www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11781
زمان انتشار: 8 ژولیه 2020
| |
دو نوع دنیا وجود دارد: «بلاغ» و «مذموم یا ملعون»

قلب، جلسه 37، 1390/03/07

دو نوع دنیا وجود دارد: «بلاغ» و «مذموم یا ملعون»

دنیا دو گونه است. دنیای «بلاغ» آن است که وسیله رسیدن انسان به آخرت می‌باشد. یعنی انسان را سالم به آخرت می‌رساند. مثل یک رحمِ خوب که جنین را موفق و سالم به دنیا تحویل می‌دهد[1]. البته در رحم مادر این مادر و پدر هستند که شرائط رحم را به گونه­ ای قرار می‌دهند که بچه سالم متولد شود. اما در حرکت از رحم دوم‌مان که دنیاست به سوی ابدیت این خودِ شخص است که باید رابطه ­اش را با رحم دوم که دنیاست، به گونه ­ای تنظیم کند که سالم به آخرت متولد شود. یعنی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار» را طوری تنظیم کند که فریب نخورد و کلاه سرش نرود و بتواند سالم از نظام دنیا به نظام ابدی متولد شود. این یعنی «اَلتَجافی عَن دارِ الغُرور». چنین کسی خیلی مراقب است که در ارتباط‌هایش باخت نباشد.

مثلاً بعضی‌ها که رشته تحصیلی انتخاب می‌کنند، می‌گویند: این رشته را انتخاب می‌کنم، چون در آن نان و آب و پول هست؛ اما متوجه نیستند، قیمتی که برای رسیدن به آن می‌پردازند، خیلی زیادتر از آب و نان است. اینها تمام شخصیت و حیثیت انسانی‌شان را می‌فروشند. هر چند که در آن رشته هم موفق هستند و نان و آب زیادی هم برایشان دارد، اما از نظر حیثیت ابدی و نظام شخصیتیِ روحانی که باید در تولدش به آخرت با خود ببرد، از نظر میزان سلامت قلب، یک آدم بدبخت و گدایی است که ثروت دنیایی زیادی به هم زده، اما در نظام آخرتی دستش خالی است. مثل بچه‌ای که یک قطعه الماس را از او بگیری و یک دانه شکلات به او بدهی. او نمی فهمد اما بعداً که بزرگ می‌شود، می‌فهمد که الماس چه چیزی بوده و سرش کلاه رفته است. این مشکلی است که اکثر آدم‌ها دارند. برای همین است که راحت هر حرفی را می‌زنند، راحت هر چیزی را می‌بینند، راحت هر چیزی را می‌خورند، راحت هر چیزی را می‌شنوند و به خانه هر کسی می‌روند و با هر کسی ارتباط دارند. خیلی راحت و بی ­محابا با دنیا ارتباط برقرار می‌کنند و در این بی­ محابا بودن‌ها سر انسان کلاه می‌رود. اما وقتی که انسان تجافی داشته باشد، دیگر سرش کلاه نمی‌رود. مثل یک مادر هوشیار که برای جنین خودش، هر چیزی را انتخاب نمی‌کند و هر غذایی را نمی‌خورد. چون می‌گوید این بچه ی من باید سالم به دنیا بیاید. ما باید در رحم دوم مان که دنیاست، نسبت به آخرت برای خودمان مادری و پدری کنیم. یعنی خودمان باید خودمان را تربیت کنیم. اما آدمی که دچار خودفراموشی شده، خود ابدیش برایش مهم نیست. او  به این چیزها فکر نمی‌کند و فقط برایش این مهم است که شاد باشد و خوش بگذراند و لذت ببرد. برای همین هم به هر ارتباطی و به هر انتخابی و به هر رفتاری و به هر فکری تن می‌دهد. بنابراین، او آزاد است. وقتی هم که آزاد بود، در بسیاری از روابط سرش کلاه می‌رود و فریب می‌خورد. رابطه بین محدود کردن ما در دنیا و بزرگی روح چیست؟ شاید بعضی سوال کنند که اگر هر چیزی را نبینیم، نخوریم، نشنویم، این که شد محدودیت. داشتنِ خوردنی‌های خاص، دیدنی‌ها خاص، شنیدنی‌های خاص و رفتار و افکار و انتخاب و ارتباط خاص، اینها یعنی محدودیت. محدودیت چه ربطی به بزرگی دارد؟ اگر یک مادر باردار پرهیز می‌کند، برای چه پرهیز می‌کند؟ چرا هر چیزی نمی‌خورد، نمی‌بیند و نمی‌شنود؟ مثلاً چه اشکالی دارد که در مقابل اشعه قرار بگیرد، سیگار بکشد، قلیان بکشد، از مواد مخدر استفاده کند، هر دارویی بخورد، هر فیلم و سریال و برنامه ای را ببیند، هر چه خواست بشنود؟ اگر شما به مادری بگویید که در دوران بارداری، این کارها را انجام بده، او خواهد گفت: این کارها برای سلامت فرزندم مضر است و اگر من آزادانه هر چیزی را جذب کنم، بچه ام موقع تولد، محدودتر می‌شود. پس برای اینکه بچه ­ام آزاد باشد و بتواند از دنیا خوب لذت ببرد و استفاده کند، باید من از خیلی چیزها پرهیز کنم. یک قاعده وجود دارد و آن این است که هر چه دوران رحمی آزادتر باشیم، در دوران بعد از رحم، محدودتر می‌شویم. ظاهراً در این تعریف این قاعده، محدودیت هست، اما باطناً در آن وسعت و قدرت وجود دارد. بعضی‌ها می‌گویند: چرا اسلام می‌گوید حجاب، نماز، روزه و...واجب است؟ یا می گوید هر چیزی را نبینید، هر چیزی را نشنوید، هر چیزی را نخورید، با هر کسی رفت و آمد نکنید؟ اینها برای این است که نفس باید با شرائط خاص و  متناسب با بهشت رشد کند. نفس اگر با هر چیزی در دنیا آلوده شود، مناسب با بهشت تربیت نمی‌شود.به فرموده قرآن، بهشت هر یک نفر، به وسعت همه آسمان‌ها و زمین است. اگر کسی بخواهد نفسش را برای بهره برداری از چنین بهشتی تربیت کند، با هر نوع فکری، با هر نوع دیدنی، با هر نوع خوردنی، با هر نوع انتخاب، با هر نوع ارتباط، با هر نوع رفتار و با هر نوع چینش فکری، نمی‌تواند به آن بهشت برسد، چون محدود است. شما فقط و فقط روحی را می‌توانی تربیت بکنی که قدرت بهره ­برداری از چنین بهشتی را داشته باشد. حال اگر ما قرار است برای یک بهشتی به آن وسعت تربیت شویم، اینجا دیگر دست به هر انتخابی نمی‌توانیم بزنیم. انسان باید در سیر درمانی خود از داخل این افکار محدودکننده درآمده و به قدرت برسد. تا چقدر به قدرت برسد؟ به قدری که بتواند از بهشتی به اندازه همه آسمان ها و زمین، بهره ­برداری کند. معنای وسعت بهشت، این است که ما می خواهیم برویم در بهشتی که به اندازه آسمان و زمین است و باید در دنیا دست به انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکاری بزنیم که اصلاً محدودکننده نباشد. هر فکری که من را محدود کند و نگذارد به جاودانگی برسم؛ هر انتخابی که من را محدود کند و نگذارد به آغوش خدا برسم؛ هر رفتاری که من را جهنمی کند و هر فکری که کوچک و له ­ام کند، تحقیرم کند، محدودم کند، همه ­اش جهنمی است. فقط فکرهایی را من می‌پذیرم که من را به بلندای ابدیت تربیت می‌کند. مثل جنین در رحم مادر که فقط برای دنیا تربیت می‌شود. این جنین برای زندگی اش اصلاً رحمی برنامه ­ریزی نمی‌کند. یعنی در رحم هست و زندگی می‌کند، اما نوع برنامه‌ریزی‌هایش برای ابدیت است. گاهی روابط ساده‌ی دنیایی، باعث وسعت و برائت از آتش می‌شود در روایت داریم کسی که بچه ­اش را دوست دارد، این دوست داشتن، پاکی و نجات از عذاب را در پی دارد. می‌فرماید: غذا خوردن با بچه و غذا خوردن با همسر، برائت از آتش می‌آورد و این وسعت است. در خیلی از خانواده ­ها افراد فرصت و همت این که در کنار هم و با هم چیزی بخورند را ندارند؛ یا فرصت اینکه جایی به بهانه­ های مختلف دور هم جمع شوند را ندارند. حضرت فرمود: این جمع شدن دور هم بَرائَتُ مِنَ النّار» برای انسان می‌آورد. خدا چقدر مهربان است که همین دور هم جمع شدن ما در توبه ما تاثیر دارد، اما ما می رویم به دنبال چه راه‌های سختی  برای توبه کردن  و پاک شدن. به پیغمبر می‌گویی: برای توبه و استغفارچه کنیم؟ جضرت می‌گوید: همدیگر را بغل کنید. می‌فرماید: «وَ اِذا اَخَذَت کَفَها وَ اَخَذَت کَفَه تَساقَطَت ذُنوبُهُما مِن خِلالِ اَصابِعِهِما= موقعی که زن و مرد دست‌های‌شان را به هم می‌دهند و از سر محبت دست هم را می‌گیرند، از لای انگشتان‌شان تمام گناهان‌شان می‌ریزد.» پس اگر می‌خواهی توبه کنی، دست زنت را بگیر و با هم مثلا به پارک بروید و قدم بزنید، همین باعث می شود گناهان‌تان آمرزیده ‌شود. مثلا با هم بیرون بروید و با هم شام بخورید. یا مهمانی بدهید، بگویید و بخندید با هم صفا کنید وشاد باشید. فقط گناه در آن نباشد. دیدنی‌های حرام و شنیدنی‌های حرام و معصیت نباشد. حضرت می‌فرماید: احترامی که یک شخص به بچه ­هایش و به همسرش می‌گذارد و به آنها ناروا  گیر نمی‌دهد، مچش آنها را نمی‌گیرد و تحقیرشان نمی‌کند و دنبال عیب‌هایشان نیست، دنبال ضعف‌هایشان نیست، می فرماید:«جَوازٌ عَلَی الصِراط» یعنی این کارها جواز حرکتش از صراط است. صراط به قول امام خمینی ره یک سرش در این دنیاست و سر دیگرش در بهشت است. اگر کسی از آن عبور کرد، به بهشت می رسد. اما اگر عبور نکرد، به جهنم سقوط می کند. می‌گوید این که انسان به دیگران احترام بگذارد و بتواند به دیگران لبخند بزند، می‌تواند از آن رد شود و بهشت برود. برعکس آن، تحقیر کردن، عصبی شدن، عصبی کردن دیگران، فحش دادن، ایراد گرفتن و له کردن دیگران و ... نمی‌گذارد آدم از صراط رد شود. برنامه‌ریزی دقیق و طویل برای همه ادوار عمر «اَلتَجافی عَن دارِ الغُرور» در واقع یک برنامه ­ریزی  و یک انتخاب خیلی دقیق است. یعنی من با هر کسی رفیق نمی‌شوم و با هر کسی ازدواج نمی‌کنم. حتی اگر ازدواج نادرستی کردم و موفق نبودم، طوری رفتار نمی‌کنم که آتش بگیرم و بسوزم. یعنی در همه شرائط، هر چیزی را نگاه نمی‌کنم، در خانه هر غذایی نمی‌خورم و به هر جایی نمی‌روم. چرا؟ چون من آدم مهمی هستم، چقدر مهم هستم؟ به اندازه خدا بزرگ هستم. زیرا من قرار است مَثَل خدا شوم. برای همین حتماً باید در نوع برنامه­ ریزی‌ها، انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکارم حتماً برنامه داشته باشم و دقت‌های آخرتی را اِعمال کنم و کسی می‌تواند این برنامه‌ریزی را داشته باشد که ابدیت را باور کرده و رو به سمت ابدیت داشته باشد. تجافی برای چه کسی مهم است؟ برای کسی که نظام آخرتی را قبول کرده و ابدیت را پذیرفته و دوستش دارد و خواهانش است و در همین دنیا می‌خواهد با آن ارتباط برقرار کند. این معنای تجافی است. معنی «وَ الاِنابَۀَ اِلی دارِ الخُلود = روی کردن به ابدیت» این است که اگر انسان ابدیت را نشناسد و با آخرت انس نگیرد، شروع به ارتباط با آخرت و با ابدیت و با ماوراء طبیعت نکند، نمی‌تواند روابطش را در اینجا تنظیم کند. وقتی می‌گوییم: «وَ الاِنابَۀَ اِلی دارِ الخُلود»، یعنی من و شما به زودی و چند روز دیگر یا چند ساعت دیگر ممکن است برویم به سرای جاودانگی. وقتی وارد سرای جاودانگی شدیم، آنجا همه چیز خلود دارد و جاودانه است و مثل اینجا ناپایداری وجود ندارد. حضرت فرمود: آنجا تغییر وجود ندارد و چیزی خراب  و ضایع نمی‌شود. از این رو، هر لذتی و هر نعمتی، هر شکوهی، هر بهجتی در آنجا جاودانه است و رویش دارد، اما کاهش و تغییر ندارد. باید به آن توجه کنیم، ما جایی می‌رویم که در آن ترس و اضطراب وجود ندارد: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ=  نه ترسی دارند و نه اندوهی». در کنار هر نعمت دنیایی، ترس و اضطراب هست هر نعمتی که در دنیا به ما می‌رسد، یک اضطراب و ترسی هم همراه آن هست. مثلا اگر انسان یک همسر خوب دارد که دوستش دارد، هر لحظه اضطراب دارد که نکند از هم جدا شویم. چه موقع من می‌میرم یا او می‌میرد؟ نعمت فرزند همینطور است. خانه، سلامتی، زیبایی، نشاط و ... همینطور است؛ چرا که ما دائماً در معرض از دست دادن هستیم. حضرت علی (علیه‌السلام) فرمود:«إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً یُنَادِی فِی كُلِّ یَوْمٍ لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اِجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ وَ اِبْنُوا لِلْخَرَابِ[2]= برای خداوند فرشته‌ای است که هر روز ندا می‌دهد: بزایید برای مردن و جمع کنید برای فنا و بسازید برای خراب شدن». چون هیچ چیز با تو نخواهد ماند. هر چه می‌خواهی دوست داشته باش، اما بدان که تو حتماً از آن جدا خواهی شد. همسر است جدا می‌شوی، فرزند است جدا می‌شوی، موقعیت، خانه، شهرت، جوانی، زیبایی، طراوت و ... است، جدا می‌شوی. اینجا خانه‌ی تغییر و تحول و از دست دادن است. اما آخرت اینطوری نیست. در آخرت هر چه به تو می‌دهند، رویش و رشد می‌کند، اما کم نمی‌شود و آنجا چیزی به اسم جدایی وجود ندارد. این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم که می‌خواهیم چطوری بمیریم. فرشته را خودمان تعیین می‌کنیم، قیافه فرشته را ما تعیین می‌کنیم، نحوه استقبالش را ما تعیین می‌کنیم که چطوری به استقبال ما بیاید. این که موقع مرگ، چه کسی را ببینیم را خود ما تعیین می‌کنیم. بعضی‌ها می‌گویند: ما می‌خواهیم موقع مردن، چهارده معصوم را ببینیم. این دست خود توست. تو تعیین می‌کنی که چه کسی از چهارده معصوم را ببینی. مثلاً بعضی‌ها فقط امیرالمؤمنین و بعضی‌ها امیرالمؤمنین و پیغمبر (علیهما‌السلام) را می‌بینند. بعضی‌ها پنج ­تن را و بعضی‌ها همه چهارده معصوم را می‌بینند. برای بعضی‌ها انبیای دیگر هم به دیدارشان می‌آیند. بعضی‌ها شهدا و صدیقین و برای بعضی‌ها هم صالحین می‌آیند. رفت و آمد با معصومین (ع) تو را بزرگ می‌کند اگر با حضرات معصومین (علیهم‌السلام) رفت و آمد ندارید، پس آدم کوچکی هستید. همه ­اش با کوچولوها ارتباط دارید. گاهی کسی از اینجا می‌رود، یک دفعه یک استقبال و جشن تولد باشکوه برایش می‌گیرند. صدها هزار انبیاء، اولیاء، شهداء و صلحاء به استقبال این شخص می‌آیند. چرا؟ چون او عُرضه داشته و در دنیا با همه‌ی آنها ارتباط گرفته است و به قول امروزی‌ها آدمی با روابط عمومی بالا بوده. مثلاً کسی که حتی 5 دقیقه با حضرت زهرا نتوانسته حرف بزند، حسی نسبت به حضرت ندارد. وقتی می‌گویی رسول خدا، اصلاً این حسش را ندارد که با پیغمبر ارتباط داشته باشد. وقتی می‌گویی: اباالفضل، وقتی می‌گویی، فرشته­ ها، یا انبیاء و چهارده معصوم، این فرد هنوز رابطه شخصی در خودش ندیده که با آنها برقرار کند. این شخص چگونه می‌تواند بگوید: ای کاش اینها موقع مرگ، بالای سرم بیایند. روز تولد مادر آسمانی، باید ما هدیه بدهیم نه هدیه بگیریم روز مادر که می‌شود، ما به مادرمان هدیه می دهیم،  اما در مورد روز تولد مادر آسمانی مان برعکس عمل می کنیم. ما باید به مادر آسمانی خود هدیه بدهیم؛ نه اینکه از او هدیه بگیریم. روز تولد خانم حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هیچ وقت به حضرت هدیه نمی‌دهیم، بلکه می‌گوییم، مادر روز تولدت یک چیزی به ما بده. حتی آدم های خوب و خیلی خوب‌‌مان اینطوری هستیم و می‌گوییم: خانم روز تولدت است، شیرینی از شما می‌خواهم. یا درخواستش این است که بچه­ اش  شفا پیدا کند. یا می گوید: چک برگشتی دارم، به دادم برس، و از این حرفها. فقط آدم‌هایی که اشرافی هستند، می‌گویند: روز تولد خانم فاطمه زهراست، من یک هدیه برایش ببرم. خانم فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) خیلی خوشحال می‌شود وقتی که شما خودتان را با حضرت صمیمی می‌دانید و برایش هدیه می‌برید. چند نفر هوس می‌کنند که در روز تولد حضرت زهرا برایش هدیه ببرند؟ ما همه ­اش می‌خواهیم هدیه بگیریم. ما همه ­اش دست بگیر داریم. نمی دانیم که حضرت زهرا از من هدیه قبول می‌کند. وقتی که تولد حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) یا تولد حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) است، باید شادی ما این باشد که بگوییم باید هدیه ای به آنها بدهیم. به خدا قسم این هدیه ­ها را از شما می‌پذیرند و برایتان نگه می‌دارند و بعداً براساس این هدیه­ هایی که به آنها دادید، با شما صمیمی می‌شوند. چه کسی برای چه کسی هدیه می‌خرد؟ اصلاً کسی که برای یک نفر هدیه می‌دهد، چه حسی نسبت به او دارد که برایش هدیه می‌خرد؟ این حس که دوستش دارد و این دوست داشتن را به رسمیت می‌شناسد. یعنی برایش موضوعیت دارد. می‌خواهد با این هدیه بگوید: شما برای من عزیز و محترمی. من شما را دوست دارم. من دوست دارم، علاقه­ و عشق و دلدادگی‌ام و وفاداری‌ام و قدرشناسی‌ام را به شما برسانم. آیا شده تا حالا، روز تولد حضرت زهرا ما وضو بگیریم و دو رکعت نماز برای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هدیه بفرستیم؟ یا صد تا صلوات بفرستیم و بگوییم: من می‌خواهم امروز بانو را شاد کنم و هیچ چیز بیشتر از صلوات، خانم را شاد نمی‌کند. یا هیچ چیز به اندازه رسیدگی به بچه‌ها و ایتام خانم فاطمه زهرا و ایتام آل محمد(علیهم‌السلام) خانم را شاد نمی‌کند. ما هوس ارتباط با آنان را نداریم. ما فقط خانم فاطمه زهرا را گذاشته ایم در آسمان و برای همین هم همینطوری می گوییم، چندمین اختر آسمان. او را بالا بردیم و کردیم اختر، وقتی اختر شدند که اصلاً دستم به او نمی‌رسد. مادرم نیست که با او ارتباط داشته باشم. اما کسی که معرفت دارد، می‌داند فاطمه زهرا مادر ماست و از هر مادری به ما نزدیکتر است و از هر مادری به ما مهربانتر است. در نظام ابدی با هر کسی بخواهی دوست شوی، دوستی‌ات را رد نمی‌کنند در آخرت اینگونه است که هیچ کس انتخاب و دوستی کسی را رد نمی‌کند. در دنیا نمی‌شود به یک نفر بگویی: من می‌خواهم با تو رفیق شوم، پس تو هم با من رفیق شو. قبول نمی‌کند. یا از کسی بخواهی که من می‌خواهم با تو باشم و تو هم باید با من باشی. قبول نمی‌کند. اما در نظام آخرتی و ابدی دست روی هر پیغمبری بگذاری، دست روی هر معصومی بگذاری، دست روی هر فرشته ­ای بگذاری، دست روی هر شهیدی بگذاری، قبولت می‌کنند. تا می‌گویی: من می‌خواهم با تو رفیق شوم؛ می‌گوید: بفرما؛ ما هم دوست داریم با تو رفیق شویم. تا می گویی من می‌خواهم آنجا با تو باشم. او هم می‌گوید من هم دوست دارم با تو باشم. نماز که می‌خوانی مگر نمی‌گویی: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ= ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای»؟ بزرگان و اشراف عالم چه کسانی هستند؟ انبیاء، صدیقین، شهدا، صالحین. ببین با چند نفر از آنها رفت و آمد داری؟ ببین الان با چند شهید قرار خصوصی داری؟ یعنی با آنها کار داری و  انتخاب‌شان می‌کنی. همین که دست بگذاری روی او، او هم تو را انتخاب می‌کند. وقتی که به حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) می‌روی، یا حرم حضرت عبدالعظیم می‌روی، می‌گویی: «عَرَفَ الله بَینَنا وَ بَینَکُم فِی الجَنَّة= خدا من و شما را در بهشت به هم معرفی کند.» این یعنی چه؟ فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) که سلطان قیامت است، به اندازه قیامت بزرگ است. آنقدر بزرگ است که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: دخترم فاطمه معصومه اگر همه اهل محشر را شفاعت کند، خدا از او می‌پذیرد. یک دفعه بروی به خانم بگویی: خدا من و شما را در بهشت به هم معرفی کند. اگر راست بگویی، حضرت معصومه می‌پذیرد و می‌گوید: حتماً در بهشت به سراغت می‌آیم. این خیلی حرف قشنگی است. چه قرار ملاقات‌های قشنگی است.اینها همه جدی است، اما ما کور هستیم. کور زیارت می‌رویم و کور هم برمی‌گردیم. از کجا بفهمیم یک نفر وسعت روح دارد؟ وسعت روح فرد، به چیست؟ از نوع انتخاب‌ها و نوع ارتباط‌های او معلوم می‌شود که چه کسانی و چه جمع‌هایی را برای پرواز و برای رفاقت انتخاب می‌کند؟ چه شخصیت‌هایی را برای زندگی کردن، دوست شدن، مهمانی رفتن، مهمانی دادن می‌پذیرد؟ کدام محله­ ها را برای زندگی انتخاب می‌کند؟ برای عبادتگاه‌هایش کجا می‌رود؟ برای نمازش چه مقدماتی را می‌چیند؟ مثلاً ما در مشاوره ­ها زیاد داشتیم که مثلا آقا می‌گوید: خانمم اصلاً سلیقه ندارد. من خانه می‌آیم، حالم به هم می‌خورد. همه چیز کثیف و نامرتب است. غذا هم که همیشه حاضری و فست فودی است. وقتی زنی همیشه غذایش حاضری و فست فودی است، یعنی دل به این زندگی نداده و نوع انتخاب‌هایش معلوم است. ما وقتی می‌خواهیم نماز بخوانیم، یک مُهر می‌اندازیم روی فرش و می‌گوییم: تمیز است، برو نماز بخوان. این حاضری است. اما وقتی یک کسی می‌خواهد با خدا ارتباط خوبی داشته باشد، اینطوری رفتار نمی‌کند، بلکه سجاده می‌اندازد، تسبیح و مُهرش هست، عطر می‌زند، مسواک می‌زند و کلی تشریفات دارد تا بیاید در بغل خدا قرار بگیرد. این یعنی زندگی با خدا برایش مهم است و دل به زندگی با خدا داده است. آنهایی که نمازشان همینطوری تندتند است، یا دیروقت است و اول وقت نیست، این اصلاً به زندگی و به  خدا دل نداده. اصلاً نمی‌خواهد با خدا زندگی کند. فرمود: هر چقدر قرار است با خدا زندگی کنید، از همین جا با او انس بگیرید و دوست شوید. وقتی که می‌خواهیم به حج برویم، مثل مرده می‌رویم و برمی‌گردیم؛ اما اگر بگویند شمال، کیش، قشم و دبی، خیلی با نشاط می‌رویم. اگر بگویند عروسی یا مجلس لهو و لعب، بعضی‌ها خیلی با دلدادگی و با تمرکز زیاد و با آمادگی زیاد و با تشریفات زیاد می‌روند. به یک خانم بگویی: فردا عروسی دعوت داری، نمی‌رود و می‌گوید: باید دو ماه جلوتر به من می‌گفتید که برای عروسی آماده می‌شدم. اما اگر به او بگویی: فردا می‌خواهیم برویم زیارت، می‌گوید بلند شوید برویم. چون اصلاً نمی‌خواهد آماده شود. می‌خواهد کور برود و کور بیاید. اگر بگویی می‌خواهیم برویم نماز بخوانیم، کور می‌رود و کور می‌آید. اصلاً حوصله سجاده انداختن و برداشتن، غسل کردن، لباس عوض کردن، چادر نماز گذاشتن، چادر تا کردن، عطر زدن، مسواک زدن، مسجد رفتن، حسینیه رفتن و با آدم‌های بزرگ پریدن و در جلسات‌شان شرکت کردن را ندارد. چون اصلاً او به این زندگی فطری و انسانی تن نداده و آن را به رسمیت نپذیرفته است. چرا که روحش کوچک است. این اصلاً روح انابة الی دار الخلود ندارد. انابه یعنی رو کردن و این فرد به بهشت رو نکرده و براساس بهشت دنیایش را اداره نمی‌کند. پس این ما هستیم که تعیین می‌کنیم روح کوچک باشد یا بزرگ. این که حضرت می‌فرماید: انابه الی دار الخلود داشته باشید، یعنی به اندازه بهشت باید روحت بزرگ شود. اگر بزرگ شد، غصه، افسردگی، زودرنجی، حساسیت در آن نمی‌آید. فقط کسانی با داشتن‌های افراد کوچک تحریک می‌شوند که خودشان هم مثل آنها کوچک باشند؛ و گرنه وقتی که مردم سرگرم جیفه و محدود کردن خودشان و روحشان و کوچک کردن روحشان و بالا بردن حجم دلبستگی‌های‌شان به دنیا هستند، کسانی که اهل دارالخلود هستند، خیلی زیرک هستند و مشغول بالا بردن حجم دلدادگی‌ها و ثروت‌های آخرتی و بزرگ کردن خودشان هستند. اینها خودشان را اصلاً کوچک نمی‌کنند و به رقابت با اهل دنیا نمی‌افتند. قلب/ بهشت پی نوشت: [1] . دنیا دو نوع است:«الدُّنیا دُنیاءانِ: دُنیا بَلاغٍ ودُنیا مَلعونَةٍ = دنیا دو گونه است: دنیاى در حدّ كفاف و دنیاى لعنت شده.» توضیح :از تقابلی که بین این دو دنیا افتاده است به دست می آید که مراد از دنیای لعنت شده (دور از رحمت خداوند) دنیایی است که بیش از حد کفاف و نیاز انسان باشد. این دنیا چون ملعون و به دور از رحمت خداست نمی تواند مایه سعادت و آبادانی آخرت انسان نیز شود و این همان دنیای مذمومی است که در روایات به بدی از آن یاد شده است. بلاغ: كفاف، یا آن مقدار از قوت كه براى زنده ماندن كفایت كند؛ وسیله رسیدن به مطلوب. (الكافی: ج 2 ص 130.) [2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام  ,  جلد۷۹  ,  صفحه۱۸۰. ع ل 387

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11775
زمان انتشار: 4 ژولیه 2020
| |
چرا به دنیا «خانه ی فریب» گفته می‌شود؟

قلب، جلسه 36، 90/02/24

چرا به دنیا «خانه ی فریب» گفته می‌شود؟

در بحث گشادگی قلب و شرح صدر گفتیم که تجافی از دنیا، باعث شرح صدر می‌شود. چرا به دنیا «دار الغرور» می‌گویند؟ برای این که «دارالغرور» یعنی خانه فریب. چون انسان در آن، بهایی را می‌پردازد و در ما به ازای آن، چیزی کم ارزش تر از بهایی که پرداخته به دست می‌آورد.

ما چه موقع می‌گوییم یک نفر فریب خورده و کلاه سرش رفته؟ وقتی که ضرر و خسرانی دیده باشد. یعنی شخص وقت گذاشته و سرمایه ­گذاری کرده، ولی چیزی که لایق نیست را به دست آورده است. مثلاً شما یک اتومبیل خریده اید و بعداً متوجه می‌شوید که موتور آن تعمیراتی بوده یا شکستگی داشته. یا خانه می‌خرید و بعدا متوجه ی عیوبش می شوید. یا طلا و جواهری می‌خرید و بعداً متوجه می‌شوید که درصد زیادی ناخالصی دارد. یعنی برای چیزی، بیشتر از حد قیمتش بها پرداخت شده است. به همین دلیل، به دنیا «دارالغرور= خانه‌ی فریب» گفته می‌شود. ما چه موقع دار الغرور را می‌فهمیم؟ ممکن است ما در دنیا یا بعد از فوت، به معنی دارالغرور پی ببریم. یک موقع بعضی‌ها هزینه می‌کنند، یعنی چیزی را می‌فروشند و ضرر می‌کنند و بعد از این که می‌میرند، در آن‌طرف می‌فهمند که چه اتفاقی افتاده است. ولی بعضی‌ها همین جا در دنیا قیمت ها در دست‌شان هست. مثل آدم‌های کارشناسی که در جریان بازار هستند و قیمت‌ها را می‌دانند. پس خوش به حال کسانی که در دنیا سود و زیان هر چیز را بفهمند، نه بعد ازدنیا که دیگر کاری نمی شود کرد. مثلاً در دنیا شخصی که در موضوع طلا و جواهرات کارشناس است، شما او را به عنوان کارشناس به یک طلافروشی می‌برید. او هم متاع را می‌شناسد، و هم قیمت دستش هست. یا وقتی می‌خواهید اتومبیل بخرید، با کسی که در این کار خبره باشد مشورت می‌کنید تا کلاه سرتان نرود و ضرر و خسرانی متوجه تان نشود. پس «غرور» یعنی فریب. یعنی آدم سرش کلاه می‌رود. یک عده خودشان را به کمالات جمادی می‌فروشند. یعنی آخرت‌، ابدیت و حیثیت‌شان را می‌دهند و کمالات جمادی دریافت می‌کنند. عده‌ای هم ابدیت شان را می‌دهند و کمالات نباتی می‌گیرند و زندگی ­شان با زیبایی، هیکل، اندام، لباس، تجملات، جواهرات، خانه، مدل، مد و ... می گذرد و تمام زندگی ­شان صرف همین چیزها می‌شود. این هم فریب خورده، چون حیثیت فوق نباتی را داده و حیثیت نباتی گرفته است. بعضی‌ها هم کمالات حیوانی به دست می‌آورند. یعنی اگر از او بپرسید: مابه ­ازای زندگی تو چیست؟ می‌گوید: مابه ازای زندگی من این است که ازدواج کردم. چندتا فرزند دارم. بچه ­هایم همه بزرگ شدند و ازدواج کردند. همه صاحبخانه و دکتر و مهندس و وزیر و وکیل هستند. خودم هم همینطور. مسکن دارم، کار می‌کنم، به مردم خدمت می‌کنم. گفتیم حتی خدمت به مردم جزء کمالات حیوانی است. گاهی عبادت حیوانات از ما بیشتر و آنها از ما برتر هستند ما چون در حیوان­ شناسی ضعف داریم، بسیاری از قشنگی‌هایی که در زندگی حیوانات هست، وقتی در زندگی ما می‌آید، ما متأسفانه انسانی معنایش می‌کنیم. مثل عبادت. درحالی که حیوانات هم عبادت و ذکر دارند. فکر نکنیم که چون ما عبادت کردیم و نمازی خواندیم، با حیوانات فرق داریم و از آنها برتر هستیم. قرآن می‌فرماید: آنها فرهنگ و شعور و عشق و عاطفه دارند. حتی قیامت و حشر دارند. عبادت دارند. فردای قیامت می‌گویند: این الاغ بیشتر از تو ذکر خدا را گفته. این اسب بیشتر از تو ذکر خدا را گفته. این شتر بیشتر از تو نماز داشته. قرآن فرمود:«كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ[1]= همه حیوانات ستایش و نیایش خود را مى‏ دانند.» همه می‌فهمند و با شعور و آگاهی هم دارند این کار را می‌کنند، نه اینکه از روی غریزه باشد. در سوره مبارک نمل، هدهد به پیغمبر خدا می‌گوید: من قومی را دیدم که داشتند خورشید را عبادت می‌کردند و شیطان اینها را فریب داده بود. همه حیوانات این را می‌فهمند. یعنی حیوانات می‌فهمند که یک آدم گول خورده و سرش کلاه رفته و افتاده در دار الغرور. برای همین هم خیلی وقتها از ما می‌ترسند. چون می‌فهمند که تو خودت را فروخته‌ای. هدهد استثناء نیست که بگوییم فقط هدهد فهمیده که مردم غیر خدا را عبادت کردند. هدهد یک پرنده است و دارد وظیفه معمولی­ اش را انجام می‌دهد و به پیغمبر خدا گزارش می‌دهد. می‌گوید: یا رسول الله! اینها غیر خدا را می‌پرستند. یعنی همه ما پرنده ­ها خدا را می‌پرستیم. پس کمالات حیوانات، در انحصار آن گزارش‌هایی که قبلاً مفصل کار کردیم نیست. حیوانات چیزهایی خیلی خیلی بالاتر دارند که ما وقتی آنها را به دست می‌آوریم، فکر می‌کنیم انسان برتر از حیوان شده ایم. فکر می‌کنیم که از آنها جلو زده ایم. در حالی که همان طور که قبلا گفتیم، افق‌های خاصی هست که در آن افق‌ها انسان، انسان می‌شود. یعنی باطن حیوانی را از دست می‌دهد و یک باطن آدمی و انسانی و فرشته ­ای پیدا می‌کند. ارتباط گشادگی قلب، با فاصله گرفتن از دنیا چیست؟ چرا فاصله گرفتن از خانه‌ی فریب‌ها را گشادگی و بزرگی روح می‌گویند؟ چرا وقتی من خودم را به قیمت پایین نفروشم، روحم بزرگ می‌شود؟ این چه ربطی به بزرگی روح دارد؟ مثلاً به کمالات جمادی و حیوانی و نباتی نمی‌فروشم. چطور می‌شود که آدم گشادگی صدر می‌یابد؟ جواب در وسعت گرفتن روح است. مثلاً به شما می‌گویند: شام، به جای کاهو یکی یک برگ یا دو برگ دستمال کاغذی بخورید. شما می‌گویید: نه این کار را نمی‌کنیم. وقتی می‌گویید این کار را نمی‌کنم، یعنی من مهمتر از این هستم. مثلاً پیشنهادی به شما می‌دهند و می‌گویند: نفری یک میلیون تومان به شما می‌دهیم که این حیوان را بکشید؟ می‌گویید: نه؛ من این کار را نمی‌کنم. یعنی روح وسیع شده و قیمت گرفته و می‌فهمد که نباید خودش را ارزان بفروشد. این که علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر همه دنیا را بدهند، یک دانه را از دهان موری به ظلم نمی‌کشم، برای این است که نمی‌ارزد. قیمت ما خیلی بالاتر از این حرف هاست. پس این دارالغرور یادمان باشد و حواس مان را جمع کنیم که آن چهار مرحله «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، افکار و رفتار» باید به قیمت باشد. اگر به قیمت نبود، خودت را باخته ای و فروخته ای و سرت کلاه رفته است. گاهی انسان غصه چیزی را می‌خورد و بعد می‌فهمد که مثلاً این دو ریال می‌ارزید که برایش یک تومان غصه خورده است؟ بعدا می فهمد که نمی‌ارزید. رمز شادی مؤمن این است که برای یک چیزی که دو ریال می‌ارزد، همان دو ریال را خرج می‌کند. یعنی اگر سه ریال خرج کند، فریب خورده است. قیمت‌ها باید دست انسان باشد و چینش‌ها را درست انجام بدهد و برای هر چیزی به اندازه­ای که می‌ارزد هزینه کند. با غصه خوردن برای گذشته، فریب نخوریم وقتی قیمت دستم باشد، می­ بینم بسیاری از غصه­ ها، غم‌ها، ناامیدی‌ها، احساس به آخر رسیدن‌ها، احساس پوچی‌ها همه خیالی و جزء توهماتی است که شیطان دارد به ذهن من می‌اندازد. یکی از چیزهایی که اصلاً نمی‌ارزد که شما برایش هزینه کنید، گذشته است. هر کس به گذشته برگردد و نگاه کند حتماً سرش کلاه رفته و باخته است. در گذشته ی هر فرد، سه شاخصه وجود دارد: گناهان، شکست‌ها و کدورت‌ها. رجوع به این سه مورد و وقت گذاشتن برای آنها یعنی پرداخت هزینه. هزینه‌ای که پرداخت می‌شود و نتیجه‌ای به بار نمی‌‌‌آورد. یعنی مساوی با ضرر و خسران است. وقتی جایی آتش می‌گیرد، سعی می‌کنیم از گسترش آتش به جاهای دیگر جلوگیری کنیم. وقتی در گذشته شکستی یا کدورتی یا گناهی اتفاق افتاده؛ باید بگویی «درست است که تا اینجا شکست خورده ام، اما از این به بعد اجازه نمی‌دهم که این آتش به حال و آینده‌ام سرایت کرده و آنها را خراب کند. چون حال محصول گذشته است و آینده محصول حال است. اگر توانست حال تو را خراب کند، تو بهای خیلی بیشتر پرداخته‌ای و آینده ­ات را هم خراب کرده‌ای. آینده‌ای که هنوز نیامده، ارزش غصه خوردن ندارد آینده هم جزء چیزهایی است که نباید آدم در مورد آن گول بخورد و بیشتر از حد برایش هزینه کند. حمله شیطان از جلو در مورد همین آینده است. اینکه بگوییم: «آی بعداً چه می‌شود؟ مردم چه می‌گویند؟ و ...» درست نیست. باید بدانیم  که ما یک خدا داریم، یک ابدیت داریم، چهارده تا معصوم پای کار ما ایستاده‌اند. اشتباه و خطا هم هر کسی ممکن است بکند. در حدیث عنوان بصری توضیح دادیم، شما دریا دریا اشتباه هم کرده باشید، در کمترین زمان می‌توانید 50 سال 60 سال را جبران کنید. این یک توهم است که من فکر کنم آینده چقدر تیره و تار است. حواسمان باشد که برای این افکار شیطانی بها می‌پردازیم که کسی فکر کند: «آینده چه می‌شود؛ نکند من بدبخت شوم؛ نکند زن و بچه من بدبخت شوند؛ نکند ما کم بیاوریم.» خدا رحمت کند شهید مطهری را که می‌گفت، خیلی‌ها برای اینکه یک زمانی در آینده مجبور نشوند نان و تره بخورند، یک عمر نان و تره می‌خورند. این افراد اینگونه لذتِ زمان حال را از دست می‌دهند. کسی که عرضه نداشته باشد دنیایش را لذیذ کند، هرگز به لذت بهشت هم نمی‌رسد. کسی که نتواند دنیایش را شاد کند، اصلاً شب اول قبر به بعد فشار قبر سنگینی خواهد داشت. پس عرضه داشته باش. خدا این همه به ما داده، ما چرا با نداده ­ها زندگی می‌کنیم؟ چرا غصه نداده ­ها و احتمالات را می‌خوریم؟ اگر وجودش را داشتی که اینجا با آن چیزی که خدا به تو داده، شادی کنی، حتماً شب اول قبر به بعد هم شادی خواهی کرد. اگر با آن چیزی که خدا داده - هر چقدر که می‌خواهد باشد- وقتی نمی‌توانی شاد باشی، با بیشتر از آن هم نمی‌توانی شاد باشی. اینها همه قاعده های زندگی هستند که از فرمایشات معصوم (علیه‌السلام) گرفته شده است. حرص و جوش‌های آینده و گذشته اشتباهاتی است که ما در دار الغرور انجام می‌دهیم و گول می‌خوریم. خیلی بد است که آدم آن‌طرف برود و بفهمد که گول خورده و سرش کلاه رفته است. کلاه‌هایی که سر آدم‌ها می‌رود مختلف است. یک موقع آدم می‌گوید، من 900 هزار تومان به دست آورده ام، ولی یک میلیون هزینه کردم. آیا می‌ارزید؟ این صد هزار تومان ضرر کرد. اما وقتی دچار دار الغرور می‌شویم، کمترین هزینه ­ای که می‌پردازیم از هزاران برابر ملک دنیا بیشتر است. کمترین ضررها از هزاران برابر کره زمین و دنیا و عمر دنیا بیشتر است. آدمی که به غصه و ناامیدی و پژمردگی و افسردگی می‌افتد، قیمت خودش دستش نیست. آدمی که زودرنج و حساس و عصبانی است، نمی‌فهمد که به خاطر هر زودرنجی و حساسیت و عصبانیتش چقدر دارد از آخرتش کم می‌شود. انبیاء (علیهم‌السلام) با یاد خانه‌ی ابدی خالص شدند خداوند در قرآن در مورد انبیاء که قَدَرترین، ثروتمندترین، بزرگترین، شادترین، آرام ترین و خوشبخت­ ترین انسانها و شبیه ترین آدم‌ها به خدا هستند، می‌فرماید: می‌دانید من چگونه انبیاء را بزرگ کردم؟ «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ[2] = ما آنان را با موهبت ویژه‏ اى كه یادآورى آن سرا بود، خالص گردانیدیم.» خالص‌شان کردم، یعنی هر چیزی که قیمتش پایین بود را از آنها درآوردم و دور کردم. یعنی اصلاً فریب نمی‌خورند. این آیه می‌گوید: ما اینها را با یاد خانه ­شان خالص کردیم. نمی‌گوید: یاد آخرت. می‌گوید یاد خانه. مثلاً شما در مسافرت هستید. فرزندتان بیتابی می‌کند و آب می‌خواهد، یا بهانه‌گیری می‌کند. شما می‌گویید: کمی صبر کن، خونسرد باش، به خانه می‌رسیم. مسافرت مثل خانه نمی‌شود. خانه اسمش مسکن است و هیچ جا مثل مسکن نیست. وقتی شما از مسکن بیرون زدی، باید توقع التهاب و تصادف و تشنگی و گرسنگی و دعوا و گرما و سرما را داشته باشی. مسکن است که آدم در آن آرامش دارد. به فرزندت می‌گویی: عزیزم صبر کن، دو روز دیگر مسافرت تمام می‌شود و به خانه می رسیم. پس عزیزان! الآن اگر یاد خانه­ تان را بکنید، دیگر هیچ وقت غصه نمی‌خورید. مشکل این است که ما نظام ابدی و بهشت را خانه خودمان نمی‌دانیم. باور نکرده‌ایم که خدا بهشت را برای ما خلق کرده است. باور نمی‌کنیم که بهشت پایین­تر از ماست و ما بالاتر از بهشت هستیم. باور نکردیم که امام کاظم (علیه‌السلام) فرمود: خداوند بهشت را برای بدن‌های شما خلق کرد. وقتی که من اینها را باور نمی‌کنم، همیشه به این جیفه دنیا می‌چسبم و کشش‌های زنانگی و مردانگی برایم مهم می‌شوند و اگر به خواسته‌های حیوانی‌ام نرسم، افسرده می‌شوم. مثلاً یک خانم ازدواج نکرده، یک مریضی‌ای گرفته، قیافه ­اش به هم ریخته، بدنش خراب شده، دچار افسردگی می‌شود و همه شادی‌های انسانی­ اش را از دست می‌دهد. این همه دختران ائمه شوهر نکردند، اما اصلاً به غصه نیفتادند. حضرت معصومه (علیها‌السلام) و خواهرانش همه هیچ کدام بدون استثناء شوهر نکردند. زیرا مرد لایقی نداشتند. ولی اینها چون قیمت‌های انسانی دستشان هست، خودشان را بدن نمی‌دانستند که بگویند: این بدن شوهر می‌خواهد. این بدن زن می‌خواهد. این حیوان زن یا شوهر می‌خواهد. جفتِ انسان، خداست انسان به عنوان جفت حقیقی خود، زن یا شوهر نمی‌خواهد. معشوق و جفت حقیقی انسان، یک نفر است وآن هم خداست. اگر با خدا ازدواج کردی، درست است. وقتی با خدا ازدواج نکردی، هر ازدواج دیگری هم حتی اگر موفق باشد، باز تو غصه می‌خوری. با هر کس که ازدواج کنی، اگر از نظر ظاهری، خوشبخت ­ترین آدم هم باشی، باز هم شکست می‌خوری. زیرا زوج انسان خداست: اله در «لا إله إلا الله» یعنی معشوق و دلبر. اگر سرطان گرفتی و هیچ ناراحتی در رابطه با خدا برایت ایجاد نکرد و یک‌ذره هم غصه و افسوس نخوردی، خیلی خوب است؛ ولی اگر ناراحت شدی، یعنی از خدا طلاق گرفته‌ای. اگر روزی شوهری به زنش بگوید: تو را نمی‌خواهم، از تو خوشم نمی‌آید و طلاقت می‌دهم، چیزی از زن کم نمی‌شود. چون این یک امر بدنی است، روح او کثیف نمی‌شود. ولی وای به روزی که خدا به یک نفر بگوید: تو را نمی‌خواهم. پیغمبر بگوید: من دیگر تو را شفاعت نمی‌کنم. یعنی این آدم آنقدر کثیف و پست شده که رسول خدا می‌گوید شفاعتت نمی‌کنم. هیچ کس کاری برایت نمی‌تواند بکند. مثلاً کسانی که نمازشان را سبک می‌شمارند. روح اینها خیلی خطرناک است. تنبلی‌ها در نماز را پیامبر می‌فرماید: من شفاعت نمی‌کنم. کسانی که اهل بگومگو هستند و زیاد در خانه و فامیل جرو بحث می‌کنند و اعصاب همه را خرد می‌کنند و همیشه می‌خواهند ثابت کنند که خودشان خوب هستند و حق با آنهاست، اهل مراء و قیل و قال هستند، اینها هم آدم‌های خطرناکی هستند. از این بدتر این که خداوند می‌فرماید: من یک کلام هم روز قیامت با اینها حرف نمی‌زنم:«وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ[3] = و خدا روز قیامت با آنان سخن نمى‏ گوید.» خداوند در دنیا 60 سال خود را مفت در اختیار این آدم قرار داده، هر وقت دلش می‌خواست می‌توانست، با خدا صحبت کند، ولی اعتنایی نکرده است. خیلی بد است اگر آدم از چشم خدا بیفتد. خیلی بد است که آدم از چشم امام زمان بیفتد. آنها ما را خیلی دوست دارند. هر روز شما یکذره چشم تان را باز کنید، می‌فهمید چقدر امام زمان و امام رضا تو را می‌بوسند و بغل می‌کنند و در آغوش می‌گیرند. پس بگو چرا کم بیاورم و غصه بخورم؟ ما چهارده معصوم را مال خودمان نمی‌دانیم؛ خدا را مال خودمان نمی‌دانیم؛ بهشت را مال خودمان نمی‌دانیم؛ برای همین یادشان ما را خوشحال نمی‌کند. خداوند یک ملک کبیر را به اسم ما سند زده است از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرسیدند: ملک کبیر یعنی چه؟ فرمود: حداقلش این است که گداترین آدم در بهشت یک میلیون خادم دارد. این ملک کبیر است. حال خود بسنجید که در مراتب بالاتر چه خبر هاست. من خانه دارم، صاحب دارم، من ملکیت دارم، خدا برای من شش­دانگ سند زده: «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْكاً كَبِیراً= و هنگامی که ببینی، سپس نعمت ها و پادشاهی بزرگی را می بینی». یعنی خدا ملک کبیر برای من گذاشته است. مثلاً در بحبوحه ترافیک و گرما و گرد وغبار در خیابان که همه عصبانی می‌شوند، شخصی در این وضعیت عصبانی نمی‌شود. همه دارند بوق می‌زنند، اما این آدم خیلی آرام است. اگر از او بپرسند: در این وضعیت چطور آرام هستی؟ می‌گوید: نیم ساعت دیگر این ترافیک تمام می‌شود و من دوباره راه می‌افتم دارم به شمال می‌روم و در شمال هم یک ویلای بسیار زیبا دارم، با آب و هوا و امکانات عالی. پس غصه‌ای ندارم. برای چه اینجا غصه بخورم؟ دعوا و درگیری و دادگاه و کشمش برای چه؟ آدم باید رمز خوشی‌ها و شادی‌ها را پیدا کند و بگوید: من غصه چه چیز را بخورم؟ دارالغرور یعنی اینکه من غصه چیزی را نخورم که از قیمت من پایین­ تر و کمتر است. اینکه من بفهمم اینجا خانه من نیست و من یک خانه ی دیگر دارم و سر جای خودش هست؛ من یک خانواده آسمانی دارم و یک مادر دارم که همه مادرهای دنیا را جمع کنی، تمام عاطفه­ شان را بریزی، یک قطره از عاطفه مادر من نمی‌شود. خیلی دوست مان دارد و خیلی دلواپس مان است. اینها برای من کلی دل می‌سوزانند و نگرانم هستند. همه هم دارند به من می‌گویند: خودت را زودتر برسان: «وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ[4] = و براى كسانى كه از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏ اند شادى مى كنند.» دارند بشارت می‌دهند که زودتر تمامش کنید و بیایید. پیغمبر فرمود: خدا دَم در بهشت، چیزی نشان مؤمن می‌دهد که از شدت شوق، اگر فرشته ­ها او را نگه ندارند جادرجا می‌میرد. خداوند به پیغمبر اولوالعزمش عیسی (علیه‌السلام) فرمود: ای عیسی! چیزهایی مخفی کرده‌ام که اگر ببینی«ذابَ قَلبُک= دلت آب می‌شود». مثلاً اگر با قاعده نسبت بیان کنیم، یعنی به یک جنین بگویید قرار است چند روز و چند ساعت دیگر به دنیایی متولد ‌شوی که اصلاً با رحم مادرت قابل مقایسه نیست و میلیاردها سال نوری بُعد دارد، جنین می‌فهمد یعنی چه؟ لذت های دنیا، سهمی از لذت های آخرتی ماست این که می بینیم بعضی افراد در لذت های دنیا غوطه می خورند، نباید برای محرومیت های دنیایی مان غصه بخوریم. زیرا در آن طرف به اینها گفته خواهد شد که شما سهم لذت هایتان را در دنیا برده اید. یعنی از سهم لذت های بهشتی آنان کم می کنند. برای همین است که در بهشت مثلا کسی یک پایه از تخت بهشتی اش کم است. به او گفته می شود که این بخاطر لذت هایی است که در دنیا برده ای. بنابراین، همانطور که انبیاء با یاد خانه ­شان خالص و قوی شدند، ما هم باید تمرین کنیم و با این خانه ارتباط برقرار کنیم. در دنیا باید یادمان بیاید که ما مال اینجا نیستیم و قرار هم نیست اینجا باشیم. باید این شعر را مرتب به یاد بیاوریم که می گوید: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                   چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم دنیا یک چشم به هم بزنی می‌گذرد. پس بگو: «این نیز بگذرد». کم و زیاد و تلخ و شیرینش می‌گذرد. وقتی هم آن طرف رفتیم، می‌فهمیم که فقط دارایی ما تلخی‌ها بوده نه شیرینی‌ها. اتفاقاً فقط تلخی‌ها به دردمان می‌خورد. شیرینی‌های دنیا سهمی از آخرت ماست که در دنیا مصرف می‌کنیم. در قیامت می‌گویند: سهمت را در دنیا مصرف کرده ای. پس از دنیا فقط تلخی‌ها، مریضی‌ها، بدهکاری‌ها، ورشکستگی‌ها، دردها، تحقیرشدن‌ها، فحش شنیدن‌ها و مسخره شدن‌ها و گرما و سرما و روزه­ ها، گرسنگی و تشنگی‌ها در آخرت برای ما می‌مانند؛ نه آنهایی که به ما احترام گذاشتند و جلوی پایمان بلند شدند. نه زمانی که به ما محبت شده و چیزی کم نداشتیم و شکم‌مان سیر بوده، لباس و غذا و خانه و اتومبیل‌مان به راه بوده. پس باید بدانیم که فقط همین بخشی که از آن فرار می‌کنیم، به دردمان می‌خورد. ما باید زیاد یاد خانه ­مان کنیم:«و الإنابۀ إلی دار الخلود». یعنی همین. علی(علیه‌السلام) فرمود: «شَوِّقُوا أَنْفُسَكُمْ إِلَى نَعِیمِ اَلْجَنَّةِ تُحِبُّوا اَلْمَوْتَ وَ تَمْقُتُوا اَلْحَیَاةَ[5] = خود را به بهشت پر نعمت مشتاق کنید و مرگ را دوست داشته باشید و زندگی را دشمن بدارید.» زیرا وقتی که شوق آن طرف به دل تان بیفتد، دیگر از مرگ بدتان نمی‌آید و مرگ برایتان مثل یک عروسی می‌ماند. دختر یا پسر که قرار است ۶ ماه یا یک سال دیگر عروسی کنند، ظاهرش این است که دختر از خانه مادرش می‌رود و پسر از خانه پدرش می‌رود. اما آیا کسی غصه­اش را می‌خورد؟ « شَوِّقُوا» فعل امر است. یعنی اولش تلقین است. اینها را تمرین کنیم که به این اشتیاق بیافتید. خودمان را نزدیک ببینیم، چون واقعاً خیلی فاصله­ای نداریم تا آن لحظه باشکوه و قشنگی که فرستاده‌ی خدا آن فرشته بسیار زیبا و مهربان و دوست داشتنی، بیاید و به ما مژده بدهد که نوبت شما رسیده و باید پیش ۵ ­تن و ۱۴ معصوم و پیش خدا بروید. ما برای چه غصه بخوریم؟ باید از خداوند طول عمر بخواهیم، برای اینکه آماده­تر و بهتر و با دست پُر برویم و خیالزده نرویم. پی نوشت: [1] . سوره نور/41. [2] . سوره ص/46. [3] . سوره آل عمران/77. [4] . سوره آل عمران/170. [5] . غرر الحکم و درر الکلم، جلد۱، صفحه۴۱۴. ع ل 386

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11767
زمان انتشار: 30 ژوئن 2020
| |
قلب ما قبر ماست

قلب، جلسه 35، 1390/02/10

قلب ما قبر ماست

هر کس می‌خواهد بداند که قبرش چگونه است، باید به نفس و قلب خود رجوع کند و ببیند که قلبش چگونه است. اگر می‌خواهید بدانید که فشار قبر دارید یا ندارید و در قبرتان شاد هستید یا غمگین و یا می‌خواهید ببینید که در قبرتان با معصومین (علیهم‌السلام) و امامزاده‌ها و با صدیقین و صالحین و شهدا (علیهم‌السلام) سر و کار دارید یا نه؟ یا اگر کسی می‌خواهد بداند که در قبرش مار، عقرب و اژدها می‌آید یا فرشته‌های عذاب، راهش این است که به نفس و قلب خود مراجعه کند و ببیند که در آن چه می‌بیند.

هوس‌ها، دغدغه‌ها و تملایلات ما، نوع قلب ما را مشخص می‌کنند. اینکه من در قبرم چقدر با اهل بیت و انبیاء (علیهم‌السلام) سروکار دارم، چقدر با شهدا، صدیقین، صالحین و چقدر با خدا سروکار دارم و در نظام برزخی در قیامت وضعیتم چه شکلی است؟ این را باید از وضعیت دنیای خود بسنجم. پس برای سنجیدن وضعیت برزخی باید ببینید که در طول روز با انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین چه رفت و آمدها و چه ذکرها و چه مناجات‌ها و چه مغازله‌های عاشقانه و چه صحبت‌های محبت‌آمیزی دارید؟ با قرآن چقدر انس دارید؟ این نشان می‌دهد که آیا در قبر شما قرآن می‌آید و به دادت می‌رسد یا نه. شما برای رهایی از خیالات فاسد و آزاردهنده چه کار می‌کنید؟ ما برای نجات از غصه‌ها، خیالات فاسد و آزاردهنده، افکار پلید و زشت، با چه کسی جفت می‌شویم؟ چه کسی می‌آید و به داد ما می‌رسد؟ چه کسی شفیع ما می‌شود و ما را از این افکار و خیالات، بالا می‌برد؟ انبیاء و ائمه‌ (علیهم‌السلام) من را شفاعت می‌کنند یا نمی‌کنند؟ گفته می‌شود که قرآن در قیامت انسان را شفاعت می‌کند. شفاعت یعنی جفت شدن. شفع یعنی جفت. یعنی می‌آید کنار شما قرار می‌گیرد و دست شما را می‌گیرد و با خود می‌برد. آیا قرآن کریم شفیع ما می‌شود یا نمی‌شود؟ وقتی می‌گوییم قرآن شفیع ما می‌شود، یعنی چقدر در دنیا شفاعت من را کرده و ما چقدر با قرآن در دنیا جفت بودیم و چقدر از قرآن کمک گرفتیم؟ به هر میزان که اینها ما را در دنیا از پلیدی‌ها دور کرده‌اند و به سلامت دل رسانده‌اند، به همان میزان هم در آخرت ما را نجات خواهند داد. یعنی الآن ببینید، بعد از 20 ، 30 یا 40 سال چقدر از ائمه کمک گرفته‌اید؟ آنها به تو چقدر کمک کرده‌اند تا به اینجا رسیده‌ای؟ الان ما کجای صراط هستیم؟ اگر من دل پرآشوبی دارم، دلم پر از کینه و عصبانیت، پر از حساسیت و زودرنجی، پر از دعوا و درگیری و جنگ و پر از رقابت و چشم و هم­چشمی و مسابقه های بی جا است، پس معلوم می شود که من از اینها کمک نگرفته‌ام تا دلم را آرام کنم. امکان ندارد انسان با قرآن رفیق شود، با ذکر و تسبیح  و سجاده و نماز و زیارت و با اولیاء خدا رفیق شود و به آرامش و قدرت نرسد. اگر به آرامش و قدرت نرسی، یعنی شفاعت نشده ای. به همین دلیل حضرت می‌فرماید: هر چه ایمان بالا می‌رود، آدم مهربانتر می‌شود. چون وقتی که ایمان بالا می‌رود، ما به «اسم رحمان» نزدیکتر می‌شویم. در نتیجه مهربانتر شده و عیب‌های دیگران را نمی‌بینیم. یعنی فقط باید ضعف‌های خودمان را ببینیم. کسی که شرح صدر دارد، مثل آب کُر می‌ماند علامت قلب سلیم، گشادگی آن است و علامت سعه صدر این است که انسان سلامت دارد و هر چیزی نمی‌تواند آلوده ­اش بکند. کسی که سعه صدر دارد، مثل آب کُر است. اگر نجاست در آب کُر بیفتد، نجاست پاک می‌شود و آب کُر تغییر نمی‌کند. انسانی که روح و قلبش سالم باشد، مثل آب کراست و می تواند در برخورد با آلودگی ها، نه تنها خودش هم آلوده نمی شود، بلکه آلودگی ها را هم پاک کند. ما الان در قبر خودمان هستیم و میزان گشادگی قبرمان را می‌توانیم از اندازه، وسعت و گشادگی نفس خود بفهمیم. در مراقبات ماه مبارک، دعایی داریم که هر کس این دعا را بخواند، فرموده‌اند گناهان گذشته و حال و آینده­اش بخشیده می‌شود و آن دعای فرج امام زمان(علیه‌السلام) است. همان که می خوانیم: «اللهم ادخل علی اهل القبور السرور....». کسی که از جمله غصه‌هایش اموات باشند، این آدم، آدم بزرگی است. چون فقط به فکر خودش نیست، بلکه عاشق همه انسانها است. چنین آدمی می گوید: «اللهم اغنی کل فقیر= خدایا همه فقرا را ثروتمند کن». یعنی در زندگی این آدم، واقعاً فقرا نقش مهمی دارند و بخش مهمی از درآمدش را برای مردم گرفتار و فقیر می‌گذارد. این همان است که در آیه شریفه آمده است: و فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم= در اموالشان حق معلوم و مشخصی برای سائل (درخواست کننده) و محروم (که درخواست هم نمی کند)وجود دارد». در روایت داریم، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کار می‌کرد، زحمت می‌کشید و بیل می‌زد، قنات می‌زد، نخلستان می‌کاشت و با آن ثروت تولید ‌می‌کرد و هزاران بنده را آزاد می‌کرد. حضرت مجتبی (علیه‌السلام) برای فقرا ضیافت‌خانه داشتند. هر گرسنه و فقیری که وارد شهر می‌شد، می‌دانست که باید به خانه امام حسن (علیه‌السلام) برود. فقیری به خانه امام حسن (علیه‌السلام) رفته بود، حضرت دیدند، این دارد غذا می‌خورد و یواشکی یک مقدار غذا را پنهان می‌کند. حضرت از او پرسیدند برای چه، این کار را می‌کنی؟ گفت: وقتی داشتم می‌آمدم، آقایی را دیدم، سفره ­اش را که باز کرد، دیدم چیزی جز غذای ساده در سفره‌اش نبود. دلم برایش سوخت. گفتم: این غذا را برای او ببرم. حضرت فرمودند: لازم نیست ببری. او پدرم امیرالمؤمنین است. ائمه (علیهم‌السلام) تنهاخوری نداشتند، ولی به دیگران عاشقانه می‌خوراندند. اینطور نبود که خودشان تا خرخره بخورند. به خودشان ساده می‌گرفتند. ما واقعاً بعضی وقت‌ها شک می‌کنیم که ما با این وضعی که داریم، آیا بچه­ های این امامان هستیم و می‌خواهیم با این امامان محشور شویم؟ چون می بینیم که زندگی‌های ما اصلاً شبیه آنها نیست. مصادیقی از گشایش و فشار قلب و قبر وقتی می خوانیم: «اللهم اقض دین کل مدین» کسی که به فکر این است که بدهکار آبرومندی را دستگیری کند. نشانة این است که فقط برای خودش تلاش نمی‌کند، بلکه صبح تا شب تلاشش برای بنی آدم است. وسعت قبر این آدم را جز خدا دیگر هیچ کس نمی‌تواند محاسبه کند. اما بعضی‌ها آنقدر فشار نفس دارند و بدبخت هستند که حتی از این که شوهرش به خانواده خودش محبت می‌کند، ناراحت می‌شوند. قبر این جور آدمها خیلی تنگ است. یا کسی که به زنش می‌گوید: راضی نیستم بدون اجازه من، از خانه بیرون بروی. سخت گیری‌هایی می کند بر سر همین مسائل حقوقی که در اسلام هست. نمی فهمد که مسائل حقوقی مال زمان‌هایی است که اختلافات خاصی ممکن است پیش بیاید. اسلام خواسته شرایط حقوقی روشن شود، نه اینکه باید حتماً به من بگویی این ساعت کجا رفتی؟ آن ساعت کجا رفتی؟ چه موقع رفتی؟ چه موقع آمدی؟ خانه مادرت نرو. خانه برادر و خواهرت نرو. اگر بروی راضی نیستم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود:«لا یَکُون اَهلُکَ اَشقَ النّاس بِک = کاری کن که اعضای خانواده ­ات به خاطر تو حس بدبختی به آنها دست ندهد». اینطور نباشد که خانواده ات به خاطر تو احساس خوشبختی نکنند و از دست تو در فشار باشند. کاری کن که اگر سر سفره غذا حاضر نبود، زن را ترس برندارد که چرا هنوز غذا حاضر نشده است؟ این آدم فشار قبر زیادی پیدا می‌کند. گاهی طوری رفتار می کنیم که فرزندان‌مان را می‌ترسانیم؛ خواهر برادرمان و دیگران را می‌ترسانیم. طوری رفتار می کنیم که مدام باید ملاحظه ما را بکنند. این خیلی بد است و برای انسان فشار قبر می‌آورد. تحمیل، فشار، پرس­ وجو، فضولی، تجاوز، حریم‌ها را خراب کردن، سؤال های بیجا کردن، اینها همه فشار قبر می‌آورد. تو اصلاً حق نداری گوشی تلفن همراه کسی را نگاه کنی. حتی اگر مال همسر یا فرزندت باشد. حق نداری ببینی پیام‌هایش چه بود؟ به چه کسی تلفن زد؟ چه کسی به او تلفن زد؟ این تجاوز است. این فشار قبر می‌آورد. اما استثنا هم هست. یعنی گاهی به خاطر مسائل تربیتی خاص، یا احساس خطری که کسی می‌کند، یا یک مریضی اتفاق افتاده و انسان نگران است. مثلا بچه خراب‌کاری‌هایی کرده، انسان باید یک مقدار مراقبت کند. اما حریم‌ها باید کاملاً حفظ باشد. انسان نباید متجاوز باشد. «اَلمُسلِمُ مَن سَلُمَ المُسلِمُون مِن یَدِهِ وَ لِسانِه= مسلمان کسی است که همه از دست و زبانش در آسایش هستند». همه در کنار او احساس شادی و رفاقت و آرامش می‌کنند و احساس فشار و سختی و محدودیت ندارند. پس ببینید برای همین است که فرمودند: با این دعا، خدا گناهان گذشته و حال و آینده ما را می‌بخشد. چون این آدم دیگر یک نفر نیست. این خودش به تنهایی یک امت شده است. این آدم از حالت یک نفر بودن درآمده و شبیه به الله شده که هزاران هزار و میلیاردها میلیارد مخلوق دارد، چون این آدم متخلق به اخلاق خدا شده است. دیگر خودی این وسط نیست. این آدم یک آدمی است که مدام به عشق مخلوقات خدا نفس می‌کشد و برای خدمت به آنها کار و تلاش می‌کند. شرط اول برای رسیدن به گشادگی قلب و قبر، سلامت بدن است ما اگر بخواهیم به گشادگی نفس، یعنی همان گشادگی قبر و برزخ برسیم، باید نفس‌مان از پستی‌ها فاصله بگیرد که چند مرحله است و شرط اول، سلامت بدن است. بدن باید با امور محدودکننده فاصله بگیرد. چون اصل در هر رشد خیالی و رشد روحی و رشد معنوی، بدن شما است. مثلاً شما می‌خواهی زیارت مشهد، کربلا یا سوریه بروی، چه پیاده بروی یا با وسیله نقلیه، باید بدن یا وسیله نقلیه‌ات سالم باشد. بدن و وسیله نقلیه غیر از تو است. برای پاک ماندن افکار و خیالات لقمه باید پاک باشد اولین چیزی که در اسلام سفارش شده، لقمه است. پس لقمه­ تان را کنترل کنید که حرام نباشد. چون لقمه حرام نمی‌گذارد افکار انسان پاک باشد. می‌بینی شما مدام داری مسجد و حسینیه و کربلا می‌روی، ولی افکارت را نمی‌توانی کنترل کنی. خیالاتت افسرده است. باید به این مساله فکر کنی که شاید از غذا باشد. غذا اگر حرام باشد، حرام مثل نجاست است که اگر به چیز پاکی برخورد کند، همه را نجس می‌کند. کسی که می‌خواهد قلب وسیع و قبر بزرگی داشته باشد، اول باید خمس لقمه‌اش داده شود. یا کسی که باید زکات بدهد، زکات مالش داده شود. یعنی بدون اینکه لقمه درست شود، هر تلاش معنوی و عرفانی بیهوده است. چون به جای مناسبی ختم نمی‌شود. شرط بعدی این است که لقمه، علاوه بر این که باید حلال باشد، باید طیب نیز باشد. برای همین است که مومنین در دعای سفره می خوانند: «اللهم ارزقنی رزقا حلالا طیبا واسعا= خدایا! رزق حلال و طیب و وسیع نصیبم کن». یعنی فقط حلال بودن کافی نیست. رعایت مسائل بهداشتی، پاکی‌ها و مسائل روانیش نیز باید باشد. مثلاً الان یک جعبه شیرینی می‌آورند که شیرینی‌ها در اندازه‌های مختلف هستند. یک سینی شیرکاکائو می‌آورند که هم استکان دارد و هم لیوان. وقتی جلوی من می‌گیرند، من اول لیوان را برمی‌دارم، این حلال است، اما طیب نیست. چون خودم را به دیگران ترجیح داده ام. وقتی سر سفره نشستید، فکر نکنید که فقط شما باید بهترین غذا را بخورید. وقتی نان تازه را جلوی خودت می‌کشی و نان بیات را به دیگران می‌دهی؛ وقتی سبزی را جلوی خودت می‌کشی و پیاز را به دیگران می‌دهی و می‌گویی حالا بقیه هر چه خوردند مهم نیست؛ وقتی در گوشت، بیشترش را انتخاب می‌کنی و در نوشیدنی، بهترین‌ها را برمی‌داری؛ اینها حلال هستند، اما طیب نیستند و برای آدم تاریکی می‌آورند و نمی‌گذارند روح آزاد شود. نکته دیگر اینکه اسراف در غذا نباشد. یعنی پرخوری نباشد. قرآن می‌فرماید: « كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ= از طیباتی که ما روزی شما می کنیم، بخورید، اما طغیان و زیاده روی در آن نکنید». غذایی که آدم تا خرخره می‌خورد، خدا می‌فرماید: «فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی= مستحق غضب من می‌شوید». انسان وقتی پرخور می‌شود خدا با خشم به او نگاه می‌کند. وای به حال کسی که خدا با خشم به او نگاه کند. اسراف انسان را مغضوب خدا می‌کند. آدم اسرافکار دشمن خداست و هم در زندگی و هم بعد از مردنش در فشار قرار می‌گیرد. نکته دیگر اینکه غذا باید جمیل باشد که الان فرصت نیست راجع به این موضوع صحبت کنیم. کنترل دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها برای داشتن شرح صدر گفتیم که در سلامت بدن، اول غذاست و بعد از غذا هر چیزی که با بدن سر و کار دارد، مثل دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها. پس اینها هم باید تحت کنترل شود. انسان حق ندارد دیدنی‌هایی را ببیند و شنیدنیه‌ایی را بشنود که روحش را به زنجیر می‌کشد. اگر اینطور شد، انسان نمی‌تواند خیالات قشنگ داشته باشد. وقتی خیالات قشنگ نداشت، دیگر آرزوها و هوس‌های قشنگ، انگیزه ­های بزرگ و دغدغه­ ای برای پرواز ندارد. این اصلاً نمی‌تواند هوس امام زمان را بکند. دیگر نمی تواند هوس چادر امام زمان، هوس حضرت زهرا مادرش و هوس امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) را داشته باشد. زمانی هم که زیارت عاشورا می‌خواند و می‌گوید:« أن یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ» اصلاً نه دلش می‌شکند و نه واقعاً این را از خدا می‌خواهد. قدم بعدی برای شرح صدر، پاک نگه داشتن خیال است اول باید بدن از طریق دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، بوییدنی‌ها، لمس کردنی‌ها، خوردنی‌ها کنترل شود و مرحله بعد، خیال است. خیال باید از هر چیزی که کثیف و آلوده است، نجات پیدا کند. یعنی از افکار پلید و محدودکننده‌ای که روح را به بند می‌کشد و اجازه حرکت به سمت آسمان نمی‌دهد، باید دوری کند. آدم‌های کوچک و زمینی که عاشق اشیاء، کمالات جمادی، نباتی و امور حیوانی هستند، اصلاً عشق‌ها و دلدادگی‌های متعالی ندارند. می بینیم که امام رضا (علیه‌السلام) را خیلی دوست دارد و او را مقدس می‌داند، اما فکر رفاقت و شکار کردن امام رضا به سرش نمی‌زند. فکر شکار امام زمان (علیه‌السلام) به سرش نمی‌زند. فکر شکار خدا سراغش نمی‌آید. هر چه هم به او بگویی، ممکن است بشنود، اما با گوش بخش حیوانی می‌شنود. باید  به قول مولانا به او گفت: «گوش خر بفروش و دیگر گوش خر». چنین آدمی، رغبت و میل و خیال متعالی در او به وجود نمی‌آید. چون زمینگیر شده است. همان که قرآن می گوید: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ= در زمین سنگین شدید» و «أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا= آیا به این حیات دنیا راضی شدید؟». پس خیال تا از لجن در نیاید، پرواز نمی‌کند. خیال مثل یک پرنده است که در لجن دنیا افتاده. این پرنده وقتی بالش خیس است و در لجن و انواع آلودگی‌ها گیر کرده است، چطوری توقع دارید پرواز کند؟ اگر شما می‌خواهید پرواز کنید، باید این را از اول از لجن در بیاورید. این بال به این زیبایی و قشنگی را شستشو بدهید تا بتواند پرواز کند و بالا برود. کدام ذهن موقع نماز حضور قلب دارد؟ کدام قلب وقتی دارد با خدا حرف می‌زند، می‌تواند با خدا حرف بزند و به پایین کشیده نشود؟ قلبی که درگیر چیزهای پست و درگیر چیزهای لجن آلوده و کثیف نباشد. مراقبت از خیال، با تمرین شدنی است خیال باید کنترل شود تا قلب کم کم به سمت سلامت برود. عقربه خیال باید سراغ بدبینی، حسادت، عصبانیت، رنجش و ... نرود. برای این کار باید تمرین کرد. باید بتوانی اندیشه‌ات را باز بگذاری. پس ببین ذهنت کجاها می‌رود و در کجا گیر کرده است؟ اول آن را آزاد کن. بعد می‌بینی چقدر خوابیدن و بیدارشدنت راحت می‌شود. فرمول‌هایی که در انسان شناسی دادیم، در اینجا به دادمان می‌رسد. یکی از آنها این بود: نصف شخصیت عاقل تحمل است و نصفش بی خیالی و تغافل است. آدم‌هایی که نمی‌توانند بی خیال باشند،اول خودشان اذیت می شوند. چرا که به هر چیزی فکر می‌کنند، هر چیزی را در خیال‌شان می‌پرورانند و به هر چیزی گیر می‌دهند و به هر چیز مردم کار دارند و می‌گویند:«این چه کسی بود؟ چه کسی رفت؟ کی آمد؟ چرا اینطوری شد؟ و ...». کسانی که مدام فضولی در کار دیگران می‌کنند، در مورد مسائل خودشان هم دائماً ذهن‌شان مشغول می‌شود و خیال شان نمی‌تواند پروازهای بزرگ بکند. چون آلودگی دارند. چنین آدمی کربلا می‌رود، مکه می‌رود، مدینه می‌رود، زیارت امام رضا می‌رود، ماه مبارک را می‌گذراند، اما اسیر و در اسارت می‌رود. کنترل افکار از آلودگی‌ها، در گشادگی قلب مؤثر است کنترل افکار خیلی مهم است. نگذاریم فکرمان به هر جایی بند شود. هر فیلمی را نگاه نکنید. هر سریالی را نگاه نکنید. سریال‌هایی که دلتان را مشغول می‌کند و دلشوره در شما ایجاد می‌کند و غمگین‌تان می‌کند و شما را به هم می‌ریزد، نگاه نکنید. ما خودمان به اندازه کافی غم و غصه داریم. دیگر چه لزومی دارد، این فیلم و سریال ها را ببینیم؟ فیلم‌هایی که اصلاً افسانه است. خود فیلم دارد می‌گوید که این افسانه و دروغ است. دل آدم خیابان نیست که هر کسی در آن بیاید و برود. قرار است که دل، جای خدا باشد. جای صدیقین، انبیاء، شهدا، صالحین و ملائکۀ الله و جای بهشت باشد. من آرامش و شادی می‌خواهم. از این بدتر کسانی هستند که از خودشان فاصله دارند و آنقدر از خودشان دور هستند که اصلاً تحمل ندارند که تنها باشند. اگر تلویزیون فیلم نداشته باشد، یا از ماهواره استفاده می‌کنند یا فیلم می‌خرند. پس مراقبت کنید که هم خودتان و هم فرزندان‌تان هر کتابی و هر داستانی را نخوانند. به آنها بگویید: عزیز من! هر چیزی ارزش خواندن ندارد. خیال انسان، افکار انسان باید آزاد و پاک باشد. نباید هر کاری بکند. همانطور که ما نباید هر غذایی را بخوریم. غذاهای خیالی، دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها همه باید کنترل شده باشد. کم کم باید تمرین کرد، تمرین تغافل و تجاهل که از تمرینات مهم هستند برای این که خیال آزاد شود. ما الان روی صراط هستیم. روی صراطی که از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است. فقط باید مواظب باشی که خودت نیفتی. تا این کار را نکنی، ذهن و خیال آزاد نمی‌شود و تا خیال آزاد نشود، ما در رنج و عصبانیت و پرخاشگری و زودرنجی و حساسیت و کینه و بدبینی خواهیم بود. بعد هم اصلاً نمی‌توانیم پروازهای بهشتی بکنیم. تقویت خیال، گام بعدی پس از پاکسازی آن است نکته دیگر، بعد از پاکسازی خیال، تقویت آن است. تقویت خیال به این معنا که باید به خیال تمرین بدهیم تا قدرت پرواز پیدا کند، یعنی به آن تمرین پرواز بدهیم و برای این کار می‌توانیم از روش های مختلف استفاده کنیم یکی از آن استفاده از اساتیدی است که می‌توانند خیالات ما را پرورش و قدرت بدهند. روش دیگر استفاده از شعرها و موسیقی‌ها است. موسیقی مثل غذاست که باید انتخابش کنی. باید ببینی کدام موسیقی تو را از افکار پلید و کثیف دور می‌کند؟ کدام اشعار آدم را بزرگ می‌کند؟ باید به دنبال موسیقی، نُت ­ها و سازهایی بروی که وقتی نواخته می‌شود، تو با آنها اوج می‌گیری و تو را از خیالات پست و پلید بیرون می‌آورد و باعث می‌شود هوس‌های بزرگ به سرت بزند. ما هم در بخش طبیعت، موسیقی و آهنگ و ترانه داریم و هم در بخش فطرت. باید ببینیم چه کسی بلد است این کار را انجام بدهد. برای تقویت خیال چه کنیم؟ همانطور که ما هر غذایی را نمی‌خوریم، یا هر غذایی به درد هر کسی نمی‌خورد، برای تقویت خیال هم باید ببنیم چه کار باید بکنیم؟ شما وقتی یک نوع غذا می‌خوری، ترست زیاد می‌شود. مثلاً کسانی که سردمزاج هستند، نباید غذاهای سرد بخورند. الان بیشتر غذاهای‌ ما سرد است. این باعث کسالت و خواب آلودگی، ترس و اضطراب و وسواس می‌شود. از تاریکی می‌ترسد، از تنهایی می‌ترسد. باید این غذا تغییر کند. شکل این غذا باید تغییر کند. حال فرض کنید، گوجه برای کسی خوب است، برای کس دیگر خوب نیست. یا برای کسی بادمجان خوب است و برای دیگری خوب نیست. من باید ببینم که کدام قاری وقتی قرائت می‌کند، در من قدرت، انبساط و اشک شوق ایجاد می‌شود. باید ببینم که کدام مداح در من چه تاثیری دارد. هر مداحی نه. باید ببینم که کدام تواشیح و کدام عطر من را منبسط و خوشحال می‌کند؟ عطرها هم خیلی مهم هستند. شما یک عطر استفاده می‌کنی، حالت به شدت گرفته می‌شود. خیالت را هم خراب می‌کند. از عطرهایی که خیال را آلوده می‌کنند، اصلاً استفاده نکنید. یک عطر که استفاده می‌کنی به تو اوج می‌دهد. تو وقتی که این عطر به مشامت می‌خورد، به یاد کربلا و مکه و حرم امام رضا و بهشت می‌ افتی. عطرهایی هست که تا بویش به تو می‌رسد، خود به خود صلوات زمزمه می‌کنی. رنگ‌ها هم همین طور هستند. یکسری از رنگ‌ها خیال را مچاله می‌کند و انسان را کوچک و آلوده می‌کند. آدم باید حساب شده از رنگ استفاده بکند. انسان رنگ‌ها را باید شناسایی کند و ببیند کدام رنگ به او قدرت و انبساط می‌دهد و کدام آرام‌بخش است. پس همه چیزهای اطراف ما در ما اثر دارند. سنگ های فیروزه، عقیق یا یاقوت و الماس همه، تاثیرات قدرتمندی روی ما دارند. پس تقویت خیال و تمرینات آن خیلی مهم است. ما باید باشگاه‌هایی با دوستان دو نفره، سه نفره، تنهایی یا حتی ۵ نفره و ۲۰ نفره داشته باشیم که در این باشگاه‌ها تمرین و تقویت ذهن و خیال کنیم. ما باید میکده و پاتوق داشته باشیم. هفتگی یا دو هفته یکبار یا ماهانه به آنجا برویم تا روح‌مان تقویت شود و انبساط و شادی دریافت کنیم. فراز بعدی دعا این است:«وَ الاِستِعدادَ لِلمَوت قَبلَ حُلولِ الفَوت» یا «قَبلَ نُزُول المَوت». انسان باید قبل از مرگ، خودش را برای مردن آماده کند. «الاِستِعدادَ» یعنی آمادگی و عِده جمع کند و خودش را برای آن لحظه باشکوهی که حضرت ملک الموت می‌آید، آماده کند. انسان باید برای این لحظه باشکوه یکسره تمرین کند. پس اولین کاری که باید برای حرکت قلب بکنیم، این است که تجافی پیدا کنیم. یعنی از دنیا فاصله بگیریم و کَنده شویم تا بعد بتوانیم به آن طرف برویم. فکرمان را آزاد کنیم. تا فکر و خیال آزاد و تقویت نشود، ما نمی‌توانیم پروازهای خوب انجام بدهیم. قلب/ قبر/ خیالات وافکار ع ل 385

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11761
زمان انتشار: 27 ژوئن 2020
| |
تنگی سینه با تنگی قبر رابطه مستقیم دارد

قلب، جلسه 34، 90/02/03

تنگی سینه با تنگی قبر رابطه مستقیم دارد

تنگی صدر با فشار و تنگی قبر رابطه مستقیم دارد و به همان میزان شرح صدر با فشار قبر رابطه عکس دارد. یعنی عصبانیت، کینه، بدبینی، پرخاشگری و هر چیزی که به ما بر می‌خورد، چون شرح صدر را از ما می‌گیرد، در نتیجه برای ما فشار قبر ذخیره می‌کند.  یعنی قبر تنگ و فشار قبر، مال روح تنگ است. فشاری که اینجا به روح می‌آید و انسانی که اینجا دائماً در فشار است، آن طرف هم در فشار است.

اما اگر کسی این فشارها را تحمل کند، باعث می‌شود سینه اش باز و روحیه‌اش قوی شود و انبساط پیدا کند. مثل حضرت زینب که هر چه بلا سرش آمد، فرمود:«و ما رأیت إلا جمیلا». اما برعکس آن حضرت، عده‌ای هستند که اگر یخچال‌شان بسوزد، اعصاب‌شان خرد می‌شود و بددهان می‌شوند. فریزر و تلویزیون‌شان آسیب ببیند، یا یک ذره مدل تلفن همراه‌شان از دیگران پایین­ تر باشد، به هم می‌ریزند. هر حادثه ­ای می‌تواند منجر به از هم پاشیده شدن روابطش با دیگران شود. سازوکار «انابه به سوی آخرت» چیست؟ قبلاً گفتیم که یکی از عوامل شرح صدر «الإنابَۀُ إلی دارِ الخُلُود=انابه به سوی آخرت» است. علت اینکه کسی به سمت خانه جاودانگی روی می‌آورد، این است که با دنیا راضی نمی‌شود و دنیا سیرش نمی‌کند. مشکل ما که انابة الی دار الخلود نداریم، این است که با دنیا راضی هستیم و اشتیاقی به آخرت و برزخ و بهشت نداریم. وقتی که ما بشنویم که صدهزار تومان از یک نفر گم می‌شود، یا سر کسی کلاه می‌گذارند و ده میلیون تومانش را می‌برند، چرا ما غصه ای نمی خوریم؟ چون ما هیچ حس تملکی نسبت به آن پول ها نداریم. حال اگر یک اتومبیلی را به عنوان جایزه به ما بدهند. یعنی چیز مفتی که زحمتی برایش نکشیده‌ایم. اگر این اتومبیل را دزد ببرد، چه حسی به ما دست می‌دهد؟ ناراحت می‌شویم. چون در این حالت، ما با آن رابطه برقرار کرده ایم و مالکش هستیم. برای همین به خاطر گم شدنش غصه می‌خوریم. وقتی می‌گویند یک میلیون هکتار زمین فلانی را از دستش درآوردند، تو غصه نمی‌خوری، اما اگر بگویند یک هکتار زمین خودت که سندش به نامت است، محصولاتش را سوزاندند، زمین را هم بالا کشیدند و دیگر به تو نمی‌دهند، غصه می‌خوری. این برای این است که در حالت دوم، تو احساس تملک می‌کنی. این دیگر اشتیاق نیست. مثل این است که به یک نفر بگویند، دوست داری هزار متر زمین مفتی به تو بدهند؟ خوب معلوم است که همه خوششان می‌آید. اما این اشتیاق و امید نیست. امید زمانی است که پشتوانه حقیقی داشته باشد. مثلاً بنده خدایی به زیارت امام رضا (علیه‌السلام) رفته بود و خیلی گریه می‌کرد و به حضرت می‌گفت: یک کاری بکن من در بانک برنده شوم و اسمم در قرعه ­کشی در بیاید. یک مدت گریه و التماس می‌کرد. امام رضا را خواب دید که می‌گفت: آخر وقتی تو در بانک حساب باز نکرده ای، من چطوری تو را در قرعه کشی برنده کنم. تو اول برو حساب باز کن تا من یک کاری برایت بکنم. به این شوق نمی‌گویند، این یک دروغ و طمع و توهم است. امید و اشتیاق کسی دارد که حساب باز می‌کند و در بانک پول می‌ریزد و نزد بانک حساب دارد. می‌پرسند: شما امید به بهشت داری؟ می‌گوید: بله. می‌گویند: چه کار می‌کنی؟ می‌گوید: گناه نمی‌کنم. چون گناهان بهشت من را از بین می‌برند. واجبات را انجام می‌دهم و وارد محرمات نمی‌شوم. دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها، لقمه، خمس و زکاتم را مراقبت می‌کنم. این آدم یک آدم امیدوار است. راست هم می‌گوید. کسی می‌تواند بگوید من امیدوارم که برای موفقیت در یک کار، مقدمات حقیقی کار را فراهم بکند. اما اگر همینطوری فقط بگوید من امیدوار هستم، ولی هیچ اقدامی نکند، امیدوار نیست. شوق زمانی می‌آید که آدم می‌گوید من دارم برایش کار می‌کنم. پس «إنابه إلی دار الخلود» یک کار و عملیات است که تو اول باید اعتقاد پیدا کنی، اول باید باورش بکنی که کمترین چیزی که الان به اسم ما آنجا ثبت شده، یک بهشت است با یک میلیون خادم. اما متاسفانه من هیچ کدام از آنها را مال خودم نمی‌دانم. به یک زمین ۶ دانگ و سند منگوله ­دار 60 متری اینجا بیشتر یقین دارم تا آن نظام آخرتی. وقتی می‌گویند اگر شما فلان کار را بکنی، بهشتت می‌سوزد، اصلاً غصه نمی‌خورم. چون اصلاً از اول هم احساس تملک نسبت به آخرت نمی‌کردم. ما انتساب خود را به خانواده آسمانی مان باور نکرده‌ایم سازوکار انابه به سمت آخرت، شوق داشتن و اشتیاق و امید داشتن به آن است و اینکه ما احساس تملک نسبت به آنجا داشته باشیم. ما در رابطه با اهل بیت (علیهم‌السلام) که خانواده آسمانی ما هستند هم هنوز، حس تملک و حس پدر و مادر و فرزندی را باور نکرده‌ایم. خانم فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و امام زمان (علیه‌السلام) برای تک تک ما غصه می‌خورند. ولی ما احساس تملک را به مادرمان خانم حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) و آقا امام زمان (علیه‌السلام) نداریم. یعنی حقیقتاً به خودمان نگاه فرزندِ حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بودن را نداریم. برای همین اصلاً ناراحت نمی‌شویم. یک علت بی حیایی انسان این است که در خود، انتسابی به خدا و اهل بیت ع حس نمی کند بی­ حیایی از اینجا نشأت می‌گیرد که من انتسابی برای خودم با این خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) حس نمی‌کنم. اینطوری نیستیم که بگوییم، من ربم را از دست می‌دهم. من جلوی خدا خجالت می‌کشم. یعنی پدرم که امام زمان، پیغمبر و امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) هستند، اصلاً در محاسباتم نمی‌آیند و نمی‌گویم که مادرم فاطمه زهرا اگر کار زشت مرا ببیند من را اینطوری ببیند، چه حالی پیدا می‌کند؟ برای همین است که از کار زشت خود، اصلاً ناراحت نمی‌شویم. مثال دیگری بزنم: الان یک دخترخانم یا یک آقا پسر یک کار زشتی می‌کند و می­ بینید خیلی غصه دارد. می‌گویی: برای چه غصه می‌خوری؟ می‌گوید: اگر مادرم بفهمد، اگر پدرم بفهمد، اگر شوهرم بفهمد، دق می‌کند. اگر بچه ­ام بفهمد، از خجالت آب می‌شود. چرا اینطور است؟ چون نسبت به آنها احساس تعلق دارد و این رابطه را باور کرده است. ولی ما چرا با امام زمان و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیهما) اینطوری نیستیم؟ چون رابطه مادر و فرزندی و پدر و فرزندی با ایشان را باور نکرده‌ایم. وقتی می‌گویند، بهشتت از دست می‌رود و آن یک میلیون نفر خادم تو در بهشت از تو گرفته می‌شوند، چرا من غصه نمی‌خورم؟چون احساس تعلقی با آنها ندارم. اما آیا باور می‌کنید که اینها برای ما گریه می‌کنند و غصه می‌خورند؟ چون ما اصلاً تعلقی به اینها نداریم، پس انابه هم به آن نداریم. برای همین است که وقتی صحبت از بهشت می‌شود، ما آنقدر مفت با آن برخورد می‌کنیم که اصلاً انگار جزء مایملک ما نیست. ولی در روز قیامت و شب اول قبر اینها را به ما نشان می‌دهند و می‌گویند اینها مال تو بود، ولی الان مال تو نیست. یکی از غصه­ های شب اول قبر به بعد این است که آدم می‌فهمد کجا بوده و چه چیزی را از دست داده است. مهمانی‌های بهشتی را نشانش می‌دهند. همه جهنمیان بهشتیان را می ­بینند. یکی از زجرهای جهنم، عذاب روحی آن است. اینطور نیست که فقط در یک دخمه‌ای او را بیندازند که چیزی را نبیند، بلکه همه چیز را می ­بیند و می‌فهمد که دارد چه بلایی سرش می‌آید. تشنه و گرسنه ­اش است و غذا و آب و شراب خوری بهشتیان را می­ بیند، اما در غصه و تنهایی است و شادی‌های آنها را به او نشان می‌دهند. دل هایتان را مشتاق بهشت و آخرت کنید یکی از راهکارها برای مشتاق شدن به آخرت و بهشت این است که خودِ ما در دل‌های مان شوق بهشت را بیندازیم. زیرا بهشت و بهشت­ شناسی آنقدر مهم است که حضرت می‌فرماید:« شَوِّقُوا أنفُسَکُم إلی نَعیمِ الجَنَّۀ= دلهایتان را مشتاق بهشت و آخرت کنید». یعنی خودتان دلتان را راه بیاندازید. اگر دلتان راه نیفتد، هیچ کاری نمی‌توانید برای آخرت بکنید. مگر ما چقدر با بهشت فاصله داریم؟ چقدر وقت داریم؟ پس باید اشتیاق‌مان را باید بالا ببریم و آخرت را جدی بگیریم. کسی که به سمت آخرت می‌آید، مایملکش را طبیعت نمی‌داند. بنابراین، هیچ کمبودی در طبیعت برایش آزاردهنده نیست. اینکه برای بعضی ها می‌گویند: دنیا به آخر رسیده. راست می‌گویند. چون واقعاً دنیایش همین بوده و دنیا را مایملک خودش می‌دانسته. آدم وقتی خدا و فاطمه زهرا و امام زمان (علیهم‌السلام) و بهشت را مال خودش دانست، این آدم اصلاً در دنیا غصه و افسردگی و پژمردگی ندارد. خلأ عاطفی و شکست عشقی و اینها مال آد‌م‌های طبیعت­ گراست. اصلاً یک مؤمن هیچ وقت در دنیا شکست عشقی ندارد. ما کوچک هستیم که اینجا به گدایی و بدبختی و التماس این و آن می‌افتیم. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید: اگر شما ذهنت را ببری به سوی به هم خوردن شاخه­ های درختان بهشتی که روی تپه ­هایی از مشک، در کنار آن جوی‌ها با آن موسیقی که برای شما ایجاد می‌کند، دیگر از هر چیزی که دنیایی است حالت به هم می‌خورد و رغبتی به آن نداری. ولی ما با آخرت و ابدیت به خیال نمی‌افتیم. حضرت می‌گوید، تا شما به خیال نیافتید فایده ندارد. اشتیاق به دنیای محدود، سینه را تنگ می‌کند یک آدم عاقل باید بنشیند و فکر کند که خدای به این بزرگی، چرا صدها آیه را اختصاص داده به بهشت و آخرت و ما هیچ اشتیاقی به بهشت نشان نمی‌دهیم؟ تا ما تعلق پیدا نکنیم، «انابه إلی دار الخلود» نخواهیم داشت و چون انابه نداریم، سینه­ مان هم بسته است. در این صورت، همه دارایی مان در دنیا خلاصه شده، دنیا هم محدودیت امکانات دارد و در این محدودیت عاطفه و امکانات ضعیف، آدم ها بر سر این جیفه، با همدیگر دعوای شان می‌شود. مثلاً می‌گوید: برای همه بچه­ هایم خانه خریدم، برای نوه­ هایم خانه خردیم، ماشین خریدم، آنقدر که نوه ­هایم هم بخورند دارم. اگر از این آدم بپرسید که آیا از این ۲۰ تا خانه ­ای که خریدی، یکی را برای امام زمان گذاشته‌ای؟ می گوید: نه. برای خدا یکی را گذاشته‌ای؟ نه. چون این خدا را خدای خودت نمی‌دانی و با او رابطه تجاری برقرار کرده‌ای، او اله تو نیست. چون امام زمان را پدر خود نمی دانی، نمی‌توانی برایش هزینه بکنی. در همه کارها ما اینطوری هستیم. چون امام زمان را از خودمان نمی‌دانیم، احساس تعلقی هم به او نداریم. برای همین نمی‌توانم به عشقش هم تکیه کنیم. چون فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) را مادر خودمان نمی‌دانیم، با او رابطه برقرار نمی کنیم. برای همین است که نمی‌توانیم از عاطفه دیگران بی ­نیاز شویم و در پستی و بلندی های زندگی، له می‌شویم. وقتی که من از عاطفه اصلی، محروم شدم، گرفتار عاطفه های محدود می‌شوم. وقتی که من خودم را از عشق نامحدود محروم می‌کنم، گرفتار عشق محدود می‌شوم و عشق محدود هم دل بی نهایت ­طلب من را سیر نمی‌کند. به همین دلیل همیشه من احساس بدبختی، ناراحتی، تنگی، ناآرامی، اضطراب، دلشوره و پوچی دارم. «انابه إلی دار الخلود» یعنی این دل باید از دنیا منصرف ‌شود و بر‌گردد به سوی آخرت. یک زندانی که در زندان است، چه خیال‌پردازی‌هایی برای بیرون آمدن از زندان می‌کند؟ ما برای اینکه از زندان دنیا بیرون برویم، چرا خیال‌پردازی نداریم؟ چرا ما اینقدر ضعیف هستیم؟ این همه آیات را برای چه گفته اند؟ برای اینکه ما خودمان را با آن شاد کنیم. اینها قطعی و صددرصد و مسلم است. مدام شیطان در حمله از عقب می‌گوید تو فلان جا فلان گناه را کرده ای، پس حرف از بهشت و قیامت و شب اول قبر نزن. اگر تو بمیری، جایت در جهنم است. در این صورت آدم فکر می‌کند که آن‌طرف را از دست داده و دنیایش را هم از دست رفته می‌بیند، در نتیجه می‌شود یک آدم پژمرده. پس برای چه ما حمله شیطان را بپذیریم و بعد بهشت هم از دست ما برود؟ شیطان در حمله از عقب، خیلی به ما لطمه می‌زند. مدام گذشته و گناهان را به رخ ما می‌کشد تا به سوی بهشت نرویم. گذشته و گناهان اگر قرار است به رخ کشیده شود، فقط در زمانی خوب است که برای یادآوری و جبران گذشته باشد. چون ما انابة إلی دار الخلود نداریم، سینه ­های مان تنگ می‌شود و اعصاب‌مان خرد می‌شود. باری همین است که آدم‌های کوچک و له­ شده‌ای بار می‌آییم و نمی‌توانیم شاد و سرمست و قوی باشیم. برای همین ما داریم در حق خودمان خیلی ظلم و جنایت می‌کنیم. إنابة إلی دار الخلود آدم را قدرتمند می‌کند. پس تا می‌توانید، به بهشت خودتان و به مادر آسمانی­تان فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) تعلق پیدا کنید. واقعاً عاطفه­‌ی آن حضرت به شما، هزاران برابر بیشتر از مادرتان است. بعضی‌ها می‌گویند: چرا ائمه (علیهم‌السلام) به خواب ما نمی‌آید؟ یک قاعده بگویم در مورد این که بعضی می‌گویند «چرا امام زمان و فاطمه زهرا (علیهما‌السلام) و بهشت در خواب من نمی‌آید؟ چرا ابالفضل و فرشته­ ها به خواب ما نمی‌آیند؟». می‌دانید چرا؟ و چه موقع آنها به خواب شما می‌آیند؟ زمانی که شما آنها را در خواب و خیالت بیاوری و با آنها عشق­بازی کنی و در خودت راه‌شان بدهی. تا وقتی که آنان را در خودت راه ندهی، به سراغت نمی‌آیند. تو دَرِ قلبت را بسته‌ای و شلوغ کرده‌ای و پر است از موبایل، مبل، غذا، قابلمه، کریستال، النگو، طلا، اتومبیل و ساختمان و آهن و یک عالم مزخرفات در این دل ریخته ای، دیگر در دلت جا نیست که آنها بیایند. آنها به میزانی به تو می­خندند که تو بتوانی به آنها بخندی و با آنها شاد باشی. آنها به میزانی تو را بغل می‌کنند که تو یک آغوشی گذاشته باشی برای بغل کردن آنها. ما باید دلمان را خالی کنیم. دلبستگی­ ها به کمالات جمادی و نباتی و حیوانی را تخلیه کنیم تا راه باز شود. باید برای بهشت در دلمان فضاسازی ‌کنیم و اشتیاق دروغین نداشته باشیم و واقعاً به اشتیاق و امید حقیقی برسیم. برای خواستن آخرت، باید زمینه ی آن را فراهم کنیم علی(علیه‌السلام) در نهج البلاغه می‌فرماید:«لا تَکُن مِمَّن یَرجُوا الآخِرَۀَ بِغَیرِ العَمَل = از کسانی نباشید که ابدیت را بدون کار می‌خواهند.» یعنی آخرت را بدون فراهم کردن زمینه ­هایش نخواهید. ما اصلاً با امام زمان خلوت نمی‌کنیم. نمی‌گوییم در را ببندیم و با امام زمان و خدا و بهشت و با مادرمان فاطمه زهرا خلوت کنیم. وقتی وقت شان را نداریم، آنها می‌گویند: این دختر و پسر من، وقت من را ندارد، من هم مزاحم‌شان نمی‌شوم. الان شما خانه سالمندان بروید، ببینید چقدر افراد هستند که پدر و مادرشان را در این خانه گذاشته‌اند. وقتی از آنها می‌پرسی بچه ­ها چی؟ چون عاطفه دارند، نمی‌توانند بچه را نفرین کنند و می‌گویند: بچه ­ها سرشان شلوغ است، مزاحم‌شان نمی‌شویم. خانه ­شان نمی‌ر‌ویم، اینجا بهتر است. یک آقایی که آدم خیلی سرمایه ­داری است و در شهرستان زندگی می کند و همه بچه­ هایش تهران هستند، هر وقت به تهران می‌‌آید، به هتل می‌رود. می‌گوید: مزاحم بچه‌ها نمی‌شوم. کجا در عشق و عاطفه چنین حرف‌هایی هست؟ مگر دو نفر که عاشق و دلتنگ هم هستند و عاطفه دارند، می گویند مزاحمش نشوم. نه این حرفها کدام است. برای همدیگر راه باز می‌کنند. برای همدیگر وقت می‌گذارند. ما در این ساعت ها و جدول و برنامه روزانه­ مان اصلاً جایی برای عشق و دلدادگی نیست. ما همیشه آخرت را آخر گذاشته‌ایم. یعنی می گوییم: اول دنیا را خوب بسازیم، اگر شد به آخرت هم می رسیم. حالا اگر شد، یک چیزی هم برای آخرتمان خواهیم‌ گذاشت. شما این وصیتنامه­ های مسخره را نگاه کنید. طرف می‌گوید: من در وصیتنامه ­ام نوشته ام وقتی مُردم، همه اموالم را در راه خدا بدهند. تا خودت زنده هستی این کار را بکن. وصیت کرده بود اموالش را در راه خدا بعد از مرگش بدهند. پیغمبر آمد همه را خالی کرد و همه را داد. ته­ اش یک خرمای خشک ماند. گفت: اگر این خرمای خشک را خودش در زمان حیاتش می‌داد، بهتر از کل این دارایی‌هایی بود که بعد از مردنش داد. علی(علیه‌السلام) زیرک بودند و حضرت اکثر سرمایه­ هایش را در زمان حیاتش برای آخرت فرستاد. بعضی ها واقعاً هوشیار و زیرک هستند که می‌گویند: من همین الان برای آخرت و ابدیت خودم می‌فرستم. الان خیلی‌ها هستند که مسجد و حسینیه و مدرسه می‌سازند و فعالیت‌های بالاتر از اینها را هم خیلی با اشتیاق انجام می‌دهند. درود بر اینها. اینها آدم‌های زیرکی هستند. آخرت نادیدنی است، هنر یک آدم ایمان آوردن به این نادیدنی هاست ما تا آخرت را باور نکنیم، ایمان نمی‌آوریم و رشد نمی‌کنیم. قرآن اولین شرط برای هدایت را می‌فرماید:«ذلكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» قرآن اول می‌گوید شکت را کنار بگذار. آدمی که شک دارد، دینداری 50 ساله ­اش هم مفت نمی‌ارزد. اول شک‌ها را برطرف کن، بعد از آن هدایت می‌آید:«هُدىً لِلْمُتَّقِینَ». شرطش چیست؟ «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» آن‌طرف را قبول دارند. هنر یک آدم این است که چیزی را که خیلی‌ها نمی ­بینند، با آن، مثل چیز قابلِ دیدن رفتار می‌کند. برایش یقینی است. تا ایمان را به آن چیزی که نادیدنی است، مثل دیدنی نکنی، رشد نمی‌کنی. وقتی نادیده را دیده بگیری، اقامه صلوۀ و زکات و این حرف ها بعد از اینها درست می شود. دینداری ما با ترس و از روی تقلیدی است که پدر و مادرمان گفته‌اند. اول ایمان بیاور و آن‌طرف را باور کن، بعد می ­بینی تو چقدر انبساط و شادی داری. وقتی آن شادی آمد، دنیایت هم همیشه شاد می‌گذرد. یک جنین در رحم مادر چقدر خوب رشد می‌کند. چون دنیا را باور کرده، اصلاً رحم را هم جدی نمی‌گیرد. در هزینه ­های رحمی ­اش کاملاً صرفه­ جو است. ولی بیشتر چیزهایی که از مادر می‌گیرد، تبدیل می‌کند به چیزهایی که قرار است بعداً با خودش ببرد. غذای جنین فقط خون است؛ اما وقتی که می‌خواهد برای دنیایی که قرار است به آن متولد شود، همه چیز را تبدیل می‌کند به تجهیزات. ما تا نسبت به آخرت اینطوری نشویم، به شادی و آرامش در دنیا نمی‌رسیم. هر کسی می‌خواهد دنیایش شاد و آرام بگذرد، باید دلش را از دنیا خارج کند. دلش را مثل یک جنین ببرد بیرون از رحم. ما هم گفتیم رابطه ی دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر با دنیاست. تا دلت در رحم دنیا گیر کرده است، تو به هیچ وجه به شادی و آرامش و انبساط نمی‌رسی. علت اینکه هیچ کس نتوانست، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) را غصه­دار کند، این بود که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) اصلاً دلش در کربلا نبود. دلش پیش خدا بود. شهدای ما برای چه شاد بودند و امام می‌فرمود: در شادی وصول‌ و قهقهه مستانه ­شان «عند ربهم یرزقون» هستند؟ چون دلشان را از اینجا بیرون برده بودند. یک بدن داشتند و دشمن فقط می‌توانست به بدن‌شان لطمه بزند، اما به خودشان نمی‌توانست لطمه‌ای وارد کند. خودشان را بیمه کرده بودند. آدم عاقل کسی است که قبل از اینکه شیطان بخواهد اینجا ایمانش را برباید، ایمان و دلش را از اینجا خارج می‌کند. دیده‌اید، پولدارها می‌گویند: در ایران امنیت سرمایه ­گذاری نیست و باید پول‌ها را به خارج ببریم و یک جای معتبر بگذاریم که اگر اتفاقی افتاد، سرمایه ما از بین نرود. سرمایه­ ی ایمان و ابدیت و حداقل بهشتت را ببر و در جایی ذخیره کن تا ماندگار باشد. اگر بخواهی آن را در دنیا نگه داری، به آن آسیب می‌رسد و همه از بین می رود.   قلب/ آخرت/ تنگی قبر ع ل 384

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11758
زمان انتشار: 24 ژوئن 2020
| |
شرح صدر، نوری است که خدا در دل مؤمن می‌اندازد

قلب، جلسه 33، 1390/01/20

شرح صدر، نوری است که خدا در دل مؤمن می‌اندازد

علامت این که کسی نور شرح صدر را دارد یا نه، این است که شخص از خانة فریب دنیا دوری می کند و برای  بازگشت به خانه ی جاوید خود را آماده می کند.

درباره شرح صدر و گشادگی دل، حدیثی را که از پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خواندیم این بود:«الرّسول (صلی الله علیه و آله)- رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) قَرَأَ أَ فَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَقَالَ إِنَّ النُّورَ إِذَا وَقَعَ فِی الْقَلْبِ انْفَسَحَ لَهُ وَ انْشَرَحَ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ لِذَلِکَ عَلَامَهْ یُعْرَفُ بِهَا قَالَ التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَهُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ[1] الْمَوْتِ [2]= از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روایت شده است: حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آیه‌ی «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»(زمر/22) را قرائت نمود و فرمود: «این نوری است که خداوند در دل مؤمن می‌افکند، پس سینه‌اش گشاده گردد». عرض کردند: «آیا این نشانه‌ای هم دارد تا به آن شناخته گردد؟» فرمود: «آری! بازگشت به خانه‌ی جاوید و دوری از خانه‌ی فریب و آمادگی برای مرگ قبل از آمدنش.» در جلسه گذشته به طور مبسوط بسیاری از علائم انشراح صدر را خدمت عزیزان عرض کردیم که طبق فرمایش رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تجافی از دنیا و رو کردن به سمت آخرت، از عوامل شرح صدر بود. جلسه قبل حالت «تجافی» را توضیح دادیم. گاهی این حالت تجافی را خود فرد در خود ایجاد می‌کند. یعنی زیاد به دنیا نمی‌چسبد و آماده حرکت و رخت بربستن از دنیا است. گاهی هم این حالت را خداوند برای بنده‌هایی که خیلی دوست شان دارد، ایجاد می‌کند. چون آدم‌های قابل و باظرفیتی هستند. یعنی وضعیتی را خدا برایشان رقم می زند که در دنیا خیلی آب خوش از گلوی‌شان پایین نمی‌رود. مثل کسانی که مریض شده اند. با ذکر شریف «الحمدلله» می‌توان از چسبندگی به دنیا، رها شد تجافی خیلی حالت مهمی است و انسان خودش باید با شعور و آگاهی و معرفت برای خودش ایجاد کند. یعنی به سمت هر چیزی که می‌رود و هر دارایی یا کمالی که پیدا می‌کند، باید با ذکر شریف «الحمدلله» باشد. «الحمدلله» یعنی این مال من نیست. انسان باید بداند که هر چیزی را که به دست می‌آورد، قرار نیست همیشه مال او باشد. وقتی کسی خودش را نشناسد، فکر می‌کند که یک حیوان است و باید متعلقات حیوانی و جمادی و نباتی[3] داشته باشد و قرار است این حیوانیت با او باشد. اما باید توجه داشت که نه اینها قیمت انسان است نیستند و نه انسان شایسته ی اینهاست. ممکن است خداوند اینها را یک مدت به من بدهند، اما میزان بهره ­برداری من از این کمالات فراز و نشیب دارد. یک موقع مستأجرم، یک موقع صاحبخانه هستم. زمانی صاحبخانه هستم، بعدش مستأجر می‌شوم. یک موقع پولدار هستم و یک موقع فشار اقتصادی و ورشکستگی دارم. یک زمان لباس دارم در زمانی دیگر ندارم. گاهی جواهرات یا اتومبیل هست، یک موقع  نیست. این متعلقات قیمت ما و حقیقت ما نیستند. اما خطر این تعلقها این است که در صورتی که دلبستگی ایجاد شود، کنده شدن از آن، انسان را تا سرحد سکته و خودکشی می‌برد. نداشتن یک نعمت، نباید مانع از انشراح قلب شود کسی که افسرده است به خاطر اینکه بچه ­دار نمی‌شود، این آدم خودش را نمی‌شناسد. اما باید بگوید: حال که خدا نخواسته که بچه ­دار شوم، اما نیتش را دارم، خدایا! اگر من بچه داشتم، بچه خوبی تربیت می‌کردم. چه بسا اگر بچه­ دار بودم، بچه خوبی تربیت نمی‌کردم، بچه من فردا گناه می‌کرد و در نامه عمل من می‌نوشتند. حالا که بچه ­دار نشده ام، خدا برای من در قیامت جبران می‌کند و ثواب داشتن یک بچه خوب و نسل خوب را تا قیامت در نامه عملم می‌نویسد. علاوه برآن، می‌توانم هزاران بچه دیگر داشته باشم. زیرا بچه ­های دیگران هم بچه­ های من هستند. شما روی هر انسانی که کار تربیتی انجام بدهید، در روز قیامت به صورت بچه تو محشور می‌شود. چه آدم بزرگ باشد و چه بچه باشد. شما می‌توانید با پول یعنی با جمادات، سرمایه ­گذاری کنید و هزاران بچه برای قیامت خودتان بخرید. کسی که در کار فرهنگی سرمایه ­گذاری می‌کند و از قِبَلِ این کار فرهنگی، انسان‌های زیادی هدایت می‌شوند، تا قیامت ثواب اعمال خودشان و نسل‌شان در نامه عمل این فرد هم هست. مثلاً کسی با خانه‌اش سرمایه‌گذاری کرده و خانه‌اش را برای تربیت مردم وقف کرده، از یک کمال جمادی مثل ساختمان، برای رشد یک کمال انسانی استفاده کرده است. یا کسی به مسجد کمک کرده، به حرم کمک کرده، در این مکان‌ها انسان‌هایی آمده و هدایت شده‌اند؛ یک دفعه می‌بینید که این شخص در قیامت در حالی محشور می‌شود که نامه عمل صالح هزاران و میلیون‌ها انسان در نامه عمل او نیز هست. این خیلی بُرد کرده است و نیاز نیست یک بچه یا دو بچه داشته باشد. این بی ­سلیقگی است که من فکر کنم یک بچه یا دو بچه خودم کافی است. چه بسا بچه من هیچ وقت خودش تربیت نشود، ولی من می‌توانم هزاران بچه دیگر را تربیت کنم و در نامه عمل من باشند. در مورد کمالات حیوانی هم همینطور است. مثلاً اگر کسی کمالات حیوانی نداشته باشد و ناآرام می‌شود، در حالی که کمالات خیلی بالاتری هم وجود دارد که انسان می‌تواند با آنها آرامش داشته باشد. نداشتن کمالات حیوانی هم می‌تواند مشکل باشد، اما فقط به اندازه یک مشکل ذهنی است که می‌شود حلش کرد. مشکل قلبی و روحی نیست. اما بعضی‌ها اینطور مسائل را به جای اینکه در ذهن خودشان نگه دارند، در دل خودشان می‌ریزند. ریختن کمالات غیر الهی در دل، جای خدا را گرفته و دل را ناآرام می‌کند به محض اینکه شما مشکلی که مربوط به ذهن است را در دل ریختید، جای خدا را اشغال کرده اید. در نتیجه می‌شوی یک غاصب، دزد و حق انسان است که در این حالت ناآرام باشد. دیگر دل آرامش ندارد. چون دل جای آرامش و شادی است. یعنی دل خدا و معصومین (علیهم‌السلام) که خانواده آسمانی‌ات است و قرار است با آنها بینهایت زندگی کنید. دل باید با ملائکۀ الله و بهشت، پُر شود. وقتی هیچ کدام از اینها در دل تو نیست و تو بیرون‌شان کرده اید، معلوم است که جایش غصه خوردن برای کمالات حیوانی را آورده اید. بنابراین، این دل روی آرامش و روی شادی را نخواهد دید. یعنی پولدار هستی، ولی شاد و آرام نیستی. به جای اینکه خودت را به خدا بفروشی: «القَلبُ حَرَمُ الله وَ لا تُسکِن حَرَمَ الله غَیرَ الله= دل حرم خداست، در حرم خدا غیر خدا نباید باشد». معلوم است که خودت را به کمالات جمادی، نباتی، حیوانی فروخته‌ای. شرح صدر، یعنی «به دست آوردن و از دست دادن چیزی» برای انسان یکسان باشد پیامبر فرمود: علامت اینکه یک نفر گشادگی دل دارد، این است که این شخص «تجافی عن دار الغرور=دوری از سرای غرور» دارد. یعنی چسبیده به دنیا نیست. نشانه‌اش هم در قرآن بیان شده در آنجا که می فرماید:« لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ [4]= تا بر آنچه از دست‏ شما رفته، اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است،‏ شادمانى نكنید.» یعنی با به دست آوردن چیزهای دنیایی، نه آنقدر خوشحال می‌شود و با از دست دادن شان نه آنقدر غمگین که تعادلش را از دست بدهد. ممکن است از نظر عاطفی آسیبی ببیند. مثلاً همسرش فوت کرده، در حالی که  به او انس داشته و حالا  گریه می‌کند. این علامت رحمت است و عیبی ندارد. یا فرزندش فوت کرده و گریه می‌کند. این علامت رحمت است که انسان دلش تنگ می‌شود، اما بخش آرامش وجودش هیچ وقت به هم نمی‌ریزد. یعنی این شخص اگر بیاید دو رکعت نماز بخواند، باز به همان شیرینی و آرامش قبل، نمازش را خواهد خواند. اصلاً سر حوادث روزگار با خدا درگیر نمی‌شود و حیثیت انسانی­ اش زیر سؤال نمی‌رود و هیچ وقت احساس حقارت، پستی، کوچکی، ناامیدی و پوچی نمی‌کند. می‌گوید: «الحمدلله» اینها همه مال خداست، مال من نیست. دو سپر مهم «الحمدلله» و «سبحان الله»  به دل آرامش می‌دهند ما دو سپر مهم داریم: «الحمدلله» و «سبحان الله» که به دل ما خیلی آرامش می‌دهد و از شخصیت ما حفاظت می‌کند. سپر «الحمدلله» نمی‌گذارد ما پررو و لوس شویم. سپر «الحمدلله» را جلوی شیطان می‌گیریم و این سپر نمی‌گذارد شیطان به ما حمله کند. شیطان هر وقت خواست حمله کند، تا بگویی «الحمدلله» مشکل حل می‌شود. سپر الحمدلله نمی‌گذارد ما فخرفروشی کنیم، یا دیگران را ریز ببینیم. چون زمانی من احساس می‌کنم از یک نفر بهتر هستم که احساس کنم خودم یک کمالی دارم برتر از دیگران. پس با یک نمازشب و خواب خوب و توفیق عبادت و حج رفتن و کربلا رفتن و کارهای خیر، خودم را برتر از دیگران نمی‌بینم و می‌گویم: خدایا من اینطوری بیشتر بدهکار شدم. چون تو به دست من اینها را جاری کردی و بدهکاری­ام بیشتر شد. نه اینکه بگویم قیمتم بالا رفت. دقت کنید! وقتی می‌گوییم «الحمدلله»، این ذکر فوق­ العاده کار می‌کند، چون اسم اعظم و یک شاه­ کلید است. سپر «سبحان الله» را جلوی خدا می‌گیریم. «سبحان الله» یعنی خدا حکیم است. خدا کار عبث نمی‌کند. خدا بی‌نیاز و صمد است. خدا نیازی به من و عبادت من و اطاعت من و خلقت من ندارد. پس اگر من را خلق کرده و از من عبادت و اطاعت خواسته، لطفی در حق من بوده که من را به جاودانگی خودش برساند. خداوند خواسته است تا با خلقت من، اسماء و صفات خودش را در من جلوه بدهد و من را به خوشبختی ابدی و سعادت ابدی برساند. پس خدا محتاج نیست و ظلم نمی‌کند. بنابراین، اگر اتفاقی در دنیا برای من افتاد، زود با خدا درگیر نمی‌شوم. رابطه ­ام با خدا انگلی نیست که بگویم خدایا! اگر به من دنیا دادی و کمالات جمادی، نباتی حیوانی دادی، خدای خوبی هستی و دوستت دارم؛ ولی اگر ندادی، اصلاً خدای خوبی نیستی. اگر بی ­پول و گرسنه شدم، تو خدای خوبی نیستی. این رفتار آدمی است که خودش را جماد، گیاه و حیوان معنا می‌کند. خداوند انسان را به صورت خودش خلق کرده است امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: اگر به مورچه بگویند خدا چه شکلی است؟ می‌گوید: خدا مثل خودمان است. چهارتا شاخک مثل ما دارد. خدای مورچه شبیه مورچه است. اما در حقیقت، خدای انسان شبیه انسان است: «خَلَقَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی آدَمَ عَلی صُورَتِه[5] = خداوند انسان را به صورت خودش خلق کرده». ما باید صورت خدایی داشته باشیم. ولی در جامعه معمولاً خدایی که به ما معرفی شده، خدای حیوانات، گیاهان و جمادات است. این خدا را آدم نمی‌تواند دوست داشته باشد. یک خدای ضعیف و به درد نخوری که نه می‌تواند برای من شادی ایجاد کند و نه آرامش. اگر خدای من نتواند برای من شادی و آرامش بیاورد و ورای همه مسائل دیگر برای من عزیز باشد، این از یک شوهر یا از یک زن هم برای من ضعیف­تر است. خدایی که با خانه، اتومبیل و مدرک تحصیلی برابری نمی‌کند، این چه خدایی است؟ این یک خدای بی ­عرضه، کوچک و به درد نخور است. همان بهتر که با این خدا دشمنی کنیم. اما خدای حقیقی، حق، رب العالمین و الله تبارک و تعالی از همه چیز عزیزتر و شیرین­تر است. محبوب حقیقی دل انسان است. اگر خانمی با اینکه همسر دارد، مرد دیگری را به همسرش ترجیح بدهد و شوهرش را به او بفروشد، این کار قبیح است. یا کسی پدر و مادر یا برادر و خواهرش را به کس دیگری بفروشد، کار زشتی است. حال کسی خدا را می‌فروشد به بچه ­اش، به شوهرش، به لباسش، به شکمش، معلوم است که خدای او یک خدای بی­عرضه است. این خدا را باید دور ریخت و همان بهتر که بفروشی. اما کدام خدا عزیز است؟ خدایی عزیز است که من حاضر نباشم به هیچ چیز او را بفروشم. حاضرم جانم را فدایش کنم. این خیلی خدای خوبی است. این خدا قیمت دارد. خدایی که من می‌توانم عاشقش شوم، اینقدر قیمت دارد که حاضرم همه دلم را به او بدهم. حاضرم فقط برای او نماز بخوانم. فقط او را یاد کنم. فقط او را عبادت کنم. این خدا به درد عبادت و رفاقت و رفت و آمد و به درد بغل کردن و بوسیدن می‌خورد. اما خدایی که من با یک مشکل اقتصادی، نباتی، بدنی، یا با یک مشکل در خانواده، بتوانم فراموشش کنم، اینقدر جان نداشته باشد که به من شادی و آرامش بدهد و من احساس بدبختی و شکست و بیچارگی کنم، این خدا خدایی است که اصلاً هیچ قیمتی ندارد. در بحث های مشاوره، اگر آقایی بیاید بگوید، خانمم من را فروخته، یا بچه‌ام من را فروخته. اول ما می‌گوییم تو چه کار کردی که بچه‌ات یا خانمت تو را فروخته؟ معلوم می شود که تو عرضه نداشتی دل یک زن را به دست بیاوری. خدایی که دل من را به دست نیاورد و من بتوانم راحت او را بفروشم و بروم گناه کنم، این خدا به درد نمی‌خورد. زیرا خدای حقیقی و کمال مطلق یک معشوقِ دلبر است. اگر واقعاً او را بشناسیم، محال است که دل از ما نَبَرَد. اگر این خدا را فروختم، نشانه ی این است که به اندازه کافی دل من را نبرده و من او را نشناخته‌ام. اما الله که کمال مطلق، زیبایی مطلق، جمال و جلال مطلق است، آنقدر می‌ارزد که آدم برایش همه کاری بکند. می‌ارزد همه چیزش را فدایش کند. ولی من متأسفانه خودم را اینطوری نشناخته‌ام. چون خودم را نشناختم، خدایم را هم نشناخته ام. خدای هر کس لایق خود اوست. این همان جیزی است که دانشمندی گفت: بزرگی خدای هر کس به اندازه ی بزرگی و سلامت فکرش در باره ی خداست. خدای ضعیف را باید رها کرد و دنبال خدای حقیقی رفت اگر زندگی ­ات آرامش ندارد، اگر اضطراب داری، اگر آدم بی ­لیاقتی هستی، اگر گناه می‌کنی، اگر شاد و آرام نیستی، لایقت همین خدایی بوده که در همین حد توانسته به تو توان بدهد. اما اگر آدم قدرتمند و شاد و آرام و باشخصیت و موفق و امیدواری هستی و در زندگی ­ات احساس پوچی نداری و هیچ چیز نمی‌تواند روحیه ­ات را کسل و خوار و کوچک کند، هیچ چیز نمی‌تواند تو را به اضطراب و افکار منفی بکشاند، باید گفت مبارک باشد، عجب خدای قشنگی داری. پس اگر ما ضعیف هستیم، علتش این است که خدای ما ضعیف است. اگر ما آدم بی­ عرضه ای هستیم و دائم شکست می‌خوریم، خدای ما هم بی­ عرضه و شکست ­پذیر است. باید دنبال خدای حقیقی و «الله رب العالمین» بگردیم. او رب العالمین است. وقتی جلویش می‌ایستی، باید از او قدرت بگیری و برای همین باید بگویی، من هیچ کس را جز تو قبول ندارم و از هیچ کس جز تو کمک نمی‌خواهم. «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ» من فقط تو را عبادت می‌کنم و جلوی کسی اصلاً خم نمی‌شوم. به غیر از تو، از کس دیگری هم کمک نمی‌خواهم. هر کس هر چه دارد، تو به او داده‌ای. همه کمالات و دارایی‌ها و قشنگی‌ها مال آن اللهی است که مالک و مدبر همه عوالم است. این الله می‌ارزد برایش نماز بخوانی، می‌ارزد با او رفیق شوی و با این الله دیگر من غصه­ ای ندارم. از مهرت ای خورشید جان، چون ذره ام هر سو روان          مجذوب حسن دیگران، ای ماه خوبان نیستم با این خدا دیگر هیچ کس نمی‌تواند من را تحقیر کند. دوست نداشتن هیچ کس من را اذیت نمی‌کند. بی­محلی و پشت کردن هیچ کس اصلاً روی روحیه من نمی‌تواند اثر بگذارد. چون من با کسی و با کانونی از عشق روبه ­رو هستم. وقتی اینطور شد، اگر شوهر محل نگذارد، اصلاً زن ککش نمی‌گزد. زن اگر محل نگذارد، شوهر اصلاً ککش نمی‌گزد. بچه ­ها محل نگذارند، آدم احساس نمی‌کند که باخته است. به کسی که می‌گوید «اگر شوهرم به من محل نگذارد، من که تمام جوانی ­ام را پای این آدم ریخته ام، پس بدبخت و بیچاره شدم، باید گفت: اگر از همان اول همه جوانی ­ات را پای خدا می‌ریختی، شوهرداری­ ات را هم پای خدا می‌ریختی، چه شوهرت قدر بداند و چه نداند، چون شوهرداری­ ات را پای خدا ریخته‌ای، قیمتش با خدا بالا رفته است. انسان باید بگوید: من اصلاً دنبال این نیستم که کسی از من تشکر کند. چون اصلاً از همان اول برای هیچ کس جز الله کار نکرده ام. برای همین، غصه‌ای هم ندارم. سود و درآمدم همیشه پیش خدا محفوظ است. آن هم نه به اندازه دنیا، بلکه به اندازه ابدیت محفوظ است. چون از اول خودم را به کانون عشق و عاطفه پیوند داده ام. این علامت  شرح صدر است. کسی که با پول به هم می‌ریزد، سینه ­اش کوچک است که پول می‌تواند او را تکان بدهد. کسی که با بچه، شوهر، زن، خانه، مدرک تحصیلی، شغل، رأی آوردن یا نیاوردن، با انتخاب شدن یا نشدن و با این چیزها بالا و پایین می‌شود یا شاد و مضطرب می‌شود، سینه ­اش خیلی کوچک و فقط به اندازه دنیاست. یعنی سینه‌ای که می‌تواند جای بینهایت باشد، به زور دنیا را در این سینه کرده است. اما وقتی می‌گویی:«لا إله إلا الله»، یعنی در این سینه جز یک بینهایت، چیز دیگری نیست. این سینه تا اینقدر بزرگ است. مگر کسی می‌تواند این را به راحتی عصبانی کند؟ کسانی که زود عصبانی می‌شوند، آدم‌های پرخاشگر و زودرنج و لوس و حساسی هستند که سینه ­شان تنگ است. همه اینها برمی‌گردد به خودشناسی، این خودش را نمی­شناسد. عشق به خانه‌ی فریب، شرح صدر را از انسان می‌گیرد معنای انشراح خیلی مهم است. حضرت می‌گوید: آدمی که قلبش انشراح دارد، اول به دنیا نمی‌چسبد و دوم همه سمت و سوی قلبش به سمت آخرت است. از این رو بود و نبود دنیا نمی‌تواند روی اعصاب و دل او تأثیر بگذارد. «التجافی عن دار الغرور» یعنی نچسبیدن به خانه فریب. همه اینها برای انسان، فریبکاری است. کمالات «جمادی، نباتی، حیوانی‌» انسان را فریب می‌دهند و متأسفانه من خودم را به اینها فروختم و فکر می‌کردم قیمتم همین‌ها است. این یعنی غرور و فریب. یعنی قیمتم یک چیز دیگر بوده و من اشتباهاً آن را به چیز دیگری فروختم. غرور، یعنی من خیلی سرم کلاه رفته است. در پی دوست به کوی دگران می گردم                    یار در خانه و من گرد جهان می گردم آقایی از هم ­محلی های ما  خیلی دنبال این بود که گنج و زیرخاکی پیدا کند. به  شهرستان ها می رفت و در کوه و اطراف آن می‌گشت. خیلی عمرش را روی این کار گذاشته بود. بعد خانه ­اش افتاد در طرح شهرداری. شهرداری خانه را از او گرفت و پولش را به او داد. او هم رفت یک جای دیگر و خانه خرید.. بعداً شهرداری از خانه این آدم گنج پیدا کرد. وقتی که این خبر را شنید و فهمید خانه ­ای که 30 سال در آن بوده، گنج داشته و او از آن  استفاده نکرده، سکته مغزی کرد و مرد. آدم‌ها اینطوری هستند، گنج خودشان را پیدا نمی‌کنند و نمی‌فهمند خودشان چقدر قیمت دارند. ما اصلاً سراغ گنج خودمان نرفته‌ایم. اصلاً نفهمیدیم چه کسی هستیم و چقدر قیمت داریم و همین، بعداً برای آدم سکته می‌آورد. آدم 50 سال نماز بخواند و بعد بفهمد که هیچ کدام قبول نبوده و عمر و جوانیش را مفت تلف کرده و چه بیخود عمرش را به پای این و آن ریخته است. این واقعاً سکته دارد. اگر یک ساعت از عمرش را پای خدا می ­ریخت، خدا خیلی قدر می‌دانست. یک ساعتش را پای فاطمه زهرا و پای امام زمان (علیهم السلام) می‌ریخت، این برایش می‌ماند. عمرش را مدام، به پای زن و بچه و شوهر و ... ریخت. نه اینکه به خانواده نباید خدمت کنیم، آن سر جای خودش. ولی برای چه کسی خدمت کنیم؟ یک موقع خدمتی که می‌کنیم، برای نیاز و وابستگی و گدایی خودمان است که این خوب نیست. ولی گاهی من با استغنا برای خدا خدمت می‌کنم و می‌ریزم پای همسرم. قشنگی عشق در اسلام هم به همین است که انسان با یک عشق ابدی عاشق همسرش است. به آدم ها هم براساس کمالات جمادی و نباتی و حیوانی محبت نمی‌کنم. آدمها به قیمت خدا برایم عزیز هستند. چون هر کدامشان روح الهی دارند. سیاه و سفید و عرب و افغانی ندارند. همه قشنگ و خوب هستند. چون همه روح خدا را دارند و نفخه الهی در همه هست. همه برای من عزیز هستند و آن وقت خدمتی هم که من به این آدم‌ها می‌کنم، از روی ظاهر نیست. خدمتی که به آنها می‌کنم، به خاطر قیمت روحشان است. نه کاری با زن بودن‌شان دارم و نه با مرد بودن‌شان و نه با سفیدپوستی و سیاه­پوستی­ شان. نه کاری با پول‌شان و نه کاری با فقیر بودن‌شان دارم. مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم                هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم تنبلی و بی‌حوصلگی مانع شرح صدر است از علامت‌های گشایش دل، این است که شخص بی­ حوصله و تنبل نیست. آد‌‌م‌هایی که در زندگی شکست می‌خورند، این شکست محصول بی حوصلگی و تنبلی­ شان است چه در دنیا و چه در آخرت. آدم‌هایی که قیمت خودشان را می‌شناسند، آدم‌های بی ­حوصله و تنبلی نیستند. امام (علیه‌السلام) فرمود: کلید همه بدبختی‌های دنیایی و آخرتی افراد در دو چیز است: بی­ حوصلگی و تنبلی. آدم بی­ حوصله و تنبل، نه سعادت دنیایی می‌تواند داشته باشد، نه دلخوشی و شادی دنیایی دارد. هر چه نعمت هم بخواهد داشته باشد، به شادی و آرامش نمی‌رسد و آخرتش هم از دست رفته است. «و الإنابۀ إلا دار الخلود= و بازگشت به سرای جاودانگی». یعنی رویش به سوی بهشت و جاودانگی است و قیمت خودش را کمتر از جاودانگی نمی‌بیند و چهار مرحله ی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتار و افکار» او همه­ بر مبنای ابدیت است. چون خودش را ریز نمی ­بیند و همانطوری که خدا خلقش کرده، به بزرگی خدا برای خودش قیمت قائل است. قلب/ شرح صدر/ الحمدلله/ سبحان الله/ پی نوشت: [1] . در بعضی روایات، «حلول الفوت» هم گفته شده است. [2] . تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۸، ص۱۹۴؛ روضه الواعظین، ج۲، ص۴۴۸. [3] . متعلقات حیوانی، مثل ازدواج، تشکیل خانواده، تعلقات خانوادگی، کار، تفریح، مسکن­ گزینی، زندگی اجتماعی، مقام، سلسله مراتب مقامات اجتماعی، متعلقات نباتی، زیبایی، جوانی، طراوت، پوست خوب، موی خوب، قیافه خوب، زیبایی‌های دیگر، غذا خوردن، غذا نخوردن، اشتها، شهوت غذا، رشد، تغذیه، تولیدمثل ، ... متعلقات جمادی مثل داشتن خانه، اتومبیل لباس و جواهرات و پول و ... . [4] . سوره حدید/23. [5] . اصول کافی، ج1، ص134. ع ل 383

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11751
زمان انتشار: 22 ژوئن 2020
| |
هدایت خدا دو نوع است، «هدایت عام و هدایت خاص»

قلب، جلسه 32، 1389/12/21

هدایت خدا دو نوع است، «هدایت عام و هدایت خاص»

قبلاً در بحث‌های انسان­ شناسی توضیح داده‌ایم که هدایت خدا دو نوع، یکی «هدایت عام» است و دیگری «هدایت خاص». هدایت عام تحت اسم شریف «رحمان» انجام می‌شود و هدایت خاص تحت اسم شریف «رحیم». هدایت عام که از اسمش پیداست، همان هدایت عمومی است. یعنی یک عَرضه ی عمومی است که خداوند تبارک و تعالی برای همه ایجاد می‌کند.

قرآن در سوره انعام آیه 125 می‌فرماید:« فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ كَذَلِكَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ = پس كسى را كه خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را برای پذیرش اسلام مى‏‌گشاید و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت و تنگ مى‏ گرداند چنانكه گویى به زحمت در آسمان بالا مى‌‏رود. این گونه خدا پلیدى را بر كسانى كه ایمان نمى‌‏آورند قرار مى‏ دهد.» بیان این موضوع که انسان وقتی به ارتفاعات صعود می‌کند و دچار تنگی نفس می‌شود، از معجزات علمی قرآن است که بشر قبلا این مسئله را نمی‌دانست. در تنگی نفس به آدم حالت خفگی دست می‌دهد که خیلی هم سخت و آزاردهنده است. فطرت خداجویی که به همه داده شده، مثل عقل، انبیاء، علما، کتاب‌های آسمانی، کتا‌ب‌های دینی، مجالس دینی، مراکز دینی که در اختیار همه هست، هدایت عام است. به خصوص الان که جامعه جهانی کوچک شده و با شبکه گسترده ارتباطات و شبکه های ماهواره‌ای، هر کس بخواهد حقیقت را پیدا کند، با استفاده از تکنولوژی امروز می‌تواند به آن دست یابد. من در فعالیت‌های بین­المللی که تا حالا داشتم، صدها نمونه سراغ دارم از کسانی که در بدترین شرائط اسلام را توانستند بشناسند، امام حسین (علیه‌السلام) را بشناسند، حق را بشناسند، از طریق یک خواب و از طریق یک کمک غیرمنتظره یا از یک جایی بالأخره یک طوری به آنها اطلاعات رسیده و حقیقت را پیدا کرده‌اند. شخصی می‌گفت: من در آمریکا که بودم. دنبال حقیقت بودم و حقیقت را خوب نمی‌شناختم. یک روز آنقدر به من فشار آمد که به خدا گفتم: خدایا! بالأخره تکلیف من چیست؟ من بالأخره باید چه کار کنم؟ آنقدر اوضاعم خراب شد که اصلاً نتوانستم در خانه بمانم و این فشار را تحمل کنم. از خانه بیرون زدم. همینطوری داشتم در خیابان می‌رفتم که دیدم جلوی پایم یک کتاب به زبان انگلیسی و با عنوان «آشنایی با اسلام» بر زمین افتاده. خدا اینطوری تنظیم کرده بود که یک نفر این کتاب را بیاورد و درست در آن شلوغی پیاده­رو، جلوی پای ایشان بیافتد، او هم آن را ببیند و بردارد بخواند و بعد مسلمان و شیعه شود. در قم از یکی از بچه‌های آمریکایی پرسیدند: چطوری شیعه شدی؟ گفت: من اول وقتی مطالعاتم را شروع کردم، اسلام را پسندیدم. نمی‌دانستم که شیعه و سنی چیست. به یکی از این دوستانم که خیلی هم سنی متعصبی بود، زنگ زدم. چون فقط او را می‌شناختم. گفتم: می‌خواهم مسلمان شوم. او تلفنی به من گفت: حالا که می‌خواهی مسلمان شوی کار خوبی است، ولی می‌خواهی شیعه شوی یا سنی؟ گفتم: من نمی‌دانم اینها یعنی چه؟ شیعه و سنی چیست؟ من فقط اسلام را می‌شناسم. گفت: اسلام دو گروه شیعه و سنی دارد. حق با شیعیان است. پس حواست جمع باشد. گفتم: باشه و تلفن را قطع کردیم. گفت: من شروع کردم به تحقیق درباره شیعه و این که امام کیست و معصوم کیست و خلاصه ائمه (علیهم‌السلام) را شناختیم. خوب که به جانم نشست، چند هفته بعد، دوستم زنگ زد و گفت: فلانی من آن شب اشتباهی زبانم برگشت و گفتم حق با شیعه است. گفتم: من دیگر خودم حق را پیدا کردم. به هر حال اگر قرار باشد کسی مرض، آلودگی، گناه، لجاجت و عناد نداشته باشد، حتماً خدا او را به دین حق هدایت می‌کند. اینطور نیست که لنگ بماند. این هدایت عام است؛ اما استثناء هم ممکن است باشد. یک موقعی افرادی باشند که اسلام به آنها نرسیده که به اینها جاهلان قاصر می‌گویند. آنهایی که مخصوصاً خودشان دنبال دین نمی‌روند، مخصوصاً اطلاعات را از خودشان و دیگران مخفی نگه می‌دارند، به اینها جاهلان مقصر گفته می‌شود. با پذیرش هدایت عامه است که هدایت ویژه نصیب انسان می‌شود اگر کسی این هدایت عام را پذیرفت و مسلمان و شیعه شد و به سمت دین آمد و دین را قبول کرد و دستورات را انجام داد. خداوند بعد از آن، او را هدایت ویژه می‌دهد، اما تحت اسم رحیم. اسم رحمان عام است و اسم رحیم خاص. مثل اینکه استادی برای شاگردانش کلاسی می‌گذارد که عام است. استاد همه شاگردانش را دوست دارد؛ اما بعضی‌ها از خودشان قابلیت و توان بیشتری نشان می‌دهند و استاد به آنها درس خصوصی و ویژه می‌دهد. مثال بزنم: الان چه کسی می‌تواند ریاضیات سال دوم ابتدائی را خوب یاد بگیرد؟ کسی که ریاضیات سال اول را خوب یاد گرفته باشد. بعد می‌پرسیم که این چطور می‌تواند خوب یاد بگیرد؟ جواب این است که ظرفیتش زیاد شده است. ظرف نفس انسان و روح او، برخلاف ظرف مادی است. ظرف مادی اگر پر شود، دیگر جایی ندارد. اما چون انسان نفس و روح دارد، موجود مادی نیست. بنابراین، با یادگیری، ظرفیت انسان زیاد می‌شود و در نتیجه ظرفیت پذیرش او بالا می‌رود. ظرف مادی اگر پر شود، مثل لیوانی است که اگر از آب پر کنیم، دیگر ظرفیت پذیرش آب را ندارد. یکی از دلائل تجرد نفس همین است که ظرفیت انسان با پذیرش، زیاد می‌شود. علی(علیه‌السلام) فرمود:«کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُعِلَ فیه إلاّ وِعاءَ العِلم فَإنَّهُ یَتَسِّع بِه[1]= هر ظرفى بر اثر قرار دادن چیزى در آن، از وسعتش كاسته مى شود، مگر پیمانه علم كه هرقدر از دانش در آن جاى بگیرد، وسعتش افزون مى گردد!» قرآن هم همینطور است. یعنی آیاتی دارد که «هُدىً لِلنَّاسِ» است و رحمت عام برای همه مردم است. اما آیات دیگری هم دارد که هدایت خاص است و برای یک عده‌ی ویژه، مثل «لِأُولِی الْأَلْبابِ=صاحبان خرد» می باشد. اینها آدم‌های خیلی خاص هستند. آدم‌های حساس و ریزبین هستند. خداوند همه بندگانش را دوست دارد و «لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْكُفْرَ[2]= و کفر را برای بندگانش نمی پسندد». برای همین اگر یک گناه بکنید، همان یک گناه را برایتان می‌نویسند. آن هم نه این که فوری بنویسند. خداوند به فرشته ­ها می‌فرماید، حالا ننویسید، شاید توبه کرد. شاید پاک شد و جبران کرد. بالأخره اگر کار خیر کرد، می‌گوید: حالا دیگر اصلاً برایش ننویسید، چون کار خیر کردده است. براساس آیه ی«إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ=محققا خوبی ها بدی ها را از بین می برد»، اگر کار ثوابی بکند، خدا می‌گوید، فوری برایش 10 برابر بنویسید. اینکه در روایت داریم وای به حال کسی که یکی هایش (گناهانش) از ده ­تایی‌هایش (ثواب‌هایش) بیشتر شود، برای همین است. بعضی‌ها یکی یکی گناه می‌کنند و از ده تایی‌ها بالا می‌زند. اما باز خداوند فرصت می‌دهد که بنده اش توبه کند. بعد فرموده، اگر کار خیر هم انجام دهید، گناهان تان را پاک می‌کنیم. ولی اگر یک کار خیر بکنید، 10 برابر می‌نویسیم. گاهی 20 برابر، گاهی 100 برابر و گاهی 1000 برابر و گاهی بنده­اش یک کار خوب می‌کند و خداوند همه گناهان گذشته او را می‌بخشد. منظور از اینکه خدا هدایت یا گمراه می‌کند، چیست؟ اینکه خدا اراده می‌کند تا بنده‌ای هدایت شود یا گمراه شود. این اراده، اراده ی اولیه نیست، بلکه اراده ی ثانویه است. خداوند هیچ اراده اولیه‌ای برای گمراه کردن یا هدایتِ ویژه کسی ندارد. اراده اولیه خداوند، هدایت همه انسان‌هاست. اگر کسی به هدایت عام پاسخ مثبت داد، آن وقت خداوند هدایت ویژه و ثانویه به او می‌دهد. «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ» این هدایت رحیمیه و هدایت ثانویه است وگرنه اراده اولیة خداوند به هدایت همه مردم است. خدا می‌خواهد همه هدایت شوند. پس این را نگوییم که خدا نخواسته فلان کس هدایت شود. اینکه در قرآن داریم که «خدا به قلبش مُهر زده»، مال زمانی است که کسی به هدایت اولیه پشت کرده و جزای پشت کردن به فطرت، گمراهی است. گمراهی هم نه به این معنا که خدا می‌خواهد؛ بلکه خدا قضا و قدر را گذاشته و بنده به طور طبیعی خودش گمراه می‌شود. مثل اینکه به شما می‌گویند این راه و مسیر را برو. شما گوش نمی‌کنی و یک مسیر دیگری را می‌روی و تبعات بد آن را می بینی. پس در آن حرف گوش نکردن، ذاتاً انحراف وجود دارد. مثلاً می‌گویند مسیر مشهد از اینطرف است. به طور طبیعی وقتی شما سمت مشهد نروی و حرف راهنما را گوش نکنی، از مشهد دور می‌شوی. در بحث هدایت  گفتیم که اراده ی خدا بعد از ارادة انسان است. من یک قاعده  می دهم به دست شما و آن این است که «خدا کلاً در قرآن تابع انسان است». خدا به عنوان خدا شروع کننده است. شروع کرده و یک سیستم را راه انداخته است. از آن به بعد را گذاشته به اراده انسان و فرموده: می‌خواهی جهنم بروی یا بهشت؟ هر کدام را تو بخواهی همان می‌شود. «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً[3]= ما راه را به او نشان دادیم؛ خواه شاكر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.» صدها نمونه در قرآن داریم که خدا می‌گوید: خشم و غضب و رحمت و هدایتم تابع تصمیم بنده­ام است. بنده اگر حرف گوش کرد و تسلیم شد، من کمکش می‌کنم. اگر یک قدم نزدیک شود، من صد قدم می‌آیم. ولی اگر بنده بخواهد لجبازی و عناد کند و نخواهد جلو برود، وقتی که پشت می‌کند خودبه­خود نتیجه­اش را هم خواهد دید. شرح صدر به چه معناست؟ طبق آیه‌ای که در ابتدای بحث گفته شد، خداوند وقتی که هدایت کسی را بخواهد، سینه ­اش را باز می‌کند: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ». این شرح صدر و  باز شدن سینه یعنی چه؟ منظور از سینه‌اش، سینه مادی نیست؛ بلکه دلش را باز می‌کند و صدرش را انشراح می‌دهد تا اینکه تسلیم شود و اسلام را بپذیرد. همینطور است وقتی که «وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ». یعنی وقتی که خدا اراده کند که کسی را گمراه کند. ریاضیات باز شدن سینه و شرح صدر خیلی مهم است. یعنی بفهمیم که چطور می‌شود سینه باز می‌شود و انسان بدون مقاومت، اوامر الهی را می‌پذیرد؟ یک مثال بزنم: شاگردان به یک کلاس آمده‌اند. یک شاگرد مورد توجه استاد قرار می‌گیرد و استاد برایش سرمایه­ گذاری ویژه می‌کند و بطور ویژه تحویلش می‌گیرد، به خاطر اینکه از استاد بیشتر اطاعت کرده و نسبت به فرمول‌هایی که استاد داده، تسلیم ­تر بوده است. وقتی تسلیم ­تر می‌شود، یعنی مقاومتش را در مقابل استاد پایین می‌آورد. وقتی مقاومتش پایین می‌آید، یادگیری­اش بالا می‌رود. وقتی یادگیری­اش بالا رفت، تخصص و آمادگی ­اش برای گرفتن درس‌های ویژه و بالاتر، بیشتر می‌شود. دقت کنید، این سازوکار خیلی مهم است. هر چه شاگرد مقاومتش را کمتر می‌کند و بدون مقاومت می‌شنود، زودتر شکل می‌گیرد و و رویش هم تأثیر می‌گذارد. چرا مقاومت بعضی‌ها زیاد می‌شود؟ چون با گوش حیوانی گوش می‌دهند. ولی بعضی ها اول بخش حیوانی شان را ذبح کرده اند و بعد سر کلاس می‌نشینند. برای همین مقاومتی ندارند و بدون نقادی و لجبازی گوش می‌دهند. در نتیجه ظرفیت شان بالا می‌رود. در مجمع البیان آمده است که از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال می‌کنند، منظور از شرح صدر چیست؟ می‌فرماید: نوری است که خدا در دل مؤمن می­افکند و بدان سبب سینه ­اش فراخ و گشاده می‌شود. عرض کردند: آیا برای شناخت آن نشانه­ای وجود دارد؟ می فرماید: علامت اینکه یک نفر دارد وسعت و شرح صدر پیدا می‌کند، این است که این شخص اولاً رویش را به سمت ابدیت و بهشت برمی‌گرداند، یعنی از دنیا به سمت ابدیت نگاه می‌کند. امام سجاد (علیه‌السلام) هم شب قدر و شب 27 ماه مبارک رمضان تا صبح این دعا را می‌خواندند:«اَللّهُمَّ ارزُقنِی التَّجافی عَن دارِ الغُرُور و الإنابَۀُ إلی دارِ الخُلُود وَ الإستِعدادُ لِلمَوت قَبلَ حُلولِ الفَوت=  » و خدا رحمت کند امام (رحمه‌الله‌علیه) را در رکوع آخر نمازشان این دعا را می‌خواندند.[4] برای رسیدن به شرح صدر چه کار باید کرد؟ برای دست یافتن به گشایش و شرح صدر، اولاً شخص رویش را به سمت ابدیت و بهشت برمی‌گرداند. برای رسیدن به این هدف و کلاً برای انجام هر کاری اطلاعات و مهارت لازم است. مهارت یعنی توانایی که این غیر از اطلاعات است. مهارت که می‌گوییم یعنی دو چیز، یکی اطلاعات و دیگری تمرین. مثلاً شاد بودن یک مهارت است. آرامش داشتن یک مهارت است. مهارت اول اطلاعات می‌خواهد، شما اطلاعات را که کسب کردی، باید روی آن اطلاعات تمرین کنی. مثل نقاشی و خط و رانندگی است که اگر تمرین نکنی، موفقیتی نداری. هر کس در دنیا هر دارایی که دارد، از این دو راه است. معمولاً دو گروه هستند که از این دارایی ها استفاده خوبی نمی‌توانند بکنند، یکی افراد تحصیل کرده و دیگری افراد ثروتمند. یعنی این دو گروه بیشترین شکست ها را می‌خورند. آنهایی که تحصیلات شان بالاست، اغلب وقت کافی برای کسب مهارت ندارند. آنهایی که از سطح آسایش خوبی برخوردارند، رشدشان کم است. البته استثناء هم وجود دارد. ممکن است کسی که سطح آسایشش بالا است، آنقدر در خودش ظرفیت ایجاد کرده باشد که آسایشش مانع حرکت به سمت ابدیت نشود. کسی وسعت قلب دارد که تمام توجه و روی دلش را به سمت آخرت کرده باشد. مثل اینکه بچه کسی را گروگان گرفته باشند و بگویند تا یک فرش خوب نبافی، بچه ات را آزاد نمی‌کنیم. این شخص مجبور است بافتن فرش را یاد بگیرد و تمام توجه و روی دلش را به سمت یاد گرفتن ‌کند. علامت اینکه یک نفر هدایت شده، این است که عاشقانه به سمت آخرت نگاه می‌کند و عاشقانه به سمت ابدیت و آسمان و نظام ابدی می رود و انابه دارد. انابه یعنی بازگشت، یعنی تصمیم می‌گیرد انسان باشد. تصمیم می‌گیرد قواعد ابدی را رعایت کند. تصمیم می‌گیرد بدون مقاومت، رشد کند. چطور افراد درس دانشگاه را جدی می‌گیرند؟ چطور خانه ساختن را جدی می‌گیرند؟ چطور ازدواج را جدی می‌گیرند؟ چطور کار یک خانه را دو خانه کردن را جدی می‌گیرند؟ چطور تلاش برای اینکه یک ماشین را تبدیل به یک ماشین بهتر بکنند یا آن را دوتا کنند، جدی می‌گیرند؟ چطور در این که یک سفر خارجی بروند و در فلان کشور درس بخوانند، جدی هستند؟ اینها به این خاطر است که علاقه دارند و شیفته هستند و رویشان را آنطرف کرده و فقط به همان سمت می‌روند. نشانه‌ی داشتن شرح صدر چیست؟ علامت اینکه یک نفر واقعاً شرح صدر یافته و به آخرت سالم متولد می‌شود، این است که به صورت جدی رویش به سمت ابدیت قرار می‌گیرد. وقتی می‌رود به سمت خانه جاودانگی، دو اتفاق برایش می‌افتد، یکی اینکه سطح شادی و آرامشش بیشتر می‌شود که این صددرصد است. چون کسی که رو به آخرت کرده، پشت به دنیا می‌کند. او فهمیده در دنیاست که این همه اضطراب و غصه وجود دارد. تمسخر، اذیت، نیش زدن، به رخ کشیدن، سرزنش کردن اشتباهات دیگران، گذشته دیگران را به رخشان کشیدن، لغزش دیگران را به رخ‌شان کشیدن، خانواده من اینطوری خانواده تو اینطوری، زن من اینطوری زن تو اینطوری، شوهر من اینطوری شوهر تو اینطوری، پدر و مادر من اینطوری پدر و مادر تو اینطوری. چنین کسانی اصلاً به سوی دار الخلود انابه ندارند. اینها اصلاً برای آدم شدن جدی نیستند. اگر می‌خواستند آدم شوند، دیگر حسادت و تکبر و بدبینی و بددهانی معنا نداشت. اگر کسی می‌فهمید که یکبار حسادت، عصبانیت و کینه به دل گرفتن از کسی، فضولی کردن، رازداری نکردن، چه بلایی در قبر به سر آدم می‌آورد، اصلاً این کارها را نمی‌کرد. به یک بنده خدایی که آدم ظریفی بود و خیلی اهل حال و از نظر معنوی با خیر بود و واقعاً دستش پر بود، گفتم: حالت چطور است؟ خوبی یا نه؟ گفت: می‌توانم خوب نباشم؟ خدا جهنم را خلق کرده برای اینکه من خوب باشم. با جهنم آدم می‌تواند بد باشد؟ این شخص جهنم را باور کرده و می‌داند که برای یک بار عصبانیت چه پوستی از سرش می‌کَنند. برای همین به این راحتی عصبانی نمی‌شود، غر و نق نمی‌زند و بگومگو نمی‌کند. استاد ما می‌فرمود: بعضی‌ها مثل چوب تر می‌مانند که وقتی آن را در آتش می‌اندازید، آتش نمی‌گیرد. چون آب دارد، مقاومت می‌کند و آنقدر دود می‌کند که همه عالم و آدم را اذیت می‌کند تا کم کم این آبها برود و چوب خشک شود و تازه آتش بگیرد. می‌گوید بعضی‌ها هم مثل زغال هستند. یعنی از چوب خشک هم بهتر هستند. یک ذره آتش کنارشان باشد، زود گُر می‌گیرند و روشن می‌شوند. بعضی‌ها مثل باروت می‌مانند، وقتی می‌زنی منفجر می‌شوند. سعه صدر به سن، سابقه، روحانی بودن، مجتهد بودن، سادات و انقلابی بودن نیست. به این است که چقدر ضریب مقاومت یک فرد پایین باشد. هر چه ضریب مقاومت پایینتر باشد، منفجر شدن و رسیدن راحت­تر است. اما وقتی که شما ضریب مقاومتت بالاست، حرف گوش نمی‌کنی، شرح صدر نداری و دلت بسته است. نشانه دیگر داشتنِ شرح صدر، کنده شدن از دنیا است می فرماید: «وَ التَّجافی عَن دارِ الغُرُور». «تجافی» یعنی نیم ­خیز نشستن. شما وقتی در رکعت دوم به نماز جماعت می‌رسید، وقتی امام جماعت تشهد می‌خواند، شما یک ذره از نوک پا و یک ذره از انگشت ها را می‌گذاری و به صورت نیم خیز می‌نشینی. کسانی که می‌خواهند مسابقه دو بدهند، همه هیکل‌شان را برای دویدن آماده می کنند. کسی که به دنیا نمی‌چسبد، نیم ­خیز روی دنیاست. یعنی روی دنیا نمی­ نشیند و آنقدر خودش را وِلو نمی‌کند که وقت بگذارد و پخش شود که وقتی برای مردن صدایش کردند، یا فرشته عزرائیل(علیه‌السلام) آمد و گفت: بلند شو برویم. بگوید: من هنوز، نه خمس و زکات داده ام، نه از کسی حلالیت خواسته ام، نه تکلیف مالی همسرم را مشخص کرده ام و نه وصیتنامه نوشته ام. خیلی حق ­الناس گردن من است. اخلاقم را هم هنوز درست نکرده ام. این همیشه دنبال دکتر و مهندس شدن بوده و برای آخرتش وقت نگذاشته است. فقط وقت گذاشته و روی ذهنش کار کرده. تجافی یعنی اصلاً این شخص نچسبیده به دنیا. وقتی به او می‌گویند: سرطان داری و هفته دیگر می‌خواهی بمیری. سرطان با سرماخوردگی برایش هیچ فرقی نمی‌کند. اما کسی که تجافی ندارد و آنقدر گرفتار دنیاست و به دنیا چسبیده که در همین عذاب ها غرق است، با اهل تجافی خیلی فرق دارد. افسردگی‌ها را شما نگاه کنید. این همه افسردگی‌، جای نگرانی دارد. 92% چیزهایی که ما برایش در طول روز نگران می‌شویم، همه ­اش شیطانی است. یعنی مال خودمان نیست. مثلاً می گوید: اگر شوهرم بمیرد، چه کار کنم؟ بچه ­ام بمیرد چه کار کنم؟ و ... خلیفه عباسی متوکل لعنۀ الله علیه، امام هادی(علیه‌السلام) را صدا کرد و به یک کار فسق و فجور و مسخره کردن دیگران مشغول بود. حضرت فرمود: بعضی از آدمها قبرکن قبرشان را کَنده و کفن شان آماده است، کافور و سدر و آب شان هم آماده است؛ اما هنوز مشغول مستی هستند. این الان مشغول مستی است و حواسش نیست که فردا قرار است او را در کفن بپیچند. این را گفت و رفت و فردای آن روز متوکل مُرد. تجافی یعنی شما از دنیا کَنده اید و وقتی سوت می‌زنند و می‌گویند در قبر بیا، کیف می‌کنید. موت یعنی ملکی هست که من را از رحم دنیا در می‌آورد و به خانه اصلی ­ام متولد می‌کند و پیش خانواده آسمانی خودم می‌روم. بنابراین، کسی که برای رفتن اشتیاق دارد، همه کارهایش را کرده و آماده ی رفتن است. آنقدر برنامه ­ریزی اش در زندگی دقیق بوده و آنقدر خوب برنامه ­ریزی کرده که هر وقت صدایش می‌کنند، با خوشحالی می‌رود. اما کسی هم هست که الان 80 سالش است، ولی آماده نیست. علامت شرح صدر این است که آدم خودش را برای بهشت خودش تربیت کند. چون به آخرت اشتیاق دارد، خودش را آماده می‌کند، خودش را تربیت می‌کند، اصلاً به اینجا نمی­ چسبد. نوع برنامه ­ریزی‌های درسی ­اش و سمت و سوی «انتخاب‌ها، ارتباط‌ها، رفتارها و افکارش» به آخرت است. یعنی همه‌چیزش آخرتی است. اصلاً اینجا هیچ چیز دنیا را جدی نمی‌گیرد. پی نوشت: [1] . حکمت 205 نهج البلاغه. [2] . سوره زمر/7. [3] . سوره انسان/3. [4] . توضیح بیشتر این قسمت را در بحث شب 27 ماه رمضان می‌توانید مطالعه کنید. ع ل 382

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11741
زمان انتشار: 15 ژوئن 2020
| |
گاهی ترک یک سری اعمال  نادرست، بهتر از انجام عبادات است

قلب، جلسه 31، 1389/12/07

گاهی ترک یک سری اعمال  نادرست، بهتر از انجام عبادات است

برخلاف تصور ما که گمان می‌کنیم، در حرکت به سمت ابدیت، خیلی کارهای گوناگونی را باید انجام بدهیم؛ اولیای دین بیشتر به ما توصیه می‌کنند که بهتر از عبادات، این است که خیلی از کارهای نادرست را انجام ندهیم.

اولین مرحله ی حیات ما قبل از دنیا بوده که ما در اوج و کمال طهارت و در آغوش خداوند تبارک و تعالی بودیم و کاملترین وجه را داشتیم؛ اما اینجا که آمدیم، گرفتار طبیعت شدیم و این گرفتاری منشأ آلودگی‌های زیادی می‌شود. آلودگی‌هایی که به خاطر کمالات جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی است. اصل ما طاهر و پاک معصوم است و این اصل پاک، گناه پذیر هم نیست؛ بلکه گناه بر آن عارض می‌شود. به خصوص در فرد مؤمن، در مؤمن در حدیث داریم که گناه مؤمن، از آن جهت که خودش تنفر از گناه دارد، جذب روح او نمی‌شود. یعنی مؤمن اگر تحت شرائط خاصی مجبور شود گناهی را انجام دهد، چون تنفر دارد، ذاتاً این گناه را نمی‌پذیرد. خداوند هم این گناه را برایش نمی‌نویسد. گناه زمانی جذب نفس می‌شود که انسان آن را با روح خاصی جذب کند. اما وقتی که انسان گناه می‌کند و در حین گناه هم ناراحت است و بعدش هم بسیار عذاب وجدان دارد و غصه می‌خورد، اساساً این گناه جذب روحش نمی‌شود و در روایت داریم این گناهان را در روز قیامت به گردن کفار می‌اندازند. کفاری که زمینه­ های گناه مؤمنین را فراهم کردند و آن روح مؤمن در پاکی خودش همچنان باقی می‌ماند. زیرا فرمودند: «اِنَّ روحَ المُؤمِن لَاَشَدُّ اِتِصالاً بِروحِ الله مِنَ الشَمس بِشُعاعِه[1]= شدت اتصال روح یک مؤمن به خدا، شدیدتر از اتصال خورشید به شعاعش است.» بنابراین ما در نظام تربیتی، خیلی وقتها به جای این که بگوییم چه اعمالی را انجام بدهیم که رشد کنیم؛ بهتر است بگوییم چه اعمالی را انجام ندهیم. این خیلی اهمیت دارد. رمز موفقیت یک انسان در این است که از چیزهایی که می‌تواند روح او را فلج کند پرهیز کند. به جای این که انسان فکر کند چه بکند که به بهشت برود، باید بگوید چه کنم که به جهنم نروم. در روایت داریم: «اِجتِنابُ السَیِّئات اَولی مِن اِکتِسابِ الحَسَنات[2]= پرهیز از گناهان، بهتر از انجام کارهای خیر است.» چون ما ذاتاً پاک و از جنس خدا هستیم. کافی است آلوده نشویم. همین آلوده نشدن باعث می‌شود انسان مسیر خودش را به سمت هدف خلقت به خوبی پیش ببرد. برای همین است که در روایت داریم: عبادت 10 جزء است و نه جزئش روزی حلال است. لقمه حرام کاملاً روح را فلج می‌کند. مثل این است که در باک اتومبیل به جای بنزین آب بریزی، بعد می‌بینید که چه اتفاقی می‌افتد. شما هیچ توقعی ندارید که اتومبیل حرکت کند و کاملاً سیستم را از کار می‌اندازد. برکاتی که حاصل شناخت و اجتناب از گناهان است برای این که به برکات فراوان دست پیدا کنیم، باید بیشترین سرمایه ­گذاری ما روی شناختن گناهان و اجتناب از آنها باشد. خدا رحمت کند مرحوم سید نعمت الله جزائری را که آدم بزرگی بود و برای خودش آیت اللهی بود. می‌گفت: من به یک روستایی در لرستان رفتم. به خانمی که میزبان ما بود گفتم: می‌خواهم نماز بخوانم. گفت: بفرمایید اینجا نماز بخوانید. گفت وقتی که نمازم نمازم تمام شد، دیدم این خانم دارد با تعجب به من نگاه می‌کند. پرسیدم: چی شده؟ گفت: شما چرا اینطوری نماز خواندید؟ گفتم: مگر نماز من چطور بود؟ گفت: ما که با خانواده  نماز می‌خوانیم، همراه با نماز خود، صدای نماز همه موجودات مثل در و دیوار و حیوانات و گیاهان را هم می‌شنویم. ولی شما نماز خواندید و ما هیچ صدایی نشنیدیم. مرحوم سید نعمت الله می‌گوید: من آنجا زانو زدم و گفتم: اینجا همان جایی است که من باید بمانم. برای همین هم ایشان تا آخر عمرش از آنجا نرفت و همان جا هم به رحمت خدا پیوست. گفت: من باید اینجا بمانم و یاد بگیرم که شما چطوری نماز می‌خوانید که در و دیوار با شما نماز می‌خوانند. می‌گوید روستایی هستند و مراقبت‌های اندکی دارند؛ اما لقمه حلال و طیب می‌خورند. چون لقمه دو شرط باید داشته باشد: یکی این که حلال باشد و دیگری این که طیب و پاک باشد. می‌بینید که خیلی کار زیادی نمی‌کنند. عبادتشان در همان حد رعایت واجبات و پرهیز از محرمات است. برای همین است که اینها وقتی که نماز می‌خوانند، تسبیح همه موجودات را می‌شنوند. شبیه این اتفاقات در جبهه‌های دفاع مقدس زیاد افتاده است. بچه­ های رزمنده ما نه خیلی درس خوانده بودند و نه خیلی عبادت‌های آن چنانی داشتند. من خودم بارها شاهد این صحنه ­ها بودم. این صحنه ها مستند است و در کتاب ها نوشته شده است. رزمنده‌ای می‌گوید: من دارم در قسمت توپخانه توپ می‌زنم. دیدم خانمی هم پشتش به من است او هم دارد گلوله­ ها را برای من آماده می‌کند. پیش خودم گفتم: این خانم جزو خواهرانی است که آمده‌اند پشت جبهه کمک کنند. بعد گفتم: اینجا که پشت جبهه نیست. خط مقدم و نزدیک خط دشمن است. این خانم اینجا چه کار می‌کند؟ گفت: همینطور که پشتش به من بود، صدایش کردم و گفتم: خواهر شما اینجا چه کار می‌کنید؟ گفت: مگر تو الان برای برادر من اینجا نیستی و داری کمک می‌کنی. من هم آمده‌ام اینجا به شما کمک کنم. بارها من بچه ­ها را در جبهه دیدم که هم حضرت زهرا و هم حضرت زینب و امام زمان (علیهم‌السلام) را ملاقات کردند. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاءالدینی را که می‌فرمود: من یک شب در منزل خودمان 12 امام را که زیارت کردم. فرمودند: ما همه در جبهه هستیم و هر کدام به اندازه 100 هزار نفر می‌جنگیم. اینها خیلی کار شاقی نمی‌کردند؛ ولی در یک شرائط خاصی قرار گرفته بودند و در یک رحم خاصی قرار گرفته بودند که آن رحم، رحم سازنده­ ای بود و می‌توانست اینها را قدرتمند بسازد. این همان «قرار مکین» است که قرآن در خصوص جنین می فرماید. پس ببینید راه خیلی دور نیست. امام سجاد(علیه‌السلام) در دعای ابوحمزه به خداوند عرض می‌کند، کسی که به سمت تو می‌آید، مسیرش کوتاه است. ما کارهایی را که نباید انجام بدهیم را اول یاد بگیریم. در درجه اول، گناه شناسی داشته باشیم و بعد کارهایی که باید انجام بدهیم را در درجه بعدی قرار دهیم. در گناه شناسی چه نکاتی را باید مد نظر داشت؟ برای گناه‌شناسی، انسان باید چند مرحله را طی کند. اول باید از ظاهر شروع کند. گناهانی که به ظاهر مربوط است و بعد به خیال مربوط است و بعد به مسائل بالاتر از خیال مربوط است. سپس گناهانی که به قلب مربوط است. گناهان ظاهری شخصی و حق ­الناسی هم داریم. مثلاً گناهان ظاهری این است که انسان با گوشش موسیقی حرام بشنود. این گناه ظاهری و از نوع شخصی است. اما از این ها بدتر گناه حق ­الناسی است. انسان غیبت کند یا غیبت بشنود حق الناس است. ولی چون اندیشه­ ما خراب است و اندازه ­های خدا را قبول نداریم، گناه زنا را در حد کفر می‌دانیم و لایق خودکشی. ولی اگر غیبت کنیم، اصلاً ناراحت نمی‌شویم. تا حالا شما کسی را دیده‌اید که بگوید «می‌خواهم خودم را بکشم، چون غیبت کرده‌ام؟» خیر. پس ببینید ما باچنین نگاهی، اصلاً به اندازه ­های آخرت تربیت نمی‌شویم. با اندازه ­های من درآوردی خودمان داریم زندگی می‌کنیم. جنین وقتی در رحم مادر می‌خواهد به شکل بچه ی کامل در بیاید، با اندازه ­هایی که خدا به او می‌دهد و فرشته­ ها روی او کار می‌کنند، به صورت یک انسان کامل در می‌آید. اما وقتی که ما با اندازه­ های خودمان کار می‌کنیم، شیطان اندازه‌ها را تغییر می‌دهد و یک کار حلال را حرام می‌کند. بعد یک کار حرام را که از هر حرام دیگری حرام‌تر است، مثل غیبت کردن و تهمت زدن، زیاد به تو فشار نمی‌آورد. یک کار بدنی ظاهری را مثل شراب خوردن یا زنا کردن را طوری جلوه می‌دهد که آدم حاضر می‌شود برایش خودکشی کند. ما همین اندازه ­ها را که به هم می‌ریزیم، تعادل‌مان به هم می‌ریزد و در ارزیابی و تصمیم گیری‌های مان غلط تصمیم می‌گیریم. ما باید اندازه­ ی گناهان را بشناسیم. اول گناهان ظاهری‌ و در ظاهری‌ها حق الله و حق الناس را و بعد گناهان باطنی یا گناهان قلبی که آن هم باز حق الله و حق الناس دارد را باید بشناسیم. «فوق گناه» چیست؟ ما یک سری گناه به نام «فوق گناه» داریم که از گناه بدتر هستند. اینها خیلی خطرناک هستند. اگر یکی از اینها با کسی باشد، قرن ها در جهنم گرفتار می‌شود. مثلاً عاق والدین، بداخلاقی، حسود بودن، سوءظن داشتن. یعنی جهنم اخلاق، مهمتر از جهنم اعمال است. در مورد سوء خلق، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:«سُوءُ الخُلقِ ذَنبٌ لا یُغفَر[3]= بداخلاقی گناهی است که آمرزیده نمی‌شود.» یعنی باید آدم به خاطر این گناهان میلیون ها سال در جهنم عالم برزخ بماند. حسادت، بداخلاقی، بددهانی، زودرنجی و ... از این نوع گناهان هستند. اینها گناهان بزرگی هستند. آن‌وقت آدم در قیامت می‌بیند فاحشه ­ها و مشروب­ خورها و رقاص‌ها و مطرب‌ها وضع‌شان خیلی بهتر از کسانی هستند که مرتکب چنین گناهانی می شوند. وقتی سخن از طهارت به میان می‌آید، باید ببینیم ما از چه چیزی باید طهارت پیدا کنیم. طهارت فقط این نیست که مثلاً من قمار نکنم، مشروب نخورم، زنا نکنم و ... اینها به این معنا نیست که این گناه ها مهم نیستند و در پرهیز از اینها کوشا نباشیم؛ خیر. از این ها هم باید پرهیز کرد؛ اما یک موقعی می‌شود که در قیامت آنهایی که اصلاً تن به زنا نداده‌اند، مشروب نخورده‌اند، قمار نکرده‌اند، می‌گویند خوش به حال زناکارها، خوش به حال مشروب­ خورها. من دیو تکبر را چه کار کنم؟ دیو حسادت، دیو خودخواهی، دیو زودرنجی و عصبانیت، این نیش زدن ها که من را مثل اژدها کرده، چه کار کنم که یک دفعه می‌افتم به جان همسرم، پدر و مادرم، بچه ­ام و یکسره نیش شان می‌زنم. آدم اینها را باید از قلبش را پاک کند. بخند، خوش­اخلاق باش، سخت نگیر و اینقدر چیزی را در ذهنت بزرگ نکن. بدبین و کینه ­ای نباش. زود رد شو از کنار این آلودگی‌ها. بدتر از گناه چیست؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: اگر گناه نکنید، از بدتر از گناه می‌ترسم. خودخواهی و عُجب و خودبینی از بدترین گناهان است. از گناهان بدتر ازگناه آشکار، این است که خودت گناه نکنی؛ اما دیگری که گناه می‌کند را کوچک ببینی. خودت را به واسطه عبادات، نزدیک تر از دیگران به خدا بدانی. کسی را که گناه می‌کند و آن عبادات تو را انجام نمی‌دهد، ریز ببینی. فکر کنی، خودت مقرب­تر هستی. اینها آن چیزهایی است که در روایت داریم باید قلب از آن پرهیز کند. مسئله ظاهر و مسئله بدن، کمترین مرحله گناهان است. اما از گناهان بزرگ این است که شرک داری، اصلاً خودت متوجه نیستی. خیلی عقائد کفرآمیز داری و متوجه نیستی. این خیلی بد و خطرناک است. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می‌کنی، ناراحت هم نمی‌شوی. فکر می کنی چون خودت این کار را نمی‌کنی، آدم درستی هستی. وقتی کسی این کار را کرد، او آدم بدی است. حضرت فرمود: اگر انسان خودش را از یک دیگران بهتر بداند، مستکبر است. مستکبر می‌دانی یعنی چه؟ کبر همان بدبختی است که شیطان را برای همیشه بیچاره کرد. پس وقتی می‌گوییم طهارت قلب و یا اگر گفتیم طهارت از گناه، کسی نباید فکر کند مثلاً همین ظاهر را حفظ کند کافی است، نه. لقمه خیلی مؤثر است. لقمه حرام خیال‌های حرام برای آدم می‌آورد. آدم دیگر نمی‌تواند خیالاتش را کنترل کند. وقتی لقمه حرام می‌خورد، دست خودش هم نیست؛ اما به گناهان خیالی گرفتار می شود. خیالات حرام انسان را به افکار شرک­آلود و کفرآمیز نزدیک می‌کند و با این که یقین دارد که این پسر پیغمبر خداست، می‌نشیند روی سینه­ اش و سرش را می‌برد. قرآن در این مورد می فرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا= و با آن كه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند» (نمل ۱۴) پس لقمه حرام خیلی خطرناک است. زیرا آدم با یقین دارد و مطمئن است به این که فلان کار خطرناک است، آن کار را انجام می‌دهد. قلب را باید از کینه پاک کرد امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود:«طَهِّروا قُلُوبَکُم مِنَ الحِقد فَاِنَّهُ داءٌ مُوبی= دلهایتان را از کینه پاک کنید که یک مریضی مسری است.» یعنی گاهی انسان با یک کینه، هزار نفر را به جهنم می‌برد. از مادرشوهر کینه دارد، از پدرشوهر کینه دارد، از مادرزن کینه دارد، از پدرزن کینه دارد، از باجناق کینه دارد، از جاری کینه دارد. این کینه را به سایر اعضای خانواده و فامیل خودش هم منتقل می‌کند. بعد می‌بینید که چه جهنمی درست کرده است. بعدا می بیند که یک میلیون فاحشه و زناکار و مشروب­خوار نجات پیدا می‌کنند؛ اما این هنوز یک میلیارد سال دیگر باید در جهنم بماند. ما اندازه­ های گناهان را به هم ریخته ایم. از آن چیزهایی که خیلی خطرناک است، اصلاً پرهیزی نداریم. از خودبینی، خودخواهی، تکبر عُجب، خودبرتربینی، علو پرهیز نداریم. علو از بدترین گناهان است و قرآن می فرماید کسی که اهل علو باشد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ= این سرای آخرت و بهشت است که آن را برای کسانی قرار داده ایم که در روی زمین اراده ی علو ندارند». علو یعنی این که من بخواهم روی دست دیگران بلند شوم. می گوید پرده خانه ما باید از پرده خانه جاریم بهتر باشد. مبل خانه ما از مبل آنها باید یک درجه بالاتر باشد. اگر دختر او 300 تا سکه مهریه دارد، مال ما حتماً باید 350 تا سکه باشد. اتومبیل ما باید یک مدل بالاتر باشد. فرش ما، انگشتر من، طلای من، عینک من، چادر من، خانه ما باید حتماً هزار متر بالاتر از خانه فلانی باشد. اینها خیلی خطرناک است. ظاهراً هیچ کس هم اینها را گناه نمی‌داند. آدم‌هایی که ظاهراً خیلی مقدس و خوب و عالی دارند زندگی می‌کنند و اینها را گناه نمی‌دانند. مثلاً می گوید: فلانی 3 سفر خارجی رفته، حالا من باید حتماً 5 سفر خارجی بروم. او 3 بار سوریه رفته، من باید 5 بار بروم. من دو یا سه عمره باید بیشتر از فلانی بروم. خدا شاهد است من آدمی را می‌شناختم که محتاج نان شبش بود. اما دید که دو تا از اقوامش حج رفتند. این مستطیع هم نبود؛ اما رفت پول قرض گرفت و به حج رفت  تا یک وقت به او می‌گویند حاج ­آقا، این هم حاج آقا باشد. یا حاج خانم مثلاً. از عشق خدا شب بلند نمی‌شود نماز شب بخواند؛ ولی می‌گوید می‌خواهم فردا در هیئت بگویم که من نماز شب خواندم. چون فلانی نماز شب می‌خواند، ما هم می‌خوانیم. ما هم کربلا می‌رویم. ما هم جمکران می‌رویم. ما هم روزه مستحبی می‌گیریم. ببینید که در چه جهنم‌هایی مردم دارند می‌سوزند و اصلاً متوجه نمی‌شوند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من در روز قیامت شفاعتم را گذاشته ام برای کسانی که گناه کبیره می‌کنند. ولی یک گناهانی هست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: من اصلاً شفاعت نمی‌کنم. مثل سبک شمردن نماز یا کسانی که جر و بحث زیاد می‌کنند و خوش‌شان می‌آید که مرتب بگو مگو کنند و از خودشان دفاع کنند و ثابت کنند که حق با خودشان است. حواس مان باشد، اگر قرار است در زندگی ما یک تحولی ایجاد شود که ظرفیتش را نداریم، اصلاً سمتش نرویم. می‌خواهی مدرک تحصیلی بگیری، ولی می‌دانی اگر این مدرک تحصیلی را بگیری، فردا می‌خواهی به صد نفر پز بدهی. می‌خواهی خانه­ات را جابه ­جا کنی، اگر دیدی اوضاع دلت به هم می‌ریزد، این کار را نکن. خیلی‌ها با شهوت این کار را می‌کنند. پی نوشت: [1] . بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج ٥٨ - الصفحة ١٤٨. [2] . غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 81. [3] . كنز العمّال : ج 3 ص 443 ح 7363 . ع ل 381

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11737
زمان انتشار: 14 ژوئن 2020
| |
پاکی دل، طهارت قلب 

پاکی دل، طهارت قلب 

انسان باید دقت کند که قبلاً کجا بوده و الان کجا هست و قرار است کجا برود تا مسأله طهارت برایش حل شود. مسأله طهارت بحث مبسوطی است. خیلی نمی‌توانم به آن بپردازم، فقط کلیات را عرض می‌کنم. وقتی می‌گوییم پاکی و طهارت دل، باید ببینیم منظور از طهارت دل چیست. دل چه موقع پاک است، چه موقع آلوده و ناپاک است. 

قرآن، آن چیزی که دل انسان باید به آن تعلق داشته باشد را دقیقاً مشخص کرده و مسئله را روی قاعده حب و محبت آورده و بیان کرده که ما باید به چه چیزهایی علاقه داشته باشیم و اساساً شروع پاکی و آلودگی از کجا می‌آید؟  ما برای طهارت و آلودگی بدن چه تعریفی داریم؟ پاکی و آلودگی بدن به چیست؟ این که این بدن پاک است یا نجس یا آلوده و مریض است، از کجا می‌دانیم؟ از آنجایی که آلودگی جذب شود. وقتی می‌گوییم، آلودگی و پاکی، بسته به این است که این چیز، آلودگی جذب کرده یا نه. اگر چیزی از آلودگی به آن نباشد، پاک است. اگر بدن آلودگی را از راه پوست یا از طریق گوش و چشم و دهان گرفته باشد، می‌گوییم آلوده یا مریض است.  اما روح چگونه آلوده می‌شود؟ چون جذب روح از طریق محبت است، پس روح از طریق دلدادگی و وابستگی و میل، ممکن است به طهارت یا به آلودگی برسد. مبنا در پاک بودن و آلودن بودن، میل و محبت انسان است و اینکه انسان چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را دوست ندارد. در قرآن کریم آیه 24 سوره توبه وقتی می‌خواهد یک دل پاک یا دل آلوده را معرفی کند، می‌فرماید: به همه بگو اگر پدرانتان، پسران، برادران، همسران، خاندان، اموالتان، شغل و تجارتتان و خانه هایتان محبوبتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا باشد، شما آلوده شده اید و فاسق هستید.  پس طهارت به حب است. اگر چیزی را که دوست داری در شأنت هست، پاک هستی و اگر در شأنت نیست، ناپاک هستی. هنر انسان این است که دلش را پاک نگه دارد. همانطور که در بحث‌های قبل خواندیم، هنر انسان به این است که دلش را سالم نگه دارد. سالم یک عبارت و صورتِ دیگری از پاکی است.  دل پاک، یعنی دلی که از چیزهایی که شایستگی معشوق بودن را برای ما ندارد، منزه و پاک است. اما اگر چیزی یا کسی شایسته معشوق بودن نیست و آن را دوست داشته باشی، ناپاک و آلوده می‌شوی.  طهارت قلب یعنی دلت از غیر خدا پاک باشد طهارت قلب یعنی، دل از غیر خداوند تبارک و تعالی پاک باشد. هر چیزی که بتواند رابطه من با خدا را از صمیمیت و عشق و دلدادگی با اهل بیت(علیهم‌السلام) یا جهاد در راه آنها باز بدارد، قلب من را آلوده کرده، حتی اگر یاد خود خدا باشد. گاهی یاد خود خدا انسان را از خدا دور می‌کند. حتی اگر عبادت باشد. زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه آدم‌های ابلهی بودند که به امیرالمؤمنین می‌گفتند: تو می‌جنگی و ما از این جنگها و خون و خونریزی خوش‌مان نمی‌آید. ما می‌خواهیم برویم یک گوشه¬ای عبادت کنیم. یا علی! ما را به جنگ نبر. این امام معصوم که مظهر پاکی است، الان حکم به جهاد داده، ولی اینها مرد جنگ نبودند، این عبادت‌شان جز اینکه آنها را به شیطان نزدیک ‌کند، حاصلی برایشان ندارد. شیطان برای اینکه نگذارد یک نفر به خدا نزدیک شود، مدتی او را به کارهای پاک که صورت مقدسی دارند، مشغول می‌کند. در حالی که این صورت های مقدس، در باطن نجس و آلوده هستند. کارهایی که ظاهراً خیلی خوب هستند و ثواب دارند؛ ولی خودش هم می‌داند که دارد سر خودش را کلاه می‌گذارد. مثل همان‌هایی که با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند؛ ولی شبها تا صبح نمازشب می‌خواندند. صبح‌ها هم هر روز تا شب روزه می‌گرفتند. خوارج اینطور بودند. با خلیفه و مظهر خدا جنگ می‌کردند؛ اما با نماز و روزه، خودشان را آرام می‌کردند؛ ولی همه جهنمی بودند. صورت مقدس، یعنی گاهی کمالات یک آدم می‌تواند برای آدم خیلی خطرناک باشد. یعنی گاهی عبادت‌ها، پاکی‌ها، تقوا، نمازشب، کربلا رفتن، مکه رفتن، حیا، حجاب و پاکی می‌تواند خطرناک باشد. پس باید دقت کرد که یک موقعی خود اینها آدم را از خدا غافل نکند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود:« طَهِّرُوا قُلوبَكُم مِن دَرَنِ السَّیّئاتِ تُضاعَفْ لَكُمُ الحَسَناتُ  =  دلهاى خود را از چرك گناهان پاك كنید تا حسنات شما دو چندان شود.» می‌بینیم که باز طهارت را روی دل بردند. «َدرَنِ» یعنی چرک.  برگرفته از مباحث «قلب» استاد شجاعی، جلسه سی ام

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11736
زمان انتشار: 13 ژوئن 2020
| |
انسان حد و شأن بلندی دارد که نباید به پایین تر از آن مشغول شود

قلب، جلسه 30، 1389/11/23

انسان حد و شأن بلندی دارد که نباید به پایین تر از آن مشغول شود

گاهی ما این عبارات را که می گوید: «این کار در شأن تو نیست؛ این کار برازنده تو نیست و...» را در خطاب به خود و یا به دیگران به کار می‌بریم. این یعنی شما یک شأن و حد بلندی دارید که اگر به کاری دون این شأن بپردازید، می‌فهمید که این کار و یا این فکر آلوده، برازنده تو نیست.

اگر دو تا بچه سر شکلات، کیک ... دعوا کنند و به هم ناسزا بگویند، ما از بچه عیب نمی‌گیریم و نمی‌گوییم عجب بچه خبیث و بدجنسی است. چون حد او این است. اما اگر یک آدم بزرگ این کار را بکند، می‌گوییم این دون شأن تو بود. حالا باید بدانیم که نفخه الهی حد و شأن ماست. پس باید حد و قیمت مان دست مان باشد تا در چیزهایی که شأن ما و قیمت ما نیست، سرمایه­گذاری نکنیم. چون در هر چیزی که پایین ­تر از خودت است، سرمایه­ گذاری کنی، می‌بازی. قبلاً گفتیم انسان سه مرحله حیات دارد. در مرحله اول، ما همه در عالم قدس و پاکی، نزد حق تعالی بودیم و نهایت پاکی و قدس را داشتیم. وقتی آمدیم به دنیا و به بدن تعلق گرفتیم و بدن­دار شدیم و جنسیت پیدا کردیم و نر و مادگی، زن و مرد بودن مطرح شد، این شروع آلودگی ما بود به ماده. یعنی من که پاک هستم و روح خدا هستم. حالا به یک بدنی تعلق گرفته ام که این بدن می‌تواند منشأ آلودگی‌ها باشد. مثلاً این بدن من می‌تواند با کشش‌های مردانه یا زنانه من را به چیزهایی سرگرم و آلوده کند که از عالم خودم، از محبوب و اله و کمال خودم و هدف خلقتم دور شوم. یعنی بدن جزء وجود حقیقی ما نیست. انسان نه زن است و نه مرد. بدن داشتن جزء کمالات حیوانی ما و از تعلقات دنیایی ما است. بنابراین، باید حواس مان باشد که شأن ما و حقیقت ما، غیر از بدن ما و غیر از جنبه جنسی، یعنی زنانگی و مردانگی ما است. استفاده درست از زنانگی و مردانگی ما، می‌تواند به طهارت دل ما کمک کند. پاکی دل، طهارت قلب انسان باید دقت کند که قبلاً کجا بوده و الان کجا هست و قرار است کجا برود تا مسأله طهارت برایش حل شود. مسأله طهارت بحث مبسوطی است. خیلی نمی‌توانم به آن بپردازم، فقط کلیات را عرض می‌کنم. وقتی می‌گوییم پاکی و طهارت دل، باید ببینیم منظور از طهارت دل چیست. دل چه موقع پاک است، چه موقع آلوده و ناپاک است. قرآن، آن چیزی که دل انسان باید به آن تعلق داشته باشد را دقیقاً مشخص کرده و مسئله را روی قاعده حب و محبت آورده و بیان کرده که ما باید به چه چیزهایی علاقه داشته باشیم و اساساً شروع پاکی و آلودگی از کجا می‌آید؟ ما برای طهارت و آلودگی بدن چه تعریفی داریم؟ پاکی و آلودگی بدن به چیست؟ این که این بدن پاک است یا نجس یا آلوده و مریض است، از کجا می‌دانیم؟ از آنجایی که آلودگی جذب شود. وقتی می‌گوییم، آلودگی و پاکی، بسته به این است که این چیز، آلودگی جذب کرده یا نه. اگر چیزی از آلودگی به آن نباشد، پاک است. اگر بدن آلودگی را از راه پوست یا از طریق گوش و چشم و دهان گرفته باشد، می‌گوییم آلوده یا مریض است. اما روح چگونه آلوده می‌شود؟ چون جذب روح و قلب از طریق محبت است، پس روح از طریق دلدادگی و وابستگی و میل، ممکن است به طهارت یا به آلودگی برسد. مبنا در پاک بودن و آلودن بودن، میل و محبت انسان است و اینکه انسان چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را دوست ندارد. در قرآن کریم آیه 24 سوره توبه وقتی می‌خواهد یک دل پاک یا دل آلوده را معرفی کند، می‌فرماید: به همه بگو اگر پدرانتان، پسران، برادران، همسران، خاندان، اموالتان، شغل و تجارتتان و خانه­ هایتان محبوبتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا باشد، شما آلوده شده اید و فاسق هستید. پس طهارت به حب است. اگر چیزی را که دوست داری در شأنت هست، پاک هستی و اگر در شأنت نیست، ناپاک هستی. هنر انسان این است که دلش را پاک نگه دارد. همانطور که در بحث‌های قبل خواندیم، هنر انسان به این است که دلش را سالم نگه دارد. سالم یک عبارت و صورتِ دیگری از پاکی است. دلِ پاک، یعنی دلی که از چیزهایی که شایستگی معشوق بودن را برای ما ندارد، منزه و پاک است. اما اگر چیزی یا کسی شایسته معشوق بودن نیست و آن را دوست داشته باشی، ناپاک و آلوده می‌شوی. قرآن نمی‌گوید کسی که خدا را دوست ندارد، فاسق است. می‌گوید، اگر این 8 معشوق را شما بیشتر از خدا دوست داشته باشید، فاسق هستید.[1] یعنی کسی که خدا را دوست دارد، هم می‌تواند حیوان باشد، چون حیوانات هم خدا و هم ائمه را دوست دارند. شتر امام سجاد (علیه‌السلام) آنقدر شیفته حضرت بود که از فراق حضرت مُرد. حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی شهید محراب یک گربه داشت. این گربه بعد از شهادت ایشان، دو سه روز در خانه گریه و ناله می‌کرد، بعد هم رفت و در آن خانه نماند. پس حیوان می‌تواند به شدت دلبسته انسان باشد و به حدی عاشق شود که حتی خودش را بکُشد. عشق تا این مرحله که موجود جانش را فدای معشوق کند. این حالت در حیوان هم هست. حیوان می‌تواند عاشق یک انسان و یا عاشق یک حیوان دیگر شود. فقط دوست داشتن خدا دلیل بر خوب بودن نیست اینکه ما خدا را دوست داشته باشیم، دلیل نمی‌شود آدم خوبی باشیم. می‌گوید، خدا را دوست داری، ولی به اندازه‌ی یک مسلمان که یک حیوان مذهبی است. اما انسان خوب، یعنی کسی که باطنش هم انسان است. یعنی در حرکت به سمت تولد از رحم مادر به دنیا، این کسی است که خدا برایش عزیزترین کس است. این فرد اگر علم را می‌خواهد، به عشق خدا می‌خواهد. هر جا خدا نخواهد، دنبال علم هم نمی‌رود. مثل این همه دانشمندان ما در رشته ­های مختلف در زمان دفاع مقدس، علم را خواستند، اما تا زمانی که می‌توانستند برای خدا از آن استفاده کنند. در غیر این صورت، وقتی که خود علم مانع شد، علم را رها کردند و به خدا چسبیدند. ما در زمان دفاع مقدس دانشجو و مهندس و دکتر در آمریکا داشتیم که وقتی فهمیدند جنگ است، آمدند و به جبهه رفتند و به شهادت هم رسیدند. علم مانع شان نشد. چون خداوند 3 چیز را علامت انسانیت بیان فرمود: عشق به خدا، اهل بیت (علیهم‌السلام) و جهاد. در واقع یعنی عشقِ به معشوق، عشق به راه و عشق به فداکاری برای رسیدن به معشوق. خدا معشوق اصلی ماست. معصومین را که باید دوست داشته باشیم، برای این است که آنها راه و مسیر خدا هستند و خدا در قرآن بر مودت‌شان تأکید کرده که بدون آنها شما اساساً به من نمی‌رسید. خدا جهاد را برای چه مطرح کرده؟ چرا نگفته حج و نماز و روزه و گفته جهاد؟ به این دلیل که انسان برای رسیدن به معشوقش باید اهل تلاش و مبارزه باشد. در نبرد بین کمالات، باید خدا را انتخاب کرد گاهی در زندگی انسان، جنگ و تردید‌هایی در بین این کمالات پیش می‌آید که انسان باید در این نبردها الله را انتخاب کند. خدا ما را امتحان می‌کند. بین پول و خدا باید خدا را انتخاب کنی. بین شهرت و خدا، بین خدا و قدرت و ریاست، بین درس و علم و خدا، باید خدا را انتخاب کنی. انسانها همه بدون استثناء امتحان می‌شوند. بسته به اینکه یک نفر چه انتخاب‌هایی کرده که امتحانش هم براساس انتخاب‌هایش صورت می‌گیرد. باید انتخابی داشته باشیم که بتوانیم در آن طهارت مان را حفظ کنیم. محل سکونت، اتومبیل، لباس، مدرک تحصیلی، ثروت، مقام، سواد و استادی ... هر چیزی که می‌تواند انسان را آلوده کند. انسان زمانی حقیقتاً انسان است که الله، اله ­اش باشد. یعنی عاشق بینهایت باشد. رسیدن به کمال مطلق و انسانیت مطلق و رسیدن به عالیترین درجه، محبوبش باشد و گر نه حرکتش کُند شده و به انسانیت نمی‌رسد. همه کمالات قشنگ هستند. کمال های حسی، کمالات خیالی، وهمی و عقلی خیلی زیاد هستند. ما باید دقت کنیم. اگر کمالات پایین تر از کمالات فرشته­‌ای را بخواهی، یک حیوان خوب می‌شوی و باز هم انسان نیستی. ما تنها زمانی به کمال انسانی می‌رسیم و باطن‌مان به مقام انسانی می‌رسد که کمالات بالاتر از فرشته ­ها را بخواهیم. یعنی حتی تا وقتی که در کمالات فرشته ها هستیم، یعنی کمالات عقلانی، ما نهایتاً فرشته می‌شویم. تنها زمانی باطن ما انسانی می‌شود که حقیقتا بتوان گفت: «لا إله إلا الله». این ذکر از افضل عبادات است. انسان مدام باید محبت خدا را به عنوان هدف نهایی و محبت اهل بیت (علیهم‌السلام) را به عنوان مسیر، در دلش پرورش دهد و روح جهاد برای رسیدن به خدا، تلاش برای رسیدن به مقام انسانی در وجودش باشد. بنابر این، از هر چیزی که ما را از الله، اهل بیت (علیهم‌السلام) دور می‌کند و روح جهاد را در ما می‌میراند، باید پرهیز کنیم. این می‌شود، طهارت و پاکی دل. دو نوع طهارت وجود دارد دو نوع طهارت وجود دارد: 1) طهارت تکوینی، 2) طهارت تشریعی. طهارت تکوینی، طهارتی است که خدا ما را پاک می‌کند. یعنی در دست ما نیست و قبل از اینکه ما به این دنیا بیاییم، طهارت تکوینی داشتیم، چون حامل روح و نفخه‌ی خدا بودیم. طهارت تشریعی، یعنی انسان با رعایت مقررات دینی و اطاعت از خدا و پیغمبر، به مرور زمان خودش را به پاکی می‌رساند. با اطاعت از دستورات الهی، ذره ذره دلش را پاک می‌کند تا کم کم به آن پاکی و سلامت نهایی برسد. ما همه طهارت تکوینی داشته ایم و حالا که تعلق به بدن گرفته ایم و به دنیا آمده ایم، شهوت‌های «حسی و خیالی و وهمی و عقلی» به ما تعلق گرفته، از پاکی درآمده ایم و برای اینکه بخواهیم از این وضع در بیاییم و به آن وضعیت پاک قبلی برگردیم، احتیاج به استاد، راهنما و قانون، مقررات و برنامه داریم. استاد و راهنمایی که کتاب و مقررات و برنامه را بلد باشد و درس بدهد. آن کتاب را خدا فرستاده و اسمش قرآن است. این کتاب، کتابی است که به فرمود:«لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ[2]= از پیش روى آن و از پشت‏ سرش، باطل به سویش نمى ‏آید. وحى و [نامه]اى است از حكیمى ستوده[صفات]» آمده و هیچ باطلی به آن راه پیدا نمی‌کند و آلوده نمی‌شود». این کتاب معصوم است. این کتاب، کتاب طهارت و پاکی است و آنقدر قدرت دارد که می‌تواند انسان را به مَثَل و مظهر خدا تبدیل کند. همه‌ی آن قوایی که من از خدا دارم، این کتاب می‌تواند آنها را در من شکوفا کند. احتیاج به مربی پاک هم دارم. یک مربی پاک که بتواند با این کتاب ارتباط برقرار کند. تسلط کامل بر این کتاب داشته باشد و بتواند با این کتاب، قوانین را به من یاد بدهد و من را بالا ببرد:«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً[3]= خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاك و پاكیزه گرداند.» قرآن می‌فرماید:«فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ= در کتاب مکنونی است که جز پاکان به آن راه ندارند.» یک جا قرآن می‌گوید، جز پاکان به باطن قرآن راه ندارند و در جای دیگر این پاکان را اهل بیت (علیهم‌السلام) معرفی می‌کند. پس ما استاد و مربیِ پاک و معصوم احتیاج داریم. کتاب معصومی می‌خواهیم تا ما را به طهارت یعنی به مقام و جایگاه اولیه خلقت خودمان برساند. از طرفی هم به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید، به همه بگو: من جز مودت اهل بیت از شما چیزی نمی‌خواهم[4]. پیغمبر فرمود: اجر و نتیجه کار من باید در شما باشد. شما باید کسی را دوست داشته باشید که صددرصد معصوم و پاک باشد تا با کتاب پاک که قانون است، بتوانید به مقام قدس و پاکی راه پیدا کنید. استادی که خودش آلوده است و خودش گناه می‌کند، نمی‌تواند ما را به طهارت برساند. از این رو پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: من دو چیز برای شما می‌گذارم:«کِتابَ الله وَ عِترَتی= کتاب خدا و عترتم». همین دو چیز هستند که ما را تا مقام ربوبیت می‌رسانند. تا آنجا که ما شبیه خدا شویم و هیچ فرقی با خدا نداشته باشیم. جز اینکه او خالق است و ما مخلوق هستیم و به آن ملک کبیری که خدا در قرآن برای ما گفته راه پیدا کنیم. طهارت قلب یعنی دلت از غیر خدا پاک باشد طهارت قلب یعنی، دل از غیر خداوند تبارک و تعالی پاک باشد. هر چیزی که بتواند رابطه من با خدا را از صمیمیت و عشق و دلدادگی با اهل بیت(علیهم‌السلام) یا جهاد در راه آنها باز بدارد، قلب من را آلوده کرده، حتی اگر یاد خود خدا باشد. گاهی یاد خود خدا انسان را از خدا دور می‌کند. حتی اگر عبادت باشد. زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه آدم‌های ابلهی بودند که به امیرالمؤمنین می‌گفتند: تو می‌جنگی و ما از این جنگ ها و خون و خونریزی خوش‌مان نمی‌آید. ما می‌خواهیم برویم یک گوشه­ ای عبادت کنیم. یا علی! ما را به جنگ نبر. این امام معصوم که مظهر پاکی است، الان حکم به جهاد داده، ولی اینها مرد جنگ نبودند، این عبادت‌شان جز اینکه آنها را به شیطان نزدیک ‌کند، حاصلی برایشان ندارد. در دوره دفاع مقدس هم خیلی‌ها بودند که اصلاً با دفاع و جنگ و این همه شهید و اینکه علیه یک مملکت شیعه و دین اسلام حمله شده، کاری نداشتند. ولی زیارت عاشورای‌شان را داشتند. حج و کربلای‌شان را می‌رفتند. در خانه ­شان روضه هم می‌گرفتند. اینها به درد نمی‌خورد. این روضه، حج و کربلا و زیارت عاشوراها نفرین و تاریکی می‌آورد و قلب‌شان را آلوده می‌کند که مشمول حمله سمت راست می‌شود. شیطان برای اینکه نگذارد یک نفر به خدا نزدیک شود، مدتی او را به کارهای پاک که صورت مقدسی دارند، مشغول می‌کند. در حالی که این صورت های مقدس، در باطن نجس و آلوده هستند. کارهایی که ظاهراً خیلی خوب هستند و ثواب دارند؛ ولی خودش هم می‌داند که دارد سر خودش را کلاه می‌گذارد. مثل همان‌هایی که با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند؛ ولی شب ها تا صبح نمازشب می‌خواندند. صبح‌ها هم هر روز تا شب روزه می‌گرفتند. خوارج اینطور بودند. با خلیفه و مظهر خدا جنگ می‌کردند؛ اما با نماز و روزه، خودشان را آرام می‌کردند؛ ولی همه جهنمی بودند. صورت مقدس، یعنی گاهی کمالات یک آدم می‌تواند برای آدم خیلی خطرناک باشد. یعنی گاهی عبادت‌ها، پاکی‌ها، تقوا، نمازشب، کربلا رفتن، مکه رفتن، حیا، حجاب و پاکی می‌تواند خطرناک باشد. پس باید دقت کرد که یک موقعی خود اینها آدم را از خدا غافل نکند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمود: «طَهِّرُوا قُلوبَكُم مِن دَرَنِ السَّیّئاتِ تُضاعَفْ لَكُمُ الحَسَناتُ[5] =  دلهاى خود را از چرك گناهان پاك كنید تا حسنات شما دو چندان شود.» می‌بینیم که باز طهارت را روی دل بردند. «َدرَنِ» یعنی چرک. پاکی در نهاد همه انسان ها وجود دارد دوست داشتن پاکی در نهاد همه­ ما هست. «الهمها فجورها= خدا فجور و پاکی را به انسان الهام کرده»، به همین معنی است. این یادمان باشد که شیطان ما را گول نزند. در حمله از عقب، شیطان آلودگی‌های گذشته و گناهان گذشته را به رخ‌مان می‌کشد. بعد کم کم این گناهان اگر تکرار شوند، شیطان یک شخصیت منفی به شما می‌دهد. یعنی به تو می‌گوید، تو آدم بشو نیستی. تو اصلاً ذاتاً آدم کثیفی هستی. درحالی که این حرف شیطان دروغ است. چون ما ذاتاً کثیف نیستیم. ما ذاتاً از جنس خدا بودیم و روح خدا را داشتیم. این روح مثل الماسی می‌ماند که ممکن است رویش گرد بنشیند، اما الماس است. قلب‌های ما از جنس خدا و بالاتر از فرشته ­هاست. مسیر انسان روی محبت است. عاشق هر چیز هستی یا آلوده هستی یا پاک هستی. همه شخصیت انسان از عشقش معلوم می‌شود. حالا هستند بعضی‌ها که ذاتاً نجس می‌شوند. اینها همان کافر و مشرک هستند. خداوند درباره آنها می‌فرماید:«خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» که در آینده بحث «ختم دل یا مُهر دل» را خواهیم گفت. یا می فرماید: «طَبَعَ اللَّهُ» طبع می‌کند. این دیگر آدم بشو نیست. البته این مال ما نیست. یعنی در مسلمانان و شیعه ­ها اینطوری نیست. این برای کفار است. آدم‌هایی که لجوج و عنود هستند. همه کفار هم نه. زیرا بسیاری از کفار، آدم‌هایی هستند که زمینه­ های پاکی و رشد دارند. ممکن است خیلی از شهوت‌هایی که در یک مسلمان باشد در کافر نباشد. گاهی کافر چون اطلاعات نداشته، به راه اسلام نیامده. اما اگر اطلاعات کسب کند، در طهارت و پاکی، دست صد تا مسلمان را از پشت می‌بندد و خیلی رشد می‌کند. کفاری هستند که به ایمان نزدیکتر از ما هستند و اینها فقط اطلاعات می‌خواهند. اگر اطلاعات به آنها برسد، از همه ما جلو می‌زنند. خیلی از شهوت‌هایی که ما داریم اینها ندارند. الان سالی 200 هزار نفر در آمریکا مسلمان می‌شوند. این آمار 3 سال پیش بود که سالی 100 هزار نفر بوده و الان رسیده به سالی ۳00 هزار نفر و در بین آنها دختر و پسرها و زنها و مردهایی هستند که به قول مقام معظم رهبری مثل انبیاء پاک هستند. خیلی از نمازخوان‌ها بی‌نماز محشور می‌شوند و خیلی از باحجاب‌ها، بی‌حجاب محشور می‌شوند. چون هیچ وقت از نماز و حجاب خوش‌شان نمی‌آمده و دنبال یک فرصتی بوده اند که بتوانند یکطوری از شر این پوشش خلاص شوند. چون گفتیم طهارت مربوط به بخش قلب است. گر گلست اندیشه‌ی تو، گلشنی                        ور بود خاری، تو هیمه‌ی گلخنی ما چقدر باحجاب‌های بی­حجاب داریم. چقدر نمازخوان‌های بی­نماز داریم. چقدر بی ­نمازهای نمازخوان داریم. یعنی اینها بی­ نماز هستند. اما دلشان لَک می‌زند برای نماز. یعنی اینها اگر یک ذره بفهمند، کشیده می‌شوند. در آمریکا و در اروپا پر است از این انسان‌های معصوم. از این طرف، در کشور خودمان هم پر است از آد‌م های مریض و آلوده که اینها اگر از اینجا بروند دو سال آنجا بخواهند زندگی کنند، هیچ چیز از دین‌شان باقی نمی‌ماند. پس همانطور که گفتیم، در بحث طهارت و آلودگی، مبنا دل است. دلت هر جا هست؛ دلت هر چه را می‌خواهد؛ این عقربه خیال دلت هر جا پر می‌زند؛ معلوم است تو پاک هستی یا نه. از شهرری خدمت امام صادق(علیه‌السلام) رفتند. حضرت پرسیدند: از کجا آمده اید؟ عرض کردند: ما از ری آمده‌ایم. فرمود: مرحبا به برادران قمی ما. گفتند: نه آقا ما مال ری هستیم. مال قم نیستیم. فرمود: مرحبا به برادران قمی ما. دوباره گفتند: نه آقا مثل اینکه اشتباه شد. ما می‌گوییم از ری آمده ایم. فرمود: مرحبا، به برادران قمی ما. یعنی شما در ری هم که باشید، با فلسفه قم و با حقیقت قم و فرهنگ قم هستید و قمی هستید. می‌گوید مهم نیست که حتما در شهر قم باشید تا قمی باشید. مهم این است که فرهنگت قمی باشد. ما الان آمریکایی و اروپایی زیادی داریم که قمی هستند و چقدر قمی هم داریم که آمریکایی هستند و ایرانی های زیادی داریم که آمریکایی و اروپایی هستند. فرهنگ و لیاقت‌شان آنطوری است. الان 101 کشور اعم از آمریکایی و اروپایی در قم دارند درس می‌خوانند. آنها امامی هستند. پی نوشت: [1] . قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ= بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده اید و تجارتی که از بی رونقی و کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد؛ و خدا گروه فاسقان را هدایت نمی کند. (سوره توبه/24). [2] . سوره فصّلت/42. [3]. احزاب/33. [4] . قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى. (شوری/23.) [5] . غرر الحكم : 6021. ع ل 380

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11731
زمان انتشار: 10 ژوئن 2020
| |
مروری بر قوای ۵ گانه انسان

قلب، جلسه 29، 89/11/09

مروری بر قوای ۵ گانه انسان

ما همه از روح خدا و همان نفخه الهی هستیم. روح یک امر مجرد است و ماده نیست که محدودیت داشته باشد. ما 5 قوه داریم: «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل». از طریق حس چیزهایی را می‌توانید احساس کنید که ابعاد دارند. در مرحله بالاتر خیال را دارید. خیال ادراک شکل و صورت، بدون ماده است. مثلاً شما الان تصویری از پدرتان دارید و این تصویر را می‌توانید هر چقدر دلتان بخواهد کوچک یا بزرگ کنید. گاهی قوه خیال آنقدر قدرتمند عمل می‌کند که می‌تواند دائماً چیزهای زیادی را تولید کند. در قوه وهم ما امور جزئی را تصور می‌کنیم که شکل و اندازه ندارد، مثل محبت، تنفر، ترس، مقام و ... . قوه بعدی قوه عقل و ادراک عقلانی است که در ادراک عقلانی انسان قواعد و فرمول‌های عالم را کشف می‌کند، مثلاً  4=2×2، یا فرمول‌های هندسی مثل مجموع اندازه دو ضلع در مثلت قائم‌الزاایه مساوی است با اندازه وتر. شما این ها را نه با حس، نه با خیال و نه با وهم، بلکه فقط با عقل ادراک می‌کنید.

قوه‌ی فوق عقل هم ادراکات بی نهایت ماست. عشق ما به حق تعالی، عشق ما به کمال مطلق و بی نهایت را ادراکات و کشش‌ها و جذابیت‌های فوق عقلانی می‌گویند. انسان وقتی که عاشق کمال بینهایت و حیات جاودانه می‌شود، همه چیز را جاودانه می‌خواهد. ما با حس، محسوسات؛ با خیال، مخیلات؛ با وهم، وهمیات و با عقل، معقولات را درک می‌کنیم و با فوق عقل، عاشق کمال مطلق هستیم. انسانیت ما بسته به فعالیت بخش پنجم ماست. هر کس به میزانِ فعالیت بخش پنجمش انسان است؛ وگرنه یا با عقلش دارد کار می‌کند که فرشته است؛ یا با شأن‌های پایینتر از عقلش که حیوان است و بیشتر از این هم درکی ندارد. قوای نفس اینگونه است و نفس در کشش‌های خود حد و مرز ندارد. همینطور بینهایت را جذب می‌کند و چیزی جز بینهایت هم سیرش نمی‌کند. از این رو در حدیث داریم که بهشت هر انسانی در آنجا به اندازه همه آسمانها و زمین است؛ وسعت این بهشت برای این است که نفس گسترش پیدا می‌کند و توان استفاده از چنین بهشتی به وسعت همه آسمان ها و زمین را می‌یابد. معنی «وسعت نفس» چیست؟ جنینی که در رحم مادر است، همان محیط رحم برای زندگی رحمی او کافیست. اما وقتی به دنیا می‌آید و با وسعت دنیا رو به رو می‌شود، دوست دارد از همه دنیا استفاده کند. دوست دارد کوه، جنگل، دریا، اقیانوس و ... را ببیند، سوار هواپیما شود، به صحرا برود، ... یعنی بشر حد یقف ندارد. وقتی این وضعیت دنیایی یک انسان است، حال وقتی از دنیا خارج می‌شود و وارد نظام ملکوتی و برزخ می‌شود، چه وضعیتی خواهد داشت؟ عالمی که میلیاردها برابر بزرگتر زیباتر، کاملتر و پیشرفته ­تر از اینجاست و روح به مقدار همان فضا وسعت پیدا می‌کند و قابلیت برداشت دارد. حال برای اینکه وسعت نفس را خوب متوجه شوید، مثالی می‌زنم. یک جنین در رحم مادر بعد از 4 ماه، صاحبِ نفس و به تبع  آن، صاحبِ ادراکات می‌شود. یعنی غم‌ها و شادی‌ها را درک می‌کند. وقتی که این جنین به دنیا می‌آید، قدش نیم متر است و 3 کیلو وزن دارد. وقتی این بچه کم کم بزرگ می‌‌شود و همینطور به قد و وزنش اضافه می‌شود، آیا نفس او کوچک می‌ماند؟ خیر، نفس او هم رشد می‌کند. کسی که 2 متر قد دارد، نفس در همه جای بدن او هست و حضور دارد. در قدیم، انسان‌هایی بودند که 15 متر قد داشتند، باز هم نفس شان در همه جای بدن حضور داشت. یا در حیوانات مثل زرافه، فیل، نهنگ، نفس به اندازه هیکل بزرگ این حیوانات وسعت یافته است. اگر 10 برابر هم بشود، نفس وسعت دارد. پس مهم نیست که هیکل چقدر باشد؛ مهم، تعلق نفس است و اینکه نفس اندازه خاصی ندارد. یعنی به میزانی که می‌خواهد تعلق بگیرد و هر جا که تعلق بگیرد، همانجا می‌تواند گسترش یابد و حضور داشته باشد. مثال دیگر در وسعت نفس، روابط عاطفیِ بین انسانها است. در رابطه بین مادر و فرزند، نفس مادر به قدری قوی می‌شود که اگر فرزند به مسافرت برود و کوچکترین اتفاقی برایش بیفتد، مادر متوجه می‌شود. حالا یا خواب می‌بیند و یا یک دلشوره به سراغش می آید. خواب ارتباط نفسی است. می‌گوید: من خواب دیدم فلان جا فلان اتفاق افتاد. این مسئله خیلی پیش آمده که مثلاً فلان کس در فلان جا مُرده؛ وقتی زنگ می‌زنی و می‌پرسی، می‌بینی درست است. پس نفس می‌تواند زمان و مکان را هم طی کند؛ یا به عبارتی، نفس ورای زمان و مکان توسعه پیدا کند. یکی از اولیای خدا تعریف می‌کرد[1]، هر وقت مرحوم شیخ جعفر مجتهدی وارد قم می‌شد، من را با بو از ورود خودش با خبر می‌کرد. یعنی من بویی را استشمام می‌کردم و می‌فهمیدم که ایشان به قم آمده‌اند. نفس موجود عجیبی است. نفس هر انسان، خیلی وسعت دارد. یعنی هر چه به او بدهی، باز می‌تواند دریافت کند. نفس آنقدر بزرگ است که می‌تواند عاشق بی نهایت، یعنی عاشق الله شود و اصلاً می‌گوید فقط خدا حریف من است. شما بزرگی هر موجودی را از اندازه معشوقش می‌توانید بفهمید. قبلاً گفتیم، هر کس می‌خواهد بداند، روحش چقدر بزرگ است یا چقدر ارزش دارد یا چقدر کوچک شده، باید به این توجه کند که عاشق چه چیز  یا چه کسی است. این بزرگی و ارزش روح را نشان می‌دهد. کسی که در مقابل خدا می‌ایستد و می‌گوید:«لا اله الا الله» این آدم بزرگی می‌شود، به خصوص اگر بفهمد و راست بگوید؛ در این صورت نفس این آدم به اندازه خدا کشیده شده و بزرگ می‌شود. همه اجزاء عالم با هم در ارتباط اند همه عالم با هم در ارتباط هستند. هیچ مرحله‌ای از عالم از هیچ مرحله دیگر غایب نیست. همه عوالم وجود از خود خدا بگیرید تا جبروت، ملکوت، ناسوت همه با هم یک واحد را تشکیل می‌دهند. مثلاً یک موج رادیویی که در آمریکا تولید می‌شود، ما می‌توانیم در ایران بشنویم. یا شما با تلفن همراه تان با همدیگر در دورترین نقطه ارتباط برقرار می‌کنید. ولی از طرفی یک وجود واحد هست که مراتب مختلف دارد، مثل خودتان. شما کشش های فوق عقلانی دارید، عاشق خدا هستید. همین شخص که عاشق خداست، عقل هم دارد؛ فکر هم می‌کند؛ توهم هم دارد؛ تخیل هم دارد؛ احساس هم دارد. احساس عشق، نفرت، حسادت ... دارد. همین شخص کریم هم است، بخیل هم هست. تمام قوای وجودی شما با هم در ارتباط هستند. جسم‌تان تا عالی‌ترین مراتب روحتان اثر می‌گذارد. روح‌تان تا پایین‌ترین مراحل جسم‌تان می‌تواند قدرت ایجاد کند. کوری قلب به چه معناست؟ نفس موجود عجیبی است که خدا خلق کرده، خیلی شگفت­ انگیز است. گاهی انسان کور می‌شود. یعنی کوری قلب پیدا می‌کند و نمی‌تواند زیباترین، شگفت ­انگیزترین و حکیمانه ­ترین آثار وجود را درک کند که اصطلاحاً به آن کوردلی می‌گویند. با اینکه از نظر ذهنی می‌فهمد، اما از نظر قلبی نمی‌تواند ادراک کند. ظاهر امر را می‌بیند و می‌فهمد که یک جریانی هست؛ اما نمی‌تواند با آن ارتباط قلبی و وجودی پیدا کند. قرآن از کوری دل اینطور یاد می کند:  فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ=پس محققا (فقط) چشم سر نیست که کور می شود، بلکه چشم دل که در سینه هاست نیز کور می شود». علاقه و تنفر، نشانه‌ی هم سنخ بودن و هم سنخ نبودن روح هاست اینکه تو با چه کسی ارتباط برقرار می‌کنی و چه کسی را دوست داری و از چه کسی خوشت می‌آید؛ یا از چه کسی متنفر هستی، نشان ­دهنده سنخیت، اتحاد و شباهت روح است که تو جذب می‌شوی و می‌توانی با آن ارتباط برقرار کنی و یا دفع می‌شوی و نمی‌توانی ارتباط بگیری. نکته­ ای راجع به روح وجود دارد. در روایت داریم: «اَلاَرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَه= روح‌ها لشکریان سازمان­ یافته و هم ­سنخ هستند.» روح آدم‌ها جفت دارد. مثلاً گاهی یک نفر را می‌بینید که اصلاً قبلاً ندیده‌اید و بدون هیچ علت و سابقه ای از او خوشتان یا بدتان می‌آید. نه با هم تا حالا حرف زده اید و نه با هم رابطه ­ای داشته اید. یک بخشی را در بحث‌های «اسماءالله» هم توضیح داده ام مبنی بر اینکه، یک وقت شما با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ممکن است، خیلی خوب ارتباط برقرار کنی؛ اما وقتی اسم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌آید، هیچ ارتباطی و حسی در تو شکل نگیرد. یا ممکن است فردی با شنیدن اسم امام رضا(علیه‌السلام) حس و حال عجیبی به او دست دهد؛ در حالی که با شنیدن اسامی دیگر معصومین (علیهم‌السلام) هیچ ارتباطی برقرار نکند. یا کسی بگوید من همه چهارده معصوم (علیهم‌السلام) را دوست دارم، اما هیچ کس برای من فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) نمی‌شود. این ها مربوط به سنخیت‌های روحی است. ممکن است کسی با حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) و دیگری با حضرت عبدالعظیم (علیه‌السلام) و شخصی با امامزاده صالح (علیه‌السلام) ارتباط های خوبی برقرار کند. اگر با هیچ کدام از اینها انسان ارتباط نداشته باشد، اوضاعش خطرناک می‌شود و مریض است و نمی‌تواند از طرف آنها مهر و محبت و عاطفه جذب کند. در اینجا  قطعاً از طرفِ خودِ شخص، پرده و مریضی و مانع وجود دارد. مثل کسی که زکام گرفته و بویِ خوبِ غذایی که واقعاً خوشمزه است را نمی‌تواند استشمام کند. چرا بعضی ها از اینکه هیچ دلخوشی‌ای ندارند، گله مندند؟ کسانی که می‌گویند، اعصاب‌مان خرد است و دلخوشی نداریم و از هیچ چیز خوشحال نمی‌شویم و هیچ چیز من را شاد نمی‌کند؛ این نشان می‌دهد که تعلقات او در حب و بغضش به سمت یک امر موهوم است. بنابر این، برای بیشتر شدن شادی و آرامش، باید روی نوع معشوق‌ها کار کرد. ما هرچه از مخیلات و موهومات فاصله می‌گیریم، حجم شادی و آرامش حقیقی مان بیشتر می‌شود. شادی و آرامش حقیقی با مصنوعی خیلی فرق دارد. ممکن است با خوردن قرص اکس و یا دیدن فیلم کمدی کسی خوشحال شود و بخندد. این شادی حقیقی نیست، مصنوعی است. مثل گدایی می‌ماند. یعنی چیزی از بیرون باید به فرد شادی بدهد. شادی و آرامش باید از داخل و درون فرد بجوشد و تولید شود. مثلاً کسی که گدای عواطف و عشق دیگران است؛ دچار یک امر موهوم است. این شخص خلأ دارد. این نه خودش را می‌شناسد و نه قیمت خودش را می‌داند. در غم‌های مقدس، شادی وجود دارد. مثل غم امام حسین (علیه‌السلام) که شما هر چه گریه می‌کنید، شادتر می‌شوید. در عاشورا درست است که از نظر ظاهری حالت مان غصه است، اما از نظر باطنی داریم نشاط دریافت می‌کنیم. روح‌ها با هم این سنخیت را دارند که وقتی می‌گوییم خواهر یا برادر، منظور ارتباط از نظر روحی است، نه از نظر جسمی. روابط خاله، عمه، عمو، پدر، مادر و ... براساس جسم است و بحث رگ و ریشه و خون مطرح است. یعنی محبت‌هایی که بر پایه ماده و طبیعت و حیوانیت است. اما ما ارتباط هایی فوقِ ارتباطِ جسمی داریم؛ به همین دلیل قرآن می‌فرماید:«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ= مؤمنان برادر هستند.» مؤمنین جدای از ارتباط بدنی و خونی، خواهر و برادر هم هستند. الان همه کسانی که اینجا نشسته‌ایم، با هم غریبه هستیم. چون غریبه و آشنا بودن را براساس روابط جسمی معنا کردیم. غریبه‌ایم، یعنی رابطه خونی با هم نداریم. اما  فامیلی روحی شدیدتر و قوی‌تر و ماندگارتر است. نوع گروه‌های آدم‌ها با هم متفاوت است. یک گروه که الهی هستند، وقتی دور هم جمع می‌شوند، دوست ندارند غیر از آسمان، خدا، معنویات، بهشت و ماورای بهشت حرفی زده شود. گپ‌ها، عشق‌بازی‌ها، میکده ­ها و شراب‌شان از این سنخ است. پس در واقع این که ما الان کجا هستیم، مهم نیست. مهم این است که بدانیم کجا باید باشیم. باید چه چیزهایی را دوست داشته باشیم. با چه آدم‌هایی رفت و آمد کنیم. در چه میکده ­ها و بزم‌هایی شرکت کنیم. این ما هستیم که باید نحوه ارتباط‌ها، انتخاب‌ها، رفتارها و افکارمان را طوری تنظیم کنیم که خدای نکرده دچار بی­ سلیقگی، مریضی و بی ­اشتهایی نشویم. مثلاً محیط‌هایی را انتخاب کنیم که دائماً اشتهای انسانی ما را بالا ببرد. اگر محیطی را انتخاب کنیم که اشتهای انسانی ما را کور کند در عوض اشتهای ما به موهومات، مخیلات و محسوسات را بالا می‌برد. رفقایی که انتخاب می‌کنیم و دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها می‌توانند در نوع اشتهای ما و شخصیت و آینده و ابدیت ما تأثیرگذار باشند. غم‌ها و شادی‌های بدون علت غم‌ها و شادی‌های بدون علت هم همینطور است. انسان وقتی که از چیزی ناراحت می‌شود، یا از چیزی خوشحال می‌شود، سریع باید درجه ­بندی اش کند و اول باید موضوع خوشحالی و غصه­ را پیدا کنید. در این صورت چند اتفاق قشنگ می‌افتد: 1) می‌فهمی قیمتت چقدر است. 2) می‌فهمی نوع خوراک‌هایی که تا الان خورده‌ای در چه مرحله ­ای بوده و تو را به کجا رسانده است؟ اگر موضوع تنفر یا عشقت امور تخیلی، وهمی یا حسی باشد، قیمتت هم همین است. یک موقع می‌بینی، موضوع عشق و تنفرت خداست. یعنی با خدا دلت بالا و پایین می‌شود. ضربان قلبت با خدا می‌زند. در این صورت بخش انسانی‌ات فعال است. تو با چه چیزهایی بالا و پایین می‌شوی؟ برای چه چیزهایی عصبانی می‌شوی؟ برای چه چیزهای خوشحال می‌شوی؟ اینها نشان می‌دهد که تو با چه چیزهایی سنخیت داری. نفست تو را کجا و پیش چه کسی و پیش چه چیزی می‌برد؟ اینها خیلی تعیین­کننده است. انسان چون همه این شأن‌ها را دارد، می‌تواند با همه اینها خلوت و معاشقه داشته باشد، ولی کم و زیاد دارد. علل مختلفِ غم های بدون علت چیست؟ در مورد «غم‌های بدون علت در آدم‌ها» یعنی کسانی که باطن شان آدم است و با خدا و معصومین (علیهم‌السلام) سنخیت دارند، حضرت می‌فرماید: گاهی که ما غمگین می‌شویم، به علت وسعت روح‌ها و ارتباط روح های شما با ما، این غم به شما هم منتقل می‌شود. هر جا برای ما به خصوص وجود مقدس امام زمان (علیه‌السلام) غمی پیش می‌آید، از این رو دل های شما هم غصه­دار می‌شود. یا هر جا یک مظلومی، مؤمنی، یک خواهر و برادر شما غصه‌دار می‌شود، این غصه به دل‌های شما هم وارد می‌شود. حال اگر کسی با وجود این ناراحت نشود، نشانه آن است که سخنیت برقرار نشده و او دچار مشغله‌ها و معشوق‌های کاذب است. یکی از غم های بی‌علت، دلگیر شدن در عصر جمعه است. این دلگیری را اینگونه تفسیر می‌کنند که چون باطن جمعه، باطنِ ظهور امام زمان (علیه‌السلام) است که باید ظهور اتفاق می‌افتاد و حال که نیفتاده، خود به خود عصر جمعه دلگیر می‌شود. اگر بخواهیم از این دلگیری در بیاییم ، باید به مناجات و ذکر بنشینید. زیارت آل یاسینی بخوانید، حرم بروید، مسجد بروید، قرآن بخوانید تا شاد شوید. یکی از علت‌های غم بدون علت، غم دل امام زمان (علیه‌السلام) یا غم روح‌هایی است که شما با آنها سنخیت دارید، حالا می‌خواهد آدم‌های عادی باشند یا غیر عادی. مثلاً فردی در آفریقا است، ولی با شما سنخیت دارد. کسی در چین است، ولی با شما سنخیت دارد. در عربستان، عراق، افغانستان است و با شما سنخیت دارد و دچار فشار و غصه است، شما هم با او غصه ­دار می‌شوید. گاهی غم‌های بدون علت، کفاره گناهان است. شما گناهی کردی، خدا به غم دچارت می‌کند. می‌بینی که نه با کسی دعوا داشتی، نه با کسی مشکلی داشتی، ولی نمی‌دانی چرا اینقدر دلت گرفته است. هر کاری می‌کنی می‌بینی که دلت باز نمی‌شود. هیچ چیز هم به اندازه خودشناسی و تغذیه نمی‌تواند در شادی و آرامش انسان تأثیر بگذارد. هر چقدر انسان قیمت خودش را بیشتر می‌شناسد، بیشتر غذاهای انسانی می‌خورد. نه غذاهای وهمی و خیالی یا غذاهای عقلی و حسی. هر چقدر بیشتر غذای انسانی می‌خورد، قدرت، شادی، آرامش، نشاط و موفقیتش در دنیا و آخرت بیشتر می‌شود. شما می‌بینید یک حیوان دارد حیوان دیگری را می‌خورد. مثلاً یک پلنگ دارد آهو را می‌خورد. یک دفعه خیلی دلتان می‌سوزد این عاطفه را عاطفه حیوانی می‌گویند. یک موقعی می‌بینی کسی دارد کس دیگری را می‌کشد، این هم عاطفه است، ولی از نوع عاطفه حیوانی است؛ مگر اینکه موضوع داشته باشد. یعنی شما می‌بینید یک ظالم یا یک کافر دارد به یک مسلمان ظلم می‌کند. از این جهت ناراحت هستید. به اینها عواطف الهی و عواطف انسانی می‌گویند. تله­پاتی هم ارتباط روح است. در اثر گسترش روح، دو نفر می‌توانند با هم اینطوری ارتباط برقرار کنند. حس ششم هم درست است. از این رو فرمود:«اِتَقُوا فَراسَۀَ المُؤمِن فَاِنَّهُ یَنظُروا بِنُورِ الله= مواظب تیزبینی مؤمن باشید؛ چون مؤمن با نور خدا نگاه می‌کند.» این خیلی مهم است. چون آن ارتباط عالی را دارد و از آن نور دریافت می‌کند.   پی نوشت: [1] . برگرفته از کتاب «در محضر لاهوتیان ج 1 و2» زندگینامه مرحوم شیخ جعفر مجتهدی. ع ل 379

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed