www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 4071
زمان انتشار: 29 نوامبر 2015
| |
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام

السلامُ علي اسيرِ الکربات و قـَتيلِ العـَبرات

بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام

السلامُ علي وَليِّ الله و حبيبه؛ سلام بر ولي و حبيب - دوست- خدا. السلامُ عـَلي خليلِ اللهِ وَ نجيبه؛ سلام و درود بر خليل و گزيده خدا.  السلامُ علي صَفيِّ اللهِ و ابن ِ صَفيّـه؛ درود بر برگزيده خدا و پسر انتخاب شده خدا. السلامُ علي الحُسين ِ المظلوم الشهيد؛ درود بر حسين مظلوم شهيد. السلامُ علي اسيرِ الکربات و قـَتيلِ العـَبرات؛ سلام بر کسي که اسير و گرفتار بلايا و اندوه ها شد و کشته براي اشک ها.

سند زیارت اربعین شیخ طوسی در تهذیب و مصباح ، زیارت مخصوصه روز اربعین را از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است. بررسی زیارت اربعین امام حسین علیه السلام فراز اول: سلام های توصیفی - السلامُ علی وَلیِّ الله و حبیبه؛ سلام بر ولی و حبیب - دوست- خدا. - السلامُ عـَلی خلیلِ اللهِ وَ نجیبه؛ سلام و درود بر خلیل و گزیده خدا. - السلامُ علی صَفیِّ اللهِ و ابن ِ صَفیّـه؛ درود بر برگزیده خدا و پسر انتخاب شده خدا. - السلامُ علی الحُسین ِ المظلوم الشهید؛ درود بر حسین مظلوم شهید. - السلامُ علی اسیرِ الکربات و قـَتیلِ العـَبرات؛ سلام بر کسی که اسیر و گرفتار بلایا و اندوه ها شد و کشته برای اشک ها. در سلام های اولیه زیارت، امام صادق علیه السلام به نوعی اصالت خانوادگی امام حسین علیه السلام را بیان می نماید که ایشان فرزند رسول خدا که حبیب خداست، می باشد . برخی از انبیاء در درگاه الهی با نام خاصی توصیف و معروف شده اند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) با عنوان خلیل الله ، حضرت موسی(علیه السلام) با عنوان کلیم الله ، حضرت عیسی(علیه السلام) با عنوان کلمة الله ، حضرت نوح (علیه السلام) با عنوان نبی الله - که البته ایشان اولین پیامبری بودند که مقام نبوت را به دوش کشیدند- حضرت آدم (علیه السلام) با عنوان صفوة الله و حضرت محمد (صلی الله علیه واله) با عنوان حبیب الله مطرح هستند. برای سلام معانی مختلف ذکر کرده اند، که به اختصار نام می بریم. 1- سلام، یکی از نام های خدای عزوجّل است و مراد آن است که خداوند حافظ تو باشد. 2- سلام به معنای تسلیم. 3- سلام به معنای سلامتی. حال که معنای سلام مشخص شد که به معنای آسایش، امنیت و سلامتی است، به تفسیر سلام بر امام حسین علیه السلام می پردازیم. سلام بر امام به این صورت است که شخص زائر در حالی که حضور امام ایستاده یا از دور ایشان را در ذهن حاضر نموده و به حضرت سلام می نماید و در دل می گذراند که هیچ آزاری و آسیبی از ناحیه من به آن امام، نه در آن وقت و نه پس از آن نخواهد رسید؛ زیرا هدف تمامی آن بزرگواران جز هدایت و اصلاح مردم و اعلای کلمه توحید و شیوع طاعت خداوند در مردم نیست، لذا آنها از معصیت خدا و تخلف از اوامر و نواهی او، از اخلاق ناپسند مردم از قبیل خود بزرگ بینی، حرص، ریا، بخل، حّب قدرت، غیبت، آزار رساندن و ... اذیت خواهند شد. زائر باید حال خود را به گونه ای قرار دهد که مورد رضایت امام باشد، نه مایه اذیت آن حضرت. آن وقت است که در گفتن کلام سلام، صادق است. لذا باید دل را با آب توبه شستشو داده، و اشک پشیمانی از دیده فرو ریزد، و پس از آن به امام عرض سلام داشته باشد. زائر با عرض سلام، خود رابه آن حضرت نزدیک نموده و با تکرار واژه ادب، روح و روان خود را به لحاظ نزدیکی به ایشان از پستی ها و رذایل و آلودگی ها پاک می نماید و سلام را چنان با ادب و خلوص و اشک و آه بر دل القا می نماید، تا سلامتی کامل حاصل گردد و موجب جواب سلام آن بزرگوار گردد. در واقع زائر با عرض سلام بر آن حضرت و یارانش چهره اجتماعی - سیاسی خود را نمایان ساخته و اعلان می دارد که نه تنها با بت درون مبارزه می کند، بلکه همانند خود آن بزرگوار، با طاغوتیان، ظالمان، مستبدان و خائنین به مردم، مبارزه کرده و با شعار سلام، خود را در زمره یاران آن حضرت قرار می دهد. فراز دوم:شهادت و گواهی امام صادق علیه السلام به عظمت و برتری امام حسین علیه السلام - اللهم انی اَشهَدُ أنـَّهُ وَلیـُّکَ وَ ابنُ وَلیِّک؛ بار خدایا گواهی می دهم که ( امام حسین) ولی تو و فرزند ولی تو است . - وَصَفیـُّکَ وَ ابنُ صَفیـِّک، الفائزُ بِکـَرامـَتـِک ؛ و نیز گواهی می دهم که او برگزیده ی تو و پسر برگزیده ی تو است که به کرم تو رستگار است. - اَکرَمتـَهُ بالشَّهادة ؛ خدایا گواهی می دهم که او را به وسیله شهادت گرامی داشتی . - و حَبوتـَهُ بالسـَّعادة ؛ و به او سعادت عطا فرمودی. - و اجتـَبـیتـَه بطیبِ الولادة ؛ و او را از اصل و نسب ، پاکی ولادت بخشیدی. - و جَعَلتـَه سیداً من السادة و قائِداً من القادة ؛ او را آقایی از آقایان و رهبری از رهبران قرار دادی. - و ذائدً مِنَ الذادة و اَعطیتـَهُ مَواریثَ الانبیاء ؛ و او را مدافعی از مدافعان قرار داده و ارث تمام انبیاء را به ایشان عطا فرمودی. - و جعلته حُجَة ًعلی خـَلقِک مِنَ الاوصِیاء ؛ و شهادت می دهم که او را حجت بر خلق خود از اوصیاء قرار دادی. - فـَاَعذَرَ فی الدُعاءِ وَ مَنَحَ النُصح ؛ پس امام حسین علیه السلام نیز در دعوت ، عذری باقی نگذاشت و خیر خواهی نمود. در این دنیا هر کس توسط چیزی و یا عملی به عزت می رسد. امام صادق علیه السلام در این فراز از زیارت، امام حسین علیه السلام را توصیف می نماید که خدایا او ولی تو و فرزند ولی توست، او برگزیده و پسر برگزیده توست. یعنی با تمام عزت و احترامی که برای ایشان قائل بودی ولی به وسیله شهادت به او عزت بخشیدی. تو خواستی که امام به وسیله شهادت، آن هم چنین شهادتی به عزت برسد. خدا به وسیله شهات، امام حسین(علیه السلام) را به سعادت رسانید. طوری که یزید و وزرایش به دنبال دنیا و کسب مقامات دنیوی بودند و به نوعی به دنبال کسب اعتبار بودند ولی امام حسین(علیه السلام) که هیچ چشم داشتی به دنیا نداشت و حکومت را هم صرفاً به عنوان ابزاری برای برافراشتن اسلام و اقامه عدالت می دانست. امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان در فجیع ترین وقایع و جنایت ها، قرار گرفته بودند. اگر چه مدت زمان جنگ کم بوده؛ اما در این مدت کم، انواع و اقسام جنایت ها و پستی ها دیده می شود که البته بزرگترین چهره این جنایات اینست که بر امام معصوم وارده شده است. شهید مطهری(ره) می فرماید: " یک وقت حساب کردم و ظاهراً در حدود بیست و یک نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال نمی کنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود، که تا این اندازه تنوع داشته باشد.(2) و به امام با گذراندن چنین وضعیتی کرامت و شرافت داده شد. فراز سوم:اهداف قیام امام حسین علیه السلام - و بَذلَ مُهجَتـَهُ فیکَ لیَستـَنقـِذَ عِبادکَ مِنَ الجَهالةِ وَ حَیرَةِ الضـَلالة َ؛ - خدایا- جانش را در راه تو بخشید تا بندگانت را از نادانی، سرگردانی و گمراهی نجات دهد. امام حسین علیه السلام قبل از خروج از مکه خطاب به برادرش محمد حنفیه وصیت نامه ای نوشتند که ضمن آن اهداف خود را از قیام اعلام می دارند. در آنجا می فرماید: من برای اصلاح دین جدّم رسول الله و امر به معروف و نهی از منکر قیام می نمایم. با مطالعه تاریخ زمان امام حسین علیه السلام در می یابیم که در دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تغییرات بسیاری ایجاد شده و بدعت های فراوانی نهاده شده بود. امام برای این که حقیقت دین رسول اکرم (صلی الله علیه واله) حفظ شود و دینی سالم به نسل های بعدی رسانده شود هیچ راهی نداشت جز این که قیام نماید و بدین وسیله اعلام کند که حقیقت دین اسلام به یغما برده شده و دین کنونی، دینی است تحریف شده که خلفا به واسطه آن راهی برای حکومت نامشروع خود یافته اند. پس امام قیام می کند تا پیام دین واقعی را به گوش افرادی که خواهان شنیدن حقیقت هستند برساند. فراز چهارم:قاتلان امام حسین علیه السلام - وَ قـَد تـَوازَرَ عـَلـَیه مَن غـَرَّته الدُنیا؛ کسانی بر علیه او( امام) همدست شدند که دنیا آنها را فریب داد. - و باعَ حـَظـَّهُ بالاَرذَلِ الاَدنی وشَری اخِرَتـَهُ بالثـَّمَنِ الاَوکـَس ِ؛ و بهره هستی خود را به بهای ناچیز و پستی فروختند و آخرت خود را به بهای کمی دادند. - و تـَغـَطرَسَ وتـَرَدّی فی هواه؛ گردن فرازی کرده و خود را در پرتگاه هوس انداختند. - و اَسخَطَکَ و اَسخَطَ نـَبیکَ ؛ و تو و پیغمبر تو را به خشم آوردند . - و اَطاعَ مِن عِبادِکَ اهلَ الشـِّقاق ِ وَ النفاق؛ و آن( دنیا پرستان) پیروان بنده هایت شدند که خلاف انگیز و نفاق انگیز بودند. - و حـَمـَلـَة َ الاوزارِ المـُستوجبینَ النار؛ و بار گناه به دوش کشیده و به آتش سزاوار شدند. - فـَجاهدهُم فیکَ صابراً مُحتـَسـباً؛ پس ( امام) جهاد کرد با آنها درحالی که شکیبا بود. - حتی سُفـِکَ فی طاعـَتِکَ دمه؛ تا این که در ( راه) طاعت تو خونش ریخته شد. - وَ استـُبیحَ حَریمَهُ ؛ هتک حرمت به حرم امام مباح شد. امام صادق علیه السلام در این فراز از زیارت به توصیف قاتلان می پردازد که ما در این اینجا به عرض از آنان را معرفی می نماییم. عمربن سعد بن ابی وقاص یکی از افرادی از که در جریان حادثه کربلا نقش بسزایی را ایفا می نماید. سعد پدر عمر از مسلمانانی است که در سالهای نخست بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه مسلمان شد و در راه دین، شکنجه و محرومیت دیده بود که فتح ایران و بنای کوفه به دست او انجام شد؛ ولی مانند بسیاری از یاران رسول خدا(صلی الله علیه واله) علاقه به دنیا بر او غالب گشته و در ماجرای خلافت حضرت علی علیه السلام با آن حضرت بیعت نکرد و در سال 55 یا 58 از دنیا برفت . عمربن سعد؛ اگرچه به خاطر شخصیت معروف پدرش نام درخشانی داشت؛ اما مرد دنیاپرست و بُزدلی بود که بر طبق روایات رسیده، رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و امیرالمؤمنین علیه السلام او را مذمت کردند، به همین جهت پدرش هم از او راضی نبود، به طوری که او را از ارث محروم نمود.(3) نقش عمربن سعد در کربلا، بسیار اساسی بود؛ زیرا او فرمانده کل و جنگ در کربلا، از طرف ابن زیاد بود که پیش از ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، مأموریت یافته بود که با چهار هزار نفر از مردم کوفه برای بازپس گرفتن یکی از شهرهای استان همدان برود و فرمان حکومت "ری" را نیز به نام او صادر کرده بود. "شمربن ذی الجوشن" یکی دیگر از سران و فرماندهان در حادثه کربلا بود. وی در زمان حضرت علی علیه السلام جزو شیعیان و طرفداران حضرت به شمار می آمد، او در جنگ صفین از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان بود و در جنگ با معاویه شرکت داشت و شجاعت زیادی از خود نشان داد.(4) وی علی رغم این که در زمره یاران حضرت علی علیه السلام بود؛ ولی همانند بسیاری از دوستان حضرت، عاقبت به خیر نشد؛ چرا که بر اثر گرفتاری نفسانی، در ردیف دشمنان حضرت و وطرفداران بنی امیه قرار گرفت. اینها نمونه هایی از قاتلان امام حسین علیه السلام بودند که به وسیله حبّ دنیا و مقام وسوسه شده و با فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جنگیدند و امام را به شهادت رساندند. دلائلی نقلی و تاریخی متذکر این نکته است که عامل دنیاپرستی و منفعت طلبی در حادثه کربلا نقش اساسی داشته است. فرزدق شاعر می گوید: من در سال شصت هجری که با مادرم از کوفه عازم مکه و انجام مراسم حج بودم با امام حسین علیه السلام ملاقات نمودم، حضرت از من سؤال کرد: از کوفه چه خبر داری؟ گفتم: قلوب النّاس معک و سیوفهم مع بنی امیّه و ...؛ مردم دلهاشان با توست ، ولی شمشیرهاشان با بنی امیه است و ...(5) سپس حضرت امام حسین علیه السلام در طی بیان مطالبی فرمودند: "انّ النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعقٌ علی السنتهم یحوطونه مادرّت معائشهم فاذا محصوا باالبلاء قلّ الدّیّانون؛ به راستی که مردم، بندگان دنیا هستند و دین و دینداری بر سر زبان و لقلقه آنهاست و دین را فقط زمانی می خواهند که وسیله ای برای تأمین دنیای آنان شود؛ اما وقتی که به گرفتاری و بلا مورد آزمایش قرار می گیرند ، دینداران حقیقی ، بسیار اندک هستند".(6) همیشه در طول تاریخ انسان ، دنیا پرستی و قدرت خواهی ، عامل انحراف بشر بوده و هست. بعضی از قاتلین حسین علیه السلام نیز گرفتار دنیا و خواسته های آن شدند. آنچه را به طور قطع می توان گفت این است که عامل دنیاخواهی در رؤسا و فرماندهان لشکرها همانند عمر سعد و شمر و عاملان اصلی جنگ (یزید و ابن زیاد) نقش اساسی داشته است ؛ زیرا آنها به طور یقین به مقام حسین علیه السلام و حقانیت او آگاهی داشتند؛ ولیکن به خاطر منافع دنیوی و رسیدن به قدرت ، راضی به قتل آن حضرت شدند ، چنانکه عامربن مجمع بعیدی به امام گفت: "امّا رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم ؛ اما رؤسای آنها که رشوه فراوان به آنان داده شده و خورجین هاشان پر شده است، لذا همه یکدست علیه تواند." علاوه بر رؤسا تعدادی دیگر در لشکر دشمن بودند ، علی رغم آگاهی به حقانیت و مظلومیت حسین علیه السلام ، به خاطر از دست ندادن دنیا و زن و بچه در قتل حسین شرکت نمودند؛ البته آنها کسانی بودند که واقعاً نماز می خواندند و شهادتین می گفتند ؛ ولیکن به خاطر شکم و ریاست یا ترس از دادن جان و دنیای خود ، برخلاف اعتقاد خود با حسین علیه السلام جنگیدند ، به همین جهت جنگ اصحاب ابن زیاد در راه عقیده و ایمان نبوده ؛ بلکه جنگ با عقیده و خود بوده است ؛ یعنی آنها کسانی بودند که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگیدند ، به همین دلیل یعنی آنها کسانی بودن که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگیدند ، به همین دلیل آنها از کفّاری که در راه عقیده خود می جنگیدند ، پست ترند ، عقاد در همین باره می گوید: "در پستی یاوران یزید همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با وی می هراسیدند؛ ولی پس از شهادت ، لباس او و اهل بیتش را در میان اموال غارت شده بیرون می آوردند و اینان اگر به دین او و رسالت جدّش هم کافر بودند این عمل آنها در مذهب مردانگی پست ترین کار بود".(7) البته خیانت و فاجعه به این بزرگی را نمی توان با عامل دنیا طلبی فرموله کرد؛ زیرا غریزه منفعت خواهی، کم و بیش عامل انحراف بیشتر انسان ها می شود؛ ولیکن در بعضی از اعمال همانند قتل و کشتار باید خبث باطن و اسارت کامل دنیوی، غرق شدن در شهوات و از خود بیگانگی کامل را عامل داشت، چنانکه عقاد می گوید: "آنان مسخ شدگان زشت رویی بودند که سینه هایشان از کینه فرزندان آدم آکنده بود، به ویژه از کسانی که اخلاق استوار و آثار نیکو داشته اند و به همین دلیل تمامی کینه های خود را از روی دشمنی با وی بر سر آنان ریختند، هر چند که از این کار پاداش و غنیمتی نصیبشان نشد."(8) پس در کربلا، دنیا چشم و دل یزید، ابن زیاد، شمر، عمر سعد و امثال آنها را کور کرده بود، به طوری که با فجیع ترین وضع ممکن، فرزند پیغمبر صلی الله علیه وآله و نور چشم فاطمه (س) را به شهادت رساندند که لعنت خداوند بر تمام آنها باد. فراز پنجم:عبرت آموزی از سالار شهیدان - اشهَدُ انـَّکَ اَمینُ الله وابنُ امینهِ؛ گواهی می دهم که تو امانت دار خدا و پسر امانت دار او هستی. - عِشتَ سَعیداً وَ مَضَیتَ حَمیداً وَ متَّ فـَقیداً مـَظلوُماً شهیداً؛ گواهی می دهم که سعادتمند زندگی کردی و ستوده در گذشتی، و هنگامی که رحلت کردی از وطن خود دور بودی و در حالی که ستم دیده بودی، به شهادت رسیدی. - و اشهـَدُ انَّ الله مـُنجـِزٌ ما وَعـَدَکَ ؛ و گواهم که خدا وفا کند بدان چه تو را وعده داد. - و مُهلِکٌ مَن خـَذلـَکَ و مُعـَذبٌ مَن قتلکَ؛ و ( خدا) هلاک کند هر آن کس که تو را رها کرده و ترک گفته وعذاب کند کسی که تو را کشت. - و اشهـَدُ انـَّکَ وَفیتَ بِعَهدِ الله؛ و گواهی می دهم که به عهد خدا وفا کردی . - و جاهـَدتَ فی سـَبیلِهِ حتی اتیکَ الیـَقینُ ؛ و در راه (خدا) ، تا رسیدن لحظه مرگ جهاد کردی . آن حضرت به دلیل موقعیت خاصّی که برایش پیش آمده، درس های زیادی به طور عملی به تمام انسان های تاریخ و جوامع بشری داده است که به اختصار بیان می کنیم: الف - فضایل شخصی و فردی: 1- توحید و عرفان. 2- عبادت و بندگی. 3- ترک از خودبیگانگی در برابر دنیا و خواسته های آن. 4- تسلیم در برابر رضای خداوند. 5- آگاهی و شناخت به تمام ارزش های الهی و انسانی. 6- شجاعت و مروّت. 7- استقامت و پایداری در برابر ناملایمات و سختی ها. 8- عزّت نفس و مناعت طبع. 9- عفو و بخشش. 10- نترسیدن از مرگ و شهادت و استقبال نمودن از آن. و دیگر ویژگی های فردی که در کتب دیگر مطرح است ب - اجتماعی و سیاسی: 1- ایثار و از خودگذشتگی. 2- وفاداری. 3- برابری و نفی تبعیضات ناروا. 4- عزّت سیاسی. 5- امر به معروف و نهی از منکر. 6- نبودن پیروزی حقیقی در اکثریت. 7- قربانی کردن مصلحت در پای حقیقت؛ یعنی ترک سیاست های محافظه کارانه، برای اثبات حقیقت. 8- مبارزه با زور و استبداد، و بیعت نکردن با مستبدان و مستکبران. 9- جدا نبودن سیاست حقیقی از دیانت و یکی بودن حماسه و عرفان. این درس ها و پیام ها ، قطره ای است از دریای بی کران از عالی ترین نمونه انسانیّت. حال چگونه می شود، کسی خود را هماهنگ آن امام کرده باشد، وجیه و آبرومند نزد خداوند نبوده و عاقبت به خیر نشده باشد. و چگونه ممکن است، انسانی در دنیا با آن حضرت، همگون و هم عقیده و هم جهت (فردی، اجتماعی، سیاسی) باشد و در آخرت از مقام قرب، رحمت و مغفرت به دور باشد، اصولاً تضمین آخرت و سعادت در آنجا بستگی، به سعادت در دنیا دارد، پس حال که دانستیم در همراهی با حسین علیه السلام چه ارزشی نهفته است، جای آن دارد که با تمام خضوع و خشوع از خدای متعال خواستار وجاهت و مقبولیت نزد خودش به واسطه همراهی با حسین علیه السلام باشیم. فراز ششم:تجدید بیعت با سرور شهیدان حسین بن علی علیهما السلام - اللهم انّی اُشهـِدُکَ اَنّی وَلیٌ لِمَن والاهُ ؛ خدایا! من تو را گواه می گیرم که هر آن که حسین(علیه السلام) را دوست دارد، دوست می دارم . - و عـَدُوٌ لـِمَن عاداهُ ؛ و دشمنم با هر کسی که دشمن اوست. - بِابی انتَ وَ اُمّی یابنَ رَسولِ الله ؛ پدر و مادرم به فدایت ای فرزند پیغمبر اکرم. این اذکار یعنی پیروی ما از آن بزرگواران در حدی است که در مقابل دوستان آنان، حقیقت "صلح" و در برابر دشمنان آنان حقیقت "جنگ و محاربه" هستیم و در حقیقت این مطلب است ، که در تمام شداید و سختی ها و گرفتاری ها و همچنین در تمام شادی ها و آرامش ها با شما ، بلکه عین شما هستیم. مگر ممکن است پیرو حقیقی، در صلح و آرامش با اهل بیت بوده و در جنگ و محاربه، بی تفاوت و یا رو در روی آنها باشد و مگر ممکن است شیعه راستین، در جنگ با آن بزرگواران بوده و در صلح به مخالفت با آنان برخیزد، هرگز این چنین نیست؛ زیرا معنای حقیقی شیعه، پیروی در تمام چهره ها است و پیرو واقعی، روحش با امام خود، یکی می شود، لذا صلح امام صلح او، جنگ امام، جنگ او می شود ، چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله پس از آن که خامس آل عبا را تحت کساء جمع نمود ، فرمود: "اللّهم انّ هؤلاء اهل بیتی و خاصّتی و حامّتی ، لحمهم لحمی و دمهم دمی، یؤلمنی ما یؤلمهم و یُحرجنی ما یُحرجهم ، انا حربٌ لمن حاربهم و سلمٌ لمن سالمهم و عدوٌّ لمن عاداهم و محبٌّ لمن احبّهم، انّهم منی و انا منهم... ؛ پس آن زمانی که تمامی آنان (پنج تن) گرد آمدند و تعداد کامل شد، رسول خدا طرفین عبا را گرفتند و با دست راست خود به سوی آسمان اشاره فرمودند: پروردگارا اینان اهل بیت و خاصان و یاوران منند، گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است، آنچه که ایشان را بیازارد مرا آزرده است و آنچه که آنان را به زحمت افکند، مرا به زحمت افکنده، هر که با آن بجنگد، با من جنگیده و هر که با آنان در سلم و صلح باشد با من در سلم و صلح است و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی ورزیده و هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته است. من از آنانم و آنان از من. پس پروردگارا صلوات و برکات و رحمت و آمرزش خود را بر من و آنان قرار بده و پلیدی را از آنان زدوده، و پاکشان گردان... ."(9) یعنی نتیجه را بیان می داریم، که نزدیکی و اتصال من در حدی است که گویی حقیقت سازش شده ام با کسانی که با شما در صلحند و حقیقت جنگ و دشمنی شده ام با کسانی که با شما در جنگند. بابی انت و امّی : پدر و مادر من فدای تو باد. باء، در "بابی" برای تفدیه (فدا و قربانی شدن) است. و ابی، به معنای پدر من و امی، مادر من است. این جمله "بابی انت و امی" در اصل برای دعای تفدیه آمده است، معنای آن چنین است: اگر بلایی یا آفتی بر تو وارد شود، خداوند، جان پدر و مادر مرا فدیه و نگهدار تو کند و در حقیقت این دعا برای احترام به جلالت و بزرگی طرف مقابل است ، همانند الفاظی که در زمان ما برای احترام بیان می شود ، مثل فدای تو شوم، قربانت گردم، دورت بگردم و ... در آن زمان نیز این لفظ را برای احترام و ادب به کار می بردند والا چه بسا پدر و مادر ما زنده نباشند. از طرفی این لفظ در مورد مخاطب زنده استعمال می گردد، در حالی که ظاهرا "امام" از دنیا رفته است؛ ولی به نظر ما اولا امام حداقل زنده به حیات ابدی، همانند اموات است، ثانیاً، در بسیار از موارد فدا شوند مرده است، چنانکه گاهی ما در مورد فلان کس که از دنیا رفته می گوییم، فدایش گردم، پس استعمال این لفظ در این مقام اشکالی نداشته و معنای آن چنین است که: تو چنان هستی که اگر پدر و مادرم زنده بودند فدای تو می کردم. از طرف دیگر، به کار بردن این لفظ در مورد امام می تواند ، معنای بالاتری داشته باشد و آن این که ما نهایت اتصال وحدت خود را با حضرت بیان می داریم تا حدّی که کشته شدن آن حضرت ، مردن ما و پدر و مادر ما است. یعنی وقتی آن بزرگوار کشته شد؛ من و پدر و مادرم و هر کس که با من است ، هزاران مرتبه کشته و زنده شدیم ، چنانکه خود ابی عبدالله فرمود: الیوم مات جدّی رسول الله ، امروز ، جدم رسول خدا کشته شده است و این در حالی است که در عالم ظاهر پیغمبر صلی الله علیه وآله مدتها قبل ، از دنیا رفته است؛ و لیکن همه معانی بیانگر این نکته است، که سلسله خداپرستان در رضا و غضب، مردن و زندگی، خوشحالی و ناراحتی، صلح و جنگ و ... یکی هستند. فراز هفتم:اصالت خاندان امام حسین علیه السلام - اشهَدُ انـَّکَ کـُنتَ نوراً فی الاَصلابِ الشـّامِخة والارحامِ المـَطهَّرة ؛ گواهی می دهم که تو نوری بودی در اصلاب پدران بزرگوارت و ارحام مادران پاک. - لم تـُنَجـِّسک الجاهلیة ُ بانجاسِها؛ دوران جاهلیت تو را به پلیدی های خود، آلوده نکرد. - و لم تـُلبـِسکَ المُدلَهمـّاتُ مِن ثیابـِها ؛ و( دوران جاهلیت) جامه های درهم و برهم خود را بر تن تو نکرد. - و اشهـَدُ انـَّکَ مِن دَعائم ِ الدّین ِ وَ ارکان ِ المـُسلمین ومَعقــِلِ المـَؤمنین؛ و گواهم که تو از ستون های دین، ارکان مسلمین و دژ محکم مؤمنین هستی. - و اشهـَدُ انـَّکَ الامامُ البـِرُّ التـَّقی ِ الرَّضی الزَّکی ِالهادی المهدی ؛ و شهادت می دهم که تو پیشوایی نیکو رفتار، پرهیزکار، پسندیده و پاک، هدایت گر و هدایت شده هستی. فراز هشتم:توصیف فرزندان امام حسین علیه السلام - و اشهـَدُ انَّ الائِمَة َ مِن وُلدِکَ کـَلِمَة ُ التـَّقوی ؛ و گواهی می دهم که امامانی که از اولاد و ذریه تو می باشند، کلمه تقوا هستند. - و اعلامُ الهُدی وَ العـُروَة ُ الوثـقی وَ الحُجَّة ُعلی اَهلِ الدُّنیا؛ و نشانه های هدایت و حلقه محکم تر و حجت، بر همه اهل دنیا هستند. فراز نهم:اعتقادات شیعه - و اشهـَدُ انّی بـِکُم مؤمِنٌ وَ بایابِکُم مُوقن بـِشرایع ِ دینی و خـَواتیم ِ عَمـََلی؛ شهادت می دهم که من به شما و رجعت شما یقین دارم و در انجام کارهایم بر طبق دستورات دین عمل می کنم . - وَ قـَلبی لـِقـَلبـِکـُم سـِلم ؛ و قلبم با قلب شما آمیخته است . - و اَمری لامرِکـُم مـُتـَّبـِع وَ نُصرَتی لـَکُم مُعدَّة ، حتی یاذنَ اللهُ لـَکـُم ؛ و در هر کارِ خود پیرو دستورات شما هستم و آماده یاری و نصرت شما می باشم، تا این که خدا به شما اجازه ظهور دهد. - فمعکم لا مع عدوکم؛ و من با شما هستم نه با دشمنان شما. فراز دهم:صلوات بر اهل بیت علیهم السلام - صلواتُ اللهِ علـَیکـُم و علی ارواحِکـُم وَ اجسادِکُم؛ صلوات خدا بر شما، بر ارواح مقدستان، بر پیکر پاک شما. - وَ شاهـِدِکـُم و غائبـِکـُم وَ ظاهـِرِکـُم و باطنکم؛ و حاضر شما و غائب شما و آشکار شما و نهانتان . - امینَ ربَّ العالمین؛ به اجابت رسان، ای پروردگار جهانیان .   پی نوشت ها: 1- مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 730 . 2- حماسه حسینی، ج 3، ص 121. 3- سید هاشم محلاتی، زندگانی امام حسین(علیه السلام)، ص 378. 4- تاریخ طبری، ج 6، ص 16. 5- مقتل مقرم، ص 206. 6- کشف الغمه، ج 2، ص 308. 7- حماسه حسینی، ج 3، ص 145. 8- همان، ص 49. 9- فاطمه زهرا(س) سید محمدکاظم قزوینی، ص 92، به نقل از عوالم الکبیر.   سایت شهید آوینی

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4070
زمان انتشار: 29 نوامبر 2015
| |
دلیل بزرگداشت اربعین سید و سالار شهیدان

فرا رسیدن اربعین شهادت سید و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)تسلیت باد.

دلیل بزرگداشت اربعین سید و سالار شهیدان

اعتبار اربعین امام حسین(ع) از گذشته، میان شیعه و در تقویم تاریخی وفاداران به امام حسین(ع) شناخته شده بوده است؛ سنتی که تا به امروز در کربلای عراق با قوت برپاست و هر ساله شاهدیم که میلیون ها شیعه، از همه جای دنیا در این روز بر سر مزار امام حسین(ع) گرد می آیند و به عزاداری می پردازند. سئوال این است که دلیل و یا دلایل بزرگداشت سیدالشهداء(ع) در این روز چیست؟ آیا «اربعین» ریشه در مستندات روایی و تاریخی ما دارد؟

درآمد کتاب «مصباح المتهجد» شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی است، از روایات فراوان درباره تقویم مورد نظر شیعه درباره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه و عبادت است، ذیل ماه «صفر» می نویسد: نخستین روز این ماه(از سال 121)، روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است. روز بیستم صفر یعنی اربعین زمانی است که حرم امام حسین(ع) یعنی کاروان اسرا، از شام به مدینه بازگشتند و روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا(ص)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت قبر امام حسین(ع) بشتابد و او نخستین کسی است که قبر آن حضرت را زیارت کرد. در این روز، زیارت امام حسین(ع) مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است. وی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت امام صادق(ع) آورده است: «السلام علی ولی الله و حبیبه، السلام علی خلیل الله و نجیبه، السلام علی صفی الله و ابن صفیه...». این مطلبی است که شیخ طوسی، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن پنجم، درباره اربعین آورده است. طبعا براساس اعتباری که این روز میان شیعیان داشته است، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست، شیعیان به حرمت آن، زیارت اربعین می خوانده اند و اگر می توانستند مانند جابر بر مزار امام حسین(ع) گرد آمده و آن امام را زیارت می کردند. این سنت تا به امروز در عراق با قوت برپاست و هر ساله شاهدیم که میلیون ها شیعه در این روز بر سر مزار امام حسین(ع) جمع می شوند. در اینجا و در ارتباط با اربعین، چند نکته را باید توضیح داد: 1. عدد چهل نخستین مسأله ای که در ارتباط با «اربعین» جلب توجه می کند، تعبیر اربعین در متون دینی است. ابتدا باید نکته ای را به عنوان مقدمه یادآور شویم: اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی، اعداد به لحاظ عدد بودن نقش خاصی، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که کسی نمی تواند به صرف اینکه در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یا چهل یا هفتاد به کار رفته، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری، از آن رواست که برخی از فرقه های مذهبی، به ویژه آنها که تمایلات «باطنی گری» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب می کرده اند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان، متأثر از اندیشه ای درباره اعداد یا نوع حروف بوده و هستند. در واقع بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده می تواند براساس یک محاسبه الهی باشد، اما اینکه این عدد در موارد دیگری هم کابرد دارد و بدون یک مستند دینی می توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست. به عنوان نمونه، دهها مورد در کتابهای دعا، عدد «صد» به کار رفته که مثلاً فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمی شود. همین طور سایر اعداد طی روزگاران، صورت تقدس به خود گرفته، گاه سوء استفاده هایی هم از آنها می شود. تنها چیزی که درباره برخی از این اعداد می شود گفت، آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت است. به عنوان مثال، درباره هفت چنین اظهار نظری شده است. بیش از این هر چه گفته شود، نمی توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد. مرحوم اربلی، از علمای بزرگ امامیه، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و برج های دوازده گانه برای اثبات امامت ائمه اطهار(ع) استناد کرده اند اظهار می دارد، این مسأله نمی تواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامی ها، می توانند دهها شاهد مثل هفت آسمان ارائه دهند که عدد هفت مقدس است، کما این که این کار را کرده اند. 2. عدد «اربعین» در متون دینی یکی از تعبیرهای رایج عددی، تعبیر «اربعین» است که در بسیاری از موارد به کار می رود؛ یک نمونه آن این است که سن رسول خدا(ص) در زمان بعثت، چهل بوده است. گفته می شود که عدد چهل در سن و سال انسان ها، نشانه بلوغ و رشد فکری است؛ گرچه گفتنی است، برخی از انبیا در سنین کودکی به نبوت رسیده اند. از ابن عباس، به نقل از پیامبر(ص ) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد.[1] در نقلی آمده است که، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود، پس از آن در پی آخرت خواهند رفت. [2] در قرآن آمده است که «میقات» موسی با پروردگارش در چهل روز حاصل شد؛ «وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»[3]. در نقل است که، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا در حال سجده بود[4]. درباره بنی اسرائیل هم آمده که برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجه می کردند.[5] اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات فراوان دیگر آمده، سبب تألیف صدها اثر با عنوان «اربعین» با انتخاب چهل حدیث و شرح و بسط آنها شده است. در این نقل ها از پیامبر اسلام(ص) آمده که اگر کسی از امت من، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینیش از آنها بهره ببرد، خداوند در روز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد.[6] در نقل دیگری آمده است که امیرمومنان(ع) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت می کردند، در برابر دشمنانم می ایستادم[7]. مرحوم کفعمی نوشته است: زمین هیچ گاه از یک قطب، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب، خالی نمی شود[8]. درباره نطفه هم تصور بر این بوده که بعد از چهل روز علقه می شود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مضغه تا زمان تولد، در نقل های کهن به کار رفته، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده است. در نقلی از پیامبر گرامی اسلام(ص) آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می کند؛ «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ» [9]. روایات به این مضمون فراوان وجود دارد. چله نشینی برخی از فرقه ها، درست یا غلط، از همین باب بوده است. علامه مجلسی در بحارالانوار در این باره که برگرفتن چله نشینی از حدیث مزبور نادرست است، به تفصیل سخن گفته است. در روایت است کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش تند می شود. نیز در روایت است، کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانی می کند. نیز در روایت است، کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول نمی شود. و نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسی که لقمه حرامی بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی شود[10]. اینها تنها نمونه ای از نقل های بسیاری بود که عدد «اربعین» در آنها به کار رفته است. 3. اربعین امام حسین(ع ) باید دید در کهن ترین متون مذهبی ما، از «اربعین » چگونه یاد شده است. به عبارت دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست؟ چنان که در آغاز اشاره شد، مهمترین نکته درباره اربعین، روایت امام حسن عسکری(ع ) است. که فرموده است: نشانه های مؤمن پنج چیز است: 1.خواندن پنجاه و یک رکعت نماز(17 رکعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل ) 2. زیارت اربعین 3. انگشتری در دست راست 4.وجود آثار سجده بر پیشانی 5. بلند خواندن «بسم الله»در نماز. این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که در منابع دعایی آمده، به اربعین امام حسین(ع ) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده است. اما این که منشأ اربعین چیست، باید گفت، در منابع به این روز، به دو اعتبار نگریسته شده است: نخست، روزی است که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند. دوم، روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر خدا(ص ) از مدینه به کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین(ع ) را زیارت کند. شیخ مفید در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار (علیهم السلام) است، اشاره به روز اربعین کرده و نوشته است: این روزی است که حرم امام حسین(ع )، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام حسین(ع ) وارد کربلا شد. کهن ترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ازشاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است. شیخ طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر، روز شهادت زید بن علی بن الحسین(ع ) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال 64 هجری است، می نویسد: بیستم ماه صفر(چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین(ع) از شام به مدینه مراجعت کرد و نیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا(ص ) ازمدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین(ع ) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت مستحب است و آن زیارت اربعین است[11]. در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین، هنگامی است که روز بالا آمده است. در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده، آمده است: در بیستم این ماه بود که حرم محترم حسین(ع) از شام به مدینه آمدند[12]. همین طور در ترجمه فارسی «الفتوح ابن اعثم» و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است این مطلب آمده است[13]. برخی استظهار کرده اند که عبارت شیخ مفید و شیخ طوسی، بر آن است که روز اربعین، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند، نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند[14]. به هرروی، زیارت اربعین از زیارت های مورد وثوق امام حسین(ع ) است که از لحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است. 4. بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا اشاره شد که شیخ طوسی، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای کربلا از شام به مدینه دانسته است. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین را، زمان بازگشت اسرا از شام به «کربلا» می داند. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است. با این حال، علامه مجلسی پس از نقل هر دو، اظهار می دارد: احتمال صحت هردوی اینها(به لحاظ زمانی ) بعید می نماید[15]. ایشان این تردید را در کتاب دعایی خود، «زاد المعاد»، هم عنوان کرده است. با این حال، در متون بالنسبه قدیمی، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین، مربوط به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست. اسیران، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند. باید توجه داشت که این دو کتاب، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، از جهاتی، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون کهن تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی گردد. این نکته را هم باید افزود، منابعی که پس از لهوف، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرده اند، نباید به عنوان منابعی مستند و مستقل، یاد شوند؛ کتاب هایی مانند «حبیب السیر» که به نقل از آن منابع، خبر بازگشت اسرا را به کربلا آورده اند، نمی توانند مورد استناد قرار گیرند[16]. در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم. نخست نقل ابوریحان بیرونی، که نوشته است: در نخستین روز ماه صفر «أدخل رأس الحسین (علیه السلام) مدینة دمشق، فوضعه یزید (لعنة الله) بین یدیه و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول: لست من خندف ان لم أنتقم من بنی أحمد، ما کان فَعَل لیْت  أشیاخی ببدرٍ شهدوا جَزَع الخزرج من وقع الاسل فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثم قالوا: یا یزید لاتشل قد قتلنا القرن من أشیاخهم و عدلناه ببدر، فاعتدل»[17] بیرونی، روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین(ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان مبارک امام حسین(ع) می زد. دوم سخن عماد الدین طبری در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در 16 ربیع الاول یعنی 66 روز پس از عاشورا می داند؛ که این نقل طبیعی تر می نماید. 5. میرزا حسین نوری و اربعین علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی ازروضه ها و نقل هایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر وی از اساس، نادرست بوده است. ظاهراً وی در دوره اخیر، نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است. ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل نموده که اسرا در بازگشت از شام، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است[18]. داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف»، خبر بازگشت اسراء را به کربلا در اربعین، نقل کرده است. در آنجا منبع این خبر گزارش نشده و گفته می شود که وی در این کتاب، مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده، مطرح کرده است. اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباح می گوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده در غیر آن، که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانسته اند، مورد تردید قرار می دهد. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشتن صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است، بعید است که آنان در اربعین به مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است، اما نمی توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند. ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می کند[19]. این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است. اما درباره اعتبار اربعین در بازگشت اسرا به کربلا، توجه به این نکته نیز اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش ویژه امام حسین(ع) از کتاب «ارشاد»، در خبر بازگشت اسرا، هرگز اشاره ای به بازگشت اسرا به عراق، ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه، هم اشاره ای در «مقتل الحسین» خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلا هم مانند «انساب الاشراف»، «اخبارالطوال»، و «طبقات الکبری» اثری از این خبردیده نمی شود. روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین حذف و تحریفی، دلیلی وجود ندارد. خبر زیارت جابر، درکتاب «بشارة المصطفی» آمده، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره ای نشده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم، به تبع استاد خود محدث نوری، داستان آمدن اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا، نادرست دانسته است[20]. در دهه های اخیر، مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاب «بررسی تاریخ عاشورا» بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است[21]؛ همین طور استاد شهید مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است. 6. شهید قاضی طباطبائی و اربعین شهید محراب مرحوم آیت الله حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی (رحمت الله علیه )، کتاب مفصلی با نام «تحقیق درباره اولین اربعین حضرت سیدالشهداء» درباره اربعین نوشته که اخیراً هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است. هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرا از شام به کربلا، در نخستین اربعین، بعید نیست. این کتاب مشتمل بر تحقیقات حاشیه ای فراوانی در باره کربلاست که بسیار مفید و جالب است. اما به نظر می رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده، چندان موفّق نبوده است. ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه، و از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرت ها ومسیرها و زمان هایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده است. دراین نمونه ها آمده که مسیر کوفه تا شام و به عکس، از یک هفته تا ده، دوازده روز طی می شده؛ بنابر این، ممکن است که در چهل روز، چنین مسیر رفت و برگشتی طی شده باشد. اگر سخن ابوریحان بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین(ع ) روز اول ماه صفر وارد دمشق شده، می توان اظهار کرد که بیست روز بعد، اسرا می توانستند در کربلا باشند. باید به اجمال گفت: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان، در چنین زمان کوتاهی، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این خبر در کتاب های معتبر تاریخ آمده است یا نه؟ تا آنجا که می دانیم، نقل این خبر در منابع تاریخی، از قرن هفتم به آن سوی، تجاوز نمی کند! به علاوه، علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی، نه تنها به آن اشاره نکرده اند، بلکه به عکس  آن تصریح کرده و نوشته اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین(ع ) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شدند. آنچه می ماند این است که نخستین زیارت امام حسین(ع ) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار(علیهم السلام) که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین(ع ) بهره می گرفتند، آن روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده، به عنوان روزی که زیارت امام حسین(ع ) در آن مستحب است، اعلام فرمودند. متن زیارت اربعین هم ازسوی حضرت صادق(ع) انشاء شده و با داشتن مضامینی عالی، شیعیان را از زیارت حضرت در این روز برخوردار می کند. اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایی است که از علائم شیعه دانسته شده است، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز در روایات بی شماری، از علائم شیعه بودن عنوان شده است. زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل از صفوان بن مهران جمال آمده است. وی گفت که مولایم صادق(ع ) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است.... [22] این زیارت، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است، اما از آن روی که مشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین(ع) از این قیام است، دارای اهمیت ویژه می باشد. در بخشی از این زیارت در باره هدف امام حسین (ع ) از این نهضت آمده است: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة. .. و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی؛ خدایا، امام حسین(ع ) همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی و سرگشتگی و ضلالت در راه تو داده، در حالی که مشتی فریب خورده، که انسانیت خود را به دنیای پست فروخته اند، بر ضد وی شوریده، آن حضرت را به شهادت رساندند.» دو نکته کوتاه الف) آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین(ع ) در کتاب «کامل الزیارات» ابن قولویه آمده، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام حسین(ع )، یادآور شده است. [23] ب) ابن طاوس یک اشکال تاریخی نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفر مطرح کرده و آن این که اگر امام حسین(ع ) روز دهم محرم به شهادت رسیده باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر می شود نه بیستم. در پاسخ گفته شده است، به احتمال ماه محرمی که در دهم آن امام حسین(ع ) به شهادت رسیده، بیست و نه روز بوده است. اگر ماه کامل بوده، باید گفت که روز شهادت را به شمارش نیاورده اند.[24] پی نوشت ها: [1]. ارشادالقلوب، ج 1، ص 185، باب 51. [2]. مجموعه ورام، ص 35. [3]. اعراف: 142. [4]. مستدرک وسائل، ج 9، ص 329. [5]. مستدرک وسائل، ج 5، ص 239. [6]. بحارالانوار، ج 2، ص 53، ح 3. [7]. الاحتجاج، ص84. [8]. بحار الانوار، ج 53، ص 200. [9]. بحار الأنوار، ج 67، ص: 213. [10]. مستدرک وسائل، ج 5، ص 217. [11]. مصباح المتهجد، ص 787. [12]. نزهة الزاهد، ص 241. [13]. الفتوح ابن اعثم، تصحیح مجد طباطبائی، ص 916. [14]. لؤلؤ و مرجان، ص 154. [15]. بحار ج 101، ص 334 335. [16]. دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ابوالحسن شعرانی، ص 269. [17]. الاثار الباقیه، ص 422. [18]. لؤلؤ و مرجان، ص 152. [19]. اقبال الاعمال، ج 3، ص 101. [20]. منتهی الامال، ج 1، صص 817 818. [21]. بررسی تاریخ عاشورا، صص 148 149. [22]. مصباح المتهجد، ص 788 و تهذیب الاحکام، ج 6، ص 113. [23]. اربعین شهید قاضی، ص 386. [24]. بحار الانوار، ج 98، ص 335   پایگاه اطلاع رسانی حوزه

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4014
زمان انتشار: 22 نوامبر 2015
| |
زن در آینه‌ی قیام حسینی و قیام مهدوی (2)

زن در آینه‌ی قیام حسینی و قیام مهدوی (2)

یکى دیگر از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین حرکت‌ها و وقایع جهان بشرى، انقلاب حضرت مهدى (علیه‌السلام) است. لذا سزاوار است بدانیم زنان در این قضیه ی مهم، چه نقشى ایفا مى‌کنند و چه مسؤولیتى بر عهده دارند.

ب. نقش زنان در حکومت امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) یکى دیگر از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین حرکت‌ها و وقایع جهان بشرى، انقلاب حضرت مهدى (علیه‌السلام) است. لذا سزاوار است بدانیم زنان در این قضیه ی مهم، چه نقشى ایفا مى‌کنند و چه مسؤولیتى بر عهده دارند. بر اساس برخى از روایات، حضور و نقش این زنان از نظر زمان و موقعیت، چند صورت دارد: حضور پنجاه زن در بین یاران امام امام باقر (علیه‌السلام) در بیان بعضى از نشانه هاى ظهور، مى‌فرماید: «و یجىء والله ثلاث مئة و بضعة عشر رجلا فیهم خمسون امرأة یجتمعون بمکة على غیر میعاد قزعاً کقزع الخریف یتبع بعضهم بعضها و هى الآیة التى قال اللّه: "أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیر"»129؛ «به خدا سوگند، 313 نفر مى‌آیند که پنجاه تن از این عده زن هستند و بدون هیچ قرار قبلى، در مکه کنار یک‌دیگر جمع خواهند شد. این است معناى آیة شریفه: هر جا باشید خداوند همة شما را حاضر مى‌کند، زیرا او بر هر کارى توانا است». نکته شگفت در این روایت، این است که از 313 نفر، پنجاه تن زن هستند. این افراد، جزء همان 313 یار اصلى هستند؛ زیرا اولاً امام (علیه‌السلام) مى‌فرماید: «فیهم» و اگر مقصود، همراهى خارج از این عده بود، امام (علیه‌السلام) مى‌فرمود: «معهم»، دوم اینکه شاید تعبیر «مردان» بدین سبب باشد که بیشتر این افراد، مرد هستند و این کلمه از باب فزونى عدد مردان، چنین ذکر شده است. رجعت زنان این اعتقاد مسلم شیعه است که هم‌زمان با ظهور مهدى‌آل‌محمد (علیهم‌السلام)، برخى از پیامبران (مانند حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله وسلم)) و معصومین (همانند امیر مؤمنان (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام)) و برخى از مؤمنان حقیقى و پیروان اهل بیت (علیهم‌السلام)، به اذن پروردگار زنده خواهند شد و بار دیگر به دنیا باز خواهند گشت. بازگشت این عده، نه تنها غیرممکن نیست؛ بلکه از نظر قرآن کریم، این پدیده، امرى مسلم قلمداد شده و در آیات متعددى، به آن سخن اشاره شده است130. سید مرتضى در این‌باره مى‌نویسد: «علت این‌که شیعه عقیده دارد خداوند در موقع ظهور امام زمان (علیه‌السلام)، برخى از مردگان را زنده مى‌کند، این است که به ثواب یارى امام زمان (علیه‌السلام) نائل آیند و دولت حق آل محمد (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) را که در انتظار آن بوده اند، از نزدیک شاهد باشند و انتقام گیری از ظالمان را به چشم ببینند و از ظهور حق و اعتلاى کلمه توحید، لذت ببرند»131. در میان کسانی که به دنیا رجعت خواهند کرد، گروهی از زنان باایمان نیز هستند. در منابع معتبر اسلامى، نام سیزده زن ذکر شده که به هنگام ظهور قائم آل محمد (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) زنده خواهند شد و در لشگر امام زمان (علیه‌السلام) به مداواى مجروحان جنگى و سرپرستى بیماران، خواهند پرداخت. طبرى در دلائل الامامة، از مفضل بن عمر نقل کرده که او گفت: «امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: ”همراه قائم آل‌محمد (علیهم‌السلام) سیزده زن خواهند بود”. من پرسیدم: ”آنان را براى چه کارى مى‌خواهد؟” فرمود: ”به مداواى مجروحان پرداخته و سرپرستى بیماران را به عهده خواهند گرفت”. عرض کردم: ”نام آنان را بیان فرمایید”. فرمود: ”قنواء دختر رشید هجرى، ام ایمن، حبابه والبیه، سمیه مادر عمار یاسر، زبیده ام خالد احمسیّه، ام سعید حنفیه، صیانه ماشطه، ام خالد جهنیه”»133. امام صادق (علیه‌السلام) در این روایت از میان سیزده زن، فقط نام هشت نفر را ذکر مى‌کند. در کتاب خصایص فاطمى به نام «نسیبه، دختر کعب مازنیه» و در کتاب منتخب البصائر به نام «وتیره» و «أحبشیه» نیز اشاره شده است. نکته ی مهم این‌جاست که در معارف شیعى، رجعت، براى مؤمنان، یک مقام ممتاز و ویژه است و لذا، شامل هرکسی نمى‌شود؛ مگر این‌که لیاقت این سعادت عظیم را به دست آورده باشد. این گروه نیز بهای این توفیق بزرگ را پرداخته‌اند. برخى از آنان همچون صیانه، مادر چند شهید بوده‌اند و خود با وضعى جان‌سوز به شهادت رسیده‌اند. برخى دیگر چون سمیه، در راه دفاع از عقیده ی اسلامى خود، سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل نموده و تا پاى جان از عقیده خود دفاع کرده‌اند. گروهى دیگر هم‌چون ام خالد، نعمت تندرستى پیکر را براى حفظ پیکر اسلام، بر خود حرام کردند و جانباز شدند. آرى! آنان دل‌سوختگانى‌اند که با انجام آن رشادت‌ها ثابت کردند که مى‌توانند گوشه‌اى از بار سنگین حکومت جهانى اسلامى را بر دوش کشند. در ادامه به معرفى برخى از آنان مى‌پردازیم. 1. صیانه ماشطه در کتاب خصائص فاطمیه آمده است: «در دولت مهدى (علیه‌السلام) سیزده زن براى معالجه ی زخمیان، زنده شده و به دنیا باز مى‌گردند، که یکى از آنان صیانه است که همسر حزقیل و آرایشگر دختر فرعون بوده است. شوهرش حزقیل پسر عموى فرعون و گنجینه‌دار وى بوده است. او مؤمن خاندان فرعون بود و به پیامبر زمانش موسى (علیه‌السلام) ایمان داشت»134. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «در شب معراج، در مسیر بین مکه ی معظمه و مسجد اقصى، ناگهان بوى خوشى به مشامم رسید که هرگز مانند آن را نبوییده بودم. از جبرئیل پرسیدم: این بوى خوش چیست؟ گفت: اى رسول خدا! همسر حزقیل به حضرت موسى‌بن‌عمران ایمان آورده بود و ایمان خود را پنهان مى‌کرد. عمل او آرایشگرى در حرمسراى فرعون بود. روزى مشغول آرایش دختر فرعون بود که ناگهان شانه از دستش افتاد و در هنگام برداشتن شانه، بى‌اختیار «بسم الله» گفت. دختر فرعون پرسید: «آیا پدر مرا ستایش مى‌کنى؟» گفت: «نه؛ بلکه کسى را ستایش مى‌کنم که پدر تو را آفریده است و او را از بین خواهد برد». دختر فرعون، شتابان نزد پدرش رفت و گفت: «زنى که در خانه ما آرایشگر است، به موسى ایمان دارد». فرعون او را احضار کرد و گفت: «مگر به خدایى من اعتراف ندارى؟» صیانه گفت: «هرگز؛ من از خداى حقیقى دست نمى‌کشم و تو را پرستش نمى‌کنم». پس فرعون دستور داد، تنوری مسى بر افروزند و چون آن تنور سرخ شد، همه ی بچه‌هاى او را در حضور او در آتش اندازند. زمانى که خواستند نوزاد شیرخوارش را که در بغل داشت، بگیرند و در آتش افکنند، صیانه منقلب شد و خواست که با زبان از دین، اظهار برائت و بیزارى کند که ناگاه به امر خدا، آن کودک به سخن آمد و گفت: «اى مادر! صبر کن که تو راه حق را مى‌پیمایى». فرعونیان آن زن و بچه ی شیرخوارش را نیز در آتش افکندند و سوزاندند و خاکسترشان را در این زمین ریختند و تا روز قیامت این بوى خوش، از این زمین استشمام مى‌شود...»135. آرى! او از زنانى است که زنده مى‌شود و به دنیا باز مى‌گردد و در رکاب حضرت مهدى (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) انجام وظیفه مى‌کند. 2. سمیه؛ مادر عمار یاسر سمیه، هفتمین نفرى بود که به اسلام گروید. بدین سبب، دشمن سخت به خشم آمد و بدترین شکنجه‌ها را بر او روا داشت. ابوجهل، او و شوهرش، یاسر، را مجبور کرد که به پیامبر خدا دشنام دهند؛ اما آنان حاضر به چنین کارى نشدند. او نیز زره آهنین به سمیه و یاسر پوشانید و آن‌ها را در آفتاب سوزان نگه داشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که گاه از کنارشان عبور مى‌کرد، آنان را به صبر و مقاومت سفارش مى‌نمود و مى‌فرمود: «صبراً یا آل یاسر فان موعدکم الجنة»136؛ «اى خاندان یاسر! صبر پیشه سازید که وعده گاه شما بهشت است». سرانجام ابوجهل بر هر یک، ضربتى وارد ساخت و ایشان را به شهادت رساند. خداوند، این زن را به پاداش صبر و مجاهدتى که در راه اعتلاى اسلام، نشان داد و بدترین شکنجه‌ها را در راه خدا تحمل کرد؛ در ایام ظهور مهدى‌آل‌محمد (علیهم‌السلام) زنده خواهد نمود تا تحقق وعده ی الهى را ببیند و در لشگر ولىّ خدا به یاوران آن حضرت خدمت کند. 3. امّ خالد هنگامى که استاندار عراق، یوسف‌بن‌عمر، زید‌بن‌على را در شهر کوفه به شهادت رسانید، دستِ امّ خالد را نیز به جرم تشیع و تمایل به قیام زید، قطع کرد. ابو بصیر مى‌گوید: «خدمت امام صادق (علیه‌السلام) بودیم که امّ خالد با دست بریده شده آمد. حضرت فرمود: اى ابا بصیر! آیا میل دارى سخن امّ خالد را بشنوى؟ عرض کردم: آرى و به آن شادمان مى‌گردم. امّ خالد به نزد حضرت مشرف شد و سخنانى عرضه داشت. من او را در کمال فصاحت و بلاغت یافتم. حضرت (علیه‌السلام) نیز در مسأله ی ولایت و برائت از دشمنان با او سخن گفت»137. مسألة مهمى که مى‌توان به روشنى از سرگذشت او حس کرد، این است که ارادة خداوند متعال، بر این بوده که اگر کسى در کمال غربت و گم‌نامى به حق روى کرد و در دین خدا ثابت قدم ماند؛ خداوند نیز در کنار اجرها و پاداش‌هاى اخروى، او را شهرة جهان می‌گرداند و جزء یاوران بزرگ‌ترین واقعة انسانى که همانا حکومت مهدى موعود (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) است، قرار مى‌دهد. آخرین سخن با در نظر گرفتن اطلاق ادلة انتظار فرج (افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عزوجل138) و یا روایت امام صادق (علیه‌السلام) در دعاى عهد - که زنان و مردان را به طور مساوى در بر مى‌گیرد- زنان نیز همچون مردان در صف منتظران حضرت حجت قرار دارند. آن‌چه از روایات و معارف دینى استفاده مى‌شود، آن است که انقلاب حضرت حجت با حضور یاران و سربازان مؤمن و عاشق صورت مى‌پذیرد و با در نظر گرفتن نقش تربیت در امر پرروش نیروهای انسانى، روشن مى‌شود که اگر بر فرض، هیچ زنى هم در نهضت و قیام حضرت حجت (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) حضور نداشته باشد؛ تمام مردان آن صحنه، با تلاش و تربیت زنان، لیاقت حضور پیدا کرده‌اند و این را مى‌توان علاوه بر نقش حضور شخصى، یک حضور فعال برای تمامی زنان لحاظ کرد. جاى دارد در این‌جا سخن امام خمینى را زینت‌بخش کلام خود کنیم که: «زن، نقش بزرگى در اجتماع دارد. زن، مظهر تحقق آمال بشر است. زن، پرورش‌دهندة زنان و مردان ارجمند است. از دامن زن، مرد به معراج مى‌رود. دامن زن، محل تربیت بزرگ زنان و بزرگ مردان است»139. پرتال تخصصی تبیان مهدویت  

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4006
زمان انتشار: 21 نوامبر 2015
| |
 چون فرزندان حسین‌(‌ع) هستیم حق داریم بگوییم كه خون‌بها می‌خواهیم

چون فرزندان حسین‌(‌ع) هستیم حق داریم بگوییم كه خون‌بها می‌خواهیم

جریان سید شهداء صلوات الله و سلامه علیه به منزله تفسیر قرآن كریم است؛ زیرا انسان كاملِ معصوم همتای قرآن كریم است و سیره، سنّت و سریره او به منزله تفسیر آیات قرآن كریم می باشد.

گر كسی بخواهد از نهضت جهانی سالار شهیدان حسین‌بن‌علی‌بن‌ابی‌طالب صلوات الله علیه بهره ببرد راه‌های فراوانی دارد كه یكی از آن راه‌ها شرح و تفسیر زیارتنامه‌ها و جمله‌های نورانی مأثور از آن حضرت است. ما در مراسم عرض علاقه به یكدیگر در ایام محرم این شعار رسمی را داریم كه «أعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاكم من الطالبین لثاره علیه الصلاة و علیه السلام»؛ این شعار دو بخش دارد آن بخش اوّلش كه درخواست اجر مصیبت‌دیده‌هاست معنایش روشن است بخش دوم دستور پایداری و مقاومت و مبارزه علیه هر دشمنی را می‌دهد برای اینكه در بخش دوم از ذات اقدس الهی مسئلت می‌كنیم آن توفیق را به ما عطا كند كه ما خون‌بهای حسین‌بن‌علی را بگیریم. ثار یعنی خون‌بها «و جعلنا و ایاكم من الطالبین لثاره» جریان خون‌بها اگر كسی وارث باشد حقّ خون‌بها دارد برای اینكه در قرآن فرمود: «مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً» وارث حقّ خون‌بها دارد. مطلب دیگر اینكه خون‌بها را باید از همان قاتل گرفت، اگر قاتل و همه كسانی كه در آن صحنه كربلا بودند رخت بربستند و اكنون وجود ندارند چگونه ما خون‌بهای سالار شهیدان را از او بگیریم؟ این دو سؤال را باید پاسخ داد. پاسخ سؤال اول این است كه ما وارثان حسین‌بن‌علی هستیم ان‌شاءالله چرا؟ برای اینكه امام، پدر مأموم است پدر ما را شهید كردند تا روز قیامت هر شیعه‌ای كه به دنیا می‌آید فرزند حسین‌بن‌علی است چون وجود مبارك پیغمبر علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء فرمود: «أنا و علی أبوا هذه الامّة» فرمود شما یك شناسنامه طبیعی دارید پدرتان معلوم است، مادرتان معلوم است و اسامی اینها در شناسنامه‌های شماست اما یك پدر معنوی هم لازم دارید كه آن را خودتان باید انتخاب كنید انسان وقتی بالغ می‌شود برای خود شناسنامه می‌گیرد فرمود ما شما را به عنوان فرزندی قبول داریم بیایید بچه‌های ما بشوید «أنا و علی أبوا هذه الامّة» ما هم گفتیم «سمعاً و طاعة» شما را به عنوان پدر معنوی قبول داریم، بنابراین اگر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب شدیم و مادر ما صدیقه كبرا سلام الله علیها بود ما فرزندان حسین‌بن‌علی هستیم چون فرزندان حسین‌بن‌علی هستیم حق داریم بگوییم كه ما خون‌بها می‌خواهیم چون پدر ما را شهید كردند. حسین‌بن‌علی یعنی معیار حق و یزید یعنی معیار باطل، امروز باطل مشخص است كه استكبار و صهیونیسم و آل‌سعود است كه روز روشن به این یمن و یمنی مسلمان‌ می‌تازند امروز همان‌ها هستند، این شعار الی یوم القیامه زنده است ما می‌گوییم خدا ما را توفیق جهاد عطا كند كه خون‌بها بگیریم جریان مقاومت در امتداد جریان کربلا است خون‌بهای حسین‌بن‌علی را امروز حزب الله دارد از اسرائیل می‌گیرد، یمن دارد از آل‌سعود می‌گیرد وظیفه ما این است وگرنه كربلا برای ما امروز چه پیامی دارد؟ این یك بخش از دستورهای دینی است كه می‌تواند جریان كربلای سالار شهیدان حسین‌بن‌علی صلوات الله علیه را شرح بدهد. خون شهیدان یک کشور باعث طهارت و پاکی خاک آن سرزمین می شود ما معتقدیم شهدا خود طیب و طاهرند و سرزمینی كه دفن شده اند آن سرزمین نیز پاك شده است لذا اگر در مملكتی چند هزار شهید آرمیده‌اند یعنی چه؟ یعنی ما موظفیم این را از اختلاس و كم‌كاری و بیكاری و اعتیاد و بی‌حجابی تطهیر كنیم. در زیارتنامه آمده است كشوری كه شهید در آن كشور آرمیده است آن کشور باید طیب و طاهر باشد قرآن كریم هم طیب و طاهر بودن را مشخص كرد و فرمود: «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» كشوری كه طیب و طاهر است میوه طیب و طاهر می‌دهد میوه مملكت، دل است، كار است، تولید است، ازدواج به‌وقت است، عفاف و حجاب است اینها میوه مملكت است حالا روشن شد كه عاشورا را با خود عاشورا باید شناخت همان‌طوری كه قرآن را با قرآن باید تفسیر كرد. روایات اهل بیت علیهم السلام را باید با روایات خود اهل بیت تفسیر كرد، نهضت سالار شهیدان را با كلمات خود آنها، با زیارت خود آنها، با ادعیه خود آنها باید معنا كرد. در كشوری كه شهید آرمیده است باید پاك باشد، از چه چیزی پاك باشد؟ كشوری كه در او حسینیه هست در آ‌ن عزاداری است، هیئات عزاداری است، ناله و اشك حسینی است این كشور باید پاك باشد. بنابراین تا آن‌جا كه ممكن است همیشه باوضو در مراسم شركت كنیم و این را معبد و عبادتگاه بدانیم و وقتی كه می‌خواهیم ناله بزنیم مثل اینكه می‌خواهیم الله اكبر بگوییم وارد نماز بشویم كه ثواب گریه عاطفی نباشد یك گریه عقلی باشد كه با همین اشك، محشور شویم دوم اینكه خود ما این‌چنین باشیم و دیگران را هم راهنمایی كنیم كه این كشور را بسازیم تطهیر كنیم پاك كنیم از هر رجسی، از بی‌عفتی، از بی‌حجابی، از تأخیر ازدواج، از نداشتن فرزند، نتیجه همه اینها آلودگی است.   پایگاه اطلاع رسانی حوزه

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4004
زمان انتشار: 17 نوامبر 2015
| |
خرابه ی شام

خرابه ی شام

شب و خورشید و آشیانه ی من                نورباران شده است خانه ی من طَبَقِ نور شد در این دل شب                پاسخ گریه ی شبانه ی  من بوی بابا رسد مرا به مشام                 ابتا مرحبا! سلام، سلام **** مصحفِ روی دست من سر تو است            هفده آیه نقش منظر تو است زخم های سر بریده ی تو                 شاهد زخم های پیکر تو است دررگ حنجر تو دیده شده                 که سرت از قفا بریده شده **** تو نبودی فراق آبم کرد                عمه بیدار ماند و خوابم کرد صوت قرآن تو دلم را برد                     لب خشکیده ات کبابم کرد ای علی بر لب تو بوسه زده!                     چوبِ کی برلب تو بوسه زده؟ **** تا به رویت فتاد چشم ترم                    پاره شد مثل حنجرت جگرم خواستم پا نهی به دیده ی من                پس چرا با سر آمدی به برم دامن دخت داغدیده ی تو                 گشت جای سر بریده ی تو **** طفل قامت خمیده دیده کسی؟!                 مثل من داغدیده، دیده کسی؟! بر روی دست دختر کوچک                     سر از تن بریده دیده کسی؟! من نگویم به من تبسّم کن                با نگاهت کمی تکلّم کن **** ماهِ در خاک و خون کشیده ی من!                گل سرخ زتیغ، چیده ی من! کاش جای سَر بریده ی تو                    بود اینجا سَر بُریده ی من نیزه بر صورتِ تو چنگ زده                کی به پیشانی تو سنگ زده؟ **** هر کجا از تو نام می بردم                 از عدو تازیانه می خوردم وعده ی ما خرابه بود ولی                     کاش در قتلگاه می مردم به خدا شامیان بدند، بدند                تو نبودی مرا زدند، زدند **** کودک وحی کی حقیر شود؟                طفل آزاده چون اسیر شود؟ از تو می پرسم ای پدر! دیدی                دختر چارساله پیر شود؟ قامت خم گواه صبر من است                 گوشه ی این خرابه قبر من است **** حیف از این لب و دهن باشد                 که بر او چوب بوسه زن باشد دوست دارم که وقت جان دادن                 صورتت روی قلب من باشد اشک تو جاری از دو عین من است                بوسه ی من شهادتین من است **** شامیان گریه ی مرا دیدند                    همگی کف زدند و خندیدند من گل نوشکفته ای بودم                 همه با تازیانه ام چیدند تازیانه گریست بر بدنم                 بدنم گشت رنگ پیرهنم **** همه عالم گریستند به من                همچو میثم گریستند به من دل تنگ عدو نسوخت ولی                 سنگ ها هم گریستند به من گریه باید برای غربت من                 که شود این خرابه تربت من

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4003
زمان انتشار: 17 نوامبر 2015
| |
دختری به نام رقیه

تحقیقی درباره حضرت رقیه سلام الله علیها

دختری به نام رقیه

شواهد روایی روز عـاشورا و بـعد از آن، و منابع تاریخی قرن هفتم به بـعد و شـیاع و تـسالم بـین شـیعیان به خوبی اثـبات مـی کند که رقیه یکی از دختران امام حسین(ع) بوده است که در خرابه شام جان سپرده است. البته به این مسئله نیز اذعـان داریم که هـر چـه بر زبان ها نسبت به ایشان جاری مـی شود، بـه ویژه بـر زبـان بـرخی مـداحان بی اطلاع، قابل اثبات و تأیید نیست.

مهم ترین بحث در این دوران درباره حضرت رقیه(س) این است که آیا اصلاً چنین دختری وجود داشته؟ و آیا امام حسین(ع) فرزند دختری سـه یا چـهارساله به این نام داشته است؟ پاسخ به این پرسش، آسان نیست. از یک سو وجود قبری در شام به این نام و پذیرش وجود این دختر در جامعه شیعی، آن هم به صورت مسلم و انکارناپذیر و نقل دهها داستان درباره کرامت او و حـتی بـعضی غلوّها و تندرویها از ناحیه برخی مدّاحان درباره سرگذشت او، مسئله را آن چنان مسلم و حتمی جلوه داده است که کسی به راحتی جرئت نمی کند این پرسش را مطرح کند؛ چرا که امکان متهم شدنش از ناحیه اذهان جامعه شـیعی بـه شدّت وجود دارد. از سوی دیگر، کمبود منابع تاریخی دسته اوّل و قدیمی در این باره به این پرسش دامن می زند که آیا به واقع، چنین دختری وجود داشته است؟ ممکن است حتّی برخی افراد مغرض به دلیل اثر سـازنده و جـانسوزی که زیارت و مـصائب این سه ساله بر روح مردم دارد بـه این پرسـش دامـن بزنند و وجود او را در هاله ای از ابهام ببرند. آنچه اکنون در پی آن هستیم، بررسی این قصّه تاریخی است، به دور از افراط و تفریط ها و براساس آنچه از منابع گذشته و حال در دسـت مـا وجـود دارد. تعداد دختران امام حسین علیه السلام و منابع تاریخی مورخان و مـقتل نویسان در بـیان فرزندان حضرت ابا عبد اللّه(ع) هنگامی که به دختران او رسیده اند، به ذکر دو دختر به نامهای «فاطمه» و «سکینه» بسنده کرده اند.[1]برخی نام «زینب» را نـیز بـدانها افزوده اند.[2] و البته در منابع متأخران، گاه تا هشت دختر برای آن حضرت نام برده اند که عبارت اند از: فاطمه کبری، فـاطمه صـغری، زبـیده، زینب، سکینه، امّ کلثوم، صفیه و دختری که در خرابه وفات کرده است که بعضی نامش را زبـیده و بـعضی رقـیه گفته اند.[3] امّا در هیچ یک از منابع تاریخی اوّلیه، نامی از دختر خردسالی سه یا چهار ساله برای امام حـسین(ع) که اسـم آن رقیه یا فاطمه صغری و یا با نامی دیگر، دیده نشده است و نیز اینکه هنگام اقامت کاروان اسیران در شـام، چـنین دختری با آن صحنه غمناک و شهادت اسفناک مشاهده نشده است. آری، در برخی کتاب های متأخر، شـرح حـالِ این دخـتر آمده است که به زودی بدان اشاره می شود. اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا از چنین دختری بـا آنـ سرنوشت غمبار، در کتاب های تاریخی اوّلیه، سخنی به میان نیامده است و این جریان را ثبت نـکرده اند. در جـواب بـاید گفت که شیعیان در طول تاریخ بر اثر حکومت حاکمان جور، یا فرصت و مجال ثبت حوادث تاریخی را پیدا نـکرده اند و یا در صـورت ثبت، ستمگران آثار علمی و تاریخی شان را سوزانده اند و از بین برده اند؛ مانند کتاب سوزی مشهور مـحمود غـزنوی در ری در سـال 423 ق، کشتار و کتاب سوزی طغرل در بغداد در عصر شیخ طوسی، داستان حسنک وزیر و آوارگی فردوسی، کشتارها و کتاب سوزی های «جزّار» حـاکم مـشهور عـثمانی در شامات، در جنوب لبنان و...»[4]از اینرو ممکن است این جریان در کتب تاریخی گذشته بـوده؛ ولی سـپس از بین رفته باشد. شاهد این ادّعا از بـین رفـتن کتـاب پرارج «الحاویه فی مثالب معاویه»، تألیف قاسم بـن مـحمّد بن احمد مأمونی از علمای اهل سنّت است. کامل بهائی، اصل قصّه رقیه را از آن نـقل کرده اسـت.[5] به این سبب است که در مسائل فـقهی، گـاهی منبع و مـدرک یک حـکم از بـین رفته است. فقها، شیاع یک حکم را بـین شـیعه در صورت اتصال به دوران معصوم، معتبر می دانند. شواهدی بر وجود رقیه با اینـکه در تـواریخ رسمی قرون اوّلیه، سرگذشت رقیه نیامده اسـت؛ ولی با این حال برخی روایات و مـنابع بـه اسم او اشاره کرده اند که به نـمونه هایی اشـاره می شود: 1.محدّث و مورّخ جلیل القدر، مرحوم سید بن طاووس(متوفای 664 ق) می نویسد: «حضرت سـید الشـهداء، زمانی که اشعار معروف «یا دَهْرُ اُفٍّ لَک مـِنْ خـَلِیلٍ...» را ایراد فرمود، زینب(س) و اهـل حـرم، فریاد به گریه بـلند کردنـد. حضرت آنان را امر به صبر کرد؛ آن گاه فرمود: «یا اُخْتاهُ یا اُمَّ کلْثُوم، وَاَنْتِ یا زَینَبُ وَ اَنْتِ یا رُقـَیةُ وَ اَنـْتِ یا فاطِمَةُ، وَ اَنْتِ یا رُبابُ، اُنْظُرْنَ اِذا اَنَا قـُتِلْتُ فـَلا تَشْقَقْنَ عـَلَی جـَیباً وَلا تـَخْمَشْنَ عَلَی وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ عـَلَی هَجْراً[6]؛ خواهرم امّ کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب دقّت کنید زمـانی که مـن به قتل رسیدم،[در مرگم] گریبان چـاک نـزنید و صـورت نـخراشید و کلامـی ناروا بر زبـان نـرانید.»طبق این سخنان، نام رقیه به زبان امام حسین(ع) جاری شده است. پس باید یکی از بستگان نزدیک حضرت بـاشد و از آنـجا که بین خواهران و یا همسران، شخصی با این نام نـداشته ایم به احتمال، دختر حضرت، مقصود اسـت. 2.امام حسین(ع) پس از شهادت علی اصغر به ظاهر به عنوان خداحافظی به خیمه آمد؛ آن گاه فریاد برآورد: «یا اُمَّ کلْثُومَ، وَ یا سَکینَةُ وَیا رُقَیةُ وَ یا عَاتِکةُ وَ یا زَینَبُ یا اَهْلَ بَیتِی عَلَیکنَّ مِنِّی السَّلامُ؛[7] ای امّ کلثـوم! ای سـکینه! ای رقیه! ای عاتکه! ای زینب! ای اهل بیت من! خداحافظ!»اینجا هم از رقیه در ردیف خواهران و دختران نام برده شده است. 3.آورده اند که امام حسین(ع) در آخرین لحظات حیات خویش، هنگام مواجهه با شِمرْ چنین فـرمود: «اَلا یا زَینـَبُ یا سَکینَةُ! اَیا وُلْدِی! مَنْ ذا یکونُ لَکمْ بَعْدِی؛ اَلا یا رُقَیةُ! یا اُمَّ کلْثُومَ! اَنْتُمْ وَدِیعَةُ رَبِّی، الْیوْمَ قَدْ قَرُبُ الْوَعْدُ؛[8] ای زینب! ای سکینه! ای فرزندان من! چه کسی بعد از مـن بـرای شما[و سرپرست شما]خواهد بود؟ ای رقـیه! ای ام کلثوم! شما امانت پروردگار من هستید. امروز وعده[شهادت] نزدیک است.»اینجا هم در ردیف خواهران و دختران اسم او وجود دارد؛ به ویژه کلمه ودیعه می رساند که در این مجموعه نزدیکانی بـوده اند که حـضرت در قبال آنها مسئولیت دارد و بـه عـنوان امانت الهی برای حضرت مطرح بوده اند. 4.در برخی روایات آمده است که حضرت سکینه در روز عاشورا به خواهر سه ساله اش که به احتمال قوی همان رقیه باشد، گفت: «بیا دامن بابا را بگیریم و مانع رفتن و کشـته شـدنش شویم.» شه سوی میدان بی امان می رفت نو گلان تشنه، باغبان می رفت دختری آمد راه میدان بست سوره کوچک ره به قرآن بـست بابا! از وداعی که با حرم کردی شد به من معلوم برنمی گردی شه به یاد آورد روی نیلی را بـوسه باران کرد جـای سـیلی را امام حسین(ع) با شنیدن این سخن، بسیار اشک ریخت و آن گاه رقیه صدا زد: «بابا! مانعت نمی شوم. صبر کن تا تـو را بـبینم.» آن حضرت، او را در آغوش گرفت و لبهای خشکیده اش را بوسید. در این هنگام، آن نازدانه ندا داد: «اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ فـَاِنَّ الظـَّمأَ قـَدْ اَحْرَقَنِی؛[بابا] تشنه ام، تشنه ام، شدّت تشنگی،[جگر] مرا آتش زده است.» امام حسین (ع) به وی فرمود: «کنـار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم. » آن گاه امام حسین(ع) برخاست تا بـه سوی میدان برود. بـاز هـم او، دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا اَبَةُ اَینَ تَمْضِی عَنَّا؟؛ باباجان چرا از پیش ما می روی؟»امام یک بار دیگر آن دردانه را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پُرخون از او جدا شد.[9]شبیه این قصه با تفاوت هایی از هلال و دیگران نقل شده اسـت که در آینده به آنها اشاره می شود. احتمال دارد که تعدد این داستان ها به سبب وداع های متعدد حضرت باشد و احتمال می رود که یک قصه با بیان های مختلفی نقل شده است که ما به اهمّ آن نقل ها اشاره مـی کنیم. 5.هـنگامی که زینب(س) در کوفه با سر بریده ابا عبد اللّه(ع) مواجه شد، اشعاری سرود که در ضمن آن آمده است: «یا اَخِی فاطِمُ الصَّغِیرَةُ کلِّمْهَا فَقَد کادَ قَلْبُها اَنْ یذُوبا[10]؛ ای برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نـزدیک است قلبش ذوب شود[و تهی شود].»فـاطمۀ صغیره در ذهن متأخران و متقدمان بر رقیه اطلاق می شده است. با توجه به اینکه فاطمه، دختر بزرگ امام حسین (ع) بوده و به عقد حسن مثنی در آمده است، نمی تواند این فاطمه، همان فـاطمه بـاشد. پس بـاید دختر دیگری برای ابا عـبد اللّه(ع) بـاشد که به سر بابا خیره خیره نگاه می کرده است. 6.اشعار سیف بن عمیره نخعی کوفی[11] که در دوران امام صادق(ع) می زیسته است، در ضمن این قـصیده آشـکارا دوبـار، نام رقیه را آورده است: وَسکینَةُ عَنْها السَّکینَةُ فـارَقَتْ لَمَّا اَبـتَدَیتَ بِفُرقَةِ وَتَغَیرِ وَ رُقَیةُ رَقَّ الْحَسُودُ لِضَعْفِها وَ غدا لِیعْذِرَهَا الَّذِی لَمْ یعْذَرُ وَ لِاُمِّ کلْثُومَ یجِدْ جَدِیدها لثم عقیبٍ دَمُوعُها لَمْ یکرر لَمْ اَنْسِها وَسَکینَة وَ رُقَیةَ یبْکینَهُ بـَتَحسُّرٍ وَتـَزَفُّرٍ یدْعُونَ اُمـَّهُم البتولة فاطماً دعوی الحزین الواله المُتَحیرُ یا اُمَّنا هَذا الْحُسَینُ مَجدلاً مُلْقی عَفیراً مـَثْلُ بَدر فرهر... وَ عَبیدُکمْ سَیفُ فَتی ابن عُمَیرة عـَبْدٌ لِعـَبْدٍ عَبِید حِیدَر قَنْبَرُ...[12] در اشعار فوق دو بار به نام رقیه اشاره شده است. 7.هلال بـن نـافع می گوید که در میان دو صف لشکر(دشمن) ایستاده بودم. کودکی از حرم امام حسین(ع) بیرون آمد. امـام بـه سـوی میدان می آمد که کودک با گام های لرزان، دوان دوان خود را به امام رسانید و دامن آن حضرت را گرفت و گفت: «یا اَبَة! اُنـْظُرْ اِلَی فـَاِنِّی عَطْشانٌ؛ ای پدر! به من بنگر و ببین من تشنه ام.»این تقاضا آن چنان جانسوز بود که اشـک از دیدگـان امـام حسین(ع) جاری ساخت و فرمود: «بُنَیةُ اَللَّهُ یسْقِیک فَاِنَّهُ وَکیلِی؛ دخترم[می دانم تشنه ای]خداوند تو را سیراب کنـد که او وکیل[و پنـاهگاه] مـن است.» هلال گفت: «پرسیدم این دختر چه کسی بود و با امام حسین(ع) چـه نـسبتی داشت؟» گفتند: «او رقیه دختر سه ساله امام حسین (ع) بود.»[13]در قصّۀ کربلا داستان به این صورت آمده اسـت که چـون حضرت خواست به میدان برود، التفاتی به سوی دخترش کرد. او از زنان جدا شـده بـود و در گوشه ای می گریست و ندبه می کرد. امام نزد او آمـد و وی را تـسلّی داد و این زبـان حال اوست: هَذَا الْوَدَاعُ عَزیزَتِی وَ الْمَلْتَقَی یوْمَ الْقِیامَۀِ عـِنْدَ حـَوْضِ الْکوْثَرِ ای عزیز من! این آخرین وداع است و ملاقات روز قیامت نزد حـوض کوثـر خواهد بود. فَدَعَی الْبُکاءَ وَ لِلْاَسـَارِ تـَهَییء وَاسْتَشْعِرِی الصـَّبْرَ الْجَمِیلَ وَ بَادِرِی گـریه را رهـا کن، برای اسارت مهیا بـاش و بـردباری نیکو را شعار خود قرار بده: وَ اِذَا رَاَیتَنِی عَلَی وَجْهِ الثَّرَی دامِی الْوَریدِ مُبَضَّعاً فَتَصَبِّرِی و چون پیکر قطعه قطعۀ مـن را روی خـاک مشاهده کردی، در حالی که از رگ هایم خون جاری اسـت، شـکیبایی کن. در پاورقی، صـفحه ص 518، اضـافه کرده اسـت که در لحظه وداع، دخترکی از آن حضرت، آب مـطالبه کرد. حضرت به او فرمود که به نزد تو باز خواهم گشت و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حـضرت بوده است.[که نزد رقیه بازگشت]؛ واللّه العـالم.[14] 8.عـصر عـاشورا که دشـمنان بـرای غارت به خـیمه ها ریخـتند، آنجا در مجموع 23 کودک از اهل بیت علیهم السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند که این 23 کودک بر اثر شدّت تشنگی در خـطر مـرگ هـستند. وی اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی نوبت بـه حـضرت رقـیه رسـید، آنـ حـضرت، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: «کجا می روی؟» حضرت رقیه فرمود: «بابایم تشنه بود. می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.» او گفت: «آب را خودت بنوش که پدرت را با لب تشنه شهید کردنـد.» حضرت رقیه گریه کنان گفت: «پس من هم آب نمی آشامم.»[15]البته این نقل سازگاری ندارد با آنچه که در رابطه با قصّه خرابه آمده اسـت که حضرت رقیه، سراغ بابا را می گرفت و گویا از شهادت او اطلاع نداشت؛ ولی به این مقدار می تواند مؤید باشد که دختری به این نام، از دختران امام حسین (ع) بوده است. همچنین نقل شده است که رقیه لحظه نـماز ظـهر، سجّاده بابا را پهن کرد و منتظر آمدن او بود که نماز گزارد.[16]همچنین نقل شده است که این نازدانه در شب شام غریبان، کنار جَسَد بابا بوده است.[17] این مطلب، نـاسازگار اسـت با آنچه در کتب معتبر تـاریخی قـرن هفتم به بعد آمده است، یعنی اینکه بانوان، مرگ و شهادت پدران را از کودکان پنهان می کردند و گویا شخص رقیه از شهادت بابا خبر نداشته است. رقیه در کتب تـاریخی قـرن هفتم به بعد 1.قـدیمی ترین مـوّرخی که درباره این کودک به عنوان دختر امام حسین(ع) و قصّه او در شام سخن گفته است، مورّخ خبیر عماد الدین حسن بن علی بن محمّد طبری، معاصر خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب «کامل بهائی» است.[18]او می نویسد: «زنـان خـاندان نبوّت، در حال اسیری، حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده مـی دادند که پدر تو به فلان سـفر رفـته است و بازمی آید؛ تا اینکه ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی چهارساله بود. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را در خواب دیدم که سخت پریشان بود.» زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و صدای زاری از ایشـان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال[و بی درنگ] گفت: «بروند سر پدر[ش] را بیاورند و در کنار او نهند.» سپس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار سـاله نـهادند. پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد.»[19] 2.مرحوم شیخ عباس قمی نیز عین نقل طبری را در منتهی الآمال[20] آورده و بیان کرده است که رقیه دخـتر امـام حسین(ع) در کنار سر بریده بابا جان داد. 3.در چند کتاب دیگر که به اسامی آنها اشاره می شود، به صورت مفصل مطرح شده است که حسین، دختر خردسالی به نـام رقـیه داشـت که چهار سال از عمر مبارکش مـی گذشت. شـبی از خـواب بیدار شد، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید و جویای پدر شد و پرسید:«پدرم کجاست که من هم اکنون او را [در خواب] دیدم. سرانجام، سر بریده پدر را برای او آوردند. او با دیدن سر بریده، ناله و گریه سر داد؛ آن گاه لب کوچک خـود را بـر لبـ های پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، بـه هوش نیامد، و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[21] 4.محمّد حسن قزوینی به نقل از بعضی آثار اصحاب نقل کرده اسـت که نـام یکی از دخـتران امام حسین(ع) فاطمه صغری بوده است[22] که همان رقیه باشد. 5.علّامه حـائری مـی نویسد که بعضی مانند محمّد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنّن و شیعه می نویسند: «امام حسین(ع) دارای ده فرزند،[یعـنی] شـش پسـر و چهار دختر بوده است.» سپس می نویسد: «دختران او عبارت اند از: سکینه، فاطمه صغری، فـاطمه کبـری و رقـیه علیهنّ السّلام.» و در ادامه می گوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد.»[23] 6.مرحوم آیت اللّه حـاج مـیرزا حـبیب اللّه کاشانی از فقهای گرانقدر اسلام، یکی از دختران امام حسین(ع) را رقیه دانسته و در منتخب التواریخ نیز چنین آمـده اسـت: آن دختری که در خرابه شام از دنیا رحلت فرمود و شاید اسم شریفش رقیه بود، از صبایای[24] حـضرت ابـا عـبد اللّه(ع) بوده است؛ چون مزاری موجود در خرابه شام، منسوب بـه این مـخدّره و مـعروف است به مزار رقیه.[25] 7.عبد الوهّاب بن احمد شافعی مصری، مشهور به شعرانی(متوفای سـال 937 ق) در کتـاب المـنن، باب دهم می نویسد: «نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدی وجود دارد که به مـرقد حـضرت رقیه دختر امام حسین(ع) معروف است. بر روی سنگی واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هـَذا الْبـَیتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِی(ص) وَبِنْتِ الْحُسَینِ الشَهِیدِ رُقَیةِ؛ این خانه، مکانی است که بـه ورود آل پیامـبر و دختر امام حسین (ع)[حضرت] رقیه شرافت یافـته اسـت. »[26] 8.ریاحـین الشریعه نیز تحت عنوان «بانوان دشت کربـلا» رقـیه را یکی از دختران امام حسین(ع) دانسته است.[27]همچنین در اخبار الطوال دینوری، صفحه 262، ابصار العین فـی انـصار الحسین، صفحه 368، کشف الغمّه، جـلد 2، صـفحه 216، علائم، جـلد امـام حـسین، صفحه 331، مصباح الحرمین، عبد الجبار بـن زین العـابدین اشکوئی و... نام رقیه به عنوان دختر امام حسین آمده است. از مجموع آنـچه گـفتیم به خوبی برای انسان اطمینان حـاصل می شود که امام حسین(ع) دخـتری بـه نام رقیه داشته است که بـا وضـع دلخراش در خرابه شام جان داده است. مادر رقیه کیست؟ از پرسش های دیگری که فراوان درباره این نـازدانه، مـطرح می شود، این است که مادر حـضرت، کدام یک از هـمسران امـام حسین(ع) بوده است؟ مـتأسفانه تـاریخ نویسان در این زمینه نـیز اخـتلاف دارند که به آنها اشـاره می شود: 1.شاه زنان؛ علّامه حائری می گوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مـادرش «شـاه زنان» دختر یزدجرد بود.»[28]در نتیجه، وی خـواهر تـنی حـضرت امـام سـجاد(ع) بوده است. 2.امّ اسـحاق؛ جمعی گفته اند مادر او «امّ اسحاق» بوده که قبلاً همسر امام حسن(ع) بود و آن حضرت به برادرش امـام حـسین (ع) وصـیت کرد که با او ازدواج کند، و فضایل بسیاری برای او بـرشمرد و این دخـتر از او بـه دنـیا آمـده اسـت.[29] 3.امّ جعفر قضاعیه؛ نقل دیگر این است که مادر وی، «امّ جعفر قضاعیه» بوده است؛ ولی در این باره، هیچ مستند تاریخی در بین نیست.[30]و شیخ مفید، «امّ اسحاق بنت طلحه» را مادر فـاطمه بنت الحسین معرّفی کرده است.»[31] وفات جانسوز سن مبارک حضرت رقیه در لحظه وفات شهادت گونه اش، سه یا چهار سال بوده است و برخی نیز آن را پنج سـال و هـفت سال گفته اند. علّامه بیرجندی در «وقایع الشهور» و «ریاض القدس» وفاتش را در روز پنجم صفر سال 61 ق دانسته اند.[32]آنـچه خیلی دلخراش و جانسوز است، نحوه وفات و جان دادن رقیه است که در این جا به کیفیت وفات آن نازدانه با توجّه به منابع موجود اشاره می شود: 1.آنچه در کامل بهائی آمده است که پیش تر به آن اشاره شـد.[33] 2.آنـچه در برخی کتاب ها همچون: نفس المهموم، دمعة الساکبه و... آمده، به این شرح است: حسین (ع) دختر خردسالی داشت که سن مبارکش 3 یا 4 سال بود. شبی از خواب پرید، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید، جویای پدر شد و پرسـید: «پدرم کجـاست که من هـم اکنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتی این سخن را از او شنیدند گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زاری سردادند. چون صدای شیون آنان بلند شد، یزید از خـواب برخاست و پرسید: «این گریه و زاری از کجاست؟» پس از جستجو وی را از جریان با خبر کردند. آن ملعون گفت: «سـر پدرش را نـزد او بـبرید!»آن سر مقدس را در زیر سرپوشی قرار دادند و در مقابل او نهادند. کودک پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسین(ع) سرپوش را بـرداشت، و چـون چشمش به سر مبارک پدر افتاد، ناله ای از دل کشید و بی تاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِی خـَضَبَک بِدِمائِک؟ یا اَبـَتاهُ! مـَنْ ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَک؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیتِیمَةِ حَتّی تَکبُرَ...؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیتَنِی تَوَسَّدْتُ التـُّرابَ وَلا اَری شَیبَک مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسی رگهای تـو را برید؟! ای پدر! چه کسی مرا در خـردسالی یتـیم کرد؟! ای پدر! چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم.» آن گاه لبهای کوچک خود را بر لبهای پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت. هـر چه تلاش کردند به هوش نیامد و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[34]محدث قمی اضافه می کند: «بعضی این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکی از اعاظم رحمه الله به نظم آورده است و من در این مقام بـه هـمان اشعار اکتفا می کنم.»[35] یکی نو غنچه ای از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا به افغان از مژه خوناب می ریخت نه خونابه که خون ناب می ریخت بگفت: ای عمّه بابایم کجا رفت؟ بُد این دم در برم، دیگر چرا رفت؟... بگفتش دختر سلطان والا که آن کس را که خواهی، هست اینجا چو این بشنید خود برداشت سرپوش چون جان بگرفت آن را در آغوش ...مرا در خردسالی دربدر کرد اسیر و دستگیر و بی پدر کرد همی گفت و سر شاهش در آغوش به نـاگه گـشت از گـفتار خاموش خدیو بانوان دریافت آن حال که پر زد زآشیان آن بی پر و بال از این غم شد بـه آل اللّه اطهار دوباره کربلا از نو نمودار[36] 3.نقل طاهر دمشقی، که این نقل، نکات جانسوزی دارد و بدین سبب به مطلب، افزوده شد. طاهر بـن عـبدالله دمـشقی گوید که من ندیم یزید بودم و شب ها برای او صحبت می کردم [تا خوابش بـبرد].شـبی به من گفت: «امشب، وحشت[شدیدی] بر من غالب آمده و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصّه و غم پر شـده اسـت و حـال نشستن و صحبت ندارم.» طاهر می گوید: «سر او را به دامن گرفتم تا خوابش بـرد و سـر نـورانی سیدالشهداء در طشت طلا مقابل ما قرار داشت. ساعتی گذشت که صدای گریۀ اسرا از خرابۀ شـام بـلند شـد. به طرف طشت نگاه کردم دیدم که از چشمهای امام حسین(ع) اشک جاری شده است. تعجب کردم! پس دیدم آن سر نـورانی بـه قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لب های مبارکش به حرکت آمد و به آواز اندوهناک و ضـعیفی از آن دهـان مـعجزبیان بلند شد و گفت: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ اَوْلادُنا وَاَکبادُنا وَهؤُلاءِ اَصْحابُنا؛ خداوندا! اینان اولاد و جگرگوشه های ما و اینـها اصـحاب ما هستند.»طاهری گوید که از مشاهده این حال، وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع بـه گـریه کردم و بـالای قصر رفتم. دیدم تمامی اهل بیت اطهار(ع) طفل صغیری را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سـر مـی ریزد و با ناله و فغان می گوید: «یا عَمَّتِی وَیا اُخْتَ اَبِی اَینَ اَبِی اَینَ اَبِی؛ ای عـمّه! و ای خـواهر پدر [بـزرگوار] من! پدر من کجاست؟! پدر من کجاست؟!» از آنها پرسیدم: «چه چیز باعث این همه نـاله و گـریه شـده است؟» گفتند: «طفل صغیر سید الشهداء پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و از ما پدر خـود را مـی خواهد. هر چه به وی تسلّی می دهیم آرام نمی گیرد.»طاهر می گوید نزد یزید برگشتم و دیدم از خواب بیدار شده است و از وحشت، مـانند بـرگ بید می لرزد. آن گاه، سر بریده به یزید رو کرد و گفت: «ای پسر معاویه! من در حق تـو چـه کردم که با این ظلم و ستم، اهل بیتم را در خـرابه جـا داده ای؟»«ثـُمَّ تَوَجَّهَ الرَأْسُ الشَّرِیفُ اِلَی اللَّهِ الْخَبِیرِ اللَّطِیفِ وَقـَالَ: اَللَّهـُمَّ[اِنْتَقِمْ] مِنْهُ بِما عامَلَ بِی وَظَلَمَنِی وَاَهْلِی «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُون»[37]؛ آن گاه، آن سر مبارک و شریف به سـوی خـداوند خبیر و لطـیف تـوجّه و عـرض کرد: خداوندا! از یزید به کیفر رفتارش با مـن و ظـلمش به من و اهل بیتم انتقام بگیر؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست به چـه جـایگاهی منتقل می شوند.»وقتی یزید این جملات را شنید بـدنش به لرزه در آمد و نزدیک بـود که بـندهایش از هم بگسلد. سپس از سبب گـریه اهـل بیت(ع) پرسید، و دستور داد که سر بریده را به خرابه، نزد آن صغیره ببرند.اهل بـیت(ع) وقـتی متوجّه آوردن سر بریده شدند هـمه بـه اسـتقبال آن سر شتافتند و بـا تـحویل گرفتن سر، پروانه وار، گـرد آن سـر، عزاداری برپا کردند. نگاه[رقیه] صغیره به سر مبارک افتاد. پرسید: «ما هذا الرَّأْسُ؟؛این سـر کیست؟» گـفتند: «این سر پدرت[حسین] است.» سپس آن مظلومه سـر مـبارک را از طشت بـرداشت و در بـر گـرفت و شروع به گریه کرد و گـفت: «پدرجان! کاش من فدای تو می شدم. کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم! کاش می مردم و در زیر خاک می بودم و نمی دیدم مـحاسن مـبارک تو به خون خضاب شده اسـت! سـپس آن مـظلومه، دهـان خـود را بر دهان پدر نـهاد و آن قدر گریست که بیهوش شد. وقتی اهل بیت(ع) او را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده است. این مظلومه، همان رقـیه اسـت که مـزاری در خرابه شام به او منسوب است.[38] شب غـریبان بـه شـام ویران سـحر نـدارد چرا نـمیرد کسی که دیگر پدر ندارد به صورت من به بازوی من بود نشانه ز ضرب سیلی ز کعب نیزه و تازیانه غوغا در خرابه شام در تاریخ آمده است که حضرت زینب(و یا امّ کلثوم ) اجازه خـواست تا برای حسین(ع) سوگواری کنند. یزید هم موافقت کرد و دستور داد که اهل بیت (ع) را به دار الحجارۀ ببرند تا در آنجا به سوگواری بپردازند. اهل بیت(ع) در آن مکان، هفت روز عزاداری کردند و هر روز، گروه زیادی از زنان شام، گـرد آنـان جمع می شدند و عزاداری داشتند. این سوگواری به قدری شدید بود که اطرافیان یزید از جمله مروان پیشنهاد دادند که اهل بیت(ع) را به مدینه برگردانند و گرنه حکومت یزید به خطر خواهد افتاد.[39] این ماجرا، بنابر قاعده، قـبل از رحـلت رقیه بوده است؛ چون ورود اهل بیت(ع) به شام، اوّل صفر سال 61 ق و رحلت این شاهزاده خانم، پنجم و یا بعد از آن بوده است. به هر حال، مرگ رقیه در خرابه شـام غـوغا برپا کرد و به قدری زنان، بـه ویژه عـمّه ها گریه کردند که قابل انعکاس و تصور نیست؛ به ویژه در آن زمانی که فردی را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخی نقل کرده اند که زن غسّاله، دست از غسل کشید و پرسید: «سرپرست این اسیران کیست؟» حضرت زینب(س) فرمود: «چه می خواهی؟» غساله گفت: «بیماری این دخترک چه بوده اسـت که بـدنش کبود شده است؟»حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود: «ای زن! او بیمار نبود، این کبودیها آثار تازیانه و ضربه های دشمنان است.»[40] از آنچه گفتیم به خوبی به دست می آید که شواهد روایی روز عـاشورا و بـعد از آن، و منابع تاریخی قرن هفتم به بـعد و شـیاع و تـسالم بـین شـیعیان به خوبی اثـبات مـی کند که رقیه یکی از دختران امام حسین(ع) بوده است که در خرابه شام جان سپرده است. البته به این مسئله نیز اذعـان داریم که هـر چـه بر زبان ها نسبت به ایشان جاری مـی شود، بـه ویژه بـر زبـان بـرخی مـداحان بی اطلاع، قابل اثبات و تأیید نیست. پی نوشت ها: [1]مناقب آل أبـی طـالب، ابـن شهرآشوب، قم، مؤسسه انتشارات علّامه، ج 4، ص 77؛ الارشاد، سلسله مؤلّفات شیخ مـفید، بیروت، دار المفید، 1414 ق، ج 2، ص 135، اعلام الوری، طبرسی، قم، مؤسسة آل البیت(ع)، اوّل، 1417 ق، ج 1، ص 478؛ نسب قریش، مصعب الزبیری، قاهره، دار المعارف، سوم، ص 59؛ انساب الاشراف، بلاذری، بـیروت، دار الفـکر، اوّل، 1401 ق، ج 3، ص 1288؛ تـذکرة الخواص، سبط بن جوزی، مؤسسة اهل البیت (ع)، ص 249. [2] کشف الغمّة فی معرفة الائمّة، اربلی، تبریز، سوق مسجد الجامع، تحقیق رسولی، ج 2، ص38. [3] ر.ک: تذکرة الشهداء، حبیب اللّه کاشـانی، ص193، بـه نقل از: ستاره درخشان شام، ص195. [4] ستاره درخشان شام، علی ربّانی خلخالی، قم، انـتشارات مـکتب الحسین، اوّل، ص 17. [5] ر.ک: سـتاره درخـشان شـام، هـمان، ص 15، فـوائد الرضویه، شیخ عباس قمی، دار الکتب الاسلامیة، ص 111. [6]اللهوف، سید بن طاووس، تحقیق شیخ فارس تبریزیان (حسّون )، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ص 140 و 141 و ستاره درخشان شام، ص 16. [7] مقتل الحسین و مصرع اهل بیته وأصحابه فی کربلاء، المشتهر بمقتل ابی مخنف، قم، منشورات الرضی، 1362 ش، ص 131 و ر.ک: ینابیع المودّة، قندوزی، ص 346 و احقاق الحق، ج 11، ص 633. [8] موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قـم، دار المـعروف، اوّل، 1415 ق، ص511 و ینابیع المـودة، ج 2، ص 416. [9]وقایع عاشورا، سید محمّد تقی مقدّم، ص 455 و حضرت رقیه، شیخ علی فلسفی، ص 550؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 200. [10]بحار الانوار، محمّد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفـاء، ج 45، ص 115. [11] سیف از اصحاب بزرگوار امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و از راویان برجسته و مشهور شیعه بـوده اسـت که رجال شناسان بزرگی چون شیخ طوسی در فهرست، نجاشی در رجال، علّامه حـلّی در خـلاصة الاقوال، ابن داوود در رجال و علّامه مجلسی در وجیزه به وثاقت وی تصریح کرده اند.ابن ندیم در فهرست خویش، وی را از آن دسته از مـشایخ شـیعه مـی شمارد که فقه را از ائمه (ع) روایت کرده اند. شیخ طوسی در رجال خویش، وی را صاحب کتابی می داند که در آن از امام صـادق(ع) روایت نـقل کرده اسـت. مرحوم سید بحر العلوم در الفوائد الرجالیه لیستی از راویان شهیر شیعه، همچون: محمّد بن أبی عمیر و یونـس بـن عـبد الرحمان را آورده است که از وی روایت نقل کرده اند. همچنین وی، طبق نقل امام باقر(ع)از جمله راویان زیارت معروف عاشورا اسـت.(ر.ک سـیاهپوشی در سوگ ائمه نور، شیخ علی ابو الحسنی (منذر)، ص 140 و 141، به نقل از: ستاره درخشان شـام، ص 20.) [12] المنتخب فی جمع المراثی والخطب المشتهر بالفخری، شیخ فخر الدین طریحی، بیروت، مـؤسسة الاعـلمی، 1412 ق / 1992م، ج 2، ص436؛ سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور، هـمان، ص 320؛ اعـیان الشیعه، سـید مـحسن امـین، تحقیق سید حسن امین، بیروت، دار التـعارف للمـطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 326؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 21 و ادب الطف، سید جواد شبّر، بیروت، مؤسسة البلاغ، ج 1، ص 196. [13] الوقـایع والحـوادث، محمّد باقر ملبوبی، قم، انتشارات دین و دانـش، ج 3، ص 192؛ سوگنامه آل محمد(ص)، محمدی اشـتهاردی، قـم، انتشارات ناصر، 1375 ش، ص 340، نامبرده از انوار الشـهاده نـقل کرده است؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 22. [14] همان، ص 518 و 519. [15] سرگذشت جانسوز رقیه، ص 29؛ ثمرات الحیاة، ج 2، ص 38؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 202. [16] حضرت رقیه، علی فلسفی، ص 7، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 203. [17] ر.ک: ستاره درخشان شام، ص 204 و سرگذشت جانسوز رقیه، ص 27. [18] مرحوم شیخ عباس قمی درباره کتاب کامل بهائی مـی نویسد: «کتـاب کامل بـهائی نوشته عماد الدین طبری، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متکلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه، کتابی پرفـایده است که در سنه 675 ق تمام شده و قریب به 12 سال همّت شیخ مـصروف بـر جـمع آوری آن بوده است؛ اگر چه در اثنای آن چند کتاب دیگر تألیف کرده است. سپس می افزاید از وضع آن کتاب معلوم می شود کهـ نـُسخِ اصول و کتب قدمای اصحاب نزد او موجود بوده است؛ از جمله کتاب «الهاویه فی مـثالب مـعاویه» تـألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونی از علمای اهل سنّت. ر.ک: ستاره درخشان شام، همان، ص 15 و فوائد الرضـویة، ص 111. [19] کامل بهائی، عماد الدین طبری، قم، مکتبة المصطفوی، ج 2، ص 179. [20] منتهی الآمـال، شـیخ عـباس قمی، چاپ اسلامیة، ج 1، ص 316؛ همان، چاپ مؤسسة انتشارات هـجرت، ج 1، ص 807. [21] نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، انـتشارات بـصیرتی، و چاپ انتشارات مکتبة الحیدریة، اوّل، 1379 ش، ص 415 و 416؛ معالی السبطین، حائری، بیروت، مؤسسة النعمان، 1412 ق، ج 2، ص 170؛ الدمعة الساکبة، مـحمّد بـاقر بـهبهانی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج 5، ص 141. [22] ریاض الاحزان، محمّد حسن قزوینی، ص 144، به نقل از: قصّه کربلا، ص 518. [23] معالی السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سـرگذشت جـانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از ستاره درخشان شام، همان، ص 197. [24] دختران. [25] تـذکرة الشـهداء، ملا حبیب اللّه کاشانی، منتخب التواریخ، ص 299، به نقل از: ستاره درخشان شام، همان، ص 195 و 196. [26] سرگذشت جانسوز حـضرت رقـیه، ص 53 و ستاره درخشان شام، همان، ص 13 - 14. [27] ریاحین الشـریعه، مـحلّاتی، کتابفروشی اسـلامیه، ج 3، ص 309. [28] معالی السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از: ستاره درخـشان شـام، ص 197. [29] زندگانی چهارده معصوم، عمادزاده، ج 1، ص 633؛ کشـف الغـمّه، اربلی، همان، ج 2، ص 216؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 368؛ اخبار الطوال، دینوری، قم، منشورات الرضی، ص 262. [30] السیده رقیه، عامر الحلو، ص 42، به نقل از: ستاره درخشان شام. [31] ترجمه ارشـاد شـیخ مفید، ج 2، ص 137. [32] ر.ک: ستاره درخشان شـام، ص 199. [33] کامل بهائی، ج 2، ص 179. [34] نـفس المـهموم، ص 456؛ معالی السبطین، ص170 والدمعة الساکبه، ص 141. [35] منتهی الآمال، همان (چـاپ اسـلامیه)، ج 1، ص317. [36] منتهی الآمال، همان، ج 1، ص 317، با تلخیص. [37] شعراء/227. [38] منتخب التواریخ، مـیرزا هـاشم خراسانی، انتشارات علمیه اسـلامیه، بـاب پنجم، ص 299 و ستاره درخشان شام، ص 211. [39] قمقام زخار، فرهاد میرزا، تهران، انتشارات اسلامیه، ص 579 و قصّه کربلا، ص 520. [40] الوقایع والحوادث، ج 5، ص 81؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 220؛ زینب، فروغ تابان کوثر، ص 366.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4002
زمان انتشار: 17 نوامبر 2015
| |
 وقتی راهب مسیحی یک شبه حسینی می شود

إنَّ الحُسَین مِصباحُ هُدی وسَفینَةُ نَجاة

وقتی راهب مسیحی یک شبه حسینی می شود

پایان خوش و عاقبت بخیری راهب مسیحی بعد از شنیدن انفاس قدسی سر مبارک امام حسین(ع) و گفتگوی معجزه گونه امام با راهب، سرانجام به پذیرش دعوت اسلام و خدمت اهل بیت عصمت و طهارت، منجر می شود. ماجرای بردن رأس مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) به شام و مسلمان شدن آن راهب دیرنشین مسیحی به سبب رؤیت کرامت هایی که از آن سر نورانی می بیند یکی دیگر از اتفاقاتی است که در مدت زمان اسارت کاروان اهل بیت از کربلا تا شام به وقوع پیوسته است. در ادامه ماجرای این راهب مسیحی را در منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، می خوانید

داستان اسلام آوردن راهب مسیحیان، در منابع متعددی از کتب شیعه و اهل سنت، ذکر شده است از جمله: در کتاب تذکرۀ الخواص ابن جوزی[1]، از منابع اهل سنت و نیز در کتاب المناقب ابن شهرآشوب[2]، و کتاب الخرائج و الجرائح قطب راوندی [3] از منابع شیعه، ذکر شده است. وقتی رأس مبارک حضرت سیدالشهدا را لشکر ابن زیاد ملعون به سرکردگی خولی أصبَح پیشاپیش برای یزید می بردند، شب را در کنار دیر راهب در حوالی شهر حلب منزل کرده به شرب خمر مشغول گشتند. در آنجا در سه نوبت دستی از غیب بیرون شده بر دیوار بیرونی دیر و عبادتگاه، ابیاتی در لعن و عذاب قاتلان امام می نوشت. لشکریان از این ابیات خوف کرده و عیش و طرب رها می نمایند. نیمه شب راهب در دیر خود صدای تسبیح و تقدیس خدا می شنود و سر از دریچه بیرون برده می بیند از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نوری عظیم به جانب آسمان ساطع می شود و اینک اصل ماجرا و جزئیات آن به نقل از کتاب های شیعه و اهل سنت. روایت لشکریان ابن زیاد از حوادث عبادتگاه مسیحیان چون لشکر ابن زیاد در کنار دیر و عبادتگاه راهب مسیحی، منزل کرد، سر حضرت امام حسین(ع) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح[4]، آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند. پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره غذا را گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، که ناگهان با حوادث عجیبی، روبر میشوند. رواندی، از محدثین شیعه، داستان و ماجرا را از زبان یکی از لشکریان ابن زیاد را چنین گزارش می دهد: أَنَا أَحَدُ مَنْ کانَ فِی الْعَسْکرِ الْمَشْئُومِ عَسْکرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَلَیهِ اللَّعْنَةُ حِینَ قُتِلَ الْحُسَینُ بْنُ عَلِی وَ کنْتُ أَحَدَ الْأَرْبَعِینَ الَّذِینَ حَمَلُوا الرَّأْسَ إِلَی یزِیدَ مِنَ الْکوفَةِ فَلَمَّا حَمَلْنَاهُ عَلَی طَرِیقِ الشَّامِ نَزَلْنَا عَلَی دَیرٍ لِلنَّصَارَی وَ کانَ الرَّأْسُ مَعَنَا مَرْکوزاً عَلَی رُمْحٍ وَ مَعَهُ الْأَحْرَاسُ فَوَضَعْنَا الطَّعَامَ وَ جَلَسْنَا لِنَأْکلَ فَإِذَا بِکفٍّ فِی حَائِطِ الدَّیرِ تَکتُبُ:  أَ تَرْجُو أُمَّةً قَتَلَتْ حُسَیناً شَفَاعَةَ جَدِّهِ یوْمَ الْحِسَابِ  قَالَ فَجَزِعْنَا مِنْ ذَلِک جَزَعاً شَدِیداً وَ أَهْوَی بَعْضُنَا إِلَی الْکفِّ لِیأْخُذَهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادَ أَصْحَابِی إِلَی الطَّعَامِ فَإِذَا الْکفُّ قَدْ عَادَتْ تَکتُبُ مِثْلَ الْأَوَّلِ:  فَلَا وَ اللَّهِ لَیسَ لَهُمْ شَفِیعٌ وَ هُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِی الْعَذَاب فَقَامَ أَصْحَابُنَا إِلَیهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادُوا إِلَی الطَّعَامِ فَعَادَتْ تَکتُبُ:  وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَینَ بِحُکمِ جَوْرٍ وَ خَالَفَ حُکمُهُمْ حُکمَ الْکتَابِ  فَامْتَنَعْتُ عَنِ الطَّعَامِ وَ مَا هَنَّأَنِی أَکلُهُ ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَینَا رَاهِبٌ مِنَ الدَّیرِ فَرَأَی نُوراً سَاطِعاً مِنْ فَوْقِ الرَّأْس. الخرائج و الجرائح: ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت: آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟ به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند. باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: (چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود. چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب، صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود. وصف حال کاروان اسرای اهل بیت پیامبر(ص) و اما حال اسیران کاروان اهل بیت(ع) چگونه است؟ ابن جوزی، در کتاب تذکرۀ الخواص، وصف حال زنان، کودکان و کاروان فرزند پیامبر، را چنین، گزارش می دهد: لَمّا أنفَذَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی یزیدَ بنِ مُعاوِیةَ مَعَ الاساری مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ، مِنهُم نِساءٌ وصِبیانٌ وصَبِیاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، عَلی أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقینَ، مُکشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ، وکلَّما نَزَلوا مَنزِلًا أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ، فَوَضَعوهُ عَلی رُمحٍ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّیلِ إلی وَقتِ الرَّحیلِ، ثُمَّ یعیدوهُ إلَی الصُّندوقِ ویرحَلوا. فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ،  ابن زیاد، سر حسین علیه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله- که سخت در بندشان کرده بود-، سوار بر شترِ بی جهاز و سر و رو باز، به اسارت فرستاد. سر حسین علیه السلام را نیز همراهشان به سوی یزید بن معاویه، روانه کرد و هر گاه در منزلی فرود می آمدند، سر را از صندوق مخصوص آن بیرون می آوردند و آن را بر سرِ نیزه می کردند و همه شب تا هنگام حرکت، از آن، محافظت می کردند و سپس آن را به صندوق، باز می گرداندند و حرکت می کردند. آغاز هدایت راهب مسیحی همانطور که ذکر شد، سر مبارک امام حسین، به همراه کاروان اسراء، منزلگاه های مختلفی را طی می کند تا اینکه سرانجام به عبادتگاه و دیر راهب مسیحی وارد می شوند. آغاز هدایت و اعجاز دیگری از سر مبارک امام حسین، فرا می رسد. راهب، کنجکاو می شود. وفی ذلِک المَنزِلِ دَیرٌ فیهِ راهِبٌ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلی عادَتِهِم، ووَضَعوهُ عَلَی الرُّمحِ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلی عادَتِهِ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَی الدَّیر. آنان، در یکی از منزل ها که دِیر راهبی در آن بود، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود، بیرون آوردند و آن را بر سرِ نیزه کردند و نگهبانان، مطابق شیوه خود، از آن نگهبانی کردند و نیزه را به دِیر، تکیه دادند. راهب مسیحی می گوید: اگر حضرت مسیح، فرزندی داشت، او را بر چشمانمان، جای می دادیم. در نیمه های شب، حادثه ای شگرف و عجیب، توجه راهب را به سمت سپاه ابن زیاد و یزید، جلب می کند. آن حادثه چیست؟؛ منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، چنین می نویسند: فَلَمّا کانَ فی نِصفِ اللَّیلِ رَأَی الرّاهِبُ نوراً مِن مَکانِ الرَّأسِ إلی عَنانِ السَّماءِ، فَأَشرَفَ عَلَی القَومِ، وقالَ: مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ أصحابُ ابنِ زِیادٍ. قالَ: وهذا رَأسُ مَن؟ قالوا: رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ، ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: نَبِیکم؟ قالوا: نَعَم. قالَ: بِئسَ القَومُ أنتُم، لَو کانَ لِلمَسیحِ وَلَدٌ لَأَسکنّاهُ أحداقَنا. نیمه شب، راهب، نوری از جایگاهِ سر مبارک امام حسین، تا دوردستِ آسمان دید. از بالای دِیر به آن قوم، رو کرد و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما یاران ابن زیاد هستیم. راهب گفت: این، سرِ کیست؟ گفتند: سرِ حسین بن علی بن ابی طالب، پسر فاطمه، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله. راهب مسیحی، گفت: پیامبرتان؟! گفتند: آری. راهب گفت: قوم بدی هستید! اگر مسیح علیه السلام، فرزندی داشت، او را بر بالای چشمانمان جای می دادیم. پیشنهاد راهب مسیحی به لشکر ابن زیاد ناگهان، سپاهیان این زیاد، با پیشنهاد وسوسه انگیز، راهب مسیحی، مواجه می شوند. بی درنگ، پیشنهاد را می پذیرند. ثُمَّ قالَ: هَل لَکم فی شَی ءٍ؟ قالوا: وما هُوَ؟ قالَ: عِندی عَشَرَةُ آلافِ دینارٍ تَأخُذونَها، وتُعطونِّی الرَّأسَ یکونُ عِندی تَمامَ اللَّیلَةِ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ، قالوا: وما یضُرُّنا، فَناوَلوهُ الرَّأسَ، وناوَلَهُمُ الدَّنانیرَ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ، فَغَسَلَهُ وطَیبَهُ، وتَرَکهُ عَلی فَخِذِهِ، وقَعَدَ یبکی اللَّیلَ کلَّه. سپس گفت: آیا موافقید کاری کنیم؟ گفتند: چه کاری؟ گفت: ده هزار دینار، نزد من است. آن را می گیرید و در عوض امشب، سر را به من می دهید و آن را هنگام حرکت، از من پس می گیرید. گفتند: برای ما زیانی ندارد. سر را به او دادند. و دینارها را داد و سر را گرفت و آن را شست و خوش بو کرد و روبروی خود قرار داد و همه شب را به گریه نشست. گفتگوی راهب مسیحی و سر مبارک امام حسین(ع) آنگاه، راهب ازحضرت مسیح، عاجزانه می خواهد، سر مبارک امام حسین(ع)، که نورانیت را به سمت آسمان و با حالتی معجزه گونه، ساطع می کند، با راهب، سخن بگوید. سر مبارک امام، به امر الهی، با راهب به سخن می آید. وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسی تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکلُّمِ مَعی. فَتَکلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أی شَی ءٍ تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی، وأنَا ابنُ عَلِی المُرتَضی، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وأنَا المَقتولُ بِکربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکتَ. راهب، سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عیسی، به این سر بگو که با من، سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «ای راهب! چه می خواهی؟». گفت: تو کیستی؟ گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفی و پسر علی مرتضی هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من، مظلوم و تشنه کامم» و ساکت شد. درخواست راهب مسیحی از امام حسین(ع) صبح گاه، فرا می رسد و لحظه جدایی راهب و سر مبارک امام حسین(ع)، فرا می رسد. لحظات سخت و جانکاه ای است. راهب خطاب به امام، عرض می کند: بنده جز اختیار دار خود نیستم. از شما تقاضا دارم مرا در قیامت، شفاعت کنید. سر مبارک امام، راهب را به دین مبین اسلام، دعوت می نماید. فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ: یا رَأسُ، لا أملِک إلّانَفسی. .. فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلی وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِک حَتّی تَقولَ: أنَا شَفیعُک یومَ القِیامَةِ. فَتَکلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلی دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. المناقب: و صبحگاه گفت: ای سر! من اختیاردار جز خود نیستم. .. راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمی دارم تا بگویی: «من، شفیع تو در روز قیامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: «به دین جدّم محمّد، درآی». راهب گفت: گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست و گواهی می دهم که محمّد، پیامبر خداست. آن گاه سر مبارک حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند. پذیرش اسلام توسط راهب مسیحی پایان خوش و عاقبت بخیری راهب مسیحی بعد از شنیدن انفاس قدسی سر مبارک امام حسین(ع) و گفتگوی معجزه گونه امام با راهب، سرانجام به پذیرش دعوت اسلام و خدمت اهل بیت عصمت و طهارت، منجر می شود. ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّیرِ وما فیهِ، وصارَ یخدِمُ أهلَ البَیت. تذکرة الخواص: آن گاه راهب، از دِیر (عبادتگاه) و راه و عقیده ای که در آن بود، خارج می شود و خادم اهل بیت علیهم السلام گردید. و اینچنین، اعجازی دیگر از خاندان اهل بیت(علیهم السلام)، بر صفحه تاریخ، ثبت شد. امتداد عاشورا و کرامات امام حسین، همچنان ادامه دارد. چنانکه، پیامبر اسلام، فرمودند: إنَّ الحُسَین مِصباحُ هُدی وسَفینَةُ نَجاة.[5] پی نوشت ها: [1] ابن جوزی، تذکرۀ الخواص، ص 263 [2] ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 60 [3] راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 579-580 [4]  راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 579-580 [5] راوندی، الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1166

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 3998
زمان انتشار: 15 نوامبر 2015
| |
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)

یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)

یکی از نیازهای اساسی منتظران در عصر غیبت، لزوم برخورداری از الگوهای عملی، در مسیر خودسازی و نیز همراهی و مساعدت امام معصوم است، کسانی که توانسته باشند در عرصه عمل، برای تحقق اهداف و آرمان های امام خود، جان فشانی کنند و نمونه های روشنی در طریق اطاعت و سرسپردگی باشند و به راستی، چه کسانی شایسته تر از یاران امام حسین علیه السلام؟!

یارانی که امام خود را در تحقق بخشیدن به اهدافش یاری کردند؛ یاران بزرگ و مجاهدی که عقل بشری از درک مقامشان عاجز است؛ آن هایی که امام معصوم علیه السلام، در وصفیشان فرمود: «فَإنی لا أعلمُ أصحاباً أوفی و لا خیراً أصحابی...؛ من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمی شناسم.»[1] در حقیقت یاران اباعبدالله علیه السلام، معیارهایی را در اختیار ما قرار داده اند تا به وسیله آن ها، خود را محک زده و با عمل به آن ها، خود را برای قیام جهانی و روز باشکوه ظهور، آماده تر سازیم. معرفت و محبت محبت، حالتی بین محب و محبوب است که اگرچه از درون و قلب، سرچشمه می گیرد، اما در ظاهر و افعال و اعمال محب، به روشنی بروز پیدا می کند. محبتی پایدار و حقیقی است که در پی معرفت باشد؛ چراکه هرچه شناخت بیشتر باشد، محبت شدیدتر و عمیق تر خواهد بود. راه ایجاد و تعمیق محبت به ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف آن است که انسان به صاحب الزمان به عنوان مطلوب کامل خویش، معرفت حاصل کند و ابعاد وجودش را بشناسد. معرفتی که مورد تأکید ائمه علیهم السلام واقع شده، معرفتی سطحی نیست که عموم مردم به آن آشنا هستند، بلکه مقصود، معرفتی خاص، با ویژگی ها و توصیفاتی است که در احادیث و ادعیه وارده شده است. مشکل امت اسلام، پس از پیامبر صل الله علیه و آله، عدم معرفت واقعی به حجت زمان خود بود. کوفیان، امام حسین علیه السلام را می شناختند، اما شناخت آنان، محدود به اسم و نسب امام بود، بدون هیچ بصیرت و آگاهی نسبت به مقام والای ایشان. در مقابل، یاران حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از چنان معرفتی به امام زمان خویش برخوردار بودند که شهادت در راه او را بر زندگی جاودانه در دنیا، بر می گزیدند؛ چنان چه یکی از یاران امام، این گونه به این حقیقت تصریح می کند: «الحمدالله الذی شرفنا بالقتل معک و لو کانت الدنیا باقیه و کنا فیها مخلدین لاثرنا المحفوظ معک علی الإقامة فیها؛ خدا را سپاس که این شرافت را نصیب ما کرد تا در کنار شما به شهادت برسیم و اگر دنیا باقی باشد و ما در آن جاودان باشیم، قیام با شما را بر ماندن در این دنیا ترجیح می دهیم.»[2] آنان، وجود امام را نعمتی بزرگ از جانب خدا و مورد سفارش پیامبر صل الله علیه و آله می دانستند.[3] در تاریخ آمده است که در دومین روز محرم الحرام، پس از ورود امام و یارانش به کربلا، آن حضرت خطبه ای خواند. آن گاه، بُرَیْر از جای برخاست و گفت: «یابن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلّم! لقد منّ الله بک علینا أن نقاتل بین یدیک نقطع فیک أعضائنا ثم یکون جدک شفیعنا یوم القیامة؛ ای پسر رسول خدا صل الله علیه و آله! خدای تعالی وجود مبارکت را بر ما منت نهاده است تا در رکاب شما نبرد کنیم تا در راه شما اعضای بدنمان تکه تکه شود، برای آن که در روز قیامت، جد شما شفیع ما گردد.»[4] اشعاری که هریک از یاران، در موقع نبرد به زبان می آوردند نیز، اشاره به عمق معرفت آنان از امام دارد. برای مثال، یکی از یاران امام، هنگام خروج برای جهاد، این رجز را می خواند: «أمیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر؛ سرورٌ فۆادِ البَشیر النّذیر؛ حسین علیه السلام امیر من است و چه خوب امیری است، او موجب شادی و سرور دلِ بشارت دهنده و ترسانند از خطرها ( پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ) است.»[5] حجاج بن مسروق جُعفی نیز از دیگر یاران امام می باشد که ایشان را این گونه معرفی می کند: «أقدم حسیناً هادیاً مهدیاً، ألیومَ تَلقا جدّک نبیاً، ثُمَّ أباک ذالنَّدا علیاً، ذاک الذی تَعرِفُهُ وصیاً؛ای حسین! ای امامی که هم هدایت یافته ای و هم دیگران را هدایت می کنی؛ امروز، جدت، پیامبر صل الله علیه و آله را ملاقات خواهی کرد و سپس پدرت، علی علیه السلام را که صاحب فضل و جود و احسان است و ما او را وصی رسول صل الله علیه و آله و جانشین بر حق او می دانیم.» یاران امام مهدی نیز، معرفتی عمیق به ایشان دارند. امام سجاد علیه السلام در وصف آنان می فرماید: «القائلین بأمامَتِه؛ آنان به امامت امام مهدی اعتقاد راسخ دارند»[6] و این معرفت عمیق، سرچشمه محبتی حقیقی به امام می شود؛ به گونه ای که به تعبیر امام صادق علیه السلام«یحفون به و یقونه بأنفسهم فی الحرب؛ آنان در میدان رزم، او (حضرت مهدی) را در میان می گیرند و در کشاکش جنگ، با جان خود، از ایشان محافظت می کنند.»[7] معرفت و پارسایی زهد و پارسایی از ویژگی های برجسته یاران ائمه علیهم السلام می باشد. معرفت هنگامی پیروی از امام را به دنبال دارد که آمیخته به حب دنیا نباشد. از این رو، منتظران واقعی، کسانی هستند که در سایه کسب معرفت، نفس خویش را از دنیازدگی خالص کنند. یاران امام حسین علیه السلام انسان هایی بودند که دل بستگی به دنیا و فرزند و مال را کنار گذاشته و همه را، همراه جان خویش، تقدیم امام نمودند. هنگامی که اباعبدالله الحسین علیه السلام به فرزندان عقیل فرمود: « شهادت مسلم، خانواده شما را بس است. من به شما رخصت می دهم که به سوی خانه های خود بروید»[8] فرزندان عقیل در پاسخ امام گفتند: «آیا به مردم بگوییم امام و رهبر و بزرگ خود را در میان دشمنان تنها گذاردیم و از او دفاع نکردیم؟ سوگند به خدا، چنین نخواهیم کرد؛ بلکه جان و مال خود را فدای تو خواهیم نمود.» در مقابل نیز، کسانی را می بینیم که در اثر دل بستگی به دنیا و با وجود معرفت به حقانیت امام، حاضر به پیروی از ایشان نیستند. یکی از این اشخاص، عبیدالله بن حر جُعفی است. او کسی بود که کاروان امام حسین علیه السلام در مسیر خود با او برخورد کرد. امام با او به گفت وگو نشست و او را به همراهی خود فراخواند؛ اما عبیدالله در جواب گفت: «به خدا سوگند می دانم که هر که شما را دنبال کند، در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد... اما این طرح و نقشه را بر من تحمیل مکن، چراکه نفس من بر مرگ آمادگی ندارد.»[9] مردم کوفه نیز که با امام علیه السلام بیعت کرده بودند و به ایشان قول همکاری داده بودند، به جهت دل بستگی به دنیا، به ایشان خیانت کردند؛ چنان چه در تاریخ نقل شده است که امام از چند تن از اهالی کوفه ـ که پس از شهادت مسلم، به ایشان پیوسته بودند-درباره رأی و نظر مردم کوفه پرسیدند و آن چند نفر در پاسخ گفتند: «در بین اشراف، رشوه های بزرگ، رد و بدل می شود و اگرچه دل های سایر مردم با شماست، اما شمشیرهایشان علیه شما آماده گشته است.» [10] آن گاه حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمود: «النّاس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم...؛ مردم، بنده دنیایند و دین، لقلقه زبان آن هاست…. »[11] در هنگامه ظهور، نیز کسانی که به ظاهر، منتظر امام علیه السلام بوده اند، از ایشان جدا می شوند. چنان چه امام صادق علیه السلام در این باره می فرمایند: «إذا خَرَجَ القائم خَرَجَ مِن هذا الأمر من کان یری من أهله...؛ هنگامی که قائم قیام کند، کسانی که به نظر می رسید از یاران او باشند، از امر (ولایت) بیرون می روند...»[12] عبادت و راز و نیاز با پروردگار از مخنف نقل شده که در ظهر عاشورا و در کشاکش جنگ، ابوثمامه صاعدی نزد امام آمد و گفت: «من دوست دارم در حالی که نماز آخرم را با شما به جای آورده ام، خدا را ملاقات کنم.»[13] حضرت در جواب فرمود: «ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین الذاکرین؛ نماز را یاد آوردی، خدا تو را از نمازگزارانی که به نماز تذکر می دهند، قرار دهد.» آن گاه امام حسین علیه السلام به همراه نیمی از یاران خود به نماز ایستادند و سعید بن عبدالله حنفی، خویش را سپر امام قرار داد و تیرهای رها شده از سوی دشمن را به جان خرید تا آن که به شهادت رسید. در شب عاشورا نیز، تمام اصحاب در خیمه های خود به راز و نیاز و عبادت مشغول بودند. راوی می گوید: «و بات الحسین علیه السّلام و اصحابه تلک اللیلة و لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد؛ حسین علیه السلام و یارانش، آن شب را در حالی به صبح رساندند، که زمزمه آنان در حالات رکوع و سجود و ایستاده و نشسته، مانند زمزمه زنبوران عسل، شنیده می شد.»[14] در وصف یاران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله نقل شده است: «مُجِدُّون فی طاعة الله؛ آنان در راه اطاعت خداوند، اهل جدیت و تلاش هستند..»[15] امام علی علیه السلامدر توصیفشان فرموده اند: «رجال لا ینامونَ الیل لهم روی فی صلواتهم کروی النحل یبیتون قیاماً علی أطرافهم و یسبحون علی خیر لهم؛ مردان شب زنده داری که زمزمه نمازشان، مانند نغمه زنبوران عسل به گوش می رسد. شب ها را با شب زنده داری سپری می کنند و بر فراز اسب ها خدا را تسبیح می کنند.»[16] وفای به عهد امام علیه السلام در شب عاشورا به خیمه حضرت زینب علیها السلام رفتند و میان ایشان، گفت وگویی صورت گرفت. از آن جمله، حضرت زینب علیها السلام به امام علیه السلام عرض کرد: «آیا شما نیات یاران خود را امتحان کرده اید؟ می ترسم که در هنگامه درگیری، شما را به دشمن تسلیم کنند.» امام حسین علیه السلام در جواب فرمودند: «اما والله لقد نهرتهم و بلوتهم و لیس فیهم الأشوس الأقعص یستأنسون بالمنیة دونی استئناس الطفل بلبن أمّة؛ به خدا سوگند، ایشان را آزموده ام و آنان را انسان هایی سینه سپرکرده یافته ام، به گونه ای که به مرگ زیرچشمی می نگرند و شوقشان به مرگ، کمتر از شوق کودک به شیر مادرش نیست.»[17] در آن شب، زیباترین و ماندگارترین صحنه های تاریخ اسلام، شکل گرفت. امام علیه السلام بیعت خود را از همه یاران برداشت و از ایشان خواست تا در تاریکی شب پراکنده شوند. اما هریک از اهل بیت علیهم السلام، اصحاب و یاران در سرسپردگی عاشقانه خویش، بار دیگر ابراز وفاداری کردند. مسلم بن عوسجه عرض کرد: «یابن رسول الله صل الله علیه و آله! در جهان کسی از ما لئیم تر نباشد، اگر این جا تو را رها کنیم. پناه می بریم به خدا از این که از رکاب همایونی تو دوری کنیم. خدا هرگز روزی را نیاورد که من چنین کنم.... حتی اگر سلاحی به دست نداشته باشم، با پرتاب سنگ به جنگشان خواهم رفت. .. و هرگز از تو جدا نخواهم شد، تا در رکاب تو کشته شوم.» سعید بن عبدالله حنفی نیز عرض کرد: «سوگند به خدا، هرگز تو را رها نمی کنیم، تا برای خدا مشخص شود که سفارش پیامبر صل الله علیه و آله را نسبت به تو عمل کرده ایم و اگر بدانم که در راه تو به شهادت می رسم و سپس زنده می شوم و ذرات وجودم را بر باد می دهند و هفتاد بار با من چنین کنند، باز از تو جدا نخواهم شد...»[18] و اینک ما در زمان انتظار سرورمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به سر می بریم. به راستی، آیا ما مدعیان منتظر، به اندازه یاران سیدالشهداء علیه السلام، از جان و مال خود، خواهیم گذشت؟ منتظر واقعی در میدان عمل، به سوی ظهور گام بر می دارد و در هر صبح با امامش بیعتی تازه می بندد و به خدا خویش قول می دهد که هرگز از این عهد و پیمان برنگردد، تا از یاران و دفاع کنندگان از مولایش باشد و در این راه از همه پیشی بگیرد؛ عهدی که حتی مرگ هم نتواند آن را بشکند: «اللهم إنی اجدد له فی صبیحة یومی هذا و ما عشتُ من أیامی عهداً و عقداً و بیعةً له فی عنقی لا أحول عنها و لا أزول ابداً اللهم اجعلنی من أنصاره و أعوانه و الذّابینَ عنهُ و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلینَ لِأوامره و المحامین عنه و السابقینَ إلی ارادته و المستشهدین بین یدیه اللهم إن حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتماً مقضیاً فأخرجنی من قبری مۆتزراً کفنی شاهراً سیفی مجرداً قناتی ملبیاً دعوة الداعی فی الحاضر و البادی...»[19] پی نوشت: [1] الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 577 [2] مقتل الحسین، مقرم، ص 59 [3] پیامبر اکرم صل الله علیه و آله در حدیث ثقلین از امام، به عنوان یکی از امانات خویش نام می برد و عنوان می کند که در قیامت، شفیع کسی خواهند بود که به این امانت چنگ زند. [4] اللهوف، ص 35 [5] ابصار العین، ص 96 [6] منتخب الأثر، آیت الله صافی گلپایگانی، ص 244 [7] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 52، ص 308 [8] ارشاد شیخ مفید، ص231 [9] تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 407 [10] همان، ص 405 [11] بحار، ج 44، ص 383 [12] الغیبة، نعمانی ص 317 [13] ابصار العین، ص 120 [14] الهوف، ص 130 [15] بحارالانوار، ج 36، ص 207 [16] همان، ج 52، ص 308 [17] مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص 219 [18] الهوف، صص 127-129 [19] مفاتیح الجنان، دعای عهد

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 3994
زمان انتشار: 14 نوامبر 2015
|
ویژه برنامه های موسسه منتظران منجی در اربعین حسینی 94

از کربلای ایران تا کربلای عراق

ویژه برنامه های موسسه منتظران منجی در اربعین حسینی 94

برای اطلاع از ویژه برنامه‌های مؤسسه منتظران منجی در ایام اربعین به ادامه مطلب مراجعه کنید.

بسم رب الشهدا و صدیقین  استشمام و بوییدن خاک کربلا و سجده بر آن تربت بی همتا، آرزوی هر دلداده و شوریده حالی است تا شور و شعور را ره توشه کرده و به شوق دیدار محبوب، زمین و زمان را گذر کند تا سرمه وصل را به دیده کشیده و چشم به گوشه و نگاه نگار، روشن کند. امسال هم طبق سنت سالهای قبل موسسه منتظران منجی درصدد برآمد تا در ایام اربعین خادم زائرین کربلای معلی باشد، به همین منظور برنامه هایی تدارک دیده شده تا به بهترین نحو و کیفیت بتوانیم خدمت گذار شما عزیزان در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا باشیم. در ضمن استاد محمد شجاعی نیز در بازه زمانی خاصی که در ذیل آمده است با حضور خود در جمع شما عاشقان حسینی در مسیر نجف تا کربلا و همچنین در شهر کربلا سخنرانی خواهند داشت و همچنین مراسم عزاداری نیز برقرار است. در ایام پیاده روی اربعین روزهای شنبه 1394/9/7 لغایت سه شنبه 1394/9/10 (مصادف با شب اربعین) از صبح تا ظهر در تیر (عمود) 1121 موکب خدام الحسین استاد شجاعی مستقر هستند و در زمانهای کوتاهی سخنرانی خواهند نمود و عزاداری هم برقرار است. همچنین در روزهای مذکور بعد از نماز عشا در حسینیه ای واقع در کربلا به آدرس : «الجمعیة، نزدیک سید الاسعار، مقابل مسجد البتول» سخنرانی استاد شجاعی و مراسم عزاداری برقرار خواهد بود.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 3980
زمان انتشار: 12 نوامبر 2015
| |
گفتاری پیرامون حضرت رقیه سلام الله علیها

گفتاری پیرامون حضرت رقیه سلام الله علیها

یکی از شبهاتی که از چندین سال پیش مطرح شده، پیرامون حضرت رقیه و وجود ایشان در کربلا است؛ که ما در اینجا به طور مختصر آن را بررسی می کنیم. مادر حضرت رقیه (س)، مطابق بعضی از نقل ها، «ام اسحاق» نام داشت که قبلاً همسر امام حسن (ع) بوده، و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین (ع) سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند و فضایل بسیاری را برای آن بانو بر شمرد. طبق بعضی روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه (س) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند. زنان شام ازدحام کردند و در حالی که سیاه پوش شده بودند، برای بدرقه اهل بیت (ع) از خانه ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آن ها از هر سو شنیده می شد و با کمال شرمندگی با اهل بیت (ع) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (ع) پیدا بود، مردم شام گریه می کردند.

یکی از شبهاتی که از چندین سال پیش مطرح شده، پیرامون حضرت رقیه و وجود ایشان در کربلا است؛ که ما در اینجا به طور مختصر آن را بررسی می کنیم. شخصیت حضرت رقیه (س) مادر حضرت رقیه (س)، مطابق بعضی از نقل ها، «ام اسحاق» نام داشت که قبلاً همسر امام حسن (ع) بوده، و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین (ع) سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند و فضایل بسیاری را برای آن بانو بر شمرد.[1] شیخ مفید در کتاب ارشاد، ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسین (ع) معرفی می کند.[2] گفته اند که امام حسین (ع) تنها دو دختر داشت و آن دو سکینه و فاطمه بودند. در پاسخ باید گفت هر چند این طور نقل شده است، اما مورد اتفاق عموم نیست؛ و روایات دیگر حاکی از آن است که حضرت سه دختر و بلکه - به قولی - چهار دختر داشت. طبری امامی می نویسد: «آن حضرت سه دختر به نام های زینب، سکینه و فاطمه داشت».[3] از کسانی که قول آخر را نوشته اند، علامه اربلی و ابن صباغ مالکی هستند. آن دو گفته اند: «شیخ کمال الدین بن طلحه گفت: فرزندان پسر و دختر حسین (ع) ده تن بودند. شش پسر و چهار دختر. فرزندان پسر علی اکبر، علی اوسط - زین العابدین، علی اصغر، محمد، عبدالله و جعفرند... و دختران زینب، سکینه و فاطمه هستند. این قول مشهور است. اربلی و ابن صباغ از نام دختر چهارم به صراحت یاد نکرده اند. بنابراین شاید او همان کسی است که در میان مردم به رقیه شهرت دارد.[4] اخباری داریم که قبر رقیه بنت علی در مصر است. این موضوع را یاقوت حموی و دیگران آورده اند؛[5] امانتی از ما به جا مانده طبق بعضی روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه (س) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند. زنان شام ازدحام کردند و در حالی که سیاه پوش شده بودند، برای بدرقه اهل بیت (ع) از خانه ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آن ها از هر سو شنیده می شد و با کمال شرمندگی با اهل بیت (ع) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (ع) پیدا بود، مردم شام گریه می کردند.[6] حضرت زینب (س) از این فرصت استفاده های بسیار کرد. از جمله اینکه هنگام وداع، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: «ای اهل شام، از ما در این خرابه امانتی مانده است؛ جان شما و جان این امانت. هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است) آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید»[7] * آیا در سخنان امام حسین (ع) نام رقیه به صراحت آمده است؟ پاسخ این است: آری، برای نمونه: ۱ - سید بن طاووس نوشته است که امام (ع) هنگام وداع با اهل بیت فرمود: خواهرم ام کلثوم، و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب، مواظب باشید پس از کشته شدن من گریبان چاک مدهید، صورت مخراشید و سخن ناروا بر زبان میارید.»[8] ۲ - در قصیدهٔ شیوا و سوزناک سیف بن عمیره (صحابی بزرگ امام صادق و امام کاظم ‘) نیز در دو جا از این نازدانه سخن به میان آمده: و رقیة رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذر لـم أنسـها و سکینة و رقیة یبکــینه بتحسـر و تــزفـر[9] ۳ - قندوزی نوشته است که امام (ع) ندا داد: «ای ام کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه، ای زینب، و ای اهل بیت من از من بر شما سلام باد».[10] ۴ - وقتی حضرت زینب (س) با همراهان به مدینه بازگشتند زن های مدینه برای عرض تسلیت، به حضور زینب (س) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آن ها بیان می کرد و آن ها گریه می کردند، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (س) افتاد و فرمود: «اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود.» زن ها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقیه (س) بسیار گریستند.[11] ۵ - هنگامی که زن غساله، بدن رقیه (س) را غسل می داد، ناگاه دست از غسل کشید، و گفت: «سرپرست این اسیران کیست؟ حضرت زینب (س) فرمود: چه می خواهی؟ غساله گفت: این دخترک به چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است؟ حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود؛ و این کبودی ها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمنان است.[12] ۶ - در روایت دیگر است که آن زن دست از غسل کشید و دست هایش را بر سرش زد و گریست. گفتند: چرا بر سر می زنی؟ گفت: مادر این دختر کجاست تا به من بگوید چرا قسمت هایی از بدن این دخترک سیاه شده است؟ گفتند: این سیاهی ها اثر تازیانه های دشمنان است.[13] آیاذکرنکردن برخی از مورخین، دلیل بر نبود چنین جریاناتی می باشد؟ به دلیل اندک بودن امکانات نگارش از یک سو، تعدّد فرزندان امامان از سوی دیگر، و سانسور و اختناق حکومت بنی اُمیه که سیره نویسان را در کنترل خود داشتند از سوی سوم، و بالاخره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئیات تاریخ زندگی امامان موجب شده که بسیاری از ماجراهای زندگی آنان در پشت پرده خفاء باقی بماند؛ بنابراین ذکرنکردن آن ها دلیل بر نبود این قضایا نخواهد شد. قرائن وشواهد مرحوم آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی (متوفّای سال ۱۳۵۲ هجری قمری) در منتخب التواریخ می نویسد: عالم جلیل، شیخ محمّد علی شامی که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّی بلاواسطه من، جناب آقا سید ابراهیم دمشقی، که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند. شبی دختر بزرگ ایشان جناب رقیه بنت الحسین‘ را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والی بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذیت است؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند. دخترش به سید عرض کرد، و سید از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثری نداد. شب دوّم، دختر وسطی سید باز همین خواب را دید. به پدر گفت، و او همچنان ترتیب اثری نداد. شب سوم، دختر کوچک تر سید همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضاً ترتیب اثری نداد. شب چهارم، خود سید، مخدّره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟!». صبح سید نزد والی شام رفت و خوابش را برای والی شام نقل کرد. والی امر کرد علما و صلحای شام، از سنّی و شیعه، بروند و غسل کنند و لباس های نظیف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند. بزرگان و صلحای شیعه و سنّی، در کمال آداب، غسل نموده و لباس نظیف در برکردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم. بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر می زد کارگر نمی شد تا آنکه سید مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّره مکرّمه صحیح و سالم می باشد، لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است. سید بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متّصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که می شد سید بدن مخدّره را بر بالای شیء نظیفی می گذاشت و نماز می گزارد. بعد از فراغ، باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سید بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز، سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرمود مسمّی به سید مصطفی. در پایان، والی تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت، و او هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه‘ را به سید واگذار نمود و فعلاً هم آقای حاج سید عبّاس پسر آقا سید مصطفی پسر سید ابراهیم سابق الذکر متصدّی تولیت این اماکن شریفه است. آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی سپس می گوید: گویا این قضیه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است.[14] ۲ - تصریح برخی از نویسندگان، مثل آنچه منتخبات التواریخ، نوشته محمد ادیب تقی الدین حصنی نقل شده است که حضرت رقیه دختر خردسال امام حسین (ع) در باب الفرادیس مدفون است.[15] ۳ - از شعرانی در باب دهم کتاب المنن نقل شده است: «یکی از خواص برایم نقل کرده که رقیه، دختر امام حسین (ع) در بارگاه نزدیک جامع دار الخلیفه یزید، به همراه جماعتی دیگر از اهل بیت (ع) مدفون است. این مسجد امروزه به جامع شجرة الدر مشهور است در سمت چپ جویندهٔ سیده نفیسه است و جایی که حضرت رقیه در آن مدفون است در سمت راستش قرار دارد. بر سنگ نصب شده بر در این خانه چنین نوشته شده است: بقعة شرفت بآل النبی و ببنت الحسین الشهید رقیة[16] ۴ - بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه) را بخواند: ۱ - مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده (متوفای ۱۳۶۹ هجری قمری)، فرزند مرحوم محدث عالی مقام حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیهما، از وعاظ و خطبای مشهور تهران بودند. ایشان می فرمود: یکسال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم، تا جایی که منبر رفتن وسخنرانی کردن برای من ممکن نبود. مسلّم، هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می افتد، من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم. پس از معاینه معلوم شد بیماری من آن قدر شدید است که بعضی از تارهای صوتی از کار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است. طبیب معالج در ضمن نسخه ای که نوشت، دستور استراحت داد و گفت که باید تا چند ماه از منبر رفتن خودداری کنم و حتی با کسی حرف نزنم و اگر چیزی بخواهم و یا مطلبی را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آن ها را بنویسم، تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شاید سلامتی از دست رفته مجدداً به من برگردد. البته صبر در مقابل چنین بیماری و حرف نزدن با مردم حتی با زن و بچه، خیلی سخت و طاقت فرساست، زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت وشنود دارد و چطور می شود تا چند ماه هیچ نگویم و حرفی نزنم و پیوسته در استراحت باشم؟ آن هم معلوم نیست که نتیجه چه باشد. بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیماری خطرناکی، چه حال اضطراری به بیمار دست می دهد. اضطرار و ناراحتی شدید است که آدمی را به یاد یک قدرت فوق العاده می اندازد، این حالت پریشانی است که انسان امیدش از تمام چاره های بشری قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهی می افتد تا بوسیله آن ها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریای بی پایان لطف خداوند بهره ای بگیرد. من هم با چنین پیش آمدی، چاره ای جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین (ع) نداشتم. روزی بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خیلی اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله (ع) را که به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم: یابن رسول الله، صبر در مقابل چنین بیماری، برای من طاقت فرساست. علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم. من از اول عمر تا به حال علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم، حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بیماری کنار باشم. ضمناً ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوت ها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد. به دنبال این توسل، طبق معمول کم کم خوابیدم. در عالم خواب، خودم را در اطاق بزرگی دیدم که نیمی از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک، در آن قسمت که روشن بود حضرت مولی الکونین امام حسین (ع) را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلی را که در حال بیداری داشتم در حال رؤیا نیز پیدا کردم. بنا کردم عرض حاجت نمودن، و مخصوصاً اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام، ولی با این حنجره از کار افتاده چطور می توانم منبر رفته و سخنرانی نمایم و حال آنکه دکتر منع کرده که حتی با بچه های خود نیز حرفی نزنم. چون خیلی الحاح و تضرع و زاری داشتم، حضرت اشاره به من کرد و فرمود به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه) را بخواند و شما کمی اشک بریزید، ان شاء الله تعالی خوب می شوید. من به درب اطاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبائی قمی که از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران می باشد نشسته است. امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ایشان می خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، حضرت سیدالشهدا (ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه (ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم، اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم و متأسف و متأثر بودم که چرا از آن مجلس پر فیض محروم مانده ام، ولی دیدن دوباره آن منظره عالی امکان نداشت. همان روز، ویا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلاً اثری از ناراحتی و بیماری قبلی در کار نیست. او که سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید که به این زودی و سریع نتیجه گرفتید؟ من چگونگی توسل و خواب خودم را بیان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولی بعد از شنیدن داستان توسل من بی اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یک حالت معنوی که بر اثر نام مولی الکونین امام حسین (ع) به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بر رخسارش می ریخت. لختی گریه کرد و سپس گفت: آقا، این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد غیبی چاره و راه علاج دیگری نداشت.[17] آیت الله اثنی عشری فرمودند: از آقای حاج حسن آقا شیرازی شنیدم که ایشان از مرحوم آیت الله سید محسن امین نقل می کرد که: در زمان آیت الله سید محسن جبل عاملی، نزدیک بود قبر رقیه خاتون را آب بگیرد، و اوضاع دگرگون شود، چون نهری نزدیک آن بود. گفتند: بدن را از اینجا به جای دیگر منتقل کنید، چون ما نمی توانیم نهر را برگردانیم. به آیت الله سید محسن گفتند: تو این کار را بکن. سید گفت: اگر امکان نداشته باشد ما این کار را می کنیم. قبر را نبش می کنیم و بدن را بیرون می آوریم. سید تصمیم به نبش قبر گرفت. غسل کرد و لباس سفید پوشید و دستور نبش قبر داد. خاک را که برداشتند و به خشت لحد رسیدند، گفت: صبر کنید لحد را خودم بردارم. سید در قبر رفت، همینکه خشت بالای سر را برداشت دیدند سید افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می گفت: ای وای بر من، وای بر من. به ما گفته بودند یزید زن غساله و کفن فرستاده، ولی فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده، بدن معطر مثل گل. من بدن را منتقل نمی کنم، می ترسم بدن را منتقل کنم، دیگر به عنوان رقیه بنت الحسین شناخته نشود، و من نمی توانم جوابش را بدهم. هر چه مخارج نهر است می دهم نهر را برگردانید.[18] ۶- در کتاب «وقایع الشهور و الأیام» مرحوم آیت الله بیرجندی آمده است که دختر کوچک امام حسین (ع) روز پنجم ماه صفر سال ۶۱ وفات کرد. چنانکه همین مطلب در کتاب «ریاض القدس» نیز نقل شده است. ۷ - از حمید بن مسلم نقل شده که چون حضرت علی اصغر شهید شد... دخترانی از خیمه بیرون دویدند، و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند... و آن دختران فاطمه و سکینه و رقیه بودند.[19] ۸ - چون امام حسین (ع) مانع شدند از اینکه امام سجاد (ع) به میدان برود، فرمودند: فرزندم، تو پاک ترین فرزندان من و افضل عترتم می باشی، و جانشین من بر زنان و کودکانم هستی... آنگاه بلند فرمود: ای زینب، و ای ام کلثوم، و ای سکینه و ای رقیه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید، بدانید این پسرم خلیفه و جانشین من بر شماست، او امام و پیشوا است که اطاعتش بر شما واجب است.[20] پی نوشت ها [1] اخبارالطوال، ص ۲۶۲؛ کشف الغمة، ج ۲، ص ۲۱۶؛ عوالم الامام الحسین (ع)، ص ۳۳۱. [2] ارشاد، ج ۲، ص ۱۳۷. [3] دلائل الامامة، ص ۱۸۱؛ کامل بهایی، ج ۲، ص ۱۷۹. [4] المناقب، ج ۴، ص ۷۷؛ هدایة الکبری، ص ۲۰۲؛ کشف الغمة، ج ۲، ص ۳۹؛ الفصول المهمة، ص ۱۹۹. [5] معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۶۷؛ اعیان الشیعة، ج ۷، ص ۳۴. [6] خصائص الزینبیه، ص ۲۹۶. (قبلاً بیان شد که مراجع تقلید و علمای بزرگی این کتاب را صحیح پنداشته اند.) [7] ریاض القدس، ج ۲، ص ۲۳۷. [8] لهوف، ص ۱۴۱. [9] منتخب طریحی، ج ۲، ص ۴۴۷. [10] ینابیع المودة، ج ۳، ص ۷۹. [11] ناسخ التواریخ، ص ۵۰۷. [12] الوقایع والحوادث، ج ۵، ص ۸۱. [13] مرقاة الایقان، ص ۵۲. [14] منتخب التواریخ، ص ۳۸۸؛ اجساد جاویدان، ص ۶۷. [15] منتخب التواریخ، ص ۴۵. [16] معالی السبطین، ج ۲، ص ۱۷۱. [17] به نقل از ستاره درخشان شام. [18] سحاب رحمت، ص ۷۷۳. [19] مهیج الاحزان، ص ۲۴۴ [20] معالی السبطین، ج ۲، ص ۱۲؛ منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۳۷؛ ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۳۰۹   منبع : پایگاه تخصصی مقالات مجمع جهانی شیعه شناسی , خادمی؛ محمد

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed