www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 7288
زمان انتشار: 19 ژولیه 2017
| |
(22) خوشبختی و شادی قاعده ریاضی دارد

مباحث شادی، جلسه 22، 96/4/24

(22) خوشبختی و شادی قاعده ریاضی دارد

شادی از جمله مسائلی است که قواعد خاص ریاضی دارد، بطوری که نمی توان از راه دیگری کسب نمود. نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) سه عامل مهم را موجب شادی مؤمن معرفی می کند: ملاقات برادر مؤمن، افطاری دادن به روزه دار و شب زنده داری.

گفتیم که عالم فیزیک عالم ریاضی و اندازه هاست. اکنون می‌گوییم عالم متافیزیک نیز از این قاعده مستثنی نیست. به گونه ای که انسان با رعایت احکام الهی به جایی می رسد که می تواند مثل خداوند بیافریند. یعنی می تواند هر چیزی را که دلش خواست، خلق کند. آن هم نه در یک بهشت محدود، بلکه بهشتی که به اندازه ی همه ی آسمان ها و زمین است. این گزارشی است که خالق دنیا و آخرت در قرآن به ما می‌دهد و راه رسیدن به خوشبختی را رعایت احکام ریاضی خلقت معرفی می‌کند. راه دیگری هم وجود ندارد که به آن برسید. برزخ بر سر راه ما به سوی بهشت است و ما با وفات، وارد عالم برزخ می‌شویم که بی نهایت دقیق تر، پیچیده تر، کامل تر، پیشرفته تر و دارای فرمول های ریاضی تر از اینجاست. بنابراین، اگر بی دقتی در این مسیر بشود، اصلا نمی‌توانیم سالم وارد آن عالم بشویم. آدم بی دقت مثل خانم بارداری است که دوران بارداری‌اش را با بی‌دقتی و بی‌توجهی طی می‌کند و بچه ای ناقص به دنیا می‌آورد. این طور نیست که هر چه دلم خواست، بخورم؛ هر چه دلم خواست، بپوشم؛ هر جور دلم خواست، رفتار کنم؛ هر جور دلم خواست، بشنوم؛ هر لقمه‌ای خواستم، بخورم؛ هر جا خواستم، بروم؛ با هر کس خواستم، رفیق شوم؛ بعد انتظار داشته باشم خوشبخت و سعادتمند شوم. سیستم و نظام وجودی انسان کاملاً دقیق تعریف شده است که اگر کسی قوانین و فرمول های سبک زندگی‌اش را رعایت نکند، به شادی و آرامش نخواهد رسید. پس هر گونه ترس و اضطراب و نگرانی و ......ناشی از عدم رعایت فرمول های سبک زندگی است که خدا برای انسان تعریف کرده است.  شادی، فرمول و قواعد ویژه‌ای دارد. لطفی که خدا در حق ما کرده، این است که لازم نیست ما به دنبال شادی برویم، بلکه کافیست که فرمولهای الهی را رعایت کنیم. همه فرمولها را خودش در قرآن برای‌مان قرار داده و در کنار قرآن، احادیث معصومین نیز هستند که فرمول‌های شادی را برای ما بیان کرده‌اند. اما متاسفانه بعضی از افراد نادان مدعی اند که ما باید تک تک این رمزهای الهی را خودمان در نظام خلقت کشف کنیم. می خواهند خودشان این فرمولها را به آزمایشگاه ببرند و تجربه کنند تا باورشان بشود که این امر خدا صحت دارد. این امکان پذیر نیست. بشر مگر چقدر عمر دارد که بخواهد همه فرمولها را کشف کند؟ یکی از این قاعده ها این است که مثلاً وقتی می گویند: «اگر حسود یا بدبین یا زودرنج یا عصبی باشید، شادی تان از بین می رود». این فرمول یکی از قواعد ریاضی است که خدای منان که نظام روحی انسان را می شناسد برای ما تجویز کرده است. پس باید بدانیم موانع و عوامل شادی چه چیزهایی هستند. یعنی همانطور که اگر بهداشت دندانتان را رعایت کنید، سالم می ماند و وقتی که بهداشت آن رعایت نشود، معلوم است خراب می شود و در نهایت باید به دندان پزشکی مراجعه کنی. بعدا کسی هم سوال نمی کند که چرا باید به دندان پزشکی بروم؟ چون خودش می فهمد که بهداشت را رعایت نکرده است. روح هم همین طور است. اگر طبق قواعد ریاضی برخورد نکنید، هر کاری که دلت خواست انجام دادی، هر شغلی خواستی انتخاب کنی، با هر کسی رفت و آمد کنی، در فضای مجازی و اینترنت و تلگرام هر فیلم و تصویری دیدید، نباید انتظار شادی داشته باشید.            سه چیز عامل شادی مؤمن در دنیاست همه اوامر الهی طبق فرمول و قواعد ریاضی صادر شده است. ممکن است عناصر تشکیل دهنده ی امر خدا را نفهمیم، اما وقتی که عمل کنیم، به نتیجه دلخواه می رسیم. خیلی از چیز ها را ما نمی فهمیم.   مثلاً وقتی که پزشک می‌گوید این قرص را بخور. شما میگویی: این دارو چه فایده ای دارد؟ او هم می‌گوید: مثلا سردرد تو را خوب می‌کند. اما آیا شما می‌دانید این چطوری سردرد را خوب میکند یا نه؟ نه. ما سیستم و عناصر تشکیل دهنده ی آن را نمی دانیم. حتی یک پزشک هم ضرورتاً نمی داند، بلکه فقط داروساز است که می داند. کسی که آشناست با سیستم مغز و اعصاب و این دارو را ساخته می داند که عناصر تشکیل دهنده ی آن دارو چیست. به پزشک هم فقط می گویند این دارو برای فلان درد مفید است و می توانید به مردم تجویز کنید. قبلاً گفته شد قرآن فقط ۶ گروه از آدم ها را انسان معرفی می کند و می‌فرماید باطن انسانی دارند. پنج گروه دیگر باطن انسانی ندارند و تولدشان به برزخ به شکل حیوان است. یعنی وقتی می میرند، به شکل حیوان وارد برزخ می شوند. فقط یک گروه هستند که وقتی از دنیا می روند، هم در دنیا خیلی شاد و آرام هستند و هم با روح و شکل انسانی از دنیا خارج می شوند. نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «یا عَلیُّ ثَلاثٌ فَرَحاتٌ لِلمُؤمِنِ فی الدُّنیا= اى على! مؤمن در دنیا سه خوش حالى دارد». بحث اصلی بر سر ایمان است. 1. «لِقاءُ الإِخوانِ= دوستانش را ملاقات کند». یعنی هر چه دوستان انسان مومن تر باشند، شادی او بیشتر است. بنابراین، دید و بازدیدها، ملاقات ها و مهمانی ها به عنوان یک ذخیره و غنیمت زندگی هستند. بعضی آدم های هستند که وقتی شما آنها را می بینید، متوجه می شوید که با آرامش، شادی زیادی به سراغتان می آیند. می بینید که شما از ملاقات با آنان نیرو می گیرید و غم هایتان فراموش می شود. این آدم ها را باید شناسایی کنیم با آنها دوست بشویم و رفت و آمد کنیم تا در کنارشان آرامش پیدا کنیم. این یکی از چیزهایی است که آدم را شاد می کند. دوست شاد و خوب، انسان را شاد می‌کند. 2. «وَ تَفطیرُ الصَّائِمِ=  افطار روزه» یکی دیگر از عواملی که باعث شادی و آرامش انسان می شود، افطاری دادن به فرد روزه دار است. نه فقط به یک انسان، بلکه به حیوان هم اگر احساس گرسنگی کرد، غذا بدهید. گاهی می‌بینید یکی از لذت‌های بچه‌ها و افراد بزرگی که مثلاً به باغ وحش می روند، غذا دادن به حیوانات است. این حس، حس قشنگی است. چون انسان شبیه خالق می شود. شبیه اسم رازق می شود. در انسان احساس بزرگی و قدرت به وجود می آید. اما برخلاف آدم‌های خوب، آدم بخیل و خسیس هم هست که نمی تواند به راحتی خرج کند. به همین دلیل به خودش، خانواده و اطرافیانش سخت می گیرد.  3. «وَالمُتَهَجِّدُ مِن آخِرِ اللَّیل= شب زنده داری در آخر شب». در اهمیت شب زنده داری پیغمبر داستانی تعریف می کند: «لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَى السَّمَاءِ فرایت الجنه اما ابواب الجنه فعلی الاول منهم مَكْتُوبٌ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ‏ = شبی که من را به آسمان بردند، به معراج رفتم. درهای بهشت را دیدم که روی درِ اولی نوشته بود: لا اله الا الله، شهادت به نبوت پیغمبر و ولایت امیرالمؤمنین»،‌ یعنی ورودی بهشت اینهاست. این روایت یعنی کسی که در دنیا اینها را ندارد، امکان ورود به بهشت را ندارد.   بهشت، خانه‌ی شادی است، یعنی در آنجا غصه‌ای وجود ندارد؛ اضطراب و ترس و غمی نیست؛ دلشوره‌ای نیست. فقط شادی، آرامش و لذت است. این روش و منش کسانی است که به خانه شادی می روند. سپس حضرت می فرماید: «لِكُلِّ شَیْ‏ءٍ حِیلَةٌ وَ حِیلَةُ الصِّحَّةِ فِی الدُّنْیَا أَرْبَعُ خِصَالٍ= هر كاری را چاره ای است و چاره تندرستی در دنیا چهار چیز است»، یعنی اگر می خواهید زندگی خوش و خوبی داشته باشید، چهار خصلت لازم است که داشته باشید. 1. قناعت «القناعة» اولین شرط چاره برای زندگی شاد است. یعنی انسان حرص هایش را کنار بگذارد. چشم و هم چشمی و رقابتش را با افراد کنار بگذارد. شما اگر تریلیاردر هم باشی، وقتی روحت گداست، با دیدن دارائی دیگران، اعصابت به هم می ریزد. اینکه باجناقم از من دو متر زمین اضافه تر دارد؛ یا جاری ام از من چهارتا دستبند اضافه تر دارد؛ یا مبلشان بهتر از من است و... وقتی زندگی تان را با این سیستم رقابت با دیگران در دنیا طراحی کردید، امکان ندارد به آرامش و شادی برسید. یعنی همیشه احسای نیازمندی و فقر می کنید. در روایت داریم: «اشد البلاء فقر النفس= بدترین بلا این است که روح آدم فقیر باشد». یعنی چنین کسی در خودش اصلاً ثروتی ندارد. خودش شخصیتا آدم با شخصیت و ثروتمندی نیست. خیال می‌کند چیزهایی مثل لباس، قیافه، پوست، مو و...به او قیمت می‌دهند، اما چون هیچ کدام در روح او وجود ندارند احساس فقر می‌کند. چون روح بی نهایت طلب است، رقابت هم همیشه بالاست. از این رو، او همیشه گداست و افسردگی و اضطراب دارد و خواب خوش ندارد. 2. دور انداختن کینه «نَبذ الْحِقْدِ». «نبذ» به معنای پرت کردن، دور انداختن است. وقتی برای درد بدنت دکتر می روی، برایت آزمایش می نویسند. در آزمایش می گویند یک غده در بدنت هست که این منشأ دردت شده. اولین چیزی که به ذهن می رسد این است که یا باید دارو بخوری تا غده از بین برود، یا اگر نشد، باید جراحی بشود. بعضی از خصوصیت های اخلاقی هست که اگر در کسی باشد، اجازه ی آرامش و شادی به او نمی دهد. یکی از آنها «کینه» است. کینه یک مریضی است که اگر آن را در دلت نگه داری، اولین کسی را که می کشد و نابود می کند، خودت هستی. این بیماری راه شما را به غیب و آرامش می بندد. نه می توانی نماز بخوانی، نه می توانی عبادت کنی. در وجودت مثل ویروس است. همان‌طور که ویروس می تواند بدن را فلج کند، کینه هم شادی و آرامش انسان را در دنیا و آخرت می گیرد. چون کینه صفتی است که دقیقاً در نقطه مقابل شخصیت انسان است. چون به خاطر بخش فوق عقلانی، انسان دوست دارد شبیه خدا بشود. پس اگر بخواهی شبیه خدا بشوی، باید نقطه مقابل کینه، یعنی اسم «غفور» و «عفو» را داشته باشی. با کینه از خدا فاصله می گیری، یعنی از منشأ خیر و شادی و آرامش فاصله می گیری. کسی که توانائی بخشیدن دیگران را دارد، خدا هم گناهان او را می بخشد و نمی گذارد با این گناه افسرده شود. چون به همراه گناه، افسردگی هست. از چیزهایی هم که انسان را افسرده و عصبی می کند و سردرد می آورد، چشم درد دارد، ستون فقرات و به خصوص کمردرد دارد، استخوان درد های شدید می آورد، گناه است. ولی آدم خوش دل که می تواند گناه دیگران را در حق خودش ندید بگیرد، اگر خودش گناه و معصیتی بکند، خدا اثرش را از روحش پاک می کند و نجات پیدا می کند. پس این عامل خیلی خطرناک است. پس وقتی کینه به دل مان آمد، باید یاد بگیریم پرتابش کنیم بیرون و نگذاریم در دل مان بماند. چون خیلی خطرناک است. مثل این می ماند که شخص نیزه یا تیری بردارد و به سینه ات بزند. باید جاخالی بدهی. 3. ترک حسادت «وَ تَرْكُ الحَسَد»، یعنی به کسی حسادت نکن. چون حسادت نابودت می کند. اگر یک کسی در اطراف من یک نعمتی از نعمت های جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی یا فوق عقلی داشت، ما لذت ببریم و خوشحال شویم به جای این که حسادت کنیم و احساس حقارت به ما دست بدهد. حالا کسی خواست تحریکم کند، من برای درمان حسادت چه کار کنم؟ بر فرض بچه ندارم، یک کسی بچه دارد یا ازدواج نکردم ولی خواهرم ازدواج کرد، کینه و حسادت در جریان نفس خلل ایجاد می کنند و نمی گذارد با منشأ خیر ارتباط برقرار کند و نور دریافت کند. 4. مجالست با آدم های خیر «مُجَالَسَةُ أَهْلِ الْخَیْرِ»، یعنی رفیق های خوبی داشته باشد. آدم های اهل خیر یعنی آدم هایی که تنگ نظری، کینه و حسادت ندارند، نیش نمی زند، پشت سرت غیبت می کند. اهل خیر به خاطر خوب بودنش انس با خدا، اهل بیت و بهشت دارد. هیچ وقت در کنار آدم های بد، راهش را گم نمی کند. اهل خیر کسی است که وقتی ازدواج کرد اگر زنش اذیتش کرد و شر رساند، نمی گوید من هم مقابله به مثل کنم. پدرزنم این کار را کرده، مادرزنم این کار را کرده، برادرزن و خواهر زنم این کار را کرده، من هم تلافی کنم. پس با چنین افرادی مجالست کنید. آن وقت خداوند لذتی بالاتر از لذت اهل بهشت را در همین دنیا به آدم عطا می کند. عالم خلقت، عالم ریاضی است خداوند تبارک و تعالی هستی مطلق و بی نهایتی است که در تمام ظهوراتش براساس اندازه و ریاضی برای بندگانش جلوه می کند. سیر نزولی ظهور الهی از عالم هاهوت به لاهوت بعد جبروت سپس ملکوت و در آخر ناسوت است که ظهور تمام این عوالم با مقدار و اندازه است، یعنی عوالم خلقت مرحله به مرحله اش با ساختار کاملا ریاضی خلق شده است. هیچ چیز در این عوالم نیست که ساختار ریاضی نداشته باشد. حتی یک دانه کوچک هم از این قاعده مستثنی نیست. قبلا تصور این طور تصور می شد که پروتون‌ها و نوترون‌ها ذرات بنیادی هستند و انسان فکر می کرد ذرات دیگر قابل تقسیم نیستند، اما پس از مدتی فهمیدند که پروتونها و نوترونها خود از ذرات کوچکتری ساخته شده‌اند که کوارک نامیده می‌شود. باز هم در آینده به یافته های جدیدی می رسند که از کوارکها هم ریزتر خواهد بود. این ها همه حکایت از ریاضی بودن عالم هستی است. حتی یک تار موی شما هم ساختار ریاضی و هندسی دارد. اینکه فرمود: خدا برای هر چیزی اندازه ای قرار داد «قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیءٍ قَدرًا[1]» یا هر چیزی پیش ما به مقدار و اندازه ریاضی است «إِنَّا كُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ[2]» این ریاضی است. مادی و معنوی هم ندارد. یک اندازه مربوط به خود عالم فیزیک یعنی عالم دنیاست که به آن عالم ناسوت و عالم ملک هم می‌گویند که یک ترکیب و ساختار صددرصد ریاضی است که از عالم قبل یعنی عالم ملکوت آفریده شده که آن هم از یک عالم قبل خودش یعنی جبروت با یک نسبت کاملا ریاضی خلق شده. بنابراین، هیچ چیز غیر ریاضی در این عالم وجود ندارد. از آنجائی که بشر دائما در حال کشف فرمول و قواعد است، هر چقدر در پدیده های این عالم کار علمی و مطالعاتی کند، به عدد و اندازه می رسد. مثلا تلفن همراه، تلویزیون، ماهواره و اینترنت و... که فرمول هایش از قدیم بوده، امروزه در اثر مطالعه بیشتر به این کشفیات رسیدند، و گرنه امکان استفاده از تلفن همراه هزار سال پیش هم وجود داشت. علی (علیه السلام) فرمودند: اگر شما به من کمک می کردید و نافرمانی نمی کردید، من از آب خانه های شما را روشن می کردم. همه‌ی فرمول‌ها دست علی علیه‌السلام است. او خلیفه الله و مثل اعلی است است. هیچ علمی نیست که امیرالمؤمنین بلد نباشد و همه علوم از ایشان ساطع می شود. چون و عوالم خلقت همگی از این نور خلق می شوند. از این رو، می توانست این اتفاق بیفتد. خداوند در قرآن می فرماید: «كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً[3]= آنها با آنکه بسیار از اینان قوی‌تر و آثار وجودیشان در روی زمین بیشتر بود». در بعضی از کشورها معماری هایی می‌بینید که خیلی تعجب آور هستند. مثلا در سفری که به کشور یمن داشتم ساختمان های در شهر صنعا دیدم که با قدمت دو هزار ساله و چند طبقه که بدون ستون هم بودند. یعنی به صورت آپارتمان های امروزی. بشر الان فکر می کند که آپارتمان سازی کار مدرن و جدیدی است. در حالی که دو هزار سال پیش این ساختمان ها وجود داشتند یا قصرها و کاخ هایی که یک تکه سنگش دویست تن بودند. پس در نظام خلقت همیشه این فرمول ها وجود دارد. این محدودیت علم بشر است که نمی تواند آن را کشف و استخدام کند. بشر به چه اکتشافاتی در آینده می رسد؟ من به شما خواهم گفت که بشر به جایی می رسد که آدم را به هر نقطه ای از دنیا بخواهد، ارسال می کند. یعنی شخص اراده می کند با تکنولوژی یا حتی غیر تکنولوژی مثلا به آمریکا یا اروپا برود، چند ثانیه بعد آنجاست و این برایش عادی می شود. همان طور که امروزه پیامک و ارسال تصویر برای همه عادی است، در آینده هم ارسال انسان یا هر چیزی طبیعی می شود. این چیزهایی که دارم می گویم خیلی چیزهای پیش پاافتاده‌ای است. بشر به خیلی جاهای مهمتر از اینها خواهد رسید. حتی بشر به جایی می رسد که با تصرف در سلول های بنیادین، شکل های مختلفی از انسان یا حیوانات تولید می‌کند. مثلا به یک کارخانه مرکز سلول، رجوع می کنی و می گویی من پنج بچه می خواهم که یکی سیاه پوست باشد، یکی زردپوست باشد، یکی سرخ پوست باشد، یکی سفیدپوست باشد. قد هر یک فلان اندازه باشد؛ رنگ چشم هایشان اینطور باشد؛ مدل قیافه اش به این شکل باشد؛ موهایش صاف باشد. کارخانه هم می سازد و در اختیار شما قرار می دهد. مثل کارخانه هایی که الآن اتومبیل می سازند. چون همه چیز عالم ریاضی است. فرمول و ساختار دارد، انسان هم می تواند به این اکتشافات برسد.   شادی/ کینه/ حسادت/ ریاضیات عالم/ [1] . سوره طلاق/آیه 3. [2] . سوره قمر/آیه 49. [3] . سوره غافر/آیه 21.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7238
زمان انتشار: 9 ژولیه 2017
| |
(5) حسادت بیماری خطرناکی است که مضرات فراوانی دارد

بحث حسادت؛ جلسه پنجم

(5) حسادت بیماری خطرناکی است که مضرات فراوانی دارد

برای مطالعه جلسات گذشته بحث حسادت کلیک کنید.

حسود به اخلاص نمی رسد و اولین قربانی حسادت، خود حسود است که عملا با خدا درگیر شده و از خدا شاکی و طلبکار است. یعنی در حقیقت حسود مشکل اعتقادی دارد و نسبت به بدبختی و غصه خوردن ولع دارد.

پس می توان گفت حسادت مرکب رنج است و زاینده ی گناهان دیگر و پیش از همه، صاحب خودش را می کشد و ثمره اش، رنج و بدبختی در دنیا و آخرت است. انکار اسم «احد و واحد» و وجود « دوبینی و چند بینی» در انسان، یکی از موانع بزرگ برای رسیدن به اخلاص بوده و منشأ بروز حسادت است. شخص حسود در حقیقت با خدا مشکل دارد و دائم خدا را به خاطر نعمت هایی که به دیگران داده زیر سئوال می برد. وجود حسود پر است از «اعتراض» و نمی تواند شاکر نعمت های خدادادیش باشد و این ناشکری او را به کفر می کشاند. به همین دلیل، حسود در دنیا غمگین و ناآرام است و در آخرت هم بدبخت و جهنمی می باشد. تنها راه رهایی از مرض حسادت، این است که به دو عنصر «شادی» و «آرامش» وصل باشیم. و این فقط از طریقِ پیوند با خدا امکان پذیر است. یعنی قبل از انجام هر کاری رضای خدا را در نظر داشته باشیم. چون اگر خود را با هر کس دیگری غیر از خدا پیوند دهیم، نابود می شویم و خدا ما را به خودمان وامی گذارد و از امداد فرشتگان هم بی بهره می مانیم. اگر خدا را کنار گذاشتیم، مجبوریم با هزاران نفر دیگر درگیر شویم و دل خیلی ها را به دست بیاوریم و چون ظرفیتمان محدود است و قادر به این کار نیستیم، دچار مشکل و سردرگمی می‌شویم. اولین قربانی حسادت، خودِ حسود است. چه بسیار هستند کسانی که بخاطر حسادت بیمار می شوند و جان خود را از دست می دهند. حسود ظالمی است که علاوه بر ظلمِ به دیگران، به خودش هم ظلم می کند. زیرا نفس اَماره اش همواره او را وادار به گناه می کند و دائماً غصه دار و غمگین است.  نسخه بی نظیر و عالی دیگری که برای تضمین شادی و آرامش وجود دارد، این است که ملاک دوستی و دشمنی مان بر اساس دین و رضایت خدا باشد. اگر خدا را کنار گذاشتیم و گفتیم"دل خودمان"، قطعاً در دنیا و آخرت ذلیل می شویم. گاهی «نقاط قوت و سابقه‌ی خوب» از عواملی هستند که انسان را به حسادت می‌اندازند. آن‌هایی که یک مقدار از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، دینی، معنوی، علمی و انقلابی بالاتر از دیگران هستند، آسیب پذیرترند و حسادت در مورد این افراد بیشترین برش را دارد. مگر این که در کنار رشدهایی که دارند، تزکیه نفس هم داشته باشند. هر چه قدر انسان ساده تر باشد، آرامش و آسایشش هم بیشتر است و در هنگام مرگ راحت تر جان می دهد و در برزخ هم خوشبخت تر است. مؤمن سهل گیر است و اصلاً دردسر ندارد. حسادت فقط یک گناه نیست، بلکه گناهان زیادی را با خود به همراه دارد. وقتی انسان در دام حسادت می اُفتد، راه انواع تبهکاری ها برایش باز می شود. در اصل آدم حسود می خواهد جایگاه خودش را با پایین کشیدن، حذف کردن و ریختن آبروی دیگران تثبیت کند. اگر انسان بداند که برای حیات ابدی خلق شده است و همه انسان ها، برادرها و خواهرهای او هستند، به جای حسادت و غصه خوردن، همیشه شاد و آرام است. به محض این که حسادت نکردی و اشخاص را با کمالات شان قبول کردی و به موفقیت و نعمتی که خدا به آنها داده راضی شدی، خدا هر چه را که به آنها داده به تو هم می‌دهد و پیش خدا اوج می‌گیری. در اصل خداوند دارد در قالب میلیون ها نفر به تو ربوبیّت می‌دهد. کسی که اسم احد و واحد را انکار می کند، در حقیقت احدیّت خدا و اعتقاد به این که خداوند تبارک و تعالی منشأ همه خیرات و برکات است را انکار نموده است و درگیر مرض حسادت می شود. انسان حسود از خدا شاکی است و منشأیی غیر از خدا را در قضا و قدر و تغییر آن مؤثر می داند. برای همین می خواهد، جلوی قضا و قدر الهی را بگیرد و ناخودآگاه منکر حکمت خداوند باری تعالی و بسیاری از سنّت های الهی می شود. این خود، شرک است و شرک به خدا، منشأ بیماری های زیادی در وجود انسان می شود. گناه حسادت غیر از گناهانی چون قماربازی، زنا، قتل و... است. زیرا آن گناهان تحت تأثیر غضب و شهوت، از انسان سر می زند؛ در حالی که مرض حسادت، ناشی از یک مشکل عقیدتی در شخص حسود است. شخص حسود در درجه اول با خدا مشکل دارد، نه با کس دیگر. آدم حسود چون از قیمت خودش و فلسفه‌ی آفرینشش غافل است، با خداوند به مشکل بر می‌خورد و ناخودآگاه در دلش اعتراضات و دشمنی هایی نسبت به خداوند دارد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در این باره می فرماید[1]:«إذَا أَمْطَرَ التَّحَاسُدِ أَنْبَتَ التفاسد= هرگاه باران حسادت فرو ریزد، از آن فساد می روید». یعنی حسادت خودش زاینده ی گناهان دیگر است. درست مثل یک غده سرطانی که انواع گرفتاری ها را برای شخص تولید می‌کند. حسادت فقط یک گناه نیست، بلکه گناهان زیادی را با خود به همراه دارد. وقتی انسان در دام حسادت می‌افتد، راه انواعِ تبهکاری ها،کفرها، شرک ها و جنایت ها برایش باز می شود. اگر انسان نتواند حسادت را از خودش دور کند، هرگز نمی تواند به اخلاص برسد و حرکت روحش به سمت نظام برزخی توأم با آلودگی خواهد بود. در حالی که انسان برای خوشبختی در آن نظام، نیاز به اخلاص دارد. اخلاص یعنی هماهنگی کامل نفس با نظام برزخی. یعنی این که فشار قبر نداشته باشی؛ در برزخ دردسر نداشته باشی؛ هنگام حشر و قیامت معطل و سرگردان نشوی و جهنمی نباشی. در آنجا انسانِ ناب و خالص را می خواهند. بنابراین نمی توانی بدون دور کردن حسادت از خودت که منشأ کفر و شرک است و دوبینی و چندبینی برایت می آورد، یک نفس واحد با خود به آنجا ببری. این اخلاص درباره بدن جنینی که از رحم مادر بیرون می آید نیز دیده می شود. به این صورت که تمام ابعاد وجودی این جنین در نظام دنیا بررسی می شود و اگر ذره ای ضعف، مریضی و ناخالصی داشته باشد، کاملاً نشان داده می شود. برای همین است که اگر کسی می خواهد در توحید قوی شود، ابتدا باید از خودسازی شروع کند و خودش را متناسب با بهشت کند. این تناسب، هم خواص دنیایی دارد و هم خواص آخرتی. یعنی در دنیا برای انسان، شادی و آرامش و در آخرت هم خوشبختی و درجات عالی می آورد.علامتش هم مشخص است، اگر ما به بیماری حسادت مبتلا نباشیم، شاد و آرام هستیم، در غیر این صورت غمگین و بی قراریم و باید این بیماری را درمان کنیم. امام علی علیه‌السّلام می‌فرماید[2]: «لِلَّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما أَعْدَلَهُ! بَدَأ بِصَاحِبِه فَقَتلَهُ= آفرین بر حسادت که چه عدالت پیشه است! پیش از همه صاحب خود را می کشد». اسلام درباره هیچ یک از گناهان کبیره، حتی شراب که خبیث ترینِ خباثت هاست، یا قتل، زنا و گناهان دیگر چنین تعابیر تندی که در مورد حسادت گفته است را به کار نبرده است. زیرا حسادت تنها گناهی است که اخلاص را از انسان می گیرد. یعنی انسان را کاملاً از نظر عملی و نظری با خدا و دستورات خدا درگیر می‌کند. اولین کسی که قربانی حسادت می‌شود، خودِ حسود است. یعنی نفسش، روحش، عقلش، هوسش، دینش و اخلاقش فاسد و تباه می شود. در حقیقت شخص حسود فکر می کند که می تواند جلوی پیشرفت شخص دیگری را بگیرد، یا ضربه ای به او بزند. اما در حقیقت دارد خودش را نابود می کند. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در جایی دیگر به نکته‌ی ظریفی اشاره کرده و می‌فرماید[3]:«یَکْفِیکَ مِنَ الْحَاسِدِ أنَّهُ یَغتَمُّ فی وَقْتِ سُروُرِکَ!= ضرر آدم حسود برای تو همین بس که در وقت سرور و خوشحالی تو، او غمگین و غصه دار است!»              توصیه ای که منابع دینی و تمام روانشناسان غربی و شرقی به شخص حسود می کنند این است که حسود با حسادت و دشمنی نسبت به دیگری، در واقع دارد با خودش دشمنی می کند و خودش را نابود می سازد. شخصی که مورد حسادت تو قرار می گیرد، یا دشمنِ تو است که در این صورت با دیدن غصه و ناراحتی تو که ناشی از حسادتت به اوست، خوشحال می شود؛ یا شخص مظلومی است و اصلاً تقصیری ندارد. خدا در آیه 54 سوره نساء می فرماید:«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی ما آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ= آیا به مردم برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد می ورزند». آن شخصی که مورد حسد قرار می گیرد، می تواند پیامبر، ولی خدا، معصوم، استاد، هنرمند یا هر آدم موفقِ محبوب و معروفی باشد. در واقع ما با حسادت به او، خود را نابود می کنیم. زیرا وجود ما پر از«اعتراض» و« چرا» می شود و فکر می کنیم که "چرا فلان نعمت را به او دادی و به من نه؟" امام علی علیه السّلام می فرماید[4]:«الحَسَدُ مَطِیَّةُ التَّعب= حسادت، مرکب رنج است». یعنی عاقبت آدمی که اسب یا گاو وحشی سوار می شود، این است که بعد از کلی اذیت شدن، به طرز وحشتناکی به زمین می خورد. مرکب حسادت هم این گونه است که وقتی سوارش می شوی چیزی جز زجر و بدبختی برایت ندارد.    حسد مثل خوره ایمان، اخلاق، خوشبختی و هزاران هزار نعمتِ خدا را می خورد. اگر کسی «شاکر» نباشد، یعنی از خدا شاکی شده است و حتماً به کفر می اُفتد. امام صادق علیه السلام می فرماید:" وجه تمایز انسان با حیوان در «شکرگزاری» است. امام علی علیه السّلام نیز در این باره می فرماید[5]: « مَنْ لَمْ یَشکُرِ الإنعامَ فَلیُعَدَّ مِنَ الاَنعامِ= کسی که نعمت ها را سپاسگزاری نمی کند، باید او را همدوش و هم ردیف حیوانات به حساب آورد!».     حسادت یک بیماری سرطانی بسیار قدرتمند است که دنیا و آخرت انسان را نابود می کند. سوار شدن بر این مرکب، خوشبختی، سعادت و همه چیز را از انسان می گیرد و باعث می شود تا نعمتهای بیکرانی را که خداوند به او داده کفران کند و یکی یکی آنها را از دست بدهد. علاوه بر آن، انسان خیلی چیزها را هم در دنیا از دست می دهد. بارها پیش آمده که افراد جانشان را به خاطر حسادت از دست داده اند. یعنی از شدت حسادت مریض شده اند، ناراحتی های قلبی و بیماری های روحی و روانی گرفته اند و در نهایت هم مرده اند. از آن طرف هم به محض ورود به آخرت، گرفتار بدبختی، جهنم و غصه های طولانی می شوند. بنابراین بهتر است انسان از همان ابتدا سوار بر این مرکب نشود. بعضی ها نسبت به حسادت وَلع دارند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند[6]:«مَنْ وَلِعَ بِالْحَسَدِ وَلِعَ بِهِالشُّؤْمُ= هر کس شیفته حسادت باشد، نحسی و شوربختی شیفته او می گردد». این افراد نسبت به بدبختی، شومی و غصه خوردن حریص هستند. یعنی آماده هستند که نعمت ها را از دست بدهند و به جهنم بروند. امیرالمؤمنین در این باره می فرماید[7]:«ثَمَرَةُ الحَسَدِ شَقاءُ الدُّنیا و الآخِرَةِ= ثمره حسادت، رنج و بدبختی در دنیا و آخرت است». اگر درست فکر کنیم، می بینیم که حسادت نوعی دیوانگی است. برای رهایی از این مرض، انسان باید خودش را به دو ستون «شادی» و «آرامش» پیوند بدهد و از هر چیزی که شادی و آرامش او را بر هم می زند دوری کند. این در صورتی ممکن است که انسان فقط با خدا باشد. انسان هایی که سعادتشان را به انسان های دیگر پیوند می زنند، خیر دنیا و آخرت را نمی بینند. رابطه ی «دنیا» با «آخرت» مثل رابطه «رحم مادر» است با «دنیا». بر فرض اگر در یک رحم جنین پنج قلو وجود داشته باشد، رابطه این جنین ها تنها در همان زمان محدودی است که در رحم هستند و بعد از تولد و ورود به دنیا، هر کدام باید به تنهایی و به طور جداگانه مسیر دنیا را طی کنند.                                             همه ما در حرکت از دنیا به سمت قبر و قیامت، بهشت را می خواهیم و نمی خواهیم در وقت مُردن و در قبر به عذاب بیفتیم و به جهنم برویم. برای همین باید در زندگی، خود را فقط و فقط به یک نفر وصل کنیم و با یک نفر بده بستان داشته باشیم و نتیجه و پاداش کار و خوشبختی مان را فقط با یک نفر که حقّش است تنظیم کنیم و آن یک نفر «خدا»ست. معنی ذکر «احد» که می گوییم همین است، یعنی  فقط یک نفر ارزش دارد که به خاطرش ازدواج کنیم، پدری کنیم، مادری کنیم، کار کنیم و همه زندگی مان را با او تنظیم کنیم. چون اگر با هر کس دیگری غیر از خدا، خود را پیوند دهیم، لِه می شویم. حتی نباید به بچه، همسر، پدر و مادر، شاگرد و استادمان هم دل خوش باشیم. چون ممکن است این ها هم روزی به ما بی وفایی کنند، دِلمان را بشکنند و در نهایت رابطه ما با آنها خراب شود؛ در این حالت راهی جز غصه خوردن نداریم و وقتی آرامشمان را از دست بدهیم، ایمانمان را هم از دست خواهیم داد. از طرفی هم خودباوریمان را از دست می دهیم. چون مجبوریم همیشه خودمان را از دید دیگران ببینیم و قیمت خود را از نگاه همسر و فرزند و همسایه و دوستان و خانواده ببینیم. یعنی دائماً به دنبال این باشیم که همه را از خود راضی و خشنود نگه داریم و چون نمی توانیم، غصه دار می شویم. خداوند در آیه 185 سوره بقره می فرماید:«یُرِیدُ الله ُبِکُمُ الْیُسْرَ وَ لَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ= خداوند آسانی و راحتی شما را می خواهد، نه دشواری و مشقت شما را». خداوند نمی خواهد که شما در دنیا گرفتاری و عذاب بکشید. برای همین یک فرمول می دهد و می گوید: اگر می خواهی همیشه شاد و آرام باشی و اصلاً غصه نخوری ،«قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ[8]= بگو: مسلماً نماز و عبادتم و زندگی کردن و مرگم برای خدا، پروردگار جهانیان است».  اگر انسان فقط با یک نفر (خدا) معامله کند، دیگر غصه هیچ چیزی را نمی خورد و همیشه مملو از شادی و آرامش است چون تمام شادی ها و غصه هایش را با یک نفر و در یک جا سرمایه گذاری کرده است و تمام غصه هایش هم برمی گردد به رابطه اش با خدا و نه جایی در دنیا. در این مورد قرآن می فرماید:«أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ= آیا ارباب متفرق و گوناگون بهتر است، یا یک خدای واحد و قهار؟».(یوسف/39). آدمی که معبودش فقط خداست، تمام دلشوره و غصه اش این است که نکند معشوق اصلی اش را از دست بدهد، نکند خدا او را در یک حالتی ببیند که دوست ندارد ببیند. اما وقتی « إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» را کنار گذاشتیم، با هزاران نفر دیگر درگیر می شویم. چون برای آدم ها نفس می کشیم و زندگی می کنیم، مجبوریم برای هر کس یک جور نقش بازی کنیم و این آدم را دیوانه می کند. یعنی حتی درس خواندنمان هم برای آدم ها می شود، می گویند:" درس بخوان برای این که در جامعه کاره ای بشوی، پولدار شوی و به مقام و منصب برسی". این شرکی است که به نام «جامعه» در ذهن ما کرده اند. هیچ وقت به ما نمی گویند، این کار را انجام بده، چون خدا می خواهد. انگار که ما در مقابل خدا مسئول نیستیم!  انگار که قرار نیست قبر و قیامت و سؤال و جوابی داشته باشیم! انگار که فقط به مردم بدهکار هستیم! برای همه چیز زندگی می گوییم مردم چه می گویند؟؛ مردم چه فکر می کنند؟ یعنی مهم این است که فقط مردم خوششان بیاید و نه خدا و ولّی خدا!. در این صورت خداوند هم انسان را به همان مردم واگذار می کند. شخص حسود، پشتیبانی خدا را ندارد. فرشته ها هم به او کمکی نمی کنند، فقط کارش را ثبت می کنند. برای همین است که امام علی علیه السلام فرمودند:«مَا رَأَیْتُ ظَالِماً أَشْبَهَ بِمَظلُومٍ مِنَ الْحاسِدِ نَفسٌ دَائِمٌ وَ قَلْبٌ هَائِمٌ وحُزْنٌ لَازِمٌ= ظالمی را از حسود، شبیه تر به مظلوم ندیدم( چرا که خود از جهاتی مظلوم است) زیرا نفس اماره همیشه همراه اوست و او را وادار به گناه می کند و قلبی خراب و غصه ای همیشگی دارد». چنین است که حسادت، سعادت دنیا و آخرت را از انسان می گیرد و تا ابد انسان را بیچاره می کند. اگر به این فکر کنم که یک خدای عزیز و مهربانی دارم که مرا بیشتر از خودم دوست دارد و برای جاودانگی و خدا گونه شدن خلقم کرده و برایم یک حیاط ابدی قرار داده، همیشه شاد و آرام هستم. این خدا، در کنار من است، در مقابلم نیست که  بخواهم با او درگیر شوم. او بزرگترین حامی و پشتیبان من است. این خدای مهربان، بقیه ی اعضای جامعه انسانی را هم دارد. آن ها چه کسانی هستند؟ آن ها خواهرها و برادرهای ما هستند و بلکه بالاتر، آنها «خودِ من» هستند. در اصل خدا دارد در قالب میلیون ها نفر به من ربوبیّت می دهد. یک «من» را در قالب میلیون ها نفر تکثیر کرده و به آن ها هم نعمت داده. پس من در یک قالب امام حسین(علیه السلام) هستم، در یک قالب حضرت زهرا(سلام‌الله علیها)، در یک قالب ابوالفضل(علیه السلام)، در یک قالب زینب کبری(سلام الله علیها)، در یک قالب مرجع تقلید، شاعر، استاد، وزیر، رییس جمهور هستم. خداوند می گوید، "اگر تو به همه قالب هایی که من داده ام، غیر از قالب منّیتِ خودت، راضی باشی و حسادت نکنی، تو را هم به همه آن خیرات می رسانم و هر چه به همه آن ها تنها داده ام، به تو یک جا می دهم". حالا بعضی ها احمق هستند و می گویند:" چرا خدا به جای ائمه، ما را برای امامت انتخاب نکرده؟"!  یعنی به بابای خودش (امام حسین علیه‌السلام)، حسادت می‌کند. به مادر خودش (فاطمه زهرا)، حسادت می کند. علت این حسادت این است که خودش را نشناخته و قیمت خودش را نمی داند. خدا می گوید، تو یک زیارت عاشورا بخوان و به امام حسین(علیه السلام) بگو من می خواهم در مقام تو باشم «وَ أسْألُهُ أنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ»، من هم مقام امام حسین(علیه السلام) را به تو می‌دهم. تو فقط به فلان شخص حسادت نکن، هر چه را که به او داده ام به تو هم می دهم. برای مثال خانم خانه داری را در نظر بگیرید که پای تلویزیون نشسته و مشغول سبزی پاک کردن است. در تلویزیون عالمی را می بیند، با خودش می گوید:"خوشا به حال این آقا، چه اطلاعات خوبی دارد"، شبکه دیگر را می زند، برنامه راجع به یکی از شهداست. می گوید:"خوشا به حال این شهید، کاش من هم شهید می شدم". شبکه دیگر مصاحبه با یک خانم موفق و کارآفرین است. به جای زیر سؤال بردن و حسادت به او می گوید:" خدا را شکر به خاطر موفقیتی که کسب کرده". به محض این که به موفقیت و نعمتی که خدا به آن ها داده راضی می شود، خدا هر چه را که به آنها داده به او نیز می دهد. مثلا حسادتِ بچه بزرگتر نسبت به بچه کوچکتر یا بالعکس است که در اغلب خانواده ها دیده می شود. این حسادت کانون گرم خانواده را به آتش می کشد. زیرا فرزند حسود دائم مادر خود را زیر سؤال می برد که "چرا بین من و خواهر یا برادر کوچکترم فرق می گذاری؟" در صورتی که اشتباه می کند. مادر کانون عاطفه است و از این حرف ناراحت می شود. حالا ببینید اگر آدم در محضر خدا، حسادت به خرج بدهد و رو در روی خدا بایستد و خدا را زیر سؤال ببرد، چقدر پیش خدا ساقط می شود. «شیطان» ساقط شد چون تحمل دیدن کمالات «آدم» را نداشت. اگر به جای حسادت، به دستور خدا بر انسان سجده می کرد و می گفت "بارک الله، عجب مخلوقی را خلق کرده"، اوج می گرفت. اگر ضد حسادت عمل کنید، خدا شما را در آغوش می گیرد. اما گاهی هم هست که بچه بزرگتر به جای حسادت به خواهر یا برادر کوچکترش با آن ها به مهربانی و محبّت رفتار می کند، مسلماً چنین بچه ای به خاطر درک و فهم بالایی که دارد، بیشتر مورد توجه و دوست داشتن  پدر و مادرش قرار می گیرد و از جایگاه ویژه ای نزد پدر و مادر خود برخوردار است. به محض این که حسادت نکردی و اشخاص را با کمالاتشان قبول کردی، پیش خدا اوج می گیری. اما اگر نپذیرفتی، پیش خدا اُفت می کنی؛ هم از چشم خدا میافتی و هم از چشم همان کسانی که می خواهی پیششان عزیز باشی. به عنوان مثال ما در این مملکت مرجعی را داشتیم که همواره در کنار امام (خمینی(ره)) بود و وجهه ی خیلی خوبی نزد مردم داشت، طوری که مردم دوستش داشتند و همواره دعایش می کردند، اما از یک جایی به بعد، او نتوانست امام را تحمل کند. نسبت به امام حسادت کرد. می خواست مردم او را عزیزتر از امام بدانند و همین امر باعث متنفر شدن مردم از او شد. حسادت ظالمانه ترین، مشرکانه ترین و احمقانه ترین کار است. آدم حسود در اصل می خواهد جایگاه خودش را با پایین کشیدن، حذف و ریختن آبروی شخصی دیگر تثبیت کند. حسادت در چه آدم هایی بیشتر است؟ کسانی که دارای نقاط قوت هستند، بیشتر در معرض حسادت قرار می گیرند. بنابراین، گاهی چیزی که انسان را بدبخت و جهنمی می کند، نقاط قوت انسان است که عبارتند از: قدرت، تقوا، سیادت، شهرت، علم، محبوبیت، صدای خوش، زیبایی، مقام و مرتبه و... است.         داریم آدم های بی حجاب یا اهل فحشا و شرابخوار را که به خاطر ظاهر بَدشان منفورند. در حالی که در روز قیامت می بینیم همین آدم ها از آن هایی که این کاره نبوده اند، خیلی جلو ترند. اما برعکس چنین افرادی، کسانی را داریم که در فتنه‌ی انتخابات سال 88  نقش داشتند و آب در آسیاب دشمن ریختند. کسانی بودند که سابقه دار انقلابی، مجاهد، زندان رفته، شکنجه دیده، یار امام، خانواده امام و... بودند. آدم‌هایی که به ظاهر خوب بودند. نه اهل فحشا و منکرات بودند و نه اهل بی حجابی و بدحجابی. در زمان امام حسین علیه السّلام و ائمه دیگر هم همین طور بوده است. بیشترین عاملی که باعث شده تا به امروز، امام زمان ظهور نکند و در غربت، آوارگی، تنهایی و مظلومیت باشد از جانب همین خواص به ظاهر خوب و موجّه است، نه گناه عوام. طبق آمار جهانی، بیشتر خودکشی‌ها و طلاق‌ها در دنیا مربوط به طبقات دانشگاهی است. یعنی هر جا که موقعیت انسان از نظر تحصیلی، مالی، اجتماعی و سیاسی بالاتر رفته است بیشتر صدمه دیده است، مگر کسانی که همراه با این افزایش، تزکیه نفس هم کرده‌اند. در دعای بیستم صحیفه سجادیه که معروف به «مکارم الاخلاق» است، می خوانیم:«...وَلَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إلَّا أحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسِ بِقَدَرِهَا...= هیچ درجه ای از من را بین مردم بالا مبر، جز آن که مرا معادل آن منزلت و مزیّت در نزد خودم پست گردانی». یعنی خدایا برای من هیچ عزّت ظاهری در مقابل چشم مردم ایجاد نکن. هیچ محبوبیت و عزّتی و هیچ موفّقیت و رتبه ای به من نده، مگر این که به همان اندازه مرا پیش خودم پایین بیاوری. بدبختی ها و گرفتاری های انسان زمانی شروع می شود که خدای نکرده انسان در چشم دیگران بزرگ شود، اما در چشم خودش متواضع نباشد. این به آن دلیل است که در میدان رقابت و حسادت می افتد. «سابقه ی خوب» انسان را به حسادت می اندازد. در خانواده ها نیز علت حسادت بچه بزرگتر به بچه کوچکتر، همین «سابقه» است. می گوید:«من سابقه ام بیشتر است، پس باید از جایگاه ویژه ای برخوردار باشم».شیطان را هم همین سابقه اش بدبخت کرد. شیطان گفت:«من ۶ هزار سال پیش اینجا بودم، حالا بیایم به کسی که تازه از گرد راه رسیده سجده کنم؟ اصلاً این کار را نمی کنم.» برای همین پیش خدا منفور شد. پس انسان موقع بالا رفتن کمالاتش، باید خیلی حواسش را جمع کند. این کمالات می تواند ثروت، قدرت، زیبایی، موقعیت اجتماعی و خانوادگی، هوش سرشار، بابای آنچنانی داشتن، قهرمان جهان بودن و یا هر چیز دیگری باشد. اگر این ها به سراغت آمد، بدان که آسیب پذیر هستی. بیشترِ حرص و جوش ها، غصه ها و بیماری های اعصاب و روان مربوط به همین گروه است. هر چه انسان ساده تر باشد، آرامش و آسایشش هم بیشتراست. در هنگام مرگ هم، راحت تر جان می دهد و در برزخ هم خوشبخت تر است. برای همین در روایت داریم که اکثر بهشتی ها از بین آدم های ساده هستند. آن هایی که زندگی را آسان می گیرند، به معنای واقعی مؤمن هستند و اصلاً دردسر ندارند. در آیه ی 23 سوره حدید خداوند می فرماید:«لِّکَیْلَا تأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاکُمْ وَ اللهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ= این به خاطر آن است که برای آن چه از شما فوت شده، تأسف نخورید و به آن چه به شما داده شده است، دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبرِ فخرفروشی را دوست ندارد». این همان راهکاری است که با عمل به آن، همیشه دل ما آرام است. اگر تمام عشق و دلخوشی انسان، خدا باشد، هیچ اتفاقی در بیرون او نمی تواند او را ناراحت کند. امام صادق علیه السلام چون عشقش خداست، وقتی بچه اش می میرد، می گوید:«الحَمدُلله». می فرماید:«سُبحَانَ مَن یَقتُلُ اولادِنا و لا تَزدادُ لَهُ اِلّا حُبّاً= بچه اش می میرد، علاقه اش به خداوند بیشتر می شود). از آن طرف هم کسی را داریم که با یک شکست عشقی از خدا متنفر می شود. برای اینکه خودش را به عشق زمینی پیوند داده است نه به خدا. از خدا طلبکار است، انگار خدا موظف است که به او خدمات بدهد. این بنده اصلاً با خدا کاری ندارد، برای همین، غصه هایش در زمین پخش شده است و یکسره غصه می خورد. غصه ی قیافه، لباس، مدل خانه، وسایل خانه، اتومبیل، مقام، رتبه، تحصیلات و پول و... چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) بعد از واقعه ی عظیم و جانسوز عاشورا می فرماید:«وَ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمیلَا=چیزی جز زیبایی ندیدم»؟ چون همه عشقش را با خدا پیوند داده بود. در دعای بیست و دوم صحیفه سجادیه داریم:«وَاجْعَلْ هَوَایَ عِنْدَکَ، وَ رِضایَ فیما یَرِدُعَلَیَّ مِنْکَ= و رغبتم به آنچه پیش تواست و خشنودیم را در آنچه نزد تواست قرار بده». یعنی تمام هوا و میل مرا در خودت قرار بده. اگر انسان غصه ها و شادی هایش را با خدا تنظیم کند، دیگر آسیب نمی بیند. اگر قرار است از چیزی متنفر باشی قبلش ببین آیا خدا هم از آن چیز متنفر است؟ اگر نیست، تو هم متنفر نباش. حتی اگر به مزاجت خوش نیاید و اگر از چیزی خُوشَت می آید، ببین خدا هم آن چیز را دوست دارد یا نه؟ یک شاه کلید قدرتمند که انسان را خیلی شاد و آرام می کند و بال پرواز خوبی به او می دهد در این حدیث از امام صادق علیه السلام است که می فرماید[9]:«کُلُّ مَنْ لَمْ یُحِبُّ عَلَی الدِّینِ وَ لَمْ یُبْغِضْ عَلَی الِّدینِ فَلَا دِینَ لَهُ= کسی که ملاک دوستی و دشمنی اش بر اساس دین نباشد، دین ندارد». اگر قرار است از چیزی خُوشت بیاید یا بَدت بیاید، دین باید تعیین کند. اولِ شقاوت دنیا و آخرت انسان این است که نعوذ باالله از چیزی که مورد رضا و خشنودی خداست بَدش بیاید.                                                باید محبّت ها را با دین تنظیم کنیم. اگر خدا را در انتخاب ها، ارتباط ها، رفتارها و افکارمان حذف کنیم، لِه می شویم. گذشته از این ها، تصور کن که در برزخ، با دلی با خدا روبرو شوی که این دل برای خدا و دین خدا و ملاک های خدا هیچ ارزشی قائل نبوده است. در مقابل این خدا چه کارمی کنی؟ خداوند در آیه 88و89 سوره شعراء می فرماید:«یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَیِ اللهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ= روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی دهد، مگر کسی که دلی پاک به سوی خدا بیاورد». خدا می فرماید:"من که گفتم اینجا جز دل سالم، هیچ چیز دیگری به درد نمی خورد، یک عمر با من درگیر شدی. چرا این کار را کردی؟". در تمام انتخاب های زندگی ات خدا را در نظر داشته باش. اگر می خواهی همسر انتخاب کنی، اول ببین خدا راضی است؟ چون اگر رضای خدا را کنار گذاشتی و گفتی "مهم این است که من خوشم بیاید"، خدا هم تو را به خودت واگذار می کند و نهایتاً بعد از شش ماه یا یکسال، نتیجه ی انتخاب اشتباه خود را می بینی. وقتی خدا را به همین راحتی از زندگیت حذف کردی، مطمئن باش که در دنیا و آخرت ذلیل می شوی. اصلاً چطور می خواهی در برزخ با یک قیافه ی وحشتناک و قلب حیوان صفت، در قالب خوک، سگ و میمون، بر خدا، انبیاء، ملائکه، صدیقین و شهدا وارد شوی؟ بعضی از افراد هم از این که دیگران راجع به آن ها بد فکر می کنند، غصه می خورند. برای این که به خدا وصل نیستند و نظر دیگران برایشان اهمیّت دارد. برای رهایی از غصه، این شخص باید از خودش بپرسد،"آیا خدا هم درباره من همین فکر را می کند؟" اگر جوابش مثبت است، پس باید خودش را اصلاح کند و اگر از سمت خدا زیر سؤال نیست، دلیلی ندارد که بخاطر حرف مردم و برداشت غلط آن ها ناراحت شود و غصه بخورد. وقتی عشق و تنفر ما با خدا تنظیم نباشد، برایِمان دردسر ایجاد می کند. در مثالی دیگر، می توان به سخت گیری هایی که امروزه بر سر ازدواج جوان ها باب شده است، اشاره کرد: سخت گیری بر سر مهریه، خرج عروسی، مکان عروسی و...که خداوند به هیچ یک از آنها راضی نیست و فقط باعث عذاب و دردسر ما در دنیا و آخرت است. اگر کسی حبّ و بغضش را با خدا تنظیم کند، امکان ندارد دچار حسادت و غصه شود و همیشه شاد و آرام است. چنین شخصی از همه تهدیدها، به عنوان یک فرصت استفاده می کند. هر چیزی که ظاهراً بر ضدش است، برایش نعمت می شود و چون با خدا معامله می کند، خدا همه چیز را برایش جبران می کند. وقتی که انسان حسادت نمی کند، تکبر نمی ورزد، زود رنجی و حساسیت و عصبانیت به خرج نمی دهد، همان چیزی را که فکر می کند برایش ضرر دارد، تبدیل می شود به یک نعمت و کانون شادی. به شرطی که حواسش جمع باشد و با خدا معامله کند. برای خرید سی دی حسادت اینجا کلیک کنید. غررالحکم، ص300 .[1] نهج البلاغه،حکمت 225،ج1 ص316 .[2] بحار، ج73، ص253    .[3] بحارالانوار ج78،ص13.[4] فهرست غرر،ص80.[5] بحارالانوار ج78،ص12.[6] غررالحکم،4632  .[7] سوره انعام، آیه 162.[8] الکافی ج،2،ص127و بحارالانوار،ج66،ص250.[9]

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7159
زمان انتشار: 11 ژوئن 2017
| |
حسادت ضد توحید است و نباید برای نداشته هایمان غصه بخوریم

استاد محمد شجاعی

حسادت ضد توحید است و نباید برای نداشته هایمان غصه بخوریم

انسان نباید به خاطر چیزی که دیگران دارند و او ندارد، غصه دار شود. این که دیگران چیزی داشته باشند و انسان نداشته باشد، صورت های مختلفی دارد: گاهی آن چیز یک امر دنیایی و خیالی و وهمی است.

حسادت با توحید سازگاری ندارد. حسادت کفر و درگیر شدن با خدا است. این بسیار خطرناک و مهلک است. امیرالمومنین (علیه السلام) :«وَلَم یَحزَن قَلبُهُ بِما یُعطی غَیرَه= انسان به خاطر چیزی که خدا به دیگری داده نباید سینه اش تنگ و محزون و غصه دار شود». گاهی کسی می گوید چرا دیگری فلان چیز را دارد؟ گاهی کسی اصلا از این که دیگران چیزی را دارند، ناراحت می شود. این می شود حسادت. گاهی ریشه اش چشم و هم چشمی و برتری جویی است. انسان چون می خواهد از دیگران بالاتر باشد، وقتی یک نفر را در مسایل دنیایی از خودش بالاتر را می بیند، غمگین می شود. برای همین است که حضرت مسیح می گوید: «خدایا بیشتر از دو تا نان جو روزیم نکن». چون حب دنیا موجب غم و غصه می شود. ما خیلی از چیزهایی که نعمت است را تبدیل می کنیم به ضد نعمت. خدا به ما نعمت داده، اما ما قدر نمی دانیم. زن خوب داده، شوهر خوب داده، بچه خوب داده، شکم سیر داده، اما ما قدر آنها را نمی دانیم. الان یک میلیارد نفر در دنیا دارند از گرسنگی به خودشان می پیچند. همین گرسنگی مشکلی است که ما هیچ وقت در عمرمان هم درکش نکرده ایم که چه جوری است، مگر در ماه رمضان که آن هم موقع افطار انتقامش را از خدا می گیریم. بیش از ۶۰۰ میلیون نفر در آسیا و اقیانوسیه واقعاً گرسنه اند. خدا این همه نعمت به ما داده که حتی اضافه وزن هم می آوریم. یخچال ها پر، فریزر ها پر، خانه پر. ولی ما قدر این نعمت ها را نمی دانیم. استاد خوب، کتاب خوب، جلسه خوب، معارف خوب. ما حرم داریم، ائمه داریم، حسینیه داریم، ماه رمضان داریم. اگر فردای روز قیامت خدا به من بگوید من این همه به تو قیمت دادم. تو چه کردی با این ها؟ چه جوابی داریم؟ آیا از اینها برای شدن استفاده کردیم؟ آیا این نعمتها موجب تقرب ما به خدا و انسانیت شد؟  خداوند می فرماید: «إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ= بعضی از زنان و فرزندان شما دشمن شما هستند»(تغابن/14). اموال شما مایه ی آزمایش شماست. بسیاری از ثروتمندان بعد از این دنیا خواهند گفت که ای کاش این همه پول نداشتیم. بسیاری از فرزند داران خواهند گفت: ای کاش تنها بودیم. خیلی ها بعدا باید حساب پس بدهند برای خیلی از نعمت ها مثل همسر خوب، بچه های خوب، پدر خوب، مادر خوب، استاد، رحم های مکانی مثل حرم، حسینیه، مسجد و رحم های زمانی مثل ماه های رجب و شعبان و رمضان. آیا از این همه نعمت استفاده کردیم یا داریم آنها را تلف می کنیم؟ علی علیه السلام می فرماید: «گاهی شنیدنی ها و دیدنی هایمان ما را از خدا غافل می کند». یعنی بعضی از چیزهایی که در دیگران می بینیم، ما را ناراحت می کند و گرفتار این بیماری می شویم که چرا باجناقم یا داداشم فلان چیز را دارد؟ چرا فلانی از من بیشتر دارد؟ شروع می کنیم به رقابت های دنیایی. این بیچارگی است که آدم دلش بگیرد از این که یک نفر چیزی دارد و من ندارم. خدا می گوید: این همه نعمتهایی که به تو دادم چه کار کردی که الان هوس مال مردم، خانه مردم، ناموس مردم، همسر مردم، شغل مردم را داری؟ فردای قیامت خدا خیلی ها را به ما نشان می دهد که از ما خیلی کمتر داشتند، اما خودشان را به قرب خدا رساندند و به هدف خلقت پاسخ درستی دادند. خدا فقرایی را که جزو اولیاء خدا شدند، دختران مجردی که جزء اولیاء خدا شدند، مردهای مجردی که جزء اولیاء خدا شدند، اروپایی ها و آمریکایی هایی را که در بدترین و فقیرترین محیط های معنوی، از اولیاء خدا شدند را به ما نشان می دهد. مریض هایی هستند که با آن حال مریضی، خودشان را می رسانند به ولایت الهی. مریض بوده، فلج بوده، کور بوده، کر و لال بوده، گرسنه بوده و مشکل اقتصادی داشته، ولی خودش را رسانده به ولایت الهی. خدا اینها را می گذارد جلوی ما و می گوید این ها چگونه خود را رساندند و تو نرساندی؟ یکی از اولیای خدا را من می شناختم که زنش دیوانه بود. این زن یک دفعه لخت می شد می رفت به خیابان. اما او با چنین زنی شد ولی خدا. خدا اینها را در قیامت به ما نشان خواهد داد. آسیه را نشان می دهند که با این شوهر شد ولی خدا. ما باید بزنیم توی سر خودمون چقدر ما بیچاره هستیم واقعاً. با چنان شوهری شد ولی خدا. با چنان زنی شد ولی خدا. دیگری با یک پدر و مادر کافر، فاسد و فاسق، شد ولی خدا. فردای قیامت «ادواردو آنیه لی» رحمت الله تعالی علیه را می گذارند جلوی ما. با آن محیط صهیونیستی و پدر یهودی و با آن فضای مسموم ایتالیا، به خاطر عشقی که به اسلام داشت، شهید شد. اما به شیطان و نفس خودش باج نداد. او هیچ چیزی را به جای خدا و دین خدا و به جای تشیع و ائمه نفروخت. تمام ثروت دنیا را گذاشتند جلویش، اما حاضر نشد آن همه ثروت را به محبت و معرفت خدا  بفروشد. تا این حد استقامت می کند. چقدر پیشنهاد می دهند که تو صاحب همه چیز دنیا هستی، پس دست از این راه بردار! کارخانه ی خودرو سازی فیات را به تو می دهیم. باشگاه یُوونتوس را به تو می دهیم. هر چه بخواهی می دهیم. اما دست از اسلام بردار. اما چون دست بردار نبود، او را به شهادت رساندند. آدم بدبخت کسی است که به جای غصه خوردن برای معنویات، غصه ی دنیا را بخورد بدبخت کسی است که به جای این که برای کوتاهی های معنوی اش غصه بخورد، برای کمبودهای مادی و نداشته هایش غصه بخورد و به داشته های دیگران حسودی کند. به جای این که انسان غصه ی «نشدن ها و نرسیدن به معنویت ها» و غصه نرسیدن به جمع های معنوی را بخورد؛ به جای این که غصه ی این را بخورد که هنوز نمازم نماز نشده، روزه ام روزه نشده. بعد از ۴۰ سال هنوز روزه ی من با روزه ی ۴۰ سال پیشم یکسان است. نماز الان من با نماز چهل سال پیشم یکی است، به جای این که غصه این را بخورد که هنوز با قرآن اُنس ندارم. هنوز شراب من نشده قرآن، هنوز بهار من نشده قرآن. برای خانه اش غصه می خورد. برای مدل ماشین و تلفن همراهش غصه می خورد. برای لباسش غصه می خورد. طوری غصه می خورد که انگار وارد جهنم شده. دست به یکی از چیزهای دنیایی اش بخورد، انگار به جهنم رفته. اصلاً خدا را ول می کند. حوصله خدا را دیگر واقعاً ندارد. ما واقعاً خیلی وقت ها آبروی آدم و آدمیت را می بریم. برای چه داری غصه می خوری؟ این چیزی که تو داری غصه می خوری به غصه خوردن می ارزد. تو باید غصه های بزرگ بخوری، غصه های آخرتی. اگر الآن بمیری با این وضع، این چیزهایی که داری برایش غصه می خوری آنجا می شوند برایت مارو عقرب. همین چیزهایی که تو الآن غصه اش را می خوری، فردا خواهی گفت: «خدایا اینها را از من دور کن». اما در آنجا خواهند گفت: «مگر اینها را یک عمر نمی خواستی؟ حالا همین ها همراه تو هست تا ابد. این همان است که آیت الله شاه آبادی می فرمود: «و امه هاویه= مادرش جهنم است». برای این که انسان مادر را خیلی دوست دارد و می خواهد همیشه همراهش باشد. علقه های مادی و دنیاطلبانه ی انسان نیز مثل مادرش می شود. اما چیزهایی را که ما اصلاً ۵ دقیقه هم برایش گریه نکردیم، ۵ دقیقه هم برایش رقابت نکردیم، ۵ دقیقه هم غصه اش را نخوردیم، خواهیم دید که چقدر به کسب آنها نیاز داشتیم. علی (علیه السلام): منفور ترین آدم نزد خدا کسی است که به دنبال چیزی می رود که برایش لازم نیست ما در کسب چیزهایی که برای ابدیت خود نیاز داریم، داریم وارونه زندگی می کنیم. علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: «منفورترین آدم ها پیش خدا کسانی هستند که غصه ی چیزهایی را می خورند و دنبال چیزهایی هستند که برایشان لازم نیست». انگار که وحی شده که من باید فلان چیز را داشته باشم، اما برای چیزهایی که برایم واجب است، هیچ وقتی را نگذارم. چیزهایی که برایش متولد شده ام و برای همان هدف به دنیا آمده ام، اصلاً مورد توجه نیستند. ما آمده ایم دنیا چه کار کنیم؟ برای چه خلق و متولد شده ایم؟ حضرت می فرماید: «کسی که اصلاً غصه هدف خلقت را ندارد، منفورترین آدم نزد خداست». منفور بودن این گونه افراد از اینجاست که همین آدم می آید حسادت می کند که چرا فلان کس فلان چیز را دارد و من ندارم. چرا من نه! گرفتار «من طبیعی» است و «من فطری» او در این وسط فراموش شده و هر چه هم می گوییم «حسادت کفر است، این را بگذار کنار، غصه نخور، بیا بیرون از این افکار نادرست، باز هم  می بینی می چسبد به همین امور دنیایی و ولع دارد برای حسادت کردن. علی علیه السلام می فرماید: «مَن وَلَعَ بالحَسد وَلَعَ بِهِ الشوم= کسی که شیفته حسادت است، نحسی ها به سویش ولع دارند». این یعنی گاهی کسی حسود است، اما چون خودش هم از این کار بدش می آیدو ناراحت است، در حسادت باقی نمی ماند. اما منظور حضرت این است که گاهی کسی برای حسادت، ولع دارد و شیفته ی حسادت کردن است. چنین کسی در آتش حسادت باقی می ماند. به چنین کسی هر چه می گویی این کفر است، حریم آتش و جهنم است، باز هم از حسادت دوری نمی کند. حضرت می فرماید: «وَلَعَ بِهِ الشوم». این یعنی نحسی، شوربختی و بدبختی. چنین شیفته بدبختی و نحسی است.  گاهی کسی آماده ی ازدواج می شود. اما یک خواهر یا برادر بزرگتر دارد و چون هنوز ازدواج نکرده، به این که از او کوچکتر است، حسادت می کند و ازدواج او رابه هم می زند. مثلا چون خواهر بزرگتر است و هنوز برای او خواستگار نیامده، به خاطر حسادت، کاری می کند که خواستگار خواهر کوچکتر ردّ شود و برود. یا برادر بزرگتری که مثلا به سن ۳۵ سالگی رسیده و ازدواج نکرده، حسودی می کند و خواستگار خواهر کوچکتر را رد می کند. باید داسنت که آدم با این کارها شور بخت و بدبخت می شود. این خیلی تهدید تندی است که علی علیه السلام می فرماید «َلَعَ بِهِ الشوم». یعنی اگر حسادت را در وجودت قبول کنی، شیفتگی به بدبخت شدن داری. یعنی بدبختی سر ریز می شود و می آید در وجودت. آن گاه شکست پشت شکست. تنهایی، ذلت و خواری. از همه بدتر وقتی است که کسی حسادت می کند و هر چه دارد از دست می دهد. اول دارایی های روانی و روحی و معنوی را از دست می دهد، بعد هم ازدست دادن دارایی های مادی شروع می شود و کم کم همه از دست می روند. یعنی شما هر وقت حسادت می کنی، به جای این که چیزی به دست بیاوری، چیزی را از دست می دهی. اما اگر حسادت نکنی، هر چه داری خدا به تو بیشتر می دهد. یعنی وقتی حسادت می کنی، هر چه را داری، از دست می دهی. پس داشتن یک نفر نباید ما را تحریک بکند و قلقلک بدهد. موفقیت یک نفر، محبوبیت و شهرت یک نفر. دارندگی یک نفر، تقوی و پیشرفت یک نفر، نباید موجب حسادت ما بشود. اگر اذیت شدی، غمگین شدی، بدان که آدم نیستی. به محض این که غمگین شدیم. خدا قیچی ها را شروع می کند به زدن و راه های خیر بر ما بسته می شود. رفتیم پیش رئیس یک کارخانه و با او صحبت کردیم. این قدر ناز است این مرد. رئیس کارخانه است، اما ولی خداست. می گوید نگاه کن این کارخانه بغلی ما برادرزاده ام است. این پسر باجناقم است. این ها در کارخانه من شاگرد بودند، ولی ماشاءالله این قدر رشد کردند که الان کارخانه شان از کارخانه من آبادتر است. این قدر شاد است این آدم. اصلاً حس حسادت ندارد. اما گاهی می بینیم که خواهر به خواهر، مادر به فرزند. فرزند به مادر، جاری به جاری، باجناق به باجناق، داداش به داداش، حسادت می کند. گاهی دوست به دوست، شاگرد به استاد و استاد به شاگرد حسادت می کند. وقتی که اسم احد را گفتی، یعنی آن که من عاشقش هستم. اله  و کمال مطلقی که احد است. دیگر آرامش می آورد برایت. تا گفتی «قل هو الله احد» تمام غصه ها و رقابت های دل انسان، از دلش می رود.  ولی ما نمی فهمیم قل هو الله احد یعنی چه. وقتی می گویند آقا! وقتی غصه داشتی در سوره توحید مثلاً این کارها را انجام بده. ما می گوییم چه ربطی به مشکل من دارد؟ اصلاً یک قل هو الله احد بگویی، دیگر اصلاً از این که یک کسی یک چیزی دارد، غصه نمی خوری. اگر احدیت به دل انسان راه پیدا کند، شاد و قدرتمند و آرام زندگی می کند. عشق زندگی به این است. نه رقابت های بی جا. وقتی که ما از بی نهایت نعمتی که خدا به ما داده لذت نمی بریم و کسب آرامش نمی کنیم و فکر می کنیم آن چیزی که نداریم به ما آرامش می دهد و تمام عمرمان هم حسرت و غصه چیزی را می خوریم و همه ی نعمتها را تلف می کنیم، بعدا می فهمیم که شیطان برما مسلط شده بود. در روز قیامت هم خدا آدمهایی را می گذارد جلوی ما که یک صدم ما هم از این نعمت هایی که ما داشتیم بهره مند نبودند، اما جزء اولیاء خدا شدند. خدا می گوید ببین! این با یک صدم نعمت هایی که به تو دادم، رسیده به فلان جا. با یک هزارم این چیزهایی که من به تو دادم رسانده خودش رابه مقام های معنوی چنین و چنان. چه طوری تو نرساندی.  علی علیه السلام می فرماید : «اَلحَسَدُ اَحَدَ العذابین= حسادت یکی ازدو عذاب هست». یک عذاب در جهنم دارد و یک عذاب در این جا. این عذابها برای این است که حسود کافر به خدا و نعمت خداست. کافر به احدیت خداست. حسود بزرگ ترین جنایت در حق خودش و در حق دیگران می کند. در روایت داریم علی علیه السلام می فرماید: «ما رَأَیتُ ظالِمً اَشبَهَ بمظلومٍ مِنَ الحاسِد= من هیچ ظالمی را ندیدم که مثل حسود شبیه به مظلوم باشد». آدم حسود «نفس دائم» است. یعنی روح آدم حسود وارونه شده است. گیج و سرگردان و متحیر و گنگ است. حالش را بپرسی می گوید: حالم بده، گرفتارم، بدبختم، نگاهش که می کنی دلت برایش می سوزد. نمی داند که چه جنایتی کرده هم به خدا و هم به خودش. قمی فرماید: «قَلبٌ هائِم». یعنی  یک دل بی قرار دارد. روز خوش و آرامی ندارد. یعنی اگر خدا هزار تا مُسکن و نعمت جلویش بگذارد، آدم حسود آرام نمی شود. بهشت، آخرت، پیغمبر، امام زمان، خدا، نماز، زیارت، روزه، اولیاء خدا، بچه ی خوب، همسر خوب، شکم سیر، ثروت، همه ی اینها را هم که خدا به حسود بدهد، باز هم آرامش ندارد. اصلاً نمی تواند نعمتها را ببیند. الله اکبر از این کور. نکته ی روان شناختی که امیرالمومنین علیه السلام می گوید دو تا کلمه است: «قلبٌ هائِم = دل بی قرار». بی قراری خیلی چیز بدی است. اصلاً مثل مرغ سرکنده است. آقا شما یک کلمه می شنوی مرغ سرکنده، اما درک نمی کنیم یعنی چه. مرغ را وقتی سرش را می کنند، وقتی رهایش می کنند، ببینید چه طور بال و پر می زند تا بمیرد. آدم حسود این قدر در این حس و حال هست تا بمیرد و برود به جهنم. وَحُزنُ الارِم =غصه به او چسبیده است». علی علیه السلام می فرماید این شبیه ترین ظالم به مظلوم است. این جنایت کار است. یک جنایتکار جانی در حق خودش، در حق بندگان خدا و یک دشمن نسبت به خداست. وقتی که غصه می خورد از دست خدا عصبانی است و می گوید: «چرا به کسی دادی و به من ندادی؟» چرا او باید داشته باشد و من نه. آدم حسود این رانمی فهمد که همه چیز را خدا می دهد. کسی که از خودش چیزی ندارد.  اما آدم حسود همیشه اعتراض دارد که چرا فلانی باید فلان موقعیت را داشته باشد و من نداشته باشم.   حسادت جلسه 4

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7148
زمان انتشار: 7 ژوئن 2017
| |
(3) راه درمان بیماری حسادت، «خودشناسی» است

بحث حسادت؛ جلسه سوم

(3) راه درمان بیماری حسادت، «خودشناسی» است

بهترین راه درمان بیماری خطرناک حسادت، خودشناسی و داشتن دیدگاه توحیدی است. دیدِ من و تویی داشتن، اساس بروز حسادت است. یعنی اعتقاد به واحد بودنِ همه بندگان، ریشه ی حسادت را می خشکاند.

از نشانه های خوشبختیِ انسان، این است که قلبش از دارایی های دیگران غمگین نشود. غصه که علّتش «ضعف در خودشناسی» است را می توان با پذیرش دو اصل زیر به شادی و آرامش تبدیل کرد: الف) نگاه موحدانه داشتن به دیگران و اعتقاد به این که همه انسان ها از یک روح واحد تکثیر شده اند، از سه دیدگاه زیر قابل تأمل است: نگاه «هو أنت= او، خود تو هستی». اگر انسان بداند، به سبب خوشحال شدن نسبت به آنچه که دیگری دارد همان چیز نصیب خودش هم می شود، آن وقت حسادت را احمقانه ترین کار دنیا می داند. نگاه «هو رسول الله= او، رسول خداست». نگاه «هو الله= او، خداست». یعنی هر کار  خیری که بی منّت برای بنده ی خدا انجام دهی، دریافت کننده اش خودِ خدا است. خوبی کردن بی منّت به بنده خدا مثل خوبی به خودِ خداست. ب) رسیدن به درک درستی از آیه ی شریفه ی « إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ». اگر انسان بفهمد که برای دنیا خلق نشده و در نهایت باید به جایگاه اصلی خود برگردد، دیگر غصه مال دنیا را نمی خورد. از نشانه های خوشبختی این است که قلب انسان از دارایی هایی که خدا به دیگران عطا می کند غمگین و ملول نشود[1]. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این باره می فرماید[2]: "طُوبَی لِمَنْ أخْلَصَ لِلهِ العِبادَة و الدُّعاءَ، وَ لَمْ یَشْتَغِلْ قَلْبَهُ بِما تَرَی عَیْناهُ، و لَمْ یَنْسَ ذِکْرَ اللهِ بِما تَسْمَعُ اذُناهُ، و لَمْ یَحْزُنْ صَدْرَهُ بِما اعْطِیَ غَیْرُهُ= خوشا به حال کسی که عبادت و دعایش را برای خدا خالص کند و قلبش به آنچه چشمش می بیند متمایل نگردد و آنچه را که می شنود، باعث فراموشی یاد خدایش نشود و از آنچه به دیگران داده شده است محزون نگردد. واقعاً حیف است که آدم ها استعداد بزرگ خدایی خودشان را به خاطر حسادت، چشم و هم چشمی و مسابقه با دیگران تلف کنند، بعد هم دچار غصه شوند. غصه یک نوع درندگی است. وقتی غمگین هستی نمی دانی که در حق خودت چه جنایتی می کنی. در حقیقت تو داری کودک عزیز روانت (فطرت الهی ای که امانت خدا نزد توست) را می دری. این که دائم بخواهیم غصه ی داشته های دیگران و نداشته های خود را بخوریم، اصلاً با خوشبختی سازگاری ندارد. زیرا دارایی دیگران نمی تواند انسان خوشبخت را محزون کند. همان طور که آمار نشان می دهد، یکی از علل شکست هایی که در زندگی فعلی ما وجود دارد، همین دارایی هاست. یعنی با وجود بیشتر شدن آسایش، آرامش کمتر شده است. به علت اینکه داراها حرص و غصه ی نداشته های خود و داشته های دیگران را می خورند. متأسفانه بعضی ها کمال را در رسیدن به مقامات دنیوی می بینند و وقتی به آن نمی رسند، دچار پوچی و ناامیدی می شوند. در صورتی که اگر انسان به همان میزان از داشته هایی که خدا به او داده راضی باشد و آن را بپذیرد، می تواند به مقام پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین (علیه السلام) برسد. فقط باید توفیق رسیدن به این «مقام محمود» را از خدا بخواهد. در زیارت عاشورا می خوانیم:« وَ أسْألُهُ أنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ...= از خدا درخواست می کنم که مرا به مقام محمودی که خاص شماست برساند». هر کسی می تواند به این مقام برسد، به شرطی که مختصات خود را بپذیرد، و این تنها با شکر و رضا ممکن است[3]. ما به میزان شادی و آرامشی که منشأ آن تکیه به الله است، مؤمن هستیم. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است که وقتی بنده ای گفت[4]:«لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ الْعَظیم= هیچ نیرو و حرکتی نیست مگر به وسیله ی خدای والا و بزرگ»، همانا سرنوشت خود را به خدا واگذار کرده‌است. بنابراین بر خداست که او را کفایت نماید و نیز فرمودند[5]: "اگر از چیزی اندوهناک شدید، به ذکر شریفِ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ الْعَظیم، تمسک جویید". نگاه اهل توحید به دیگران «موحدانه» است. به‌دلیل این که دریچه‌ی نگاهش، حیوانی، نباتی و جمادی نیست. علت شکست های انسان، «ضعف در خودشناسی است». هر چه انسان از خودشناسی دورتر باشد، حجم غصه ها و اضطرابهای او بیشتر است. ضعیف بودنِ ارتباطِ ما با خدا هم، برمی گردد به همان عدم شناخت خود.           امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید[6]: "مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ= هر کس خود را شناخت پس به درستی که خدای خود را شناخته است.   اگر خود را درست معنا کنیم به این صورت که همه ما انسان ها قبل از آمدنِ به دنیا، یک روح واحد به بزرگی الله بودیم و با او زندگی می کردیم، سپس به زمین آمدیم و به سبب زندگی در آن، این روح واحد به تعداد انسانها تکثیر شد و با یک جنبه ی طبیعی ضعیف به نام بدن، محدود شدیم و در نهایت نیز با مسئولیت ها و حدود و شئون مختلف، با هدایت الله باید به جایگاه اصلی خود برگردیم. با جمله ی «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ "[7]، همانا ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم»، می فهمیم که اصلاً زمینی نیستیم و جنسیت (بدنِ مردانه و زنانه) جزء مختصات حیوانی ماست نه انسانی. با رسیدن به این دیدگاه، از تعلقاتی که ممکن است ما را غمگین کند رها می شویم. تعلقاتی نظیر این که، مَرد هستیم یا زن؟ ازدواج کردیم یا نه؟ بچه دار شدیم یا نه؟ چه لباسی می پوشیم؟ کجا زندگی می کنیم؟ و...             زیرا این دغدغه هایی که مردم برای آن عمر می گذرانند مربوط به جنبه  حیوانی، گیاهی و نباتی انسان است. نگاه موحدانه داشتن به دیگران، از سه منظر قابل تأمل است: 1- « هُوَ أنتْ»: حداقل نگاه به دیگران این است که «او خود تو هستی»، اما با یک پدر و مادر زمینی، یک قیافه، یک جنسیت و یک لباس دیگر. وقتی بپذیری که دارایی دیگران دارایی خود توست، قطعاً حسادت به دیگران را کار احمقانه ای می دانی. خداوند در این باره می فرماید: اگر قبول کردی که« او»، « تو» هستی، هر آنچه به او بدهم، به تو هم می دهم. چون تو به فعل او راضی بودی، به الهیّت و تجلی خدا، به این که دین و معنویت به واسطه ی کس دیگری رشد کند، پس از افتخارات آن برای تو هم هست. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید[8]: "الرّاضی بِفِعْلِ قومٍ کالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُم و علی کُلِّ داخِلٍ فی باطِلٍ إثمانِ: إثمُ العَمَلِ بِهِ، و إثمُ الرِّضا بِهِ= هر که به کردار جمعی راضی باشد، مانند کسی است که همراه آنان، آن کار را انجام داده باشد[9] و هر کس به کردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه به جا آوردن آن و گناه راضی بودن به آن. گروهی عبادت می کنند و تو از این بابت خوشحالی و به حال آنها غبطه می خوری. خداوند می فرماید: "عین آن را به تو هم می دهم". یعنی اگر از این که شخصی به حج مشرف شده، خوشحال شدی و در دل آرزوی آن را داشتی، مثل این است که به جای تو هم او حج رفته است. برعکس اگر جایی گناه شود و تو خوشحال شوی، حتی اگر آن گناه را انجام ندهی، برای تو هم نوشته می شود. هستند افرادی که تنها به دلیل یکسری از ممنوعیت ها و یا از ترس حرف دیگران، مسائلی نظیر حجاب، خواندن نماز، نخوردن مشروب و... را رعایت می کنند. در صورتی که در دل تمایلی به انجام آن ها ندارند. چقدر خانم با حجاب داریم که در روز قیامت بی حجاب محشور می شوند. درست است که با حجاب است، اما در دلش ذوق و میل به بی حجابی دارد. آدم ها از روی معشوق ها، آرزوها و دغدغه هایشان قیمت پیدا می کنند. ممکن است کسی عقربه ی دلش پیش خدا باشد اما با وجود تنفر داشتن از گناه، مرتکب گناه هم بشود. در این حالت خدا به دل او نگاه می کند. وقتی مؤمن مرتکب گناهی می شود، چون از آن تنفر دارد، گناه جذب روحش نمی شود. خداوند، جهنم گناه مؤمن را به کافر می دهد. چون هیچ مؤمنی گناه نمی کند، مگر به فساد کافری. دائم نگویید چون فکر منفی به سرم می زند، پس آدم بدی هستم[10] و روی رفتن به مسجد را ندارم. آن فکرهای منفی، از تو نیست. همین که از این فکرها متنفری و رنج می بری معلوم می شود از شیطان است و تو پاک هستی. در روایات داریم که[11]: "رَوَی عِدَّةٌ مِنْ أَهْلِ الرِّیِّ أَنَّهُمْ دَخَلُوا عَلَی أَبِیِ عَبْدِاللهِ (ع) وَ قَالُوا نَحْنُ مِنْ أَهْلِ الرِّیِّ فَقَالَ (ع) مَرْحَباً بإِخْوَانِنَا مِنْ أهْلِ قُمَّ فَقَالُوا نَحْنُ مِنْ أَهْلِ الرِّیِّ فَأعَادَ(ع) الْکَلَامَ قَالُوا ذَلِکَ مِرَاراً وَ أجَابَهُمْ بِمِثْلِ مَا أجَابَ بِهِ أوَّلاً فَقَالَ إنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکَّةُ وَ إنَّ لِلرَّسُولِ (ص) حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِیْنَةُ وَ إنَّ لِأمِیرِ الْمؤْمِنِینَ (ع) حَرَماً وَ هُوَ الْکُوفَةُ وَ إنَّ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ بَلْدَةُ قُمَّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهَا امْرَأةٌ مِنْ أوْلَادِی تُسَمَّی فَاطِمَةَ فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ"= گروهی از اهالی ری به محضر مقدّس امام صادق (علیه السلام) مشرف شدند و گفتند: "ما اهل ری هستیم". حضرت فرمودند: "مرحبا به برادران ما از اهل قم"، دوباره گفتند: "ما اهل ری هستیم"، باز حضرت مانند اول پاسخ دادند. آنان چند بار آن جمله را تکرار کردند و حضرت همان پاسخ را دادند و در ادامه فرمودند: "پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) حرمی دارد و آن مکه است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) حرمی دارد و آن مدینه است و برای ما نیز حرمی است و آن شهر قم است. به زودی بانویی از اولاد من به نام فاطمه (سلام الله علیها) در آنجا دفن می گردد که هر کس او را زیارت نماید بهشت بر او واجب خواهد شد". این حدیث اهمیت شهر قم را می رساند، لذا کسی که به زیارت قم می رود گویا همه ی اهل بیت را هم زمان زیارت کرده. برای همین وقتی امام یک شخص خوب از اهالی شهرری را می بیند می فرماید: «اهل قم» است. یعنی ما اهل حرم اهل بیت (علیه السلام)" اهل شهر ری، آمریکا، اروپا و... داریم، که قمی هستند و اهل قم داریم، که قمی نیست. و این خیلی خطرناک است. مهم نیست که اهل کجا باشی. مهم این است که دلت کجا است. در روایات آمده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند[12]:«إِنَّ اللَّهَ لا یَنظُرُ إِلَی صُوَرِکُم وَ أموَالِکُم وَ لَکِن یَنظُرُ إِلَی قُلُوبِکُم وَ أعمَالِکُم= خداوند به صورت ها و اموال شما نمی‌نگرد، بلکه به دلها و اعمال شما نظر می کند». باید ببینی از این که امام زمان پدر توست، چقدر شاد هستی. تا به حال شده برای تولد امام زمان یا امام حسین علیه السلام از شدت خوشحالی، ترانه سروده باشی. وقتی بفهمی بچه امام هستی و ایشان پدر توست، خیلی بزرگ و ثروتمند می شوی. در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده[13]، « رَحم اللهُ شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ‌‌ فاضِلِ طِینِتِنا و عُجِنْوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحزَنُونَ لِحُزنِنا و یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا= خدا شیعیان ما را رحمت کند که از زیادی طینت ما آفریده شده اند و با آب ولایت ما عجین گشته اند و در ایام حزن ما محزون و در ایام سرور ما شادمان هستند». و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره می فرماید[14]: "إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اطَّلَعَ إِلَی الأرضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِیِعَةً یَنْصُرُونَنَا و یَفرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ یَحزَنُونَ لِحُزنِنَا وَ یَبذُلُونَ أموَالَهُم وَ أنْفْسَهُمْ فِینَا أُولَئِکَ مِنَّا وَإِلَیْنَا= خداوند تبارک و تعالی مخلوقات زمین را مورد توجه و دقت قرار داد، سپس ما (اهل بیت) را اختیار فرمود و برای ما شیعیانی را اختیار فرمود که ما را یاری می کنند و در فرح و شادی ما اظهار خوشحالی می کنند و برای خزن ما اظهار حزن و اندوه می کنند. و آنها اموال و نفس های خودشان را برای ما بذل و بخشش می نمایند. آنها از ما و به سوی ما هستند». بعضی ها دریغ دارند برای امامشان شادی کنند. چون هنوز در بخش های حیوانی، گیاهی و جمادی گیر کرده اند و عزای کمبود این بخشها را دارند. کسی می گوید: با شوهرم مشکل دارم و گرفتارم. دیگری می گوید: هنوز زن نگرفته ام و مریضم و دل خوشی ندارم که بخواهم برای امام علیه السلام شادی کنم. اشتباه این آدمها این است که خود را نشناخته اند و فکر می کنند وجود انسان فقط همین بدن است. به همین دلیل نمی توانند دیگران را هم بشناسند. با داشتن این نوع نگرش، همیشه غصه‌دار خواهیم بود. زیرا برای جنبه زمینی، حیوانی و جنسی، همواره غصه وجود دارد. کسانی که به جای دیدنِ ثروت های بینهایتی که خداوند به بخش فطری شان داده فقط غصه بخشهای طبیعی را می خورند، نمی توانند شاد باشند. خوشا به حال کسی که نسبت به آنچه به دیگران داده شده غصه نمی خورد و اصلاً آرزو نمی کند که جای کسی باشد.    خداوند رب است و او بهتر می داند هر کس را چگونه تربیت کند و به هرکس هر چیزی را با توجه به نیازی که برای تربیت شدن دارد می دهد. بنابراین، به من ارتباطی ندارد که به چه کسی چقدر داده؟!  فقط باید با آن حدی که به من داده به وظایف خود عمل کنم تا به رشد و کمال برسم. در حقیقت انسان مساوی است با دلش[15]. دل و ذهنش هر کجا باشد خودش هم آنجاست. حتی جنسیت هم، نمی تواند انسان را محدود کند. خداوند خالق همه انسانهاست و کسی را اسیر جنسیت قرار نداده است. یک زن می تواند به همه کمالات یک مرد و یک مرد می تواند به همه کمالات یک زن برسد. تنها شرطش آن است که بپذیرد با دیگری یکی است و همه اهل یک خانواده ایم. هر جا هستی می توانی خود را به عالی ترین درجه کمال برسانی. اما قبل از آن باید با رمز «هُوَ أنتْ» از شر بدجنسی ها، غم ها و فشارهای روانی خلاص شوی. تا خواستی به کسی حسادت کنی، خودت را جای او بگذار، بعد می بینی که او، تو هستی. ما این را نمی فهمیم که معصوم می آید و ما را از این حقیقت آگاه می کند. محدود نگاه کردن و دیدِ من و تویی داشتن غلط است. زیرا انسان با این دید، دائماً به دنبال اثبات خودش است. حتی اگر نا حق باشد. برای همین پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند[16]: "...ذَرُوا المِراءِ فَاِنَّ المُماری لا اَشْفَعُ لَهُ یَوْمَ القِیامَةِ ... = مراء[17] را رها کنید که من روز قیامت مراء کننده را شفاعت نمی کنم». کسی که فکر می کند اگر حرف خودش را به همسرش، پدر و مادرش، دوستش و... اثبات کند، بر آن ها غلبه کرده و برنده شده است، اصلاً موحد نیست. او نگاه کفرآمیز دارد. زیرا خودش را غیر از دیگران و برتر از دیگران می داند. این را نمی فهمد که شکست و گرفتاری دیگران، شکست و گرفتاری خود اوست. در عشق ورزی هم، نباید بخل بورزیم. طوری که نزدیکان ما، در عاطفه محتاج غیر باشند. برای این که بفهمیم انسان هستیم یا نه؟ باید به اطرافیان و خانواده خود نگاه کنیم و ببینیم آیا آنها ما را آدم با محبّتی می دانند؟ امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند[18]:«ألتَّوَدُّدُ اِلَی النّاسِ نِصفُ العَقْلِ= مهرورزی و دوستی با مردم، نصف عقل است».                                                                                                                           پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این باره می فرماید[19]:«خَیرُکُم خَیرُکُم لأهلِهِ وَ أنَا خَیرُکُم لأهلی ما أکرَمَ النِّساءَ إلاّ کَریمٌ وَ لا أهانَهُنَّ إلاّ لَئیمٌ= بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهتر باشد، و من از همه شما برای خانواده ام بهترم، زنان را گرامی نمی دارد، مگر انسان بزرگوار و به آنان اهانت نمی کند مگر شخص پَست و بی مقدار». 2-«هُوَ رَسُول الله»: مرحله ی میانه ی آن این است که«او»، «رسول الله» است. 3-«هُوَ الله»: بالاترین مرحله نگاه به دیگران، این است که «او خداست». یعنی هر کاری با هر کسی بکنی با خدا کردی[20]. یعنی اگر خدعه کردی، با خدا کردی؛ گران فروشی کردی، با خدا کردی؛ به بنده خدا لبخند زدی، به خدا لبخند زدی و... روزی خدا به موسی فرمود[21]: "یا موسی! مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِی، قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أعْودُکَ وَ اَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِینَ؟ قَالَ: أمَا عَلِمْتَ أنَّ عَبْدِی فُلَاناً مَرِضَ فَلَمْ تَعُدْهُ أمَا عَلِمْتَ أنَّکَ لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِی عِنْدَهُ...= "موسی! من مریض بودم، چرا به ملاقاتم نیامدی". موسی (علیه السلام) گفت: "پروردگارا چگونه؟! مگر تو هم  مریض می شوی؟" خطاب رسید: "آری، فلان بنده من در فلان جا مریض شده است، به ملاقاتش نرفته ای! در واقع به ملاقات من نیامده ای". تا این اندازه خدا خودش را با بنده اش یکی می داند که می فرماید، زیارت چهره مؤمن زیارت من است. و در جای دیگر می فرماید[22]: "مَّنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ وَ لَهُ أجْرٌ کَرِیمٌ= کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا آن را برای او دوچندان کند و او را پاداشی نیکو و با ارزش باشد؟ کسی که به بنده من قرض دهد در حقیقت به من قرض داده، این است مفهوم هو الله. خدا صدقات را دریافت می کند، پس با منّت برای کسی کار نکنید و خدا را به کمتر از خدا نفروشید. "یَا أیُّها الَّذِینَ ءَامَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَ الْأذَی ..."[23]، ای اهل ایمان! صدقه هایتان را با منّت و آزار باطل نکنید. تو تمام خوبی ها، گذشت ها و لطف هایی که در حق دیگران می کنی، به خدا هدیه کن، در این صورت کس دیگری را نمی بینی که بخواهی منّت بگذاری؛ فقط خدا را می بینی که دارد از دست تو می گیرد. نکته: غبطه خوردن غیر از حسادت است. غبطه، یعنی آرزوی داشتن چیزی که دیگری دارد بدون ذره ای غصه و بدجنسی. [1] . در مبحث «اخلاص» توضیح داده شد. [2] . الکافی، ج2، ص16. [3] . در بحث «رضا» بیان شد. [4] . حرعاملی، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409ق، ج7، ص218. [5] . بحارالانوار، همان،جلد 90، ص190. [6] . شرح غررالحکم و دررالکلم،عبدالواحد بن محمد تمیمی، ص232. [7] . سوره بقره/آیه 156. [8] . نهج البلاغة، الحکمة 154. [9] .قاعده آن در «امر به معروف» بیان گردید. [10] . در مبحث «وسوسه ،حمله های شیطان»، توضیح داده شد. [11] . بحارالانوار ج57،ص217. [12] . شرح نهج‌البلاغة، ج2، ص181، فصل فی ذکر الآیات و الأخبار الواردة. [13] . شجره طوبی، شیخ محمد مهدی حائری،ج1،ص3.    [14] . بحارالانوار ج 44 ص 287.      [15] . در بحث «قلب» توضیح داده شد. [16] . بحارالانوار،ج2،138. [17] . به معنای "جِدال"/در معنای "پیکار کلامی و رد و بدل کردن سخن" به کار می رود. [18] . تحف العقول،ص 403و 443. [19] . نهج الفصاحه، ص472،ح 1520. [20] .قاعده و فرمول علمی دارد، که مقداری از آن در« شرح زیارت عاشورا» گفته شد و نیز در «شرح جامعه کبیره»  این فرمول ها غوغاست. [21] . صحیح مسلم. [22] . سوره حدید/آیه 11.  [23] . سوره بقره/ آیه 264.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7141
زمان انتشار: 7 ژوئن 2017
| |
(4) غبطه به مؤمن و حضور در جمع مؤمنین از اشتیاق های مؤمن است

بحث حسادت؛ جلسه چهارم

(4) غبطه به مؤمن و حضور در جمع مؤمنین از اشتیاق های مؤمن است

گاهی انسان غمگین می شود برای نداشتن چیزهای خوب. مثلا مؤمنی می گوید ای کاش من هم آن را که فلانی دارد، داشتم. این غصه ی مثبت و خوبی است و اسم آن «غبطه» است.

در مسائل معنوی اگر انسان غبطه بخورد به دیگران، خیلی خوب است. اگر کسی فکر کند چرا دیگری این قدر رشد دارد. کاش من هم مثل او بشوم. این خوب است، اما به شرطی که از طرف بدمان نیاید. یعنی اگر خوبی هایی را در کسی ببینیم، باید از او خوشمان بیاید و بگوییم خدایا ما را هم مثل این دوستان خودت قرار بده که کارهای خوب می کنند. بگوییم خدایا ما را هم مثل شهدا، انبیاء، صدیقین و صالحین قرار بده و ما را به آن ها برسان. «و اَلحِقنی بالصالحین = ما را به صالحین ملحق کن». «طلب» یکی از اشتیاق های بزرگ مؤمن و از صفات خوب است. اما این صفت در هر کسی ایجاد نمی شود. یعنی به ندرت در کسی که می خواهد یک کار معنوی انجام بدهد، این حس ایجاد می‌شود که بخواهد خودش را به جمع مؤمنین و صالحین برساند و از جمع و فوائد جمع بتواند لذت ببرد. این که فرمودند «یدالله مع الجماعة= دست خدا با جاعت است» به این معنا است که در جمع مؤمنان برکاتی هست که در فردیت ها نیست. یکی از بهترین شیفتگی ها و دلدادگی ها برای این که انسان از حسادت ها، غبطه ها ، رقابت ها، چشم و هم چشمی ها، شرک ها و کفرها نجات پیدا کند، این است که عاشق بزم ویژه دوستان خدا بشود. چون در بزم ویژه، چیزهایی می دهند که در حالت فردی اصلا داده نمی شود. بعضی ها غبطه می خورند و می گویند: «کاش که من هم در میان این هنرمندان و هنر پیشه ها بودم. یکی می گوید کاش که من در جمع اساتید دانشگاه یا جمع پول دار ها یا آدم های خاص دیگر بودم. یعنی خیلی از افراد از جوانی شخصیت شان با یک جمع خاص شکل می گیرد. امّا کمتر آدمی پیدا می شود که شیفتگی اش از این حجاب ها و از این امور تخیلی بیاید بیرون و شیفته ی این باشد که بگوید: «من می خواهم در جمع رفیق های خدا باشم». جمع کسانی که با خدا حال و اوضاع ویژه ای دارند. خدا هم به این ها یک عنایت ویژه دارد. دوستان خدا مؤمنین هستند. خیلی سفارش شده که خودتان را به آن جمع ها برسانید. در دعای کمیل می خوانیم: «و اجتمع فی جوارک مع المؤمنین= و حضور یابم در جوار تو ای خدا با مؤمنین». فرموده اند که به جمع آنها ملحق بشوید. مهمانی های ویژه، جلسات ویژه، برخورداری های ویژه ی آنها خیلی خاص است. فقط کسانی هوس می کنند که در جمع مؤمنین باشند که خودشان را واقعاً بشناسند. قیمت خودشان دستشان باشد و به ارزش خودشان پی ببرند و حیف بدانند به آن جمع ها راه پیدا نکنند. انسان هم تا به آن جمع ها راه پیدا نکند، کودک است. یعنی دارد بچگی می کند و دارد بازی می کند. هر کس می خواهد باشد و در هر مقامی که باشد مهم نیست. استاد باشد. محقق باشد ، رئیس جمهور باشد، نویسنده باشد. هر مقامی داشته باشد، اگر در جمع مؤمنین بودن را تجربه نکرده باشد، بچه است. یعنی انسان تا درک نکند آن جمع را  و به جمع خواص و افراد ویژه  راه پیدا نکند و در آن بزم شرکت نکند، بچه است و سرش کلاه رفته و دارد ضرر می کند. بنابراین، این غبطه، غبطه‌ی خوبی است که کسی بگوید: من درس بخوانم و جزء علما بشوم و با جمع علما و آخوندها باشم. مثل آنها بشوم. مثلا جمع امام جماعت ها، جمع مراجع تقلید، جمع مجتهدین ، جمع مداح ها، جمع اساتید ، جمع سخنران ها، برخی از ما اصلاً به این سمت ها علاقه ای نداریم. برای همین است که وقتی می گویند ضیافت خدا دارد می آید، ماه مبارک دارد می آید، باید بجنبیم و یک حالی و یک وضعیتی داشته باشیم. یک کاری بکنیم و خود را آماده کنیم برای ضیافت، می بینی اصلاً برخی افراد خوششان نمی آید. حالی برای این برای این ضیافت ها ندارند. ماه رمضان که نزدیک می شود، ترس به بدنش می افتد که می خواهد با نفسش درگیر بشود. نفس هم غلبه دارد، غصه دارد. اما وقتی ماه رمضان تمام بشود، خوشحال است. این اصلاً اهل بزم نیست. اهل ضیافت نیست. چون وقتی می گویند «دُعیتُم فیه الی ضیافت الله= در آن به ضیافت الهی دعوت شده اید»، یعنی این یک ضیافت مخصوص است و آدم های مخصوص، چیزهای مخصوصی گیرشان می آید. دراین مهمانی همه چیز ویژه است. چرا اصلاً به درد ما نمی خورد این حرف ها؟ چون ما پایین پرواز می کنیم و افق مان، بُردمان و سطحمان پایین است. وقتی می گویند ۵ تا از آرزوهایت را بنویس، می بینی همه آرزوهایش بچه گانه و توهمی و خیالی است. یک کسی بگوید من می خواهم درآن بزم بروم و با آنها باشم. کاش که می شد خودم را به آنها برسانم و در دانشگاه آنها قبول بشوم و امتحانات آنها را بدهم و مدارک آنها را بگیرم. از آن ناحیه پذیرش بشوم. خیلی به ندرت آدم پیدا می شود که دنبال پذیرش در آن ناحیه باشد. در حالی که این خیلی خوب است که آدم غبطه بخورد به وضع اولیای خدا. به مؤمنین غبطه بخورد و بخواهد در جمع رفیق های ویژه، سربازهای ویژه ی امام زمان، دوست های ویژه  و هم حزبی های امام زمان باشد. کسی نمی تواند میل به این چیزها داشته باشد و این ها را بخواهد، وقتی که می رود زیارت عاشورا می خواند، طبیعی است که در زمان خواندن : «ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الاخره= و از خدا می خواهم که مرا در دنیا و آخرت با شما قرار دهد»، اصلاً قندی تو دلش آب نمی شود. حد چنین کسی این است که زیارت عاشورا را می خواند تا فقط حاجتش را بگیرد. وقتی می خواند: «ان یُبلّغنی المقام المحمود لکم عند الله = من می خواهم به مقام شما برسم»، چون نمی خواهد به مقام امام حسین برسد و اصلاً این جزء آرزوها و هوس ها و برنامه هایش نیست، و چون چنین میلی در زندگی اش اصلاً جایگاهی ندارد، فقط بطور ظاهری این قسمت از زیارت را می خواند و عبور می کند. هیچ مکثی روی آن ندارد. چنین آدمی فقط یک همسر می خواهد و چهار تا بچه دور و برش جمع بشوند. درسی هم بخواند، پولی هم بگیرد، یک مدرک تحصیلی هم داشته باشد. توهمش هم که بیشتر بشود، می خواهد در جایی رئیس بشود و پول بیشتری داشته باشد، ماشینی بخرد، سفری برود، یک خارجی برود وگاهی هم یک مکه و مدینه ای برود. امّا اصلاً در دغدغه ها و برنامه ها و هوس ها و رویاهایش رفتن به سمت اهل بیت و امام زمان وجود ندارد. قرآن فرمود: «کلُ حِزبٍ بما لَدَیهِم فَرِحون= هر حزبی به آن چه دارد شاد است». هر گروهی به آن چیزهایی که خودش دارد، دل خوش است. راننده ها، مکانیک ها، نانواها، مهندس ها، دکترها، سخنران ها، علما، نویسنده ها، اهل قلم و مطبوعاتی ها همه به هر چه نزد خود دارند، شادند. البته این ها را تحقیر نمی کنیم. این ها امکان دارد اولیاء خدا هم در میانشان باشد. بعضا ضمن این که این شغل ها را دارند، هوس های بزرگ هم دارند. کما این که در انقلاب اسلامی ما دیدیم از کارگری بگیر تا اساتید بزرگ دانشگاه و نماینده های مجلس، علما، چقدر از اینها از اولیاء خدا و شهدا درآمدند. چون هوس های بزرگ در دلشان بود، واقعاً آدم های بزرگی بودند. چمران را شما دارید. شهید رجایی را دارید که به قول خودش یک دست فروش بود. بعد هم شد یک معلم و بعد هم رئیس جمهور. ولی هوسش این جور چیزها اصلاً نبود. یک آرزوهای دیگری داشت از همان اوّل. برای همین هم هیچ وقت این جور مقامات هیچ وقت فریبش نداد. بهترین افراد در این گروه ها علما و روحانیون هستند که هیچ وقت دنیا فریبشان نداد. بهترین افراد در این گروه ها علما و روحانیون هستند که هیچ وقت این جور چیزها سرشان را کلاه نگذاشت و جز به ولایت و محبت به ورود به آن بزم ها اصلاً فکر نکردند. تمام همّ و غمشان این بود که به آنجاها خودشان را برسانند. یک طلبه، یک دانشجو و یک کارگر هر کسی در هر صنفی هست، باید سعی کند هوس ها و آرزوهای بزرگ داشته باشد و ورود به آن جمع ها را آرزو کند. دل خوش به کارهای کوچک و سطح پایین هم نشود. نگوید من مثلاً یک لیسانس بگیرم یک فوق لیسانس بگیرم و رئیس فلان بخش بشوم و حکم ریاست فلان جا راداشته باشم. اگر مشغول این ها بشویم بچه بازی است. له می شویم و بعداً که منتقل به آنجا می شویم متوجه می شویم می فهمیم که چقدر ما گداییم. چقدر ما بیچاره ایم چقدر ما دست خالی هستیم. ما نصف عمرمان در رقابت و چشم و هم چشمی است. برای این که فلانی از من جلو نزند، من باید همه اش برتر از خواهرهایم ، برادر هایم ، جاری هایم ، با جناق هایم، همکارم و این و آن باشم. عمر ما در غصه های این جوری، حرص و جوش های اینطوری می گذرد. نصفش هم در مصرف های بی خودی . خواب و یک سومش که خوابیم هیچی از عمر ۶۰ ساله مثلاً ۲۰ سال ما خوابیم. چقدرش به کارهای دیگر و به مشغله های دیگر و به بازی های دیگر وقت می گذرانیم. ما کی می خواهیم بشویم، کی می خواهیم وقت بگذاریم کی می خواهیم تلاش های جدی بکنیم و با برنامه برویم جلو؟ باید برنامه داشته باشیم برای رسیدن به هدف های بزرگ و برایش تلاش و مبارزه بکنیم. تمرین های لازم را بکنیم.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6932
زمان انتشار: 14 می 2017
| |
عینک حسادت و تکبر

استاد محمد شجاعی

عینک حسادت و تکبر

قاعده این است: زمانی که من نمی توانم دوست داشتنی ها را دوست داشته باشم، نشان دهنده ی این است که در درون، دچار یک گرفتگی هستم. یعنی یک عینک وحشتناکی از خودخواهی، حسادت، عجب و تکبر بر چشم من وجود دارد که مانع دوست داشتن من می شود.   برگرفته از بحث استغفار جلسه 11

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6904
زمان انتشار: 30 آوریل 2017
| | | |
(جلسه4):معصومین (علیهم السلام) «نفس اسماء الهی» هستند

موانع دعا(4)؛ 85/4/17 برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه»

(جلسه4):معصومین (علیهم السلام) «نفس اسماء الهی» هستند

در مقصد اول دعا بحث این بود که خداوند تبارک و تعالی تمام عالم را با اسماء خودش ربوبیت می کند. اصل و نفسِ این اسماء حضرات معصومین (علیهم السلام) هستند.

شناخت اسماء الهی باعث می شود که رابطه ی ما با خودمان، عالم و خدا تنظیم شود. این شناخت به ما کمک می کند تا در حرکت جنینی رحم دنیا، سالم، قوی و سریع حرکت کنیم. اما اگر این اسماء شناخته نشود، ارتباط ما با خداوند تبارک و تعالی، معصومین علیهم السلام و خودمان قطع می شود. استاد در پایان مقصد اول می فرمایند: نکته ی قابل توجه دیگر این که حضرات معصومین علیهم السلام خود را «مظهر اسماء الهی»، و در بعضی روایات خود را «نفس اسماء حسنی» خدا می دانسته و می فرمایند: «نحن اسماءالحسنی= ما اسماءالحسنی هستیم». نکته مهم در این مقصد بیان دو عبارت «مظهر اسماء الهی» و «نفس اسماء حسنی» است. «مظهر اسماء الهی» یعنی تمام اسماء الهی، صفات خدا و کمالاتی که در خدا هست، در شخص ظهور دارد. مثلِ معصومین که خداوند تبارک و تعالی تمام اسماء و صفاتش را در آنها ظهور داده است. «نفس اسماء حسنی»، یعنی خودِ معصوم نفس و ذاتش، همان اسماء الهی است. یعنی بالاتر از مظهر و محل تجلی اسماء هستند. زیرا معصومین خود را نفس اسماء حسنای الهی می دانند. معصوم کیست؟ معصوم کسی است که تمام آن اسمائی را که شما در قرآن یا در جاهای دیگر می خوانید، داراست و می تواند به اذن خداوند آنها را ظهور دهد. بنابراین، وقتی می فرمایند: «به هر حال، یافت حقیقت اسماء غیر از تصور ذهنی و فکری است»، به این معناست که گاهی انسان، اسم ها را «تصور» می کند، گاهی نسبت به آنها به «معرفت» می رسد و زمانی آنها را «شهود» می کند. مثل داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) که در قرآن بیان شده است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) چگونگی زنده کردن مرده ها را از خداوند می پرسد. حضرت ابراهیم پیغمبر اولوالعزم هستند. یک فرد نادان نیست که بخواهد در چگونه زنده کردن مردگان توسط خداوند شک کند. وقتی خداوند می پرسد، آیا تو ایمان نداری؟ حضرت جواب می دهد: ایمان دارم ولی می خواهم قلبم مطمئن شود. آن ایمانی که ابراهیم می خواهد داشته باشد، این است که او خودش می خواهد، «محیی» شود. برای همین خداوند به حضرت ابراهیم می فرماید: «فادعوا= تو بخوان». نمی گوید: نگاه کن من زنده می کنم. یعنی اگر آدم خودش محیی باشد و بتواند احیاگر باشد و احیا کند، غیر از دریافت ذهنی است. «دریافت ذهنی» یعنی ما به طور ذهنی می دانیم که خداوند مرده را زنده می کند، اما دریافت شهودی مطلب دیگری است. دریافت قدرت مطلقه و علم مطلق و عظمت تامه ی حضرت رب برای حضرات معصومین علیهم السلام به طور شهودی و وقوف و شعور محض بر عالم غیب است که از سنخ گفتنی ها و شنیدنی ها نیست، بلکه دریافت خاص آن بزرگواران بوده است. آنان در واقع، متن عالم اسما الهی و اسم اعظم او هستند. به طوری که جدایی در کارشان نیست. به عبارت دیگر خود آنان آن گاه که به معرفی خود می پردازند، خود را اسم اعظم الهی معرفی می کنند». یعنی در واقع دانستن این اسماء قدرت و نوعی توانایی است. وقتی راجع به معصوم صحبت می کنید، دقت کنید که معصوم خودش مظهر است. یعنی خدا به او اذن داده است و خودش می تواند این کار را بکند. قاعده تکثیر بدن انسان چیست؟ امام زمان (علیه السلام) حقیقتی ممتد است که حضور مادی و بدنی در عالم دارد و این طور نیست که فقط یک بدن داشته باشد. می تواند در یک لحظه هزاران بدن تولید کند و در هر جایی حضور داشته باشد. می تواند از خیال شما شروع کند و برای شما مکاشفه ایجاد شود. ممکن است در بیداری یا در خوابت بیاید. برای همین است که وقتی هزاران و میلیونها نفر به زیارت یک معصوم می روند، هر یک به نوعی با حضرت رابطه برقرار می کنند. گاهی این رابطه ها از حد فکری و ذهنی فراتر رفته و چنان به عمل و شهود می رسد که اگر همه مردم دنیا جمع شوند و بگویند که تو گرفتار توهم شده ای، شخصی که رابطه شهودی با حضرت برقرار کرده، دست از اعتقادش بر نمی دارد. چون این حضور را چشیده است. علت اصلی این که معصومین (علیهم السلام) از دنیا تا ملکوت همواره حضور دارند، این است که آنان نفس اسماء حسنای الهی هستند. چنین حضوری امکان تکثیر بدن را هم برای آنان فراهم می کند. بنابراین، اگر امام را فقط در حد محسوسات عالم گمان کرده اید، توهم خامی مرتکب گشته اید، چرا که بدن او در این عالم و حقیقت او در عالم دیگر است. «مکاشفه»، ارتباط عالم خیال در خارج است. مثلاً امام زمان (علیه السلام) اینجا حضور فیزیکی ندارند و حالا فرض بفرمایید کسی امام زمان (علیه السلام) را اینجا ببیند و دیگران نبینند. اگر کسی می گوید: من حضرت را دیدم، این ظهورِ آن حقیقت در عالم خیال این شخص است. کل عالم ماده برای حضور امام زمان یکسان است. برای همین شما هر جای عالم بروید، امام زمان علیه السلام با شماست. همانطور که هر جای عالم بروید، خدا با شماست. علاوه بر حضور مادی و بدنی در این عالم، امام یک حضور در عالم برزخ دارد. می توانی هر جایی که هستی صدایش کنی. در عالم برزخ، عالم جبروت و ملکوت و عوالم بالاتر حضورش یکسان است. امام صادق علیه السلام می فرماید: نه تنها ائمه، بلکه شاگردان ائمه هم به تناسب رشد خودشان همین گونه بودند. امام صادق علیه السلام می فرماید: «إنَّ اسمَ اللّه ِ الأعظَمَ على ثلاثةٍ و سَبعینَ حَرفا، و إنّما كانَ عندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بهِ فَخَسَفَ بِالأرضِ ما بَینَهُ و بینَ سَرِیرِ بِلقِیسَ حتّى تَناوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ، ثُمّ عادَتِ الأرضُ كما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ العَینِ، و نحنُ عِندَنا مِنَ الاسمِ الأعظَمِ اثنانِ و سَبعونَ حَرفا، و حَرفٌ عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ و تعالى استَأثَرَ بهِ فی عِلمِ الغَیبِ عِندَهُ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ العَلِیِّ العظیمِ = به درستی که نام اعظم خدا ۷۳ حرف است كه آصف یك حرف آن را مى دانست و آن را به زبان آورد. پس، هر آنچه میان آصف و تخت بلقیس بود، در كام زمین فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمین به حال نخست برگشت و این همه در یك چشم بر هم زدن رخ داد. اما ۷۲ حرف دیگر از اسمهای اعظم نزد ماست و یك حرف نزد خداوند تبارك و تعالى مى باشد و آن را به علم غیب خود ویژه گردانیده است و هیچ قدرت و توانى جز خداى بلند مرتبه بزرگ نیست».[1] معصوم می فرماید: ما72 اسم از 73 اسم را داریم که یک اسم آن مخصوص خداست. ما فقط می شنویم که امام زمان علیه السلام آدم خیلی بزرگی است و حضورش در همه ی زمین و آسمان و همه ی عوالم وجود، ملکوت و مافوق ملکوت و همه جا یکسان است. اهل بیت (علیهم السلام) همواره مورد حسادت قرار می گرفتند حماد بن عثمان از ابی الصباح نقل می کند که امام فرمود: «یا ابا صالح نحن و الله الناس المحسودون = به خدا قسم ما همان مردمی هستیم که مورد حسد واقع شده ایم». «محسودون» اشاره به آیه ی 54 سوره نساء است: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِیمًا= بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا كرده، حسد مى ‏ورزند. در حقیقت ما به خاندان ابراهیم كتاب و حكمت دادیم و به آنان ملكى بزرگ بخشیدیم».  بعضی افراد به بعضی از انسانها حسادت می کنند این داستانی دارد و شروع داستان از اینجاست که ما نیاز داریم که خداوند تبارک و تعالی ما را هدایت کند. چون خدا هم مسیر تخصصی دنیا تا ابدیت را و هم ما انسانها را خلق کرده و ریاضیات عالم را تعیین کرده است. خداوند بی نهایت مطلق است و ما قدرت درک بینهایت را نداریم و نمی توانیم به بی نهایت احاطه پیدا کنیم. از این رو بی نهایت باید در قالب انسانی و حقیقت بدنی ظهور و تجلی کند تا برای ما قابل درک باشد. آن قالب های بدنی معصومین علیهم السلام هستند که در رأس شان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خداوند به ایشان مأموریت می دهد تا با وجود آزار و اذیت های اعراب، آنها را به سوی خدا هدایت کند. وجود پیامبر به لطافت خدا بیاید و در بدترین شرایط جغرافیایی مثل عربستان، با خشن ترین و متعصب ترین مردم روی زمین زندگی کند و به خاطر هدایت من و شما این همه کتک بخورد، فحش بشنود و اذیت شود. ما صرفاً این حقیقت بی نهایت را در قالب بدنی می بینیم. قالب بدنی حضرت برای این است که بتواند با ما حرف بزند. اما افراد نادان و جاهل می گفتند:‌ مگر او کیست؟ او فرزند عبدالله و آمنه است. او هم مثل ما آدم است. چرا به او وحی نازل می شود؟ چرا ما نه؟ وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا كَانُوا یَمْكُرُونَ= و چون آیتى برایشان بیاید، مى‏ گویند هرگز ایمان نمى ‏آوریم تا اینكه نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما [نیز] داده شود. اما خدا بهتر مى‏ داند رسالتش را كجا قرار دهد. به زودى كسانى را كه مرتكب گناه شدند به [سزاى] آنكه نیرنگ می کردند در پیشگاه خدا خوارى و شكنجه‏ اى سخت‏ خواهد رسید (انعام۱۲۴) دیدن معصومین صرفاً در قالب بدنی باعث می شود که وقتی ما آنها را در عظمت و جلالت می بینیم، حسودی کنیم و به همین دلیل دشمنان پیامبر به او حسادت می کردند. چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فقط در قالب بدنی می دیدند و به  بُعد ربانی وجود حضرت توجهی نداشتند. آنها می گفتند: ما هم مثل او هستیم، پس چرا او داشته باشد و ما نداشته باشیم. نمی گفتند که او حقیقت الهی و تجلی خدا روی زمین است. نمی گفتند اصلاً من تجلی خود این آقا هستم. خود من هم مصنوع همین آقا هستم. فرزند حقیقی اش هستم. مثلا زنان پیامبر به حضرت فاطمه خیلی حسادت می کردند و می گفتند این دختر 9-10-12 ساله، سید زنان عالم است؟ از مریم و آسیه هم بالاتر است؟ یعنی آن ساختار خَلقی و «ظهور خَلقی» آنان را که می دیدند و جنبه ی «وجه الربی» شان را نگاه نمی کردند که از نظر وجه الربی و از نظر ارتباط با ماوراء الطبیعه چه کسانی هستند؟ آن جنبه ی وجه الربی خیلی مهم است. همه انبیاء با این مشکل روبرو بودند. مثل نوح علیه السلام که نجار بود. قریب به اتفاق پیامبران کشاورزی می کردند، روی زمین کار می کردند. با اسب، گاو، شتر، گوسفند و زمین سر و کار داشتند. مواظب باشیم این جنبه ی وجه الخلقی اشیاء با معصوم، حرم ها، قبرها، مطالعه ای که از آنها می کنیم، ما را فریب ندهد و از شخصیت اصلی آنان غافل نشویم.   شخصی صحابی پیامبر است، ولی وقتی می بیند حسن و حسین سیدی شباب اهل الجنه نامیده می شوند، برایش سخت است که بپذیرد که این دو پسر کوچک که در حال گل بازی و خاک بازی هستند، چنین لقبی داشته باشند. برای خیلی ها دشوار بود که بعد از شهادت امام رضا (علیه السلام) زیر بار امامت فرزند 9 ساله ایشان بروند. آدم در چنین مواقعی امتحان می شود. آدم های زیادی در این امتحان بریدند و سقط شدند؟ در قرآن خیلی تأکید شده که به جنبه ی وجه الربی انسانها و به ایمان، تقوا و مقام علمی شان نگاه کنید. فرمود:« ان اکرمکم عند الله اتقیکم= محققا گرامی ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست». نکند، برخی انسان ها برای ما کوچک شوند، به خصوص کسانی که به یک آدم بزرگ نزدیکتر هستند، بیشتر در معرض این غفلت و خطر هسنند. چون این آدم بزرگ با او خودمانی رفتار می کند، در نتیجه برایش عادی می شود و از جنبه ی وجه الربی او غافل می گردد. این همان حجاب نزدیک بودن است. مواظب باشیم جنبه های ظاهری افراد بزرگ ما را از جنبه های باطنی و معنوی او که باید تعظیم و احترامش کنیم، باز ندارد. اگر کسی این مهم  را رعایت نکند، روحش فاسد شده و قساوت قلب پیدا می کند. یک زن باید به مقام شوهرش، نه به عنوان این که فقط شوهر اوست، نگاه کند، بلکه باید به مقام معنوی شوهرش نگاه کند. مقام شوهری پیش خدا یک اعتباری دارد، و مقام معنوی او اعتبار دیگری دارد. یک آقا هم همین طور. باید بگوید این همسر من پیش خدا خیلی ارزش و مقام دارد. مقام همسری مقام دیگری است. مقام فرزندی هم همین حرمت را دارد. باید اینها رعایت شود. اگر احترام این مقام ها رعایت شود، زندگی ها خیلی خوب و شیرین خواهد شد. ولی وقتی ما خیلی خودمانی و بی ادب می شویم و فکر می کنیم حریم ها برداشته شده، خیلی خطرناک می شود. تقرب اهل بیت (علیهم السلام) به عالم الهیت در واقع اهل بیت (علیهم السلام) به عالم الهیت، از هر ملک مقرب و نبی مرسلی نزدیکترند. به عبارت دیگر، در عالمی فوق این عالم قرار دارند. از این رو، امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: « لو كُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدْتُ یقیناً= اگر پرده بر طرف شود و به یك سو رود، بر یقین من افزوده نمى‌شود». ایشان می فرمودند: من به راه های آسمان از راه های زمین آگاهترم. اما حضرت از لحاظ ظاهری جذابیتی نداشتند، قدشان کوتاه بود و سرشان هم مو نداشت، مقداری هم شکم برآمده و چاقی داشتند. حالا اگر کسی فقط به ظاهر حضرت توجه کند و بگوید «این شخص با این ظاهر و قیافه امام من است؟» می گوید: او را قبول ندارم. این ها برای امتحان است. وگرنه خداوند می توانست به امیرالمومنین (علیه السلام) یک عظمت ظاهری بدهد، هر چند که داشتند،  ولی نه از آن عظمت هایی که مردم می پسندند. همچنین علی (علیه السلام) در مورد بندگان خالص خدا فرمود: بدن آنها در دنیا و ارواح آنان معلق در عالم دیگر است. به همین دلیل، یکی از ظریف ترین کارهای پیامبر این بود که هر گاه با مردم می نشست، هیچ وقت حرفهای آسمانی نمی زد. مثلا اگر جایی بودند که مردم در مورد تجارت حرف می زدند، ایشان هم در مورد تجارت صحبت می کردند. اما اگر قرار بود در مقام استادی و پیغمبری، وحی و دعوت، دعوت کند، حرفهایش را می زد. ولی ظهور زندگی شان یک ظهور معمولی بود. به گونه ای رفتار می کردند که وقتی در یک جمع بودند، مردم نمی دانستند، کدام یک رسول الله است. برای همین بیشتر کسانی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را اذیت کردند و به او یک لحظه هم ایمان نیاوردند، کسانی بودند که خیلی به پیامبر نزدیک بودند. دو تا پدر زنش (ابوبکر و عمر) و همسران حضرت، و خیلی از اصحابی که به او نزدیک بودند. چون نتوانستند حقیقت وجه الربی پیامبر را بشناسند، خیلی راحت زیر قول و قرارهایی زدند که با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) گذاشته بودند. پس در واقع، بندگان وارسته ی خدا، بدن شان در این عالم است و ارواح شان در جانب اعلای نظام آفرینش و هم سنخ با همان جا است. این جمله مقدمه است برای درک این نکته که اگر در کلماتِ ائمه، این گونه یافتیم که در دعاها خدا را ب اسم هایی می خوانند که به وسیله ی هر یک، گوشه ای از عالم آفریده شده است، بدانیم که آنان همانند ما با الفاظ سر و کار دارند و همه آنها ظهور و تمام موجودات این عالم را معلول اسماء دیده اند و به پیکره ی جهان از نظام ربوبی نگاه می کنند. مثلا می گویند: «باسمائک التی قهرت بها علی کل شیء ؛ باسمائک التی...». افراد معمولی وقتی به اشیا نگاه می کنند، ظهور اشیاء گول شان می زند. کاری ندارند که این در قالب کاغذ برایش ظهور کرده، از این رو با اینها کاری ندارد. ولی حضرات معصومین (علیهم السلام) فقط اسم می بینند، یک ذات می بینند و تجلیات یک ذات را می بینند. این همه عکس می و نقش نگارین که نمود                        یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد  آنها به اقتضای همه ی اسماء الهی آگاهند و می دانند که هر یک اقتضایش چیست؟ آنان نظام محسوس و ملموس را چکیده و و دقیقه و وابسته و متعلق و مرتبط به غیب عالم می دانند. بنابراین، اگر در دعای کمیل می فرماید: «و باسمائک التی ملائت ارکان کل شی = و به اسمهای تو که ارکان هر شی ای را پر کرده»، در واقع از نظام بالا به جهان مادون نظر کرده و دیده که هیچ موجودی نیست، جزء آن که به اسمی از اسماء الهی قائم است. مثلاً مرواریدی که در دست توست، دائماً خداوند دارد تجلی می کند تا این مروارید در دست تو حفظ شود و فقط این نیست که تو به آن دقت می کنی. پس حواست باشد مستقل نگاهش نکن. از بالا که نگاهش کنی، می بینی که چقدر از فرشته ها از همانجا این موجود را اداره می کنند. «در واقع از نظام علمی به جهان مادون نظر کرده و دیده که هیچ موجودی نیست جز آن که به اسمی از اسماء الهی قائم است به عبارت دیگر، عالم را اقتضا های مختلف اسماء دیده است و می داند که در عالم چه خبر است و چه باید باشد. او هندسه ی این عالم را در نظام اسماء الهی شناخته و می داند که مثلا این اسم اقتضایش لیل و دیگری نهار و سومی شمس و چهارمی قمر است. یعنی وقتی به خورشید نگاه می کند،‌ می داند، کدام اسم، نور و خورشید را ایجاد کرده و کدام اسم قمر را ایجاد کرده است. من و شما وقتی شب ها به آسمان نگاه می کنیم. چه می فهمیم؟ یک مشت اجرام درخشان، ولی کسی که  سال ها در علم نجوم کار کرده، وقتی نگاه می کند، هزاران معنی از درون آنها در می‌آورد. چون با هندسه ی فضا آشنایی دارد و می داند چه خبر است. [1] - بحار الأنوار : 5/211/4. برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه» 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6892
زمان انتشار: 13 می 2017
| | |
حسادت

استاد محمد شجاعی

حسادت

کلیدواژه ها: ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6891
زمان انتشار: 9 می 2017
| |
حسد به آنان که به زیور علم و عمل آراسته اند، مانع اجابت دعاست

استاد محمد شجاعی

حسد به آنان که به زیور علم و عمل آراسته اند، مانع اجابت دعاست

آدم های تنبل و خانم های بدحجاب که مثلا در اثر تنبلی رعایت حجاب را نمی کنند، با دیدن افراد با حجاب، چون دردرون خود  به شدت به آنها حسادت می کنند، شروع می کنند به بد گویی کردن از آنها. علت این که هر شخص فاسد و فاجر، از اعمال یک آدم مؤمن و حزب اللهی که رعایت ظواهر اسلامی را می کند ایراد می گیرد، این است که می خواهد گناه خود را پوشش بدهد.

در خانواده ای که برادر یا خواهر نخاله وجود دارد که تن به ارزش های شرعی نمی دهد، به جای این که برادر یا خواهر حزب اللهی موفق را بزرگ ببیند و نسبت به او حسادت نکند و دعایش کند و از خدا بخواهد که به او نیز توفیقاتی نصیب کند، دائما می خواهد طرف مقابل را زیر سوال ببرد و او را کوچک کند. بطوری که به کسی که  عمل نیک انجام می دهد، نسبت ریاکاری می دهد. اگر علم زیادی داشته باشد، می گوید او چیزی نمی داند. این حسادتها نمی گذارد هیچ عمل خیری از انسان پذیرفته شود و هیچ دعایی از او به اجابت برسد. انسان باید برای توفیق کسی که موفقیت در عمل و عبادت دارد، دعا کند. اگر یک نفر چه در عمل و چه در علم از تو موفق تر است و تو در دلت خوشحال شدی و دعایش کردی، خداوند هر پاداشی که به او می دهد به تو نیز می دهد. اما اگر در دلت او را نپسندیدی و او را ریز و ناچیز دیدی، یا از او دل چرکین شدی، با این کار راه خیرات خدا را بر روی خود می بندی. بنابراین، هر زمانی که دلت از کسی می گیرد، یا کینه ی کسی را به دل می گیری، در باطن گلوی خود را فشار می دهی. یعنی راه فیض را بر خود می بندی. اما راه این که خدا به تو بخندد و باب فیض خود را به روی تو باز کند، این است که در درون، نسبت به هیچ کس گرفتگی نداشته باشی. باید این آیه شریفه را نصب العین کنی که می فرماید:«ربنا و لا تجعل فی قلوبنا غلاّ للذین آمنوا = خدایا هرگز در دل من، هیچ گرفتگی نسبت به هیچ مومنی ایجاد نکن». یعنی از هیچ مؤمن و حزب الهی بدت نیاید و نسبت به آنها هیچ کینه و دل چرکینی پیدا نکنی. چون به محض این که نسبت به کسی که حتی اگر بچه، خواهر، برادر، همسر، پدر، مادر، دوست، شاگرد یا استاد باشد، دل چرکینی، عقده و کینه ای پیدا کنیم، راه را بر روی خود می بندیم و دیگر فیضی به ما نمی رسد. یعنی قبل از این که ضرری به کسی برسانی، خود را نابود کرده ای و در حرکت خود به سمت آخرت خلل وارد می کنی. پس مواظب باشید از هیچ کس عقده ای در دل نگه ندارید. و برای کسی بد نخواهید و بی دلیل از کسی بدتان نیاید. اگر یک جنین در رحم مادر راه تنفس و راه غذایش بسته شود، خفه می شود. پس باید بتواند رابطه ی کاملی با رحم مادر داشته باشد و غذا بگیرد. قاعده این است: زمانی که من نمی توانم دوست داشتنی ها را دوست داشته باشم، نشان دهنده ی این است که در درون، دچار یک گرفتگی هستم. یعنی یک عینک وحشتناکی از خودخواهی، حسادت، عجب و تکبر بر چشم من وجود دارد که مانع دوست داشتن من می شود.   آدرس فایل: اصول دین، توحید، گناه جلسه 11 آثار دعا

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6816
زمان انتشار: 26 آوریل 2017
| | | |
(جلسه1):16 مانع قبولی اعمال و دعا های ما

موانع دعا(1) 85/3/6 برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه»

(جلسه1):16 مانع قبولی اعمال و دعا های ما

در مورد موانع قبولی اعمال 16 مورد ذکر شده بود: 1. غیبت برادران دینی؛ 2. عملی که بنده به وسیله آن در پی کسب منفعت دنیایی باشد.3. تکبر بر خلایق؛ 4. خود بزرگ بینی و عجب؛ 5. حسد نسبت به آنانکه به علم و عمل اشتغال دارند. 6. عدم شفقت و ترحم نسبت به دیگران؛ 7. عملی که بنده بواسطه ی آن قصد معروف شدن در بین مردم را دارند. 8. عمل را به خاطر خدا بجا نیاورد. 9. زبان او موجب ایذاء دیگران است. 10. گناهان خود را به عهده دیگران می گذارد. 11. با بزرگداشت خود دیگران را تحقیر می کند. 12. با پاک جلوه دادن خود به آلودگی دیگران اشاره دارد. 13. بواسطه دنیا می خواهد آخرت را تامین کند. 14. به دیگران فحاشی می نماید. 15. در حضور دیگران به نجوا می پردازد. 16. در او نسبت به مردم حالت گزندگی وجود دارد.

موارد ذکر شده، هم موانع قبولی اعمال هستند و هم موانع اجابت دعا. زیرا دعا خود عملی است که عبادت بوده و موجب قرب الهی می گردد و اگر مورد قبول واقع شود، به دنبال خود اجابت هم دارد. ولی اگر مردود گردد، مضمون آن نیز مقبول نشده و قهرا به اجابت نخواهد رسید. دعا تشرف نزد حق تعالی است. یعنی انسان با دعا نزد حق تعالی می رود و وقتی چیزی را از خدا می خواهد، خدا هم با او حرف می زند. این در سیره ی معصومین (علیهم السلام) هم بوده است. موانع دعا را باید در درون خود برطرف کنیم امام زمان به محض این که «علی بن مهزیار» را می بیند، اظهار دلتنگی می کند و می گوید من اشتیاق داشتم که شما را ببینم، اما مانع از طرف خود شماست. امام زمان می فرماید: مانع از طرف خود شماست. شما کارهای بدی انجام می دهید که ما از شما توقع نداریم. علی بن مهزیار بعد از  اربعین ها، عبادات و جلسات زیادی می گیرد تا به نزد حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) برسد. بعد از این که به خدمت حضرت می رسد، می گوید ما خیلی زحمت کشیدیم و معطل شدیم تا خدمت شما برسیم. اما حضرت فرمود: من از طرف خودم مانعی برای آمدن شما نزد خود نمی دیدم. مشکل از خود شماست. شما فلان کار و فلان کار را کردید و اینها نمی گذارند شما به ما برسید. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بسیار بسیار اتفاق می افتد که شما امام زمان را در کوچه و بازار می بینید، ولی نمی شناسید. طبق این حدیث، هیچ یک از ما نیست که امام زمان (علیه السلام) را ندیده باشد. اما وقتی حضرت را می بیند، نمی شناسد. مشکل شناختن، حجابی است که از خود ماست. امام زمان (علیه السلام) از این که ما حضرت را نبینیم یا خدمت شان نرسیم یا نشناسیم، نه خوشحال است و نه تکبری دارد و نه این را برای خود شأن، مقام و فخری می داند. هیچ پدر و مادری چنین تفاخری ندارند که برای بچه های خود مانع ایجاد کنند که فرزندشان آنها را نبیند. پس ما در مورد پدر و مادر طبیعی مان هم نمی توانیم چنین گمانی داشته باشیم، چه برسد به این که بخواهیم این مطلب را به امام زمان نسبت بدهیم و بگوییم که امام زمان (علیه السلام) نمی خواهد با ما رو به رو شود. یا نمی خواهد ما با او صحبت کنیم. هنگامی که من خدمت یکی از بزرگان حقیقی رسیدم که هر چه از مقام و قرب ایشان نزد خدا بگویم کم گفته ام، فردی از ایشان پرسید آیا امام زمان (علیه السلام) ما را دوست دارد؟ فرمود: خیلی دوستتان دارد و با تاکید و اطمینان هم گفتند. بعد آن فرد دوباره پرسید: اگر ما بخواهیم خدمت ایشان برسیم و ایشان را ببینیم چه کاری باید بکنیم؟ فرمود: کارهای خودتان مانع دیدار است، وگرنه او به شما خیلی مشتاق است. حضرت در نامه‌شان نیز بیان می فرمایند: چیزی بین ما و شما فاصله نمی اندازد، مگر اعمال شما. کارهایی که ما از شما توقع نداریم و شما انجام می دهید. اینها حجاب می شوند. تمام بی توفیقی ها، حجاب ها و پرده ها که کنار نمی روند، برای این است که خود ما این پرده ها را با جهالت، گناه و اخلاق مان ایجاد کرده ایم. این پرده ها کنار نمی روند و ما گرفتار همین ها هستیم. من کسانی را در اروپا و آمریکا سراغ دارم  که در آن فضاهای وحشتناک و آلوده، پاک زندگی می‌کنند. به قدری مراقبند که آنجا واقعا تشرف به حضور حضرت دارند. حتی در اهل تسنن کسانی هستند که خود را سالم و پاک نگه داشته اند و ارادت شدید نسبت به اهل بیت دارند و گاهی ارداتشان حتی بیشتر از ماست. در اروپا وقتی حرف از ارادت به اهل بیت (علیهم السلام) مطرح شد، دیدم یکی از اینها چقدر دلدادگی نسبت به ائمه دارد. او به من گفت: شما شیعه ی اهل تسنن هستید. اما من سنی اثنی عشری هستم. یعنی شما چه می فهمید که اهل بیت چه کسانی هستند. این فرد آدمی بود که در محدوده ی خود، خود را سالم و پاک و به دور از گناه و آلودگی نگه داشته بود و می گفت: یکبار که در شرف مرگ بودم، شروع کردم تا صلوات مخصوصه ای را 100 بار نزد حضرت بفرستم. به 40 که رسیدم، حضرت به دادم رسید.  واقعا تعجب دارد که با همه حجاب، آلودگی و گناهان کثیر ما، باز هم خدا به ما اذن می دهد که به محضرش برسیم. چقدر حق تعالی کریم و بزرگ است. وقتی می خواهیم با او حرف بزنیم، هیچ عمل درستی نداریم. حق الله، حق الناس، نه دو رکعت نماز با حضور قلب می خوانیم، نه مسائل شرعی مان درست است. اما با آلودگی و توقع زیاد، دعا می کنیم و طلبکارانه می گوییم چرا مستجاب نمی شود؟ مکتب دعا دارای مقاصد عالی برای تربیت انسان است مکتب دعا دارای خصیصه های فراوانی است که شارع مقدس مقاصد عالیه ای را در آن، برای تربیت ما قرار داده است. ما طی این مباحث به بعضی از آنها اشاره می کنیم. مثل مقاصدی که به معرفت الله مربوط می شود. ما باید با این مقاصد آشنا باشیم که اصلا دعا و مکتب دعا با چه زبانی و چگونه تنظیم شده است. چون اگر با باطن آن آشنا نباشیم، وقتی وارد دعا می شویم، شاید یک عمر دعا بخوانیم، اما یک ذره هم نفهمیم که اینها چه هستند؟ جالب اینجاست که اگر مباحث مربوط به دعا را در دنیا نفهمیم، در عالم برزخ به راحتی نمی توانیم، بفهمیم. چون این مسئله ی خاص، از جمله مسائلی است که به محض این که ما بمیریم، به نسبت آشنایی ما با معارف الهی و حقایق عالم، آن طرف ما را در جلسات علمی تربیت می کنند.[1] برای هر کس به میزان فهم او از حقایقِ دنیا، جلسات علمی شروع می شود و پرورش او ادامه می‌یابد. بزرگان، ائمه، اولیاء، انبیاء، و علما در آنجا (عالم برزخ) جلسات علمی دارند و هر فردی بسته به قابلیتی که در دنیا کسب کرده و لیاقت و اطلاعاتی که در اینجا کسب کرده است، «کلاس بندی» می شود. پس هر چقدر در اینجا زحمت بکشیم، آنجا جلوتر هستیم و در کلاس بالاتری ما را قرار می دهند. یادم نمی رود شهید مصطفی امیری که در بسیج مسجد قائمیه به شهادت رسید، شب به خواب من آمد و گفت: من در دنیا یک جلسه علمی شرکت کردم که 13 جلسه بود، من یک جلسه را نرفتم، الان در برزخ حسرت آن یک جلسه ی نرفته را می خورم. استاد ما می فرمود: اگر شما گاهی یک جلسه غیبت کنید، تا آخر عمر آن را نمی فهمید و اساسا تعطیلی درس را بر ما حرام کرده بودند. حتی 5 دقیقه تأخیر هم غیبت محسوب می شد. چون گاهی یک معلم و استاد باید 10 جلسه حرف بزند و مبتنی بر 10 جلسه قبلی در جلسه 11 می خواهد رمزی به ما بدهد و قانونی را بگوید و نتیجه بگیرد. اما شاگرد در جلسه 11 غایب است، همین یک جلسه نقص بزرگی در او ایجاد می کند که در برزخ چند هزار سال طول می کشد تا آن را جبران کند. حالا این دو سه مقصدی را که می خواهم در این سلسله مباحث بیان کنم، اگر در دنیا نفهمید، در برزخ به راحتی نمی فهمید. چون یادگیری در آنجا خیلی طول می کشد. این رحم دنیاست که مثل رحم مادر، قدرت و استعداد دارد. برای همین زیاد دقت کنید تا این دو سه رمز را در زبان ادعیه بفهمید چون بعدا در شرح دعا، چند سال هم بیایید دیگر برایتان فایده ای ندارد. یعنی توضیح شرح دعا را می آیید، ولی مبنا در دست تان نیست. زبان دعا، زبان فلسفه است یا عرفان؟ باید بدانیم که زبان دعا و قرآن، با کدام یک از رشته های علوم نزدیکتر است؟ «با فلسفه یا عرفان»؟ اولین مقصد برای فهم دعا این است که زبان دعا، زبان قرآن و زبان دین، با کدام یک از رشته های علوم نزدیکتر است؟ «با فلسفه یا عرفان»؟ در قرآن و ادعیه مطالب علمی عمیقی وجود دارد و کسی که کار فلسفی نکرده، آن را نمی فهمد. به‌ طوری که حضرت علامه طباطبایی ره قسم می خورد که «به جانم سوگند که اگر کسی حکمت و اسفار را نگذرانده باشد و تمهید، فصوص و مصباح را نخوانده باشد، از فهم آیات و روایات انفسی و فهم انفسی مطالب و معارف اسلامی محروم است. شهید مطهری می فرمایند: ائمه شیعه، مغز شیعه را فلسفی بار آورده اند. اگر کسی فلسفه نداند، نمی تواند دعاهای صحیفه و نهج البلاغه و مفاتیح و همچنین خیلی از آیات قرآن را عمیق بیاموزد. قرآن هم می گوید: اینها آیاتی هستند «لِّأُولِی الْأَلْبَاب = برای خردمندان»، «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ= گروهی که می اندیشند»، «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ= گروهی که تفکر می کنند». بعضی آیات را نیز می گویند: «للناس». یعنی همه ی مردم می فهمند. مثل سوره توحید که امام سجاد (علیه السلام) در مورد آن می فرمایند: خداوند سوره توحید را نازل کرد. زیرا در آخرالزمان مردمانی با تفکرات عمیق می آیند که این سوره را درک می کنند و می فهمند و لذت می برند. ولی با این تفاسیر، زبان دین، بخصوص زبان ادعیه و زبان قرآن که قویترین زبان هستند، زبان فلسفه نیستند. با این که اگر کسی فلسفه بلد نباشد، فهم درستی از اینها ندارد، ولی اینها زبان فلسفه نیستند. زبان قرآن و ادعیه، زبان عرفان است. یعنی در قرآن اصطلاحات فلسفی مثل (علت، معلول، عَرَض، ذات، کلی،...‌) وجود ندارد، ولی «تجلی» ها الی ما شاءالله وجود دارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج ‏البلاغه‏ می‏فرماید: «فتجلّی لهم سُبحانه فی كتابه من غیر أن یكونوا رأوه = ذات اقدس الله در كتابش برای مردم «تجلّی» كرده، بدون آن كه بتوانند او را ببینند».[2] «تجلی» زبان قرآن است. قرآن پر است از تمثیل و تجلی و ... . در قرآن سخن از یک وجود واحد یعنی «الله» است. «وحده لا اله الا هو»؛ «وحده لا شریک له»؛ «لم یکن له کفوا احد»؛ «لیس کمثله شی». یک «وجود» است و بقیه، تجلیاتِ آن وجودند. یعنی هر چه هست، خداست و تجلیات او و غیر از این نیست. «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ = پس به هر سو رو كنید آنجا روى [به] خداست آرى خدا گشایشگر داناست» (بقره/115). این زبان قرآن و ادعیه است. مؤثر دانستن اسماء و صفات الهی در عالم، از مؤثرترین خصایص دعاست یکی از بارزترین خصایص دعا در زمینه تعلیم معارف، آن است که در تمامی ادعیه شاید موردی را نیابیم که سببیّت و موثربودن را به غیر اسماء و صفات الهی منسوب نموده باشد. این همان رمز مهمی است که اگر الان نفهمید، در برزخ هم به راحتی نمی فهمید. یعنی تمام ادعیه در تمامی حوادث و حقایق و کثرات این جهان، علیت محض را از آنِ نظام ربوبی دیده و بدون واسطه، اراده ی مطلقِ حضرت رب العالمین را جاری و ساری می داند. یعنی «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» که شعار امام حسین (علیه السلام) بود در زمان شمشیر به دست گرفتن و به میدان رفتن. یا جمله «لا موثر فی الوجود الا الله» که ذکر همیشگی آیت الله قاضی بزرگ بود. در بین علوم الهی، نزدیکترین علم به مسلک دعا، «عرفان» است که قاعده علیت را معلولِ اراده ی حتمی خلاقِ عالم و در طول خواستِ حضرت ربوبی می داند. هر چه را در عالم پدیدار است، نشأت یافته ی یکی از شئون حضرت باری تعالی می داند. هر چه در این عالم اتفاق می افتد، با یکی از شئون خدا اتفاق می افتد. هر جریانی که ببینید، مانند باد، بارندگی، رویش گیاه، شکل گیری جنین در رحم مادر، غذا خوردن، خوابیدن، خندیدن، خواب دیدن، همه توسط یکی از اسماء خداوند انجام می شود. «و أنه هو أضحک و أبکی= و به درستی اوست که می خنداند و می گریاند»[3]؛ « لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ = هیچ معبودى جز او نیست كه زنده مى ‏كند و مى‏ میراند»[4]؛« وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ = و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد»[5]. یعنی هر چیزی با اسماء الهی انجام می شود. پس این خود، مکتبی عرفانی و از خصایص اهل بیت عصمت (علیهم السلام) است که پیروان خود را به سوی فوق غایات، حرکت می دهد و به طرف غایت الغایات سوق می دهند. در این زمینه علامه طباطبایی عرفان شیعه را از عرفان متعارف و علمی رسمی، ممتاز می دانست و می فرمود در آیات کریمه و روایات و ادعیه، نظام خاصی تاسیس شده که راه را برای سالک هموارتر و مقصد را بسی نزدیکتر می نماید». کسی ممکن است در یک جلسه عرفانی یک کتاب عرفانی را نزد یک استاد خبره بخواند. اما این عرفان با عرفان شیعی ناب و خالص که ائمه در ادعیه به ما یاد داده اند، متفاوت است. به همین دلیل است که در تمامی حالات اعاظم و بزرگان این فن، و در مکتب مقدس اهل بیت (علیهم السلام) کمترین کاری که ذوق معتدل و عقل سلیم و دقیق از آن ابا داشته باشد، به چشم نمی خورد. در حالی که در مکاتب عرفانی زیادی و در رفتار عرفای قرن اول، دوم و سوم چیزهایی در رفتارشان می بینید و می خوانید که در شما زدگی ایجاد می کند. چرا که عقل و طبع انسان آن را به راحتی نمی پذیرد. اینها غیر از کسانی هستند که در مکتب تشیع و از چشمه ی پاک عرفان اسلامی و عرفانِ شیعی ائمه استفاده کرده اند. شما می بینید که آنها شخصیت های بسیار معتدلی بودند و در بین شان کارهایی که در ذوق انسان بزند و کارهایی که خلاف عقل باشد، نمی بینید. مثل حضرت امام، علامه طباطبایی، اساتید علامه طباطبایی و خود علامه طباطبایی که می فرمایند: در بین تمام بزرگان و اولیاء سه نفر از همه کامل ترند. سید ابن طاووس، سید بحرالعلوم، ابن فحد حلّی و استادان آن بزرگواران که تمامی حالات و حرکات شان تابع معصومین بوده و جملگی از مجتهدین والا مقام و متخصصین در استفاده از آیات و روایات و دستورات مکتب عصمت به شمار می آمدند. اثبات خصیصه مهم دعا با دعای «سمات» ما برای اثبات این خصیصه مهم به فرازهایی از دعاها استدلال می کنیم که خود موجب توجه بیشتر به مضامین عالیه این صحیفه ی مکرمه ی الهی می گردد. البته در نقل این دعاها، ترتیب خود دعا را ملحوظ نداشته و فقط قسمت مورد استدلال را آورده ایم. اول دعای سمات که عصرهای جمعه خوانده می شود و خیلی صفا دارد. در مرتبه ی ورود به دعا، خدای متعال را با اسم اعظمش می خوانیم. می خواهد بگوید در تمام عالم و هر چه هست خدا و اسماءاش کار می کند و چیز دیگری نیست. خدایا! بدرستی که من از تو درخواست می کنم به نام بزرگ تو که از نامهای تو بزرگتر (اسم اعظم) و با عزت تر و با شکوه تر و گرامی تر است. آن نامی که هرگاه به آن (اسم) برای گشایش خوانده شوی، درهای بسته آسمان به رحمت و برکت گشوده شود و چون به آن (اسم) بر مشکلات و تنگناهای حوادث خوانده شوی، روی زمین به فراخی و سهولت باز می‌گردد و چون خوانده شوی به آن،  هر کار سخت و دشواری، سهل و آسان شود‍. آیا این خوب است که انسان ۳۰ سال زحمت بکشد و جان بکند و یک بار دعای سمات را بخواند و لذت ببرد و بفهمد، یا این که هر هفته بخواند و یکبار هم نفهمد؟ ما فقط به خواندن علاقه مندیم، که در نامه اعمال ما ثبت شود که  مثلاً 40 شب جمعه دعای کمیل خواندیم. ولی خدا کند یکبار دعای کمیل بخوانیم اما صادقانه بخوانیم و بفهمیم. واقعا همین بس است. «به حکمت تو که به واسطه ی آن، ظلمت را خلق کردی و شب را مایه ی آرامش قرار دادی و نیز نور آفریدی و روز را جعل نمودی و همچنین ماه و خورشید و ستارگان را آفریدی.» در اینجا همه چیز به خدا نسبت داده می شود. شب، روز، تاریکی و ... و نیز در دعای جوشن کبیر خدای متعال را به هزار اسم خوانده اند که هر اسم دلالت بر تدبیر گوشه ای از عالم می نماید. خداوند با تجلی هزار اسم در مقام ذات، عالم را خلق و اداره می کند خداوند کل عالم را از اول خلقت تا زمانی که دوباره به خدا‏ بر می گردد، با هزار اسم اداره می کند. خداوند در مقام ذات تجلی می کند. چون ذات، مقامی است که به هیچ وجه کسی به آن دسترسی ندارد. حتی انبیاء و اولیاء و ائمه هم به آن ذات و آن «حاق» یعنی مقام «هاهوت» دسترسی ندارند. در مورد افراد هم همین طور است.‌ مثلا هیچ کس نمی تواند به ذات و درون من راه یابد که من کی هستم. شما چه زمانی می توانید به درون من راه یابید؟ زمانی که من با اسامی مختلفم تجلی کنم تا شما مرا بشناسید. مثلا به اسم «متکلم» تجلی کنم. اگر من لال باشم، وقتی می خواهم حرف بزنم، ادا در می آورم. چون متکلم نیستم. باز شما مرا نمی شناسید. مگر این که به یکی از اسماء خودم یعنی متکلم تجلی کنم. یعنی در قدم اول درونم را با کلام تجلی دهم و دوم این که من باید مهربان باشم. یعنی شما را دوست داشته باشم تا برای شما حرف بزنم و چیزی به شما یاد بدهم. پس باید با اسم «رحمان» برای شما تجلی کنم. حالا اگر بین شاگردان در کلاس، چهار نفر شاگرد پیدا شوند که با استاد سنخیت بیشتری پیدا کنند و قابلیت ویژه تری نسبت به دیگر شاگردان داشته باشند، استاد باید برای آنها بیشتر سرمایه گذاری کند و باید برای آنها با اسم «رحیم» تجلی کند.‌ یعنی رحمانیت، سبب رحیمیت است. یعنی یک رحمت خاص و ویژه. باز اینها کافی نیست و برای این که شما مرا بشناسید، باید با صفت «عالم» خودم تجلی کنم. یعنی باید چیزی داشته باشم که به شما بدهم و گرنه انسان جاهل وقت شما را تلف می کند. پس باید به اسم علیم یا عالم خود تجلی کنم. باز این هم کافی نیست و باید اراده هم داشته باشم. یعنی اراده ام تعلق بگیرد به این که برای شما بخواهم چیزی بیاموزم. یعنی به اسم «مرید» خودم تجلی کنم. یعنی اراده کنم تا این کلاس تحقق یابد. حالا همه ی این اسامی را دارم، ولی به شدت مریض هستم‏، می خواهم حرف بزنم، ولی قدرت ندارم‏، پس باید از اسم «قادر» هم استفاده کنم. باز هم کافی نیست. اینجا باید بدانم که من به شما چه درس بدهم. ما اینجا آمده ایم که با فرمایش معصوم آشنا شویم. به کلاس شعر و هندسه و ... نیامده ایم. پس من باید «حکیم» هم باشم و چیزی که به درد شما می خورد و مناسب شما است به شما بگویم. کمتراز فهم تان و بیشتر از فهم تان با شما حرف نزنم. حالا همین طور فکر کنید چقدر اسم باید باشد تا یک تجلی صورت بگیرد. پس الان این کلاس با تعداد زیادی اسم دارد اداره می شود. «اسم» همان «صفت» است. یعنی «کمال وجودی» است که باید باشد تا یک کلاس و جلسه اداره بشود. خداوند تبارک و تعالی غیر از مقام ذاتش، باید با هزار اسم تجلی کند تا قوس نزول و قوس صعود انجام شود. قوس نزول یعنی این عالم خلق اداره شود و قوس صعود یعنی کل وجود به خدا برگردد. پس سعی کنیم خدا را با تمام تجلیاتش و با این 1000 اسم بشناسیم. کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را                     کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را غایب نگشته ای که شوم طالب حضور                 پنهان نبوده ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من                    با صد هزار دیده تماشا کنم تو را شما به گل نگاه کنید. همه ی هزار اسم خداوند در گل متجلی است. به درخت، خورشید‏، ماه و طبیعت و به هر چه نگاه کنید، همه ی هزار اسم خداوند در آنها متجلی است. علاوه بر اینها هزار اسم خداوند در معصوم هم متجلی است. معصوم با تمام این هزار اسم تجلی می کند و یکی از قشنگترین مقامات و یکی از چیزهای خیلی زیبا که توصیه می کنم از آن غفلت نکنید، این است که علاوه بر این که خدا را با این 1000 اسم می بینید، خیلی جذاب و دلکش است که معصوم را با این 1000 اسم ببینید. امام زمان (علیه السلام) را با این 1000 اسم ببینید. ابوحنیفه خدمت امام صادق علیه السلام آمد. حضرت غذا خوردند و فرموند: شکر خدا و رسولش. ابوحنیفه می گوید: این شرک نیست؟ ما باید فقط خدا را شکر کنیم.‏ خدا نعمت روزی داده. حضرت می فرماید: مگر این آیه را نشنیدید؟ «... أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...= خدا و رسولش اینها را بی نیاز می کنند»[6]. خدا و پیامبر غنی می کند. یعنی پیامبر مظهر خداست و همان اسم اعظمی است که تمام آن هزار اسم زیر نظر اوست. او روزی را می رساند. شما روزی تان را با واسطه امام زمان (علیه السلام) می خورید. نه تنها شما، بلکه به تمام عوالم وجود امام زمان (علیه السلام) روزی پخش می کند. این فهم از معصوم خیلی مهم است. اگر شما این فهم را داشتید به قول امام خمینی (رحمه الله علیه) هیچ وقت به امام رضا (علیه السلام) نمی گویی: یا امام رضا دعا کن خدا به من شفا بدهد؛ ای امام رضا دعا کن خدا به من روزی بدهد. گفتن «دعا کن» به امام درست نیست. امام رضا (علیه السلام) خودش روزی و شفا می دهد. همان کاری که از خدا می خواهی، از امام معصوم هم می خواهی. این همان مفهومی است که در فرمایش پیامبر اکرم هست: «ان الله یغضب لغضب فاطمه و یرضاه لرضاه = خدا به غضب فاطمه غضب می کند و به رضای فاطمه راضی است». حضرت فاطمه (سلام الله علیها) مظهر خداست. خدا چه مادر خوبی برای ما قرار داده. چطور شکر خدا را به خاطر وجود او به جا بیاوریم؟ هیچ واسطه ای نیست. اگر فاطمه غضب کند، خدا غضب می کند و اگر فاطمه راضی باشد، خدا راضی می شود. «وَمَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللَّهَ، وَمَنْ اَبْغَضَكُمْ فَقَدْ اَبْغَضَ اللَّهَ= هر کس شما را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و هر کس دشمن شما باشد، دشمن خداست»، «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ= هر کس خدا را بخواهد قصد شما را می کند». دقت کنیم یعنی چه‏. اگر نفهمیم و بمیریم حیف است. بعدا امام می آید ما را شفاعت می کند و به بهشت می فرستد. اما ما توسط کسانی شفاعت می شویم و بهشت می رویم که هیچ وقت آنها را نمی شناسیم. نسبت به آنها کوریم. خیلی بد است که «ولی نعمت» خودت را نشناسی و ندانی که الان امام زمانی «بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری‌= به یمن او تمام مخلوقات عالم رزق می خورند» کیست؟ آدم نمی داند چی بگوید.  فقط وقت هایی که آدم در می ماند، در مورد معصوم دیگر بهتر از این پیدا نمی کند که فقط بگوید: «اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم».  خدایا به حق محمد و آل محمد و به ذات اقدست قسمت می دهیم که فهم صلوات و باطن صلوات را و فهم پیامبر و آل را نصیب ما بفرما. [1] - این همان بحث «تکامل برزخی» است که در مباحث معاد توضیح داده شد. [2] - نهج البلاغه، خطبه 147. [3] - (نجم/ 43). [4] - (اعراف/158). [5] - (شعراء/80). [6] - توبه /74. برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه» 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed