www.montazer.ir
پنج‌شنبه 10 ژولیه 2025
شناسه پرسش: 11410
14 دسامبر 2019
|
پرسش 253:قرآن چه نشانه هایی برای اهل ایمان معرفی می کند؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 11406
زمان انتشار: 14 دسامبر 2019
| |
ایمان، یعنی وقف شدن برای امام معصوم علیه السلام

ایمان، یعنی وقف شدن برای امام معصوم علیه السلام

ایمان یعنی وقف شدن برای معصوم، به ویژه برای امام زمان علیه السلام. یعنی کنار گذاشتن شک و تردیدها و اینکه اعتقاد داشته باشی که تصرف آن کس در تو جز به مصلحت تو نیست. یعنی معصوم هیچ نیازی به مال و جان و ناموست ندارد. اگر یک جایی برای تو یک شرائطی فراهم می‌کند که از مالت، جانت، ایل و تبارت، ناموست، شخصیت و آبرویت هزینه کنی، به نفع تو این کار را کرده، نه به ضرر تو. طمعی در مال تو ندارد. چون خودش همه چیز دارد. اصلش دست خودش است. خزائن غیب دست معصوم است. امام نیازی به ما ندارد. ایمان یعنی اینکه الگویی غیر از خدا و اهل بیت برای زندگیت انتخاب نکنی. بگویی من حیف هستم. چون قیمت هر آدمی الگویش است. وقتی آرزوی یک جور بودن می‌کنی که غیر از الگوی ایمانی توست، یعنی هنوز نفهمیده ای چه کسی هستی و قیمتت چیست. نفهمیده ای که چه چیزی داری. ایمان یعنی وقتی فهمیدی امام لایق توست، تو هم لایق این امام هستی، آن وقت معنای «ابواب الایمان» بودن را می فهمی. «ابواب الایمان» یعنی تو اصلاً دوست نداری از هر در دیگری غیر از معصوم به خدا برسی. چون درهای دیگر تو را به خدا نمی‌رسانند. روایت زیبایی از امام صادق علیه السلام نقل است که حضرت فرمودند: تمام اعضای بدن و قلب شما ایمان دارند. چشم ایمانی دارد که باید حدودش مشخص بشود. گوش ایمانی دارد که باید حدودش مشخص بشود. دست و پا ایمان دارند و ایمانشان را باید مشخص کرد، یعنی نمی‌توانید با چشم، گوش، دست و پا هر کاری را انجام بدهید. چشم و گوش مؤمن با چشم و گوش فاسق فرق می‌کند. چشم مؤمن می‌داند که باید چه کار کند و چه چیزی ببیند و چه چیزی نبیند. گوش مؤمن می‌فهمد که چه چیزی باید بشنود و چه چیزی نشنود. ایمان کم و زیاد می‌شود و درجات دارد. ولی آنچه مهم است، این است که ما برای تعیین ایمان هر عضوی از اعضای بدنمان و این همه حیطه‌های عملی، یعنی شریعت، اخلاق و اعتقاداتمان، نیاز به مربی و استاد داریم. نیاز به امام داریم. بدون او به هدف خلقتت نمی‌رسیم. برگرفته از مباحث استاد محمد شجاعی، مبحث «شرح زیارت جامعه کبیره» جلسه 104

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11405
زمان انتشار: 12 دسامبر 2019
| |
سکون و آرامش در سایه ایمان به خداست

شرح زیارت جامعه کبیره؛ جلسه 104؛ 1398/09/14

سکون و آرامش در سایه ایمان به خداست

ایمان مایه سکون و آرامش انسان است. در سایه ایمان وحشت ها، اضطراب‌ها و تاریکی‌ها از بین می رود و وقتی می گوییم معصومین درهای ایمان «ابواب الایمان» هستند، یعنی هیچ دری غیر از معصوم، ما را به خدا نمی‌رساند.

محروم مصطفوی در التحقیق دربارۀ ایمان می‌نویسد: «ان الاصل الواحد فی هذه المادة: هو الامن و السکون و رفع الخوف و الوحشة و الاضطراب= اصل در این ماده، امنیت و سکون و رفع ترس و وحشت و اضطراب است». پس وقتی می‌گوییم فلانی ایمان دارد، یعنی خودش را به سکون و آرامش رسانده، ترس­ ها و اضطراب ­ها و وحشت‌هایش از بین رفته و امنیت گرفته است. کسب امنیت را نسبت به چه چیزی انجام می‌دهیم؟ ایمان به چه چیزی پیدا می‌‌کنید که در اثر آن، انسان آرامش می‌گیرد و ترسها و اضطراب هایش برطرف می‌شود و سکون پیدا می‌کند؟ آن ایمان به خودمان است. قرآن هم می فرماید: «وَ الْعَصْر* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ* إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا= قسم به عصر* همانا همه انسان ها در زیان اند* مگر کسانی که ایمان آوردند». اینکه همه انسانها دچار خسران هستند، یعنی می‌توان گفت: همه انسانها بی‌امنیت و مضطرب هستند و سکون و آرامش ندارند؛ مگر کسی که روحش امنیت پیدا کرده باشد. طبق فرمایش پیغمبر (صلوات الله علیه) اگر کسی معرفت نفس پیدا کند و خودش را بشناسد، محبوب و معشوق حقیقی­ اش یعنی الله تبارک و تعالی را می‌شناسد و می‌فهمد جز با الله آرامش ندارد و لیاقتش کمتر از او نیست. بنابراین به الله ایمان می‌آورد. پس ایمان به الله بدون معرفت نفس، امکان‌پذیر نیست. خیلی از افراد شناخت ذهنی به الله دارند، اثبات علمی هم می‌کنند، عقلشان هم الله را قبول دارد، اما قلبشان مشکل دارد. ایمان آوردن قلبی خیلی مهم است. چون امنیت برای قلب است، نه ذهن. ذهن یک چیزی را قبول دارد یا ندارد؛ اما امنیت مختص به قلب است. اضطراب و ترس و وحشت برای قلب است. از این رو، این ماده با قلب انسان سر و کار دارد. مرحوم مصطفوی در ادامه تعریف ایمان می ­گوید: «و الایمان جعل نفسه او غیره فی الامن و السکون= ایمان یعنی نفست یا غیر نفست را در یک امنیت و سکون قرار بدهی». یعنی وقتی که ایمان می‌آوری، خودت را به امنیت می‌بری. اما وقتی ایمان نداری و صرفاً یک مسلمان هستی، آرامش قلبی نداری و به سکون نمی‌رسی. ایمان انسان را آرام می‌کند و وحشتها، اضطراب‌ها و تاریکی‌ها را از انسان می‌گیرد. اصلاً تفاوت مسلمانان با مؤمنین همین است. مؤمن امنیت و آرامش دارد و شاد است. ولی مسلمان چون یک تسلیم ذهنی و فکری شده و هنوز قلبش این چیزها را نپذیرفته، در دلش امنیت نیست. پس ایمان یعنی امنیت، ایمان یعنی اینکه ترس و اضطرابی نداشته باشی. فرمود: «و الایمان به حصول السکون و الطمانینة به= ایمان به الله، یعنی حصول سکون و طمأنینه به الله». انسان اگر به الله ایمان بیاورد، به آرامش و به سکون می‌رسد. چون الله را دارد. ایمان باعث می‌شود که انسان بتواند از الله کمک بگیرد و بگوید: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعین‏». کسانی که مدام می‌گویند ما خدا را قبول داریم، خدا را دوست داریم، اما عرضه ندارند از او کمک بگیرند و با خدا شاد و آرام نیستند، خدا برای آنها کافی نیست؛ چون هنوز ایمان نیاورده اند. زیرا اگر کسی خدا برای او کافی باشد، همیشه آرام و شاد است و امنیت دارد. خداوند بارها می‌گوید: با من امنیت داشته باشید، کنار من شاد و آرام باشید. من برای شما کافی هستم. با من که هستید، با چیز دیگری انس نگیرید. سراغ اله و معشوق دیگری نروید: «لا تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُو». چون الهی غیر از من وجود ندارد. امنیت و ایمان یعنی چیزی را داشته باشی که جلوی حرص‌های نفست را بگیرد. جلوی شُحّ نفست را بگیرد. جلوی زیاده‌خواهی‌های نفست را بگیرد و آرامت می‌کند. مرحوم مصطفوی (رحمت الله تعالی علیه) از «آرامش و سکون و عدم وحشت و اضطراب در قبال حوادث» صحبت می کند. زیرا در زندگی، برای انسان حوادث زیادی پیش می‌آید. طبیعی هم است. این حوادث می تواند «جمادی یا گیاهی یا حیوانی یا علمی» باشد. انسان اهل ایمان در این حوادث آرام است. حتی ممکن است رابطه‌اش با خدا خراب بشود؛ اما زود خودش را برمی‌گرداند و زود بازسازی می‌کند و قشنگ هم می‌تواند گذشته­ اش را جبران کند. خدا هم برایش جبران می‌کند. ایمان یعنی اگر  کسی در ورطه‌ای از آلودگی‌‌ها، غفلت‌ها، گناهان و معصیت‌ها افتاد، بتواند برگرداند و بازسازی کند. یک کسی می‌گوید نمی‌شود. نمی‌توانم، دیگر گذشته، این آدم به قدرت حق تعالی ایمان نیاورده و کارش را خودش خراب می کند. ایمان یعنی اطاعت و تسلیم محض در برابر دستورات خدا ایمان یعنی اینکه هر چه که خدا گفته، قبول کنی. چون برازنده توست: «حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِكُمْ[1]= خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده». حالا ایمان برای بعضی‌ها ننگ است. می‌گوید من رفتم شوهر کردم به یک حزب اللهی، حالا مجبور هستم دستورات اسلام را رعایت کنم، ولی خودش خوشش نمی‌آید از اینکه با آن شخص ازدواج کرده. علت این امر هم این است که از تکالیف دینی وحشت دارد و از صورت های مقدس متنفر است و اصلاً انسی با این امور الهی ندارد و می‌ترسد شبیه اهل بیت علیهم السلام شود. ایمان آوردن، یعنی وقتی به تو تکلیف می‌دهند کیف کنی و بگویی خدا را شکر من الان تکلیف دارم. الان یک عالم کارهای قشنگ انجام می ­دهم. چقدر خوب است که من نماز صبح دارم. چقدر خوب است که من نماز ظهر و عصر دارم. چقدر خوب است که من عبادت دارم. چقدر خوب است که من اهل بیت را دارم. چقدر خوب است که ماه رمضان دارم، رجب دارم، شعبان دارم، محرم دارم، صفر دارم. از اینها لذت می‌برد و در کنار اینها خیلی آرام است. تکالیف تکوینی و تشریعی، اطاعت و تسلیم. ایمان یعنی تو بفهمی برای چی آفریده شده ای. یعنی بفهمی که الله، اله توست و تنها کسی است که لیاقت عشق‌ورزی و مهرورزی را دارد. هر کمالی در هر کسی می‌بینی، اصلش دست خداست. پس ما در واقع عاشق خدا هستیم.  یکی از مراتب ایمان این است که تو بفهمی چقدر محبوب هستی. این شیطان است که ما را با لغزشها و گناهانمان از چشم خودمان می‌اندازد و ما را پیش خودمان و خدا بی‌آبرو می‌کند. روابط ما و خدا را شکرآب می‌کند. در حالی که خداوند تبارک و تعالی با ما اینطور نیست که ما وقتی گناه کنیم، از چشمش بیفتیم یا نتوانیم جبران کنیم. اصلا اینطور نیست. اهل بیت هم اینطور نیستند. خدا بی‌نهایت ما را دوست دارد. خدا دشمنانش را هم دوست دارد. خدا می‌گوید اگر آنهایی که از من فرار می‌کنند، می‌دانستند من چقدر دوستشان دارم و چقدر به آنها اشتیاق دارم، از شوق من می‌مردند. چه برسد به دوستانم. ما این را نمی‌‌فهمیم. یکی از چیزهایی که ما باید به آن ایمان بیاوریم، این است که ما بفهمیم که اهل بیت ما را خیلی دوست دارند. پس ایمان بیاورید به اینکه خدا ما را خیلی دوست دارد و برای ما خیلی ارزش قائل است. این خیلی مهم است. تا این را نفهمید، نمی‌توانید رابطه عاشقانه داشته باشید و خودتان را بالا بکشید. ایمان یعنی در تکالیفی که با آن روبرو هستی، اضطراب نسبت به انجام دستورات نداشته باشی. کافیست که اطاعت و تسلیم در برابر خدا داشته باشی. چون او می‌خواهد تو را به یک مقام بی‌نهایت ببرد. پس خودت را به او بسپار. شک نکن و ترست را کنار بگذار. بگو: من آمده ام تسلیم بشوم، هر کاری تو بگویی من همان را می‌کنم. هر کاری بگویی نکن نمی‌کنم. این ایمان است. ایمان یعنی کنار او امنیت دارم. شک و تردید ندارم. ایمان به خدا در سایه پیروی از امام معصوم امکان پذیر است ایمان یعنی اینکه الگویی غیر از خدا و اهل بیت علیهم السلام برای زندگیت انتخاب نکنی. بگویی من حیف هستم. چون قیمت هر آدمی الگویش است. وقتی آرزوی یک جور بودن می‌کنی که غیر از الگوی ایمانی توست، یعنی هنوز نفهمیده ای چه کسی هستی و قیمتت چیست. نفهمیده ای که چه چیزی داری. ایمان یعنی وقتی فهمیدی امام لایق توست، تو هم لایق این امام هستی، آن وقت معنای «ابواب الایمان» بودن را می فهمی. «ابواب الایمان» یعنی تو اصلاً دوست نداری از هر در دیگری غیر از معصوم به خدا برسی. چون درهای دیگر تو را به خدا نمی‌رسانند. ایمان یعنی وقف شدن برای معصوم، به ویژه برای امام زمان علیه السلام. یعنی کنار گذاشتن شک و تردیدها و اینکه اعتقاد داشته باشی که تصرف آن کس در تو جز به مصلحت تو نیست. یعنی معصوم هیچ نیازی به مال و جان و ناموست ندارد. اگر یک جایی برای تو یک شرائطی فراهم می‌کند که از مالت، جانت، ایل و تبارت، ناموست، شخصیت و آبرویت هزینه کنی، به نفع تو این کار را کرده، نه به ضرر تو. طمعی در مال تو ندارد. چون خودش همه چیز دارد. اصلش دست خودش است. خزائن غیب دست معصوم است. امام نیازی به ما ندارد. بعضی ­ها افتخارشان در دنیا به این است که با خدا و ائمه معصومین علیهم السلام مبارزه کنند. بعضی ­ها هم افتخارشان به این است که قوانین دینی را مسخره کنند و دین را رعایت نکنند. با شهوت، با حرص و با ولع اینها را زیر پا می‌گذارند. بعضی ها حتی ننگ شان می‌آید که اسمشان از اهل بیت باشد. اسمشان را عوض می‌کنند و اسمهای «جمادی، گیاهی و حیوانی» انتخاب می‌کنند. قرآن چه نشانه هایی برای اهل ایمان معرفی می کند؟ خداوند تبارک و تعالی ایمان را در قرآن کریم اینطور معنا می ­کند: «فَلا وَ رَبِّكَ لایُؤْمِنُونَ َحتَّى یُحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً[2]= نه چنین است، قسم به خدای تو که اینان (به حقیقت) اهل ایمان نمی‌شوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حَکَم کنند و آن‌گاه به هر حکمی که کنی اعتراض نداشته، کاملاً تسلیم (فرمان تو) باشند». مثلاً یک زن و شوهری بینشان اختلاف پیش آمده. یک موقع زن و شوهر عاشقانه زندگی می‌کنند. یعنی مودت بینشان است و برای همدیگر می‌میرند و هر کدامشان، دیگری را اصل قرار می‌دهد. گاهی هم این طور نیست. یک جاهایی شک و تردید دارند و یک جاهایی تزلزل دارند. در اینجا باید حقوق خانواده را در نظر بگیرند. حقوق هم مشخص است. الان حق مرد چیست؟ حق زن چیست؟ حق کودک چیست؟ حق پسر چیست؟ حق برادر بزرگ چیست؟ حق پدر چیست؟ حق مادر چیست؟ حق همسایه چیست؟ حق رئیس چیست؟ حق استاد چیست؟ حق شاگرد چیست؟ حق امام جماعت‌مان چیست؟ اینها حقوقی هستند که باید دانسته شود. اینکه من مدام تأکید می‌کنم «توجه کنیم به 50 سؤال روز قیامت»، به خاطر این است که اینها سؤالات روز قیامت هستند. این حق ها را باید یاد بگیریم. چه کسی تعیین می‌کند زن در مقابل شوهرش چه وظائفی دارد؟ یا شوهر در مقابل زنش چه وظائفی دارد؟ چه کسی تعیین می‌کند که بچه نسبت به پدر و مادر چه وظائفی دارد؟ یا پدر و مادر نسبت به بچه چه وظائفی دارند؟ چه کسی خمس را برای ما وضع کرده است؟ چه کسی تعیین کرده ما نسبت به فقرا چه وظیفه‌ای داریم؟ چه کسی تعیین کرده ما نسبت به مردمی که در سراسر جهان مورد تجاوز قرار می‌گیرند، چه وظیفه‌ای داریم؟ این خداست که به ما نظم و قانون می‌دهد. چون خودش ما را آفریده است. ایمان یعنی هر چه خدا گفت، دقیقاً همان باید انجام بشود. «وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»، یعنی خدایا هر چه تو بگویی همین است. من بهتر از تو نمی‌فهمم. بهتر از تو نمی‌دانم، مهربانتر از تو هم نیستم. حکیم‌تر از تو هم نیستم. خداوند می فرماید: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً[3]= و هیچ مرد و زن مؤمنی را در کاری که خدا و رسول حکم کنند اراده و اختیاری نیست (که رأی خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول او کند به گمراهی سختی افتاده است». به این معنا که هیچ مرد و زن مؤمنی حق ندارد آنجایی که خدا دستور می‌دهد، اختیاری داشته باشد. چون آنجا حیطه اختیار آنها نیست. نباید تکبر ورزید و ورود کرد. چون خطرناک است. کبریایی مال خداست. اگر دچار تکبر شوند، خدا هم در دنیا و هم در آخرت آنها را خوار و ذلیل می­ کند. کسی که نافرمانی خدا و رسول را می‌کند، گرفتار گمراهی آشکاری می شود، یعنی انحرافش آشکار است. مثل پزشکی که وقتی به بیمار می گوید: "این کار را نکن". او اگر انجام بدهد، این گمراهی آشکار است. کسی که خمس نمی‌دهد «ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً=گمراه شده به گمراهی آشکار»؛ کسی که زکات نمی‌دهد «ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»؛ کسی که نماز نمی‌خواند «ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»؛ کسی که دستورات الهی را زیر پا می‌گذارد «ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً». فهم این مسئله خیلی سخت نیست. کسی که بداخلاقی می‌کند و رعایت حقوق خانواده را نمی‌کند، کسی که فرزندانش را اذیت می‌کند، کسی که پدر و مادرش را آزار می‌دهد، همسایه‌اش را اذیت می‌کند، کسی که امام زمان علیه السلام را فراموش می‌کند، اینها در گمراهی آشکار هستند «ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً». روایت زیبایی از امام صادق علیه السلام نقل است که حضرت فرمودند: تمام اعضای بدن و قلب شما ایمان دارند. چشم ایمانی دارد که باید حدودش مشخص بشود. گوش ایمانی دارد که باید حدودش مشخص بشود. دست و پا ایمان دارند و ایمان شان را باید مشخص کرد، یعنی نمی‌توانید با چشم، گوش، دست و پا هر کاری را انجام بدهید. چشم و گوش مؤمن با چشم و گوش فاسق فرق می‌کند. چشم مؤمن می‌داند که باید چه کار کند و چه چیزی ببیند و چه چیزی نبیند. گوش مؤمن می‌فهمد که چه چیزی باید بشنود و چه چیزی نشنود. ایمان کم و زیاد می‌شود و درجات دارد. ولی آنچه مهم است، این است که ما برای تعیین ایمان هر عضوی از اعضای بدنمان و این همه حیطه‌های عملی، یعنی شریعت، اخلاق و اعتقادات مان، نیاز به مربی و استاد داریم. نیاز به امام داریم. بدون او به هدف خلقتت نمی‌رسیم. پس «ابواب الایمان»، یعنی تو باید از در وارد بشوی. امکان ندارد بدون معصوم بتوانی به الله برسی: «مَنْ‏ أَرَادَ اللهَ بَدَأَ بِكُمْ‏ = کسی که خدا را اراده کند».  پس اینکه بعضی ها می گویند: ما فقط قرآن را قبول داریم، به امام نیازی نداریم. باید گفت: این خدایی که تو قبول داری کیست!، این خدا چطور می‌خواهد تو را به سمت خودش هدایت کند؟ چگونه بدون مربی می‌خواهی به خدا برسی؟ خدا چطور تو را راهنمایی می‌کند؟ این ادعاها حرف احمقانه‌ای بیش نیست. خدا می‌گوید بدون آنها نمی‌توانید به من نزدیک بشوید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ[4]= این کتابی است که ما بر تو نازل کردیم، تا آنچه بر مردم نازل شده تو بیان بکنی». معصوم است که جزئیات احکام را برای مردم بازگو و شرح می­ دهد. قرآن فقط یک کتاب قانونی اساسی است. کلیات را می‌گوید؛ اما تشریح نمی‌کند. قانون اساسی مجری و مفسر می‌خواهد. قرآن مفسر می‌خواهد. مفسر آن امام معصوم است. پس اینکه کسی بگوید من می‌خواهم به خدا برسم، نیاز به یک امام معصوم دارد تا بتواند او را به این بزرگی تربیت کند. قا/221 جامعه کبیره/ باب الایمان [1] . سوره حجرات/ آیه7. [2] . سوره نساء/ آیه 65. [3] . سوره احزاب/ آیه 36. [4] . سوره نحل/ آیه44.

صوت

1 - سکون و آرامش در سایه ایمان به خداست

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11386
زمان انتشار: 4 دسامبر 2019
| |
غفلت موجب نابودی ایمان می شود

خانواده آسمانی؛ جلسه 520؛ 1398/09/07

غفلت موجب نابودی ایمان می شود

غفلت آثار و پیامدهای منفی دارد. از جمله؛ موجب از دست رفتن ایمان و حیات معنوی انسان، بی بصیرتی سیاسی و اجتماعی و از همه مهمتر غیبت امام زمان علیه السلام می شود.

بحثمان در مورد عوامل جهنمی شدن به موضوع غفلت رسید. در این جلسه به آخرین روایت باقی­مانده از آن می‌پردازیم. خدا همه‌چیز را در این عالم ریاضی و منظم آفریده. وقتی‌ شما از این ریاضیات غفلت می‌کنید، آن سیستم کار خودش را می‌کند. مثلاً بدن با شرایط خاصی زنده است. حالا اگر کسی اشتباهاً به جای آب، یک‌چیز مسمومی را بخورد، این سم در بدن او تأثیر خودش را می‌گذارد. حتی انسان را تا پای مرگ می‌برد. چون سیستم بدن قانون­مند و ریاضی است. با خواست و ذهن ما تغییر نمی‌کند؛ بلکه ثابت است. غفلت یعنی انسان جدیت و تذکرش را رها می‌کند. اگر انسان حواسش نباشد، آسیب می‌بیند. در رانندگی ده ها هزار نفر در طول مسیر، به خاطر غفلت کشته می‌شوند. در پزشکی چقدر آدم­ ها به خاطر غفلت پزشکان کشته می‌شوند. چون سیستم کاملاً تعریف‌شده و ریاضی است. وقتی درست با آن رفتار نکنید، نتیجه ­اش مرگ می‌شود. پس غفلت اثرپذیر و اثرگذار است. در نظام ریاضی روح هم همین‌طور است. هر کسی یک ساختار معنوی، ایمانی و انسانی دارد. ما الآن متوجه نیستیم، اما یک معصوم یا یک ولیّ خدا وقتی نگاه می­ کند، می‌تواند دقیقاً ما را مثل یک بدن سالم ارزیابی کند. حتی می ­تواند به ما بگوید که کجای ایمان شما خراب است. این را بعداً برای شما بیشتر باز می‌کنم. در ایمان اگر کسی غفلت کند، ممکن است بخشی یا همه ایمانش را از دست بدهد. آن‌وقت شکل و باطنش عوض می‌شود. پنج گروه عامل غفلت مومن هستند بنابر روایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله مؤمن در بین ۵ مانع و غفلت قرار دارد: « اَلْمُؤْمِنُ بَیْنَ خَمْسِ شَدَائِدَ مُؤْمِنٍ یَحْسُدُهُ وَ مُنَافِقٍ یُبْغِضُهُ وَ كَافِرٍ یُقَاتِلُهُ وَ شَیْطَانٍ یُضِلُّهُ وَ نَفْسٍ تُنَازِعُهُ فَبَیْنَ أَنَّ اَلنَّفْسَ عَدُوٌّ مُنَازِعٌ یَجِبُ مُجَاهَدَتُهَا= مؤمن درگیر ۵ مشكل است: مؤمنى كه به او حسد مى‌ورزند؛ منافقى كه با او دشمنی می کند؛ و كافرى كه با او در ستیزد؛ و شیطانى كه او را گمراه مى‌كند و نفسى كه با او در كشمكش است». هر کسی باید این موانع را در طی مسیر رد کند. پس زحمت زیادی باید بکشد.  1 ـ اولین مشکل مؤمن این است که در بین آدم‌های خوب، ولی حسود قرار بگیرد. این مشکل سختی است که مؤمنان به شما حسادت کنند. یعنی بین آدم‌های حسودی باشی که از نظر ایمانی، همسنخ تو هستند؛ ولی پیشرفت و موفقیت تو اذیتشان می‌کند. در اینجا باید بتوانی موضع‌گیری مناسبی در مقابل حسادت مؤمنین انجام بدهی. تصمیم‌های درستی بگیری که حسادت آن‌ها به تو صدمه نزنند. پس غفلت در اینجا یعنی من حواسم نیست که دشمن من مؤمنینی هستند که حسود هستند. این اولین غفلت است. دومین غفلت، منافقین هستند. منافقین یعنی کسانی که واقعاً اهل ایمان نیستند؛ اما در لباس مؤمنین، روحانیت، مرجع تقلید و مجتهد، با دشمن ساخت‌وپاخت دارند. منافقین به قول امام (رحمه الله) از کفار بدترند. اینها خیلی وحشتناکند. چون منافق خودش را به رنگ تو درمی‌آورد و در رنگ تو آسیب می‌زند. سومین غفلت، کفار هستند که با ما دشمنی می‌کنند. یعنی من باید حواسم باشد که کفار با من و کشورم مخالفند و می‌خواهند ما را نابود کنند. قرآن می‌فرماید: «ما یَوَدُّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْكُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ[1]= هرگز کافران اهل کتاب و مشرکان مایل نیستند که بر شما (مسلمین) خیری از جانب خدایتان نازل شود». اصلاً اهل کتاب آن‌ها که مسلمان نیستند (مسیحی یا یهودی هستند) یا مشرکین دوست ندارند به شما هیچ خیری برسد. بنابراین، با شما دشمنی می‌کنند تا مرز نابودی شما. پس یک آدمی که شعور سیاسی ندارد و اصلاً حواسش نیست که یک دشمن به این بزرگی دارد، دین، کشور، ناموس، منابع اقتصادی، استقلال و شخصیتش را از دست می‌دهد. چهارمین عامل غفلت، شیطان است. شیطان هم حمله‌های چهارگانه دارد: «راست، چپ، عقب، جلو» که مؤمن را گمراه می‌کند. پنجمین عامل غفلت، نفس خود مؤمن است. «و نفس ینازعه». این نفس اماره، هوس‌های بی‌قیدوشرط و آرزوهای زیادی دارد. عده زیادی از مؤمنین با همین سفارش‌های نفسشان در بخش های «جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی» نابود می‌شوند. گاهی یک مؤمن خوب و متدین، یک‌دفعه کافر می‌شود. چون نمی‌تواند جلوی هوس‌های مادی­ اش را بگیرد. یکسره به دنبال تنوع‌طلبی است. بهشتی شدن کار سختی است. اینکه حضرت می‌فرماید که رد شدن یک شتر از سوراخ سوزن راحت‌تر از رفتن یک ثروتمند به بهشت است. چون ثروتمند باید آن‌قدر ایمانش زیاد باشد که سوار مال و سفارش‌های دائم بخش نفسانی‌اش در بخش کمالات جمادی باشد. این هم کار راحتی نیست. دو گروه از عوامل غفلت، کافرین و منافقین بودند. انسان باید در مقابل کفار و منافقین شعور سیاسی و بصیرت داشته باشد. باید بداند با دشمنش چه کار کند و چگونه موضع‌گیری کند. نداشتن بصیرت سیاسی دلیل اصلی غیبت و غربت امام زمان ع است یک عده از آدم ­ها خوبند. در غلبه بر نفس شان هم بد نیستند. در مبارزه با شیطان هم تا حدودی موفق‌اند؛ اما در بعضی از جهات ناموفق ­اند و آن نداشتن بصیرت در مقابل دشمن است. مثلاً شخصی معلم اخلاق یا استاد عرفان یا مرجع تقلید است، اما بصیرت سیاسی ندارد. در این راستا، امیرالمؤمنین علیه السلام می ­فرمایند: «مَا بَالُ مَنْ خَالَفَكُمْ أَشَدُّ بَصِیرَةً فِی ضَلَالَتِهِمْ وَ أَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِیهِمْ مِنْكُمْ ما ذاكَ إلّا أنَّكُم رَكَنتُم إلَى الدُّنیا فَرَضیتُم بِالضَّیمِ وشَحِحتُم عَلَى الحُطامِ وفَرَطتُم فیما فیهِ عِزُّكُم وسَعادَتُكُم لاَ مِنْ رَبِّكُمْ تَسْتَحْیُونَ وَ لاَ أَنْفُسَكُمْ تَنْظُرُونَ وَ أَنْتُمْ فِی كُلِّ یَوْمٍ تُضَامُونَ وَ لاَ تَنْتَبِهُونَ مِنْ رَقْدَتِكُمْ وَ لاَیَنْقَضِی [تَنْقَضِی] فَتْرَتُكُمْ مَا تَرَوْنَ دِینَكُمْ یَبْلَى وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَةِ اَلدُّنْیَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ: وَ لاتَرْكَنُوا إِلَى اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ اَلنّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ= چه شده است كه مخالفانِ شما در گمراهىِ خویش بیناترند و در آنچه دارند، بخشنده­ تر از شما هستند؟ این نیست مگر از آن روى كه شما به دنیا تكیه كردید و به بی‌عدالتی و ستم رضایت دادید و بر كالاى بی‌ارزش دنیا، آزمند شدید و در آنچه سربلندى و خوشبختى شما در آن است، كوتاهى نمودید. نه از پروردگارتان در آنچه به شما فرمان داده است [و آن را به­ جا نمى ­آورید]، شرم مى­ دارید و نه به فكر خویشتن هستید. هر روز با شما بدرفتارى و ستم مى­ شود؛ ولى شما از خواب [غفلت] خود بیدار نمى­ شوید و سستى ­تان به سر نمى­ آید. آیا به سرزمین تان و دین تان نمى نگرید كه هر روز كهنه مى­ شود و شما همچنان در غفلت دنیازدگى به سر مى ­برید؟! خداوند عز و جل مى ­فرماید: «و به كسانى كه ستم كرده ­اند متمایل مشوید كه آتش به شما مى­ رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام یارى نخواهید شد». این حدیث بیشتر جنبه اجتماعی– سیاسی دارد که البته از بی‌تقوایی و غفلت­ های افراد نشأت می­ گیرد. اگر شما کتاب‌های پروتکل‌های صهیونیست‌ها را مطالعه کنید، می‌بینید این‌ها در دشمنی با ما چقدر شب و روز وقت گذاشته اند، چقدر فکر کردند که این ملت را نابود کنند. صدها بنیاد فرهنگی زدند، هزاران نخبه دانشگاهی را جذب کردند که با پول‌های کلانشان، ایران و شیعه را چطور نابود کنند؟ چطور می‌شود به آن‌ها داروهای قلابی و مواد ترا ریخته داد؟ چطور می‌شود نازایی را در این‌ها زیاد کرد؟ چه قوانینی بگذاریم که این ملت نابود بشود و در اقتصادشان پیشرفت نکند؟ «مَا بَالُ مَنْ خَالَفَكُمْ أَشَدُّ بَصِیرَةً فِی ضَلَالَتِهِمْ»، مؤمنین اهل بصیرت آن‌هائی هستند که این تحریم­ها را به نفع خودشان تمام می‌کنند. ولی یک عده هم این وسط ایمان شان از بین می‌رود و آسیب می‌بینند. چون بصیرت ندارند. امیرالمؤمنین تأکید می­ کند که در مقابل دشمن تان بصیرت سیاسی داشته باشید. بفهمید دنیای تان چه خبر است. ولی در کشور ما هم یک عده‌ای از مردم و یک عده ­ای هم از مسئولین غفلت می‌کنند. فکر می‌کنند یک عده رفتند شهید شدند تا این‌ها رئیس‌جمهور، وزیر، وکیل یا نماینده مجلس بشوند. وقت و انرژی، استعداد، بودجه و اقتصاد، شرافت و استقلال کشور را مسخره گرفتند برای اهداف شهوانی خودشان. «وَ أَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِیهِمْ مِنْكُمْ» چرا آن‌ها در طراحی باطل بیشتر از شما پول می‌گذارند و حاضرند برای اهداف شان هزینه ‌کنند؛ ولی ما حاضر نیستیم برای امام زمان­ مان که تنها و در غربت به سر می‌برد، خرج کنیم؟ این غفلت است. «مَا ذَاكَ إِلَّا أَنَّكُمْ رَكَنْتُمْ إِلَى الدُّنْیَا»، حضرت در اینجا عامل بی‌بصیرتی را گرایش به دنیاگرایی‌ و دنیاطلبی معرفی می کند. «فَرَضیتُمْ بِالضَّیْمِ= و به ستم و خواری رضایت داده‌اید». واقعاً خیلی از افراد، حتی در مسئولین بالا مقام راضی هستند که دشمنان به ما غلبه کنند. ما کسانی را داریم از همین خواص که به دشمنان علامت می‌دادند که تحریم را بیشتر و سخت‌تر کنند. طوری صحبت می‌کردند تا دشمن بداند نقاط ضعف ما کجاست و همان‌جا را بیشتر فشار بیاورند. واقعاً خیلی از خواص که در لباس انقلابی و اسلامی هستند، حضور دشمن را بر حکومت مقدمه‌ساز ظهور امام زمان علیه السلام ترجیح می‌دهند. قبله‌شان آن‌طرفی است. «وشَحِحتُم عَلَى الحُطامِ وفَرَطتُم فیما فیهِ عِزُّكُم وسَعادَتُكُم= به حطام دنیا حریص گشته‌اید و در آنچه مایه عزت، سعادت و قدرت شما در برابر کسی است که بر شما سرکشی و تعدی کرده کوتاهی ورزیده‌اید». «لَا مِنْ‏ رَبِّكُمْ‏ تَسْتَحْیُونَ‏ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ= از خدا حیا نمی‌کنید در دستوراتی که به شما ‌داده، و در انجام وظائف اجتماعی، سیاسی و فردی بی‌حیا هستید». «وَ لَا لِأَنْفُسِكُمْ تَنْظُرُونَ= اصلاً فکر خودتان هم نیستید». یعنی شما فکر می‌کنید اگر دشمنان بیایند و بر شما غلبه کنند، فکر می‌کنید به خود شما هم رحم می‌کنند؟ ندیدید با کسانی مثل شما در کشورهای دیگر که همکاری داشتند، چه بلایی سر آن‌ها آوردند؟ ندیدید با دوستانشان چه کار کردند؟ فکر می‌کنید به نفع شماست؟ «وَ أَنْتُمْ فِی كُلِّ یَوْمٍ تُضَامُونَ وَ لَا تَنْتَبِهُونَ وَ لَاتَنْتَبِهُونَ مِنْ رَقْدَتِكُمْ = شما هر روز مورد تجاوز دشمن قرار می‌گیرید، با شما بدرفتاری می‌کنند، به شما ستم می‌کنند، ولی شما درست نمی‌شوید و از خواب غفلت بیدار نمی‌شوید». این مثل همین کاری است که امروز ابرقدرت‌ها با ما می‌کنند، باز مسئولین ما می‌روند و چاپلوسی می‌کنند و به آن‌ها احترام می‌گذارند.  «وَ لَا یَنْقَضِی فُتُورُكُمْ= سستی و بی تفاوتی شما تمام نمی‌شود». کتک می‌خورید و به شما ظلم می‌شود، باز هرروز شما سست‌تر و شل‌تر می‌شوید. «أَ مَا تَرَوْنَ إِلَى بِلَادِكُمْ وَ دِینِكُمْ كُلَّ یَوْمٍ یَبْلَى وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَةِ الدُّنْیَا= آیا به سرزمین‌تان و دین‌تان نگاه نمی‌کنید که هر روز کهنه‌تر و فرسوده‌تر می‌شود؟». در ادامه حضرت می‌فرمایند: «یَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكُمْ‏ وَ لاتَرْكَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ‏[2]= و (شما مؤمنان) هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست و بدانها دلگرم باشید و گرنه آتش (کیفر آنان) در شما هم خواهد گرفت و در آن حال جز خدا هیچ دوستی نخواهید داشت و هرگز کسی یاری شما نخواهد کرد». «وَ لاتَرْكَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا= به افراد اهل ظلم متمایل نشوید». این چیزی است که ما متأسفانه در تعدادی از مسئولین‌مان می‌‌بینیم. ما مسئولینی داریم که زن و بچه‌شان در ایران زندگی نمی‌کنند، نه اینکه رفته درس بخواند، اصلاً در ایران نیستند. خانواده کاملاً آن‌طرف زندگی می‌کنند. آن هم با سبک و ارزش‌های آنجا. آیا این تمایل به دشمن نیست؟ این آیه قرآن برای امروز ماست که مایل به ظالمین و دشمنان نشویم. هر نکبتی هم که الآن در این کشور نصیبمان می‌شود، به خاطر بی‌عرضگی‌ و غفلت‌های خودمان است. پس غفلت در ابعاد سیاسی ـ اجتماعی، در درجه اول برای امام زمان علیه السلام فاجعه درست می‌کند. غفلت اجتماعی ـ سیاسی امام زمان علیه السلام را 1180 سال آواره کرده و تنها، و طردشده، و آواره قرار داده. کسی که در دل و ذهنش غصه امام زمان را نمی‌خورد، اصلاً برنامه‌ای در زندگی‌اش برای حضرت ندارد، چطور می‌شود گفت او آدم متدین است!؟ درحالی که اصل و محور دین امام زمان علیه السلام است؛ ولی ما از او غافل هستیم. بنابراین، غفلت یعنی اینکه تو از امام زمانت غفلت کنی. بدترین غفلت، غفلت از امام زمان علیه السلام  است. قا/218 جهنم/غفلت از امام زمان [1] . سوره بقره/ آیه 105 . [2] . سوره هود/ آیه 173.

صوت

1 - غفلت موجب نابودی ایمان می شود

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11260
زمان انتشار: 29 سپتامبر 2019
| |
کسی که درکی از مراحل خلقت ندارد، هدف زندگی را هم نمی فهمد

مهندسی فرهنگی، جلسه 7

کسی که درکی از مراحل خلقت ندارد، هدف زندگی را هم نمی فهمد

کسی که شناختی از مراحل خلقت انسان ندارد برای زندگی خودش هم درک درستی ندارد و هدفی برای آن قائل نیست. در حالی که درک «مثل اعلی بودن انسان» بخشی از «خود شناسی» است.

آن که مراحل خلقت را نمی‌شناسد می‌گوید: خدا انسان را برای چه خلق کرده؟ چون خود را یک حیوان می‌بیند، درکی از دین، نظام خلقت، امامت، رسالت، قرآن، جهاد، حجاب، نماز و روزه ندارد، می‌گوید امام زمان چه خاصیتی برای من دارد؟ برای چه نماز بخوانم؟ و ... به چنین شخصی نباید توهین کرد و او را فاسق خواند، زیرا او شناختی از «خود» ندارد. اما وقتی «خود جاودانه» اش را پیدا کرد، می‌فهمد که اهمیت دین، قرآن، امام مثل آب و غذاست و چه بسا بیشتر از آب و غذا. بخشی از مراتب خلقت این است که حق تعالی در اولین جلوه‌­اش عالیترین نمونه از خود، یعنی «مَثَل اعلی» را خلق کرد. هیچ فرقی بین الله و «مَثَل اعلی» نیست. تفاوت تنها در ذات است، الله ذات دارد، وجود و هستی است، قائم به خودش است، اما «مَثَل اعلی» ذات ندارد، قائم به الله است و «بی نهایت ظهوری» نامیده می‌شود. تنها «الله» ذات بی نهایت است. منظور از بی‌نهایت ظهوری، انسان می‌باشد که کاملترین جلوه‌ی خداوند به شمار می آید. خداوند تبارک و تعالی از نور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم‌السلام همه عالم را آفرید. نور پیامبر شبیه ترین مخلوق به خداوند است. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:«اَوَّلُ ما خَلَقَ الله نوری= اولین چیزی که خدا خلق کرد نور من بود» این نور کاملترین و نزدیکترین و شبیه‌­ترین مخلوق به خداست. مخلوقات بعدی مثل فرشته‌­ها که در عالم جبروت هستند، عالم ملکوت، عالم ماده و ناسوت که دنیاست، همه از آن نور خلق شدند. اهل بیت علیهم‌السلام یک نور واحد دور عرش خدا در حال چرخش بودند. در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم که «کلُّکم نورٌ واحد= همه یک نور واحد بودید». خدا بر ما منت گذاشت و آنها را برای ما فرستاد و ما را از نور آنها خلق کرد. ما را عاشق خودش و از جنس خودش آفرید و خودش را معشوق و غایت ما قرار داد. ما نبودیم و تقاضا مان نبود           لطف حق ناگفته ی ما می شنود سپس ملائکه را خلق کرد. سیدالشهدا علیه‌السلام فرمود: «ما هزاران سال قبل از خلقتِ ملائکه الله را تسبیح می‌کردیم و بعد خدا ملائکه را خلق کرد. ملائک چون از نور ما خلق شده بودند، فکر کردند ما خدا هستیم. می‌خواستند ما را عبادت کنند، ولی ما تسبیح الله را گفتیم و آنها به وجود الله پی بردند». ملائکه با اهل‌بیت علیهم‌السلام الله را شناختند و از آنها تسبیح، تهلیل و تکبیر آموختند. چند هزار سال به فرموده‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام، چند هزار سال رُتبه ای است و عدد ندارد؛ برای درک ما از لفظ هزاران استفاده شده است. الله اول نور اکمل را خلق کرد و بعد نورهای مرحله پایین را و...تا به زمین رسید. زمین هم نور خداست. چون انسان با زمین، موجودات و آیاتی که در آن است، خدا را می‌بیند. خدا یک وجود است، یک ذات، که به شکل های مختلف تجلی می‌کند. وقتی به ماده می‌رسیم، نمی‌گوییم این ماده الله است، چون ماده جزء مراتب زمین و طبیعت است. نکته ی مهم این است که بدانیم که «مرتبه، غیر از «ذومرتبه» است؛ و جلوه غیر از متجلی است؛ ظهور غیر از ظاهر است». مثلاً وقتی شخصی سخنرانی می‌کند، ما یک مشت الفاظ و کلمات را در قالب صوت از او دریافت می‌کنیم. حال اگر کسی بپرسد که این سخنران کیست، آیا می‌توانیم بگوییم او صوت است؟ خیر. او صوت نیست، بلکه جلوه‌ی صوتی دارد. یعنی توانسته صوت را تولید کند، به علاوه این که «سخنران در سخنان و حرفهایش حضور دارد و مسئولیت حرفهایی را که گفته باید بپذیرد». حالت هر انسان مثل حالت الله است، خداوند ما را طوری خلق کرده که مانند خودش می‌توانیم جلوه کنیم؛ هنگامی که صحبت می‌کنیم، صوت و الفاظ را خلق می‌کنیم و در جلوه‌ی صوتی و لفظی خود حضور داریم. خودِ شخص صوت و لفظ نیست، بلکه یک شخصیت فوق عقلانی است که جلوه های علمی، خیالی، وهمی و حسی دارد. خصوصیت ماده که تغییر و تحول پیدا می‌کند، جزء ظهور است؛ جزء مرتبه است؛ جزء «ذومرتبه» یعنی الله نیست. خدا «اضحکَ= می‌خنداند» و «ابکی= می‌گریاند» است. اما خودش «ضاحک= خندان» و «باکی= گریان» نیست، چیزی نمی‌تواند خدا را به گریه یا خنده بیندازد. مراتب نزول، از الله تا ماده «قوس نزول» نامیده می شود. همه عالم، ظهورات خداست و خداوند در همه چیز و همه جا یعنی در ظهورات خود حضور دارد. « وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَیْ ءٍ= قسم به اسمهایت که ارکان هر چیزی را پر نموده». جایی را نمی توانیم بیابیم که الله با تمام اسماء‌ و صفاتش در آن حضور نداشته باشد. آیا انسان می تواند الله را از درون خود بیرون کند؟ قطعاً نمی تواند. شخصی خدمت امام حسین علیه‌السلام آمد و گفت: من نمی توانم گناه نکنم. حضرت فرمود: پس جایی برو گناه کن که خدا نباشد؛ خدا تو را نبیند؛ بعد از حکومت خدا بیرون برو به طوری که کیفر گناهت را نبینی. کافرترین شخص هم نمی تواند خدا را از خود دور کند. با «خودشناسی»، قابلیت های بی نهایت خود را می‌شناسیم و با «ایمان»، ابدیت را انتخاب می‌کنیم در فعالیت‌های فرهنگی، معیار مهمی به نام «شناخت نفس» یا «خودشناسی» وجود دارد که با درک آن و ارتباط با الله و ایمان به خدا، متوجه ظرفیت و قابلیت های بی نهایت مان می شویم و انتخاب های درستی می کنیم. انسان با آگاهی از قابلیت بی‌نهایت خود، عشق و عاطفه پیدا می‌کند. این عشق، ملاک بقیه عشق ها در 4 بخش وجود انسان یعنی، بخش‌های حسی، وهمی، خیالی و عقلی می‌گردد. اما این عشق، در همه‌ی بخش ها نیاز به میزان و معیار دارد.  «خودشناسی» معیار و میزانی به نام «ایمان» به انسان می دهد تا بتواند به ارزش کتاب، استاد، مکتب، درس، سیاست، کلام و فلسفه‌­ای که به انسان عرضه می‌شود، پی ببرد. کسی که معرفت نفس داشته باشد، چون خود را به بلندای ابدیت نگاه می‌کند، می‌داند که موضوع عرضه شده به او چقدر قیمت و ارزش دارد؛ به همین دلیل، زیر حجم زیاد اطلاعات گم نمی شود. انسان با این میزان می تواند انتخاب ها، ارتباطات و رفتارهای موفقی داشته باشد و در انتخاب موضوعات عبادی، ذکر، ساعت عبادت، انتخاب همسر، رشته تحصیلی، شغل، انتخاب دوست، شکست نمی خورد و سراغ معشوق هایی می رود که به عشق حقیقی اش (عشق به الله) لطمه ای وارد نشود. با همین معیار است که حضرت ابراهیم ع وقتی بین سر بریدن اسماعیل ع و انتخاب الله مخیر می شود، می داند که باید اسماعیل را قربانی کند، چون ملاک «ایمان» را دارد. «معرفت» و «عاطفه» که هر دو موتور حرکت انسان هستند، با میزان و ملاک «ایمان»، رنگ و بوی الهی می‌گیرد؛ یعنی با افزایش ایمان، انسان عاطفی‌تر می‌شود و عشقی که نثار همسرش می‌کند، با وجودی که مربوط به بخش حیوانی و جزء عواطف حیوانی اوست، اما رنگ و بوی الهی می گیرد. حق تعالی از روز ازل ما را با عشق آفریده، جنس ما از نوع جنس عشق به الله است، ما حیوان، مرد یا زن نیستیم. ما انسان یعنی «انس» هستیم و می توانیم با الله انس بگیریم. خداوند انسان را بین دو بی نهایت «شَرُّ الْبَرِیَّةِ؛ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ= بدترین آفریدگان و بهترین آفریدگان» قرار داده است. دراین مورد قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ، إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ = كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزیده‏ اند و [نیز] مشركان در آتش دوزخند [و] در آن همواره مى‏ مانند اینانند كه بدترین آفریدگانند؛ در حقیقت كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كرده‏ اند، آنانند كه بهترین آفریدگانند.» (بینه/6-7).   خداوند سبحان انسان را بین خیر و شر مخیر می‌کند تا ببیند، او کدام مسیر را انتخاب می کند. عشق بی نهایت یا عشق محدود. بنابراین، افراد عاقل گرایش های بی نهایت طلبانه خود را با خدای بی نهایت گره می زنند. به ندرت کسی توانسته است احساسات و نیازهای بی نهایت‌­طلبانه اش را با غیرالله ارضا کند؛ به همین دلیل، افرادی که در طول عمرشان، نیازهای بی نهایت طلبانه ی خود را با غیر خدا ارضا می کنند، ناقص، ناپخته، کال و ناکام از دنیا می روند. انسان برای این که بتواند عشقش را در جهت الله هدایت کند، نیاز به استاد، مربی و امام دارد و اینجاست که اصلی به نام اصل «اصالت تخصص» معنا پیدا می کند. اصل «اصالت تخصص» یک اصل عقلیِ فوق­‌العاده مهم است اصل اصالت تخصص می‌گوید که در برخورد با یک سیستم و مجموعه‌ی نظام­‌مند 4 مرحله وجود دارد: «تعریف سیستم»، «راه اندازی سیستم»، «بهره برداری از سیستم» و «اصلاح و تعمیر سیستم». در هر 4 مرحله، ما به راهنمایی «سازنده سیستم» و در مرحله ی بعدی به راهنمایی «نمایندگیِ مجاز» نیاز داریم که از طرف سازنده تأیید شده باشد. همه ی ما برای خرید تلفن همراه، اتومبیل، تلویزیون، و ... به اصل اصالت تخصص توجه می کنیم. در مراجعه به پزشک متخصص محتاط هستیم، یعنی برای عمل چشم، هیچ وقت به متخصص قلب مراجعه نمی کنیم. اصل اصالت تخصص در مهندسی فرهنگی، نقش مهمی را ایفا می‌کند. فعالان فرهنگی با مخاطبینی روبرو هستند که اطلاعات، ارزشها، هنجارها، بایدها و نبایدهای خود را از منابع مختلفی مثل ماهواره، اینترنت، شبکه های اجتماعی، افراد فامیل مثل عمو و خاله و ... دریافت می کنند؛ از اسلام و قرآن هم چیزهایی به گوش شان رسیده است؛ اما این افراد زیر بمباران اطلاعات، گیج، سردرگم و بلاتکلیف هستند، مثل توپ فوتبال هستند که همه به او لگد می‌زنند و آن را به این سو و آن سو می اندازند. اصل اصالت تخصص، تکلیف ما را در برخورد با مشکل این افراد روشن می‌کند، این اصل چون یک اصل دقیق عقلی و فطری است، هیچ کس نمی‌تواند آن را رد کند یا منکر آن شود. انسان فطرتاً در برخورد با هر سیستم سراغ متخصص می رود. تعریف این اصل را در برخورد با انسان (مخاطبین) از فرمایش علی علیه‌السلام که فرمودند: «رَحِمَ اللّه ُ امرَأً عَلِمَ مِن أینَ و فی أینَ و إلى أینَ = خداوند بیامرزد مردى را كه بداند که از كجاست و در كجا و به سوى كجاست». می‌توان دریافت. طبق این فرمایش انسان باید بداند از کجا آمده، در کجا هست، و به کجا خواهد رفت. پس براساس 4 مرحله اصل اصالت تخصص، من اول باید خودم را به عنوان یک «سیستم» تعریف کنم، (تعریف یعنی تعیینِ حدود کارآیی وجودی یک شیء). در مرحله بعد باید بر پایه‌ی تعریفی که از خود دارم، خود را «راه اندازی» نمایم، یعنی یک برنامه‌ی جامع و کامل برای زندگی دنیایی‌ام طراحی کنم که اساس زندگی آخرتی‌ام را بسازد؛ این برنامه شامل انتخاب همسر و ازدواج، تربیت فرزند قبل از انعقاد نطفه، حین انعقاد نطفه و 9 ماه بارداری، تولد و در نهایت تشکیل و تربیت نسل مهدوی است.به همین دلیل، در بخش مهندسی فرهنگی بیشترین زمان را روی بحث خانواده، ازدواج موفق و تربیت نسل موفق مهدوی می گذاریم. مرحله بعدی «بهره برداری» یا «بهره وری» از بهترین شیوه‌ی زندگی می‌باشد. بهترین سبک زندگی آن است که بتواند شادی و آرامش انسان را در دنیا و آخرت تأمین کند. در مرحله چهارم که «تعمیر و اصلاح» بعد از خرابی است، اگر مشکلی در مسیر حرکت مان به سمت الله ایجاد شد، یا یک جا آسیبی دیدیم، خطا، گناه، انحراف یا غفلتی پیش آمد، یا با سختی و مشکلات زندگی مورد آزمایش خداوند قرار گرفتیم، با تکیه و توکل به خدا و صبر داشتن در مشکلات، برای بازسازی و اصلاح مان اقدام نماییم. اصل اصالت تخصص به قدری مهم است که اگر شما 6000 آیه قرآن را مثل دانه­‌های تسبیح در نظر بگیرید، آن نخ تسبیحی که تمام این 6000 آیه را به هم مربوط کرده، همین اصل اصالت تخصص است. یعنی خدا در آیات قرآن و معصومین علیهم‌السلام در کلام شان دائماً این اصل مهم را برای ما توضیح می‌دهند که شما نباید با خودت، خانواده‌ات، جامعه و زیرمجموعه‌ی ولایی‌ات برخورد غیر تخصصی داشته باشید. اولین متخصص خداوند است که سازنده و منشأ علم می‌باشد. قرآن می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ= بگو علم [آن] فقط پیش خداست» (ملک/26). اگر کسی می‌گوید، من به قرآن نیازی ندارم، اصل اصالت تخصص را زیر پا می‌گذارد. خداوند روز قیامت این افراد را محاکمه می‌کند، محاکمه‌ای که خیلی دقیق است. در روایت داریم، روز قیامت خداوند انسان‌ها را با عقل شان محاکمه می‌کند. خدا می‌گوید: برای رفع مشکل در هر قسمت از بدنتان مثل چشم و گوش و ... به عقلتان رجوع می‌کردید و با حکم عقل نزد متخصص آن می‌رفتید، اما در مورد «خود» تان این کار را نکردید و ندانستید که به من (الله) احتیاج دارید. بدترین افراد نزد خداوند کسانی هستند که تعقل نمی‌کنند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ = قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‏ اند كه نمى‏ اندیشند» (انفال/22). گاهی شیطان به ما القا می‌کند که تنها عقل برای حکم کردن کافی است که این هم دروغ محض است. زیرا خودِ عقل به ما حکم می‌کند که بدون داشتن اطلاعات و تخصص اقدام به کاری نکنیم و باید به متخصص در آن بخش مراجعه کنیم. بنابراین ما طبق اصل اصالت تخصص، نیاز به الله داریم و الله هم اطلاعات تخصصی را فقط و فقط از طریق انسان کامل (متخصص معصوم) به ما می رساند. خودشناسی راه درک معاد و هدف زندگی است «قوس نزول» یعنی ما اول پیش خدا بودیم، سپس عوالمی را طی کردیم و پایین آمدیم و در قالب یک بدن مادی قرار گرفتیم. مدتی را در زمین زندگی می‌کنیم و دوباره پیش خدا بر می‌گردیم، از اینجا معاد معنا پیدا می‌کند. ما از شناخت خود و سیر نزولی که از الله به زمین داشتیم «معاد» را درک می‌کنیم. اشتباهی که در تعریف «معاد» مردم مرتکب می شوند این است که وقتی از آنها سؤال کنید، معاد یعنی چی؟ اکثر مردم جواب می‌دهند، «معاد» یعنی «روز قیامت». معاد روز قیامت یا آخرت نیست. معاد «بازگشت» و «برگشت» است. «بازگشت» زمانی معنی دارد که «رفت» صورت گرفته باشد. یعنی کسی می‌تواند، واقعاً معتقد به معاد باشد که اول این «قوس نزول» را بفهمد و قبول کند، از الله تا «ناسوت» را بپذیرد. وقتی این آمدن و نزول را پذیرفت، «معاد» یا «بازگشت» را نیز می پذیرد و در نتیجه ایمان به معاد می آورد. شناخت این مسیر «قوس نزول» از الله تا زمین و «قوس صعود» از زمین تا الله که «معاد یا بازگشت» است، فرمول فوق العاده مهمی است. اگر این فرمول را خوب یاد بگیریم، بعداً در ارتباط با معصوم علیه‌السلام و ارتباط با ناس (مردم) مشکلی نخواهیم داشت. کسی که این فرمول و قاعده مهم را درک می کند، امکان ندارد که حسود، متکبر، عصبانی، زودرنج، حساس و ... شود. ما بعد از سپری کردن یک محدوده دنیایی که عمر ناسوتی ماست، از رحم دنیا به «برزخ»، «ملکوت» یا «عالم قبر» «وفات» می‌یابیم. «وفات» یعنی «انتقال». «تاریخ وفات» ما «تاریخ انتقال» ما به عالم قبر است. بعد از عالم ملکوت به قیامت می‌رسیم که 50 هزار سال است. «كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ= مقدارش پنجاه هزار سال است» (معارج/4). قیامت 50 هزار ساله زمانِ ارزیابی انسان هاست. ارزیابی، سؤال و حسابرسی کاملاً‌ «تکوینی» است، مانند دنیا کتبی یا پرسش و پاسخ شفاهی نیست. وقتی یک جنین به دنیا متولد می‌شود، دنیا از او سؤال‌هایش را می‌پرسد، سؤال یعنی «مطالبه»، دنیا از جنین ابزار و وسایل حیات دنیایی را مطالبه می کند. سؤال برزخ، سؤال قیامت یعنی مطالبه ی کمالاتی که متناسب با حیات جاودانه است. در مطالبات آخرتی بعضی ها قبول می شوند، گروهی رفوزه و عده ای هم تجدید می شوند. شیعیان جزء عده ای هستند که رفوزه نمی شوند. چون شیعه از ابتدا در رحم الهی درست قرار گرفته و در دنیا با معلمِ معصوم سروکار داشته، اتصال به خدا و علم او و مبانی دقیق ریاضی داشته و اصول را حفظ کرده است. بعضی از شیعیان ممکن است در پاسخ گویی به مطالبات آخرتی تجدید شوند که تجدید شدن شان هم خیلی خطرناک است و به فرموده‌ی حضرت زهرا س ممکن است، چند صد هزار سال در جهنم گرفتار شوند. کلِ این مجموعه‌ی که توضیح داده شد، «انسان» نامیده می شود و اگر فعالان فرهنگی این بخش‌ها را برای مخاطب جا نیندازند،‌ اصلاً کار فرهنگی انجام نداده اند. کتاب «مهندسی فرهنگی‌» از سری کتاب های بیان

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 9431
زمان انتشار: 18 ژولیه 2018
| |
استاد نیکنام در جلسه اخیر خود، چیدمان «سلسله حیات» را به نقل از معصوم ع بیان کرد

سخنرانی استاد نیکنام، مورخ 97/04/22

استاد نیکنام در جلسه اخیر خود، چیدمان «سلسله حیات» را به نقل از معصوم ع بیان کرد

در این جلسه جناب استاد، چیدمان «سلسله حیات» را به نقل از معصومین به این نحو بیان و تشریح کردند: معصومین ع فرمودند: «حیاة الارض بالانسان، حیاة الانسان بالعقل، حیاة العقل بالایمان، حیاة الایمان بالعمل، حیاة العمل بالاخلاص= حیات زمین، به انسان است؛ حیات انسان، به عقل است؛ حیات عقل، به ایمان است؛ حیات ایمان، به عمل است؛ حیات عمل، به اخلاص است».

امام صادق علیه السلام فرمود:«حیات الارض بالانسان= حیات زمین به وجود انسان است». این دوتا معنا دارد: یک معنا این است که خداوند عالم را به طُفیل وجود انسان کامل آفریده است. در شب معراج خداوند تمام هستی را به تعبیر من کادو پیچ کرد و یک کارت ویزیت هم زد بر رویش و همه را تقدیم به پیغمبر کرد و فرمود: «یا احمد! لو لاک لما خلقت الافلاک= ای پیغمبر! اگر تو نبودی، عالم را نمی آفریدم». یعنی من هستی را به طفیل وجود تو خلق کردم. امروز هم عالم هستی به طفیل وجود آقا امام زمان برقرار است. برای همین است که فرمودند: «لو لا الحُجّه لساخت الارض بأهلها= اگر یک زمان حجت حق بر روی زمین نباشد، زمین اهل خود را فرو خواهد برد». اما معنای دیگرش این است که اشرف مخلوقات و گل سر سبد عالم هستی، انسان است. انسانی که از جامدات و نباتات و حیوانات و حتی فرشتگان برتر است. در برتری اش همین بس که وقتی خداوند آسمان ها و خورشید و ستارگان و کهکشان ها و دریاها را آفرید، نگفت «فتبارک الله احسن الخالقین»، ولی موقعی که انسان را آفرید، این را گفت. خدا به خودش احسنت و بارک الله گفت. خداوند فرمود: «خَلقتُ الاشیاءَ لاجلک= ای انسان! هرچیزی را آفریدم، برای تو آفریدم». «و خَلقتُک لأجلی=و تو را برای خودم آفریدم». تعبیر من این است که گویی خداوند در میان تمامی موجوداتی که آفریده، فقط می خواهد با انسان مأنوس باشد؛ از این رو، او را خلیفه و جانشین و مظهر تام و تمام و کمال صفات خودش قرار داد. در قرآن می خوانیم: «هو الّذی خلَقَ لکم ما فی الارضِ جمیعاً=  او خدایی است که هرچه روی زمین است را برای انسان آفرید. در آسمان ها هم همینطور است. فرمود:«و سَخَّر لکم ما فی السّماواتِ و ما فی الارض= خدا هرچه در آسمانها و زمین است را برای انسان آفرید». شاعر هم دراین مورد می گوید: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند    تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردارند         شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری انسان فنا ناپذیر است باید بدانیم که «انّا لله و انّا الیهِ راجعون=ما برای خداییم و به سوی او بر می گردیم»، یعنی من باید بدانم که از نزد خدا آمده ام و به نزد خدا هم برمی گردم. باید بدانم وطن من، خانه ی خدا و پیش خدا و آغوش حق است و هرجای دیگر بروم گم شده ام. این آیه را متاسفانه در مجالس ختم و مردگان می خوانیم؛ در حالی که از این آیه بوی حیات و جاودانگی انسان می آید. «انّا لله و انّا الیه راجعون» یعنی از نزد خدا آمده ایم و به نزد خدا هم برمی گردیم. اینهایی که می گویند انسان فناپذیر است؛ دروغ می گویند. انسان فنا نمی پذیرد، مرگ ما را نمی خورد؛ بلکه ما مرگ را می خوریم. درود بر آیت الله جوادی آملی که فرمودند: قرآن می گوید «کلُّ نفسٍ ذائقه الموت=هرکسی مرگ را می چشد». نمی گوید: «کل موت ذائقه النفس= هر مرده ای نفس را می چشد». پس مرگ ما را نمی خورد؛ بلکه ما مرگ را می خوریم. یعنی مرگ نابود می شود؛ اما انسان نابود نمی شود. کسی که از پیش خدا آمده، به جانب خدا برمی گردد. فرمود:«و نَفَختُ فیهِ من روحی= از روح خودم در کالبد انسان دمیدم». همانطور که روح خدا نابود شدنی و فناپذیر و از بین رفتنی نیست، انسان هم از بین رفتنی نیست. پس انسان باید خیلی قدر خودش را بداند. زنده بودن انسان، به عقل اوست این که خداوند فرمود: «خَلقتُ الاشیاءَ لأجلک و خَلقتُک لأجلی= اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خودم»، و بعد فرمود: «حیاتُ الارض باِلانسان= حیات زمین به انسان است»، خوب اگر زمین حیات دارد و حیاتش به انسان است؛ انسان هم باید حیات داشته باشد و حیاتش به عقل است. «و حیاتُ الانسان بِالعقل=حیات انسان به عقل است». حالا این عقل را با چه ملاکی می شود فهمید؟ یک ملاک مهم این است که انسان عاقل، تابع عقلش است و نه احساسش. مثلا شما خانم ها در این دو ساعتی که برق نبود، در این هوای گرم نشستید تا سخن خدا و اهل بیت ع را بشنوید. کی به شما گفت بنشینید؟ کی شما را تشویق کرد بمانید؟ این یک نشانه ی عقل است. حالا اگر برق هم نباشد و برق هم نیاید؛ خدا شاهد است من تصمیم گرفتم که باییم و صحبت کنیم.  بزرگانی همچون آقا شیخ جعفر شوشتری، آقا شیخ عبّاس قمی، مقدس اردبیلی آیا بلندگو و این تشکیلات صوتی را داشتند؟ نه. اما مجالس را اداره می کردند. نه پنکه بود و نه کولر و نه آبسردکن و این همه امکاناتی که الآن داریم. اما همین محافل و مجالس خیلی پرشورتر بود. شخصی به امام صادق ع عرض کرد: آقا عقل را به من معرفی کنید. ببینید چقدر قشنگ امام صادق تعریف کردند! فرمودند: «العقلُ ما عُبِدَ به الرّحمان و اکتُسِبَ به الجنان= عقل آن است که به وسیله ی آن، خدای رحمان عبادت می شود و به وسیله ی آن، بهشت کسب می شود». یعنی عقل دست آدم را در دست خدا می گذارد و بهشت را نصیب انسان می کند. شاعر گفت: یک دوست خوبی دارم              خیلی دوستش می دارم همیشه او با منه                     حرفهای خوب می زنه گفته که با صفا باش                 همیشه با خدا باش عقل من را به آسمان می بره        پیش خدای مهربان می بره هر کس که از عقل بشه فراری      نمی گیره تو زندگیش قراری عقل است که به من می گوید نماز اول وقت؛ عقل است که به من می گوید بندگی خدا؛ عقل است که می گوید دستگیری از ضعفا؛ عقل است که می گوید انفاق و کمک به دیگران؛ عقل به من می گوید دروغ نگو؛ عقل به من می گوید غیبت نکن. اگر من و شما دو رکعت نماز مان را عمداً نخوانیم در آن زمان کافریم. اما دیوانه در عمرش حتی دو رکعت نماز نخوانده و چوب هم نمی خورد؛ چرا که به او واجب نیست. اما به من واجب است. به خاطراین که من عقل و حجت درونی دارم. فرمودند که هر کس دوتا حجت دارد: یک حجت درونی دارد و یک حجت بیرونی. حجت درونی هر کس عقل اوست. حجت بیرونی هم پیغمبر، امام، ‌هادی، راهنما و پیر و مرشد و مراد. انسان دوتا دشمن هم دارد: دشمن درونی که نفس اماره است و دشمن بیرونی که شیطان رجیم است. این دوتا با هم می سازند تا من را زمین بزنند. آن دوتای مربوط به عقل نیز، با هم می سازند تا من را بالا ببرند. حالا قدرت خدا بالاتر است یا قدرت پیغمبر؟ یا قدرت امام بالاتر است یا قدرت شیطان؟ من در دانشگاه در جمع دخترخانم های دانشجو این آیه را خواندم که شیطان به خدا می گوید: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین= ای خدا! به عزتت قسم که همه ی آنها را اغوا می کنم». شیطان گفت: خدایا تمام بچه های آدم را بیچاره می کنم. یک دخترخانمی دستش را بلند کرد و گفت اجازه بدید من بروم دیگر. شیطان با این قداری اش قسم به عزت و جلال خدا هم خورده که ما را گمراه کند، پس کاری از من بر نمی آید. گفتم بنشین دخترجان. بگذار دنبال آیه را بخوانم. اگر بنا شد برویم، همه با هم می رویم. چرا تو تنها بروی؟ شیطان ناشی گری کرد که گفت «فبعزتک لاغوینهم اجمعین». او خودش را لو داد که گفت :«الا عبادک منهم المخلصین= مگر بندگان مخلص تو را». شیطان گفت: من مخلصین را نمی توانم کاری بکنم. شیطان و یارانش حریف یاران خدا نمی شوند ترامپ که مفت است هیچ؛ این دوره گرد صهیونیست «نتانیاهو» هم هیچ؛ اگر تمام قدرت های اهریمنی دنیا هم دست در دست هم بگذارند، آیا می توانند انقلاب اسلامی را شکست بدهند؟ به خود خدا و به این خانه قرآن نمی توانند. اما شرطش این است که ما دست مان را در دست خدا بگذاریم و دست مان را از دست خدا  بیرون نکشیم. اگر دست ما در دست خدا باشد، هیچ کس حریف ما نمی شود. این را قرآن می گوید؛ من نمی گویم. می فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا= کسانی که در راه ما تلاش می کنند، از راههای خود، آنان را هدایت می کنیم». «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم=اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری می کند». «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم=اگر خدارا یاری کنید، خدا شمارا یاری می کند و قدمهای شما را استوار می کند». روزی شاه خودش را سردمدار نه ایران، بلکه منطقه می دانست. ژاندارم آمریکا و قدرت های اهریمنی در اینجا بود. اما چه شد؟ حاج آقا روح الله چی داشت؟ کسی را نداشت. یک قبا و عمامه و نعلین داشت. شب 15 خرداد گفتند تو به پشتیبانی کی قیام کردی؟ گفت بچه هایی که در گهواره اند. آنها همین شماها بودید. همین ماها بودیم. او اعتماد به خدا داشت. من در مسجد فیضیه بودم که گفت ای محمد رضا! می زنم تو گوشت و بیرونت می کنم. اما در آن زمان، این حرف برای بعضی ها خنده دار بود. می گفتند چه کسی را بیرون می کنی؟ چاه های نفت مال این است؛ خزانه های طلا و جواهر و پولها مال این است؛ حمایت های خارجی مال این است؛ با چی می خواهی او را بیرون می کنی؟ من معتقدم امام دست پرقدرت خدا را دیده بود که در مسجد فیضیه گفت: با دست خدا می زنم و زد. در آن زمان، تمام دنیا می گفتند ای روح الله! بنشین سر جایت و به شاه می گفتند نترس که داریمت. اما چی ماند برای شاه؟ درود بر شهید بهشتی عزیز و بزرگوار که گفت «ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند». من به مصر رفتم بر سر قبر محمد رضاشاه و گفتم این کسی که تمام ایران را می خواست جام بکند و سر بکشد، خدا گفت دو متر جا در ایران را نمی دهم که تو را خاکت کنند. خاک ایران جای شهدا و امام شهداست. اما بالای سر قبرشاه، یک قرآن به صورت باز گذاشتند. به دوستم گفتم بیا برویم. قرآن بالای سر این باز است؛ اما از اول قرآن تا آخر قرآن بگردی آیه ای به این مناسبی برای این آدم نیست که در آیه 52 از سوره مبارکه نساء میفرماید: «اولئک الذین لعنهم الله؛ فمن یلعن الله فلن تجد له نصیرا=آنان کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده و هرکس را که خدا لعنت کند، یاوری برای او پیدا نمی شود». گفتم خوب است که تمثال مبارک امام را اینجا بزنیم و این آیه را روی آن بنویسم: «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم». و عکس نحس او را این طرف بزنیم و بالایش بنویسیم « وَإِنْ یَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ= و اگر خدا شما را خوار کند، بعد از آن، چه کسی شما را یاری خواهد کرد؟» یعنی اگر خدا شما را ول کرد، کی می خواهد شما را نگاه دارد؟ حیات عقل، به ایمان است گفتیم که ارزش حیات زمین، به انسان است؛ و حیات انسان هم به عقل او است. یعنی عقل هم حیات می خواهد. حالا حیات عقل چیست؟ فرمودند: «و حیاه العقل بالایمان= حیات عقل به ایمان است». حالا عاقلترین مردم کیست؟ کسی که ایمان داشته باشد. یعنی دلش برای نماز اول وقت، شور می زند؛ کسی که دلش برای آمدن به مسجد و حضور در جمع مومنین و انجام تکالیف و وظایفی که خدا برایش مقدر کرده، بیشتر عاشق است؛ کسی که از گناه و معصیت بیشتر دوری می کند. به این می گویند عاقلی که حیاتش به ایمان اوست. حیات ایمان، به عمل است ایمان هم باید حیات داشته باشد. حیات ایمان به چیست؟ فرمودند: «و حیاة الایمان بالعمل=حیات ایمان به عمل است».  همه حرفها در اینجاست. سعدیا گرچه سخندان مصالح گویی           به عمل کار برآید به سخندانی نیست یعنی به سخن دانی و سخنرانی کردن و سخنرانی شنیدن و این حرفها نیست. باید اهل عمل شد. جان من فدای امام هفتم  که فرمود:«المؤمن قلیل الکلام، کثیرالعمل؛ و المنافق کثیر الکلام و قلیل العمل= مومن کم حرف می زند و بسیار عمل می کند؛ و منافق زیاد حرف می زند و کم عمل می کند». مؤمنین کم سخن و پرکارند                   همه از سعی و عمل سرشارند  پر سخن گوید و کم کار کند                 آنکه قلبش تهی از ایمان است در میان این ۶ هزار و چند صد آیه قرآن، یک آیه قرآن شما پیدا نمی کنید که سخن از ایمان تنها به میان آمده باشد؛ بلکه همیشه بحث از ایمانی است که عمل صالح و کردار شایسته در دنبالش باشد. می فرماید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب= محققا کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خوش به حالشان و خوش سرانجامی دارند». حتی در یک سوره کوچک قرآن که بچه های خردسال ما هم از حفظ هستند می فرماید: «والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوالصالحات= قسم به عصر که انسان در خسارت است، مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند». در آیاتی که عمل صالح درآن به فوریت و بلا فاصله قید نشده نیز، درآیات بعدی عمل صالح آمده. به عنوان مثال، این آیات را همانطوری که من می خوانم، شما هم بخوانید:« اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. قد افلح المؤمنون= محققا مومنین به فلاح و رستگاری می رسند. مؤمنین چه کسانی هستند؟ «الذین هم فی صلاتهم خاشعون= کسانی که در نمازشان خاشع هستند». «و الذین هم عن اللغو معرضون= کسانی که آنها از لغو اعراض می کنند»، «والذین هم للزکوة فاعلون=کسانی که زکات می پردازند»، «والذین هم لفروجهم حافظون والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون و الذین هم علی صلواتهم یحافظون= کسانی که حافظ دامن خود هستند؛  وکسانی که امانت و عهد خود را رعایت می کنند و کسانی که بر وقت نمازشان محافقت می کنند». و بعد می فرماید:«اولئک هم الوارثون». یعنی یک «قد افلح المؤمنون» بیان می دارد و 7 تا خصلت و ویژگی را برای مؤمنین بر می شمارد و در آخر می گوید: اینها ارث می برند. چه چیزی را ارث می برند؟ «الذین یرثون الفردوس و هم فیها خالدون= آنان بهشت فردوس را ارث می برند و در آن جاودانه هستند». یعنی بهشت فردوس را هم به بهای عمل می دهند. برای همین بود که آن شخصیت بزرگ، شهید مظلوم آیت الله بهشتی گفت: «بهشت را به بها دهند، نه به بهانه و نه به حرف». این جمله ی زیبا از آن مرد بزرگ است که امروز توفیقی نصیب من می شود که نام این شخصیت بزرگوار را دوبار ببرم. بهشتی هم می گوید:«باید اهل عمل شد». خدا رحمت کند آقای دکتر «رامیار» را که قرآن را تدوین کرده و تمام واژه های قرآنی را کنار هم چیده و می گوید 282 بار لفظ «آمنوا» و مشتقاتش در قرآن آمده است. اگر در قرآن بگردیم، می بینیم که به همین مقدار هم سخن از کردار صالح و عمل شایسته آمده است. یعنی ایمان و عمل باید به اندازه هم باشد. معروف است که می گوییم: دو صد گفته چون نیم کردار نیست. یعنی باید اهل عمل شد. حیات عمل، به  اخلاص است اگر زمین حیات دارد که «انسان» حیات آن است؛ و انسان حیات دارد که «عقل» حیات آن است؛ و اگر عقل حیات دارد که «ایمان» حیات آن است؛ و اگر ایمان حیات دارد که «عمل» حیات آن است؛ پس عمل هم باید حیات داشته باشد. برای همین بود که فرمودند: «و الحیاة العمل الاخلاص=حیات عمل، به اخلاص است». بنابر این، همه حرفها در همین نکته نهفه است. قال علی علیه السلام: «علیک بالاخلاص، فانه سببُ قبول الاعمال=برشما باد به اخلاص که سبب قبولی اعمال است». یعنی آنچه که باعث می شود خدا عملی را از شما بپذیرد، عملی است که مهر اخلاص بر رویش خورده باشد. ما وقتی که می خواهیم یک کالای گرانقیمتی را بخریم، هی دور و برش می گردیم تا ببینیم مهر استانداردش در کجا خورده است. اگر دیدیم مهر استاندارد و ایزو 9002 داشت، می گوییم می شود پول گزاف بابتش داد؛ زیرا از نظر تولید و کیفیت قابل اعتماد است. عملی را که مهر «اخلاص» بر رویش نخورده باشد، خدا بر نمی دارد و بابتش حسنه نمی دهد. الآن این صحبت من در جمع شما چقدر قیمت دارد؟ آن مقدار که با اخلاص و از روی خداخواهی بگویم. ارزش حضور شما در این هوای گرم و آمدن و نشستن و رفتن چقدر است؟ آن مقداری که با اخلاص می آیید. درباره ارزش اخلاص فرمودند: «بالاخلاص یکون الخلاص= راه خلاص شدن و نجات یافتن، اخلاص است». یعنی آن چیزی که انسان را از وسوسه های شیطان و هواها و نفس اماره و خناسان و وسوسه گران و شایعه پردازان و حق بازان و قدرتمندان پوشالی دنیا نجات می دهد، اخلاص است. پس انسان باید دستش را در دست خدا بگذارد. یک موقعی این آیه را خواندیم. امروز یک بار دیگر بخوانیم. سوره چهلم قرآن، دوتا نام دارد: یکی غافر است و نام دیگرش مؤمن می باشد. آیه چهل و چهارم: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد= . خدایا! امورم را به تو واگذار می کنم؛ محققا خدا به بندگانش بصیر و آگاه است». وقتی با خدا سخن می گوییم، لازم نیست داد بزنیم. برای قلب خودم باید بخوانم و با قلب خودم بشنوم. خدا قبول کرده که ما کارمان را به دست او بسپاریم. خدا موقعی که گفت قبول دارم، حتما قبول دارد و زیر عهد و میثاقش نمی زند. «ان الله لا یخلف المیعاد= خدا خلف وعده نمی کند». مگر این که من دستم را از دست خدا بیرون بکشم. گفت:  با خدا باش، پادشاهی کن                     بی خدا باش هر چه خواهی کن بدون اخلاص، هر چه هم بروی، به جایی نمی رسی. انسان باید اخلاص داشته باشد. فرمودند: «ملاک الاعمال بالاخلاص= ملاک ارزش اعمال به اخلاص است». عمل ریا زده و عمل خودخواهی زده، عمل تکبر زده، عمل آفت زده است. ما یک سیب که مثل سوزن نشان می دهد کرم خوردگی دارد را بر نمی داریم. هرچه میوه فروش بگوید این فقط به اندازه ی یک سوزن است، ما می گوییم نه. خدا هم عمل ریازده را برنمی دارد و می گوید این عمل آفت خورده است. پس اخلاص پیشه کنید. ما در محضر آیت الله جوادی آملی بودیم، بحث اخلاص بود. فرمودند که یک کسی شب خواب دید فرشتگان زیادی از آسمان می آیند و طبق های نوری بر سرشان است. رفت و گفت این طبق ها چی هستند و آنها را کجا می برید؟ گفتند می بریم خانه فلانی. زیرا دیشب در نماز شبش یک سوره ای خوانده بابت هر آیه ای یک طبق نور ایجاد کرده. این آدم خیلی خوشحال شد، چون دید دارند می برند به خانه خودش. ایستاد و داشت سان می دید از طبق ها. دید که چندتا فرشته دارند می آیند و طبق روی سرشان هست، اما نور در آنها نیست. رفت گفت «ویل المطففین=وای بر گران فروشان». شما کم فروشی می کنید؛ نورش کجاست؟ گفتند تو چه کار داری؟ گفت آخر اینها را دارید به خانه من می آورید. گفتند دیشب که تو این آیه را داشتی می خواندی، صدای پایی را در کوچه شنیدی و تو صدایت را بردی بالا و در فکرت گفتی که بگذار بفهمند ما بیداریم و داریم با خدا مناجات می کنیم. آیه را خواندی و طبق هم آمده برای تو؛ اما چون اخلاص نداشتی، نور ندارد. عملی که ریازده باشد، نور و معنویت ندارد. طبعاً خدا بابتش حسنات عنایت نمی کند. خدمت آقای حسن زاده آملی بودیم؛ می فرمودند: اگر خواهی که گردی بنده ی خاص                    مهیا شد برای صدق و اخلاص به خدا قسم این عجیب است که حضرت امام ره قسم هم نمی خورد. اما ما باورمان می شد. فرمودند: «به خدا قسم یک قدم در دوران نهضت برای خودم برنداشتم». حلا باید گفت: ای کسانی که حقوق های نجومی و دزی و اختلاس و .. در پرونده هایتان دارید؛ یک نکته بگویم برای شما. فرزند شهید مطهری یک روز بقچه ای را به من نشان داد و از من پرسید داخل این چیست؟ گفتم نمی دانم؛ پارچه یا لباسی در آن هست؟ گفت بله. باز کرد یک پیراهن بدون یقه در آن بود. گفتم: این چیست؟ گفت: مادر من چند روز پیش با خانم حضرت امام دیدار داشته، ضمن صحبت هایی که می کردند؛ خانم حضرت امام گفتند پودر لباسشویی ما تمام شده و امام هم اجازه نمی دهد که برویم آزاد بخریم؛ می گویند هر موقع کوپن اعلام کردند، طبق کوپن می روید می گیرید. الان چند تا از لباس های امام چهل روز است که در دست ما مانده، مادر من گفته ما یک مقدار پودر لباس شویی داریم؛ شما آن چندتا لباسی که مال امام است را بدهید. لباس ها را دادند و مادرم شسته و الان می خواهم ببرم دفتر امام تحویل بدهم. شما حساب بکنید یک انسان اینطوری. یک انسانی که رهبر انقلاب است. یک انسانی که تمام مردم به عشق و ارادت نسبت به او جان و هستی شان را دادند و در طبق اخلاص و ایثار گذاشتند. در آن وقت، من در جماران بودم. جانبازان انقلاب با حضرت ایشان ملاقات داشتند. ایشان یک جمله ای گفتند که این جانبازان خیلی گریه کردند. گفتند که درود بر شما باد. شما در حمایت از اسلام سند در دست دارید. سند شما نخاع قطع شده ی شماست؛ سند شما چشم شماست. سند شما دست و پیکر و پای تان است. اما خمینی در حمایت از اسلام، سند ندارد. اینقدر اخلاص و تواضع و اینقدر فروتنی و اینقدر خود را ندیدن. خدا شاهد است اگر آن اخلاصی که امام داشت، حالا من نمی توانم آنطور داشته باشم اما در مسیر اخلاص و خدا خواهی امام، باشیم تحقق پیدا می کند؛ به خود وجود امام زمان قسم این تحقق پیدا می کند که می فرمودند یکی از آرزوهای بزرگ من این است که  یک روزی این پرچم را به دست صاحب اصلی اش یعنی وجود نازنین امام زمان ارواحنا لمقدمه التراب الفدا بدهیم. در حالی که امروز شاهد تحقق یافتن همه ی آن چه که امام خمینی ره گفته بود، هستیم؛ استاد نیکنام در پایان درس خود در خصوص «سلسله ی حیات» گفت: «من قسم یاد می کنم که این آرزوی امام ره نیز تحقق پیدا می کند که فرمود: «آرزوی من این است که روزی این پرچم (جمهوری اسلامی) را به دست صاحب اصلی اش یعنی وجود نازنین امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا بدهیم».

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 9393
7 ژولیه 2018
|
پرسش شماره 148
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ،

شناسه مطلب: 9343
زمان انتشار: 28 ژوئن 2018
| |
اگر معارف دینی، با ذات ما پیوند نخورد، دین برای ما در حد تکلیف باقی می ماند

استاد محمد شجاعی

اگر معارف دینی، با ذات ما پیوند نخورد، دین برای ما در حد تکلیف باقی می ماند

دینداران زیادی داریم که به دستور دین عمل می کنند، اما چون هنوز معمای «پیوند دین با ذات» خودشان را حل نکرده اند، دین برایشان در حد تکلیف باقی مانده است.

انسان‌های زیادی را تربیت کرده ایم که دین را خوب می‌شناسند، اما «نسبت بین انسان و دین و معارف دینی را نمی‌شناسند». وقتی که این نسبت شناخته نشد، تعبداً و عقلاً دین را می پذیرند و به دستورات آن عمل هم می کنند؛ اما چون دین با ذات آنها پیوند نخورده و به دین از زاویه ی «ذات خودشان» نگاه نکرده و عمق آن را درک نکرده اند و دین با هستی و وجودشان پیوند نخورده است، خسارت های زیادی می بینند. برای همین است که ما می گوییم «معرفی دین، بدون معرفت نفس» خسارت بار است. افراد دین باوری که فاقد «معرفت نفس» هستند، نمی توانند از باور دینی خود بهره ی شایسته ای ببرند. اشتباه بزرگ این است که ما بدون این که انسان را به خودش معرفی کنیم، دین را به او معرفی کردیم. سرمایه ­گذاری زیادی برای معرفی دین به انسان کردیم، ولی توجه نداشتیم که دین و همه معارف آن، با «انسان» معنا پبدا می کند. بسیاری از مردم تا آخر عمر دیندار هستند و برخی از آنان دیندارهای خوبی هم هستند و حتی به بهشت هم می‌روند؛ اما به دین و معارف دینی، فقط به عنوان یک تکلیف و واجب الهی نگاه کرده اند که اگر عمل نکنند، به جهنم می‌روند. اما به عنوان یک نیاز و یک عشق به دین نگاه نمی کنند. برای همین، اساساً دینداری بدون معرفت نفس، به هیچ وجه درست نیست. ما در انسان­شناسی به این نکته می رسیم که تکالیف دینی، لطف الهی است به انسان. مثلا اگر نامزد کسی اجازه بدهد که با او باشد، او این را یک فرصت مهم تلقی کرده و تشکر می‌کند و خوشحال است از این که می تواند با نامزدش خلوتی داشته باشد. اسلام خواهی صرف کافی نیست، اعتقادات باید به دل و قلب بنشیند در کشورهای متعددی انقلاب اسلامی شده است، اما انقلاب مردم مصادره شده؛ مثل الجزایر و مصر و سایر کشورها. چرا در این کشورها وقتی انقلاب می شود و مردمش آن همه کشته می دهند، انقلاب آنها مصادره می شود؟ علتش نبود کار فرهنگی ریشه ای است که مبنایش همین بحث «شهودی شدن اعتقادات» است. وقتی چنین شد، مردم به گونه ای بیدار می شوند که می توانند تا آخر کار، مسیر انقلاب را طی کنند. اما مردمی که آگاهی، آرمان و خود شناسی ندارند و با اهداف غایی انقلاب اسلامی آشنا نیستند، صرف این که بگویند ما اسلام را می خواهیم، کافی نیست؛ آنها حتی اگر انقلاب کنند، کارشان به نتیجه نمی رسد. ما در الجزایر دیدیم که مردم انقلاب اسلامی کردند و یک میلیون کشته دادند، اما بعدا حکومتشان  سوسیالیستی شد و کشور به دست بی­دین ها افتاد. در ایران هم در ۱۵ خرداد سال 42 امام ره قیام می کند. اما چون مردم آمادگی کافی نداشتند، قیامشان به نتیجه نرسید. مردمی که با این قیام سنخیت داشتند، عده کمی بودند؛ یعنی از جمعیت  25 میلیون نفری آن زمان، فقط حدود 10 ـ 15 هزار نفر از مردم ری، ورامین و تهران بودند که پای کار امام ایستادند. دیدیم که با این جمعیت کم، کار انقلاب نتیجه نداد و بعداز این قیام، امام تبعید شد. کسانی هم که قیام کرده بودند، مجروح یا کشته یا زندانی یا فراری شدند. تا مدت ۱۵ سال بعد از آن، روحانیت معظم زحمت کشید و فعالیت کرد، تا سال 57 که مردم آمادگی ذهنی پیدا کردند و دلها آمادگی لازم را پیدا کرد، انقلاب پیروز شد.  اگر«اطلاعات» تبدیل به «دارایی» نشود، سازندگی ندارد خیلی از فعالیت های فرهنگی آب و رنگ مذهبی دارد؛ اما چیزی به اسم «دارایی» به افراد اضافه نمی شود. «دانایی» و سطح اطلاعاتی مخاطبان را بالا می برند؛ اما باید بدانیم که «بالا رفتن سطح اطلاعات» حل کننده مشکلات فرهنگی نیست. زیرا تا وقتی که اطلاعات، تبدیل به دارایی نشود و منجر به قدرت نشود؛ تولید شادی، آرامش و نورانیت نمی کند و آمار ناهنجاری هایمان پایین نمی آید. برای همین است که بیشترین ناهنجاری هایمان در تحصیل کرده ها و افراد دانای ما است. چه داناهای دانشگاهی، چه داناهای حوزوی و چه داناهای رشته های دیگر. برخی فکر می کنند اگر جوانان را مثلا به اردوی مشهد ببرند و هزینه های زیادی بکنندکه مثلا سر و شکل و ظاهر آنان را عوض کنند، یا حال معنوی موقتی به آنها بدهندکه یک گوشه بنشینند وگریه کنند، کار فرهنگی بزرگی کرده اند. من در این اردوهای دانشجویی، چند بار دیده ام که مثلا در حج عمره دانشجوها را میاورند و این خانمها حتی در مکه و مدینه هم آرایش می کردند و حجاب اسلامی را هم رعایت نمی کردند. بعد از این که اعمال و مناسک حج تمام می شد، از احرام خارج می شدند و می آمدند در هتل و با همان لباسها و همان بزک و آرایش قبل و همان خرید و چیزهای دیگر. بعد هم که سوار هواپیما می شدند و آمدند ایران؛ اما انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. یک حال معنوی موقتی بود و یک اشکی و گریه ای و بعد همه چیز تمام می شد. باز همان آش و همان کاسه و سبک زندگی، همان سبک زندگی قبل از حج بود. این که مقام معظم رهبری دست گذاشته روی سبک زندگی، معنایش این است که باید سبک زندگی موجود، عوض بشود. شخص حج وکربلا و سوریه می رود و میاید. روزه می گیرد و ماه مبارک را می گذراند. این رحم زمانی قدرتمند ماه رمضان و شب قدر رد می شود؛ عرفه هم رد می شود؛ اما هیچ تغییری در سبک زندگی خیلی از  افراد اتفاق نمی افتد. می بینیم که همان آدم، با همان سبک زندگی و با همان ناراحتیها، غصه ها، نگرانی ها، افسردگی ها، ذلیل و خوار بودن ها سر جای خودش هست. من حتی الان با این که ۳۰ سال است در حوزه هستم، وقتی که به طلبه های عزیز یک برنامه می دهم، می گویند ما طلبه ایم و خودمان برنامه فرهنگی و مذهبی داریم. می گویم نه؛ این ها که شما دارید، برنامه فرهنگی و مذهبی نیست. «صرف و نحو و اصول و فقه و معانی بیان و منطق و فلسفه خواندن»، غیر از حرکت به سمت شادی و آرامش و نورانیت است؛ غیر از حرکت به سوی دارا شدن است؛ غیر از سمت خداست. آدم ممکن است مسیر علمی و طلبگی را طی کند، اما حرکتش به سمت خدا نباشد؛ یعنی ممکن است روز به روز که «داناتر» می شود، از خدا دورتر هم بشود. باید افراد را از درون برانگیزیم، فشار و اجبار لازم نیست در فعالیت های فرهنگی، به افراد از بیرون فشار آوردن و اجبار کردن فایده ای ندارد، بلکه باید انگیزه های درونی و دلهای آنان را بیدار نمود. زیرا موجود متحرک و زنده باید یک انگیزه درونی داشته باشد تا خودش بتواند خود را تأمین کند و تا آخر کار، پیش ببرد. در بسیاری از فعالیت های مراکز فرهنگی، مربی‌ها افراد را از بیرون می‌کشانند و از بیرون به آنان فشار می آورند؛ اما «اثاره» نمی‌کنند. «کشاندن» که یک عمل نادرست است، یعنی مخاطب را به اجبار به کار فرهنگی و دینی واداریم؛ اما «اثاره» یعنی مخاطب را به «ذوق و شوق» درآوردن، فعال کردن درون و از قدرت درونی آنها استفاده کردن. برخی فعالان فرهنگی می­ گویند من باید به زور افراد را دور هم جمع کنم تا به آنها دین یاد بدهم؛ به زور باید حجابشان را رعایت کنند؛ به زور باید نمازشان را بخوانند؛ همه­ کارهایشان به زور است. ولی شیوه پیغمبر این گونه نیست. روش حضرت «اثاره» است. پیغمبر معجزه ­اش این است که در کمترین زمان، یک امت را می­سازد. کسانی که به قول علی (علیه السلام) بدترین غذاها و خشن­ترین اخلاق را داشتند، در یک زمان کوتاه به انسان های شهادت­طلب، عاشق خدا و قدرتمند تبدیل شدندکه نورآنان تا به امروز هم ادامه دارد. همه انبیاء از «انرژی درونی» افراد استفاده می‌کردند و کمک هایی که از بیرون به آنها می شد، اندک بود. یک مادر یا یک پدر وقتی می بیند فرزندش توان ایستادن روی پای خود و دویدن را  ندارد، با صبر و حوصله، شرایط را فراهم می کند تا کودک بتواند روی پای خودش بایستد. اما بعد از آن، دیگر کاری با او ندارد. چون دیگر می تواند روی پای خودش بایستد و حرکت کند. همین الگو باید در یک برنامه فرهنگی دقیق علمی و محکم گنجانده شود. این الگو مبتنی بر آموزه های قرآن و معصومین است و منجر به بیداری فطرت و انگیزه های درونی انسان ها خواهد شد و بیشترین تأثیرگذاری را خواهد داشت. یک الگوی فرهنگی‌ دقیق و محکم آن است که مبتنی بر همین تعالیم الهی باشد. این الگو در واقع روش انبیاء است؛ روش انبیاء این بود که از دارایی‌های شخصی افراد، برای هدایت آنان استفاده می‌کردند. یعنی از درون افراد برای رساندن آنها به هدف، بهره می­ گرفتند. در کار فرهنگی وقتی بی­موقع سراغ مردم بروید و به خیلی از کارها وادارشان کنید، بدون این که محتوای مورد تبلیغ، درونی شده باشد و به پختگی و بلوغ برسد، نتیجه ی مطلوب، حاصل نخواهد شد. یعنی وقتی اتفاقی در حالت درونی مخاطب نیفتد و فطرتش فعال نشود و برایش به صورت فطری جا نیندازی که باید در رفتارش تغییری ایجاد کند، هر چقدر از بیرون دستور بدهی فایده ای ندارد. انسان فقط با خدا معنا می گیرد در بین همه موجودات، فقط انسان است که می تواند موجودی کامل و عاشق باشد و معشوقش هم خدا است. وقتی انسان معشوق حقیقی خود را شناخت و بخش «فوق عقلانی» اش فعال شد و از شناخت خودش به الله رسید، خود به خود، صفات معشوق را نیز «شهود» می کند و پی می برد به این که  اللهِ مطلقِ بی نهایت، «سبحان» هم هست. «سبحان» یعنی خداوند از هر گونه ضعف، نقص، اشتباه، جهل، کوتاهی و قصور مبرا است.  چنین انسانی وقتی در نمازش سبحان الله می گوید، درک و لذتی از نمازش می برد که دیگران از آن محروم هستند. با فعال شدن بخش «فوق عقلانی»، خودِ انسان «الحمدلله» را درک می کند و می فهمد که هر کمالی از آنِ خدا است. کسی که الحمدلله را شهود کند، حسود نمی شود. با فعال شدن بخش «فوق عقلانی»، ما می توانیم همه ی اسماء و صفات الهی از جمله صفات «رحمان»، «رحیم»، «حیّ»، «عطوف»، «رئوف»، «علیم» و... را درک کنیم. وقتی که ما همه ی اینها را از خدا بگیریم، می بینیم که در وجود ما مهربانی هست، اکرام هست، عفو و گذشت و....هست. هر چیزی را نگاه کنید، پر از اسم است. علی علیه السلام می فرماید: «وَ بِاَسمائِکَ الَّتی مَلَئَت اَرکانَ کُلِّ شَیء = و قسم به اسم هایت که ارکان هر چیزی را پر نموده است». از اتم یک مولکول، می شود ده ها اسم از الله استخراج کرد. «دل یا قلب» از ذهن لطیف تر است آیت الله صمدی آملی نیز دراین خصوص می گوید: راه فکر و ذهن خیلی طولانی است؛ اما راه «دل و قلب» نزدیک است. از راه دل و قلب زودتر می شود به خدا رسید تا از راه فکر و ذهن. دل خیلی رقیق است؛ اما فکر و ذهن خیلی لطیف و رقیق نیست. فکر و ذهن اگر از کسی بدی ببیند، زود برمی گردد و باز هم با او همراه می شود و او را می پذیرد؛ اما دل همینکه از کسی بدی ببیند، به این سادگی ها با او صاف نمی شود. راه دل هم نزدیک است و هم رقیق و دقیق که اندک چیزی که می بیند، حق می رود. خدا در فکر شریک برمی دارد؛ اما در دل شریک برنمی دارد. برای همین است که فرمودند: القلب حرم الله و لا تسکن غیره= دل حرم خداست؛ غیر او را در حرم مسکن ندهید». اما نفرمودند که «الفکر حرم الله=فکر و ذهن حرم خداست»؛ تا به محض این که غیر خدا وارد فکر و ذهن شد، خدا از فکر برود. انسان می تواند در مرحله ی فکر، هم با خدا باشد و هم با غیر خدا. اما در دل نمی شود که هم با خدا باشی و هم با غیر خدا. برای همین بود که خداوند فرمود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ= خدا در وجود کسی دو دل قرار نداده است». این یعنی نمی شود کسی در دلش، هم با خدا باشد و هم با غیر خدا. کسی نمی تواند به دلش بگوید هم خدا راداشته باش و هم دشمن خدا را. خدا می فرماید اگر دلت را به ما دادی نمی توانی غیر خدا را هم در آن جای دهی. یعنی به محض این که غیر خدا را وارد دلت کردی، دیگر جای خدا در آن نیست. برای همین است که فرمودند: «اهل دل شدن، به ظاهر کار ساده ای است؛ اما در حقیقت خون دل خوردن دارد». یعنی باید چنان بیدار باشد و بر ورودی دل بنشیند و کشیک بکشد تا مبادا غیر خدا وارد آن شود. چون اگر غیر خدا وارد دل شود، خدا فورا از دل می رود و به این سادگی ها بر نمی گردد. فرمودند که خدا دراین مرحلی خیلی ناز دارد. یعنی باید آن قدر نازش را بکشی و با اعمال و اذکار فراوان، او را دوباره به دل بیاوری. چه بسا افراد مومنی که صد بار غیر خدارا به دل راه داده اند و باز توبه کرده و خدا را به دل دعوت کرده اند. اما جالب این است که خدا می فرماید: صد بار اگر توبه شکستی باز آ. صد بار هم مرا از دلت بیرون کنی و باز دعوتم کنی، باز هم می آیم. ایمان به دل و قلب است و نه به ذهن و فکر ایمان یعنی «دل و قلب» انسان باور کند که به پیامبران الهی وحی شده است. یعنی اینکه دل انسان آرامش داشته باشد که خدا هست؛ وحی هست؛ قرآن کتاب آسمانی هست. پیامبر و ائمه را قبول کنند. به این می گویند «ایمان». اینکه دل من، و نه عقل و ذهن من، بپذیرد، می گویند «ایمان». یعنی تا انسان با «دل و قلب» اینها را باور نکند، مومن نیست.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8906
زمان انتشار: 6 مارس 2018
| |
حسن نیت عامل افزایش رزق است

انسان و ایمان؛ جلسه 34؛ 96/12/08

حسن نیت عامل افزایش رزق است

یکی از رموز جلب رحمت و توفیق های الهی در هر پنج بخش وجودی‌مان(جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلانی) «حُسن نیت» است. بدجنسی، بدنیتی، خودمحوری، خودخواهی، خودشیفتگی، ترجیح خود بر دیگران، داشتن حس رقابت منفی با دیگران، داشتن حس علو و برتری‌جویی و دروغ‌گویی، همه از نیت های خبیثی است که مانع رزق می‌شوند.

کاسبی که در کار خود دروغ بگوید، راه رزقش را می‌بندد. ممکن است با حرام‌خوری، پول و ثروتش را زیاد کند؛ اما این رزق نیست. بلکه عذاب و وبال است. پس اگر انسان آمادگی نداشته باشد؛ یا بد نیت باشد، ثروت زیاد مایه اضطراب، نگرانی و کفرش می‌شود. پس این نیت است که باب رزق را باز می‌کند. حتی اگر فردی کافر باشد، حُسن نیت در انسان‌دوستی و همدلی، باعث افزایش رزقش می‌شود. در روایت داریم اگر خانواده ای کافر هم باشند، ولی همدیگر را دوست داشته باشند، رزق و خیر و برکت دارند. در نقطه مقابل هم، اگر خانواده‌ای مؤمن باشند، اما بین آنها اختلاف، بداخلاقی، حسادت، خودبرتربینی و رقابت باشد، رزق برداشته می‌شود. پس نتیجه می‌گیریم که حُسن نیت، خوش نیتی، همدلی، اینکه من با دیگران مسابقه نمی‌گذارم و خیر را برای همه بخواهم، باعث جلب رزق می شود. این یک سنت عمومی الهی است که تأثیر نظام عالم است. چون با رحمت رحمانیه الهی تطبیق دارد. رحمان جویبار مهربانی رحمت رحمانیه در هر کس بیاید، به وزان رحمت رحمانیه‌اش خیر و برکت برایش می‌آید و به وزان رحمت رحمانیه اش خروجی خواهد داشت. چون او اسم رحمان خدا را گرفته است؛ پس مثل خود خداوند رحمت دارد. هر کس اسم رحمانیت خدا را بگیرد، مقتضیات این اسم را به انسان می‌دهند، یعنی اگر شما اسم رحمان را بگیرید، خداوند مخارج اسم رحمان را برای شما تأمین می‌کند. چون شما با اسم رحمان می ‌خواهید هم برای مؤمنین و هم برای سایر مردم دنیا خیر برسانید. پس اگر شما با اسم رحمان اتحاد برقرار کردید، به وزان این اتحاد، برکاتش را هم خدا برایت تأمین می‌کند.  با اسم «رحمان» از همه ی شرور دور می شویم در اسم «رحمان» و «رحیم» رمزی است که اگر کسی تشبه به آن پیدا کرد، تمام مفاسد و شرور، از او برداشته می‌شود. منشأ همه خیرات و برکات به ماسوی الله، اسم «رحمان» است. در مباحث قبلی گفتیم که مادر همه ی اسماء «رحمان» است. آنقدر اسم «رحمان» بزرگ است که خدا می‌گوید به جای الله می‌توانید این اسم را صدا کنید: « قُلِ ادْعُوا الله أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى= ‏ بگو خدا را بخوانید یا رحمان را، هر کدام را بخوانید نام های نیکو از اوست». یعنی بعد از «الله» مادر همه ی اسماء «رحمان» است. همین طور در آیه دیگر می فرماید: «الرَّحْمنُ/ عَلَّمَ الْقُرْآنَ= [خداى] رحمان/ قرآن را یاد داد»، یعنی قبل از هر خلقتی حتی خلقت این دو مخلوق مبارک یعنی نور اهل بیت و قرآن؛ رحمان جریان دارد و کار خودش را می‌کند. بنابراین، اگر کسی بخواهد در هر اسمی به همه اسماء الله راه پیدا کند و قدرتمند بشود، زیرساختش و مقدمه‌اش «رحمانیت» است. یعنی شما تا نتوانی به وزان هر اسمی رحمان داشته باشی و مهربان باشی، نمی‌توانی آن اسم را دریافت کنی و جالب اینجاست که اگر انسان به رحمت نرسد، هر نعمتی که نصیبش شود؛ یا هر موفقیتی که داشته باشد؛ بلای جانش می‌شود. حتی عبادتها و تقواها و صفات خوبش هم به ضررش تمام می‌شود. حمله های شیطان چهار جهت داشت: حمله سمت راست که منظور مقدسات هستند. یعنی شیطان در تقوا، عبادت، ایمان، کارهای خیر و جنبه‌های مثبت و توانایی فرد حساب باز می‌کند. «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ[1]= سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان می روم». از دیگر مواردی که شیطان می‌تواند به انسان ضربه بزند، آنجایی است که شخص از رحمانیت یا رحیمیت فاصله ‌گرفته باشد. در نتیجه به محض اینکه شما از اسم رحمان و رحیم فاصله گرفتی؛ چشم و هم‌چشمی، رقابت، حسادت، خودبرتربینی، بدبینی، عصبانیت، زودرنجی، حساسیت، خودشیفتگی به سراغش می‌آید. اگر انسان بخواهد از شر همه این برهای جهنمی نجات پیدا کند، باید بر رحمانیت و رحیمیتش کار کند. حالا اگر آدمی صاحب چنین نیتی ‌شود، درها به رویش باز می‌شود. نیت همراه سازندگی به موفقیت نزدیک‌تر است امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «اَقْرَبُ النِّیاتِ بِالنَجاح اَعوَدُها بِالصَّلاح= نزدیکترین نیت‌ها به موفقیت، آن است که سازنده‌تر باشد»، شما اگر توفیق را در زن‌داری، شوهرداری، تربیت بچه، کار اقتصادی، کار سیاسی، کار اجتماعی، کار هنری، فعالیت فرهنگی، فعالیت‌های اجتماعی می‌خواهید، باید قصد و نیت‌تان سازندگی و پیشرفت باشد و منیت‌ها، اختلاف و خودشیفتگی و طمع‌های شخصی‌ نداشته باشید. به عنوان مثال، اعضای یک گروه می‌خواهند برای مشکل به وجود آمده تصمیمی بگیرند. اگر چند نفر از این اعضا بد نیت باشند و بخواهند قوانین را به گونه‌ای رقم بزنند و بنویسند که و مصالح شخصی خودشان یا حزبشان حفظ شود، هیچ وقت به سمت قانونی که صلاح در آن است، نمی‌روند. پس به توفیقی هم نمی‌رسند. در حالی که اگر کسی نیتش خوب باشد، یعنی زن‌داری، شوهرداری، تربیت بچه، تبلیغ و کار اجتماعی‌اش برای خدا باشد، با مشکلی روبرو نمی‌شود و آرامش و خیر و برکت دارد. اگر هم مشکلاتی دارد، آن هم زینت کارش است.  پیامبران بدون استثناء آدم‌های موفقی بودند. شما یک پیغمبر شکست خورده سراغ ندارید. با اینکه اکثر قریب به اتفاق شان به شهادت رسیده اند، ولی همه موفق بودند. چون نیتشان خالص بوده. بنابراین، اگر کسی موفقیت را بخواهد، باید پای نفسانیت، منیت و طمعش را بردارد. مرد اگر بخواهد به عنوان مرد در زندگی نقش بازی کند، زندگی را نابود می کند. چون مردانگی خودش را می‌خواهد در نظر بگیرد و جنبه انسانی‌اش را در نظر نمی‌گیرد؛ یا همین طور زن اگر بخواهد با هویت زنانگی اش در زندگی نقش بازی کند و بخواهد این هویت را حفظ کند بدون رضای خدا؛ به صلاح و نتیجه نمی‌رسد. خدا در بدجنسی و بدنیتی، نتیجه خوبی اعم از موفقیت و توفیق قرار نداده است. آنهایی که در زندگی به مشکلات زناشویی بر می‌خورند یا خباثت و بدجنسی به خرج می‌دهند که این جنهم بین‌شان ایجاد می‌شود؛ و یا اگر نیتشان خوب باشد و واقعاً به دنبال صلاح باشند، به مشکل نمی‌خورند. پس این خیلی مهم است که نیتمان را درست کنیم. نیت خوب حکایت از سلامت باطن دارد این قاعده را قبلاً گفتیم که:«الظَّاهِرُ عُنْوانُ البَاطِنِ= ظاهر دلیل بر باطن است»، یعنی همیشه ظهور یک آدم، نشان‌دهنده باطن اوست؛ چه ظهورات خوب و چه ظهورات بد. اگر از کسی خوبی و خیر می‌بینید، یعنی باطن خیری دارد که می‌تواند چنین خروجی‌هائی را داشته باشد. گستره نیت انسان به محدوده تنگ حیات دنیا منحصر نیست و دامنه زندگی جاودانه او را نیز فراگرفته است؛ تا جایی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:«یُحْشَرُ النَّاس عَلَی نِیاتِهِمْ= مردم با نیتشان محشور می‌شوند». چون نیت نشانه شاکله انسان است. «قُلْ كُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ[2]= بگو که هر کس برحسب شاکله خود عملی انجام می‌دهد». همه آدم‌ها خروجی‌ها و عملشان براساس شاکله و باطنشان است. اگر خیر، خوبی، جهاد، مقاومت و هر عمل خیری است، در آن باطن اتفاق می‌افتد. از این رو، امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) در فرمایش گهربرشان فرمودند: «حُسنُ النِّیَّةِ مِن سَلامَةِ الطَّویَّةِ= نیّت خوب، برخاسته از سلامت درون است». یعنی هر چقدر انسان از خودشیفتگی‌ها، خودخواهی‌ها، حسادت‌ها، بدبینی‌ها و بی‌اخلاصی‌ها سالم‌تر باشد، نیت‌های قشنگی می‌تواند بکند. در مقابل، هر چقدر نیت قشنگ بکند، خیر دنیایی و مهم‌تر از آن خیر آخرتی زیادی دارد. مؤمن آنقدر که در آخرت از نیت‌هایش بهره‌مند می‌شود، از عمل‌هایش بهره‌مند نمی‌شود. عمل تضمین‌کننده است. ولی نیت با اخلاص و صادق موجب درجات آخرتی می شود. این یک رمز بزرگ برای انسان‌هاست که هیچ وقت ناامید نشوند، غصه و حرص و جوش نخورند. مؤمن اگر نیت صالح داشته باشد؛ حتی اگر زندگی‌اش از هم بپاشد، اصلاً نمی‌بازد؛ یا اگر با آبرویش بازی ‌کنند، یا علیه او کلی فتنه و فساد و تهمت و تبلیغات کنند، باز به نفعش در می‌آید. در فرمایش دیگری در باب اهمیت نیت خوب، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «جَمیلُ المَقصَدِ یَدُلُّ عَلی طَهارَةِ المَولِدِ= زیبایی نیت انسان، نشانگر حلال زاده بودن اوست». یعنی هدف های مقدس و خوب و زیبا و خوش نیتی، نشان می‌دهد که این شخص حلال‌زاده است. این یک بشارت است. همچنین امام جواد (علیه السلام) فرمودند: «مَن لَم یَرْضَ مِن أخیهِ بِحُسنِ النِّیَّةِ لَم یَرْضَ مِنهُ بالعَطِیَّةِ= هر كس را حُسن نیّت برادرش راضى نكند، داد و دهش او نیز راضیش نكند».   گاهی کفرورزی‌ها و ناشکری‌های یک مرد یا زن باعث می‌شود که زیبایی‌ها، کمالات و محبت های سازنده همدیگر را در زندگی نبینند. چون گرفتار کمالات و خودشیفتگی‌های خودشان هستند.  پس به جای اینکه ما بیاییم ظاهرسازی و ریاکاری کنیم، بهتر است در محبت کردن و برقراری رابطه اخلاص داشته باشیم. ظاهرسازی ها خیلی خوب است. برای محبت هم باید هزینه کرد. این چیز بدی نیست، اما این زمانی اثر دارد که پشت این هدیه ریاکاری نباشد و اخلاص باشد.   ایمان/حسن نیت/افزایش رزق [1] . سوره اعراف/آیه 17. [2] . سوره اسراء/آیه 84.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8894
زمان انتشار: 4 مارس 2018
| |
 ایمان مؤمن از کوه سخت تر است

تصویر باطن انسانی از نگاه آسمان، (جلسه 7)؛ 96/12/6

ایمان مؤمن از کوه سخت تر است

مؤمن از کوه سخت‌تر و از پاره های آهن محکم‌تر است. هیچ چیزی نمی‌تواند موجب شود یک لحظه در دین مؤمن ترک ایجاد شود؛ یعنی یک مقدار شک کند، حالش تغییر کند و عوض شود.

تنها مؤمن است که باطن انسانی دارد و دارای استحکام و صلابت شخصیت است. امام باقر (علیه السلام)می‌فرمایند: «المُؤمِنُ اُصلِبُ مِن الجَبلِ، الجَبلُ یُستَقَلُّ مِنه، والمُؤمِنُ لایُستَقَلُّ مِن دینِهِ شیئٌ= مؤمن از کوه استوارتر است. از کوه کم می‌شود؛ اما به هیچ وجه از دین مؤمن چیزی کم نمی‌شود». اساساً شخصیت مؤمن شخصیتی است که بصیرت پیدا کرده و دلش در اثر خودشناسی به امنیت رسیده و اینکه خودش را خوب می‌شناسد. قیمت‌ها، اهداف، آرمان‌ها و آرزوها را خوب می‌شناسد. مؤمن در زندگی به محکمات و ثابتات می‌چسبد و از متشابهات دوری می‌کند. تنها چیزی که ثابت است، حق تعالی است و وجود مقدس اهل بیت (علیهم السلام) که عشق به آنها یک عشق آرام بخش و تعالی بخش است. اینکه در زیارت آل یس امام زمان (عجل الله تعالی) به ما می‌گویند هر وقت خواستید در مورد محبوب‌هایتان صحبت کنید، بگویید: «لاحَبیبَ اِلاّ هُوَ واَهلُهُ= غیر از پیامبر و آلش محبوب حقیقی وجود ندارد» برای این است که محبوب‌های دیگر متزلزل و زائل شدنی هستند و دل انسان نمی‌تواند به محبوب‌های موقت و زائل شدنی استحکام و آرامش پیدا کند. چیزهایی که ما را تنها می‌گذارند و هر لحظه می‌توانند نابود شوند و از بین بروند، اصلاً قابل تکیه کردن نیستند. مثل معشوق‌های حیوانی مثل عشق‌های زمینی، مقام و ریاست و شئونات اعتباری اجتماعی و سیاسی که به هیچ کس وفا نمی‌کند. معشوق‌های علمی که خود یک ابزار است که آنها خود در معرض آفت می‌باشند؛ چه‌بسا دانشمندانی که بر اثر کهولت سن یا بیماری، هر آنچه که آموخته بودند از یادشان رفته است. پس این‌ها تکیه‌گاه انسان برای آرام بخشی زندگی نیستند و تنها کسی که برای ما ماندگار است، عشق به حق تعالی است و پیوند با او یک پیوند ناگسستنی است. در حدیث قدسی خداوند می‌فرماید: «هر وقت خبر مرگ من را شنیدید، نگران باشید. اما تا من هستم نگران نباشید.» این بدین معناست که چیز دیگری غیر از خداوند نمی‌تواند ما را از نگرانی و اضطراب خارج کند. ذات انسان یک معشوق ماندگار و جاودانه می‌خواهد، اما این معشوق‌ها فقط در جنبه‌های جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی تحقق پیدا می‌کنند، اما در بخش فوق عقلی او تحقق نمی‌یابند. زیرا معشوق این بخش تنها خداوند است. پس انسان اگر به حق تعالی پیوند نداشته باشد و به او دلخوش نباشد، روحش امنیت پیدا نمی‌کند و همیشه در غم و غصه، حسرت‌ها و حوداث می‌سوزد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: «مَن بَکی عَلَی الدُنیا دَخَلَ النّار= آدمی که برای دنیا گریه ‌کند، جهنمی می شود». این به این معناست که ذات دنیا جهنم است و انسانی که غصه ی دنیا را دارد، با آتش و جهنم سنخیت دارد. معشوق بعدی که خوب است انسان با آن پیوند برقرار کند، عشق به اهل بیت (علیهم السلام) است. هر چقدر عشق انسان به اهل بیت بیشتر باشد، آرامش شخصیتی، شادی، دلخوشی‌هایش در دنیا بیشتر می‌شود و هر چقدر این عشق در زندگی کمرنگ‌تر باشد، اضطراب‌های او بیشتر می‌شود. اهل ولایت کسی است که مودت به اهل بیت دارد امام کاظم (علیه السلام) می‌فرمایند: «لیسَ کُلُّ مَن قالَ بِولایَتِنا مُؤمِناً وَلکِن جَعلوُا أُنساً لِلمؤمِنینَ= چنین نیست که هرکس دم از ولایت ما بزند، مؤمن باشد؛ بلکه آنان، همدم مؤمنان قرارداده شده اند تا مؤمنان احساس قلت و تنهایی نکنند». این طور نیست که هرکس بگوید من اهل ولایت هستم، واقعاً مؤمن باشد. مؤمن و اهل ولایت کسی است که مودت نسبت به اهل بیت دارد، نه فقط محبت. اهل سنت و مسیحیان و یهودیان هم محبت دارند؛ اما مودت است که مؤمن را از فاسق جدا می‌کند. مودت یعنی پیوند جدی و مؤثر رابطه‌ی ما با خدا و اهل‌بیت (علیهم‌السلام). دغدغه‌های مؤمن از نوع دغدغه‌های فوق عقلانی و انسانی است که قرآن آنها را این‌گونه ترسیم می‌کند: «قُل اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتِی لِلِّه رَبِّ العالَمِینَ[1]= بگو به درستی که نماز و عبادت و زندگی و مرگ من برای پروردگار جهانیان است». در واقع فعالیت اقتصادی، تجاری، سیاسی و... زمانی مبارک است که به عشق خدا و اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) انجام شود. پس خیلی مهم است که کار اقتصادی ما، یک جهت خدایی و ولایی داشته باشد، مال و ثروت در جهت دغدغه‌های الهی و انسانی و در جهت آرمان‌های محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) هزینه شود. اگر این طور شد، باعث ثبات ایمان در شخصیت انسان می‌شود. همانگونه که قرآن مسئله‌ی انفاق در راه خدا را باعث ثبات ایمان در انسان می‌داند. خداوند در سوره‌ی توبه آیه‌ی 24می فرماید: «بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده‌اید و تجارتی که از کسادی‌اش می‌ترسید و خانه‌هایی که به آنها دل خوش کرده‌اید، نزد شما از خدا و پیغمبرش و جهاد در راهش محبوب‌ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد و خدا گروه بدکارنافرمان را هدایت نمی‌کند». پس کسی که سه معشوق اصلی او خدا و اهل بیت (علیهم‌السّلام) و جهاد در راه خدا نباشد، فاسق است؛ حتی اگر مسجدی باشد و حج و زیارت هم انجام داده باشد. اینها نه اینکه بد باشند، خوب هستند؛ ولی مؤمن مقامش یک مقام دیگری است و عشق به خدا و اهل بیت و جهاد در راه خدا در رأس تمام آمال او است. زمانی‌که یک نعمت دنیایی از او گرفته می‌شود، هیچ وقت زیر پایش خالی نمی‌شود و نشاط و انگیزه‌ی زندگی او از بین نمی‌رود. در کشور خودمان افرادی بودند که شخصیت برجسته‌ای محسوب می‌شدند و از علماء و بزرگان بودند و مردم آن‌ها را قبول داشتند. ولی وقتی راهشان از راه انقلاب و ولایت و امام و دین جدا شد و دشمنان و منافقین به آنها نزدیک شدند، مردم به راحتی آن‌ها را کنار گذاشتند و تأثیر بدی هم در دین مردم نگذاشت. همچنین افرادی هستند که به خاطر دیگران دیندار می‌شوند و به خاطر همان آدم‌ها هم وقتی آن‌ها دین زده می‌شوند، از دین روی‌گردان می‌شوند. حضرت صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مَن دَخَلَ فِی هذَا الدّیِن بِالرِّجالِ اَخرَجَهُ مِنه الرِّجالُ= هر كه از طریق اشخاص به این دین در آید، همان اشخاص همچنان كه او را به دین در آوردند، از آن خارجش كنند». مؤمن به هیچ وجه این طور نیست که ایمانش وابسته به افراد و شرایط باشد؛ برای همین است که هیچ تحول و مشکل و فاجعه‌ای در زندگی او، ایمانش را کم نکرده و از نورانیت و استقامتش نمی‌کاهد. پس کسی که ایمانش به مسائل جنسی، گیاهی، جمادی بستگی دارد، او  مؤمن حقیقی نیست. مؤمن معشوقی جز خداوند ندارد و «لااِلهَ اِلّااللّه» را باور دارد و بزرگترین دلخوشی او وجود خداست و محبوبی جز محمّد وآل محمّد (علیهم السلام) ندارد. حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) وقتی خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نشسته بودند، جبرئیل خدمت ایشان مشرف می‌شوند و می‌گویند:«خداوند به فاطمه سلام رساند و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) جواب سلام را دادند. سپس جبرئیل می‌گویند خداوند فرمودند که ای فاطمه از من چه می‌خواهی. هر چه می‌خواهی بگو، اجابت می‌کنم. حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) می‌فرمایند: لذت خدمت به خدا من را از هر لذت و درخواست دیگری منصرف می‌کند». این جواب، حس و حال یک مؤمن است. مؤمن از پاره هاى آهن محكم‌تر است روایت بعدی از وجود مقدس امام صادق (علیه‌السلام) است که می‌فرمایند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِیدِ إِنَّ زُبَرَ الْحَدِیدِ إِذَا دَخَلَ النَّارَ تَغَیَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ یَتَغَیَّرْ قَلْبُهُ= مؤمن از پاره‌هاى آهن محكمتر است؛ پاره‌هاى آهن هر گاه در آتش نهاده شود، تغییر مى‌كند؛ اما اگر مؤمن بارها كشته و زنده شود، دلش تغییرى نمى كند». مؤمن دقیقاً آرزوهایش را شناسایی کرده و می‌داند برای چه زنده است و هدفِ حیات او چیست. همچنین نیت‌ها و آرمان‌هایش همه جاودانه است. برای همین هم مؤمن به خاطر این آرمان‌ها و نیت‌هایش است که وقتی از دنیا می‌رود، چند اتقاق برایش می‌افتد: یکی این که در روز قیامت خدا به اعمالش رسیدگی می‌کند و پاداش اعمالش را مشخص میکند و مغفرت هم شامل حالش می‌شود و خداوند می‌فرمایند آن نامه‌ی اعمالی را که انجام نداده، بیاورید. یک نامه‌ی اعمالی که پر از عمل‌های خوب و قشنگ است را می‌آورند که مؤمن آن‌ها را انجام نداده است. خداوند می فرمایند: «من همه‌ی این ثواب‌ها را که تو انجام نداده‌ای را به تو می‌دهم. چون در دنیا نیتِ انجام این کارها را داشتی و در نیت خود هم صادق بودی». صدق نیت امری است که با وجود مؤمن اتحاد برقرار می‌کند و در نامه‌ی عمل مؤمن جزء شئونش ثبت می‌شود و از او جدا نمی‌شود. امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «اَلمُؤمِنُ اَعَزُّ مِنَ الجَبَلِ، اَلجَبَلُ یُستَفَلُّ بِالمَعاوِلِ، وَ المُؤمِنُ لا یُستَفَلُّ دینُهُ بِشَیءٍ= مؤمن سرسخت تر و باصلابت تر از کوه است. کوه، با کلنگ‌ها کنده شود، امّا دین مؤمن با هیچ چیز کاسته و کم نگردد». اینکه مردم رفتند در جبهه شهید دادند حالا یک عده بخور بخور و سوءاستفاده‌اش را می‌کنند، او پشیمان از کارش نیست. آنها که شهید شدند، انقلاب اسلامی را به عنوان مقدمه ظهور امام زمان (علیه السلام) احیا کرده اند. این انقلاب هم دارد مقدمه‌سازی ظهور را انجام می‌دهد. کسی که به جبهه رفته، مجروح و جانباز شده، آزاده بوده، این شخص هیچ ارزشی را از دست نداده و از او چیزی هدر نرفته است و کار او اثر خودش را تا روز قیامت خواهد گذاشت. در مسئله ی اربعین هم که از ۹۰ کشور دنیا حدوداً ۳۰ میلیون نفر در آن اجتماع عظیم حضور دارند، یک حماسه ی جهانی و بین‌المللیِ بدون خونریزی اتفاق می‌افتد که هیچ انقلابی سابقه‌ی چنین حضور گسترده‌ی جهانی را نداشته است و اربعین رمز ظهور امام عصر (عجل الله تعالی) است. امام زمان (علیه‌السلام) خودش را با سیدالشهداء معرفی می‌کند. پس نزدیک ظهور، دنیا می داند که امام حسین (علیه السلام) کیست و اربعین بهترین فرصت برای این امر است. حکومت امام زمان (عجل الله تعالی) هر کسی را قبول نمی کند و عده‌ای تا نزدیک ظهور غربال می‌شوند و ناخالص‌ها، دروغگوها، حقه بازها و کسانی‌که به ظاهر لباس مقدس دارند، ریزش می‌کنند. در باب فتنه ها و ریزش‌های نزدیک ظهور، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: «لاتَکرَهُوا الفِتنةَ فی الآخرالزّمانِ فَاِنّها تُثیرُ المُنافقین= نگران فتنه ها در آخر زمان نباشید، بدرستی‌که فتنه ها منافقین را رسوا می‌کند».   ایمان/مؤمن/شخصیت شناسی مؤمن [1] . سوره انعام/ آیه 162.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed