www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 6815
زمان انتشار: 26 آوریل 2017
| |
(جلسه 2) خدا کسی را عذاب نمی کند، خود انسان است که زمینه عذاب را فراهم می کند

بهترین دعا برای خود و دوستان (جلسه 2)؛ 88/7/4

(جلسه 2) خدا کسی را عذاب نمی کند، خود انسان است که زمینه عذاب را فراهم می کند

او که رحمت بی‌منتهاست، عذاب را برای بندگانش نخواسته است، بلکه این انسان است که با مهیا نکردن شرایط برای هر نشئه ای از زندگی، به دست خود عذاب را برای خویش مقرر کرده است. معیار عزت و ذلت،‌ تنها تقوای الهی و درک حضور خداوند در تمام لحظات و شئون زندگیست. هر چه شناخت و معرفت انسان به حق زیاد شود، ترس او از رسوایی در برابر خداوند بیشتر می‌شود.

 توجه به عظمت الهی، خود یک اسم اعظم است؛ یعنی اگر کسی بتواند مقداری ذهن و دلش را مشغول این اسم شریف کند، برای او بسیار راه‌گشا خواهد بود. در حرکت به سمت دنیا، و سپس از رحم دنیا تا آخرت، توجه به عظمت الهی به انسان بسیار قدرت می‌دهد. عذاب،‌ حاصل متناسب نبودن ساختار وجودی انسان با عوالم پیش روی او است حق تعالی عوالمی‌ خلق کرده که ما از آن عوالم به دنیا آمده‌ایم و باز به آن عوالم بازخواهیم گشت. عذاب یعنی برخورد با آن عوالم بدون آمادگی، کما این که بیماری و مرض و درد یعنی عدم تطبیق با سلامتی و شرایط خاصی که در آن قرار داریم. بنابراین، اگر شخصی بیمار به دنیا بیاید، در دنیا درد بکشد و معذب باشد، باید بداند که درد در خود دنیا نیست، دنیا شرایط زیستی ثابتی دارد. اما چرا او درد می‌کشد؟ به این دلیل که ساختار وجودی و هندسی او، با شرایط دنیا تنظیم نیست. این عدم تنظیم، به او فشار می‌آورد و او را دردمند می‌کند. عذاب الهی هم معلول عدم تطبیق با آئین خدا و عدم هماهنگی با حق‌تعالی است. وجهِ الهی ما مثلِ خودِ خدا همیشه باقی است انسان با خدایی روبه رو است که حیّ و قیوم مطلق است و هرگز نمی‌میرد. «الحَیُّ الَّذی لا یَمُوت= زنده جاویدی که هرگز نمی‌میرد». حقیقتاً این مژده خوبی است و چقدر فرح‌بخش است که انسان با حقیقت ثبات و حیات سر و کار دارد! وجودی که فانی، موقت و رفتنی نیست. همیشه هست. ما هم که وجه خداییم، باقی به بقای او هستیم. تا خدا، خدایی می‌کند، ما هم در کنار حق تعالی هستیم.  در ادامه دعای پنجم صحیفه سجادیه، حضرت سجاد (علیه‌السلام) عرضه‌ می‌دارند: «یَا مَنْ لَا تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْكِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ= ای آنكه مدت فرمانروایی تو بی‌نهایت است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از بند انتقام خود رهایی بخش!» ای کسی که مدت سلطنت تو پایان نمی‌پذیرد، درود فرست بر پیامبر و آل او و گردن ما را از نقمت و عذاب خود آزاد فرما! این مهم‌ترین خواسته‌ی انسان است که سالم از دنیا برود و دچار عذاب الهی نشود. پیش از این هم عرض کردم که کار خداوند در آن دنیا، عذاب دادن نیست. خداوند حقیقت، خیر و کمال محض است. خداوند از چه زمانی بوده است؟ خدا از کی خدایی می‌کرده است؟ حضرت حق (جل جلاله) حقیقت ازلی است که ابتدا و آغاز ندارد. امام سجاد (علیه السلام) در اولین فراز دعای اول صحیفه بیان می دارد: «اَلحَمدُلِلّهِ الاَوَّل بِلا اوَّل كان قَبلَهُ وَ الاخرَ بِلا اخَر یَكونُ بَعدَهُ = سپاس خدائى را كه اول است بى‌آنكه پیش از او اولى باشد، و آخر است بى‌آنكه پس از او آخرى باشد». نتیجه شناخت خداوند و درک عظمت او، تواضع و خضوع در مقابل ذات بی‌نهایت اوست. میلیاردها میلیارد سال قبل، هر قدر برگردی به عقب خدا بوده و خدایی می‌کرده و همیشه هم مشغول خلق و رحمت بوده است. «کلُّ یومٍ هو فی شأن = هر روز در آفرینشی است» (سوره الرحمن، آیه 29) دائماً در حال خلقت است. هر روز و همیشه. گفته می‌شود عمر زمین 4 میلیارد سال است، اخیراً هم عمر زمین را 15 میلیارد سال تخمین زده‌اند، حتی ستارگان و سیاراتی پیرتر از زمین، با عمری تا هزار میلیاد سال شناخته شده‌اند. اینها انسان را وامی‌دارد که با تمام میل وجودی‌اش، در برابر این خدایی که همیشه در حال خلقت بوده، سجده و کرنش کند. نه با دستور، بلکه از روی رغبت و درک عظمت، بزرگی و قدرت. انسان در برابر این عظمت بی‌پایان، به رکوع می‌رود، خاکساری می‌کند و به سجده می‌افتد و اگر چنین نکند، آدم بی‌انصاف، منسک و بخیلی است. زیرا انسان در برابر انسان بزرگی که سال‌های زیادی را در کسب علم و دانش گذرانده، کرنش می‌کند، حال چطور در برابر حقیقت و تمام علم کرنش نکند! هر قدر انسان ظرفیت وجودی بیشتری پیدا کند، رحمت بیشتری به او عطا می‌شود  در ادامه دعا، حضرت سجاد (علیه‌السلام) عرضه می‌دارد: «یَا مَنْ لَا تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِكَ = ای آنكه گنجینه‌های رحمتت به آخر نرسد، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از رحمت خود بهره‌ای عطا فرما!» انسان باید در رأس همه‌ی خواسته‌هایش، همین را بخواهد. این که انسان رحمت بی‌پایان خدا را ادراک نماید، همین به او امید و قدرت می‌دهد تا رحمت‌های بزرگ‌تری را دریافت کند. هر قدر انسان ظرفیت وجودی بیشتری پیدا کند، رحمت بیشتری را نیز جلب می‌کند. خداوند تبارک و تعالی، انسان‌ها را با ظرفیتی نامحدود آفریده و این ظرفت از طریق عبادت و عبودیت به دست می‌آید. خداوند متعال این قوه‌ی محض را به استعداد می‌رساند. هر قدر انسان از طریق عمل، کسب معرفت، عبادت و عبودیت، سعی وجودی بیشتری انجام دهد و ظرفیت خویش را بالا ببرد، رحمت بیشتری را جلب و دریافت خواهد کرد. یکی از چیزهایی که انسان با آن رحمت بیشتری را جلب می‌کند، همین است که به این حقیقت توجه داشته باشد که خداوند رحمت بی‌‌پایان است. خداوند مهربانی و رحمت بی‌انتهاست، چنین خدایی دیگر بخیل نیست. کسی که چنین شناختی از خدا داشته باشد، وقتی می‌خواهد از او مسئلت کند، می‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِهَا وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ وَاسِعَةٌ» و یا «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا» در ماه رمضان و در دعای سحر ما «کل» را مسئلت می‌کنیم. این خیلی مهم است. در این دعا، ابتدا با مظاهر محدود حرف می‌زنیم، بعد به سراغ نامحدود می‌رویم. دعای سحر، دعایی است که فوق‌العاده به انسان ظرفیت می‌دهد و انسان را از مسیر‌های نامحدود تجلیات گوناگون الهی عبور می‌دهد. البته ما‌ عادت کرده‌ایم دعای سحری خوانده شود و ما هم وسط آن سحری‌مان را بخوریم. کاری نداریم این کلمات چه معانی عمیقی دارند. و یا در تعقیب نمازها در ماه مبارک رمضان این دعا را می‌خوانیم: «اللّهُم أدخِل علی اهلِ القُبور السُّرور» وقتی انسان متوجه رحمت بی‌نهایت حق می‌شود، خواسته‌ها و روحیاتش نیز تغییر می‌کنند. بزرگ و بزرگ‌منش می‌شود و از بخل و تنگ‌نظری و حسادت، از محدودبینی، سخت‌گیری و ریزبینی و قطره‌ای کار کردن دور می‌شود. روحیه انسان، روحیه‌ای بزرگ، قدرتمند، وسیع و امیدوار می‌شود.   «اللّهُم أغن کلَّ فَقیر اللَّهم أشبِع کل جائِع، اللَهُم اکسُ کلَ عُریان=خدایا همه فقرا را غنی کن؛ خدایا همه گرسنه ها را سیر کن؛ خدایا همه بی لباس ها را لباس بپوشان». کسی که متوجه رحمت بی‌پایان خداست، اضطراب، ترس، ناامیدی، بخل و سخت‌گیری سراغ او نمی‌آید. گاهی با نگاه محدودمان، اگر صدقه‌ای هم می‌دهیم آن را به شخص خاص، یا نیت خاص اختصاص می‌دهیم، به جای آنکه بگوییم: خدایا برای هر کس که دوست داری و صلاح می‌دانی برسان. ما نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم. ما صدقه می‌دهیم، حال، خدا به هر کس دوست داشت، ‌می‌رساند. مگر ما از خدا مهربان‌تر هستیم که مشخص ‌کنیم صدقه‌ای که می‌دهیم برای چه کسی باشد؟‌ حمدی که می‌خوانیم به چه کسی برسد؟ صلوات،‌ قرآن و کار خیری که انجام می‌دهیم برای چه کسی باشد؟ تو به هر کسی که مصلحت می‌دانی برسان. همه بدبختی‌های ما ناشی از این محدودیت‌ها و حد زدن‌هاست. ما کوچک هستیم که همه چیز را کوچک می‌بینیم. اما اگر انسان در مقابل عظمت و رحمت خداوند متواضعانه بگوید: «یا مَن لا تَفنَی خَزائِنُ رَحمَتِک= ای آنکه خزانه‌های رحمت تو پایانی ندارد»، این انسان نه تنها دیگر سخت‌گیر، محدود و ریزبین به معنای منفی‌ نیست، بلکه کریم و بزرگوار می‌شود و تبدیل به یک روح پرقدرت و بی‌پایان می‌شود.  این‌ها مکتب تربیتی ماست، حق تعالی که اصل حقیقت ماست، چنین موجودی است و چنین عظمتی دارد. وجودی است که ملکش، عجائب خلقت و عظمتش و خزائن رحمتش تمام نمی‌شود. برای همین است که وقتی انسان جلوی خدا می‌ایستد، هر قدر هم گناه داشته باشد، در تعقیب نماز می‌گوید: «الهی إن کانَ ذَنبی عِندَکَ عَظیماً فَعَفوُکَ عَظیمٌ مِن ذَنبی = خدایا اگر گناه من نزد تو بزرگ است، عفو تو از گناه من خیلی بزرگ‌تر است». کسی که درست تربیت شده باشد، هیچ گاه با ناامیدی، رحمت خدا را محدود نمی‌کند و از رحمت او ناامید نمی‌شود. شادی، قدرت و امیدواری،‌ حاصل باور به بیکرانگی خداست تا الان فهمیدیم که خداوند عظمت، حکومت و رحمت بی‌پایان است. در نظام تربیتی، این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است. زیرا اگر انسان خود را در کنار چنین خدایی بداند، هر کاری، ممکن می‌شود و هر اتفاق به ظاهر غیر ممکنی ممکن است بیفتد. خداوند تبارک و تعالی، غالباً انبیاء خود را تنها، دست خالی و فقیر به این طرف و آن طرف می‌فرستاد. چرا؟ برای این که از نظر تربیتی همه بفهمند که آدم به خدا احتیاج دارد نه به کسی دیگر. نه به قدرت و پول دیگری احتیاج دارد، نه به کسی غیر از خدا محتاج است. پیغمبران الهی غالباً یتیم بودند. حضرت موسی (علیه السلام) از پدر و مادرش جدا بود. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) یتیم بود. امیرالمؤمین (علیه السلام) یتیم بود. انبیاء الهی غالباً تک و تنها بودند. شما نگاه کنید پدر امام امت (رحمه الله علیه) در کودکی امام،‌ کشته می‌شود. این تربیت کجا و آن تربیت کجا که می‌گویند اگر بچه ‌یتیم شود، بدبخت و عقده ای تربیت می‌شود. این در حالی است که خیلی از بچه‌ها هستند که پدر و مادر ندارند، اما خیلی خوب تربیت می‌شوند. آدم اگر تکیه‌گاهش خدا باشد، خدا همه کس او می‌شود. خدا کس همه‌ی بی‌کسان است.   خداوند تبارک و تعالی در خیلی از مقاطع، اسباب و علل را از انسان می‌گیرد تا آدم بداند که بدون این‌ها هم می‌شود خیلی کارها را انجام داد. وقتی انسان خدا را در کنار خود ببیند، دنبال اسباب و علل است، اما آنها را نمی‌بیند، بلکه تنها خدا را می‌بیند. ««وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى رما= این شما نبودید که تیر افکنید بلکه خدا بود.»( سوره انفال،‌ آیه 17) خدا به حضرت نوح می فرماید: «و اصنع الفلک باعیننا= کشتی را جلو چشم ما بساز»  باید این را بدانیم و بفهمیم که «لا مُؤَثِّرَ فی الوجود الّا الله= غیر از خدا،‌ هیچ تأثیرگذاری در عالم نیست». جز خدا کسی کاره‌ای نیست. از این رو حضرت موسی (علیه السلام) با آن عظمتش می‌گوید: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی = پروردگارا سینه‏ى مرا گشاده دار. كار مرا بر من آسان گردان. و گره از زبانم بگشا. تا سخنان مرا بفهمند.» (سوره طه ،‌آیه28-25)  برای همین است که خداوند به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ= مسلّما تو نمی توانی هر کس را که خود دوست بداری هدایت کنی (قلبش را متوجه حق سازی، زیرا وظیفه تو راه نشان دادن است) و لکن خداست که هر کس را بخواهد به ایمان می‌رساند، و او به کسانی که استعداد هدایت را دارند داناتر است»، (سوره قصص، آیه 56) آدمی ‌که با بی‌نهایت روبه روست و با آن تربیت می‌شود، بسیار قدرتمند، شاد و امیدوار است. او آدم ناامید، ضعیف و توسری‌خوری نیست. ببینید حضرت موسی (علیه السلام) زمانی که تنهاست چه می‌فرماید: «أنَّ مَعی ربّی سَیَهدین = همانا پروردگار من با من است و مرا هدایت می‌کند.»(سوره شعراء،‌ آیه 62) رب من، مالک مدبّر، عالم رب‌العالمین کنار من و با من است، او حتماً من را هدایت می‌کند. البته بستگی دارد به این که ما چقدر او را ببینیم و چقدر ظرفیت برای جلب رحمت، خیرات و برکات او باز کنیم. «واجعَل لَنا نَصیباً فی رَحمَتِک = برای من نصیبی از رحمتت قرار بده» این مهم است که انسان وقتی که می‌خواهد رحمت را جلب کند توجه داشته باشد که دست روی کدام خزینه گذاشته است. حقیقت تقرب به خداوند، زنده کردن صفات او در خویش و تقرب به انسان کامل است حضرت در فراز دوم، دقیق‌تر، ظریف‌تر و ریزتر به بیان مسائل می‌پردازند و عرضه می‌دارند: «یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِكَ= ای آن كه دیده‌ها همه از دیدنت فرو مانند، بر محمد و خاندانش (علیهم السلام) درود فرست و ما را به آستان قرب خود نزدیك نما.» قرب یعنی نزدیکی. خدا کجاست که ما به او نزدیک شویم؟ آیا ما با خدا فاصله‌ی زمانی و مکانی داریم؟ خداوند که جسم نیست که بخواهیم فاصله مکانی با او را کم کنیم. پس این قرب چیست؟ خدا همه جا حضوری یکسان دارد. «أینَما تُولّوا فَثَمَّ وَجهُ الله = به هر کجا روی گردانید وجه خداست.» (سوره بقره، آیه 115)همه جا خداست. همه جا چهره و جلوه‌ی خداست. این قرب، عبارت است از شباهت و سنخیت اخلاقی انسان به اخلاق خدا. یعنی تخلّق به اخلاق الله. بزرگان حکمت و فلسفه می‌فرمایند: «السّنخیَّهُ العِلَّهُ الإنضِمام= سنخیت علت انضمام دو تا چیزی است که بر اساس شباهت  به هم نزدیک می‌شوند» چرا مؤمنین در مسجد به هم نزدیک می‌شوند و با هم نماز می‌خوانند و همدیگر را دوست دارند؟ این نزدیکی بر اساس چیست؟ آیا بر اساس قیافه یا هیکل است؟ براساس کدام شباهت است؟ بر اساس سنخیت روحی است، روحشان شبیه هم است. ذره ذره کاندرین أرض و سماست           جنس خود را همچون کاه و کهرباست بنابراین، انسان هر چقدر اسم‌های بیشتری از اسماء الله تبارک و تعالی را  در خودش ظهور بدهد، به او شبیه‌تر و مقرب‌تر شده است. پس وقتی می‌گوییم نزدیک‌تر، یعنی نزدیک‌تر به امیرالمؤمنین (علیه ‌السلام)، نزدیک‌تر به امام زمان (عج‌ الله تعالی فرجه الشریف)، نزدیک‌تر به پیامبر (صلی‌ الله علیه و آله و سلّم)، نزدیک‌تر به خدا. یعنی شباهتش به خدا بیشتر باشد. یعنی وقتی می‌خواسته شبیه خداوند شود، از خودش مقاومتی نشان نداده است. موقعی که می‌خواسته حسادت کند، حسادت نورزیده است. حسادت، انسان را از شبیه‌تر شدن به خدا باز می‌دارد. می‌خواسته تکبر بورزد، تکبر نورزیده و فروتنی کرده است. بخل نداشته است، آنجا که باید خرج می‌کرده، خوب و درست خرج کرده، بدون این که دستش بلرزد و در نتیجه کریم شده است. موقعی که می‌خواسته به دیگران انفاق کند، زکات و خمس بدهد، تزلزل، تردید، شک و امروز و فردا کردن نداشته است و در نتیجه به اسم «کریم»، «رحیم» و «وهّاب» نزدیک‌تر شده است. موقعی که‌یک نفر در حقش ظلمی‌ کرده، راحت او را بخشیده و گذشت کرده، برای همین به اسم غفور و توّاب نزدیک شده است. عقده و کینه در دلش نگه نمی‌دارد، از کسی دل چرکین نیست و راحت رد می‌شود. مردم به این طور آدم‌ها می‌گویند پخمه و ساده لوح! همان‌گونه که به پیامبر (صلی‌ الله علیه و آله و سلّم) هم می‌گفتند خیلی آدم ساده لوحی است. خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم می‌فرمود: «مؤمن به خاطر ایمانش به سادگی و ساده‌لوحی متهم می‌شود». در حالی‌که این عین زیرکی است. وقتی کسی راحت رد می‌شود و عبور می‌کند، کوچک و ساده‌لوح نیست، وقت‌های آن‌چنانی، سخت‌گیری‌ها، بخل‌ها و حساب‌کشی‌های آن‌چنانی از افراد ندارد، این آدم زود شبیه خدا می‌شود. اما کسی که مدام حساب‌کشی، سوال و ریزبینی می‌کند و مدام به دنبال قصد و غرض در رفتار دیگران است، نمی‌تواند به شکلی جدی به سمت تخلّق به اخلاق الهی حرکت کند. این آدمی است که کوچک می‌ماند، ریز می‌ماند، شبیه هم نمی‌شود، تقربی هم ندارد و نه تنها جزء مقربین  نیست بلکه جزء ملعونین می‌شود؛ یعنی جزء چه کسانی است؟ کسانی است که دور هستند. چشم‌های محدود بین ما از درک وجود بی‌نهایت خداوند عاجز است  ای کسی که چشم از دیدن او باز می‌ماند و چشمها نمی‌توانند او را ببینند. چرا چشم‌ها نمی‌توانند خدا را ببینند؟ زیرا او وجود بی‌پایان است و چشم، قادر به دیدن بی‌نهایت نیست. چشم فقط چیزهای محدود را می‌بیند. آن هم بعضی چیزها را، آن هم از نظر طول موج، موج‌ها و رنگ‌های بین قرمز تا بنفش را. نه مادون قرمز را می‌تواند ببیند و نه ماوراء بنفش را. گوش هم همین طور، بین 20 تا 20 هزار فرکانس را می‌شنود، نه زیر 20 فرکانس را می‌شنود و نه بالای آن را. بشر محدود است. خدایی که با چشم دیده شود، خدا نیست جسم است و جسم محدود است. اگر خدا با چشم دیده شود، این خدا چند عیب دارد؛ ماده است و محدودیت دارد، تجزیه می‌شود و وابسته و محتاج است، و هزار عیب دیگر. زیبایی خداوند به این است که دیده نشود. «یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ = ای آن كه دیده‌ها همه از دیدنت فرو مانند» ملاک عزت و ذلت،‌ تقوای الهی است « یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَرِّمْنَا عَلَیْكَ = ای آن كه در برابر بزرگیِ تو هر چیز بزرگ دیگری ناچیز است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود گرامی بدار». خطر یعنی بزرگی، اَخطار یعنی بزرگ‌ها. یعنی در کنار تو بزرگی معنا ندارد. ما کوچکیم، اصلاً در کنار خدا چیزی معنا ندارد. یک خدای بی‌نهایت داریم و بقیه هم تجلیات او هستند. حضرت در ادامه دعا از خداوند می‌خواهد که او را عزیز کند و گرامی بدارد. این اوج خوبی است که انسان پیش خدا گرامی شود. گرامی ‌و عزیز کسی است که پیش خدا عزیز و گرامی ‌بشود و گرنه هر کس نزد غیر خدا گرامی ‌باشد، در واقع ذلیل و خوار است و مورد اهانت خداوند قرار می‌گیرد. در دعاهای ماه مبارک رمضان خواندیم که «لا تُهِنِّی بِکَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ = خدایا من را با بزرگ کردن بنده‌های دیگرت کوچک نکن.» گاهی انسان کارش به جایی می‌رسد که خداوند در کنارش انسان‌های بزرگی قرار می‌دهد که او در کنار آن انسان‌های بزرگ، کوچک و ریز و حقیر می‌شود. می‌گوید: خدایا من طوری با تو درگیر نشوم که وقتی من را کوچک می‌کنی، بقیه را بزرگ کنی، بقیه می‌خواهند بزرگ باشند، باشند. اما من در قبال بزرگی دیگران تحقیر نشوم. گاهی وقت‌ها خداوند تبارک و تعالی در مورد بعضی از انسان‌های متکبری که نسبت به خلق خدا  بزرگی می‌کنند، از آستین غیبش آدم‌هایی را می‌آورد و بزرگشان می‌کند و این بزرگی باعث تحقیر و کوچک شدن آن آدم‌های متکبر می‌شود. به طور مثال خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در مقابل نمرود قرار می‌دهد تا نمرود را له کند؛ یا با بزرگی موسی (علیه‌السلام) فرعون را خوار کند؛ یا با بزرگی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوسفیان، ابولهب، ابوجهل، منافقین و مشرکین را خوار ‌کند. بنابراین، ما اصولاً دو تا بزرگی داریم: یک بزرگی نزد خداست که حقیقت بزرگی است که اگر انسان نزد خدا عزیز و گرامی ‌بود، این عین بزرگی است، اما اگر نزد دیگران عزیز و نزد خدا ذلیل شد، این عین خواری است.  مبنای عزیز و گرامی ‌بودن، خداست. خاک بر سر کسانی که با معصیت خدا بخواهند نزد دیگران عزیز شوند! آقایی به خواستگاری خانمی رفته، دیده این خانم شرط‌های غیرمشروع می‌گذارد. برای این که دل این خانم را به دست بیاورد و با این خانم ازدواج کند. او معصیت خدا را می‌کند؛ یعنی با ذلت نزد خدا، می‌خواهد در دل این خانم جا باز کند. برای اینکه پیش دایی و عمو و فامیل خانم، عزیز شود، مجلس عروسی می‌گیرد که پر از معصیت خداوند است. خداوند هم کاری می‌کند که نه تنها در دل آن خانم جایی باز نمی‌کند، بلکه منفور او نیز می‌گردد. بعد از مدتی هم زندگی‌شان با معصیت به هم می‌ریزد. این، انسان را خوار و ذلیل می‌کند. یا این که خانمی می‌خواهد پیش آقایی، پیش همسرش، ‌غیر از آن طریقی که خدا می‌خواهد، عزیز شود. اما هیچ وقت عزیز نمی‌شود. چون عزیز کسی است که خدا عزیزش بکند. عزیز کسی است که با معیار‌های خدا عزیز شود. کسی که بخواهد با معصیت و فرار از خدا و با خباثت، با رذیلت ها، بد جنسی، حسادت، تکبر، نخوت، فخر فروشی، چشم و هم‌چشمی، با ثروت و تجملات عزیز شود، باید بداند این‌ها او را عزیز نمی‌کنند. بسیاری از ثروتمندان هستند که دائماً برای اطرافیانشان هزینه می‌کنند، اما همان اطرافیان برای آنها طلب مرگ می‌کنند تا بقیه پول‌هایشان را نیز بالا بکشند. این افراد محبوب و عزیز نیستند. لذا می‌گوییم: «و لِلّهِ العِزَّه و لِلرّسولِه و لِلمُؤمِنین = عزت، تنها برای خدا، رسول خدا و مؤمنین است.» انسان از طریق تقوا و ایمان به عزت، بزرگی، شکوه، عظمت و محبوبیت دست می‌یابد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا = به درستی کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، خدای رحمان برای آنها محبتی قرار خواهد داد.»(سوره مریم، آیه96) خانمی نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد می‌خواهم شوهرم بیشتر دوستم داشته باشد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمودند: نماز شب بخوان. خانم‌ها الان برای محبوب شدن نزد همسرانشان چه کار می‌کنند؟ به خاطر نادانی‌شان، کارهایی انجام می‌دهند که روز به روز منفورتر می‌شوند و روز به روز علاقه‌ی شوهر به آن‌ها کمتر می‌شود. اگر انسان مودّت می‌خواهد، باید به کانون مودّت نزدیک شود. اگر محبوبیت و عزت می‌خواهد از طریق قانونی، آن عزت را به دست می‌آورد، از طریق شرعی و درست. «قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیءٍ قَدرًا =خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است.» (سوره طلاق،‌ آیه 3) انسان با ظرفیت،‌ مهربانی،‌ گذشت و بزرگواری عزیز می‌شود؛ نه با کوچک کردن، تحقیر کردن، تمسخر، تحدید، زورگویی، حسادت، تنگ نظری و حذف دیگران. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود برو آرایش کن، لباس آن‌چنانی بپوش، چنین و چنان کن تا عزیز بشوی. بلکه فرمودند: اگر می‌خواهی پیش شوهرت عزیزتر بشوی، نماز شب بخوان. این خیلی حرف بلند و حکیمانه‌ای است. «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى رما= این شما نبودید که تیر افکنید بلکه خدا بود.» (سوره انفال،‌ آیه 17)  برای ایجاد محبوبیت در دل دیگران،‌ ما کاره‌ای نیستیم،‌ محبوبیت فقط از آن خداست. در دعای روز شنبه می‌خوانیم «لا تُوحِشَ بِی أَهْلَ أُنْسِی= کسانی را که به من انس‌ گرفته‌اند از من وحشت‌زده نکن» خدایا کاری کن که خانواده من و کسانی که به من انس گرفته‌اند از من وحشت‌زده نشوند و من منفور آن‌ها قرار نگیرم. غیر از خدا کسی نمی‌تواند این کار را بکند. کسی نمی‌تواند خودش برای خودش عزت و محبوبیت ایجاد کند، این کار ما نیست، ما منشأ اثر نیستیم. این یک قاعده فلسفی است: «لا مُؤَثِّرَ فِی الوُجود إلّا الله = در عالم وجود، هیچ تأثیرگذار و فاعلی جز خداوند نیست.» اگر انسان در مسیر خدا حرکت کند، تقوایش را حفظ کند، به دستورات خدا التزام داشته باشد، می‌بیند که خداوند چگونه راضی می‌شود و او را محبوب‌تر، عزیزتر و بزرگ‌تر می‌کند. اما اگر کسی بخواهد بدجنسی کند، کسی را تحقیر کند یا کنار بزند تا خودش عزیزتر بماند، خداوند چنین راهی را قرار نداده. همه عزت و کرامت به دست خداست. اگر کسی نزد خدا عزیز شود، نزد بندگان نیز عزیز می‌شود؛ اما اگر کسی نخواهد این راه را طی کند و توجه نداشت که خدا دوستش داشته باشد، برایش این جزء آرمان‌ها و آمال‌ها و آرزوهایش نبود، برایش مهم نبود که از چشم خدا بیفتد، این فرد، نزد خلق خدا هم خوار و ذلیل می‌شود. انسان باید مراقب باشد که مبادا از چشم خدا بیفتد. در مسیر راه انسان، آزمایش‌ها و امتحان‌های زیادی قرار می‌گیرد. اگر انسان فقط به فکر این باشد که از چشم دیگران نیفتد، عزیز نمی‌شود. اگر شیطان در پاسخ به دستور خداوند، در مقابل انسان سجده کرده‌ بود، پیش خدا عزیز می‌شد یا رانده می‌شد؟ اما او مقاومت کرد، حسادت ورزید و این حسادت او را رانده کرد. انسان‌هایی بودند که حسادت را کنار گذاشتند و نزد خداوند بزرگ شدند. خداوند رحمت کند مرحوم علامه را! می‌فرمودند چرا حضرت عبدالعظیم را عبدالعظیم الحسنی (علیه السلام) می‌گوییم؟ چون جزء اولاد امام حسن (علیه السلام) بودند. یک تعدادی از اولاد امام حسن (علیه السلام) بعد‌ها در نسل‌های بعدی،‌ یعنی فرزندان امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) حسادت می‌کردند. حضرت عبدالعظیم الحسنی (علیه السلام) می‌آید و این حسادت را می‌شکند، خدا امامان را عزیز کرده و امام قرار داده، ما باید برویم نزد ایشان و عرض ارادت کنیم، بگوییم ما را بپذیرید. چرا در مقابل این بزرگان مقاومت می‌کنید؟ حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) نزد امام (علیه السلام) می‌رود و می‌گوید: آقا آمدم عقائدم را به شما عرضه کنم تا شما ایمان من را تأیید کنید، بعد هم می‌گوید من شهادت می‌دهم شما امام من هستید. همین باعث می‌شود که نزد خدا و ائمه (علیه السلام) بزرگ ‌شود. آنقدر بزرگ می‌شود این شخصیت که درباره او آمده است: «مَن زارَ عَبدُالعَظیم کَمَن زارَ الحُسَین بِکَربَلا= هر کس حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را در ری زیارت کند، مانند این است که حضرت حسین (علیه السلام) را در کربلا زیارت کرده باشد.» چرا؟ چون حسادت را کنار گذاشت.  ما باید دنبال راه باشیم. اگر می‌خواهیم نزد خدا گرامی‌ باشیم، باید به این آیه مبارکه پای‌بند باشیم که: «إنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتقیکُم= همانا گرامی‌ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.»(سوره حجرت، آیه 26) اگر بخواهی خودت را برای خودت درست کنی، با غیبت کردن از دیگران، تهمت زدن، دیگران را دور کردن، دیگران را حذف کردن و نان دیگران را قطع کردن، انسان عزیز نمی‌شود. محال است انسان عزیز بشود، محال، محال، محال است. خداوند برای هر چیز، قدر و اندازه و طریقی قرار داده است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر چیزی راهی دارد. آدم برای رسیدن به مقصد، باید راه درست را برود. شیطان اگر عرضه داشت، خودش را پیش خدا عزیز می‌کرد. شیطان دید حضرت آدم (علیه السلام) آمده، ترسید یک تازه وارد جایش را بگیرد. گفت من جلوی این کوتاه نمی‌آیم. می‌خواست عزت و بزرگی‌اش حفظ شود! اما خوار شد. اینکه کسی نمی‌تواند دیگری را تحمل کند، یک فکر شیطانی است. کینه گرفتن از دیگران، حسادت ورزیدن و دل چرکینی، نقشه‌های بد برای آدم‌ها، همه افکار شیطانی هستند و اثر منفی این رذیلت‌های اخلاقی به خود فرد برمی‌گردد. لذا قرآن می‌فرماید: «مکر بد، جز به اهلش برنمی‌گردد، اگر آدم مکر کند، به خودش برمی‌گردد. خودش ذلیل و خوار می‌شود.» خدا کند آبرویمان پیش خدا نرود حضرت سجاد (علیه السلام) در فراز دیگری از این دعا عرضه می‌دارد: «یَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیْكَ = ای آن كه خبرهای پنهان پیش تو آشكار است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود رسوا مكن» برای خداوند باطن و پوشیدگی معنا ندارد. همه چیز برای خدا ظاهر است. او «بِکلِّ شیْءٍ محِیط» (سوره فصلت،‌ آیه 54) است.   چقدر زیباست این فراز: «خدایا ما را پیش خودت ضایع نکن!» یک موقع انسان می‌گوید: خدایا تو عالم اسرار و نهان و آشکاری! ما را پیش مردم مفتضح نکن، در مناجات شعبانیه می‌گوییم «فَلا تَفضَحنی یَوم القیامَه عَلی رُئُوسِ الأشهاد= خدایا من را در مقابل مردم رسوا نکن.» حرف خیلی بلند است. اینجا می‌گوید: « خدایا تو که باطن و ظاهر من را می‌دانی، هیچ چیز از من نزد تو مخفی نیست، من را پیش خودت مفتضح نکن!» آن‌قدر این خدا مهربان و بزرگ است که امام سجاد (علیه‌السلام) چنین طمعی به او دارد. این‌گونه خدا را شناخته است. حضرت این‌طور به ما می‌آموزد که رسوا نشدن نزد مردم یک درجه از خداشناسی است، اما درجه بالاتر شناخت این است که انسان بفهمد رسوایی و عزت به دست خداست و با این شناخت از او می‌خواهد که او را نزد خودش نیز رسوا و مفتضح نکند. چقدر درجات خداشناسی با هم فرق دارند! هر قدر انسان با این وجود بی‌نهایت سر و کار دارد، نوع خواسته‌هایش هم متنوع و کامل‌تر و بزرگ‌تر است. هر چه شناخت و معرفت و تکیه‌اش به وجود لایتناهی بیشتر می‌شود، منش و شخصیتش نیز بالاتر است. برای همین است که آدم‌ها را می‌شناسند و کنار این خدا شاد و آرام هستند. در کنار خلق، ممکن است بخور بخور و بدزد و ببر باشد اما در کنار خدا این نگرانی‌ها نیست. یکی از دوستان می‌گفت: کنار یک حلیمی ‌ایستاده بودیم، چهار جوان سوار بر ماشین‌شان گفتند که آقا کمی حلیم بده ما بخوریم، آقا هم چهار ظرف حلیم برایشان ریخت،‌ گفتند در ماشین میخوریم، گفت: اشکالی ندارد. گفت حلیم را که خوردند، گاز را گرفتند و رفتند. به او گفتم شماره‌اش را بردارم به پلیس زنگ بزنم، گفت: نه بابا خوردند که خوردند، بالاخره روز قیامت یک چیزی از ما کم می‌شود یا نه؟ ‌یک چیزی هم برای قیامت ما بماند.  ببین آدم چقدر آدم می‌شود. مگر می‌شود از این آدم چیزی دزدید؟ اگر بدزدند به نفع او دزدیده‌اند. اگر کسی غیبتش را می‌کند به نفع اوست. اگر کسی او را مسخره و تحقیر کرد به نفع اوست. آدمی ‌که خدا را کنار خود دارد، هیچ کارش نمی‌توانی بکنی. هر بدی‌ای که به او کنی، در واقع به او خدمت کرده‌ای. هر ضربه‌ای به او بزنی، بزرگش کرده‌ای. آدرم باید مکانیزیم دستگاه خدا را بشناسد که اشتباه عمل نکند. چقدر خوب است آدم چنین خدایی را کنار خود داشته باشد.  چنین خدایی هرگز هیچ آسیبی نمی‌بیند. هیچ چیز از او کم نمی‌شود. هم در دنیا خوب، شاد، عزیز و مطمئن است و هم در آخرت. ندیدن خداوند متعال با چشم و ایمان آوردن به او امری غریب نیست؛ چرا که حقایق بسیاری از هستی را که چاره‌ای از تصدیق آن‌ها نداریم، هرگز با چشم رؤیت نمی‌کنیم. ما در دنیا به بسیاری از چیزها اعتقاد داریم اما با چشم هم آن‌ها را نمی‌بینیم. عقل، شعور، ترس، اضطراب، امید، ناامیدی، عشق، نفرت، حقایق کلی عالم، آیا اینها دیدنی است؟ اینها حقایق کلی هستند که ایمان هم به آن‌ها داریم و چه بسا اگر دقت کنیم قسمت عمده‌ی پایه‌های زندگی انسانی بر واقعیت‌های عقلانی باشد. زندگی انسانی بر اساس سلسله اموری است که این امور هیچ کدام دیدنی نیستند. مردانگی، صداقت، شرافت، اخلاق و بزرگواری،‌ هیچ یک با چشم دیده نمی‌شوند. پس قسمت اعظم زندگی دنیایی ما، بر اساس اموری است که قابل رؤیت و محسوس نیستند. این حس‌گرایی خیلی مهم است که انسان می‌خواهد ملموس و محسوس کند و این چنین نیست که بتوان هر چیزی را بر اساس حواس ظاهری دریافت کند. کتاب‌های جهان همگی با عقل انسان رابطه دارند. با او سخن می‌گویند و هرگز چیزی را به چشم و گوش ارائه نمی‌کنند. کتاب‌ها را می‌خوانید، علم‌تان زیاد می‌شود، اما آیا عملت را نیز که زیاد شده، نشان می‌دهد؟ خیر. ابزار فهم جملگی قواعد علمی، عقل محض‌ است. شناخت اخلاق مردمان و حالات روحی آنان، با عقل خاص قابل فهم‌اند و هرگز با چشم نمی‌توان به آن پی برد. بزرگی و کوچکی، عظمت و حقارت موجودات امری نسبی است. ممکن است بسیاری چیزها که از نظر بعضی مهم و بزرگ است، از نظر ما کوچک و حقیر باشد و هر کس به هر مقدار دارای عظمت و قدرت باشد، در برابر بسیاری از حوادث و واقعیات به عجز و ناتوانی می‌رسد و چاره‌ای جز تسلیم ندارد. بهلول به‌ هارون الرشید گفت: اگر یک قطره بول در مجرای بول تو گیر کند چه کار می‌کنی؟ گفت: نصف مملکتم را حاضرم بدهم که قطره در بیاید، زیرا آدم را می‌کشد. گفت: اگر یک قطره آب در گلویت گیر کند؟ گفت: نصف مملکتم را می‌دهم. گفت: ای ‌هارون یک مملکت که به دو تا قطره‌ی پست و ناچیز بند است، پس چرا اینقدر تکبر و غرور برایت آورده است؟! این حکومت تکبر کردن دارد؟!  آدم هر چقدر بزرگ باشد، خدا با یک چیزهایی خوارش می‌کند. فیل را نگاه کنید با آن عظمت، دشمنش یک مورچه است. خداوند یک مورچه را فرستاد که توانست یک فیل را بکشد. آنقدر سرش را به در و دیوار و این طرف و آن طرف زد تا نابود شد. چنان که نسل انسانی در مقابل دستگاه تکوینی عالم، غیر از اینکه رابطه‌ها را شناخته و خود را بر حسب آنان تطبیق داده، کار دیگری از او ساخته نیست. خدا یک سلسله مقررات تعیین کرده تا ما خود را با آن هماهنگ کنیم، تا بتوانیم زندگی‌مان را بر مبنای آن اداره کنیم و غیر از این هم کاری از ما ساخته نیست.  اما به هر حال و به هر جا که برسد، عاقبت در مقابل ناملایمات، چاره‌ای جز تسلیم خاضعانه نخواهیم داشت. کسانی که در مقابل ناملایمات،‌ خیره‌سری و مقاومت می‌کنند،‌ خودشان له می‌شوند. لذا امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمود: «إذا لَم یَكُنْ ما تُرید فَأَرِدْ مَا یَكُون = اگر اوضاع آن طوری که تو می‌خواهی نیست، پس آنی را بخواه که هست» چون این طور دیگر له نمی‌شوی و فرمود: مؤمن مثل یک گیاه نرم است، وقتی باد می‌آید به هر طرف که باد بیاید او می‌تواند انعطاف نشان بدهد و هرگز نمی‌شکند؛ اما آدم‌های منافق مانند چوب خشک‌ هستند، در مقابل طوفان و باد مقاومت می‌کنند و می‌شکنند.  هیچ بزرگی نیست مگر آنکه در پیشگاه خداوند خرد و ناتوان است و هر مهمی‌ در کنار او ناچیز است.  اگر این خدا بنا را بر این بگذارد که کسی را تحقیر کند و پرده از اسرار او بردارد، برای او هیچ مخفی‌گاهی نیست. خدا نکند که کسی را رسوا کند. خداوند می‌فرماید: من دو جا خنده‌ام می‌گیرد، وقتی که می‌خواهم کسی را عزیز کنم و بقیه تلاش می‌کنند تا او را ذلیل کنند، او را بزرگ می‌‌کنم، دیگر جایی‌که بخواهم کسی را ذلیل کنم و بقیه تلاش ‌کنند او را عزیز کنند. عزت و ذلت دست خداست. انسان به هر کجا بگریزد برای اینکه آبرویش را جمع کند، رسوا می‌شود و نمی‌تواند فرار کند. هیچ مانعی نمی‌تواند او را از این نصیب حتمی کنار بزند؛ زیرا با تقدیر الهی هیچ تدبیری سود نمی‌دهد. تدبیر و قضا و قدر الهی را نمی‌توان با نقشه از بین برد یا خنثی کرد. لذا امام (علیه‌السلام) بعد از آنکه بزرگ‌ترین قدرت‌ها را در مقابل خداوند، کوچک دانست و کوچک و بزرگ را در آن افق، بی‌معنی معرفی کرد، با درود بر پیغمبر (صلی‌ الله علیه و آله و سلّم) از خداوند درخواست نمود که با ما با ستاریت خود معامله کند و پرده اسرار را کنار نزند. خداوند شرم دارد دعای بین دو صلوات را اجابت نکند در مورد صلوات‌هایی که وسط دعا‌ها می‌آید، قبلاً هم عرض کردیم که این صلوات، صلوات اسم اعظم است. در روایت داریم که اگر دعایی بدون صلوات برود، فایده ندارد و اگر دعایی همراه صلوات اول و آخر و وسط دعا باشد، خداوند حیا می‌کند از این که آن دعا را رد کند زیرا می‌فرماید اول و آخرش که صلوات بود را پذیرفتیم، وسط آن را هم می‌پذیریم. برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه» 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 6746
20 می 2017
| |
پرسش 149.
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 6639
زمان انتشار: 10 آوریل 2017
| |
حسادت

استاد محمد شجاعی

حسادت

حسود، بی ظرفیت و بسیار آسیب زننده است.

برگرفته از مباحث «حسادت»

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6609
زمان انتشار: 9 آوریل 2017
| |
(2) تنها راه دور ماندن از مرض حسادت، پیوند با بینهایتِ واقعی است

بحث «حسادت» جلسه دوم

(2) تنها راه دور ماندن از مرض حسادت، پیوند با بینهایتِ واقعی است

اگر نفس بینهایت طلب انسان، با بینهایت واقعی یعنی خداوند تبارک و تعالی پیوند بخورد، بی نیاز می شود؛ در آن صورت خلائی ندارد که بخواهد به خاطر آن با دیگران درگیر شود. علت این که حسود حسرتهایش زیاد است و بیماریش خوب نمی شود، این است که در محدودها به دنبال بینهایت می گردد و چون به آن نمی رسد، همیشه کمبود دارد؛ این کمبود به صورتِ بیماریِ حسادت، زود رنجی، عصبانیت، سوءظن و... بروز می کند.

در روایات امر شده که انسان خود را برای خلوتِ با حق تعالی فارغ کند؛ زیرا کسی که یک شرایط معنوی خوب و لذت بخش دارد، به دلیل این که فطرتش با معشوقِ حقیقی اش ارضاء شده، آرام است و به راحتی تحریک نمی شود. حسود نه لذت و راحتی دارد و نه سیادت و سروری. هم زود خشم می گیرد و هم دیر کینه از دلش بیرون می رود. خشم حسود در واقع اعتراض به حکمت الهی است و نوعی کفر و شرک خفی به شمار می رود. حسود بی ظرفیت و بسیار آسیب زننده است. از راه هایی که به ما کمک می کند تا کمتر مورد حسادت حسود قرار بگیریم، یکی محبّت حقیقی به اوست و دیگری پنهان کردن چیزهایی که حسادت او را بر می انگیزد. یعنی کارهای مهم و برجسته ی ما نباید برای او نِمود داشته باشد. انسان دو جنبه دارد: جنبه ی طبیعی که همان بدن یا بعد حیوانی اوست و جنبه ی الهی، یعنی همان روحی که از خدا در انسان دمیده شده و یک امر بینهایت است. این روح وقتی به نطفه تعلق می گیرد، یک شباهت به حق تعالی پیدا کرده و جنبه ی فطری را در انسان ایجاد می کند. انبیاء آمده اند تا انسانها را پرورش دهند تا بتوانند جنبه ی الهی را بر جنبه ی حیوانی خودشان حاکم کنند. یعنی از جنبه ی حیوانی خود، به نفع جنبه ی الهی شان بهره بگیرند تا خوشبخت شوند. یعنی از غضب، شهوت، خوردن و خوابیدن، ازدواج، دوستی ها و تفریحایشان استفاده کنند تا به کمال برسند. قبلاً گفته بودیم که انسان 5 ازدواج دارد و هر ازدواج مربوط به یکی از شئونات او می شود. ازدواج بدن و تن، ازدواج خیال، ازدواج قوه ی واهمه، ازدواج قوه عاقله و ازدواج فوق عقل. ازدواج فوق عقل، ازدواج با خداست و بالاترین مرتبه ی نفس می باشد. اگر این ازدواج درست صورت بگیرد، یعنی انسان با زوج خودش که خداست رفیق شود، دیگر هیچ خلأ و مشکلی نخواهد داشت. درغیر این صورت، در بقیه ی ازدواجها نیز ناموفق خواهد بود. چون «تناسب»، شرط آرامش و استمرار رابطه است. وقتی تناسب نبود همه چیز به هم می ریزد. یعنی هرچقدر هم همسران قوه های عاقله، واهمه، خیال و بدنمان خوب باشند، باز هم افسرده و غمگینیم و احساس خوشبختی نمی کنیم. طوری می شود که مشکلمان با هیچ مشاور، روانپزشک، قرص، موسیقی و کلاس یوگا و چیز دیگری حل نمی شود. نفس ما یک زوج بیشتر ندارد و آن خداست. انسان، زمانی از بیماری حسادت و انواع بیماری ها بر کنار است که بخش فوق عقل وجودش اشباع شود؛ در این صورت، بدون این که محتاج کسی شود، قوی و قدرتمند است. انسان اگر می خواهد از زندگی، همسر، اطرافیان وهمه کس خود لذت ببرد و رابطه اش با آنها خوب باشد، باید حتماَ با زوج اصلیش سرمست و شاد باشد. امام صادق علیه السلام می فرمایند[1]: " کسی که ایمانش بیشتر است، همسر طبیعی اش را هم بیشتر دوست دارد " .  مسلماً زن و شوهری که از نظر ایمانی قوی ترند، علاقه ی بینشان شدیدتر است. پدری که از نظر ایمانی بالاتر است، بچه اش را خیلی بیشتر دوست دارد و همینطور خواهر و برادری که مؤمن تر هستند، روابط عاطفی قوی تری دارند. نفس ما بینهایت طلب است[2]، اگر بینهایت واقعی (خداوند) را به او ندهیم، ناگزیر در محدودها به دنبالش می گردد و چون به آن نمی رسد، دچار خلاء می شود. برای همین است که دائماً هوس داریم و از نداشتن چیزهای مختلف احساس کوچکی و تنگی می کنیم. حسادت، همیشه به خاطر نداشته هایمان نیست. گاهی خودمان از یک نعمتی برخورداریم، اما با دیدن نوعی دیگر از همان نعمت در دیگری، بازهم احساس کمبود می کنیم. به عنوان مثال: یک ماشین خریدم. اما از این که دیگری ماشین دیگری خریده، به او حسادت می کنم. یا یک همسر خوب دارم، ولی از این که یک نفر دیگر یک همسر خوب گیرش آمده، به او حسادت می کنم. وقتی انسان تماماً خود را در کنار معشوقش (خداوند تبارک و تعالی) می بیند، اساساً بی نیاز شده و خلائی ندارد که بخواهد به خاطر آن با دیگران درگیر شود. چنین کسی مطلقاً بیماری زود رنجی، عصبانیت، سوء ظن، حسادت، تکبر و عجب به سراغش نمی آید. چون بینهایت را با خودش دارد. اگر کسی به او اهانتی کند یا حرف نیشداری بزند، اساساً روی او تاثیری نمی گذارد. به خاطر این که شخصیتاً آدم بزرگی است. این آدم های بی ظرفیت و کوچک هستند که با کوچکترین چیزی، زود به آن ها بر می خورد و دچار تنش می شوند و احساس کوچکی و حقارت می کنند؛ یا با دیدن یک مصیبت، حس می کنند دنیا به آخر رسیده است. پس اگر آن بخش بینهایت طلب نفسمان را با جفت خودش یعنی بینهایت حقیقی پیوند دادیم، دائما آرام هستیم و بخش های پایین تر وجودمان قانع هستند و چیزی از ما نمی خواهند. مادرمان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) این طوری بودند که خیلی راحت توانستند در شب عروسی لباس عروسی شان را ببخشند و لذت هم ببرند. در مقابل، افرادی هم هستند که بر سر نوع لباس عروسی شان با پسری که خیلی به او علاقه مندند، دعوایشان می شود و کارشان به بحث و جدایی می کشد. علت اساسی دعواها، درگیری ها و گرفتاری های ما این است که با متاع محدود دنیا می خواهیم بینهایت طلبی مان را ارضاء کنیم. وقتی ارضاء نمی شود، آن وقت گرفتار می شویم و دعوایمان می شود. مثل دعوایی که کفتارها بر سر یک تکه گوشت مانده با هم دارند. گاهی بر سر خوردن یک ظرف آب دعواست. اما در جایی که دریایی از آب وجود دارد، هر کس هرچقدرهم که بخورد، دیگر مشکلی پیش نمی آید. ما بر سر نامحدود با هم دعوا نداریم؛ برای همین طلاق هایی که به خاطر ارزش های انسانی و حقیقی باشد، خیلی کم است .یعنی غالب طلاق ها به خاطر دنیاست. چون زن و مرد، هیچ کدام با زوج حقیقی خود، به آرامش نرسیده اند، به مشکل بر می خورند. علت این که شخص حسود، حسرت هایش زیاد است و این بیماری خوب نمی شود، این است که با بینهایت خودش ازدواج نکرده است. آن وقت می خواهد از طریق زوج های محدود پایین، بینهایت طلبیش را ارضاء کند. بعد از آن که می بیند بینهایت طلبی با زوج های پایین نمی خواند، افسردگی می گیرد. مثل این است که به شخص تشنه، به جای نوشیدنی انواع غذاها داده شود. تشنگی اش ارضاء نمی شود. چون همسر مناسب معده اش به او داده نشده است. اما اگر یک لیوان آب به او بدهند، آن وقت همه ی آن غذاها برایش لذت بخش می شود. علت این که انسان از همه کس و همه چیز خسته و دلزده می شود، این است که معشوق اصلی را به خودش نداده است. در نتیجه رابطه اش با هیچ چیز خوب نیست.  امیرالمؤمنین در این باره می فرمایند[3]: " مَن أَصلَحَ فیما بَینَهُ وَبَینَ اللهِ أَصلَحَ اللهُ فیما بَینهُ و بَینَ النّاس= هر کس رابطه ی بین خودش را با خدا اصلاح کند، خداوند رابطه ی او را با مردم اصلاح خواهد نمود. پس به راحتی می تواند دیگران را با هر عیب و نقصی بپذیرد و دوست داشته باشد و از همه چیز لذت ببرد. گاهی انسان از یک نان و دوغ، همان لذتی را می برد که بعضی ها از بهترین غذاها می برند. تجملات ما را از بودن با معشوقمان غافل می کند، این «سادگی و ساده زیستی است که فراغت با محبوب بودن را به ما می دهد. حضرت سلیمان فرمودند: من هر دو زندگی (زندگی اشرافی و ساده زیستی) را امتحان کردم، اما شیرینی را در سادگی دیدم. امام علی علیه السلام می فرمایند[4]: « ذِکرُاللهِ مَطرَدَةٌ لِلشَّیطانِ = یاد خدا، طرد کننده هر شیطانی است». کسی که یک شرایط معنوی خوب و لذت بخشی دارد، خیلی نیازها را ندارد؛ آرام است و به راحتی تحریک نمی شود؛ چون فطرتش که حقیقت وجود اوست، با معشوق خودش ارضاء شده و با وجود آن، به چیز دیگری نیاز ندارد. اما اگر کسی نتواند فطرتش را با معشوق خودش اشباع کند، دائماً دچار خلآء و کمبود است و از این بایت رنج می برد. به دلیل این که یک بار با حقیقت خودش روبه رو نشده و با خدای خود خلوت نکرده است. هستند افرادی که خلأهای وحشتناکی در زندگی داشتند، اما این خلأ ها با اشباع شدن فطرتشان، از طریق ریاضت و خلوت با خدا، از بین رفته. برای نمونه می توان به داستان واقعی جوان کارگر و گوهرشاد خاتون اشاره کرد. مرحومه گوهرشاد هم از نظر معنوی صاحب کمالات بودند و هم از نظر زیبایی ظاهری. ایشان زنی با حجاب و مذهبی بودند و همیشه نقاب به صورت داشتند. قرار بود به دستورشان در کنار حرم امام رضا علیه السلام مسجدی بنا شود. گوهرشاد هر روز برای سرکشی از کارگران به مسجد می رفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفته بود، در اثر باد، مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوان چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود، تا آنجا که  بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت، گوهر شاد حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت. چند روز گذشت و روز به روز، حال جوان بدتر می شد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید، تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند؛ و گفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست، چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتىِ یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت، برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم . ولى قبل از آن، باید دو کار صورت بگیرد. یکى این که مهر من ۴۰  روز اعتکاف تو است در این مسجد تازه ساز. اگر قبول دارى به مسجد برو و تا ۴۰ روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو، من باید از شوهرم طلاق بگیرم؛ حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت ۴۰ روز که چیزى نیست، اگر ۴۰  سال هم بگویی، حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد، به امید این که پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا به نام گوهرشاد باشد. روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد که از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است، او هم آماده طلاق باشد. قاصد، به جوان گفت: " فردا ۴۰ روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد ". جوانِ عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از ۴۰ روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود، جواب داد: " به گوهر شاد خانم بگویید اولاً، از شما ممنونم و دوم این که، من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت: " منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟ جوان گفت: " آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرده بود، هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم، من با خدا مانوس شده ام و فقط با او آرام می گیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.  آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی. آدم، وقتی که با خدا رفیق می شود، می فهمد اگر هم عاشق کسی یا چیزی است، به خاطر این است که آن چیز یا کس، رنگ و بوی خدا دارد و گرنه هیچ چیز مستقلاً نمی تواند آدم را اشباع کند. اگر انسان فطرتش را با حق تعالی رفیق کند و به خلوت با او انس بگیرد، واقعاً قدرتمند می شود؛ یکی از دستورالعمل هایی که در این زمینه وجود دارد، ۴۰ روز عبادت با حضور قلب است. خواندن ادعیه به صورت فارسی نیز اثر عجیبی روی انسان دارد. در روایات امر شده که انسان باید خود را برای عبادت فارغ کند؛ مشکل این جاست که ما برای لذت های دنیوی به دنبال فراغت و خلوت هستیم که کسی مزاحممان نشود، اما وقتی می خواهیم با خدا برویم، هیچ خلوتی در کار نیست و همه چیز و همه کس مان را در ذهنمان با خود می بریم. اصلاً با خدا روبرو نمی شویم. شاید در تمام عمرمان ده دقیقه به صورت خصوصی و صمیمانه، بدون این که کسی مزاحم ما بشود، با خدا حرف نزده باشیم. بالاخره دو نفر که می خواهند با هم انس بگیرند، باید یک مدت با هم خلوت کنند و حرف بزنند تا از همدیگر لذت ببرند. اصلاً این نماز و دعای سَرسَری که می خوانیم، نماز و دعا نیست. پس چه انتظاری داریم که لذتش را ببریم. خلوت یعنی همه چیز را کنار بگذاریم؛ به همه بگوییم نه، به او بگوییم بله. روبرو شدن با خدا، یعنی روبرو شدن با حقیقت خود؛ وقتی این حقیقت را خوب جلا داده باشیم، خلوت با حق تعالی ساعت ها و روزها برایمان لذت بخش خواهد بود. ولی این کار نمی کنیم و حاضر نیستیم کارهای دیگرمان را برای گذراندن یک دوره ی عبادی، محدود کنیم. گاهی فکر می کنیم اگر ساعت هایی را به عبادت مشغول شویم، وقتمان تلف می شود و از انجام کارهایمان باز می مانیم، در حالی که انجام همه کارها به دست خداست.  خداوند چون دوستمان دارد، گاهی همه درها را به رویمان می بندد تا با او خلوت کنیم، اما باز ما از او فرار می کنیم، وقتی ما از خلوت با حق تعالی لذت نمی بریم، نمی توانیم حسود نباشیم. چون اصلِ روحِ بینهایت طلب را، با جفت خودش ارضاء نکرده ایم. شأن انسانیِ ما همسر می خواهد، وقتی به دلِمان ظلم می کنیم و به معشوق نمی رسانیمش و هر وقت هوسش را می کنیم، سرش را به چیزهای دیگر گرم می کنیم؛ وقتی که خلوت پیش می آید فرار می کنیم؛ آنوقت است که فطرتمان همه چیز را به هم می ریزد. چون آرام نیست. فطرت ما زوج خودش را می خواهد و با هیچ معشوق دیگری آرام نمی شود . وقتی تشنه هستیم با غذا سیراب نمی شویم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند[5]: " الحَسُودُ غَضبانُ علی القَدَرِ= حسود از تقدیر خدا غضبناک است. چون خدا هرچه به هر کس قسمت کند، حسود طمع آن را دارد. به دلیل این که روح خود را با زوج  بینهایتش آرام نکرده است. بنابراین، اگر هم به خواسته ی خودش برسد، باز هم در حسرت است. امام صادق علیه السلام می فرمایند: " لَیست لبَخیلٍ راحَةٌ و لا لحَسودٍ لَذَّةٌ "[6]، بخیل را آسایشی نیست و حسود را لذتی. حسود همیشه ناقص العیش است و دائماَ درونش مثل خوره او را می خورد که چرا فلانی دارد و من ندارم. چرا چیزی که من دارم، او هم دارد. این روحیه ی خطرناکی است. در نهایت، هم زندگی خودش را خراب می کند، هم زندگی دیگران را. " لا راحَةَ لحَسودٍ "[7]شخص حسود، هرگز آسایش ندارد. " لا یَطمَعِنَّ الحَسودُ فی راحةِ القَلبِ "[8]، شخص حسود نباید طمعی در آسودگی دل داشته باشد. آسایش و آرامش بر قلب حسود حرام است و راحت قلب ندارد. امیرالمؤمنین می فرمایند[9]: " الحَسودُ سَریعُ الوَثبَةِ بَطیءُ العَطفَةِ = حسود زود خشم می گیرد و کینه از دلش دیر بیرون می رود. شخص حسود، در روابط عاطفی هم شکست خورده است. اگر کسی را بالاتر از خود ببیند، به شدت احساس خردی و حقارت می کند و به هم می ریزد. امام صادق علیه السلام فرمودند[10]: " لیس لحَسودٍ غِنیً = حسود هیچ وقت بی نیاز نمی شود. چون می خواهد بینهایت طلبی اش را در مصادیق محدود ارضاء کند. بعضی ها دائما کفش و لباسشان را عوض می کنند؛ یا زود به زود تغییر دکوراسیون می دهند. اینها می خواهند آرامششان را از طریق این تنوع طلبی ها به دست آورند. اما نمی شود و همیشه فقیر هستند. می بینیم که از خانه ی گلی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، با آن همه امکانات محدود، شخصیت های بزرگی چون سید الشهدا، حضرت مجتبی و حضرت زینب (سلام الله علیها) بیرون می آیند. آنها غنی بودند، چون دائماَ با معشوقشان درارتباط بودند. بنابراین، اگر بخواهیم خلاء هایمان از بین برود و مشکلاتمان حل شود و همیشه شاد باشیم، باید با معشوق اصلی پیوند برقرار کنیم. بهره مندی انسان از طبیعت، به مانند آب شور دریاست. هر چه بیشتر بهرمند می شود، تشنگی اش هم بیشتر می شود و بیشتر احساس فقر و نیاز می کند. امام علی علیه السلام می فرماید[11]: " بِئسَ الرَّفیقُ الحَسودُ = بد رفیقی است حسود. از آدم بی ظرفیت و حسود دوری کنید، چون حتما به شما آسیب می زند؛ رفتارش منجر به غیبت کردن و بدگویی و در آخر به کینه، دشمنی، کارشکنی و اقدام عملی می انجامد. پس باید رابطه مان با حسود را طوری تنظیم کنیم که در معرض اثر گذاری او نباشیم. خصوصاَ زمانی که مجبوریم با حسود زندگی کنیم. گاهی از طرف نزدیکان خود نظیر همسر، پدر، مادر، دوست، شاگرد و ... مورد حسادت قرار می گیریم. برای این که میزان حسادتِ حسودان به ما کم شود، یا لااقل از حسادتش شری به ما نرسد، راه حل هایی وجود دارد. راه حل اول این است که به او محبت کنیم، وقتی محبت حقیقی بین افراد برقرار می شود، حسادت از بین می رود. برای مثال اگر عروس به مادر شوهرِخود محبت کند و به او احترام بگذارد و از او مشورت بگیرد، مطمئناً رابطه ی مادر شوهر با او بهتر می شود و خیلی از مسائل آزار دهنده پیش نمی آید. راه حل دوم، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند[12]: " استَعینو علی قَضاءِ حَوائجِکُم بالکِتمانِ، فإنَّ کُلَّ ذی نِعمَةٍ مَحسودٌ= برای رسیدن به آرزوها و رفع حوائج تان از پنهانکاری کمک بگیرید، زیرا هر صاحب نعمتی، مورد حسد واقع می شود. بنابراین، سعی کنیم نقشه هایمان را لو ندهیم. چون فتنه و دو بهم زنی زیاد می شود. مثلا اگر قرار است یک ماشین بخریم، از همین الان این هدف را آشکار نکنیم. زیرا حسود زیاد هست. اینقدر سوسه می آیند تا کار خراب شود. افراد حسود برای ضربه زدن به کسی که مورد حسدشان است، سعی در افشای اسرار او دارند؛ تا از این طریق، در افکار عمومی بی اعتبار شود یا منافع اش به خطر بیفتد. از دارایی هایمان به کسی چیزی نگوییم. بعضی ها واقعاً ندارند و دلشان می سوزد و به هم می ریزند. این نوعی مرض و کمبود است که انسان با دارایی هایش، خودش را به دیگران نشان بدهد. قبلا بیان کردیم که فاش کردن اسرار، از خصوصیات جاهل است. " کفی بالمرء جَهلاَ ان یتکلم بکل ما یعلم = برای نفهمی یک ادم، همین بس که هر چه در دلش هست بیرون بریزد. بنابراین، ایرادی ندارد اگریک موقع برای اصلاحِ ذاتِ بین، خلاف گفته شود؛ چون جلوی فتنه را می گیرد. در قرآن کریم میخوانیم که[13]: " وَالفِتنَةُ اَشَدُّ مِنَ القَتلِ = فتنه از قتل هم بدتر است. و راه حل سوم این است که، در مقابل شخص حسود، نباید خیلی نمود داشته باشیم. گاهی باید عمداً یک مقدار نق هم بزنیم و از نداری و گرفتاریمان  بگوییم، آنوقت است که به جای حسادت، دلش هم برایمان می سوزد، چون حسود ظرفیت ندارد و اگر همه چیز را بگوییم خطرناک است. اما برای کسی که ظرفیت دارد، نعمتهای خود را بیان کنید، " وَأَمَّا بِنِعمَةَ رَبِّکَ فَحَدِّث "[14]،= و نعمات پروردگارت را با رفتار یا گفتارت بازگو کن و آنها را پنهان نکن، چون این عمل شکر نعمت است. برای مثال، اگر سالم هستیم، نگوییم بیچاره و مریضیم. اگر وضع مالی خوبی داریم، نگوییم بدبختیم و نداریم. این گناه است و خدا مبتلایمان می کند. [1] - مکارم الاخلاق، ترجمه میرباقری ج1 ص376 [2] - در مباحث قبلی بحث کردیم که از نظر ریاضی و عقلی،یک بینهایت داریم. [3] . بحارالأنوار،ج 71 ص366 ح12 [4] . همان، حرف ذال،شماره4 [5] . همان و غررالحکم،ح6837 [6] . همان و الخصال،ج1 ص271 ح10 [7] . همان،ص252 و بحارالانوار،ج73 ص252 [8] . همان و بحار الانوار، ج70 ص252/میزان الحکمه ص425 [9] . همان، ص257 و میزان الحکمه ج2 ص230 [10] . [11] . غرر الحکم،ح 6607 [12] . شرح نهج البلاغه، ج1 ص316 [13]. سوره بقره/ آیه 191. [14] . سوره ضحی/آیه11.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6342
زمان انتشار: 24 مارس 2017
| |
(1) حسود درمان نمی شود

بحث «حسادت» جلسه اول

(1) حسود درمان نمی شود

حسادت نوعی بیماری(سرطانی) است که انسان از دنیا با خود به عالم بعدی می برد. حسود کسی است که تحمل پیشرفت مادی و معنوی دیگران را ندارد و دائما از او حسادت تراوش می کند. حسادت طوری در وجودِ حسود ریشه دوانده که امیدی به درمانش نیست و تنها راه درمانش، رسیدن به دیدگاه فطری و اتصال به منبع بی نهایت است. حسرت های حسود زیاد و گناهانش دو برابر است. حسود رفیقی ندارد.

اما قبل از شروع بحث، لازم است به مبحثی که در جلسات گذشته بیان شد، اشاره ای داشته باشیم. گفتیم که[1] رابطه ی «دنیا» با «آخرت» مثل رابطه ی «رحم مادر» است با «دنیا». وقتی جنینی با نقص یا بیماری، از رحم مادر به دنیا می آید، ناگزیر باید رنجی را تحمل کند. این رنج به خاطر عدم تطبیقی است که جنین با «خود» به دنیا آورده. عدم تطبیق با دنیا، موجب مریضی می شود، و گرنه شرایط زیستی دنیا کسی را اذیت نمی کند. بنابراین، برای این که بتواند به بچه های سالم ملحق شود، باید رنج درمان را تحمل کند. برای مثال، کودکی که پایش شکسته را باید به بیمارستان ببرند و یکبار دیگر پایش را بشکنند و جا بیندازند و گچ بگیرند و حداقل چند ماه در گچ باشد و رنج درمان را تحمل کند تا در نهایت بتواند به بچه های سالم ملحق شود. طول مدت درمان به سه عامل بستگی دارد: شدت بیماری؛ نوع بیماری؛ تعداد بیماری. بسته به اینکه یک جنین وقتی از رحم مادر بیرون می آید، چند نوع مریضی داشته باشد؟ چه مریضی داشته باشد؟ و شدت هرکدام از مریضی ها چقدر باشد؟ باید رنج درمان را تحمل کند. در حرکت از «دنیا» به «آخرت» هم، همینطور است. ما ذاتاً اهل بهشتیم و باید سالم به آن عالم متولد شویم، چون شرایط زیستی آخرت،  بهشت است وعدم تطبیق با شرایط بهشت، می شود جهنم. این عدم تطبیق (بیماری) را انسان، از دنیا با خودش می برد و تنها خود او مسبب آن است، نه کس دیگری. یعنی کسی نمی تواند بگوید دست خودم نبود. در این صورت بهشتی که برای انسان سالم، لذت بخش است، برای آدم بیمار جهنم می شود. پس با توجه به سه عامل بیان شده برای طول درمان، باید در درمانگاه بهشت، رنج درمان را تحمل کند. تا بعد از سازگار شدن با آن عالم، در بهشت متولد شود. از این رو شناخت این نوع بیماری و حمله هایی که شیطان به انسان  می کند تا این بیماری را در ما ایجاد کند، ضروری است. با وجود این که زمانِ رشد در«داخل رحم» بسیار کوتاه تر از«خارج رحم» است، سازندگی که در رحم مادر صورت می گیرد، بسیار بیشتر از سازندگی است که درخارج رحم که دنیاست صورت می گیرد. در ۹ ماه رحم مادر، یک بدن کامل ساخته می شود. حال اگر جنین، درهنگام تولد، یک بند انگشت کم بیاورد، با ۱۰۰ سال زندگی در دنیا هم نمی تواند آن بند انگشت را جبران کند. در حالی که در رحم مادر کمبود یک بند انگشت به سرعت می تواند جبران شود، زمان درمان در رحم، بهتر و کوتاه تر از بیرون رحم است. برای همین است که امروزه پزشکان ترجیح می دهند، جنین را در رحم مادر درمان کنند. در مباحث قبلی گفته شد1که ریاضیات عالم آخرت، میلیاردها برابر پیچیده تر از ریاضیات عالم دنیاست. حال اگر کسی یک بیماری طولانی سرطانی را  با خود به آن عالم ببرد، چقدر طول می کشد تا درمان شود؟ قرآن می فرماید: «لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً=روزگاری دراز درآن خواهند ماند»2، یعنی قرن ها باید در جهنم بماند تا درمان شود. زیرا آخرت یک شرایط ابدی، طولانی و با فعلیت زیاد است و مانند دنیا قوه ندارد و استعداد عمل را ندارد که بتوان کاری کرد؛  لذا درمان خیلی طولانی است. انسان گنکار، در دنیا با صرف 5 یا 10 دقیقه زمان ، نه تنها می تواند گذشته گناه آلود خود را جبران کند، بلکه خداوند تبارک و تعالی همه گناهانش را تبدیل به ثواب می کند. «مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا= هرکس توبه کند و عمل صالح انجام دهد،خداوند اعمال بد آنان را به حسنات و خوبیها تبدیل می کند».  اما اگر بدون توبه به شرایط زیستی آخرت برود، امکان ندارد شرایط زیستی بهشت ، این شخص را بپذیرد. همانگونه که شرایط زیستی دنیا آنقدر حساس است که کوچکترین بیماری نظیر یرقان را به سرعت نشان می دهد. طبق آیه ی شریفه ی«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ= هرکس ذره ای عمل خیر انجام دهد، آن را می بیند و هرکس ذره ای عمل بد انجام دهد آن را می بیند»3.  اگر ذره ای خوبی یا بدی با خودت ببری، به خودت بر می گردد و شرایط زیستی بهشت آن را نشات  می دهد. در دنیا هم همین طور است، در رحم مادر خیر و شر ظهور پیدا می کند و وقتی جنین بیمار متولد می شود درد و ناتوانی به خودش بر می گردد. اما «حسادت»، یک بیماری مثل شکستگی دست و پا، یرقان و سرماخوردگی نیست که ظرف یک مدت کوتاهی درمان شود؛ بلکه نوعی سرطان است که سال ها شخص را درگیر می کند. «حسود» بر وزن صفت مشبهه ی «فعول» است. یعنی کسی که دائماً از او حسادت تراوش می کند و اساساً تحمل رشد و پیشرفت مادی و معنوی دیگران را ندارد؛ بنابراین کسی که یک بار مرتکب گناه حسادت می شود، حسود نیست؛ همانگونه که فرد بخیل با یک بار بخشش،  بخشنده  نمی شود. حضرت علی (علیه السلام) در این باره می فرمایند: «اَلحَسُودُ لا یَبرَأُ= حسود درمان نمی شود». منظور کسی است که تصمیمی برای خوب شدن ندارد. سرطان حسادت، در تمام وجودش ریشه دوانده است و درماش سخت است. اگر نتواند با آتش حسادت مبارزه کند و با ریاضت مهربانی و خیر خواهی ریشه ی حسادتش را بسوزاند، درمان نخواهد شد، مگر با آتش جهنم.  حضرت می فرمایند: «الحَسودُ کَثیرُ الحَسَرات مُتَضاعَفُ السَیِّئات= حسود پر حسرت است و گناهانش مضاعف». یعنی حسرتهایش آن قدر زیاد است که دائما در حال سوختن، ذوب شدن است. دائما در فشارهای روحی از ناحیه ی خودش است. چون نگاهش به خودش اشتباه است. حسود اولین ضربه را به خودش می زند و چون غمگین است، آرامش ندارد. علت اصلی غم او این است که کمال های دیگران، بی کمالی او را به رخش می کشد. وقتی مریض می شود با دیدن سلامتی دیگران غصه می خورد. نمی گوید این مریضی لطف خداست و ذخیره ی آخرتم می شود. پس یک عامل اصلی حسادت، تنگ نظری و محدود بینی است؛ حسود دنیا را محدود می بیند؛ خدا و آخرت را محدود می بیند؛ خودش را محدود می بیند. برای همین اگر یک نفر نعمتی داشته باشد به او فشار می آید. چون با وجود او، در خودش احساس کوچکی می کند. پس اگر چیزی با ارزش تر از رابطه ات با  خدا شد (مثل این که دیدن کمالات دیگران تو را عصبانی کند) درآن لحظه ابدیت، خدا و بهشت خود را فروخته ای. باید دستگیره ی حسادت را در وجودمان از بین ببریم تا شیطان نتواند حسادت را در ما تحریک کند و از این طریق روابط مان با دیگران را بهم بزند. این کار مستلزم این است که انسان با دیدگاه حقیقی و فطری به خودش نگاه کند و دیگر این که متصل به بینهایت باشد. در این صورت می فهمد که کمالات دیگران نه تنها او را کوچک نمی کند، بلکه به بزرگتر شدنش نیز کمک می کند. بنایراین، داشتن و نداشتن نعمت های محدود، نه درچنین آدمی عجب ایجاد می کند و نه او را اذیت می کند (چو صد آید نود هم پیش ماست). قرآن کریم در این زمینه می فرماید: ما شما را به انواع بالا و پایین شدن ها امتحان می کنیم تا این روحیه در شما ایجاد شود که: «لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ = نه تاسف بخورید بخاطر چیزی که ندارید و از دست داده اید و نه خوشحال شوید بخاطر چیزی که بدست می آورید». پس بدانیم که چه بسیارند آدم هایی که یک شبه زیبایی، دارایی یا مقام خود را از دست داده اند. یعنی نداشتن جیفه ی دنیا ننگ نیست. این قاعده جاری است که: «شیرینی دنیا، تلخی آخرت و تلخی دنیا، شیرینی آخرت را به همراه دارد». با توجه به این نکته دیگر جایی برای حسادت باقی نمی ماند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام) خیلی وقت ها برای غذایشان هم لنگ می ماندند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) با وجود کارهای بسیار زیادِ منزل، قدرت اختیار کردن کنیز را نداشتند. اینجاست که پیامبر بعد از یاد دادن تسبیحات حضرت زهرا، به ایشان فرمودند: «این تسبیحات برای تو ثروت بالاتری است، خداوند دنیا را برای ما نخواسته، آخرت برای ماست». این یعنی در دنیا هر چه بیشتر نفس چرانی شود از سهم آن طرف کم می آورید. حسود، حسرت محبت دارد؛ تا جایی که برای محبوب شدن، حاضر است تن به هر کار زشتی بدهد. لازم نیست ما  خودمان را با انسان های دیگرارضاء کنیم؛ ما بالاتر از این ها را داریم. اگر آدم عاشق کسی بشود که به حقیقت انسان را دوست دارد و معامله گر نیست، اساساً هیچ احتیاجی به محبت و عاطفه ورزی دیگران ندارد، کاملا قدرتمند و سرشار خواهد بود. باید برسیم به جایی که بگوییم: بی همگان به سر شود                          بی تو به سر نمی شود اما وقتی خدا را کنار گذاشتی با همگان هم به سر نمی شود، مجبور هستی سر راه خیلی ها ذلیل و ذبح شوی و درنهایت گدا و بدبخت هستی. شما نگاه کنید در حادثه ی کربلا چه کسی موقعیتی بدتر از حضرت زینب(سلام الله علیها) و سید الشهدا(علیه السلام) را دارد؟ غریبانه به کربلا می آیند، آنها را محاصره می کنند و آب را به رویشان می بندند و جلوی چشمان مبارک حضرت زینب(سلام الله علیها)، عزیزانش را تکه تکه می کنند و به تعبیر امام زمان(علیه السلام)،مانند گرگ های خونخوار به زنان و کودکان حمله می کنند و به ضرب تازیانه به اسارتشان می گیرند؛ بعد هم با کتک وارد مجلس یزیدشان می کنند؛ با تمام این مصیبت ها، وقتی یزید می گوید: «دیدی خدا با شما چه کرد؟» حضرت زینب (سلام الله علیها) می فرماید: «ما رایت الا جمیلا= جز زیبایی چیزی ندیدم». همه اینها برای ما عزت و شرافت بود.  هر کس لیاقت اینطور قربانی کردن برای خدا را ندارد. آنجا یزید در اوج قدرت ، خوار و ذلیل می شود و اینجا حضرت زینب در اسارت، عزیز و قدرتمند. امروز به اکثریت اهل تسنن نگاه کنید! آنها چه کسی را دارند؟ قبر عمر و معاویه کجاست؟ یزید و شمر و ابن زیاد کجایند؟ آنگاه ما در اقلیت شیعه چه کسانی را داریم؟ حسین(علیه السلام) می شود مشهورترین شخصیت جهانی که در تمام دنیا برایش دسته های عزاداری راه می افتد. چه کسی فکر می کرد امام حسین(علیه السلام) این طور بزرگ شود که مسیحی، یهودی، کمونیست و...برایش گریه کند. این عزت است که در پایگاه کفرو مرکز سلطنت معاویه در دمشق، حضرت زینب دارد سلطنت می کند.  نتیجه این می شود که انسان باید با مرکز عزت و شرافت و با کانون شادی و دارایی در پیوند باشد، تا همیشه عزیز باشد و در مقابل دارایی های مادی و معنوی دیگران احساس کوچکی نکند. اگر بفهمیم که خدا ما را دوست دارد و امام زمان پدر حقیقی ماست، آن وقت به یک عاطفه ی بینهایت وصل می شویم و به محبت دیگران که هزار و یک جور طمع و توقع به دنبال دارد، هیچ احتیاجی نخواهیم داشت. جرا حضرت فرمود:«متضاعف السیئات= حسود گناهانش دو برابر است؟». چون دائماً در پی ضربه زدن به دیگران است و دائما برای خودش تولید گناه می کند. «الحسود لا خله له=حسود هیج رفیقی ندارد»: حسود به دو دلیل تنهاست: 1- اگر رفیقش را در حال رشد ببیند، با او دشمن می شود 2- شخص حسود محبوب نیست و کسی او را دوست ندارد. «الحسود لایسود = حسود به سیادت و آقایی نمی رسد». یعنی حسود با حسادتش برکسی برتری نمی یابد؛ اگر هم به رشد و محبوبیتی در جامعه برسد، موقتی بوده و در نهایت، ذلیل و منفور می شود. پس سعی نکنید به زور خودتان را محبوب دیگران کنید. بگذارید عزت و آبرو را خدا بدهد. «لَئِن شَکَرتُم۟ لَأَزی۟دَنَّکُم= اگر شکرگذاری کنید، نعمت خود را بر شما خواهم افزود». زیرا العزة لله و لرسوله وللمنومنین= عزت مال خدا و رسول خدا و مؤمنین است». سؤال: در برخورد با حسود چه کار کنیم؟ پاسخ: برای این که از صراط مستقیم خارج نشویم، نباید با او مقابله به مثل کنیم؛ گاهی همان ضربه زدن ها، تهمت ها و آزارهای حسود در حق ما، سبب  رشد و ترقی ما می شود. 1. در جلسات گذشته به طور کامل بیان شد. 1. در مبحث وسواس بیان شد. 2. نباء/ آیه 23. 3. زلزلة/ آیه 4.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top

خواهران و برادران به دور از حسادت با آرامش

مطالب ارائه شده در کتاب حاضر شامل: چهار شیوه‌ برای کمک به کودکان برای نشان دادن احساسات منفی بدون اینکه به خود صدمه بزنند، شیوه‌های برخورد منصفانه با کودکان اما نابرابر، مهارت‌هایی برای کاهش خشم کودکان همراه با ایجاد انگیزه برای حل مشکلات‌شان، ده شیوه برخورد با کودکانی که دعوا و مجادله می‌کنند و والدین راه‌حلی به کمک کودکان برای آن می‌یابند، نگرش جدیدی نسبت به روابط فرزندانتان پیدا کنید، پیشنهادات مؤثر برای مقایسه خواهران و برادران با یکدیگر، راه‌حل‌های ساده برای متوقف کردن جدال بین خواهران و برادران، شیوه‌ای برای حل مشکلات حل نشدنی فرزندان توسط والدین، مهارت‌هایی که یادآ

شناسه مطلب: 4909
زمان انتشار: 17 آوریل 2016
| | | |
(11) محبوبیت بین مردم تنها از راه نیت خوب صورت می گیرد

بحث شادی (11)، 94/12/15؛ از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی

(11) محبوبیت بین مردم تنها از راه نیت خوب صورت می گیرد

یکی از عوامل شادی انسان داشتن نیت خوب است. نیت خوب روح را زیبا می کند. به فرموده امام علی (علیهالسلام) نیت خوب سبب پاداش فراوان و خوشی زندگی و محبوبیت بین مردم می شود. لذا می توان با نیت خیر همه خیرات و دل­ها را جذب کرد.

به گزارش منتظران منجی «عج»، در جلسه 11«بحث شادی» مورخ 94/12/15، استاد شجاعی به ادامه بحث پرداختند که شرح آن در زیر آمده است: عوامل اخلاقی شادی آور در عوامل اخلاقی و عملی شادی آور، بحث اعمال صالح و اخلاق حسنه را بیان کردیم. گفتیم که هر چه خروجی حاصل از 5 قوه‌ی انسان، بیشتر باشد یا به عبارتی. زکات آنها را پرداخت نماییم، دریافتهایی که داریم، منفعت بیشتری برایمان خواهد داشت و رشد بیشتری خواهیم نمود و برعکس، شخصی که صرفاً مصرف کننده است و تغذیه‌کننده‌ی دیگران نمی‌باشد، خودشیفته و خودمحور است و سهمی از وجود و قوای خود به دیگران نمی‌دهد، این شخص دچار سردرگمی، بلاتکلیفی، پوچی، غم و گرفتاری می‌شود. کسانی که غم و غصه‌ی دیگران، برایشان اهمیتی ندارد، خود نیز باید رنج بسیاری از تنهایی‌ها، محرومیت‌ها و بی‌پناهی‌ها را تحمل کنند چون شخصیت خیر رسان و با منفعتی ندارند. لذا به عمل صالح و خروجی بیشتر تأکید فراوان شده است زیرا هر چه خروجی بیشتر باشد، دریافت و برکات از آسمان نیز، بیشتر خواهد بود.  در حدیثی خطاب به حضرت عیسی (علیه‌السلام) آمده است: «یَا عِیسَى افْرَحْ بِالْحَسَنَةِ؛ فَإِنَّهَا لِی رِضًا؛ با کار خیرت شاد باش چون این کار باعث خشنودی من است» یعنی کاری که سبب خشنودی خداوند شود، حتماً‌ شادی انسان را هم در بر خواهد داشت. انسانی که آنقدر به رشد و تعالی دست یافته است که سبب خشنودی اهل آسمان، انبیا، صالحین و شهدا می‌شود، قطعاً خود نیز انسان شاد و آرامی می‌باشد. پس اگر دچار غم و اندوه هستیم، باید سعی کنیم آنچه داریم مصرف کنیم. به عبارتی هر آنچه کم داریم، همان را به دیگران بدهیم تا راه،‌ گشوده شود. تا به دیگران محبت نکنیم، محبت دریافت نمی‌کنیم و تا دیگران را شاد نکنیم، شاد نخواهیم بود. حسن نیت، عامل اخلاقی دیگر برای شادی عامل دیگر شادی، "حسن نیت" است که مرتبط با مسئله‌ی قبلی است. کسی که دائماً افکار بزرگ دارد و در فکر افزایش خروجی و خیررسانی به همگان حتی غیب می‌باشد، شاید توان به عینیت رساندن نظام نیت‌هایش را نداشته باشد، ولی همان نیت، در واقع مایه‌ی اصلی تمام خروجی‌ها را در وجود او، تولید کرده است. هر چه نیت انسان، زیباتر و فراگیرتر شود، انسان شادتر و آرام‌تر می‌شود. امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسی که نسبت به یکی از دوستان و محبین من، بدنیت شود، من او را نفرین می‌کنم. چنین شخصی که نفرین امام معصوم را به دنبال خود دارد، قطعاً مورد عذاب خداوند واقع می‌شود. یعنی سیستم و نظام خلقت، با این شخص سازگاری ندارد. افرادی که مرتب می‌گویند من بدشانس هستم، در حقیقت بدنیت هستند، نیت‌های بد و آلوده، انسان را غمگین و محدود می‌کند و او را دچار بلا می‌سازد. وقتی انسان، حتی به ذهنش خطور می‌کند که با دیگران به رقابت پرداخته و خود را با آنان مقایسه کند و در مقام مقایسه، خود را برتر می‌بیند، در واقع فراموش کرده که الحمدلله رب العالمین ... که هر آنچه من دارم، از خداست و من چیزی از خود ندارم و همین تفکر خودبینانه و نیت ناپاک برای انسان، عقب‌گرد بسیار دارد. تو به اندازه‌ی نیت خود ارزشمندی یکی از علائمی که انسان بفهمد، در ذات می‌باشد یا نه، این است که ببیند از مشکلات دیگران، شاد می‌شود یا نه. آرزوهای ما در مورد دیگران، قیمت و ارزش ما را تعیین می‌کنند. حسادت به دیگران، یکی از عوامل بسته شدن روزی‌هاست و بیماری‌های جسمی و روحی زیاد و عذاب آخرتی فراوان ایجاد می‌کند. امام علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مَن حَسُنَت نِیَّتُهُ كَثُرَت مَثُوبَتُهُ، وَ طابَتْ عیشَتُهُ وَوَجَبَتْ مَوَدَّتُهُ؛ هر کس نیتش، نیکو باشد. هم پاداش فراوان نصیبش می‌گردد، هم زندگی‌اش خوش می‌شود و هم محبوبیت ذاتی‌ای پیدا می‌کند که دیگران نمی‌توانند او را دوست نداشته باشند. وقتی نیت، بد شود روح بیمار می‌شود و تعادل انسان به هم می‌ریزد که اولاً انسان از خدا دور می‌شود که این امر سبب بروز مصائب و مشکلات فراوان می‌گردد و طیب عیش از زندگی‌اش خارج می‌شود و ثانیاً شخص، محبوبیت خود را از دست می‌دهد. انسان بد نیّت، اولین ضربه را به خودش می‌زند چون با ناپاکی درونش، خودش را نابود می‌کند و دچار خودزنی می‌گردد. این قاعده‌ی خلقت است و اجتناب ناپذیر است. وقتی کسی درون خودش را درست کند، اتفاقات بیرونی خوبی برایش خواهد افتاد. یکی از نصایح آقای دولابی این بود که هر چه هست در درون خودت است. تمام اتفاقات بیرونی را قلب ما رقم می‌زند. این دل ماست که روزی‌ها را جذب می‌کند. کسی که روح ضعیفی دارد، از بیرون آسیب می‌بیند. اگر روح، ایمان داشته باشد، مصرف کننده باشد، حسن نیت داشته باشد، فعال باشد و به جای آنکه مشغول خودش باشد،‌ به دیگران برسد، رفته رفته خیر و برکت و شادی و نشاط و محبوبیت پیدا می‌کند. خداوند نظام خلقت را این گونه قرار داده که اگر کسی ایمان بیاورد و خروجی صالح داشته باشد، خود به خود،‌ به محبوبیت می رسد. ممکن است فردی از لحاظ مالی ضعیف باشد و توان کمک به کسی هم نداشته باشد (خروجی چندانی نداشته باشد) ولی چون روحش ذاتاً آرام و خوش نیک و پاک است، مقایسه و غرور و بدجنسی به سراغش نمی‌آید و خود به خود، محبوب واقع می‌شود. هر کس با نیتی که دارد، خودش شرایط جذب و یا عدم جذب غیب و خیرات را برای خودش فراهم می‌کند. این عالم، عالم دقیقی است و تمام اتفاقات آن برطبق قوانین ریاضی است و چیزی به نام شانس و خوش اقبالی وجود ندارد. اگر می‌خواهی به آرزوهایت برسی، منیت و باطن خود را درست کن. به جای آنکه مرتب برای موفقیت، فعالیت بیرونی انجام دهی، فعالیت درونی انجام بده. تمام انسانهای بزرگ، افراد خوش‌نیتی بوده اند. وقتی به خاطر بخشهای پایینی، بخش فوق عقلانی را تعطیل می‌کنیم. (مثلاً مستحبات را به خاطر تحصیل، کنار می‌گذاریم) در همان بخش‌ها، به موفقیت واقعی دست نمی‌یابیم چون به محض قطع ارتباط با آسمان، مشکلات و گرفتاری ها، شروع می‌شود. اکثر انسان ها، ساعت های زیادی را صرف پرداختن به بخش های پایینی می‌کنند ولی برای تغذیه‌ی بخش فوق عقلانی، وقت نمی‌گذارند و آن را واجب و ضروری نمی‌دانند. در حقیقت علت تمام گرفتاری ها و مشکلاتمان، عدم مدیریت زمان، و نادیده گرفتن و بی‌حرمتی به اصلی‌ترین بخش وجودی یعنی بخش فوق عقلانی و انسانی است. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «جَمیلُ النِّیَّةِ سَبَبٌ لِبُلوغِ الاُمنِیَّةِ؛ نیت زیبا، سبب رسیدن به آرزوهاست». بنابراین دلت را صاف کن و نیت خود را پاک کن، به هرکجا که بخواهی می‌رسی. کلام پدر آسمانی مان، به قدری زیبا و تأثیرگذار است که انسان از داشتن چنین پدری و چنین خانواده‌ای، تا ابد سرمست می‌شود. اگر هر کدام از این فرمایشات گهربار را در زندگی به کار ببریم، از همه چیز و همه کس، بی‌نیاز خواهیم شد. «والحمدلله رب العالمین»   مطالب بیشتر: پای درس استاد مجموعه سخنرانی های استاد محمد شجاعی مجموعه کتابهای استاد محمد شجاعی

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 4823
زمان انتشار: 5 آوریل 2016
| | | |
آخر، به آغوش تو متولد خواهم شد!

مهارتهای زندگی (35) ؛ 86/7/7، از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی

آخر، به آغوش تو متولد خواهم شد!

هر کسی به آن چیزی که خدا به او داده است راضی نباشد، با حسرت نسبت به امور دنیا ، به سختی و جان کندن می افتد (یعنی هرگز آرامش نخواهد داشت)...

به گزارش منتظران منجی «عج»، در جلسه 35 «مهارتهای زندگی » ، مورخ 86/7/7 استاد محمد شجاعی به ادامه بحث پرداختند که شرح آن در زیر می آید:    در بخش گذشته به توصیه هایی از ائمه اطهار در مورد چشم و هم چشمی و رقابت اشاره کردیم. در ادامه بحث به بیاناتی ازامام جعفر صادق (ع) که از قول نبی اکرم (ص) بیان کرده است، می پردازیم: هر کسی به آن چیزی که خدا به او داده است راضی نباشد، با حسرت نسبت به امور دنیا ، به سختی و جان کندن می افتد (یعنی هرگز آرامش نخواهد داشت)...  و آن کسی که چشمش به داشته های مردم باشد، اندوهش فراوان شده و سوز درونش فروکش نخواهد کرد و آرام نخواهد یافت و هر کس که نعمتهای خدای بزرگ را جز در خوراکی، پوشیدنی و نوشیدنی نیابد، عملش اندک و عذابش نزدیک است.   بسیاری از افراد هستند که می توانند با داشته ها و نعمتهایی که خداوند تبارک و تعالی به آنها داده است شاد و راضی باشند، و در زندگی خود به آرامش حقیقی برسند، اما در تمام طول زندگی حسرت داشته های دیگران را میخورند ؛ یک چنین انسانهایی چطور می توانند دنیایی آرام و شاد داشته باشد ؟؟؟   انسانی که الطاف خداوندرا تنها در کمالات جمادی ، گیاهی و حیوانی ببیند و از هر گونه تلاش و کوششی برای دست یافتن به کمالات فوق عقلی مضایغه نماید ؛ این شخص اگر مسلمان هم باشد ، مسلمانی و دینداری اش هم از این دریچه خواهد بود .   انسانها در طول زندگی باید از ائمه و بزرگان دین، مسائل معنوی را خواستار باشند ، به عنوان مثال بنده از خداوند و ائمه بخواهد که اگر حس حسادت در او فروکش کند ، فلان عبادت را انجام می دهد .   متأسفانه !!! حیطه نذرها ، دعاها و حاجتهای ما به سمت کمالات جمادی ، گیاهی و حیوانی سوق پیدا کرده است و کمتر برای کمالات فوق عقلی و انسانی دست به آسمان بر خواهیم داشت .‼️   مقصود و هدف حضرت از این حدیث گرانبها در واقع این بوده است که انسانها هیچ گاه از شبیه نبودن به خدا و آماده نبودن برای بهشت احساس ناراحتی و عجز نمی کنند .‼️ راستی!!! منظور از این آماده بودن برای بهشت چیست ؟ به این معناست که هرگاه به یاد مرگ می افتد ، قند در دل انسان آب شده و بسیار خوشحال باشد از این تولد دوباره .   (( وفات)) وفات یعنی انسان از رحم دنیا، به مکانی که بی نهایت زیباتر ، کامل تر و پیچیده تر منتقل می گردد . پس !! انسانی که در زندگی دنیایی اش به سمت کمالات انسانی رفته و خود را شبیه به خدا ساخته ... و در این کمالات به رقابت و چشم و هم چشمی پرداخته ، هرگز در هنگام مرگ ناراحت و غصه دار نخواهد بود، بلکه کاملا شاد است و اگر در دنیا طول عمر را هم از خدا طلب کرده باشد به این دلیل بوده که خواسته کیفیت آن دنیایش را بالا ببرد . حضرت امیرالمؤمنین علی ( ع ) در نهج البلاغه خود این گونه می فرمایند که؛  من به مرگ مأنوس تر هستم از یک طفل شیر خوار به پستان مادرش .   مطالب بیشتر: پای درس استاد مجموعه سخنرانی های استاد محمد شجاعی مجموعه کتابهای استاد محمد شجاعی

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 4082
1 دسامبر 2015
| | |
پرسش 15.
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 2395
زمان انتشار: 14 آوریل 2015
| |
بدترین مرگ دامنگیر چه کسی است؟

آفتی به نام زخم زبان؛

بدترین مرگ دامنگیر چه کسی است؟

هیچ انسانی رویاروی مومنی به او طعنه نمی‌زند، جز این‌که به بدترین مرگ می‌میرد.  آزردن مؤمن با حرفهاى نیش دار و زننده، زخم زبان نامیده مى شود که شخص سعى مى کند شکست ها و ضعفهاى دیگرى را به رخ او بکشد و با اینکار قلبش را مى آزارد. بجاست که انسان درصدد دلجویى دیگران باشد و اگر در زندگى براى آنها شکست هایى پیش آمده، سعى کند با سخنان خود مرهم بر زخم دلشان نهد، نه اینکه آنان را مستوجب و مستحق آن پیشامدها و خسارت ها بداند و با زخم زبان دلشان را ریش سازد. بدترین مرگ در انتظار چه کسی است؟ خداوند در قرآن کریم می فرمایند: «قولوا لِلنّاسِ حُسْنا» با مردم به زبان خوش سخن بگویید.(1) نکوهش زخم زبان در روایات آنچه ما در روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام مشاهده می‌کنیم از جمله سفارش‏هایی که شده در رابطه با یک زندگی مسالمت‌آمیز و در کنار هم زیستن این است که انسانها از هر نوع پرخاش، زخم زبان زدن، هر نوع تعبیراتی که در شأن یک انسان نیست، پرهیز شده است. انسان گل سر سبد عالم هستی و دارای ویژگی های ممتازی است که این ویژگیها تا جایی وجود دارد که زبان خوش کاربرد دارد قاعدتاً نباید نیازی باشد انسان متوسل شود برای پیشبرد اهداف نفسانی خودش به طعنه زدن، زخم زبان زدن به دیگران؛ چون به قول آن شاعر گفت که: «جراحات السّنان لها التیام و لا یلتام ما جرح اللّسان»؛ جراحت هایی که از طریق شمشیر و نیزه و امثال ذلک بر بدن انسان آشکار می شود اینها التیام پیدا می‌کند بالاخره زخم است و مرحم و دارو می گذارند و گذر زمان التیام بخش این زخم هاست ولی زخم زبان التیام نمی یابد. امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «فى قَوْلِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحْسَنَ مَا تُحبّونَ أنْ یُقالَ لَکُمْ، فَاِنَّ اللّه‏َ عزَّوَجلَّ یُبْغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلىَ الْمُؤمِنین، اَلفاحِشَ الْمُتَفَّحِشَ السّائَلَ الْمُلْحِفَ، وَ یُحِبُّ الحَیّى الْحَلیمَ اَ لْعفیفَ الْمُتعَفِّـفَ» درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: بهترین سخنى که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید، چرا که خداوند، لعنت کننده، دشنام دهنده، زخم زبان زن بر مۆمنان، زشت گفتار، بد زبان و گداى سمج را دشمن مى دارد. (2) جواب‌های سربالا و سرزنش‌آمیز دلیل بر پرعقده بودن و عصبیت پاسخ دهنده است و ناشی از آن است که وی شیوه برقراری ارتباط را نمی‌داند. واکنش‌های کلامی که با تعمق و منطقی و بدون حب و بغض باشد. قطعا ارتباط بهتری را رقم می‌‌زند و موجب پایداری زندگی می‌شود. امام حسین (علیه السلام) می فرمایند: «إِنَّ لِسانَ ابنَ آدَمَ یُشرِفُ کُلَّ یَومٍ عَلى جَوارِحِهِ فَیَقولُ: کَیفَ أَصبَحتُم؟ فَیَقولونَ: بِخَیرٍ إِن تَرَکتَنا! وَیَقولونَ: اَللّه  اللّه  فینا! وَ یُناشِدونَهُ وَ یَقولونَ: إِنَّما نُثابُ بِکَ وَ نُعاقَبُ بِکَ» زبان آدمیزاد، هر روز به اعضاى او نزدیک مى شود و مى گوید: چگونه اید؟ آنها مى گویند: اگر تو ما را به خودمان واگذارى، خوب هستیم و مى گویند: از خدا بترس و کارى به ما نداشته باش: و او را سوگند مى دهند و مى گویند: ما فقط به واسطه تو پاداش مى یابیم و به واسطه تو، مجازات مى شویم.(3) در مهارت‌های ارتباطی وقتی شخصی می‌داند که چگونه صحبت کند، از زخم زبان استفاده نمی‌کند و پیامدهای گفتار خود را در نظر می‌گیرد. انسان‌های عصبی که آستانه تحمل کمتری دارند، عموما متهم به این مساله هستند که زخم و نیش زبان بیشتری دارند. جواب‌های سربالا و سرزنش‌آمیز دلیل بر پرعقده بودن و عصبیت پاسخ دهنده است و ناشی از آن است که وی شیوه برقراری ارتباط را نمی‌داند. واکنش‌های کلامی که با تعمق و منطقی و بدون حب و بغض باشد. قطعا ارتباط بهتری را رقم می‌‌زند و موجب پایداری زندگی می‌شود. امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ و َشَرٍّ فَیَنبَغى لِلمُومِنِ أَن یَختِمَ عَلى لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛ براستى که این زبان کلید همه خوبیها و بدیهاست پس سزاوار است که مومن بر زبان خود مهر زند، همان گونه که بر (کیسه) طلا و نقره خود مُهر مى زند.(4) حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند: «حَدُّ اللِّسانِ أَمْضى مِنْ حَدِّ السَّنانِ» تیزى و برندگى زبان از تیزى نیزه بیشتر است.(5) بدترین مرگ در انتظار چه کسی است؟ چرا زخم زبان میزنیم؟ منشأ نیش دار بودن سخن، عداوت و کینه توزى و گاهى حسادت است که طعنه زن را وا مى دارد که وقتى با دیگرى حرف مى زند سخنانش نیش دار و گزنده باشد. ممکن است ظاهر سخن و محتواى آن حق باشد، اما آن را به صورت گزنده و زننده بیان مى کند که موجب رنجش و ناراحتى طرف مى شود. وقتى با دیگرى مباحثه مى کند، اگر طرف در ارائه مطلب اشتباه کند، مى تواند آن را با زبان نرم به او تفهیم کند که فلان عبارت را درست نخواندى و فلان مطلب را درست بیان نکردى؛ اما گاهى در لفافه اى گزنده و با نیش زبان به او تفهیم مى کند. اگر انسان در پى توجه دادن دیگرى به اشتباه و عیبش باشد، باید به زبانى بگوید که در او اثر کند و به گونه اى به او تفهیم کند که بپذیرد و سر لج نیفتد، نه اینکه باعث گردد او بر اشتباهش پافشارى کند و علاوه بر اشتباه اوّل، بر اثر لجاجت، اشتباه دوم را نیز مرتکب شود که در نتیجه شیوه نادرستِ بیان اشتباه و نقص، در سراشیبى جهل و لجاجت بیفتد و اصلاحش دشوار گردد. برخى در مقام امر به معروف و نهى از منکر طورى رفتار مى کنند که نه تنها طرف را اصلاح نمى کنند و به معروف نمى کشانند، بلکه با شیوه بد نصیحتگرى و چه بسا با ملامت و سرزنش و گاه تکرار ملامت و سرزنش، او را به منکر دیگرى نیز وا مى دارند، از این رو حضرت على(علیه السلام) مى فرمایند: «إِیّاکَ أَ نْ تُعاتِبَ فَیَعْظُمَ الذَّنْبُ وَیَهُونَ الْعَتْبُ» از ملامت و سرزنش بپرهیز که گناه را بزرگ جلوه مى دهد و ملامت را بى اثر مى سازد.(6) یا در نکوهش افراد و تکرار ملامت و سرزنش مى فرمایند: «أَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ یَشُبُّ نیرانَ اللِّجاجِ» زیاده روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعله ور مى کند.(7) همچنین می فرمایند: «إِیّاکَ أَنْ تُکَرِرَ الْعَتْبَ فَإِنَّ ذلِکَ یُغرى بِالذَّنْبِ وَیُهَوِّنُ بِالْعَتْبِ» از توبیخ مکرر پرهیز کن، چه آنکه تکرار سرزنش گناهکار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مى کند، بعلاوه ملامت را پست و بى اثر مى سازد.(8) امام باقر (علیه السلام): «فى قَوْلِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحْسَنَ مَا تُحبّونَ أنْیُقالَ لَکُمْ، فَاِنَّ اللّه َ عزَّوَجلَّ یُبْغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلىَ الْمُؤمِنین، اَلفاحِشَالْمُتَفَّحِشَ السّائَلَ الْمُلْحِفَ، وَ یُحِبُّ الحَیّى الْحَلیمَ اَ لْعفیفَ الْمُتعَفِّـفَ» درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: بهترینسخنى که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید، چرا که خداوند،لعنت کننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج رادشمن مى دارد و با حیا و بردبار و عفیفِ پارسا را دوست دارد.(9) اقسام زخم زبان زخم زبان با عیب‌های واقعی گاه چیزی که با آن به‌ دیگری طعنه زده می‌شود، از عیب‌های واقعی او است که دست آویز طعنه زننده قرار می‌گیرد. او در موقعیت‌های گوناگون، عیب و کاستی شخص را همانند زهری بر کام جانش ریخته، او را می‌آزارد. در این‌حال،گاه عیب‌ها در حضور دیگران و گاه بدون حضور ایشان گفته می‌شود که در صورت حضور دیگران و پنهان بودن عیب، طعنه زننده، افزون بر آفت طعنه، به آفت افشای سرّ، نیز گرفتار شده است. زخم زبان با عیب‌های پنداری استفاده از چیزی که در واقع عیب نبوده، ولی کاستی و عیب پنداشته می‌شود،از اقسام زخم زبان به‌شمار می‌رود. چه بسیار افراد گمراهی که بر خوبان، به علت داشتن عقاید صحیح، و یا داشتن حجاب، طعنه می‌زنند و ایشان را می‌رنجانند. فرجام زخم زبان صفات زشت و ناپسند درونی، کینه و دشمنی و حسادت و حتی عادت، عوامل پیدایش این رفتار زننده در انسان هستند که پیامدهای ناخوشایند و ناپسندی در پی دارد: مرگ بد امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: هیچ انسانی رویاروی مومنی به او طعنه نمی‌زند، جز این‌که به بدترین مرگ می‌میرد، و سزاوار است که به‌خیر باز نگردد.(10) مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این روایت می‌نویسد: منظور از«بدترین مرگ» یا به‌ اعتبار دنیا است، همانند غرق شدن، سوختن، خورده شدن به‌ وسیله حیوانات درنده و… یا به‌اعتبار آخرت است. همانند مرگ بر گناهان، بدون آن‌که شخص توبه کرده باشد.(11) نفرت و دشمنی خدا، محروم شدن از بهشت، استحقاق لعن و… از پیامدهای زخم زبان است که در مضامین روایی به‌ آنها اشاره شده است.(12) پس وقتى مى خواهید ضعف کسى را به او یادآور شوید با خوشرویى و مهربانى و دلسوزى با او روبرو شوید، نه اینکه زبانتان به مانند عقرب، نیش داشته باشد. به گونه اى سخن بگویید که آن شخص درصدد جبران ضعف خود برآید والا اگر به او بگویید تو اشتباه کردى، نمى فهمى و سخنانى از این قبیل، طبیعى است که خوشش نمى آید و ناراحت مى گردد، چه اینکه اگر ما خودمان را جاى او بگذاریم، وقتى با آن لحن زننده با ما سخن بگویند آیا ناراحت نمى شویم؟ هر انسانى وقتى با او نسنجیده سخن بگویند، به او توهین کنند و یا با درشتى با او سخن گویند ناراحت مى شود و برخورد مشابه آن از خود نشان مى دهد، مگر اینکه از چنان تقوایى برخوردار باشد که بزرگوارانه سکوت کند و جواب ندهد. پس وقتى ما برخورد ناشایسته و درشتى را نمى پسندیم چگونه توقع داریم با سخنان نیش دار دیگرى را وادار به اصلاح کنیم. ما در همه حال باید در اندیشه نیکى و خوبى به دیگران باشیم و سخن و رفتارمان بیانگر اخلاق نیکوى انسانى باشد که بدان متصف شده ایم. پی نوشت ها: 1 - سوره بقره، آیه ۸۳. 2 - امالى صدوق، ص 326. 3 - بحارالأنوار، ج71، ص278، ح14. 4 - تحف العقول، ص 298. 5 - غررالحکم، ص 382. 6 - بحارالانوار، ج 77، ص 216. 7 - همان، ص 232. 8 - غررالحکم، ص 278. 9 - امالى صدوق، ص ۳۲۶. 10 - کافی،ص۳۶۱،ح.۹. 11 - بحار الانوار،ج۷۲،ص۱۶۷ 12 - ر.ک اخلاق الهی،آیة الله مجتبی تهرانی،ص۱۵۹-۱۵۲

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed