www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11661
زمان انتشار: 10 می 2020
| |
در حالت خنثای قلب، وظیفه اطرافیان برای انسان چیست؟

قلب، جلسه 23، 1389/08/15

در حالت خنثای قلب، وظیفه اطرافیان برای انسان چیست؟

جلسه قبل بحث حالت های مختلف قلب را توضیح دادیم و گفتیم: ممکن است قلب در سه حالت «اقبال، ادبار و خنثی» قرار بگیرد. در حالت اقبال، قلب میل به تغذیه معنوی دارد. در حالت ادبار، رغبتی به تغذیه ندارد. در حالت خنثی هم در وسط و بدون میل و رغبت به تغذیه معنوی و مادی قرار می‌گیرد. گفتیم که حالت خنثی را باید درمان کرد. این جلسه را با این پرسش شروع می کنیم: انسان در حالت ادبار یا خنثی، متوجه خودش نیست یا رغبتی به پزشک نشان نمی‌دهد که برای درمان مراجعه کند، وظیفه اطرافیان چیست؟

اگر اطرافیان متوجه این حالت شوند، باید عمل تلقین و سوق دادن او به سمت یک خاطره مثبت را انجام دهند. مثلاً او را جایی ببرند که می‌تواند از آن حالت در بیاید. به دیدار شخصی ببرند که می‌تواند او را از آن حالت در بیاورد. هدیه ­ای به او بدهند و بالأخره شرایطی را فراهم کنند که این شخص در آن حالت نماند. کدام حالت قلب مناسب برای انجام واجبات و مستحبات است؟ علی(علیه‌السلام) فرمودند:«إنَّ لِلقُلُوبِ إقبالاً وَ إدبارَاً فَإذا أقبَلَت فَأحمِلُوها عَلَی النَّوافِل وَ إذا أدبَرَۀ فَقتَصِرُوا بِها عَلَی الفَرائِض[1]= دلها اقبال (رویکرد) و ادبار (روی برگرداندن) دارند، وقتى كه رو آوردند، آنها را به مستحبات وادارید، و هنگامى كه رو برگرداندند، به واجبات بسنده کنید.» مستحب یعنی کاری که انسان برای جلب محبت و دوستی خداوند انجام می‌دهد و غیر از واجبات است. آن زمان که دل‌های شما میل دارد، مستحبات را هم به آن بدهید و وادارش کنید که مستحبات را انجام بدهد. یعنی سطح تغذیه ­اش را بالا ببرید. موقعی که ادبار پیدا می‌کند، فقط به واجبات اکتفا کنید. در مورد عبادات این یک اصل است که انسان حالت‌های اقبال و ادبار و خنثی در قلب را باید ملاحظه کند. بسیاری از افراد که از دین متنفر می‌شوند، به خاطر ناشی بودن والدین آنهاست یا به خاطر معلمانی است که ناشیانه آنها را وادار به عبادت بی موقع و دینداری می‌کنند. مثلاً شما بچه ­ات را در یک مدرسه مذهبی می‌گذاری. صرف اینکه مذهبی است، دلیل نمی‌شود که حجم زیادی از برنامه­ و فوق برنامه­ درست کنند و بر سر بچه ­ها بریزند. باید حتماً معلمان و مربیان، کارشناس‌های دقیقی باشند که بدانند در نوع برنامه­ ریزی‌های مذهبی که برای دانش ­آموزان تهیه می‌کنند، ماهرانه این کار را انجام دهند؛ به طوری که دانش ­آموز به ادبار نرسد. عواملی که باعث ادبار در قلب می‌شوند یکی از عوامل خانواده ها و معلمان ناشی هستند که بی موقع و بدون دانش، بچه ها را به سمت دین سوق می‌دهند. گروه های دیگری هم وجود دارند که به بررسی آنها می‌پردازیم. یک گروه، افراد مذهبیِ هستند که دلشان می‌خواهد فعالیت مذهبی انجام دهند. گاهی مدرسه دینی، اسلامی، مذهبی ایجاد می‌کنند و در این مدرسه مذهبی بی­ موقع خوراک مذهبی به دانش ­آموز و دانشجو می‌دهند. در مکاتب دیگر بیشتر از دین ما این چیزها وجود دارد. در اهل سنت بسیار وحشتناک‌تر است. در مدارس وهابی‌ها خیلی شدید است. در مدارس مسیحیان هم که خیلی شدیدتر اعمال می‌شود. کار مذهبی­ در بعضی از مدارسِ مسیحی توأم با خشونت است. شما ببینید کشیش‌های‌شان مجبور هستند ازدواج نکنند. یک قانون من درآوردی که در دین مسیح هم نیست از خودشان در آورده‌اند که کشیش ازدواج نکند. برای همین آمار انحراف جنسی در بین کشیشان خیلی بالا رفته است. گروه دیگر، کسانی هستند که در سیر و سلوک وارد نیستند. مثلاً یک چله بی موقع و نابجا می‌گیرند و بلد هم نیستند که با دل شان چه کار کنند. آن‌وقت در این 40 روز آنقدر با خشونت با این دل رفتار می‌کنند به هوای اینکه می‌خواهند خودسازی کنند. متوجه هم نیستند که بعد از 40 روز، دل چقدر به ادبار می‌رسد. بازتابش هم این است که یکدفعه می­ بینی، شخص چند سال مریض می‌شود. گروهی دیگر، کسانی هستند که دچار توهمات معنوی هستند. مثلاً افرادی هستند که در دین و عبادت آدم‌های واردی نیستند. فقط یک ذره حالت معنوی به خود می‌گیرند که آن هم ناشی از توهمات خودشان است. گردنشان را کمی کج می‌کنند؛ یک‌ذره روزه می‌گیرند، یک‌ذره می‌افتند به نمازشب خواندن و یک‌ذره می‌افتند به سکوت. اینها هم باعث ایجاد ادبار در افرادی می شوند که گول ظاهر اینها را خورده اند.  مثلاً یک جوان حالت‌های این شخص را می ­بیند و خوشش می‌آید و فکر می‌کند که خیلی آدم واصل و بزرگی است و بعد دنبال این آدم راه می‌افتد که به او هم برنامه بدهد و راهنمایی کند. او هم یک‌دفعه به این می‌گوید: برو 40 روز روزه بگیر. سه چهار مورد ما داشتیم که چهل روز روزه گرفتند و الان در تیمارستان هستند. مثلاً رجب و شعبان را روزه بگیر و به رمضان وصل کن. این برای هر کسی خوب نیست. برای هر کسی فایده ندارد که ماه رجب و شعبان را روزه بگیرد. برای فردی خوب است که قلبش اقبال دارد و عقده ­ای هم نمی‌شود، شخصیت پخته­ ای دارد و توانسته به شهوت‌هایش مثل شهوت‌های غذا و شهوت‌های دیگر غلبه کند. اساساً چه روزه باشد چه نباشد، شهوت غذایی ندارد. پس ما باید خیلی حواس‌مان را جمع کنیم تا در تربیت مذهبی کاری نکنیم که نفس بچه­ های ما و یا خودمان وحشی شود. انسان باید با آن مدارا کند و با عقل و حکمت و درایت کار کند. مراقبت در ارتباط ها و رفتار، هنگام ادبار و اقبال قلب ما باید در ارتباط‌ها و رفتارمان خیلی دقت کنیم. یک موقع می­ بینی شوهر اقبال دارد، گاهی  زن ادبار دارد. یا زن اقبال دارد و شوهر ادبار ندارد. یا زن اقبال دارد مرد خنثی است و یا برعکس. خواهر و برادر، دوتا دوست هم که خیلی به هم علاقه دارند و دوست دارند با هم باشند، ممکن است در اثر بی­ تجربه ­گی و ناآگاهی در موقعی که خودش اقبال دارد، رفیق و دوستانش را به کاری وادار کند که آنها اقبال ندارند. مثلاً آنها را مشهد می‌برد. در حالی که آنها الان حال و هوای شمال دارند. اینها همان واجب‌شان را در شمال انجام بدهند به خدا نزدیکتر می‌شوند تا اینکه بی موقع به مشهد بروند. اینکه در روایت داریم:«المُؤمِنُ یَأکُلُ بِشَهوَۀِ أهلِه وَ المُنافِقُ یَأکُلُ بِشَهوَتِه= مؤمن به میل خانواده اش می‌خورد و منافق به میل خودش»، برای این است که انسان یک چنین جنایت و ظلمی را در حق دیگران انجام ندهد. فرد منافق میل خودش را به دیگران تحمیل می‌کند. وقتی که به مشهد، کربلا، حرم، سوریه، مسجدالنبی، مسجدالحرام رفتید، شما باید از هم جدا شوید. اینکه می‌گویند احرام انجام بدهید و زن شما هم به شما حرام می‌شود. یعنی دیگر با هیچ کس کاری نداشته باشید و دلها را به هم وصل نکنید. مادرها و پدرها مجبورند ملاحظه بچه­ هایشان را بکنند و یک وضعیت ویژه‌ای داشته باشند. سن بچه خیلی مهم است. مثلا می‌خواهیم به مشهد برویم. من الان خیلی حالم خوش است. دوست دارم ساعت 2 صبح حرم بروم و تا بین‌الطلوعین در حرم باشم. آیا باید دیگران را هم از خواب بیدار کنم و با خود ببرم؟ نه. نباید کاری با بقیه داشته باشم. یک موقع کسی می‌گوید: من را هم بیدار کن، من هم می‌آیم. ولی ممکن است ساعت 2 نظرش عوض شود و وقتی بیدارش می‌کنی، با تو نیاید. همین که می‌بینی طرف حال ندارد، نباید بالا سرش بایستی و بگویی مگر خودت نگفتی بیدارم کن. حالا بیدارت کردم، بیا برویم. یک موقع طرف دوست صمیمی من است و من ظرفیتش را می‌شناسم، می‌دانم چند قدم که راه برود، سر حال می‌آید؛ اگر آب به صورتش بزند، روحش آماده می‌شود و او را بالا می‌کشد. یک موقع می‌بینم، او یک بچه 13 ساله یا 8 ساله است، می‌گوید: مامان خواستی حرم بروی، من را هم ببر یا من را برای نماز بیدار کن، یا من را برای سحر بیدار کن، می‌خواهم روزه مستحبی بگیرم. اصلاً نباید آدم این حرف‌ها را جدی بگیرد. یکبار صدایش کن، اگر دیدید سنگین است، بگذار بخوابد. بلندش نکن. دیگران نباید بهای حال ما را بپردازند. شما الان با همسرت حرم رفتی، ظرفیت تو 2 ساعت است. ولی چون می‌خواهید با هم بیرون بروید و با هم بیایید، حتماً با همسرت هماهنگ کن. باید دقت کنیم که دیگران به چه میل دارند. تو قدیمی هستی، سنتی هستی، کله ­پاچه می‌خوری. سیرابی می‌خوری.  ولی دیگران ممکن است اصلاً خوش‌شان نیاید و رغبت نکنند بخورند. تو می‌خواهی کباب بخوری، الان عشق این بچه این است که فست­ فود، پیتزا، ساندویچ، کباب ترکی بخورد. ببینیم او چه می‌خواهد بخورد. ما باید روی شکم‌مان پا بگذاریم که بزرگتر هستیم. پدر و مادر باید روی شکمش پا بگذارد و بگوید: هر چه شما دوست دارید، می‌خوریم. برای جذب بهتر خوراک معنوی، آن را با خوراک مادی همراه کنید اگر خوراک معنوی هم می‌خواهید بدهید، حتماً کنارش یک خوراک مادی بگذارید. اگر یک هفته مشهد رفتید، در کنارش بچه ات را جاهای تفریحی هم ببر. به او غذای خوب بده. قایق سواری و شهربازی ببر و بگذار سفر مشهد برایش شیرین باشد. در آینده وقتی اسم مشهد می‌آید، خوشحال شود و با علاقه به مشهد برود. تو رفتی مشهد و در هتل و حرم هستی، این برای آدم‌هایی است که اشتها دارند، مال بدمست‌ها و هفت­ خط‌ها و آنهایی است که ظرفیت‌شان بالاست و می‌گویند ما در جایی خارج از حرم، هیچ لذتی نمی‌بریم. وقتی با خانواده هستی، باید ببینی خانواده چه می‌خواهند. همسرت و بچه­ ها کشش حرم را دارند یا می‌خواهند بخوابند. مردم را کافر و فاسق نکنیم و زیر سؤال نبریم که این چرا رغبت ندارد حرم بیاید؟ ما نمی‌توانیم به کسی بگوییم تو چرا چلوکباب نمی‌خوری؟ تو چرا فلان غذا را نمی‌خوری؟ این چیزها هیچ کدام باعث تحمیل نمی‌شود و تعیین­ کننده هم نیست. پس قاعده این است که ما با میل خانواده عمل کنیم. بگذاریم که آنها از سفرشان لذت ببرند. این علامت انسانیت است که انسان میل خودش را در میل دیگران ذوب و هلاک می‌کند و به میل دیگران توجه می‌کند که دیگران چه میلی دارند. پس مواظب باشیم در هیچ زمینه­ ای چیزی را تحمیل نکنیم. مگر اینکه یقیناً برای طرف مقابل برای بچه ضرر داشته باشد که در این صورت، باید جلویش بایستی و توجیه ­اش کنی، چون اگر تغذیه شود، اشتهایش برای آن غذای منفی و بد بیشتر می‌شود. خستگی دل ها را با حکمت های تازه رفع کنید دل‌ها هم مثل بدن‌ها خسته می‌شوند، ملول و بی­ حوصله می‌شوند و کم می‌آورند. وقتی بدن های ما دچار خستگی می‌شوند، ما به روش های مختلف رفع خستگی می‌کنیم. حالا وقتی دل کم آورد و خسته شد چه کار باید کرد؟ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید:« إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الاْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ[2] = این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حكمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب كنید.» وقتی بدن خسته می‌شود، شما چه کار می‌کنید؟ استراحت می‌کنید. استحمام می‌کنید. استخر می‌رویم. یک عطر خوب، یک چای، یک لباس خوب، یک قهوه و ... یک کاری می‌کنیم که حال بدن خوب شود و از این حالت کرختی در بیاید. همیشه هم خواب چاره کار نیست. گاهی انسان میوه، شیرینی، شربت و آبمیوه بخورد، یا نوشیدنی سرد یا گرم دوست دارد بخورد، حالش خوب می‌شود. گاهی عطرش را باید عوض کند. شما یک عطر بیجا به بدنت بزنی، می­ بینی، تمام روحت را کسل می‌کند. ولی وقتی کسل هستی، عطر خوب بزنی، حالت خوب می‌شود. فرض بفرمایید کسی طبعش اینطوری است که وقتی عطر خنک می‌زند، چند ساعت حالش خوب است. اما یک دفعه اشتباه می‌کند و عطری در خانه می‌زند که گرم است. یک‌دفعه می­ بینی روحیه را مچاله می‌کند. به عطرها باید دقت کرد. مثل رنگ‌ها می‌ماند که بی­ موقع هر رنگی از لباس را نپوشی. وقتی بی­ موقع لباسی را می‌پوشی، این لباس اعصابت را خرد می‌کند. تو الان احتیاج داری بخوابی، یا نور مناسب نیست و یا اشتباهاً رفتی در رختخوابی که رنگ روبالشی و روتشکی رنگ مناسبی نیست و خوابت نمی‌برد. گاهی ده دقیقه یا نیم ساعت ورزش، تمام بدن را از بسیاری از حس‌های بد در می‌آورد. اما اگر کسی تنبلی ‌کند، انواع و اقسام مریضی‌های جسمی و روحی را می‌گیرد. ورزش، هم مریضی‌های جسمی را درمان می‌کند، و هم روحی را. یکی از خوراک‌های بسیار مهم و ضروری در زندگی امروز ورزش است. روح هم وقتی خسته و ملول می‌شود، نیاز به تغذیه دارد. نیاز دارد به اینکه از آن ملول بودن در بیاید. حال چطوری روح را از ملول بودن در آوریم؟ اقتضاء روحت را باید دقت کنی. اولاً گناه نباشد که گناه روح را هیچ وقت به نشاط نمی‌آورد. گناه کنید، روح مریض­تر و ملول­تر می‌شود. حضرت یک پیشنهاد خیلی خوب می‌فرماید:«فَابتَغُوا لَها طَرائِفَ الحِکَم= پس برای روحها و دلهای خودتان حکمت‌های تازه بجویید.» این خیلی اهمیت دارد. «طرفه» یعنی چیزهای تازه و جدید و نو، «طَرائِفَ الحِکَم» یعنی، حکمت‌های جدید و نو. «فَابتَغُوا لَها طَرائِفَ الحِکَم» یعنی این روح به حکمت‌های ویژه­ ای احتیاج دارد که با ساختار حقیقی خودش سازگاری دارد. اول اینکه وطنش پیش خدا بوده، پس به غذایی احتیاج دارد که از جنس خودش باشد، یعنی از جنس خدا باشد. برای همین انسان وقتی که میزان ذکر، عبادت، نماز، معنویت، دعا و توجه ­اش به حق تعالی کم می‌شود، چه بخواهد چه نخواهد مریض است. به همین دلیل، اولین قدم در رشد، خودشناسی است. حضرت فرمود: اگر کسی خودش را نشناسد در انواع جهالت‌ها و گمراهی‌ها می‌افتد. حقیقت قلب ما از جنس خداست ترکیب ما در بخش زمینی، از آب و خاک و گِل و نطفه است که از اینجا بدن­گیری کردیم. اما در ترکیب اصلی­ مان که به واسطه آن انسان هستیم از خدا آمده: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». پس حقیقت انسانی و ابدی و قلب و دل و روح من از این جنس است، نه از جنس فرشته­ ها، نه از جنس ملکوت، نه از جنس ناسوت. در مورد ساختار انسان گفتیم: خداوند در اولین تجلی خود یک نمونه از خودش خلق می‌کند. مثلِ خودش که هیچ فرقی با خودش ندارد. برای همین هم به او می‌گویند «مَثَل اعلی» یعنی عالیترین نمونه از خدا. اسم‌های دیگر هم دارد که یکی از آنها نور محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یا همان روح است. تمام مخلوقات خدا از این موجود، خلق می‌شوند. ترکیب انسان یک ترکیب دو وجهی است: یک بُعد انسان زمینی است و بُعد دیگر غیرمادی یعنی غیرزمینی. ما قبلاً در عالیترین وضعیت پیش خدا بودیم. آمدیم در طبیعت یا ناسوت. یعنی جایی که جای نسیان و فراموشی است. به همین خاطر معاد یعنی بازگشت. وقتی در این عالم نسیان و فراموشی آمدیم، یادمان رفت که قبلاً کجا بودیم. الان به خیلی‌ها که می‌گوییم قبل از اینکه به دنیا بیایید و قبل از اینکه بدن زنانه یا مردانه بگیرید، در آن‌طرف بودید، یادشان نمی‌آید. اکثر قریب به اتفاق افراد، اصلاً یادشان نمی‌آید. باید انسان تمرین کند تا یادش بیاید که من خانه و اصل و ریشه­ ام آنجا بوده و مال اینجا نیستم. من اصلاً نه بدن و نه زن و نه مرد هستم. پس ما قبلاً اینجا نبودیم، حالا اینجا آمدیم و بدن­گیری کردیم. بعضی‌ها زنانه، بعضی‌ها مردانه، بعضی‌ها هم بدن‌های خنثی دارند. پس انسانیت ما به جنسیت و بدن ما نیست. کسی که روح را نشناسد، غذای ناسالم به او می‌دهد نفس مثل یک بچه و مثل یک بدن و مثل یک انسانی است که الان از مسافرت آمده و نیاز دارد به اینکه غذای مناسب خودش را بخورد. یعنی آن خوراکی که دقیقاً با ساختار خودش هماهنگ است. بیشترین جنایت‌ها، انحراف‌ها، فسادها، آلودگی‌ها، غصه ها، غم‌ها، بیماری‌های روحی و روانی، ناشی عدم شناخت آدم‌ها از خودشان است. چون جنس خودشان را نمی­ شناسند، اساساً اقدام به تغذیه مناسب می‌کنند مثل کاری که بعضی ها در تغذیه جسم می‌کنند و با خوردن فست فودها سیر می‌شوند و لذت می‌برند، اما نیازهای جسم شان تأمین نمی‌شود. وقتی کسی روح را نشناسد، غذای آشغال به خورد روح می‌دهد و روح به جای اینکه آرام شود، روز به روز پژمرده تر و حالش خرابتر می‌شود. آدم‌هایی که 50 سال نماز می‌خوانند و این نماز هیچ کمکی به آنها نمی‌کند، برای این است که با شأن حیوانی نماز می‌خواند. وقتی که کسی با شأن حیوانی نماز خواند، به شأن انسانی و اصلی نمی‌رسد. برای همین است که اگر نماز 4 رکعتی در مسافرت 2 رکعتی شود، او کلی ذوق می‌کند. معلوم می‌شود که هنوز بخش انسانی او فعال نشده و نمی‌تواند از خدا لذت ببرد. از کمال مطلق و از وطن خودش نمی‌تواند لذت ببرد. مگر می‌شود بچه‌ای از پدر و مادرش متنفر باشد؟ این طبیعی نیست. اگر متنفر است، پس معلوم است که اینجا اختلاف وجود دارد. مگر می‌شود آدم از وطنش بدش بیاید؟ وطن ما خداست. کسی که از یاد خدا رویگردان است، قرآن می‌فرماید:«فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً= پس برای او زندگی سختی است» و دائماً در فشار روحی قرار دارد. اگر غذای خوب بخورد، روح کوچک نمی‌شود و به او فشار نمی‌آید. دلیل آموختن حکمت های تازه چیست؟ ما اساساً چون عاشق خدا هستیم و گفتیم که جنس ما از علم مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق بوده و بنابراین، انسان ذاتاً عاشق حکمت است. یعنی اگر یک استاد، کتاب، فیلم و ... او را به یاد حقیقت اولیه خودش بیاندازد و مجهولاتش را حل کند، انسان لذت می‌برد و خوشش می‌آید. خانواده­ ها، آقایان و خانم‌هایی که از مطالعات انسانی دور می‌افتند و در سن جوانی مثل افراد سالخورده به نظر می‌رسند راه نادرستی را طی کرده اند. برعکس اینها، آنهایی هستند که از مطالعات انسانی بهره می‌گیرند، اینها حتی در کهنسالی، جوان، بانشاط، با امید و با قدرت به نظر می‌رسند. با تلویزیون، سریال و کارتون، اینترنت و مسافرت و درس‌های خشک علمی، فرد به شادی و نشاط نمی‌رسد؛ بلکه با حکمت ها و آیات و روایات، جان انسان جوان و شاداب می‌ماند. در بخش آموزش دین، مفصل گفتیم که واجب است انسان دنبال یادگیری اخلاقیات و عقائد و حکمت‌های زیبا برود. چون جان انسان با این چیزها سنخیت دارد و اگر کسی از این چیزها لذت نمی‌برد، مرده است. لازم است انسان برنامه‌ای برای شنیدن داشته باشد. شنیدن، آدم را جوان می‌کند. غذای نفس همین فهم و شعور و شنیدن است. با شنیدن و کسب معارف، نفس دائماً لذت می‌برد و بزرگ، بانشاط و قوی می‌شود. آن وقت در هیچ جا به ضعف نمی‌افتد. دل ذلیل، دلی است که از دیگران عاطفه گدایی می‌کند خانم دانشجویی برای مشاوره نزد من آمده بود. گریه می‌کرد و می‌گفت: من کسی را دوست دارم، ولی او به من هیچ علاقه­ ای نشان نمی‌دهد. من به او ابراز علاقه می‌کنم و گُل می‌برم و او توجهی به من نمی‌کند. این نفس، ضعیف است. علی (علیه‌السلام) فرمود:«ما رَأیتُ ذُلَّ مِثلَ إشتِغالِ قَلبی بِفارِقِ القَلبِ مِنّی= هیچ ذلتی را مثل این ندیدم که دلم به کسی مشغول باشد که دلش به من مشغول نیست.» آدمی که التماس محبت از کسی می‌کند و گدای عاطفه کسی است، روحش تغذیه نشده است. اگر قیمت خودش دستش بود، اصلاً به کسی التماس نمی‌کرد. آدم می‌تواند میلیون‌ها انسان را دوست داشته باشد و به انسان ها عشق بورزد و انسان‌ها را سیراب کند، اما خودش به هیچ وجه گدای عاطفه یک نفر هم نباشد. دوستی و مهرورزی را با دیگران دارد، اما اگر در زمانی، یکی از آنها را از دست داد، به هم نمی‌ریزد. مثل بدنی که به او می‌گویی، شما روزه بگیر. می‌گوید من نمی‌توانم روزه بگیرم. روزه بگیرم رو به قبله می‌شوم. این بدن ضعیف است. آدمی که قوی و مهربان است و وابسته به دیگران نیست و فقط به یک نفر وابسته است و او هم خداوند تبارک و تعالی است، فقط همین آدم می‌تواند از صمیم قلب بگوید:«لا إله إلا الله= هیچ دلبری جز خدا ندارم.» من فقط آویزان یک نفر هستم و او هم خداست. او هم خوشش می‌آید که من آویزانش شوم. اصلاً من را آفریده که آویزانش شوم. اصلاً او من را آویزان خلق کرده: معنی «أنتُمُ الفُقَراءُ إلی الله[3] = شما به خدا نیازمندید» همین است. ذات من را اینطوری خلق کرده است. اصلاً به کسی نیاز ندارم. بنابراین، فقط در تغذیه‌ی خوب است که انسان به قدرت می‌رسد.اگر توانستی 24 ساعت هم تلفن همراه و هم تلفن ثابت را خاموش کنید. همسر و بچه ­ها بدانند. تلویزیون را هم روشن نکنید. همه را کنار بگذارید. ببین از خودت لذت می‌بری یا نه؟ ببین سرپا هستی یا نه؟ اگر اینطوری نیستی، پس هنوز ضعیف هستی و باید غذا های معنوی سازنده بخوری. اگر وابسته هستی که کسی به تو زنگ بزند یا تو به کسی زنگ بزنی، تلویزیون نگاه کنی، سر کار بروی، کسی را ببینی، در خیابان بروی و ... پس ضعیف هستی. میزانِ رشد انسان، میزان عشقِ او به خداست میزان رشد، یعنی انسان به «لا إله إلا الله» برسد. یعنی روزبه ­روز دلبری خدا برایش بیشتر و دلبری دیگران کمتر شود. یعنی مدام از خارج ببُرد و با خودش رفیق و عاشق خودش شود. نه خود جنسی و طبیعی و شکمی و زمینی و بدن، بلکه خودی که از جنس خداست. چون از جنس خداست او و خدا یکی هستند. به همین خاطر قرآن می‌فرماید، شما وقتی خدا را فراموش کنی، ، یقیناً خودت را فراموش کرده ای. وقتی خودت را فراموش می‌کنی، خدا را فراموش کرده ای. چون هر دو یکی هستند: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ= مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس دچار خودفراموشی شدند.» کسی که از خدا، ذکر خدا، نماز، عبادت خوشش نمی‌آید، این شخص در اصل با خودش قهر است. راهش این نیست که با خدا آشتی کند، بلکه باید با خودش آشتی کند. یعنی باید با آن خودی که حقیقی و جاودانه و از جنس خداست، آشتی کند. این آدم اصلاً خودش را نمی‌شناسد، هنوز بالغ و بزرگ نشده است. تا انسان نداند چه کسی هست، معشوقش را هم نمی‌شناسد. هر چند که این معشوق، مفت در اختیارش باشد. الان خدا خود را مفت در اختیار ما گذاشته و ما قدر نمی‌دانیم. اصلاً رغبت نمی‌کنیم با او حرف بزنیم. خدا ما را به رفاقت و دوستی خودش دعوت کرده و ما همیشه گدای بیرون از خودمان هستیم. علی(ع) می‌فرماید:« عجبت لمن ینشد ضالّته و قد أضلّ نفسه فلا یطلبها[4] =‎‎در شگفتم براى كسى كه گمشدۀ خود را مى‌جوید، در حالى كه نفس خود را گم كرده است و آن را نمی‌جوید.» بنابراین، باید به بخش تغذیه‌ای نفس توجه داشته باشیم که بحث خیلی مهمی است. تغذیه آدم ها هم با همدیگر فرق می‌کند. گاهی بچه ­ات را دانشگاه می‌فرستی، بدبختش می‌کنی. خارج از کشور می‌فرستی، بیچاره ­اش می‌کنی. اگر خارج از کشور فرستادی، باید فکر تغذیه اش هم باشی. در آمریکا و اروپا غذا وجود ندارد. قحطی است. آنجاها از نظر خوراک انسانی، از گداترین نقاط روی زمین است. حیات انسانی که آنجا وجود ندارد. قم، تهران، حضرت ­عبدالعظیم و اصفهان نیست که پر از غذای انسانی باشد. ایران نیست که انسانها غذای بخش انسانی داشته باشند. وقتی بچه­ ات را فرستادی آنجا درس بخواند، از نظر بخش انسانی در مدرسه حواست باشد که این بچه نیازش فقط درس و اطلاعات و فیزیک و شیمی نیست. اگر به این «طرائف الحکم» نرسد، اصلاً آن بخش انسانی کاملاً می‌میرد. اگر غذای معنوی او را نمی‌توانی تأمین کنی، علم، سواد، مدرک تحصیلی را رها کن. بگذار اینجا با یک مدرک تحصیلی پایین­تر، با یک شغل پایین­تر، درآمد پایین­تر اما با غذای انسانی زندگی کند و غذا بخورد، چون حیات جاودانه­ او بستگی به مقدار تغذیه‌اش دارد.             پی نوشت: [1] . نهج البلاغه، حکمت 304. [2] . نهج البلاغه، حکمت 197. [3] . سوره فاطر/15. [4] . غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص 460./ عیون الحکم و المواعظ، ج1، ص 329. ع ل 372

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11654
زمان انتشار: 3 می 2020
| |
قواعد تغذیه قلب

قلب، جلسه 22، 89/08/01

قواعد تغذیه قلب

قلب، مهمترین بخش وجود و اصل انسان است و اگر خوب ساخته و تغذیه شود، سعادت آخرت و ابدیت انسان را رقم می‌زند. پس باید قلب را متناسب با ساختار آخرت و بهشت تغذیه کنیم. در تغذیه جسم، لازم است یک سری قواعد را در نظر گرفت و آن اینکه تغذیه برای سلامتی و رشد بدن مناسب باشد و دیگر اینکه خوشمزه باشد. قاعده دیگر تغذیه این است که انسان تا وقتی گرسنه نشده و اشتها برای خوردن ندارد، نباید غذا بخورد، چون فایده‌ای برای بدن ندارد. مسئله دیگر اینکه قبل از سیر شدن دست از غذا بکشد.

در تغذیه معنوی هم مثل تغذیه جسم، باید یک سری مسائل را در نظر بگیریم. یعنی انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکارمان، شنیدنی‌ها، دیدنی‌ها، لمس کردنی‌ها، بوییدنی‌ها و ... باید با ساختار نفسانی ما سازگاری داشته باشد و به سلامت قلب ما کمک کنند. غذاهایی که برای سلامت قلب می‌خوریم، مختلف است، گاهی ذکر است، زمانی قلب ما نماز و زیارت می‌خواهد، یک موقع مطالعه و یا شنیدن یک سخن از یک استاد را می‌خواهد. اما ما چه موقع باید بشنویم؟ چه موقع باید زیارت برویم؟ چه موقع باید قرآن بخوانیم؟ چه موقع باید عبادت کنیم؟ چه موقع مطالعه کنیم؟ چه موقع نماز بخوانیم؟ چه موقع روزه بگیریم؟ چه موقع ملاقات برویم؟ چه موقع دعا بخوانیم؟ چطوری بخوانیم؟ چقدر بخوانیم؟ این ها در بحث تغذیه خیلی مهم هستند. همانطور که در تغذیه جسمانی شرط این است که اول، شخص میلِ به غذا داشته باشد و بعد غذا بخورد و بدون میل غذا نخورد، در روح هم همینطور است. در غذاهای روحانی و غذاهای عقلانی، شخص باید کشش و میل داشته باشد تا جذب کند. وقتی حالت دفع و زدگی و سیری دارد، اگر بخواهد تغذیه معنوی داشته باشد، این تغذیه مفید نبوده و اثرات مخرب دارد. بررسی قلب در حالت‌های «اقبال، ادبار و خنثی» سه حالت تغذیه برای دل وجود دارد. 1) حالت اقبال، 2) حالت اِدبار و 3) حالت خنثی. 1) حالت اقبال) دل گاهی، حالت اشتها دارد و بهترین موقع هم برای تغذیه همین زمانی است که دل اشتها دارد و به این حالت «اقبال» می‌گویند. یعنی حالتی است که خودِ قلب دوست دارد و می‌خواهد از مباحث و خوراک های معنوی استقبال می‌کند. 2) حالت ادبار) این حالت مثل سیری می‌ماند. یعنی اگر جلوی آدمی که غذا خورده و سیر است، بهترین غذاها را بگذارید، میلی به خوردن ندارد و حتی نگاه کردن به آنها هم ممکن است حالش را به هم بزند. همان‌طور که بدن وقتی سیر است از غذا متنفر می‌شود، روح هم یک حالت زدگی و سیری دارد. در موقعِ سیری و زدگی، اگر کسی اقدام به تغذیه روح کند، خیلی خطرناک است. در این حالت، فقط باید به واجبات اکتفا کرد و مستحبات را برای وقتی که قلب اقبال دارد، گذاشت. اگر کسی بی ­موقع نماز بخواند. بی­ موقع زیارت برود. بی­ موقع ذکر بگوید. بی­ موقع روضه برود. بی­موقع سخنرانی گوش کند. بی­ موقع کلاس برود. به این حالت قلب «اِدبار» می‌گویند. «دَبر» یعنی پشت. یعنی قلب پشت می‌کند و الان از این تغذیه خوشش نمی‌آید و اصلاً نباید تغذیه‌ای صورت بگیرد. یعنی باید شخص صبر کند، آنچه که خورده هضم و جذب و تبدیل و دفع شود. یک مقدار فضا باز شود و اشتها و میل بیاید تا دوباره غذایی بخورد. 3) حالت خنثی) حالت وسط است که در این حالت، قلب نه میل دارد، نه میل ندارد. اصلاً حال هیچ چیز را ندارد. یک حالت کسالت و بی­حالی بر قلب عارض می‌شود که نه حال ایمان و نه حال کفر دارد. حالت‌های گیجی، گنگی و خنثی و حالت‌هایی که آدم احساس می‌کند، روی هواست. از دنیا بدش می‌آید، از همه چیز بدش می‌آید، به خدا و دین و پیغمبر و اینها هم هیچ رغبتی ندارد. در حالت وسط است. حالت خنثی، خطرناک ترین حالت برای قلب است حالت خنثی که قلب در وسط است و نه اقبال دارد و نه ادبار؛ حالت خاصی است و خطرناک ترین حالت قلب می‌باشد. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دل در این حالت، مثل پارچه‌ی کهنه است. پارچه‌ای که نو است را هرچقدر فشار بدهیم، هیچ تأثیری روی آن ندارد. چون محکم و نو است. حال اگر پارچه کهنه را فشار بدهیم، خیلی راحت در اثر کوچکترین فشار برای شیئی که به آن فشار می‌آورد، فضا باز می‌کند. خطرناک بودن این حالت هم به همین دلیل بوده و بستگی دارد به این که قلب در چه نوع فضایی قرار بگیرد و چه نوع تغذیه‌ای در اختیار داشته باشد.  دل در حالت خنثی آمادگیِ جذبِ هر کدام از خاطرات یا غذاهای الهی یا دنیایی را دارد. در هر فضایی که قرار بگیرد، اعم از مادی یا معنوی جذب آن می‌شود. یعنی، اگر در این حالت در فضایی باشد که دسترسی به ماهواره یا به صفحه‌ای از اینترنت داشته باشد و ... اگر شخص سراغ آنها برود و یک دفعه با یک صحنه بد مواجه شود، کاملاً آن را جذب می‌کند. اگر همان لحظه رادیو قرآن گوش کند، کانال شبکه قرآن را بگیرد، یک آیه قرآن را بخواند آن را هم جذب می‌کند. یعنی در این حالت قلب انسان، هم آمادگی پذیرش ایمان و هم کفر را دارد. خطرناکترین حالتش هم همین است که در معرض گناه و محیط های گناه‌آلود باشد و یا بستگی دارد که چه موضوع یا خاطره‌ای هجوم بیاورد و قلب را بگیرد. چگونه قلب را در حالت خنثی مدیریت کنیم؟ در حالت سوم که خنثی است و قلب اقبال و ادباری ندارد و از طرفی نیز آمادگی پذیرش هر چیزی را دارد خواه معنوی و مثبت و خواه مادی و منفی باشد. پس انسان باید خیلی مواظب باشد. در این حالت انسان باید خودش را زودتر به سمت خاطرات مثبت و نورانی و معنوی و خاطرات ایمانی بیندازد. مثلاً زود بلند شود یک نوار خوب، یک سرود خوب، یک موسیقی مثبت، چند آیه یا چند صفحه قرآن بخواند. اگر رفیق خوب و نورانی دارد، با او حرف بزند. خودش را به یک حرم برساند. زود به مسجد محل شان برود و ... با این کارها یک دفعه قلب باز می‌شود. چون قلب در این حالت، گیج و گنگ و مثل پارچه کهنه است. آن خاطره الهی قلب را سوراخ می‌کند، داخل می‌آید و فضای قلب را می‌گیرد. برعکس این قضیه، اگر در معرض گناه قرار بگیرد، دچار کفر و آلودگی می‌شود. علت اینکه بعضی‌ها بعد از این که زحمات زیادی کشیده اند، یک دفعه تصمیمات خطرناکی می‌گیرند که منجر به سقوط‌شان می‌شود، به همین خاطر است. در حالت خنثی، انسان باید برای خودش مجموعه ­ای از خوراک‌های خوشمزه داشته باشد و به قلبش پیشنهاد بدهد و ببیند کدام را می‌خواهد. مجموعه ­ای از خاطرات زیبا مثل صدای کسی، قیافه کسی، یک کتاب، یک رنگ، یک عطر، یک فیلم، یک کلیپ قشنگ و یک قطعه موسیقی مثبت، یک زیارت، یک مسجد، خواندن قرآن و ... . بالاخره یک چیزی هست که انسان را خوشحال می‌کند. شاید یک حرم خاص، یک امامزاده خاص، یک امام خاص، یک فیلم خوب، یک شرائط خاص، گاهی دو رکعت نماز و... می‌تواند قلب انسان را از حالت خنثی دربیاورد. گاهی یک نوازش یا یک بوسه، قلب را از خنثی بودن نجات می‌دهد. زمانی یک حیوان به داد آدم می‌رسد. مثلاً انسان جلوی یک جوجه، یک مرغ، یک گربه غذایی بگذارد. روی گوسفندی دست بکشد. یک نوزادی را ببیند و ببوسد. قلب از آن حالت خنثی در می‌آید. هر کس باید اطلاعاتی از خود داشته باشد و مدام آمار خودش را بگیرد و ببیند در آن لحظات چه چیزهایی می‌تواند دل من را قلقلک بدهد و از آن حالت وحشتناک خنثی خارج کند. پس ما در حالت اِدبار، اصلاً تغذیه نمی‌کنیم. در حالت خنثی سعی می‌کنیم با تلقین خود را حتماً به سمت خاطرات مثبت و الهی ببریم. اما در حالت اقبال، راحت تغذیه می‌کنیم. در حالت ادبار نباید قلب را وادار به عبادت کرد در تغذیه­ های روحانی، زمانی اقدام به خوردن کنیم که کاملاً میل به خوردن داریم. وقتی قلب ادبار دارد و میلی به تغذیه معنوی ندارد، هر گونه اجبار در پذیرش یک موضوع، باعث زدگی و تنفر قلب از آن موضوع می‌شود. بسیاری از زدگی‌ها و تنفرهایی که از دین، خدا، بهشت معنویت و ... به وجود می‌آید و یا علاقه ­هایی که به آخرت و بهشت در انسان می‌میرد و کور می‌شود، برای این است که این شخص بی­ موقع غذا خورده، یا پدر مادر بی­ موقع به او غذا داده‌اند. یا در محیط تربیتی، بی­ موقع تغذیه شده یا مدرسه مدرسه ­ای بوده که مربی‌های ناشی داشته و بی­ موقع دانش آموز را وادار به تغذیه کرده اند و دانش ­آموز حالت ادبار و زدگی پیدا کرده است. طولانی شدن حالت خنثی و ادبار در قلب، نشانه بیماری است کسانی که حالت خنثی و یا ادبار در آنها خیلی طولانی است، اینها مریض هستند. مثل بی ­اشتهایی که ناشی از مریضی در تغذیه جسم ایجاد می‌شود. در نظام تغذیه انسانی، بعضی‌ها تغذیه حسی‌شان مثل دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، لمس کردنی‌ها، بو کردنی‌ها خوب است. بعضی ها تغذیه­ های خیالی‌شان هم خوب است، مثل کسی که تلویزیون تماشا می‌کند یا کار هنری انجام می‌دهد. گاهی ممکن است، تغذیه وهمی‌ کسی خوب بوده و یا تغذیه عقلانی او خوب باشد. مثل درس خواندن، تحقیق و پژوهش و ... . اما ممکن است، تغذیه فوق عقلانی اش خوب نباشد و اصلاً رغبتی به تغذیه‌ی فوق عقلانی نداشته باشد. یعنی در تغذیه ی سایر شأن ها خوب است، ولی در تغذیه معنوی و فوق عقلانی همیشه بی­حال است. هیچ وقت حال قرآن، خدا، نماز و ... را ندارد. غالب وقت‌ها آدمِ بی­ اشتهایی است و بخش انسانیش فعال نیست. این حتماً مریض است؛ چون از غذای اصلی‌اش که بخش انسانی‌اش است و به خاطر همین هم آفریده شده، خوشش نمی‌آید. او حتماً باید مداوا شود. اگر مداوا نشود، آن کودک عزیز روانی که از خدا در وجود او هست، کم کم می‌میرد. آن وقت در طول زمان تغذیه‌های حیوانی‌اش بیشتر می‌شود، در حالی که تغذیه انسانی ندارد و کم کم این آدم دل مرده می‌شود یا یک آدم الکی خوش خواهد شد که با چیزهای ظاهری، وهمی و خیالی خیلی خوشحال می‌شود. ولی به زور خودش را سرِ پا نگه می‌دارد. بعد از یک مدت، حوصله ­اش از اینها هم سر می‌رود و به پوچی می‌رسد. چون بخش اصلی که بخش انسانی بوده، یعنی بخشی که شادی و آرامش مربوط به آن است، اصلاً تغذیه نشده و خوراک‌های شادی‌بخش و آرام‌بخش نخورده است. از چیزهایی تغذیه کرده که شادی و آرامش ناپایدار و وهمی و کاذب به او داده اند. هر کس باید خود را بررسی کند و ببیند، اگر اقبالش کم و ادبارش طولانی است، حتماً باید برود مداوا کند. باید از خود بپرسد: مشکل من چیست؟ چرا از غذای بخش انسانی لذت نمی‌برم؟ چرا قرآن که شراب است، هیچ مستی برای من نمی‌آورد؟ چنین کسی برای مداوا، حتماً باید یک نظام تغذیه ­ای قوی از یک پزشک ماهرِ روحانی، از یک متخصص و از یک استاد بگیرد تا نظام انسانیش تغذیه شود. چه زمانی قلب کور می‌شود؟ علی (علیه‌السلام) فرمودند:« إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً- فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا- فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ [1]= دلهاى انسانى، خواسته ها و اقبال و ادبارى دارد، پس آنها را از راه خواسته ها و اقبالشان وادار به کارى بکنید؛ زیرا اگر دل را به زور وادار کنند، کور می‌شود.» گاهی دریافت دل‌ها خوب است و استقبال می‌کنند. ولی گاهی روی بر می‌گردانند. طبق فرمایش حضرت در حالت ادبار نباید قلب را مجبور به کاری کرد، زیرا کور می‌شود. ترغیب بی‌موقعِ دین، نتیجه‌ی سوء در پی دارد حال که دانستیم، قلب حالت های میل و بی‌میلی دارد. باید در ترغیب دین، دقت بیشتری به خرج دهیم. اگر بی ­موقع به بچه بگویی، بلند شو، نماز بخوان، نتیجه‌ای ندارد. مثلاً نماز صبح اصلاً واجب نیست که کسی، چه بچه چه بزرگسال را بیدار کند. اصلاً حرام است. بیدار کردن کسی اگر راضی نباشد حرام است. بچه خواب است و تو به زور برای نماز صبح­ او را بیداری می‌کنی. این که الان وظیفه ­ای ندارد. اگر تکلیف هم شده باشد، الان خواب است. در خواب کسی وظیفه ­ای ندارد. نماز صبح در صورتی واجب است که شخص بیدار باشد. وقتی کسی بیدار بود در این فاصله نماز هم به او واجب است. حال اگر کسی سپرده باشد که او را نماز صبح بیدار کنید، بیدار کردن ایرادی ندارد. اما یک بچه 9 ساله 10 ساله تازه به سن تکلیف رسیده خسته است، دیشب عروسی یا  مهمانی بوده، مسافرت بوده، تازه در عمق خواب رفته و تو صدایش می‌کنی که بلند شو نمازت را بخوان. این از هر چی دین و خداست متنفر می‌شود. یا سال‌های قبل از تکلیف که مثلاً دختر از 7 سالگی 8 سالگی کم کم به او باید بگویید، نماز بخواند. یک موقعی هم خواند یا نخواند، وانمود کن که نفهمیدی. اگر نخواند هم اصلا به او نگو  من دیدم که تو نماز نخواندی. اینطوری خیلی بد می‌شود و او از دین و نماز زده می‌شود. اگر گفت: نمازم را خواندم. بگو: آفرین که خواندی. این هم جایزه ­ات. اما اگر به بچه زور بگویی، این بچه از نماز متنفر می‌شود. باید به پسر بچه 10 ساله، دختر 7 ساله 8 ساله کم کم گفته شود، قرآن بخوانند. اما نه به زور. مثلا گذاشتن بچه در مهد قرآن در صورتی که بچه نخواهد، کار اشتباهی است. مثلاً الان بچه دوست دارد پیش مادرش باشد. دوست دارد تلویزیون تماشا کند. دوست دارد بازی کند. پس بچه را در این شرایط مهد قرآن نگذاریم؟ بچه را مهدکودک و مهد قرآن بگذارید، اما تا زمانی که بچه بگوید: من دوست دارم بروم مهد. یا الان دلت می‌خواهد دعای کمیل بروی. اما بچه‌ات دوست ندارد. یا خانمت الان خوشش نمی‌آید دعای کمیل برود. دوست دارد الان یک سریال ببیند. تو برو دعای کمیل، ولی خانم و بچه ات را به زور نبر. یا بعضی خانم‌ها شوهران شان را به زور وادار می‌کنند که به مراسم دعا و احیاء و ... بروند. مرد بیچاره خسته است. کار کرده و می‌خواهد بخوابد و عبادت او هم همین است که استراحت کند و بخوابد. گاهی دل آدم قفل است و حال نماز جماعت ندارد. یا با اینکه همیشه نماز اول وقت می‌خواند، ولی امشب نمی‌تواند اول وقت بخواند. دلش می‌خواهد الان دوش بگیرد، قدری بنشینید و چای بخورد، استراحتی بکند و بعد 9- 10 شب یک نماز باصفا بخواند. اشکالی ندارد، خیلی خوب است همان 9- 10 شب نمازت را بخوان. اصلاً نباید کسی را به این کارها وادار کرد. بچه را برمی‌داری با خودت جلسه می‌بری. خودت ممکن است خوشت بیاید، ولی بچه مدام می‌گوید: مامان بلند شو برویم. حال اگر شب قدر هم باشد که دیگر بدتر؛ تو علاقه داری بمانی و می‌خواهی شب قدر را درک کنی. ولی بچه دوست ندارد بماند. وقتی بچه گفت: برویم. شب قدر تو این است که با بچه ات بلند شوی بروی. اگر بچه گفت: برویم پارک. قدر تو پارک است. اگر گفت: برویم خانه قدر تو خانه است. همانجا هم به تو همه چیز می‌دهند. تحمیل عبادت، کار نادرستی است امام صادق(علیه‌السلام) فرمود:«لا تُکرِهُوا اِلا اَنفُسِکُمُ العِبادَۀ= عبادت را به خودتان تحمیل نکنید.» بعضی‌ها قرآن را تند تند می‌خوانند و مرتب نگاه می‌کنند ببینند چند صفحه دیگر مانده تا یک جزء تمام شود. این قرآن خواندن چه فایده‌ای دارد؟ هم پیغمبر و هم امیرالمؤمنین (علیهما‌السلام) فرمودند: اگر داری نماز مستحبی می‌خوانی، احساس کردی، خسته ­ای، تا می‌بینی دارد چرتت می‌آید، نماز را رها کن، برو بخواب. اصلاً ادامه نده. یا دعای کمیل می‌خوانی، چه کسی گفته دعای کمیل را تا آخر تمام کن. دو یا سه صفحه اش را بخوان و صفا کن، کافی است. دعای ابو حمزه ثمالی هم همینطور. از این رو فرمود:«لا تَجعَل هَمَّکَ آخِرُ السُورَه= همتت را بر این قرار نده که سوره را تا آخر بخوانی.» این که من حتماً باید کنتراتی این سوره را تمام کنم، هیچ فایده ­ای ندارد، نه خدا خوشش می‌آید نه فرشته ­ها. یک صفحه را باحال و با رغبت بخوان. شرط در تغذیه مادی این بود که با اشتها شروع کنیم و وقتی هم هنوز اشتها داریم، دست از غذا بکشیم. در غذای معنوی هم همینطور است. وقتی رفتی زیارت امام رضا (علیه‌السلام) آنقدر نایست که بیفتی به کسالت و حوصله­ ات سر برود. تا وقتی که هنوز در رغبت هستی، از حرم بیرون بیا. دو یا سه ساعت بعد یا شب یا فردا دوباره با نشاط برو. تحمیل خوب نیست نه به خودمان و نه به دیگران. آب کم جو، تشنگی آور به دست             تا بجوشد آبت از بالا و پست پی نوشت: [1] . نهج البلاغه ، حکمت ۱۸۴. ع ل 371

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11618
زمان انتشار: 22 آوریل 2020
| |
خوشبختی یعنی شادی و آرامش دل

قلب، جلسه 21، 1389/07/17

خوشبختی یعنی شادی و آرامش دل

همه هستی انسان که با آن، هم در دنیا و هم در آخرت احساس شادی، خوشبختی و رضایت می کند، دل اوست. احساس لذت و شادی، مربوط به ذهن یا عقل ما نیست، اینها امر بدنی، خیالی، ذهنی و عقلانی نیستند. اینکه یک نفر در زندگی شاد باشد و لذت ببرد و آرامش و خوشبختی را حس کند، به ادراک بخش اصلی وجود انسان یعنی دل، مربوط است. دل باید شاد  و خوش باشد و آرامش داشته باشد.

خیلی ها هستند که دیگران حسرت زندگی آنها را می‌خورند، اما خودِ آنها هیچ وقت از زندگی شان راضی نیستند. ما به اشتباه فکر می‌کنیم که اگر چیزهایی که آنها دارند را داشتیم، خیلی خوشبخت بودیم. این فکر اشتباه ما هم به خاطر این است که ما روی دل مان کار نکرده ایم. کسانی در دنیا و آخرت خوشبخت هستند که روی دل شان سرمایه گذاری کنند. اگر نگاهی به زندگینامه بهترین و مشهورترین هنرپیشه‌ها‏، قهرمانان ورزشی و سیاست مداران بیندازیم، درمی‌یابیم که آنها در اواخر عمرشان اعتراف کردند که ما با اینکه همه چیز داشتیم و میلیون‌ها انسان آرزو می‌کردند جای ما باشند، اما خود ما هیچ وقت احساس خوشبختی نکردیم. خیلی از آنها دست به خودکشی زده اند. برای آباد کردن دل، باید روی اندیشه و رفتار تمرکز کنیم برای سرمایه گذاری روی دل و اینکه دل ما آباد شود، باید روی دو بخش فعالیت کنیم. یکی بخش اندیشه و چینش های فکری ماست که در علوم به آن حکمت نظری می‌گویند و دیگری بخش رفتار ماست. قبلاً گفتیم ما الان هر قیمتی که داریم و هر آدمی که هستیم، معلول چهار عاملِ نوع «انتخاب ها، ارتباط ها، رفتارها و افکار» ما است که در گذشته داشته ایم. انتخاب، ارتباط و رفتار به عمل برمی‌گردند. چه انتخاب ها، چه ارتباط ها و چه رفتارهایی خوشبختی و بدبختی می‌آورند. بخش چهارم از موراد چهارگانه، یعنی «افکار و نظرها» بخش اصلی و مهم است. زیرا من باید با افکارم، بهترین های انتخاب، ارتباط و رفتار را شناسایی کنم. با فکرم باید بسنجم و کشف کنم که چه انتخاب هایی، چه ارتباط و چه رفتاری شایسته دل من بوده و آن را شاد می کند. مثل خوردن غذا است. شما وقتی گرسنه­ باشید، می‌گویید من الان چی بخورم؟ اگر فقط سیرشدن شکم و لذت مد نظرت باشد، جایی می‌روی که بتوانی چیزی بخوری و شکمت را پر کنی و لذتی هم ببری. ولی معلوم نیست که این غذا به نفع تو تمام شود. چون می‌خواستی فقط شکمت سیر شود و لذت ببری. به این توجه نکردی که غذایت فست فود است، یا غذای با چربی و نمک زیاد است که ممکن است سلامتی تو را به خطر بیندازد. ولی چون خوشمزه است و سیر می‌کند، انتخاب کردی. حال که این غذا را خوردید و سیر شدید و لذت بردید، آیا برای بدن شما مفید هم بود؟ خیر. گرفتاری مثل چربی، اضافه وزن، سرطان و فشار خون بالا را در پی دارد. پس در این صورت، هدفدار غذا نخورده ایم و به این فکر نکردیم که برای بدن مفید است یا نه. فقط به این فکر کردیم که سیر شویم و لذت ببریم. این یک نظر غلط است که در یک باور غلط سراغ ما می‌آید. وقتی هدف از غذا خوردن، لذت و سیری شد، فکرت غلط است و وقتی فکرت غلط شد، به اندازه یک قاره هم که غذا بخوری باز کمبود داری. هدف از مصرف غذا در درجه اول تأمین نیازهای واقعی بدن است و در درجه دوم لذت. متاسفانه ما بچگانه فکر می کنیم و دنبال این هستیم که فقط به ما خوش بگذرد. در مسائل روحی نیز، همینطور است. اگر بخواهیم دلی سالم، شاد و قوی داشته باشیم، باید از لحاظ نظری بدانیم چه چیزی برای این دل مناسب است و با آن سازگاری دارد. آیا این چیز ارزش انتخاب، ارزش ارتباط، یا خروجی باارزشی دارد؟ خوش آمدن از چیزی، ملاک نیست. مثلاً دلم از این چیز خوشش می‌آید. دوست دارم اینطوری حرف بزنم. دوست دارم اینها را بشنوم. دوست دارم اینها را بخوانم. این دوست داشتن، دقیقاً همان کارهای بچگانه است که بزرگترها انجام می‌دهند. یکسره فست­ فود، پیتزا و غذاهای مختلف می‌خورند، هیچ وقت هم مشکل شان حل نمی شود و انواع مریضی‌ها سراغ شان می‌آید. مدام دکتر هم می‌روند و دکتر هم اصلاً کاری با تغذیه­‌شان ندارد. مرتب دارو تجویز کرده و بدترش می‌کند. مثلاً در انتخاب همسر، طرف می‌داند که اگر با فلان کس ازدواج کند، خوشبخت می‌شود. ولی چون گرفتار شرایط بیرونی است و به خاطر حرف مردم او را انتخاب نمی‌کند. برای همین 75% از ازدواج های ما ریزش دارد. در انتخاب خانه می‌داند، اگر فلان محل را برای خانه انتخاب کند، هم خودش و هم فرزند و نسلش در امنیت هستند. آرامش، شادی و معنویت دارد. اما چون این منطقه پز  و کلاس ندارد، انتخاب نمی‌کند. دنبال یک امر موهوم مثل کلاس و پز می‌رود. چنین کسی نه به شادی می‌رسد و نه به آرامش. پس چرا دل مان شاد نمی‌شود؟ چرا به آرامش نمی‌رسیم؟ برای اینکه انتخاب ها را براساس شادی انجام نمی‌دهیم. همانطور که خوردنی های مان را براساس مصلحت بدن و سلامت بدن انتخاب نمی‌کنیم. دل باید بینا و بصیر شود تا به آرامش برسد اگر بخواهیم به آرامش دل برسیم، دل ما اول باید چشم پیدا کند و بصیرت پیدا کند. اگر بخواهیم واقعاً خوب شویم دل ما باید بیدار شود، و گرنه خیلی ها بصیرت هم دارند که این نوع غذاها و خوردنی ها ضرر دارد، ولی می‌خورند. اولین شرط این است که آدم بخواهد هم در دنیا و هم در آخرت شاد و خوشبخت شود. وقتی خواست، باید حاضر باشد بهایش را هم بپردازد. اما بیشتر اوقات فقط در حد یک آرزوی بچگانه است. می‌گوییم: بله، خوشبختی خوب است، آرامش، شادی و بهشت خیلی خوب است. اگر بگویند حاضری بهایش را بپردازی؟ می‌گوییم: نه. سلامتی خیلی خوب است، نشاط خیلی خوب است، حالا بهایش را حاضر هستی بپردازی؟ بهایش چیست؟ کنترل در خوراک، ورزش. می‌گوید: نه، حاضر نیستم بپردازم. چون بصیرت ندارد. برای داشتن دل سالم احتیاج به بصیرت و اطلاعات و دانش داریم. در همه درس های «انسان شناسی، دشمن شناسی و راه شناسی»، تاکید زیادی روی اطلاعات است. برای این که می‌فرماید: خدا دشمن می‌دارد کسی را که عالم به دنیا و جاهل به آخرت است. چون کسی که آخرت را نمی‌شناسد، امکان ندارد دلی آرام داشته باشد. مثل اینکه کسی بگوید من می‌خواهم بدن سالمی داشته باشم، اما علم تغذیه بلد نباشم. بدون علم تغذیه، بدن سالم امکان ­پذیر نیست. اگر کسی می خواهد روح سالم، شاد و قدرتمند داشته باشد، باید اول اطلاعات مربوط به حیات ابدی خود و ساختار ابدی روح را بشناسد. یعنی باید دانش دینی و دانش معنوی را خوب یاد بگیرد. واقعاً باید برایش وقت بگذارد و نگوید این حرف‌ها مال طلبه­ ها، آخوندها و خانم جلسه ­ای هاست. ما از آن رو که انسان هستیم و ابدی هستیم، به اطلاعات نیاز داریم. «جانور فربه شود از راه نوش                آدمی فربه شود از راه گوش» وقتی خدا اراده خیر به کسی کند، فقیهش می کند کسی که حوصله کلاس، استاد، معلم و شنیدن و خواندن را ندارد، امکان ندارد خوشبخت شود. باید اول یاد بگیرد و بخواهد که قوی شود. برای همین حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید:« إذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیرا فَقَّهَهُ فی الدِّینِ، و ألهَمَهُ رُشْدَهُ[1] = هرگاه خداوند خوبى بنده اى را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند، و راه صلاح را به او الهام كند.» اینکه من بفهمم باید فرمولها را در بیاورم و دنبال فهم باشم 50 درصد مسئله حل است. مثلاً خانمی که از همسرداری و بچه‌داری چیزی نمی‌داند و اطلاعاتی در این باره ندارد. وقتی ازدواج می‌کند و بچه‌دار می‌شود، از این وضعیت ناراضی است و می‌گوید: بیچاره شدم. این بارداری اذیتم می‌کند. وقتی بچه به دنیا می‌آید، می‌گوید: اعصاب ندارم، بچه دارد اذیت می‌کند. شوهر هم مدام غر می‌زند که سر و صدای بچه را ساکت کن، حوصله ندارم. خود مادر هم حوصله ندارد و ممکن است بچه معصوم را گاهی کتک بزنند. اینها همه بر اثر بی‌اطلاعی اتفاق می‌افتد. در مقابل، مادر و پدری هست که می‌فهمند همسرداری و بچه داری یعنی چه. مادر می‌داند که بارداری یعنی این که خداوند هدیه‌ای به من داده که به منزله‌ی یک زمین تجاری بزرگ آخرتی و بینهایت است. یک بچه، یک ذریه است. برای همین قبل از بارداری دنبال کسب اطلاعات می‌رود و مراقبت‌های آن را یاد می‌گیرد. وقتی هم باردار شد، می‌داند که تمام سختی‌های دوران بارداری، کفاره گناهانش است و مقام آخرتی برایش دارد. از این رو غصه نمی خورد و اعصابش هم خرد نمی‌شود. زمانی هم که این بچه به دنیا آمد، تمام اذیت‌هایش پاک­ کننده مادر است و درجات آخرتی انسان را به صورت غیر قابل تصوری بالا می‌برد. این پدر و مادر از سروصدای بچه لذت می‌برند. این نقش مهم اطلاعات و آگاهی را می‌رساند. کسانی که فهم و آگاهی دارند، در برابر یک موضوع نگران کننده که اعصاب همه را خرد کرده، آرامش دارند. اما کسی که فاقد این آگاهی است، بدبختی  و اضطراب کسب می‌کند. دو چشم در سر و دو چشم در دل خداوند متعال همان گونه که دو چشم در سر قرار داده تا با آن دنیا را ببینیم، دو چشم هم در قلب گذاشته که با آن آخرت و عاقبت خود را ادراک کنیم. انسان با چشمِ دل، خود را به بلندای ابدیت نگاه می‌کند؛ نه فقط از تولد تا مردن. با چشمِ دل درمی‌یابد که ابدی است و تا خدا زنده است، ما هم زنده هستیم. عمر ما به اندازه عمر خداست. درست است از ازل که خدا بوده، ما نبودیم، ولی تا وقتی که خدا هست، ما هم هستیم. قرار است من تا بی نهایت زنده باشم. یعنی ما چیزی به اسم مرگ نداریم. فقط انتقال و وفات است. روایات زیادی درباره چشم دل بیان شده و در اینجا به ذکر چند روایت می‌پردازیم: 1) نبی اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودند:« ما مِن عَبدٍ إلاّ و فی وَجهِهِ عَینانِ یُبصِرُ بِهِما أمرَ الدنیا، و عَینانِ فی قَلبِهِ یُبصِرُ بِهِما أمرَ الآخِرَةِ ، فإذا أرادَ اللّه ُ بعَبدٍ خَیرا فَتَحَ عَینَیهِ اللَّتَینِ فی قَلبِهِ ، فأبصَرَ بِهِما ما وَعَدَهُ بالغَیبِ ، فآمَنَ بالغَیبِ علَى الغَیب[2]= هیچ بنده اى نیست جز این كه دو چشم در صورت اوست كه با آنها امور دنیا را مى‌بیند و دو چشم در دلش كه با آنها امور آخرت را مشاهده مى‌كند. هر گاه خداوند خوبى بنده اى را بخواهد، دو چشم دل او را مى‌گشاید كه به وسیله آنها وعده‌هاى غیبى او را مى‌بیند و با چشم دل، به وعده‌هاى الهى ایمان مى‌آورد.» کسی که چشمِ دلش باز است، به اندازه ابدیت عاشق خودِ حقیقی‌اش می‌شود، نه به اندازه دنیا و از این به بعد هر تصمیمی می‌گیرد، به اندازه ابدیتش است و امر آخرتش را می‌بیند. برای همین تمام «رفتارها، انتخاب‌ها، ارتباط‌ها و افکارش» را براساس نظام ابدی‌اش تنظیم می‌کند. اگر به کسی که چشمِ دلش بسته است، بگویید: فست فود نخور. این غذای گران را که می‌خری، برای بدنت ضرر دارد، می‌بینید که قبول نمی‌کند. یا اگر بگویید: این ازدواج به نفع تو و به صلاح تو نیست، نمی‌فهمد. این لباس پوشیدن، این نحوه آرایش، این نحوه حجاب، این رابطه و ... اینها همه برای تو ضرر دارد، قبول نمی‌کند و لجبازی می‌کند. اگر بگویید:این دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، رشته تحصیلی به کار تو نمی‌آید. این رشته تحصیلی در تو اضطراب ایجاد می‌کند و تو را پژمرده می‌کند، نمی‌فهمد.  2) امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید:«إنّما شیعَتُنا أصحابُ الأربَعةِ الأعیُنِ: عَینانِ فی الرَّأسِ، و عَینانِ فی القَلبِ، ألا و الخَلائقُ كُلُّهم كذلكَ، ألا إنّ اللّه َعَزَّ و جلَّ فَتَحَ أبصارَكُم و أعمى أبصارَهُم[3] =  شیعیان ما در حقیقت داراى چهار چشمند: دو چشم در سر و دو چشم در دل. البته همه مردمان چنین اند، اما خداوند عزّ و جلّ چشم‌هاى شما را باز كرده و چشم‌هاى آنان را كور كرده است.» چشم دل باز کن که جان بینی چه می‌شود که یک مسیحی یا یهودی شیعه و مسلمان می‌شود؟ علت این است که او تلاش می‌کند تا آن چشم را باز کند. خالصانه دنبال حقیقت می‌گردد و وقتی خواهان حقیقت شد، آن چشم باز می‌شود. خیلی ها هم خودشان این چشم را می‌بندند. چون می‌گویند بها دارد. من اگر بخواهم چشم دلم را باز کنم، باید این غذاها را نخورم. با این آدم‌ها رفیق نشوم، این چیزها را نبینم‌، اینطوری نگردم، برای همین می‌گذارم بسته باشد. اگر باز و بیدار باشد، مدام دلم این و آن را می‌خواهد، آن وقت من باید با دلم و خودم درگیر شوم. برای همین کورش می‌کنم که هیچ وقت نبیند. کوردلی اینگونه به وجود می‌آید. گوش هم همینطور است. دو گوش برای شنیدن دعوت های خدایی یا شیطانی در روایات قبلی گفته شد، انسان علاوه بر دو چشم در سر، دو چشم در دل دارد. روایاتی هم از معصومین (علیهم‌السلام) وجود دارد که می‌گوید، با دل نیز می‌شود شنید. به بیان چند روایت می‌پردازیم: 1) امام صادق (علیه‌السلام) درباره گوش اینگونه می‌فرماید: «إنَّ للقَلبِ اُذنَینِ: رُوحُ الإیمانِ یَسارُّهُ بالخَیرِ، و الشَّیطانُ یَسارُّهُ بالشرِّ، فأیُّهُما ظَهَرَ على صاحِبِهِ غَلَبَهُ[4] = همانا دل داراى دو گوش است: روح ایمان در او نجواى خیر مى كند و شیطان نجواى شر مى كند. پس هر یك از آن دو بر دیگرى پیروز شود، او را مغلوب خود مى كند.» حضرت گوش را به روح تفسیر کردند. روح ایمان در او نجوای خیر می‌کند و شیطان نجوای شر می‌کند. پس ما برای شنیدن حرف و وسوسه شیطان هم در وجودمان گوش داریم. در بحث «دشمن­ شناسی» راجع به این بحث مفصل صحبت کرده ایم. مثلاً شیطان شما را تحریک کند که شراب بخورید، یا موسیقی حرام گوش کنید. می‌بینید اصلاً وسوسه نمی‌شوید. چون این بخش ها در این گوش که وسوسه شیطان را می‌شنود، کر است و تحریک نمی‌شود. آن کسی که این گوشش باز باشد می‌شنود و تحریک می‌شود. مگر شیطان بدش می‌آید که شما آدم بکشید؟ شیطان قتل را خیلی دوست دارد. ولی چرا ما هیچ وقت فکر قتل به سرمان نمی‌زند؟ برای اینکه بخش قتل گوشمان کر است و نمی‌شنود. اصلاً نمی‌تواند تحریک کند. بنابراین، شیطان می‌رود سراغ آن بخش‌هایی که گوشش باز است و آنجا سرمایه گذاری می‌کند. پس معصوم ع دو تا گوش را به روح و شیطان ترجمه کرد. روح ایمان و شیطان. یک گوش ما حرف خدا را خیلی خوب می‌شنود و به سمت خیر می‌رود. گوش دیگر ما حرف شیطان را می‌شنود. از این رو، انسان دائماً با دو گوشش در معرض دعوت‌های مختلف است. هم دعوت‌های خدایی و هم دعوت‌های شیطانی. و سپس می‌فرمایند: هر کدام بر دیگری پیروز شود، آن دیگری را شکست داده و انسان مغلوب آن بخش، یعنی یا مغلوب بخش شیطانی و یا مغلوب بخش الهی خود می‌شود. 2) امام صادق (علیه‌السلام) در روایتی دیگر می‌فرماید: «ما مِن قَلبٍ إلاّ و لَهُ اُذُنانِ: على إحداهُما مَلَكٌ مُرشِدٌ، و علَى الاُخرى شَیطانٌ مُفَتِّنٌ، هذا یَأمُرُهُ و هذا یَزجُرُهُ، الشَّیطانُ یَأمُرُهُ بالمَعاصی و المَلَكُ یَزجُرُهُ عَنها، و هُو قولُ اللّه ِ عَزَّ و جلّ «: عَنِ الیَمینِ و عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ * ما یَلفِظُ مِن قَولٍ إلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ[5] = هیچ دلى نیست، جز این كه داراى دو گوش است: كنار یكى از آنها فرشته اى راهنما قرار دارد و كنار دیگرى شیطانى اغواگر. این به او فرمان مى دهد و آن او را باز مى دارد. شیطان به گناهان فرمانش مى دهد و فرشته از آنها بازش مى دارد و این است [معناى ]كلام خدا كه مى فرماید: «در جانب راست و چپ نشسته اى است. سخنى بر زبان نیاورد، جز این كه نزدش محافظى مهیّا ایستاده است.» از جانب راست و چپ شما کسی پیش تان نشسته.در سمت راست ما بخش مقدس و ایمانی ما و چپ بخش شیطانی ما بود. یعنی بخش راست مان فرشته نشسته و بخش چپ مان شیطان نشسته است و انسان هیچ سخنی به زبان نمی‌آورد، جز اینکه نزدش محافظی آماده نشسته و این صحبت‌ها را می‌نویسد. مثلاً شما یک صحبت بد و نادرست  از دهانت خارج می‌شود و همسرت را به هم می‌ریزد. شیطانِ همسرت به شیطانِ خودت کمک می‌کند که از روی این یک لفظ، کلی دردسر برای خانواده و خودت درست می کند. 90% طلاقها با لفظ انجام می‌شود. گاهی خانم و آقا مهارت‌های کلامی ندارند و نمی‌دانند چه حرف‌هایی خط قرمز است و نباید به زبان بیاورند. شیطان منتظر است یک لفظ بد به کار ببری و آن را در ذهن طرف مقابل ببرد و صد برابرش ‌کند و در آخر یک فاجعه از همین لفظ بد درست می‌شود. 3) امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند:« ما مِن مُؤمِنٍ إلاّ و لِقَلبِهِ اُذُنانِ فی جَوفِهِ: اُذُنٌ یَنفُثُ فیها الوَسواسُ الخَنَّاسُ، و اُذنٌ یَنفُثُ فیها المَلَكُ، فَیُؤَیِّدُ اللّه ُ المؤمنَ بالمَلَكِ، فذلكَ قولُهُ: «و أیَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ[6]» [7]= هیچ مؤمنى نیست، مگر این كه دلش دو گوش درونى دارد: گوشى كه وسواس خنّاس در آن مى‌دمد و گوشى كه فرشته در آن مى‌دمد. پس خداوند، مؤمن را به وسیله فرشته تقویت مى‌كند و این است معناى سخن خداوند كه مى‌فرماید: «آنها را به وسیله روحى از جانب خود تقویت كرد.»» سوره ناس را هر روز هم در موقع خواب و هم در موقع بیداری بخوانید. در سوره ناس گفته می‌شود: « أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ = پناه می‌برم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم» این سه اسم خداوند خیلی مهم است. خداوند متعال هزار اسم دارد، ولی چرا سه اسم «رب، ملک و اله» در رابطه با مسئله وسواس خنّاس آورده شده؟ برای این است که تناسبی وجود دارد که بحث ما گنجایش شرح آن را ندارد. حضرت فرمود: خنّاس کسی است که می‌آید و یک چیزی می‌گوید و در دل می‌اندازد و سپس می‌رود و پنهان می‌شود. بعد اگر ببیند خوب به او جواب می‌دهی، پررو می‌شود و جلوتر می‌آید. وقتی می‌گویی: نه، استغفرالله، می‌رود. ولی هیچ وقت نابود و گم نمی‌شود. فقط می‌رود یک جا پنهان می‌شود و دوباره می‌آید. گوشی که فرشته در آن می‌دمد، خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تقویت می‌کند و این است معنای سخن خداوند که فرمود:«وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ= آنها را به وسیله روحى از جانب خود تقویت كرد.» در تعریف حزب الله فرمود: خداوند افراد حزب الله را با روح خودش یاری می‌کند. یعنی آن فرشته را مأمور می‌کند که دائماً در گوش او چیزهای خوب بگوید و الهامات خوب بکند و راهنمایی‌اش بکند.   پی نوشت: [1] . كنز العمّال : 28690 . [2] . كنز العمّال : 3043. [3] . الكافی : 8/215/260. [4] . قرب الإسناد : 33/108. [5] . الكافی : 2/266/1. [6] . المجادلة : 22  [7] . الكافی : 2/267/3. ع ل 365

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11617
زمان انتشار: 21 آوریل 2020
| |
استانداردِ یک دل سالم چیست؟

قلب، جلسه 20، 1389/07/03

استانداردِ یک دل سالم چیست؟

تعریف حدود و استاندارد حقیقی یک دل سالم چیست؟ در حرکت از رحم مادر به دنیا و تولد سالم، استانداردهایی داریم. مثلاً تعریف یک نوزاد سالم این است که دارای قد و وزن مناسب باشد. وضعیت سلامت قلب، چشم، گوش، استخوان بندی بدن سالمی داشته باشد. وقتی این فاکتورها را می‌سنجند، می‌گویند این بچه سالم است. برای سلامت قلب نیز استانداردهایی وجود دارد که نشان می‌دهد آیا این قلب سلامت به برزخ متولد خواهد شد یا نه. سنجش این فاکتورها از سکرات موت و به محض وفات شروع می‌شود. اهمیت سلامت قلب را در جلسات قبل بررسی کردیم و گفتیم که باید از دو جنبه، یکی نظری یعنی شناخت، آگاهی و اطلاعات، و دیگری جنبه عملی به سلامت قلب توجه کنیم. در جنبه نظری باید خود را بشناسیم و قیمت خود را بدانیم تا جوانی و عمر را مفت نبازیم. زیرا این از مهمترین سوالاتی است که مطرح می شود. سوال می شود که عمرت را چگونه گذراندی؟ جوانی ات را صرف چه کردی؟

در جنبه عملی هم گفتیم که مهمترین عاملی که مانع کسب قلب سلیم می شود، تنبلی و بی حوصلگی است. حتی زمانی هم که به یک شناخت درست می‌رسیم، همین تنبلی و بی حوصلگی، عمل را از ما می‌گیرد. برای همین معصوم(علیه‌السلام) فرمود، بیشترین ناله جهنمیان در روز قیامت به خاطر این است که آدم‌های تنبلی بودند. می‌دانستند واقعیت چیست. حق را می‌شناختند و می‌دانستند باید چه کار کنند. اما همین تنبلی در اجرای حدود و قوانین الهی و اجرای حدود انسانی، راه عمل را بر آنها بست. راه غلبه بر تنبلی و بی­ حوصلگی هم تقویت بُعد نظری است. یعنی ارتقاء دادن سطح معرفت و تلقین به خود، برای مبارزه با تنبلی. در قلب سالم، احدی جز خدا نیست از امام صادق (علیه‌السلام) درباره قلب سلیم سؤال کردند و حضرت یکی از استانداردهای قلب سالم را این گونه بیان فرمودند:«اَلْقَلْبُ اَلسَّلِیمُ اَلَّذِی یَلْقَى رَبَّهُ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ[1] = دل سالم كسى دارد كه پروردگارش را ملاقات كند، در حالى كه جز خدا احدى در آن نباشد.» یعنی حاکم این دل، خداست و این دل همه آن مراحل چهارگانه ­ی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتارها و افکار» را بر اساس خدا تنظیم کرده است. کل برنامه­ ریزی و تدبیر کارهای این شخص براساس محبوب و معشوق اصلی، یعنی الله انجام گرفته و این آدم، آدم قیدداری است. دل انسان تا وقتی که خدا را معشوق خود نداند، ناآرام است و غلیان و عصیان دارد. به محض این که محبوب اصلی را پیدا کرد، به آرامش می‌رسد. آرامش فقط با خدا، یعنی با کمال بینهایت و مطلق امکان پذیر است، نه آن خدایی که ما خود، در ذهن خود ساخته ایم. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید، شما خودتان یک خالق برای خودتان می‌سازید که خدای ضعیفی است که نه می‌تواند جلوی غم تان را بگیرد؛ و نه می‌تواند به شما شادی بدهد؛ و نه می‌تواند جلوی آلوده شدن شما به گناه را بگیرد. اینها خداهای مخلوق ماست. اما آن خدای حقیقی و کمال مطلق با خدای ضعیف و خودساخته ما فرق دارد. هیچ آدم عاقلی کمال مطلق و بینهایت را رها نمی کند و به خدای ضعیف و موهوم نمی‌چسبد. یکی از علامت‌های سلامت یک دل، این است که هیچ وقت محدود را به بینهایت ترجیح نمی‌دهد. همیشه بینهایت و کمال مطلق برایش در رأس معشوق‌ها و لذت‌هایش قرار دارد. البته این منافاتی با دوست داشتن و رابطه صمیمی برقرار کردن با خانواده و اطرافیان و مردم جامعه ندارد. مهم این است که این دوست داشتن‌ها بر معشوق اصلی برتری پیدا نکند. قلب سالم قلبی است که از اول با معشوقش و با کلمه «لا إله إلا الله» پیوند می‌خورد و دائم در طول زندگی دنیا، درجه محبت این معشوق، بالا می‌رود و موقع مردن ظهور پیدا می‌کند. وزن دل شما چقدر است؟ شخصیت و دل ماست که با خودمان به آخرت می‌بریم و دل هم باید دارایی داشته باشد. قرآن تأکید زیادی روی کشیدن و وزن کردن دل می‌کند. میزان که می‌گویند: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» «و إن المیزان حقٌ»، به همین معناست. در ترازوی اعمال، آن چیزی را که می‌کشند و وزن می کنند، دل است. مبنای کشیدن دل هم حق است. یعنی باید ببینی که تو چقدر از حق بهره ­مند هستی و با آن پیوند می‌خوری؟ دلی که آن طرف برود و خالی باشد، مثل بچه‌ای است که متولد شده، ولی دست و پا و سر ندارد. آنجا اول گرفتاری ­اش است و اگر دل به آن‌طرف رفت و دلی پر و وزن دار بود، عیش ابدی راضی کننده ای دارد. «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ [2]= اما هر كس سنجیده ‏هایش سنگین برآید، پس وى در زندگى خوشى خواهد بود.» هر کس میزانش سنگین باشد، یعنی پر از حق باشد، او راضی و رضایت بخش است. علت وجود میزان های مختلف چیست؟ ما فهمیدیم که ترازوی وزن، حق است. اما این میزان ها مختلف است. مثلا نماز یکی از این میزان هاست. چرا میزان‌های مختلف برای ما ذکر کرده اند؟ چرا فرمودند نماز میزان است و اگر کسی نماز نخواند کافر می‌شود؟ «ما بَینَ الکُفرِ وَ الإیمان إلاّ تَرکَ الصَّلاۀ= فاصله‌ی بین کفر و ایمان، ترک نماز است.» مثلاً پزشکان میزان‌های یک مریض را که می‌سنجند، می‌گویند وضعش بد است، اما تقویتش می‌کنیم و دارو می‌دهیم، خوب می‌شود. اما یک دفعه چیزی در آزمایش نشان می‌دهد که دکتر می‌گوید: دیگر نمی‌شود کاری کرد، این یک مورد خیلی خطرناک است. نماز و امام زمان(علیه‌السلام) و قرآن از این دسته میزان ها هستند. گفتیم که در قیامت 50 تا سؤال می‌پرسند. یعنی 50 نوع میزان داریم. مثل ولایت، توحید، نبوت و ارتباط با پیغمبر، امامت و امام زمان، قرآن، ارتباط با همسر و خانواده­، ارتباط با همسایه، حق الناس. بعضی از این میزان‌ها خیلی کلیدی است. اگر درست در بیایند، بقیه میزان‌هایی که نقصان دارند هم اصلاح می‌شوند. اما شفاعت داریم، امکان اصلاح داریم و بالأخره مشکل حل می‌شود. اما بعضی از میزان‌ها اصلاً درست بشو نیستند. یعنی اگر یکدفعه در میزان آنجا درست در نیایند، تمام است. آیا می‌دانید، چه میزان از عمرتان به عشق و دلدادگی گذشته است؟ باید ببینیم عمر ما که دارد بالا می‌رود، چقدر هر روز و هر ماه و هر سال، به میزان عشق و دلدادگی و دلتنگی و سرمستی ما نسبت به خدا، چهارده معصوم و جهاد در راه خدا اضافه می‌شود؟ الآن امام زمان ع هزار و ۱۸۶ سال در آوارگی و اضطرار و مظلومیت و غربت است، برای اینکه شیعه روح جهاد نداشته و امامش را تنها گذاشته است. ۱۱ نفر امام معصوم کشته شدند، چون ما روح جهاد نداشتیم. الآن که یکی از آنها باقی مانده، او هم از دست ما فراری است. برای اینکه ما حاضر نیستیم موانع ظهورش را برطرف کنیم. روح جهاد نداریم و گرفتار خودمان و زندگی خودمان هستیم. پدر و امام حقیقی ما در آوارگی، طردشدگی، غربت و مظلومیت است و ما مشغول بازی‌های زندگی خودمان هستیم. حتماً در روز قیامت سؤال می‌کنند شما که زندگی می‌کردید، امام زمان شما در آوارگی، طردشدگی، تنهایی و یگانگی بود، شما چه کاره بودید؟ از من و شما نمی‌پرسند که وقتی سر امام حسین ع را می‌بریدند، شما چه کار می کردید؟ چون ما آن موقع نبودیم. ولی حتماً می‌ پرسند شما شریک جرم آوارگی امام زمان خودتان بودید. چون هیچ کاری نکردید. کارهای زیادی می‌توانستید بکنید و نکردید. یا اگر می‌توانستید بکنید کم کردید یا اصلاً هیچ کاری نکردید. الان اگر کسی خانه پدر و مادرش نرود که سر بزند، می‌گوییم عاق والدین می‌شوی. می‌گوییم اگر به خانواده همسرش به مادرزن، پدرزن، مادرشوهر، پدرشوهر سر نزند، معصیت کرده. چون آنها هم طبق فرمایش شرع ما جزء پدر و مادرهای ما هستند. اگر با آنها صله­ رحم نکند، می‌فرماید، بوی بهشت از 500 سال راه می‌رسد، ولی به مشام کسی که قاطع رحم باشد، نمی‌رسد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: بالاترین رحم شما ما هستیم. ارتباط شما با ما چگونه است؟ الان امام زمان در آوارگی هست یا نه؟ ارتباط ما با امام زمان آواره، طردشده و مظلوم، امام زمانی که هزاران برابر از امام حسین غریب­تر است، چگونه است؟ چه مقدار از وقت، عمر، جوانی، پول، امکانات و هنر ما برای امام زمان هزینه می‌شود؟ از آبرو و اعتبار خود، برای امام زمان چه گذاشته ایم؟ امام سجاد(علیه‌السلام) به خاطر تنبل بودن و بی عرضه بودن شیعیانش خیلی گله می‌کند. حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) هم به خاطر بی عرضگی ما کشته شد. به خاطر اینکه ما حاضر نبودیم برویم و کمک کنیم. ما یعنی اجدا ما. اگر دو صفتی که امام زمان(علیه‌السلام) در نامه‌شان از آن نام می‌برند، یعنی «وفاداری و همدلی» در ما باشد، حضرت با عجله ظهور می‌کنند. اما هزار سال است که حضرت این نامه را نوشته اند، ولی ما هنوز آن را در خودمان پیاده نکرده ایم. یعنی نه همدلی داریم و نه وفاداری. آرامش و اطمینان دل نشانه ی سلامت آن است معیار و استاندارد دیگر برای قلب، «اطمینان» آن است. آرامش و اطمینان قلب نیز همانند سلامت قلب، عاملی مهم برای سنجش قیمت انسان و چگونگی زندگی آخرتی او محسوب می‌شود. قرآن درباره اطمینان دل این آیات را بیان می‌فرماید:«الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[3] = همان كسانى كه ایمان آورده‏ اند و دلهای شان به یاد خدا آرام مى‏ گیرد آگاه باش كه با یاد خدا دل ها آرامش مى‏ یابد.» یعنی جز یاد کمال مطلق، چیز دیگری نمی‌تواند دل را آرام کند. همچنین می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَكِیمًا[4] = اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره داناى سنجیده‏ كار است.» باز هم صحبت از سکینه است». یا می فرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی[5]= اى نفس مطمئنه خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآى و در بهشت من داخل شو.» حضرت امام صادق(علیه‌السلام) چقدر زیبا و شیرین این آیه را برای یک دل سالم ترجمه کرده است که خوشحال ­کننده است و برای آدم انبساط و شادی می‌آورد. بعد از خدا، اهل بیت(ع) بهترین کسان برای اطمینان قلب هستند اگر قرار است، بعد از خدای متعال، دل آدم به جایی مطمئن شود، بهتر است به خانواده آسمانی خودش مطمئن شود. آرامش، دلخوشی و شادی انسان به پیامبر و اهل بیتش(علیهم‌السلام) است. تا غصه ­ای از غصه ­های دنیا می‌خواهد دل آدم را بگیرد، آدم بگوید همین دو روز است و بزودی تمام می‌شود. من چند روز دیگر به رفقای اصلی ­ام ملحق می‌شوم. تمام این غصه ­ها را پیامبر و آلش برای ما جبران می‌کنند. حضرت امام صادق(علیه‌السلام) حدیثی درباره قبض روح مؤمن و اطمینان قلبش به اهل بیت(علیهم‌السلام) می‌فرماید: «... وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ فَیُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّةُ رُفَقَاؤُكَ قَالَ فَیَفْتَحُ عَیْنَیْهِ فَیَنْظُرُ فَیُنَادِی رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ اَلْعِزَّةِ فَیَقُولُ یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ اِرْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً بِالْوَلاَیَة مَرْضِیَّةً بِالثَّوَابِ فَادْخُلِی فِی عِبادِی یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی فَمَا مِنْ شَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنِ اِسْتِلاَلِ رُوحِهِ وَ اَللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی[6]= این شخص مؤمن موقع قبض روحش، پیغمبر و امیرالمؤمنین، فاطمۀ، الحسن، الحسین (علیهم‌السلام) را می‌بیند. حضرت عزرائیل(علیه‌السلام) به او می‌گوید: این رسول خداست، این امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و ائمه(علیهم‌السلام) هستند. اینها رفیق‌های تو هستند. پس چشمش را باز می‌کند و آنها را می­بیند. سپس یک منادی از طرف خدا به او ندا می‌دهد: ای نفسی که آرام گرفتی به پیامبر و اهلش. راضی به ولایت آنها، به سوی پروردگارت برگرد. خدا به ثواب از تو راضی است. پس داخل شو در جمع بندگانم یعنی محمد و اهل بیتش و داخل شو در بهشتم. در این هنگام، هیچ چیز برای این شخص دوست داشتنی ­تر از کَنده شدن جانش و پیوستن به آن ندادهنده نیست.» وقتی می‌فرماید: خدا از تو راضی است، چرا راضی است؟ چون «بِالثَّواب = اهل ثواب بودی». خدا رضایتش را با ثواب به تو می‌دهد. این دل، آرام است. چقدر شیرین است آدم چشمش به این ۵ نفر باز شود. مبنای این اطمینان در زندگی دنیا چیست؟ مبنا این است که ما باید ببینیم که در زندگی­ مان چقدر با داشتن پیامبر و آل(علیهم‌السلام) که خانواده آسمانی ما هستند، شاد هستیم؟ اینقدر شاد هستی که اگر چیزهای دیگر اذیتت کرد، با داشتن اینها خیلی برایت ارزش نداشته باشد. این سرمایه ی بزرگی است. انسانی که به این اطمینان رسیده، می‌تواند خودش را با خدا و اهل بیت(علیهم‌السلام)، آخرت، یاد خدا و صلوات، گرم و شاد و قدرتمند نگه دارد. زیرا این شخص دارایی دارد. اگر از شوهرت ناراحت هستی، زنت اذیتت می‌کند، بچه­ات اذیتت می‌کند، بچه ناخلف داری، مادرشوهر، پدرشوهر، مادرزن، پدرزن یا کس دیگری اذیتت کرده، جامعه اذیت می‌کند، مشکل اقتصادی داری، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) همه اینها را یک زمانی به بُرد بینهایت برای ما جبران می‌کنند. خیلی بد است ما اهل بیت ع را در زندگی داشته باشیم و اینقدر غمگین و افسرده زندگی کنیم. پس باید مهارت‌های استفاده از زندگی را یاد بگیریم. باید برای اینها وقت بگذاریم. اگر مبنای زندگی ما روی دل برود، یک خانم، یک آقا فرقی نمی‌کند، می‌توانند خیلی کار بکنند. مثلاً بعضی خانم‌ها شهادت را دوست دارند و می گویند کاش جبهه می‌رفتیم و شهید می‌شدیم. اگر مبنا برای انسان دل باشد، به آنچه که می‌خواهد برسد، رسیده است. یک خانم در خانه هم می‌تواند ثواب شهید را ببرد. اگر کسی راست بگوید، کافی است. خدا از ما یک دل راستگو می‌خواهد و با عمل‌های ما خیلی کار ندارد. در شریفه می فرماید: «یَنظُرُ إلی قُلُوبِکُم= به دل هایتان نگاه می‌کند». یعنی دل باید صادق باشد. الان ما اینجا به برکت انقلاب اسلامی نشسته ایم که به برکت خانم‌ها و بچه هایی است که تربیت کرده اند. چون یک بچه یک نسل است. بینهایت آدم است. خانمی که می‌خواهد کار فرهنگی و جهادی بکند، تربیت بچه از همه چیز برایش جهادی ­تر است. اگر یک ولی خدا تربیت کند. یک سرباز یک رزمنده یک دوست امام زمان تربیت کند، هر چه از ثواب به این بچه برسد، به مادر بیشتر می‌رسد. مادر در روز قیامت محشور می‌شود و می­ بیند نامه عملش را دستش دادند و می‌بیند صد بار شهادت در نامه عملش نوشته اند. هزار بار حج نوشته اند. چقدر جهاد نوشته اند. می‌گوید من که اینها را انجام ندادم. می‌گویند تو یک نسلی تربیت کردی که محصولش در حسابت نوشته شده است. امام فرمود: نقش زنها در جامعه و انقلاب اسلامی، از مردها اگر نگوییم بیشتر بود، کمتر نبود. پی نوشت: [1] . الکافی, جلد۲, صفحه۱۶. [2] . سوره قارعه/6و 7. [3] . سوره رعد/28. [4] . سوره فتح/4. [5] و سوره فجر/27-30. [6] .  بحار الأنوار  ,  جلد۶  ,  صفحه۱۹۶ ع ل 364

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11613
زمان انتشار: 18 آوریل 2020
| |
قلب سلیم و قانون نسبت

قلب، جلسه 19، 89/06/20

قلب سلیم و قانون نسبت

قلب سلیم را باید با قانون نسبت بسنجیم. در قانون نسبت گفتیم که نسبت این عالم به عالم بعدی، مثل عالم رحم است به عالم دنیا. لب سالم یعنی سعادت همیشگی که زمینه را برای رشدها و ارتقاءهای بعد از وفات فراهم می کند. مثل جنینی که از رحم مادر سالم متولد شده و در دنیا مانعی برای حرکت و رشد ندارد. کسی که قلب سالم دارد، در مراحل و منازل آخرت که عبارت است از سکرات موت، وفات، برزخ، قیامت و حیات ابدی، کاملاً در مسیر قرار داشته و بدون دردسر و یکسره به سمت رشد می رود.

حالا اگر آلودگی در قلب وجود داشته باشد، این آلودگی مانع حرکت و رشد می شود. یعنی باید حتماً مدت ها صبر شود تا این آلودگی از قلب پاک شود و فرد بتواند مسیر رشد را ادامه دهد. چون فعلیتِ آخرت، برخلاف دنیا خیلی طولانی است و حرکت و رشد در آنجا نیاز به زمان طولانی دارد. برعکس عالم رحم مادر یا رحم دنیا که رحمی است که  قدرتش برای حرکت و رشد زیاد است و نیاز به زمان طولانی ندارد. رحم مادر حدود ۹ ماه و رحم دنیا حدود ۷۰ یا ۸۰ سال. جالبتر این که شما در  شبی مثل قدر و در یک ساعت می‌توانید 40 ـ 50 سال را جبران و قلب را به حرکت و رشد وادار کنید. رحم مادر هم اینگونه است. در هر ثانیه و دقیقه از رحم اتفاقاتی می‌افتد که اگر در زمان دنیایی حساب کنیم، شاید سال‌های سال هم طول بکشد، اما دیگر آن رشد حاصل نمی‌شود. پس بیشترین تلاش و تمرکز انسان باید کار بر روی قلب باشد و چهار مرحله انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار را براساس سلامت دل تنظیم کند. ما در رحم دنیا نیامده ایم که فقط ازدواج کنیم و خانواده تشکیل بدهیم؛ رئیس شویم و شغلی داشته باشیم و درآمدی کسب کنیم و دنیاداری کنیم. ما اینجا آمده ایم که انسان شویم، همانطور که جنین در رحم مادر قرار می‌گیرد تا در آن به تکامل برسد و خود را برای مرحله بعد آماده کند و هیچ کار دیگری جز تکامل ندارد. ما در رحم دنیا هم جز تکامل و آمادگی برای مرحله بعدی حیات مان کار دیگری نداریم. کارهای دیگر فقط ابزار و وسیله برای حرکت قلب و برای شدن است. بنابراین، اگر ما به بقیه کارها بپردازیم و اصل کاری که حرکت قلب و سلامت قلب است را فراموش کنیم، دچار غفلت می شویم و این فسق است؛ یعنی مسیر غیرطبیعی را داریم حرکت می کنیم و این مسأله طبیعی نیست. وقتی براساس سلامت قلب تصمیم می‌گیریم، همه چیز معقول و درست است. قدرت عمل و تشخیص خوب از بد و عقلانیت کاملاً سر جای خودش است. اشتباه و خطا و عدم قدرت برای تشخیص کار، زمانی صورت می‌گیرد که سلامت قلب از دست انسان خارج می‌شود. راهکارهای علمی و عملی برای سلامت قلب در روایات راهکارهای علمی و عملی برای سلامت قلب گفته شده که به ذکر چند روایت می‌پردازیم. 1. داشتن نگاه سالم به دیگران) علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «لا یَسلَمُ لكَ قَلبُكَ حتّى تُحِبَّ للمُؤمنینَ ما تُحِبُّ لنفسِكَ [1]= دلت براى تو سالم نخواهد شد، مگر آن گاه كه براى مؤمنان همان پسندى كه براى خود مى پسندی.» تا انسان یاد نگیرد که دیگران را براساس حقیقت قلبی و حقیقت ماوراء طبیعی دوست داشته باشد؛ مبنایش در دوست داشتن دنیا می‌شود و وقتی دنیا مبنا شد در واقع نگاه انسان به دیگران اشتباه خواهد بود و در حق دیگران ظلم خواهد کرد. حضرت تأکید می‌کنند که ما همه برادریم و بچه­ های یک نفر هستیم. قاعده «هو أنت= او خودِ تو هستی» به همین مطلب اشاره دارد که هر چه برای خودم می‌خواهم، برای دیگران هم بخواهم. هر چه برای خود نمی‌خواهم برای آنها هم نخواهم. تا وقتی این نگاه درست را نداشته باشیم، قلب ما سلیم نیست. قلب سلیم یعنی به دیگران نگاه سالم داشتن. نگاه سالم هم این است که ما همدیگر را براساس حقیقت اصلی­ و خانواده آسمانی­ و ریشه اصلی­ مان دوست داشته باشیم. نگاه ناسالم داشتن باعث بیماری و آلودگی قلب و در نتیجه گرفتارشدن به هزاران آفت مثل غم، بدبینی، دشمنی، کینه و ... می‌شود. پس می توان گفت: نگاه درست داشتن به دیگران و دیگران را مثل خود دیدن از علامت های سلامت قلب است. گفتیم، این قاعده در اخلاق، جزء قواعد پایه، یعنی جزو اصول اخلاق است. یعنی وقتی انسان به این قاعده عمل کند، هزاران قاعده مبتنی بر این یک قاعده است که خود به خود به آنها هم عمل می‌شود. در روایت‌های دیگر به جای «مؤمنین»، «ناس= مردم» گفته اند. آن چیزی هایی را که برای خود می‌پسندی، برای مردم هم بپسند و برعکس. حال شما فکر کنید، وقتی این نگاه بر کسی حاکم شود، این آدم در رفتارش با دیگران چقدر سالم برخورد خواهد کرد و چقدر خوشحال و آرام زندگی خواهد کرد و از آفت‌ها به دور خواهد بود. اگر آدم همیشه در هر موضعی خودش را جای دیگران بگذارد، در این صورت نوع فکر، تصمیم­گیری، انصاف و همه چیز سر جای خودش قرار می‌گیرد. 2. دور نگهداشتن قلب از شبهات) امام مجتبی(علیه‌السلام) می‌فرماید:«أسلَمُ القُلوبِ ما طَهُرَ مِن الشُّبُهاتِ[2] = سالمترین دلها، دلى است كه از شبهات پاك باشد.» سالمترین دلها دلی است که از تردید و شبهات دور باشد، یعنی تزلزل و تردید و شبهه در آن نباشد. البته شک و شبهه ممکن است برای انسان پیش بیاید، اما باید فورا آن را بر طرف کند. علامه جعفری ره می فرمود: شک، وقتی مقدس است که از آن عبور کنی و به یقین برسی و گرنه هیچ ارزشی ندارد و حتی موجب بیماری قلب می شود. انسان باید شفاف و واضح ببیند و حرکت کند. در این صورت این دل راحت­تر می‌تواند حرکت کند. مثلاً اگر شبانه بخواهید با اتومبیل مسیری را بپیمایید در حالی که باران می‌بارد و اتومبیل برف­پاک­کن هم نداشته باشد. یا نور کافی نباشد و یا شیشه اتومبیل تمیز نباشد، می بینید که حرکت چقدر کُند می‌شود و چقدر خطرناک خواهد بود و هرآن امکان تصادف وجود خواهد داشت و یا ممکن است شما مجبور شوید که اصلاً حرکت نکنید و در گوشه‌ای توقف کنید، چون نمی‌توانید حرکت خوبی داشته باشید. پس بهتر است که شیشه اتومبیل پاک باشد، چراغ خوب کار کند و ... تا بتوانید حرکت کنید. وجود شبهه هم همین گونه است، وقتی شبهه وجود دارد، یا حرکت روح کُند است و یا اصلاً حرکتی نیست. قلب باید معشوق را شفاف ببیند تا حرکت کند بهترین نوع نگاه، نگاه قلبی است تا نگاه ذهنی. برای همین در دین به ما گفته اند که نگاه ما به خدا باید شهودی باشد. یعنی:«أشهد أن لا إله إلا الله» را دل هم ببیند و شهادت بدهد و بعد به سمت این اله حرکت کند. تا وقتی که دلت شهود نکرده که این معشوقش  است، تو فقط او را یک خالقی می ­بینی که فکر می کنی فقط وظیفه­ ات است که او را عبادت کنی. او هم واجباتی برای تو گذاشته که باید به آنها عمل کنی. اما واقعاً معشوق و محبوبت دل نیست. در این حالت، نه او محبوب و معشوقت است و نه پیغمبر. در زیارت آل یس می‌خوانیم:«لا حَبیبَ إلا هو و أهلُه= هیچ محبوبی جز پیغمبر و اهلش نیست.» اگر محبوب و معشوقت نباشند، چگونه می‌توانی با آنها رابطه عاشقانه برقرار کنی؟ یعنی واقعاً زندگی تو بدون عشق به آنها شورانگیز و قدرت آفرین و حرکت زا نیست. فقط ممکن است یک محبت سطحی داشته باشی که حرکتی اساسی به آدم نمی‌دهد. خداوند  در قرآن به «سرعت» و «سبقت» در حرکت اهمیت می‌دهد، و ما برای سرعت و سبقت در حرکت، احتیاج به دیدن صحیح داریم. آدم باید این عشق و محبتی که بین انسان و خداست را ببیند و حرکت کند و بگوید:«أشهد أن لا إله إلا الله». مبنایی­ ترین حرکت ما این است که اول عشق را ببین، معشوق را بشناس و بعد با سرعت پیش او برو. همه تزلزل‌ها، تردیدها، کُندی‌ها، امروز و فردا کردن‌ها، دل‌مردگی‌ها، و زمین خوردن ها و غصه خوردن‌هاو ناآرامی‌های ما برای این است که معشوق را خوب نمی­ بینیم و این عشق را تأیید نکرده ایم. مثل دختر یا پسری که زوری برایش همسر انتخاب کرده اند، ولی خودِ او عاشق همسرش نیست. چون هنوز او را باور نکرده، نمی تواند رفتارهای عاطفی و عاشقانه از خود بروز دهد. برای همین نمی تواند وظیفه همسری اش را به درستی انجام دهد. پس برای رفع کُندی و کسالت در حرکت، باید اول مشکل معرفتی را حل کرد. مشکل بینش و بصیرت که حل شد، سرعت در حرکت اتفاق می افتد. رابطه علم پزشکی و علم انسانی با قلب سلیم و اهمیت آنها در حرکت بخش حیوانی، آنجایی که انسان، «بدن» معنا می شود، هیچ علمی به اندازه پزشکی اهمیت ندارد. چون براساس سلامت بدن است و انسان می تواند با بدن سالم زندگی و کار کند. وقتی بدن مریض بود، هیچ کاری نمی تواند بکند و کلاً از چرخه زندگی خارج می شود. اما آنجایی که انسان به معنای حقیقی اش و به عنوان ماوراء حیوان، مد نظر گرفته می شود، سلامت قلب مهمترین دارایی او به حساب می آید. امام باقر(علیه السلام) فرمایش فوق العاده مهمی دارند که نظم زیادی به  برنامه ریزی زندگی انسان می دهد. می فرماید:«لا عِلمَ كطَلَبِ السَّلامَةِ، و لا سَلامَةَ كسَلامَةِ القَلبِ[3] = هیچ دانشى چون طلب سلامتى نیست و هیچ سلامتى اى مانند سلامت دل نمى باشد.» وقتی «لای نفی جنس» می آید، یعنی اساساً جنس انکار می شود وجنس را رد می کنیم. مثل اینکه یک کلاس مختص آقایان باشد و کسی بیاید و بپرسد، خانم فلانی اینجا هست؟ به دو صورت می توانیم جواب بدهیم. اول اینکه بگوییم نه خانم فلانی اینجا نیست. یعنی ممکن است خانم ها اینجا باشند، ولی خانم مورد نظر اینجا نیست. در صورت دوم، می توانیم بگوییم، اصلاً خانمی در کلاس نیست. با این جواب، وجود جنس زن را انکار کرده ایم. مثل عبارت «لا إله إلا الله» یعنی اصلاً و مطلقاً الهی غیر از خدا وجود ندارد. «لا شریک له = هیچ شریکی ندارد.» هیچ شریکی ندارد، نه اینکه الان شریک نیست، بلکه اساساً شریک­بردار نیست. علت اینکه در جای دیگری فرموده اند:«العِلمُ عِلمان عِلمُ الأبدان وَ عِلمُ الأرواح = علوم دسته  است، یکی علم بدن ها و دیگری علم ارواح » برای همین است. چون در رأس همه علوم، همین دو علم است. یکی اینکه انسان باید بدن سالمی داشته باشد و دیگر اینکه باید روح سالمی داشته باشد. «لا عِلمَ کَطَلَبِ السَّلامَۀ وَ لا سَلامَۀَ کَسَّلامَۀِ القَلب» لای نفی جنس یکبار هم در قبل از سلامت تکرار شد. می فرماید اصلاً سلامتی وجود ندارد، جز سلامت قلب. یعنی انسان فقط باید دنبال یک چیز باشد، آن هم سالم ­سازی دل است. اگر کسی سالم­ سازی دل را یا اصلاً علم قلب را بلد نباشد، هر کاره­ای می خواهد باشد، همه عمرش فناست.  بنابراین، ارزش هیچ علمی به اندازه سلامت قلب نیست. چون این روح باید سالم باشد تا انسان بتواند حرکت انسانی داشته باشد. همانطور که بدن باید سالم باشد تا حرکت حیوانی انسان صورت پذیرد. پس ذهن انسان دائماً باید به دنبال اطلاعات مربوط به سالم سازی قلبش باشد. یعنی آدم باید این قاعده یاد بگیرد. در جلسات مذهبی و علمی هم همینطور است. آدم باید وقتش را روی کتاب  و روی مطلبی بگذارد که قواعد و اصول اساسی را یاد آدم می دهد. تعریف قلب سلیم از منظر امام صادق علیه السلام از وجود مقدس امام صادق(علیه السلام) سؤال کردند که قلب سلیم چه نوع قلبی است؟ فرمود:«هُوَ القَلبُ الذّی سَلِمَ مِن حُبِّ الدُّنیا[4] = قلب سالم قلبی است که از محبت دنیا سالم باشد.» یعنی دنیادوست نباشد. چون محبت دنیا، محبت ناخود است. معشوق «ناخودِ» ما دنیاست. معشوق «خودِ» ما، یعنی الهِ بخش انسانی ما، الله است. زندگی دنیا خرج این چیزها می شود: 1) لعب= بازی، 2) لهو= سرگرمی، 3) زینت 4) تفاخر= فخرفروشی 5) تکاثر= جمع کردن اموال و اولاد. همانطور که قرآن فرمود:« أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ [5]= زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یكدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است.» وقتی حب دنیا در دل انسان افتاد، خدا دیگر محبوب دل او نیست. دل او سرگرم این 5 مورد شده و خودبه­ خود از خدا دور می شود. انسان وقتی که اینها را مستقلاً نگاه می کند، از خداوند تبارک و تعالی فاصله می گیرد. این بدین معنا نیست که ما خانه، شغل، لباس، اتومبیل، خانواده، همسر و فرزند و ... نداشته باشیم و از اینها بدمان بیاید. خیر. می توانیم اینها را داشته باشیم و از اینها استفاده کنیم، ولی تعلق و دلدادگی به اینها نداشته باشیم. دلدادگی و عشق و تعلق باید فقط به خدا باشد. «هُوَ القَلبُ الذّی سَلِمَ مِن حُبِّ الدُّنیا» یعنی قلب سلیم، قلبی است که خودش را طوری درگیر نکند که خدا از معشوق و محبوب بودن برایش بیافتد. مثلا وقتی که اذان می گویند، تو دلدادگی های دیگری داری که نمی توانی از آنها جدا شوی و به سمت نماز بروی. اگر هم بروی، زوری می روی، چون می گویی: اگر من الان نماز اول وقت نخوانم، این سبک شمردن نماز است و سبک شمردن نماز هم باعث می شود، انسان از شفاعت پیغمبر محروم شود. اما اگر اذان گفتند و «شوق» آدم را گرفت، قلب این آدم سالم است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیقرار نماز می شدند. وقتی مشغول مردم بود، یک دفعه کم می آورد و اذیت می شد. نزدیک ظهر یک دفعه می فرمود:«أرحنا = بلال راحتمان کن». بلند شو اذان بگو. ما مشغول خدا شویم. آدم به نماز باید اینطوری نگاه کند. چرا از فضاهای معنوی لذت نمی بریم؟ فضای مسجد، نماز و امام جماعت و صلوات های جمعی و عشق بازی های آنطوری، دو ساعت وسط این آدم ها، همه غصه های آدم را از دل آدم می برد. این دلدادگی انسان را شاد شاد می کند. اگر این دلدادگی ها را نداریم، یا این فضاها به ما نمی چسبد، برای این است که دل هنوز مریض است، چون محبت دنیا نمی گذارد. اگر نمی توانی از نماز لذت ببری، حوصله خدا را نداری، از قرآن که شراب است نمی توانی لذت ببری، مریض هستی. این آینه ای است که آدم خودش را در آن نگاه می کند. مثلاً سیگاری ها در بدترین مصیبت که به آنها وارد می شود، آن ها برای آرامش به سیگار پناه می برند. اولین کاری که می کند، یک سیگار روشن می کند. این سیگار برایش خیلی مهم است. یک قلیانی و یک سیگاری هیچ وقت به قلیان و سیگار نمی گوید من حال و حوصله قلیان یا سیگار را ندارم. اما ما گاهی می گوییم، اصلاً حوصله خدا، دین، نماز، قرآن خواندن، حرم و مسجد را ندارم. دقت کنید، اینها مهمترین مباحث زندگی ماست. سَرسری از کنارش رد نشوید. این مهم نیست که تو نماز می خوانی، حجاب را رعایت می کنی، حج و کربلا می روی و روزه می گیری. مهم این است که این چیزها به دلدادگی و عشق به خدا منجر شده یا نشده است؟ این خیلی مهم است، آیا من دلم برای خدا تنگ می شود یا نه؟ دلم برای امام زمان و خانواده آسمانی­ ام تنگ می شود یا نه؟ یک موقع دل آدم با هیچ چیز راضی نمی شود. پژمرده و افسرده است. فقط خانواده آسمانی ­اش را می خواهد. من باید با خانواده آسمانی­ ام رفت و آمد کنم. اگر دلم برای پدرم تنگ نمی شود، معلوم است آن را قساوت گرفته و بیمار است. اگر از مسجد لذت نمی بری، حتماً دلت مریض شده است. حب دنیا نمی گذارد. محبت دنیا مثل چرک و عفونت، دلت را گرفته و تو ادراک درستی از حرم، مسجد، خدا، ذکر و تسبیح، نماز، سجاده و نماز شب نداری. از نظر انسانی، هنوز بلوغ انسانی نداری. عشق بعد از بلوغ اتفاق می افتد. در بخش حیوانی بزرگ شده ای، اما در بخش انسانی هنوز بچه هستی. محبت افراطی درست نیست، مگر در مورد خدای تبارک و تعالی علامت محبت دنیا این است که هرچقدر می خواهی دوست داشته باش، ایرادی ندارد و عبادت است. اما این ارتباط ها و دوست داشتن ها تو را از خلوت های عاشقانه ­ات با حق تعالی و از سرکشی به خانواده آسمانی­ ات و از رفت و آمد با آنها باز ندارد. اگر باز می دارد، تو زیادی محبت داری. محبت افراطی در هر زمینه ای نادرست است. از این رو در روایات هم تاکید شده که به افراد محبت افراطی نکنید. اگر می خواهید محبت تان بماند، مرتب در چشم هم نباشید. ملاقات تان یک روز در میان و با فاصله باشد تا علاقه ­تان به همدیگر زیاد شود. اما فقط در یک جاست که نمی شود ملاقات را با فاصله و دیر به دیر انجام داد و آن هم فقط در مورد خداوند تبارک و تعالی است. چرا در مورد خدا اینطوری نیست؟ زیرا معصوم (علیه السلام) فرمود:«لِکُلِّ شَیءٍ حَدٌ إلاّ ذِکرَ الله= برای هر چیزی حدی است، مگر یاد خدا.» چرا این حد ندارد؟ چون او بینهایت است و دل تو هم بینهایت­ طلب. پس وقتی انسان در بینهایت سیر می کند، توقف ندارد که بگوید: اینجا کافی است. مثلاً می گویند در نماز خسته می شوی، نماز را ول کن. خسته شدی قرآن را ول کن. در حرم خسته شدی، رها کن و به خودت تحمیل نکن. اما یاد خدا اینطور نیست. قرآن چقدر زیبا می فرماید: هر وقت مناسک حج تمام شد:‌«فَاذْكُرُوا اللَّهَ= پس یاد خدا کنید.» با وجودی که ما تازه مناسک را به پایان رسانده ایم و چند روز درگیر مناسک حج بودیم، اما همین که مناسک حج تمام شد، می فرمایند که معشوق کنارت است، با خدا حرف بزن. پیغمبر ص به خداوند می گوید: من نسبت به تو تشنه ­ای هستم که هیچ وقت تشنگی ­ام برطرف نمی شود و گرسنه ­ای هستم که هیچ وقت گرسنگی­ ام برطرف نمی شود. خدا بینهایت است و هر چقدر با او باشی کم است. اصلاً عطش آدم بیشتر می شود. خدا اینگونه است. پس ما باید رابطه­ هایمان را تنظیم کنیم. دوست داشتن دنیا و امور آن مثل کار، درس، مسائل علمی، مسائل اقتصادی، تجارت، پرداختن به خانه و فرزند و خانواده به حدی باشد که عشق و عاشقی ما را با خدا به هم نریزد. وقتی بیش از حد وابسته دنیا می شویم، چه اتفاقی می افتد؟ ما اگر یک جایی در زندگی کم می آوریم‏، برای این است که چربی و قند و نمک بیش از حد مصرف کرده ایم. بدن ترمز می کشد و جیغش در می آید و می گوید: من رو به موت هستم. وقتی ما در دنیا می افتیم و بیش از حد با دنیا ارتباط داریم، مثلاً مشغول کار علمی، درس، گزارش، تحقیق، دکترا، کارشناسی ارشد و تخصص می شویم، می رسیم به جایی که می­ بینیم که ذهن دارد کار می کند ولی دل، مرده است. یک جایی قاطی می کنی، می­ بینی که  اصلاً احساس خوشبختی نداری. هزاران و میلیون ها آدم آرزو می کنند که جای تو باشند، ولی تو خودت اصلاً آرام نیستی و نشاطی نداری. برای اینکه بخش شادی و آرامش، دل است که فقط هم با خدا ارضا می شود و تو به این بخش نرسیده ای. با پز دادن و فخرفروشی و مقایسه هم تو نمی توانی خودت را سرپا نگه داری. خودت می­ فهمی که دل­مرده هستی و داری می میری. می فهمی که اگر به  خانه بیایی، تنهایی خانه خفه ات می کند. باید بروی ماهواره ای، چیزی بخری بیاوری، یک جهنم دیگر بگذاری تا یک طوری از خودت غافل شوی. باید فیلم نگاه کنی، مسافرت بروی، خارج از کشور بروی، به اینترنت بروی، با یک چیزی سر خودت را گرم کنی تا نفهمی که چقدر مریض هستی. اصلاً حوصله خودت را نداری. جگرش را نداری با خودت یک روز در خانه تنها باشی. در حالی که وقتی دل سالم است، بیشترین لذت های آدم زمانی است که هیچ کس اطرافش نیست. علامت یک آدم سالم این است که چقدر جگر تنهایی دارد و می تواند در خانه تنها باشد و از تنهایی چقدر لذت می برد. اگر نمی توانی؛ پس هنوز باید کار کنی و زحمت بکشی. تو هنوز به محبت نرسیده ای. هنوز محبت و تعلق به دنیا داری. اگر این تعلقات قطع شود، تو راحت و شاد و آرام می شوی. پس قلب سالم، قلبی است که پاک از محبت دنیاست. حسرت دنیا را ندارد. چشم و هم­چشمی و رقابت و ایکاش ندارد. معقولانه در دنیا زندگی می کند و  همه دلدادگی و تلاشش این است که یک جایی پیش خدا و خانواده آسمانی­ اش و امام زمان(علیه السلام) پیدا کند. پی نوشت: [1] . بحار الأنوار : 78/8/64. [2] . تحف العقول : 235. [3] . تحف العقول : 286. [4] . تفسیر مجمع البیان: 7/ 305. [5] . سوره حدید/20.   ع ل 363

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11612
زمان انتشار: 18 آوریل 2020
| |
کرونا و انطباق بحث قلب استاد شجاعی با آن

کرونا و انطباق بحث قلب استاد شجاعی با آن

در این روزها که مردم ناچارند که از ترس ویروس کرونا در خانه بمانند، آدم ها دو گروه هستند: یک گروه کسانی هستند که از قبل بر روی «خود» که همان «دل و قلب و روحشان» است، کار کرده اند و گروه دوم کسانی هستند که در تمام مدتی که خدا به آنان عمر داده بود، به ناخودشان که همان شان های ۴ گانه ی «جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی» است مشغول بوده و از شأن اصلی که «قلب» و خود اصلی آنها است غافل بوده اند.
چه مصیبتی دارند این گروه اول که معشوق شان دنیا بوده و همیشه به دنیا و زخارف آن مشغول بوده اند؛ و چه شادی هایی دارند کسانی که از دنیا بریده و به دنبال ساختن قلب سالم و رسیدگی به معشوق اصلی شان بوده  و آن را به جایی رسانده اند که بالاترین لذتش «تنها بودن» شده است.
گروه اول در این ایام به شدت دل مرده هستند. به طوری که شنیده شد یکی از همین افراد گفته بود: من زخم بستر گرفتم از بس در منزل ماندم. این نشانه ی دل مردگی انسان است.

استاد شجاعی درمورد گروه اول می گوید: خودت می¬فهمی که دل¬مرده هستی و داری می میری. می فهمی که تنهایی خانه، دارد خفه ات می کند. باید بروی ماهواره ای چیزی بخری بیاوری، یک جهنم دیگر بگذاری تا یک طوری از «خودت» غافل شوی. باید مکرر فیلم نگاه کنی و به فضای مجازی بروی و خلاصه با یک چیزی سر خودت را گرم کنی تا نفهمی که چقدر مریض هستی. اصلاً حوصله خودت را نداری. جگرش را نداری با خودت یک روز در خانه تنها باشی. اینها آشکار ترین نشانه های دل مرده بودن است. در حالی که وقتی دل سالم باشد، بیشترین لذتهای آدم زمانی است که هیچ کس اطرافش نیست. علامت یک آدم سالم این است که چقدر جگر تنهایی دارد و می تواند در خانه تنها باشد و از تنهایی چقدر لذت می برد. اگر نمی توانی از تنهایی لذت ببری، پس باید روی قلبت کار کنی و زحمت بکشی. زیرا تو هنوز به محبت خدا نرسیده ای. هنوز محبت و تعلق به دنیا داری. اگر تعلقاتت به دنیا قطع شود، تو راحت و شاد و آرام می شوی.  یک آدم دنیا دوست نزد عارفی آمد و گفت: «دیدم که تنهایی، آمدم که تنها نباشی. عارف گفت: حالا که آمدی، تنها شدم». در حقیقت این آدم طبیعت گرا، عارف را به خود قیاس کرده بود که از تنهایی رنج می برد. مهمترین راهکار رنج نبردن از تنهایی، این است که انسان به سالم سازی قلب که مهمترین ماموریت حیات انسان است بپردازد. قلب سالم، قلبی است که پاک از محبت دنیاست. حسرت دنیا را ندارد. چشم و هم¬چشمی و رقابت و ایکاش ندارد. معقولانه در دنیا زندگی می کند و همه دلدادگی و تلاشش این است که یک جایی پیش خدا و خانواده آسمانی¬اش و امام زمان(علیه السلام) پیدا کند.  دل مردگی چگونه حاصل می شود؟ ما اگر یک جایی در زندگی کم می آوریم‏، برای این است که چربی و قند و نمک بیش از حد مصرف کرده ایم. بدن ترمز می کشد و جیغش در می آید و می گوید: من رو به موت هستم. وقتی ما در دنیا می افتیم و بیش از حد با دنیا ارتباط داریم، مثلاً مشغول کار علمی، درس، گزارش، تحقیق، دکترا، کارشناسی ارشد وتخصص می شویم، می رسیم به جایی که می¬بینیم که ذهن دارد کار می کند ولی دل، مرده است. یک جایی قاطی می کنی، می¬بینی که  اصلاً احساس خوشبختی نداری. حتی ممکن است هزاران و میلیون ها آدم آرزو کنند که جای تو باشند، ولی تو خودت اصلاً آرام نیستی و نشاطی نداری. برای اینکه بخش شادی و آرامش، «دل» است که فقط هم با خدا ارضا می شود. وقتی که تو به این بخش نرسیده ای، با ساعاتی از تنهایی، کم می آوری. تازه می فهمی با آن همه پز دادن و فخرفروشی، نمی توانی خودت را سرپا نگه داری تا با تنهایی، بتوانی به غذای اصلی ات که همان ساختن دل که فلسفه خلقتت است برسی و آن را تامین کنی. استاد شجاعی موضوع «قلب» را در ۴۰ جلسه بحث کرده و هم اکنون ۲۰ جلسه از آن تنظیم شده و در سایت موسسه منتظران منجی قابل استفاده است.   آرشیو مباحث استاد شجاعی بحث قلب

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11606
زمان انتشار: 14 آوریل 2020
| |
دو خصیصه ی مهمِ قلب سلیم

قلب، جلسه 18، 89/5/16

دو خصیصه ی مهمِ قلب سلیم

قلب سلیم یعنی قلبی که دینداری بدون شک و هوی و عمل بدون شهرت طلبی و خودنمایی داشته باشد.

جلسه قبل حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و‌آله) درباره قلب سلیم خواندیم:«القَلبُ السَّلیم دینٌ بِلا شَکٍ وَ هَوی و عملٌ بِلا سُمعَةٍ ورِیاءٍ = قلب سلیم دیندارىِ به دور از شكّ و هواى نفْس است و عملِ بدون شهرت طلبى وخودنمایی.» راجع به شک در جلسه قبل توضیح دادیم. راجع به هوای نفس هم باید گفت که انسان بتواند هوس هایش را کنترل کند. انسان به خاطر اینکه دارای شأن های «جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» می باشد، همواره در تلاش است، متناسب با شناختی که از خود دارد نیازهای این شأن ها را تأمین کند. آنهایی که شأن جمادی بر آنها غلبه دارد‏، بیشتر عمرشان و گاهی همه عمرشان را صرف جمع ­آوری کمالات جمادی مثل زمین، مسکن، جواهرات، اشیاء زینتی، زیورآلات، اثاثیه منزل، اتومبیل و ... می کنند و به نوعی با این چیزها بازی می کنند. کسانی که شأن گیاهی بر آنها حاکم است، بیشتر به فکر تحصیل اندام و هیکل زیبا، لباس، ورزش، قدرت بدنی، خوراک و ... هستند. کسانی که شأن حیوانی بر آنها غلبه دارد، به فکر تحصیل شئون حیوانی مثل همسرگزینی، تولید نسل، ریاست، قدرت طلبی، علو و چشم و هم چشمی‏، رقابت کردن، مسابقه گذاشتن و ... هستند و اگر حیوانات خوبی باشند و عواطف حیوانی­ شان گُل بکند، عمرشان را صرف خانواده و مهرورزی به خانواده و به همسایه و هم­نوع و کارهای خدماتی می کنند. کسانی که در آنها غلبه با شأن عقلی است، به دنبال علم اندوزی، کشف مجهولات و ... هستند تا بتوانند علم را به جلو ببرند. مثلاً 40 سال یا 50 سال در هیئت، نجوم، پزشکی، مهندسی زحمت می کشند تا کشفی بکنند و مرزهای دانش را به جلو ببرند. در فلسفه، ادبیات، تاریخ، جامعه­ شناسی، روانشناسی، اقتصاد، رشته ­های گوناگون کار می کنند. آنهایی که بخش انسانی­ شان فعال است و خود را برای حیات ابدی و آخرت و رسیدن به کمال انسانی آماده می کنند، اینها به دنبال تحصیل قلب سالم و ایجاد محبت روزافزون با خداوند تبارک و تعالی هستند. اینها با خداوند تبارک و تعالی نَرد عشق می بازند. عاشق ارتباط نزدیک، صمیمی، عاطفی با حق تعالی و انبیاء، اولیا، صدیقین و شهدا هستند و اساساً خواسته­ هایشان این است که خداوند تبارک و تعالی آنها را در حزب خود بپذیرد. اینها آدم های باقیمتی هستند که هوس بودن با صدیقین، شهدا، انبیا و صالحین را دارند، این گروه ها فوق بهشت هستند. بهشت زیر مقام اینهاست. در نتیجه، قیمت هر آدمی به هوسها و آرزوهایش و به نوع خواب هایی است که می­ بیند. از اینها می فهمیم که قیمت یک آدم در حد جماد، نبات یا حیوان است و یا سطح قیمت او عقلی یا انسانی است؟ پس ما این فرمول را نباید فراموش کنیم. چون همیشه هوس های «جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» در انسان در نوسان است، از این رو دل انسان همواره در دگرگونی و انقلاب است. مثل توپی که وقتی بالا می اندازید، هزارجور می چرخد، این دل هم هزارجور چرخ می خورد. قلب سلیم، ضروری ترین نیاز زندگی یک انسان است داشتن قلب سلیم یک ضرورت است. مثلاً می گویند: در زندگی دنیا چه چیزی ضرورت دارد؟ خانه ضرورت دارد. همسر، خوراک، مسکن، پوشاک، اینها جزء نیازهای ضروری و اولیه است. اما برای زندگیِ آخرت و برای آدمیت، قلب سلیم نیاز ضروری است. علائم قلب سلیم هم شادی و آرامش است. کسی که خودش را به عنوان یک انسان می شناسد، می فهمد که قلب سلیم ضروری ­ترین نیاز زندگی دنیا و آخرت اوست. بنابراین، بزرگترین دغدغه زندگی او این نیست که چطوری و با چه تشریفاتی، با چه میزان خوراکی، با چه میزان لباسی، با چه شوهری، با چه زنی، زندگی کند. بلکه بیشترین دغدغه ­اش این است که دلش سالم بماند. تصمیماتش را براساس سلامت دل که شاخصه ­هایش شادی و آرامش است، می گیرد. البته شاخصه های دیگری هم دارد، مثل این که من چه کار کنم؟ طوری نشود که دلم از خدا جدا شود. نکند، عشق چیزی به عشق خدا در دل من بچربد. دغدغه ­اش به دست آوردن یک دل عاشق است. یک رابطه عاشقانه با خدا، صمیمیت، محبت، دلدادگی، طوری که دلش برای خدا و امام زمان (علیها السلام) تنگ شود. بتواند خودش را به رفاقت با امام زمان و اهل بیت (علیهم السلام) برساند. قبل از هر جیز، تلاشش این است که به این جمع برسد و اگر رسیده، تلاشش این است که از این جمع جدا نشود و بیرونش نکنند و اهل رفت و آمد با اهل بیت (علیهم السلام) شود و آنها را دوست داشته باشد. یعنی گاهی شخص جزو محبین آنها می شود و صرفاً آنها را دوست دارد، اما یک موقع شخص می رود و در جمع آنها قرار می گیرد. فقط هوس طرفدار اهل ییت بودن ندارد، بلکه می گوید من خودم می خواهم جزء آنها باشم:«أن یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ= من را با شما قرار دهد؛ هم در دنیا و هم در آخرت.» سطح این آدم ها با همدیگر خیلی فرق می کند که یک نفر رفیق و واقعاً سرباز امام زمان باشد و واقعاً در حزب امام زمان باشد و واقعاً دوست امام زمان باشد و به مقام دوستی برسد. این خیلی کار می برد. حال یک نفر چقدر باید تلاش کند که این هوس در او بیافتد. چقدر باید زحمت بکشد که خود را برساند. بعد از آن که رسید، باید تلاش کند که حفظش کند. حالِ کسی که قلب سلیم ندارد، چگونه است؟ کسی که قلب سالم تهیه نکرده، موقع مردن، مثل بچه­ای است که با ناراحتی قلبی به دنیا می آید. یا مثل بچه­ای است که فلج، کور، کر و مریض به دنیا می آید. چون رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر است با دنیا. چون شرائط زیستی آخرت و برزخ، خواهان سالم بودن است. مثل دنیا که بچه ­های سالم را اذیت نمی کند. شرائط زیستی دنیا کاملاً معصومانه است و فقط بچه هایی را که تولد سالم ندارند، اذیت می کند. یعنی اینها خودبه­ خود تحت فشار قرار می گیرند. در واقع اینها چون هماهنگ با دنیا نیستند، دچار عذاب می شوند. جهنم یعنی عدم هماهنگی با بهشت. ما چون با بهشت هماهنگ نیستیم، خودبه­ خود عذاب می کشیم. پس قلب سالم خیلی مهم است. انسان پی ببرد که باید قلبش را سالم کند که وقتی فوت کرد، اصلاً در شرائط بهشت به هیچ وجه به او فشار نیاید. نه تنهایی را تحمل کند، نه فشار قبر را تحمل کند و نه نکیر و منکر بالای سرش بیایند؛ بلکه بشیر و مبشر، پیامبر، انبیاء، صدیقین و شهدا (علیهم السلام) بیایند. باید از الان روی خودش کار کند. باید این دل را با همان حال و هوا تربیت کند. اگر قلب سالم نداشته باشیم، هم دنیای ما بد می گذرد و هم آخرت. چون به تعبیر قرآن، دنیا با دو شاخص شادی و آرامش ارزش دارد. کسانی که در دنیا شاد و آرام نیستند، اضطراب، تشنج، دلتنگی، سوءظن، حسادت و ... در آنها بالاست و در نتیجه هم دنیایش خراب می شود و هم موقع مردن وارد فشار قبر می شود. نکته ای که وجود دارد این است که اگر جنبه حیوانی در ما غلبه داشته باشد، اصلاً احساس نیاز به قلب سلیم نمی کنیم. با قلب سلیم، لایق زندگی با خانواده آسمانی می شویم کسی که قلب سلیم دارد با خانواده آسمانی خود بیشتر زندگی می کند تا خانواده زمینی اش. به تعبیر معصوم (علیه السلام) آدمی است که بدنش با مردم است، اما دلش با خدا، انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین است و در آن فضا پرواز می کند و افقش، افق ارزشمندی است. آدمی بوده که قیمت خود را شناخته و همه اینها با خودشناسی به دست می آید. آدم تا قیمت دستش نباشد، هوس و آرزو هم نمی کند. وقتی خود را نمی شناسد، فکر می کند همین دو رکعت نمازی که می خواند، حج و کربلایی که می رود، ماه رمضان روزه­ای می گیرد و بقیه وقت ها هم به زندگی­ اش می پردازد، کفایت می کند. اما اگر خود را شناخت، می فهمد که نماز، روزه، حج، زکات، خمس و ارتباطات دیگر همه را براساس قلب سلیم تنظیم کند. پاسبان شو بر دَرِ دل روز و شب            تا نیاید کس درو جز یادِ رب وقتی آدم، آدم می شود، وقتی حس انسانیت سراغ آدم می آید، می افتد به مراقبت از دل خودش. دیدنی ها، شنیدنی ها و غذاهایش کنترل شده است. خیلی مراقب می شود که یک موقع معشوق از دستش ناراحت نشود و او را از جمع عاشقان بیرون نیاندازند و قابلیت های آن جمع را از دست ندهد. این آدم وقتی می میرد، عمراً نکیر و منکر جرأت کنند ند به این نزدیک شوند. چون جزء رفقا و جزء هم­ حزبی های آن طرفی هاست. خودش جزء خانواده سلطنتی آخرت است. فقط فرشته ­های رحمت و بشارت، بشیر و مبشر را می بینند. اصلاً دغدغه و دل نگرانی ندارد. نه در موقع مردن و نه در قبر و نه در قیامت. چون دغدغه­ های دنیا نتوانسته به او آسیب برساند. این  منطبق است با قاعده ی «نفس ما قبر ماست». اگر الان در نفست چیزی اذیتت می کند، پس آن طرف فشار قبر داری. اگر رفاقت با خدا و اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) را داری، آن طرف هم فشار نداری. قلب سلیم با ریا و سمعه میانه ای ندارد فراز دیگر حدیث این است:«وَ عَمَلٌ بِلا سُمعَۀٍ وَ رِیا= و عملِ بدون شهرت طلبى وخودنمایی.» یعنی کسی که قلب سلیم دارد، کاری نمی کند که عملش را به گوش دیگران و به چشم دیگران برساند. یعنی عملش را خالص می کند. برایش مهم نیست که فلان کس بداند، چه کار خیری کرده است. سعی می کند اخلاص داشته باشد.[1] یعنی فقط و فقط با خدا معامله می کند. علامتش هم این است که اگر دیگران قدر ندانستند، او اصلاً ناراحت نمی شود. چون با کسی معامله کرده که آن کس به هیچ وجه، یادش نمی رود و نمی میرد. یک زن قبل از اینکه فکر کند که همسرِ یک مرد است، فکر کند که کنیز خداست. در زیارتها می‌خوانیم:«أنَا عَبدُکَ وَ ابنُ عَبدِک وَ ابنُ أمَتِک= خدایا من بنده تو و فرزند بنده تو و فرزند کنیز تو هستم.» خدایا من بنده تو هستم، یعنی کارم را به همسرم، فرزندانم، پدر و مادرم و به هیچ کس در دنیا نمی‌فروشم. خدا هم می‌گوید: همه را می‌خرم. بنابراین اگر کسی قدر ندانست، غصه ­ای نمی‌خورد. یعنی «عَمَلٌ بِلا سُمعَۀٍ وَ رِیا» کار را برای کسی انجام نمی‌دهد. ریاکاری در کار نیست. کجا باید عمل را به سمع و نظر دیگران برسانیم؟ گاهی لازم است یک کار خوب را دیگران هم ببینند. در روایت داریم، شما وقتی صدقه می دهید، صدقه را در جمع بدهید تا دیگران هم ببینند و تشویق شوند. اما گفته شده، مقداری از صدقات را هم پنهانی بده. آدم باید در نماز جماعت شرکت کند. حال کسی بگوید: من نماز جماعت نمی روم، چون می ترسم ریا شود. این حرف شیطان است. یا نماز جمعه نمی روم، چون ریا می شود. در کار جمعی ریا معنا ندارد. در کار خصوصی هم ریا خیلی معنا ندارد. مثلاً من الان نمازشب خواندم. حالا نمازشب خواندم، چه کار شاق و بزرگ و مهمی کرده ام؟ دوتا حیوان هم که همدیگر را دوست دارند، یا دو انسان، بالأخره شب با هم خلوت می کنند. ما هم با خدایمان خلوت کردیم. وقتی که معشوقم خداست، طبیعی است که  نصف شب باید بلند شوم و با خدا حرف بزنم و در آغوشش بگیرم. این کار خیلی مهمی نیست. هر عاشقی خلوت با معشوقش را دوست دارد. پس خیلی کار بزرگی نکرده که کسی نصف شب بلند شود و نمازشب بخواند. اگر نخواند تعجب است. اگر نخواند مریض است. شب زنده داری و نماز شب، شرط دوست داشتنِ خدا است خدا می فرماید:«کَذَبَ مَن زَعُمَ أنَّهُ یُحِبُّنی فَإذا جُنَّهُ اللَّیل نامَ عَنّی= دروغ می گوید هر کس خیال می کند من را دوست دارد و شب، من را ترک می کند.» چطور ممکن است به خدا بگوییم: دوستت داریم و شب هنگام ترکش کنیم. شرط دوست داشتن بیداری است. آدم های باشرافت شب ­زنده ­دار هستند. حالا نماز شب نمی خواند، احیا می گیرد. احیا نمی گیرد، قرآن می خواند. قرآن نمی خواند، ولی کار علمی می کند. می خواهد به خدا معرفت داشته باشد، تا سحر می­ نشیند کتاب می خواند تا به عشق خدا، معرفتش را بالا ببرد. این عاشق است که بیدار می ماند. وظیفه شرعی­ و الهی ­اش را برای خدا انجام می دهد. اهل شب است و این طبیعی است.پس ریا کردن در اینجا معنا ندارد. کدام مادر از اینکه بچه ­اش را در خیابان ببوسد، خودداری می کند و می گوید: ریا می شود؟ بچه­ اش را می گیرد، هر چقدر بخواهد می بوسد، کاری ندارد کسی دارد او را نگاه می کند یا نه. شیطان به ما القا می کند که این کار ریا است وگرنه چه ریایی؟ چون این چیزها را به نظر ما خیلی بزرگ کرده اند؛ از بس محب و عاشق کم است؛ از بس آدمِ دلداده کم است ،ما تعجب می کنیم از اینکه یک نفر بلند شود و نمازشب بخواند. خدا شهید دستغیب را رحمت کند،‏ می گوید: رفقای خوب، کسانی هستند که وقتی از هم جدا می شوند، به هم توصیه می کنند که در نمازشب دعایم کن، یادت نرود. یا در نمازشب دعایت کردم. یا در نمازشب هایم تو را جزء 40 مؤمن دعا کردم. خیلی معمولی. فریاد زدنِ عشق، ریاکاری نیست «عَمَلٌ بِلا سُمعَۀٍ وَ رِیا» یعنی انجام عملی که برایش مهم نیست و دوست ندارد به گوش دیگران و به رؤیت دیگران برساند. مگر ریاکاری در عاشقی معنی دارد؟ عاشقی یعنی، من داد می زنم که دوستش دارم. اصلاً برای این نیست که مردم بفهمند، بلکه می خواهم ابراز عشق کنم. حج، کربلا، زیارت رفتن و خیلی از خیرات را آدم در جمع انجام می دهد و با عشق هم انجام می دهد. می گوید آنقدر عاشق اهل بیت (علیهم السلام) هستم که خانه­ ام را وقف اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) کردم. یک میلیارد تومان پول داشتم و برای امام زمان دادم. عاشقش هستم که خرج کردم. حالا یک موقع می رسد، قلبش یک طوری بشود، مخفیانه این کار را بکند و دوست دارد که اجر بیشتری ببرد، مخفیانه این کار را می کند و عیبی هم ندارد. عوام معمولاً عاشق­تر از خواص هستند. الآن شما به این خوبی صلوات می فرستید. امااگر همه شما دکتر و مهندس بودید، وقتی که می گفتم صلوات بفرستید، صلوات تان اینطوری نبود. عوام داد می زند و صلوات می فرستد. عاشقانه صلوات می فرستد. این می خواهد بگوید: دوست دارم و این داد زدنش ریاکاری نیست. بلکه شدت عشقش را اعلام می کند. داد زدن و فریاد زدن، در اینجا هیچ عیبی ندارد، بخصوص در عاشقی. بعضی ها آنقدر هوس می کنند که می گویند می خواهم صدای خنده خدا را در بیاورم. به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میگوید: من چطوری خدا را بخندانم؟ رسول خدا می گوید: زره ­ات را در بیاور و جلو برو. تو که در نهایت شهید می شوی، این را به دیگران بفهمان که اصلاً نمی ترسی. مثل بچه بسیجی هایی که نمی گفتند کسی نبیند، من روی میدان مین بروم. بلند می شد، شعاری می داد و صلواتی می فرستاد و با گفتن «الله اکبر» وارد میدان مین شده و مین منفجر می شد. عاشقی­ شان را داد می زدند. این ریاکاری نیست. این ابراز و اعلام عشق است. اینکه می گویند، مستحب است که ولیمه عروسی بدهید، برای این است که صدای عاشقی شما در بیاید. چند نفر از همسایه­ ها و فامیل را دعوت کنید و عروسی بگیرید و شام بدهید که ما زن و شوهر هستیم و همدیگر را دوست داریم و می خواهیم با هم زندگی کنیم. در دادن ولیمه و جشن عروسی هم دقت شود که دچار گناه نشوند. زن و مرد مختلط نباشند؛ یا از موسیقی هایی که در مجالس تبهکاران و گناهکاران وجود دارد، استفاده نشود. مرد ها در جمع مردها و زن ها هم در جمع زن ها به شادی و پایکوبی بپردازند. اینها هیچ اشکالی ندارد. عروسی حضرت زهرا(سلام الله علیها) چقدر باشکوه بود. شعر می خواندند. «الله اکبر» می گفتند. با سروصدا و با شکوه عروس را تا خانه داماد می بردند. فقط معصیت در مجلس عروسی نشود وگرنه شادی کردن و چیزهایی که نیاز شب عروسی است، مانعی ندارد. دینداری همراه با هوای نفس، مغایر با قلب سلیم است «دینٌ بِلا شَکٍ وَ هَوی» «ِبلا هَوَی» یعنی دین مان را با گناه و معصیت همراه نکنیم. گاهی ممکن است مؤمن هم گناه بکند. در قرآن هم گفته شده که مؤمن هم به فحشا و گناه دچار می شود. ولی «یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ= زود توبه می کند.» اما اهل گناه بودن چیز دیگری است. اینکه انسان دائماً گناه کند، یعنی یک گناه ثابت دائمی با او باشد. یکی از واجبات را خدای نکرده رعایت نکند. فحشایی، منکراتی، بی ­حیایی، بی ­عفتی و بی­ غیرتی را به صورت مداوم داشته باشد. همیشه در خانه­ اش موسیقی حرام باشد یا روابطش با نامحرم تنظیم نشده باشد. اینها معصیت های حرفه­ای می شوند. یعنی شخص گناهکار است، دینداری­اش را می کند، ولی هوای  نفسش را هم دارد. من در سفری که به مکه داشتم، می دیدم، خانم هایی که به مدینه و مکه آمده و آنجا آرایش می کنند و با وضع بدی از نظر پوشش ظاهر می شدند. چون از کشورهای دیگر می آیند و رعایت نمی کنند و یا عربها ایراد نمی گیرند، این فکر می کند که برای این هم یک جواز است. این حج به چه درد می خورد؟ تو رفتی طواف انجام دادی. احرام یعنی اینکه همه گناهان را من کنار می گذارم. وقتی گفتی:«لبیک» یعنی، خدایا! من با تو در آشتی و صلح هستم. دیگر من معصیت و نافرمانی نمی کنم. لبیک یعنی به هیچ وجه دل تو و امام زمان را نمی رنجانم. گفتنِ «لبیک» مسئولیت می آورد. ولی همانجا که لبیک می گوید، دارد گناه می کند. بدحجابی، بی­حجابی، آرایش. یک ذره هم که رعایت می کند، روز آخر که می گویند می خواهیم سوار هواپیما شویم، همه چیز را خراب می کند، اصلاً انگار نه انگار که این آدم 12 روز اینجا بوده. معلوم می شود که هیچ چیز در قلبش نرفته. یعنی هیچ جذبی نداشته است. از این رو فرموده اند: خداوند هرگز عملی را از کسی قبول نمی کند، وقتی روی یکی از گناهان اصرار دارد.  این مجموعه حدیث درباره قلب سلیم تکمیل شد. قلب سالم، شاد و آرام است، هم عُرضه دارد، دنیای ما را نگه دارد هم عُرضه دارد برای ما آخرت و ابدیت بسازد.   پی نوشت: [1] . درباره اخلاص در 10- 15 جلسه آخر بحث اسماءالله در بحث اسم شریف «احد و واحد» توضیح داده شده است. علاقه مندان می توانند برای تکمیل بحث قلب سلیم، این مباحث را نیز مطالعه کنند. ع ل 362

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11605
زمان انتشار: 14 آوریل 2020
| |
دل انسان ممکن است به سمت سه معشوق گرایش یابد

قلب، جلسه 17، 89/4/26

دل انسان ممکن است به سمت سه معشوق گرایش یابد

معشوق و محبوب دل انسان یا دنیاست و یا بهشت است و یا بالاتر از بهشت که خود خداوند تبارک و تعالی است.

در قیامت انسانها را براساس دل و گرایش ها و محبوب های قلبی­ شان ارزیابی می کنند. اینکه چقدر شخص سواد دارد، چقدر عالم است، چقدر عبادت کرده، مهم نیست؛ هر چند که ثواب دارند، اما ملاک نیستند و ارزیابی نهایی براساس این است که این ثوابها، اطلاعات و این کارهایی که شخص کرده، مجموعاً دل او را به کجا می برد. شخصیتاً دل این فرد به دنیاست یا با آخرت و یا با خداست؟ سرانجام، معادل های آخرتی دلِ انسان را به انسان می دهند. اگر دلش به دنیاست، معادلش که جهنم است را به انسان می دهند و اگر به بهشت است، معادلش که بهشت است را می دهند و اگر دلش با خداست، خدا را به انسان می دهند. پس اصل با دل است. زیر بار عمل نیک نرفتن با گفتنِ «دل باید پاک باشد» گاهی، انسان ها گرایش به خدا و پاکی دارند، هر چند در ظاهر موفق به رعایت نشوند. اگر کسی بگوید: من دلم می‌خواهد پاک باشم و اعمال نیک انجام دهم، ولی در عمل کوتاهی کند، این دروغی بیش نیست. مثلاً کسی موازین شرعی را رعایت نمی کند و می‌گوید: دل باید پاک باشد. این حرف خیلی بی ­ربطی است. مثلاً بگوید: دلم می خواهد باحجاب باشم، ولی حالا نشد هم اشکالی ندارد، رعایت نمی کنم. ولی دلم با رعایت حجاب است، این یک دروغ بیشتر نیست. به خاطر اینکه ما جبری نداریم. در روایت داریم که اگر کسی بگوید: من در دنیا مجبور بودم، خداوند می فرماید که مگر زمین خدا وسیع نبود که بروید یک جایی که مجبور نباشید. انسان لازم نیست جایی خود را محبوس کند که نتواند واجبات را انجام دهد. رعایت نکردن موازین شرعی و گفتنِ دل باید پاک باشد، حرفِ بی­ربطی است. اگر دل انسان با دین، شعائر الهی و با نشانه­ های خدا باشد، حتماً عمل هم خواهد کرد. مگر می شود انسان چیزی را بخواهد و خودش را از آن دور نگه دارد. اصلاً اینطور نیست. این حرف که «دلت پاک باشد» حرف خوبی نیست. اگر واقعاً دل کسی چیزی را بخواهد، حتماً برای عمل به دنبالش می رود. فرد مؤمن اینگونه نیست. دلدادگی مؤمن به خدا و به اعمال نیک و پاکی ها هم در ظاهر و هم در باطن مشهود است. گناه به مؤمن نمی ­چسبد، چون با تنفر ممکن است مجبور به گناه شود. مؤمن ضمن اینکه قلبش گرایش به عمل صواب و پاکی دارد، در عمل خارجی هیچ کوتاهی نمی کند. برترین قلب ها کدام است؟ دل مرکز گرایش ها است. اگر دل را به فهم مسلح کنیم، به سمت بهترین گرایش ها و بهترین جاها می رود و اگر فقر داشته باشد، با اینکه دل است، اما نمی تواند جای خوبی سیر کند مثل بدن. علی(علیه السلام) فرمود:«أفضَلُ القُلُوب قَلبٌ حُشِیَ بِالفَهم[1]= برترین دلها، آن است كه از فهم پر شده باشد.» یک هفتم از جمعیت دنیا از گرسنگی رنج می برند. به خصوص در کشورهای آفریقایی که نگاه کنید، می بینید که این افراد در اثر گرسنگی بدن های خیلی ضعیفی دارند. گاهی این بدن ها در اثر سوء تغذیه خیلی بدشکل و بدفرم می‌شوند. آنها از اول به این شکل نبودند، چون غذا نخورده اند به این شکل درآمده اند. قابلیت خوب شدن و قوی شدن را داشته اند، اما چون غذا نخوردند، به این شکل افتادند. دل انسان و قلب انسان هم همینطور است. اگر غذا نخورد، یعنی به فهم نرسد، ضعیف و بدقیافه می شود. برای همین، پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: روز قیامت ده گروه از امت من به صورت حیوانات گوناگون و موجودات مختلف محشور می‌شوند. اینها همه مسلمان هستند، کافر نیستند. اما به دلِ خود نرسیده و غذا نخورده، به شکل میمون، خوک، کفتار و عقرب درآمده است. پس مهم این است که ما به دلمان فقه، اطلاعات و فهم کافی بدهیم. ما کسانی داریم که آمادگی قلبی­ شان فوق ­العاده زیاد است. مثلاً فردی از نظر ژنتیک مادر خیلی قدرتمند و پاک، پدر خیلی قدرتمند و پاک و از نظر محیطی هم یک محیط خیلی قدرتمند، ثروتمند و پاک دارد که می‌تواند به این فرد خیلی چیزها بدهد؛ ولی این خودش استفاده نمی‌کند و غذا نمی‌خورد. چه چیزی باعث می شود، قلب به فهم نرسد و تغذیه نکند؟ حال، به نظر شما مهمترین عواملی که انسان تغذیه نمی‌کند، چیست؟ یعنی با اینکه غذا هست، ولی تغذیه صورت نمی گیرد. 1) علت، تنبلی و بی­حوصلگی است. حضرت فرمود: تنبلی و بی حوصلگی، کلید همه بدبختی های آدم هاست. خیلی ها هستند که پدرش آیت الله است، مادرش قدیسه است، در شهر مشهد، قم و در فضای معنوی زندگی می‌کند، سادات هستند، خیلی امکانات معنوی زیادی دارند. یا پدر مذهبی و رزمنده است، سردار است، ولی می­ بینی بچه با پدر و مادر خیلی فاصله دارد. از این غذا نمی‌خورد. بی­ حوصلگی و تنبلی خیلی بلا سر آدم می‌آورد. وگرنه هر مولودی بر فطرت خداجویی و عشق به خدا متولد می‌شود:« کُلُّ مُولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَۀ= همه مولودها بر فطرت خداجویی متولد می‌شوند.» 2) علت دیگر این است که مسیر تغذیه‌­ و خوراک‌ و فهم‌شان ضعیف است. این که در طول زندگی دلهای شان به چیزهایی غیر از خدا گرایش پیدا می‌کند و غیر خدا بر دل آنها حاکم می‌شود، مسیر نادرستی است. گاهی شخصی در فضای فاسد هم رشد می کند گاهی هم فردی دارای مادر و پدر بدی است، فضای خانواده، فضای فاسد و بدی است، ولی خودش چون فرد زرنگی است، به تغذیه تن می‌دهد، غذای معنوی می‌خورد، دلش را با فهم تقویت می‌کند و به فهم می‌افتد و می بینید که دلش جلا پیدا می‌کند و مصداق این آیه می‌شود: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ [2]= زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد.» یعنی از پدر و مادر مرده بچه ­های باایمان و خوب و قدرتمند و اولیاء خدا به وجود می‌آید. مثل «ادواردوآنیه لی» که خدا او را از دل پدر جنایتکارِ صهیونیست در می‌آورد، تا به شهادت می‌رسد. چرا ادواردو اینطوری شد؟ چون به ندای فطرت خودش در همان ایتالیا جواب داد. با آنکه آن همه ثروت و امکانات داشت، وقتی دید دلش چیزهای دیگری می‌خواهد، شروع کرد به تغذیه و درس مذهبی خواند. دانشگاه رفت، عرفان و کلام خواند. فلسفه اسلامی خواند. تا کم کم کشش قلبش او را به آنجایی کشاند که باید می‌کشاند و به شهادت رسید. خیانت به دل، بدترین خیانت هاست انسان نباید به دلش خیانت کند. وقتی دل او غذا خواست باید غذای او را بدهد و دل را سرکوب نکند. با این کودک عزیز روان، بی رحمی نکند. اگر شما یک نوزاد را جلوی خانه تان ببینید، حتی اگر بچه شما هم نباشد، چون انسان است، حتماً او را به منزل می‌برید و با مهر مادری و خواهری و پدری، به او غذا می‌دهید. هیچ فرقی با بچه خودتان ندارد و به او می‌رسید. یک کودک از خدا در وجود همه ما هست که مثل خود خداست و از آن تعبیر به کودک عزیز روان می‌کنند. خدا این کودک عزیز روان را به ما داده، ولی گرایش‌های حیوانی و جنسی‌ ما وقت مان را خیلی می‌گیرد؛ زنانه بودن و کشش‌های زنانگی، مردانه بودن و کشش‌های مردانگی و خاله ‌بازی‌های زندگی آنقدر ذهن ما را می‌گیرد که ما رسیدگی به این کودک عزیز روان را فراموش می‌کنیم. می ­بینی طرف الان 70 سال دارد، ولی کودک عزیز روانش مثل آفریقایی‌هایی که از شدت گرسنگی در حال مردن هستند، خوراکی نخورده است. اگر هم خورده خیلی کم بوده و اما یک عده هستند که واقعاً وقت می‌گذارند و چه در خانه و چه در بیرون، به این کودک عزیز روان غذا می‌دهند. در خانه تنهاست، می‌بیند وقت دارد. شروع می‌کند به خوردن غذاهای معنوی و انسانی. در مسافرت و در حین کار هر زمان، فرصتی به دست آورد تغذیه می‌کند. شیعه ای که فهم ندارد، خیری در او نیست شیعه ی بی­ فهم، نفهم و کم ­فهم که مطالعه نمی‌کند، نمی‌رود حلال و حرام را یاد بگیرد، برای اخلاقش وقت نمی‌گذارد که یاد بگیرد و عمل کند، این آدم بی­ خیری است. امام صادق (علیه السلام) جوانی از جوانان شیعه را که دین یاد نمی‌گیرد و برای خود فهم ایجاد نمی کند، مذمت کرده است:«لا خَیرَ فیمَن لا یَتَفَقَهُ مِن أصحابِنا[3]= در شیعه ­ای که فهم ندارد، خیری نیست.» فهم به معنی فیزیک، شیمی و ریاضیات نیست. آنها ابزار فهم هستند و به فهم کمک می‌کنند. سوادِ به این علوم، ذهن را باز می‌کند تا انسان به فهم برسد. امام صادق(علیه‌السلام) قسم می‌خورد:«سَکَنَ النّار» تعبیر «سَکَنَ» دارد. شیعه ­ای که دین را یاد نمی‌گیرد، این در اثر جهالتش سر از سکونت در جهنم در می‌آورد. می­ بینی طرف زبان خوانده، کامپیوتر خوانده، چندتا هنر بلد است، چندتا کار دستی بلد است، فوق ­لیسانس و دکتراست، اما در فهم دین خیلی ضعیف است. نمی‌داند قرآن و احکام چیست. اخلاقیات و عقائد نمی‌داند. تزلزل دارد و آدم ضعیفی است. بدن و روح برای سالم ماندن، نیاز به تخصص دارند در نظام دنیایی، برای داشتن بدنی سالم چندین تخصص نیاز است. مثل تخصص چشم، پوست، قلب و ... در نظام معنوی و آخرتی هم برای داشتن قلب و روح سالم تخصص هایی لازم است. ما در نظام فیزیکی و در نظام بدن، وقتی می‌خواهیم بدن سالمی داشته باشیم که همه اعضای آن سالم باشد، ، به چندتا تخصص مختلف مثل، چشم، پوست، مو، قلب، استخوان، پزشک داخلی، گوش و حلق و بینی، مغز و اعصاب، تغذیه و ... نیاز داریم. یک تعدادی از تخصص‌ها جمع می‌شوند و هر کدام یک تعریفی از عضو سالم به ما می‌دهند. اگر به یک پزشک قلب مراجعه کنید و بگویید چشمم درد می‌کند، این نمی‌تواند تشخیص بدهد که چشم شما چه شده است. فقط چشم پزشک تشخیص می‌دهد که چشم شما چه بیماری دارد. برای قلب، مغز هم همینطور. در نظام معنوی و آخرتی هم باید قلب و روح که حقیقت ماست، سالم باشد. یک دل سالم، قدرتمند و مهرورز است. اما وابسته نیست. آیا فقر مالی در یک جامعه به معنی بیماری هست یا نیست؟ بله هست. در جامعه اگر یک نفر نتواند نیازهای خودش را تأمین کند، می‌گوییم این اقتصاد، اقتصاد مریضی است. خداوند مال را وسیله قوام ما قرار داده است و گفته شده ما با مال سر پا هستیم. چرا می‌گویند فقیر؟ زیرا فقیر از فقر یعنی ستون فقرات گرفته شده است. وقتی می‌گویند یک نفر فقیر است، یعنی ستون فقراتش شکسته و نمی‌تواند سرپا بایستد و خودش را نگه دارد. این مریض است و فقر دارد، وابسته است و باید کسی به او تزریق کند. دل هم اینطوری است. دل اگر سالم و ثروتمند باشد، آفت، مریضی، ضعف، ترس، غم و غصه نمی‌تواند سراغ او بیاید. چون قدرتمند است. یک دل قدرتمند، عاشق همسرش، پدر و مادر و فرزندش است. اگر هم آنها را از دست داد، فرو نمی‌ریزد. اگر فرو ریخت، یعنی از نظر عاطفی وابسته به خدا و مرکز عاطفه نیست. همانطور که ظهورات یک چشم سالم، خوب دیدن است؛ ظهورات قلب سالم هم شادی و آرامش است. دلی که شاد و آرام نیست، دائماً در معرض اضطرب، ترس، غصه­ ها، عصبانیت‌های بیهوده، خودکم­ بینی، عدم اعتماد به نفس، تحقیر و ... است. وابستگی بیش از حد به دیگران دارد و سر پای خودش نمی‌تواند بایستد. مثل بچه‌ای است که تغذیه نشده و پاهایش جان ندارد و نمی‌تواند روی پای خود بایستد. پس من اگر عرضه ندارم که خودم را شاد و آرام نگه دارم، یعنی قلبم مریض و ضعیف است. این خوراک نخورده این به کانون ثروت و قدرت و شادی و آرامش اتصال ندارد. اگر هم اتصال دارد، اتصالش ضعیف است. کم جذب می‌کند. مرحله هضم، تبدیل و جذب را خوب انجام نمی‌دهد. همانطور که تغذیه جسم اصول دارد، تغذیه روح هم اصول دارد. یک وقت ممکن است اصلا تغذیه نداشته باشد. گاهی ممکن است تغذیه داشته باشد، ولی در جذب مشکل دارد. در خوب بودن خوراک شکی نیست، در این شک است که تو چطوری این را جذب کرده ای؟ در چه وضعیتی این را جذب کرده ای؟ بد جذب شده یا خوب؟ یا باید تبدیل می‌شده و بعد جذب صورت می‌گرفته ولی تبدیل نشده و جذب صورت گرفته است؟ وابستگی، غیر از محبت و عاطفه است دل آدم در حالت عادی نباید از چیزی بگیرد و غصه­ ها نباید در او اضطراب، ترس و غم ایجاد کنند. باید محکم سرپا بایستد و چیزی نتواند او را وابسته کند. این وابستگی مریضی است و با عاطفه و محبت فرق می کند، ضعف و وابستگی است. سرمایه انسان در حرکت به سمت آخرت، چه در دنیا و چه در آخرت، شاد بودن است. در این صورت، انسان هم در دنیا و هم در آخرت خوشبخت است. چون انسان در آخرت اگر شاد و آرام نباشد، خوشبخت نیست. همانطور که در دنیا اگر شاد و آرام نباشد، خوشبخت نیست. ما نیاز به دل سالم داریم. دل سالم یعنی دلی که از بیرون وقتی به آن حمله شود، نه می‌تواند او را به اضطراب بیاندازد و نه به غم. ناگفته نماند که ما از طرف خدا غم هایی بدون علت هم داریم که آن بحث دیگری است. یعنی من دلیلی نمی‌بینم که غمگین باشم، ولی دلم می‌گیرد. آن موقع حضرت می‌فرماید: چون دل ما گرفته، دل شما هم می‌گیرد.  فایده ی داشتن قلب سلیم چیست؟ گاهی برای افراد سوال مطرح می شود که قلب سلیم به چه درد ما می خورد؟ پاسخ این است: اگر قلب سالم داشته باشی: 1) در دنیا شاد هستی و آرامش داری. مثل سیدالشهدا (علیه‌السلام): «کُلَّما إشتَدَّ عَلَیهِ الأمر إحمَرَ لَونُه= هر چقدر فشار می ‌آمد، شادتر می‌ شد». مثل علی اصغر (علیه‌السلام) که وقتی تیر خورد، خندید. مثل حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) که بعد از آن همه بلا فرمود: «و ما رأیت إلا جمیلا= چیزی جز زیبایی ندیدم.» گاهی بنده ­ها آنقدر شاد هستند از خدا که می‌توانند خدا را هم بخندانند. در جبهه من صدها مورد را دیدم که واقعاً خدا را خنداندند. امام شان هم گفت: شهدا در شادی وصول و قهقهه مستانه ­شان نزد خدا روزی می خورند: «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ = نزد پروردگارشان روزی خورند.» 2) در آخرت وقتی انسان با همین قلب سالم وارد برزخ می‌شود، از همه بهشت که به اندازه همه آسمانها و زمین است، می‌تواند استفاده کند. یعنی تا این حد درجه سلامتش بالاست. مثلاً الان بگویند اگر فلانی کله‌پاچه بخورد، می‌میرد، چون مریض است. اما کس دیگری اگر صبح کله پاچه بخورد و ظهر هم آبگوشت بخورد، هیچ اتفاقی برایش نمی افتد. یعنی بدنش کشش دارد و می‌تواند این غذاهای سنگین را هضم و جذب کند. روح سالم، روحی است که وقتی در برزخ می‌آید، اندازه بهشتی که در برزخ به آدم می‌دهند، از همه بهشت می‌تواند لذت ببرد. خدا میرزا را رحمت کند. می‌گفت:« من رفتم بهشت را دیدم و آمدم. فکر نکنید که از کتاب برایتان می‌گویم. همه را خودم دیده ام. ده میلیارد برابر بزرگتر از اینجا چیز گیر شما می‌آید.» یعنی شما وقتی یک گل را که اینقدر از آدم دل می‌برد، نگاه می‌کنید، زیبایی­ این گل را ده میلیارد برابر کنید، ببینید چه می‌شود. این ضریب را روی لطافت، زیبایی، بو، رنگ، قیافه ­ها، مزه ­ها، موسیقی ‌ها، علم و درس ببر و ببین چه اتفاقی می‌افتد. گاهی در دنیا بشر یک موسیقی تولید می‌کند که انسان وقتی می‌شنود، سِحر می‌شود؛ از بس که زیبا است. حال اگر خدا و ملائکۀ الله بخواهند موسیقی برای بشر پخش کنند، چه اتفاقی می‌افتد. اگر انسان یکی از نغمه های بهشتی را اینجا بشنود جا در جا می‌میرد. پس سلامت قلب خیلی مهم است. این سلامت به ما زندگی شاد و آرام می‌دهد. دارم تأکید می‌کنم چون می‌خواهیم در عمق بحث برویم و برای جلسات آینده، بدانیم که ما از سلامت چه می‌خواهیم. تعریف قلب سلیم در کلام گهربار نبی اکرم ص از پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره قلب سلیم سؤال کردند:«و قد سُئلَ: ما القَلبُ السَّلیمُ ؟ دِینٌ بِلا شَكٍّ و هَوى، و عملٌ بِلا سُمعَةٍ ورِیاءٍ[4] = در پاسخ به این سؤال كه: قلب سلیم چیست؟ فرمود: دیندارىِ به دور از شكّ و هواى نفْس است و عملِ بدون شهرت طلبى و خودنمایى.» قلب سلیم یعنی اینکه انسان در دینداری­ اش تزلزل، تردید و شک نداشته باشد. مثلاً یک نفر کاملاً سالم است و هیچ بیماری ندارد. یک دفعه سکته می کند و نصف بدنش فلج می شود. ممکن است گفته شود چه شد؟ این که سالم بود، چرا یک دفعه سکته کرد؟ شک سکته زدن است. یکدفعه می­ بینی طرف 40 سال زحمت کشیده، دینداری می کند، یکدفعه با یک شک و سؤال و تردید همه را خراب می کند و یکدفعه به کفر می رسد. سؤالاتی مثل:«حالا این قیامت و شب اول قبر و معاد راست است؟ آیا واقعاً قرآن از طرف خدا آمده؟ واقعاً کتاب خداست؟ یعنی همانی که همه اتم ها، الکترون ها، نوترون ها و پروتون ها را خلق کرده، مهندسی این عالم را کرده؟ این خدا همین کتاب را فرستاده؟ یعنی این لفظ همین خداست؟ یعنی این لفظش را هم خود خدا انتخاب کرده؟ آیا امام زمان هست؟» نگه داشتن شک، مثل نگه داشتن مریضی خطرناک است می ­بینی طرف 30 - 40 سال هیئت رفته، یک دفعه می ­بینی، تزلزل در او اتفاق می افتد. برای همین مهمترین چیز این است که انسان اول روی عقائدش کار کند. سؤالاتش را برطرف کند. زیرا در شک ماندن و نگه داشتن شک مثل نگه داشتن مریضی خطرناک است. در روایت داریم:«مَن کَتَمَ مَرَضَهُ عَنِ الأطِباء خانَ بَدَنَه= کسی که بیماری ­اش را کتمان می کند، به بدنش خیانت کرده.» در عقائد هم همینطور است، آدم باید یک استاد پیدا کند که بتواند کفرآمیزترین سؤالاتش را به او بگوید. هر استادی هم نمی تواند کامل و درست جواب دهد. نمی شود هر کس که روحانی بود به او بگویید: چون تو روحانی هستی، باید همه سؤالات من را جواب بدهی، نه. روحانیون هم مثل پزشکان هستند. هر کدام گرایشها و تخصص های شان با همدیگر فرق می کند. یکسری عمومی هستند. غالب روحانیون تخصص شان در حد پزشک عمومی است. یک عده کم شان تخصص دارند و تخصص شان مثل پزشکان متخصص مختلف است. بنابراین، آدم باید کفرآمیزترین سؤالاتش را بدون خجالت بپرسد. غربیها وقتی ایران می آیند و مهمان ما هستند یا وقتی ما خارج از کشور می رویم، از اول می گویند ما این چیزهایی که شما می گویید اصلاً قبول نداریم. بعد شروع می کنیم به صحبت و خیلی هم زود به نتیجه می رسیم. شک مسری است، باید درمان شود تا سرایت نکند یکی از گناهان بزرگ این است که اگر انسان خودش دچار شک و تردید است، آن را به دیگران منتقل کند. مثل کسی که مریض است و مریضی­ اش را به دیگران منتقل می کند. او فقط باید زیر نظر پزشک برود و در بیمارستان بخوابد تا این بیماری به دیگران سرایت نکند. مثلاً، «من خدا را قبول ندارم.» برای متخصص و استاد بنویس، یا بگو و خجالت هم نکش. چون اگر خجالت بکشی، 30 سالِ بعد‏، پشیمان می شوی و سکته می زنی و همه چیز از دستت می رود. هر کسی حق دارد در مورد خدا، کفرآمیزترین سؤالاتش را بپرسد. آدم قرار نیست مریضی ­اش را به دیگر افراد منتقل کند. همه چیزهایی که به آن شک داری به متخصص بگو. به او بگو: «من قبول ندارم، قبول که ندارم هیچ، بدم هم می آید. من با این خدا مشکل دارم. نمی توانم با او کنار بیایم. از پیغمبر و دین بدم می آید، از حجاب متنفرم، از نماز بدم می آید.» این عیبی ندارد و خیلی خوب است که همه مریضی هایش را بگوید و زود هم درمان شود. الان که این شک در دل تو افتاده؛ چون قبلاً یک دین تقلیدی داشتی و از پدر و مادرت گرفته بودی که به دردت نمی خورد، الان می خواهی پایه ­هایش را محکم کنی، محکم کن. مثل ساختمان ها که می گویند باید سالم سازی و محکم سازی کنید که اگر زلزله شد، فرو نریزند. اما کسی مریضی اش را کتمان می کند و می گوید: «اگر بگویم بد است. چرا این فکر در سر من آمد استغفر الله.» این عیبی ندارد، بالاخره شیطان هست و فکر القا می کند. شیطان کفرآمیزترین حرف ها را علیه خدا در دل شما می زند. شیطان کفرآمیزترین سؤال ها، فحش ها، حرف های رکیک علیه خدا، دین، مقدسات را در ذهن می اندازد. اینها هیچ کدام مال شما نیست. اینها همه مال شیطان است. حالا اگر در ذهن افتاد؟ من باید بتوانم جواب بدهم که دیگر این حرف ها را در دل من نیاندازد. اگر فردی که بدن سالم دارد، ناگهان سکته کرد، نمی توانی بگویی این سالم بود، چرا یک دفعه سکته کرد. حتماً یک مشکل پنهانی داشته. یا طرف می گوید: داشتم با اتومبیل می رفتم، اتومبیل سالم سالم بود، یک دفعه موتور سوزاند. نه، اتومبیل اینطوری موتور نمی سوزاند، یک جریانی در موتور شروع می شود و به جایی می رسد که آن را می سوزاند. بنابراین، شک و شبهه را باید برطرف کنیم. نباید تردید داشته باشیم. امام فرمود: اگر شما عبادت کمتر بکنید، ولی با یقین، بهتر از این است که زیاد عبادت کنید، اما در دلتان شک و تردید باشد. «نَومٌ عُلَی الیَقین خَیرٌ مِن عِبادَۀٍ عَلی شَک= خوابیدن با یقین، بهتر از عبادت با شک است.»   پی نوشت: [1] . غرر الحكم: ۳۰۷۸. [2] . سوره انعام/95. [3]. لاَ خَیْرَ فِیمَنْ لاَ یَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا یَا بَشِیرُ إِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ یَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ اِحْتَاجَ إِلَیْهِمْ فَإِذَا اِحْتَاجَ إِلَیْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِی بَابِ ضَلاَلَتِهِمْ وَ هُوَ لاَ یَعْلَمُ =هر كدام از یاران ما كه فقه ندانند خیرى ندارند،به راستى هر مردى از آنها كه احكام دین خود را نفهمیده به دیگران نیازمند است و چون نیازمند آنها گردد او را به گمراهى خود كشانند و نمى‌فهمد.» ( الکافی، جلد۱، صفحه۳۳) [4] . مستدرك الوسائل : 1/113/124. ع ل 361

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11603
زمان انتشار: 13 آوریل 2020
| |
ملاک ارزیابی انسان در نظام الهی، قلب اوست

قلب، جلسه 16، 89/04/12

ملاک ارزیابی انسان در نظام الهی، قلب اوست

قیمت هر انسانی از دل او مشخص می شود. میزان سواد، مدرک تحصیلی، هوش، ازدواج، زیبایی، داشتن خانه و اتومبیل، ثروتمند بودن یا نبودن و ... هیچ کدام اهمیتی ندارد و اینها ملاک ارزیابی انسان در نظام الهی و برزخی نیست. آنچه که مبنای ارزیابی انسان است، قلب یا دل اوست. برای همین قرآن کریم هیچ چیز را در تعیین سرنوشت انسان مؤثر نمی داند، مگر دل:‌ « یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[1] = روزی که نه مال سود می‌دهد و نه فرزندان؛ مگر آن کس که با قلبی رسته از شرک و با قلب سلیم به نزد خدا بیاید. ».

مبنا، دل انسان بوده و حتی عملکرد او هم نمی تواند ملاک ارزیابی باشد. عملکرد هم مقدمه است. این عمل در دل آدم سرریز می شود و باز هم دل تعیین ­کننده است. اینکه این دل به چه چیزهایی گرایش دارد؟ چه چیزهایی را دوست دارد؟ و چه چیزهایی را باور دارد مهم است. حب و بغض ها خیلی مهم هستند. خیلی ها را می­ بینید، ظواهر دین و شرع را رعایت می کنند، در حالی که دلشان نمی خواهد رعایت کنند و مجبور هستند. مثلاً خانمی به یک خانواده مذهبی شوهر کرده، یا مردی از یک خانواده مذهبی زن گرفته، این گونه افراد می بینند که یک سلسله محدودیت ها هست که باید رعایت کنند. یعنی عمل و دل آنها با خدا نیست. در حالی که اصلاً خدا با این که تو داری انجام می دهی کار ندارد. تو را با دلت محشور می کند. چون حقیقت انسان دل او و گرایش های محبتی او است. بعضی ها گناه می کنند، اما از گناه متنفرند. چون گاهی انسان یک جایی مجبور می شود و گناهی انجام می دهد. همان موقع هم که دارد گناه می کند، با حالت تهوع، ناراحتی، اضطراب و عذاب وجدان این گناه را انجام می دهد. دلش اصلاً این را دوست ندارد و نمی ­پسندد. خودش ناراحت و ناراضی است، ولی دارد انجام می دهد. خدا رحمت کند آقا میرزا را می فرمود: گناه به مؤمن نمی­ چسبد. اگر یک موقعی مؤمن گناه کرد، عذابش را به کافر می دهند که زمینه گناه مؤمن را فراهم می کند. چون مؤمن اصلاً گناه را دوست ندارد، اصلاً برای او هم نمی نویسند. ولی گاهی انسان با میل، شهوت و حرص کاری را انجام می دهد. خیلی ها موسیقی حرام گوش نمی دهند، اما به شدت، شهوت گوش دادن به آن را دارند. مشروب نمی خورند، بی­ حیایی نمی کنند، اما خیلی رغبت دارند این کارها را انجام دهند. برای همین، خیلی از نمازخوان ها روز قیامت بی­ نماز محشور می شوند. کما اینکه خیلی با حجاب ها بی­ حجاب محشور می شوند. چون اینها دلشان با نماز و حجاب نبوده. یعنی اصلاً این حکم و دستور خدا را جذب نکرده اند. اصلاً با خدا مشکل داشته و دلش نمی خواهد رعایت کند، ولی مجبور است. حالا یا شوهر می گوید، یا محیط اقتضا می کند، یا قانون است، یا جبر است، و یا ... . پس دل خیلی مهم است. آنچه که محبوب قلب ما است، با همان محشور می شویم شخصی نزد پیغمبر(صلی الله علیه و‌آله) آمد و گفت: من وضع کاری و شغلی ­ام یکطوری است که نمی توانم نماز جماعت بیایم. راهم دور است و تا از بیابان این گله ­ها را بخواهم رها کنم و بیایم، اصلاً به نماز نمی رسم. همانجا نمازم را می خوانم. روزه مستحبی که شما گفتید، هم نمی توانم بگیرم، فقط روزه واجب می گیرم. ولی واقعاً برای روزه گرفتن دلم تنگ می شود. واقعاً دوست دارم نماز بخوانم. واقعاً تو را دوست دارم یا رسول الله. حضرت فرمود: «المَرءُ مَعَ مَن أحَب= انسان با محبوبش است». کسی فقیر است. اما قلباً دوست دارد که اگر وضع مالی اش خوب بود، در راه خیر خرج می کرد. خدا در نامه عملش این علاقه را می نویسد. بنابراین، خیلی ها روز قیامت که محشور می شوند، وقتی به نامه عمل شان نگاه می کنند، خیلی از گناهانی که انجام نداده اند را در آن می بینند. خیلی ها هم عبادت هایی را که انجام نداده اند در نامه عمل خود می بینند. شخص می گوید: خدایا من اصلا این کارها را نکردم. من شهید نشده بودم. من اصلا جبهه نرفته بودم، حج نرفتم. اینها چطور در نامه ی من نوشته شده اند؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود:«مَن طَلَبَ الشَّهادَۀَ بِصِدقِ النِیَّۀ ماتَ شَهیداً وَ لَو کانَ عَلی فِراشِه= کسی که شهادت را با نیت صادقانه بخواهد، شهید می میرد. حتی اگر در رختخواب بمیرد.» چقدر خانم ها هستند که آرزوی شهادت دارند، ولی جهاد بر آنها واجب نیست. ولی این زن شخصیتاً آدمی است که اگر اجازه داشت، حتماً جانش را در راه خدا عاشقانه تقدیم می کرد. او با اینکه با مرگ عادی مرده باشد، ولی در روز قیامت در زمره شهدا محشور می شود. اما یک خانمی را می بینید که اسمش زهراست، ولی دوست دارد، چیز دیگری صدایش کنند. روز قیامت با همان اسم صدایش می کنند. اصلاً با اسم زهرا صدایش نمی کنند. معیت که می گوید، یعنی تو واقعاً همراه معشوقت همین الان هستی. «مع»یعنی با. یعنی همین الان با تو پیوند خورده است. احترام به شعائر خدا، نشانه قلبِ باتقواست در قرآن می فرماید:«وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ[2] = و هر كس شعائر خدا را گرامى بدارد، پس این از تقواى دل‌هاست.» احترام به شعائر خدا نشانه تقوای دل است. طرف آدم فاسدی بوده و قلباً امام رضا (علیه السلام) را دوست دارد، ولی یک موقع چشمش به گنبد امام رضا (علیه السلام) می خورد، یک دست روی سینه ­اش می گذارد و سلام می دهد و تعظیم می کند. همان احترام و سلام نجاتش می دهد. آدم هم داریم،30 سال 40 سال اهل عبادت و مذهب است، اما به یک صورت مقدس که می رسد، مسخره می کند. گفته می شود، قرآن بهار دل است. یعنی باید شادی بیاورد. خیلی ها قرآن می خوانند یا می شنوند، اما خوششان نمی آید. می گویند: ما را یاد عزا و عزاداری می اندازد. چون نمی توانند با آن شاد شوند. اصلاً سنخیتی با کلام الله ندارند. همانطور که با خود خدا هم نمی تواند شادی کند. خدایی که کانون شادی است. حضرت سؤال کرد: خدایا در میان بندگانت چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ گفت: کسی را دوست دارم که اگر عزیزترین کسش را از او گرفتم، با من قهر نکند. با من آشتی باشد و من را به طرف نفروشد. این خیلی حرف مهمی است. شوهرش فرعون است، اما دلداده خداست. آسیه می گوید: خدایا! یک خانه پیش خودت برایم بنا کن. نمی گوید یک خانه در بهشت می خواهم. می گوید، یک خانه در بهشت پیش خودت می خواهم. یعنی خدایا من عاشق تو هستم، من تو را دوست دارم. من می خواهم با تو باشم. در کاخ فرعون هم زندگی می کند، اما دلش در کاخ نیست. پس تو دلت هر جا باشد، اندیشه­ات هر رنگی داشته باشد، تو همانی. اگر در آمریکا هم باشی، قمی هستی ما الان چقدر زنان و مردان آمریکایی داریم که در قم زندگی می کنند و طلبه هستند. این دختر و پسر آمریکایی و اروپایی در قم چه کار می کند؟ مگر آنجا چه چیزی کم داشته که در این کویر قم آمده؟ چه چیزی او را اینجا نگه می دارد؟ یک خانم روسی می گفت: من در شهر قم که می روم، اگر مردم نبینند و مسخره­ام نکنند، در و دیوارهایش را می بوسم. از ری خدمت امام صادق(علیه السلام)  رفتند و حضرت فرمود: از کجا آمدید؟ گفتند: ما از ری آمدیم. حضرت فرمود: مرحبا به برادران قمی ما. گفتند: نه آقا ما مال ری هستیم. دوباره حضرت فرمود: مرحبا به برادران قمی ما. گفتند: نه آقا اشتباه شد، ما از ری آمدیم. حضرت فرمود: مرحبا به برادران قمی ما. اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: گروهی از امت من با یهود و نصارا محشور می شوند، علت این است که دل شان یهودی و مسیحی است. دل خیلی مهم است که من دلم کجایی است. آسمانی یا زمینی است. بهشتی یا جهنمی است. هر جا دلت هست، تو هم آن رنگی هستی. برای شناختن خود به آینه قلبت نگاه کن از نوع محبوبت و خواب هایت می توانی بفهمی کجایی هستی. از خیالاتت می توانی بفهمی. از تنهایی هایت می توانی بفهمی. وقتی تنها هستی، عقربه دلت کجا می رود. این یک آینه است که در این آینه آدم خودش را همیشه می تواند نگاه کند. اصلاً نیاز نیست به روانشناس و روانپزشک مراجعه کند یا یک کسی بیاید و به او بگوید که چطور آدمی هست. به دلت نگاه کن می فهمی. روح اینطوری نیست. روح می تواند در قم باشد، اما جهنمی باشد می تواند در آمریکا باشد و بهشتی باشد. داستان اویس را همه شنیده اید. اویس همه دلش پیش پیغمبر بود. هیچ وقت هم پیغمبر را ندید. یکبار هم که از مادرش اجازه گرفت تا برود حضرت را ببیند، مادرش گفت: برو اگر نبود، شب که شد برگرد. می رود می­بیند پیغمبر نیست و برمی گردد. ولی وقتی پیغمبر می آید، می گوید بوی بهشت از سمت قَرَن می آید. پیغمبر می فرمود: سلام من را به برادران من برسانید. اصحاب گفتند: ما برادران شما هستیم. حضرت فرمود: نه شما اصحاب من هستید. برادران من کسانی هستند که هیچ کدام از ائمه و من را نمی­ بینند. اما به نوشته سیاه روی کاغذ سفید ایمان می آورند. در گذر 1400 سال وقتی اسم پیغمبر، امام حسین، امیرالمؤمنین (علیهم السلام) می آید، دلت می شکند. این خیلی قیمت دارد. اصلاً مهم نیست تو زمان پیغمبر بودی یا نبودی. برای همین وقتی شما به حرم می روید، حرم میکده است، جای دلداده ­ها و مَحرم هاست. نامحرم اصلاً در حرم وجود ندارد. برای همین آدم وقتی در حرم می رود، آداب بخصوصی برای حضور در حرم وجود ندارد. شما خارج از آداب یک دفعه رو به قبله می ایستید، تسبیحات می خوانید. یک دفعه از حضرت آدم شروع می کنید: «السلام علی آدم صفوۀ الله». یعنی من دلم برای پدرم تنگ است. من با پیغمبران خیلی انس دارم دوستشان دارم. برایشان درود می فرستم. بعد می ایستی به چهارده معصوم (علیهم السلام) سلام می دهی. اصلاً جای دلدادگی است. آنهایی که اینطوری نیستند، وقتی می خواهند زیارتنامه بخوانند سخت شان است. می گویند: فلان جا سفره انداخته اند. سفره اباالفضل، حضرت زینب، ام ­البنین (علیهم السلام) است، بیایید. آنجا بنشینید تسبیح دستتان بگیرید و هر کدام این تعداد ذکر بگویید. اول خودت را عاشق ذکر بکن که از ذکر لذت ببری و از ذکر خوشت بیاید. اگر ده تا ذکر هم گفتی قشنگ است، ولی عاشقانه بگو. چرا قرآن که شراب است، تو را مست نمی کند؟ خواندن یک سوره قرآن با عشق، به آدم می چسبد. این غذای توست. ولی یک دوره قرآن را بدون علاقه ختم کنی، چیزی گیرت نمی آید. اینکه می گویند: قرآن شراب است؛ ولی تو می خوانی و اثری نمی گذارد و مست نمی شوی؛ علتش این است که با تو چیزی هست که آثار شراب را از تو می گیرد و نمی گذارد مست شوی. مثلاً می گویند، همراه فلان دارو، این دارو را نخورید. چون اثر آن را خنثی می کند. شما قرآن می خورید که مست بکنید و شرابت باشد؛ اما همراهش یک عالم آشغال هم خورده اید، یک عالم زباله هم جذب کرده اید. با این زباله ­ها آن شراب، اصلاً نمی تواند اثر بگذارد، چون سازگاری ندارد. دیده اید در مجلسی که شما شاد هستید، اگر دندان درد بگیرید، این دندان درد آنقدر فشار می آورد که هیچ لذتی از مجلس نمی برید. بهترین غذا را جلویت می گذارند، می خواهی بخوری، اما نمی توانی. اما گاهی دندان درد داری، ولی دلت در بدنت نیست و دندان درد را راحت رد می کنی. برای همین وقتی در جبهه پای رزمنده ای قطع می شد. آخ نمی گفت. یا زهرا می گفت. یاحسین می گفت. چون دلش آن طرف بود. امام باقر(علیه السلام) درباره اصحاب کربلا فرمود: « لَم یَجِدُوا ألَمَ الحَدید = درد شمشیر را حس نمی کردند». کسانی را داریم که مشکلات بدنی دارند، اما بیشتر از صد تا آدم سالم خیرات و برکات دارند. بدنش یک دهم بدن فرد سالم است‌، ولی بیشتر از ده تا آدم سالم کار می کند. چون با روح و دلش کار می کند و این دل است که بدن را می کشاند. امام صادق (علیه السلام) فرمود:«ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّةُ [3]= در موردى كه نیت و اراده آدمى قوى باشد، بـدن دچـار ضعـف و ناتـوانى نمی گردد.» کسی که رغبت ندارد کربلا برود، علتش این است که دلش آنجایی نیست. قیمتش امام حسین نیست. بگو دبی برو، می رود. دل هر کس با محبوبش بزرگ و کوچک می شود دل هر آدمی با محبوبش بزرگ و کوچک می شود. بسیاری از خروجی های آدم با دلش اگر هماهنگ باشد، قیمت می گیرد. ما را چقدر تحویل گرفته اند که گفتند، وقتی به نماز می ایستید، بگویید:«أشهد أن لا إله إلا الله= شهادت می دهم خدایی جز الله نیست.» «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له= خدایا من هیچ کس در دلم شریک تو نیست». خدایا من هیچ کس را به تو ترجیح نمی دهم. چقدر قیمت این دل بزرگ است. به اندازه خداست. این آدم را در بهشت هم نمی برند. قیمتش بالاتر از بهشت است. از بهشت بالا زده و رفته پیش خالق. در بین ذکرها هیچ ذکری به اندازه «لا إله إلا الله» ثواب ندارد. چون بالاترین قیمت را پرداخت می کنید. قیمت دل آدم ها به این است که چقدر هوس خدا و امام زمان و اهل بیت (علیهم السلام) و بهشت را می کنند. محبوب ترین قلبها نزد خداوند کدامند؟ یک چشمه چه موقع بزرگ می شود؟ زمانی که آبش جریان پیدا کند و به دیگران هم برسد. یک قلب هم زمانی محبوب خداوند می شود که به دیگران محبت و خدمت رسانی کند، به داد دیگران برسد، مال دیگران باشد. چند روایت در این زمینه از ائمه علیهم السلام می خوانیم. — رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: « اَلْخَلْقُ عِیَالُ اَللَّهِ فَأَحَبُّ اَلْخَلْقِ إِلَى اَللَّهِ مَنْ نَفَعَ عِیَالَ اَللَّهِ وَ أَدْخَلَ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ سُرُوراً [4]=خلق خدا عیال خدایند و محبوبترین مردم نزد خدا كسى است كه به عیال خدا سود دهد و براى خاندانى سرور و شادى فراهم آورد.» خدا چه افتخاری به مردم داده و چه منتی سر مردم گذاشته که می گوید، مردم خانواده و اهل من هستند. محبوب­ترین مخلوقها نزد خدا کسی است که به خانواده خدا سود برساند و یک خانواده را شاد کند. اول از خانواده خودت شروع کن. ببین عرضه داری پدر و مادر، همسر و فرزندانت را شاد کنی. بعد هم خانواده­ های دیگران را شاد کن. چقدر خوب است آدم از پوست خودش در بیاید و به دیگران هم برسد. تو به اندازه­ای که خودت داری و مصرف می کنی، بزرگ نیستی، کوچک هستی. چون همیشه در خودت داری می ریزی. اما وقتی که سرریز کرد و به مردم رسید تو از آنجا بزرگ می شوی. — امام صادق(علیه السلام) فرمود:« ألا وَ إنَّ أحَبَّ المُؤمِنینَ إلَی اللهِ مَن أعانَ المُؤمِنَ الفَقیرَ مِنَ الفَقر فی دُنیاهُ وَ مَعاشِه وَ مَن أعانَ وَ نَفَعَ وَ دَفَعَ المَکرُوهَ عَنِ المُؤمِنین[5] = آگاه باشید، محبوب ترین مؤمنان نزد خداوند کسانی هستند که به مؤمن در فقر دنیا و کمبودهای زندگیش کمک کنند و همین طور هر کسی که کمک کند و سود رساند و چیز ناخوشایندی را از مؤمنان دور کند.» ما چقدر انسان های مؤمن مسلمان و شیعه آبرومند داریم که در فشار هستند و ما می توانیم به اینها کمک کنیم.  فرق «رفع و دفع» چیست؟ «رفع» موقعی است که شخص گرفتار شده و بلا آمده، حالا می خواهیم آن را برداریم. «دفع» یعنی نمی گذاریم بلا از اول به او برسد. نگذارد دیگران دچار مشکل شوند. ما چقدر در شاد کردن دیگران و برطرف کردن غم های دیگران  مؤثر هستیم؟ از امام رضا(علیه السلام) پرسیدند: بهترین زندگی چیست؟ فرمود: بهترین زندگی آن است که دیگران در آن سهم دارند و بدترین زندگی آن است که هیچ کس در آن سهم ندارد. — امام صادق(علیه السلام) از قول خداوند فرمود:«قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: اَلْخَلْقُ عِیَالِی، فَأَحَبُّهُمْ إِلَیَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أَسْعَاهُمْ فِی حَوَائِجِهِمْ [6]= مردم عائله من هستند. محبوبترین آنان در نزد من كسانى هستند كه به یكدیگر محبت داشته باشند و در برآوردن حوایج یكدیگر تلاش و كوشش كنند.» «الطف» یعنی لطفش بیشتر شامل حال دیگران  می شود و در برآوردن حاجت های مردم تلاش می کند. بعضی ها آدم های خوبی هستند، ولی باید به آنها بگویی، کمک کن. اینکه خودش همت کند و بلند شود و کمک جمع کند، این کار را نمی کند. بعضی ها یک میلیونیوم او کمک می کنند، اما «أَسْعَا» هستند. تلاش می کنند از این همسایه، آن همسایه، این خانم، آن خانم، این جلسه، آن جلسه، این خَیِر، آن خَیِر را می­بینند و کمک می گیرند و از آبرو و وقت شان مایه می گذارند. این افراد پیش خدا خیلی عزیز هستند. چون شما به میزانی که آبرویت را می ریزی، پیش خدا آبرو کسب می کنی. خسته شدن برای خدا، ارزش دارد می گوید محبوب ­ترین آدم ها پیش خدا کسانی هستند که تلاش و سعی می کنند که مشکلات دیگران را برطرف کنند. یعنی خودشان را به زحمت می اندازند. در روایت داریم که خدا خیلی دوست دارد، آدم برایش خسته شود. این خستگی خیلی خوب است. خودمان را برای خدا خسته کنیم. این ها همه خانواده خدا هستند. ما می توانیم به آنها خدمت کنیم. میلیون ها بچه هستند که از بچه تو در روز قیامت به تو نزدیکترند و به عنوان بچه ­های تو هم محشور می شوند و تو هم پدر آنها محشور می شوی. در تمام خیرات و اعمال آنها سهیم می شوی. یک خانم مجرد یا آقای مجرد هم می تواند یک میلیون بچه داشته باشد. یک آقایی که پنج تا بچه دارد روز قیامت در حالی محشور می شود که خداوند در نامه عملش می نویسد: این 5 میلیارد بچه داشته در نامه عمل همه اینها هم سهیم است. چون سهم داشته، آنها را احیا کرده، کمک شان کرده است. خیلی از زنان و مردان هستند که بهتر از خانواده ما هستند و اگر به آنها برسیم و به آنها احترام بگذاریم، خدا خیلی خوشحال می شود. نمی گوییم برای خانواده خودتان کم بگذارید. واجبش را برسانید اما اسراف نکنید. شما یک موقعی روز قیامت محشور می شوی، می بینی میلیاردها عمل صالح در نامه عملت نوشته اند. بعد می گویی خدایا من اینها را انجام نداده ام. می گوید اینها کسانی بوده اند که تو تربیت کردی. اینهایی بوده اند که از کار تو و از عمل خیر تو و با پول تو و با تلاش تو و با وقت تو تربیت شده اند. خودشان و نسلشان هر کس برده در نامه عمل تو نوشتیم. یک نفر می­بینی یک کار خیر انجام می دهد و چند هزار سال برایش کار خیر می رود. چون آثار کارش مانده. پس خودمان را کوچک نگه نداریم. ما می توانیم آثار جاودان تا قیامت و بعد از قیامت را هم داشته باشیم. آثار جاودانه بگذاریم. پس در این تجارت آخرتی و ابدی آدم نباید احمق باشد و فرصت ها را از دست بدهد و هر چه هست در دنیا مصرف کند. انسان باید روح را بزرگ کند. پی نوشت: [1] . شعراء/۸۸ و ۸۹. [2] . سوره حج/32. [3] . وسائل الشیعه، ج ۱ [4] . الکافی , جلد 2 , صفحه 164. [5] . تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد 1، ص 376. [6] . کلیات حدیث قدسی , جلد 1 , صفحه 661. ع ل360

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11598
زمان انتشار: 7 آوریل 2020
| |
عواملی که باعث وسعت و تنگی قلب می شوند

قلب، جلسه 15، 89/03/22

عواملی که باعث وسعت و تنگی قلب می شوند

گفتیم شادی نشانه وسعت قلب و غم نشانه ضیق و تنگی قلب است. موارد دیگری نیز وجود دارد که در ادامه بیان خواهد شد.

غمها دو گونه هستند، یکی غمهای دنیایی که موجب تنگی قلب و فشار روح می‌شود و دیگری غمهای آخرتی و انسانی که موجب وسعت نفس و گشایش روح و در واقع وسعت بهشت ما می‌شوند.

در بحث بلا و بهشت گفتیم سختی‌هایی که به ما وارد می‌شود و ما هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته ایم هم موجب وسعت نفس و بزرگی روح می‌شود. مثلاً کسی که بیمار می‌شود بدون اینکه سهل انگاری کرده باشد، درد می‌کشد و به او فشار می‌آید، این بیماری باعث وسعت و پاکی روح او می‌شود. بدهکاری هایی که در اثر هوسبازی و اسراف و چشم همچشمی نیست، هم همین اثر را دارند. تحمل بلاها، حوادث و مشکلاتی که انسان در آن نقشی ندارد، باعث گشایش روح و آمرزش گناهان می‌شود. هر چه که می‌خواهد باشد. مثلاً شما پدر و مادرتان را خود انتخاب نکرده اید. پدر یا مادر شما آدمهایی هستند که در خانه اذیت می‌کنند. مجبور هستی آنها را تحمل کنی،چون پدر و مادر هستند و حرمت دارند و حق به گردن شما دارند. این نوع تحمل، باعث گشایش روح و آمرزش گناهان و قدرت روحی می‌شود. چون شما خودت پدر و مادرت  وخواهر برادرت را انتخاب نکرده ای. گاهی به خاطر دلبستگی هایی که ما با افراد خانواده مثل پدر و مادر، خواهر و برادر، همسر یا دوست ... داریم، آزارهایی ممکن است ببینیم. مثلاً این افراد که برای شما عزیز هستند، مریض می‌شوند و شما به واسطه مریضی آنها اذیت می‌شوی. این اذیت به نفس فشار می‌آورد، اما در عوض، نفس را بزرگ می‌کند. کفاره است برای نفس، به شرط اینکه انسان ایمانش را از دست ندهد و با خدا درگیر نشود و رابطه اش با خدا خراب نشود. محرومیت‌های اقتصادی، عاطفی، مادی، گیاهی و حیوانی می‌توانند درجات آخرتی انسان را بالا ببرند. گاهی انسان مجبور است یک محیط بد را تحمل کند. مثلاً در خانه­شان موسیقی حرام می‌گذارند. این هم دوست ندارد بشنود. پدر و مادرش ماهواره در خانه آورده اند. این هم نمی‌خواهد در آن فضا باشد. اما مجبور است یک مدت تحمل کند. این فشاری که به او می‌آید، باعث وسعت نفس می‌شود. هنگام مصیبت، احساس بدبختی کردن، نادرست است خاصیت مصیبت، سختی و مشکلات این است که با ورود آن، عاطفه انسان جریحه دار و اذیت می شود،‌ اما نکته مهم این است که انسان احساس بدبختی و اندوه نکند. اینکه عاطفه انسان اذیت شود، غیر از این است که احساس بدبختی کند. فکر می‌کنید برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) به عنوان یک خانم راحت بود که چند هزار کیلومتر مسیر را از مدینه آن هم با شتر و با چه وضعیت بد، شهر به شهر و منزل به منزل تا کربلا بیاید؟ با کلی زن و بچه بیایی جایی که قرار است تمام کسانت آنجا کشته شوند. لحظه به لحظه به آن مرحله نزدیکتر می‌شوند. فشار تشنگی و گرسنگی و... اصحابی که فرار کردند و رفتند و جز چند نفری باقی نماندند و درگیری های شب و روز عاشورا. بعد خود اصل صحنه که ببینی جلوی چشمت بچه هایت وبرادرزاده هایت را تکه­تکه کنند. بعد اسارت و کتک خوردن و مجلس ابن زیاد و یزید. ولی می‌بینی این خانم با همه فشاری که دارد، نشاط معنویش از بین نرفته. نماز شبش را می‌خواند. ارتباطش با خدا خیلی گرم است. غصه طبیعی دارد، اما دلش غصه­دار نیست. شاد است و می گوید: « ما رأیت الا جمیلا». حضرت پیامبر و امامان علیهم‌السلام مصیبت های زیادی در زندگی داشتند. درست است که از نظر عاطفی اذیت می‌شدند، ولی هیچ وقت احساس بدبختی نمی‌کردند. وقتی به گلوی حضرت علی اصغر علیه‌السلام تیر می‌زنند، از نظر عاطفی به امام حسین علیه‌السلام خیلی فشار وارد می‌شود، به رباب همچنین، اما اصلاً احساس بدبختی و ناشکری نمی‌کنند. همه رمز هم همین است که به انسان احساس تاریک شدن دنیا، احساس پوچی و بدبختی دست ندهد. به محض اینکه این احساس به انسان دست دهد، شیطان بر او غلبه می‌کند، مگر اینکه بگوید الهی شکر، الحمدلله. داشتنٍ ایمان، تحملٍ فشار را آسان و روح را وسیع می کند در بحث عوامل غم و شادی گفتیم، هر چقدر وسعت روح بیشتر باشد، توانایی برای شادکردن دیگران بیشتر است و هر چقدر وسعت روح فرد کمتر باشد، هم زود غمگین می‌شود و هم زود دیگران را غمگین می‌کند. کسی که وسعت روح و توانایی شاد کردن دیگران را دارد، خودش باید فشارهای زیادی را در بخش های طبیعی، حیوانی و گیاهی تحمل کرده باشد تا بتواند دیگران را آرام کند. افرادی که فشار بیشتر و محرومیت بیشتری تحمل می‌کنند، اگر این تحمل همراه با ایمان باشد، آنها بیشتر می‌توانند جلوی محرومیت و غصه دیگران را بگیرند. بیشتر می‌توانند به دیگران شادی بدهند. قواعد یادمان نرود. این قواعد خیلی مهم هستند. مبنا در وسعت قلب چیست؟ قلب چگونه وسیع می‌شود؟ کسی مثل آسیه می‌تواند با داشتن شوهر بدی مثل فرعون، اوج بگیرد و جزء چهار زن برتر جهان شود؛ بدون اینکه رابطه عاطفی و معنویش با خدا ضعیف شود و صمیمیتش با خدا از بین برود. چرا طلای 24 عیار از طلای 18 عیار قیمتی تر است؟ به خاطر این است که طلای 24 عیار، آتش بیشتری را تحمل کرده و بیشتر در کوره سوخته است. بعضی چیزهایی که امروز روانشناسان در دانشگاه‌ها و در دنیا می‌گویند، اصلاً درست نیست. مثلاً می‌گویند این شخص مهر مادری ندیده، مهر پدری ندیده، یتیم بوده و یتیم بزرگ شده، به او محبت نشده، از نظر عاطفی ارضا نشده، پس نمی‌تواند دیگران را از نظر محبت ارضا کند. این نظریه فقط آنجایی درست است که ایمان نباشد. اگر ایمان نباشد، آدمی که پدرش او را کتک زده، او نیز فرزندش را کتک خواهد زد. اگر ایمان نباشد، آدمی که عقده دارد، از نظر عاطفی به همسرش و به دیگران فشار عاطفی وارد خواهد کرد. اگر کنار همه مصیبت ها و فشارها ایمان باشد‏‏‏، شخص از مصیبت و درد کشیدن دیگران ناراحت خواهد شد. کسی که فقر کشیده و ایمان دارد‏، این شخص تحمل فقر دیگران را ندارد. چون خودش فقر کشیده، دوست ندارد دیگران هم فقر بکشند. فرد باایمانی که بی­عاطفگی را دیده‏، به دیگران خیلی مهربان می شود. چون خودش پدر و مادر بالای سرش نبوده، به هر کس می رسد مهرورزی می کند. نقش عجیب ایمان در عقده گشایی های انسان سیستم ایمان‏، خیلی عجیب است‏. اصلاً چیزی به اسم عقده در آن وجود ندارد. عقده هر وقت ایجاد شد، مال کمبود ایمان است و تنها راه برطرف کردن آن، تقویت ایمانی است و اینکه انسان بتواند عقده­ هایش را با عقده ­گشای حقیقی یعنی خداوند تبارک و تعالی حل کند. اگر انسان بخواهد عقده ­اش را با روی زمین و موجودات زمینی برطرف کند، هیچ وقت برطرف نمی شود. الان ما مادری را داریم که چون از شوهرش خیر ندیده، تحمل اینکه رابطه­ عروس و پسرش خوب باشد را ندارد. می گوید من از شوهرم خیر ندیدم، نمی توانم در زندگی دیگری خیر ببینم. ممکن است این را به زبان هم نیاورد، حتی ممکن است به آن فکر هم نکند،‏ اما ناخودآگاه، از عواطف دیگران استقبال نمی کند. من در مشاوره ­ها موارد متعددی سراغ دارم، مادرها یک کاری کردند که دختر طلاق بگیرد. مادر یک کاری کرده که پسر طلاق بدهد. چون عقده ای است و نمی تواند خوشی دیگران را تحمل کند. او می خواهد این عقده را با شکست دیگران فروبنشاند تا خیلی احساس درد نکند. این کار درستی نیست و باید روابط عاطفی اش را با کانون عاطفه یعنی خدا ارضا کند. عاشق اهل بیت باشد و عاطفه را از انسانها و از پایین نگیرد، بلکه از بالا و اصل آن دریافت کند. عاطفه ­ای که از آدم های زمینی درخواست شود‏، ناخالصی و گدایی و خواری دارد. حتی همسر. اما وقتی شما عاطفه را از بالا درخواست می کنی، عشق را از بالا می گیری، یعنی از خدا و از اهل بیت و از مادر حقیقی ات فاطمه زهرا علیهم السلام دریافت می کنی، این عاطفه و عشق، کاملاً خالص است و به تو شادی و قدرت می دهد. اما از پایین وقتی دریافت می کنی، ممکن است آرامبخش باشد، اما شخصیتت را خرد می کند. در واقع برای مومن آرامبخش نیست. یا همیشه آرامبخش نیست. پس این ملاکها خیلی مهم است. آدمی که ایمان درستی دارد‏، چون آدم طبیعت گرایی نیست و فطرت گراست، تحمل اذیت شدن دیگران را ندارد. در واقع، چون اسم رحمان خداوند را جذب کرده، مثل خدا رحمان و رحیم شده و رحمتش نسبت به همه انسانها رحمت خدایی است. معصومین برای اندوه زدایی چه می گویند؟ — امام رضا(علیه السلام) فرمود: « مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اَللَّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ[1] = هر كس بمؤمنى گشایشى دهد، خدا روز قیامت دلش را گشایش دهد.» این برای روز قیامت‏، چه ذخیره ی خوبی است. — نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید: « مَن نَفَّسَ عَن أخیهِ المؤمِنِ كُربَةً مِن كُرَبِ الدنیا ، نَفَّسَ اللّه ُ عَنهُ سَبعینَ كُربَةً مِن كُرَبِ الآخِرَةِ[2] = هر كه اندوهى از اندوه هاى دنیا را از برادر مؤمن خود بزداید، خداوند 70 اندوه از اندوه هاى آخرت را از او بزداید.» اینها همه ذخیره است. بعضی از آدمها خیلی آدمهای خوبی هستند. در حدیث هم داریم، خدا اینها را جانشین خود در روی زمین قرار داده است. می بینیم این آدمها مدام در کارهای خیر شرکت می کنند. در هیئت‏، بسیج، تهیه جهیزیه، کمک به ایتام و سادات و ... خدمت می کنند. انگار یک چیزی در وجود اینها هست که باید حتماً به دیگران خدمت کند. اصلاً خدا اینها را انتخاب کرده‏، زیرا تک خور نیستند. دوست دارند مدام در کار خیر باشند. اینها آدم های عاشقی هستند. — امام صادق(علیه السلام) فرمود:« مَن نَفَسَ عَن مُؤمِنٍ کُربَۀً نَفسَ اللهُ عَنهُ کُرَبَ الآخِرَۀ وَ خَرَجَ مِن قَبرِهِ وَ هُوَ ثَلِجُ الفُؤاد[3]= كسى كه مؤمنى را از گرفتارى نجات دهد، خدا او را از گرفتاریهاى آخرت نجات بخشد و از گورش با دل خنك شده و مسرور درآید.» ثلج یعنی برف. خاصیت خنکی و یخی دارد. اصطلاح دلم خنک شد را شنیده اید. شخص در آخرت از قبرش در حالی خارج می شود که به جای ترس و اضطراب و حرارت، دلش خنک است. — امام صادق(علیه السلام) فرمود:« إِذَا بَعَثَ اَللَّهُ اَلْمُؤْمِنَ مِنْ قَبْرِهِ خَرَجَ مَعَهُ مِثَالٌ یَقْدُمُ أَمَامَهُ كُلَّمَا رَأَى اَلْمُؤْمِنُ هَوْلاً مِنْ أَهْوَالِ یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ قَالَ لَهُ اَلْمِثَالُ لاَ تَفْزَعْ وَ لاَ تَحْزَنْ  فَیَقُولُ لَهُ المُؤمِنُ مَنْ أَنْتَ فَیَقُولُ أَنَا اَلسُّرُورُ اَلَّذِی كُنْتَ أَدْخَلْتَ عَلَى أَخِیكَ اَلْمُؤْمِنِ[4] = چون خدا مؤمن را از گورش در آورد، تمثالى با او خارج شود كه در جلو او راه رود، و هر گاه مؤمن یكى از هراسهاى روز قیامت را ببیند، تمثال به او گوید نترس و غم مخور. سپس به تمسال گوید: تو كیستى‌؟ گوید: من آن شادى هستم كه در دنیا به برادر مؤمنت رساندى.»  این نتیجه آخرتی شاد کردن مؤمنین است. البته فقط نتیجه آخرتی ندارد. اولین جایی که خدا نتیجه شاد کردن مؤمنین را به انسان می دهد همین دنیاست. در دنیا به انسان آرامش، شادی، قدرت، عزت و آبرو می دهد. — امام صادق(علیه السلام) فرمود:« أَیُّمَا مُؤْمِنٍ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً وَ هُوَ مُعْسِرٌ یَسَّرَ اَللَّهُ لَهُ حَوَائِجَهُ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ[5] = هر كس گرفتارى مؤمنى را كه در سختى افتاده رفع كند، خدا حوائج دنیا و آخرتش را آسان كند.» در زندگی علما خیلی از این موارد رفع حوائج دیده شده است. من طلبه سراغ دارم شب عروسی اش به او گفتند، آقا فلان کس فلان مشکل را دارد. نیم ساعت بیرون رفته و مشکل طرف را حل کرده و برگشته است. یا به او گفتند، فلان کس در حال مردن است، نیاز دارد کسی به او شهادتین تلقین کند. از مهمانها عذرخواهی کرده، رفته تلقین شهادتین گفته و برگشته. یا فلان کس الان در کلانتری است، شما بیا شفاعتش را بکن. خودشان گرفتار هستند، ولی بیشتر به گرفتاری های مردم می رسند. ایجاد لذت و شادی با رفع نیازهای قوای انسان  گفتیم که ما قوه حس‏، خیال، وهم، عقل و فوق عقل داریم. برطرف کردن نیاز هر قوه و مهیا کردن تدارکات، شادی دارد. مثلاً خانمی برای خانواده غذا درست می کند. برای غذا درست کردن وقت و هزینه می کند. در آخر این هزینه و وقت گذاشتن، برایش شادی دارد. شادیش هم موقعی است که غذا آماده شده، همه گرسنه اند و می خواهند بنشینند دست­پخت و دست­رنج این خانم را استفاده کنند. یا کسی که قوه واهمه در او قوی تر است، برای دیدن مسابقه فوتبال یا تماشای فیلم سینمایی چقدر آمادگی می گیرد، تخمه می خرد‏، ذرت بو داده تهیه می کند، تلفن همراهش را خاموش می کند. همه نوع آمادگی می گیرد تا این فیلم یا مسابقه فوتبال را ببیند. برای این لذت وهمی وقت می گذارد و هزینه می کند و لذت می برد. انسان برای نیاز های بخش عقلانی اش  کارهای علمی و تحقیقاتی می کند، اما شادی حقیقی، در این است که به نیازهای بخش فوق عقلانی بپردازیم. پاسخ به نیاز بخش فوق عقلانی، شادی حقیقی است بخش انسانی ما فوق عقل ماست. فوق عقل فقط یک معشوق و یک خواسته دارد. آن هم ارتباط با خداوند تبارک و تعالی است. از خدا‏، اولیای خدا و ارتباط با خدا لذت می برد. اگر بگویند ماه رجب که ماه خداست یعنی ماه ارتباط و عاشقی با خداست، دارد می رسد. بعد ماه شعبان که مهمتر از ماه رجب و زیباتر و معنوی تر از این دو ماه، ماه ضیافت و ماه رمضان دارد می آید. اگر شوق در دل کسی ایجاد نشود، این نشان می دهد بخش فوق انسانی اش فعال نیست. این طبیعتاً الان یک حیوان فعال است. ممکن است نماز هم بخواند، روزه­ هم بگیرد، ولی این بخش حیوانی است که روزه می گیرد. بخش انسانی عاشقانه روزه نمی گیرد. با شنیدن روزه و رمضان باید شخص خوشحال شود، چون روزه جدا ن شدن از همه و همراه شدن با خداست. خلوت کردن با معشوق است. یعنی اضافه ­ها را جدا کن. هر چیزی غیر از خودت را از خودت جدا کن. می گوید این شکم را کنار بگذار. بخش های حیوانی و گیاهیت را تعطیل کن. مدام غریبه­ ها را از بخش های ما دور می کند. آنهایی که 11 ماه آویزان ماست و مدام با صبحانه، ناهار و شام درگیر هستیم، از آنها جدا شویم. اینها آدم را خسته می کند،اما حیوان را خسته نمی کند چون اینها مطابق میل حیوان است. اما آدم اینطوری نیست. آدم خسته می شود. آدم یک جایی احتیاج دارد فقط خودش با معشوقش تنها باشد. زوج اصلی ما و اله اصلی ما خداست. «لا اله الا الله= نیست خدایی جز الله» یعنی همین. می گوید جز خدا معشوق و دلبری ندارم و دلبر اصلی من خداست. یک موقع آدم اصلاً حوصله هیچ کس جز خدا را ندارد. شما وقتی حج می روید، چون حج یک ارتباط و هم آغوشی قوی با خدا است، خدا می گوید بروید احرام ببندید و لباسهای معمولی که توجه همه را جلب می کند، باید در بیاوری و یک لنگ به خودت ببندی و بیایی بیرون. خانم هم همینطور. یک پارچه سفید بپوش بیا بیرون. تا گفتی لبیک، زن و شوهر به هم حرام می شوند. چقدر خدا برای آدم قُرق می کند. خدا عشقبازی را به آدم اینطوری یاد می دهد. 24 چیز که مزاحم بخش انسانی ماست، در حج حرام می شود، برای اینکه کسی مزاحمت نشود. مُحرِم شدن در اعمال و عبادات شما نماز هم که می خواهید بخوانید، باید مُحرم شوید، مثل حج. در سحرهای ماه رمضان، ما محرم می شویم. محرم یعنی حرام­ کننده. یک سری چیزها را بر خودمان حرام می کنیم. در نماز هم با گفتن تکبیرۀالاحرام، احرام داری. یعنی وقتی شما این دست را آوردی بالا، با گفتن «الله اکبر» بقیه چیزها را باید کنار بگذاری و فقط باید با خدا حرف بزنی. متأسفانه آدم یک دفعه نگاه می کند و می بیند 40 سال 50 سال عمر کرده و نماز 40 سالگی و 50 سالگیش با نماز 15 سالگیش که تازه بالغ شده بود، یکی است. همان حواس پرتی ها و همان شکیات همچنان ادامه دارد و هیچ تغییری نکرده است. انگار با این خدا هیچ انسی ندارد. نماز همان نماز است. آدم واقعاً از خودش خجالت می کشد. برای همین خوب است آدم نماز را با جماعت بخواند. چون در نماز جماعت می گوییم خدایا نماز همه ما را سر هم حساب کن. برای همین نماز، اصلش به جماعت وارد شده که انسان نمازش را با نماز خوبان و اول وقت بخواند. آقا امام زمان (علیه السلام) هم اول وقت نماز می خوانند. نمازهای خودمان را اگر بخواهیم به تنهایی بخواهیم حساب کنیم‏، جزایش جهنم است. چون همه بی­ادبی است. سر نماز مدام حرام مرتکب می شویم. آدم سر سفره محرم می شود، می گوید همه چیز غیر از این سفره برای من حرام است. ولی چرا وقتی با خدا حرف می زنیم. اصلاً بلد نیستیم محرم شویم. ماه رمضان اصلاً وارد احرام نمی شویم. با آلودگی می رویم و با آلودگی می آییم. 50 سال نماز خواندیم یکبار هم محرم نشدیم. 50 سال نماز خواندیم یکبار خدا را در آغوش نگرفتیم. یکبار خدا را نبوسیدیم. این اصلاً زندگی خوبی نیست. یکی از اساتید ما که از اولیاء خدا بود، هر وقت مسجد می رفت، دست می گذاشت روی در مسجد و می کشید به صورتش و آن را مثل در حرم می بوسید. ما از این کارها بلد نیستیم. ما خشن و بی­ عاطفه هستیم. بخش انسانی مان ضعیف است. رآن­بوسی یعنی چی؟ یک موقع من قرآن را می بوسم و می گویم این قرآن مقدس است. ولی یک موقع می گویم این قرآن کتاب خداست. کتاب و نامه معشوقم است. یک ربع در دستم نگه دارم و نازش کنم. وقتی این قرآن را یک ربع ببوسم به من  آرامش می دهد. شما وقتی اضطراب داری، مدام نرو قرص بخور. قرآن را بردار واین کلام خدا را بگذار روی سینه ­ات و چند دقیقه نگه دار. یک ذره نوازشش کن، ببوسش، می بینی به آدم انبساط می دهد. یک ذره تربت بردار نگاه کن آرامت می کند. پی نوشت: [1] . الکافی , جلد 2 , صفحه 200. [2] . بحار الأنوار : 74/312/69 . [3] . الکافی , جلد 2 , صفحه 199. [4] . الکافی , جلد 2 , صفحه 190. [5] . الکافی , جلد 2 , صفحه 200. ع ل 359

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed