیگر را دوست دارند، جانشان را برای همدیگر از دست می‌دهند. دوست دارد که طرف مقابل بفهمد که دوستش دارد. ما برای خدا چه کار باید بکنیم؟ خدا نیازی نیست بداند. می‌گوید شما گاهی ادعای عشق و ایمان می‌کنید؛ اما وقتی که می‌خواهید برای معشوق‌تان هزینه کنید، بسیار بخیل و خسیس هستید. می‌گویی، امام زمان و خدا، اما اینقدر که برای نامزدت، زنت، فرزندت، نوه­ات هزینه می‌کنی، اصلاً برای امام زمان دستت در جیبت نمی‌رود. چه موقع انسان از نظر قیمت، فاسق می‌شود؟ هر چیزی که می‌تواند رابطه من با خدا را خراب کند، رابطه من با معصوم را خراب کند، یقیناً برای من عزیزتر از خدا و معصوم است. وقتی عزیزتر شد، شخص از نظر قیمت فاسق می‌شود. این یک قاعده مهم است که نباید فراموش کرد. قرآن[3] فرمود: زمانی که آن 8 چیز در دل انسان از خدا و اهل بیت و جهاد در راه خدا بالاتر باشد، فاسق است. چون کمال نامحدود را رها کرده به کمال محدود چسبیده و این بی­عقلی و حماقت است. همانطور که اگر یک نفر یک میلیون تومان را به یک میلیارد تومان ترجیح بدهد، آدم احمق و فاسقی است. اصطلاحاً قرآن می‌گوید، منحرف و فاسق. یعنی این آدم شعور و تعادل ذهنی ندارد که به خاطر یک میلیون، از یک میلیارد گذشته و این اتفاق در زندگی انسان زیاد پیش می آید که انسان یک هزینه بالایی را می‌پردازد تا به یک چیز کوچکی برسد. کسی هم که کمال مطلق یا امام و معصوم را رها کند و به کمال محدود بچسبد، فاسق است. دنیا را چسبیده و ابدیت را رها کرده است. کانون نشاط و شادی در وجود ما، خدا و فرشته ها هستند. بنابراین، اگر چیزی بتواند نشاط من را بگیرد، یعنی آن چیز برای من عزیزتر از کانون شادی است. این درس خیلی خوبی است برای اینکه من بدانم قیمتم چقدر است. خداوند مؤمن را به گونه ­ای مسلح کرده که هیچ وقت غم نبیند. هیچ وقت مچاله نشود. هیچ وقت اضطراب سراغش نیاید. چون کانون شادی را بالاتر از بخش‌های پایینی قرار داده است. دعواها و اختلافات و درگیری‌ها و حوادث، در بخش محدود انسان اتفاق می‌افتد، نه در بخش نامحدود انسان. اگر این حوادث پایین، باعث شود که من کل را و مطلق را از دست بدهم، معلوم می شود که این امور در نزد من محبوب­تر از اصل هستند. یعنی گوش سمت چپِ من، یعنی بخش حیوانی‌ام بیشتر غذا می‌خورد تا گوش سمت راست و بخش ایمانی‌ام. پی نوشت: [1] . قرب الإسناد  ج۱ ص۳۳. [2] .  الکافی،جلد۲ ، صفحه۲۶۷ . [3] . اشاره به آیه 24 سوره توبه. ع ل 377

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11702
زمان انتشار: 27 می 2020
| |
ظهورات زیبای قلب، نتیجه چیست؟

قلب، جلسه 26، 89/09/27

ظهورات زیبای قلب، نتیجه چیست؟

قلب به گونه ­ای است که اگر خوب تغذیه و باطن­سازی شود، ظهوراتش همیشه زیبا و آرام بخش خواهد بود و خوشبختی و آرامش برای انسان به بار خواهد آورد و انسان را از دنیای بیرون از خودش بی­نیاز خواهد کرد. دل، کانون قدرت‌ها، شادی‌ها و آرامش‌هاست. قاعده‌ای را بیان کردیم با عنوان «الظاهرُ عِنوانُ الباطن= آنچه از انسان ظهور می‌کند، نماینده درون اوست».

اگر از کسی زودرنجی، حساسیت، عصبانیت، بداخلاقی، حسادت، بددهانی، بدبینی، پوچ­گرایی، غصه و اضطراب ظهور می‌کند، نشانه آن است که در باطنش چیزی دارد که اینها را تولید می‌کند. یعنی یک کانون عفونی در درون او باعث ظهور این خروجی ها در روح او می‌شود. پس برای بررسی یک بیماری، ابتدا باید به درون بپردازیم و ببینیم در باطن بدن چه اتفاقی دارد می‌افتد که ظهورش به این شکل شده است. وقتی که قلب تغذیه شود، حوادث بیرونی هر چقدر هم سخت باشد، نمی‌تواند انسان را از پای در بیاورد؛ چون باطن ­سازی کرده است. آسیب‌هایی که ما از بیرون می‌بینیم به این دلیل نیست که آسیب‌های بیرون واقعاً کشنده اند و یا خداوند متعال جهان را طوری آفریده که ما حتماً باید له شویم، تحقیر شویم، اعصاب‌مان خرد شود و عذاب بکشیم. خیر؛ اگر می‌بینیم کسانی تا مرز خودکشی و آدمکشی پیش می‌روند، برای این است که از درون ضعیف هستند. وقتی ساختار بدن از درون ضعیف باشد، میکروب می‌تواند بدن را بیمار کند. این یادمان باشد، شرائط خارجی هیچ وقت نمی‌تواند حاکمیت بر انسان پیدا کند. مثلاً محیط؛ محیط هر چقدر از نظر فساد قوی باشد، نمی‌تواند بر فرد غلبه کند. نمونه‌اش آسیه زن فرعون، در بدترین محیط فرعونی زندگی می‌کند؛ اما ولی­ خدا می شود. آسیه چون درونش را با خوراک مناسب قلبش قدرتمند کرده، آن محیط آلوده نمی‌تواند با او کاری بکند. در طول تاریخ و تا زمان خودمان انسان‌هایی را داشته ایم و داریم که در بدترین شرائط محیطی به سر بردند، ولی انسان‌های قدرتمند و شاد و موفقی بودند. حوادث و عوامل بیرونی، هیچ وقت نمی‌توانند مسلط بر انسان شوند وراثت، لقمه، محیط خارجی، تربیت و... همه اینها مؤثر در انسان هستند، اما هیچ وقت حاکم بر انسان نمی‌شوند. انسان قوا و قدرت‌هایی دارد و خداوند او را به توانایی ‌هایی مجهز کرده که می‌تواند بر همه آن فشارهای خارجی و عوامل خارجی غلبه کند و خودش را به موفقیت، پاکی، شادی و آرامش برساند. این که ما فکر می‌کنیم فاجعه ­ای در بیرون، در زندگی‌مان، در محیط کار ما وجود دارد که به همان دلیل نمی‌توانیم آرامش داشته باشیم و احساس بدبختی و پوچی و شکست به ما دست می‌دهد، برای این است که درون ما این احساس را برمی‌دارد. یعنی ما در واقع، همیشه با درون خودمان روبرو هستیم و آن چیزی که بیرون هست، مستقیماً با ما در ارتباط نیست. مثلاً من الان این لیوان چای را دردست گرفته‌ام که گرم است و دارم گرما را حس می‌کنم و مستقیم نفس من دارد از دستم حس گرما را می‌گیرد. اگر دست من یخ باشد، یا سِر باشد، هیچ وقت این گرمای بیرونی را ادراک نمی‌کند؛ با اینکه گرما هست. این مثل فکر می‌ماند. مثلاً به شما می‌گویند: فلان کسی که به او علاقه دارید، تصادف کرد و مُرد. آن چیزی که شما را ناراحت می‌کند، فکر شماست؛ فکر این که او مُرده است. ممکن است طرف دروغ بگوید و اصلاً در خارج چنین اتفاقی نیفتاده باشد و یا شاید طرف مجروح شده باشد و نمرده باشد. اما تو فکر می‌کنی که او مرده است و این دارد تو را نگران می‌کند. یعنی ممکن است حقیقت خارجی، درست برعکس این حقیقتی باشد که به ما رسیده است، اما آن که همیشه ما را نگران می‌کند،‌ فکر و درونِ ما است. پس صورت خارجی، هیچ وقت مهمتر از آن چیزی که ما ادراک می‌کنیم، نیست. ما در واقع مستقیماً با افکار خودمان و با احساس و ادراکات خودمان سر و کار داریم. این ارتباط مستقیم با افکار و احساسات و ادراکات باعث می‌شود که اگر درون من قدرتمند باشد، من به آرامش می‌رسم. اما اگر درون من قدرتمند نباشد؛ آن چیزی که می‌تواند به من پیام بدهد، می‌تواند این ناراحتی‌ها را در من ایجاد کند و من را متلاشی کند. پس، من همیشه نان­خور خودم هستم، سر سفره خودم نشسته‌ام. یکی را می‌بینید با یک حادثه به خودکشی می‌رسد؛ اما دیگری را می‌بینید که با همان حادثه، به قدرت می‌رسد. پس اینها بسته به این است که درون و باطن ما چقدر مایه و توان دارد که باعث می‌شود ما از یک امر خارجی، دو جور برداشت کنیم. پس وظیفه اصلی ما در درجه اول این است که درون و باطن را قدرتمند کنیم و آن را خوب بسازیم. ما در این ایام، عزادار خانمی هستیم که فرزندانش را، برادرزاده­ها، فامیل و برادر عزیزش را جلویش تکه­تکه کردند و کشتند و بعد هم به اسارت رفته و کتک خورده، اما فرمود:«و ما رأیت الا جمیلا= جز زیبایی چیزی ندیدم.» شما خودتان را بگذارید جای این خانم. اگر یکی از این اتفاقات می‌خواست برای شما بیفتد، چه می کردید؟ مصائبی که حضرت زینب با آن روبرو بود، شاید قابل محاسبه نباشد. اما این مصائب برای حضرت زیبا بود. چرا؟ چون در مسیر الله بود. فشار روانی ما، معلول ضعف خود ماست، نه معلول قدرت عوامل خارجی ما اگر فشار روانی داریم، این فشار روانی معلول قدرت عوامل خارجی نیست، معلول ضعف خود ماست. معلول این است که درون، بی­مایه است و تغذیه نشده و سوء تغذیه دارد که در مقابل میکروب‌ها و حوادث بیرونی اینقدر از خودش عکس‌العمل‌های بد و ناامیدانه و پوچ‌­گرایانه نشان می‌دهد؛ وگرنه تفسیرهایی به نام بدبختی، پوچی، گرفتاری، بیچارگی، بی­شانسی و هزار چیز دیگر، اینها همه ساخته ذهن ماست. مضافاً اینکه، کسی به نام شیطان هم دارد اینها را در ذهن ما بزرگ می‌کند. قوه واهمه ما و شیطان، همیشه یک حادثه را چند برابر بیش از آنچه که اهمیت دارد، بزرگ نشان می‌دهند. برداشتی که ما از مشکلات زندگی و حوادث می‌کنیم، قیمتی است که شیطان چندین برابر روی آن گذاشته است. برای همین هم گاهی ما سر هیچ و پوچ، کلی عصبانی می‌شویم. همانطور که یک میکروب همه بدن‌ها را یکسان درگیر نمی‌کند، حوادث هم همینگونه اند. مثلاً می‌گویند سِحر کردند و بخت فلانی را را بستند. یا از طریق جادو روی طرف تأثیر گذاشته اند، یا فلانی جن­ زده شده و ... . اساساً کسانی این درگیری‌ها را پیدا می‌کنند که درون‌شان ضعیف است و آمادگی پذیرش این چیزها را دارند؛ و گرنه خداوند هیچ جنی را مسلط بر انسان نمی‌کند. همانگونه که هیچ شیطانی را بر انسان مسلط نمی‌کند. اصلاً سیستم خلقت خدا اینطوری نیست که کسی بر انسان حاکم شود. نه نطفه، نه لقمه، نه محیط، نه تربیت، نه هیچ چیز خارجی وجود ندارد که در نهایت بتواند بر انسان تسلط پیدا کند. این قاعده را دقت کنید. هر چند که اینها ممکن است کمک کننده بر انتخاب راه باطل باشند، اما تعیین کننده نیستند. یعنی اصلاً ما چیز خارجی به این عنوان که انسان بگوید:«من نبودم، تقصیر بیرون بود» نداریم. انسان همیشه خودش مسئول انتخاب هایش است. اگر غصه می‌خورد، اگر افسردگی دارد، اگر پژمردگی دارد، اگر حسود است، اگر احساس پوچی می‌کند، اگر بدبین و زودرنج است، همه برای این است که در حق خودش یک سری جنایت‌هایی کرده و خودش بلاهایی سر خود آورده است. کمترین کار و کمترین گناه و بلایی که سر خود آورده، این است که تنبلی و بی­حوصلگی کرده. همین که در حق خود و تغذیه درون خودش تنبل و بی­حوصله بوده است، کافیست که بگوییم راهش را خودش اینطوری انتخاب کرده است. آنچه که در حرکت قلب نیز مهم است، تغذیه سالم قلب است؛ زیرا قلب همه هستی ماست. اگر قلب سالم باشد، در مقابل میکروب‌های بیرونی مقاومت می‌کند. قلب ضعیفی که خوب تغذیه نشده، در مقابل میکروب آسیب پذیر بوده و بیمار می‌شود. هر چه قلب ضعیف­ تر باشد، آسیب ­پذیری بیشتری دارد. پس، مبنا خود من هستم. مبنا درونِ خود من است. آنچه که بیرون هست، توهمی است که شیطان در ما ایجاد می‌کند و یک دفعه برای ما فاجعه می‌شود. اما همین حوادث بیرونی، کسی مثل حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) و یا حضرت آسیه را تا آغوش خدا می‌برد. ثروت، سلامتی روح است اگر من رفتم به سمت منفی‌ها، یعنی من بی­مایه هستم و سوءتغذیه دارم. بدن چنین کسی فقیر است. این روح، روح فقیری است. پس ثروت ما، سلامتی روح ماست. خوراک روح هم یاد خدا، یاد بینهایت، یاد کمال و یاد معشوق اصلی است. غذای اصلی و کمال اصلی روح انسان، یاد کمال مطلق و بینهایت است. شما به میزانی که با حقیقت خودت اوج می‌گیری، غذا می‌خوری و ارتباط برقرار می‌کنی، آدم هستی و قوی هستی؛ و گرنه طبیعی است که باید ضعیف باشی. شما به کسی که غذا نمی‌خورد و در اثر نخوردن غذا مریض می‌شود یا به مرگ می‌افتد، می‌گویید: می‌خواستی غذا بخوری که به این روز نیفتی. تو نه نماز می‌خوانی؛ نه ذکر داری؛ نه خلوت داری؛ نه سحر داری؛ نه شب داری؛ نه تسبیح داری؛ نه سجاده داری؛ نه مطالعه داری؛ نه استاد داری؛ نه روند تغذیه معنوی داری؛ و می‌خواهی آدم شادی هم باشی؟ این تفکر واقعاً احمقانه است که کسی غذا نخورد و بعد، از ضعیفی و بیماری جسم شکایت کند. در مورد روح هم همینطور است. آدم احمق کسی است که از آن چیزی که روحش را آرامش، قدرت و شادی می‌دهد، استفاده نمی‌کند. به کمتر از خدا اگر اکتفا کنیم، رشدی صورت نمی‌گیرد خداوند متعال اول حقیقت ما را به وجود آورده و سپس بقیه نظام خلقت خلق شده‌اند. حقیقت ما اسم‌های مختلفی دارد، مثل روح یا همان نور محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا مَثَل اعلی. پس حقیقت من این است و باطن من این جایگاه را دارد و به کمتر از آن اگر اکتفا کنم، رشد نمی‌کنم. رشد زمانی اتفاق می‌افتد که «اضافه شدن» صورت بگیرد تا انسان رضایت و تعادل بیاید. رضایت و آرامش زمانی است که شما یک چیزی را اضافه کرده باشی. مثلاً وقتی می‌گوییم: درخت رشد کرده، یعنی چیزی بیشتر از آنچه که هست، به دست آورده. یا شخصی سر کار می‌رود، 5 میلیون تومانش می‌شود 10 میلیون تومان، این رضایت ­بخش است و می‌گوید: یک چیزی اضافه کردم. حالا اگر رفت سر کار و 5 میلیون تومانش شد 3 میلیون تومان، ضرر کرده و اصل سرمایه را از دست داده. پس رشد همیشه اضافه شدن است. حالا چون جایگاه اصلی ما اینجا نیست، چیزهایی که در اینجا و پایین­تر از ماست، اصلاً نمی‌تواند به ما رشد بدهد. آن که می‌تواند به من رشد بدهد، یا از جنس خودم است، یا بالاتر از خودم. بنابراین، انسانی که به کمتر از این مقام راضی شود، این برای یک انسان طبیعی نیست و او فاسق است. یعنی طبیعت انسانی را از دست داده و این حالت انحراف را فسق می گویند. چون طبیعت انسانی، باید ما را همیشه به بالاتر از خودمان بکشاند، نه پایین­تر از خودمان. در حرکت قلب، باید بدانیم قیمت قلب ما چقدر است و ما چقدر امتداد داریم؟ چون امتداد ما تا بینهایت است و تا خدا خدایی می‌کند، با خدا هستیم. در این صورت، نه تنها مرگ جلوی رشد من را نمی‌تواند بگیرد؛ بلکه یک وسیله برای پیشرفت و رشد من است. مرگ مثل تولد بچه و یک وسیله است، برای اینکه بتواند آن استعدادهایی که جنین در رحم جمع کرده را شکوفا کند. مرگ برای انسان، خیلی زیباست. چون انسان وقتی که از دریچه موت داخل می‌رود، استعدادش در آن طرف، میلیاردها برابر شکوفا می‌شود و می‌تواند اوج بگیرد. به شرط اینکه قبلاً در دوران رحمی آمادگی‌های لازم را کسب کرده باشد. دو راهی که انسان در پیش رو دارد در مسیری که انسان دارد طی می‌کند، دو راه بیشتر ندارد، راه اول این است که، خودش را با غذای حقیقی، یعنی «الله، یاد خدا، الهی شدن، اخلاق خدایی، اسماء خدا و اهل بیت(علیهم‌السلام) شیوه و سیره آنها» تربیت می‌کند که شخصیتاً، یک شخصیت قوی می‌شود. راه دوم این است که، این کار را نکند و چون ما از اول بینهایت­طلب خلق شده‌ایم و روح مان از روح خداست، به اینجا که می‌آییم، نمی‌توانیم ساکن باشیم. انسان تا ساکن شود، دست به خودکشی می‌زند. یعنی اگر تصور کند که نمی‌تواند دو قدم جلوتر برود، یا خودکشی می‌کند، یا دیوانه می‌شود. اینهایی که دیوانه می‌شوند یا خودکشی می‌کنند، برای این است که در مسیرشان توقف حاصل شده است. یعنی من دیگر بدبخت هستم. من دیگر امکان رشد ندارم. خیال می کنند که دیگر تمام شد. ولی انسانها چون روح بینهایت دارند، به اینجا که می‌آیند، دائماً در حال اضافه کردن و در حال جذب کمال هستند. می‌خواهند محدودیت‌ها را از خودشان بردارند. انسان نمی‌تواند حس بینهایت‌طلبی اش را در ناسوت، یعنی در اینجا ارضا کند. از نظر بینهایت طلبی، یزید با امام حسین (علیه‌السلام) فرقی ندارد. هر دو بینهایت‌ را می‌خواهند. اما امام حسین بینهایت را پیدا کرده، ولی یزید دنبال آن می‌گردد. برای من و شما خطر خیلی بیشتر است. آدم وقتی می‌فهمد که چه کسی می‌تواند ارضایش کند، از اول می‌رود با معشوق اصلیش پیوند برقرار می‌کند. ولی اگر نرود تا پیوند برقرار کند، چون نمی‌تواند ساکت باشد و باید حتماً احساس موفقیت و رشد بکند، در نتیجه می‌رود سراغ کمالات درجه پایین و سراغ تنوع­طلبی. اگر سراغ چیزهای پست رفت، چون اینها نمی‌تواند او را ارضا کند، دائماً مجبور به کلاه گذاشتن سر خودش است. چادر و روسری‌اش را عوض می‌کند. کچل است، می‌رود مو می‌کارد. اتومبیل و خانه اش را عوض می‌کند. مدرک تحصیلی بالاتر می‌گیرد. اما می بیند که هر کاری می‌کند، آرام نمی‌شود. بعد می‌گوید، بروم زبان بخوانم؛ کامپیوتر بخوانم؛ نقاشی کنم. باز هم می‌بیند آرام نمی‌شود و مدام این تنوع طلبی‌ها را دارد و سعی می‌کند خود را با این ها آرام نگه دارد تا توهماً رشد کند. اکثر انسانها توهم رشد دارند. یعنی همه دارند در جا می‌زنند و رشد حقیقی صورت نمی‌گیرد. این شخص وقتی می‌میرد، فاجعه یک دفعه شروع می‌شود. آدم موقع تولدش یک دفعه آن‌طرف بیاید و بفهمد که هیچ چیزی ندارد. دستش خالی است. تمام چیزهایی که یک عمر برای آنها کار می‌کرده، اصلاً کاربردی برای آن سمت ندارد. قرآن می‌فرماید، بعضی‌ها خودشان مخصوصاً خودشان را کور می‌کنند. یعنی با اینکه می‌فهمند، ولی نمی‌خواهند که رشد کنند. خودش را به کری و کوری می زند. به تنوع­طلبی می‌افتد و عمرش مثل باد می‌گذرد. جبران مافات و رفتن به سمت معشوق اصلی در حدیث عنوان بصری اینها را توضیح داده ایم. من اگر 60 سال اشتباه رفتم، چطوری جبرانش کنم؟ این قابل جبران است. اگر دو ماه زنده هستیم، شش ماه یا یکسال زنده هستیم، سراغ خوراک اصلی و سراغ محبوب اصلی برویم. اما در پیری این کار سخت­تر از جوانی است. چون این آدم، یک عمر با کمالات «جمادی و نباتی و حیوانی» انس گرفته و حالا باید بتواند بر همه غلبه کند، اما سخت است. ارزش حر به این است که یک دفعه 50 سال را یک شبه درست کرد. به مقامش، ریاستش، موقعیتش و به ثروتش غلبه کرد، همه را کنار گذاشت. در خانه امام حسین رفت و جانش را هم گذاشت. پیرمردی در جبهه بود، خدا رحمتش کند. می‌گفت: من از این پیرمردهای دنیاطلبِ چسبیده به دنیا بودم که نه با اسلام و نه با دین و با هیچ چیز کاری نداشتم. می‌دیدم در کشور جنگ است؛ ولی اصلاً برایم مهم نبود. گفت: یک روز در مغازه­ام یک دختربچه کوچک آمد پنج ریال داد و گفت: یک کمپوت بده. گفتم: پولت کم است، نمی‌شود. گفت: دو سه روز دیگر گذشت. باز آمد و کمپوت خواست، پولش کم بود، گفتم: پولت کم است نمی‌شود. این دختر هر چند روز یکبار می‌آمد و می‌گفت: یک کمپوت به من بده. دو ریال، سه ریال، پنج ریال به پولش اضافه می‌کرد و می‌آورد. گفت: اینقدر هم من کرامت نداشتم که بگویم: باشد، بابا! بیا من یک کمپوت به تو هدیه می‌دهم. اینقدر این دختر آمد و رفت تا پولش را رساند به قیمت یک کمپوت. بعد من گفتم: حالا می‌شود و به او یک کمپوت دادم و پرسیدم: حالا می‌خواستی چه کار کنی؟ می‌خواستی بخوری؟ گفت: نه می‌خواستم به جبهه هدیه بدهم. گفت: من یک دفعه به هم ریختم. دیدم این بچه همه داراییش را جمع کرده و هر چه داشته گذاشته وسط برای جبهه. گفت: خیلی خجالت کشیدم و کرکره مغازه را پایین کشید و تصمیم خودم را گرفتم. خیلی جگر می‌خواهد که آدم کرکره ی دنیا را پایین بکشد. هر کسی نمی‌تواند این کار را بکند. منتظر واقعی، امام زمان ع است امام زمان در چادرش منتظر تک­ تک ما است. ما باید برویم به چادر حضرت. اما ما نمی‌رویم. بعد می‌گوییم توفیق نیست؛ ما را نمی‌طلبند. نه؛ آنها خیلی با اشتیاق منتظر ما هستند. خدا خیلی با اشتیاق منتظر ماست که با او آشتی کنیم. مهم این است که ما ببینیم که آیا می‌توانیم از این آشغال‌ها و جیفه ­ها دست برداریم یا نه؟ می‌توانیم خودمان را یک دله بکنیم یا نه؟ فقط پاسخ دادن به یک «قل» خدا را می‌خواهد که می فرماید:«قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ[1] = بگو در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا پروردگار جهانیان است.» بگو خدایا! می‌خواهم با تو زندگی کنم. اصلاً می‌خواهم با تو باشم. من دوست ندارم که همسرم، پدرم، مادرم، اموالم، داراییم، خانه ­ام از تو و از امام زمانم نزد من عزیزتر باشند. من می‌خواهم آدم باشم. ما همیشه از خدا ترسیده ایم و فرار کرده ایم. همیشه می‌ترسیم از اینکه با او خلوت کنیم و حرف بزنیم. ما حوصله خدا را نداریم. وقتی که کسی می‌خواهد برود پیش یک آدمی که او را نمی‌شناسد، به خودش می‌رسد، عطر می‌زند، مسواک می‌زند، صورتش را آرایش می‌کند. دو ساعت جلوی آینه ایستاده، چون می‌خواهد مهمانی برود. اما وقتی می‌خواهد پیش خدا برود، یک مُهر برمی‌دارد و روی زمین می‌اندازد که نماز بخواند. نمی‌گوید عطری بزنم، مسواکی بزنم، لباسم را عوض کنم و بایستم و تمرکزی روی این سجاده بگیرم. از اذان و اقامه‌اش می‌دزدد. از قنوتش می‌دزدد، از سجده­اش می‌دزدد. اینها برای این است که از بس بیزار است. حوصله خودش و اصل خودش را هم ندارد. رشد حقیقی و رشد توهمی چیست؟ رشد حقیقی و رشد توهمی دو چیز متفاوتند. رشد حقیقی در پیوند با اصل خودت است. رشد توهمی این است که تو در کمالات پایین دائماً تنوع ­طلبی کنی و عوض شان بکنی. دائماً سر جای خودت داری با چیزهایی که لیاقت تو را ندارند و فقط ابزار تو هستند، بازی ‌کنی. یعنی در جا بزنی و خیال کنی که داری رشد می کنی.  کسی که در رشد توهمی در جا می زند، موقع مردن، یک دفعه وارد یک فضایی می‌شود که برایش وحشتناک خواهد بود. چون، هیچ انسی با آنجا نداشته و همه چیزهایی که او با آنها انس داشته، مار و اژدها و عقرب‌های بسیار وحشتناک شده و به جانش افتاده اند. فرمود: به اندازه ­ای که قرار است با خدا زندگی کنید، با او انس بگیرید. ما قرار است با خدا بینهایت زندگی کنیم. پس باید شروع کنیم به انس گرفتن با او و نترسیدن و این یعنی رشد حقیقی.  پی نوشت:   [1] . سوره انعام/162. ع ل 376

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11693
زمان انتشار: 21 می 2020
| |
داشتنِ نگاه ابدی، از نکات مهم انسان شناسی است

قلب، جلسه 25، 1389/09/13

داشتنِ نگاه ابدی، از نکات مهم انسان شناسی است

در بحث انسان­ شناسی نکته مهمی وجود دارد و آن، این است که هر کس باید یک نگاه ابدی به خودش داشته باشد و به بلندای ابدیت عاشق خودِ حقیقی‌اش باشد. این کلید و رمز همه خوشبختی‌ها، شادی‌ها و آرامش‌ها در وجود انسان است. یعنی چهار مرحله ی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار» انسان باید براساس عشق ابدی‌اش تنظیم شود.

خداوند در وجود هر انسانی حبّ ذات قرار داده است. هرگاه شناخت‌ ما از خودمان کوچک و در حد شناخت دنیایی باشد، آن حب ذات، یک عشق محدود دنیایی می‌شود؛ نه یک عشق جاودانه. در این صورت، نگاه به خود، دیگر نگاه جاودانگی نیست. در واقع انسان عاشق ناخودش می‌شود و با اینکه تلاش می‌کند تا خود حقیقی اش را شاد و آرام کند، ولی چون برای خود حقیقی کار نمی‌کند و به خود دنیایی و خود موقت و خود حیوانی اش مشغول است و فقط برای آن کار می‌کند، طعم آرامش و طعم شادی را نمی‌تواند احساس کند. وقتی انسان به خود، عشق ابدی پیدا می‌کند، به لوازم یک خوشبختی ابدی فکر می‌کند. ضمن اینکه به خوشبختی در دنیا هم بی توجه نیست. زیرا اگر کسی در دنیا با حوادثی که برایش پیش می‌آید، نتواند شادی و آرامش خود را حفظ کند، معنایش این است که خود حقیقی‌اش را نمی‌شناسد و هنوز نتوانسته است با کانون‌های شادی و آرامش ارتباط برقرار کند. خداوند انسان را آنقدر ضعیف نیافریده که با مشکلات و سختی‌های دنیا احساس پوچی و شکست کند؛ اما در جهان امروز، از این احساس، با اسم های اضطراب و استرس یاد می‌کنند. جهان امروز از شناخت حقیقی انسان عاجز است و انسان به بلندای ابدیت، آن‌طور که خدا آفریده و معرفی کرده، معرفی نشده است. همه مردم جهان دارند برای انسانی کار می‌کنند که انسان نیست. برای یک انسان قلابی و برای بخش های غیر حقیقی انسان، که همان چهار شأن پایینی اوست، به اسم انسان دارند کار می‌کنند. از این رو، هر چقدر علوم پیشرفت می‌کند، نه تنها هنجارها آرامش‌ها و شادی‌ها به دست نمی‌آید، بلکه ناهنجاری‌ها، ناآرامی‌ها و ناخوشبختی‌ها بیشتر می‌شود. چون ما در این دنیا داریم با تحصیلات و علوم و ثروت، انسانی را پرورش می‌دهیم که بخش حقیقی ما نیست. یعنی بخش اصلی ما که بخش جاودانه و از جنس خداست و ما از آن با عنوان «خود حقیقی» یاد می کنیم، معمولاً مغفول واقع می‌شود. رمز خوشبختی در دنیا و آخرت چیست؟ رمز خوشبختی در حیات دنیا و آخرت، اول، عشق جاودانه به خود و دوم براساس نگاه به آخرت زندگی کردن است. مثلاً یک جنین سالم، زمانی می‌تواند از رحمش خوب استفاده کند که براساس امور دنیا زندگی کند. یعنی تلاشش برای تولد سالم باشد. وقتی هدف جنین تولد سالم در دنیا است، نظام زندگی رحمی او هم در واقع سر و سامان می‌گیرد. همانطور که در تولد جنین از رحم مادر به دنیا، فقط یک چیز به دردش می‌خورد و آن بدن سالم است، در تولد ما از دنیا به آخرت نیز، فقط یک چیز به دردمان می‌خورد و آن قلب سالم است.   امروز اگر از کسی سؤال شود که موفق است یا خیر؟ به ندرت افرادی هستند که علائم موفقیت و خوشبختی را با معیارهای نظام آخرتی بسنجند و بگویند بله خوشبختیم. علتش این است که اکثریت افراد، با نظام دنیایی حساب می‌کنند. مثلاً کسی می‌گوید: من خوشبخت نیستم، چون در زندگی زناشویی شکست خورده ام. خوشبخت نیستم، چون مشکلات مالی دارم. چون مستاجر هستم و دلایلی از این قبیل. در حالی که اینها هیچ کدام ملاک خوشبختی و بدبختی انسان نیست. هیچ کس نمی‌گوید: من خوشبخت هستم، چون الان عاشق خودم هستم، چون ایمان دارم. کسانی که با کوچکترین حوادث دنیا، احساس بدبختی و با به دست آوردن ذره‌ای از دنیا، احساس خوشبختی می‌کنند، شادی‌ها و غصه‌هایشان کودکانه است و این باعث خسران شان می‌شود. دغدغه انسانی که نگاه ابدی به خودش دارد، داشتن قلب سالم است کسی که نگاه ابدی به خودش دارد، بزرگترین دغدغه‌اش داشتن قلب سالم است. چنین کسی برای بخش‌های دیگر اضطراب ندارد. این برایش مهم است که می بیند به محض این که سوت پایان را بزنند، او وارد دوران ابدی زندگی‌اش می‌شود. در آنجا نظامی هست که میلیاردها برابر بزرگتر از اینجاست. به همان اندازه که دنیا نسبت به رحم مادر بزرگتر و پیچیده‌تر و پیشرفته تر است، آنجا هم به مراتبی بیشتر از این نسبت، بزرگتر و پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر از دنیاست. همانطور که اگر جنین در رحم مادر بفهمد که دنیا چیست، طور دیگری رشد می کند، ما هم در دنیا اگر بفهمیم که آخرت یعنی چه، طور دیگری زندگی می کنیم. اگر جنین در رحم مادر، بدن سالم نداشته باشد، در عالم رحم، برایش نه دردی دارد و نه اشکالی؛ اما اشکال وقتی پیش می‌آید که به دنیا متولد می‌شود. یعنی اگر جنین در رحم مادر سر، دست، پا، و ... نداشته باشد، زنده است و مشکلی ندارد؛ اما وقتی متولد می‌شود و چشمش به حقایق دنیا باز می‌شود، تازه پی می‌برد به این که واقعاً نیاز به این اعضا دارد. البته نقص داشتن جنین و ایرادات دیگر آن، مربوط به کوتاهی هایی است که پدر و مادر انجام می‌دهند؛ اما نقص داشتن ما برای زندگی ابدی، مسوولیتش به خود ما بر می گردد. ممکن است ما الان از اینکه قلبمان (قلب حقیقی) سالم نیست، دردی احساس نکنیم؛ اما بعد از تولد به عالم بعدی، می فهمیم که نداشتن قلب سالم، چه بلایی بر سر ما می آورد. البته امکان ندارد که انسان درد را احساس نکند، ولی گاهی به خاطر بعضی از مشغله­ ها متوجه این درد نمی‌شود. مثل این است که دست می‌سوزد و از یک حدی که گذشت و سوخت، عصب دیگر کار نمی‌کند. وقتی عصب کار نکرد، هر چقدر بسوزد، شخص متوجه نمی‌شود که چقدر خسارت دیده و فکر می‌کند هیچ خسارتی ندیده است. اما بعداً موقع کار، متوجه می‌شود که به خاطر شدت سوختگی دست، قادر به کار کردن نیست. همینطور، گاهی انسان اصلاً متوجه نیست که چه خسارتی دارد به خودش می‌زند. ولی بعداً که یک دفعه تولد به برزخ حاصل می‌شود، متوجه خسارت می‌شود و تازه می‌فهمد که حسادت و تکبر با جانش چه کار کرده، خودخواهی، زودرنجی، حساسیت، عصبانیت، خودکم بینی، افسوس برای گذشته، بیخود حرص و جوش آینده را خوردن و ... با روحش چه کار کرده است. آن موقع که ما مشغول به زندگی دنیا هستیم، خیلی متوجه ی این خسارتها نمی‌شویم. انصراف از عالم فانی در گرو معرفت صحیح است اگر کسی واقعا به این فهم رسیده باشد که باید از عالم فانی منصرف شود، باید به معرفت صحیح دست پیدا کند. در خصوص این انصراف، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید:« مَنْ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ اِنْصَرَفَتْ عَنِ اَلْعَالَمِ اَلْفَانِی نَفْسُهُ وَ هِمَّتُهُ[1] = اگر معرفت کسی درست باشد، نفس و همت او از عالم فانی رویگردان می‌شود.» به عنوان مثال، شما یک جنین سالم را چگونه می‌بینید؟ باید بدانیم که جنینی سالم است که همت و اراده ­اش فقط متوجه رحم نیست، بلکه متوجه دنیا هم هست و دارد برای زندگی خوشبخت در دنیا رشد می کند. می‌گوییم این جنین، جنین سالم و باهوش و عاقلی است. این جنین اصلاً دوره ی رحمی را اصل نمی داند و به راحتی آن را طی می کند. اول نطفه است، بعد مضغه، بعد علقه و همینطوری رشد می‌کند و خود را با تلاش، برای تولد آماده می‌کند. ماندن در رحم خیلی برایش جدی و مهم نیست، چون می داند که باید برود. در رحم دنیا هم همینطور است. اگر یک نفر واقعاً خودش را شناخته باشد، بنا بر فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام) همه دغدغه‌هایش آخرتی می‌شود. این آدم خیلی آدم باشعور و عاقلی است. آدم بزرگی است. برای همین رمز شادی و آرامش او، در معرفت صحیح است. برای این آدم، کسب قلب سالم مهم است. سالم از غصه ­ها، سالم از اضطراب‌ها، سالم از تشویش‌ها، سالم از بیماری‌ها، سالم از تکبر، سالم از خودبینی. چنین آدمی در اینجا غصه ­اش فقط سلامت است. مثل غصه ­هایی که یک جنین عاقل و موفق، در رحم مادر برای تولد سالم دارد. باور ابدیت، مساوی است با رویگردان شدن از چیزهای فانی نشانه آدمی که ابدیت را باور کرده، این است که از چیزهای فانی و موقت دنیا رویگردان می‌شود. حضرت امام باقر(علیه‌السلام) فرمود: «اِعلَم اَنَّهُ لا عِلمَ کَطَلَبِ السَلامَۀ وَ لا سَلامَۀَ کَسَلامَۀِ القَلب= هیچ علمی مثل این نیست که انسان دنبال سلامتی باشد و هیچ سلامتی هم مثل این نیست که انسان دنبال سلامت قلب باشد.» انسان هرچقدر هم تحصیل کند، اما قلب سلیم تحصیل نکند، فایده ندارد. مثل جنینی است جنین بدن سالم نداشته باشد. در این حالت، دیگر فرقی نمی‌کند که دوتا سر با خودش به دنیا بیاورد یا چهارتا پا بیاورد و یا هیچ دستی نیاورد. ما متأسفانه خود حقیقی مان را به رسمیت نمی‌شناسیم و حاضر نیستیم آن را بپذیریم و با آن آشتی کنیم. در مقابل این خود، مثل یک بچه ناخواسته‌ای هستیم که هیچ وقت در خانه او را نمی‌خواهند و همه از او متنفر هستند. ما هم خود حقیقی مان را هیچ وقت نمی‌پذیریم و چون آن را نمی‌پذیریم، نیازهای آن را هم به رسمیت نمی‌شناسیم. وقتی نیازهایش را به رسمیت نمی‌شناسم، هر چه این «خودِ» من فریاد می‌زند که من ابدی هستم، جاودانه هستم، نیازم الله است. نیازم معشوق جاودانه و کمال مطلق است، من توجه نمی‌کنم. گاهی با کمالات جمادی سرش را گرم می‌کنم و با طلا، موبایل، روسری، مقنعه، خانه،  فرش و ... و وقتی حوصله­ام سر می‌رود، مدام اینها را عوض می‌کنم تا شاید یک طوری سر پا باشم. گاهی هم با کمالات گیاهی مثل هیکل، اندام، زیبایی و رفتن به باشگاه و این جور مشغولیت ها سرش را گرم می‌کنم. گاهی هم با درس و علم و مدرک تحصیلی و هنر و ... . این یعنی شما مدام داری پستانک‌ها را عوض می‌کنی و این خود حقیقی دارد داد می‌زند و شما پیوندی با الله برقرار نمی‌کنید. چون با دلبر اصلی‌ات به آرامش نمی‌رسید، شاد نیستید. اگر دارم می‌گویم:«اشهد ان لا اله الا الله»، دارم تعارف می‌کنم. انسان زمانی می‌گوید:«اشهد ان لا اله الا الله» که واقعاً با خدا شاد باشد و خلأ احساس نکند. با وجود خدا، سر چیزی داد نزند. برای چیزی جیغش در نیاید. هدف از عزاداری ها، شباهت ما به اهل بیت ع است هدف از عزاداری‌ها یک امر بسیار بزرگ است. آن امر بسیار بزرگ، شباهت ما و زندگی ما با اهل بیت (علیهم‌السلام) در دنیا و آخرت است. ولی ما اصلاً از عزاداری‌ها این را نمی‌خواهیم. 40 سال این را می‌خوانیم: «اسئل الله ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ= من از خدا می‌خواهم که من را با شما در دنیا و آخرت قرار بدهد»؛ اما دغدغه من واقعا این نیست. یک ورزشکار برای آماده شدن و شرکت در مسابقات ورزشی، چندین ماه را به تمرین می‌گذراند، زحمت می‌کشد، از خانواده‌اش دور می‌شود تا در مسابقه شرکت کند و پیروز شود. حتی ممکن است شکست بخورد. برای یک مقام، یک رتبه گیاهی که از رتبه حیوانی هم پایین تر است، ماه ها به خود سختی می‌دهد. اما ما برای کسب رتبه «فوق عقلانی» و زندگی با امام زمان و اهل بیت (علیهم‌السلام) در دنیا و آخرت، هیچ دغدغه‌ای نداریم. کدام شب بی‌خوابی به سرمان زده به عشق امام زمان و به عشق خدا؟ چند روز از تعطیلی‌های‌مان را برای این کار گذاشته‌ایم؟ چند روز حاضر شده ایم از خانواده به خاطر این که به امام زمان ملحق شویم و در چادر امام زمان (علیه‌السلام) برویم، دور باشیم؟ چقدر حاضر شده ایم برای این شان هزینه کنیم؟ برای همین هم امام حسین (علیه‌السلام) برای ما فقط یک وسیله برای کمالات «جمادی و نباتی و حیوانی» است. بقیه ائمه نیز، برای ما همینطور هستند. برای همین، بیشتر هیئت ها رابطه مزدورانه به اهل بیت (علیهم‌السلام) دارند. می‌گوید: من ده روز عزاداری برای تو گرفتم، پاداش می‌خواهم. مداحان نادان هم می‌گویند: امشب شب مزد است. دعا کنید، حاجت دارید، مریض دارید، چک برگشتی دارید، شوهر می‌خواهید، زن می‌خواهید، امشب بگویید. البته درست است که آنها باب­ الحوائج هستند و ما باید نیازهای‌مان را به آنها بگوییم. بعد از خدا ائمه (علیهم‌السلام) را داریم و کسی جز اینها نداریم. نمی‌گوییم این خواسته ­های‌مان را به آنها نگوییم. باید به آنها گفت؛ اما عشق­ ورزی و مهرورزی را مشروط به این چیزها نکنیم. عزاداری یک فرصت و یک میکده است برای این که من جانم را با یاد اصل خودم، ریشه و خانواده آسمانی خودم و پدر مادر حقیقی خودم، آرامش بدهم و از این ارتباط سرمست شوم. نه اینکه بگویم اگر حاجتم را ندهی، دیگر هیئت نمی‌آیم؛ دیگر اسمت را نمی‌آورم؛ دیگر حرم نمی‌آیم. چه چیزی باعث می‌شود که رابطه ما با اهل بیت ع ضعیف شود؟ یک فرمول مهم وجود دارد که در تمام صحنه ­های زندگی به شما کمک می‌کند. این فرمول می‌گوید: هر وقت رابطه شما به خاطر چیزی با خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) ضعیف شود، قیمت آن چیز، در نزد تو از خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) بیشتر است. مثلاً می‌بینی تا مشکل طلاق برای کسی پیش می‌آید، اولین چیزی که آشکار می‌شود، خراب شدن رابطه‌اش با خداست. می‌بینی افسرده می‌شود، رابطه ­اش با خدا و ائمه خراب می‌شود. نمازش خراب می‌شود. این نشان می‌دهد که این فرد فقط یک شوهر یا یک زن می‌خواسته و خدا را فقط در این حد قبول دارد که اگر این باشد و اگر شکمش سیر باشد، اگر پول داشته باشد، نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد؛ اما اگر قرار باشد مثل شعب ابیطالب در طول سه سال، ده نفر هر روز یک خرما را دهان شان بگذارند، به خاطر خدا عمراً اگر کسی دینداری بکند. وقتی رابطه ما با خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) به خاطر خراب شدن یک امر دنیایی به هم می‌خورد، یعنی آن امر دنیایی برای ما بزرگتر از خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) است. ما باید یاد بگیریم که عشق‌ ما یک عشق واقعی باشد. من به دختر و پسرهایی که تازه ازدواج می‌کنند، می‌گویم: سعی کنید عشق تان پایدار باشد. اگر می‌خواهید عشقتان پایدار باشد، اولین چیزی که با هم عهد می‌بندید، این است که بگویید ما همدیگر را آنقدر دوست داریم که حاضر نیستیم به خاطر دنیا به همدیگر ناراحت و عصبانی شویم. اگر یک دختر و پسر یا یک زن و مرد، از اول این را اصل قرار بدهند که من هیچ وقت به خاطر چیزی که بوی دنیایی دارد، عصبانی نمی‌شوم، غر نمی‌زنم، نق نمی‌زنم و حال طرف مقابل را نمی‌گیرم، عشق شان پایدار خواهد بود و به قول امام صادق (علیه‌السلام) این عشق هر روز زیادتر می شود. ما باید با خدا و اهل بیت هم همینطور باشیم. می‌گوید: جوانی من فدایت حسین جان، کی می‌رسم به کربلایت حسین جان. اما اگر حاجت ما را ندهند و خیلی وقتها هم نمی‌دهند تا به ما بفهمانند که تو واقعاً آنطوری که ادعا می‌کنی نیستی. آن وقت می‌گوید: آقا 30 سال دَرِ خانه ­ات زحمت کشیدم، گدایی کردم. اینقدر شعور ندارد که بفهمد، این 30 سال محبت آنها بوده که توانسته در خدمت شان باشد. آنها لطف کرده اند که تو را 30 سال در خانه شان نگه داشته اند. می‌توانستند تو را بیرون کنند. یک شکلات یا یک پستانکی به تو بدهند و بروی. حالا ما منت می‌گذاریم سر اهل بیت (علیهم‌السلام) که 30 سال تو را در هیئت و حسینیه نگه داشته اند. منت می گذارد که من عزاداری کردم، من پرچم زدم، من شام دادم، من ناهار دادم، من مشکی پوشیدم. اما نمی‌گوید: در حق من لطف کرده اند و به من اجازه داده اند که من مشکی بپوشم. به من لطف کرده اند، پرچم زدم. نمی گوید که به من خانه دادند، سلامتی دادند، پول دادند که من این کارها را برایشان بکنم. خودشان داده اند و خودشان هم اجر می‌دهند. اما ما وارونه نگاه می‌کنیم. بعد طلبکار هم هستیم. اصلاً این عشق، عشق خوبی نیست. بیاییم یکبار هم که شده، زیارت عاشورا را راست بخوانیم. بگوییم: «اسئل الله ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ». بگوییم: ای امام حسین، ای پدر خوبم، من واقعاً بزرگترین آرزویم این است که هم در دنیا با شما باشم و شما من را از چادرتان بیرون نکنید و هم موقع مردن به بعد، با شما باشم. عزاداری برای اهل بیت ع باید از جنس عشق باشد ما را در زیارت عاشورا به کجاها دارند دعوت می‌کنند؟ ما باید تلاش کنیم که اگر عزاداری هم داریم، عزاداری‌مان از جنس عشق پدر و فرزندی و از جنس محبت باشد. با شناخت حقیقت خودمان باشد. از این که آنها به ما این سعادت را و این توفیق را داده‌اند، خوشحال باشیم و تشکر کنیم. استاد ما می‌فرمود: در شهر ما آقایی بود. خیلی وضع مالی خوبی داشت. نوبتی برای امام حسین (علیه‌السلام) مجلس می‌گرفت. یکبار برای مردم می‌گرفت؛ یکبار برای طبقات بازاری‌؛ و یک شب هم برای وزیر وزرا و وکلا و گردن کلفت‌های شهر مجلس می‌گرفت و آنها را دعوت می‌کرد و سفره امام حسین می‌انداخت. در شبی که برای آدم هایی که رتبه دنیایی شان خیلی بالا بود، مجلس گرفته بود، یکی از همین اراذل و اوباش‌ محل هم سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید مجلس امام حسین است و به این مجلس می‌رود و بالای مجلس هم می‌نشیند. صاحب مجلس می‌بیند که الان افراد باکلاس می‌آیند. به او می‌گوید: بیا کارت دارم و او را یک طوری بیرون می‌کند که برود. دهه که تمام می‌شود، امام حسین را خواب می بیند. حضرت رویش را از او برمی‌گرداند. این شخص به دست و پای حضرت می‌افتد و گریه می‌کند که آقا تو را به خدا جوابم را بدهید، مگر من چه کار کرده‌ام؟ من که جز خدمت کاری نکردم. حضرت جواب می‌دهند: چرا فلانی را از مجلس بیرون انداختی؟ مگر خانه تو بود؟ مگر سفره سفره تو بود؟ مگر مجلس مال تو بود؟ مگر غذا مال تو بود؟ تمام زحماتت هدر رفته که دل یک نفر را اینطوری شکستی. گفت: حالا آقا چه کار کنم؟ گفت: برو و از او حلالیت بطلب. این شخص می‌رود در خانه آن بنده خدا و او که این را می‌بیند، خیلی می‌ترسد، دوباره شروع می‌کند التماس و عذرخواهی که آقا ببخشید من عذرخواهی می‌کنم آن روز آمدم خانه شما، نمی‌دانستم. این می‌گوید: آقام امام حسین من را فرستاده که از تو حلالیت بخواهم. او می‌پرسد: آقا به من هم توجه دارند؟ آقا من را هم می‌شناسد؟ گفت: بله آقا خیلی دوستت دارد. اینقدر به تو توجه دارد که آمده گوش من را گرفته و فرستاده که بیایم از تو حلالیت بخواهم. او هم توبه می‌کند و آدم خوبی می‌شود. ما باید بفهمیم که چه چیزی از عزاداری می‌خواهند. برای چه گفتند ما عزاداری کنیم؟ این گریه ما را به کجا می‌خواهد برساند؟ باطن این قضیه را بفهمیم. بفهمم که این گریه باید من را و قوای من را برای امام حسین، برای رسیدن به خود حضرت، برای رسیدن به امام زمان، برای ملحق شدن برای رفتن در چادر امام زمان، آزاد کند. اگر دست من در دست امام زمان (علیه‌السلام) نرود، عزاداری من در همان حد و سطح عزاداری بقیه فرقه­ها است، ثواب دارد اما آن چیزی که از ما توقع دارند، این نیست. ما فرزندان امام حسین (علیه‌السلام) هستیم. ما فرزندان فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) هستیم. کسی که فرزند امام حسین است، نوع عزاداریش باید مزدورانه نباشد باید عاشقانه باشد. پی نوشت: [1] .  غرر الحکم و درر الکلم،  جلد۱، صفحه664.   ع ل 375

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 11692
23 می 2020
|
پرسش 266:چه چیزی باعث می‌شود که رابطه ما با اهل بیت ع ضعیف شود؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

شناسه پرسش: 11690
21 می 2020
|
پرسش 265: رمز خوشبختی در دنیا و آخرت چیست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 11683
زمان انتشار: 18 می 2020
| |
یکی از علل ملول شدن دل‌ها، تعلقات به کمالات زمینی است

قلب، جلسه 24، 1389/08/29

یکی از علل ملول شدن دل‌ها، تعلقات به کمالات زمینی است

جلسه قبل گفتیم که دل ها هم مانند بدن ها ملول و خسته می‌شوند. یکی از دلایل ملول شدن دل این است که ما تعلقاتی به زمین و کمالات زمینی پیدا می‌کنیم و این تعلقات باعث می‌شود که از حقیقت انسانی خود فاصله بگیریم و در این گداخانه دنیا گرفتار غیر خودمان شویم.

ما یکسره خارج از وجود خودمان دنبال چیزی می‌گردیم که ما را آرام کند و به ما شادی و آرامش بدهد که چنین چیزی در خارج وجود ندارد. آن چیزی هم که در بیرون هست، یک سری عواملی است که ما را به طور کاذب اشباع می‌کند. این عوامل مثل پستانک می‌ماند که نه شیر دارد و نه عاطفه و محبت و آرامش سینه مادر را منتقل می کند و فقط یک شبیهی از سینه مادر است که موقتاً لحظاتی به بچه آرامش می‌دهد و بعد وقتی بچه بفهمد که این پستانک هیچ خاصیتی ندارد و چیزی عایدش نمی‌شود، سر و صدای بیشتری خواهد کرد. یعنی وقتی هنگام خستگی بچه در دهان او پستانک بگذارید، ممکن است به توهم سینه مادر، لحظه­ ای آرامش پیدا کند و بخوابد، اما نیاز به عاطفه مادر و شیر مادر با اینکه خواب است در وجود او باقی خواهد ماند و وقتی از خواب بلند شود، با شدت و ولع بیشتری گریه خواهد کرد و اگر این بار هم پستانک در دهانش بگذارید، دیگر آرام نمی‌شود و فقط سینه مادر را می‌خواهد.    ما هم با اشباع‌های کاذب و چیزهایی خارج از خودمان، یعنی پستانک های خارجی، مدتی سرگرم می‌شویم. مدتی با تعلقاتی مثل لباس، بدن، قیافه، جواهرات، ظروف، فرش، مبل، تلفن همراه، اتومبیل، لوستر، مسافرت، خارج از کشور، کوه، دریا و ... سرگرم هستیم؛ ولی هیچ وقت به آرام و قرار نمی‌رسیم و جان ما فقط و فقط چیزی را می‌خواهد که حقیقتاً با خودش سنخیت دارد و با آن آرام می‌شود. یکی از روش های قدرتمند درمان، ارتباط با حکمت از بیرون است حکمت باید از سنخ خود اصلی ما باشد تا ما را آرام کند. حکمتی که آسمانی باشد، انسان را ملول نمی کند. کسانی که برنامه­ های مطالعاتی دارند، کلاس می‌روند، استاد دارند، اینها معمولاً جوان می‌مانند و زود پیر و افسرده و بیمار نمی‌شوند. ملول بودن قلب، با گریه، زاری، پژمردگی، یک گوشه کز کردن، قطع ارتباط با دیگران، داد و فریاد، گوش دادن به موسیقی، پارک رفتن و ... خوب نمی‌شود. اینها موقتاً ممکن است تسکینی باشند. اما آن چیزی که قلب را قدرت می‌دهد و تغذیه می‌کند، حکمت های تازه است. انسان انواع و اقسام حکمت ها را نیاز دارد. یک موقعی با یک کتاب شعر حکیمانه و گاهی با قصه و داستان مشکلش حل می‌شود. خوراک های روحی باید متنوع و تازه باشند همانطور که تنوع در خوراکی ها و مادیات خوب است، در معنویات نیز اهمیت دارد. اگر در غذاهای مان تنوع نباشد، تهوع ایجاد می‌شود. این طُرفه بودن و تازگی داشتن خیلی مهم است. آدم‌ها حالت‌های مختلف دارند و از این رو لازم است از همه نوع «طرائف حکیمانه» هم داشته باشند. مثلاً چند کتاب داستان خوب که داستان‌های آموزنده دارد، احادیث معصومین(علیهم‌السلام)، آیات و درس‌های معنوی، از نمونه های خوب «طرائف الحکم= حکمت های تازه» هستند. خانمی که خیلی اهل تهجد و ذکر و دعا بود به من گفت: من احساس می‌کنم گاهی این ذکرها را که دارم می‌گویم خیلی تکراری است، دارم خسته می‌شوم. گفتم: ادامه نده و این ذکرها را قطع کن. ذکر جدید و اسم‌های جدید بگو. آدم معشوقش را همیشه با یک اسم صدا نمی‌کند. با عبارات مختلف صدا کن. سپس برایش ذکر جدید نوشتم. همانطور که خداوند متعال هم در طبیعت از هر چیزی انواع مختلف آفریده است، ما هم باید به متنوع بودن مصرفی های روحی توجه کنیم. روییدنی های متنوعی داریم. مثلا خدا انواع ترب، کلم، سبزی، میوه، قارچ و ... می رویاند. اینها یعنی روح انسان تنوع طلب است. برای همین فرمودندکه وقتی که چند ساعتی به یک درس مشغول شدی، موضوع اشتغالت را عوض کن. پس نقش تنوع در مسائل فکری و روحی خیلی مهم است. برای پی بردن به تنوع در غذاهای معنوی، کتاب قرآن و مفاتیح الجنان را ورق بزنید. آیات قرآن را نگاه کنید، موسیقی های آیات قرآن چقدر با همدیگر متفاوت است. یعنی موسیقی جزء 29 با جزء 30 فرق می‌کند. مشترک دارد، متفاوت هم دارد. خداوند تبارک و تعالی یک مطلب را به گونه­ های مختلف و با آهنگ‌های مختلف برای ما قرار داده است. ما در مفاتیح برای هر ذوق و سلیقه‌ای دعا و ذکر داریم. دعای نیم خطی داریم، ذکر یک کلمه­ ای داریم، دعاهای بلند مثل دعای عرفه، کمیل، ابوحمزه و ... هم داریم. برای کسانی که بدمستی‌های زیاد و اشتهای‌ خیلی زیادی دارند و قدرت‌ها و کشش‌های شان در این زمینه تمام نشدنی است دعاهای بلند داریم. کششِ میل انسان به سمتی یا چیزی و هوس کردن، چیز بدی نیست توجه به تنوع و به این که میل ما به سمت چه چیزی کشیده می‌شود، چیز بدی نیست. قبلاً در بحث «انسان شناسی» راجع به پدیده هوس صحبت کرده‌ایم. در حالت های مختلف هوس هایی به انسان دست می‌دهد که چیز بدی هم نیست. خدای متعال مخصوصاً هوس را گذاشته تا ما نیازهای مان را تأمین کنیم. یک موقع انسان هوس چیزی را می‌کند که الان فصلش نیست. یعنی بدن یک جایی کم آورده و با هوس به شما اعلام می‌کند که الان به این چیز نیاز دارد. این به معنی شکم چرانی و هوسرانی نیست. زیرا هر کس خودش را می‌شناسد که آدم شکم چرانی هست یا نیست. عفت بطن دارد یا ندارد. ولی الان هوس یک چیز ترش، یا هوس فلان میوه یا غذا را کرده؛ این نیاز را باید جدی گرفت. به هوس های روح باید توجه کرد عین همین مسئله هم در روح اتفاق می افتد یعنی ما باید دنبال بهانه ­گیری‌های روح‌مان باشیم. روحمان اگر دارد بهانه می‌گیرد، باید بدانیم یک چیزی می‌خواهد. اگر ندانیم چه چیزی می‌خواهد، خیلی بد می‌شود. سازو کار هوس در بدن، اینگونه است که مثلا شما یک چیزی را استفاده کرده اید و طعم آن در حافظه شما ذخیره شده است. زمانی که بدن شما نیاز پیدا می‌کند، هوس به کمک شما آمده و از طریق نمونه ای که در حافظه دارید، آن را به یاد شما می‌اندازد. یعنی خود بدن سفارش می‌دهد. در غذاهای معنوی هم همین طور است. مثلاً کسی که غذاهای معنوی متنوع سراغ دارد، می‌داند که الان هوس چه چیزی را کرده است. مثلاً می‌خواهد زیارت عاشورا بخواند، می‌بیند حالش نیست. دعای توسل بخواند، می‌بیند کشش ندارد. حال قرآن خواندن را ندارد. می‌بیند روضه هم حالش را خوب نمی‌کند و از آنجایی که غذاهای متنوع سراغ دارد و قبلاً هم استفاده کرده، می‌گوید: من می‌دانم الان چه چیزی نیاز دارم و چه چیزی حالم را خوب می‌کند. بنابراین، سراغ همان خوراکی که نیاز دارد می‌رود. می‌گوید: الان باید مناجات شماره 13 را بخوانم. با این کار، حالم خوب می‌شود. دل در حالِ نشاط، مسائل را خوب می‌فهمد و می‌گیرد امام رضا(علیه‌السلام) فرمود:«اِنَّ لِلقُلُوبِ اِقبالاً وَ اِدباراً، وَ نَشاطاً وَ فُتُوراً، فَاِذا اَقبَلَت بَصُرَت وَ فَهِمَت، وَ اِذا اَدبَرَت کَلَّت وَ مَلَّت، فَخُذوها عِندَ اِقبالِها، وَ اترُکُوها عِندَ اِدبارِها و فُتُورِها[1] = قلب انسان حالت خستگی و نشاط دارد. وقتی در حال نشاط است، مسائل را خوب می فهمد؛ اما وقتی خسته است، كند ذهن می شود، بنابراین، وقتی نشاط دارد، آنرا به كار بگیرید و وقتی خسته است، آن را به حال خود بگذارید.» «فَاِذا اَقبَلَت بَصُرَت وَ فَهِمَت» آن زمان‌هایی که دل زنده است و اقبال دارد، آنجا هم بصیر می‌شود. می‌تواند مطلب را خوب بگیرد و بفهمد. «وَ اِذا اَدبَرَت کَلَّت وَ مَلَّت» وقتی دل ادبار دارد و پشت می‌کند و حوصله­ ندارد، خسته و ملول می‌شود و قفل می‌کند. کُندذهن می‌شود. پس هر وقت دل نشاط دارد، آنجا یقه نفست را بگیر و متوقفش کن و به آن غذاهای معنوی بده و تقویتش کن. ولی وقتی نشاط ندارد، ترکش کنید. رفتارهای اشتباهی که در اثر ندانستن حالات قلب رخ می‌دهد دیده اید که یک موقعی کسی حوصله ندارد و دوست دارد تنها باشد؛ این فرق نمی‌کند که نفس خودم باشد یا نفس دیگری. حضرت می‌فرماید، نفس خودت هم بود، با خودت اینقدر ور نرو، اعصاب خودت را خرد نکن. چه برسد به این که اعصاب دیگران را خرد کنی. وقتی که می‌بینی کسی الان حوصله تو را ندارد، جلو نرو؛ چون تنفر را بیشتر می‌کند. با اینکه خیلی برایش عزیز هستی، شوهرش هستی، زنش هستی، پدرش هستی، فرزندش هستی، اما الان او کشش تو را ندارد. برای همین حضرت نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:« یک روز در میان همدیگر را ملاقات کنید تا علاقه‌های‌تان به هم زیاد شود.» البته در این قاعده آدم‌هایی هم هستند که همدیگر را دوست دارند از همدیگر دفع ندارند، بی ­حوصله نیستند. واقعاً همدیگر را دوست دارند. یعنی اگر امروز طرف را ببیند خوشش می‌آید. فردا هم ببیند، خوشش می‌آید. پس فردا هم ببیند، شش ماه و یکسال هم ببیند، بدش نمی آید.یعنی کسانی هستند که بدشان نمی‌آید از اینکه با هم باشند. چه بسا دل‌شان هم تنگ می‌شود، ولی این دلتنگی‌ها ارزش دارد. اما یک موقع کسی حوصله آدم را نداشته باشد و بگوید، من حوصله­ ندارم، اصلاً نباید آدم طرفش برود. بیشتر مادرها در مورد بچه هایشان اینگونه هستند. اعصاب بچه ­ها را خرد می‌کنند. مزاحم بچه ­ها می‌شوند، چی شده، چرا ناراحتی؟ چرا غصه می‌خوری؟ به من بگو چی شده؟ چرا رفتی در اتاق تنها نشستی؟ چرا الان داری گریه می‌کنی؟ این بچه احتیاج دارد به تنهایی، به غصه، به ذکر، به گریه. نباید یک مادر مدام موی دماغ بچه بشود. این بچه بیشتر متنفر می‌شود و حالش خراب می‌شود. این بچه اصلاً نمی‌تواند رشد کند. گاهی دوست دارد گریه کند. بگذار گریه کند. هر وقت تخلیه شد، خودش سراغ شما می‌آید. گاهی شوهر نیاز به خلوت و تنهایی دارد. زن نباید مزاحم مرد شود. اجازه بدهد لحظاتی و ساعاتی را مرد تنها باشد. با این کار، دوام زندگی خیلی بیشتر می‌شود. پس مزاحم کسی نشویم. افراد زمان‌هایی به تنهایی نیاز دارند. دلِ با نشاط، امانت را نگه می‌دارد هرگاه دلها نشاط داشته باشند، هرچه به آنها بسپارید، نگه می‌دارند. امانت می‌گیرد و نگه می‌دارد. اما اگر آمادگی نداشته باشد، بخواهی به او چیزی را بسپاری، قبول نمی‌کند. امام عسکری(علیه‌السلام) فرمود:« إِذَا نَشِطَتِ اَلْقُلُوبُ فَأَوْدِعُوهَا وَ إِذَا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوهَا[2]= هر گاه دلها در نشاط‍‌ باشند آنها را به عبادت عادت دهید و اگر فرار داشته باشند آنها را رها كنید.» «وَ اِذا نَفَرَت» موقعی که کوچ می‌کند، «نَفَرَ» و «نَفَرَت» یعنی کوچ کردن. وقتی کسی می‌گوید قلبم از تو نفرت دارد. یعنی قلبم کوچ کرده است. هر جا کوچ کرد، شما هم با او وداع کنید. اگر خداحافظی کرد، شما هم خداحافظی کنید. اصرار نکنید. اصرار هیچ فایده­ای ندارد. حدیثش را هم از قول امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برایتان خواندم که فرمود: هیچ ذلتی را مثل این ندیدم که دلم به کسی مشغول باشد که دلش به من مشغول نیست. موقعیت شناسی در حال، مفید است زمان­شناسی خیلی مهم است. نتیجه خیلی مهمی که باید از این بحث بگیریم این است که خیلی وقتها دل حوصله دعا ندارد. حوصله حرف زدن با خدا را ندارد. حوصله خواندن قرآن را ندارد. حوصله استاد، حوصله شنیدن حرف حق را ندارد، اگر بی موقع به او تحمیل کنی، حتی اگر حرف حق هم باشد، قبول نمی‌کند. گاهی شما می‌خواهی حرفی به شوهرتان راجع به فرزندتان بگویی؛ حرفی راجع به خودت بگویی؛ راجع به خودش بگویی؛ شکایت داری؛ مواظب باش که بدترین زمان را برای گفتن انتخاب نکنی. متاسفانه بیشتر خانم ها بی سلیقگی می‌کنند و در بدترین زمان، یک مسئله حتی مهم را مطرح می‌کنند و طبعاً نتیجه‌ای هم نمی‌گیرند. یا اگر اتفاقی افتاده، باید بلد باشیم تغافل و تجاهل کنیم. ولی بعضی ها در همان ابتدای ورود و ساعت های اول می‌خواهند مسئله را تمام کنند. نصف شخصیت عاقل، تحمل و نصف دیگر آن بی خیالی است. خیلی افراد عرضه بیخیالی را ندارند. مثلاً زن باید طوری برخورد کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و انگار از هیچ چیزی ناراحت نیست. در بحث دشمن شناسی گفتیم، در حالتی که شخص می‌خواهد وانمود کند که خبری هست و از چیزی ناراحت است. درست در همین حالت شیطان کاملاً روی او سوار می‌شود. بنابراین، بهترین کار در این حالت این است که شخص اول باید همه چیز را از ذهن خود دور بریزد و چند ساعتی را با طرف مقابل به گونه ­ای رفتار کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در این صورت شیطان می‌رود. بعد کم کم، در یک موقعیت مناسب و در یک حالت آرام و شاد، مسئله را با لطافت مطرح کند. اگر حوصله چیزی را نداریم، آن چیز فاقد ارزش و اعتبار نمی‌شود آیا اگر کسی در حالت خاصی حوصله خدا را نداشت، خدا بی­ ارزش می‌شود؟ بی­ ارزش نمی‌شود. اگر من الآن حوصله دعا را ندارم، دعا بی ­ارزش نمی‌شود. اگر کسی حوصله من را نداشت، من بی­ ارزش نمی‌شوم. چون قیمت من از توجه طرف مقابل نیست. انسان ذاتاً خودش قیمت دارد. ارزش دارد. ما ارزش مان را اصلاً از بیرون نمی‌گیریم. نباید احساس کنیم که اگر کسی ما را دوست داشت، قیمت پیدا کرده‌ایم. حتی با دوست نداشتن او هم نباید احساس کنیم که قیمت مان را از دست داده ایم. قیمت من مال خودم است. اگر قیمت دارم که دارم، به هیچ وجه زوری نمی‌شود کسی را وادار کنیم که ما را دوست داشته باشد. اگر کسی من را دوست ندارد، از قیمت من چیزی کم نمی‌شود. اگر کسی حاضر نیست، با من ازدواج کند، کسی حاضر نیست با من مسافرت بیاید، بچه من الان حوصله من را ندارد، من بی ­ارزش نمی‌شوم. بی‌خود خودمان را خوار و ذلیل نکنیم. این خودفروشی را هم نکنیم. اصلاً مهم نیست کسی می‌خواهد با من باشد یا نمی‌خواهد با من باشد. من را دوست دارد یا ندارد. من نمی‌توانم بگویم فرزندم الان من را دوست ندارد. چون می‌خواهد دو سه روزی با دوستانش سفر برود، یا با نامزدش سفر برود. بگذار، برود. از همین فرمولی که پیغمبر فرمود استفاده کن. اتفاقاً وقتی که من را نبرد، دلش برای من بیشتر تنگ می‌شود. محبت‌مان بعداً افزونتر می‌شود. آدمی که خودش را می‌شناسد، قیمت دستش هست و گله نمی‌کند که چرا به من بی­ توجهی کردی؟ نه من قیمت خودم را دارم. اصلاً کسی نمی‌تواند به من بی­ توجهی کند. اگر بی­ توجهی می‌بینی، مال ضعف و خودنشناسی خودت است. اگر بی ­محلی می‌بینی، برای این است که تو قدر خودت را نمی‌دانی و گر نه من الان حوصله شما را ندارم، چیزی از قیمت من کم نمی‌شود. اصلاً پذیرش اینکه فلانی به من توهین کرد یا به من محل نگذاشت، خود به­ خود یک نوع کاهش قیمت است. واقعاً این یک دروغ است چون محل نگذاشتن دیگران، چیزی از قیمت و ارزش ما کم نمی‌کند. کما اینکه الان من اگر حوصله خدا را ندارم، خدا را از خدا بودن نمی‌اندازد. مثلاً من الان خوشم نمی‌آید چلوکباب بخورم، آیا چلوکباب از قیمت و ارزش و خوشمزگی افتاد؟ خیر. پس اگر در یک مهمانی کسی خواست نیمرو یا بادمجان بخورد، آن جوجه کبابی که خانم زحمت کشیده و درست کرده، کبابی که آقا زحمت کشیده و تهیه کرده از قیمت نمی‌افتد.   پی نوشت:   [1] . بحار الانوار ج ۷۸ ص ۳۵۳. [2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد۷۵ ، صفحه۳۷۷. ع ل 373

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11677
زمان انتشار: 16 می 2020
| |
ارتقای ظرفیت دل، برای شب قدر لازم است

شب نوزدهم ماه رمضان؛ 1399/2/23(سعه وجودی در پیوند با دولت کریمه)

ارتقای ظرفیت دل، برای شب قدر لازم است

قدر به‌ معناي اندازه، گنجايش و ظرفيت است و «شب قدر» یعنی مقدرات الهي و برنامه‌اي كه خداوند متعال تقدير كرده، بنابر اندازه‌ها و نيازها براي انسان‌ها و حتي تمام موجودات جهان هستي رقم مي‌خورد. بنابراین، انسان‌ها براساس نوع ارتباط با خداوند متعال و ايمان و اعتقادي كه به امور معنوي و ديني دارند، باید ظرفيت و توانمندي‌هاي خود را در شب قدر افزايش و ارتقا دهند تا بهترین تقدیرات نصیب شان شود.

شب نوزدهم، نخستین شب از لیالی قدر است. بحثی که تقدیم می‌کنیم، ادامه بحث سال های گذشته «نقش انسان در تقدیرات شب قدر» است. گاهی ممکن است یک انسان در شب قدر، تقدیرات منفی برداشت کند. یعنی به جای اینکه چیزی گیرش بیاید، چیزی را از دست بدهد. این هم به خاطر نحوه برخوردش با ماه مبارک رمضان و شب های قدر است. چون ادب و حرمت ضیافت الهی را نگه نداشته است، از این رو، آن چیزی که نصیبش می‌شود، تقدیر مضر و خطرناکی خواهد بود. گاهی هم افراد ادب و احترام این ماه را نگه می دارند و تقدیرات خوبی نصیبشان می شود، اما بعضی افراد به خاطر داشتن سعه وجودی‌شان، تقدیرات چند نفر یا هزاران یا صدها هزار نفر نصیب شان می شود. اینها آن چنان ظرفیت پیدا می‌کنند که می گوید: خدایا هر خیری را به هر کس دادی، به من هم عطا کن و هر شری که از آنها دفع می کنی، از من هم دفع کن. چنین سخنی در زبان راحت است، ولی برای دریافتش ظرفیت می خواهد. «دل» را باید به طور کامل برای دریافت های بزرگ به میدان آورد   برای اینکه انسان بتواند چنین تقدیراتی را دریافت کند، باید روی یک بخش از وجودش کار کند تا آنها را دریافت کند و آن «قلب» است. زیرا اگر انسان برای داشتن حیات معنوی و جذب خیرات با قلبش حاضر نشود، چیزی دریافت نمی‌کند. خیلی از افراد با همه قلب شان وارد ضیافت نمی شوند و آن را در جاهایی دیگر هم مصرف می‌کنند. یعنی در عین این که با کمالات «جمادی، گیاهی، حیوانی و علمی» عشقبازی دارند، مقداری از دلشان را هم برای خدا و اهل بیت می‌گذارند. درحالی که هر کس به همان مقدار از قلبش که به اشتراک گذاشته، نصیبش می شود؛ اما چون همه قلب وسط میدان نیست، ظرفیت دریافت همه خیر را نخواهند داشت و به طور طبیعی، با محرومیت روبه رو هستند. پس باید قلب ما علاوه بر شب قدر، در همه جریانات حقیقی و واقعی دین حاضر باشد تا بتواند از ضیافت یا سایر رحم های زمانی، ارزش ها و رشدها را دریافت کند. در رحم زمانی شب قدر باید تپش قلب و دغدغه های آسمانی و شورها و عشق ها همه وجود انسان را بگیرد. یعنی همه وجود انسان باید درگیر شود. امام زمان علیه السلام به تپش قلب ما نگاه می کند. برای در میان بودن قلب، قاعده ای داریم بنام «المرءُ مع من أحبَّ» که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: انسان با کسی است که دوستش دارد. «مع» کلمه خیلی مهمی است. یعنی یکی شدن، یعنی معیت. اگر دلت با هر چیز یا کسی باشد، قیمتت هم همان است. امل و آرزو کردن،غیر از درخواست معقول است. با آرزو نمی شود بهشت را به دست آورد. همان طور که حضرت فرمود: «بهشت با تمنا به دست نمی آید». مرنج و مرنجان قبر به اندازه روح است. فشار قبر برای روح است. اگر روح دائما فشار دارد، دائما رنجش دارد، نشانه این است که فشار قبر دارد. همه عرفان در این دو کلمه است: مرنج و مرنجان. هر دو فشار قبر دارد. چون انسان را محدود می کند. بعد از ورود به نظام برزخی، همه برزخ خودت هستی. شما از نعمت های برزخ بی نهایت به مقدار وسعت قلب، سعه وجودی و سعه صدرت گیرت می آید. اگر تنگی داشته باشی یعنی فشار قبر داری. حسادت، تنگ نظری، سوء ظن، بدبینی، خودشیفتگی، خودخواهی، بی‌محبتی، حساسیت و...یعنی فشار قبر. به این موضوع دقت کنید. کسی که وارد برزخ می شود، گاهی توشه شب اول قبر را هم ندارد؛ چه رسد به مراحل بعدی زندگی پس از مرگ. چون دستش خالی است. بعضی ها چهارده معصوم به استقبال شان می آیند و او را می برند. چون هزار بار در دنیا این مسیر را با چهارده معصوم رفته است. بعضی هم آنقدر ثروت دارند که در نظام برزخی و هم در قیامت به خدا می گوید خدایا هر کس را می خواهی با نامه عمل من نجات بده. پس برزخ همه اش سینه توست. صحنه قیامت با قلب شما تنظیم می شود. اتفاقات قیامت و برزخ، به اتفاقات قلب تو بستگی دارد. پس روی قلبت کار کن. چون تمام سرمایه انسان قلب اوست و با این قلب زندگی می کند. اگر تاجر هستی، با دلت تجارت کن. خوش به حال دلی که برای اهداف امام زمان و حکومت جهانی حضرت کار کند. میزان شفاعت یک نفر، بسته به نوع و میزان دلی است که می گذارد. شفاعت یعنی شفیع شدن، یعنی جفت شدن. تو بسته به این که چقدر با معصوم زندگی کرده ای، می توانی خودت را به آنها برسانی. شفاعت یعنی جفت تو. با این جفت، هم می توانی آن طرف بروی و هم دستت را بگیرند. پس سعه وجودی خیلی مهم است. چون قرار است آن طرف برویم. این که قرآن می فرماید: بهشت هر کس به اندازه آسمان و زمین است، این هم در واقع خودت هستی. تو اگر دل نداشته باشی، نمی توانی از آن استفاده کنی. برای استفاده از چنین بهشتی باید محدودیت هایت را برداری. باید کوچکی، تنگ نظری، حسادت، بدبینی را از بین ببری و صاف شوی و جلو بروی. پس کار اصلی ما در دنیا، کار کردن با قلب است. خداوند مخصوصا موانع را می‌گذارد تا با شکستن شان، آزاد شویم. یکسره باید سختی ها را برداریم و در کنارشان شاد، آرام و قوی باشیم. برای همین بود که خداوند فرمود: «لقدخلقنا الانسان فی کبد= محققا انسان را در سختی آفریدیم». تمرینات ماه مبارک رمضان، تمریناتی است که سینه ما را وسیع می کند. نباید ساده از کنار آن‌ها رد شویم. باید تفکر و تأمل کرد. با نیت، قلبمان وسعت پیدا کند. رسالت منتظران، زمینه سازی برای ظهور و تحقق «دولت کریمه» است یکی از دعاهای ماه رمضان که موجب وسعت دلمان می شود، دعای «اَللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقیرٍ... » است. خدا از همه ما امتحان می گیرد. آیا تو واقعا برای شاد کردن اموات و بی نیاز شدن فقرا عملیاتی هستی یا نه؟ قلبت برای اموات، نیازمندان و فقرا می تپد یا نه؟ این دعا، برای سازندگی است. باید با این نیت ها بزرگ شوی. باید سعه صدر پیدا کنی. باید دغدغه‌مند باشی و تلاش کنی. باید روی قلب، نیت ها و دغدغه هایمان کار کنیم تا بهترین تقدیرات را دریافت کنیم. برای حل کردن ریشه همه مشکلات، باید به سمت ایجاد تمدن اسلامی حرکت کرد. در این تمدن نه فقیری پیدا می شود، نه غمزده ای، نه بدهکاری، نه فسادی، نه کینه ای، نه در گیری و... . اگر هم کارهای دیگری انجام می دهیم، باید براساس این نیت انجام بدهیم. یعنی هر کار و هر کمک کردنی را به سمت دولت کریمه جهت دهی کنیم. دعاها ما را تربیت می کنند. هر شب دعای «اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْكَ فِی دَوْلَةٍ كَرِیمَةٍ» وارد شده است. هزار سال این دعا را به ما گفته اند، ولی ما گوش نکردیم. «رغبت» کار قلب است. باید جهانی فکر کرد. رغبت یعنی تو همه دلت برای دولت کریمه باشد. به هیچ چیزی در زندگی ات به غیر از آن فکر نکنی. هیچ آرمانی غیر از دولت کریمه نداشته باشی. اگر فعالیت های جمادی، گیاهی، حیوانی و عملی داری، همه را برای برقراری این دولت کریمه جهت دهی کن. برای دولت کریمه هم باید سبک زندگی و در صحنه بودنت نشان بدهد که کجای کار هستی. قا256 دولت کریمه

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 11667
15 می 2020
| |
پرسش 264:علامت قلبی که ثروتمند شده، چیست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

شناسه پرسش: 11666
11 می 2020
| |
پرسش 263:علامت اینکه یک نفر در دنیا دارد به هدف خلقت نزدیکتر می‌شود چیست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed