www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 2320
زمان انتشار: 7 آوریل 2015
| |
تنها جایی که نه سرطان هست نه افسردگی!

تنها جایی که نه سرطان هست نه افسردگی!

هر روز که انسان گامی بلندتر به طرف تکنولوژی بر می دارد بر میزان پیچیدگی های زندگی ماشینی او نیز افزوده می شود، چنین زندگی ای لازمه اش استرس و فشارهای روحی فراوانی است که هم اکنون به صورت انواع بیماری های روانی و جسمی در جامعه شاهدش هستیم. درمان دارویی این بیماریها، عملاً حل مقطعی مشکلی است که هرگاه درمان قطع شود علائم مجدداً بروز خواهد کرد.    سرگرمی انسان امروزی به روزمرگی و کار مداوم عملاً آنها را از تفکر در آنچه خداوند برای آرامش و سعادتش نازل کرده است، بازداشته و انسان کنونی برای حل مشکلات روحی خود اغلب به بیراهه می رود. [بدون عکس] اما به هر کجا که برسد باز تنش و استرس  فشار با اوست، تنها جایی که  یک انسان می تواند به آرامش واقعی برسد جایی است که خداوند متعال به همین منظور برای او خلق کرده است . در سوره یس آمده است که بعضی اوقات پروردگار عالم لذّت روی لذت به اینها می‌دهد و به اینها سلام می‌کند و با اینها حرف می‌زند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ»[1] اینها با خدا حرف می‌زنند. اینها اگر یک دلتنگی پیدا کنند، می‌توانند خدمت رسول الله روند و با ایشان حرف بزنند و لذت ببرند. زن‌ها دسته جمعی خدمت حضرت زهرا روند و با هم بگویند و لذّت ببرند. مهم‌تر از اینها اینست که ما همیشه نگران مرگ هستیم. مخصوصاً در وضع فعلی با سکته‌ها و امراض ناگهانی همیشه منتظر مرگ هستیم. اما در آنجا: «هُمْ فیها خالِدُونَ»[2] است و مشابه این در قرآن تکرار شده است. یعنی یک زندگی همیشگی. اما در این دنیا زندگی همیشگی خسته کننده است و اما در آنجا زندگی دائمی، همیشه تازه است. خورد و خوراک همیشه تازه است. به قول قرآن «لا یُنْزِفُونَ»[3] است.  انسان هیچگاه یک خوراک را دو بار نمی‌خورد. و هرچه بخواهد فوراً برای او حاضر می‌شود. اگر همان غذا را در شب بخورد، از نظر مزه غذای دیگریست.     چگونه به آرامش ابدی برسیم؟ 1- اهمیت به واجبات، مخصوصاً نماز؛ انسان به راستی عمرش را در شبانه روز یک ساعت صرف نماز کند. ما که عمرمان را بیهوده می‌گذرانیم و چهار یا پنج ساعت عمرمان را صرف حرف‌های بیهوده و فیلم‌ها و سریال‌های بی‌معنا می‌کنیم، انسان یک ساعت در شبانه‌روز عمرش را صرف نماز کند. در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد. گرسنگی اینگونه که خیلی اهمیت ندارد. اگر انسان به جاهای بالایی رسیده باشد، بالاترین لذت برایش نماز و روزه است و اگر به این مقام‌ها هم نرسیده باشد، برای رفتن به بهشت است: چشم ما و زبان ما و گوش ما کنترل باشد. چطور خیلی اوقات برای دنیا چشممان و گوشمان و زبانمان کنترل است، بیایید برای آخرت، ما گناه در زندگی نداشته باشیم. مخصوصاً حقّ‌النّاس نداشته باشیم. رفتن به بهشت کاری ندارد «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ»[4] تو متّقی باش، آنگاه بهشت به دنبال توست. در روایات هم داریم که بهشت عاشق متّقین است. بهشت عالم حَیَوان است و اینجا در و دیوار هست و نمی‌تواند حرف بزند و جسم ما و دست و پای ما نمی‌تواند حرف بزند، اما در بهشت غذایش حرف می‌زند. «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون‏»[5] معنایش اینست که ای کاش می‌فهمیدی و ای کاش می‌دانستی که چه خبرهاست. گناه 2-  اینکه حرف بیهوده در کلامت نباشد. حرف‌های بیهوده و حرف‌هایی که هیچ فایده‌ندارد، نه بگو و نه بشنو. حال ما اگر حرف امیرالمومنین«سلام‌الله‌علیه» و حرف قرآن را نمی‌شنویم، اما لاأقل گاهی این حرف‌های بیهوده را کنار بگذاریم و به جای آن انس با قرآن پیدا کنیم. به جای این حرف‌های بیهوده دعا و راز و نیاز با خدا کنیم و شب جمعه حالی پیدا کنیم و دعای کمیل امیرالمومنین«سلام‌الله‌علیه» را با آن همه مضمون و زیبایی بخوانیم. 3- مهم‌تر از این دو، اجتناب از گناه است. چشم ما و زبان ما و گوش ما  تحت کنترل باشد. چطور خیلی اوقات برای دنیا چشممان و گوشمان و زبانمان کنترل است، بیایید برای آخرت، ما گناه در زندگی نداشته باشیم. مخصوصاً حقّ‌النّاس نداشته باشیم. رفتن به بهشت کاری ندارد.  تو دروغ نگو و غیبت نکن و شایعه پراکنی نکن و تهمت نزن و اهانت به دیگران نکن و زبانت کنترل شود، آنگاه بهشت می‌شود. اگر به راستی انسان بهشتی باشد و شیعه باشد، حساب و کتاب ندارد و حساب و کتاب از کسانی است که شیعه واقعی نباشند. ما شیعه واقعی نیستیم. شیعه اینست که اعتقاد به امیرالمومنین«سلام‌الله‌علیه» داشته باشد و مسلّم همه ما اعتقاد به امیرالمومنین«سلام‌الله‌علیه» داریم و تا سرحد عشق امیرالمومنین«سلام‌الله‌علیه» را دوست داریم. شعارمان نیز یا علی و اینگونه مجالس و روضه‌ها برای اباعبدالله است و این هم الحمدلله عالیست، اما از نظر عمل لنگیم. ما شیعه آبکی هستیم و باید این آبکی‌ها از بین رود و در قبر باید با آتش جهنم بسوزد و باید در عالم برزخ پنجاه هزار سال بماند. و الاّ اگر شیعه واقعی باشد، حساب و کتاب و عالم برزخ ندارد. و قرآن می‌فرماید: عالم برزخش اینست که وقتی وارد قیامت می‌شود، به او می‌گویند چقدر طول کشید و او می‌گوید یک روز یا نصف روز. البته عالم برزخش میلیون‌ها سال بوده، اما اینقدر خوش و خرّم بوده که می‌گوید یک روز یا نصف روز بوده است. شیعه واقعی آن پنجاه هزار سال و آن حساب و کتاب‌ها را ندارد و شیعه واقعی زیر لوای حمد است و وقتی زیر لوای حمد باشد، زیر بیرق علیست و چه کسی می‌تواند با او حرف بزند. اصلاً معنای لوای حمد اینست که یک طرف نوشته شده «الحمدلله رب العالمین» و یک طرف هم نوشته شده «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، علیٌ ولی الله».   پی نوشت ها: 1. یس، 58: «از جانب پروردگار[ى‏] مهربان [به آنان‏] سلام گفته مى‏شود.» 2. البقرة، 25: «و در آنجا جاودانه بمانند.» 3. الواقعه، 19: «و نه بى‏خرد گردند.» 4. آل‌عمران، 133: «و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود، و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمان‌ها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است، بشتابید.» 5. العنکبوت، 64: «و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است؛ اى کاش مى‏دانستند.»

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 2090
زمان انتشار: 28 فوریه 2015
| |
کامل ترین انسان در سخن دانشمند انگلیسی!‌

کامل ترین انسان در سخن دانشمند انگلیسی!‌

فرمود: من نخستین كس بودم كه به پروردگارم گرویدم و نخستین كس بودم كه پاسخ دادم به خدا، چون پیمان از پیامبران گرفت و آنان را بر خویش گواه ساخت كه: آیا نیستم من پروردگار شما؟ گفتند: چرا، من اول پیغمبر بودم كه گفتم: چرا و از همه در اقرار پیش افتادم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و وقایع زندگی ایشان نزد مسلمانان جایگاه ویژه ای دارد. متفکران مسلمان، اعم از عارف و متکلم و فیلسوف، همواره درصدد تبیین شخصیت آن حضرت بوده اند و در باب جایگاه او در نظام آفرینش و سلسله پیامبران سخن گفته اند. از این رو آگاهی از جایگاه ایشان در آیات و روایات از اهمیت به سزایی برخوردار است. در این میان عده ای نیز بیکار ننشسته و نگران و مضطرب از جایگاه آن حضرت در عالم هستی درصدد تخریب شأن و منزلت ایشان برآمده وبا انتشار عکس، فیلم و کاریکاتور سعی دارند چهره آن حضرت را نزد اذهان عمومی خدشه دار سازند. در این میان وظیفه ما این است که با شناخت جایگاه و مقام والای آن حضرت به مقابله با این نوع توطئه ها برخاسته و از ارکان دینمان دفاع نماییم از این رو اولین قدم در این راستا شناخت و معرفت صحیح مقام آن حضرت است، شناخت شخصیت و جایگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) تکلیف هر مسلمان است و مسلمانان باید برای تبیین جایگاه و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) کوشا باشند. از این رو بر آن برآمدیم تا شمه ای از جایگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آیه را در آیینه آیات و روایات به استحضار خوانندگان محترم برسانیم.   پیامبر اعظم (صلی الله علیه) در آیینه قرآن قرآن کریم متقن ترین و بهترین کتاب در معرفی و شناساندن پیامبر اعظم( صلی الله علیه و آله) است .خداوند متعال، در قرآن کریم، در آیات متعددی درباره ایشان سخن گفته است. خداوند متعال در آیات قرآن کریم گاهی به طور صریح و زمانی به گونه ضمنی به مقامات پیامبرخاتم( صلی الله علیه و آله) اشاره فرموده است که در این بخش به برخی از این آیات اشاره می کنیم. 1. مقام خاتمیت، قرآن کریم درباره مقام خاتمیت می فرماید: «ما کانَ مُحمَّدٌ أَبا أَحَدٌ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسولُ اْللّهُ وَ خاتَمِ اْلْنَبیّینْ»(احزاب/40). مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیت زمانی و هم خاتمیت رتبی در قوس صعود است؛ خاتم یعنی «مهر» که در پایان نوشته ها قرار می گیرد. خداوند سبحان با فرستادن پیامبران، برای جامعه های بشری پیام می فرستد و پس از پایان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ختم، و صحیفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلین مهر کرده است؛ پس هرگز جا برای نبوت و رسالت دیگری نیست.   2. مقام عبودیت مطلقه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، «عبده» است و پروردگاری مربی و مدبر شخصی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است که نهایی ترین مرتبه را داراست و در قوس صعود مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیست و آن حضرت، منتسب به عالی ترین اسم از اسمهای حسنای خدای سبحان است. یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است و چون کاملترین بندگی از آن اوست، جامع ترین کلمه به او اشاره دارد: «هُوَ اْلَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِاْلْهُدی وَ دینِ اْلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عِلَی اْلْدّینِ کُلِّهِ»(الصف/9). 3. مقام «بالاترین رتبه وجودی»، خدای سبحان به پیامبرش دستور می دهد که «بگو: من اولین مسلمانم»: «لاشَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ أَنا اَوَّلُ الْمُسْلِمین» (انعام/163) منظور از «اول المسلمین» اولیت ذاتی است که گاهی از آن به اولیت رتبی یاد می شود. خدای سبحان درباره هیچ پیامبری تعبیر«اول المسلمین» ندارد. 4. مقام «اسوة حسنه بودن»، در قرآن کریم آیاتی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اسوه و الگوی جهانیان معرفی می کند و می فرماید: « لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة»(احزاب/21) [حضرت محمد(ص)] 5. مقام «اسم اعظم» والاترین درجه عندالله، قرآن کریم درباره مومنان می فرماید: «لَهُمْ دَرَجاتْ» یعنی مردان الهی در پیشگاه خدا دارای درجاتی از قرب هستند ؛ اما در سوره آل عمران، قبل از «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلی الْمُوِمنین» می فرماید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» یعنی خود مومنان درجات حقیقی قرب الهی اند. مومن به هر مقامی برسد عین درجه و کمال خواهد شد، همان طور که علم و عالم و معلوم متحدند، عمل و عامل و معمول هم متحد خواهند شد. بالاترین درجه وجودی ایمان، مقام شامخ خاتم الانبیاء است.اگر دیگران دارای درجاتی متوسط اند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دارای عالی ترین درجه جهان امکان و مظهر اسم اعظم، بلکه خود اسم اعظم است.( فرهنگ جهاد-بهار و تابستان 1385، شماره 43 و 44)   پیامبر اعظم صلی الله علیه در آیینه روایات روایات فراوانی در باب شأن و منزلت والای حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه وجود دارد از آن جمله ، از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است ، كه یكى از قریش بر رسول خدا (صلی اله علیه و آله) عرض كرد به چه چیز از همه پیغمبران پیش افتادى با این كه پس از همه مبعوث شدى و پایان آنهائى؟ فرمود: من نخستین كس بودم كه به پروردگارم گرویدم و نخستین كس بودم كه پاسخ دادم به خدا، چون پیمان از پیامبران گرفت و آنان را بر خویش گواه ساخت كه: آیا نیستم من پروردگار شما؟ گفتند: چرا، من اول پیغمبر بودم كه گفتم: چرا و از همه در اقرار پیش افتادم.( أصول الكافی / ترجمه كمره‏اى، ج‏3، ص: 261)   حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه ای در باب مقام والای پدر بزرگوارشان می فرمایند: و گواهی می دهم که پدرم محمد صلی الله علیه بنده و فرستاده اوست، پیش از آنکه او را بفرستد برگزید و پیش از آنکه او را بیافریند برای این مقام نامزد فرمود و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود در آن روز که بندگان در عوالم غیب پنهان بودند و در پشت پرده های هول انگیز نیستی پنهان و به آخرین سرحد عدم مقرون بودند. (طرائف،ج1،ابن طاووس) بله، این عظمت و شأن والای آن حضرت است که دل دشمنان اسلام را به هراس انداخته که از هر گونه حربه ای بهره می جویند تا جایگاه ایشان را نزد مسلمانان و تمامی مردم جهان متزلزل سازند تا بدین واسطه از بسط و توسعه روز افزون اسلام جلوگیری نمایند و محبت رسول خوبی ها را از دل بزدایند. برنارد شاو فیلسوف انگلیسی درباره رسول اکرم صلوات الله علیه چنین می گوید: باید محمد(صلی الله علیه) را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسی مانند او پیدا می شد که رهبری جهان امروز را به دست می گرفت بر همه مشکلات پیروز می شد به گونه ای که جهان را به سعادت و صلح سوق میداد، محمد کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصی همانند او تصور نمی شود.( پیام امام امیر المومنین علیه السلام ج4 مکارم شیرازی)  بله چنین ذهنیت و شناختی از پیامبر اکرم صلی الله علیه نزد اندیشمندان و بزرگان غربی وجود دارد و در این میان وظیفه من و شماست که با بالا بردن معرفت و شناخت خویش از دینیمان، اعتقادات و باورهای مذهبی خویش را قوت بخشیده و با قدرت بخشیدن به اسلام و مسلمین در سطح جهان، اجازه چنین جسارت هایی به ساحت مقدساتمان را ندهیم.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1982
زمان انتشار: 18 فوریه 2015
| |
بازكاوى تدبّر در قرآن کریم (1)

بازكاوى تدبّر در قرآن کریم (1)

چکیده: «تدبر» اصلاح ویژه‌ای است که کلام وحیانی، آن را تنها برای غور و ژرف‌اندیشی در کل قرآن برگزیده است، و کاربردی جز در قرآن‌شناسی ندارد. در محافل و منابع قرآنی و در حلقه‌های تفسیر، کلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا که در مفهوم‌شناسی آن، در تعابیر مترادف گونه‌ای همچون، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر، آینده نگری و نیوشیدن کلام حق باجان و دل متوقف مانده‌اند. این که جایگاه هر یک از تعابیر و واژه‌ها در چیدمان سخن وحی چگونه بوده؟ در سامانه وجودی انسان با کدام یک از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معناداری میان آن‌ها وجود دارد؟ هر کدام چه نقشی را در روح و روان انسان ایفا می‌نمایند؟ هر کدام چه نقشی را در روح و روان انسانی ایفا می‌نمایند؟ تدبر با واژه‌های مشابه خود چه وجوه اشتراک و افتراقی دارند؟ پرسش‌هایی هستند که تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مقاله حاضر، این پرسش‌ها را با استناد به دلایل قرآنی و گاه روایی، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معنای تدبر باز می‌گشاید کلید واژه‌ها: تدبر، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر. در سخن وحی و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأکید بوده است: 1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلی قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24) «آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دل‌هایشان قفل‌هاست؟» 2) «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29) «این کتاب پربرکتی است که بر تو نازل کرده‌ایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» 3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً.» (نساء/ 82) «آیا درباره قرآن تدبّر نمی‌کنند؟ اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می‌یافتند.» معنای تدبّر در قرآن مفسّران و نویسندگان علوم قرآنی، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشته‌اند؛ امّا از وادی تعریف لغوی چندان پافراتر ننهاده‌اند. نمونه‌هایی از تعاریف آنان چنین است: راغب اصفهانی، که از ناموران واژه‌شناسی قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 می‌پردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشاره‌ای بدان نکرده و هیچ معنایی برای آن نمی‌آورد. فقیه دامغانی می‌نویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنی تفکّر در قرآن.» مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمی‌کند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معنای آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنند تا حقّی که به گردن دارند ادا کنند.» تفسیر ابی السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» ای اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّی لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4 «افلا یتدبّرون القرآن» یعنی: چرا به قرآن توجه نمی‌کنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمی‌نگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.» تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فی دبر الامور و عواقب‌ها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتی لایقعوا فی المعاصی الموبقة»5 «تدبر یعنی آینده‌نگری در کارها...» و در ادامه همان توضیح ابی السعود را می‌آورد که در بالا ترجمه شد. المیزان: «تدبّر یعنی گرفتن چیزی بعد از چیز دیگری است و در مورد آیات قرآن به معنای تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر(به معنی بررسی نتایج و عواقب چیزی است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسی علل و اسباب چیزی گفته می‌شود.»7 جلال الدین سیوطی: «تدبّر و اندیشیدن در معنای قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینه‌ها فراخ گشته و دل‌ها نورانی می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگی آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معنای آنچه تلفّظ می‌کند مشغول دارد؛ و معنای هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهی تأمّل کند؛ و باور آن‌ها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهی و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتی رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهی درخواست كند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناك گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیه‏اى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم كند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8 چنانکه مشاهده می‌شود، در میان تعاریفی که برای «تدبّر» نوشته‌اند، تعریف سیوطی جامع‌ترین تعریفی است که در یک خلاصه‌نگاری می‌توان آن را آورد. تعریف سیوطی را شاید بتوان خلاصه‌تر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژه‌های چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعی آن نمی‌توان دست یافت. تدبّر، واژه بسیار وسیع‌تری از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاتری از آن‌ها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وی در قلب‌ها وجریان آن در شریان‌های وجود انسان‌های مؤمن و پرهیزگار برای ایجاد تحوّل و خدایی شدن است. به قول اقبال لاهوری: نقش قرآن چون در این عالم نشست نقش‌های پاپ و کاهن را شکست فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابی نیست چیز دیگر است چون که در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود اکنون برای بازشناسی مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آن‌ها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتی است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن برای تبیین موضوع، در آغاز مروری بر منابع شناخت قرآن ضروری می‌نماید. ابزار و منابع شناخت حسّ، عقل و قلب، اساسی‌ترین ابزار شناخت در انسان می‌باشند. برخی از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالی نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کرده‌اند. حال به توضیح مختصری درباره هر یک از آن‌ها می‌پردازیم: 1) حسّ انسان دارای حس‌های متعددی است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پی برده‌اند که عبارتند از: بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، بساوایی (= لامسه)، سردی و گرمی، تعادل و جهت‌یابی، وضعی و عضلانی (= حس جنبش)، المی (= رنج جسمانی)، و داخلی و درونی. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت‌ها خواهد بود... اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکی از رنگ‌ها یا از یکی از شکل‌ها و فاصله‌ها تصوّری داشته باشد. با هر لفظی، با هر لغتی بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزی که دارای یک رنگ است بخواهید رنگش را برای او بیان کنید ] براى او قابل درک نخواهد بود 9] قرآن در یکی از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح می‌فرماید: «وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالی که هیچ چیز نمی‌دانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسی و مهم شناخت را که هیچ شناختی جز از مسیر آن‌ها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصری محرک و فعال کننده آن ابزارهای اصلی می‌باشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است. چه بسا که انسان تصاویری را نگاه می‌کند و صداهایی را می‌شنود، و نسبت به آن‌ها - ناخود آگاه - عکس‌العمل هم نشان می‌دهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنی با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشی از آن صحنه و هیچ ذهنیّتی از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از این رو، هر کاری که از انسان صادر می‌شود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن می‌شود که سعدی گفته است: «هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‌ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است».10 2) عقل «حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافی نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگری نیاز دارد. انسان برای شناختن، به نوعی تجزیه و تحلیل و گاهی به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیل‌های عقلی،]همان[دسته‌بندی کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقوله‌های مختلف دسته‌بندی کردن.»11«آن قوه‌ای که «تجرید»12 می‌کند، آن قوّه‌ای که تعمیم می‌دهد، آن قوّه‌ای که تجزیه و ترکیب می‌کند، آن قوه‌ای که حتی کلیّات را ترکیب می‌کند، تجزیه می‌کند، ما این را قوّه عاقله می‌گوییم.»13 «تا وقتی که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پای عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است... وقتی که پای عمل در میان بیاید، پای عقل هم در کار می‌آید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنی و گمانی دارد؛ ولی تجربه اعتبار یقینی و برهانی دارد.»15 «عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیم حسی، شناخت‌های جدیدی می‌سازد، که این شناخت‌ها میوه‌های عقل و غذای زندگی علمی و فلسفی انسان است.»16 3) قلب سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب که در فارسی به «دل» ترجمه می‌شود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه 3) مرکز شناخت‌ها و آگاهی‌هایی که نه حسّی است و نه عقلی که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه می‌جوشد.17 نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معنای سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامی مشخص می‌شود که قلب، به معنای روح، مصدر و منبع اصلی همه شعورها و شناخت‌ها و آگاهی‌ها و احساسات انسان است؛ و منابع که گانه شناخت دریچه‌هایی است که روح از طریق آن‌ها با جهان هستی ارتباط برقرار می‌کند.18 قلب انسان، مانند جسم او، دارای حواسّی است که انسان با این حواس می‌تواند حقایقی را ادراک کند كه از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19 پاسکال می‌گوید: «به وجود خدا دل گواهی می‌دهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست می‌آید. دل دلایلی دارد که عقل به آن دسترسی ندارد.»20 قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفی می‌فرماید: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِی قُلوُبِکُمْ...» (حجرات/ 14) «عرب‌های بادیه‌نشین گفتند: «ایمان آورده‌ایم» بگو «شما ایمان نیاورده‌اید، بلکه بگویید: اسلام آورده‌ایم. زیرا ایمان هنوز در قلب‌های شما وارد نشده است.» 4) طبیعت «یکی از منابع]شناخت [ طبیعت است. طبیعت یعنی عالَم جسمانی، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمی که ما الآن در آن زیست می‌کنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21 «... اکثر صاحب‌نظران، طبیعت را یک منبع برای شناخت می‌دانند.»22 «افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمی‌داند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئی است؛ و او جزئی را حقیقت نمی‌داند.»23 شهید مطهری در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین می‌گوید: «این‌ها یک افکاری است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشه‌های بشر را از توجه به این درون گرایی‌ها و این ذهنیّت‌گرایی‌ها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعت‌گرا بکند. نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در ده‌ها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم می‌کند؛ متوجه مطالعه تاریخ می‌کند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعی می‌کند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود می‌کند؛]امّا [ به عنوان یک شیی از اشیاء طبیعت؛ ولی نه به معنای روی گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونی است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است. ... درون گرایی و برون‌گرایی اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونی که از معنویت تهی باشد، باطل می‌داند.»24 پس، سیر طبیعت، تنها برای شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه برای شناخت خدای طبیعت و برای رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است: «الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همان‌ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد می‌کنند و در اسرار آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند؛]می‌گویند[بارالها! این‌ها را بیهوده نیافریده‌ای؛ منزّهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماورای طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آن‌ها در مجال این بحث نیست. 5) تاریخ «قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه می‌دارد. ممکن است بگویی که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولی تاریخ یعنی: جامعه انسانی در حال حرکت و در حال جریان. آیاتی که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فی الارض» علناً به ما می‌گوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا این‌ها در زمین گردش نمی‌کنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنی بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگی و جامعه بشر چه تحولات تاریخی کرده است.»25 سیر اندیشه از تفکّر تا تدّبر اکنون پس از آشنایی با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنی: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آن‌ها بهره خواهیم برد، جا دارد که از رده‌بندی مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتی در دست داشته باشیم، البته نگارنده، رده‌بندی صریحی از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامی ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهی در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلام‌صلی الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معناداری تبعیت می‌کند، از این رو در رده‌بندی آن مفاهیم را با دلایلی که در زیر می‌آوریم، به این ترتیب صحیح می‌پنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا 1) در سوره نحل، به ترتیب چنین می‌فرماید: «هُوَ الَّذی اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِی ذلکِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او کسی است که از آسمان، آبی فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانی که حیوانات خود را در آن به چرا می‌برید نیز از آن است. با آن (آب) برای شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوه‌ها می‌رویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن برای اندیشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِی ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل خود را به کار می‌گیرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِی الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فی ذلک لایَةً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتی را که در زمین به رنگ‌های گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است برای گروهی که متذکّر می‌شوند.» مشاهده می‌کنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروه‌های مختلف اجتماعی است، از مرحله بدیهیات عقلی آغاز و به مراحل پیچیده‌تر بعدی پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدی روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنی همه افرادی که دارای عقلند، می‌توانند با به‌کارگیری ابزارهای حسّی، آن‌ها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگی خود مورد بهره‌برداری قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلی که جایگاه آن‌ها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبی برخوردارند؛ یعنی از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام می‌گیرند. جایگاه و خاستگاه اصلی آن‌ها قلب بوده، و همواره با می‌نشینندایمان معنوی همراهند. 3) تفکّر و تعقّل در موضوعی، آن گاه که با صبغه ایمان می‌آمیزند و به عنوان اعتقاد معنوی در قلب مى‏نشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر می‌گزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبی و معنوی خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانی نشان می‌دهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته می‌شود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار می‌رود؛ و امّا عنصری که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیب‌شناسی نموده و به بازاندیشی در فکر و عمل، و پویایی دایمی فرا می‌خواند، «تذکّر» می‌گویند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلی که جایگاه آن‌ها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبی برخوردارند؛ یعنی از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام می‌گیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند. 3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ایمان مى‏آمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مى‏نشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مى‏گزیند؛ و آن گاه كه این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مى‏دهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مى‏شود؛ كه بالاترین مراتب شناخت به شمار مى‏رود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیب‏شناسى نموده و به بازاندیشى در فكر و عمل، و پویایى دایمى فرا مى‏خواند، «تذكّر» مى‏گویند. تفکّر «تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسی به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است: «اعمال العقل فی المعلوم للوصول إلی معرفة المجهول»26 «به کار بردن عقل در معلومات، برای رسیدن به شناخت مجهولات)که همان مفهوم اندیشیدن و بررسی را می‌رساند.» «الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّی إلی مجهولٍ»27 «فکر]عبارت از [ مرتّب ساختن امور معلوم است برای منجر شدن به]کشف [مجهول.» تفکّر در قرآن برای رسیدن به معنای تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتی که در آن دستور به تفکّر آمده است، مروری داشته باشیم: 1) اندیشه در آفرینش آسمان‌ها و زمین «الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلی جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِی خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد می‌کنند، و در اسرار آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند،]می‌گویندگویند [: پروردگارا! این‌ها را بیهوده نیافریده‌ای؛ منزّهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» 2) اندیشه در رویش گیاهان «یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِی ذلکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن]آب[برای شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوه‌ها می‌رویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنی برای اندیشمندان است.» 3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات «وَ اَوْحی رَبُّکَ اِلَی النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بطون‌ها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِی ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحی کرد که از کوه‌ها و درختان و داربست‌هایی که می‌سازند، خانه‌هایی برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راه‌هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به‌راحتی بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنی با رنگ‌های مختلف خارج می‌شود که در آن، شفا برای مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که می‌اندیشند.» 4) اندیشه در خود و دیگر آفریده‌ها و مسأله مرگ و پایان حیات آن‌ها «اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِی اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ به الحقّ وَ اَجَلٍ مُسَمّیً...» (روم/ 8) «آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و برای زمان معیّن نیافریده است.» 5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آن‌ها «وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا الی‌ها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِی ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانه‌های او این که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکّر می‌کنند.» 6) اندیشه در اخلاق و عملکرد گروههای اجتماعی 7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176) «... مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را بیرون می‌آورد؛ و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را می‌کند؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستان‌ها را بازگو کن، شاید بیندیشند.» با توجه و دقّت عمیق در این آیات در می‌یابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار می‌رود. 1) اندیشه در محسوسات دیداری (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات) «یتفَکَّرون فی خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان «ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیاری درختان به وسیله باران و چشمه‌ها 2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات) «ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند «اجل مسمّی» = مرگ حتمی «جعل بینکم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگی و فطرت بشری «و اوحی ربّک الی النّحل...» = فطرت حیوانات 3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستی (رهیابی از بدیهیات به كشف حقایق نظرى) «یتفكّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» = كلّ بنابراین، ادراکی که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهی (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظری را برای خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنی بر عهده قوه تفکّر می‌باشد. مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر می‌شود، مرحله‌ای است که انسان در دریافت و اثبات قضایای آن به علوم، دلایل و براهین پیچیده‌ای نیاز ندارد؛ و هر انسانی که دارای سلامت ذهن و حواس باشد، می‌تواند از آن استفاده نموده و برخی از حقایق طبیعی را درک نماید. تعقّل «العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چیزی است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روی می‌دهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده می‌شود.» با مقداری ژرف‌اندیشی در قرآن در می‌یابیم که در چیدمان سخن وحی، واژه «تعقّل» در قالب عباراتی نشسته است که آن عبارات، همانندی کمتری را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده می‌شود:   1- تعقّل درباره مسائل گفتاری - شنیداری «و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10) (جهنمیّان) می‌گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می‌کردیم، در میان دوزخیان نبودیم.» «وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند کسانی نباشید که می‌گفتند: شنیدیم؛ ولی در حقیقت نمی‌شنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه (تعقّل) نمی‌کنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44) «آیا گمان می‌بری بیشتر آنان می‌شنوند یا می‌فهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراه‌ترند. «... یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را می‌شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف می‌کردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلی بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامی که مؤمنان را ملاقات کنند، می‌گویند: ایمان آورده‌ایم، ولی هنگامی که با یکدیگر خلوت می‌کنند، می‌گویند: چرا مطالبی را که خداوند برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو می‌کنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمی‌فهمید؟!»   2) تعقّل در حیطه مباحث مکتوب «لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10) «ما بر شما کتابی نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمی‌فهمید؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2) «ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، شاید درک کنید.» «وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنكبوت/ 43) «این‏ها مثال‏هایى است كه ما براى مردم مى‏زنیم، و جز دانایان آن را درك نمى‏كنند.» 3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فی ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل خود را به کار می‌گیرند.» «وَ ما اوُتیتُم مِن شَی‌ءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینت‌ها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَی اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگی دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمی‌کنید؟!» ) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعی «... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّی ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد می‌پنداری؛ در حالی که دل‌هایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومی هستند که تعقّل نمی‌کنند.» 5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّت‌ها «اَفَلَم یَسیروُا فِی الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109) «آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سرای آخرت برای پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمی‌کنید؟» «لَقَد کانَ فِی قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِی الاَلبابِ...» (یوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتی برای صاحبان عقل و اندیشه بود.» با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در می‌یابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد: 1) در محسوسات گفتاری و شنیداری «... لو کنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون» 2) در محسوسات نوشتاری «لقد انزلنا الیکم کتاباً... افلا تعقلون» 3) در کشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت «و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون» بدیهی است که درک مطالب شنیداری و نوشتاری و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادی نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر می‌آید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آن‌ها میسّر است. بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنی یعنی: مراجعه به معلومات بدیهی پیشین و آمیختن با قضایای نظری و واقعیات جهان بالا و پایین، برای کشف مجهولات عمیق و پیچیده‌تر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر می‌کنند. تبلیغات [روابط جنسی سالم و مطلوب در زندگی همسران] [سبک زندگی 'سونی' با لشکر سرگرمی‌ وارد می‌شود] 1 2 پیشنهاد ما از تصاویر مستهجن در خیابان تا نمایش های جنسی... وقتی شاه به فاسد بودن حکومتش اعتراف کرد "توافق کلی" همان "توافق بد" است! آقای رئیس جمهور، ظرفتان را بشورید! سینما و نگاه منفی به دین از خرید سگ مو مجعد فرانسوی تا پماد ضد خارش... از تامین میوه دربار توسط اسرائیل تا قابله... چرا شاه بحرین‌ را فروخت ؟ تصویر سِلفی و شهوت دیدن "خود" نوشابه‌ای که مزه خون می‌دهد آخرین مقالات چگونه ممکن است یک فضا منحنی باشد؟ [چگونه-ممکن-است-یک-فضا-منحنی-باشد] یکی از گیج کننده ترین و تناقض آمیزترین کلماتی که در ریاضیات و فیزیک کاربرد دارد فضای منحنی است. همه ما ادامه ... هندسه هذلولی [هندسه-هذلولی] برای توصیف و شرح دادن هندسه هذلولی چندین راه متفاوت اما هم ارز وجود دارد، راهی که من برای توضیح آن انتخاب ادامه ... هندسه اقلیدسی [هندسه-اقلیدسی] شاید تأثیرگذارترین کتاب ریاضیاتی که در طول تاریخ نوشته شده است، اصول اقلیدس باشد که حدود 300 قبل از میلاد ادامه ... هندسه و ابعاد بالا [هندسه-و-ابعاد-بالا] یکی از ویژگی های جذاب ریاضیات پیشرفته این است بخش عمده ای از آن با هندسه ای سر و کار دارد که در آن ابعادی ادامه ... ابعاد فراکتالی [ابعاد-فراکتالی] شاید این نکته را بتوان بدیهی دانست که بعد هر شکل باید به شکل عددی صحیح باشد. اما این جمله که ممکن است ادامه ... سه گزاره بدیهی که نیازمند برهانند [سه-گزاره-بدیهی-که-نیازمند-برهانند] در ریاضیات پیشرفته ممکن است برخی از گزاره ها از سوی مخاطبان چنان بدیهی به نظر برسند که نیازی برای ارائه ادامه ... حدود و نامتناهی [حدود-و-نامتناهی] اگر کسی یک برهان ریاضیاتی را از اصول مشخصی آغاز کند، قوانین مشخصی را پی بگیرد و به گزاره ریاضیاتی جالبی ادامه ... اعداد و تجرّد [اعداد-و-تجرّد] زمانی که مدلی طراحی می شود شخص باید سعی کند تا حد امکان از در نظر گرفتن ویژگی های اشیاء درگیر در آن مدل ادامه ... برهان های ریاضیّاتی [برهان-های-ریاضیّاتی] تصاویر زیر 5 دایره را نشان می دهند. در اولین آنها تنها یک نقطه روی مرز دایره قرار دارد. در دومی، 2 نقطه ادامه ... معرفی به دوستان ایمیل گیرنده را به منظور دریافت لینک صفحه وارد بفرمائید.   بازدید : 998 بار سه‌شنبه، 1 بهمن 1387 بازكاوى تدبّر در قرآن کریم (1) [بازكاوى تدبّر در قرآن کریم (1)] بازكاوى تدبّر در قرآن کریم (1) نویسنده:حسن رهبری چکیده: «تدبر» اصلاح ویژه‏اى است كه كلام وحیانى، آن را تنها براى غور و ژرف‏اندیشى در كل قرآن برگزیده است، و كاربردى جز در قرآن‏شناسى ندارد. در محافل و منابع قرآنى و در حلقه‏هاى تفسیر، كلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا كه در مفهوم‏شناسى آن، در تعابیر مترادف گونه‏اى همچون، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر، آینده نگرى و نیوشیدن كلام حق باجان و دل متوقف مانده‏اند. این كه جایگاه هر یك از تعابیر و واژه‏ها در چیدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با كدام یك از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى میان آنها وجود دارد؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسان ایفا مى‏نمایند؟ هر كدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ایفا مى‏نمایند؟ تدبر با واژه‏هاى مشابه خود چه وجوه اشتراك و افتراقى دارند؟ پرسش‏هایى هستند كه تا كنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مقاله حاضر، این پرسش‏ها را با استناد به دلایل قرآنى و گاه روایى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مى‏گشاید كلید واژه‏ها: تدبر، تفكر، تعقل، تفقّه، تذكر. در سخن وحى و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأكید بوده است: 1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24) «آیا در قرآن تدبّر نمى‏كنند، یا بر دل‏هایشان قفل‏هاست؟» 2) «كتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْكَ مُباركٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَكَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29) «این كتاب پربركتى است كه بر تو نازل كرده‏ایم تا در آیات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند.» 3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً كَثیراً.» (نساء/ 82) «آیا درباره قرآن تدبّر نمى‏كنند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند.» معناى تدبّر در قرآن مفسّران و نویسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشته‏اند؛ امّا از وادى تعریف لغوى چندان پافراتر ننهاده‏اند. نمونه‏هایى از تعاریف آنان چنین است: راغب اصفهانى، كه از ناموران واژه‏شناسى قرآن است. در كتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا كه به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 مى‏پردازد، به رغم اینكه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشاره‏اى بدان نكرده و هیچ معنایى براى آن نمى‏آورد. فقیه دامغانى مى‏نویسد: «التدبّر: التفكّر»2 «تدبر یعنى تفكّر در قرآن.» مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفكروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمى‏كند» تا در نتیجه در آن تفكّر كنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده كه معناى آیه این است كه چرا در قرآن تدبّر نمى‏كنند تا حقّى كه به گردن دارند ادا كنند.» تفسیر ابى السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» اى اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4 «افلا یتدبّرون القرآن» یعنى: چرا به قرآن توجه نمى‏كنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمى‏نگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاكت است گرفتار نشوند.» تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتى لایقعوا فى المعاصى الموبقة»5 «تدبر یعنى آینده‏نگرى در كارها...» و در ادامه همان توضیح ابى السعود را مى‏آورد كه در بالا ترجمه شد. المیزان: «تدبّر یعنى گرفتن چیزى بعد از چیز دیگرى است و در مورد آیات قرآن به معناى تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتایج و عواقب چیزى است؛ به عكس تفكّر كه بیشتر به بررسى علل و اسباب چیزى گفته مى‏شود.»7 جلال الدین سیوطى: «تدبّر و اندیشیدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا كه همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینه‏ها فراخ گشته و دل‏ها نورانى مى‏شود. خداوند متعال مى‏فرماید: «كتاب انزلناهُ اِلَیْكَ مباركٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدین گونه است كه دلش را با اندیشیدن در معناى آنچه تلفّظ مى‏كند مشغول دارد؛ و معناى هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل كند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ كه اگر در گذشته در آن تقصیر كرده عذرخواهى و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتى رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست كند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناك گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیه‏اى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم كند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8 چنانكه مشاهده مى‏شود، در میان تعاریفى كه براى «تدبّر» نوشته‏اند، تعریف سیوطى جامع‏ترین تعریفى است كه در یك خلاصه‏نگارى مى‏توان آن را آورد. تعریف سیوطى را شاید بتوان خلاصه‏تر از این هم بیان كرد؛ امّا هر چه هم خلاصه كنیم، در قالب هیچ كدام از واژه‏هاى چهارگانه تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمى‏توان دست یافت. تدبّر، واژه بسیار وسیع‏ترى از آن واژگان چهارگانه است كه در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینكه با عناصر تفكّر، تعقّل، تذكّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه كلام وى در قلب‏ها وجریان آن در شریان‏هاى وجود انسان‏هاى مؤمن و پرهیزگار براى ایجاد تحوّل و خدایى شدن است. به قول اقبال لاهورى: نقش قرآن چون در این عالم نشست نقش‏هاى پاپ و كاهن را شكست فاش گویم آنچه در دل مضمر است این كتابى نیست چیز دیگر است چون كه در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود اكنون براى بازشناسى مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفكّر، تعقل، تذكّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتى است كه باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن براى تبیین موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مى‏نماید. ابزار و منابع شناخت حسّ، عقل و قلب، اساسى‏ترین ابزار شناخت در انسان مى‏باشند. برخى از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالى نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح كرده‏اند. حال به توضیح مختصرى درباره هر یك از آنها مى‏پردازیم: 1) حسّ انسان داراى حس‏هاى متعددى است. دانشمندان تا كنون به ده نوع از آن پى برده‏اند كه عبارتند از: بینایى، شنوایى، چشایى، بویایى، بساوایى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهت‏یابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض كنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت‏ها خواهد بود... اگر انسان كور مادرزاد به دنیا بیاید، امكان ندارد كه از یكى از رنگ‏ها یا از یكى از شكل‏ها و فاصله‏ها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یك چیزى كه داراى یك رنگ است بخواهید رنگش را براى او بیان كنید ]براى او قابل درك نخواهد بود9] قرآن در یكى از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح مى‏فرماید: «وَ اللَّهُ اَخرَجَكُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شكم مادرانتان بیرون آورده، در حالى كه هیچ چیز نمى‏دانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را كه هیچ شناختى جز از مسیر آنها ممكن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را كه به عنوان عناصرى محرك و فعال كننده آن ابزارهاى اصلى مى‏باشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است. چه بسا كه انسان تصاویرى را نگاه مى‏كند و صداهایى را مى‏شنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عكس‏العمل هم نشان مى‏دهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنى با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشى از آن صحنه و هیچ ذهنیّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از این رو، هر كارى كه از انسان صادر مى‏شود، آن گاه آگاهانه خواهد بود كه قلب هم در آن كار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مى‏شود كه سعدى گفته است: «هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‏اى من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».10 2) عقل «حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط كافى نیست. علاوه بر حواس، انسان به یك امر و یا امور دیگرى نیاز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزیه و تحلیل و گاهى به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل كار عقل است. تجزیه و تحلیل‏هاى عقلى، ]همان[ دسته‏بندى كردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقوله‏هاى مختلف دسته‏بندى كردن.»11«آن قوه‏اى كه «تجرید»12 مى‏كند، آن قوّه‏اى كه تعمیم مى‏دهد، آن قوّه‏اى كه تجزیه و تركیب مى‏كند، آن قوه‏اى كه حتى كلیّات را تركیب مى‏كند، تجزیه مى‏كند، ما این را قوّه عاقله مى‏گوییم.»13 «تا وقتى كه ما سر و كارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در كار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى كه پاى عمل در میان بیاید، پاى عقل هم در كار مى‏آید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار یقینى و برهانى دارد.»15 «عقل، با تجزیه، تركیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسى، شناخت‏هاى جدیدى مى‏سازد، كه این شناخت‏ها میوه‏هاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16 3) قلب سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب كه در فارسى به «دل» ترجمه مى‏شود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل یا مركز فكر و اندیشه 3) مركز شناخت‏ها و آگاهى‏هایى كه نه حسّى است و نه عقلى كه از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مى‏جوشد.17 نكته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است كه با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مى‏شود كه قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناخت‏ها و آگاهى‏ها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچه‏هایى است كه روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مى‏كند.18 قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است كه انسان با این حواس مى‏تواند حقایقى را ادراك كند كه از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درك نیست.19 پاسكال مى‏گوید: «به وجود خدا دل گواهى مى‏دهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست مى‏آید. دل دلایلى دارد كه عقل به آن دسترسى ندارد.»20 قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفى مى‏فرماید: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لكنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِكُمْ...» (حجرات/ 14) «عرب‏هاى بادیه‏نشین گفتند: «ایمان آورده‏ایم» بگو «شما ایمان نیاورده‏اید، بلكه بگویید: اسلام آورده‏ایم. زیرا ایمان هنوز در قلب‏هاى شما وارد نشده است.» 4) طبیعت «یكى از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مكان، عالَم حركت، همین عالَمى كه ما الآن در آن زیست مى‏كنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21 «... اكثر صاحب‏نظران، طبیعت را یك منبع براى شناخت مى‏دانند.»22 «افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمى‏داند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقیقت نمى‏داند.»23 شهید مطهرى در پاسخ به این سئوال كه آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت كرده است؟» چنین مى‏گوید: «اینها یك افكارى است كه قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است كه خواسته است افكار و اندیشه‏هاى بشر را از توجه به این درون گرایى‏ها و این ذهنیّت‏گرایى‏ها منحرف كرده و او را عینیّت گرا و طبیعت‏گرا بكند. نه یك آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلكه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم مى‏كند؛ متوجه مطالعه تاریخ مى‏كند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مى‏كند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مى‏كند؛ ]امّا[ به عنوان یك شیى از اشیاء طبیعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه كرده است، بدون آنكه از باطن اعراض كرده باشد. این حرف كه توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است. ... درون گرایى و برون‏گرایى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونى كه از معنویت تهى باشد، باطل مى‏داند.»24 پس، سیر طبیعت، تنها براى شناخت طبیعت محض نیست؛ بلكه براى شناخت خداى طبیعت و براى رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است: «الّذین یَذْكروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همان‏ها كه خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد مى‏كنند و در اسرار آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند؛ ]مى‏گویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماوراى طبیعت كاملاً محسوس است كه بیان همه آنها در مجال این بحث نیست. 5) تاریخ «قرآن، تاریخ را به عنوان یك منبع شناخت عرضه مى‏دارد. ممكن است بگویى كه خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است كه تاریخ هم به یك اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولى تاریخ یعنى: جامعه انسانى در حال حركت و در حال جریان. آیاتى كه ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فى الارض» علناً به ما مى‏گوید: بروید و در زمین گردش كنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمى‏كنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلكه مطالعه تاریخ نیز است. یعنى بروید آثار تاریخ را مطالعه كنید؛ و بعد ببینید كه این زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاریخى كرده است.»25 سیر اندیشه از تفكّر تا تدّبر اكنون پس از آشنایى با منابع شناخت كه در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنى: تفكّر، تعقل، تذكّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد كه از رده‏بندى مرتبه هر كدام از مفاهیم مذكور هم اطلاعاتى در دست داشته باشیم، البته نگارنده، رده‏بندى صریحى از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامى ندیده است؛ اما از آنجا كه چیدمان آیات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلام‏صلى الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معنادارى تبعیت مى‏كند، از این رو در رده‏بندى آن مفاهیم را با دلایلى كه در زیر مى‏آوریم، به این ترتیب صحیح مى‏پنداریم: تفكّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذكّر؛ زیرا 1) در سوره نحل، به ترتیب چنین مى‏فرماید: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَكُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ كُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَكَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد؛ كه نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانى كه حیوانات خود را در آن به چرا مى‏برید نیز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوه‏ها مى‏رویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن براى اندیشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلكَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‏هایى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى‏گیرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَكُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلك لایَةً لقومٍ یَذَكَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتى را كه در زمین به رنگ‏هاى گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است براى گروهى كه متذكّر مى‏شوند.» مشاهده مى‏كنید این آیات كه به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروه‏هاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بدیهیات عقلى آغاز و به مراحل پیچیده‏تر بعدى پرداخته، و به ترتیب؛ تفكّر، تعقّل و تذكّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهیم كرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفكّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنى همه افرادى كه داراى عقلند، مى‏توانند با بكارگیرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگى خود مورد بهره‏بردارى قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلى كه جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذكّر» از جایگاه برتر قلبى برخوردارند؛ یعنى از حوزه عقل عبور كرده و در حوزه قلب آرام مى‏گیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند. 3) تفكّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه كه با صبغه ایمان مى‏آمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مى‏نشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مى‏گزیند؛ و آن گاه كه این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مى‏دهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مى‏شود؛ كه بالاترین مراتب شناخت به شمار مى‏رود؛ و امّا عنصرى كه همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیب‏شناسى نموده و به بازاندیشى در فكر و عمل، و پویایى دایمى فرا مى‏خواند، «تذكّر» مى‏گویند. تفكّر «تفكّر» از ریشه «فكر» است. فكر در فرهنگ فارسى به مفهوم اندیشه، و «تفكّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فكر» و «تفكّر» این گونه معنا شده است: «اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26 «به كار بردن عقل در معلومات، براى رسیدن به شناخت مجهولات )كه همان مفهوم اندیشیدن و بررسى را مى‏رساند.» «الفكرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27 «فكر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]كشف [مجهول.» تفكّر در قرآن براى رسیدن به معناى تفكّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتى كه در آن دستور به تفكّر آمده است، مرورى داشته باشیم: 1) اندیشه در آفرینش آسمان‏ها و زمین «الّذین یَذْكُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و یَتَفَكَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان كه خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد مى‏كنند، و در اسرار آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند، ]مى‏گویند[: پروردگارا! این‏ها را بیهوده نیافریده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» 2) اندیشه در رویش گیاهان «یُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن كُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلكَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن ]آب[ براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوه‏ها مى‏رویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است.» 3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات «وَ اَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِكَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَكَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه از كوهها و درختان و داربست‏هایى كه مى‏سازند، خانه‏هایى برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راه‏هایى را كه پروردگارت براى تو تعیین كرده است، براحتى بپیما. از درون شكم آنان، نوشیدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن، شفا براى مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى كه مى‏اندیشند.» 4) اندیشه در خود و دیگر آفریده‏ها و مسأله مرگ و پایان حیات آنها «اَوَلَم یَتَفَكَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8) «آیا آنان با خود نیندیشیدند كه خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معیّن نیافریده است.» 5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آنها «وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسكُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانه‏هاى او این كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده، تا در كنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانه‏هایى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.» 6) اندیشه در اخلاق و عملكرد گروههاى اجتماعى 7) «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَومِ الَّذین كَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّروُنَ.» (اعراف/ 176) «... مثل او همچون سگ است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مى‏آورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین كار را مى‏كند؛ این مَثَل گروهى است كه آیات ما را تكذیب كردند؛ این داستان‏ها را بازگو كن، شاید بیندیشند.» با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مى‏یابیم كه واژه «تفكّر» در قرآن در موارد زیر به كار مى‏رود. 1) اندیشه در محسوسات دیدارى (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات) «یتفَكَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان «ینبت لكم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیارى درختان به وسیله باران و چشمه‏ها 2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات) «ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند «اجل مسمّى» = مرگ حتمى «جعل بینكم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى «و اوحى ربّك الى النّحل...» = فطرت حیوانات 3) سیر از جزء به كل در مطالعه جهان هستى (رهیابى از بدیهیات به كشف حقایق نظرى) «یتفكّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار» = كلّ بنابراین، ادراكى كه از طریق تصور و تصدیق امور بدیهى (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنى بر عهده قوه تفكّر مى‏باشد. مرحله تفكّر كه از آن در فلسفه به «عقل بالملكه» تعبیر مى‏شود، مرحله‏اى است كه انسان در دریافت و اثبات قضایاى آن به علوم، دلایل و براهین پیچیده‏اى نیاز ندارد؛ و هر انسانى كه داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مى‏تواند از آن استفاده نموده و برخى از حقایق طبیعى را درك نماید. تعقّل «العقل ما یكون به التفكیر الاستدلال و تركیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چیزى است كه با آن، اندیشیدن، استدلال كردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روى مى‏دهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده مى‏شود.» با مقدارى ژرف‏اندیشى در قرآن در مى‏یابیم كه در چیدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است كه آن عبارات، همانندى كمترى را در چیدمان واژه با واژه تفكّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده مى‏شود: 1- تعقّل درباره مسائل گفتارى - شنیدارى «و قالُوا لَوْ كُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِى اصحابِ السَّعیرِ.» (ملك/ 10) (جهنمیّان) مى‏گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى‏كردیم، در میان دوزخیان نبودیم.» «وَ لا تَكونوا كَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند كسانى نباشید كه مى‏گفتند: شنیدیم؛ ولى در حقیقت نمى‏شنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه اندیشه (تعقّل) نمى‏كنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَكْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ كَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44) «آیا گمان مى‏برى بیشتر آنان مى‏شنوند یا مى‏فهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلكه گمراه‏ترند. «... یَسمَعونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را مى‏شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى‏كردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیكُم لِیُحاجُّو كُم بِهِ عِنْدَ رَبَّكُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مى‏گویند: ایمان آورده‏ایم، ولى هنگامى كه با یكدیگر خلوت مى‏كنند، مى‏گویند: چرا مطالبى را كه خداوند براى شما بیان كرد، به مسلمانان بازگو مى‏كنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آیا نمى‏فهمید؟!» 2) تعقّل در حیطه مباحث مكتوب «لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْكُم كتاباً فِیهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10) «ما بر شما كتابى نازل كردیم كه وسیله تذكّر شما در آن است؛ آیا نمى‏فهمید؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2) «ما آن را قرآنى عربى نازل كردیم، شاید درك كنید.» «وَ تِلكَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنكبوت/ 43) «این‏ها مثال‏هایى است كه ما براى مردم مى‏زنیم، و جز دانایان آن را درك نمى‏كنند.» 3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلكَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‏هایى است براى گروهى كه عقل خود را به كار مى‏گیرند.» «وَ ما اوُتیتُم مِن شَى‏ءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمى‏كنید؟!» 4) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعى «... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد مى‏پندارى؛ در حالى كه دل‏هایشان پراكنده است؛ این به خاطر آن است كه آنان قومى هستند كه تعقّل نمى‏كنند.» 5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّتها «اَفَلَم یَسیروُا فِى الارْضِ فَیَنْظُروُا كَیفَ كانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109) «آیا در زمین سیر نكردند تا ببینند عاقبت كسانى كه پیش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهیزكاران بهتر است، آیا فكر نمى‏كنید؟» «لَقَد كانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (یوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و اندیشه بود.» با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مى‏یابیم كه تعقّل، در مفاهیم زیر كاربرد دارد: 1) در محسوسات گفتارى و شنیدارى «... لو كنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البكم الّذین لایعقلون» 2) در محسوسات نوشتارى «لقد انزلنا الیكم كتاباً... افلا تعقلون» 3) در كشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت «و سخّر لكم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلك لایات لقوم یعقلون» بدیهى است كه درك مطالب شنیدارى و نوشتارى و دریافت رابطه انسان با كل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادى نیاز دارد، كه تنها از عهده دانشمندان بر مى‏آید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و كتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است. بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنى یعنى: مراجعه به معلومات بدیهى پیشین و آمیختن با قضایاى نظرى و واقعیات جهان بالا و پایین، براى كشف مجهولات عمیق و پیچیده‏تر، كه از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر مى‏كنند. پی نوشت ها 1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلى، قم، دارالكتب العلمیه، 1392 ق، /166 2- فقیه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172. 3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى و سید فضل‏اللَّه یزدى طباطبایى، بیروت، 1480 ه 158/9. 4 - قاضى ابى السعود، تفسیر ابى السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6. 5- حقى بروسوى، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، 698/8. 6- طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتى كرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9. 7- مكارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364. 8- سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، امیر كبیر، 345/1 1384. 9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361. 10- شیخ سعدى، طیبیات. 11- شناخت، /32. 12- تجرید: یعنى دو امرى كه در عالم عین، هرگز از یكدیگر جدا نمى‏شوند و امكان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مى‏تواند دو امر را از یكدیگر جدا كند؛ یعنى تجرید و مجرّد كند. 13- شناخت، /34. 14- همان، /40. 15- همان. 16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369. 17- همان، /208-207. 18- همان، /222. 19- همان، /229. 20- فروغى، محمدعلى، سیر حكمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344. 21- شناخت، /50. 22- همان، /51. 23- همان، /50. 24- همان، /58. 25- شناخت، /62. 26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المكتبة الاسلامیة، بى‏تا، 698/2. 27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359. 28- المعجم الوسیط، 617/2. منبع:www.maarefquran.com

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1944
زمان انتشار: 15 فوریه 2015
| |
 ولایت ، جلسه 138

از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی

ولایت ، جلسه 138

در زمان غیبت حضرت ولی‌عصرعصر «علیه‌السلام»  در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امّت به عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است. آن‌چه که در عمل پیاده می‌شود و قانون اساسی این نظام هست یک خط قرمزی هست که کسی نباید نزدیکش شود. به گزارش منتظران منجی «عج»، جلسه صد و سی و هشت «ولایت»، استاد محمد شجاعی به ادامه بحث پرداختند که عناوین آن در زیر می آید: 1- گاهی اوقات ما در مورد یک مقوله‌ای بحث علمی می‌کنیم که از این بحث دنبال فهم بیشتر مطلب، کند و کاو بیشتر و پرداختن به چیستی هستیم. 2- یک موقع هست که ما می‌نشینیم در مورد جوانان صحبت می‌کنیم که جوان این‌گونه است، این‌گونه است بحث، بحث توصیف است. 3- وقتی در مورد جوان صحبت می‌کنیم صحبت به دنبال بایدها و نبایدهاست که منجر به یک اقدام عملی در خارج می‌شود. 4- کلیه مخالفین نظام جمهوری اسلامی چه آن‌ها که با اصل نظام مخالف‌اند، چه آن‌هایی که ابراز دارند با اصل نظام و حکومت مخالفت ندارند اما با ولی فقیه مشکل دارند بحث‌شان صرفاً جنبه علمی ندارد. 5- مخالفان این‌طور وانمود می‌کنند که آدم‌های بسیار فهیم و پخته و باسوادی هستند و فقط و فقط قصدشان از طرح این مسائل این است که به سمت یک تحول و تغییر خارجی برود. 6- گاهی یک نفر وقتی بحث وکالت را مطرح می‌کند منظور دارد و می‌خواهد حیطه قدرت فقیه را و ولایت او را از بین ببرد، کم‌رنگ کند. 7- ولی فقیه در این مملکت یک جایگاه خاصی دارد قانون هم آن‌را تصویب کرده و مطلق بودنش مشخص شده و همان‌گونه که هست باید عمل کنیم. 8- ولایت فقیه یک تئوری مطرح در حوزه‌های علمی نیست که بالاخره ولایت فقیه باشد یا نباشد، این تمام شده دیگر و خبرگان نشسته‌اند این پنبه‌اش را زده‌اند و مردم هم رأی دادند. 9- اگر ما در این بحث‌ها دنبال این باشیم که بخواهیم به قانون اساسی لطمه زده و از بین ببریم کار درستی نیست و یک مرض است. در قانون اساسی آن‌چه که مطرح شده ولایت است نه وکالت. 10- اگر کسی بخواهد بگوید ولایت نباید باشد و وکالت باشد آن‌وقت اساساً از بحث علمی خارج می‌شود و به یک بحث سیاسیِ مورد دار و مخالفت با اصل نظام و قانون است. 11- در زمان غیبت حضرت ولی‌عصرعصر «علیه‌السلام»  در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امّت به عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است. 12- آن‌چه که در عمل پیاده می‌شود و قانون اساسی این نظام هست یک خط قرمزی هست که کسی نباید نزدیکش شود. 13- به هیچ وجه کسی نمی‌تواند رهبر را عزل کند مگر با یکی از این 3 شرط: یکی ناتوانی در انجام وظایف که تشخیص آن با خبرگان است. 14- هیچ قوه‌ای، هیچ کسی نمی‌تواند رهبر را عزل کند مگر با 3 شرط و تشخیص آن هم به عهده منتخبین مردم یعنی خبرگان است. 15- در قانون اساسی هر مسئولیتی زمان دارد امّا تنها مسئولیتی که زمان‌دار نیست ولایت است، معلوم است نگاه، نگاه ولایتی است. 16- شما کسی را وکیل کردید بدون این‌که شرایطش را از دست بدهد. دلت می‌خواهد که دیگر وکیل نباشد، راحت عزلش می‌کنی. 17- رئیس جمهور، نماینده مجلس، مجلس خبرگان و سایر مسئولیت‌هایی که هست این‌ها وکیل هستند اما وکیل بلاعزل هستند. 18- اگر رهبر یا مجلس شورای اسلامی به این نتیجه برسد که ریاست جمهوری لیاقت و کفایت خود را از دست داده، آن‌ها می‌توانند حکم کنند به عدم کفایت رئیس جمهور و عزل کنند. 19- ساختار آن‌چه که در قانون اساسی ما به‌عنوان یک اصل مشترک میان همه جناح‌ها و گروه‌ها باید محترم و مقدس شمرده شود. 20- اگر موکل بمیرد وکیل خودبه‌خود معزول است و اگر قرار بود فقیه وکالتی باشد رأی‌دهندگان از دنیا می‌رفتند ولی فقیه هم خودبه‌خود عزل می‌شد.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1886
زمان انتشار: 8 فوریه 2015
| |
یک داروی معجزه گر برای پاکسازی روح

یک داروی معجزه گر برای پاکسازی روح

قرآن را تبیان کل شیء می خوانند. نور مبین می نامند. شفاء و رحمة می دانند. کتابی که برای هدایت بشر به سوی سعادت ابدی از جانب خدای رحمان، به وسیله پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) نازل شده است. قرآن تنها و تنها برای هدایت آدمی آمده است و جز این اندیشه را در آن نمی توان یافت. اما شرط بهره مندی از هدایت قرآن چیست؟! چرا بسیاری از افرادی که با قرآن مواجه می شوند نه تنها هدایت نشده بلکه بیش از گذشته رو به نیستی و ضلالت می گذارند؟! در یک کلام چگونه می ‌توان از هدایت قرآن به بهترین شکل ممکن بهره مند شد؟ این سوالی است که زمینه ساز نگاشتن این مقاله گردید.   مراحل هدایت قرآن نزول قرآن برای هدایت بشر، در آیات فراوانی مورد اشاره قرار گرفته است. از آن جمله در سوره اسراء آیه 9 چنین می فرماید: "إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُوْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِیرًا"؛ "قطعاً این قرآن به [آیینى‏] كه خود پایدارتر است راه مى ‏نماید، و به آن مومنانى كه كارهاى شایسته مى‏ كنند، مژده مى ‏دهد كه پاداشى بزرگ برایشان خواهد بود". همچنین در آیه 29 سوره ص آمده است: "كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ مُبَارَكٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ"؛ "[این‏] كتابى مبارك است كه آن را به سوى تو نازل كرده ‏ایم تا در [باره‏] آیات آن بیندیشند، و خردمندان پند گیرند". وجود این هدایت در قرآن، امری ثابت شده است. لکن بر اساس آیه 57 سوره یونس این هدایت دارای مراحلی است: "یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُوْمِنِینَ"؛ "اى مردم، به یقین، براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى، و درمانى براى آنچه در سینه‏ هاست، و رهنمود و رحمتى براى گروندگان [به خدا] آمده است". آرى، قرآن در اولین برخوردش با مومنین آنان را چنین در مى ‏یابد كه در دریاى غفلت فرو رفته، و موج حیرت از هر سو به آنان احاطه یافته و در نتیجه باطن آنان را به ظلمت ‏هاى شك و ریب تاریك ساخته و دل ‌هایشان را به انواع رذائل و صفات و حالات خبیثه بیمار ساخته، لذا با مواعظ حسنه اندرزشان مى‏ دهد و از خواب غفلت بیدارشان مى‏ كند و از هر نیت فاسد و عمل زشت نهیشان نموده، به سوى خیر و سعادت وادارشان مى‏ سازد. قرآن کتاب هدایت است. این کتاب الهی برای هدایت بشر مراحل چهارگانه ای را طی می نماید: اول آنکه با بهره گیری از مواعظ حسنه از خواب غفلت بیدارشان مى ‏كند. دوم به پاكسازى باطن آنان می ‌پردازد. در مرحله سوم به سوى معارف حقه و اخلاق كریمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمایى مى‏ كند. در نهایت نیز جامه رحمت بر آنان می پوشاند در مرحله دوم شروع مى‏كند به پاكسازى باطن آنان از هر صفت خبیث و زشت و به طور دائم آفاتى را از عقل آنان و بیماری ‌هایى را از دل آنان یكى پس از دیگرى زائل مى‏ سازد، تا جایى كه به كلى رذائل باطنى انسان هاى مومن را زایل سازد. در مرحله سوم آنان را به سوى معارف حقه و اخلاق كریمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمایى مى‏كند، آن هم دلالتى با لطف و مهربانى، به این معنا كه در دلالتش رعایت درجات را مى‏ كند، و به اصطلاح دست آدمى را گرفته پا به پا مى‏برد و او را منزل به منزل نزدیك مى‏كند، تا در آخر به سر منزل مقربین رسانیده به فوز مخصوص به مخلصین رستگار سازد. در مرحله چهارم جامه رحمت بر آنان پوشانیده در دار كرامت منزلشان مى ‏دهد و بر اریكه سعادت مستقرشان مى ‏سازد تا جایى كه به انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین ملحقشان نموده، در زمره بندگان مقرب خود در اعلى علیین جاى مى ‏دهد.   شرط بهره مندی از هدایت قرآن شرط اول تابش هدایت قرآن بر عقول توجه به حجاب ها و سعى براى بركنار نمودن آنهاست، چنان كه آیاتى از قرآن با تعبیرات مختلف به این حجاب ها اشاره نموده است: اسراء/45 و 46: "وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَیْنَكَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُوْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا * وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا "؛ "و چون قرآن بخوانى در میان تو و كسانى كه به آخرت ایمان نمى‏ آورند حجاب پوشیده ‏اى قرار می دهیم و بر قلب هاى آنان از اینكه به خوبى درك كنند پوشش و در گوش هاى آنان سنگینى قرار می دهیم". [تقوا] انعام/25: "وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یَرَوْاْ كُلَّ آیَةٍ لاَّ یُوْمِنُواْ بِهَا"؛ "بعضى از این ‌ها كسانى هستند كه به تو گوش فرا می دهند و بر قلب هاى آنان پوشش هایى از اینكه بفهمند قرار دادیم و در گوش هاى آنان سنگینى است، و هر آیه‏اى را اگر بنگرند ایمان نخواهند آورد". محمد/24: "أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا"؛ "آیا به آیات قرآن نمى ‏اندیشند؟ یا [مگر] بر دل هایشان قفل هایى نهاده شده است؟" این آیات و مانند آن از حجاب هایى كه مانع هدایت آیات است یاد می کنند. برای این حجاب ها دو حالت می توان در نظر گرفت: 1ـ مربوط به یكى از مدارك باطنى باشد: حجابى كه عمق ضمیر را فرا می گیرد، یا پیرامون آن را می پوشاند، یا گوش و چشم باطن را از شنوایى و بینایى باز می دارد. 2ـ حجاب نفسانى غیر اكتسابى است: مانند كسانى كه عقل فطرى آنها از جهت عدم تفكر بیدار نگشته و دیدشان در محیط ظواهر زندگى دنیا محدود مانده است. معلومات و دانش هاى غرور انگیز اكتسابى نیز حجاب هایى است كه از تدبر در آیات و فرا گرفتن هدایت باز می دارد. اینگونه حجاب هاست كه ذائقه فهم هر حقیقتى را فاسد و از لذت درك آن باز می دارد و طنین آیات حق را وا می ‌تاباند و مانع نفوذ آن در ضمیر انسانى مى ‏شود. به همین دلیل است که در آغازین آیات مصحف شریف هدایت قرآن، به گروهی خاص به نام "متقین" اختصاص یافته است: بقره/2: "ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ"؛ "این است كتابى كه در [حقانیت‏] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقوا پیشگان است‏". تا مرحله‏اى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان از هدایت كتاب هاى آسمانى و دعوت انبیاء بهره گیرد. قرآن در اولین برخوردش با مومنین آنان را چنین در مى ‏یابد كه در دریاى غفلت فرو رفته، و موج حیرت از هر سو به آنان احاطه یافته و در نتیجه باطن آنان را به ظلمت ‏هاى شك و ریب تاریك ساخته و دل ‌هایشان را به انواع رذائل و صفات و حالات خبیثه بیمار ساخته، لذا با مواعظ حسنه اندرزشان مى‏ دهد و از خواب غفلت بیدارشان مى‏ كند و از هر نیت فاسد و عمل زشت نهیشان نموده، به سوى خیر و سعادت وادارشان مى‏ سازد به طور کلی افراد فاقد ایمان دو گروهند: 1ـ گروهى هستند كه در جستجوى حقند و این مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد كه هر جا حق را ببینند پذیرا مى ‏شوند. 2ـ گروه دیگرى افراد لجوج و متعصب و هوی پرستى هستند كه نه تنها در جستجوى حق نیستند، بلكه هر جا آن را بیابند براى خاموش‏ كردنش تلاش مى‏ كنند. مسلّماً قرآن و هر كتاب آسمانى دیگر تنها به حال گروه اول مفید بوده و هست و گروه دوم از هدایت آن بهره‏اى نخواهند گرفت. سرزمین وجود انسانى تا از لجاجت و عناد و تعصب پاك نشود، بذر هدایت را نمى‏ پذیرد. چهره حقیقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر دیده بینا قرار نگیرد، درك آن ممكن نیست. به تعبیر دیگر براى شناخت حقایق دو چیز لازم است، آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسیله دید و درك.   نتیجه قرآن کتاب هدایت است. این کتاب الهی برای هدایت بشر مراحل چهارگانه ای را طی می نماید: اول آنکه با بهره گیری از مواعظ حسنه از خواب غفلت بیدارشان مى ‏كند. دوم به پاكسازى باطن آنان می ‌پردازد. در مرحله سوم به سوى معارف حقه و اخلاق كریمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمایى مى‏ كند. در نهایت نیز جامه رحمت بر آنان می پوشاند. لکن باید توجه داشت که این مهم صورت نمی گیرد مگر آنکه فرد شرط هدایت را که توجه به حجاب ها و سعى براى بركنار نمودن آنهاست، داشته باشد. چرا که براى شناخت حقایق دو چیز لازم است، آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسیله دید و درك. زینب مجلسی راد                  دانشجوی دکترای علوم قرآن و حدیث بخش قرآن تبیان 

کلیدواژه ها: ، ،

Top
شناسه مطلب: 1867
زمان انتشار: 7 فوریه 2015
| |
2 منبع مهم برای شناخت چهره ی حقیقی اسلام

2 منبع مهم برای شناخت چهره ی حقیقی اسلام

از همان زمانی که محمد(صلی الله علیه و آله) از سوی خدا بر انگیخته شد و ندای حق و حقیقت سر داد تا به امروز، گروهی در تلاش بودند تا چهره حقیقی این دین را به طرق مختلف مخدوش ساخته و یا پنهان نمایند. در هر بازه زمانی نقشه ای جدید کشیده و بر علیه اسلام توطئه ‌ها کردند اما نه تنها موفق نشدند بلکه، جذابیت اسلام را بیش از گذشته جلوه گر ساختند. این بار نیز با کشیدن کاریکاتوری از رسول رحمت (صلی الله علیه وآله) بار دیگر شانس خویش را برای رسیدن به اهداف شومشان امتحان نمودند. اما این بار نیز نتوانستند و نخواهند توانست. شاید آنچه در این زمان، جدای از مبارزات گسترده ای که در سراسر جهان در توبیخ این عمل صورت گرفت، اهمیت به سزایی دارد آن است که چهره حقیقی دین  را شناخته و به دیگران نیز بشناسانیم. اما باید دید در این میان بهترین و کارآمدترین ابزار چیست؟!   ابزار شناخت دین برای شناخت درستی هر آیینی ابزاری وجود دارد. بر اساس آیات قرآن و روایات رسیده از پیشوایان دین، بهترین ابزار برای شناخت چهره حقیقی اسلام، ثقلین است. ثقلین به مجموعه قرآن و سنت پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) گفته می ‌شود که هم سوی با هم پیش رفته و راه را بر مسلمین نمایان می سازند. رهبر معظم ایران اسلامی نیز در نامه خویش به جوانان اروپا و آمریکای شمالی آنان را دعوت به شناخت دین با استفاده از این منبع نمودند: " ... خواسته‌ی دوم من این است که در واکنش به سیل پیش داوری ‌ها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بی‌ واسطه از این دین به دست آورید. ... با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّی ‌الله ‌علیه‌ و آله‌) آشنا شوید".   قرآن برای شناخت هر دین و مکتبی، اولین و اصولی ترین کار آن است که اساس نامه ها و کتب آن دین مورد مطالعه قرار گیرد. قرآن نیز به "تبیان کل شیء" بوده و "نور مبین" خوانده شده است. اگر کسی بدون داشتن عناد، در پی حقیقت باشد، از طریق مطالعه این کتاب می تواند به هدف خویش دست یابد. اما راه استفاده از قرآن را می ‌توان در موارد زیر خلاصه نمود: 1ـ پى جویى از ریشه لغات و درك معانى و مفاهیم عمومى عصر نزول و جدا كردن آن از معانى و اصطلاحات حادثه، مانند مفاهیم: ایمان، كفر، نفاق، قلب، محكم، متشابه، تأویل و مانند اینها.   2ـ دقت در نكته‏ هاى مقصوده و اشارات ملحوظه و مقایسه در اسلوب، و توجه به هر ایجاز و تطویل، تقدیم و تأخیر، حذف و ابدال، تشبیهات و كنایات، امثال و عبر، و نكته ‏هاى بلاغتى. تنها دانستن فنون معمولى بلاغت براى درك بلاغت وسیع و متنوع قرآن كافى نیست بلكه با تأمل و تفكر آزاد می ‌توان به رموز بلاغت قرآن آشنا شد و این آشنایى اندك اندك به صورت ملكه در مى ‏آید، چنان كه عرب به سادگی با فطرت آزاد و ملكه درك لطائف می توانست رموز بلاغت و نفوذ كلام خدا را دریابد، و بسیارى از محققین در بلاغت و رموز آن از درك لطائف قرآن محرومند، و كلامشان در سطح كلام عامه است، و بسیارى از علماى ادب و شعر از سرائیدن شعر روان و موثر عاجزند. 3ـ دانستن خصال نفسانى و قواى درونى و تجزیه مبادى فكرى شهوات، غرائز، عواطف، تحولات اجتماعى، اسرار ترقى و انحطاط امم.   4ـ توجه عموم به محیط جاهلیت عرب و هنگام نزول قرآن، و متمثل نمودن بلاغت سرشار، فطرت زنده، فضاى باز، آسمان درخشان آنها، محیطى كه آیات قرآن دل ها را مى ‏ربود و عقل ها را مقهور می كرد و آنها را چنان تغییر داد كه گویا از نو آفریده شده‏اند. 5ـ دانشمندان اهل نظر و محققین، باید كلیات عقلى و فلسفى و معلومات خود را در طریق فهم هدایتى قرآن قرار دهند، نه آنكه قرآن را محدود به دریافته‏ هاى خود گردانند. 6ـ در تأویل متشابهات و فهم آیات الاحكام و استنباط فروع باید به احادیثى كه از جهت دلالت صریح و از جهت سند استناد آنها به منابع وحى و ائمه طاهرین علیهم السلام، بررسى شده باشد رجوع شود. [1] با توجه به مشکل بودن این مسیر برای افراد عادی، کتب تفسیری فراوان، به زبان های مختلف نگاشته شده است که انسان حق طلب می تواند از آن ها برای آشنایی با این کتاب آسمانی و در نتیجه دین اسلام بهره گیرد.   سنت سنت به مجموعه گفتار، کردار و تقریرات [2] معصومین(علیهم السلام) گفته می شود که در زمان کنونی از آن با عنوان حدیث ذکر می کنند. احادیث به عنوان دومین منبع برای شناخت دین به کار می ‌روند. البته مشکلی که در برخورد با روایات وجود دارد آن است که درگذر زمان روایاتی ساختگی وارد مصادر شده و یا متون آن ‌ها تغییراتی کرده اند. به منظور شناخت هرچه بهتر صحیح و سقیم روایات علوم حدیثی متنوعی به وجود آمده و عالمان فعالیت هایی جدی انجام داده اند که ماحصل آن اکنون در اختیار ما قرار دارد.   برای فهم روایات نیز مراحلی همانند آنچه در مورد قرآن گفته شد وجود دارد. در نتیجه افراد می ‌توانند به کتب شروح و یا تک نگاری های موجود مراجعه کرده و مقصود اصلی کلام معصومین (علیهم السلام) را به دست آورده و در زندگی به کار ببندد.   نتیجه این وظیفه هر انسانی است که برای رسیدن به حقیقت تلاش کند و شناخت اسلام نیز یکی از مهم ‌ترین اقدامات در این زمینه است. ابزار شناخت دین اسلام را می ‌توان در قرآن و سنت خلاصه نمود. هر چند مواردی چون مطالعات تاریخی نیز در این زمینه راهگشا هستند. اگر این دو منبع بدون هیچ عنادی و تنها برای پی بردن به حقیقت مورد بررسی صحیح قرار گیرند چهره حقیقی دین آشکار خواهد شد و زیبایی هایش جلوه گر می گردد.   پی نوشت ها: [1]. پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 18 [2]. مقصود مواردی است که به گونه ای تأیید معصوم را به همراه دارد. مثلاً عملی در برابر امامی صورت گرفته و ایشان سکوت کرده یا لبخند زده ‌اند که نشان از تأیید آن بزرگوار داشته است.           

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1862
زمان انتشار: 7 فوریه 2015
| |
خانواده رکن اساسی جامعه ی انسانی

خانواده رکن اساسی جامعه ی انسانی

خانواده رکن اساسی جامعه ی انسانی است و شرط پویایی و استواری آن، وجود روابط صحیح و پایدار میان همسران است. تحصیل معرفت به این گونه روابط، نیازمند آشنایی هر یک از اعضا با وظایف و حقوق خویش است. قرآن کریم به عنوان عالی ترین راهنمای حیات بشر، بهترین هدایتگر در این مسیر است. در نوشتار حاضر، با رجوع به رهنمودهای حکیمانه ی این کتاب عظیم، راه های تحکیم روابط زن و شوهر در خانواده بررسی شده و ضمن معناشناسی خانواده و بیان اهمیت و ضرورت بحث، موضوعات ذیل تحلیل گردیده است: انگیزه تحکیم روابط در خانواده، عوامل مؤثر بر تحکیم روابط، ساختار خانواده آرمانی و اصول تحکیم خانواده در قرآن.   اهمیت پرداختن به موضوع «تحکیم خانواده»، ریشه در اهمیت نهاد خانواده دارد. نهاد مقدس خانواده، رکن بنیادین اجتماع بشری و محمل فرهنگ های گوناگون است تا آن جا که سعادت و شقاوت امت ها، مرهون رشادت و ضلالت خانواده می باشد. اولین شرط داشتن جامعه ای سالم و پویا، سلامت و پایداری خانواده است. همه ی دستاوردهای علمی و هنری بشر در سایه ی خانواده های سالم و امن پدید آمده است. علاوه بر این، کارایی و ارزش علم و هنر نیز در صورت برپایی خانواده است و بدون خانواده، نه تنها هویت انسانی بشر نابود می شود، بلکه همه ی تلاش های فردی و اجتماعی نیز در حقیقت بی ثمر و نافرجام خواهد ماند. از این روست، ملت هایی که در آستانه ی فروپاشی خانواده قرار گرفته اند، درصدد حفظ این نهاد مهم برآمده و با خانواده های جایگزین نظیر خانواده های تک نفره، خانواده های هم جنس (زندگی هم جنس بازان) و شبیه به این ، با این بحران جدی مقابله می کنند؛ غافل از آن که خانواده از نظر جامعه شناختی باید در هر شرایطی سه کارکرد اصلی خود را حفظ کند. «طبق نظریه های قدیمی که هنوز هم اعتبار دارند، خانواده سه وظیفه ی عمده دارد: یکی مسائل جنسی است که در خانواده باید حل شود؛ دیگر فعالیت خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی و بالاخره پرورش کودکان است که از وظایف مهم خانواده به شمار می آید.» (فرجاد، 1363: ص20) از نگاه ادیان به خصوص اسلام، کارکردهای متعالی تری از خانواده انتظار می رود. علاوه بر آن، برپایی و پویایی نهاد خانواده، شاخصه ی اصلی یک اجتماع زنده و رو به توسعه است. یکی از مهم ترین عوامل توسعه، توسعه ی نیروی انسانی است. گرچه معیار نیروی انسانی در توسعه، عموماً با ارزیابی بازدهی و کارایی آن است، اما در یک تحلیل عمیق، کارآیی انسان نیز از خانواده تأمین می شود. چه خانواده ای که در آن متولد شده و به مرحله بازدهی می رسد و چه خانواده ای که تشکیل می دهد و به آن دل بسته و وابسته است؛ بنابراین سهم خانواده در بالابردن توسعه، سهمی اساسی و قابل توجه است؛ اما متأسفانه هنوز در شمار پارامترهای سنجش توسعه قرار نگرفته است. پیوند زناشویی، امری غریزی و از نیازهای اولیه و اساسی انسان است و نیازی به آموزش و محرک خاص ندارد؛ اما تداوم این پیوند و داشتن روابطی صحیح که به پایداری خانواده منجر می شود، نیازمند آموزش و عنایتی ویژه از سوی متولیان و دلسوزان جامعه است. قرآن کریم، به عنوان برترین نسخه ی زندگی و عالی ترین راهنمای بشر برای دست یابی به حیات طیبه، بخش عظیمی از آیات را به تنظیم و تعدیل روابط اعضای خانواده، حقوق و وظایف همسران و فرزندان اختصاص داده است. رجوع به این آیات الهی، می تواند انسان را جهت دستیابی به عالی ترین راهکارها در تحکیم خانواده هدایت کند. اهداف خانواده و اقتضای تأسیس آن ایجاب می کند که بانیان آن یعنی زن و شوهر، در تحکیم و پایداری این بنا، نهایت سعی خود را بکنند و با همان انگیزه که بر تشکیل آن اقدام کردند، بر دوام آن اصرار ورزند تا وحدت و پویایی این نهاد مقدس تا پایان حفظ شود. تأکیدات اخلاقی و سفارشات حقوقی کتاب مقدس قرآن و روایات گرانقدر ائمه طاهرین (ع)، برای تشکیل، تحکیم و تعالی خانواده، بیش از جوانب دیگر حیات بشری است؛ بلکه در یک نگاه کلی، تمامی احکام و دستورات اسلام به نوعی ناظر بر صیانت از خانواده است. بخشی از آن برای تزکیه و تطهیر فرد و بخشی پیرامون اصلاح جامعه و حفظ سلامت آن وضع شده است. از این رو موضوع خانواده، به طور کلی در سه محور تشکیل، تحکیم و تعالی خانواده قابل بحث و بررسی است. نوشتار حاضر، عوامل تحکیم روابط اعضا در خانواده را در آیات قرآن کریم جستجو کرده است. ویژگی بحث آن است که صرفاً پیرامون جستجوی عوامل تحکیم بوده و از ورود به مباحث تخصصی فقهی و حقوقی خودداری کرده است؛ لکن بر حسب اقتضا به عاملیت آن ها اشاره کرده است. معناشناسی خانواده   تاکنون تعاریف گوناگونی برای خانواده ارائه شده است که عموماً بر اساس دو نکته بیان گردیده؛ یکی ساختارهای موجود خانواده که تاریخ از آن یاد کرده است و دیگری انتظاراتی که از کارکرد خانواده بوده و هست. «خانواده متشکل از افرادی است که از طریق پیوند زناشویی، هم خونی یا پذیرش فرزند با یکدیگر به عنوان زن، مادر، پدر، شوهر، برادر، خواهر و فرزند در ارتباط متقابل هستند؛ فرهنگ مشترک پدید می آورند و در واحد خاص زندگی می کنند.» (منصور قنادان، 1375: ص148) «خانواده همچون گروهی از افراد است که روابط آنان با یکدیگر بر اساس هم خونی شکل می گیرد و نسبت به یکدیگر خویشاوند محسوب می شوند.» (همان) «خانواده گروهی از افراد است که از طریق خون، ازدواج یا فرزندخواندگی به هم پیوند خورده اند و کارکرد اجتماعی اصلی آن ها تولید مثل است.» (ساروخانی، 1370: ص135) سازمان ملل متحد (1994) نیز در آمار جمعیتی خود، خانواده را چنین تعریف می کند: «خانواده یا خانوار به گروه دو یا چند نفره ای اطلاق می شود که با هم زندگی می کنند؛ درآمد مشترک برای غذا و دیگر ضروریات زندگی دارند و از طریق خون، فرزندخواندگی یا ازدواج، با هم نسبت دارند. در یک خانواده ممکن است یک یا چند خانواده زندگی کنند، تمام خانوارها، هم خانواده نیستند.» (نجاریان، 1375: ص19) اولین مفهوم مشترکی که از مجموعه تعاریف ذکر شده و ده ها تعریف ارائه شده ی دیگر استنباط می شود، این است که خانواده پیوند عمیق و پایدار جسمی و روحی چند نفر برای زیستن در فضای واحد است. یعنی بدون تحقق این پیوند، خانواده معنایی ندارد؛ قوام این بنا به میزان پیوند اعضای آن بستگی دارد. بنابراین، جهت تعالی کارایی خانواده، لازم است بر تحکیم پیوند و روابط اعضای خانواده تأکید شود. فلذا، تحکیم روابط در خانواده از جمله مهمترین مسائل در سلامت و رشد فرد، هم چنین پویایی و توسعه همه جانبه در جامعه است. تحکیم روابط خانواده   الف. تبیین مفهومی تحکیم روابط خانواده   در ابتدا و قبل از ورود به بحث، لازم است به تبیین مفهومی عنوان بحث که گویای ساختار کلی مقاله است، پرداخته شود. مقصود از تحکیم خانواده چیست؟ آیا منظور نگه داشتن بنایی هر قدر سست و ناپایدار صرفاً با حفظ نامی از آن است؟ آیا منظور، پایداری خانواده، به قیمت کوتاه آمدن یک طرف و پذیرش ظلم از سوی او و بی عدالتی از طرف مقابل است؟ آیا صرف اجتماع چند وابسته خونی یا سببی، زیر یک سقف با هرگونه روابطی هر قدر ظالمانه، با نادیده گرفتن حقوق و شخصیت انسانی یک نفر و زورگویی و یکه تازی دیگری، خانواده ای محکم خواهد بود؟ به طور قطع، سر پا بودن خانواده با تحکم از سوی یک فرد و بردباری از سر ناچاری و ترس از فروپاشی از سوی دیگری، استحکامی در پی نخواهد داشت و اگر در ظاهر پایدار بماند، از درون پوسیده و فرونشسته است. مقصود از تحکیم خانواده، فراگیری اصل اعتدال میان همگان، حاکمیت اخلاق و حفظ حقوق همه ی اعضاست. اگر هدف از برقراری زوجیت و تشکیل خانواده ، به تعبیر قرآن، «به سکونت رسیدن اعضاست»[1]، لازم است که همه ی رفتارها و تعاملات در راستای تحقق این هدف باشد و منظور از تحکیم، به کمال رساندن همین سکونت است که با کمترین ظلم، نامردی و تحقیر حتی یک عضو در خانواده، سازگار نیست. ب. انگیزه تحکیم روابط در خانواده   پایداری خانواده در طول تاریخ و در پهنه ی جغرافیای ملل، حاکی از انگیزه یا انگیزه هایی برای حفظ روابط و پیوند میان اعضای آن است. تحلیل این پیوند، در خانواده های مختلف با ساختارهای گوناگون، نمایانگر چند انگیزه ی محدود می باشد. برخی روانشناسان معاصر، آدمی را دارای چند انگیزه اصلی و بنیادی می دانند. برخی دو غریزه ی «صیانت ذات و غریزه ی جنسی» را برمی شمارند. برخی «انگیزه ی اجتماعی» را نیز به آن دو می افزایند و برخی چهار غریزه ی «صیانت ذات، تغذیه، غریزه ی جنسی و میل اجتماعی» را جزء این انگیزه ها به حساب می آورند. (سیاسی، 1354: ج1، ص386) برخی که «میل جنسی» را محور تصمیم گیری ها و تحرکات بشر می دانند، اعتقاد دارند که هدف اصلی تشکیل خانواده، شکل حقوقی و رسمی دادن به ارضای این غریزه است. در پاسخ باید گفت: میل جنسی در تشکیل خانواده (ازدواج) انگیزه ی مؤثر و اصلی است؛ اما در روابط و پایداری آن نقش انگیزه را نخواهد داشت و اگر عوامل دیگر به کمک آن نیایند، به تنهایی عاملی کافی نخواهد بود؛ زیرا منظور از تحکیم روابط، تداوم آن تا پایان همزیستی است. در حالی که میل جنسی در طول زندگی شدت و ضعف دارد و در دوران پیری اصولاً نقشی نخواهد داشت؛ ولی روابط در بسیاری از خانواده ها در این دوران قوی تر و پایدارتر است و برعکس در بسیاری از خانواده های جوان که میل جنسی شدیدتری حاکم است، به لحاظ آن که این میل در خارج از خانواده پاسخ داده می شود، سستی بیشتری مشاهده می شود. پس «میل جنسی» در تحکیم روابط اعضای خانواده، نقش انگیزشی نداشته، بلکه عامل تقویت کننده است و به طراوت محیط و بالا بردن آستانه ی تحمل کمک می کند؛ لذا نقش بسیار مهمی در خانواده دارد و همسران می توانند از آن برای یک زندگی پایدار کمک بگیرند. از میان انگیزه های متفاوت و فراوانی که برای برپایی خانواده و حفظ پیوند میان اعضا می توان برشمرد، چند عامل عمده به نظر می رسد: 1- فطرت   انسان برحسب فطرت، جمع طلب است و به طور طبیعی از انزوا و تنهایی گریزان است. به همین لحاظ تا قبل از تشکیل خانواده، به خانواده ای که در آن متولد شده، وابستگی شدید دارد و بعد از آن، در اولین فرصت مناسب، خود تشکیل خانواده می دهد و به آن وفادار می ماند. هم چنین، تعلقات انسان به محیط و افرادی که با آن ها مأنوس شده، به طور فطری انسان را پایبند می کند؛ گرچه به ظاهر امری اکتسابی به نظر می رسد، اما جذبه ای از درون است. 2- اخلاق   «خلق، عبارت از عادت، مروت، طبع و دین» است. (قرشی، 1382: ج2، ص293) غزالی نیز اخلاق را عبارت از «اصلاح و پیراستن قوای سه گانه تفکر، شهوت و غضب» می داند. وی معتقد است، اخلاق، هیئتی رسوخ یافته در نفس است که باعث می شود انسان با سهولت، آسانی و بدون تأمل و اندیشه رفتار نماید. این حالت، زمینه ی صدور افعال پسندیده و نیکو و دوری از افعال زشت و ناپسند است. (رک. غزالی، 1374: ص330) با رجوع به این دو تعریف و دیگر تعاریف اخلاق، مشخص می شود که رابطه ی اخلاق و خانواده، رابطه ای کاملاً مستقیم و الزامی است؛ زیرا جز در محیط امن و سازنده ی خانواده، انسان هرگز قادر به کسب آگاهی، کمال و رفع نواقص از نفس و رفتار خود نمی باشد. بنابراین، انسان که جویای کمال و گریزان از ضعف و نقص است، طالب حضور در خانواده و تحکیم روابط اعضای آن می باشد. به طور کلی، استواری و محکم بودن خانواده ها، حاصل پایبندی های اخلاقی اعضای آن و پرهیز از کج خلقی و فساد است؛ حتی در میان خانواده هایی که چندان پایبند به احکام الهی نمی باشند. هم چنین بسیاری از سنت های پسندیده میان اقوام مختلف ، جهت عمل به همین اخلاقیات است. بنابراین، یکی از راه های حفظ خانواده بها دادن به این سنت هاست. 3- شریعت   نقش ادیان و شرایع مختلف در سامان دهی و هدایت زندگی بشر، به خصوص در روابط اجتماعی، نقشی اساسی، قابل اعتماد و پایدار بوده است. شرایع آسمانی با تعیین ضوابط و آیین نامه های رفتاری، علاوه بر تصحیح روابط انسانی، بشر را مؤدب به آداب درست اجتماعی و خانوادگی کرده و از انسان غارنشین بی هویت، امت های بزرگ انبیای الهی را ساخته است. همه ی ادیان الهی بدون استثنا، شامل احکام دقیقی برای تنظیم روابط خانواده اند. این احکام در شکل اصلیشان و به دور از تحریف، به دلیل آن که بر اساس فطرت وضع گردیده اند، ضامن سلامت و صلح در خانواده اند. به همین دلیل، خانواده در میان اقوام مؤمن، استوارتر بوده و میزان طلاق در آن، بسیار کمتر از اقوام غیرمقید است. بر این اساس، شریعت همواره به منزله ی یک معلم و مراقب در خانواده نقشی مؤثر را ایفا کرده است. در تمامی شرایع آسمانی، محبت ورزیدن، مدارای همسران با یکدیگر، خوش رفتاری و خوش کلامی در خانواده، رعایت حقوق یکدیگر، رسیدگی به کودکان، احترام به بزرگان و حمایت از بیماران، عبادت محسوب می شود و امری مقدس است. مؤمنین به انگیزه ی اطاعت از حق و جلب رضای خدا، سعی در کنترل رفتار خویش و صبوری در برابر ناملایمات زندگی دارند. البته این اطاعت، هم از سوی زن و هم از سوی مرد، پسندیده است؛ در غیر این صورت، یک سویه بودن آن، بنای ظلم در خانواده خواهد بود. این انگیزه (شریعت) تاکنون قوی ترین انگیزه در تحکیم روابط خانواده بوده است. تعالی معرفت دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، با پایداری خانواده نسبتی مستقیم دارد. چنان چه دولت ها با کمک مراجع دینی، سطح آگاهی و پایبندی خانواده ها را به تقیدات دینی بالا ببرند، به طور قطع از میزان اختلافات کاسته و بنای خانواده استوارتر خواهد شد. اکنون برخی از جوامع غربی که فروپاشی خانواده را بزرگترین معضل اجتماعی اعلام کرده اند، برای بازسازی خانواده دست به دامان کلیسا و دعوت جوانان به مذهب شده اند. علاوه بر سه انگیزه ی فوق، عواملی چون تأمین اقتصادی، کسب حیثیت اجتماعی، ادامه نسل و حفظ هویت نیز می توانند در شمار انگیزه های تحکیم روابط شمرده شوند؛ ولیکن به طور معمول کارکرد خانواده محسوب می شوند. ج. عوامل مؤثر بر تحکیم روابط خانواده   تحکیم روابط خانواده، به دو دسته عوامل برون خانوادگی و درون خانوادگی بستگی دارد: .1 عوامل برون خانوادگی   این عوامل به طور کلی در سه محدوده ی فرهنگ و محیط اجتماعی، اقتصاد جامعه و خانواده های ماقبل خلاصه می شود. فرهنگ و محیط اجتماعی   روابط انسان، انعکاس آموخته های پیرامونی اوست. فرهنگ و نحوه ی زیست هر فرد، از اولین عوامل مؤثر در روابط او می باشد. به طوری که از رفتار یک جامعه می توان وضعیت فرهنگی و محیط رشد مردم آن را ارزیابی کرد. از این روست که هنجارهای رفتاری در اقوام و ملیت های مختلف، متفاوت است. روابط اعضا در خانواده نیز، متأثر از ادبیات محیط و آموخته های غیرمستقیمی است که از اطراف دریافت می شود. صبوری، مدارا، حفظ عفت، پایبندی به خانواده و همسر یا برعکس پرخاشگری، عدم سازش، طغیانگری و بی بندوباری از ویژگی هایی است که خانواده ها تا حدود زیادی از محیط خود می آموزند. بنابراین، یکی از عوامل مؤثر در تحکیم روابط خانواده، داشتن محیطی سالم و هدایتگر است. تأکید اسلام بر طهارت محیط، حفظ حدود الهی در جامعه و صیانت از فرهنگ اجتماعی از طریق امر به معروف و نهی از منکر، همه به دلیل تأثیر قهری مفاسد بر فرد و خانواده است. این نکته ی مهم از آیه ی کریمه ی «کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر...» (آل عمران، 110) به دست می آید که خداوند امت مسلمان را به شرط امر به معروف و نهی از منکر، بهترین امت می نامد؛ زیرا اصلاح محیط، از وظایف واجب مسلمین است. اقتصاد جامعه   از دیگر عوامل پیرامونی مؤثر در روابط خانواده، اقتصاد کلان در جامعه است. از آن جا که میزان درآمد خانواده و رفاه نسبی مردم، متأثر از اقتصاد عمومی است، همه ی شئون خانواده، تحت تأثیر این جریان خواهد بود. اقتصاد ضعیف، خانواده های فقیر درپی خواهد داشت و روابط در خانواده ی فقیر با خانواده ی بی نیاز متفاوت است. در چنین خانواده هایی، تلاش پدر به تنهایی جوابگو نیست؛ مادر مجبور به کار در خارج از منزل است و گاه فرزندان نیز وارد بازار کار می شوند. این تلاش همگانی، اگر همراه با فرهنگ اشتغال جمعی نباشد و مادران و پدران نسبت به تنظیم روابط عاطفی با یکدیگر و فرزندان توجه نداشته باشند و درصدد جبران برنیایند، در فرهنگ روابط اعضا مؤثر خواهد افتاد و در خانواده ایجاد فاصله و تنهایی خواهد کرد. این نکته، از مسائل مهم مورد ابتلای مادران شاغل در سراسر جهان است؛ زیرا اشتغال مادران و جدایی آنان از کودکان در سنین مختلف از عواملی است که به انحای مختلف در روان کودک و تعادل رفتاری وی مؤثر می باشد. از دیدگاه بسیاری، سپردن کودکان به سازمان های خاص، آن هم در زمانی که کودک بیشترین نیاز را به مادر دارد، موجبات بروز نابسامانی های روانی خاصی را در بزرگسالی فراهم می آورد. (ساروخانی، 1370: ص172) لذا این مسأله، از موضوعات مهم روان شناختی و جامعه شناختی خانواده، در دهه های اخیر است. عدم حضور مادر در مدت زمان طولانی، به تنظیم روابط و اداره ی منزل لطمه می زند و در انهدام خانواده بی تأثیرنمی باشد. «هر قدر اقتصاد و زندگی خانوادگی توسط زنان بیشتر اداره شود، قدرت اجتماعی آن ها نیز در خانواده بیشتر خواهد شد و اشتغال در کار خارج از خانه، در چگونگی روابط عاطفی آن ها با اعضای خانواده اثر می گذارد و هر قدر نظام جدید خانواده تغییر شکل پیدا می کند، روابط عاطفی ضعیف تر می شود.» (فرجاد، 1363: ص15) اما اقتصاد در روابط خانواده های غنی نیز، به گونه ای دیگر تأثیرگذار است. در این قشر نیز اگر داشتن ثروت و امکانات رفاهی فراوان، همراه با فرهنگ سازی نباشد و به فرهنگ صحیح مصرف توجه نشود، سرگرمی افراد به تأمین خواسته های متنوع و متلون خود در داخل و خارج از منزل، موجبات ازهم گسیختگی روابط را فراهم می آورد؛ زیرا ناخواسته از لحظات همنشینی، هم زیستی و هم کلامی کمتر شده و از وابستگی های عاطفی روانی نیز کاسته می شود. نتیجه آن که اوضاع اقتصادی جامعه، در تنظیم و تعدیل روابط خانواده مؤثر است. چنان چه خانواده ها از حیث درآمد، پاسخگوی نیازهای خویش باشند و فرهنگ صحیح روابط را آموخته باشند و بکارگیرند، فرصت رفع نیازهای روحی عاطفی خود را در خانواده پیدا خواهند کرد که به تحکیم روابط آنان خواهد انجامید. خانواده های ماقبل   در خانواده های شرقی، از جمله ایرانی، خانواده ی جدید از خانواده های ماقبل (والدین زن و مرد) بریده نمی شود و همیشه یک وابستگی عاطفی و امدادی با آنان را حفظ می کند. پدران و مادران هم، چندان رضایتی در استقلال کامل زوج جوان ندارند. از این رو، گاه با دخالت های دلسوزانه ی خود زمینه ی اختلاف میان زوج جوان را فراهم می آورند. این ارتباطات گرچه از حیث روانی مطلوب است، اما چنان چه به افراط کشیده شود، مخرب خواهد بود. تفریط در این روابط هم آسیب زننده است. زیرا زوج های جوان تا مدت ها پس از ازدواج، نیازمند راهنمایی و توجه والدینشان می باشند و حذف حضور بزرگان به طور مطلق در تحکیم روابط اولیه زوجین، تأثیر منفی دارد. در تربیت فرزندان و رابطه ی والدین جدید با آنان نیز، حضور خانواده های ماقبل به عنوان مادربزرگ و پدربزرگ مفید است؛ البته حضوری معتدل، به نحوی که به نقش والدین اصلی لطمه نزند. حضور بزرگان در خانواده، در تحکیم روابط همسران و رابطه ی آنان با فرزندان مؤثر است و در بسیاری از مواقع، از سردی روابط و پراکندگی اعضا ممانعت می کند. به همین سبب خانواده های گسترده در گذشته و حال، از بسیاری آسیب های خانوادگی در امان بوده و هستند و میزان طلاق در آنان بسیار پایین است. اسلام بر ادامه ی رابطه فرزندان با خانواده های ماقبل تأکید دارد و آن را مایه ی برکت می داند. احترام به والدین، سرپرستی و نگهداری بزرگسالان و تأمین آن ها و هم چنین وجوب نفقه پدر، مادر، مادربزرگ و پدربزرگ از سفارشات اکید در روایات ائمه (ع) است. خداوند در قرآن کریم، تکریم والدین را در چندین مورد توصیه می کند: 1 احسان به پدر و مادر، وصیت خداوند است. «و وصینا الانسان بوالدیه حسناً.» (عنکبوت، 8 ؛ احقاف، 15) 2 بعد از شکر خداوند، والدین را شکرگزاری کنید. «و وصینا الانسان بوالدیه... ان اشکرلی و لوالدیک و الی المصیر.» (لقمان، 14) 3 احسان به پدر و مادر، سفارش خداوند بعد از سفارش به پرستش خود است. «واذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون الاّ الله و بالوالدین احساناً و ذی القربی...» (بقره، 83) روشن است که احسان مرتبه ای بالاتر از احترام و اطاعت است. در مکتب اسلام، احترام به هر بزرگتری وظیفه است و اطاعت از هرکس که به انسان خدمتی کرده، از ادب و اخلاق شمرده می شود، اما والدین جایگاه احسان را دارند، نه فقط احترام و اطاعت را. 4 اطاعت از والدین مگر در امر به شرک. «و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم، فلا تطعهما» (عنکبوت، 8)، «اگر والدین بکوشند تا به من (خداوند) از روی جهل شرک ورزی، از امر آن ها اطاعت مکن.» 2 . عوامل درون خانوادگی   عوامل درون خانوادگی، در تحکیم روابط بسیار متعدد است. چنان که به طور مبسوط خواهد آمد، تفکیک امور حقوقی و اخلاقی در خانواده، بسیار مشکل است؛ زیرا همه ی رفتارها و برخوردها در روابط اعضا نقش دارد. خانواده، حقوقی ترین و حساس ترین فضای اجتماعی است. در این مجموعه، روابط باید پایدار و دائمی باقی بماند. بنابراین، هیچ امری نباید موجب تضعیف آن شود. در یک دسته بندی کلی می توان عوامل مؤثر بر تحکیم روابط در درون خانواده را چنین برشمرد: توجه به جایگاه خانواده   درک موقعیت و جایگاه خانواده از سوی اعضا، اولین گام در تنظیم روابط است. هر یک از افراد باید به هدف اصلی خانواده که سکونت اهل آن است، توجه داشته باشد و در جهت تأمین آن تلاش کند و خواسته ها و توقعات خود را به سمت آن هدف سوق دهد. نگاه قرآن به خانواده، نگاه به چند نفر که قصد هم زیستی زیر یک سقف را دارند، نیست. قرآن، خانواده را نظامی جامع و در مسیر کمال می بیند و بالقوه آن را یک مجموعه ی متعالی برای تأمین اهدافی مقدس می انگارد که برای به فضیلت رساندن آن برنامه ریزی می کند و جایگاه حقوقی و وظایف افراد را با این ویژگی تعیین می نماید. آیات ذیل به این ویژگی خانواده مؤمن اشاره دارد: «والذین یقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و اجعلنا للمتقین اماماً» (فرقان، 74) «و کسانی اند که می گویند، پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه ی روشنی چشمان ]ما[ باشد و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان.» خداوند در سوره فرقان، دوازده ویژگی برای عبادالرحمن نام می برد. در یازدهمین ویژگی، به توجه خاص مؤمنین به خانواده و فرزندان اشاره می نماید. بر طبق آیه ی مبارکه، آن ها تنها به ابراز احساسات اکتفا نمی کنند، بلکه برای خانواده خویش دعا می کنند. «بدیهی است که منظور این نیست که تنها در گوشه ای بنشینند و دعا کنند؛ بلکه دعا دلیل شوق و عشق درونیشان به این امر است و رمز تلاش و کوشش. مسلماً چنین افرادی آن چه در توان دارند، در تربیت فرزندان و همسران و آشنایی آن ها به اصول و فروع اسلام و راه های حق و عدالت، فروگذار نمی کنند...» (مکارم شیرازی، 1368: ج15، ص167) و در پایان آیه که می فرماید: «و اجعلنا للمتقین اماماً»، دعایی بسیار متعالی برای جمع خانواده می کند و نمی فرماید: «واجعلنی للمتقین اماماً» و امامت و رهبری امت را برای خود و اهل بیت خود می خواهد. به طور مسلم، این دعا خودسازی و آمادگی آنان برای الگو شدن در میان امت را می طلبد. در حقیقت، یک مؤمن با یک برنامه ی دراز مدت، خود و خانواده خود را تربیت می کند تا به عالی ترین مرتبه از بندگی یعنی جایگاه عبادالرحمن مؤمنین ممتاز دست یابند. «و وصینا الانسان بوالدیه احساناً، حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً حتی اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی والدیّ و ان اعمل صالحاً ترضیه و أصلح لی فی ذریّتی انّی تبت الیک و انّی من المسلمین.» (احقاف، 15) آیه ی فوق، رابطه ی سه نسل با یکدیگر را بیان می کند. خداوند انسان را به احسان والدین سفارش می کند و برای توجه دادن به فرزند، رنج مادر در سال های حمل، زایمان و شیر دادن (سی ماه) را یادآور می شود تا این که نسل دوم به سن 40 سالگی یعنی به سن کمال می رسد و از خداوند توفیق شکر نعمت های الهی نسبت به خود و والدینش را می خواهد و برای فرزندانش نسل سوم دعا می کند که صالح باشند و مورد رضای خالق قرار گیرند. تربیت جامع قرآنی، در این آیه مشهود است. طبق آیه ی مبارکه، مسلمان باید خود، ریشه خود و نسل بعد از خود را به خداوند وصل کند و از او برای اصلاح همگان کمک بطلبد. این جامعه ی مطلوب قرآنی است که در آن پیوستگی نسل ها با محوریت عبودیت و خداجویی حفظ می شود و هرکس با رشته ی محبت و وفا، به دو نسل قبل و بعد خود وابسته می شود. حضرت امام سجاد (ع) در دعایی که به یکی از دوستان خود تعلیم داد، فرمود: «ربّ لاتذرنی فرداً و انت خیرالوارثین، و اجعل لی من لدنک ولیاً یرثنی فی حیاتی و یستغفرلی بعد موتی واجعله لی خلقاً سویاً و لاتجعل للشیطان فیه نصیباً، اللهم انی استغفرک و اتوب الیک، انک انت الغفور الرحیم» (مجلسی، 1364: ج 8 ، ص544)، «پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانی. برای من از جانب خود فرزندی قرار ده که در زندگی وارث من باشد و بعد از مرگم، برایم طلب آمرزش کند و او را از نظر خلقت، سالم و هماهنگ گردان و برای شیطان، در او بهره ای قرار مده. خدایا! از تو طلب آمرزش می کنم و به درگاهت توبه می نمایم که تو آمرزنده و رحیمی.» در این دعا نیز، مؤمن برای خود و وارثانش از خداوند مغفرت، خلقت نیکو، دوری از شیطان و زیبایی ظاهر و باطن طلب می کند. ضروری است که اهل خانه به این پیوستگی عاطفی و الهی توجه داشته باشند و خود را در خدمت اعضا بدانند، نه طلبکار از آنان و چنان که اشاره شد، خدمت به دیگران، دعا در حق آنان و رعایت اخلاقیات را وظیفه ی خود و حق آنان دانسته، نه لطف و مرحمت نسبت به آن ها. حاکمیت این فرهنگ قرآنی، به طور مسلّم در تحکیم و تحسین روابط خانواده مؤثر خواهد بود. تثبیت نقش ها   خانواده، جامعه ی کوچکی است که نیازمند مدیریت است. بهترین نمود مدیریت خانواده، در تثبیت نقش هاست. زن و مرد مسلمان، در سایه ی ازدواج، پیمان وحدت بسته اند و دست بیعت بر ایجاد محیطی سرشار از تفاهم و رشد داده اند. آن ها بنیانگذار یک خانواده و یک نسل انسانی هستند. لازمه ی دستیابی به این هدف مقدس، آن است که در یک نظام صحیح، موقعیت هر فرد طراحی و تعیین شود و بپذیرد که نسبت به دیگری حقوقی دارد و در قبال آن وظایفی را متعهد می شود. مرد همسر و پدر خانواده است و حق همسری و پدری دارد؛ پس باید حقوق او در جایگاهش رعایت شود و زن نیز همسر و مادر خانواده است و باید حقوق او نیز در هر دو جایگاه محفوظ باشد. در این میان، انتظارات افراد از یکدیگر برحسب نقش ها تعدیل می شود. فرزندان باید پدر را در جایگاه پدری باور کنند؛ نه خدمت گزار و بانک خانواده و مادر را نیز در جایگاه مادری باور کنند؛ نه خدمه ای با محبت و سخت کوش. همسران نیز باید موقعیت یکدیگر را در نظر داشته باشند. البته همکاری و کمک به دیگری در خانواده، به معنای تزلزل یا جابجایی نقش ها نیست و اختلاف سلیقه هم امری پذیرفته است. در خانواده قرآنی، پدرسالاری، مادرسالاری یا فرزندسالاری معنا ندارد. همه تابع حق اند و عدالت. حفظ شئون فردی   گاه زوجین به نحوی در نقش خانوادگی خود فرو می روند که خود را فراموش می کنند. مادر فقط مادر است برای فرزندان و همسر است برای شوهرش و حقوق خویش را از یاد برده است یا پدر تنها در فکر ایفای نقش پدری و همسری است و کاملاً از نیازهای خود غافل مانده است؛ در حالی که هر دو باید بدانند که زمانی یک کانون فعال و پویا خواهند داشت که هویت شخصی آن ها به طور کامل حفظ شود. شناخت حقوق و وظایف در رشد و تعالی همسران و ایفای مسئولیتشان نسبت به غیر، بسیار مؤثر است. بنابراین، زن و مرد باید علاوه بر اهتمام به نقش های خویش، تأمین خواست ها و نیازهای خود را نیز جزو عوامل تحکیم و تعالی بخش خانواده قلمداد کنند. عبادت، کسب کمالات معنوی و اجتماعی، سلامتی جسمانی و روانی، داشتن روابط دوستانه و اجتماعی در حد لزوم، تفریح، ورزش، سفر، ارتباط منطقی با خانواده و نزدیکان و...، همه باید در دستور کار زن و مرد به طور منظم و مثمر ثمر وجود داشته باشد. نادیده گرفتن این نیازها به بهانه ی مخدوش شدن مسئولیت ها، نه تنها معقول نیست، بلکه یک نوع کاستی در خانواده است و در دراز مدت بر روابط خانواده اثر سوء دارد. چنان که در موارد زیادی شاهد خسته شدن زن و رها کردن همه نقش ها در سنین بالا یا شاهد مردان پشیمانی که در اواخر عمر به گذشته خود معترضند، بوده ایم؛ زیرا خود را فنا شده می بینند و معمولاً ناسپاسی فرزندان، آن ها را به دلسردی و ناامیدی می رساند . در مسیر زندگی، همسران باید یکدیگر را از هر حیث یاری دهند؛ از جمله در حفظ هویت شخصی همسر خود تلاش کنند و ایجاد مانع نکنند و بدانند که اگر هر کدام مانع تحصیل کمالات دیگری شود، مسئولیت همه ی شروری که در اثر جهل از فرد مقابل سر بزند یا خیراتی که باید در اثر کمالش بنا شود و نشود، بر عهده زوج یا زوجه ی مقصر است؛ زیرا مخالفت با تلاش و عمل صالح هر فرد، دور کردن وی از حیات حقیقی اش و باز ماندن از پاداش اخروی است. زن و مرد باید یکدیگر را در رساندن به این حیات طیبه یاری دهند و مانع راه یکدیگر نباشند تا از این طریق علاوه بر انجام تکالیف الهی، در اجر اخروی آن شریک باشند و خانواده را به هدف اصلی آن نزدیک کنند و به انگیزه و شادابی اهل خانه، در داشتن یک خانواده ی متکامل و الهی بیفزایند. آشنایی و پایبندی به تعهدات حقوقی و اخلاقی   خانه با هر محیط دیگر متفاوت است و خانواده متمایز از هر جمع دیگری است. خانه، مسکن و مأمن اهل آن است و هیچ عاملی نباید امنیت و سکونت آن را آشفته سازد. زن و مرد بیش از هر وظیفه ی دیگر، مسئول ایجاد و حفظ این امنیت و آرامش اند و هیچ کس جز آن دو توان این مهم را ندارد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز این تکلیف را از زن و مرد به طور یکسان خواسته است. به موجب ماده 1104 قانون اساسی، «زوجین باید در تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد خود به یکدیگر معاضدت نمایند.» این حکم قانونی، تکلیف الهی یک خانواده ی مسلمان است؛ یعنی اطاعت از آن عبادت حق است و اجر اخروی دارد و ترک آن مخالفت با حکم الهی است. اما برای ایفای این نقش مهم از سوی زن و مرد، «اخلاق» مهمترین نقش را دارد. زیبایی، مال، عنوان اجتماعی، مدرک تحصیلی، مکانت خانوادگی، وجود فرزند و هیچ عامل دیگری خارج از دایره ی اخلاق، مؤثر نخواهد بود. حتی قوانین حقوقی که تعیین کننده حد و مرزهای وظایف و حقوق زن و مرد است، در این امر تأثیر معکوس دارد. «در این رابطه، سخن از عواطف انسانی، عشق، صمیمیت و وفاداری است و حقوق برای حکومت کردن بر آن ها ناتوان است. به زور اجرائیه دادگاه، نه مرد را می توان به حسن معاشرت با زن واداشت و نه زن را به اطاعت از شوهر و وفاداری به او مجبور کرد. بر این اتحاد معنوی تنها اخلاق حکومت می کند و حقوق ناگزیر است که به جای تکیه بر قدرت دولت، دست نیاز به سوی اخلاق و عادات اجتماعی دراز کند. درست است که حقوق نیز برای زن و شوهر تکالیف ویژه ای معین کرده است، ولی مصادیق این تکالیف نیز نوعی الزام اخلاقی است!» (کاتوزیان، 1382: ج1، ص212) زن و مرد باید این ادبیات رفتاری را که ویژه ی خانواده است، بیاموزند. مقدمه ی واجب بر مکلف واجب است. پس اگر رعایت حقوق همسر، حسن معاشرت، تمکین زن، تربیت فرزند و...، از تکالیف همسران است، مقدمه ی آن که آشنایی دقیق وظایف است، نیز به طور قطع واجب می باشد. بنابراین بر جامعه و حکومت اسلامی نیز فراهم کردن زمینه ی این آگاهی واجب می باشد. در این جا لازم است به دو بحث اساسی در تعهدات حقوقی و اخلاقی خانواده اشاره شود: ریاست مرد و تمکین زن   خداوند متعال در آیه ی «الرجال قوامون علی النساء» با نسبت دادن قوامیت به مردان، فصل حقوقی وسیعی را در کانون خانواده می گشاید و تکلیف سنگینی بر دوش مردان بار می کند. در تفسیر این معنا، دو محور مورد بحث است: یکی وظایفی که طبق آیه ی مربوطه برای مردان تعیین می شود و دیگری، جایگاه و موقعیتی که مرد بر حسب این وظیفه در خانه کسب می کند و محدوده ی ولایت و اختیارات اوست. در محور اول اختلافی وجود ندارد و همگان مرد را موظف به انجام اموری چون تأمین نفقه ی خانواده، مراقبت و حمایت همه جانبه از خانواده می دانند؛ اما در محور دوم، اختلافاتی که ناشی از تعبیر مفسرین از کلمه ی «قوام» است، وجود دارد. آیه ی کریمه، با دو عبارت «بما فضل الله بعضهم علی بعض» و «بما انفقوا من اموالهم»، تقریباً دو دلیل یا دو مصلحت برای قوامیت مرد ذکر می کند. با این وجود، تفسیر این دو عبارت و برداشت های دیگر از آیه، زمینه ی تعابیر چندگانه ای را فراهم می کند که ذیل تفسیر آیه در منابع ذکر شده است. اما نتیجه اختلافات و مباحث در مجموع آن است که صاحب نظران در «قوامیت مردان در خانواده» در دو امر اشتراک نظر دارند: 1 قوامیت مرد، در حد وظیفه مندی او در خانواده است. یعنی ریاست خانواده، در حد فراهم آوردن زمینه ی حفظ و تعالی آن بر حسب مصلحت خانواده است و به هیچ وجه، تحکم، زورگویی و قلدری را برای او تجویز نمی کند. در حقیقت، حاکمیت یا حکومت و ریاست مرد را می پذیرد، اما تحکم و دیکتاتوری وی را خیر. 2 گرچه برخی برتری جسمی یا حتی عقلی مردان را ملاک مکلف شدن آنان از جانب خداوند در امر ریاست خانواده می دانند، اما هیچ یک این برتری را به معنای برتری حقیقی، یعنی افضلیت ذاتی مرد نزد خداوند و مأجور بودن بیش از زن را قبول ندارند. اگر طبق آیه ی قرآن، «قوامیت» در خانواده به مرد سپرده می شود، این مسئولیت تفسیری شخصی یا تاریخی را بر نمی تابد تا حاکمیت مرد بر خانواده، طبق سلیقه ی فردی صورت گیرد؛ بلکه این ریاست صرفاً سمتی است که وظایف بسیار مهمی را بر عهده ی مرد می گذارد. اولین وظیفه ی مرد، برپایی و رعایت اصل معروف در خانواده است؛ یعنی قبل از آن که مردان مسئولیت قوامیت بر زنان را بپذیرند، مأمور به فرمان «قل امر ربی بالقسط» (اعراف، 21) و «کونوا قوامین بالقسط» (نساء، 34) می باشند و مهم آن است که برپایی قسط در خانواده توسط مردان، حداقل وظیفه آنان در برقراری روابط در خانواده خواهد بود و باید آن را تا حد متعالی از «حسن معاشرت»، تعالی بخشند. «این مدیریت، فخر معنوی نیست، بلکه یک کار اجرایی است و این چنین نیست که آن کس که رئیس یا مسئول شد و قیم و قوام شد، به خدا نزدیک تر باشد؛ آن فقط یک مسئولیت اجرایی است.» (جوادی آملی، 1369: ص367) «سپردن این وظیفه به مردان، نه به دلیل بالاتر بودن شخصیت انسانی آن هاست و نه به سبب امتیاز آن ها در جهان دیگر؛ زیرا آن صرفاً بستگی به تقوا و پرهیزگاری دارد. همان طور که شخصیت انسانی یک معاون از یک رئیس ممکن است در جنبه های مختلفی بالاتر باشد؛ اما رئیس برای سرپرستی کاری که به او محول شده، از معاون شایسته تر است.» (مکارم شیرازی، 1368: ج3، ص413) «بنابراین، اگر اسلام به زن دستور تمکین و به مرد اختیار سرپرستی می دهد، تنها بیان وظیفه است و هیچ یک نه معیار فضیلت است، نه موجب نقص... نظام آفرینش استعدادهای متقابل و متخالف می طلبد و این تفاوت هم، برای تسخیر دو جانبه و متقابل است، نه تسخیر یک جانبه و این تسخیر نشانه فضیلت نیست، بلکه معیار فضیلت در چیز دیگر است که آن تقرب الی الله است.» (همان، ص365) در این جا با پرهیز از بحث های اجتماعی پیرامون این موضوع، این نکته قابل ذکر است که در هر صورت زندگی انسان باید در یک چارچوب مدون و مشخص، با تعیین دقیق وظایف، حدود، تکالیف و اختیارات اداره شود. در محدوده ی خانواده که کوچک ترین واحد جامعه است، باید بر حسب استعداد، روحیات و ظرفیت افراد، تقسیم وظایف شود. خداوند این تقسیم بندی را در خانواده با واگذاری ریاست آن به مرد و تمکین به زن قائل شده است که گرچه به ظاهر جانب مردان را گرفته است، لکن در یک نظام جامع حقوقی، با ملاحظه همه ی جوانب و نتیجه نهایی، عدالت به طور دقیق رعایت شده است؛ به شرط آن که مرد و زن در محدوده ی الهی گام بردارند. خانواده محفلی است روحانی که اگر همه ی اعضا موظف به وظایف خود و متعهد بر رعایت حقوق دیگران باشند، به تجلیگاه اراده ی حق، مظهر یگانگی و توحید عملی تبدیل خواهد شد. حسن معاشرت مرد با زن، تمکین و مدارای زن، تربیت فرزندان، اطاعت فرزندان و...، همان هدف کلی از خلقت «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (ذاریات، 56) را در این فضای ملکوتی محقق خواهد کرد. زن در این محیط است که می تواند در سایه ی جهاد اکبر (جهاد المرأه، حسن التبعل)، زمینه تعالی خود ، تربیت فرزندان و نسل های توحیدی را فراهم آورد. حسن معاشرت   ویل دورانت می گوید: «در میان جنگ ها و ماشین ها چنان غرق شده ایم که از درک این حقیقت بی خبر مانده ایم که در زندگی، واقعیت اساسی، صنعت و سیاست نیست؛ بلکه مناسبات انسانی و همکاری افراد خانه از زن و شوهر ،پدر و مادر و فرزندان است.» در حکمت عملی نیز، تدبیر منزل را بر سیاست مدن مقدم می دانند و البته تهذیب اخلاق بر تدبیر منزل نیز مقدم است. در حکمت عملی، اول فردی را مهذب می سازند تا خانواده ای بنا کند و خانواده های تدبیر یافته و سامان گرفته، جامعه ای زنده و سالم بسازند. از ویژگی های انسان، تمایل و نیاز او به معاشرت است و از معاشرت، جز محبت دیدن و محبت ورزیدن انتظار ندارد؛ چرا که خلقت انسان بر اساس عشق و محبت بوده و همین بهترین انگیزه ی او در هر گونه تلاشی است. گرچه انسان عموماً در تشخیص عشق حقیقی به بیراهه می رود، اما عشق های صوری و حتی باطل هم این خاصیت را دارند که انسان را به تکاپو وا دارند و امیدوار و مجذوب کنند. خداوند، رفتارها و برخوردهای صحیح انسانی در خانواده را با «حسن معاشرت» معرفی می کند و از مرد و زن (مردان در حد تکلیف حقوقی و زنان توصیه اخلاقی)، رعایت آن را با میزان «معروف»، یعنی رفتاری پسندیده و انسانی می خواهد. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، معروف را به معنای «هر امری که مردم در مجتمع خود آن را بشناسند و آن را انکار نکنند» معرفی می کند. (طباطبایی، 1363: ج4، ص404) حسن معاشرت در خانواده، در دو محدوده ی مرزهای حقوقی و دستورالعمل های اخلاقی تعیین می شود. «تعبیر حسن معاشرت که به عنوان یک وظیفه برای شوهر و یک حق برای زن مطرح می شود و عامل تحکیم زندگی خانوادگی است، اگر به خوبی باز شود، نشان دهنده ی تمام آن اموری است که مرد در برابر زن باید انجام دهد. در «نفقه» همه ی نیازمندی های جسمی زن باید تأمین شود و در «حسن معاشرت» همه ی نیازمندی های روحی او.» (بهشتی، 1377: ص174) دکتر کاتوزیان در «حقوق مدنی خانواده» معتقد است: «لوازم حسن معاشرت را به دقت نمی توان معین کرد؛ زیرا عادات و رسوم اجتماعی و درجه ی تمدن و اخلاق مذهبی در میان هر قوم، مفهوم خاصی از «حسن معاشرت» به وجود می آورد؛ ولی به اجمال می توان گفت، تمام اموری که از نظر اجتماعی توهین محسوب می شود، مانند ناسزاگویی، ایراد ضرب، مشاجره، تحقیر یا اموری که با عشق به کانون خانواده و اقتضای محبت بین دو همسر منافات دارد، مانند: ترک خانواده، بی اعتنایی به همسر و خواسته های او و اعتیادهای مضر، از مصداق های «سوءمعاشرت» در خانواده است. هرچند که تکلیف مربوط به حسن معاشرت، جنبه ی اخلاقی دارد، از نظر حقوقی نیز بی ضمانت اجرا نمانده است؛ زیرا سوءمعاشرت زن استحقاق او را در گرفتن نفقه از بین می برد.» (کاتوزیان، 1382: ج1، ص219) حساسیت محیط خانواده، اهداف بلند مدت و مقدس آن اقتضا می کند که همسران بیشترین دقت را در رعایت حسن معاشرت با یکدیگر داشته باشند و از خانه فضایی سرشار از انس و ملاطفت بسازند؛ زیرا خداوند زن و مرد را هدفمند در کنار یکدیگر قرار داده است و کمال آن دو را در این آمیختگی و تشکیل خانواده تعبیه کرده است. تعبیر لطیفی در آیات 20 و 21 از سوره ی روم در این خصوص وجود دارد. خداوند در آیه 20 پس از آن که به حیات زمین بعد از مرگش اشاره می کند و پراکندگی بشر بر روی زمین برای کار و تلاش و کسب روزی و مال را یادآور می شود «و من آیاته ان خلق لکم من تراب ثم اذا انتم تنتشرون»، در آیه 21 می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و...»، «از نشانه های خداوند آن است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا با آنان به آرامش برسید.» علامه طباطبایی می فرماید: «منظور از انسان در این آیه، مرد است و مراد از انتشار، به دنبال روزی رفتن و انجام اعمالی که لازمه ی زندگی است...؛ ولی خداوند زن ها را آفرید و در وجود آن ها چیزی تعبیه کرد که موجب آرامش مردان می شود.» (طباطبایی، 1363: ج4، ص231) آن هدفمندی، این طراحی خلقت، ترکیب زوجیت و تقسیم مسئولیت، خود از بزرگترین آیات رحمانی است و بشر هرگاه همگام با این آهنگ خلقت حرکت کرده و خود را با لطایف آن همراه نموده، بهترین بهره ها را از زندگی دریافت کرده است. اما هرچه از این مسیر فطری فاصله گرفته، به معیشتی «ضنکا» دچار شده است؛ چنان که نمونه ی آن را در زندگی های نابسامان در سراسر دنیا شاهدیم. نکته قابل توجهی در آیات مربوط به حسن معاشرت مردان با زنان وجود دارد و آن این است که خداوند در مواقع عادی در روابط زن و مرد، اشاره ای به حسن معاشرت ندارد؛ بلکه در جایی که کمتر کسی به نیکی رفتار می کند و مراقب حکم خدایی است، مثل مرحله ی طلاق زن، دوران عده یا گرفتن مهریه ی زنان به زور و...، به تقوی و نیکی در برخورد با زنان سفارش می کند. «... واتقوالله ربکم لاتخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن إلا أن یأتین بفحشة مبینة ...»، «تقوای الهی پیشه کنید و هیچ گاه همسران و زنان خویش را در ایام عده از خانه بیرون نکنید، مگر آن که گناه آشکاری مرتکب شده باشند.» (طلاق، 1) «یا ایهاالذین امنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن الا ان یأتین بفاحشة مبینة و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن فعسی ان تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً.» (نساء، 19) در این آیه نیز معاشرت به معروف، محور بحث و توصیه به مردان در برخورد با زنان است. آیه بیانگر دو نهی و یک امر به مردان است. نهی از به ارث بردن زنان و گرفتن تمام یا بخشی از مهریه ی آنان به زور و امر به معاشرت به معروف با زنان است. «آیه هم ندا است و هم تنبیه، هم اشارت است و هم شهادت و هم حکم یا نداست. «أیها» تنبیه است؛ «الذین» اشارت است؛ «آمنوا» شهادت است؛ «لا یحل لکم ... کرها» حکم است و بیان حکم آن است که ]زنان را[ از راه تلبیس و تدلیس برایشان حکم نکنید و قهر نرانید و آن چه شرع نپسندد، از ایشان نخواهید؛ بلکه با ایشان به معروف زندگی کنید. (و عاشروهن بالمعروف، ای بتعلیم الدین و التأدب الاخلاق المسلمین).» (میبدی، 1357: ج2، ص471) توصیه ی خداوند به رعایت معاشرت به معروف در مراحل خاص مثل طلاق، حاکی از آن است که در مواقع عادی به طریق اولی مرد باید مراعات معروف را بنماید. معاشرت به معروف، خاص مواضع ذکر شده در آیات نیست؛ بلکه همه رفتارها و برخوردهای مرد نسبت به همسر را شامل می شود. یعنی مردان باید در هر معاشرتی که با زنان دارند، مراعات معروف و نیاز روحی آنان را بکنند. با توجه به جامع نگری و دقت اسلام در روابط زن و مرد در محدوده ی خانواده، این حکم الهی(حسن معاشرت) بهترین ضامن اصلاح روابط در خانواده ها می باشد؛ به شرط آن که آگاهی و عمل آنان را به همراه داشته باشد. دینداری و تعهدات الهی   خانواده ای که قرآن طراحی می کند، مکتب و معبدی است که اعضای آن مدارج بندگی را طی می کنند و به حیات طیبه راه می یابند. افراد در خانواده، علاوه بر تأمین حقوق دنیوی خود نظیر امنیت، آرامش، تغذیه، بهداشت مناسب، تحصیل علوم و... حقوق معنوی خود را نیز جستجو می کنند. زن و مرد موظف به ایجاد زمینه ی مقتضی و رفع موانع برای دستیابی یکدیگر به این حقوق می باشند. «من عمل صالحاً من ذکر او انثی فلنحییّنه حیوة طیبه ولنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون» (نحل، 97)، «از مرد و زن هر کس عملی صالح انجام دهد به شرط ایمان به خدا، ما او را در زندگانی خوش و با سعادت، زنده می گردانیم.» خداوند در آیه ی فوق شرط رسیدن به حیات طیبه و دخول در بهشت و دریافت اجر اعمال را، ایمان و عمل صالح ذکر می فرماید و این دو، تنها در محیطی چون خانواده کسب می شود. اسلام، زن و مرد را در کسب حقوق معنوی و کسب خیر و شر به تمام معنی مساوی با یکدیگر می داند. «کل نفس بما کسبت رهینة» (مدثر، 38) «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها» (مدثر، 74) «والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و اجعلنا للمتقین اماماً» (فرقان، 74). «قرة»، از واژه قرار است و منظور از قرةاعین، آرامش دیدگان می باشد. چشم انسان در چیزی که خوشایند اوست، آرام می گیرد. در این آیه، عبادالرحمن از خداوند درخواست می کنند که «همسران و فرزندان ما را مایه آرامش چشم ما قرار ده» و از آن جا که چشم و دل مؤمن جز به رضای حق آرام نمی گیرد، نتیجه آیه آن است: «پروردگارا، نسل و اهل خانه ی ما را در مسیر خود و مورد رضای خود قرار ده.» خلاصه آن که مؤمنین - عبادالرحمن- علاوه بر انجام مسئولیت خود در قبال تأمین حقوق معنوی خانواده، برای کمال معنوی آنان و رسیدن به رضای حق، دعا نیز می کنند. شاید انگیزه برای این خیرخواهی و دعا، این آیه باشد: «والّذین امنوا و اتّبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شیء، کل امرئٍ بما کسب رهینٌ...» (طور، 21)، «وکسانی که ایمان آورده اند و ذریه و اهل ایشان از آنان پیروی کرده اند، ذریه آنان را ]در بهشت[ به ایشان ملحق می سازیم و از خودشان هم چیزی کم نمی کنیم. هر کسی در گرو کسب و عمل خویش است.» در تفسیر قرطبی، ذیل آیه ی فوق از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود: «خداوند ذریه مؤمن را در بهشت هم درجه ی او قرار می دهد؛ هرچند آن ذریه از حیث عمل و پاداش از او نازلتر باشند. برای آن که به وجود ایشان و پیوستگی ایشان، چشم روشن شود.» در قرآن کریم از خیرخواهی، نصیحت و دعای والدین برای فرزندان، شواهد دیگری است؛ نظیر نصایح لقمان به فرزندش که در طی پنج نصیحت عمده، وی را به توحید و دوری از شرک، حسن خلق، نماز، امر به معروف و نهی از منکر، صبر و شکیبایی و میانه روی توصیه می کند و از تکبر، خودپسندی، فقر و مباهات به دیگران منع می کند و درخواست حضرت نوح برای پسرش که خداوند او را به خویش ملحق گرداند: «و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین.» (هود، 45) اما از آن جا که پسر نوح غیر صالح بود و از اهل او حساب نمی شد، پاسخ شنید: «انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسألن ما لیس لک به علم.» (هود، 46) پدر مورد تأیید قرآن که به عنوان الگوی والدین معرفی می شود، حضرت زکریاست که فرزندی موحد وحکیم چون یحیی دارد و قرآن او را به عنوان فرزندی نیکوکار نسبت به والدین و پرهیزکار و دور از ستمگری و عصیان می ستاید و به او سلام می گوید. «و براً بوالدیه و لم یکن جباراً عصیاً و سلام علیه یوم ولد و...» (مریم، 15-14) و مریم مادر نمونه ای که فرزندی چون عیسی به دنیا می آورد و خداوند فرزندش را به نیکی به مادر توصیه می کند: «و اوصانی بالصلوة و الزکوة مادمت حیاً و براً بوالدتی و لم یجعلنی جباراً شقیاً.» (مریم، 32-31) خانواده در قرآن   الف. کارکرد و جایگاه خانه در قرآن   واژه ی «بیت» به معنای خانه، 71 بار با مشتقات آن در صیغه های «بیت» و جمع آن «بیوت» در قرآن کریم آمده است. این کلمات در 12 مورد به مصداق بیت الله، یعنی کعبه (خانه خدا)، 2 مورد برای بیت عتیق، 2 مورد بیت معمور و باقی به معنای «خانه»، همان محیط مخصوص زندگی خانواده آمده است. با نظر به آیات الهی و پرداختن آیات متعددی در قرآن به کلمه بیت، چنین به دست می آید که این مکان مسقفِ محدود که محل اجتماع و زیست جمعی بشر و اولین محیط رشد و پرورش وی است، مورد عنایت حق بوده و برحسب کارایی و جایگاهش در حیات انسانی، از اهمیت بسزایی برخوردار است که در اینجا به بعضی از این موارد اشاره می شود: 1 . محل تسکین   اولین کارکرد خانه، تأمین آرامش جسم و تسکین جان اعضای آن است که البته مرهون امنیت همه جانبه ی این محیط برای اعضاست. فضای محدود و امن خانه، حریمی (محل محرم) برای ابراز احساسات، بیان اسرار، ارضای غرایز و تأمین نیازهای جسمی و روحی انسان است. این سکونت و امنیت را خداوند به خود نسبت می دهد و می فرماید: «و الله جعل لکم من بیوتکم سکناً» (نحل،80)، «خداوند از خانه های شما محل سکونت و آرامش برایتان قرارداد.» واژه «سکن» به معنای هر چیزی است که انسان به وسیله ی آن تسکین یابد. انسان علاوه بر نیاز به سکونت در خانه، به محلی برای تسکین آلام روحی، رها شدن از برخی قیودات اجتماعی، استراحت به نحو دلخواه، خلوت کردن و راز و نیاز با خدا و محرمان نیاز دارد. اگر خانه تأمین کننده این نیازها نباشد، مسکن نخواهد بود. 2 . محل ذکر و تلاوت آیات الهی   «واذکرن ما یتلی فی بیوتکنّ من ایات الله و الحکمة» (احزاب، 34)، «به یاد آورید آن چه در خانه هایتان از آیات و حکمت تلاوت شده است.» آیه خطاب به همسران پیامبر اکرم (ص) است و نکاتی از آن برداشت می شود: فضایلی که از خانه و خانواده نصیب انسان می شود، ارزشمند است و باید برای بکارگیری در زندگی حفظ شود. - خانواده ی پیامبر (ص) الگویی برای همه خانواده ها است؛ لذا باید بیش از دیگران مراقب امتثال اوامر الهی باشند. - هر فرد باید حافظ شئون، موقعیت و آبروی خانواده خود باشد. - محیط آرام و مأنوس خانه، مناسب ترین محل برای اندیشه، ذکر، یادآوری کلام خدا و ذکر حکمت های الهی است. - خانه مکتبی برای تربیت انسان هایی عبد و مطیع حق است. کارکرد وسیع و گرانقدر خانه، آن را مکانی مورد احترام و عنایت قرار داده است؛ اما چنان چه این محل معبدی برای بندگی و ذکر حق واقع شود، خداوند آن را رفیع و عظیم می گرداند. چنان که خطاب به رسول گرامیش می فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال» (نور،36) رفعت و علو حقیقی خاص خداوند متعال است؛ خانه ای که مسجد خداوند و محل تسبیح او باشد، نیز عظیم و مرفوع است. آن چه از آیه فوق و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی (المیزان) استفاده می شود، این است که اگر خانه از هر پلیدی و لوثی منزه بماند و به ذکر خدا و عبادت او مزیّن شود، رفعت می یابد و از یک چهاردیواری سرد و بی روح خارج می شود و هرچه صبغه ی الهی و معنویش بیشتر شود، مقامی رفیع تر می یابد که مصداق کامل آن کعبه، خانه ی خدا است. (طباطبایی، 1363: ج15، صص179-178) 3 . محل رابطه ای قدسی   «فاذا دخلتم بیوتا فسلّموا علی انفسکم تحیةً من عندالله مبارکةً طیبةً» (نور،61) «مقصود از سلام کردن بر خود، سلام بر اهل خانه است و اگر در این جا نفرمود: بر اهل آن سلام کنید، خواست یگانگی مسلمانان با یکدیگر را برساند؛ چون همه انسانند و خدا همه را از یک مرد و زن خلق کرده است. علاوه بر این، همه مؤمنند و ایمان ایشان را جمع کرده، چون ایمان قوی تر از وهم و هر عامل دیگری برای یگانگی است.» (طباطبایی، 1363: ج15، ص229) خداوند می فرماید: «بر اهل خانه سلام کنید»؛ از آن جا که سلام بیان تحیتی مبارک از نزد پروردگار است، عالی ترین ایجاد رابطه میان اعضای خانواده آن است که با تحیت و سلام با یکدیگر برخورد کنند و یاد خدا میان آنان باشد. این رابطه قدسی اگر در خانه برقرار شود، به طور قطع به جامعه نیز کشانده خواهد شد. پس حقیقت سلام، گسترش امنیت و سلامتی در میان انسان هاست. 4 . لزوم حفظ حریم خانه   از نظر قرآن، خانه به قدری در مقام و جایگاه بالایی قرار دارد که حفظ حریم آن بر همگان توصیه شده است. خداوند متعال می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و تسلّموا.» (نور، 27) حصردر آیه مذکور به این معناست که خداوند ورود به خانه ی غیر را بدون اذن و سلام ممنوع می کند. حرمت این حریم را مقدس می دارد و ضرورت حاکمیت یک فرهنگ صحیح و صمیمی را در برخورد با اهل خانه بیان می کند و می آموزد که اهل بیت باید در روابط با یکدیگر، علاوه بر رعایت همه ی شئون انسانی در برخوردشان، از راه تکلم که نزدیک ترین و شایع ترین ارتباط است، نیز این یگانگی را بیان کنند و سلام واژه ای است که این پیام را دارد؛ علاوه بر آن که آرزوی سلامت و امنیت از جانب سلام کننده را ابلاغ می کند. از عدی بن ثابت روایت است: زنی انصاریه به نزد رسول الله(ص) آمد و عرض کرد: من در خانه خویش گاه گاه در شرایطی هستم که نمی خواهم هیچ کس مرا ببیند، در این حال اگر پدر، فرزند یا مردی از خویشان من وارد شوند، چه کنم؟ در جواب، آیه فوق فرو فرستاده شد. «تستأنسوا» یعنی «تستأذنوا»؛ گفته شده است که استیناس طلب انس است و به این معنی است که در هیچ خانه ای که ملک شما نیست، وارد نشوید تا مطمئن شوید فردی در آن است و آن گاه اجازه بخواهید. ابن عباس گفت: در آیه تقدیم و تأخر است؛ یعنی «حتی تسلموا و تستأذنوا»، یعنی «حتی تقولوا السلام علیکم، أدخل»؛ سلام مستحب است و استیذان واجب. (رک. میبدی، 1357: ج6، ص509) در آیه 28 از سوره ی مبارکه ی نور نیز، ورود به هرخانه ای مشروط به اجازه یافتن از سوی صاحب خانه شده است. «فان لم تجدوا فیها احداً فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم» (نور، 28)، «اگر در خانه کسی را نیافتید، تا اجازه دریافت نکرده اید، وارد نشوید.» علاوه بر این حکم عمومی، در آیه 53 از سوره احزاب نیز، ورود به خانه پیامبر بدون اذن منع شده است: «یا ایها الذین امنوا لاتدخلوا بیوت النبی الاّ أن یؤذن لکم»، «ای ایمان آورندگان به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آن که به شما اجازه دهد.» ب . خانواده آرمانی در قرآن   معروف است که اگر برنامه ی یک ساله دارید، گندم بکارید؛ اگر برنامه ی ده ساله دارید، درخت بکارید و اگر برنامه ی صدساله دارید، انسان بسازید. تربیت انسان با موازینی که خالق او می طلبد و هدایت فرموده است، سرمایه گذاری صدساله، بلکه ابدی است. «...و من احیاها فکأنّما احیاالناس جمیعاً...» (مائده، 32) تربیت انسان از نگاه قرآن، احیای او و دمیدن جان الهی در کالبد اوست. محیط تحقق این مهم، خانواده است. خانواده ای که زمینه ی پرورش انسان قرآنی در آن فراهم آمده است. «والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربّه و الذی خبث لایخرج الا نکداً» (اعراف، 58)، از سرزمین پاک و طیب، ثمره ای نیک به اذن پروردگار خارج می شود و از زمین آلوده و شوره زار، حاصلی ناقص و بی فایده خارج خواهد شد. بنابراین خانواده ی آرمانی قرآن، خانواده ای است که آماده ی پذیرش و پرورش انسان است. خانواده ای که قرآن کریم تربیت می کند، حدود و وظایفش را تعیین می نماید و توصیه های لازم را برای روابط متعالی بین زن و مرد بیان می دارد، با مؤلفه های زیر شناخته می شود: توحید محوری و جلب رضای حق، عدالت جویی و برقراری قسط، اخلاق مداری، وظیفه مندی، رعایت اصل صلح و احسان، گذشت و محبت، مشورت و مصلحت اندیشی. 1 . مبانی روابط در خانواده آرمانی   زیربنای ساختار کلی خانواده ی آرمانی قرآن، دو رکن اساسی اخلاق و حقوق است که با آشنایی همه جانبه اعضا و حاکمیت این دو رکن، استواری و پویایی این بنا تضمین می شود. چرا که رکن حقوقی، ضامن برپایی و استواری اصل خانواده و مانع از فروپاشی آن است و رکن اخلاقی ضامن رشد و بالندگی و تأمین اهداف خانواده می باشد. خانواده یک نظام کاملاً تألیف شده و به هم تنیده است؛ به طوری که تفکیک بعضی مسائل که در محیط ها و مجموعه های دیگر ممکن است، در این فضای خاص ممکن نیست. از آن جمله، تفکیک دو مقوله ی «تکالیف حقوقی» و «وظایف اخلاقی» است. زیرا نظام حقوقی و نظام اخلاقی خانواده، کاملاً بر یکدیگر منطبق است و حوزه ی عملیاتی آن ها واحد می باشد. رعایت اخلاق در خانواده، وظیفه همه ی اعضا است و تأمین حقوقی اعضا نیز امری اخلاقی و شایسته است. بنابراین نمی توان امری اخلاقی را در خانواده، جدای از حق افراد قلمداد کرد و آن را فضل نامید؛ زیرا فرض و واجب است؛ نه فضل. در خارج از محیط خانواده، مرز حقوق و اخلاق تا حدودی متمایز است؛ مثلاً، عدم تواضع در برابر دیگران در خارج از خانواده، امری غیر اخلاقی است؛ اما غیر حقوقی نیست؛ یعنی تجاوز به حریمی قلمداد نمی شود. یا خشن و زبر صحبت کردن، مجازاتی نمی طلبد. اما همین امور در خانواده با حقوق خانوادگی افراد تلاقی دارد. همنشینی در خانه، باید نمایی از بهشت برین در آخرت باشد؛ یعنی کانون «لایسمعون فیها لغواً و لاتأثیماً الاّ قیلاً سلاماً سلاماً.» (واقعه، 26-24) زندگی خانوادگی، صرفاً با حضور در خانه یا خانه داری یا انجام چند فعالیت دسته جمعی محقق نمی شود؛ بلکه واقعاً زمانی تحقق می پذیرد که با مبادله اندیشه ها، احساسات، بحث و گفت و شنود همراه شود. (رک. کازنو، 1373) حقوق و اخلاق در خانواده، دایره ی وسیعی از مباحث حقوقی و اخلاقی را به خود اختصاص داده است. در قرآن کریم نیز بخش عمده ای از آیات متعلق به حقوق افراد در خانواده و رعایت اخلاق در برخوردها و تعاملات خانوادگی است. مبانی حقوقی و اخلاقی در روابط خانواده آرمانی   مجموعه ی قوانین حقوقی خانواده قبل از ازدواج تا تشکیل خانواده و حتی در مرحله ی جدایی، تحکیم حقوقی خانواده را تضمین می کند. شرط صحت عقد و وقوع زوجیت، اقرار طرفین به رضایت در قرارداد عقد است. قرائت خطبه ی عقد در اسلام این واقعیت را آشکار می کند. طرفین با قرائت خطبه، زوجیت را می پذیرند؛ لذا واجب است که خواست خود را واضح به زبان بیاورند یا توسط وکیلی از جانب خود اعلام کنند. در این امر، میان زن و مرد تفاوتی نیست. بنابراین از ابتدا عقل، اراده وتعهد اخلاقی بین زوجین است که پایداری این قرارداد را ضامن می شود؛ فلذا بنای حقوقی خانواده از آغاز بر اساس یک تصمیم عاقلانه و یک تعهد اخلاقی پایه گذاری می شود. با اقرار به زوجیت، طرفین عهده دار تعهداتی حقوقی، اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی نسبت به یکدیگر می شوند. این تعهدات دو سویه است؛ یعنی هر یک علاوه بر آن که وظایفی را بر عهده می گیرند، حقوقی را از دیگری مطالبه می کنند. عمده ی این تعهدات عبارتند از: حسن معاشرت، روابط زناشویی و جلب رضایت طرفین، نفقه، مهریه، اجرت المثل، توافق در داشتن فرزند و تمکین. این ها و ده ها تکلیف و وظیفه خرد و کلان دیگر که اصول آن بر اساس آیات قرآن کریم در قانون اساسی و حدود قانونی و اجرایی آن در قوانین مدنی و غیره آمده است، همه برای تعیین مرزها و محدوده ی اختیارات و انتظارات زوجین می باشد که برای پایداری خانواده و اساس تحکیم روابط، رعایت آن لازم است. اما روابط صحیح و محکم در خانواده تنها حفظ مرزها و حرکت بر روی خطوط تعیین شده نیست؛ آن چه از تعامل حقوقی و اخلاقی زن و مرد در همه موارد، یک خانواده ی پایدار و پویا می سازد، رعایت توصیه هایی است که قرآن کریم بر آن ها تأکید می فرماید: 1 «هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ» (بقره، 187) زوجین در حکم لباس برای یکدیگرند. اگر برای تأمین اهداف کلی خانواده تنها همین توصیه مراعات شود، کافی است که زن و مرد لطیف ترین روابط را با یکدیگر داشته باشند و در سایه ی آن مطلوب ترین فضای زندگی را برای افراد خانواده فراهم کنند. زیرا ارتباطی که انسان با لباس خود دارد، نزدیک ترین، محرمانه ترین و بی آزارترین روابط است. این تشبیه در هیچ امر دیگری جز رابطه زن و شوهر مصداق ندارد؛ حتی در رابطه والدین و فرزندان. 2 «...وعاشروهنّ بالمعروف...» (نساء، 19) از جمله اصولی که قرآن کریم در کنترل رفتارهای انسان ها نسبت به یکدیگر بکار می برد، اصل «معروف» است که در قرآن کریم 9 بار تکرار شده است. بیشترین استعمال آن در حادترین مرحله ی روابط زن و شوهر و هنگام طلاق است: «وأتمروا بینکم بمعروفٍ ...» (طلاق، 6)، «روابط میان خودتان را با رفتارهای پسندیده و مورد پذیرش عرف، نیکو گردانید.» «و لهنّ مثل الذی علیهن بالمعروف» (بقره، 228)، «و برای زنان نیز همانند مردان چنان که وظایفی شناخته شده، حقوقی معین و مقرر شده است.» «...فأمسکوهنّ بمعروف أو سرّحوهن بمعروف» (بقره، 230) وقتی که دیگر امید بازگشت عاطفه، عشق و تداوم زندگی نیست، به دو نحو می توانید عمل کنید: امساک به معروف یا جدایی به معروف. «و علی المولود له رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف» (بقره، 233)، «هزینه مادر در امور خوراک و پوشاک بر عهده کسی است که فرزند از اوست؛ در حد معروف و پسندیده.» زیباترین نکته در آیات مذکور و اصل قرآنی «معروف»، آن است که در تمام مراحل زندگی زناشویی از ابتدا تا انتها چه در شرایط عادی و چه در شرایط بحرانی، آن چه مورد نظر خداوند است، حفظ ارزش های اخلاقی، تحت عنوان معروف (آن چه نفس سالم انسان به طور عموم می پسندد) می باشد و خشونت، اهانت و کم لطفی در خانواده قرآنی پسندیده نیست. 3 «فان خفتم الاّ یقیما حدودالله، فلاجناح علیها فیما افتدت به تلک حدودالله فلاتعتدوها و من یتعّد حدودالله، فاولئک هم الظالمون» (بقره، 229) هدف از وضع احکام و تمامی هدایت های الهی توسط انبیا، اولیا و مربیان، رعایت حدود الهی در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی است. خداوند در آیاتی از قرآن کریم به این اصل اشاره می کند. نکته ی قابل توجه در این اشارات آن است که این آیات عموماً در مواضعی است که معمولاً بندگان رعایت نمی کنند. مثل زمان طلاق؛ در آیات طلاق چندین بار واژه «حدودالله» و چندین تعبیر بازدارنده ی دیگر نظیر «واعلموا ان الله بکل شی علیم» (بقره، 231)، «ان الله بما تعملون بصیر» (بقره، 237)، «والله بما تعملون خبیر» (بقره، 234) و... بکار رفته است. خداوند در آیه 229 سوره بقره، برای هدایت جریان طلاق در محدوده ی اخلاق، سه بار به رعایت حدودالله تذکر می دهد و می فرماید: «هر کس از حدود الهی تجاوز کند، از ظالمین است.» «الطلاق مرتان، فامساک بمعروف أو تسریح باحسان» مردان را بعد از طلاق بین دو امر مخیر کرده است: «امساک به معروف»، یعنی نگهداشتن همسر که همان رجوع در عده است یا «تسریح به احسان» یعنی رها کردن او تا از عده خارج شود. (رک. طباطبایی، 1363: ج2، ص350) خداوند این دو عمل را که در استثنایی ترین روابط میان زن و مرد است، نیز به معروف و احسان مقید کرده است. حرمت فضای خانه، به حدی است که در هر شرایطی، اهانت، آزار دیگری و هر عمل ناپسند و غیر معروف دیگری در آن جای ندارد و باید این حرمت به بهترین شکل حفظ شود. «چه بسا بتوان از آیه شریفه بویی از عدم جواز تفرقه میان احکام فقهی و معارف اخلاقی استشمام نمود و می توان گفت که آیه اشعاری هم به این معنا دارد که صرف عمل به احکام فقهی و جمود به خرج دادن بر ظواهر دین، کافی نیست. پس اکتفا نمودن بر عمل به ظواهر دین و رعایت نکردن روح آن، باطل کردن مصالح تشریع و از بین بردن غرض دین است، چون اسلام دین عمل است نه دین حرف و شریعت، کوشش است نه فرض...» (همان، ص353) نتیجه آن که در میان کارهایی که انسان انجام می دهد، یک سلسله مناطق ممنوعه وجود دارد که ورود به آن ها فوق العاده خطرناک است. قوانین و احکام الهی این مناطق را مشخص می کند و حتی از نزدیک شدن به این مرزها نهی می نماید. «تلک حدودالله فلاتقربوها.» (بقره، 187) زیرا نزدیک شدن به این مرزها انسان را بر لب پرتگاه قرار می دهد؛ روابط حاکم بر خانواده را تهدید می کند و با اندکی غفلت، حدود الهی نادیده گرفته می شود و ظلم که موجب خشم خداوند است، واقع می شود. «و من یتعدّ حدودالله فاولئک هم الظالمون.» (بقره، 229) 2 . هدف خانواده آرمانی   «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودةً و رحمةً» (روم، 21)، «یکی از نشانه های قدرت خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسر آفریده تا وسیله سکون و آرامش شما باشد و در میان شما دوستی و رحمت قرار داده است.» زوجیت در قرآن کریم به انسان، حیوان و سایر موجودات نسبت داده شده و از آیات الهی برشمرده شده است، اما تفاوت انسان و حیوان در زوجیت دو چیز است: زوجیت در حیوانات (به جز چند گونه ی آن ها) به تشکیل خانواده نمی انجامد؛ در حالی که در انسان بلا استثنا با هدف تشکیل خانواده انجام می گیرد. گرچه زوجیت در مورد حیوانات نیز مانند انسان وجود دارد و به تولید نسل می انجامد، اما جفت گرایی در آن ها ایجاد مودت و رحمت نسبت به یکدیگر را در پی ندارد. آیه ی فوق، تنها هدفی را که برای تشکیل خانواده برمی شمرد، «تسکین زوجین» است. گرچه در سایه ی این آرامش مواهب دیگری نصیب انسان می شود و اهداف نسبی دیگری حاصل می گردد، اما خلقت انسان به نوعی است که اگر همه ی مواهب اعم از فرزند، تأمین نیازهای مادی و... را در زوجیت بیابد، ولی سکون و آرامش نداشته باشد، انگیزه ای برای تشکیل خانواده نخواهد داشت و خود را کامیاب نمی بیند. «در محیط خانواده، اگر فقط روابط جسمی و واکنش های فیزیکی مطرح باشد و بس، روح ها سرگردان می مانند و در تمام عمر در حسرت ناکامی می سوزند و می سازند و بی تردید، هرگاه روح ها ناکام و حسرت زده باشند، جسم ها نیز پریشان و ناتوانند.» (بهشتی، 1377: ص41) با توجه به آیه ی 21 سوره ی روم که هدف از خلقت زوج، سکونت ذکر شده است و نیز از آیه ی 4 سوره ی فتح[2]، این نکته به دست می آید که رابطه ای مستقیم میان نزول سکینه و ازدیاد ایمان وجود دارد. زوجیت نیز که تأمین کننده ی آرامش حقیقی در زن و مرد است، محملی دائمی برای افزایش ایمان و نزدیکی به خداوند است. یعنی این امر الهی در صورتی که با نیت قرب الی الله برپا شود و دوام پیدا کند، سراسر عبادت حق خواهد بود. نتیجه آن که با عنایت به هدف اصلی از خلقت انسان، یعنی «عبادت» برحسب آیه ی «و ماخلقت الجن والانس الاّ لیعبدون» (ذاریات، 56) هدف حقیقی از تأسیس خانواده، همان هدف متعالی خداوند در خلقت انسان می باشد که به حاکمیت توحید در جامعه خواهد انجامید. ج. اصول تحکیم روابط خانواده   خداوند در قرآن کریم، تأسیس بنای خانواده را به خود نسبت می دهد و به طهارت، تعالی و پایداری آن، عنایت وافری دارد. در آیه ی ذیل این نسبت تصریح شده است: «والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفدةً و رزقکم من الطیبات...» (نحل، 72) از این آیه سه نکته پیرامون موضوع برداشت می شود: 1 خداوند زوجیت و منشأ آن را به خود نسبت می دهد. 2 خداوند به دنبال زوجیت و تشکیل خانواده، به یکی از اهداف و ثمرات آن که تولید فرزند و بقای نسل است اشاره کرده و آن را نیز به خود نسبت می دهد. 3 حمایت از خانواده و بقای آن را در قالب روزی دادن از پاکی ها که شامل رزق مادی و معنوی می شود را به خود نسبت می دهد و همه ی این امور را ارج می گذارد و از آن ها به عنوان نعمت یاد می کند. خداوند در سراسر قرآن برای حفظ بنای خانواده، احکام و اصولی را وضع نموده است و بر رعایت دقیق آن اصرار دارد. احکامی چون وجوب حجاب، حرمت نگاه به نامحرم، رعایت دقیق روابط میان زن و مرد، حکم استیذان، نهی از قذف، حرمت زنا و احکامی پیرامون نشوز، شقاق، حسن معاشرت و واجباتی در روابط فرزندان و...،همه از لوازم حفظ یک خانواده ی قرآنی است. از این اوامر و نواهی اصولی به دست می آید که در این جا به دو اصل آن اشاره می شود: اصل طهارت   در خلقت الهی، شرط تکوین هر چیز، طهارت و صحت بنیان آن است. هیچ دانه ی ناسالم و آلوده ای منشأ خلقی پاک و سالم نخواهد بود. هر ثمره ی نیکویی، قطعاً بنیانی نیکو دارد. «الم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء... و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» (ابراهیم، 26-24) خداوند برای طهارت نسل انسان به عنوان برترین مخلوقش، خانواده را چون حریم امنی به این امر اختصاص داده است. خداوند به هیچ وجه اجازه ی کمترین اهانت و سوءنیت به حریم مقدس خانواده را نمی دهد و مجازات شدیدی برای متجاوزین وضع نموده است. خداوند برای حفظ طهارت کانون خانواده، زنا را تحریم نموده و جزایی برای آن تعیین کرده است و می فرماید: «و لاتأخذکم بهما رأفة فی دین الله» (نور، 2) از این معنا چنین استفاده می شود که زنا مخالفت صریح با دین خداست و طهارت خانواده جزیی از این دیانت است. حکم دیگری که بر اساس حفظ کرامت خانواده و احترام به انسان وضع شده، حکم قذف است که می فرماید: «والذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا باربعة شهدا فاجلدوهم ثمانین جلدة ...» (نور، 4) در حکم زنا نظر بر آن است که اهل خانه (زن و مرد) خیانتی بر علیه خانواده و همسر مرتکب نشوند و در حکم قذف، خانه را از تیررس تهمت، افترا و خیانت خارجی مصون می دارد تا علاوه بر صیانت خانواده، جامعه نیز تربیت شود و حد و مرز پاکی را بشناسد. سختگیری قرآن در اثبات این محرمات (آوردن چهار شاهد با شرایط دقیق فقهی) صرفاً برای حفظ شئون و خوش نامی خانواده ها و جلوگیری از اشاعه ی فحشا در جامعه است. مجازات محرمات دیگری چون لعان و ظهار نیز به حرمت خاص خانواده برمی گردد. خداوند در سوره مجادله با لحنی عتاب آمیز حکم ظهار را تعیین می فرماید: «والذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون...» (مجادله، 3)، «کسانی که همسران خود را «ظهار» می کنند، سپس از گفته خود باز می گردند، باید پیش از آمیزش جنسی با هم، برده ای را آزاد کنند. این دستوری است که به آن اندرز داده می شوید و خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است.» با این حکم نیز، خداوند نهاد خانواده را پشتیبانی می کند و از زن به عنوان محور این کانون حمایت ویژه دارد؛ زیرا با سست شدن جایگاه زن در خانواده اصل خانواده تضعیف می شود. از احکام دیگری که خداوند توسط آن «طهارت خانواده» را تضمین می کند، موضوع عده بعد از طلاق و بعد از فوت همسر است تا علاوه بر حفظ حرمت خانواده ی قبل و ایجاد فرصتی بین تشکیل دو خانواده، از تداخل نسل ها و حتی ایجاد شک در این امر جلوگیری شود. «والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثه قروء...» (بقره، 228) البته عده در طلاق، فرصت و فراغتی است برای زن و مرد تا یک بار دیگر به ادامه ی زندگی با یکدیگر و بازگشتشان بیندیشند؛ شاید از فروپاشی یک زندگی جلوگیری شود. اصل امنیت   امنیت در حیات فردی و اجتماعی انسان، از حقوق اولیه و اصول مهم رشد و پایداری است. این اصل در خانواده از حساسیت ویژه ای برخوردار است. خانواده، نیازمند امنیت درونی و بیرونی است. امنیت درونی بیشتر به جنبه های اخلاقی در روابط برمی گردد. فرد در خانواده باید از حیث مالی، جانی، اخلاقی و ... امنیت داشته باشد. کمترین احساس ناامنی در هر یک از اعضا، آرامش در خانواده را مختل می کند. آن چه در اصل طهارت اشاره شد، توجه خالق یکتا به امنیت معنوی خانواده است که از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ اما امنیت جانی و اقتصادی این نهاد نیز حایز اهمیت است و در تحکیم خانواده نیز بسیار مؤثر است. کسب اجازه ی مؤمنین برای ورود به خانه ی یکدیگر در اسلام، از جمله سفارشاتی است که خداوند برای حمایت از حریم خانواده وضع نموده است. در این حکم صیانت از دو جنبه ی مادی و معنوی خانواده مورد نظر است؛ علاوه بر آن که تزکیه جامعه را در پی خواهد داشت (هو ازکی لکم) « یا ایهاالذین امنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم ....» (نور، 28-27) فرد در خانواده باید کاملاً احساس محرمیت و امنیت داشته باشد و حضور هیچ غیری نباید این آرامش را از او بگیرد و مالکیت او را مخدوش کند؛ لذا خداوند می فرماید: «چنان چه فردی در خانه نبود، داخل نشوید یا اجازه بگیرید و اگر اجازه ورود ندادند، برگردید که به پاکی نزدیک تر است.» دفاع از حریم خانواده بر اعضای آن واجب است و اگر کسی در این راه کشته شود، شهید محسوب می شود. این دفاع از وظایف حکومت اسلامی است و باید در اولویت مصالح جامعه قرار گیرد. پی‌نوشت‌ها:   * - کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامی. [1] - «و من ایاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها» (روم، 21). [2] - «هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم»، «خداوند آن کسی است که آرامش را در قلوب مؤمنین نازل کرد تا بر ایمان آنان افزوده شود.»   منابع: بهشتی، احمد: «خانواده در قرآن»، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1377. جوادی آملی، عبدالله: «زن در آیینه جمال وجلال»، تهران، رجاء، 1369. ساروخانی، باقر: «جامعه شناسی خانواده»، تهران، سروش، 1379. سیاسی، علی اکبر: «نظریه های مربوط به شخصیت»، تهران، دانشگاه تهران، 1354. طباطبایی، محمدحسین: «تفسیر المیزان»، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363. غزالی، محمد: «احیاءالعلوم»، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1374. فرجاد، محمدحسین: «آسیب شناسی اجتماعی»، تهران، بدر، 1363. قرشی، سید علی اکبر: «قاموس قرآن»، تهران، بیان جوان، 1382. قنادان، منصور: «جامعه شناسی مفاهیم کلیدی»، تهران، آوای نور، 1375. کاتوزیان، ناصر: «حقوق مدنی خانواده»، تهران، بهمن برنا، 1382. کازنو، ژان: «جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی»، باقر ساروخانی و منوچهر محسنی، تهران، اطلاعات، 1373. مجلسی، محمدباقر: «روضةالمتقین»، قم، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1364. مکارم شیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه»، قم، دارالکتب الاسلامیة، 1368. میبدی، رشیدالدین: «تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار»، تهران، امیرکبیر، 1357. نجاریان، فرزانه: «عوامل مؤثر در کارایی خانواده»، دانشگاه آزاد اسلامی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، 1375. فصلنامه کتاب زنان، شماره 26، ارسال توسط کاربر محترم سایت : savin125125 /ج  

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1810
زمان انتشار: 1 فوریه 2015
| |
بزرگترین پزشک برای تمام بشریت

مسلماً دین اسلام از بطن قرآن استخراج شده است؛ این دین، بر اساس قرآن در صدد پیشگیری می باشد تا درمان.

بزرگترین پزشک برای تمام بشریت

خداوند، کتاب مقدس و آسمانی قرآن را برای هدایت، افزایش آگاهی و بینش مردم نازل کرد. قرآن بهترین و جامع ترین منبعی است که تمامی اطلاعات موجود در آن در هستی و زندگی انسان ها نقش دارد. یکی از علومی که در جهان نقش پررنگی وجود دارد، علم پزشکی است. در حوزه پزشکی دو حکم کلی وجود دارد که در درمان انسان نقش به سزایی دارند که عبارتند از طهارت و روزه. برای مثال، ابتدایی ترین حکم اقامه نماز، طهارت قبل نماز می باشد که با توجه به وجود مبارک نماز در طول ایام زندگی، به معنی طاهر بودن دائمی یک مومن است. می دانیم که تمام احکام اسلامی، بر مبنای عقل و علم هستند؛ پس اگر طهارت قبل نماز واجب شده است دلایل عقلی و علمی محکمی دارد. در اسلام برای طهارت دستورات زیادی داریم وضو و غسل یکی از ابتدایی ترین دستورات طهارت می باشد و طهارت در علم پزشکی، عامل مهمی برای پیشگیری و حتی درمان بعد از بیماری است؛ این در حالی است که امروزه، پزشک برای درمان برخی بیماری ها دستور پرهیز از برخی آلودگی ها را به بیمار می دهد که تأثیرات بسیار زیادی برای درمان دارد. دومین حکم کلی برای پیشگیری از بیماری، روزه است. روزه در علم پزشکی به این معنی است که انسان خود را از درون پاک کند به این صورت که انسان با محدود شدن از خوردن و آشامیدن در برهه ای از زمان، درون فیزیکی خود را- علاوه بر درون معنوی- طاهر می کند. در جامعه پزشکی نیز گاهی برای درمان، بیمار را از خوردن برخی خوراکی ها منع می کنند و این کار یکی از بهترین روش های درمانی است که پزشک برای درمان بیمارش به کار می برد؛ دستوراتی که پزشک امروزی می دهد، همه از طریق قرآن کریم و معصومین (علیه السلام)، قبلاً به مردم سفارش شده است؛ با این اوصاف باید گفت: قرآن، بزرگ ترین پزشک بشر است؛ زیرا بر اساس قرآن کریم، دین مبین اسلام، برای آب خوردن، حمام رفتن، راه رفتن، نشستن و بسیاری دیگر از عادات معمولی روزانه هر انسان تا خصوصی ترین رفتارهای هر شخص، نسخه ای اثربخش و شفادهنده دارد. به واقع قرآن، نسخه ای که حقیقت آن، اقیانوسی است بیکران که رسیدن به اعماقش جز برای ائمه هدی علیهم السلام میسر نیست و غیر از معصومین کسی را توان دستیابی به کنه و ذات این کتاب آسمانی و آیاتش نمی باشد.   آنچنان شفا و آرامشی در نهاد این تحفه آسمانی نهفته است که آفریننده اش خود درباره آن چنین می گوید: «و ما آنچه از قرآن فرستادیم، شفاء و رحمت برای اهل ایمان است» (الاسراء ۸۲) امیرالمومنین (علیه السلام) می فرمایند: «درمان تمام دردها در قرآن وجود دارد، قسم به آن کسی که پیامبر را برانگیخت و خاندانش را گرامی داشت درمان سوختن، غرق شدن، دزد، گریختن حیوانی از صاحبش، یا گمشده ای ، یابنده فراری، همه و همه درمانش در قرآن است، از آن بپرسید تا از قرآن جواب دهم.» امام باقر علیه السلام نیز می فرمایند: فی القرآن شفاء من کل داء (درمان هر دردی در قرآن کریم وجود دارد.)   مهم ترین عوامل برای درمان دین اسلام است که برای قبل تولد تا بعد از آن، بزرگ شدن انسان، برای موقع پیری و حتی مرگ و پس از مرگ دستوراتی روشن دارد، دینی علمی است و چون این دین از آن خداست و علم نیز مخلوق خداست، پس دین اسلام علمی ترین دین در هر زمینه ای است، خدا و دینش، همیشه خواهان این هستند که انسان همواره به دنبال علم، سلامت و سعادت باشد. وظیفه قرآن هدایت ما است. حلال ها و حرام ها نیز از جمله مهم ترین عوامل در درمان بیماری های انسان است.   اگر انسان حلال ها و حرام ها و همچنین مستحبات و مکروهات را رعایت کند، به هیچ بیماری دچار نمی شود؛ مگر آن که بیماری های واگیرداری که نادانسته و ناخواسته پیش آید و یا قضا و قدر حکم کند وگرنه، بهترین دکتر برای انسان همان رعایت حلال و حرام، مستحبات و مکروهات است. بسیاری از بیماری های انسان از خوردن بی رویه به وجود می آید، برای همین، روزه از جمله بهترین دکترها برای انسان است. بدون شک اگر کسی هر آن چه که در قرآن است را رعایت کند، عمری طولانی به دست می آورد. علم در واقع از آن خداست و باید گفت که علم مخلوق خداست. پس هر آن چه که بزرگان از علم کشف می کنند قبل از آن، این علم در اختیار خدا بوده است؛ پس چه بهتر که برای رسیدن به علم، مستقیماً به خدا رجوع کنیم. عالمانی که می دانند علم نزد خداست، چرا برای کسب علم به خدا رجوع نمی کنند و باز می خواهند صرفاً به روش های تجربی و از راه های آزمایشگاهی صرف، به علم مورد نظر برسند و آن را کشف کنند؟ لذا اگر در کنار تمام راه ها و روش ها، همواره مراجعه مستقیم و مکرر و مستمر به کتاب خدا داشته باشند، دقت و سرعت آن ها برای رسیدن به هدف بیشتر از هر زمان، خواهد بود. «اذا الشّمس کوّرت» را باید کهکشان شناس بیاید و آن را مورد مطالعه قرار دهد و رازهای کائنات را پیش از هر کسی با عنایت خداوند، کشف کند. مسلماً یک فقیه و یا یک روحانی نمی تواند به اندازه یک ستاره شناس به این جمله پی ببرد؛ اما متاسفانه بین دانشمندان و روحانیون جدایی افتاده است و تأسف بارتر این است که دانشمندان ما گاهی فکر می کنند که آیه های قرآن کریم را فقط باید فقها مطالعه کنند!   در هیچ جایی، انسان، آن گونه که در قرآن به طور کامل توصیف و تشریح شده است، توضیح داده نشده است. تنها قرآن است که انسان را به خوبی شناخته است و برای شروع و ادامه زندگی او برنامه های کاملی ارائه کرده است. خدا در قرآن می گوید که «ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید». این یعنی اگر چه ما به خدا و قرآن ایمان آورده ایم، اما این از روی ظاهر است؛ خدا با این آیه می فرمایند: حالا که شما می گویید به قرآن ایمان آورده اید، پس از آن استفاده کنید، در آن پژوهش کنید فکر کنید، کنکاش کنید، معادن آن را استخراج کنید و به دستورات آن، عمل کنید. خطاب این آیه به ما مسلمانان است که می داند ما می گوییم: «اشهدان لا اله الا الله» اما فقط می گوییم و عمل نمی کنیم. ما آن گونه که شایسته است، به قرآن و حرف خدا توجه نمی کنیم.   غذا در همه ابعاد وجودی انسان اثر می گذارد غذاست که در همه چیز انسان اثر دارد. حتی فرزندی که می خواهد به دنیا بیاید، غذا از قبل تولد آن، موثر است. امروزه کسی به آن چه که می خورد هیچ توجهی ندارد و نمی داند که غذا بر روی فکر، احساس و جسم او اثرگذار است؛ این در حالی است که قرآن فرموده است: «فانظر الی طعامک و شرابک» (به غذا و نوشیدنی خود نگاه و توجه کنید) این آیه دو معنی کلی دارد: یک آن که با آرامش و بدون هیچ عجله ای خوردنی و نوشیدنی هایتان را بخورید و دیگر توجه کنید که چه می خورید؟ از کجا آمده است؟ چگونه تهیه شده است؟ و... که در هر دو معنی، به پیشگیری قبل از درمان توجه شده است. اگر قرآن را بخوانیم، بفهمیم و به آن عمل کنیم، از نظر جسمی، روحی و روانی، سالم خواهیم بود و بهتر زندگی خواهیم کرد.

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1806
زمان انتشار: 1 فوریه 2015
| |
درجات انسان به چه وابسته است؟؟؟

تَخَفَّفوا تَلحَقوا... سبکبار شوید تا برسید

درجات انسان به چه وابسته است؟؟؟

درجات انسان در دنیا و آخرت به فهم معانی آیات قرآن وابسته است. لذا هر چه انسان با این مفاهیم انس بیشتری داشته باشد؛ از رفعت ، شکوه و درجه ی بیشتری نزد خداوند ( در دنیا و آخرت ) برخوردار است.   تَخَفَّفوا تَلحَقوا... سبکبار شوید تا برسید   حَفص گوید: از امام کاظم علیه السلام شندیم به مردی فرمود: تو دوست داری در دنیا بمانی؟ در پاسخ گفت: آری. فرمود: برای چه؟ چواب گفت: برای خواندن " قل هو الله احد" و امام علیه السلام چیزی نگفت و پس از ساعتی  فرمود: ای حفص!  هر که از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب نداند ، در قبر به او یاد دهند تا خدا به وسیله ی آن درجه اش را بالا برد ، زیرا درجات بهشت به اندازه ی آیات قرآن است ، به او گفته شود: بخوان و بالا رو و می خواند و بالا می رود ، حفص گوید: من احدی را ندیدم بر خود بترسد چون موسی بن جعفر و نیز  احدی را ندیدم از آن حضرت امیدوار تر باشد و قرآن خواندنش با اندوه بود و چون قرآن می خواند گویا با کسی سخن  می گفت.                                                                                                                  منبع: کافی- ج2-ص

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1804
زمان انتشار: 1 فوریه 2015
| |
ما و قرآن

ما و قرآن

ما و قرآن و تو خود هر دفترى خواهى گزین‏ زانكه لااكراه فى الدین است حكم عقل و دین‏ ره بكوى یار بردم بى نشانى از كسى‏ سر بدست دوست دادم در جهانى پیش از ین‏ دردها دیدم ندیدم هیچ دردى چون فراق‏ مر مرا زین درد باشد اشك و آه آتشین‏ وهم ظاهر بین چه داند آنچه را مى یابدش‏ روح قدسى در مقام قرب رب العالمین‏ بحث مفهومى چه سودى بخشدت بى علم عین‏ سایه بینى و ندانى رتبت حق الیقین‏ عقل ره پیمود اما از بزوغ و از افول‏ عشق فریادش بر آمد لااحب الافلین‏ یكدل و دلدار دارى در صراط مستقیم‏ راههاى دیگر است و دیوها اندر كمین‏ حسن صورت را نگر در صنعت ماء مهین‏ هم بصورت آفرین و هم بصورت آفرین‏ در رحم بودى جنین و آمدى در این جهان‏ این جهان با آن جهان هم در مثل باشد جنین‏ سیر آفاقى چه باشد ار ندارى انفسى‏ بى حضور دل چه مى خواهى ز تعفیر جبین‏ زیج و اسطرلاب و ربع و لبنه و ذات الحلق‏ یعنى اندر عرصه سمع الكیانى ذره بین‏ بعد از این دست من و دامان آن رشگ پرى‏ زین سپس چشم من و احسان آن حسن آفرین‏ با حسن از درس عشق و عاشقى میگو سخن‏ حیف باشد خوردن حنظل بجاى انگبین‏ منبع:دیوان اشعار علامه آیت الله حسن حسن زاده طبری املی

کلیدواژه ها: ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed