www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 1200
زمان انتشار: 1 فوریه 2020
| |
شاخص های مادی و معنوی شناخت افراد

قلب ،جلسه 4، 88/8/23

شاخص های مادی و معنوی شناخت افراد

همانطور که در نظام مادی افراد شاخص‌هایی دارند برای این که بدانند چقدر موفق هستند، در نظام انسانی هم شاخص­هایی وجود دارد که با آنها انسان می‌فهمد که چقدر انسانی زندگی کرده، چقدر حقیقتاً خوشبختی دارد و چقدر برای آخرت و ابدیتش آماده است. گفتیم قلب، همه حقیقت و ثروت و شرافت یک انسان است و خوشبختی انسان، به داشتن قلب سالم است.

شاخص­های مادی از قبیل ازدواج، داشتن فرزندان، شغل، تحصیلات، همسر و فرزندان، وضعیت مالی، داشتن مسکن، داشتن اتومبیل و ... هستند که در دنیا با این ها ارزیابی می‌کنند که آیا افراد دنیای موفقی داشته اند یا نه و با این شاخصه ها یک انسان را خوشبخت می‌دانند. اگر کسی این شاخصه ها را نداشته باشد، او را شکست خورده ارزیابی می‌کنند. اما شاخصه های انسانی که در حرکت به سمت آخرت و ابدیت لازم است، چیزهای دیگری هستند. ظاهر بعضی افراد، انسان و باطن شان حیوان است رسول خدا فرمودند: امت من در قیامت به صورت ۱۰ نوع حیوان محشور می‌شوند. باطن بعضی افراد بوزینه، خوک، سگ و ... می شود. این تبدیل، در قیامت انجام نمی‌گیرد، بلکه او در همین دنیا این صورت های حیوانی را به خود گرفته است.  و به تعبیر علی(علیه‌السلام):«الصُّورَۀُ صُورَۀُ الإنسان وَ القَلبُ قَلبُ حِیوان= صورتش صورت انسان است و باطنش، حیوان است.» برای همین به او بشر می‌گویند. بشر مربوط به پوست است. در عربی به پوست «بشره» می‌گویند. بشر یعنی ظاهر و پوست. این پوستش و ظاهرش انسانی است، اما باطنش یک حیوان وحشتناک و زشت است. بشر است و ظاهر بشری دارد، اما انسان نیست و باطن انسانی ندارد.  گاهی از ظاهر بد کسی می توان به باطن خرابش پی برد علت این که گاهی می توان از ظاهر بد کسی به باطنش پی برد، این است که خداوند عالم را ریاضی خلق کرده و همه ی عالم، ساختار ریاضی و علمی دارد. مثلا یک درخت میوه که خوب میوه نمی‌دهد، وقتی یک متخصص گیاه شناسی این درخت را ببیند، می‌گوید: این درخت ضعیفی است و باید تقویت شود تا خوب میوه­ بدهد. حتی از نوع میوه­هایی که یک درخت می‌دهد، می‌توانیم بفهمیم که دارایی این درخت چگونه است. یعنی بطور کلی میوه­هایی که می‌دهد، از نظر درجه مرغوبیت هم خوب است. بعضی از درختان، خیلی قدرتمند هستند و میوه­هایی که می‌دهند یک میوه درجه یک و عالی است. برعکس این هم هست که از ظاهر میوه، می توان به باطن مریض آن پی برد. در مورد انسان هم همینطور است. گاهی می بینیم یک خانم باردار، بعد از ۳ یا ۴ ماه جنینش را سقط می‌کند. اینجا مشکل چیست که درخت وجود این خانم، میوه ضعیف می دهد و این خانم بچه را نمی‌تواند نگه دارد و بچه می‌میرد؟ یا اگر به دنیا هم بیاید، بچه ضعیفی به دنیا می‌آید؟ می‌گوییم این خانم ضعف دارد و باید تقویت شود. وقتی ضعف هست، باید به سمت تقویت او برویم. همه ی خروجی های انسان همینطور است. یعنی اگر خروجی‌های یک انسان، خروجی‌های خوبی نیست، این نشان می‌دهد که در باطن او ضعف‌ها و بیماری‌هایی وجود دارد. خروجی های خوب، ناشی از دل سالم است. همیشه مشکل از ظاهر نیست؛ بلکه درون ناسالم است ما همه جا نمی‌توانیم با ظاهر مبارزه کنیم. مبارزه با ظاهر، فقط در بعضی جاها امکان پذیر است. مثل دکتر پوست می‌ماند که گاهی دارو را برای ظاهر می‌دهد و می گوید روی پوست مصرف کنید. اما گاهی اصلاً با پوست کار ندارد. چون می گوید: علت این عارضه ای که روی پوست ظاهر شده، از درون و مثلاً از خون است. باید به خون رسیدگی شود. ظهورات خیلی مهم هستند. همانطور که ظهورات جسمانی در پزشکی مهم هستند و پزشکان به آن توجه دارند مثل آزمایش ادرار، خون، عکس و غیره، ظهورات باطن و روح نیز شاخص هایی دارند که اهلش آنها را می شناسند.  یعنی در مورد مسایل روحی نیز همینطور است. اگر خروجی های کسی ناسالم است، نشانه ی این است که یک مشکلی در دل و قلب او هست که خروجی اش به صورت تنفر یا میل های بد در می‌آید. بنابراین، میل‌ها، محبت‌ها، تنفرها، انزجارها، انواع خواب‌ و خیال‌ها نشان­دهنده وضعیت درونی ما اعم از خوب و بد هستند. دانایی خیلی مهم نیست؛ بلکه دارایی مهم است باید دانایی‌ها تبدیل به دارایی شوند. این که تو چه داری و چه کسی هستی و آن موقع که تنها هستی، نوع آرزوها و هوسها و دغدغه ­هایت چیست، اینها کاملاً داشته های شما را به خودتان نشان می‌دهد. حال اگر خودم را ارزیابی کردم و دیدم که من چه کسی هستم؟ خوبم یا بدم؟ اگر گرایش ها و خروجی هایم را نگاه کردم، باید بفهمم که حالا قلب من کجا ضعف دارد و باید روی آن قسمت کار کنم. به محض این که انسان می‌خواهد وفات پیدا کند، یا به ابدیت متولد شود، باطن حیوانی را هم با خودش می‌برد. برای همین هم قرآن می‌گوید:«اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیباً[1]= نامه‏ ات را بخوان. كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.» در آنجا آدم وضعیت خودش را می ­بیند و می فهمد که با مشکلات زیادی به آن دنیا آمده و صورت انسانی ندارد. ارواح هم سنخ، همدیگر را می‌شناسند و نمی شود مخفی کاری کرد اینکه بگوییم، ما آدم خوب و خوش اخلاقی هستیم. ما آدم دوست­ داشتنی هستیم، کافی نیست. زیرا اینها ظاهر است.  باید باطن و دل را اصلاح کنیم. دلها همدیگر را بو می‌کشند و یکدیگر را می شناسند. روح ها همدیگر را خوب می‌شناسند و خیلی خوب جذب می‌کنند. امام صادق ع فرمودند:« إِنَّ اَلْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی اَلْمِیثَاقِ اِئْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِی اَلْمِیثَاقِ اِخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ اَلْمِیثَاقُ هُوَ فِی هَذَا اَلْحَجَرُ اَلْأَسْوَدُ اَلْخَبَرَ [2]= ارواح انسانها همچون لشکریانی آماده و صف آرائی شده می باشند. آن دسته از آنها که میانشان معارفه و آشنایی بوده، ائتلاف و دوستی دارند و آنهائی که یکدیگر را نمی شناختند، جدا و دور از یک دیگرند.» اصلاً همسنخ ها چون به یکدیگر شباهت دارند، با هم جفت و جور می‌شوند و همدیگر را پیدا می‌کنند. نمی‌شود مخفی کاری و نفاق کرد. بالأخره یک جایی خروجی های افراد ظهور پیدا می‌کند و باطن ها آشکار می شود. این فرمایش امیرالمومنین ع در انسان­شناسی و شناخت دیگران خیلی مهم است که می‌فرماید:« مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ[3] = هیچ کس چیزى را در دل پنهان نمى کند، مگر این که در سخنان بى اندیشه اى که از او صادر مى شود و در صفحه صورتش، آشکار مى گردد.»     یعنی آنچه که در باطن انسان هست، روی صورت، روی دستخط و نوشته و حرکات و حتی روی نوع لباسی که می‌پوشد و رنگی که انتخاب می‌کند یا در لغزش های زبانی، خودش را نشان می‌دهد. هر چقدر یک چیزی را مخفی کنی، بالأخره آنچه که در باطن هست، بیرون می‌ریزد و ظهور پیدا می‌کند. برای این که بفهمیم آیا به خود دروغ می گوییم یا نه، چه کنیم؟ یک نکته مهم روانشناختی این است که بدانیم که آیا ما هم مثل خیلی از افراد، داریم به خودمان دروغ می گوییم یا نه؟ خیلی از افراد به خودشان دروغ می گویند و آن دروغها را خودشان هم باورشان می شود. راهکار فهم این که داریم دروغ می گوییم یا نه، مراجعه و ارزیابی قلب ماست، از طریق خروجی های آن. قرآن می‌فرماید:« انْظُرْ كَیْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ...[4] = ببین چگونه به خود دروغ مى‏ گویند...» پس برای این که ما از دست دروغ‌هایی که به خودمان می‌گوییم نجات پیدا کنیم، باید به خروجی‌های‌مان توجه کنیم. اگر به کسی بگوییم این درخت، درخت خوبی است و سرش را کلاه بگذاریم، موقع بهار معلوم می‌شود که این درخت چقدر شکوفه و برگ داده و چقدر سایه دارد. نوع میوه ­اش نشان می‌دهد که خوب است یا بد. میوه را می‌شود خورد و آدم می‌فهمد. اینها می شود خروجی های آن درخت و همه می توانند آن را ارزیابی کنند. انسان هم همینطور است. یعنی به خاطر حب نفسی که دارد، خودش را فریب می دهد و به خودش نمره ی خوبی می دهد و به تعبیر قرآن،  به خودش دروغ می‌گوید و در حقیقت، سر خودش را کلاه می‌گذارد. غافل از آن که این خروجی های او ست که باطنش را نشان می‌دهد. شما وقتی می‌خواهید بفهمید که یک بچه چقدر دارایی دارد؟ یا مثلاً چه وضعیت غذایی دارد و به چه چیزی علاقه دارد؟ اگر برایش یک سفره بچینید و انواع غذاها بگذارید، می‌بینید که بچه به سمت چه غذایی دستش را دراز می‌کند. شما حتی می‌توانید بفهمید که این بچه هله­هوله­خور است یا غذاخور است. آدم بزرگ هم همینطور است. بهترین راه شناخت مسائل روحی هر کس، قطب نمای قلب اوست قلب مثل آینه­ ای است که شما در مقابلش قرار می‌گیری و شخصیتت شناخته می‌شود. در آینه نماز انسان می‌تواند بفهمد که با دلش چه کار کرده است. وقتی که حقیقت انسان «لا إله إلا الله» است و خدا زیبایی مطلق، لذت مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق، حیات مطلق، است قلب ما با یاد خدا چگونه است؟ انسان وقتی با خدا روبه­ رو می‌شود، یا اسم خدا می‌آید، صورتها و مقدسات، شعائر و علامت های معشوقش را می ­بیند، معلوم می شود که چقدر دلدادگی به اینها دارد. آدم اسم عزیزش را که می‌شنود، یا عکس عزیزش را که می‌بیند، یا نامه‌اش را می‌خواند، حالش عوض می شود و تکان می‌خورد. برای ارزیابی قلبمان، باید ببینیم که آیا ما از بوی خدا خوش‌مان می‌آید یا نه؟ از صدای خدا خوشمان می‌آید یا نه؟ جلوه­ ها و آیات خدا، دل ما را می‌برد یا نه؟ آیا هوس خدا را می‌کنیم یا نه؟ هوس امام زمان را می‌کنیم یا نه؟ دلمان برای امام زمان تنگ می‌شود یا نه؟ از همین چیزها کاملاً می‌توانیم بفهمیم که در سال های گذشته ی عمرمان ما با خودمان چه کار کرده ایم! به کسی می‌گویند شب جمعه می‌خواهیم به حرم برویم. این احساس می‌کند که دارد به عروسی می‌رود. اصلاً یک سرمستی و بدمستی خوبی دارد و از همان لحظه که چشمش به حرم، ضریح و به گنبد می‌افتد. روحش پرواز می کند و می‌رود امام رضا را بغل می‌کند و می‌بوسد. بعد عملا وارد حرم می شود و قرآن می‌خواند و زیارت می کند و نماز می خواند و با تسبیح سرمست می‌شود و از این شرابها می‌خورد. همانطور که طبیعت­گراها شراب می‌خورند. در جمع طبیعت­گراها اگر کسی مثلاً سیگار نکشد، یا شراب نخورد، او را بیرون می‌اندازند. فطرت­گراها هم شراب و رقص و می و مطرب دارند. گر من فقیرم هر شبی، دارم ز یا رب یا ربی           جشنی، نوایی، مطربی، کمتر ز سلطان نیستم پس آدم از خروجی های خودش می‌تواند بفهمد که قلبش چگونه است. در نصف شب و سحر معلوم می‌شود. در حج معلوم می‌شود. از همان لحظه که شما می‌خواهید لبیک بگویید و احرام ببندید، همه چیز معلوم می‌شود. دارایی های هر کس به او خبر می‌دهند. اصلاً باطن کسی مخفی نمی‌ماند. پس ما خیلی احتیاج نداریم که دیگران در مورد ما قضاوت کنند. یا با قضاوت های خوب دیگران، سر خودمان را کلاه بگذاریم. نیازی نیست که بگویند تو چقدر فرشته و خوب و نورانی هستی! تو از اولیاء خدا هستی. من خودم، خودم را کاملاً می‌شناسم. دیگران هم اگر آمدند از ما خیلی تعریف کردند و به ­به و چه‌چه گفتند، ما نباید گول بخوریم. خیلی وقتها دیگران در مورد ما قضاوت‌هایی می‌کنند و خودمان هم کم کم باورمان می‌شود. گاهی ما خودمان را در معرض قضاوت های مثبت دیگران قرار می‌دهیم تا دیگران مثبت قضاوت کنند و ارزیابی کنند تا ما خودمان هم باور کنیم. دیده اید بعضی ها عقده شهرت دارند. پول می‌دهند عکس‌شان را چاپ کنند. پول می‌دهند که با آنها مصاحبه کنند. پول می دهند تا روی جلد مجله عکس‌شان را بیاندازند. اصلاً می‌داند که در انتخابات، رأی نمی‌آورد؛ اما می‌رود ثبت ­نام می‌کند. اینها توهماتی هست که بعضی ها در آن غرق هستند. شهرت جزء کمالات وهمی است. به قضاوت خوب دیگران دلخوش نباشیم و «خود ارزیابی» داشته باشیم ما عادت کرده ایم که خودمان را نشان بدهیم و دیگران ما را ببینند و راجع به ما قضاوت های خوبی بکنند. اینها همان است که خداوند فرمود دارند سر خودشان را کلاه می گذارند و خودشان را گول می زنند. در حالی که اگر من بخواهم خودم را گول نزنم، باید خودم خودم را ببینم و خودم را ارزیابی کنم. باید بروم جلوی آینه. ما آینه های زیادی داریم که باید خود را در آن آینه ها ببینیم. آینه ی آرامش، شادی، نماز، عبادت، حرم، ارتباط با قرآن، ارتباط با مراکز مقدس، شنیدنی های خوب و ... باید ببینیم که چه نوع شنیدنی‌هایی دل ما را به وجد می‌آورد؟ چه نوع شنیدنی‌هایی حال ما را می‌گیرد؟ حتی در آینه موسیقی می‌توانید خودتان را بشناسید و ضعف و قدرت خد را بفهمید. چون شخصیت های آدم ها موسیقی‌های مختلفی دارد. ۵ قوه­‌ی «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل»، ۵ نوع موسیقی دارد. تو ببین از چه نوع موسیقی‌هایی خوشت می‌آید تا قیمتت دستت بیاید. برای ارزیابی خودمان، خیلی جای دوری نمی‌خواهد برویم. خداوند ما را آنقدر ناتوان و ضعیف نیافریده که ما احتیاج داشته باشیم از نگاه دیگران خودمان را نگاه کنیم. معیار هایی که برای «خود ارزیابی» به دست دادیم، از نظر تخصصی فوق ­العاده مهم هستند. برای هر کدام از اینها باید دانشمندان در مراکز علمی سالها کار کنند. اینها معجزه هستند. مثل همین روایتی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:« فی تَقَلُبِ الأحوال عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ وَ الأیّامُ تُوضَحُ لَکَ السَّرائِرُ الکامِنَۀ = در تغییر و گردش حالات (بلندى و پستى و توانگرى و تنگدستى و بیمارى و تندرستى) گوهرهاى مردان (عیب و هنر آنها) فهمیده شود و گذشت زمان برای تو واضح می‌کند باطن‌های مخفی را.» گفتیم چون قلب دائماً در حال دگرگونی است به آن قلب می‌گویند. یعنی حال انسان، ثابت نیست. چقدر خوب است آدم خودش را چنان تغذیه کند که از دگرگونی های قلبی رها شود و به اطمینان و آرامش قلبی برسد. یعنی برسد به جایی که خداوند به او خطاب کند:«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ = ای نفس مطمئنه»! اطمینان قلب، یعنی این دل دیگر اصلاً تکان نمی‌خورد. خیلی قدرتمند شده و به آرامش، اطمینان و باور و یقین و اوج ایمان رسیده است. قلب یاران امام زمان ع چنان قوی است که از ملامت دیگران نمی ترسند وقتی که قرآن راجع به یاران امام زمان(علیه‌السلام) می‌خواهد صحبت کند، تمام شخصیت آنها را روی دل و قلب برده و می‌گوید:« جَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ[5]= در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى‏ ترسند.» یاران حضرت که قبل از ظهور امام زمان و حتی در دوران انقلاب اسلامی هستند باید ببینیم چه شرایطی دارند؟ ما در این مورد حدیث داریم و در کتاب «آشتی با امام زمان علیه السلام» اسنادش را مفصل آورده ام. ایرانی‌هایی که قبل از ظهور امام زمان انقلاب می کنند و زمینه را برای ظهور امام زمان فراهم می‌کنند. اسلام، تمام شخصیت این آد‌م‌ها را روی دل برده و می‌گوید دلهای اینها مثل پاره­های آهن می‌ماند. اصلاً ملامت و مسخره کردن دیگران نمی‌تواند اینها را تکان بدهد. خیلی استحکام و قدرت دارند. قلب هایی که در دگرگونی روزگار، رنگ عوض می‌کنند حال به این فرمول دقت کنید:«فی تَقَلُبِ الأحوال = در دگرگونی حالتها»، احوال جمع حالت است. «عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ» جوهر یعنی باطن. یعنی باطن انسانها در تغییر حالتها نشان داده می‌شود. دل و قلب اینطوری نیست که راحت خودش را نشان بدهد. باید تکانی بدهید، صدایش که در بیاید، معلوم می‌شود که چه صدایی می‌دهد. وقتی به آن فشار می‌آوری، خودش را نشان می‌دهد. این یعنی «تقلب الاحوال». در زمانی که یک مقدار وضعیت مالی یک نفر تغییر کند، کاملاً نشان می‌دهد که چطور آدمی است. اگر کسی محبوب شود، یا رأی بیاورد، یا با آدم های مختلف سر و کارش بیافتد، کاملاً نشان می‌دهد که قلبش چگونه است. وقتی که یک سفر خارجی برود، معلوم می شود که چطور آدمی است؟ خیلی ها هستند که تصورها و تصویرهای غلطی از خودشان به دیگران داده اند. این ناشی از تصویر های غلطی است که خودش از خودش دارد. اما کافی است در جمعی که ناجور هستند، قرار بگیرد. آن گاه است که شخصیت اصلی این آدم، کاملا معلوم می‌شود. گاهی  آدمها اصلاً خودشان را نشان نمی‌دهند. ولی همین که عصبانی شوند، می‌فهمیم که درون او چه هست. در روایت داریم که تا سه بار رفیقت را عصبانی کن.  ببین اگر در سه باری که عصبانی­اش کردی، اگر با تو خوب بود، این رفیق خوب و برازنده­ای برای تو خواهد بود. زن و شوهرها، رفیق‌ها، شریک‌ها و همکارها را وقتی امتحان می کنی، حقیقت شخصیت آنها را می شناسی. در اوج عصبانیت‌ است که بعضی افراد، همه چیز را بیرون می‌ریزند امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: در دو جا می توانی اصل شخصیت افراد را بشناسی؛ در عصبانیت و شهوت. حضرت می فرماید: ۱- «لا یُعرَفُ الرَّأی إلاّ عِندَ الغَضَب= باطن و رأی آدمها شناخته نمی شود، مگر موقع عصبانیت.» ۲-«لا یُعرَفُ الرَّأی إلاّ عِندَ الشَهوَۀ= باطن و رأی آدمها شناخته نمی شود، مگر موقع شهوت.» در شهوت غذا خوردن، او را پای میز غذای آنچنانی در یک رستوران ببر. در یک سفر خارج از کشور با او همراه شو. در یک عروسی یا در شمال کشور و لب دریا با او همراه شو. خواهی دید که کاملاً نشان می‌دهد که چطور آدمی است. اگر خواستی اهل دل بودن کسی را بسنجی، در مکه، کربلا، حرم امام رضا یا سر نماز، یک شب جمعه احیا همراه او شو. آنهایی که اهل عیاشی و بزم های معنوی هستند، حضور جدی دارند. اما آنهایی که نیستند، با هزار و یک جور توجیه، از بزم های معنوی فرار می کنند. کسی که دل دارد، می‌گوید بزم است، یک بزم و جشن برپا کرده اند و تا صبح، اِحیا است. اِحیا مثل اِحیا در قلب است، یعنی زنده کردن. دل را می‌خواهیم زنده کنیم. اما اگر کسی قلبش مرده باشد، حال اِحیا ندارد. ماه رمضان هم از روی مجبوری است که به احیا می‌آید. می گوید: چون همه می‌آیند، زشت است اگر ما نرویم. اما در حقیقت، دل ندارد. وقتی دل ندارد، کجا می‌خواهد برود؟ مادیات در دل که نمی‌ریزد. فقط معنویات است که در دل می ریزد. حسادت از بیماری های قلب است استاد ما می‌فرمودند: یک حسادت، 200 سال انسان را دچار عذاب می‌کند. کسی بگوید نه من حسود نیستم، قابل قبول نیست.  بگذار پای یک تازه وارد وسط بیاید، آن گاه معلوم می‌شود. یک مادر است و پسرش را خیلی دوست دارد و برای پسرش زن می‌گیرد. اما بعدا می ­بیند پسرش خیلی به همسرش علاقه­ مند شده است و به هم می‌ریزد. خواهر طور دیگری به هم می‌ریزد. عروس مریض است و می ­بیند که شوهرش دارد به کسان دیگر هم محبت می‌کند، اصلاً تحمل ندارد. نتوانستی تا به حال مکه بروی، بعد می ­بینی که همسایه ات، خواهرت، دوستت، جاری ات هر سال دارد مکه می‌رود، اگر هر وقت می‌شنوی که طرف دارد مکه می‌رود و تو خوشحال شدی و اصلاً به تو برنخورد، معلوم است در جهنم حسادت نیستی. 40 سال است داری زندگی می‌کنی، بعد می­بینی خواهرت که 20 سال از تو کوچکتر است ده بار سفر خارج از کشور رفته و تو اصلاً نرفته ای. بعد می بینی خانه­دار شدند و تو هنوز صاحبخانه نشده ای. یا می بینی بچه­ دار شدند و تو هنوز بچه دار نشده ای. یا خواهرت که 4 سال از تو کوچکتر است، برایش خواستگار آمده، اما برای تو نیامده. در اینجا اگر توانستی خیلی راحت، خواهرت را پشتیبانی کنی تا ازدواج کند، معلوم است جهنمی نیستی. در تغییر حالتها آدم می‌فهمد که کیست. اگر عزیزان ما کسان دیگری را غیر از ما دوست داشته باشند و به کسان دیگر هم اهمیت بدهند، اگر به ما برنخورد و خوشحال هم باشیم از این که یک کسی از عزیزان ما، کسان دیگر را بیشتر از ما دوست دارد، آن وقت معلوم می شود که ما چه کاره ایم. باطن مخفی قلب را مرور زمان آشکار می کند یکی از اموری که باطن قلب هر کس را آشکار می کند، گذشت زمان است. چون در مرور زمان، برای افراد اتفاق های متعددی می افتد و انسان حقیقت خودش را نشان می دهد. حضرت می فرماید: «وَ الأیّامُ تُوضَحُ لَکَ السَّرائِرُ الکامِنَۀ= گذشت زمان، برای تو واضح می‌کند باطن های مخفی را». مثلا زمانی که کسی به مقامی دست پیدا می کند، حقیقت شخصیتش معلوم می شود. می بینید که این آدم اگر الان رأی نیاورده بود و نماینده مجلس نشده بود، مرتب به مسجد می‌رفت و با مردم ­نشست برخاست می‌کرد. اما می بینیم از وقتی که رأی آورده، اصلاً پیدایش نیست. بعضیها هم وقتی که رأی نمی‌آورند، جهنمی می‌شوند. وقتی که رأی نیاورد، به شعور مردم فحش می‌دهد. پس نمی‌شود الان و در حال حاضر که هنوز برای کسی اتفاقی نیفتاده، او را قضاوت کرد. باید در تغییر حالت های مختلف قرار بگیرد و در دست­اندازهای مختلف بیافتد بعد معلوم می شود که چه کاره است. مثلا شما اتومبیلی را می­بینی و خوشت می‌آید و می‌گویی من همین را می‌خرم. ولی وقتی دست مکانیک می‌دهی مکانیک تا سوار می‌شود، 130 ـ 140 ـ 150 کیلومتر آن را می برد و با سرعت حرکت می‌کند، به تو می‌گوید که این ماشین را بخر یا نخر. چون کاملاً دستش است که باید چه کار کند. ع ل 348 [1] . سوره اسراء/14. [2] . المحجه البیضاء 15:8. [3] . نهج البلاغه، حکمت 26. [4] . سوره انعام/24. [5] . سوره مائده/54.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1198
زمان انتشار: 21 ژانویه 2020
| |
انسان با خودشناسی باید راه ابدیش را پیدا کند

قلب، جلسه 1، 88/07/11

انسان با خودشناسی باید راه ابدیش را پیدا کند

هیچ دانش و معرفتی مهمتر، ضروری­ تر و حیاتی ­تر از «خودشناسی و انسان­شناسی» برای انسان نیست. انسان یک موجود ابدی است و عمرش در آینده، به اندازه عمر خداست. یعنی تا خدا خدایی می‌کند، انسان قرار است کنار خدا باشد. قرآن کریم که کتاب آفرینش و علمی ­ترین و تخصصی­ ترین کتاب عالم است و به وسیله خداوند تبارک و تعالی تدوین شده و به وسیله انبیاء برای ما فرستاده شده، 80 بار از جاودانگی انسان سخن گفته است.

قرآن می فرماید: مدتی را در رحم مادر بودید. مدتی چند ده برابر آن را در رحم دنیا قرار می‌گیرید. سپس مدت چند صد میلیون برابری دنیا را در رحم برزخ قرار می‌گیرید. بعد هم به قیامت خواهید رسید که 50 هزار سال است و سپس دوران حیات ابدی شما در کنار خدا و در جوار الهی شروع خواهد شد و پایان و مرگی برای شما نیست. اما اکثر آدمها چون خودشان را نمی‌شناسند، تمام تلاش‌شان برای خوشبختی مقطع دنیاست. با اطلاعات ضعیفی که از خودشان دارند، می‌خواهند متناسب با شرائط زیستی دنیا، فقط خود و نهایتاً خانواده­ شان را خوشبخت کنند. اینها خوشبختی را در خریدن خانه، اتومبیل، سفرهای خارجی و تحصیل فرزندان و ... می دانند. از هدف خلقت فقط همین را می­ بینند. نمی‌دانند از کجا آمده اند و قبلاً وطن شان کجا بوده و الان کجا هستند و می‌خواهند کجا بروند و در آینده و ابدیت چه جایگاهی دارند؟ در روایت داریم متوسط عمر امت پیغمبر 60 سال است. پس با این حساب، ما خیلی هم فاصله نداریم با مرحله بعدی زندگی که دوران ابدی و دوران طولانی برزخ است. پس ما باید آن خود جاودانه را بشناسیم که با آن خوشبخت شویم. اگر عزیزی به شما بگوید من می‌خواهم تو را به مسافرت ببرم، خوشحال می‌شوید؛ اما اگر به شما نگوید کجا قرار است بروید، به هم می ریزید که من بالأخره باید بدانم کجا می روم تا خودم را برای آنجا آماده کنم؟ ملاک خوشبختی در دنیا و آخرت کیفیت «قلب» است  «کیفیت قلب» چیزی است که قرار است ما با آن، هم در دنیا خوشبخت باشیم و هم در آخرت. این ملاک خوشبختی ابدی، چیزی است که در فارسی به آن «دل» و در عربی «قلب» می‌گویند. اسمهای کلی­تری هم مثل «نفس و روح» دارد، ولی «قلب» ویژه ­تر و خاص ­تر است. کلماتی مثل «ذهن و عقل و هوش» وسیله و ابزار هستند تا دل و قلب را که مرکز شخصیت انسان هستند را بسازند. می خواهیم سطح بحث را عمیق تر کرده و بخش مهمی از وجودمان که در زندگی جاودانه و ابدی ما نقش مهمی دارد را بشناسیم و روی این بخش در وجودمان بیشتر سرمایه ­گذاری و کار کنیم و آن بحث «قلب» است. اگر از کسانی که الان در عالم برزخ هستند سوال کنید که آیا حاضرید به دنیا برگردید؟ همه می گویند بله. چه بهشتی ها و چه جهنمی ها. اگر بپرسید برای چه؟ خواهند گفت اگر به اندازه چند دقیقه به دنیا برگردیم، فقط روی قلب مان کار می کنیم. حال این خوشبختی بزرگ نصیب ما شده و ما هنوز زنده ایم که غالباً هم قدرش را نمی دانیم و آن را با غصه، اضطراب، دلشوره، ناراحتی، نگرانی و کینه خرابش می کنیم. آن چیزی که برای بهشتیان یک خوشبختی بزرگ است، ما الآن خیلی مفت در اختیار داریم، اما داریم آن را از دست می‌دهیم. چون ما با حریص بودن، مسابقه گذاشتن، چشم و هم­چشمی، ناشکری و نفهمی هایمان در دنیا داریم قلب را خرابش می‌کنیم. به همین دلیل است که ما نمی توانیم از این چیزی که بهشتیان حسرتش را می‌خورند، لذت ببریم. اما اگر کسی چند دقیقه به برزخ برود و آن طرف را ببیند و برگردد، یاد می گیرد که ارزش دنیا چیست و دنیا را آنطور که خدا گفته، خیلی خوش می‌گذراند. قلب چیست؟ کلمه قلب، از ریشه «ق ل ب» است و اصلاً خودِ پاسخ این سوال که چرا به قلب، می‌گویند قلب، یک درس بزرگ و تخصصی انسان ­شناسی است. نبی اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پاسخ را اینچنین بیان می‌فرمایند:«إنَّما سُمِّیَ القَلبُ مِن تَقَلُبِهِ= قلب از آن جهت قلب نامیده شده که تقلب دارد.» تقلب یعنی دگرگونی. «إنَّما» یعنی فقط. یعنی حضرت می‌خواهد دلیل اصلی ­اش را بگوید که به خاطر همین دگرگونی ­اش، قلب نامیده می‌شود. سپس توضیح می‌دهند: «إِنَّمَا مثل الْقلب مثل ریشة بالفلاة تعلّقت فِی أصل شَجَرَة تقلبها الرِّیَاح ظهرا لبطن = مَثَل دل، مثل یک پر است که در صحرایی، پایین درختی بسته شده است باد آن را زیر و رو می‌کند.» پس ما یک گوهر و حقیقتی در وجودمان داریم که دگرگونی زیادی دارد.» (كنز العمّال : 1210.) گفتیم رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر با دنیاست. جنین در ابتدا یک سلول ضعیفِ تخم است که با کوچکترین ضربه از بین می رود. قرآن می‌گوید ما آن را در «قرار مکین» یعنی در یک جای محکم می‌گذاریم که محافظت شود. این سلول ضعیف، در قرار مکین رشد کرده و تبدیل به یک انسان می‌شود. گاهی باورش سخت است که روی آن یک قطره آب این همه صورتگری انجام شود و یک انسان ساخته شود. بچه وقتی به دنیا می‌آید، نفسش خیلی ضعیف است. یک روح گیاهی بیشتر ندارد. مثلاً به اندازه روح و نفسی که در یک گُل است، در حد جذب غذا و کمی احساس و نه بیشتر از این است. اما این روح با این ضعف، وقتی تحت ربوبیت خدا قرار می‌گیرد، می‌تواند شبیه ­ترین موجود به خداوند و خلیفۀ الله، ولی الله و دوست ویژه خدا می‌شود. انسان، جنینی مختار در رحم دنیاست جنین خودش را به دست خدا می سپرد و فرشته ­ها در «قرار مکین» از آن یک آدم محکم می سازند. فرشته ­ها در رحم مادر روی آن عمل کردند. در حالی که اختیاری نداشت. اما حالا که تبدیل به انسان شده، خودش اختیار دارد و بزرگ و مکلف شده و فهم پیدا کرده و درس خوانده و باید بداند که این نفس ضعیفش را باید به خدا و فرشته ­ها بسپارد تا تحت قوانین آنها، یک موجودی بشود شبیه خدا. دنیا، دنیای اختیار است و مقرر شده که انسان، خودش باید بخواهد که تحت آن فرمول ها و قواعد قرار بگیرد.  یعنی انسان اختیار دارد که به وسیله ی قوانین و عقل و شعور و پیغمبر و علما و قرآنی که برایش فرستاده شده راه خیر و شر را انتخاب کند. به او گفته می شود: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً[1]= ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.» یعنی من تو را طوری آفریده ام که بتوانی با من خدا مخالفت کنی. من خدا هم به تو زور نمی‌گویم. دوست داری از اختیارت استفاده کن و جلوی من بایست و حرف گوش نکن. ولی هر بلایی سرت بیاید، بدان که خودت کردی. مثل یک معلم که به شاگرد می‌گوید عزیزم من معلم تو هستم و دوستت دارم رشد کنی و بزرگ شوی. اگر خودت را به من بسپاری و برنامه­ ریزی­ ات را براساس دستورالعمل هایی که من می‌دهم انجام دهی، یک دانشمند و خوشبخت می‌شوی. اما اگر بخواهی حرف های من معلم را گوش نکنی و خودت تصمیم بگیری که چه کار کنی و خودت برای خودت برنامه ­ریزی کنی، معلوم نیست که چه از کار در بیایی. اگر گوش نکنی و هر بلایی سرت بیاید، لایقش هستی. در این دو حالت، آدم عاقل چه کار می‌کند؟ الان این دکتر و مهندس های ما که دکتر و مهندس های خوبی شده اند و آدمهای قوی شده اند، چگونه به اینجا رسیده اند؟ آنها اختیار خودشان را دائماً کم کرده اند. وقتی دانشگاه رفتند، سطح اختیار و هوسبازی و بچه ­بازی و بی خیال­ بازی‌های خودشان را کم کردند. وقتی اساتید را شناختند، دائماً خودشان را سپردند به برنامه­های اساتید و مدام دستورالعمل های آنها را رعایت و اجرا کردند تا بزرگ و قدرتمند شدند و هواپیما، سفینه فضایی، موشک، کامپیوتر و تلفن همراه ساختند. این همه خدمات عالی، مال آدمی نیست که وِل و هوسباز بوده و دنبال خوشگذرانی بوده باشد. این آدم آنقدر سختی کشیده تا پزشک و متخصص شده. حالا قیمت این متخصصان چقدر است؟ قیمتشان چقدر با هم فرق دارد؟ آن که متخصص است چطوری متخصص­تر شده؟ علتش این بوده که تسلیم بیشتری داشته. فرمولها و مقرراتی را که اساتید گفتند، گوش کرده و متخصص­تر و آگاه­تر شده. فرمول ها و قوانین عالم را شناخته و تبعیت کرده، پزشک معتبرتر و مهمتری شده است. در حرکت ما از رحم دنیا به آخرت نیز، باشعورترین آدم ها مسلمان­ ترین آنها هستند. «الإسلامُ هُوَ التَّسلیم [2]= اسلام همان تسلیم شدن است.» تسلیمی که از روی شعور و آگاهی و عقلانیت است. ما می‌گوییم دانشمندان باشعورترین، مفیدترین و بهترین افراد یک جامعه هستند. زیرا زحمت می‌کشند و بشر را به خوشبختی و تعالی می‌رسانند. این دانشمندان چقدر مؤثر بوده اند و فرق شان با دیگران چقدر بوده؟ فرق‌شان در «میزان شناخت قوانین و فیزیک عالم و تبعیت از قوانین عالم» است. دانشجوی درسِ آخرت باشیم در حرکت به سمت آخرت از رحم دنیا، آدم باید اول دانشجو باشد. برای همین اول فرمود، بروید آخرتتان را یاد بگیرید. چون شما می خواهید با آن مقررات به طور ابدی زندگی کنید. پیغمبر فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَریضَۀٌ عَلی کُلِّ مُسلِم[3]= طلب علم بر هر مسلمانی واجب است.» دانش چه چیزی را یاد بگیریم؟ می‌گوید از همین دانشمندان خودتان یاد بگیرید. اینها می‌خواستند در پزشکی خدمت کنند و آدم‌های معتبر و مهمی شوند، رفتند و پزشکی را یاد گرفتند و بدن را شناختند. دیگران می‌خواستند در فیزیک، برق، نانوتکنولوژی، کامپیوتر کار کنند، زحمت کشیدند و فرمولها و مقررات آن علوم را شناختند و با آنها هماهنگ شدند و سپس منشأ اختراعات و اکتشافات و خدمات و سازندگی‌ شدند. حالا شما که قرار است شبیه خدا بشوید، پس باید قوانین و قاعده های این علم را فراگیرید و تا خدا خدایی می‌کند کنار خدا در بهشت زندگی کنید. آن هم نه یک بهشت کوچک 100 متر، 150 متر و 2000 متر و حتی نه به اندازه کره زمین، بلکه به اندازه آسمان ها و زمین. برای همین فرمود: تنگ­ترین جا در بهشت، مال آدمی است که می‌تواند همه بهشتیان را مهمان کند. یعنی حتی آدمی که از همه بدبخت تر است، جایش در بهشت به این اندازه بزرگ است. قرآن در سوره آل عمران فرمود: سرعت بگیرید به سمت مغفرت پروردگارتان و بهشتی که به اندازه همه آسمانها و زمین است، حرکت کنید. باید اول وقت بگذاریم و مقررات و فرمولها را بشناسیم. تک­تک من و شما باید  چنین انتخابی کنیم. هر کسی که می‌خواهیم باشیم، کارگر، دکتر و مهندس، زن خانه­دار. در مسیر حرکت به سمت آخرت همه ما دانشجو هستیم. مثل دانشجویان دانشگاه‌ها، تک­تک ما باید فرمول‌ها را بشناسیم و بعد خودمان را تسلیم این فرمولها کنیم. از این رو، بیشترین چیزی که در اسلام رویش تأکید شده، شناخت و معرفت است. فرمولهای نظام ابدی و نظام انسانی باید شناخته شود و من باید خودم را بشناسم که چه کسی هستم که قرار است به بلندای ابدیت کنار خدا باشم؟ من چقدر مهم هستم که خدا می‌فرماید:«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً= اوست آن كسى كه آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید.» تو آنقدر مهمی که منِ خدا تمام کره زمین، با همه موجوداتش را به خاطر تو و برای تو، و بر اساس ساختار شخصیتی تو خلق کرده ام. حرف خیلی بزرگ است که می فرماید هر چه در زمین است برای تو و به خاطر تو خلق کرده ام. یعنی همه چیز، با تو تنظیم شده است. پس من چه کسی هستم؟ یک آدم باشعور و عاقل که بزرگترین دغدغه زندگی­ اش این است که بفهمد«من چه کسی هستم و از کجا آمده ام؟ در کجا زندگی می‌کنم؟ و هدف من چیست؟ قرار است تا چند ساعت و چند روز دیگر کجا بروم؟ ما که اینجا قرار نیست به طور همیشگی زندگی کنیم. ما در رحم دنیا هستیم. نوبت به نوبت، از این رحم به آن طرف متولد می‌شویم. وای به حال کسی که اصلاً براساس آنجا زندگی نکرده. وای به حال جنینی که 9 ماه در رحم وقت تلف کرده و به جای اینکه برای اینجا دست، گوش، چشم، پا، قلب، سلسله اعصاب و پوست و ... تهیه کند وقت گذرانی کرده. اصلاً حواسمان نیست که برای چه آفریده شدیم؟ خیلی از ما در زندگی­ مان وقت تلف می‌کنیم و اصلاً حواسمان نیست که برای چه آفریده شده ایم. خواسته ­ها و آرزوهایمان همه کودکانه و کوچک است و اصلاً نمی‌خواهیم بزرگ شویم. نمی‌خواهیم وقت بگذاریم برای آن طرف و برای «شدن» جدی نیستیم. بعضی ها می گویند: چه خدایی؟ چه خلقتی؟ چه زندگی و ابدیتی؟ پاسخ اینها در نظام خلقت است. باید از نظام خلقت یاد بگیریم. گفتیم رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر است با دنیا. جنین با آن که خیلی شُل است، از آب گندیده ی ضعیفی است، چطوری شکل می‌گیرد؟ مخصوصاً هم خدا این کار را می‌کند و می‌خواهد بگوید که ببین قدرت من چه قدرتی است! رب العالمین چه ربی است! با این کار می‌گوید از یک آب نجس، کم و ضعیف و پست­ترین ماده و بدبوترین ماده، یک خلیفۀ الله می‌سازم، به شرطی که وقتی سلول تخم تشکیل شد، در رحم به هر جایی نرود و فقط در «قرار مکین» یعنی آنجایی که خدا تعیین کرده بماند. جنین هایی که در قسمت های نامناسب رحم قرار می‌گیرند، سقط می‌شوند. ما چون به این موضوع ساده نگاه کرده ایم، عادت کرده ایم و دقت نمی‌کنیم که چه کسی و چگونه آن را صورتگری می‌کند. در بحث اسماءالله توضیح دادیم که چگونه فرشته ها روی تک تک آنها نقاشی و صورتگری می‌کنند. یعنی واقعاً یک فرشته این اتمها و الکترونها را دانه به دانه کنار هم بافته است. اینها کار دست است و کار دست ارزش دارد. مثل قالی دستباف که با ارزش تر از فرش ماشینی است. همانطور که دانه دانه اینها را یک نفر نشسته گره زده، فرشته­ها هم تک­تک اینها را می­ نشینند برای ما گره می‌زنند. خدا می گوید من تک ­تک اینها را برای شما و به خاطر شما بافتم و به شما هدیه کردم. الان یک عزیزی هدیه ای  به بنده به عنوان معلم می‌دهد. من هم تشکر می‌کنم. این یک کار قشنگ و انسانی است و خیلی معنا دارد. اما خدا می گوید من تک­تک اینها را برای شما بافتم. به خاطر تو و برای تو و به محبت تو،. به اینها با دقت نگاه کنیم و ساده رد نشویم. آن کسی که این را در طبیعت برای تو می‌گذارد، یعنی تو را خیلی دوست دارد و خیلی برایش عزیز هستی که به ملائکه گفته برایشان ببافید. چندتا گل، چندتا گیاه، چندتا برگ، برگها که آدم را دیوانه می کند. اگر درست نگاه کنیم، می فهمیم که برگها چه دلبری از آدم می‌کنند؟ اینها برای چه کسی بافته شده؟ پس من چه کسی هستم؟ ما خودمان را خیلی دست کم گرفته ایم. میلیاردها فرشته را خدا گذاشته که دانه­دانه اینها را ببافند، نقاشی ‌کنند، رنگ بزنند، تا به دست ما بدهند. اما ما خیلی خودنشناسیم. نه خدا را شناختیم و نه خودمان را. اگر بگویند خدا کیست؟ می‌گوییم، خدا آن است که زن و شوهر می‌دهد، بچه می‌دهد، نان می‌دهد، دندان می‌دهد. بله اینها حرفهای درستی است، اما خدا فقط اینها نیست. خدا اله ماست. معشوق و دلبر و دوست داشتنی است. ما خیلی با خودنشناسی داریم زندگی ­مان را می‌گذرانیم. خیلی وقت داریم تلف می‌کنیم. آرزوهایمان همه کوچک و بچگانه و ضعیف است. قلب لطیف ترین موجود است قلب ما یک موجود بسیار لطیف است که چیزی از آن لطیف­تر نیست. یعنی خداوند موجودی لطیف­تر از قلب خلق نکرده است. یعنی این گلهای به این قشنگی در مقابل قلب، خار هستند. اینها در مقابل قلب، خیلی زمخت هستند. قلب اینقدر لطیف است که با یک رنگ جابه ­جا می‌شود. اگر شما الان بروید خانه و لباستان را عوض کنید و یک رنگ شاد بپوشید، می­ بینید که قلب تغییر می‌کند. یک عطر می زنی، می ­بینی حالت عوض شد. قلب طوری است که وقتی شما به یک گربه نگاه می‌کنید، با وقتی که به یک پرنده نگاه می‌کنید، زمین تا آسمان فرق می‌کند. قلب آنقدر حساس است که تو دست روی هر انتخابی بزنی، روی آنجا ظاهر می‌شود. قلب آنقدر حساس است که گفته می‌شود گاهی قرآن نخوان که برایش ضرر دارد. ذکر هم نگو. نماز هم نخوان. ذکر یاد خدا و معشوق است. اما می‌گوید فعلاً متوقفش کن و کار دیگری بکن. خیلی حساس است. ما با قلب سروکار داریم. قلبی که می‌تواند مثل خدا بشود. ما فقط با قلب سالم می توانیم به خوشبختی ابدی برسیم قرآن می فرماید ما فقط در زمانی به خوشبختی می رسیم که یک قلب سالم با خودمان ببریم. «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ= روزى كه هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بیاورد.» (سوره شعراء/89). در رحم دنیا که قرار داریم، چون اختیار داریم، این کار به خودمان سپرده شده که ما خودمان باید «قرار مکین» را در رحم دنیا پیدا کنیم و بفهمیم که قلب را کجا باید ببریم. نکند این قلب را و یک نفس خوب را در یک قرار «غیرمکین» ببریم. برو بگرد یک قرار مکین برای خودت پیدا کن. بعد شروع کن مقررات را بشناس. بعد روی خودت کار کن. ما چون خودمان را نمی‌شناسیم، یک دفعه رفیقی را انتخاب می کنیم که اصلاً استقرار برایت نمی گذارد. یک محله­ای را انتخاب می‌کنی که برایت قرار مکین نیست. ابزاری در خانه می آوری و می­ چینی که اضطراب­آور است. در خیلی از خانه­ ها وقتی وارد می‌شوید، چیزهایی در آن است که اصلاً نمی‌گذارد آدم استقرار شخصیتی داشته باشد. اصلاً آدم وقتی  در این خانه می ­نشیند، همیشه می‌لرزد و این دل دائماً شورش دارد. انگار که اهالی آن اصلاً نمی‌خواهند رشد بکنند. جالب است که افراد می‌روند و با اضطراب کار می‌کنند و پول زیادی هم در می‌آورند، اما پول را  دوباره خرج اضطراب می‌کنند. مثل آنهایی که قرص اِکس می‌خرند و آن را می‌خورند و بدتر می‌شوند. اینها برای خودشان اضطراب می‌سازند. می گوید: درس بخوانیم تا دکتر و مهندس و پولدار شویم، برای اینکه این نفس را بیشتر ضایع و مضطرب کنیم. انسانشناسی/ قلب پی نوشت: [1] . سوره انسان/3. [2].قَالَ علی (علیه السلام): لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ؛و آن حضرت فرمود: اسلام را آنچنان معنى كنم كه احدى پیش از من به این صورت معنا نكرده باشد: اسلام همان تسلیم بودن، و تسلیم همان باور، و باور همان قبول كردن، و قبول كردن همان اقرار، و اقرار همان ادا نمودن، و ادا نمودن همان عمل كردن است‏». (نهج البلاغه/ کلمات قصار) [3]. مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۳۳ ع ل 345

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 705
زمان انتشار: 30 اکتبر 2014
| |
خانواده آسمانی،جلسه 135 ، 91/06/16

خانواده آسمانی،جلسه 135 ، 91/06/16

از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی پذیرفتن غیب مساوی با نقش داشتن آن در زندگی ماست. سبک زندگی (کلیه‌ی ارتباطات، انتخاب‌ها، افکار و رفتار) باید متناسب با ارزش‌های خانواده‌ی آسمانی و رهبران الهی باشد. فرهنگ، هنجارها و آداب و سنن باید براساس آسمان تعیین شود. هر قدر قوانین آسمان در زندگی ما نقش داشته باشند خودمان هم آسمانی می‌شویم. هر قدر آسمان به سبک زندگی ما حکومت کند ما به اصل و حقیقت خودمان که غیب است نزدیک‌تر می‌شویم. سخن از غیب، سخن از به رنگ خدا درآمدن است: «... صبغه الله و من احسن من الله صبغه» ... رنگ خدا و چه کسی رنگش از خدا بهتر است؟ ما از هر رنگی (شیوه‌ای) خوشمان بیاید باید بدانیم آن رنگی که آسمانی‌تر است قشنگ‌تر است. رنگ‌ها و زیبایی‌های دنیا هم رنگهای غیب هستند و خزائنشان در آسمان می‌باشد: «... ما عندکم ینفد و ما عندکم باق» آنچه نزد شماست نابود می‌شود و آن‌ها که نزد خداست ماندگار است. «إن منشی إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا به‌قدر معلوم» هیچ چیز نیست مگر اینکه خزائنش در نزد ماست و ما جز به اندازه‌ی معلوم نازل نمی‌کنیم. هر چه می‌بینیم نازل شده‌ای از خزائن غیب الهی است. هر چه در دنیا در اختیار داریم محدود و معین است. انبیاء آمده‌اند به ما بیاموزند خودمان را گرفتار محدود نکنیم و به سمت رنگ خدا برویم. لیاقت ما نامحدود است. در قرآن خداوند به این امر تصریح کرده است. اگر غیب را وارد زندگی‌مان کنیم به هر میزانی که این کار را انجام دهیم خودمان ماندگارتر، زیباتر و مقرب‌تر خواهیم بود. پس باید ملاک‌ها و هنجارهای قومی، قبیله‌ای و ملی و ... را کنار زده و هنجارهای آسمانی را جایگزین کنیم. کسی که تعلق به خانواده‌ی آسمانی را باور کرده ملاک‌های ایشان را در نظر می‌گیرد. در جامعه‌شناسی می‌بینیم هر قومی ویژگی‌های خودش را ملاک قرار داده و این را امری پسندیده تلقی می‌کند، اما حقیقتاً تا زمانی این امر مقبول است که با ارزش‌های الهی تعارض نداشته باشد. همان­طور که در حدیث امام مجتبی «علیه‌السلام» دیدیم عنایت خانواده‌ی آسمانی مهم‌تر است پس ارزشهای خانواده‌ی آسمانی مهم‌تر از ارزشهای خانواده‌ی زمینی می‌باشد. اگر ملاک ما آسمان باشد روز به روز از غصه‌ها، اضطراب‌ها و اختلافات ما کاسته می‌شود، زیرا به عملکردمان مطمئن‌تر می‌شویم. ممکن است در جایی افراد از ملیت‌های مختلف از قبیل ترک، لر، کرد و ... باشند. ولی وقتی تابع یک ارزش مشترک باشند دچار اختلاف نمی‌شوند. کارشناسان درباره‌ی ازدواج معتقدند باید تا آنجا که ممکن است در زمینه‌های مختلف کفویت برقرار باشد ولی بهترین کفویت در زمینه‌ی ایمان است؛ تفاوت‌های دیگر چندان آزاردهنده نیستند. برای تعیین سبک زندگی صرفاً اطلاعات به کار انسان نمی‌آیند بلکه انسان باید ملاک داشته باشد. نبی اکرم «صلی الله علیه و آله» می‌فرمایند: «اوثق عرر الایمان الولایه فی الله الحبّ فی الله و البغض فی الله». همه‌ی ما درباره‌ی اهل بیت «علیهم‌السلام» حرف‌هایی می‌زنیم ولی زمانی ایشان را باور کرده‌ایم که در رفتار و سبک انسان تأثیر گذاشته باشد. کارهای سیاسی، اقتصادی و حتی سفرهای انسان نشان می‌دهند که چقدر آسمان و به چه میزان شهوات و توهمات دخالت دارند. ولایت بسیار مهم است و اینکه چقدر خدا بر کار او حاکم است. خدا علاوه بر اینکه خالق ماست حاکم و شاه ما هم می‌باشد: «بسم الله الرحمن الرحیم، قل اعوذ به رب الناس، ملک الناس،....» ملک یعنی شاه، این معنا اندیشه‌ی سیاسی ما را مشخص می‌کند. اگر کسی می‌خواهد در مملکت خدا کار سیاسی، مدیریتی و ... کند بدون رضایت خدا اعتبار ندارد. در فقه سیاسی شیعه حاکمیت از آن خداست. کسی که معنای ولایت فقیه را نمی‌داند از فهم خدا عاجز است. کسی که الله و مَلِک بودن را بفهمد، فهم ولایت فقیه برایش بسیار آسان خواهد بود. چرا غیر از «ولی فقیه» کسی نمی‌تواند حاکمیت داشته باشد؟ چون تنها ولی فقیه است که از مجرای «فقه معصوم» مورد پذیرش قرار می‌گیرد. فقیه جامع شرایط، در «تخصص»، «تقوا» و «مدیریت»، نزدیک‌ترین شخص به معصوم است تا بتواند حجت معصوم باشد برای مردم و مردم بتوانند به وی «اعتماد» بکنند. یعنی باید جانشین معصوم باشد. کسی که ولایت فقیه را نمی‌فهمد، اساساً رابطه‌ی «عبد» با «خدا» را نمی‌فهمد و نیز اسم «ملک» بودن خدا برایش جا نیفتاده است. شاه این مملکت (کره زمین) «خدا» ست. تنها خداست که تعیین می‌کند چه کسی رهبری داشته باشد بر مردم. اگر رهبری انتساب به الله نداشته باشد می‌شود «طاغوت» و «دیکتاتوری» و «ظلم»! فلذا حذف مردم هم در درون آن وجود دارد. به قول امام «رضوان الله علیه»: اگر ولایت فقیه نباشد، دیکتاتوری می‌شود. بهترین آدم‌ها اگر ولایت فقیه بالای سرشان نباشد، مبتلا به دیکتاتوری می‌شوند. پس دقت کنیم، «الولایه لله» همه چیز را در بر می‌گیرد، چنانکه ولایت زن و شوهر و یا ... باید تابع ولایت خدا باشد. شوهر، پدر و مادر برای فرزندان، مدیر، استاندار... ولایتشان تا زمانی پابرجاست که با ولایت الله ناسازگار نباشد. چنانکه قرآن کریم در خصوص اطاعت از والدین، آنجایی که خارج از فضای بندگی الله امر و نهی می‌کنند می‌فرماید: «فلا تطعهما» پس سرپرست گیری و ولایت گیری به اندازه‌ای است که با ولایت الله و حاکمیت خدا ناسازگار باشد. علامت اینکه یک نفر با «غیب» ارتباط دارد و آن را پذیرفته این است که «هیچ‌گاه سرپرستی و ولایت را، بدون ولایت خدا نمی‌پذیرد». یعنی زمانی تحت ولایت کسی قرار می‌گیرد که یقین داشته باشد خداوند این ولایت را قبول دارد؛ فلذا با شخصیت ولیّ کار ندارد و همین‌که خداوند زمان اطاعت و ولایت‌پذیری را فرضاً از پدر و مادر به وی می‌دهد، حتی اگر ظالم هم باشند، پذیرای آن ولایت با جان و دل خواهد بود. در خصوص زن و شوهر هم همین‌طور. چرا اگر زن یا مرد حقوقی که خداوند برایشان تعیین کرده را رعایت نکنند گرفتار خشم خدا می‌شوند؟ زیرا خداوند در حکومت خودش «تعیین رژیم» کرده است. تمام روابط به همین گونه است. پس اگر ولایتی را می‌پذیریم، به دلیل دستور و تعیین تکلیف پادشاهمان است. «الله» همو که خالق، مالک و مدبر ماست، روابط ما و قوانین میان روابط ما را تنظیم کرده است. «الولایه» در حدیث فوق، یعنی انسان‌ها نوع ارتباطشان و نیز اطاعت پذیری‌شان چه در سطح فردی، خانوادگی، اجتماع و یا ...، فقط و فقط تحت ولایت الله معتبر هستند. اگر بخواهیم به «اوج شادی» و آرامش برسیم، باید خودمان را با «کانون شادی و آرامش» تنظیم کنیم. یعنی «انتخاب‌ها»، «ارتباطات»، «افکار» و «رفتار» مان را و نیز «دوستی­ها» و «دشمنی‌ها» مان را با کانون شادی و آرامش تنظیم بکنیم. هنگامی که چیزی را خداوند بخواهد و انسان نخواهد یا بالعکس، انسان از میزان سلامت فاصله می‌گیرد و اگر انسان از میزان سلامت فاصله بگیرد، حالش بد خواهد شد فلذا حال دیگران را نیز خراب می‌کند. به همین دلیل است که مجموعه‌ی افرادی که ارزشهای الهی بر آن‌ها حاکم نیست، هنگامی که دور هم جمعش، حال همدیگر را خراب می‌کنند؛ چون جان‌هایشان از هم جدا می‌شود: «جان گرگان و سگان از هم جداست                متـحد جانـهای مردان خـداسـت». هرقدر انسان‌ها خواست­هایشان با میل الله هماهنگ‌تر باشد، همرنگی شان با یکدیگر، افزایش خواهد یافت، فلذا تقسیم‌بندی غیر الهی «مرد سالاری»، «زن سالاری»، «فرزند سالاری» و ... از بین خواهد رفت. به عنوان مثال اگر جایی قرار بر عقب نشینی «پدر» و یا «شوهر» شد، فرد بی چون و چرا عقب‌نشینی می‌کند. اگر روابط بر پایه‌ی خواست الله و خانواده‌ی آسمانی باشد، همه‌ی عشق­ها و روابط پویا خواهد شد. حتی یک خانواده‌ی کافر هم اگر به قوانین وضع شده مابین خودشان احترام بگذارند، «نظم» میان آن‌ها حاکم شده و خیلی از اختلاف­ها از بین می‌رود. در روایت آمده: اگر یک خانواده‌ی کافر دل‌هایشان را با یکدیگر تنظیم کنند، خداوند به آن‌ها برکت می‌دهد. اما اگر خانواده‌ای مؤمن با هم یکدل نباشند، خدا برکت را از آن‌ها برخواهد داشت! «هم­دلی» تا این اندازه اهمیت دارد. مهم‌ترین عامل هم­دلی این است که انسان‌ها، «ملاک» های میان خودشان را یکی کنند و دلهایشان را ببرند به سمت آنچه که خدا (و خانواده‌ی آسمانی) می‌پسندند، و یا از آنچه که آن‌ها نمی‌پسندند روی گردانند. چون قوانین آسمان قواعد کاملی است که بر مبنای «محبت انسان» تنظیم شده است. یادمان نرود که قوانین آسمانی، براساس عشق به انسان، رحمت بر انسان و سعادت جاودانه‌ی او تنظیم شده است. قوانین آسمان، بر علیه انسان نیست در عین حال که سخت نیز نیستند. چرا! شاید بخش حیوانی انسان که می‌خواهد آزاد و سرکش باشد، پذیرش و رعایت قوانین آسمانی را نپسندد، اما بخش فوق عقل کاملاً این قوانین را می‌پسندد. علامت نزدیکی شخص به ملاک سلامتی، میزان رعایت قواعدی است که در قرآن، سنت و سیره‌ی اهل بیت «علیهم‌السلام» وجود دارد و هرمقدار نسبت به انجام آن‌ها کراهت دارد به همان اندازه میان وی و سلامت روح فاصله است و همانجا می‌شود جهنم او. هر کجا حب خدا وجود دارد ولی حب ما وجود ندارد، نشان می‌دهد با خدا «حق» هماهنگ نیستیم. چرا که یکی از اسماء الهی، «حق» به معنای «ثابت» و «سزاوار» است. یعنی آن چیزی که دوست و شایسته هست. لذا عدم هماهنگی با حق، قطعاً در حرکت به سمت ابدیت تأثیرگذار خواهد بود. به محض استنکاف انسان از پذیرش حق، در جهنم با رویش باز می‌شود. انسان باید سعی کند همواره و به مرور زمان سلایق و علایقش را، با سلیقه‌ی الهی تنظیم کند. همچنین بغضش را نیز با بغض خدا تنظیم کند؛ یعنی از جهنم و مظاهر آن بدش بیاید. اساساً کراهت انسان نسبت به مسائل شرع، در آینده برایش ماجراهای خطرناکی درست می‌کند. البته گاهی پیش می‌آید انسان به دستورات الهی «بَه بَه» بگوید، اما در اجرای آن‌ها سست عمل می‌کند. فلذا به مقدار تنبلی خود گرفتار خواهد شد. اما اگر کسی که از ابتدا به دستور الهی «نه» بگوید، گرفتاری‌اش بسیار بیشتر از شخص اول خواهد بود. در روایتی که بسیار مهم هم هست و در تمام مسائل فردی و اجتماعی به کار انسان می‌آید آمده است: «لو دنّ العباده و صف الحقّ و عملوا به امّا و لم به عقد قلوبهم علی أنّه الحقّ ما انتفعوا». اگر انسان­ها دین خدا را توصیف نموده و به آن عمل کنند در حالی که قلباً اعتقاد نداشته باشند که آن حق است سودی نمی‌برند! «ما انتفعوا» به چه معنا است؟ می­دانیم رابطه‌ی دنیا با آخرت مانند رابطه‌ی رحم مادر است با دنیا. جنین آنچه هماهنگ با سیستم دنیا است و در دنیا به کارش می‌آید را با خود می‌آورد. اینکه فرموده‌اند: «ما انتفعوا» یعنی همراه با خودش آن عمل را به آخرت نخواهد آورد. چون «لم تعقد» به این معنا است که آن عمل با قلب پیوند نخورد. آن چیزی که انسان از دنیا به آخرت می‌برد نیز «قلب» است. پس اگر «عمل» وجود داشته باشد ولی «پیوند شایسته» با احکام الهی وجود نداشته باشد، آن عمل به انسان نمی‌چسبد؛ چون یا قلب پیوند نخورده، که به آن بچسبد. به همین دلیل است که اگر مؤمن گناه کند و از آن متنفر باشد (به شرط اصرار نورزیدن به آن)، گناه به وی نمی‌چسبد، و در نامه‌ی اعمالش نمی‌نویسند. چرا که در عین حال که از گناه متنفر است خود را نیز مستحق عذاب می‌بیند. و خداوند به همین دلیل به ملائکه خطاب می‌کند آن گناه را برایش ننویسند. کسی که می‌گوید کجای قرآن گفته «شراب» حرام است؟ به جایی رسیده که «وصف حق» نمی‌کند! اگر انسان به راه «رد حق»، «انکار» و یا «شک» بیفتد خیلی خطرناک است. اگر کسی به «شک» افتاد، باید به سرعت شک خود را با سؤال از کارشناس، خواندن کتاب و یا ... برطرف کند. چون «شروع شک» ضمن اینکه شروع ایمان است، شروع کفر نیز هست. «شک» نیکو است به شرطی که انسان خود را از شک دربیاورد. در این صورت، «مقدمه‌ی یقین» است. ضمناً انسان باید از کارشناس و متخصص سؤال کند. شاید یک نفر روحانی باشد، اما تخصص فلسفه و کلام نداشته باشد و تنها متخصص در تاریخ باشد. «انکار» نیز خیلی خطرناک است. اگر جایی که خدا گفته «حق» است انسان گرفتار انکار شود، بیچاره می‌شود. حضرت فرموده: اگر بگویید این گفته‌ی خداست و ما هم به آن عمل می‌کنیم اما در دل قبول نداشته باشید، هیچ چیز از آن عمل را با خود نخواهید آورد. چون به دل نچسبیده است. به همین دلیل است که خیلی از خانم‌های با حجاب، قیامت به عنوان «زنِ بی‌حجاب» محشور می‌شوند. چرا؟ چون یک عمر حجاب را تحمل کرده، اما واقعاً از این حجاب متنفر بوده و «حیا»، «حجاب» و دستور خدا را به قلبش نچسبانده. سایر عبادات نیز همینطور است. خلاصه اینکه اگر گناه کردید اما دلتان از آن متنفر بود خداوند متعال نه آن گناه را می‌نویسد، و نه بابت آن شما را عذاب می‌کند (به شرط عدم تکرار و اصرار به آن). اگر حق را هم قبول نداشته باشید حتی اگر به آن عمل کنید، نفعی برای شما ندارد. اگر شک دارید، تحقیق کنید. تا به «پَسَند» نرسیدید تحقیق و مطالعه را ادامه دهید. چون خداوند می‌فرماید من هیچ چیزی برای شما نفرستادم، مگر زیباترین و ساده‌ترین آن‌ها را: «یریدالله بکم الیسر» اگر کسی گفت دستورات خدا دستورات سختی است، پیداست آدم نیست. چرا که بخش حیوانی او نسبت به خداوند قضاوت می‌کند و مطلقاً در جهنمِ بخش حیوانی‌اش ذوب شده. چنین فردی «کافر» است! چرا ما نمی‌توانیم با خانواده آسمانی‌مان پرواز کنیم؛ چرا دعاهایمان به هدف اجابت نمی‌رسد؟ به دلیل اینکه در دل‌هایمان دنیایی از شک و تردید وجود دارد. اساساً باید باطن انسان خدا را بپذیرد: یعنی بگوید: «به به! این بهترین چیزی بوده که خداوند می‌توانسته به من بده». اگر خدا را عبادت می‌کنید؛ با افتخار و با عزت این عمل را انجام دهید، نه با زور و اکراه. چون زمانی که عمل را با کراهت انجام دهید، قلبتان آن را نمی‌پذیرد. اینکه علی «علیه‌السلام» می‌فرماید: چه بسیار روزه داری که هیچ بهره از روزه جز گرسنگی و تشنگی نمی‌برد، این به این دلیل است که شخص با اینکه روزه گرفته است. اما قلباً آن را «باور» ندارد. مواظب باشیم! مهم‌تر از اینکه حکم خدا را عمل کنیم، این است که دلمان خدا را بپذیرد و دلمان صید و شکار خدا و خانواده‌ی آسمانی‌مان بشود!! بسیار هستند افرادی که قوانین خدا را رعایت می‌کنند، ظاهراً خانواده‌ی آسمانی‌شان را هم دوست دارند، اما با غیر الله و خانواده‌ی آسمانی‌شان خوش هستند! یعنی قوانین غرب و شرق را که از غیر معصوم به آن‌ها رسیده، ترجیح می‌دهند و «فرهنگ» و «سبک» زندگی غیر از «سبک» خدا را بیشتر دوست دارند؛ این خیلی خطرناک است. این خیلی بد است که انسان سبک زندگی الله را رعایت بکند، اما عشق و محبت سبک غیر خدایی در دلش باشد و دائم بگوید: «خوش به حال آن‌ها». اساساً تا زمانی که انسان باور نکند که حقیقتاً خوش به حالش هست، با خانواده‌ی آسمانی‌اش آشتی نکرده و با بهشت خیلی فاصله دارد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «و من احسن من الله صبغه» چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟ تا زمانی که رنگ خدا و دستورات خدا قشنگ‌ترین رنگ برای انسان نباشد (چون رنگ خدا همان دستورات الهی است که خداوند به واسطه‌ی آن‌ها انسان را رنگ خودش می‌کند) انسان با خدا قهر است. این خیلی بد است که انسان هم دستورات خدا را رعایت کند وهم نق بزند! گاهی اوقات نماز چهار رکعتی می‌شود دو رکعت، خیلی از ماها خوشحال می‌شویم. این یعنی اینکه خیلی از ماها هنوز با نماز کنار نیامده‌ایم. تا زمانی که انسان دلش نسبت به حق به صلح نرسیده باشد، عمل او به وی نمی‌چسبد. مهم این است که تا چه اندازه «شیفته» ی حق هستیم و چقدر دستورات الهی مورد پسند ما است و چقدر خدا را، «خدا» می‌دانیم. «بُرد» این است که خدا، خانواده‌ی آسمانی و دستورات آن‌ها به دلش بچسبد. پس امروز، یک ملاک بسیار مهم ارائه دادیم: «حبّ و بغض». ببینید چه چیزی به شما می‌چسبد؛ اگر رنگ خدا است. مبارک شما، و گرنه خطرناک است. چرا که این کراهت به دل شما می‌چسبد، آن‌وقت در قیامت با عذاب باید از شما جدا بشود. «عاشق هر چیزی بشوید، به شما می‌چسبد». پس مواظب باشید که عاشق چیزی نشوید که خدا خوشش نمی‌آید؛ چون به دل می‌چسبد و با عذاب، فشار قبر و چنگال اژدهاهای آنجا باید از وجود کند شود و نظام حبّ و بغض خود را تنظیم کند. با «نظام حب و بغض» انسان تنظیم نشود، ارتباط با آسمان و غیب غیر ممکن است. علامت ارتباط یک شخص با آسمان، این است که آن فرد از آسمان خوشش بیاید. انسان اگر از جایی و ارزش‌های آن بدش بیاید، چگونه می‌تواند به آنجا پرواز کند؟ پس نتیجه این شد که اول برای پرواز به آسمان، باید عاشق آسمان، الله و خانواده‌ی آسمانی‌مان بشویم. وقتی این عشق ایجاد شد، عامل به دستورات آسمانی‌مان بشویم. وقتی این عشق ایجاد شد، دیگر عمل به دستورات آسمانی سختی ندارد و «شیرین» می‌شود.   والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 258
زمان انتشار: 6 اکتبر 2014
| |
میثاق برادران ، جلسه 3

میثاق برادران ، جلسه 3

روانشناسی انتخاب (2) استاد: محمد شجاعی 1. به هر اندازه كه شخص از نظر دیدگاه، توسعه یافته‌تر باشد در انتخاب‌هایش از جمله انتخاب همسر، بلندنظرتر بوده و اهداف عالی را درنظر می‌گیرد. 2. انتخاب از روی معیارهای غلط، نشانه‌ عدم پیوند صحیح شخص با ارزش‌های واقعی و متعالی می‌باشد. 3. نقطه آغاز خلقت انسان در ظاهر، زمانی است كه نطفه‌اش بسته می‌شود ولی در حقیقت، قبل از بسته شدن نطفه و زمانی است كه والدینش تصمیم به ازدواج می‌گیرند. 4. با توجه به آیات و روایات انسان نقطه پایانی ندارد و سیرش تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌كند، «خلقتم للبقاء لا للفناء»؛ شما برای بقاء خلق شده‌اید نه فنا و نابودی. 5. تمام استعدادهای انسان زمانی كه حركت ابدی خویش را فراموش كند به هدر می‌رود چرا كه دیگر تلاشی برای شكوفایی جهات فوق حیوانی خویش نمی‌كند. 6. تحصیل سعادت ابدی نیاز به شرایط و لوازم دارد كه این شرایط روحی است نه جسمی، چرا كه حركت انسان به سمت آخرت، حركت جسمی نیست بلكه روحی است. 7. دنیا باید در استخدام ابدیت و اهداف متعالی انسانی قرار گیرد و به همین دلیل است كه دین در كوچك‌ترین و بزرگ‌ترین كارهای دنیا دخالت می‌كند و نظر می‌دهد. 8. در طی حركت انسان به سمت ابدیت آن‌چه مهم و سرنوشت‌ساز است، تحولاتی است كه بر روی روح ایجاد می‌شود و چیزهایی است كه روح كسب می‌كند. 9. خوشبختی و سعادت افراد، بسته به كیفیت شكل‌گیری روح و تحولات آن است. 10. در یك روند سالم‌سازی، بهترین چیز شناخت آفت‌هاست و لذا پیش از آن‌كه بدانیم قلب را چگونه سالم نگه داریم باید بدانیم كه قلب چگونه بیمار می‌شود. 11. كلید سعادت و شقاوت انسان، ارتباطاتی است كه او دارد و در طی آن‌ها شخصیت او شكل گرفته و روحش ساخته می‌شود، به همین علت عوامل بیماری نیز از طریق همین ارتباطات وارد می‌شوند. 12. دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، افكار و خیالات از طریق ارتباطات، جذب روح شده و به آن شكل می‌دهند. 13. كسی كه به خود با نگاه ابدی نمی‌نگرد، هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران خیانت می‌كند. 14. كسی كه عاشق خویش است، ارتباطاتش را از آن جهت كه كلید شكل‌گیری شخصیت اوست، كنترل می‌كند و با هر چیزی ارتباط برقرار نمی‌كند، لذا از دین تبعیت می‌كند چرا كه مقررات دین به همین منظور وضع شده‌اند. 15. خداوند تبارك و تعالی با اختیاری كه به انسان داده، او را مسئول ساختن شخصیت خویش قرار داده ولی در مورد سایر موجودات چنین نیست و خداوند متعال، خودش آن‌ها را به كمال لایق می‌رساند. این امانتی است كه به انسان داده شده و سایر موجودات از پذیرفتن آن سرباز زدند. 16. معیار كلی در برقراری هر ارتباط و شرط اساسی هر انتخاب، همسویی و هماهنگی آن با حركت كلی انسان و سعادت واقعی اوست. 17. ملاك هر انتخابی، سلامت روح است. 18. ارتباطات و انتخابات انسان به سه دسته تقسیم می‌شوند: انتخاب بی‌اثر، كم اثر و مؤثر كه در این میان، مسائلی همچون انتخاب رشته تحصیلی و انتخاب همسر از جمله انتخابات بسیار مؤثر هستند. 19. در انتخابات مؤثر، بهایی پرداخت می‌شود كه بسیار گران است، به همین دلیل انسان حق تأثیرگذاری و تأثیرپذیری منفی را ندارد. 20. شخصیت انسان از یك سو از طریق ارتباطاتش شكل می‌گیرد و از سوی دیگر همین شخصیت باعث انجام عمل می‌شود و همین عمل تأثیر بر روح می‌گذارد. 21. ازدواج، وارد شدن به دریایی از ارتباطات است كه خیال‌پردازی و آرمان‌گرایی در آن ممنوع است چرا كه در حد افراط، باعث مشكل‌پسندی در ازدواج و در حد تفریط، باعث ایجاد اثرات بسیار سوء روحی به‌خاطر عدم توجه به ابدیت می‌باشد یعنی شخص از زندگی‌اش انتظارات معنوی و متعالی دارد ولی در انتخابش این ملاك‌های عالی را در نظر نمی‌گیرد. 22. در اسلام، كمالات گیاهی یا حیوانی نفی نشده بلكه در مسئله ازدواج، اگر شرط اصلی انتخاب تأمین شود، بقیه شرایط هرچه تأمین‌تر باشد بهتر است یعنی كمالات گیاهی و حیوانی در استخدام كمالات انسانی باشند.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 178
زمان انتشار: 23 سپتامبر 2014
| |
آداب تعلیم و تعلم،جلسه 6

آداب تعلیم و تعلم،جلسه 6

معلم و گوینده باید طوری که شنونده را خسته نکند صحبت کند و زیاد نگویدکه شنونده ملول شود. ص1 شاگرد باید کاملاً مهیا، آماده و منتظر بنشیند تا به نتیجه خودش برسد و نباید خود را محدود کند. ص2 شاگرد اگر برای خودش سقف و حد مشخص بگذارد، خودش محروم می شود. ص2 عموماً تعیین سقف برای جلسات و حتی تعیین زمان برای جلسات علمی، توسط شاگرد یک نوع بی ادبی است. ص2 قلب، حالت گیرندگی فوق العاده دارد و هر چیزی می تواند به قلب شکل دهد. ص2 ما با مواد مختلف سر و کار داریم و قلب مواد مختلف را می پذیرد. ص3 ما نسبت به موادی که می پذیریم، مسئول هستیم و مسئولیت ما آخرتی است. ص3 برای اینکه نفس در گرو جهنم نباشد و در گرو مکتسبات بدش نباشد، قلب باید انتخابی مواد خودش را اخذ کند تا به صورت گروگان منفی و عذاب آور نشود. ص4 دنیا را بشناس و آن را در پس پشت خویش قرار بده؛ یعنی از آن بگذر و عبور کن؛ زیرا دنیا نمی تواند خانه و جایگاه پایداری برای تو باشد. ص4 دنیا صرفاً وسیله و ابزاری برای رسیدن به کمال روحی و معنوی است تا بندگان الهی توشه خویش را از این گذرگاه برای معاد و توقف گاه همیشگی خود بردارند. ص4 صبر و استقامت و حلم و بردباری ، اصول یک قلب سالم را تشکیل می دهند. ص5 سلامت قلب عبارتست از ایمان و عمل صالح که روی اصول صبر و حلم قرار می گیرد و بدون این اصول هیچ کس نمی تواند تخم ایمانی را در قلب خویش بکارد. ص5 هیچ عملی بدون زمینه ی صبر، استوار نمی ماند و جزو ذخیره شما قرار نمی گیرد. ص5 علم حقیقی آن است که در سایه ی تقوا و پرهیزگاری برای شخص بدست می آید، نه آنی که در کتابها می خواند یا از معلم می گیرد. ص7 برای رسیدن به مقام صبر، تمرین صبر می خواهد؛ یعنی انسان باید با خودش قرار بگذارد که در برخورد با جاهل ها برنامه ریزی داشته باشد و حلم پیشه کند. ص7 همه گناه ها و جرم ها به صورت مطلق محصول بی صبری است. ص8 وقتی تو تمرین صبر می کنی، در واقع ریشه ی معاصی و گناهان را در وجود خودت کم می کنی. ص8 اگر کسی می خواهد علم برای او بماند، باید دغدغه های زیادی که در اطرافش است را کم کند تا بتواند به آن مقام برسد؛ یعنی با علم خلوت داشته باشد. ص8 اگر کسی بخواهد به حقیقت علم یا هر چیز دیگری برسد، باید خودش را فارغ کند و صرف علاقه مندی یا کار بی نظم ممکن نیست انسان را به مقصد برساند. ص9 علم و دانش از آن کسی است که خود را فارغ از هر چیزی در اختیار آن قرار دهد. ص10 کمیت فقط در سایه کیفیت می تواند ثمر بخش باشد. ص10 با چیزهایی که به شما تعلق دارد، برخورد از نوع حلم کنید. ص11 یکی از لشگریان شیطان، ایجاد نگرانی نسبت به آینده است. ص16 نگرانی هایی که شیطان برای انسان نسبت به آینده ایجاد می کند هم درمسائل معنوی است و هم در مسائل مادی. ص18 ایجاد نگرانی وقتی همراه با امید و فارغ کردن و تلاش است، الهام فرشته ای است. ص18 نشاط عامل رشد است و غم و عصبانیت و ناامیدی، عامل از بین رفتن و کم کاری و عامل خیلی بیماریهای روانی مختلف است. ص18 هر جا که در آن ناامیدی و حزن است، کار شیطان است و هر جا که در آن نشاط و شادی، امیدواری، گرما، صمیمیت و محبت است، کار ملائکه و خدای تبارک و تعالی است. ص19

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 174
زمان انتشار: 23 سپتامبر 2014
| |
آداب تعلیم و تعلم،جلسه 2

آداب تعلیم و تعلم،جلسه 2

هر آنچه که با حق تطبیق کند (مال خداوند باشد) و رنگ خدایی داشته باشد خالص می­باشد . هر کس می داند که لقاء دارد باید عمل کند. انسان تا زمانی که خود را به بلندای ابدیّت نبیند برای ابدیّت خود کاری نخواهد کرد . باید انسان دائم با نامه ی خدا (قرآن )، سر و کار داشته باشد. بشنود، بفهمد و در قرآن تعمّق کند . اگر کسی بخواهد به سمت ابدیّت سرعت بگیرد باید جلوی سرعت اجتماع بایستد. برای بهره برداری از فطرت نباید عجله داشت. شاگرد وقتی محضر استاد می رود. شتابزدگی مانع رشد او می شود. بسیاری از شنیده های انسان به درد او نمی خورد چون غالب آنها را در حال عجله (وقتی طبیعت داشته می تاخته است) شنیده، لذا اثری روی قلب نگذاشته است . روایت: «نیّت المؤمن خیرٌ من عمله» نیّت به تنهایی خودش عمل است. خداوند به اندازه نیّت توفیق می دهد، یعنی نیّتی که منطبق با فعل می شود . خداوند می فرماید: « من نزد گمان بندهایم هستم»، یعنی هر طور نگاه کند همان طور می شود. پاکسازی نیّت زمانی است یعنی زمان می برد که انسان رفته رفته حجاب ها را بشناسد . یکی از خدعه های شیطان این است که انسان را از عمل سرد کند .

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed