www.montazer.ir
شنبه 12 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 1214
زمان انتشار: 16 دسامبر 2014
| |
اربعین بعد از چهارده قرن

اربعین بعد از چهارده قرن

اربعین یعنی ز عاشورا چهل منزل زمان بگذشته است چارده قرن از زمان بازگشت کاروان بگذشته است   اینک امّا شاعری از کربلا دارد روایت می کند شاعری کز مردمک هایش خروش مردمان بگذشته است   از میان چند ده ملیون مسلمانِ پر از شور و شعور از درونِ خیل جمعیّت که از حدس و گمان بگذشته است   دیشب « اخبار » از تمام مرزها حرف جدیدی نقل کرد اعتبار مرز جغرافی کنون در این مکان بگذشته است!   از عراق ، ایران و پاکستان و کشورهای دیگر، جملگی زیر یک پرچم؛ تفاوت های بی جای « زبان » بگذشته است   « کُلُّ أرضٍ کربلا » معنا شده ست و « یا لِثاراتِ الحسین » روی پرچم ها و سربند و لباسِ عاشقان بگذشته است   از نجف یا بصره یا بغداد و حِلّه تا حریمِ کربلا صبح و شب، پای پیاده، مرد و زن، پیر و جوان بگذشته است   مادران، فرزندهای کوچکی همراهِ خود آورده اند در سُلوکِ بیدلی، آغازِ ره، از کودکان بگذشته است   موکبِ خدمتگزاریّ و پذیرایی برای زائران گشته بر پا پشت هم ، در هر قدم کز راهشان بگذشته است   سرد و سخت است و ستون ها پُرشمار و جای خواب اندک ، ولی کارِ حُبّ و معرفت باشد که آسان، آن چنان بگذشته است   یک نشانِ مؤمنین باشد زیارت کردنِ در اربعین این سخن از بین لب های امام شیعیان بگذشته است   با وجودِ ترس و تهدید و توحّش ها و تکفیر و ترور « تا شهادت با ولایت » ، هر عزاداری ز جان بگذشته است   بهرِ « هَل مِن ناصر » و « هَل مِن معینِ » حضرتِ خونِ خدا بی امان ، فریاد « لبّیک » از زمین و آسمان بگذشته است   عقل دنیایی تحیّر می کند از این چنین دل باختن این جُنونِ جمعیِ جانانه از این عاقلان بگذشته است   همچو مغناطیسِ جذّابی که دارد قلب ها را می کِشد در جهان، نامِ « حسین بن علی (علیه السلام) » بر هر زبان بگذشته است   اربعین ، تنها دگر یک اتّفاق ثبتِ در تاریخ نیست کارِ تاریخ از تماشای حضورِ زائران بگذشته است   اربعین یک اجتماعِ باشکوهِ بی نظیرِ مردمی است بی شک این حدّ نِصاب از هر نِصابی در جهان، بگذشته است   اربعین رزمایشی از اقتدار و اتّحادِ شیعیان بهرِ « سان دیدن » ز لشگر ، حضرت صاحب زمان (عجّل الله فرجه) بگذشته است   اربعین بارِ دگر « اسلامِ نابِ احمدی (صلی الله علیه و آله) » را زنده کرد موجِ تکفیر و تحجّر با تلاطم های آن بگذشته است   اربعین، مستضعفان کلّ دنیا را امیدی تازه داد روزهای ظلم و ظلمت جوییِ مستکبران بگذشته است   حرف ، بسیار و سخن ، پُربار و یک دریا پیامِ اربعین آنچه گفتم ، قطره هایی بود و فرصت هایمان بگذشته است  

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 1048
زمان انتشار: 2 دسامبر 2014
| |
توسل به حضرت سید الشهدا علیه السلام

توسل به حضرت سید الشهدا علیه السلام

آیت الله نجابت شیرازی می فرماید: طلبه ای که دوره ی سطح را در مشهد مقدس به پایان رسانیده بود عازم نجف اشرف شد تا در جوار مرقد مطهر مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام تحصیلات عالیه خویش را ادامه دهد. پس از مدتی یک روز به درس یکی از اساتید مشهور حوزه علمیه نجف اشرف حاضر شد و چون به روش درسی آن استاد آشنا نبود از همان ابتدا شروع کرد به پرسیدن سؤال و طرح اشکال، استاد که اشکالات او را ناوارد می دید اول با توضیحات مختصری سعی کرد او را مجاب کند؛ اما پس از اینکه متوجه شد او درس را نفهمیده و بدون جهت سؤال می کند به اون گفت: دیگر سر درس من حاضر نشو.    طلبه که از این جریان بسیار ناراحت شده بود در سر خود نقشه ای کشید تا تلافی کند و در صدد بود که این اهانت را جبران کند. شب هنگام که استاد راهی منزل خویش بود او جلو رفت و استاد را مورد عقاب قرار داد که چرا شما در سر درس به من اهانت کردید؟ استاد او را به خانه خویش دعوت کرد و گفت: اگر به منزل من بیایی علت این امر را برایت بازگو می کنم. آن طلبه با وجودی که از قبول کردن دعوت استاد اکراه داشت، اما چون میخواست علت این اهانت را بداند دعوت او را پذیرفت. استد پس از آوردن چای و میوه و پذیرایی از میهمان خویش گفت: چندین سال پیش یک سید طلبه ای که او نیز تازه به درس من آمده بود مثل تو شروع کرد به سؤال پرسیدن و اشکال گرفتن، به طوری که من در پایان عصبانی شدم و او را از جلسه درس خویش بیرون کردم؛ اما آنروز پس از پایان درس، ناراحت بودم و خویش را سرزنش می کردم که چرا این سید اولاد پیغمبر را از درس خویش بیرون کردم. مدت ها در صدد بودم که او را ببینم و از او معذرت بخواهم و به او بگویم که دوباره به کلاس درس بیاید؛ اما او را نمی دیدم تا اینکه پس از گذشت حدود شش ماه که دیگر من همه چیز را فراموش کرده بودم روزی او را در حرم مطهر حضرت دیدم. بسیار خوشحال شدم و پس از معذرت خواهی از او خواستم که دوباره به درس من بیاید. اونیز پذیرفت و روز بعد سر درس من حاضر شد. این بار نیز همچون بار قبل چیزی از درس نگذشته بود که شروع کرد به ایراد گرفتن وسؤال پرسیدن؛ اما این دفعه اشکالات او کاملا درست و بجا بود و به طوری که نتوانستم جواب برخی ازسؤالات او را بدهم. در پایان درس به شاگردان خود گفتم: مثل اینکه من دیشب خوب مطالعه نکرده ام. ان شاء الله همین درس را در جلسه فردا به صورت شسته رفته برایتان بازگو خواهم کرد. آن گاه سید را صدا زدم و گفتم: لطفا شما بمانید، من با شما قدری کار دارم. پس از اینکه همه طلبه ها شبهه ها و اشکلات خویش را پرسیدند و رفتند من رو کردم به آن آقا سید طلبه و گفتم: شما پس از درس من سر درس چه کسی رفته اید که این قدر مسلط شده اید و من نتوانستم شبهات شما را پاسخ بدهم؟ سید گفت: استاد! پس از آن جریان به کربلای معلی رفتم و به جدم حضرت سید الشهدا علیه السلام متوسل شدم و از او خواستم که شما را به سزای عمل خویش برساند؛ اما در همان شب اول امام را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: فرزندم! درست نیست که در صدد انتقام باشی، این تقاضای غلطی است؛ بهتر است چیزی از من بخواهی تا دعایت را به اجابت برسانم، چیزی که که نزد تو از همه چیز با ارزش تر باشد. من که قبلاً شنیده بودم علوم پیامبران و اوصیای آنها از طرف خداوند متعال است و به اصطلاح علم آنها لدنی است، به حضرت سیدالشهدا علیه السلام عرض کردم: من علم لدنی می خواهم، حضرت فرمودند: علم لدنی مخصوص انبیاء و اولیای خاص خدا است، چیز دیگری بخواه. از خواب بیدار شدم و از دیدن این خواب بسیار در سرور و شعف بودم و تا پایان روز با خود فکر می کردم که چه بخواهم و از این لطف و عنایتی که حضرت به من فرموده اند چگونه استفاده کنم. شب بعد دوباره حضرت را در خواب دیدم و اصرار کردم که من همان علم لدنی را می خواهم. حضرت باز همان مطلب شب پیش را تکرار فرمودند؛ اما من باز هم قانع نشدم تا اینکه در شب سوم، حضرت در خواب به من فرمودند: فرزندم علم لدنی نمی شود؛ اما من به تو چیز با ارزشی می دهم که برای همیشه از آن بهره ببری. حضرت با اینکه در خواب به من نفرمودند آن چیز چیست، اما پس از آن خواب، تمام چیزهایی را که از کوچکی یاد گرفته بودم به یاد آوردم و نسبت به هر مطلبی که می خواستم بفهمم با اولین بار که می خواندم یا می شنیدم، آن را می فهمیدم و حفظ می شدم و هیچ گاه دچار نیسان نشدم و خلاصه حضور ذهن عجیبی نسبت همه دانستنی هایم پیدا کردم. استاد رو کرد به آن طلبه جوان و گفتم: اگر من در جلسه درس به تو پرخاش کردم هدفم این بود که تو هم منتبه شوی، فکر نمیکردم که در صدد تلافی برآیی. آن طلبه که از عمل خویش شرمنده و خجل شده بود ایستاد، عذرخواهی کرد ورفت.  

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 767
زمان انتشار: 4 نوامبر 2014
| |
خانواده آسمانی،جلسه 176 ، 91/11/19

خانواده آسمانی،جلسه 176 ، 91/11/19

از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی در مورد نوع رابطه‌مان با خانواده آسمانی‌مان عرض کردیم: ایشان نباید در حاشیه زندگی ما باشند بلکه باید در متن زندگی ما حضور داشته‌باشند. اگر ایشان در رأس عشقهای ما نباشند هر عشقی ننگ بوده و به شکست منتهی می‌گردد. بعد از زیارت بسیار مهم آل یاسین که بسیار هم توصیه می‌گردد به عنوان یک غزل عاشقانه با آن مأنوس باشید، دعای پر اهمیتی آورده ‌شده‌است که می‌فرمایند: «اللهمّ انّی اسئلک أن تصلّی علی محمد نبی رحمتک و کلمه نورک...» مسئله نور امری است که باید به آن توجه ویژه داشت؛ «الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور...» کسی که خدا را ولی خود بداند دائماً از تاریکی به نور منتقل می‌شود. «الله نورالسموات والارض...» در دعای مذکور حضرت حجه «عجل الله تعالی فرجه الشریف»، پیامبر «صلی الله علیه و آله» را نور معرفی می‌کنند. کسی که تحت تربیت خداست هر روز به نور نزدیکتر شده و به آرامش بیشتری می‌رسد و ضعفها و غمها و اضطرابها از وجودش زدوده می‌گردد. همین امر ملاک صحت ایمان و عبادات شخص می‌باشد. خداوند درباره قرآن می‌فرماید: «الر کتاب انزلناه إلیک لتخرج النّاس مِن الظلمات ألی النّور...»(ابراهیم/1) پس کتاب و رسول نور هستند و علامت نزدیکی صحیح به ایشان شادی و آرامش است. «... و أن تملاء قلبی نورالیقین...» یقین در انسان توانایی و بصیرت ایجاد می‌کند و نور نیازِ قلب است و هیچ بیماری شدیدتر از شک نیست زیرا قلب را تاریک می‌کند و اگر کسی مبتلاست باید خودش را به نور نزدیک کند. «... و صدری نورالایمان...» و سینه مرا از نور ایمان پر کن. «... و فکری نورالنیّات...» نیت و افکار نورانی هم دنیای انسان را می‌سازد و هم آخرت او را. کسانی که هرگونه بدبینی و افکار منفی دارند، دچار نیت‌های بد و اعمال نامناسب می‌گردد. دانشمندان می‌گویند از هر شصت هزار فکری که در روز به ذهن ما خطور می‌کند 40-45 هزارتای آنها منفیاند. فقط افراد قوی می‌توانند از افکار منفی نجات بیابند. (مراجعه به مباحث دشمن شناسی، مهندسی آرزوها، مهندسی فکر و بحث آرزوها گردد.) بعضی‌ها دائماً افکار منفی تولید می‌کنند لذا هرگز زندگی آرام و شادی نخواهند داشت. باید تفکرات منفی را روز به روز کاهش دهیم. کسی که نگرش منفی دارد در هیچ یک از نقشهایش موفق عمل نمی‌کند و در همه چیز شکست می‌خورد. نیات خوب منجر به عمل نیکو شده و حتی اگر شخص موفق به عمل هم نگردد برای او ثواب منظور شده و در آخرتش مؤثر است. «نیت المومن خیر من عمله» نیت مؤمن از عملش بهتر است. البته این به شرط صداقت است. کسی که عاشق شهادت است قطعاً در درونش به شهادت رسیده و هر لحظه آماده شهادت است و جانش را فدای معشوق می‌نماید. جان و مال، مربوط به مراتب پایین ما هستند که وقتی آنها را می‌دهیم حیات طیبه دریافت می‌کنیم. خیلی مهم است که انسان شک و اضطراب را از خود دور کرده و به نیات خیر برسد. «... و عزمی نور العلم...» عزم مرا از نور علم پر کن. برای تقویت عزم و اراده باید اطلاعات را تقویت کنیم. کسانی که مسیر را به پایان نمی‌رسانند عزم قوی ندارند. درحالی که باید با سرعت نور، علم کسب کنند. کسانی که از ضعف به بنده گله می‌کنند اول از آنها می‌خواهم که برنامه بگیرند و اطلاعات خود را افزایش دهند و البته به وزان آن عمل کنند. «... و قوّتی نورالعمل...» و قدرتم را به نور عمل (افزون فرما) ما در هیچ مکتبی نمی‌بینیم که روح انسان را اینگونه باز کرده‌باشد. قدرت زیاد از تمرین فراوان حاصل می‌گردد. جواد بودن، غفور بودن، ستاریّت و ... را باید تمرین کنیم تا اسم هر یک را دریافت کنیم. قرآن ما را به نظر به ملکوت دعوت کرده‌است؛ «... اولم ینظروا...» ما واقعاً می‌توانیم جن‌ها و ملائک، بهشت و جهنم را ببینیم؛ «کلا لو تعلمون علم الیقین* لتروّن الجحیم...» (تکاثر/5و6) اگر به علم یقین برسید جهنم را حتماً خواهید دید...» کسی که چشمش باز شود اول جهنم را می‌بیند: «إن منکم إلا واردها...» هیچ یک از شما نیست مگر اینکه وارد آن می‌شود. کسانی که بهشت و حوریان آن را می‌بینند قبلاً جهنم را دیده‌اند. استاد ما می‌فرمودند: زمان تحصیل ما به ندرت طلبه‌ای ملکوت را نمی‌دید. بنابراین ما خیلی ضعیف زندگی می‌کنیم که با اهل بیت «علیهم السلام» و ملائکه الله رفت و آمد نداریم. امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» در ملکوت با برزخ رابطه خواهند داشت و انسانها به انسانیت می‌رسند و در حکومت اسلامی فعلی آماده چنین زندگی‌ای می‌گردیم و ما این را مدیون امام امت «رضوان الله» و شهدا هستیم. استاد ما می‌فرمودند: این کار سختی نبوده فقط نیاز به تمرین داریم. ما باید خیالمان را تقویت کنیم و این اولین قدم در موفقیت‌های خارجی است. خیال اولاً باید از افکار آلوده پاک شود، سپس تمرکز بگیریم. ما شاگردی را برای تجرد (خروج از طبیعت) آماده کرده‌ بودیم او را خدمت آمیرزا جواد آقا بردیم و ایشان با یک اشاره او را به چنین قدرتی رساندند. متأسفانه ما خوابها و خیالاتمان را نمی‌توانیم کنترل کنیم. آیندگان ممکن است به حدی پیشرفت نمایند که از نحوه زندگی ما تعجب کرده و ما را عقب‌مانده و ضعیف بپندارند. دین باید از جانب خدا نورانی باشد و بصیرت الهی همراه داشته‌باشد. «... و بصری نورالضیاء...» بصر غیر از چشم است چنانچه که گوش غیر از سمع است. «... و سمعی نورالحکمه» به سمع من نور حکمت بده. «... و مودّتی نورالموالاه لمحمد و آله علیهم السلام» و مودتم را نور موالات محمد و آل او «صلی الله علیه و آله» قرار بده. عشق باید پاک باشد. همه انسانها عشق و دلدادگی دارند ولی هر کدام به مرتبه‌ای عشق می‌ورزند، یا به کمالات حسی، یا خیالی، یا وهمی و یا عقلی و فوق عقلی؛ فقط کسی عشقش پاک است که به فوق عقل عشق ورزیده و با آن عاشق کمالات پایین‌تر شود. کسی که عاشق «الله» نیست هیچ عشق پاکی ندارد. و قرآن او را فاسق می‌داند. کسی که به عشق «الله»، «خانواده آسمانی» و «جهاد» نرسیده باشد، عشقش به هر چیزی، آن کس یا چیز را هم محدود می‌کند. ظاهرش عشق و باطنش دشمنی است و برای این است که قرآن می‌فرماید: اینها روز قیامت از هم فرار می‌کنند. «مودت» ما باید به عشق خانواده آسمانی روشن گردد. اگر کسی عاشق اهل بیت «علیهم السلام» نباشد و به آنها در حاشیه علاقمند باشد عشقش فایده‌ای ندارد. سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی                         عشق محمد بس است و آل محمد کسی که عاشق این خانواده شود می‌تواند انسانهای بیشماری را از عشق بهره‌مند کند بدون اینکه نیازی به آنها داشته‌باشد. چنین کسی از تحویل نگرفتن دیگران غصه‌دار نشده و از فقدان پدر و مادر و همسر و ... عقده نمی‌کند. ما معشوق‌ها و محبوبهایی داریم که بی‌نهایت فراتر از زمینی‌ها به ما عشق می‌ورزند و ما را سیراب می‌کنند. چه کسانی که از مهر پدر و مادر محروم بودند ولی از عشق خدا لبریز، و به شهادت رسیده‌اند. «جوان ناکام» که روی قبرها می‌نویسند درست نیست بلکه ناکام کسی است که به خدا و خانواده آسمانی‌اش نرسیده‌است و با اصلش پیوند برقرار نکرده‌است. حضرت می‌فرمایند: دل مرا به نور موالات نورانی گردان. کسی که دلداده محمد و آل محمد «صلی الله علیه و آله» گردید با ایشان پیوند می‌خورد و نسبت خانوادگی پیدا می‌کند. یکی از مراجع عظام کربلا نقل می‌کردند: علماء رسمی دارند که هر جا مجلسی به نام اهل بیت «علیهم السلام» برگزار می‌شود ایشان چند دقیقه‌ای از باب تعظیم شعائر الهی در آنجا حضور می‌یابند در یکی از این هیئات، شخصی به نام «شیخ علی» که از تجار کربلا بود چند ده سال به عنوان آبدارچی خدمت می‌کرد. کسی از من خواست که در هنگام احتضار «شیخ علی» بالای سر او برویم. ایشان کسی را نمی‌شناخت ک تا پیش پای او از جای برخیزد، ناگهان از جا برخاست و به یکایک معصومین «علیهم السلام» سلام داد و خوشامد گفت و سپس دراز کشید و از دنیا رفت. هر چهارده معصوم «علیه السلام» در هنگام تولد ایشان به بهشت بر بالینش حضور یافته و در آن سو انبیاء و ملائکه الله منتظر او هستند. ما هنوز عاشق اهل بیت «علیهم السلام» نشده‌ایم و تا زمانی هم که این اتفاق نیفتد ما در جهنم هستیم. ما باید بررسی کنیم که چه بخشی از وجودمان را به این بزرگواران فروخته‌ایم. ما باید از امام زمانمان بخواهیم که ما را خریده و به چادرش ببرد. چنین افرادی در هر موقعیتی بهترین می‌شوند، چون منیّت نداشته و به عشق پایدارشان تکیه داشته و به همسر و فرزند و سایرین به عنوان فرزند اهل بیت «علیهم السلام» می‌نگرد و با ایشان معامله می‌کند و به عشق آنها به دیگران خدمت می‌کنند و آنها هم می‌پذیرند. کسی که وظایفش را نسبت به همسر با عشق به امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا «سلام الله علیها» انجام می‌دهد نتیجه‌اش را هم ایشان به او می‌دهند. اگر سلمان به درجه «منّا اهل البیت» رسید برای این بود که او اهل بیت را از خود دانسته‌بود. اگر ما خودمان را از امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» بدانیم راحت برای او هزینه می‌کنیم. اگر غیر از این باشد همه طرفشان را شخص مقابلشان دانسته و دائماً در حال تلافی و مقابله هستند و نتیجه این می‌شود که 95% طلاقها بچه‌گانه هستند. کسی که باید محبت ببیند تا محبت کند هنوز گدای زمین است. اگر خودمان را از اهل بیت «علیهم السلام» بدانیم اهداف ایشان، اهداف درجه یک زندگی ما می‌شود، یعنی آرمان ما، آرمان امام زمانمان می‌شود که حضرت ظهور کرده و هیچ ظالمی وجود نداشته‌باشد؛ «... اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله...» با این آرمان است که انسان به راحتی قلم می‌زند و هزینه می‌کند تا موانع ظهور برطرف شود. همه به اهل بیت «علیهم السلام» ملحق گردند. امام هادی «علیه السلام» می‌فرمایند: هرگاه با ما سخن می‌گویید به ما بگویید که دوست دارید همه دنیا ما را بشناسند.   والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 756
زمان انتشار: 5 نوامبر 2014
| |
پرستاران عاشورا

پرستاران عاشورا

مراقبت از بیماران جایگاه بسیار بالایی در آیین مقدس اسلام دارد و تأکیدات فراوانی بر انجام این امر مهم در بیانات رهبران واقعی دین دیده می شود. از آن جمله می توان به این فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره نمود که فرموده اند: «هر كس انسانی را كه ناتوانی جسمی دارد، یاری كند، خداوند او را در كارهایش یاری ‏می‏دهد و در قیامت فرشتگانی را می‏گمارد تا او را در پیمودن مسیر هولناك قیامت و عبور از گودال‎های آتش و بر عبور از صراط به سوی ‏بهشت ‏با سلامت و امنیت كامل یاری دهند». ایشان در مقامی دیگر می فرمایند: «كسی كه برای ‏رفع نیازهای بیماری تلاش كند خواه آن نیاز برآورده شود یا نشود، همانند روزی كه از مادر متولد شده است از گناهان پاك می‏گردد». پرستاری در میدان کارزار بی شک ارزش این کار در هنگامه نبرد با دشمنان دین خدا دو چندان خواهد شد. در زمانی که دشمن بر سپاهیان اسلام حمله ور می گردد و رزمندگان با تمامی قوا در مقابل آنان می ایستند و افرادی مجروح شده و نیازمند مراقبت می باشند گروهی دیگر از جان بر کفان به میدان نبرد پای می گذارند و نه برای جنگ با دشمن بلکه برای پرستاری از مجروحین و حفظ روحیه سپاهیان بدون هیچ سستی تلاش می کنند و زنان در این عرصه نقشی اساسی بر عهده دارند.   زنانِ شیردل در عصر نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) زنان نیز چون مردان در جهت اصلاح امور دین و حفظ کیان مسلمین تلاش هایی انجام داده و وظایفی را به عهده داشتند که از آن جمله می توان به پرستاری از مجروحین میدان کارزار و تهیه غذا و سلاح برای رزمندگان اشاره نمود. اقوال فراوانی در این زمینه در کتب تاریخی و روایی می توان یافت. نام شماری از این زنان در کتاب ها آورده شده است که از آن جمله می توان به «أم عطیه» اشاره نمود که همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در هفت غزوه شرکت کرده است و وظیفه پختن غذا، مداوای مجروحین و حمل مریضان را بر عهده داشته است: «غَزَوتُ مَعَ رَسولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) سَبعَ غَزَواتٍ أَخلُفُهُم فی رِحالِهِم. فَاصنَعُ لَهُم الطَّعامَ وَ أُدَاوِی الجَرحَی وَ أَقوَمُ عَلَیَ المَرضَی». زنانی که همراه سید الشهدا(علیه السلام) وارد دشت کربلا شده بودند علاوه بر صبر و بردباری بر از دست دادن عزیزان و تحمل فشارهای دشمنان وظیفه سنگین دیگری را نیز بر عهده داشتند و آن مراقبت از مجروحین و بیمارانی بود که در این محشر همراهشان بودند. «همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در هفت غزوه شرکت نمودم و در سفرهایشان پشت سر آنان بودم. پس برایشان غذا می پختم و به مراقبت از مجروحین و حمل مریضان مشغول بودم».   پرستاریِ روحی از بیمار پرستاری کردن از بیماران تنها در بُعد جسمانی خلاصه نمی شود بلکه روحیه دادن به مریض و امید بخشیدن به وی وظیفه مهم پرستاران می باشد. رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره فرموده اند: «هر گاه بر بیمار وارد شدید، او را به سلامت و طول عمر امیدوار سازید، گرچه این امیدوار ساختن در قضا و قدر موثر نیست ولی بیمار را دلخوش می‏سازد و باعث آرامش وی می‏گردد». وظیفه ای سنگین در معرکه ای شگرف در ایامی که به سوگواری برای حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) اختصاص دارد یکی از ابعاد مهمی که در این واقعه باید بدان اشاره نمود وظیفه پرستاران در این معرکه می باشد. زنانی که همراه سید الشهدا(علیه السلام) وارد دشت کربلا شده بودند علاوه بر صبر و بردباری بر از دست دادن عزیزان و تحمل فشارهای دشمنان، وظیفه سنگین دیگری را نیز بر عهده داشتند و آن مراقبت از مجروحین و بیمارانی بود که در این محشر همراهشان بودند. کودکان به دلیل نبودن آب و مردان به دلیل جنگ با دشمن نیاز به مراقبت داشتند. آنان به مراقبت از مجروحانی می پرداختند که امیدی به بازگشتشان نبود. سربازانی که زخم هایی کاری از دشمن بر وجودشان خورده بود و جز التیام دردهایشان کاری دیگر نمی توانستند برایشان انجام دهند. اصحابی که دقایقی با بهشت فاصله داشتند. در سوی دیگر کودکانی بودند که داغ پدر، برادر، عمو، دایی و دیگر اقوام را در دل داشته و تشنگی را در جان تحمل می کردند. حفظ روحیه این کودکان و حفاظت از جان آنان وظیفه ای سنگین بر دوش زنان گزارده بود و نقش حضرت زینب(سلام الله علیها) به عنوان الگوی بانوان در آن میدان بسیار چشم گیر است.   درسی برای همیشه ی تاریخ در این میان حفاظت از جان امام بعدی از اهم وظایف به شمار می رفت. بر اساس روایات رسیده، حضرت سید الساجدین(علیه السلام) در صحرای کربلا دچار بیماری ای طاقت فرسا می شوند که ایشان را از شرکت در میدان نبرد بازمی دارد. شدت بیماری به حدی بود که ایشان حتی توان ایستادن بر روی دو پای خویش و حمل شمشیر را نداشتند. امام حسین(علیه السلام) حفظ جان ایشان را از اهم واجبات دانسته و خواهر خویش را بر مراقبت از فرزند و جانشین خود فرا می خواندند و می فرمودند: «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او مفترض الطاعة و اطاعتش واجب است». پس باید در حفظ جان ایشان کوشا بوده و از در حضورشان در میدان مبارزه جلوگیری نمایند، و به حق، حضرت زینب(سلام الله علیها) به بهترین نحو وظیفه خویش را انجام دادند و به تمامی زنان در تمام دوران ها یاد دادند که در هر هنگامه ای باید نقش خویش را به خوبی تشخیص داده و به بهترین شکل در جهت انجام وظایف خویش تلاش نمایند.

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 754
زمان انتشار: 3 نوامبر 2014
| | |
ماه نیزه ها

ماه نیزه ها

عبدالرضا هلالی - حامد زمانی 

فیلم

1 - ماه نیزه ها

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 727
زمان انتشار: 2 نوامبر 2014
| |
خانواده آسمانی،جلسه 142 ، 91/07/06

خانواده آسمانی،جلسه 142 ، 91/07/06

ز سلسله مباحث استاد محمد شجاعی در این جلسه قصد داریم از راهکارهای عملی رابطه با خانواده‌ی آسمانی‌مان سخن بگوییم. رابطه از تصور آغاز و به تصدیق می‌رسد؛ در این مرحله انسان به خیال‌پردازی و عشق‌بازی می‌پردازد تصمیم به ایجاد رابطه‌ی وجودی می‌گیرد، طرح و نقشه می‌ریزد، پس از آن اقدام‌های عملی برای شکار (جلب نظر) خانواده‌ی آسمانی آغاز می‌گردد. ما توان شکار کردن ایشان را نداریم فلذا باید کاری کنیم که شکار ایشان شویم: «قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله...». مثلاً وقتی انسان به کسی علاقه دارد و میل به دوستی با او دارد، کارهایی انجام دهد که مورد توجه وی قرار گیرد: «در دل دوست رهی باید کرد» امام «رضوان الله» می‌فرمودند: حضرت آیت الله شاه‌آبادی مرا به این راحتی نمی‌پذیرفتند؛ من کارهایی می‌کردم که تدریجاً دل ایشان را به دست بیاورم، اول حرفی از عرفان نزدم بلکه فلسفه را مطرح کردم تا از این طریق با ایشان انس گرفته و بالاخره عنوان کردم که برای عرفان نزد ایشان رفته‌ام. یعنی آغاز دوستی به این صورت است که توجه کنیم دوست چه خواسته‌هایی دارد و در صدد انجام آن‌ها برآییم تا دل طرف مقابل به دست آید و صدق ما ثابت شود. درباره‌ی خانواده‌ی آسمانی چنین روندی حاکم نیست، زیرا لازم نیست که فرزند جلب علاقه‌ی والدین را بنماید و آن‌ها فرزند را از خودش هم بیشتر دوست دارند. اما اگر بچه بخواهد یک رابطه‌ی خاص­تر و ویژه­تر، با آن‌ها برقرار کند باید رفتارهای ویژه هم داشته باشد به هر حال تمام تظاهرات عاشقانه‌ی ما با خدا و اهل بیت «علیهم‌السلام» از آن‌ها شروع می‌شود: «... و لاکنّه اول من المذکور و ثان من الذاکر» وقتی ما ضریح را می‌بوسیم اول امام ما را بوسیده است. اگر هزینه‌ای می‌کنیم این توفیق را خودشان داده‌اند. خداوند موانع سفر زیارتی ما را توسط فرشتگان برطرف می‌سازد. با توجه به علاقه‌ی ایشان به ما باید دید منظور از برقراری رابطه‌ی وجودی با ایشان چیست؟ باید گفت همان کارهایی که برای معشوق زمینی انجام می‌دهیم. البته یک تفاوت دارد، و آن وجود علاقه‌ی وافر آن‌ها نسبت به ماست: عشق مهرویان بسی افزون‌تر است                    لیلی از مجنون بسی مجنون تر است. در این تلاش لازم نیست ما دل آن‌ها را به دست آوریم بلکه فقط باید حجاب را کنار بزنیم تا ارتباط برقرار گردد. یعنی باور کنیم آن‌ها خانواده‌مان هستند و تلاش کنیم این را برای خودمان تثبیت کنیم و گیرنده مان را قوی کنیم. بوسه‌های ایشان همیشه وجود دارند ما باید آن‌ها را پیدا کنیم. در مقوله‌ی عمل ما خودمان را تثبیت می‌کنیم. ما استعداد کارهای هنری و مهارت‌ها را داریم و کسی به ما استعداد نمی‌دهد. مربی آن را پرورش می‌دهد. انسان وقتی از نزد خدا آمد خودش همه چیز را داشت: «انّا نحن نزّلنا الذکر...» قرآن ذکر و یادآوری است. پیامبر «صلی الله علیه و آله» هم مُذَکِّر است. استاد، موانع، عادت‌ها و اشتباهات فکری و حرکت‌های غیر منطقی ذهن را بر می‌دارد و صرفاً یادآوری می‌کند. ما وقتی نزد خدا بودیم عین عشق بودیم: همه عمر برندارم                         سر از این خمار و مستی                      که هنوز من نبودم                که تو بر دلم نشستی خمیرمایه‌ی ما از عشق است و ذات ما انس است. اینکه انسان از یک داستان عشقی لذت می‌برد برای این است که اصلاً با عشق آفریده شده است. لازم نیست کاری کنیم که مادرمان دوستمان داشته باشد بلکه باید آن را تثبیت کنیم. احکام شرع مهریه‌هایی است که ما می‌پردازیم. دستورات اخلاقی هم همینطور است. وقتی به حرم می‌رویم به ما فرصت‌هایی می‌دهند که این عشق را باور و تثبیت کنیم. گاهی ما برعکس ادعایمان معشوقمان را از خودمان نمی‌دانیم. اگر پای عشق در کار باشد حتی اگر انسان پول و امکانات نداشته باشد هر طور شده آن‌ها را تهیه کرده و خودش را به معشوق می‌رساند. خدا روز قیامت ما را براساس سعی‌مان ارزیابی می‌کند نه دارایی‌مان. «لا یکلّف الله نفساً الا وسع‌ها» کسی که وام می‌گیرد تا به زیارت برود تثبیت می‌شود. اگر محبوب انسان ببیند که طرف مقابلش برای دیدار او طلایش را فروخته یا قرض کرده چه عشقی به پایش می‌ریزد. دختر خانمی از پدرش خواست او را حج بفرستد. پدر گفت در حال تهیه جهیزیه برای اوست. دختر گفت جهیزیه نمی‌خواهد بلکه می‌خواهد به این سفر برود. اگر خانواده‌ی آسمانی ما مثلاً امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» ببیند انسان تلاش می‌کند تا موانع ظهور حضرت برطرف شود علیرغم اینکه او نیازی ندارد ولی ما تثبیت می‌شویم، به خاطر رشد ما خیلی شاد می‌شود. قرآن می‌فرماید: شما باید با کار و عمل تثبیت شوید. در مهارت‌هایی مانند رانندگی، گل‌سازی، شنا و ... تمرین سبب مهارت می‌شود. تمام اسماء جوشن کبیر در ماست ما باید در عمل و تکرار ظهورش دهیم. در وجود ما میلیاردها فرشته و جن و شیطان عبور می‌کنند و در روح ما اثر می‌گذارند. چه فرشته‌هایی که در مقابل جن و شیاطین از ما دفاع و حمایت می‌کنند و ما آن‌ها را نمی‌بینیم. در آخرت چند میلیون فرشته را می‌بینیم که می‌گویند ما مولکول‌های تو بودیم و چه شیاطین و افکار بدی را از تو دور کردیم. چه جاهایی که خودمان وارد عمل می‌شویم و داستان‌هایی دارد. فرشته‌هایی که در رحم مادر تصویرگری می‌کردند و چه سازمانی در نظام برزخ برای ما فعال بوده و ما چقدر مهم بودیم و خبر نداشتیم. چندین هزار بار ائمه «علیهم‌السلام» در دل ما رفت وآمد کرده‌اند. اگر قواعد «انفسکم فی النفوس» را ده سال بگوییم هنوز هم جا دارد. معلوم نیست چندبار خدا در دل ما نفوذ کرده و هر بار ما چه برخوردی کردیم. همین‌طور شهدا، صدیقین، و صالحین و ... ولی دل ما دست نخورده است و هیچ کدام از اسماء را فعال نکرده‌ایم. فقط می‌گوییم «یا رفیق» «یا حبیب» ولی برای تثبیت رفاقت کاری نمی‌کنیم. «ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله...» بعضی­ها خودشان را می‌فروشند و خدا می‌خرند. «ان الله اشتری من المؤمنین باموالهم و انفسهم....» انسان اگر واقعاً دلتنگ امامش شده باشد دست و دلش به کار نمی‌رود و مثلاً انگشترش را می‌فروشد و به زیارت محبوبش می‌رود. از آن طرف عشق هست، فقط ما باید گیرنده‌هایمان را فعال کنیم تا خانواده‌مان را ببینیم. عمل هم باید معلوم شود چه عملی خوب است. چه بسا اعمال واجب و مستحبی که انجام می‌دهیم تا بی عاطفگی هایمان نسبت به خانواده‌مان را بپوشانیم. باید اعمالی انجام دهیم که عشقِ ما را کشف کند. شخصیت هر کس اقتضای اعمال خاص خودش را دارد. عبادات ما بهایی ندارد زیرا در آن‌ها مبارزه‌ای برای رسیدن به معشوق نیست. کارهای ما نباید مَثَل «زیره به کرمان بردن» باشد. خداوند به یکی از پیامبرانش فرمود: نماز و روزه و سایر عباداتت که برای خودت است برای من چی کردی؟ پیامبر عرض کرد: پس چه کاری را باید برایت انجام می‌دادم؟ خداوند می‌فرماید: تا به حال کسی را به خاطر من دوست داشته‌ای؟ یا از کسی فقط به خاطر من بدت بیاید؟ دوست داشتن پدر و مادر کاری ندارد. بین دو نفری که مشهد به زیارت امام رضا «علیه‌السلام» رفته‌اند ممکن است حضرت یکی را تحسین کند و دیگری را تقبیح. کربلا رفتن هم همین‌طور است امام حسین «علیه‌السلام» از یک نفر رو برمی‌گرداند و به زائر دیگر رو می‌کند. خیلی مهم است انسان تشخیص بدهد که خدا چگونه از او راضی می‌شود. خدا برای اینکه علاقه‌ی بندگانش به او، البته برای خودشان معلوم شود از ایشان امتحان می‌گیرد. متأسفانه هر چیزی که به مقوله‌ی خدا مربوط می‌شود برای ما آخرین اولویت است. نمازهایمان را هر وقت که برسیم می‌خوانیم اگر خدا مهم‌ترین موضوع زندگی ما شود فقط خدا می‌داند که خدا و اهل بیت «علیهم‌السلام» چه با ما خواهند کرد. ما باید خودمان را در معرض قرار دهیم و به عبارتی گیرنده‌هایمان را فعال کنیم: «کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرّضوالها» همانا در ایام روزگارتان (عمرتان) نسیم‌هایی (الهی) می‌وزد آگاه باشید و در معرض آن‌ها قرار بگیرید. عاشق اهل انتظار است و غم انتظار زیباست. ما باید انتظار امام زمانمان را بکشیم. جانبازی تعریف می‌کرد برای اسم اعظم «پنج چله» گرفتم. در پایان هر چله هم یک جوشن کبیر کامل خواندم؛ در مابین چله‌ی پنجم اسم اعظم را به من آموختند. در عاشقی انتظار شرط است. ما باید انتظار بکشیم تا خدا و اهل بیت «علیهم‌السلام» بیایند. نماز شب و قرآن خواندن بدون انتظار فایده‌ای ندارند. آن‌ها اگر کسی را منتظر ببینند به سراغشان می‌روند. کسانی که فرزندشان مفقود شده تا الان استخوان‌های آن‌ها هم پوسیده اما آن‌ها هنوز منتظرند که شاید فرزندشان بازگردد. ما حالت انتظارمان را باید همواره حفظ کنیم شاید بالاخره به سراغمان بیایند. زمانی که این اتفاق افتاد باید از فرصت استفاده کنیم. به خانمی که زندگی زناشویی بسیار موفقی داشت گفتم که چطور شد با شوهرت که قبلاً سابقه‌ی ازدواج و طلاق داشته و تمکّن مالی چندانی هم ندارد ازدواج کردی؟ از طرفی مادر بداخلاق و غیر قابل تحملی هم دارد. پاسخ داد چند شب قبل از اینکه ایشان به خواستگاری من بیایند خواب دیدم که به من گفتند با ایشان ازدواج کنم و چون خدا از من خواسته بود پذیرفتم. خیلی از این معامله راضی هستم. ما راحت با خدا درگیر می‌شویم چون صدق نداریم.   والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 708
زمان انتشار: 30 اکتبر 2014
| |
رضاخان با روضه‌های سیدالشهدا چه کرد؟

روایتی از سالوسِ شاهنشاه مدرن؛

رضاخان با روضه‌های سیدالشهدا چه کرد؟

رضاخان در مراسم عزادای ماه محرم شرکت کرد، پیشاپیش دسته‌های سینه‌زنی حرکت نمود. پای خویش را برهنه ساخت و کاهگل بر سر ریخت. رابطه رضاخان پهلوی و هیئات مذهبی و عزاداری سیدالشهدا (علیه‌السلام)، بیگانه از سیاست مذهبی او، و بیگانه از شخصیت و منش او نیست. فرمانده قشون قزاق، در بینوایی و مستمندی بالید و خیلی زود وارد زندگی نظامی شد. رضا و مادرش همیشه تحت تکفل دیگران بودند و به دشواری زندگی می‌کردند. وی مناصب گوناگون نظامی را پشت سر گذاشت تا فرمانده قشون قزاق و سپس، سردار سپه شد. جریان تحولاتی که به قدرت‌یابی رضا و تبدیل«خان» مازندرانی به «شاه» پهلوی، اطلاعات جالبی از نوع نگاه مذهبی او، و به‌ویژه رفتار و دیدگاه او نسبت به حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام)، هیئات مذهبی و محرم به دست می‌‍‌دهد. سیاست مذهبی رضاخان چنانچه مشهور است و روایات تاریخی تایید می‌کند، رضاخان برای جلب نظر عمومی، به‌شدت خود را فردی مذهبی معرفی می‌کرد. این قزاق درس‌آموختهِ نظام، نوید یک حاکم اسلامی را می‌داد که می‌خواهد احکام اسلامی را در جامعه اجرا کند. از این رو، برای جلب نظر مردم مذهبی ایران، نه فقط از علاقه مردم به حضرت سیدالشهدا که از مجموعه مذهب و احکام دینی، سوء استفاده کرد. این وضعیت به گونه‌ای بود که رضاخان «محتسب» استخدام کرد: «رضاخان در ماه رمضان برای اینکه توجه مردم را به دینداری خود جلب کند، به روزه گرفتن فرمان داد و کارکنان سازمان‌های نظامی و انتظامی را به ادای فرایض مذهبی وادار کرد و حتی به منظور رعایت دقیق موازین شرعی ناظر شرعیات تعیین کرد.» [1] در یکی از اعلامیه‌های رضاخان، هنگامی که به فرماندهی دیویزیون قزاق منصوب شد، آمده است: «تمام مغازه‌های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی، تئاتر و سینما، فتوگراف‌ها و کلوپ‌های قمار باید بسته شود و هر که مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد.» [2] همچنین او پس از ناکام مانده طرح جمهوری‌خواهی‌، در اعلامیه دیگری نوشت: «چون یگانه مرام و مسلک شخصی من از اولین روز، حفظ و حراست از عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت بوده و هست... و چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخستین محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب‌العین خود قرار داده و همواره در صدد آن بوده‌ایم که اسلام روز به روز رو به ترقی و تعالی گذشته و احترام مقام روحانیت کامل رعایت و محفوظ گردد...» [3] این تصویر گویا در هنگام سفر رضاخان به کربلا گرفته شده است دسته قزاق‌ها سینه‌زنان می‌آیند با این حال، آنچه بیش از دیگر تظاهرهای مذهبی رضاخان نظر مردم مؤمن ایران را جلب کرد، «رضاخانِ هیئتی» بود. رضاخانی که طاغیان را سرکوب کرده بود، نظمی نسبی آورده بود و از قضای روزگار، برای حضرت سیدالشهدا هم سینه می‌زد و سوگواری می‌کرد. اوج این تظاهر و سالوسِ خانِ میرپنج را در محرم الحرام سال 1301 شمسی (1341 قمری) می‌بینیم. از آن محرم تاریخی، روایت‌های متعددی شده است که در ادامه برخی از آن‌ها را مرور می‌کنیم. حسن اعظام قدسی، ملقب به اعظام‌الوزاره، که از فعالان مشروطه و نمایندگان مجلس شورتای ملی بود، در کتاب خاطراتش شرح جالبی از اقدامات رضاخان را حکایت می‌کند: «سردار سپه پس از موفقیت‌های فوق‌الذکر به فکر افتاد که حالا باید توجه مردم را به خود جلب و معتقد به خود نماید و بهترین راه هم اعمال مذهبی، خاصه عزاداری است که عامه طبقات متوجه خواهند گردید. من الاتفاق ماه محرم که عموم مردم مشغول عزاداری [هستند] و مجالس در تمام تهران دایر است. سردار سپه روز دهم محرم، (عاشورا)، به همراه دسته قزاق با یک هیأت از صاحب منصبان در جلو و افراد با بیرق ها و کتل با نظم و تشکیلات مخصوص از قزاقخانه حرکت می کرد. این دسته از میدان توپخانه و خیابان ناصریه به بازار می آمد. صاحب منصبان در جلو و جلوی آنها سردارسپه با یقه باز و روی سرش کاه و غالب آن‌ها به سرشان گل زده بودند و پای برهنه وارد بازار شدند و دسته سینه‌زن از افراد، چند قدم ایستاده، نوحه‌‌خوان می‌خواند و افراد سینه می‌زدند.   دسته قزاق‌ها با میانداری رضاخان درعاشورای 1341 در تهران غوغا می‌کرد روز عاشورا هم پس از به هم خوردن دسته عزاداران قزاق عده‌ای از آنان را به زندان شهربانی ریختند و متجاوز از سیصد نفر از محبوسین را به زور متخلص کردند. و نیز شب یازدهم دسته قزاق‌ها به بازار آمده و با در دست داشتن شمع، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه،  سر و پای برهنه، شمع در دست گرفته و در مسجد جامع که متعلق به کاشی‌ها و مسجد شیخ عبدالحسین (ترک‌ها) که از بزرگترین مجالس روضه آن روز بود آمدند و یک دور، دور مجلس گشتند و نیز در قزاق‌خانه مجلس روضه دایر [بود] از تمام محلات تهران و شمیرانات به آن مجالس می‌رفتند.» [4] عین‌السلطنه هم در همین باره در روزنامه خاطراتش می‌نویسد: «محرم سال 1341 قمری/1301 شمسی، ظاهرا بسیار باشکوه برگزار شد. در مسجد شیخ عبدالحسین آقای دستغیب شیرازی نماینده مجلس و میرزا عبدالله واعظ، وعظ می‌کردند و بیشتر، از سیاست و تدین اسلام سخن می‌گفتند و از جراید بد می‌گفتند. در شب و روز عاشورا دسته‌های مفصلی حرکت کردند... سردار سپه نیز ناظر حرکت دسته‌ها بود. دسته‌های ارتشی نیز با موزیک در حرکت بوده و به سر و سینه می‌زدند و می‌خواندند: ز بیداد کوفی و از جور شامی چکد خون ز چشم نظامی [5] اما احوالات شخص رضاخان در این عزاداری‌ها، شرح جالبی دارد. «وی در نمایشی مذهبی در مراسم عزاداری ماه محرم شرکت کرد، پیشاپیش دسته‌های سینه‌زنی حرکت نمود. پای خویش را برهنه ساخت و کاهگل بر سر ریخت؛ در حالی که سردار سپه بود، در مراسم شام غریبان دسته قزاق‌ها شرکت و با بازوبند مشکی، سری برهنه، و شمعی در دست به نوحه‌سرایی و سوگواری پرداخت.» [6] آیت‌الله حسین بدلا هم همین احوالات را در خاطرات خود نقل کرده است: «خود رضاخان مانند فرفره به همه جای ستون سر می‌زد و در حالی که در عزای امام حسین (علیه‌السلام) گل به پیشانی مالیده بود قزاق‌ها را مرتب می‌کرد... دسته قزاق‌ها با شمعی که افرادشان به نشانه عزای امام حسین (علیه‌السلام) در شام غریبان به دست داشتند، وارد شدند و دقایقی بعد نشستند. رضاخان مقابل آقا سید کمال‌الدین [یکی از علمای بزرگ تهران] روی زمین نشست و گفت: این قزاق‌ها همه یاران شما و امام زمان هستند و آمده‌اند تا سر بسپارند... رضاخان برای جلب افکار عمومی، مجلس روضه مفصلی را در قزاق‌خانه و در یک جای وسیع برپا می‌کرد.» [7] حجت‌الاسلام محمدتقی فلسفی هم که خود شاهد حرکات رضاخان بوده در همین رابطه می‌گوید: «یکبار او را دیدم که داخل عزاداران بود. یک دانه شمع در دست گرفته و یک تکه مقوای گردی را سوراخ کرده بود که اشک شمع در آن جاری شود و روی دستش نریزد که بسوزد. او را در حالی یدم که شمع گچی، نصف شده و سوخته بود ولی نصف دیگر شمع می‌سوخت و او همراه جمعیت می‌رفت.» [8] تاثیر سیاستِ فریب این حرکات و تظاهرهای رضاخان، ازقضا موثر افتاد و نیات او را برآورده کرد. حسن اعظام هم در این رابطه می‌نویسد که «پر واضح است که مشاهده این حال در مردم خوش‌باور خالی از تاثیر نبود و شخص وزیر جنگ از این پس بین عامه مردم یک شخص مذهبی و مخصوصا پابند به عزاداری که ایرانیان خیلی به آن علاقه‌مند می‌باشند معرفی شده و ایشان شب‌ها نیز به مجالس روضه اصناف می‌رفت و در مجالس روضه آنان شرکت می‌جست. بعضی از وعاظ و روضه خوان‌ها روی منابر از او تعریف و او را دعا می کردند. مردم از زن و مرد متوجه می‌شدند که وزیر جنگ به روضه می‌اید و نویسنده خود چه در خیابان ناصریه و چه در مسجد شیخ عبدالحسین (ترک‌ها) دسته قزاق را به طوری که ذکر شد (وزیر جنگ در جلو سینه‌زن‌ها) مشاهده نمودم.» [9] موفقیت رضاخان به اندازه‌ای بود که دیگر سیاستمداران سودجو را هم به فکر سوء استفاده از هیئات مذهبی و عزاداری محرم انداخت. به گونه‌ای که سیاستمداران اقلیت‌های دینی هم بیرق و تکیه برپا کردند: «این اقدامات... به قدری سردارسپه را در نظر عامه آخوندان و آخوندمنشان محبوب کرد که مجلسیان را هم که هیچ معتقد به این کارها نبودند به فکر باز کردن دکان وجاهت در بغل دکان سردارسپه انداخت و آن‌ها هم از 11 تا 13 محرم به مباشرت ارباب کیخسرو [زرتشتی] در مجلس، عزاداری برپا کردند و مثل سردارسپه طاقه شال به علم‌های دسته محلات بستند و بر روضه‌خوان‌ها پاکت‌های سبک وزن سنگین قیمت تقدیم داشتند و اگر موقع نگذشته بود شاید دسته هم راه می‌انداختند.» [10] حضرت امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) هم در سخنرانی‌هایشان به تاثیر این اغفال و نیات رضاخان اشاره کرده‌اند: «رضاخان بعد از این که کودتا کرد و آمد تهران را گرفت، به صورت یک آدم مقدّس اسلامی خدمتگزار ملت درآمد. حتی در جلسه هایی که در محرم انجام می‌گرفت در تکیه‌های زیادی که در تهران بود، آن وقت می‌گفتند او می‌رود و شرکت می‌کند و در دستجاتی که از نظامی‌ها در تهران بیرون می‌آمد من خود دیده‌ام و مجلس روضه‌ای که از طرف رضاخان با شرکت خودش تأسیس می‌شد من یکیش را خودم دیده‌ام. این بود تا وقتی که حکومتش مستقر شد اغفال کرد ملت را تا این که جای پایش محکم شد.» [11] رضاخانِ واقعی خود را نشان می‌دهد با این همه، با آغاز دوران «شکوه» رضاخانی و اطمینان شاه پهلوی از تاج و تخت، شاه حامی اسلام و یارانش که باران امام زمان بودند، به شاه حامی مدرنیته تبدیل شد و یارانش هم یاران سرکوب و زور. سخت‌گیری و اجبار رضاخان نسبت به عزاداری‌های محرم شدت بیشتر می یافت. سیاست گام به گام رضاخان، ابتدا با تقلیل ایام عزاداری شروع شد. مطابق گزارش یکی از سیاحان از مراسم محرم در سال 1311 شمسی، «امسال شاه، روزهای تعطیل را از چهار روز [چهار روز آخر دهه اول محرم] به سه روز تقلیل داده و از کارهای فرعی و قدیمی مرسوم در دسته‌ها جلوگیری شده است. محدودیت‌های شهربانی در نقاط مختلف کشور برحسب آنکه مردمش متجدد یا متعصب باشند متفاوت است. هدف کلی آن است که به جای اقدامات حاد و فوری روش‌های سنتی را گام به گام تعدیل کنند تا فرمانداران فرصت یابند با رعایت احتیاط، همیشه درصدی از حمایت مردم را جلب کنند...  برخی تصور می‌کنند و بعضی امیدوارند که رسم دسته راه انداختن کم‌کم به طور کلی از بین برود.» [12] رضاخان پیش از آنکه به محدودیت و ممنوعیت عزاداری‌ها بپردازد، به مبتذل کردن و آلوده کردن آن مبادرت می‌ورزید. مثلا گفته‌اند که در برخی احکام او آمده: «در صورت حضور خانم‌ها در مجالس روضه‌خوانی، زن و مرد با هم روی صندلی و نیمکت نشسته استماع روضه نمایند.» [13] او که به شهوت مدرنیته دچار شده بود، می‌خواست عزاداری را هم مدرن کند. او در پاسخ به نامه ستاد ارتش در 23/12/1314 درباره چگونگی برخورد با مراسم ایام محرم در مساجد و تکایا دستور داد: «البته بایستی روضه‌خوانی کنند و ممانعت نمی‌شود ولی روضه‌خوانی بایستی در مساجد و تکایا باشد آن هم مرتب و به قاعده و در روی نیمکت‌ها مستمعیت بنشینند و آقایان محدثین متخصص خوب قابل روضه‌خوانی کنند. سینه‌زنی و این قبیل کارهای سابق به کلی ممنوع است.» [14] در این ایام، رضاخان به کوچکترین روضه‌ها هم واکنش نشان می‌داد. او مانند فردی کینه‌ای، هرجا که نامی از حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) به میان می‌آمد رگ غیظ و غضبش متورم می‌شد. سردار اسعد بختیاری در خاطراتش به مراسمی در اوایل دوران رنگ‌عوض‌کردن رضاخان اشاره می‌کند که ضمن آن روضه مختصری قرائت شد. به نقل سردار اسعد، «نظر شاه این بود که همین روضه را هم اصلاحاتی بفرمایند. در ادامه محدود ساختن روضه‌خوانی، در سال 1311 تنها در بلدیه روضه مختصری برگزار شد.» [15] بر اساس بخشنامه محرمانه وزارت داخله در 28 اسفند 1314، در ایام سوگواری محرم و صفر راه انداختن دسته ها ممنوع شد. [16] جو خفقان به سمت و سویی رفت که روضه‌های خانگی، مراسمات حوزه‌های علمیه و از همه عجیب‌تر، ذکر مصایب حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) در مجالس ترحیم هم ممنوع اعلام شد.» [17] پیرو فرمان‌های بعدی که پشت سر هم می‌رسیدند، بستن دستمال یا روسری برای شرکت در مجالس روضه‌ جلوگیری به عمل آمد تا اینکه در سال 1316 شمسی، طی اطلاعیه محرمانه وزارت داخله، به طور کلی روضه خوانی ممنوع شد. در این اعلامیه، هدف از ممنوعیت روضه‌خوانی، «خارج کردن مردم از خرافات و آشنا نمودن مردم به تمدن امروز» به عنوان «وظیفه اساسی دولت در مسایل داخلی» دانسته شده بود.» [18] رضاخان تا پایان حکومت خود به ممنوعیت عزاداری، برای سیدالشهدا (علیه‌السلام) ادامه داد. به دنبال این حکم، عمال رضاخان دست به کار شدند. برای نمونه، حاکم یزد در اعلامی به شهربانی این شهر نوشت: «منسوخ نمودن روضه‌خوانی حتی در خانه‌ها از وظایف اولیه بوده و مخصوصا مامورین دولت وظیفه‌دار هستند که موهومات را از سر مردم خارج و آن‌ها را به اجرای تمدن امروزه آشنا سازند.» [19] این ممنوعیت گاهی دردسرساز هم می‌شد. مثلا مردم –که خیلی‌هایشان حتی از این بخشنامه‌ها و اعلامیه‌ها خبری نداشتند- در مجالی ترحیم درگذشتگان خود، ذکر مصیبتی هم از مصائب سیدالشهداء (علیه‌السلام) می‌کردند. این وضعیت، کار را برای عمال رضاخان دشوار کرده بود. برای همین برخی از این کارگزاران درپی سامان دادن به اوضاع برآمدند. برای نمونه استاندار خراسان در 14 بهمن 1318، به نخست وزیر نوشت: «چون مدتی است ذکر مصیبت اکیدا ممنوع گردیده و ممکن است به استناد این ماده در بعضی نقاط ندانسته مبادرت به ذکر مصیبت کنند، بنابراین و نظر به اصلاحاتی که از 1314 به این طرف در وضعیت اجتماعی کشور حاصل شده به نظر بنده سزاوار است که به طور کلی در مقررات مجالس ترحیم تجدیدنظری به عمل آمده و مخصوصا ماده مربوط به ذکر مصیبت حذف و عندالاقتضاء اجازه داده شود، در گایان مجلس مختصر ذکری از پیشینه و خدمات متوفی گفته شود.» [20] سختگیری و خفقان رضاخانی، گاهی هم خیلی فجیع و بی‌محابا می‌شد. مثلا حاکم اصفهان برای اینکه بتواند منویات همایونی را اجرا کند تقاضای «جواز شدت عمل» می‌کند. در سندی از اسناد وزارت دربار این نامه‌نگاری‌ها آمده است. در یکی از این اسناد، و در فرمان وزارت دربار در خصوص اجرای قانون اتحاد لباس و جلوگیری از دستجات عزاداری در مورخه 7/10/1309 آمده است: «برای اجرای کامل قانون... حکومت جلیله اصفهان پیشنهاد نموده‌اند هرگاه به رفقذ و مدارا و اندرز و نصیحت پیشرفت ننمود، تدابیر شدیده اتخاذ شود. مراتب به عرض خاکپای مبارک همایونی ارواحنافداه رسیده و مورد تصویب واقع گردید.» [21] حاکم اصفهان، چند روز بعد در نامه‌ای به تیمورتاش (وزیر دربار) می‌نویسد: «بنده با مراجعه به روحیات ایرانی هیچ تردید ندارم که در این مملکت سعادت را باید عنفاً و جبراً تحمیل این مردم کرد و همین که پای زور به میان آمد، همه تسلیم خواهند شد. ولی با سفارشاتی که پی در پی به بنده فرموده‌اید تا دستور جدی به بنده مرحمت نفرمایید مطابق وظیفه که دارم مبادرت به خشونت نخواهم کرد. اما راجع به سینه‌زن و دستجات تعزیه و این افتضاحی که در تمام ایران نظیر ندارد، این هم معطوف است به قسمت اول، یعنی بدون جبر و زور ممکن نیست از این کار جلوگیری شود.» [22] این روند تا هنگام سقوط پهلوی اول و تبعید او به تبعیدگاه ادامه داشت. رضاخان که به‌حق خاطره‌ای تلخ از خود در تاریخ به جای گذاشت، در اذهان ملت مؤمن ایران که دل در گرو امام حسین (علیه‌السلام) و یاران وفادارش دارند، سال‌هایی از رنج و تنگنا را آفرید. در این دوره «تا می‌توانستند مردم را اذیت و آزار کردند و دیگر کسی جرات نمی‌کرد برای امام حسین (علیه‌السلام) عزاداری کند. اوضاع به‌گونه‌ای بود که حتی از جلسات چندنفری هم جلوگیری می‌شد و نمی‌گذاشتند سه نفر با هم روضه بخوانند. اگر کسی به مجلسی می‌رفت و نام امام حسین (علیه‌السلام) را می‌برد و گزارش می‌دادند او را دستگیر می‌کردند، گاهی محاسنش را می‌تراشیدند و گاهی هم شکنجه یا چند ماه زندان می‌کردند.» [23] اما اوج شاهکارهای رضاشاه در محرم سال 1319 اتفاق افتاد. دولت رضاخانی به سران اصناف و بنگاه‌ها دستور داده بود تا همزمان با ماه محرم، «کارناوال شادی به راه بیندازند و در سال 1319، جشن با ایام تاسوعا و عاشورا مصادف گردید. در آن شب، عده‌ای عمله طرب و فواحش، سوار بر کامیون‌های روباز، به رقص و پایکوبی در خیابان‌ها پرداختند...» [24] ارجاعات: 1. داود امینی، چالش‌های روحانیت با رضاشاه، تهران، نشر سپاس، 1382، ص 77و78 2. حسین مکی، تاریخ بیست ساله، علمی، تهران، ج1، ص 236 3. حسین مکی، همان، ج2، ص 546 و 547 4. حسن اعظام قدسی، نشر کارنگ، 1379، ص 51و52 5. قهرمان‌میرزا عین‌السلطنه، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1374، ج8، صص 6500تا 6506 6. داود امینی، همان 7. هفتاد سال خاطره (خاطرات آیت‌الله حسین بدلا) مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 25 8. علی دوانی، خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 75 9. حسن اعظام قدسی، همان، ص 51و52 10. عبدالله مستوفی، ج2، ص462 11. امام خمینی، صحیفه نور، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی، ج ۱۲، ص ۳۲۸ 12. مریت هاکس، ایران: افسانه و واقعیت، مشهد، معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی‏‫، ، ۱۳۶۸ص 191و192 13. خ‍ش‍ون‍ت‌ و ف‍ره‍ن‍گ‌: اس‍ن‍اد م‍ح‍رم‍ان‍ه‌ ک‍ش‍ف‌ ح‍ج‍اب‌ (۱۳۱۳ - ۱۳۲۲)، ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌ م‍دی‍ری‍ت‌ پ‍ژوه‍ش‌، ان‍ت‍ش‍ارات‌ و آم‍وزش‌، ت‍ه‍ران‌، س‍ازم‍ان‌ اس‍ن‍اد م‍ل‍ی‌ ای‍ران‌، ۱۳۷۱، ص 144 14. داود امینی، ص 239 15. جعفرقلی امیر بهادر، خاطرات سردار اسعد بختیاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، ص 241و242 16. واق‍ع‍ه‌ ک‍ش‍ف‌ ح‍ج‍اب‌: اس‍ن‍اد م‍ن‍ت‍ش‍ر ن‍ش‍ده‌ از واق‍ع‍ه‌ ک‍ش‍ف‌ ح‍ج‍اب‌ در ع‍ص‍ر رض‍ا خ‍ان‌، ب‍ه‌اه‍ت‍م‍ام‌ م‍رت‍ض‍ی‌ ج‍ع‍ف‍ری‌، ص‍غ‍ری‌ اس‍م‍اع‍ی‍ل‌زاده‌ و م‍ع‍ص‍وم‍ه‌ ف‍رش‍چ‍ی‌، س‍ازم‍ان‌ م‍دارک‌ ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌ ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌، م‍وس‍س‍ه‌ پ‍ژوه‍ش‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌، ۱۳۷۳. ص 200 17. مجله پاسدار اسلام، اردیبهشت 1385، شماره 293 18. خ‍ش‍ون‍ت‌ و ف‍ره‍ن‍گ‌، ص 19 20. حمید بصیرت‌منش، علما و رژیم شاه، تهران، عروج، 1378، ص143 21. پهلویسم یا شبه مدرنیسم در ایران، تحقیق و تدوین: مجتبی زارعی، رضا مختاری، خانه کتاب، چاپ اول، 1388، ص17 22. زارعی و مختاری، همان، ص 18 23. حمید بصیرت‌منش، همان، ص 481 24. حسین مکی، همان، ج1، ص 452

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 703
زمان انتشار: 30 اکتبر 2014
| |
حمایت مفتی اعظم عربستان از یزید

حمایت مفتی اعظم عربستان از یزید

مفتی وهابی عربستان گفت: قیام حسین بن علی در برابر یزید، خروج بر حاکم اسلامی بود که حرام است.  شیخ عبدالعزیز آل الشیخ مفتی اعظم عربستان سعودی، ‌ در یک مصاحبه تلویزیونی به مناسبت محرم در پاسخ به این سؤال که درباره قیام امام حسین علیه السلام علیه یزید و واقعه کربلا چه نظری دارد، گفت: یزید به صورت مشروع در جایگاه حاکم مسلمانان قرار داشت و اطاعت از او واجب بود و قیام حسین بن علی در برابر او، خروج بر حاکم اسلامی بود که حرام است. این مفتی وهابی بدون اینکه به انحراف یزید از مسیر اسلام و زیر پا گذاشتن احکام دینی و ارتکاب محرمات و تبدیل شدنش به یکی از بارز‌ترین مصادیق طاغوت اشاره‌ای بکند در جواب این خواسته مجری برنامه که از وی خواست کتابی درباره امام حسین علیه السلام به او معرفی کند گفت: شما بهتر است در این زمینه کتابی نخوانید و در جستجوی چنین کتابی هم نباشید. منبع: ابنا

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 654
زمان انتشار: 27 اکتبر 2014
| |
الا ای محرم...

الا ای محرم...

از روزی که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه عطش جاری ساخته اند، از شبی که در پیاله دلمان شربت گوارای ولایت ریخته اند، دلمان یک حسینیه پر شور است. در حسینیه دلمان، مرغهای محبت سینه می زنند و اشکهای یتیم در خرابه چشم، بی قراری می کنند. سینه ما تکیه ای قدیمی است، سیاهپوش با کتیبه های درد و داغ، که درب آن با کلید « یا حسین » باز می شود و زمین آن با اشک و مژگان، آب و جارو می شود. ما دلهای شکسته خود را وقف اباعبدالله کرده ایم و اشک خود را نذر کربلا، و این « وقفنامه » به امضای حسین رسیده است. صبحها وقتی سفره عزا گشوده می شود، دل روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق می شود. ابتدا چند مشت «آب بیداری » به صورت جان می زنیم تا «خواب غفلت » را بشکنیم. زیارتنامه را که می بینیم، چشممان آب می افتد و «السلام علیک » را که می شنویم، بوی خوش کربلا به مشام دل می رسد. توده های بغض، در گلویمان متراکم می گردد و هوای دلمان ابری می شود و آسمان دیدگانمان بارانی! سر سفره ذکر مصیبت، قندان دهانمان را پر از حبه قندهای «یا حسین » می کنیم و نمکدان چشممان دانه دانه اشک بر صورتمان می پاشد، به دهان که می رسد، قند و نمک در کاممان می آمیزد و این محلول شور و شیرین با درمان عشق ماست و ما نمک گیر سفره حسین می شویم و این است که تا آخر عمر، دست و دل از حسین بر نمی داریم. آنگاه، جرعه جرعه زیارت عاشورا می نوشیم و سر سفره توسل، ولایت را لقمه لقمه در دهان کودکانمان می گذاریم. در این خشکسالی دل و قحطی عشق، نم نم باران اشک، غنیمتی است! خدایا!  ما را به چشمه کربلا تشنه تر کن! و تو ای محرم! تو آن كیمیاى دگرگونه‏ سازى كه مرگ حیات آفرین را - به نام «شهادت‏» به اكسیر عشقى كه در التهاب سر انگشت ‏سحرآفرینت نهفته است، چو شهدى مصفا و شیرین به كام پذیرندگان مى‏چشانى. تو آن خشم خونین خلق خدایى كه از حنجر سرخ و پاك شهیدان برون زد.  تو بغض گلوى تمام ستمدیدگانى كه در كربلا ، نیمروزى به یكباره تركید و آن خون دل و دیده روزگار كه با خنجر كینه توز ستم، بر زمین ریخت. الا اى محرم! تو به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان كه همواره بر ضد بیداد، قامت كشیدند و در صفحه سرخ تاریخ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند، تو آن آشناى كهن یاد و دشمن‏ستیزى كه همواره در یادشانى.  

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 649
زمان انتشار: 27 اکتبر 2014
|
آنان که جا ماندند !

آنان که جا ماندند !

شك خواص، پایه‌ى حركت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. این كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می‌كند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است كه چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره كردند. تعریف عوام و خواص خواص در هر جامعه، افرادی هستند که اهل شناخت و تجزیه و تحلیل بوده، براساس بصیرت نسبت به وقایع اتفاقی موضع گیری می‏کنند و در حقیقت سردمداری جریان‏های اجتماعی به دست آنهاست. این دسته بسیار کم هستند. [1] مقام معظم رهبری می‏فرماید: خواص کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می‏کنند، یک راهی را می‏شناسند و به دنبال آن راه حرکت می‏کنند. وقتی عملی انجام می‏دهند، موضع گیری می‏کنند، راهی را انتخاب می‏کنند، از روی فکر و تحلیل است؛ می‏فهمند و تصمیم می‏گیرند و عمل می‏کنند.[2] عوام در هر جامعه اکثریت را تشکیل می‏دهند و معمولا پیرو بوده، به بالا دستی‏ها نگاه می‏کنند و مطابق مشی آنها عمل می‏کنند،اینها توانایی تجزیه و تحلیل مسایل را ندارند، پیرو موجند و مرعوب جو. مقام عظمای ولایت می‏فرماید: عوام کسانی هستند که وقتی جو به یک سمتی می‏رود اینها هم می‏روند، تحلیل ندارند. یک وقت مردم می‏گویند زنده باد، این هم نگاه می‏کند و می‏گوید زنده باد، یک وقتی مردم می‏گویند مرده باد، او هم نگاه می‏کند می‏گوید مرده باد. اینها دنبال این نیستند که ببینند چه راه درست است، چه حرکتی صحیح است، بفهمند، بسنجند، تحلیل کنند، درک کنند. . خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند وجزء بزرگان محسوب می شوند و این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا ویا راوی حدیث وجزء صحابی یا تابعین پیامبرویا جزء خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قائل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود . آن‌چه در پی می‌آید مروری كوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند که باعث شد حسین بن علی (علیه السلام) تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد ودر نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل باتمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن امام علی می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و باتمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی وکاهلی می ورزید. سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقب به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند ؛سبک این نوشتار مانند نوشته های سبک تیپ شناسی و تیپولوژی افراد می باشد قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نمودم . 1. احنف بن قیس تمیمی‏ یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قیس تمیمی‏ است که نامش ضحاک یا صخر بود که به احنف اشتهار داشت او در دوران پیامبر اسلام به دنیا آمد؛ گرچه آن حضرت را ندید. او از اشراف تمیمی بصره بود و به هنگام درخواست عایشه برای جنگ با امیرمؤمنان علیه‏السلام،از اجابت این خواست سرباز زد و گفت: من هرگز با علی علیه‏السلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد امیرمؤمنان علیه‏السلام رفت، حضرت از شیوه‏ی برخورد او در جنگ جمل پرسید که آیا «با ما موافقت داری یا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پیشنهاد کرد و گفت: اگر می‏خواهی با دویست نفر مرد ورزیده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر می‏خواهی شش هزار مرد شمشیر زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست. شیوه برخورد احنف با امیرمؤمنان علیه‏السلام شفاف نبود. او از شایعه‏ای خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنین است که اگر علی علیه‏السلام بر ما ظفر یابد، مردان ما را بکشد و عیال و اطفال ما را برده گیرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من این کار نیاید». احنف بن قیس گر چه در صفین در سپاه امیرمؤمنان علیه‏السلام بود، اما این سخن از وی ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسید».. وی پس از خوانده شدن نامه معاویه برای مردم بصره و تشویق آنها بری جنگ با امیرمؤمنان علیه‏السلام به صف‏بندی جبهه‏ی حق و باطل توجهی نکرد و با بیان ضرب‏المثلی چنین گفت «کاری به کارشان ندارم».. به گفته‏ی ابن‏اعثم کوفی، معاویه چون نظر بزرگان قبایل عرب را درباره‏ی ولایت عهدی یزید جویا شد، احنف بن قیس نیز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنین گفت: تو به احوال یزید و مداخل و مخارج او از ما عالم‏تری و او را بهتر از ما می‏شناسی؛ اگر می‏دانی که تیمار خلافت چنانچه متضمن رضای خدای تعالی است و فراغت امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله باشد،... درکار او با هیچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر دانی که بدین کار چنان که باید قیام نتواند نمود، دنیا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مینداز و بر ما بیش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاویه از این سخن احنف بسیار خرسند شد. [3] . امام حسین علیه‏السلام به هنگام اقامت در مکه و پیش از حرکت به سمت عراق، به رؤسای پنج‏گانه‏ی بصره و برخی از بزرگان شهر، مانند احنف بن قیس نامه‏ای ارسال داشت و ایشان را به بیعت خویش خواند و فرمود: شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر می‏خوانم؛ زیرا سنت پیامبر از بین رفته و بدعت در دین ایجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهید و دستور مرا اجرا نمایید شا را به راه رشد و سعادت هدایت خواهم کرد. احنف نامه امام حسین علیه‏السلام را پنهان داشت و سپس در مرقومه‏ای کوتاه، امام را به صبر توصیه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافیان خود چنین گفت: ما خاندان ابوالحسن (امیرمؤمنان) را بارها آزموده‏ایم؛ در آنان نه حکومت بر ولایتی و نه مالی برای اندوختن است و در جنگ نیز اهل کید و تزویر نیستند. احنف بن قیس دوست عبدالله بن زبیر بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجری در کوفه مرد. [4] . 2. شریح قاضی شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد. عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داد و شصت سال، این منصب را عهده‏دار بود. امیرمؤمنان علیه‏السلام تصمیم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقای او شدند. لذا وقتی امام، وی را به این منصب گماشت، بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. علی علیه‏السلام یک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بیرونش کرد. شریح، بارها در برابر امام ایستاد و بی‏ادبی‏های از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراویح ایستاد و با فریاد «واسنة عمراه»، از این بدعت عمر دفاع کرد. شریح به درخواست زیاد بن ابیه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدی گواهی داد و معاویه به این بهانه، حجر را به شهادت رساند. .[5] پس از تسلط ابن‏زیاد بر کوفه و دست‏گیری هانی بن عروة که از رؤسای قبیله‏ی مذحج بود، مذحجیان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادی صحیح هانی شدند. ابن‏زیاد از شریح که مردم به او اطمینان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتی هانی را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شریح نیز با روشی خائنانه به مردم اطمینان داد که هانی به عروة زنده است و در نتیجه مرد متفرق شدند.[6] شایع است که شریح به قتل امام حسین علیه‏السلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از این امر خبری نیست . با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخی از مردم، خواهان ابقای شریح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوست‏داران اهل بیت از این پیشنهاد برآشفتند و از عثمانی بودن شریح، شهادت او بر علیه حجر و خیانتش در ماجرای هانی یاد کردند و مختار نیز از نصب او خودداری کرد. اومدت 60 سال این شغل را داشت، جز در ایام عبدالله زبیر که سه سال این کار را ترک کرد و در ایام حجاج، دست از این کار کشید و خانه نشین شد تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجری، که عمرش بیش از صد سال بود. .[7] در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود. 3. سلیمان بن صرد خزایی سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است كه به دلیل شك و كندی در تشخیص حق، به جهاد در ركاب سیدالشهداء(ع) در كربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید. سلیمان كه بود ؟ در دوران جاهلیت نامش یسار بود و این پیامبر اكرم(ص) بود كه پس از اسلام، نام سلیمان را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ كه به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند. فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌كند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند. [8] احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او مى‌نویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى كند، چرا كه در زندان بود! [9] اما اندیشمندان در این‌‌باره هم‌رأی نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واكاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم. در كنار امیرالمؤمنین (ع) سلیمان رئیس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود كه بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت كنند. از نامه‌ای كه حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آن‌جا و یكی از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت همیشگی او در ركاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذكر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی وقعة صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است. [10] منقرى تخلف او را چنین گزارش كرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به كوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بیش از هركس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از كمك به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟" سلیمان گفت: "اى امیرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهایى در پیش است كه مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سلیمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مى‌گیرند كه به دوستى آن‌ها امید مى‌رود!" سلیمان گفت: "هنوز كارهایى فرا رو داریم كه در آن به نیزه‌هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نكنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!" [11] حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گوید: "سلیمان بهانه‌اى دروغین براى عدم شركت خود ذكر كرده است!" به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاكت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مسئله‌ی حكمیت، به امام عرض كرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- كه نظر همه‌ی آنان قبل از حكمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندكی، كسی به یاری‌ام نیامد." [12] آنگاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه كرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند." [13] سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!" سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حركت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید. در دوران امام حسن (ع) سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد كه بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در كوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خواركننده‌ى مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم كه چگونه با معاویه بیعت كردى با این‌كه صدهزار جنگ‌جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز! از آن‌جا كه صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شكست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌كه عزیز باشید و كشته شوید. [14] اما سلیمان بن صرد به خاطر این‌كه امام حسن(ع) وثیقه‌اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت‌المال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى‌كند كه والى معاویه را از كوفه بیرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجیح مى‌دهند. گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید كرده‌اند، اما متن كامل گفت‌وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل كرده‌اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى كه از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین‏؟ روى مؤمنان را سیاه كردى؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما كل احد یحب ما تحب و لا رأیه كرأیك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیكم‏؛ این‌طور نیست كه همه‌ی افراد، چیزى را كه تو مى‏خواهى بخواهند و یا مثل تو فكر كنند و من كارى را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!" شور دعوت از حسین (ع) هنگامی كه خبر شهادت امام حسن(ع) به كوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان كوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند. سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید كه معاویه ستمكار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد كنید و او را یاری كنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!" حبیب‌بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیك‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلكه‌اش نیافكنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم كرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید. حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌كه شاید از بركت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لكن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از كوفه بیرون می‌كنیم تا به اهل شام ملحق گردد." [15] این نامه را دو پیك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند. امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به كوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم كوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است كه قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسی است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام." [16] سلیمان ، رهبر توابین با آن‌كه سلیمان در حركت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری كنندگان امام حسین(ع) در كربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی كه ابن زیاد از مكاتبه‌ی مردم كوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالك اشتر را زندانی كرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری كردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش كرده و از این‌كه امام را یاری نكردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام كرده و كشندگان او را به مجازات برسانند. اما گروهی دیگر بر این باورند كه سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل كرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌كه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان كوفه است كه پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه كه ما كردیم، خدا را به خشم آوردیم. كسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نكردیم و چاره‌ای جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشیم. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!" [17] حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد؛ كه آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت كرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا كه در كوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد. مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها كردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم كوفه همین كه شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بكشند، از نو دست به كار شدند." [18] بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏هاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهى‏هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این كار می‌كردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به این كار فراخواندند. توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏طلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى‏خواستند بر حكومت بنى‏امیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام كرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند. توابین یك شبانه روز در كربلا ماندند تا آن‌كه عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه می‌شد، كم‌كم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت می‌كند. مورخان نوشته‌اند هنگامی كه سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شكست. سپس شمشیرش را برهنه كرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر كسى مى‏خواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید." سلیمان بن صرد خزاعی در حالی كه در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندكی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یكی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندكی از توابین، از تاریكى شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شركت نمود. با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یك اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شك در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از كرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، كار از كار گذشته باشد! 4. طرماح بن عدی طائی   طرماح بن عدی طائی، فرستاده امیرمؤمنان علی (ع) به سوی معاویه بود در بین قبیله‏اش دارای جایگاه رفیع و شریفی بود. مرحوم شیخ او را از یاران امیرمؤمنان و فرزندش سالار شایستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامی» ضمن مورد اعتماد شمردن او، می‏گوید: أنه ادرک نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک...او برای راهنمایی نافع بن هلال و چند نفر دیگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزل‏گاه عذیب الهجانات به امام حسین علیه‏السلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکی می‏بینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما می‏شدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا می‏توانی به آنان نزدیک مشو. طرماح آنگاه از روی خیرخواهی پیشنهادی به امام داد که : اگر می‏خواهی که در مأمنی فرود آیی که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنی و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خواری را به خود نخریدیم، قاصدی نزد قبیله طی در کوه «اجا» و «سلمی» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طی سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد، من با تو پیمان می‏بندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبیله‏ات را جزای خیر دهد. ما و این گروه - اصحاب حرّ - پیمانی بسته‏ایم که نمی‏توانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا می‏انجامد[19] آن‏گاه طرماح برای بازگشت بهانه‏ای آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدری آذوقه دارم که برای خانواده‏ام می‏برم. می‏روم و برمی‏گردم؛ اگر به شما رسیدم، از جمله‏ی یاران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستی بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند. طرماح بن عدی به نزد خانواداش رفت و پس از اندکی درنگ بازگشت و چون به منزل عذیب الهجانات رسید، از شهادت امام حسین علیه‏السلام آگاه شد. [20] 5. هرثمة بن سلیم از کـسـانـی که در کربلا با امام (ع) ملاقات داشته و از نصرت و همراهی آن حضرت خودداری کرده «هرثمة بن سلیم»است که درتاریخ هرثمة بن اب مسلم هم نامش آمده است . جـریـان او در حادثه کربلا به جنگ صفین بر می گردد، هنگامی که جز سربازان امیرالمؤمنین (ع) بـود، گـویـد وقـتـی امـیـرالمؤمنین (ع) به سرزمین کربلا رسید، پیاده شد و نماز را با آن حضرت خواندیم، بعد از نماز، مقداری از خاک کربلا را برداشت و بویید و فرمود: «واها لک ایتها التربة! لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب». «ای خاک! جمعیتی از اینجا محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می گردند». «هرثمة» که این خبر غیبی را شنید، چون اعتقاد کاملی به امام (ع) نداشت، در مراجعت از صفین، بـه هـمـسـرش «جردا بنت سمیر» که از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (ع) بود، می گوید: «الا اعـجـبک من صدیقک ابی الحسن؟، می خواهی مطلب عجیبی را از امامت علی (ع) برایت نقل کنم و آن این است که درباره آینده کربلا خبر غیبی را فرمود ولی او از غیب چه خبر دارد؟». «جردا» گفت: «ان امیرالمؤمنین لم یقل الا حقا، حضرت، هرچه می گوید حق است». بـیش از 23 سال از این خبر غیبی گذشت تا هنگامی که «عبیداللّه بن زیاد» سپاهی را برای جنگ با حسین (ع) به کربلا فرستاد و یکی از سربازان این سپاه همین «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـی گـوید چون به کربلا رسیدیم و حسین (ع) را دیدم به یاد آن خبر غیبی علی (ع) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا برای جنگ با حسین (ع) به اینجا کشیده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـیاب محضر مقدس سیدالشهدا (ع) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در این مکان دیده و شنیده بود، برای حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسین: معنا انت او علینا؟ فقلت: یابن رسول اللّه! لا معک و لا علیک، ترکت اهلی و ولدی اخاف علیهم من ابن زیاد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستی یا در مقابل ما؟ عرض کردم، با هیچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زیاد بر جان آنان می ترسم». ایـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذی نفس حسین بیده لا یسمع الیوم واعیتنا احد فلا یعیننا الا اکبه الله بوجهه فی جهنم»؛ «پس زود از این منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبینی، به خـدایـی کـه جـان پیامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش می کند» لذا «هرثمة»مخفیانه از کربلا خارج شد [21] 6. عبیدالله بن حر جعفی عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی علیه‏السلام، به کوفه بازگشت. . ابن‏حر، در منزل بنی‏مقاتل با کاروان امام حسین علیه‏السلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستاده‏ی امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برای جنگ مهیا می‏کردند و برای من، کشته شدن حسین علیه‏السلام حتمی‏گردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را. پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین، به وی چنین فرمود: ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته‏اند که همه‏ی آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته‏اند و از من درخواست کرده‏اند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کرده‏اند. تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شده‏ای. آیا می‏خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟ ابن‏حر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود: فرزند دختر پیامبر را یاری کن و در رکابش بجنگ. ابن‏حر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل می‏گردد؛ ولی من احتمال می‏دهم که یاری‏ام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می‏دهم که از این کار معافم‏ دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم می‏دارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کرده‏ام، به او رسیده‏ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد. شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیص چشانیده‏ام. امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن‏حر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ می‏ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمی‏گیرم. تو را نصیحت می‏کنم همان‏گونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا می‏توانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثه‏ی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند.. گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنی‏مقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی مانده‏ی عمرش سایه افکند و زندگی‏اش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سروده‏های آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت؛ فیالک حسرة ما دمت حیا تردد بین صدری والتراقی‏ حسین حین یطلب بذل نصری علی اهل الضلالة و النفاق‏ و لو انی او اسیه بنفسی لنلت کرامة یوم التلاق آه از حسرتی که تا زنده‏ام در میان سینه و گلویم در جریان است. آن‏گاه امام حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید. اگر آن روز جانم را بری یاری‏اش می‏نهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست می‏یافتم. ابن‏زیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیه‏السلام ایستاده و قصیده‏ی معروف خود را - که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست - سرود. بعضی از ابیات آن از این قرار است: فرمانده‏ی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من می‏گوید: چرا تو با آن شهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟ آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکرده‏ام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد، پشیمان خواهد گردید. من از این که از حامیانش نبوده‏ام، حسرتی در خود احساس می‏کنم که هرگز از من جدا نخواهد شد. خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بسته‏اند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد. حال که بر مزار و جایگاه آنان ایستاده‏ام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود. عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن‏زیاد از شهر کوفه، با قیام مختار هم‏صدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی از قبیله‏ی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابن‏حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابن‏زبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند. وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمری نوشته‏اند. گویند مصعب بن زبیر بر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازه‏ی کوفه آویخت. [22] 7. عبد اللَّه بن حنظلة   عبد اللَّه بن حنظلة یکی از بزرگان و سرشناسان مدینه و بزرگ انصار بود که به واسطه جایگاه پدر خود مردم او را احترام می کردند پدرش حنظلة بن أبى عامر بن که صبح شب زفاف خود بدون اینکه غسل کند خود را به لشگر اسلام رساند و در جنگ احد بشهادت رسید، پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله امر به غسل دادن او نكرد و فرمود: من فرشتگان را میان آسمان و زمین میبینم كه حنظله را با آبى بسیار سفید و پاكیزه كه در لگنهاى نقره است غسل میدهند و از آن زمان او را غسیل الملائكه نامیدند. [23] ایشان از قیام امام امام حسین (علیه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (علیه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود . داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سید الشهداء علیه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (علیه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (علیه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید . وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدینه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد یزید قیام ننمودیم مگر وقتی که ترسیدیم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردی که با مادران و دختران آمیرش می کند و شرابخواری می نماید و نماز را رها می کند، به خدا! اگر کسی از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وی به سختی می جنگیدم...» مردم مدینه بسركردگى عبد اللَّه بن حنظلة بربنى امیه شوریدند و فرماندار بنى امیه را از مدینه بیرون كردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، یزید كه از جریان مطلع شد لشكرى بسركردگى مسلم بن عقبه براى سركوبى مردم مدینه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن یوسف را نیز همراه او كرد و این جریان در سال 63 هجرى یعنى دو سال پس از شهادت امام حسین علیه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بیرون مدینه در جایى بنام حره واقم با مردم مدینه جنگ كرد، و در آغاز مسلم بن عقبة و لشكرش شكست خوردند و رو بهزیمت نهادند، ولى با سرزنشهائى كه مسلم از آنان كرده و نوید و تهدید بازشان گردانده این بار مردم مدینه را شكست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز كه در مدینه بودند چنان جنایاتى كردند كه پس از شهادت سید الشهداء علیه السّلام شنیع‏ترین كردار بنى امیه بود و شهر مدینه را بلشگر خود مباح كرده كوچكترین كارشان این بود كه سیصد زن پستان بریدند، بزنان و دختران تجاوز كردند تا جایى كه هشتصد دختر باكره از آنان باردار شد و چون بزائیدند نام آن كودكان را فرزندان حره نامیدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر میدادند شرط بكارت نمیكردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سیصد تن از مهاجر (كه در زمره اصحاب رسول خدا (ص) بودند) بكشتند و رویهم جز انصار و مهاجر عدد كشتگان بده هزار نفر رسید، مسجد رسول خدا (ص) را براى اسبان و شتران خود اصطبل كرده بودند، مردم را نزد مسلم مى‏آوردند و او از ایشان بیعت میگرفت كه همگى بنده یزید هستند و یزید صاحب اختیار مال و جان و ناموس و دین ایشان است، پس هر كه زیر بار چنین بیعتى میرفت رهایش میكردند، و هر كس كوچكترین كندى و تأملى در بیعت نشان میداد بیدرنگ گردنش را میزدند، تنها در میان همه این گیرودار، حضرت زین العابدین علیه السّلام و خاندانش از این جنایات آسوده ماندند، و اساسا هر كس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و كسى بخانه آن حضرت كارى نداشت از این رو بسیارى از زنان و كودكان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از كتاب ربیع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسید[24] عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترین مخالفان یزید و از قیام کنندگان بر ضد وی در واقعه حرّه بود که اهل وی در آن واقعه رجز می خواند و می گفت: بعداً لمن رام الفساد و طغی وجانب الحق و آیات الهدی لا یبعد الرحمن الّا من عصی «دور باد آنکه فساد بجوید و طغیان نماید و از حق و آیات هدایت دوری گزیند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خویش دور نمی سازد». در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سید الشهداء علیه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود . 8. شبث بن ربعی   یکی از سرشناسان و پولداران کوفه، شبث بن ربعی است، که در نفاق و بوقلمون ‏صفتی معروف بود ودارای حالات عجیبی می باشد و در احوالات او می‏نویسند: او در آغاز کار خود مؤذن «سجاح» (زنی که در زمان رسول خدا (ص) ادعای پیغمبری کرد.) بود و سپس مسلمان شد و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) با آن حضرت بیعت کرد و چند بار نیز از طرف آن حضرت مأمور رساندن پیام و نامه به معاویه بود، و مکالماتی هم با معاویه دارد و سخنانی میان آن دو رد و بدل شد. پس از جریان حکمیت، از جنگ با خوارج و همراه شدن با علی (ع) خودداری کرده و پس از چندی به خوارج ملحق شد؛ و پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) در زمره‏ی اصحاب امام حسن (ع) درآمد و سپس به معاویه ملحق شد. پس از مرگ معاویه از کسانی بود که به امام حسین (ع) نامه نوشت و آن حضرت را به رفتن کوفه دعوت کرده آمادگی خود را برای یاری آن بزرگوار اعلام نمود، و چون عبیدالله بن زیاد به کوفه رفت و اوضاع کوفه تغییر کرد جزء سرداران عبیدالله بن زیاد قرار گرفت و به جنگ امام حسین (ع) درآمد و پس از شهادت امام حسین (ع) نیز برای خوشایند دستگاه خلافت و امارت به شکرانه‏ی کشته شدن آن حضرت مسجدی در کوفه بنا کرد. او پس از خروج مختار در زمره‏ی یاران مختار درآمد و به خونخواهی امام حسین (ع) قیام کرد؛ و پس از آمدن مصعب بن زبیر به کوفه و شکست مختار، در زمره‏ی لشگریان مصعب درآمد و رئیس شهربانی و شرطه‏ی مصعب در کوفه گردید و در قتل مختار شرکت کرد. تا اینکه حدود 80 سال عمر ننگین و سراسر نفاق او به پایان رسید و رخت از این جهان بربست. او از نویسندگان نامه بیعت برای امام حسین بود آنگاه که خبر بیعت نکردن امام حسین (ع) با یزید به کوفه رسید، بزرگان کوفه مثل سلیمان بن صرد و شبث بن ربعی و مسیب بن نجبه و دیگران نامه‏هایی به حضرت نوشتند و او را به کوفه دعوت نمودند. آنان در نامه‏هایشان نوشته بودند... «انه لیس علینا امام، فاقدم علینا، اینک ما امام نداریم، پس به سوی ما بشتاب». قرینه صحت این مطلب هم می توان به این اشاره کرد که امام در روز عاشورا در خلال یکی از سخنرنی های که در آن روز انجام داده بود فرمود: «اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى «یزید بن حارث! مگر به من ننوشتید كه میوه‏ها رسیده و باغستانها سرسبز «شده و چاهها پرآب شده و پیش سپاه آماده خویش مى‏آیى، بیا.» گفتند: «ما ننوشتیم.» گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتید.» گوید: آنگاه گفت: «اى مردم! اگر مرا نمى‏خواهید بگذاریدم از پیش شما به‏ سرزمین امانگاه خویش روم.» [25] او در پراکنده کردن مردم کوفه از حول حضرت مسلم یکی از نقش های اساسی را انجام داد و در حالی که مردم دور قصر عبیدالله را محاصره کرده بودند و آماده هر کاری بودند و این روال تا به عصر به همین حال بودند، عبید الله بن زیاد به بزرگان و سران مردم كوفه كه پیش او بودند گفت باید هر یك از شما از گوشه‏یى از پشت بام قوم خود را بیم دهد. كثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند كه اى مردم كوفه از خدا بترسید و بر فتنه‏انگیزى شتاب مكنید و هماهنگى و اتحاد این امت را از میان مبرید و سواران شام را باینجا نكشانید كه پیش از این مزه آنرا چشیده‏اید و شوكت ایشان را آزموده‏اید. چون یاران مسلم سخنان ایشان را شنیدند سست شدند [26] با این که ارشاد شیخ مفید اورا جزء فرماندهان سواره نظام سپاه عمر سعد را در روز عاشورا معرفی می کند که فرماندهی هزار سوار را به عهده داشت؛مقاتل صحنه ای از او را در کربلا نوشته اند که می توان این را هم جزء نفاق او حساب آورد که در ضرب المثل معروف است یک عبا هم در خانه علی بگذار شاید روزی بکار آید وآن صحنه این که شمر حمله كرد تا بخیمه حسین ر سید. فریاد زد آتش را بیارید تا من این چادر را بر ساكنین آن بیفروزم زنان نعره زنان از چادر بیرون رفتند. حسین باو نهیب داد كه تو خیمه مرا بر خانواده من آتش مى‏زنى؟ خداوند ترا بآتش (دوزخ) بسوزاند. حمید بن مسلم بشمر گفت: این كار شایسته نیست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را بكار مى‏برى (عذاب با آتش اختصاص بخدا) تو اطفال و زنان را مى‏كشى. بخدا سوگند كشتن مردان براى خشنودى امیر تو بس باشد. او قبول نكرد (بكار خود ادامه داد) شبث بن ربعى رسید و او را منع كرد وشمر ناگزیر خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهیر بن القین با عده ده مرد بآنها حمله كرد و بعقب راند و از آتش زدن خیمه‏ها بازداشت. [27] رهبر معظم انقلاب در مورد او می‏فرماید: اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظه‏ی حساس از خدا می‏ترسیدند، به جای این که از ابن‏زیاد بترسند، تاریخ عوض می‏شد. آنها آمدند مردم را متفرق کردند، عوام متفرق شدند. [28] . 9. عبدالله بن مطیع عدوی   یکی از کسانی که می توانست نقش آفرین باشد که خود را از این سعادت محروم کرد عبدالله بن مطیع عدوی بود که فردی دنیا پرست بود که به همین سبب هم قصد داشت که امام را از انجام وظیفه خود منصرف کند که متن زیر برسی دیدار او با امام و نگاهی به زندگی اوست دیدار با عبدالله بن مطیع عدوی   [29] تاریخ دو دیدار را از عبدالله بن مطیع عدوی با امام حسین علیه‏السلام برای ما گزارش می کند. نخست در راه مدینه - مکه و دوم برطبق روایت مفید، در ارشاد، هنگامی‏ که امام علیه‏السلام از حاجز به سوی عراق می‏رفت وبه یکی از آب‏ های عرب رسید . در جریان حرکت امام حسین علیه‏السلام در راه مدینه - مکه مفید می‏گوید: همان طور که امام حسین علیه‏السلام میان مدینه - مکه در حرکت بود، عبدالله بن مطیع عدوی از ایشان استقبال کرد و گفت:ای ابا عبدالله، خداوند مرا فدایت گرداند، آهنگ کجا داری؟ فرمود: اینک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آن‏جا رفتم، آن‏گاه در کار خویش از خداوند طلب خیر می‏کنم. عبدالله بن مطیع گفت: ای پسر دختر رسول خدا، در کاری که قصدش را کرده‏ای خداوند برایت خیر بخواهد، ولی من پیشنهادی دارم که می‏خواهم آن را از من بپذیری! حسین علیه‏السلام گفت: چه پیشنهادی؟ ای پسر مطیع! گفت: چون به مکه درآمدی، از فریب کوفیان برحذر باش. چرا که پدرت در این شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزدیک بود جان بسپارد. از این رو در حرم بمان که تو در این دوران سرور عرب هستی. به خدا سوگند که اگر تو هلاک گردی، خاندانت نیز با تو هلاک خواهند شد. والسلام. گوید: امام حسین علیه‏السلام او را وداع گفت وبرایش دعای خیر کرد. . در روایت دینوری دراخبار الطوال آمده است که عبدالله بن مطیع به امام علیه‏السلام گفت: چون به مکه رسیدی و خواستی از آن شهر به شهر دیگری بروی، از کوفه برحذر باش. چرا که شهری است شوم و پدرت در این شهر کشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهانی خنجر زدند که نزدیک بود جان سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هیچ کس را با تو برابر نمی‏دانند و سپس شیعیانت را از همه جا دعوت کن که همگان نزد تو خواهند آمد. امام علیه‏السلام فرمود: خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر می‏کند . اما ابن‏عساکر ماجرای این دیدار را به صورت زیر نقل می کند: هنگامی که حسین بن علی از مدینه بیرون آمد و آهنگ مکه داشت، بر ابن‏مطیع گذشت که سرگرم کندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ گفت: آهنگ مکه دارم؛ و یادآور شد که شیعیانش در آن‏جا به وی نامه نوشته‏اند. پسر مطیع گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ ما را از وجود خویش بهره مند فرما و نزد آنان مرو! ولی حسین نپذیرفت. آن گاه ابن مطیع گفت: این چاه را آماده کرده‏ام وامروز برای نخستین بار به دلو ما آب آمده است. چه می‏شد که شما به درگاه خداوند دعا می‏کردید و برایش برکت می‏خواستید. فرمود: قدری از آبش بیاور عبدالله دلوی آب آورد وامام از آن نوشید، سپس آن را مزمزه کرد ودر چاه ریخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت. . عبدالله بن مطیع عدوی کیست؟   اینک ما در محضر امام حسین علیه‏السلام در راه مکه به مخاطبی از نوع دیگر برمی‏خوریم و او عبدالله بن مطیع عدوی است. مردی از قریش عافیت طلب و سود پرست. اهتمام او بر حفظ منزلت قریش و عرب بیش از اهتمام او به حفظ اسلام است. او نه جویای حق است ونه اهل یاری و دفاع از آن. در ادعای دوستی اهل بیت، با آن‏که نسبت به منزلت ویژه آنان نزد خداوند تعالی آگاهی دارد، دروغگوست؛ و امام حسین علیه‏السلام وی را به طور کامل می‏شناسد! از این رو از کنارش بزرگوارانه می‏گذرد و به او توجه نمی‏کند و در موضوع نهضت با او به صراحت سخن نمی‏گوید و آن طور که به عنوان مثال برای ام‏سلمه، محمد بن حنفیه، فرشتگان و مؤمنان جن، جزئیات آینده نهضت را آشکار می‏سازد، با او چیزی نمی‏گوید. بلکه تنها از هدف مقطعی خود یعنی مکه برایش سخن می‏گوید و از آن پس جز این که «چون به آن‏جا رفتم، آن‏گاه در کار خویش از خداوند طلب خیر می‏کنم» یا «خداوند آن‏چه را که دوست بدارد مقدر می‏کند»، چیزی نمی‏گوید. در گفت و گویش با امام علیه‏السلام در دیدار دوم (طبق روایت ارشاد) می‏بینیم که بیش ترین کوشش ابن‏مطیع این است که «حرمت عرب و حرمت قریش» شکسته نشود؛ و می‏بینیم که خطاب به امام علیه‏السلام می‏گوید: «تو در این دوران سرور همه عرب هستی»، که نشان شدت گرایش نژادی (قومی) در عقل و جان اوست. نیز می‏بینیم که با وجود آگاهی به منزلت امام در اسلام و در میان امت و آگاهی از حقانیت قیام امام علیه‏السلام، به یاریش برنمی‏خیزد و به او نمی‏پیوندد، بلکه همه توجه او در این خلاصه می‏شود که چگونه آب چاهش فراوان و شیرین شود، آن هم به برکت امام علیه‏السلام. عافیت‏طلبی و سودپرستی ذاتی، فرصت بی‏مانندی را که در طول زندگی با گذشتن امام بر عبدالله نصیب وی شد، از دست داد. در حالی که باید آن را غنیمت می‏شمرد و به امام می‏پیوست وبا شهید شدن در حضور آن حضرت دنیا و آخرت را به دست می‏آورد، همت خود را تا آن جا پایین آورد که در فراوانی و گوارایی آب چاهش خلاصه شد. دروغ بودن ادعای ابن‏مطیع مبنی بردوستی امام علیه‏السلام هنگامی آشکار شد که پس از شهادت امام علیه‏السلام به ابن‏بیر پیوست و والی کوفه گردید؛ و به جست‏وجوی شیعیان پرداخت و آنان را می‏ترساند.در رویارویی با قیام مختار نیز با شیعیان جنگید و از خود قاتلان امام حسین علیه‏السلام مانند شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و دیگران علیه آنان کم گرفت. در نخستین خطبه اش در کوفه تصمیم خود را براجرای فرمان ابن‏زبیر مبنی بررفتار با اهل کوفه به سیره عمر بن خطاب و عثمان بن عفان اعلام داشت. امام پس از آن که کوفیان خواستار عمل به سیره ی علی علیه‏السلام شدند از پذیرش دیگر سیره‏ها سرباز زدند، غافلگیر شد. سائب بن مالک اشعری در برابر وی ایستاد و گفت: اما درباره بردن غنایم ما با رضایت ما، همه گواهی می‏دهیم که راضی نیستیم زیادی آن را از پیش ما ببرند، و میان ما تقسیم نکنند و جز با سیره ی علی بن ابی‏طالب که تا دم مرگ در آن سرزمین با آن رفتار کرد، با ما رفتار نشود. ما نیازی نداریم که درباره ی غنایم ما و خود به سیره ی عثمان یا عمر رفتار شود، هر چند که برای ما آسانتر هم باشد..... پی نوشت ها :   [1] جام عبرت [2] 20/3/75 [3] .تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22 [4] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241 [5] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282 [6] اخبار الطوال صفحه 238 [7] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551 [8] رجال الكشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درك نكرده است. [9] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395 [10] وقعة صفین؛ ص 6 [11] رجال ‌الطوسى؛ ص 43 [12] وقعه صفین؛ ص 519 [13] سوره احزاب؛ آیه 23 [14] نگاه كنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163 [15] الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203 [16] همان [17] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206 [18] همان [19] کامل ابن اثیرج 4 صفحه 73 [20] رفتار شناسی مردم کوفه در نهصت حسینی [21] نامه ها ملاقات امام حسین نظری منفرد .و امالی صدوق صفحه 117 [22] ارشاد شیخ مفید جلد2 ترجمه /الکامل جلد4 / چهره ها در حماسه کربلا253 [23] من لا یحضره الفقیه-ترجمه غفارى، ج‏1، ص: 224 [24] ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ج‏2 152 [25] تاریخ‏الطبری/ترجمه،ج‏7،ص:3025و2938 [26] اخبارالطوال/ترجمه،ص:287 [27]الكامل/ترجمه،ج‏11،ص:180 [28] 20/3/75 [29] ارشاد صفحه 245/باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه جلد 1 صفحه 360 /تاریخ یعقوبی جلد2 صفحه 258  

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed