www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11477
زمان انتشار: 13 ژانویه 2020
| | |
کتاب کار با موضوع «حسادت» منتشر شد 

کتاب کار با موضوع «حسادت» منتشر شد 

کتاب کار حسادت مجموعه سیزدهم از مجموعه کتابهای کار  است که به تازگی منتشر شد. از جمله ویژگی های کتاب کار، شیوه ای نوین برای بازخوانی و تمرین های فردی، ارائه چکیده مباحث برای مرور دروس، امکان تنظیم برنامه ریزی آموزشی براساس یادداشت برداری شخصی می باشد.

در مقدمه این کتاب می خوانیم: یكى از مسائل موجود در زندگى و روابط اجتماعى، پدیده «حسادت ورزى» است كه مشكلات فراوانى را به بار مى آورد و به جهت اهمیتى كه دارد، مورد توجه ویژه دین پژوهان و روان شناسان قرار گرفته است. خداوند در قرآن کریم بارها به موضوع حسد و آینده ننگین آن اشاره کرده است و روانشناسان نیز در سال های اخیر به زیان های حسادت پی برده و از آن به عنوان یک اختلال نام برده اند که باید در جهت درمان آن کوشید.  به فرمایش معصومین، حسادت ریشه کفر و ریشه بسیاری از بیماری‌های جسمی و روحی است. در واقع حسادت سرطان روح است که اگر انسان به داد خودش نرسد و نتواند در همین دنیا با آتش مبارزه، با آتش ریاضت، با آتش مهربانی و با آتش خیرخواهی خودش را درمان کند و ریشه اش را در وجودش از بین ببرید، با آتش جهنم باید درمانش کند.  اینکه حسادت چیست، چرا انسان حسود می شود، حسادت چه پیامدهای منفی دارد، چگونه حسادت را درمان کنیم، چه رابطه بین حسادت و کفر وجود دارد و... از مهمترین مباحث سی دی "حسادت" است. برای پاسخ به این سوالات می توانید با مطالعه کتاب کار "حسادت" از سلسله مباحث دینی و تربیتی" استاد محمّد شجاعی" بهره مند شوید.   این کتاب، توصیه شده توسط استاد محمد شجاعی  همراه با متن دست نویس استاد برای تهیه این کتابها به فروشگاه مؤسسه منتظران منجی عج به آدرس زیر مراجعه نمایید. استان تهران - شهر ری - میدان حضرت عبدالعظیم - خیابان قم نرسیده به میدان فرمانداری - خیابان شهید کاشانی کوچه شهید سید برزگر - پلاک 13 تلفـن تـمـاس : 55972450-021

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 11368
زمان انتشار: 27 نوامبر 2019
| |
حلم در برابر ناسزاگویی

حلم، جلسه 2، 79/10/29

حلم در برابر ناسزاگویی

در بررسی روایت عنوان بصری رسیدیم به دستورالعمل امام علیه السلام در مورد حلم که فرمودند: « فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً (فَقُلْ لَهُ) إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً = اگر كسي به شما گفت كه اگر يكي بگويي 10 تا مي‌شنوي، شما به او بگوييد كه اگر 10 تا بگويي يكي هم نمي‌شنوي.

اساساً بدگویی‌ها، تهمت‌ها، فشارها، ‌جسارت‌ها و بی‌ادبی‌ها معمولاً این‌طور است كه به فطرت تعلق نمی‌گیرد، بلكه به طبیعت تعلق می‌گیرد. ما در زندگی اهل بیت علیهم‌السلام هم زیاد داشتیم كه جسارت‌های زیادی به آن‌ها می‌كردند و این‌ها یا با سكوت یا تغافل و تجاهل، از مسئله عبور می‌كردند. گاهی می‌شد كه بعضی از افراد فحش‌های بسیار تند و ركیك به حضرت می‌دادند و حضرت جواب می‌داد: برو كه دیگر نبینمت. نهایت حرفی كه می‌زدند این بود و خود حضرت هم دارند «رب كلام جوابه السكوت= بسیاری از كلمات و چیزهایی كه انسان می‌شنود، جوابش سكوت است». این فرهنگ طبیعت است كه می‌گوید اگر هركس یک حرفی بزند، جوابش هم حرف است. حرف جواب حرف است. اما در فرهنگ فطرت، یعنی در فرهنگ انسانیت این‌طوری نیست كه حرف جواب حرف باشد واگر کسی یكی بگوید 10 تا بشنود. البته گاهی اگر انسان بنابر مصالحی لازم باشد که جواب بدهد، باید مثل خودش جواب دهد بیشتر نه. در قرآن این قاعده زیاد تكرار شده است. قرآن می‌فرماید: مواظب باشید وقتی می‌خواهید جواب ظلم دیگران را بدهید و یا انتقام بگیرید، از حد تجاوز نكنید. حدود باید رعایت شود، اساساً حدود برای تربیت ما گذاشته شده است كه با این حدود، ما تربیت شویم. بردباری و حلم با به کار بردن عفو و بخشش در قسمت دوم می‌فرماید: «وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَكَ = اگر كسی به تو فحش داد و ناسزا گفت، جواب این است كه به او بگویی اگر آن‌چه كه تو به من می‌گویی راست باشد، من از خدا می‌خواهم كه مرا ببخشد؛ اما اگر دروغ باشد من از خدا می‌خواهم كه تو را ببخشد.» این می‌شود «حلم». نمونه خوب آن در شخصیت بسیار برجسته‌ای مثل مالک ‌اشتر سردار لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام است. وقتی مالك در مسیری که می رفته به او جسارت می‌كنند، هیچ نمی‌گوید و می رود. هنگامی که شخص مالك را می‌شناسد، می‌ترسد و دنبال مالک راه می افتد و او را در حال نماز خواندن می یابد. به دست و پای مالک می‌افتد و عذرخواهی می کند. مالك می‌گوید من آمده‌ام از خدا بخواهم از گناه تو بگذرد. این روحیه یك انسان فطرت‌گرا است. حلم در فرهنگ فطرت در فرهنگ فطرت، كینه، عقده، قهر کردن، كوتاه نیامدن، نداشتن روحیه معذرت خواهی، لبخند نزدن، جبران نكردن وجود ندارد. این ها در فرهنگ طبیعت و حیوانیت است. زیرا فطرت، انتساب خود را به خداوند تبارک و تعالی می داند و هرگز در برابر فحاشی و جسارت و بی‌ادبی و یا علی الظاهر تحقیرهایی كه نسبت به او صورت می‌گیرد، خود را كوچك نمی‌بیند كه احساس حقارت بکند. بخش عظیمی از مشکلات روانی افراد، عقده هایی است كه در اجتماع می‌گیرند. آن‌جایی انسان عقده می‌كند و كینه به دل می‌گیرد و نمی‌تواند از طرف مقابل بگذرد كه خودش را له شده می‌بیند، به خودش می‌گوید من خیلی در این برخورد له شدم و شخصیت من لگدمال شد. این حس به این خاطر است كه خودش را نمی‌شناسد و با ناخود انس گرفته‌است، در صورتی که خود اصلی، همان فطرت است که انتساب به الله دارد. از مهرت ای خورشید جان / چون ذره‌ام هر سو روان / مجذوب حسن دیگران / ای ماه خوبان نیستم من اگر واقعاً ایمان به «لااله الا الله» بیاورم، به قدری بزرگ می شوم كه فقط خدا لیاقت مرا دارد و نه كسی دیگر و چیز دیگر. خداوند تبارک و تعالی در حدیث قدسی می‌فرماید: لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ = زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارند، ولی قلب بنده مؤمن من گنجایش مرا دارد.» نیازی نیست که ما سید هاشم حداد باشیم و به این تفکیک برسیم تا متوجه شویم که ما یک خودی داریم که نورانی و عالی است و خودِ دیگری داریم که تاریک است. همین که آن را بفهمیم و ایمان بیاوریم کافی است. فطرت قوی انسان را از خودگم گشتگی نجات می دهد  وقتی شخصیت من یك شخصیت الهی است و عزت من از خدا گرفته شده، پس من عزیزم، چون خدا عزیز است. من نفخه ی او هستم. حال هر كسی به من فحش بدهد، جسارت كند، بی‌ادبی كند، كوچك نمی‌شوم. اگر خودم را بشناسم عقده نمی‌كنم. وقتی انسان دچار خودگمگشتگی و خودفراموشی می‌شود و خود حقیقی خود را از دست می‌دهد، با خود طبیعی می‌خواهد در این جامعه زندگی كند، سر هر چیز تشنج ایجاد می کند. هر چیزی او را می‌تواند زمین بزند. مانند شیشه‌ای كه روی سنگلاخ ‌می‌غلطد، هر ضربه‌ای می‌تواند او را بشكند و از بین ببرد. چون خود را به مكان و وادی امن نیاورده. مثلاً شخص به خاطر كنكور خودكشی می‌کند. وقتی فطرت قوی می‌شود انسان آن‌قدر عزیز است كه اگر كسی او را تحویل نگرفت، انسان كوچك نمی‌شود. بنابراین، به این فرمایش حضرت علی علیه‌السلام بیشتر پی می‌بریم:« إِلَهِی كَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً = برایم همین عزت بس كه بندة تو هستم» «وَ كَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِی رَبّاً = این افتخار برای من کافی است كه تو پروردگار من هستی.» حالا فلان کس تحویلت نگرفت، مهم نیست. مهم این است که خدا تحویلت بگیرد. خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید: « هروقت فهمیدید من مُردَم، ناراحت شوید» من كه نمرده ام، من هستم. به قول یكی از بزرگان می‌فرمود: این اسم «هو الحی القیوم» یك مژده است،. یعنی این محبوب تو، حی و قیوم است، هم زنده است و هم پایدار و هرگز به او آسیبی نمی‌رسد. دیگر خوشحال باشیم كه محبوب ما با تمام كمالاتش بطور همیشگی هست. این‌ها چیزهایی است كه فقط فطرت آن را می فهمد و از آن‌ لذت می برد. طبیعت اصلاً نه تنها آن را نمی فهمد، بلكه وقتی اسم آن هم می‌آید متنفر می‌شود. انسان اگر عندالهی شد، دیگر از زمان و مكان نجات پیدا كرده است. هم از آینده نجات پیدا می‌كند یعنی از حمله‌های مقابل شیطان، و هم از گذشته نجات پیدا می کند؛ چون حزب‌الهی شده است. وقتی حزب الهی شد، عند الهی است. قلب چنین کسی به وادی امن می رود. وقتی رفتی در وادی امن، آن می شود که حافظ گفت: « نگار می فروشم عشوه‌ای داد/ که ایمن گشتم از مکر زمانه». یعنی با یك جلوه ی خدا، انسان دیگر ایمن می‌شود و دیگر هیچ‌كس نمی‌تواند او را بترساند و تحقیر كند. فطرت گرا، تحقیرپذیر نیست شخصیت کسی که فطرت گرا است تحقیرپذیر نیست. هر بلایی سر او بیاوری تكه‌تكه‌اش هم كه بكنی در اوج عزت است. این را طبیعت‌گرا هم می‌فهمد. می‌فهمد كه این عظمت دارد و آن خوار است و كوچك است. معاویه وقتی از علی علیه‌السلام گزارش می‌دهد، می‌فهمد كه خودش پست است و علی خیلی بزرگ است. طلحه و زبیر وقتی با علی علیه‌السلام درگیر می‌شوند، می‌فهمند كه علی علیه‌السلام خیلی اوج دارد و آن‌ها پست هستند. اتفاقاً یكی از نقاط مهم حسادت و كینه كه در بین افراد به‌وجود می‌آید این‌جاست. در حسادت است که شخص در مقابل افراد بزرگ، احساس كوچكی می‌كند. آن لحظه ای که حسادت به سراغتان آمد و رابطه شما با یک نفر درحال خراب شدن است، مطمئن باشید خود حقیقی تان را از دست داده اید. برای این که این کنار برود، زود یادتان بیفتد که: «انا لله و انا الیه راجعون». در مصائب هم مؤمن برای همین قاطی نمی‌كند. «الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون= مومنان کسانی هستند که وقتی با مصیبتی برخورد کنند می گویند ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم». مومن محکم است و مصیبت نمی تواند به او صدمه بزند. نمی تواند خود حقیقی اش را از او بكند و یك خود قلابی جای آن بنشاند. هرگاه سایه شوم حسادت كه عذاب‌های عظیمی در آخرت دارد، سراغمان آمد، باید حواسمان باشد كه بین خود و ناخودمان اشتباه شده است. زود برگردیم و با دو ركعت نماز در اوج عزت بنشینیم. تو وقتی می‌توانی دو ركعت نماز بخوانی و بنشینی پیش خدا، تو وقتی می‌توانی با خدا و قرآن رفیق باشی، پس چیزی كم نداری كه یك دفعه دچار حسادت شوی. این قدرت به‌وجود نمی‌آید، مگر این‌كه انسان خود حقیقی‌اش را پیدا كند. وقتی انسان این گونه قدرت پیدا می کند، به فرمایش امام صادق علیه السلام عمل می کند که هر وقت کسی به او فحش می دهد می‌گوید: اگر حق با تو است، خدا من را ببخشد، اگر حق با من است، خدا تو را ببخشد. من وقتی با خدا هستم، همه چیز دارم، «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». اگر کسی به من فحش داد من عقده نمی کنم که بخواهم با یک فحش متقابل، آتش دلم را خاموش کنم. برای همین بزرگان راحت می توانند عفو کنند و دشمنان خود را ببخشند. برای همین داشتن روحیه ی گذشت است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وقتی وارد مکه می شوند، یکی از سربازهایش داد می زند امروز روز انتقام است، حضرت فرمود نه. «الیوم، یوم المرحمه= امروز روز رحمت است. » گاهی اتفاقی می‌افتد که تفکیک خود حقیقی و طبیعی سخت می‌شود انسان همیشه باید فکر و اندیشه کند. زیرا گاهی حوادثی اتفاق می‌افتد که باعث می‌شوند، «دو خودِ فطری و طبیعی» با هم مخلوط شده و تفکیک شان سخت شود. در این لحظه نباید تصمیمی گرفت و عصبانی شد. وقتی دشمن به صورت علی علیه السلام آب دهان می اندازد، حضرت بلند می شود و از کشتن او صرف نظر می کند و بعد از اینکه خشمش فرو می‌نشیند، بر می‌گردد و دشمن را می‌کشد. با خشم این کار را نمی‌کند، چون خدا می‌خواهد که سرش بریده شود، پس به خاطر خدا سر او را می‌برد. این که علی علیه السلام بلند می‌شود، یعنی انسان احتیاج به اندیشه و فکر دارد. انسان باید مواظب باشد. زیرا بعضی افراد گاهی در حوادثی، این دوتا خود را باهم قاطی می‌کنند. در آن لحظه تصمیم نگیر و عصبانی نشو. زود فکر کن و یک جابه جایی انجام بده و فقط با یاد خدا این دو را تفکیک کن و سرجای خود بنشان. با دو رکعت نماز، روزه، مسجد، زیارتگاه، یک دور تسبیح، نگاه به عکس یکی از اولیاء یا یک آدم پیروز میدان، قوی و قهرمان، دوباره قدرت بگیر. با نگاه کردن به عکس یک قهرمان از او مردانگی و قدرت یاد می گیری، نه عکس های آدم های ضعیف که همه شکست خورده ی طبیعت هستند. تا به این ها نگاه کنیم، ضعیف می شویم و هیچ قدرتی در ما ایجاد نمی کنند. قدرت بدنی جزء كمالات گیاهی است. حتی كمال حیوانی هم نیست، كمال گیاهی و خیلی كوچك است و  نمی‌تواند به فطرت، قدرت بدهد. حلم در روابط الهی در معرفت نفس گفتیم که انسان مساوی با معشوقش است. انسان مساوی با اندیشه‌اش است. بحث حلم در روابط شخصی است. در روابط الهی این‌گونه نیست. شهید مطهری درمورد یكی از بزرگان نقل می کند: به او گفتیم که آقا ما غیبت شما را كردیم. او گفت: اگر به من از جهت روحانیتم غیبت كردید که وای به حال شما. اما اگر به جهت خودم غیبتم را کردید، حلال. البته اگر كسی تكبر دارد، باید پوزه‌اش را به خاك مالید و كوتاه نیامد. تشخیص هم خیلی راحت است. یک موقع است که اگر کوتاه نیایی، خیلی چیزهای دیگر بهم می ریزد، پس باید کوتاه نیایی. باید خون بدهی. ضرورت خون دادن در جبهه ی فطرت برای این است که ابهتِ جبهه ی طبیعت بریزد. باید بایستی و سیلی بخوری. تو را به خاک و خون بکشانند و لهت کنند تا عظمت طبیعت ریخته شود. یک جایی باید بایستی و بخوری، اما جای دیگری اگر بایستی و بخوری اساس به هم می خورد، پس باید تقیه کنی. باید سکوت کنی و عقب بکشی. باید بیایی و تجدید قوا کنی. جواب بدی را با بدی نده در مورد سوم هم حضرت در حدیث «عنوان بصری» فرمود: «وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ اَلرِّعَاءِ اَلْخَبَرَ= اگر کسی تو را تهدید به فحش کرد، تو به او وعده خیرخواهی و رعایت بده.» اگر گفت: فحشت می‌دهم. بگو: نه، ما تو را دوست داریم، رعایتت را می‌کنیم. بزرگان هم این گونه بودند. وقتی یک نفر با آن ها این گونه برخورد می‌کرد، اساساً موضوع را عوض می‌کردند. طرف به پدر و مادر امام حسن مجتبی علیه‌السلام فحش داد. حضرت می‌گوید: چرا عصبانی هستی؟ تشنه هستی، سیرابت کنم. گرسنه هستی سیرت کنیم. مرکب نداری به تو بدهیم. خانه نداری جا به تو بدهیم. چه می‌خواهی؟ آن شخص گفت: این حسن! تو منفورترین آدم ها در نزد من بودی، اما الان محبوب ترین افراد در نزدم هستی. باید در زندگی تمرین کنیم. از خانه هم باید شروع کنیم، چون تمرین های ضعیف از خانه شروع می شود، زنت و بچه ات برایت محبوب هستند. از محبوب هایت شروع کن، که وقتی به تو جسارت و بی‌ادبی می‌کنند و حریمت را می‌شکنند، ببین می‌توانی جور دیگری جواب بدهی یا نه؟ این تمرین می‌خواهد، این یکی از تمرین های قشنگ است. برای جوان، میدان «مبارزه بین فطرت و طبیعت» بهترین هیجان و لذت است بعضی می‌پرسند، آیا اسلام برای جوان­ها هیجان قرار داده است؟ اسلام هیجان جوانی را چگونه می‌تواند ارضاء كند؟ آیا برای جوان‌ها میادینی قرار داده است که از آن لذت ببرند؟ می گوییم بله. یکی از این میادین زیبا، میدان مبارزه بین فطرت و طبیعت است و انسان به این میدان مبارزه خیلی احتیاج دارد. علت این که خیلی ها به مبارزات موهوم پناه می برند، مثلاً مسابقات ورزشی، یک مبارزه موهوم اند. مبارزه حقیقی نیست. یکی از قشنگ ترین مبارزات جوان این است که از آن مبارزه موهوم دست بردارد، بیاید در درون خودش. اینجا خیلی صحنه تماشایی است. بهترین نمونه، پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله چه‌قدر قشنگ با جوان‌ها ارتباط برقرار می‌كند. امام امت را ببینید. جبهه یك میدان واقعی بود. امام این میدان واقعی مبارزه را ایجاد کرده بود. هیجان یك جوان را اسلام این‌گونه ارضاء می‌كند. خیلی میدان بزرگی است. در دنیا سابقه ندارد كه این حجم از جوان‌ها میادین حقیقی پیدا كنند. آن‌هایی كه شعار جوان جوان سر می‌دهند، چه‌كاری برای جوان‌ها كرده اند؟ جوان‌ها را از مبارزات حقیقی محروم کردند و در مبارزات قلابی گذاشتند. در لباس، مُد، مو و مسابقه ورزشی و... جوان­های ما را از خودشان گرفتند. امام كسی بود كه خود حقیقی جوان‌ها را به خودشان داد. آنها را درست با بلندای ابدیت دید و با بلندای ابدیت با آن‌ها رفتار كرد. به دنیای آن‌ها نشاط ابدی داد. 13 – 14 ساله است، اما آنقدر بزرگ است که دارد با امپریالیسم مبارزه می‌كند. مبارزه‌ای جدی، حقیقتاً با آمریكا درگیر است. جوانها با صدام، شوروی سابق، آلمان، انگلیس درگیر بودند. یک جوان می­ بینی دارد مبارزه حقیقی می کند و در همین مسیر، نیرو، حس جوانی­ اش، حس ماجراجویی و جهادش اشباع و ارضاء می­ شود. برای همین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جهاد، تفریح امت من است». این یک مبارزه حقیقی است و از این قشنگ‌تر مبارزه ­ای است که در درون، بین خود و ناخودت داری. آدم باید خیلی بی‌عرضه و ضعیف باشد كه این میدان عظیم را از دست بدهد و دلش را مثلاً پای تلویزیون نشستن خوش كند که چه كسی گل زد چه کسی گل نزد؟ عشق ­های الکی. رهبر معظم انقلاب به عنوان رهبر فطرت­گراها دقیق می‌گویند: «اگر قرار باشد شور جوانی جایی تخلیه شود، كجا بهتر از بسیج؟ كدام میدان سالم‌تر و پاك‌تر از بسیج؟» چرا؟ چون وقتی جوان وارد بسیج می‌شود، میدان حقیقی پیدا می‌كند، میدان قلابی و سركاری نیست. بسیج، هم باب جهاد اكبر را و هم باب جهاد اصغر را باز می‌كند. آن موقع یك بسیجی 13 _ 14 ساله، خودش را واقعاً با آمریكا و ابرقدرت­ها طرف می‌دانست. در پایگاه‌های بسیج می‌دیدیم، شب‌های دوشنبه و پنج‌شنبه سحری آماده می کردند که روزه بگیرند، نماز شب داشتند، مبارزه ­ی حقیقی و جدی با شیطان بود. این یك مبارزه ­ی شیرین است، مبارزه ­ای است که اسلام به این قشنگی در مقابل ما قرار داده است. جوان‌هایی كه اسلام دارند، همیشه شادترین، با نشاط‌ترین و قوی­ترین جوان­ها هستند. اما به محض این‌كه آب را گل­ آلود کنیم، جوان خود را از ناخود تشخیص نخواهد داد و گم خواهد کرد و به مبارزه می­ رود. باید یک جا ارضاء شود. مثلاً می­ نشیند پای شطرنج، حریف را مات می‌کند و پا می­ شود سه متر بالا می پرد، گل گردنش می­ اندازند و... نه که این­ها بد باشد، ازنظر یک کمال گیاهی که قدرت داشته و یک گل زده کار قشنگی است، ولی قلابی است. برای همین طرفداران یک تیم حماقت می­ کنند و بعدش نسبت به یکدیگر کینه به دل می­ گیرند، روحشان را آلوده می­ کنند، اجتماع را فاسد می ­کنند، خودشان هم فاسد می­ شوند. اگر جگر داری وارد مبارزه حقیقی شو. یک مبارزه ­ای که مابه ­ازای ابدی دارد. اگر قرار است مبارزه­ ای هم بشود، جوان باید بداند که بعد 5 سال، 3 سال، 10 سال مبارزه یک ما­به ­ازای ابدی دارد. مثلاً توانسته 5 میلیارد سال آتش آخرت را خاموش کند. توانسته 4 میلیارد سال صراط را طی كند. صراطی كه 3 هزار سال راه است، بگوید من حداقل با 5 سال، 10 سال مبارزه از این 3 هزار سال راه 1 هزار سالش را رفته‌ام. 2 هزار سالش را رفته‌ام. تمامش را رفته‌ام. این مبارزه حقیقی است. تمرین حلم را باید از خانواده شروع کرد تمرین‌هایی كه عرض می‌کنم از خانه شروع کنید، با خانم، با بچه، بخصوص بخصوص با والدین. ببین بابا وقتی عصبانی می ­شود و چهارتا حرف درشت به تو می­ زند می­ توانی بروی او را ببوسی یا نه؟ به او بخندی یا نه؟ می ­توانی همان لحظه بروی رو کت و کول مادرت و با او شوخی کنی؟ وقتی دارد با تو شدیدترین تندی­ها را می کند. عرضه داری او را بخندانی؟ تمرین حلم را همان‌طور كه حضرت فرمودند، از خانه شروع كنیم با عزیزترین كسانمان. بعد از آن کم کم سراغ غریبه‌ها و بعد سراغ كسانی که با ما بد هستند، برویم. می­ دانیم دشمن هستند. ببینیم چگونه می­ توانیم با آن­ها تا کنیم؟ وقتی می ­دانیم کسی سال­ها سابقه­ ی غیبت کردن و تهمت زدن پشت­سر ما را دارد، باید ببینیم که آیا می­ توانیم او را بپذیریم و آغوش مان را باز کنیم و با او رفیق شویم؟ اهل بیت علیهم‌السلام چه شكارچی‌های خوبی بودند، داستان زندگی­ شان را بخوانید و ببینید که چه كسانی را شكار كردند. شکارچی­های قوی. استاد خوابیده در خانه‌اش، دزد می‌آید دزدی می‌كند می‌بیند چیزی نیست، بعد همین‌طور كه داشته دست می‌زده، یک قرآن پیدا می­کند، باز می­کند و می­بیند قرآن است، می‌خواسته برود كه استاد پایش را می‌گیرد و می‌گوید شما كه به این خوبی قرآن را ماچ می‌كنی، كجا می‌روی؟ بیا بنشین. باهم رفیق می‌شوند و دزد می‌شود شاگردش، شكارچی این‌گونه است. نمونه ای از حلم پیرمرد رئیس قبیله در چادرش نشسته، منتظر پسرش است، می بیند پسرش نیامد. پسری زیبا، نازنین، باوقار. دو نفر می آیند و می‌گویند ما غریبه هستیم، گرسنه و تشنه و خسته که به شما پناه آورده ایم. اجازه بدهید مدتی را اینجا استراحت کنیم. پیرمرد می بیند، زین اسب پسرش با آن‌هاست، چیزی نمی­ گوید. وقتی صحبت می­ کنند متوجه می­ شود كه پسرش را كشته‌اند و وسایلش را برداشته­ اند. شوخی نیست. دو دزد کافر هستند و پیرمرد مسلمان است. از آن‌ها پذیرایی می‌كند. دزدها می‌فهمند که این پدر آن پسری است که اینها کشته‌اند و رئیس قبیله است. الان هم در محاصره قبیله و در چادر رئیس قبیله نشسته ­اند، کجا می‌توانند فرار کنند؟ پیرمرد می‌گوید، شما میهمان من هستید، اسلام ما دستور داده كه از میهمان پذیرایی كنیم. اكرام شما بر من واجب است. دزدها می‌گویند اسلام شما چه‌قدر قشنگ است و مسلمان شدند. با حلم رئیس قبیله دو نفر احیاء شدند. فطرت انسان هوشیار است. فطرت، انسان را به بلندای ابدیت دوست دارد. چون خودش هم به خدا وصل است. هیچ وقت عقده نمی‌کند و آسیب هم نمی‌بیند. اگر می­توانی با گذشتن از طبیعت یک نفر، فطرتش را زنده کنی، حتماً این کار را انجام بده. این را بدان هر کسی را که احیاء کنی و هر فطرتی را كه هوشیار و زنده کنی او شأن خودت می­ شود. دیگر از این به بعد او هركار خیری انجام بدهد، در نامه­ی اعمال تو هم می‌نویسند. فطرت همیشه حاضر است كه این كار را انجام دهد، اما طبیعت این كار را نمی‌كند. تکلیف برای ناخود است، تا خود رشد کند خدا نمی خواهد که ما جلویش تحقیر شویم یا کوتاه بیاییم. خدا در تربیت ما با خودِ ما كار ندارد، با طبیعت ما، یعنی با ناخود ما كار دارد. ناخود باید این کار را انجام دهد تا فطرت بالا بیاید. چند روز پیش یك جوانی آمده بود و می‌گفت: من گاهی نماز می‌خوانم، اما خدا را هم فحش می‌دهم. می‌گویم آخر تو چه عقده‌ای داشتی كه نماز را برایم گذاشتی؟ می‌گویم كه چه چیز از تو جبران می‌شود كه من نماز بخوانم؟ آخر تو از این گریه كردن من، دولا شدن من، این ركوع و سجود ما، کیف می­کنی؟ روزه بگیریم و یك ماه چیزی نخوریم، چه عشقی می­کنی؟ به خاطر همین چون عده‌ای نمی‌فهمند، می‌گویند دین چیست؟ دین همیشه از ما فداکاری می‌خواهد. مگر دین برای انسان نیست؟ دین باید در خدمت انسان باشد، چرا ما باید همه‌اش در خدمت دین باشیم؟ چرا ما باید در خدمت مكتب باشیم؟ دین باید به انسان برسد. چرا ما خودمان را فدا کنیم؟ آیا دین ارزش این را دارد كه ما جان خودمان را برایش از دست بدهیم؟ جوابش این است که بگوییم جان چه كسی را می‌خواهی از دست بدهی؟ خدا از ما جان نخواسته، اسلام از ما كِی چیزی خواسته است؟ ‌اسلام آمده كه به ما بدهد، یكسره آمده ما را بالا ببرد، اسلام آمده ما را آزاد كند. اگر خدا یك‌جا از شما از آن جهت که انسان هستید، چیزی خواسته، گفته پول بدید که برای طبیعت شماست. خمس،‌ زكات، جهاد، همه­ اش از بدن است و طبیعت ما دارد سرمایه­ گذاری می­ کند. خدا می‌گوید تو اگر می‌خواهی بالا بیایی، باید طبیعت را رها كنی و بالا بیایی. اگر انسان درست نتواند بین خود و ناخود تشخیص دهد، این‌گونه گیر می‌كند، مثلاً از یک طرف نماز می‌خواند، از طرف دیگر هم عقده می‌كند. این دین چه‌كار دارد؟ یكسره دارد به پر و پای ما می‌پیچد؟ یکسره مزاحم ما است و هرکاری می­ خواهیم انجام دهیم، باید و نباید، واجب و حرام و مستحب است. همه كسانی كه از دست اسلام بی‌حوصله می­ شوند، به خاطر این است که فطرتشان سرجای خودش ننشسته است. خود حقیقی و انسانی­ اش بر وجودش حاکم نشده ­است. ع ل 191 حلم مباحث حلم در قالب سی دی و کتاب کار 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 10096
زمان انتشار: 4 مارس 2019
| |
چگونه از ماه رجب و شب قدر آن، برای جبران گذشته استفاده کنیم؟

چگونه از ماه رجب و شب قدر آن، برای جبران گذشته استفاده کنیم؟

در ماه رجب کارهایتان را سبک کنید و بپردازید به مباحث معنوی و یاد خدا تا بتوانید از این «رحم زمانی» استفاده بکنید. «رحم زمانی» فرصتی است برای جبران اشتباهات گذشته. بخصوص از شب قدر آن باید استفاده کنیم که بهتر از هزار ماه است.

در بحث حدیث «عنوان بصری» گفتیم که اگر کسی حتی  40 سال اشتباه کرده باشد، می تواند جبران کند. چنین آدمی مثل انسانی است که بعد از تولد به این جهان، دست یا سر یا پای اضافه آورده و آرزو می کند که برگردد به عقب و دوباره شروع بکند به درست کردن اندامها و مواظب باشد که دیگر اندام اضافه ای درست نکند. در دنیا هم همین طور است. یعنی زمانی که به انسان می گویند باید بمیری باز هم وقت می خواهد برای جبران کردن گذشته اش. خداوند می گوید من از این فرصت ها زیاد به تو داده ام.  لَیلة القَدرِ خیرٌ من الفِ شهر، یعنی شب قدر بهتر است از هزار ماه. یعنی بهتر از ۸۳ سال. چقدر بهتر را نمی دانیم چند سال است. این بهتری، حدی ندارد. ماه رجب ماه خدا است. این اتفاق برای همه می افتد و خدا همه را به عقب برمی گرداند و به نطفگی می برد و شرایطی را فراهم می کند که هر کسی مثل روزی که از مادر متولد شده است، کارش را شروع بکند. اگر کسی با فرمول های معنوی آشنا باشد، از رحم زمانی ماه رجب خوب استفاده می کند. زیرا در ماه رجب می شود تمام گذشته را جبران کرد و از نو شروع کرد. بطوری که دیگر در ماه شعبان و رمضان حسرتی برای جبران گذشته نداشته باشیم. بعد از رحم زمانی ماه رجب، می رسیم به ماه شعبان. رحم زمانی ماه شعبان، فوق العاده قدرتمند است. هر چه به ماه رمضان نزدیک تر می شویم، رحم ها قدرتمندتر می شوند. در ماه رمضان هر دقیقه اش تولد جدیدتری است. یعنی چند هزار بار ما به اول بازمی گردیم. این فوق العاده قدرتمند است. از این رو،  پیامبر ص فرمودند کسی که در شب قدر آمرزیده نشود، خیلی شقی و بدبخت است. این که یک نفر را برگردانند به ابتدای کار و دوباره خراب کند، یک بار، ده بار، صد بار باز هم خراب کند، دیگر مستحق جهنم است. ما می توانیم در سه ماه رجب و شعبان و رمضان همۀ گذشته را جبران کنیم. باید در این مدت، از یک سری کارها کم کرد و اگر بشود، اعتکاف، چله نشینی و خلوت داشته باشیم، رشد خوبی خواهیم داشت برای تولد به ابدیت. پس در ماه رجب باید اصلاً از فضای زندگی معمولی خارج شویم. البته نباید از خانواده کم گذاشت. باید به کودک عزیز روان خود خوب فکر بکنیم و به او برسیم. اگر می توانیم در این سه ماه، از بسیاری از مشغولیت ها کم بکنیم که مفید خواهد بود. پیامبر (ص) هم همین کار را می کرد. ما که از پیامبر (ص) قوی تر نیستیم. امام خمینی هم در این سه ماه، ملاقات هایشان را کم و محدود می کردند. پس سعی کنیم برنامه های عادی را در این مدت تغییر بدهیم و با «خود حقیقی» مان تنظیم بکنیم. باید بزم و میکدۀ فطری داشته باشیم. چرا که فرمودند: «دُعیتُم فیه الی ضیافة الله= به مهمانی خدا دعوت شده اید». آدمی که می خواهد برود عروسی، از هفته ها قبل آماده می شود. این جا مهمانی خدا است و اشراف و بزرگان می آیند. پس یک مقدار افکارمان را از طبیعت بیرون بیاوریم و ببریم سراغ مسائل معنوی. تا می توانید مال خودتان باشید و همه را قال بگذارید. باید جدول برنامه داشته باشید و ببینید در جدول، کجا را می توان حذف کرد و به جای آن خلوت با خدا و امام زمان (عج) را قرار داد؟ یکی از بهترین کارها در این دوره، «شنیدن» است.  برای همین است که شاعر می گوید:  جانور فربه شود از راه نوش//// آدمی فربه شود از راه گوش کار دیگر این است که مطالعه بکنید. کار بعدی مباحثه ی علمی است. حتی در شب قدر که از هزار ماه بالاتر است، بهترین کار مباحثۀ علمی است. در این سه ماه، در نوع برنامه ها تجدید نظر بکنید و بدانید که بدون آمادگی، رجب و شعبان و رمضان خراب می شود. البته کسانی که حقی بر شما دارند، نباید لطمه بخورند و ناراحت شوند. ما انواع بیماری های روحی را داریم. مثل حسادت، تکبر، عصبانیت. اگر یکی از این ها را با خود به عالم بعدی ببریم، باید سال ها در جهنم برزخ، عذاب بکشیم تا بتوانیم آنها را اصلاح کنیم و مستحق بهشت شویم. چون بهشت جای مریض ها نیست. پس در این سه ماه باید این سرطان ها را درمان بکنیم و به «شادی، آرامش و عاطفه داشتن» که سه معیار ایمان است برسیم. زشت است که کسی مؤمن باشد و شاد و آرام نباشد. محصول این سه ماه، باید این باشد که من در همۀ کارهایم امیدوار، آرام، شاد و به قول پیامبر (ص) با آرامش و نشاط دائم و مأنوس با خدا باشیم، اگر این سه ماه را درست دریابید، بعد از آن هرگز فکر نمی کنید که در زندگی مشکلی دارید. اگر کسی خود واقعی اش را بشناسد و عاشق «آن» بشود، همیشه آرام و شاد است و هیچ چیز نمی تواند زود عصبانی اش بکند. اصلاً از چیزی رنجیده نمی شود. کسانی که عصبی، حسود، حساس و زودرنج هستند، علتش این است که خود حقیقی شان را هنوز پیدا نکرده اند، نوع برنامه ها را هم در همان 4 سی دی «مباحث معنوی یاد خدا، صلوات و مراقبات ماه رمضان» توضیح داده ام. برگرفته از مبحث «مهندسی آرزوها» جلسه هفتم مطالب مرتبط  آرشیو مباحث استاد شجاعی فروشگاه آنلاین با محصولات ناب

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 9841
زمان انتشار: 9 دسامبر 2018
| |
کینه­ توزی مانع شادی است

شادی (مرزداران)؛ جلسه 6؛ 97/09/10

کینه­ توزی مانع شادی است

امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: «أَقَلُ‏ النَّاسِ‏ رَاحَةً اَلْحَقُودُ= کم‌آسایش‌ترین انسان‌ها، کینه‌­توز است». کسی که می رنجد و رنجش را در دل نگه می‌دارد، هم دنیایش را از دست می‌­دهد و هم آخرتش را. مثلاً از همسرش یک چیزی را به دل می‌گیرد و بعد که همسرش دلش را می‌زند و یا او راحت نمی‌تواند وظائفش را نسبت به همسرش انجام بدهد، می‌گوید او من را اذیت کرد؛ دوستش ندارم. وقتی کار به اینجا می رسد، دیگر کسی نمی تواند رابطه او را اصلاح کند. دیگر از پدر و مادرش و نزدیک‌ترین کسانش، برای اصلاح رابطه،‌ کاری بر نمی‌آید. چون زخم‌های مختلف در دلش ‌باقی مانده است. در حالی که اساساً بدبرخوردی دیگران، یک وسیله‌ رشد ماست، یعنی خداوند ما را آفریده که مَثَل او بشویم و در سرای ابدی مثل خود خدا هر چه که اراده کنیم همان خواهد شد. ما اصلاً برای همین مقام آفریده شده ایم.

خدا برای بخش‌های پایینی روح‌ های خاصی در ما گذاشته. برای پولدار شدن و ثروتمند شدن، بخش جمادی را گذاشته. برای غذا خوردن و بچه‌دار شدن و هیکل و اندام و ورزش و مسائل اینطوری بخش گیاهی را به ما داد. برای ازدواج و عشق‌های زمینی و کار اجتماعی ـ سیاسی، به ریاست و مقام رسیدن، روح حیوانی را به ما داد. برای دکتر و مهندس شدن، عالم شدن، پژوهش و تحقیق و اختراع و اکتشاف، روح عقلی و فرشته‌ای به ما داد. ولی خداوند یک روحی از خودش در ما دمیده است: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی= از روح خودم در او دمیدم‏». یعنی من یک روح ویژه از خودم در تو دمیدم که تو به وسیلۀ آن دمش، می‌توانی شبیه من بشوی. می‌توانی به مقام من برسی. می‌توانی به مقام اهل بیت برسی. عمرتان را هم به اندازۀ عمر خودم قرار دادم. یعنی یک موجود جاودانه. پس باید توانائی چنین موجودی را داشته باشیم. از همین رو، بلاها و مصائب را سر راه انسان قرار داده است. بلاها و مصائب زندگی انسان، اعم از مادی و معنوی، کفارۀ گناهان ما هستند. اینها ما را قدرتمند می‌کنند. این یک روال طبیعی است و هر موجودی بخواهد قوی بشود، باید این مسیر را طی کند. بنابراین، کینه احمقانه‌ترین کارهاست. مثل اینکه به شخص بگویند: درس بخوان! بعد کتاب فارسی‌اش را پاره کند، کتاب ریاضی‌اش را پاره کند و بگوید من از این بدم می‌آید و متنفر هستم. او نمی‌فهمند برای چی باید مدرسه برود. ساختار زندگی انسان این گونه است که انسان در تضاد رشد ‌‌کند. پس از این تضادها نباید متنفر باشید. وقتی متنفر باشید، مثل دانش‌آموزی می‌شوید که از درس متنفر است و آن رشد لازم، حاصل نمی­‌شود. بخشش دیگران با رهایی از کینه و دشمنی با دیگران حواست باشد که اگر دشمنی، حسادت، بدجنسی از سوی پدر و مادر، همسر، فرزند، اقوام، دوستان، شاگرد، معلم رسید، برای این است که شما جلا پیدا کنید. اولین کسی که در حسادت، خودش را هلاک می‌کند، خود حسود است. روایت است که من تعجب می‌کنم از حسود که نمی‌فهمد با بدن خودش چه کار می‌کند. حالا مدام دکتر هم برود، فایده ای ندارد. حضرت می‌گوید اگر یک حسود می‌دانست با بدن خودش چه کار می‌کند، هیچ وقت حسادت نمی‌کرد. آدمی که حادثه‌ها، برخوردها و رفتارها در ذهن و دلش می‌ماند، جالب است وقتی خودش نسبت به کسی این کار را می‌کند، دوست دارد اگر گفت: ببخشید یا معذرت می‌خواهم، طرف کاملاً ببخشد؛ یا اگر معصیت خدا را کرد، انتظار دارد که خدا او را ببخشید. خدا می بخشد؛ ولی به این شرط که او هم دیگران را ببخشد. خدا در قرآن این را به ما تذکر می دهد که اگر می‌خواهید من گذشته و گناهان شما را ببخشم، شما هم بی‌خیال گذشته و گناهان دیگران نسبت به خودتان بشوید. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَكُم[1]‏= عفو و گذشت پیشه کنند و از بدیها درگذرند، آیا دوست نمی­دارید که خدا هم در حق شما مغفرت و احسان کند».  کسی که در زندگی از سوی خیلی از افراد اذیت شده، باید احساس خوشبختی کند. چون ثروت دارد. خیلی از خدا طلبکار است. مگر قرار است ما فقط همین چهار روز رحمی دنیا را زندگی کنیم؟ ما تا خدا زنده است، زنده هستیم. چون قرار است با خدا زندگی کنیم. از رحم دنیا باید به اندازۀ دوران رحمی توقع داشته باشید. عالم دنیا محدود است. اینکه شما هر چه دلتان بخواهد انجام بدهید، نمی شود. این برای آن طرف است، نه برای اینجا. آن هم در مقیاس قیامت تا ابدیت. بنابراین، دائم اینجا سخت نگیرید، روح‌هایتان کوچک نباشد، بزرگ باشید، بزرگ نگاه کنید. کینه­ توزی، مانع آرامش روح و جسم انسان است  کینه، دنیا و آخرت و همه چیز انسان را به هم می‌ریزد، هم در دنیایش عذاب می‌کشد، هم در آخرت. حسادت، بدبینی، حساس بودن‌ها، ریز شدن در کار مردم، ریز شدن در اخلاق مردم، ایراد گرفتن از این و آن، اینها همه شکنجه و خودآزاری است، یک حماقت خودآزاری است. «الْحَقُودُ مُعَذَّبُ‏ النَّفْسِ مُتَضَاعَفُ الْهَم= جانِ كینه ­توز در عذاب است و اندوهش دو چندان‏». شخص کینه‌توز، جانش در عذاب است. این آدم گرفتاری، اندوه و دغدغه‌هایش چند برابر می‌شود. ما برای کسی که ظلم می‌کند یا برای کسی که حسادت می‌کند، بیشتر باید دل‌مان بسوزد و دعایش کنیم که او گرفتار چنین جهنمی است. اگر انسان نمی‌تواند از همسرش لذت ببرد؛ نمی‌تواند از فرزندانش لذت ببرد؛ نمی‌تواند از پول لذت ببرد؛ نمی‌تواند از مسافرت لذت ببرد؛ نمی‌تواند از بهترین غذاها لذت ببرد؛ نمی‌تواند از خدا لذت ببرد؛ از ملائکه لذت ببرد؛ از آسمان لذت نمی‌برد؛ نمازش برایش یک مصیبت می‌شود؛ عبادت‌هایش برایش یک مصیبت می‌شوند؛ دلیلش این است که بیشتر به فرمان شیطان است تا فرمان خدا. شما اگر غیبت کردی، گناهان طرف را به شما می‌دهند و ثواب شما را به او می‌دهند و این احمقی است. آدم با دشمن خودش هم این کار را نمی‌کند. غیبت یعنی بارکشی. حسادت و کینه یعنی بارکشی. بداخلاقی و زودرنجی یعنی بارکشی، حساس بودن یعنی بارکشی، او نمی‌تواند با همسرش خوش باشد. نسبت به هر چیزی نق و غر می‌زند و حساس است. هر چیزی را می‌بیند ریز است.به هر چیزی ایراد می‌گیرد و خدا نکند که بددهانی یا تحقیر هم بکند. این دیگر خیلی وحشتناک است. این هم در دنیایش عذاب دارد و هم از آن طرف به بعد گرفتار است. پیامدهای منفی کینه ­توزی «الْحَقُودُ لَا رَاحَةَ لَه= آدم كینه ­توز راحتى و آسایش ندارد»، «مَا أَنْكَدَ عَیْشَ‏ الْحَقُود= چه سخت است زندگی کینه‌­توز»، یعنی این از صبح که بلند می‌شود ذهنش درگیر این است که فلانی با من چه کار کرد؟ پارسال چه کار کرد؟ شب عروسی‌ام چه کار کرد؟ الان 20 سال از عروسی‌شان گذشته، اما این هنوز یادش است. علی علیه‌السلام می‌گوید که چقدر زندگی چنین کسی سخت است. آدم باید دلش برای او بسوزد. چقدر زندگی یک آدم کینه‌ای سخت است، چون دنیا که ندارد، آخرت هم ندارد، دیگر از این بدتر نمی شود. «مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَرَاحَ‏ قَلْبُهُ‏ وَ لُبُّه‏= هر كس كینه را از خود دور كند، قلب و عقلش آسوده گردد». من آمدم اینجا شبیه خدا بشوم. من آمدم اینجا بهشت و بالاتر از بهشت را به دست بیاورم. وقتم را در درگیری با مردم نمی ­گذارم، 20 سال، 30 سال، 40 سال جنگ و نفرت و کینه و حسادت... اینها را که رها کنی، دلت آرام می‌شود، عقل‌ات هم آرام می‌شود. شما هر چه از این دنیا کمتر کام بگیرید، کام آخرتی‌ات بیشتر است. اینقدر بیشتر است که حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌گوید: ای کاش در دنیا یکی از دعاهایم مستجاب نمی‌شد. ای کاش در دنیا من را با قیچی تکه‌تکه می‌کردند.  پس یک ابدیت سر راه ماست. شوخی نیست. یک جاودانگی منتظر ماست، ما مرگی نداریم، مردنی نداریم، آدم حقود، یعنی کینه توز، نمی‌تواند خوب فکر کند، نه قلبش خوب کار می‌کند، نه مغزش، نه قلب مادی اش، نه مغز مادیش، و نه قلب معنوی و روحش و نه خرد و عقلش، هیچ کدام خوب کار نمی‌کنند. امام زین‌العابدین علیه‌السلا می‌­فرماید: «الْحَقُودُ یَمُوتُ‏ كَمَداً= کینه‌توز از اندوه می‌میرد». پیری‌های زودرس، مشکلات بدنی، پوستی، مرگ زودرس، سکته عمر را کوتاه می‌کند. عصبانیت، عامل تباهی قلب و پشیمانی است عامل بعدی که مانع شادی ما می‌شود، عصبانیت و خشم است. خشم یک منشأ جسمی دارد که انسان باید حتماً آن را با طبیب در میان بگذارد. ما باید نظام تغذیه‌ای‌مان را درست کنیم. مثلاً ورزش خوب، نظام تغذیه‌ای خوب. آن چیزهایی که تو فکر می‌کردی، ناامیدی‌ها، کسالت‌ها، تاریک دیدن خیلی ‌چیزها، بدبینی‌ها، همه با یک نظام تغذیه‌ای خوب برطرف می‌شود و می فهمی که تو بی‌خود فکر می‌کردی مشکل روانی داری. بعدا می بینی آن چه که فکر می کردی، مشکل روانی نیست. یک مشکل جسمی بوده و به نفس‌ات زده. بدن کم آورده. چون بدن مرکب نفس است. اگر به بدن نرسی و نیازهای بدن را تأمین نکنی، روح گرفتار می‌‌شود. پس ما باید برنامۀ غذایی خوبی داشته باشیم، یعنی من بدانم که اول باید از چه چیزی استفاده کنم. گاهی مشکل طبع نیست. واقعاً مشکلات معرفتی، شخصیتی، عقیدتی است. «مَنْ غَضِبَ عَلَى مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَى ضُرِّهِ طَالَ حُزْنُهُ وَ عَذَّبَ نَفْسَهُ= کسی که خشم و غضب کند بر کسی که قدرت ضرر زدن به او را ندارد، اندوه خود را طولانی و نفس خود را در عذاب قرار داده است»، به آدمی که زورت نمی‌رسد، مثلا استادت است، پدر و مادرت است و حق یک طرفه دارند، حضرت می‌گوید در چنین شرایطی، وقتی که عصبانی می‌شوی، جان خودت را عذاب می‌دهی. پس بی‌خود عصبانی و ناراحت می­‌شوی و دچار خودآزاری می‌شوی. عصبانیت نمی‌‌تواند مشکلی را حل کند، فقط کارت خراب‌تر می‌شود. «طاعَةُ الْغَضَبِ نَدَمٌ وَ عِصْیانٌ= کسی که از خشم خودش پیروی می‌کند، پشیمانی و عصیان به بار دارد»، یعنی وقتی فشار به او می‌آید و نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد، یک چیزی می‌گوید؛ نیشی می‌زند؛ غضبی می‌کند؛ ضربه‌ای می‌زند؛ فحشی می‌دهد؛ متلکی می‌گوید؛ دادی می‌زند. ضمن اینکه پشیمان می شود، گناه و معصیت هم دارد. خشم، شربت فوق‌العاده تلخی است، اگر بتوانی آن را قورت دهی، شیرینی‌های زیادی برایت می‌آورد. «إِیَّاكَ‏ وَ الْغَضَبَ‏ فَإِنَّ أَوَّلَهُ جُنُونٌ وَ آخِرَهُ نَدَم= از غضب پرهیز کن، چون اولش دیوانگی است؛ آخرش هم پشیمانی است». شیطان می‌‌گوید وقتی کسی عصبانی می‌شود، مثل یک توپ در اختیار من است و هر طور بخواهم می‌توانم او را به همه جا هُل بدهم؛ یعنی دقیقاً آدم موقع عصبانیت بندۀ شیطان می‌شود. گاهی غضب خوب و لازم است. اما باید بدانی که باید فقط نقش یک آدم عصبی را بازی ‌کنی. مثلاً پدر و مادر باید یک جاهایی این نقش را بازی کنند. در برخورد با هر کسی ممکن است این ضرورت پیش بیاید. نه اینکه درون‌ات به هم بریزد و به هم بریزی. لازم است که این کار را بکنیم. چون درمانگر است و کمک می‌کند. قا/112 موانع شادی/ کینه توزی     [1] . سوره نور/ آیه 22.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 9582
زمان انتشار: 8 سپتامبر 2018
| |
حسادت چیست!

شادی؛ مرزداران؛ جلسه 5؛ 1397/6/10

حسادت چیست!

چه چیزهایی نمی‌گذارند ما شاد باشیم؟ قبلاً گفته شد که میزان آرامش و شادی ما در آخرت، بسته به میزان آرامش و شادی ما در دنیا. کسانی که می‌توانند با وجود مشکلات زندگی،  شاد و آرام زندگی کنند، درجه شادی و آرامش شان در آخرت، فوق‌العاده زیاد است.

«مانع شادی»، یعنی یک چیزی وجود دارد که هم شادی دنیا را از ما می‌گیرد و هم عذاب آخرتی می‌آورد و انسان را از شادی در آخرت و بهشت محروم می‌کند. حسادت یکی از موانع شادی است. حسادت یعنی انسان از داشتن نعمتی در دیگران «چه جمادی، چه گیاهی، یا حیوانی، یا عقلی یا فوق عقلی» بدش بیاید و ناراحت بشود و در فشار قرار بگیرد. نعمت های جمادی مثل این که کسی وضع مالی‌اش بهتر از ما باشد. نعمت های گیاهی مثل بارداری، داشتن فرزند و... نعمت های حیوانی مثل ازدواج کردن، موقعیت اجتماعی خوبی داشتن، داشتن شغل مناسب و ... نعمت های علمی مثل مدرک تحصیلی بالا، استاد و دکتر بودن و... و نعمت های فوق عقلی که حال خوب داشتن، ارتباط خوب و قوی با خدا و اهل بیت و معنویات و... . بنابراین، ما پنج نوع حسادت در نعمتها داریم و از این که ببینیم کسی یکی از این پنج نوع نعمت را دارد و ما نداریم یا ما عقب‌تر از او هستیم یا حتی خودمان هم داریم، ولی چشم دیدن آن را برای دیگران نداریم؛ و اذیت می‌شویم از این که ببینیم دیگران آن نعمت را دارند، به این نوع احساس و رفتارها، حسادت گفته می شود که ناشی از یک توهم و نشناختن خود حقیقی ما است. چند روایت در مورد عواقب حسادت در کلام امیر المومنین(علیه السلام) ۱- «لَا یُوجَدُ الْحَسُودُ مَسْرُوراً= حسود هیچ وقت خوشحال دیده نمى‌شود». شما هیچ وقت نمی‌توانید یک آدم حسود را شاد ببینید. یک آدم حسود، تا وقتی که درگیر حسادت است، غصه دارد. حالا کیفیت غصه‌هایش را هم خود حضرت توضیح می‌دهند. ۲- «مَا رَأَیْتُ ظَالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُومٍ مِنَ الْحَاسِدِ: نَفَسٌ دائمٌ و قَلبٌ هائمٌ و حُزنٌ لازمٌ= من ظالمى را از حسود، شبیه‌تر به مظلوم ندیدم: حسود روح و روانی سرگردان و دلى بیقرار و اندوهى پیوسته دارد». حسودها خیلی مظلوم‌نمائی می‌کنند، یعنی آدم حسود این گونه جملات را به زبان می آورد: «فلانی به من محل نگذاشت»، «فلانی من را دوست ندارد»، «فلانی به فلان کس بیشتر از من احترام می گذارد»، «من قربانی شده ام»، «حقم رعایت نشده است». یعنی شخص حسود فکر می‌کند کسی از او حقی را خورده و الان او فلان موقعیت را ندارد و فلان جایگاه از او گرفته شده است. حسود واقعاً ظالم است؛ هم ظلم به خودش می‌کند و هم ظلم به آن کسی که مورد حسادت قرار گرفته است. در آخر هم در آتش حسادت خودش می‌سوزد.   ۳- «نَفسٌ دَائِمٌ= نفس سرگردانی دارد»، یعنی حسود پر از حسرت و خستگی است؛ یعنی خودش را به زحمت می‌اندازد که از طرف مقابل، جلو بزند و خودش را به او برساند؛ یا نفس نفس می‌زند تا محسود خود را از آن موقعیتی که در آن قرار دارد، بیاندازد. ۴- «وَ قَلْبٌ هَائِمٌ= قلب سرگردانی دارد». هیچ مشکلی برای انسان وحشتناک‌تر از سرگردانی نیست؛ سرگردانی یعنی بی قراری و بلا تکلیفی؛ شخص مبتلا به بیماریی‌های روحی – روانی، خصوصا حسادت، نمی‌داند کیست یا چیست؟ این گونه سرگردانی، یکی از عوامل خودکشی است. آدم حسود انگار که یک نیزه یا شمشیر در قلبش هست که نمی‌گذارد آرام باشد: از همسرش، فرزندش، پدر و مادرش، غذایش، امنیتش، سلامتی‌اش... از هیچ چیز لذت نمی‌برد. ۵ - «وَ حُزْنٌ لَازِمٌ‏= غم همراه». یعنی آدم حسود یک غم همیشگی و پیوسته دارد که همیشه به او آویزان است و از او جدا نمی‌شود. یک کس دیگری لذت می‌برد، یک کس دیگری نعمت دارد، اما نکبت و جهنم و بدبختی و حرص و جوش و غصه و تحقیر و بی‌قراری‌اش برای شخص حسود است. حسادت باعث می‌شود انسان حتی جدای از خودزنی باطنی، خودزنی جسمی هم بکند و خودش را نابود کند. ۶-  «اَلْحَسُودُ مَغْمُومٌ=  حسود همیشه غمگین و مغموم است». ۷- «أَسْوَءُ النَّاسِ عَیْشاً الْحَسُودُ = بدترین آدمها در زندگی حسود است»، یعنی شخص حسود، هم دنیا و هم در آخرت کارش خراب است: «خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَة = دنیا و آخرتش در خسران است»، با حسادت دیگر تو نمی‌توانی شاد باشی. میزان آدمیت و ایمان ما به میزان شادی ما بستگی دارد؛ یعنی وقتی شاد نیستی، بنده خوبی هم نیستی؛ در نتیجه، بهشتی هم نیستی. می بینی که حسادت، ضد شادی و آرامش است ۸- «مَنْ كَثُرَ حَسَدُهُ طَالَ كَمَدُه= كسى كه حسدش زیاد شد، غم جانكاهش نیز طولانى مى‌شود». حسادت، گرفتگی و گرفتاری آدم را بیشتر می‌کند؛ هر کس حسودی اش طولانی شود، گرفتاری‌هایش هم بیشتر است. حسادت از کجا و چگونه شکل می گیرد؟ نقطه ی انحراف روحی انسان و بروز مشکل حسادت، از تعریف «من» است که قبلاً  در بحث «خودشیفتگی» توضیح دادیم. یعنی وقتی انسان من اصلی‌اش که از جنس خداست را نبیند و به رسمیت نشناسد و آن را بالاتر و مهمتر از چهار من دیگرش نبیند، غم‌ها، غصه‌ها، شکست‌ها، چشم و هم‌چشمی‌ها، رقابت‌ها، افسردگی‌ها و پوچی‌هایش شروع می‌شود و حسادت، یکی از این بیماریهاست. وقتی انسان خود اصلی‌اش را نمی بیند و با خود اصلی‌اش آشنا و دوست و مأنوس نیست و با چهار خود فرعی و گاهی قلابی اش زندگی می‌کند و با خود اصلی اش که بخش «بی نهایت طلب» او است، بی گانه است، طبیعتا به انواع گرفتاری ها مبتلا می شود. میل «بی نهایت» طلب، فقط با «بی‌نهایت» که خدا است، ارضا می‌شود.  چهار خود فرعی، در واقع خودهای مقدماتی هستند، برای رسیدن به خود اصلی. هیچ یک از خودهای فرعی، شانشان بی نهایت نیست. برای همین وقتی شما خود اصلی‌ات را گم می‌کنی، اگر هر چقدر هم در چهار خود قلابی موفق باشی، محدودیت های آنها آزارتان می‌دهد. چون آخرش آن خود اصلی‌ات با زوج و معشوق خودش به کام نرسیده، یعنی با بی نهایت ارتباط ندارید. مثلاً از این که الان دکتر هستی، خوشحال نیستی. از اینکه یک نفر فوق دکترا است، غصه می‌خوری.... و هر چقدر در این چهار بخش (جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی) موفقیت داشته باشی، موفقیتهایت را نمی‌بینی. یک موجود ناسپاس، نمک‌نشناس و کور نسبت به خودت و داشته‌هایت هستی. چرا؟ چون خود اصلی را نداری. وقتی خود اصلی‌ات یعنی خود آسمانی‌ات را پیدا کردی، متوجه می‌شوی که اتصال به بی نهایت، موجب رشد و پیشرفت تو شده است. در این اتصال، اگر رشد همه آدم‌هایی که سر راهت هستند را دیدی و به آنها حسادت نکردی، به خیر، آرامش و شادی می‌رسی و خداوند خیلی از اثرات کارهای آنها را هم به تو می‌دهد، یعنی انگار که یک پرونده و حساب دیگری برایت باز شده و برایت دائماً پاداش می‌آید. ممکن است خود شخص از آن نعمت خوب استفاده نکند؛ ولی چون تو داشتن آن نعمت را قشنگ می‌بینی، خیرات و برکاتش نصیب تو هم می شود. به عنوان مثال، تو ازدواج نکردی، ولی خواهر یا برادر کوچکترت ازدواج کرده اند. اگر حسادت نکردی و ناراحت نشدی، ثواب و خیرهایی که از زندگی او در این نظام وجود دارد، به تو هم داده می‌شود؛ اما اگر حسادت کردی، مصائب مختلف دنیایی و آخرتی برای تو اتفاق می‌افتد. با آدم‌ حسود، چطور برخورد کنیم؟ امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید: «یَكْفِیكَ مِنَ الْحَاسِدِ أَنَّهُ یَغْتَمُّ فِی وَقْتِ سُرُورِكَ= برای تو در مورد یک شخص حسود که این حسادتش آزاردهنده است، همین بس که آن موقع که تو خوش هستی، او ناخوش است». بنابراین، دیگر نیازی نیست که تو اقدام و کار دیگری علیه او بکنی. اگر شما به جای این که در مقابل حسادت کسی، مقابله ی منفی بکنید، سعی کنید که به او محبت بکنید و یک محبت جدید را پرورش بدهید تا اتفاقات عجیبی در زندگیتان بیافتد. گاهی افرادی در زندگی ما هستند که با حسادت شان ما را اذیت می‌کنند؛ یعنی گرفتار آدمهای حسودی می شویم مثل: مادرشوهر حسود، مادر زن حسود، پدرزن حسود، پدرشوهر حسود، جاری حسود، باجناق حسود. در اینجا حضرت امیر توصیه می کند که مواظب رفتارت باش؛ چون تو با حسودی های دیگران امتحان می‌شوی. اگر کسی حسودی‌ات را کرد و تو هم به افسردگی و غم افتادی، در حقیقت امتحان بدی داده ای و باخته ای. پس باید در چنین وضعی، مواظب باشی و غصه نخوری یا کینه به دل نگیری و برعکس، به او محبت کنی. کسی که نسبت به شما حسادت می‌کند، همین که در جهنم است، برای او کافی است. پس دیگر تو او را اذیت نکن. چون او زنده زنده دارد می‌سوزد. هم دنیایش را از دست می‌دهد و هم آخرتش را. دیگر شما کاری با او نداشته باش. به جای کینه به دل گرفتن از حسود، باید دلت برایش  بسوزد. یعنی سعی کنی درمانش کنی. سعی کن در آن نعمتی که داری، اگر امکانش هست، شریکش کنی. سعی کن به او محبت کنی. برایش دعا و استغفار کنی. به او هدیه بدهی. چون آدمی که به کینه و حسادت می‌افتد، انگار طلسم و سِحر می‌شود. پس تو بیا و این سِحر را بشکن. اگر این کار را بکنی، می‌بینی که پشتش زیبایی است؛ پس برو به سمت این سِحرشکنی و نگو که از او بدم می‌آید و دیگر نمی‌خواهم او را ببینم و از او متنفرم. قرآن می‌گوید به آن کسی که به شما بدی کرده خوبی کن تا معجزه‌اش را ببینی. این هنر یک انسان مومن است که بتواند به آن کسی که به او حسادت کرده و آن کسی که از او بدش می‌آید و آن کسی که برای او دردسر درست ‌کرده، دعایش کند و برایش هدیه بخرد و او را به خانه‌اش دعوت کند. با او به مسافرت برود. با او درددل کند و به او بگوید دعایم کن. از او مشورت بگیرد. اگر می‌بینی که همه طلسمهای ناشی از بیماری حسادت، شکسته می‌شود. این کجا و آن کجا که بخواهی حسادت های او را با کینه و بدی پاسخ بدهی. کینه کار احمقانه‌ای است. کینه یک کار خشن است. یک کار غلط توهمی است. باید با قاعده «هو انت» به طرف نگاه کنی. با هر کسی که طرف هستی، او را خودت بدانی؛ «او تو هست». اگر بخواهی کینه کنی، مثل این است که جلوی آینه بایستی و به خودت فحش بدهی، هیچ عاقلی این کار را نمی‌کند. در حقیقت، با کینه، حسادت،  عصبانیت یا سرزنش کردن دیگران، خودت را نابود می‌کنی، قبل از اینکه به دیگران ضربه بزنی، به خودت ضربه می‌زنی.   موانع شادی/حسادت

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 9511
زمان انتشار: 19 اوت 2018
| |
امتحان محبت از همه گرفته خواهد شد

سلسله مباحث «محبت»، جلسه 9، 87/09/02

امتحان محبت از همه گرفته خواهد شد

خدا امتحان محبت به خودش و به امام زمان علیه السلام و سایر معصومین را خواهد گرفت. هیچ کس نمی تواند بگوید این امتحان از من گرفته نمی شود.

خداوند تبارک و تعالی در حدیث معراج در این فقره فرموده اند: « وَجَبَتَ مَحَبَّتَّی لِلمُتَواصلین فیَ= محبّت من واجب می شود به کسانی که به خاطر من با همدیگر پیوند برقرار می کنند». وقتی می فرماید:«فیَّ» همانطور که قبلاً هم عرض شد باید پای خواسته های خودمان کنار برود و دلیلی جز خواست خداوند تبارک و تعالی برای پیوند وجود نداشته باشد. در طول تاریخ در اطراف انبیاء و انسان های برجسته اصحاب و یارانی بودند که ارتباط شان با آنها از روی طمع و خواسته های طبیعی و دنیایی بوده است؛ حتی ارتباط شیطان با خداوند متعال نیز براساس منیت او بود. چنانچه خداوند فرمود: به آدم سجده کنید. اگر شیطان خداوند را معشوق و معبود واقعی خود می دانست، این کار در ذائقه او کار شیرینی می آمد و انجام می داد. ولی چون محبت و ارتباط شیطان آلوده بود، سرپیچی کرد و خودِ خدا هم دیگر برایش مهم نیست و حاضر است با معبود و معشوق خود درگیر شود، ولی آن عمل نفسانی خود پسندی اش را کنار نگذارد. یاران و اصحاب انبیاء و ائمه که در مبارزات زیادی کنارشان بودند، وقتی جاهایی انبیاء و ائمه علیهم السلام تصمیمی می گرفتند که به مذاق یاران و صحابی شان خوش نمی آمد، به جای این که بر خواسته ی پیامبر، امام و رهبر و تکیه کنند، خواسته خود را ترجیح می دادند. امتحان در نظام محبتی، چگونه گرفته می شود؟  خداوند امتحان محبت را اینگونه می گیرد که یک محبوب یا یک کار سخت را بر سر راه انسان قرار می دهد، مثل واجبات، محرمات؛ یا اینکه محبوبی را سر راه انسان قرار می دهد که انسان باید بین خدا و او یکی را انتخاب کند. جهاد را پیش می آورد، جهاد مالی، جهاد جانی و جهاد نفسی را پیش می آورد و انسان باید بین اینها یکی را انتخاب بکند.  اگر کسی واقعاً محب خدا باشد و حکیمانه نگاه کند، این امتحان یک نوع به دست آوردن محسوب می شود. گاهی انسان نمی تواند یقین کند. فرق بین علم و ایمان هم از اینجا معلوم می شود که در شخص اعتقاد دارد که این اتفاق می افتد. اگر فقط علم داشته باشد و در کلاس و پای درس استاد یاد گرفته باشد و هنوز به ایمان نرسیده باشد، خوب نیست. باید باور کرد که من با عبور از خودم به یک خودِ بالاتر می رسم. این عبور از خود، کار هر کسی نیست و ایمان می خواهد که انسان به خاطر خدا از خودش عبور کند. امتحان معمولاً در سختی هاست، چگونه در محبت امتحان می شویم؟ اینجا سؤالی مطرح می شود، بسیار خوب! ما به خاطر خدا «تعاطف و مهرورزی» می کنیم. به خاطر خدا همدیگر را دوست داریم و با هم پیوند برقرار می کنیم. مثلاً اگر چهار نفر همدیگر را به خاطر خدا دوست داشته باشند، مثل دفاع مقدس که رزمندگان عاشق همدیگر بودند و برای همدیگر می مردند، امتحان کجای قضیه بود؟ می گفتند: امتحان نیست، بلکه یک لذت است؛ ما خدا را دوست داریم؛ بندگانش را هم دوست داریم؛ آنها ما را دوست دارند و به خاطر این دوستی با هم ارتباط و بده بستان داریم و از هم لذت می بریم؛ از هم کمک می گیریم و به هم کمک می کنیم. پس گیر کار و سختی کار کجاست؟ که یکدفعه خداوند چنین پاداشی را برای این کار قرار می دهد؟ یا به عبارت دیگر ما می دانیم معمولاً امتحان را در سختی ها و گرفتاری ها و چالش ها می گیرند. در تعاطف و مهرورزی، ظاهراً مشکل و سختی به نظر نمی رسد. در تعاطف و مهرورزی و محبت انسان با دوستانش صفا می کند؛ همانطور که در خطبه عقد اخوت می خوانیم:«و اخیتک فی الله و صافیتک فی الله... عادهت الله = برادری کردم با تو برای خدا، صفا کردم با تو برای خدا... عهد بستم با تو در راه خدا». می بینیم که صحبت از برادری و صفا و عهد و دوستی است. پس مشکل در کجای امتحان محبت است؟ پاسخ این است که مشکل در اینجاست که محبت همیشه شیرین نیست. شیطان در مسئله محبت نیز وجود دارد:«إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُم[1]= شیطان میانشان را به هم مى‏ زند». یعنی شما هر چقدر سعی کنید، این محبت را نگه دارید، بی آفت نیست. نمونه از این آفت را در روابط زناشویی می بینیم. زن و شوهرها که اوج مهر و محبتند و مودّت در روابط زناشویی هست؛ طلاق و گرفتاری در این روابط وجود دارد. حتی در روابط دیگر مثل رابطه شاگرد با استاد، رابطه پدر و فرزند، رابطه دو برادر و خواهر، می بینیم که عمق این عواطف، از روابط زناشویی هم عمیق تر است، گاهی دچار آفت می شود و همیشه شیرین نیست. من شیطان دارم، طرف مقابل هم شیطان دارد. آدم های حسود، شیاطین جنّیّ و انسی وجود دارند؛ حتی اگر شیاطین هم نباشند، حوادث وگرفتاری ها هستند. مثلاً برادر من الان دچار یک معضل، مشکل، مریضی، ورشکستگی شده، من باید پای کار او بایستم و آن 7 حق اخوت را که در بحث مهرورزی در بخش حقوق برادران دینی توضیح دادیم، رعایت بکنم. خیلی کار راحتی نیست که انسان بتواند حقوق واجب را ادا بکند، مستحباتش بماند. در یکی از آن 7 حق می گوید: نباید بگذاری که برادرت از تو درخواست کند. اگر می دانی نیاز دارد، تو باید پیشنهاد بدهی. اگر یکی از آن 7 مورد را انجام ندهد، از ولایت خدا خارج می شود. پس اینگونه نیست که همیشه خوش بگذرد؛ بلکه مانع و عوامل بازدارنده هم دارد. در این موانع است که انسان امتحان دوستی می دهد. یک امتحان ساده در مسئله محبت، حسادت است خیلی وقتها شما فکر می کنید یک نفر را خیلی دوست دارید و عاشق او هستید و فکر می کنید این دلدادگی کاملاً خالص است، اما خیلی زود امتحان می شوید و بعد می فهمید که نه، تو طرف مقابل را با طمع دوست داری. یک مثال خیلی ساده و مبتذل از بچه های 4-5 ساله می زنم که برای همه اتفاق می افتد. از دانش آموزان راهنمایی، دبیرستان، طلبه ها، دانشجویان در سطوح بالاتر، علما و شاگردان شان، اولیای خدا و اصحاب انبیاء این امتحان ساده اتفاق می افتد.  بچه ها وقتی دوستی دارند و می بینند دوست شان دوست دیگری هم دارد، حسودی می کنند و دوست دارند دوستش فقط به او محبت کند و با کس دیگری دوست نباشد. این مثال در میان بزرگسالان هم مکرر اتفاق می افتد. مثلاً شما با کسی دوست هستید. اگر دوستی شما خالص باشد، از اینکه دوستت دیگران را به اندازه تو و حتی بیشتر از تو دوست داشته باشد، تو اصلاً نباید حسادت بکنی. ممکن است بگوئید ما که اینجوری نیستیم، در حالی که به ندرت آدمی پیدا می شود که بتواند از شر چنین حسی نجات پیدا کند. یعنی اکثراً با این که می دانند این کار خیلی ساده است، اما در این امتحان رد می شوند. مثلاً کودکی می گوید: من با فلانی قهرم. می پرسی: برای چه قهری؟ می گوید: چون با آن یکی هم دوست است. من به او گفتم بیا خانه ما، رفته خانه آنها. بچه کوچولوها را دیده اید که با هم از این حرفها دارند. بزرگها هم همینجوری هستند؛ اما برخلاف بچه ها که این حس پنهان نمی کنند، آنان پنهان می کنند. این خیلی مهم است که آدم بتواند خودش را آزاد بکند. زن و شوهر هم با هم خیلی خوبند؛ ولی مرد یک جوری مواظب است که نکند همسرش برادر و پدرش را بیشتر از او دوست نداشته باشد، حتی فرزندش را بیشتر از او دوست داشته باشد. یا اگر زن بفهمد شوهرش بچه ها را بیشتر از او دوست دارد، کاملاً به هم می ریزد. اینکه انسان در محبت به آزادگی برسد، کار راحتی نیست. از این که خودش را راحت بکند و به وارستگی برسد و شاد شود از اینکه همسرش، دوستش، بچه هایش، پدر و مادرش، استادش ولی خدایی که با او در ارتباط است، امامش، پیامبرش، آدم هایی را بیشتر از او دوست داشته باشند و اصلاً هم به او برنخورد. نمی گویم کیف کند و شاد باشد، چون کیف کردن کار آدمهای خاص است، حداقل به او برنخورد. این آزادگی روح خیلی مهم است. باطن و پیامدِ حسادت در محبت چیست؟ وقتی شما دچار حسادت در محبت می شوید، دچار محدود کردن خود و دیگران در محبت می شوید، در واقع جلوی تجلی این اسمای زیبای خداوند را می بندید. برای روشن شدن مطلب اول باید بگوییم، اصلاً محبت چیست؟ عاطفه، محبت، دوست داشتن و عشق چیست؟ محبت، دوست داشتن و عاطفه، تجلّی و ظهور اسم رحمان، رحیم، عطوف و رئوف خدای تبارک و تعالی است. جلو راه را نبندم و اجازه بدهم کسی که من او را خیلی دوست دارم، او هم دیگران را به اندازه من یا بیشتر از من دوست داشته باشد. اگر این اجازه را به طرف مقابلم دادم و به من برنخورد، اگر توانستم این حجاب را از خودم بردارم، در این امتحان پیروز شده ام. یکی از دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام اشتباهی کرد و به دستور حضرت، دستش را قطع کردند. معاویه خواست از این موقعیت سوء استفاده کند و گفت: الان بهترین وقت است که او را شکار کنیم؛ چون الان وجودش را کینه ی علی علیه السلام گرفته و بهتر است او را به لشکر خود بیاوریم. وقتی از او می پرسند، چه کسی دستت را قطع کرده؟ می گوید: عزیزم ، سرورم، مولا و امامم دستم را قطع کرده است. پدری گوش فرزندش را می گیرد و دعوایش می کند، بچه می گوید از پدرم بدم می آید، یا از مادرم بدم می آید. برای چه بدت می آید؟ می گوید: چون من را کتک زده؛ فحش داده؛ ضایع کرده. این فرزند باید به احساسات شان توجه کند که روی چه حسابی او را کتک زده و ضایع کرده اند. در نظام طبیعت اینها عقده ایجاد می کند. از نظر روانشناسی هم می گویند، مادر و پدر نباید این کارها را بکنند، چون عقده ایجاد می کند. زیرا نگاه ما نگاه طبیعت گراست. ما به شأن حیوانی بیشتر بها می دهیم تا شأن انسانی. نتیجه ی برداشتنِ حجابِ حسادت در محبت چیست؟ اگر کسی بتواند این حجاب را بردارد؛ یعنی مانع محبت نشود و نگوید تو باید فقط مرا دوست داشته باشی و به هیچ کس دیگر نباید نگاه بکنی؛ به هیچ کس دیگر نباید توجّه بکنی؛ از هیچ کس دیگر نباید خوشت بیاید؛ هیچ کس دیگر نباید از تو تعریف کند؛ به کسی نباید هدیه بدهی؛ کسی به تو نباید هدیه بدهد؛ چرا فلانی به تو هدیه داد؟ چرا هدیه‌ی او گرانقیمت تر از من بود؟ اگر کسی توانست به این حجاب غلبه کند، چه اتفاقی می افتد؟ پاسخ این است، حجاب بین او و خدا برداشته می شود. دیگر حجابی بین او و خدا نیست.  تمام بدبختیهای جامعه انسانی و جامعه جهانی این است که اگر چیزی به اسم عاطفه، مهربانی و عشق را دوست دارند، همه را با بخل، محدودیت و انقباض دوست دارند. تمام این حرف ها را می زنیم، اما حول محور خودمان. ولی وای به حال کسی که دیگری را بیشتر از ما دوست داشته باشد، هر چند به ما نزدیک هم باشد. این راه بستن است. در حیوانات هم عاطفه، محبت، مهرورزی، تواصل و ارتباط هست؛ فرق بین محبت انسانی به معنای دقیقش با محبت حیوانی در همین جاست که انسان در نظام محبتی، از ظهور محبت حتی اگر پای خودش وسط نباشد، همیشه استقبال می کند. یک مثال زنده و واقعی بگویم: دوتا برادر بودند؛ یکی شان خیلی اهل رقابت بود در این که خودش را در دل پدر و مادر جا بکند. برادر دومی این گونه نبود. مثل برادر اول اهل سالوسی و زرنگ بازی نبود. برادر اولی که اهل سالوسی بود یک جایی مورد امتحان قرار گرفت و رد شد و به شدت منفور پدر و مادر شد. هم خودش و هم خانمش و بچه هایش همه منفور شدند. آن برادری که اهل زرنگ بازی و سالوسی نبود، خیلی ناراحت بود از این که چرا پدر و مادرم با برادرم بد شده اند؟ چرا برادرم کاری کرد که محبت پدرومادرم را از دست داد؟ در حالی که در چنین مواقعی، این برادر می توانست از این فرصت استفاده کرده و خودش را به پدر و مادر نزدیک کند. ولی هر چقدر پدر و مادر از او تعریف کردند و از برادرش بد گفتند، این شخص قبول نکرد و گفت اشتباه می کنید؛ شیطان دارد بین ما را خراب می کند و سوء تفاهم ایجاد می کند. تا زمانی که روز مادر شد و هر دو برادر می خواستند هدیه ای برای مادر بگیرند. این برادر که پاک و صادق بود، مقداری پول به برادرش داد و گفت: یک هدیه گرانقیمت و خوب برای مادر تهیه کن. چون می دانست این برادرش که الان طرد شده، ممکن است هدیه خوبی نخرد و اگر خودش هدیه گرانقیمت بگیرد دوباره این روند ادامه پیدا می کند. پول را به برادرش داد و گفت: بین خود ما بماند، یک هدیه خوب بخر و این آتش را خاموش کن. یعنی این شخص عاشق تجلّیّ محبت بود. اصلاً مهم نیست که پدرو مادرش آن برادر را بیشتر دوست داشته باشند. اگر آن برادر را هم بیشتر دوست داشته باشند، نه تنها به این برنمی خورد، بلکه کیف می کند. کسی می تواند اینگونه باشد که گدا و محدود نباشد و از خود خدا به طور مستقیم محبت دریافت کند. این کار سختی نیست. بی نهایت محبت در انتظار ماست. شما هروقت بخواهید، می توانید این محبت را جذب کنید. شما همین که یک گوشه ای نشسته اید؛ یا در رختخواب ذکر می گویید، به این معناست که خدا در رختخواب پیش شما آمده؛ زیرا ذکر اول از طرف مذکور گفته می شود، بعد توسط ذاکر. شما نگاه کنید 95 درصد طلاقها بر اثر همین مسائل است. مثلاً مَرد فکر می کند، قال گذاشته شده و له شده، زَن فکر می کند که نادیده گرفته شده و حرفش شنیده نشده، یک جا ضایع شده. همه بدبختیهایی که درآدمها اتفاق می افتد، برای این است که می گوید چرا من، من، من، من. من کنار گذاشته شدم؟ من نادیده گرفته شدم؟ پس من چه؟ اگر قرار باشد من نباشم، می خواهم دنیا نباشد. اگر قرار است اسلام، بسیج، هیئت، مؤسسه، جنگ، کارهای سیاسی، مجلس شورای اسلامی باشد و من نباشم، می خواهم صد سال نباشد. پس امتحان محبت سراغ همه ما می آید. آدم عاقل باید از آنها بگذرد، فقط ما باید به خدا اعتماد کنیم، از حجاب «خود» رد شویم. در این صورت به یک وادی امن می رسیم، به یک آرامشی می رسیم که انتها ندارد و دائمی است. یعنی دیگر اضطراب سراغ آدم نمی آید. «من» گفتن، اصلاح نظام محبتی را به هم می زند اصلاح نظام محبتی، مسئله فوق العاده مهمی است که معیارهایش را هم در جلسه قبل توضیح دادیم. وقتی می گوئیم اصلاح نظام محبتی، یک طرف قضیه این است،« قُل اِن  کانَ آباءُکُمُ وَ اِخوانُکُمُ وَ ازواجُکُم و...» یک طرف قضیه این است که تو حد روی محبت نگذاری. می گوید: نمی شود، پس من چه؟ این عبارت «پس من چه؟» این «من»، همان من محدود است، همان «منِ» شیطانی است، من حیوانی است. تو به محض اینکه از این من خلاص شدی و گفتی: بگذار فلانی دیگران را بیشتر از من دوست داشته باشد، در این صورت، دوستی در عالم پخش می شود؛ اختلافها کم  می شود، رویشها بیشتر می شود. درست است که این رویش ممکن است برای من نباشد، هیچ اشکالی ندارد. ولی بالاخره رویشی اتفاق می افتد؛ محبتی اتفاق می افتد؛ این بدین معنا است که اینجا دیگر پای شیطان در میان نیست، اختلاف نیست، جهنم نیست. اگر مردم همدیگر را دوست داشته باشند و به همدیگر بی حد مهرورزی کنند، «من» هم نداشته باشند، بزرگترین مانع ظهور امام زمان علیه السلام برطرف شده است. ریشه موانع ظهور امام زمان و کشته شدن یازده امام دیگر خودخواهی ها بوده است. راه بستن و محدود کردن محبت، چه پیامدهایی دارد؟ سعی کنیم در محبت، هیچ وقت راه را نبندیم. در بستن راه چه اتفاقی می افتد؟ در بستن راه این اتفاقات می افتد که حجاب بین انسان و خدا زیاد می شود؛ انقطاع ایجاد می شود؛ جریان تشبه به خدا از بین می رود؛ جهنم درست می شود. وقتی من اصرار دارم که خودم محبوبترین باشم، ولی روی محبتها حد می گذارم، یک اتفاق دیگر هم می افتد، یعنی درست همان کسی که تو می خواهی دوستت داشته باشد، دیگر دوستت ندارد. همان چیزی را که می خواستی به دست بیاوری و برایش بی تابی می کردی؛ برایش توطئه می کردی، به دست نمی آوری که هیچ، تازه منفور هم می شوی. آن چیزی را هم که داری از دست می دهی؛ این یک کار بی فایده و عقیم است. قدیمی ها می گویند: «اَلَحَسُودُ لا یَسُود= حسود هیچ وقت برتر نمی شود»، یعنی سیادت پیدا نمی کند و به اشتباه می گفتند حسود سودی نمی برد. هر چند از نظر ترجمه اشتباه است، ولی از نظر مفهوم درست است. یعنی واقعاً انسان حسود، سودی نمی برد. «لایسود» یعنی حسود هیچ وقت به سیادت نمی رسد. وقتی حسادت می کند، اینجور نیست که خودش روی قله بایستد، اتفاقاً زمانی روی قله و روی رأس قرار می گیرد که بتواند از خودش عبور کند. تنها کسانی می توانند سیادت بکنند و می توانند بالاتر بیایند و روی قله بایستند که بتوانند از خودشان عبور کنند؛ یعنی هر چه خودش را حذف کند و نخواهد برتر باشد، برتر می شود. برای همین فرمود:«سید القوم خادمُهُمُ= آقا و سرور هر گروهی، کسی است که متواضعتر و خدمتگزارتر است». فطرت در بین جمع و یک گروه کار خودش را می کند. هیچ کسی نمی تواند جلوی فطرت را بگیرد. فطرت عاشق کسی می شود که از همه خادمتر و متواضعتر است. بیشتر نوکر بقیه است. خدا رحمت کند امام را که می گفت: من خیلی حسرت این خدمتکارم را می خورم. قدر محبت های اطرافیان مان را بدانیم چقدر خوب است یک مرد در روابط زناشویی وقتی به همسرش نگاه می کند که این همه سال مودّت برای او هزینه کرده، زحمت کشیده، اذیت شده، او را بزرگ ببیند. روی قله محبت خودش قرار بدهد و عاشقش باشد.  یک زن وقتی می بیند که شوهرش برای این زندگی، برای با او بودن و با بچه ها بودن، چه زحمات و خون دلها خورده، باید قدر بداند. چقدر خوب است یک بچه وقتی به پدرومادرش نگاه می کند، به خاطر زحمات عاشقانه شان آنها را دوست داشته باشد، حتی اگر کافر باشند. محبت چیزی نیست که با چیزهای دیگر مخلوط شود. چقدر خوب است آدم قدر زحمتها و خون دل خوردن دیگران و محبتهایشان را بداند. اگر این طور بشود، در تمام زندگیهای زناشویی، تحقیر، توهین، خشونت از بین می رود. یک قاعده بگویم و آن این است که هر وقت می بینید در یک خانه ای تحقیر، توهین، خشونت، آزار وجود دارد، بدانید که علتش این است که ما از فطرتمان بیرون آمده ایم. قیمت طرف مقابل را نمی دانیم که چقدر است؛ قدر زحماتش را نمی دانیم و کور هستیم،؛خودخواهیهای ما، مشغله های ما، خودشیفتگی ما باعث شده که ما به این سمت برویم. چرا همسر اول بهتر است؟  معروف است که می گویند همسر اول بهتر است. قرآن کریم هم می فرماید هیچ کس به اندازه شوهر اول برای زن مناسب نیست. می فرماید: «وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ[2] = شوهرانشان اگر سر آشتى دارند، به بازآوردن آنان در این [مدت] سزاوارترند». این زن طلاق گرفته و قرار است ازدواج بکند، همسرش که از او طلاق گرفته، حق است که با او دوباره ازدواج کند. یکی ممکن است بگوید: اگر اینها با هم اختلاف نداشتند و سازگاری داشتند، جدا نمی شدند. خیلی وقتها مردهایی ممکن است باشند که از شوهرشان خیلی بهتر هستند؛ زنهایی باشند که از زن خودش خیلی بهتر باشند؛ این حرف منطقاً درست است، ولی در نظام فطری، اگر کسی همه ماجراهایی که بین او و همسرش اتفاق افتاده از روز اول، زحمات و فداکاریها، خون دل خوردنها، معطلیها، تحمل تنهائیها، گرفتاریها را نگاه بکند، می بیند هیچکس جای همسر اول را نمی گیرد. ولی ما وقتی مقایسه می کنیم، در اثر خودخواهیها زود از همدیگر سیر می شویم. در نظام طبیعت، در نظام فطرت، آدم ها وقتی که نوع نگاهشان درست می شود، به هم اعتماد پیدا می کنند. تلاش برای محدود کردن محبت، همیشه عقیم است دو نکته در بحث محبت وجود دارد: 1. راه را نبندیم؛ 2. تمام تلاش ها برای محدود کردن محبت عقیم است. این که گفته می شود، راه را نبندید، یک جنبه تشریعی دارد که اگر تو این کار را بکنی، تشریعاً چون تصمیم گرفتی جلوی تجلی اسماء رحمان، رحیم، رئوف و عطوف را بگیری، در حقیقت جلوی نور خدا را می گیری. قرآن می فرماید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ= مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند»؛ می خواهی نور خدا را خاموش کنی، در تجلی محبت محدودیت ایجاد کنی و حسادت می کنی. حسادت کفر است. از نظر تشریعی تو منفور خدا قرار می گیری و حجاب بین تو و خدا از بین نمی رود. اما یک حکم تکوینی هم دارد و آن این است که این کار عقیم است و نتیجه نمی دهد. برای همین است که تمام کسانی که دچار حسادت می شوند، دچار محدود کردن می شوند؛ بدجنس می شوند و می خواهند بدجنسی کنند در روابط انسانها؛ اما تمام آنها در نهایت ناکام می مانند و سود نمی برند. نتیجه این می شود که شما تکویناً و تشریعاً سر از جهنم و ناکامی در می آورید. تکویناً و تشریعاً راه بسته است، پس بیایید کاری بکنید که محبت، دوستی، تعاطف و تواصل افزایش پیدا کند. وقتی راه بسته است، بیاییم برای تحکیم مودّت، برای افزایش دوستی، برای انفجار عواطف در عالم که موانع ظهور امام زمان را برطرف می کند، قدم برداریم. تلاش برای برقراری عاطفه با امام زمان علیه السلام متأسفانه ما با امام زمان عاطفه نداریم و تلاشی هم برای افزایش روابط عاطفی بین خودمان با پدرمان نمی کنیم. اصلاً چنین چیزی برای ما موضوعیت ندارد. دو مانعی که سر راه ظهور امام زمان هست و خود حضرت هم بر آن تاکید فرمودند، نبودن «همدلی و وفاداری» است. مثلاً مرد و زن در شرف طلاق هستند، مشاوره می کنند و بعد به نتیجه می رسند و می گویند: راهی هست که ما طلاق نگیریم؟ من از او خوشم نمی آید؛ ولی حیف است و به خاطر بچه ها هم که شده، ما مجبوریم همدیگر را دوست داشته باشیم. کاری کن ما همدیگر را دوست داشته باشیم. می گوید: من دوست دارم عاشق زنم باشم، زن هم می گوید: من هم دوست دارم عاشق شوهرم باشم. تا حالا شده در وجود ما چنین احساسی نسبت به خدا و امام زمان ایجاد شود؟ تا حالا شده کمبود محبت با خدا و امام زمان برای ما مُعضل شود؟ بارها دیده ایم از افراد پرسیده شده: مشکلات زندگی شما چیست؟ می گوید:« بدهکارم؛ مشکل خانه دارم؛ هزینه ها بالاست؛ و ...» چند نفر وجود دارند که دغدغه زندگی و غصه هایش کم بودن عشق بین او و خداست و از این بسوزد که از طرف خدا این عشق هست، ولی از طرف ما نیست. در دعای افتتاح خواندیم: تو به من محبت می کنی و من بغض می ورزم. آیا تا به حال این دغدغه برای ما وجود داشته؟ آیا کسی فکر کرده چقدر من بی آبرویم، چقدر من بدبختم، چقدر بی چیز و گدایم؟ چقدر پست شده ام که نمی توانم با خدا و امام زمانم رابطه حسنه و دوست داشتنی برقرار کنم. چگونه کسی می تواند بگوید من سرباز فداکار و یک فرزند فداکار برای امام زمانم هستم؟ در حالی که نظام محبتی خودش را درست نکرده است. البته هر کاری هم بکند، منظورِ نظر امام زمان است، امام زمان پاداش آن را می دهد. اما منتظر صادق چیز دیگری است و قدم صدق، منتظر صادق و سرباز صادق خیلی مهم است.  ما به جای این که عقده کنیم به اینکه کی ما را دوست دارد؟ کی ما را دوست ندارد؟ ما کجا محبوب هستیم و کجا محبوب نیستیم. یک ذره فکر کنیم ببینیم بین من و زوج اصلیم یعنی خداوند، بین من و امام زمان چه وضعیتی از نظر محبتی وجود دارد؟ بازار رابطه من و امام زمان گرم است؟ رونق دارد؟ من با حضرت بده و بستان دارم؟ ما دائماً از طرف آنها آغوش باز و محبت می بینیم، ولی دل ما راه نمی آید. نمی دانم چقدر ما خشن هستیم؟ چقدر ما انقباض داریم؟ چقدر ما بی‌عاطفه ایم؟ عزیزان، امام زمان هزار سال پیش نوشت شما همه انقباض دارید؛ مشکلات عاطفی دارید و همدل نیستید. «کار فرهنگی» به معنی بسط محبت در دنیاست بسط محبت در دنیا کار قشنگی است. یک کار فرهنگی مهم است. کار فرهنگی در نهایت باید منجر به دو چیز شود: یکی هدفدار بودن و دیگر این که منجر به ایجاد محبت بین من و امام زمان و ایجاد مودّت و همدلی بین همه آدمها بر مبنای شناخت امام زمان شود. ما باید واقعاً تجدید نظر بکنیم و تصمیم بگیریم تا  می توانیم از دل خودمان شروع کنیم تا موانع عواطف را برداریم؛ موانع محبتی را برداریم و در دنیا انفجار محبت و عواطف ایجاد کنیم. حتی اگر پای خودمان وسط نباشد. هر وقت می خواهید یک فکری بکنید و یک حرفی بزنید، خواهش می کنم اول فکر کنیم و ببینیم که این حرف من، یک جا شعله محبت و عواطف را پائین می کشد یا نه؟ اگر می کشد، نگوییم؛ به خدا حرام است؛ به خدا جهنم است؛ حتماً محرومیت و فشار قبر می آورد؛ حتماً اضطراب می آورد؛ حتماً له شدگی و چروکیدگی برای تو می آورد. در روابط و تصمیم هایمان باید خیلی احتیاط کنیم. اگر کسی امام زمان را دوست داشته باشد؛ برای ایجاد وحدت و همدلی و انس به امام زمان، آشتی با امام زمان و محبت بین بچه های امام زمان تلاش می کند. فرق نمی کند این بچه ها شیعه باشند یا سنّی، مسیحی باشند یا یهودی.  از خودمان هم شروع کنیم. اول عُرضه تنظیم روابط محبتی خودمان را داشته باشیم، تا بعداً بتوانیم این را همه جا بسط بدهیم. از فرد بودن در بیائیم، از زن بودن، مرد بودن، ایرانی بودن دربیائیم، از شیعه بودن در بیائیم، از مسلمان بودن در بیائیم. ما بنده خدائیم و ظهور و تجلی خدائیم. اینها هر کدام می تواند یک قید به ما بزند. فقط یک جاهایی ایرانی بودن، شیعه بودن قشنگ است. آنجایی که محدودیت نگذارد. اگر حدی هم هست، حدهایی باشد برای دفاع از عشق. اگر شمشیر و جهادی هست، برای جهاد است؛ شمشیر و جهاد در اسلام مقدس است؛ ما در اسلام که جنگ نداریم؛ جهاد داریم. در جهاد فقط موقعی دست به شمشیر می بریم که بخواهیم با خشونتها، انقباضها، با محدودیتها، با کم بینی ها، سانسورها، با ظلم و بی عدالتی ها  مقابله بکنیم؛ همه اینها محدود کردن است. جهاد برای همین قشنگ است که جایی را در جهاد گرفتن، باعث خوشحالی انسان نباید شود، که بگوید من جنگ کردم و پیروز شدم. امام فرمود: هرگز از دست دادن مکانی، از دست دادن موضعی شما را کوچک نکند، پیروزی و گرفتن جایی و شهری شما را شاد نکند. چون اساساً هدف جهاد و مبارزه چیز دیگری است. پس این نکته را باید توجه داشته باشیم که کوچک نشویم، له نشویم، محدود نشویم، محدود نکنیم، چون محدود کردن و حد زدن مساوی است با محدود شدن. یعنی تو در واقع به خودت حد می زنی. هر وقت تو در یکجا حد ایجاد می کنی، آن حد در درون تو اتفاق می افتد، هرجا سخت می گیری، در حقیقت، به خودت سخت می گیری، در واقع اینجاست که انسان معنی این آیه را می فهمد: « وَمَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِه[3] = پس برخى از شما بخل مى ‏ورزند و هر كس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده» یعنی آدم بخیل اول ریشه خودش را می کند. [1] . سوره اسراء/53. [2] . بقره/228. [3] . سوره محمد/38.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8975
زمان انتشار: 10 آوریل 2018
| |
«قبر» یک حقیقت زنده است

منازل الاخره جلسه 19؛ 89/6/8

«قبر» یک حقیقت زنده است

قاعده مهمی وجود دارد مبنی بر این که آنچه که می خواهد وارد قبر بشود و از قبر برداشت بکند، یک حقیقت زنده و ساخته شده است. قبلاً گفتیم «نفس ما قبر ما و قبر ما نفس ماست».

رابطه دنیا با آخرت، مثل رابطه رحم مادر است با دنیا. آنچه که در رحم ساخته می شود، یک موجود زنده و دارای اعضاء و جوارح، دستگاه ها، سیستم ها و مکانیزم های بسیار متنوع و پیچیده است که عبارت است از نوزاد یا بچه ­ای که می خواهد به دنیا بیاید. دنیا هم یک سیستم زنده و پیچیده است که قواعد و مقررات خاص خود را داراست. یک سیستم زنده و پیچیده وقتی می خواهد وارد یک سیستم زنده ی دیگر بشود؛ پس باید با آن تناسب داشته باشد. در حرکت از رحم دنیا به نظام برزخی هم جریان از همین قرار است. یعنی یک موجود زنده مکانیزم ­دار، سیستم ­دار، تعریف شده به نام روح، می خواهد وارد یک سیستم تعریف ­دار و مکانیزم ­دار و زنده به نام برزخ بشود. برزخ عالمی است بسیار بزرگتر، پیشرفته تر، کاملتر، زیباتر از اینجا؛ و اینها به درد کسی می خورد که بتواند از آن استفاده کند و طالب روحیست که با آن مکانیزم قدرتمند، زیباتر و بزرگتر و جذابتر بتواند ارتباط برقرار بکند. وقتی نمی توانی ارتباط برقرار کنی، زجر می کشی؛ چون تجهیزات متناسب با بهشت و برزخ را نداری. خودِ نفس ما، قبر و برزخ ماست. بنابراین منشأ غربت، تنگی، فشار و تاریکی قبر، نفس خود ماست. پس به نفست رجوع کن، ببین در کجاهای نفست به تو فشار وارد می شود، در کجاها تنگی داری. مثلاً در حسادت، عصبانیت، زودرنجی، نفس تحت فشار است. اگر چشم دیدن کسانی را نداری، پس نفست در تنگناست. تنگی هایی را که جنین در رحم مادر تحمل می کند تا اندام سازی بکند، در آخر همه برایش بهشت می شود. طبق فرمایش امام حسین علیه السلام ظلمات سه­ گانه را که منشأ یک تولد سالم شده، تحمل می کند. پس تحمل آن ظلمت ها و تاریکی ها برایش نور است. مصادیقی از فشار قبر در زندگی ما اگر ما اینجا تنگی و فشار، تاریکی و غربت تحمل می کنیم، باید ببینیم که این تنگی و فشار و تاریکی و غربت حق است یا باطل. اگر باطل است، آنطرف هم بدبختی دارد. حسادت تنگی حق است یا باطل؟ باطل است. چون فرد در حسادت، چشم دیدن دیگران را ندارد. حسادت به خواهر، برادر، عروس، جاری، باجناق و ... این فشار، فشار ناحقی است. گاهی خودِ تو فشار و تنگی ایجاد می کنی و به دیگران نیز منتقل می کنی. با عصبانیتت و با اخلاقت دیگران را در فشار می گذاری. دیگران باید خیلی حواسشان باشد که تو یک موقعی تحریک نشوی و پرخاشگری نکنی. مثلا پدر و مادر یا همسر و فرزند و...باید مراقب باشند تا تو عصبانی نشوی. شوهری که در خانه بهانه­ گیری می کند، زن و بچه از دستش در فشار هستند و مراقبند که یک دفعه خشمگین نشود، نیش نزند، چنگ نیندازد. چون عصبانی بشود، قهر می کند و دیگران را تحویل نمی گیرد، خانه نمی آید و ... برای هر یکبار فشاری که به زن و بچه می آورد، مدتها باید در آن طرف عذاب بکشد. یا بالعکس خانمی که این اخلاق ها را دارد بی منطق است، توقعات بیجا از همسرش دارد، مرتب سفارشات بیجا می دهد، با چشم و همچشمی ها مرد را در فشار قرار می دهد، ملاحظه وضع اقتصادی شوهرش را نمی کند، روح این خانم در فشار است و روحاً شوهرش را نیز در فشار قرار می دهد. بنابراین قبر این خانم به این شکل است. انسان با زبانش دیگران را فشار می دهد، به دیگران تنگ می گیرد، زبانش اعصاب بقیه را با خرد می کند. فهرستی از گناهان زبان را بخوانم که چقدر می تواند به دیگران آسیب برساند. انسان با زبان خودش می تواند هزاران سال فشار قبر و عذاب مار و عقرب برای خود خلق بکند. با زبانت چیزی می گویی که جگر یک نفر می سوزد. تمام وجود یک نفر را با زبانت آتش می زنی. اعصابش را خرد می کنی، فقط برای اینکه دل خودت را خنک بکنی. حرف بی منطق و بی سند می گویی. هر چه به ذهنت و خیالت آمد یک دفعه به زبانت می آوری. اینطوری نیست که من هر چه گفتم گفتم؛ بعد هم بگویم عذر می خواهم. با دروغ آدم به دیگران خیلی آسیب می رساند. قول دروغ، وعده دروغ دادن به یک نفر او را در فشار قرار می دهد، طرف را اذیت می کند، برنامه اش را به هم می ریزد. «لا دینَ لِمَن لا عَهدَ لَه= دین ندارد کسی که به عهدش وفا نمی کند». یا به خانم و بچه ­ها می گوید امروز می خواهیم پارک برویم. می خواهیم شمال برویم. می خواهیم مشهد برویم. بعد بدون دلیل به قولی که داده عمل نمی کند. یک موقع عذر شرعی و معقول پیدا می کند، ایرادی ندارد. همه اینها در نفس ثبت می شود. قرآن می فرماید: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیباً». مثل جنین است؛ مادر هر بار که عصبانی می شود، در بچه یک اتفاق جسمی و روحی و ذهنی می افتد. بچه وقتی به دنیا می آید، می بینی که شب ها خواب ندارد؛ یکسره جیغ می زند. یک شوهر زبان نفهم زن باردار خودش را بارها در فشار عصبی گذاشته، داد زده، کتک زده، فریاد زده، عصبانی کرده، این زن بنده خدا هر چه کشیده شنیدنی ها و دیدنی ها و لمس کردنی هایش همه به این بچه بیچاره منتقل شده. نفس اینگونه نیست که شما بگویی مثلاً من عصبانی می شوم، شدم که شدم. بعداً هم یک کسی باید بیاید نازم را بکشد و تازه از دلم هم در بیاورد؛ قیافه حق به جانب بگیرم. بعضیها اینطوری هستند که کارهای خلاف می کنند بعد قیافه حق به جانب هم می گیرند، عربده­ کشی هم می کنند که طرف مجبور بشود بیاید معذرت­ خواهی بکند. قسم دروغ، شهادت ناحق، همه گناهانی است که زبان به بار می آورد و چقدر می تواند مشکل درست بکند. شهادت ناحق، چیزی را که نمی دانی، مطمئن نیستی، یقین نداری، بیان بکنی. همینطوری راحت حرف بزنی، تمام اینها آتش، مار و عقرب می شود و به جان آدم می افتد. دیدن قبر کاری ندارد. تو می توانی الان راحت قبرت را ببینی. آدم مسائل دینی را تحریف بکند، مسائل دینی را نفهمیده، انتقاد بکند. با مسخرگی بیان بکند و زیر سؤال ببرد. برای خودش حل نشده، بیماری و شک های خودش را به دیگران منتقل بکند. یک چیزی راجع به پیغمبر بگوید یک چیزی راجع به امام بگوید. شما نگاه کنید بعضی از کتاب‌ها حتی کتاب‌های مقدس در انجیل در تورات مزخرفات زیادی در مورد انبیاء گفته اند. داستان حضرت آدم را خوب نفهمیده، بعد راجع به پیغمبر خدا که معصوم است چیزهایی می نویسد. اصلاً ماجرای حضرت آدم قبل از اینکه زمینی و انسانی باشد و آمدن روی زمین باشد یک داستانی ماورای این قضایا اتفاق افتاده، حضرت آدم از زمانی که پیغمبر خدا شد و برای مردم مبعوث شد تا زمانی که از دنیا رفت، هیچ چیزی از او سر نزد؛ معصوم معصوم بود. گاهی حکم ناحق می  دهیم، می گوییم «تقصیر فلانی است» به همین راحتی. این آدم به تعصب می افتد. همیشه تقصیر بچه توست، تقصیر شماست. در خانه یک چیزی گم شده، بعضی ها آنقدر متکبرند، همان اول کار می گویند: من که ندیدم؛ من که گم نکردم. بعد می بیند در جیب خودش است. از اول انکار نکن. یک احتمال بده ممکن است تو هم در آن دخیل باشی؛ تو هم تقصیر داشته باشی. این خیلی راحت است که ما زود فرافکنی کنیم. تا یک مشکلی داریم سر دیگران داد می زنیم. سر دیگران خالی می کنیم. دیگران باید بسوزند به خاطر اینکه ما تحمل نداریم. گاهی به راحتی دیگران را لعنت می کنیم. در روایت داریم، لعن اگر جایگاه حق نداشته باشد، به خود شخص برمی گردد. لعن که شوخی نیست. لعن موارد مشخصی دارد. این آموزه ­های دینی قرآن پیغمبر را در شرح زیارت عاشورا مفصل بیان کردیم که در کجاها باید لعن کرد. فحش خیلی خطرناک است. همینطوری به راحتی هر چه از زبانش در می آید، می گوید نسبت های ناروا می دهد. امام صادق(علیه السلام) یک رفیق خیلی جان جانی داشتند که سال های سال خیلی با هم صمیمی بودند. روزی با هم بودند و داشتند جایی می رفتند. یک دفعه آن شخص به غلامش فحش داد. حضرت فرمودند: تو چه گفتی؟ گفت: آقا این کافر است، من به او فحش دادم. حضرت رابطه­اش را تا آخر عمر با او قطع کرد. بعضی ها اصلاً فحش تکیه کلام شان است. خانم می گوید: وقتی شوهرم خانه به می آید، به من به بچه به پدر مادرم به همه چیز فحش می دهد. به اشیاء به تلویزیون، لیوان، کتری، گاز، یخچال و ... فحش می دهد. همه اینها هزینه دارد. یعنی اساساً ما واردات و صادرات بدون هزینه نداریم. کلمه ­ای که از دهان ما در می آید، بدون هزینه نیست. تمامش را در برزخ به پایت حساب می کنند. ما هم خیلی بی خیال داریم زندگی می کنیم. خوب یا بد فرقی نمی کند، همه را حساب می کنند. فشار و تنگی حق را خدا پایت حساب می کند. از طرف دیگر، اگر کسی ناحق اعصابت را خرد کرد، حرف مفت به تو زد، خدا برایت جبران می کند. رفتی حرم در فشار جمعیت قرار گرفتی چهارتا به پهلو و صورتت زدند، همه را امام رضا پایت حساب می کند. عیب­ جویی، سرزنش کردن، امر به منکر، یک فرصت هایی به دیگران بدهی که گناه بکنند، برو انجام بده، گناهش پای من؛ فیلم مبتذل بگذاری، بیا بنشین فیلم نگاه کن، هر چه آلودگی در روح این ایجاد بشود، در قبر تو می ریزند. عکس ناجور، پیامک ناجور و ضد دین برای کسی نفرست. اینها توهین به دین و توهین به مقدسات است. چیزهای مزخرفی که راجع به دین در فضاهای مجازی و شبکه های اجتماعی می بینید، اگر پخش کنید اشاعه فحشاست، نفرست پاکش کن. دشمن ساعتها فکر می کند تا این مطالب ضد دین و مخرب را بسازد. پیام های ضد قرآنی، ضد دینی، ضد حیا، پیام هایی تخریب­ کننده که غیرت را از بین می برند. پیامهایی داریم که بی‌غیرتی و بی­‌حیایی را رواج می دهند ؛ اینها به پایت گران تمام می شود. خیلی راحت می گذاری بچه ­ات استفاده بکند این بچه آسیب می بیند. تمامش تخریب است. بچه تو به خاطر بی­فکری تو باید چیزهایی ببیند که نباید ببیند. چیزهایی بشنود که نباید بشنود. اگر بی­‌فکری کردی، این آلودگی دارد؛ هر چه در این بچه اتفاق بیفتد از این بچه به نسلش بیفتد، از نسلش به نسلش بیفتد همه پای تو حساب می شود. حجاب را مسخره کردن، نماز را مسخره کردن، یک کار معروف را مسخره کردن، همه حساب دارد. می گوید این اُمُل بازیها را بگذار کنار، غیرت یعنی چه، حیا را کنار بگذار، بگذار خانمت آزاد باشد، دست بدهد با نامحرم، چه اشکالی دارد دست دادن با دیگران؟ رقصیدن چه اشکالی دارد؟ فلان کار چه اشکالی دارد؟ با غیرت مبارزه کردن با حمیّت مبارزه کردن، تحقیر و تمسخر امور شرعی، تمام اینها فشار قبر و عذاب قبر دارد. رنجاندن مؤمن و هر نوع بد اخلاقی فشار قبر دارد. تصدیق کفر و شرک، فشار قبر دارد. این طور تصدیق می کند که می گوید: آن کافران راست می گویند، حق با آنهاست، پس راحت کفر و شرک را تصدیق نکن، پیامش را تصدیق نکن، همین که یک کلمه از دهانت درآمد، برایت تنگی قبر دارد. خدا می فرماید: «اُمِروا اَن یَکفُروا بِالطاغُوت= شما مأمور بودید به طاغوت کفر بورزید: در حالی که به طاغوت ایمان آوردید و آنها را تصدیق کردید» اینها عذاب دارد. غیبت، مسخره کردن، شایعه ­پراکنی، بد صدا زدن یک نفر حساب دارد. یک آدم خیلی خوبی به رحمت خدا رفته بود؛ یک بزرگی خوابش را دیده بود؛ می گفت در چه وضعی هستی؟ می گفت الان مدتهاست دارم عذاب می کشم به خاطر اینکه وقتی زنم را صدا می کردم با تمسخر اسمش سکینه بود به او می گفتم «سکو» و الان مدتهاست دارم در جهنم می سوزم به خاطر اینکه اسم زنم را بد صدا کردم. تملق و چاپلوسی، با مکر و حیله سخن گفتن، فشار قبر دارد. شوخی زیاد و بیش از حد، فشار قبر دارد. در روایت داریم:«لِکُلِّ شَیءٍ بَذرٌ وَ بَذرُ العَداوَتِ اَلمِزاح= برای هر چیزی بذری است و بذر دشمنی شوخی است». شوخی حدی دارد؛ به مقداری که بتواند الفت و انس و دوستی و شادی ایجاد کند، این شوخی عبادت است و باعث دور شدن شیطان می شود. لبخندی رو لب افراد بیاورد، افراد تفریح بکنند، عبادت است. اما اگر از یک حد بگذرد و آزاردهنده باشد و کسی راضی نباشد، این عذاب دارد. جزء آتش هاییست که زبان درست می کند. آبرو ریختن دیگران، با آبروی دیگران بازی کردن، اینها عذابهاییست که به راحتی برطرف نمی شود. آدم آبروی یک نفر را با زبانش ببرد؛ یا  با خودخواهی هایش آبروی کسی را ببرد؛ یا با تقلید صدای دیگران که اگر طرف راضی نباشد. خیلی خطرناک است. زمانی آقایی هوای نفس به او غلبه کرده بود،‌ سالها پیش، صدای این شخص شبیه صدای من بود، او گوشی را بر می داشت و با آن بنده خدایی که می خواست مشاوره بکند می گفت:‌ بفرمایید من شجاعی هستم. آن بیچاره هم رازش را با این در میان می گذاشت. یک نوار ضبط کرده بود پر از پرت و پلا. نوار را آورد گوش کردم، دیدم خودم هستم، صدایش خیلی شبیه من بود. بعد گوش کردم دیدم من این همه چرت و پرت را کجا گفتم؟ بعدا خودش گفت: من صدای شما را تقلید کردم و یک سخنرانی کردم؛ ولی همه اش پرت و پلا بود. در حالی که من خودم نتوانستم، بفهمم که این صدای خودم نیست، اگر دست کسی بیفتد، دیگران چگونه بفهمند. همین تقلید صدا را کردی، راز طرف را کشف کردی و آبرویش رفت و راضی نبود، برایت فشار دارد. با تکبر حرف زدن، بدعت در دین، اظهار حسد، اظهار بخل؛ اینها چقدر خطرناک است. بدزبانی در معاشرت، خشونت در گفتار یعنی این هر وقت حرف می زند، همه باید بترسند. دلسرد کردن، ناامید کردن، روحیه آدمها را گرفتن؛ می گوید: دنبالش نگرد پیدایش نمی کنی؛ یا کسی گمشده ای دارد، می گوید: الان هر جا باشد، ۷ تا کفن پوسانده، برو مجلس ختم برایش بگیر؛ به همین راحتی در ذوق دیگران زدن؛ اینها همه گناه است؛ ریا در گفتار؛ فاش کردن اسرار مردم؛ فریاد زدن بیجا؛ یعنی انسان بیجا صدای خودش را بلند بکند. پس ببینید که خیلی راحت آدم می تواند تشخیص بدهد که شخصیتاً قبرش چه شکلی است. باید ببینیم که آیا ما الان در فشار هستیم؟ اگر آدم عصبی هستی، اگر آدم پرخاشگری هستی، اگر آدم ناامیدی هستی، به ناحق ناامیدی داری، آدم شکاک و بددلی هستی، همه اینها فشار قبر می سازد. نمی خواهد بدانی قبرت چه شکلی می شود. تو الان ببین در قبرت چه کسانی و چه چیزهایی می آیند. افکارت کجاها می رود. آروزهایت، شخصیت هایی که دوست داری، نوع لباس هایی را که دوست داری، نوع غذاهایی که دوست داری، اینها در قبرت هستند، وقتی در نفست دوستشان داشته باشی، یعنی در قبرت هستند، همه حضور دارند که این یک قاعده دارد. قبر/ فشار قبر

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8766
زمان انتشار: 17 ژانویه 2018
| |
تغذیه نورانی نفس

استاد محمد شجاعی

تغذیه نورانی نفس

برای این که بتوانی از  سختی‌ها نجات پیدا کنی و نور بگیری، اول باید از شر نفس خودت خلاص شوی. برای این که  نفست از این حالت در بیاید، تغذیه‌اش کن؛ تغذیه نورانی که با «عبادت، ذکر، خلوت، زیارت، مطالعات علمی، معرفتی، اعتقادی و اخلاقی» به دست می‌آید. اینها همه کمک می‌کند که نفست در مقابل چهار حمله (راست، چپ، عقب و جلو) شیطان قوی شود. وقتی نورانی شدی، آن وقت میتوانی جلوی حسادت‌هایت را بگیری، جلوی تکبرت را بگیری،‌ جلوی زودرنجی و حساسیتت را بگیری، جلوی غصه خوردنت را بگیری.   برگرفته از سلسله مباحث «خانواده آسمانی» جلسه 477

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7472
زمان انتشار: 24 سپتامبر 2017
| |
بهترین عمل برای دوری از شیطان «سجده» است

احیا(جایگاه سجده در سلوک انسانی)، جلسه دوم؛ 96/6/23

بهترین عمل برای دوری از شیطان «سجده» است

«سجده» قوی‌ترین و آشکارترین حالت عبادت و نشانه‌ی نهایت خضوع و تذلل است که شیطان به خاطر حسادت و تکبرش از سجده بر بنی آدم ابا کرد. پس با سجده های طولانی شیطان را مصیبت زده کنید تا از حمله های او در امان بمانید.

یکی از مسائل مهم در سجده که خیلی نعمت ها نصیب آدم می شود، همت و شجاعت طول دادن سجده است. سجده یعنی سرت را از روی پای خدا زود بلند نکن. باید عادت و تمرین کنیم که سجده هایمان را طولانی کنیم. حالا گاهی انسان در نماز جماعت است که باید تابع جماعت باشد. علتش هم این است که امام جماعت باید ضعیف ترین مردم را در نظر بگیرد. پس در نماز جماعت یا در مکان های عمومی نمی‌توان این عمل را بجا آورد. دلیل دیگرش هم این است که ممکن است گرفتار ریاکاری شوید. ولی در نمازهایی که تنها هستیم و فردی نماز می‌خوانیم، تمرین کنیم که سجده‌های طولانی داشته باشیم. تمرین‌هایی مثل حوصله داشتن، گفتن ذکرهای سجده، صلوات فرستادن یا دعاهایی که در سجده خوانده می شود. این عمل باعث می شود که فرد احساس سبکی، نورانیت و قدرت کند و نیز طمانینه و آرامش داشته باشد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در باب طولانی کردن سجده فرمودند: «أطِیلُوا السُّجودَ فما مِن عَمَلٍ أشَدَّ على إبلیسَ مِن أن یَرَى ابنَ آدَمَ ساجِدا لأنّهُ اُمِرَ بالسُّجودِ فَعَصى= سجده را طولانی کنید. چون هیچ عملی برای ابلیس سخت‌تر از این نیست که ببیند فرزند آدم سجده می‌کند. چرا كه به او فرمان سجده كردن داده شد، اما سرپیچى كرد». شیطان با سجده انسان احساس حقارت می کند  یکی از چیزهایی که باعث می شود شیطان به یاد آن تخلف، سقوط و حقارتش بیفتد، سجده بنی آدم است. شیطان بر سر ما خیلی بلا آورده و کسی نمی تواند بگوید من تا به حال فریب شیطان را نخورده ام. در زندگی ما شیطان صبح تا شب حمله‌های مختلف از جلو، عقب، راست و چپ به ما دارد. یکسره به ما ضربه می زند و انواع ناامیدی ها، ترس  آینده، خاطرات گذشته، کدورت ها، شکست ها و حتی گناهان را به رخ ما می‌کشد تا تحقیرمان کند. در حالی که گاهی با یاد گناه باید با خدا آشتی کنیم. اما شیطان از این حربه استفاده می‌کند و آن را به رخ انسان می‌کشد تا او را در نزد خودش بی آبرو و کوچک کند تا او شجاعت توبه را نداشته باشد و همیشه احساس بدبختی و بیچارگی کند. قرآن تذکر می‌دهد که شما ۴۰ سال گناه هم که داشته باشید، می‌توانید همه را به ثواب تبدیل کنید و این لطف خداست. پس هدف شیطان ضربه زدن به انسان است. تلاش می‌کند اضطراب، ترس، کدورت و کینه ایجاد کند، گذشته را تیره و تار می‌کند تا سرعت مان را به سوی خدا کم کند. شیطان می‌خواهد انسان از سعادت باز بماند تا به بهشت نرسد.  اینها خیانت و ظلم‌هائی است که شیطان به انسان می‌کند. به این خاطر است که قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا[1]= در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید». شما هم شیطان را دشمن بگیرید، یعنی شما هم ضربه بزنید، با عملکرد و افکارتان تحقیرش کنید و با او بجنگید. اما یکی از روش‌هائی که می‌توانیم از شیطان انتقام بگیریم و حیطه نفوذش را در وجودمان کم کنیم، این است که سجده هایمان را طولانی کنیم. این خیلی مهم است. چون سجده او را کاملا به هم می‌ریزد و ضعیفش می کند. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «إنّ العَبدَ إذا أطالَ السُّجودَ حیثُ لایَراهُ أحَدٌ قالَ الشیطانُ: وا وَیلاه! أطاعُوا و عَصَیتُ و سَجَدُوا و أبَیتُ= هرگاه بنده در جایى كه كسى او را نمى بیند سجده را طول دهد، شیطان گوید: واویلا! آنان فرمان بردند و من نافرمانى كردم و سجده كردند و من نكردم.» در این روایت حضرت قید می‌کند سجده طولانی در جائی که انسان تنها است، نه در جمع. یعنی آنجائی که هیچ کس شما را نمی‌بیند، حتی خانواده‌ات. در فضای کاملا ساکت و خلوت که لرزش دل برای ریاکاری و خودنمائی وجود ندارد، سجده طولانی داشته باشد. در این صورت شیطان که می‌بیند انسان سجده می‌کند، می‌گوید واویلا.  «واویلا» را کسی به کار می برد که مصیبتی بر او وارد بشود. شما با سجده های طولانی شیطان را مصیبت زده می‌کنید، او هم واویلا می‌گوید از این که می‌بیند همه اطاعت خدا را می‌کنند و غصه می‌خورد که چرا من ابا کردم. پس یکی از چیزهائی که شیطان را خیلی عصبانی و ناراحت می کند، حقارت رانده شدن شیطان است. شیطان یک شخص حقیقی است. ۶ هزار سال عبادت کرده و زحمت کشیده تا به مقام فرشته‌ها رسیده و تقربی برای خودش پیدا کرده است. حضرت علی علیه‌السلام در نهج البلاغه می‌فرماید معلوم نیست ۶ هزار سال دنیائی است یا آخرتی. حالا بعد از۶ هزار سال عبادت، گرفتار عجب و خودبینی شده و به جائی رسیده که وقتی خدا می‌گوید به آدم سجده کن! می‌گوید من به این که تازه از گرد راه رسیده، سجده نمی‌کنم. حسادت و تکبر این گونه آدم را بدبخت می‌کند. خدا هم در جواب شیطان می‌گوید: « قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ[2]= فرمود پس از آن [مقام] بیرون شو كه تو رانده‏ شده اى». رجیم از ریشه رجم است. یعنی با حقارت و تحقیر بیرون برو. بعضی افراد مثل شیطان روحیه تکبر و حسادت دارند. تا تغییر مقام و منصب می دهند، احساس حقارت و توهین می‌کنند و از بس ناراحت می شوند، تا مرز خودکشی هم پیش می روند. تکبر و حسادت آفتی است که شما در هر مقام و منصبی باشید و هر چقدر هم زحمت کشیده باشید، هدر می‌رود. مثل خود شیطان که قرآن فرمود: «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرینَ= تکبّر ورزید و او از کافران بود»، یعنی در این مدت ۶ هزار سال کافر بوده و کفر را به صورت درونی و نهفته با خود داشته و ظهور نمی داده. خدا هم کاری نداشت. این کفر هم ناشی از خودشیفتگی، خودخواهی و خودپسندی است. چرا خودشیفتگی کفر است؟ چرا خودپسندی منشا کفر است؟ کفر به چه معناست؟ کفر یعنی پوشاندن. آن هم پوشاندن خودپسندی که پرده بر حقیقت خودت و خدا انداختن است. یعنی هم خدا را از تو می‌پوشاند و هم خود حقیقی ات را از خودت می‌پوشاند. وقتی انسان خودشیفته شد، حقیقت باطنش که عین فقر و ذلت است را می‌پوشاند و فکر می‌کند برای خودش کسی است. دائماً شوهر یا زنش را اذیت می‌کند، تحقیر می‌کند. چون می‌خواهد یکسره دیده بشود. با زن سالاری یا مردسالاری یا فرزند سالاری می خواهد خودش را بزرگ کند. نتیجه آن می‌شود که این کارها اول خود حقیقی‌ات را می‌پوشاند و بعد خدا را از تو می‌پوشاند. چون تا وقتی خودت را می‌بینی، خدا را نمی‌بینی. بنابراین، چنین کسی زیر بار دستورات الهی هم نمی‌رود و همه چیز را انکار می‌کند، حتی خود خدا را. چنین انسانی بی حیا، جسور و گستاخ می شود و اینها همه از عواقب خودشیفتگی است.  شیطان هم به خاطر همین خودشیفتگی اش گستاخ شد. خدا گفت: سجده کن! گفت: من سجده نمی کنم. دلیلش این بود که «من باطل» و من توهمی اش را دیده بود، حالا در محض خدا می ایستد و می گوید: من سجده نمی کنم. «سجده طولانی» شرط ضمانت پیامبر برای بهشت است وقتی که به پیامبر گفتند بهشت را برایمان تضمین کن! فرمود: شرطش این است که با سجده های طولانی مرا برای این کار یاری کنید. «امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «إنّ قَوما أتَوا رسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله فقالوا: یا رسولَ اللِّه، اضمَن لَنا على رَبِّكَ الجَنَّةَ»= گروهى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا! در برابر پروردگارت بهشت را براى ما ضمانت كن». حضرت در پاسخ فرمود: «على أن تُعِینُونِی بِطُولِ السُّجودِ= به شرط آن كه با سجده هاى طولانى مرا یارى دهید». تضمین بهشت در گرو سجده‌های طولانی است. این رمزی است که پیغمبر به آن اشاره کرده و چقدر لذت بخش است که خدا انسان را در این حالت ببیند. در روایت بعدی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) یک پیشنهاد می‌دهد که مژده‌ای بزرگی است. حضرت می‌فرماید: «إذا أرَدتَ أن یَحشُرَكَ اللّه ُ مَعی فَأطِلِ السُّجودَ بینَ یَدَی اللّه ِ الواحِدِ القَهّارِ= اگر مى‌خواهى خداوند تو را با من محشور فرماید، در پیشگاه خداى واحد قهّار سجده طولانى كن». اگر دوست داری بعد از مرگ در زمانی که از قبر خارج می شوی، با رسول الله محشور شوی، سجده ات را طولانی کن. آیا نعمتی بالاتر از این هست که با پیامبر محشور شویم؟ لذت و مقامی بالاتر از این هست؟ پس اگر می خواهی با او محشور باشی، سجده ات را در مقابل خدای واحد قهار طول بده. شرطی که حضرت فرمودند: «سجده ات را در مقابل خدای واحد قهار طول بده»، یعنی انسان باید به معرفت درستی از وحدانیت، احدیت و قهاریت خدا برسد. چون آن چه باعث می شود انسان به سجده بیفتد، درک درستی از خداست. یعنی هر چقدر این معرفت الله بیشتر شود، عشق به سجده، تمایل به سجده، درونی و وجودی تر می شود. دیگر لازم نیست با تصور و زور گفتن خودمان را وادار به سجده کنیم، بلکه با تمام وجود، به سجده علاقه پیدا می‌کنیم. وقتی به معرفت برسید، حتی زمانی هم که سرپا هستید یا در ماشین نشسته اید، در سجده هستید. چون وجود چنین کسی ساجد شده است. روایت بعدی از امام صادق (علیه‌السلام) است. «كانَ علیُّ بنُ الحسینِ علیه السلام إذا سَجَدَ لَم یَرفَعْ رَأسَهُ حتّى یَرْفَضَّ عَرَقا= على بن الحسین علیه السلام هرگاه به سجده مى رفت سر بر نمى داشت چندان كه عرق از بدنش سرازیر مى شد». این رفتار امام برای ما یک ملاک است. این که چقدر سجده کنیم؟ هر چقدر زیاد باشد بهتر است. در هر جائی که هستی سجده کن. چون سجده کردن، یعنی شکر گزاری؛ یعنی تو باید برای هر چیزی سجده شکر بجا بیاوری. گاهی ممکن است در خانه تنها باشی. بهترین عمل این است که سجده کنی. آن هم سجده‌های عاشقانه و طولانی. اینها یعنی بغل کردن خدا. مثل این که انسان کسی را دوست دارد، مثل پدر و مادر، فرزند، همسر که وقتی تنها می‌شود او را بغلش می‌کند و می‌بوسد. سجده یعنی هوس انسانی که در اوج تنهائی، با ذلت و خضوع در پیشگاه الهی سر به خاک می‌گذارد. البته هر کسی چنین هوسی به سراغش نمی‌آید. خیلی از افراد از این نوع هوس‌ها دورند. اوج  در خلوت بودن‌شان این است که به دنبال هوس‌هایی مثل تلفن زدن، خوردن، بازی کردن، روزنامه خواندن، تلویزیون دیدن و.... هستند، اما انسانی که خودش را می‌شناسد، در تنهائی و خلوت به دنبال انس گرفتن با خداست که بهترین حالتش را در سجده می بیند. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: امام سجاد علیه‌السلام طوری بود که وقتی سجده می‌کرد دیگر سرش را بلند نمی‌کرد تا عرق از سراسر بدنش سرازیر می شد. از خود بپرسیم تا به حال چنین سجده هایی داشته ایم؟ چند بار برای خدا چنین وقت هائی را گذاشته ایم؟ قا/ش6 فروع دین/نماز/سجده [1] . سوره فاطر/آیه 6. [2] . سوره ص /آیه 77.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7458
زمان انتشار: 16 سپتامبر 2017
| |
به کسی که ظلم می کند، ظلم نکن

خانواده آسمانی جلسه 477؛ 96/06/23

به کسی که ظلم می کند، ظلم نکن

همه انسانها، به سختی و بلا نیاز دارند. در سایه تحمل این سختی هاست که آن قدرت فوق العاده‌ی انسانی به وجود می‌آید. یکی از موارد بلا‏، وجود شیطان و نفس اماره است که برخورد مناسب با آن، زمینه تشبه به اخلاق الهی در انسان فراهم می شود. پس ‌اگر ظلمی از ناحیه دیگران به تو شد، نباید انتقام بگیری. چون همین انتقام و کینه مایه سقوط انسان می شود.

این رفتار برگرفته از این حدیث امام باقر علیه السلام است که به جابر بن ‌یزید جعفی فرمود: «إن ظُلِمتَ فلا تَظلِم= اگر مورد ظلم قرار گرفتی، تو ظلم نکن».   پس اگر ظلمی به تو شد، نباید انتقام بگیری. چون ثواب تحمل ظلم به عدم انتقام است. این تحمل، کفاره گناهانت می شود. اما وقتی تلافی کردی؛ مثلا تهمت زدی، غیبت کردی، آبروی طرف مقابل را بردی. یعنی تو هم اهل ظلم هستی و این مایه سقوط تو است. اگر کسی ظلم کرد دلیل نمی شود که بگویی چون فلانی این کار را کرد، پس من هم ظلم می کنم؛ نه این درست نیست. چون الگوی تو یک آدم ظالم نیست. الگوی هر کسی قیمت او را مشخص می کند و با او محشور می شود. الگوی ما اهل بیت هستند که حتی برای دشمنان و مخالفین شان هم دعا می کردند. ما باید از آنها یاد بگیریم. هیچ کس جز خدا و اهل بیت الگوی ما نیستند. پس اگر کسی بدی و ظلم کرد، تو چرا می خواهی شبیه او بشوی؟ اگر الگوی ما خدا و اهل بیت هستند به عشق این که شبیه آنها بشویم این ظلم را هم باید تحمل کنیم و ناراحت هم نشویم. زیرا این ظلم، هر چه که باشد، نه تنها نباید به ما بر بخورد، بلکه باید از آن استقبال هم بکنیم. چون اگر نباشد کسی نمی تواند به آن مقامات عالی برسد. البته خداوند راضی به ظلم نیست، اما تعارض ها را آفریده برای رشد ما. این تعارض ها خود به خود ظلم هم ایجاد می کند. ما هم نیاز به این تعارض ها داریم تا زمینه رشد ما فراهم بشود. همه در معرض امتحان الهی قرار داریم  نکته‌ای که در این نصیحت نهفته این است که برای همه‌ی ما امتحان الهی وجود دارد. هیچ کس نیست که بگوید برای من چنین اتفاق نمی افتد و نیفتاده. حتی اگر هم نیفتاده باشد، در آینده برای انسان پیش می آید. انسان چون می­‌خواهد متخلق به اخلاق الهی شود و در حقیقت به مثل الاعلی برسد، باید بتواند بخش فوق عقلانی‌اش را بر سایر بخش‌های طبیعی‌اش غلبه بدهد. این مستلزم تقویت بخش انسانی است. برای تقویت و تربیت بخش انسانی باید تعارض‌ها و تقابل‌های وسیعی از تقابل بین «منِ الهی» با «منِ اقتصادی» یا «منِ الهی با منِ گیاهی»، یا «منِ الهی با منِ حیوانی» و یا «منِ الهی با منِ عقلانی» ایجاد شود. گاهی خود خداوند تبارک و تعالی این تعارض‌ها را ایجاد می‌کند یعنی میدان و باشگاهی را آماده می‌کند تا در این باشگاه دنیا رشد کنید و به غایت و هدف خلقتت برسید. پس همه انسانها، به سختی و بلا نیاز دارند. در سایه تحمل این سختی هاست که آن قدرت فوق العاده ی انسانی به وجود می‌آید و انسان می‌تواند به قدرت و کمال برسد. به عنوان مثال، شما در بُعد اقتصادی اگر بخواهید قوی شوید باید کار و تلاش کنید. پول درآوردن از راه حلال یک کار سختی است. انسان باید زحمت بکشد و برای این کار طرح و برنامه داشته باشد. در بُعد گیاهی هم اگر انسان بخواهد قهرمان زیبایی اندام شود، باید به باشگاه برود و ورزش کند. در بُعد حیوانی و عقلانی هم همین طور، به تعارض و تضادها، مبارزه و جنگ و تلاش و رقابت نیاز دارد. در بخش انسانی هم اگر بخواهید رشد کنید، درگیری‌های زیادی بین این بخش و سایر بخش‌های طبیعی اتفاق می‌افتد. پس انسان باید حواسش به مصلحتِ بخش انسانیش باشد تا به قدرت برسد. وجود دشمن، جزء سنت لایتغرالهی است  خداوند به طور طبیعی در نظام خلقتش به عنوان یک سنت، سختی و دشمن برای ما قرار داده است. هر چقدر انسان بخواهد به خدا نزدیکتر شود، به دشمن بیشتری احتیاج دارد که در تقابل و ورزیدگی با او قویتر شود. وجود دشمن بر سر راه زندگی ما یک نیاز و ضرورت است. مثل آب، هوا و غذا که نیاز ماست. وجود دشمن و افراد آزار دهنده برای ما لازم وضروری هستند. کسی که سبک زندگی‌اش را طوری چیده است که از آزار دیگران می‌ترسد، هیچ وقت رشد نمی‌کند. مثل کسی که از کنکور می‌ترسد، از دانشگاه می ترسد، معلوم است که همیشه بی سواد می ماند. پس وجود دشمن یک نعمت برای رشد ماست. مثل شیطان. اگر شیطان نباشد،‌ هیچ کس به قرب الهی و مقام انسانی نائل نمی شود. گاهی حتی زن و فرزند انسان، مایه امتحان او قرار می گیرند. خداوند در این خصوص در آیه ۱۴سوره تغابن فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ = اى كسانى كه ایمان آورده‏ اید! در حقیقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمایند. از آنان بر حذر باشید و اگر ببخشایید و درگذرید و بیامرزید به راستى خدا آمرزنده مهربان است». دشمنان پنجگانه مؤمن  نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر مؤمنی پنج دشمن دارد. «الْمُؤْمِنُ بَیْنَ‏ خَمْسِ‏ شَدَائِدَ: مُؤْمِنٍ یَحْسُدُهُ وَ مُنَافِقٍ یُبْغِضُهُ وَ کَافِرٍ یُقَاتِلُهُ وَ شَیْطَانٍ یُضِلُّهُ وَ نَفْسٍ تُنَازِعُه= مؤمن بین ۵ نوع سختی قرار دارد: ۱- مومنی که به او حسادت می کند. ۲- منافقی که بغضش را به او ابراز می کند. ۳- کافری که با او مبارزه می کند. ۴- شیطانی که او را گمراه می کند. ۵- نفسی که با او منازعه می کند». انسان به محض این که مؤمن شد، سختی های خاص خودش نیز شروع می شود. نه اینکه غیر مؤمن این سختی ها را ندارد. آنها هم دارند؛ اما آنها این سختی ها را تبدیل به عذاب، بدبختی، نکبت، افسردگی، پژمردگی، دعوا و درگیری می‌کنند. اما مؤمن این گونه نیست. مؤمن این پنج سختی را تبدیل به نور می‌کند، اما غیر مؤمن از این شدت ها نار و جهنم می گیرد. مهمترین دشمن انسان شیطان است. شیطان و وسوسه‌های او یکی از فرصت‌های خوب برای رشد انسانی است. شیطان افکاری را بر انسان تحمیل می‌کند که وقتی شما برخلافش عمل کردید، رشد انسانی پیدا می‌کنید. بر فرض مثال، اگر دست شما نجس شد، دوبار آب بریزید کافی است. اما می‌گوید نه، به دلم نچسبید. این «به دلم نچسبید» یعنی شیطان. این وسواس کلاً عمل شیطانی است. وسوسه در واقع حمله‌ای است که شیطان در فکر و دل ما ایجاد می‌کند. وقتی برخلافش عمل کردی، قدرت می‌گیری و قوی می‌‌شوی. اما اگر نه، تن دادی و گفتی بگذار یک بار دیگر بریزم، دوبار دیگر آب بریزم، بنده شیطان می‌شوی. دیگر شیطان ولت نمی‌کند. وقتی هم قبول کردی که بنده‌اش بشوی، دفعه‌های بعد حیطه‌ی وسواس هایش را از حالت‌های عملی به فکری، عقیدتی و اخلاقی می‌برد تا تو را کاملاً جهنمی کند. پنجمین مورد که مؤمن در شدائد گرفتار است و از همه بدتر است، « وَ نَفْسٍ تُنَازِعُه» است. یعنی نفس خودت است.‌ نفس غیر از شیطان است. اگر تو می توانی در همه این پنج مورد شکست بخوری، به خاطر ضعف نفست است. پس برای این که بتوانی از همه این سختی‌ها نجات پیدا کنی و نور بگیری، اول باید از شر نفس خودت خلاص شوی. برای این که  نفست از این حالت در بیاید، تغذیه اش کن؛ تغذیه نورانی که با «عبادت، ذکر، خلوت، زیارت، مطالعات علمی، معرفتی، اعتقادی و اخلاقی» به دست می‌آید. اینها همه کمک می‌کند که نفست در مقابل چهار حمله (راست، چپ، عقب و جلو) شیطان قوی شود. وقتی نورانی شدی، آن وقت می‌توانی جلوی حسادت‌هایت را بگیری، جلوی تکبرت را بگیری،‌ جلوی زودرنجی و حساسیتت را بگیری، جلوی غصه خوردنت را بگیری. مؤمن در مقابل ناسپاسی دیگران تحمل می کند در یک روایت خیلی زیبا امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «المُؤمِنُ مُكَفَّرٌ= مؤمن مورد کفران قرار می‌گیرد»، یعنی قدرش را نمی‌دانند. از وقتی که کسی می‌خواهد خوب بشود و در صراط مستقیم قرار بگیرد و کار درستی انجام بدهد، حمله‌ها شروع می‌شود. پدر و مادر دشمن آدم می‌شود، پدر گیر می‌دهد، مادر گیر می‌دهد که این کارها چیست تو می‌کنی؟ چرا نماز می‌خوانی؟ چرا حجاب داری، .... این کارها امل بازی است. با مخالفت و نق و غرهای والدین یا اطرافیان روبرو می‌شود. به شدت مورد سرزنش و مسخره دیگران قرار می‌گیرد، اما مؤمنی که تمام دلش را به خدا داده و همه کارش را برای او انجام می‌دهد، در کفران‌ها فقط رشد می‌کند. این قدرنشناسی مخصوص فقط ما نیست. پیغمبر هم داشته است. امیرالمؤمنین هم داشته، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هم داشته است. اینها را مسخره می‌کردند، حسودی می‌کردند و آزار می‌رساندند. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ= حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند». با این حال که این را در مورد این دو امام ما می دانستند، ولی آنان را اذیت می‌کردند. سایر ائمه علیهم السلام هم این طور بودند. خیلی مورد ظلم و آزار قرار گرفتند. این است که قرآن می فرماید: «یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ = دریغا بر این بندگان! هیچ فرستاده‏ اى بر آنان نیامد، مگر آنكه او را ریشخند می‌کردند». یس ۳۰ پس ما نیاز به دشمن داریم. نیاز به این داریم که خیلی جاها قدرمان دانسته نشود. گاهی هم خدا می‌خواهد که ما مورد کفر و ناسپاسی قرار بگیریم. مثلا بچه‌ات می‌گوید تو برای من چه کار کردی؟ یا همسرت قدر محبتت را نمی‌داند. تحملش سخت است و به آدم فشار می‌آید ولی این فشار به طبیعت انسان وارد می شود که در نتیجه آن، «فطرت» قوی و قدرتمند می‌شود. پس این مصیبت در زندگی همه ما باید باشد. اگر شوهرت قدرت را ندانست، زنت قدرت را ندانست، بچه‌ات ناسپاسی کرد، نباید ناراحت بشوی. چون یک هدیه و امتحان الهی است. فقط باید بخندیم و به عنوان یک نعمت از آن استفاده کنیم. غصه خوردن و ناراحت شدن، قهر کردن، کار رها کردن برازنده مؤمن نیست و مشکل را حل نمی‌کند. از این که چرا فلان کس با من این طور رفتار کرد، نباید ناراحت شویم. طبیعی است خدا او را سر راهت می‌گذارد، امتحانت می‌کند که تا ببیند تو چقدر پاکار و وفادار می مانی. این ها همه، امتحانات الهی است. آدمی که عشق به خدا و قصد سلوک، انسانیت و رشد دارد، در راه معشوق هزار سیلی می خورد. در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن                              شرط اول قدم آن است که مجنون باشی آدم هائی که عاشق نیستند، با کوچکترین بهانه‌ای، مسیرهای خوب شان را رها می‌کنند. مثلا حوزه یا دانشگاه می‌رود، اما چون تنبل است، ادامه نمی‌دهد. اگر ادامه هم بدهد نمی تواند از آن استفاده کند. بنابراین، این طور نیست که شما توقع داشته باشید که باید مسیر خدا را به راحتی طی کنید. بدانید همین که اراده کردید مسیر خدا را بروید، داستان بلا و مصیبت شروع می شود. چون قرار است انسان شوید. اخلاق/قوه شهویه/ظلم/حمله های شیطان/شان فوق عقل.  

صوت

1 - به کسی که ظلم می کند، ظلم نکن

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed