www.montazer.ir
جمعه 11 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 820
زمان انتشار: 30 سپتامبر 2018
| |
کسی که برای موفقیتش تلاش نکند، خود را مسخره کرده است

قدم صدق، جلسه 2، 88/8/21

کسی که برای موفقیتش تلاش نکند، خود را مسخره کرده است

امام رضا (علیه‌السلام) درباره‌ی کسی که فقط آرزو دارد، اما حاضر نیست که متناسب با آرزویش تلاش کند، تعبیر عجیب و تکان دهنده ای دارد؛ می فرماید:«من سئل الله التوفیقه وَ لم یَجتهِد فَقَدِ استهزء بنفسهِ= کسی که از خدا موفقیت را می خواهد، اما حاضر نیست سخت کوشی و تلاش بکند، خودش را مسخره کرده است». در جلسه گذشته، درباره قدم صدق گفتیم که اگر ما ادعایی می کنیم، باید قلب ما آن را تأیید کند. اگر در زیارت عاشورا درخواست می کنیم که خداوند انتقام سیدالشهدا را روزی ما کند، اگر می خواهیم در دنیا و آخرت با حضرت باشیم و به مقام آنها برسیم، باید در گفتارمان صادق باشیم. برای اثبات ادعای مان باید معونه آن را بپردازیم و برای آن تلاش کنیم؛ در غیر این صورت در ادعای خود صادق نیستیم. حضرت کلمه «سعی» را بیان نمی کنند، نمی گویند:« وَلَم یسعی»؛ بلکه می فرماید:«وَلَم یَجتهدِ» یعنی سعی نه، اجتهاد لازم است؛ پس برای رسیدن به هدف، سعی کافی نیست، بلکه سخت کوشی لازم است. یعنی تلاش فراوان و مناسب با هدف. قرآن می فرماید: « وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُورًا[1] = و هر كس خواهان آخرت است و نهایت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حق‏ شناسى واقع خواهد شد». «سَعْیَهَا» یعنی آن سعی که تناسب با آخرت دارد. سعی چنین افرادی مشکور است. اگر بگوییم من آخرت را می خواهم؛ اما سعی هم بکنم و سعی ام مناسب آخرت نباشد، فایده ای ندارد. مثل کسی که می خواهد در کنکور قبول شود، سعی هم می کند، اما قبول نمی شود؛ زیرا سعی او متناسب با قبول شدن در کنکور و در رشته مورد نظر نبوده. سعی کرده، وقت گذاشته، کلاس رفته، از مغزش کار کشیده، شب بی خوابی کشیده، اما چون سعیش مناسب نبوده، تناسبی با هدف نداشته، این سعی ها به نتیجه نرسیده است. اگر ما بخواهیم مقام انسانی را طی کنیم و بخواهیم به آخرت و به اهل بیت برسیم (بالاتر از آخرت، اهل بیت هستند)، باید به تناسب این اردوگاه و به تناسب این حزب و به تناسب اهل بیت اهل تلاش باشیم. وگرنه مشمول همان فرمایش امام رضا(علیه السلام) می شویم، که فرمودند: کسی که موفقیت را از خدا می خواهد، اما سخت کوشی نمی کند، خودش را مسخره کرده است. پس وقتی زیارت عاشورا می خوانیم و با خداوند و امام حسین صحبت می کنیم، ادعاهایی داریم، اگر در آنها صادق نباشیم، باطناً داریم خودمان را مسخره می کنیم و نعوذبالله ممکن است خدا یا امام حسین را مسخره کنیم. پس باید صادق باشیم و صدق داشته باشیم. «صدق» آنقدر مهم است که فرمودند: مومن اگر دروغ بگوید مومن نیست ما بحثی در اخلاق داریم، که خیلی مهم است، جزء مسائل پایه ای است و آن نفی دروغگویی است. دروغ از گناهان کبیره شمرده است. فرمودند: کلید همه بدی ها دروغ است. دروغ مفسده دارد؛ مضر و جزء گناهان کبیره است. اگر در کتاب ها و در احادیث، نگاه کنید، در مورد دروغ گفته شده که از گناهان کبیره است و از زنا و شراب بالاتر است. پرسیدند: مؤمن ممکن است شراب بخورد؟ حضرت فرمود: بله. سوال شد ممکن است، زنا کند؟ فرمود: بله. پرسید: ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود:«لا، لا والله لا».  حضرت قسم خورد که امکان ندارد مؤمن دروغ بگوید. حضرت می فرماید: آن موقعی که دارد دروغ می گوید، دیگر مؤمن نیست. مسئله صدق خیلی مهم است. این همه تأکید برای دروغ نگفتن و این که انسان دروغگو نباشد و صداقت داشته باشد، همه در رابطه با بندگان خداست. حال سؤال این است: دروغ گفتن به خدا بدتر است یا به بندگان خدا؟ دروغ گفتن به امام حسین علیه السلام بدتر است یا به بندگان خدا؟ واضح است دروغ گفتن به خدا و امام حسین بدتر است. آدم به امام حسین علیه السلام، امام زمان علیه السلام، حق تعالی و به ائمه دروغ بگوید، خیلی زشت تر است. از همه بدتر این که ما در حالی دروغ می گوییم که آنها شاهد و ناظر بر قلب ما هستند، ما هیچ چیز مخفی از آن ها نمی توانیم داشته باشیم. به همین خاطر در زیارت عاشورا دوبار مسئله صدق آمده، «ان یثبت لی قدم صدق » در سجده می خوانیم «و ثبت لی قدم صدق». یعنی من راست می گویم و واقعاً دارم این ها را درخواست می کنم. چون راستگویی هم یک کار سختی است؛ کار هرکسی نیست که وقتی دارد با امام حسین حرف می زند و این ادعاها را می‌کند، راست بگوید؛ پس باید از خدا توفیق راستگویی بخواهیم. اینجاست که توحید به داد آدم می رسد:«لاحول ولا قوة الاباالله»،«ایاک نعبد و ایاک نستعین» از خودت کمک می خواهیم، خدایا خودت به ما صدق بده و قدم ما را راست بگردان. امتحان صادق بودن یکی از رزمندگان که به صادق بودن خود شک داشت، تا وقتی که امتحان صادق بودنش را نداده بود، در حزن و اندوه بود. در گردان ما یکی از رزمنده ها که 18 سال داشت و تخریب چی بود و همیشه حزن و غمی در چهره اش بود. در عملیات های زیادی هم شرکت کرده بود و انصافاً هم در عملیات های قبلی خیلی شجاعانه و دلیرانه در میدان بود. یعنی من اصلاً از این جوان هیچ ضعفی ندیدم. ولی او در دلش یک حزنی داشت. ما هم نمی توانستیم سؤال کنیم که علت این غصه اش چیست. عملیات رمضان تمام شد و ما رفتیم غرب، سومار، برای عملیات مسلم بن عقیل. او در شناسایی ها هم می آمد و رشادت به خرج می داد؛ ولی باز در دلش حزن بود. عملیات که تمام شد و شهر سومار الحمدلله آزاد شد، از عملیات که برگشتیم، دیدم خیلی انبساط و آرامش دارد و این تغییر حالت محسوس بود. از او پرسیدم: چه شده که الآن انبساط داری؟ مشکلت برطرف شد؟ به ظرافت کاری این جوان دقت کنید! جواب داد: من این همه عملیات رفتم، شناسایی رفتم، ولی به خودم شک داشتم که من صادق هستم یا خیر. او را خوب می شناختم؛ ده ها عملیات سخت را انجام داده بود. عملیات هایی که 3- 4- 5-  6 نفر می شدیم و 50 کیلومتر 60 کیلومتر، حتی گاهی 90 کیلومتر نه در خاک خودمان، بلکه در داخل خاک دشمن و در داخل پادگان های دشمن، پیاده می رفتیم. این عملیات های سخت را رفته بود و خیلی چیزها از خودش نشان داده بود. با این حال می گفت: من به خودم شک داشتم که آیا من صادق هستم یا خیر. یعنی آیا برای خدا از همه چیزم گذشته ام یا نگذشته ام؟ گفتم: چه شد؟ آیا قضیه برایت حل شد؟ گفت: بله، دیشب، آنجا که هیچ کس حاضر نبود برود و دشمن هم پشت سر هم آتش می ریخت، من دیدم که این بچه ها نمی توانند وارد آن صحنه شوند، من توانستم «یا مهدی» بگویم و تنها بروم و هیچ کس هم با من نیامد. وقتی رفتم؛ دیدم که چقدر قلب من آرام شد. دیدم چقدر راحتم که با این همه دشمن تنها هستم. گفت: به خاطر این که من این کار را کردم، دیگر رزمنده ها هم کنده شدند و آمدند. خیلی خوشحالم که به خودم لااقل ثابت شد که من در این راه صادق هستم و در سختی نمی بُرم. این رزمنده با این که سختی های زیادی را پشت سر گذاشته بود و امتحان های خوبی داده بود؛ ولی از خودش حساب می کشید که واقعاً من صادق هستم یا صادق نیستم؟ راست می گویم یا راست نمی گویم؟ ما کسانی را داشتیم که به جبهه می آمدند، اما بعد معذرت خواهی می کردند که ما خیلی دوست داریم به اسلام و مسلیمن خدمت کنیم، اما این را در خود نمی بینیم که جلو بیاییم. ما در پشت خط می مانیم و هرکاری داشته باشید انجام می دهیم. در بیمارستان و آشپزخانه، خدمت می کنیم، آب می آوریم، خدمات دیگر انجام می دهیم. اینها خیلی هم صادق بودند. درود بر آنها. آدم نباید هیچ کس را به خاطر ترس مذمت کند. ما از صداقت شان لذت می بردیم. گاهی خدا شاهد است ما می دیدیم، همین افراد که می گفتند ما در خط جلو بیاییم، درعملیات می دیدم که سر و کله شان پیدا می شد، می گفتیم: چی شد که آمدید؟ می گفتند: به ما گفتند نیرو نیست ما هم اصلاً نتوانستیم بمانیم و آمدیم و گفتیم اینجا جای ترسیدن نیست. نیاز هست که در خط جلو باشیم و آمدیم؛ شکر خدا همه ترس هایمان هم ریخت. صدق در باطن انسان ریشه دارد سیر انسان، یک سیر تدریجی است. خدا به ما گفته که در حقیقت باطن و ناخودگاهت صدق وجود دارد و صادق است. یعنی تو واقعاً من را می خواهی. امام فرمود: رئیس جمهور آمریکا هم عاشق خداست. معاویه هم عاشق خداست. این همان ضمیر ناخودگاه است که همه خدا را می خواهیم. پس اگرمعاویه بگوید «لا إله إلاالله» نسبت به ضمیر ناخودآگاهش راست گفته یا دروغ؟ راست گفته. ولی نسبت به معرفت شخصی و جنبه اختیاری خودش دارد دروغ می گوید. چون او در دنیا به دنبال بی نهایت می گردد. خدا می گوید که آن باطن شما راست می گوید و واقعاً هم غیر از من کسی نمی تواند شما را خوشبخت بکند. در ضمیر خودآگاه تان اگر دروغ می گویید، باید برای رفع این دروغ تلاش کنید. انسان باید سعی کند کم کم دروغ هایش تبدیل به راست شود. پس خود انسان باید خجالت بکشد و حیا کند از اینکه یک عمر به اهل بیت و خدا دروغ بگوید. دروغ ها باید به صدق و راستی تبدیل شوند اینکه انسان اصلاً تلاش نکند که راستگو شود و تلاش نکند که به صدق برسد، خیلی بد است. بله ما بسیاری از قسمت هایی که در زیارت عاشورا می خوانیم را راست نمی گوییم. عیبی ندارد؛ راست نگوییم. دروغش را بگوییم. به دروغ ادعا هم بکنیم. اما تلاش کنیم آن دروغها را به صدق تبدیل کنیم. مردم سال ها قبل از انقلاب، نوحه هایی که می خواندند و عزادارای می کردند، به خصوص جوان ها و مداح ها وجودهای بسیار گران قیمتی هستند. یک مداح وجود ارزشمندی دارد و خدا می داند این مدح ها چقدر نقش دارند در بقا و تثبیت دین خدا. گاهی وقت ها یک مداح کاری می کند که یک عالِم شاید سال ها نتواند انجام دهد. شعرهای عاشقانه برای اهل بیت تنظیم می کند. خودش هم دروغ می گوید. اما این دروغ ها راست می شود. مردم سال ها به امام حسین گفتند:« جوانی من به فدایت حسین جان/ کی می رسیم به کربلایت حسین جان». یک دفعه دیدی، هیچ وقت این همه جوان که در طول تاریخ، جوانی شان را فدای امام حسین نکردند، همه اش راست درآمد. یعنی آنهایی که زمانی در کوچه ها بچه کوچولوهایی بودند که ما یادمان است سینه می زدند و عزادارای می کردند و زنجیر می زدند و این شعرها را می خواندند. کم کم بزرگ شدند، به این شعرها دقت کردند و معنی اش را فهمیدند. قضیه جدی نبود، ولی یک لحظه به خودشان آمدند، دیدند جنگی شده و دفاع مقدسی هست؛ انقلابی هست و کشت و کشتاری هست و حالا باید همه آن نوحه هایی که خوانده بودند و عزاداریهای که کرده بودند و حرفی که زده بودند، همه باید راست در می آمد.  دیدیم که چقدر خوب این مردم امتحانشان را پس دادند و راست هم گفتند. ماجرا از یک مجاز شروع می شود، اما به یک حقیقت ختم می شود. این خوب است. ما هم باید همین جور باشیم. یعنی حالا هم می گوییم:«لاإله إلا الله= خدایا من دلبری جز تو ندارم»؛ معشوقی جز تو ندارم؛ معبودی جز تو ندارم. اگر یک مدت آدم دروغ می گوید، بگوید. ولی زشت است که تا آخر عمر دروغ بگوید. یعنی باید تلاش بکند و روز به روز این سطح دروغ هایش را کم بکند. سطح معشوق های وهمی، معشوق های حسی، معشوق های خیالی را پایین تر بیاورد و یک روز اینها را از دلش بیرون بکند. روز به روز به ارزش های انسانی و الهی بیشتر فکر کند و اینها برایش مهم باشند. کسی دم از خدا و پیغمبر بزند، اما موقع عروسی و خواستگاری می گوید مهریه چهارصدتا، پانصدتا، هفتصدتا، هزارتا سکه؛ این اصلاً راست نمی گوید. دروغ می گوید و او شکست خورده است. کسی که این طوری است در این بخش شکست خورده. بچه اش متولد می شود و موقع اسم گذاری؛ می بینی شکست می خورد. نمی تواند اسم های مقدس و آسمانی انتخاب کند. در رفتار با همسر می بینی باز شکست می خورد. دروغ دارد می گوید. با مبنای خدا و مبنای اهل بیت و مبنای آسمانی با همسرش رفتار نمی کند. بر مبنای زمین، با مبنای حیوانیت، مسابقه، رقابت، چشم و هم چشمی، خودخواهی و خودمحوری با همسرش برخورد می کند. باز هم می بینی که شکست خورده است. از خداوند، طلب صدق کنیم در بخش الحاقی دعای عرفه جمله ای داریم: « و أقِمنی بِصِدقِ العُبودِیَّةِ بَینَ یَدَیكَ = و من را در مقام عبودیت خودت به صدق پایدار کن». یکی از چیزهای خوبی که در عرفه کی خوانیم؛ هم در شب عرفه و هم روز عرفه «صداقت» است. همین قدم صدق است. خدایا من را در مقام عبودیت خودت به صدق پایدار کن. یعنی عبودیت تو را صادقانه انجام بدهم. دروغ نگویم. «أقِمنی» من را تثبیت کن. من را اینجا مقیم کن. در طاعت تو صادقانه مقیم شوم. در بخشی از دعای کمیل می خوانیم:« یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ! أسْئَلُک بِحَقِّک وَ قُدْسِک وَ أعْظَمِ صِفاتِک وَ أسْمائِک أنْ تَجْعَلَ أوْقاتی مِنَ اللَّیلِ وَ النَّهارِ بِذِکرِک مَعْمورَةً وَ بِخِدْمَتِک مَوْصولَةً وَ أعْمالی عِنْدَک مَقْبولَةً حَتّی تَکونَ أَعْمالی وَأوْرادی کلُّها وِرْدآ واحِدآ و حالی فی خدمتک سرمداً= خدایا از تو مسئلت می‌کنم به عزتت و قدّوسیتت و به عظیم‌ترین صفات و اسمائت که تمام اوقات مرا با یاد خودت آبادان کنی و اینکه علی‌الاتصال، در خدمت تو باشم و اعمال من مقبول درگاه تو باشد [تا اینکه] تمام اعمال من و وردهای من یک چیز بشود و حالم در خدمت تو پاینده گردد». ظرافت را نگاه کنید، حضرت سراغ اسم «رب» رفته، یعنی خدایا! تو مربی من هستی و چون تو مربی من هستی، تو من را اینگونه کن. من برای اینکه صادق باشم و نسبت به تو (خدا) و نسبت به اهل بیت دروغگو نباشم، آدم راستگویی در عبودیت باشم، به کمک خودتان احتیاج دارم. به کمک خودت که رب من هستی، احتیاج دارم.  بعد از اسم یا رب چه چیزهایی حضرت خواسته؟ «وبخدمتک موصولة = تمام شب و روز من درخدمت تو باشم». من خدمتگزار تو باشم. ای خدا اعمالم نزد تو مقبول باشد تا اینکه تمام اعمال و اوراد من واحد شود و یک پارچه برای تو باشد. اعمالم، اوردام همه متمرکز به تو متوجه به تو و احوالات من دائماً در خدمت تو باشد. این می شود آدم صادق. کسی که وقتی می خواهد با امام زمان حرف بزند، عجله صادقانه داشته باشد. این خیلی مهم است. این را در قلبتان یا روی کاغذ یک جا یادداشت کنید. همین دو تا کلمه که گفتم، بزنید روی آینه در منزل تان، روی شیشه اتومبیلتان یا روی میزتان «عجله صادقانه». آیا ما برای آمدن امام زمان عجله داریم؟ عجله ای که برای رسیدن به یک محبوب زمینی داریم؛ هرچه که می خواهد باشد؛ خرید یک اتومبیل باشد یا یک مسکن؛ خرید یک لباس باشد یا سفریا رسیدن به یک معشوق زمینی و انسانی باشد. آیا مثل همین عجله را برای امام زمان داریم یا نداریم؟ در دل ما این دلشوره های عجولانه وجود دارد یا نه؟ تا وارد عمل نشویم، صادق نیستیم ما حتی در نحوه دعا کردن مان هم صادق نیستیم. اگر عزیزترین کسِ شما سرطان داشته باشد و داری او را از دست می دهی، خیلی هم به او وابسته هستی، فرزندت، همسرت، بچه ات، دوستت، خواهر و برادرت هست و دارد از دنیا می رود؛ چطوری برایش دعا می کنی؟ ما برای امام زمان یک بار این طوری دعا کرده ایم؟  خدا می داند اگر مردم به اینجا برسند که اینطوری دعا کنند، یقیناً موانع ظهور امام زمان برطرف می شود. ما اصلاً در حال مان هم صادق نیستیم. در فرزندی صادق نیستیم. در شیعه بودن مان صادق نیستیم. دعای کمیل که شب جمعه می خوانیم:«حَتّی تَکونَ أَعْمالی وَأوْرادی کلُّها وِرْدآ واحِدآ و حالی فی خدمتک سرمداً» یعنی من وقف تو بشوم. یعنی من برای امام زمان جوشش داشته باشم؛ نه اینکه دائماً من را هُل بدهند و تلقین کنند و مرتب به من بگویند و تکرار کنند. البته باز اینها هم بد نیست، خوب است. همین دروغگویی ها یک موقعی کم کم شاید راست شود. مثل زغال است، دائماً آن را باد می زنند؛ می رود و می آید تا کم کم بگیرد و یکپارچه برای امام زمان آتش شود. اگر وارد نشود، اگر زغال در منقل نیاید و بخواهد همیشه در گونی بماند، نمی گیرد. باید بیاید و در منقل باید آتشش بزنند و شروع شود. انسان خودش راه بیندازد. خدا رحمت کند امام را (سلام الله علیه) فرمود: انسان بدون تلقین به هیچ جا نمی رسد. باید بیایید در گود. باید بیایید درکار. باید خودش را به دروغ به خدمت به امام زمان بزند؛ به وقف کردن بزند؛ باید ذره ذره دست کند جیبش پول خرج کرد. تا برسد به آنجایی که همانطوری که برای زن و بچه و پدر و مادرش خرج می کند؛ برای امام زمان هم خرج کند. بدون توقف و بدون چشمداشت خرج کند. فقط به خاطر عشقش خرج کند. هیچ چیز از طرف مقابل نخواهد. صادق باشد، راست بگوید. واقعاً این را ما نباید ساده از کنارش رد بشویم. یعنی تمام حرف ها و قول و قرار هایی که با امام حسین در زیارت عاشورا گذاشتیم؛ اینکه من می خواهم منتقم تو باشم و انتقام تو را بگیرم؛ اینکه در دنیا و آخرت می خواهم با تو باشم. اینکه خدا زندگی و مرگ مرا، زندگی و مرگ شما قرار دهد. اینکه مقام شما را دوست دارم و می خواهم در روز قیامت در مقام شما باشم. آخرش امام حسین می گوید من همه حرف های تو را قبول دارم. می خواهی بیایی و به مقام من برسی، راه بیفت. ولی برنامه ریزی ات کو، برنامه ریزی روزانه ات اصلاً نشان نمی دهد که تو می خواهی این مسیر را طی کنی. تو این قدر برای خودت مشغله درست کرده ای و اینقدر برنامه ریزی در زندگی ات داری که اصلاً چیزی از آن به امام زمان نمی رسد. چیزی به آخرت و ابدیت نمی رسد. تو اصلاً وقتی نداری؛ تو فقط آمده ای و می گویی من می خواهم؛ بدون اینکه اصلاً بخواهی برای آن وقتی بگذاری. بدون اینکه بخواهی از معشوق های دیگرت بگذری. تلاشهایت کجاست؟ دلدادگی هایت، سوز دلت کجاست؟ میزانِ سوزِ دل و شوق ما، نشان‌دهنده صدق ماست آنچه که ما را مقبول اهل بیت و خدا می کند، میزانِ سوزِ دل ما و میزان شوق ماست. چقدر ما سوز دل داشته باشیم؟ هرچقدر شوق داشته باشیم، صدق ما از همان سوز دل معلوم می شود. آدم صادق، سوز و شوق دارد. در دعای مناجات شعبانیه می خوانیم:« إِلهِی هَبْ لِی قَلْبا یُدْنِیهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَلِسانا یُرْفَعُ إِلَیْكَ صِدْقُهُ = خدایا، قلبى به من عنایت كن، كه اشتیاقش او را به تو نزدیك كند، و زبانى كه صدقش به جانب تو بالا برده شود». باز باید این دل را از خدا بخواهیم؛ باز هم گریه کنیم و به خدا بگوییم، خدایا! من یک دل این طوری می خواهم. دلی به من بده که اشتیاق داشته باشد. کراهت و هل دادن در آن نباشد. مثل رزمنده های ما که هیچ کدام با فکر جبهه نرفتند. معرفت داشتند و با شوق رفتند. ما چقدر شهید داشتیم که شناسنامه هایشان را دستکاری کرده بودند. «وَلِسانا یُرْفَعُ إِلَیْكَ صِدْقُهُ= و زبانی به من بده که این زبان من راستی و صدقش پیش تو بالا بیایید». یعنی وقتی من حرف می زنم و می گویم:«اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک...؛ اللهم اجعل محیای محیای ...= خدایا! زندگی مرا زندگی پیامبر و آل قرار بده؛ مرگ مرا مرگ پیامبر و آل قرار بده». من دارم حرف می زنم، نباید بوی گندش ملائکه را اذیت نکند. باید طوری حرف بزنم که واقعاً فرشته ها بگویند دارد راست میگوید. بوی عطرِ صدق از این کلام بالا برود. بگویند مورد تأیید است؛ واقعاً این بنده ما دارد راست می گوید. خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) حرف های ما را می شنود. احاطه کامل به ما دارد. بگوید بچه من دارد راست می گوید. بچه ام صادق است. وقتی شما فقط روی عمل سرمایه گذاری می کنید، بدون سرمایه گذاری روی قلب، چندین مرتبه حج و کربلا و سوریه می روید، در حالی که قلب راه نمی افتد و به سوز و شوق نمی رسد، فایده اش چیست؟ به جای اینکه بدن را به زحمت بیندازیم. دل را باید حرکت دربیاوریم. پیش نیازِ صدق، ترک لقمه حرام است دل انسان، با معرفت حرکت می کند. پیش نیاز آن هم ترک گناه است؛ به خصوص ترک لقمه حرام؛ چون  لقمه حرام نقش اساسی دارد و ده سال زحمت آدم را هدر می دهد و آدم با لقمه حرام در روز عاشورا سر از امام کشی در می آورد. می نشیند روی سینه امام حسین و سرش را می برد. حضرت زینب (سلام الله علیها) می پرسد: مگر اینها نمی دانند که تو پسر پیغمبر و بچه فاطمه زهرا و امام هستی؟ امام می فرماید: بله همه شان می دانند. می پرسد پس چطور حاضر می شوند جلوی تو بایستند؟ شکم هایشان پر ازحرام است. این یعنی حتی برای قدم صدق، اول باید لقمه ات را مراقبت کنی. یعنی تا لقمه ات را مراقبت نکنی و به حلال نرسی، داری دروغ می گویی؛ پس در آرزوهایت موفق هم نمی شوی و تلاش هایت هدر می رود. پس لقمه ات را خیلی مراقبت کن. لقمه حرام آدم را شقی می کند. کاملاً زمین گیر می کند. می خواهی قدم صدق داشته باشی، اول از ظاهر شروع کن. تا وقتی که لباس و خوراک و اینها را اصلاح نکنی، تلاشهایت اصلاً فایده ندارد. اول اینها را اصلاح کن، بعد سراغ معرفت برو.  بچه بسیجی های ما که شهید شدند و تا شهادت یعنی مقام عندالهی رفتند، کار بزرگی کردند. یک عارف در حوزه های علمیه 50 سال جان می کند، بعد یک بچه بسیجی چهار روزه از او جلو می زند. به قول امام یک شبه ره صد ساله را می رود. چرا؟ برای اینکه اینها غالباً از خانواده های حلال خور بودند. لقمه های کارگری و زحمت کشی می خوردند. تقیدات خاصی داشتند. یک مدت هم لقمه‌ی جبهه را خوردند که حلال حلال است و آدم را پاک می کند. اگر آدم 40 روز در جبهه غذا بخورد، خیلی برایش تأثیر دارد. طوری که می دیدند آن راهی که 50 سال یک نفر زحمت می کشید تا چیزی بگیرد را یک بسیجی یک شبه می گرفت. اگر لقمه مشکل داشته باشد، هر چقدر هم زحمت بکشی، درس بخوانی، دانشگاه و حوزه و ...بروی و تلاش کنی، هیچ فایده ای ندارد. اصلاً نه اشک راه می افتد، نه قلب راه می افتد، نه شوق ایجاد می شود، نه حالی وجود دارد، نه نمازی، نه لذتی، نه سحری، نه شب جمعه‌ای... من یک نمونه عرض کردم، برای این که صادق باشیم باید دغدغه صادقانه داشته باشیم. یعنی اگر کسی الان دروغ می گوید، عیبی ندارد، ولی وقتی که راه افتاد، از آن به بعد تلاش کند و دروغ هایش را کم کند. صدق، یعنی اینکه وقتی خدا را دارم، هر چی را نداشته باشم، آرامش دارم. وقتی خدا را دارم، من باید به او نزدیک شوم. وقتی ما اول متولد می شویم، جمادیم، بعد در رحم مادر نبات می شویم، وقتی به دنیا می آییم، حیوان می شویم. چند سال که می گذرد، صفت های شیطانی سراغ ما می آید و با خودشناسی و تکلیف خود را بالا می کشیم. می بینیم خیلی از چیزهایی که قبل از آن اذیتم می کرد، دیگر اذیت و عصبانی ام نمی کند. پس تو از نوع رنجش ها و عصبانیت ها و سوزش دلت بفهم که کجایی هستی، بزرگ شده ای یا هنوز بچه هستی؟ وقتی هر اتفاقی می افتد، به هم نمی ریزی و محکم هستی مثل کوه راسخ که فرمودند:«کالجبل الراسخ لا تحرکه العواقب= مثل کوه راسخ و محکمی که بادهای تند نمی تواند تکانش بدهد»،یعنی وقتی به رغم سختی ها آرامش داری، معلوم است داری بزرگ می شوی؛ معلوم است داری صدق پیدا می کنی. آن وقت است که اگر بگویی «لاإله إلا الله»، داری راست می گویی. پس بدانیم روی چه چیزی باید سرمایه گذاری کنیم. «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین= خدایا یک قدم صدقی به من بده  همراه امام حسین و یارانش که من هم مثل آنها باشم». بطوری که اگر امام حسین و یارانش ما را دیدند، بگویند اینها از ما هستند و راست می گویند. چقدر مبارک است، اگر ما را این طوری بپذیرند. قدم صدق / لقمه حلال [1] . سوره اسراء/19.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 332
زمان انتشار: 9 اکتبر 2014
| |
تنبلی و بی حوصلگی ، جلسه 17

تنبلی و بی حوصلگی ، جلسه 17

از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی عرض کردیم: یکی از عوامل تنبلی و بی‌حوصلگی، عدم تعادل میان قواهای انسان است. کسی که به قوای پایینی یعنی حس، خیال و وهم بیش از حد مورد نیاز، بپردازد در سبک زندگی به گونه‌ای رفتار می‌کند که آن قوا غلبه داشته و حق فوق عقل رعایت نشده و روز به روز ضعیف‌تر گردد. اگر فوق عقل درست تغذیه گردد، بخش‌های پایینی انسان، هم در دنیا و هم در آخرت به سعادت می‌رسند؛ ولی در غیر این صورت خوشبختی دنیا و آخرت انسان تأمین نمی‌گردد. حس، خیال و وهم، حیوانیت ما را تشکیل داده و عقل بخش خنثی است که می‌تواند در هم خدمت فوق عقل باشد و هم به استخدام حیوانیت ما دربیاید مانند دانشمندانی که در جهت کمالات وهمی از اطلاعاتشان بهره می‌گیرند. در بسیاری از امور حکم عقل ما معلوم است ولی غلبه‌ی وهم مانع کارآیی آن شده و عملاً ما دچار توهم می‌شویم. مثل اینکه ما می‌دانیم مرده توان آسیب رساندن به ما را ندارد ولی از آن می‌ترسیم. قوه واهمه معمولاً در طول روز خیلی تغذیه می‌شود، استاد دیده، قرآن و تفسیر آن را می‌خواند و درس اخلاق می‌شنود به همین دلیل است که به عقل اجازه‌ی دریافت نداده و خودش همه را می‌بلعد. به هر حال رسیدگی بیش از اندازه به قوای حیوانی سبب گرسنه ماندن قوه‌ی فوق عقل می‌شود. بعضی‌ها زندگی ساده‌ای دارند ولی واقعاً از آن لذت می‌برند. حضرت سلیمان «علیه‌السلام» می‌فرمایند: من هم زندگی ساده را تجربه کرده‌ام و هم مجلل آن را، ولی شیرینی را در سادگی یافتم. خانم‌ها معمولاً مظهر قوه‌ی واهمه هستند که اگر بتوانند بر آن غلبه نمایند از صدها مرد پیشی می‌گیرند. زیرا انسان در بخش فوق عقل بی‌نهایت‌طلب است. این بخش خیلی عاطفی و عاشق‌پیشه است و شعارش «لا اله الا الله» است. اساساً اسلام دین عشق است. در گزاره‌ی مذکور سه عنصر اصلی عشق، عاشق و معشوق دخیل است. کسی که بخواهد قوای حس، خیال و وهم را کنترل کند باید قوه‌ی عقل یا عشق به الله را افزایش دهد در این صورت قواهای دیگر هم احساس راحتی بیشتر می‌نمایند. بدن هم وقتی مواد مورد نیازش تعدیل می‌شود احساس آرامش می‌کند. قوای انسان باید تحت مدیریت فوق عقل قرار بگیرند تا اجازه‌ی شیطنت پیدا نکنند. با توجه به اینکه زن در عواطف از مرد قوی‌تر است اگر بتواند وهمش را کنترل کند و به استخدام فوق عقل دربیاورد، خیلی قوی‌تر از مرد عمل می‌کند. ولی اگر موفق نشود خیلی ضعیف‌تر از مردها عمل می‌کند زیرا مرد قوه‌ی عاقله‌اش قوی‌تر است. اگر زن که عاطفه و عشقش قوی‌تر است نتواند به وهم خود غلبه کند در زیبایی‌ها و تجملات و امور دنیایی غرق می‌گردد و به عشق‌های فوق عقلانی نمی‌رسد. اگر فوق عقل مدیریت نکند، انسان وقتش در چشم و هم‌چشمی و رسیدن به امیال و آرزوها تلف می‌گردد و گزاره‌ها عوض می‌شود مثلاً کسی که عالِم‌تر است انسان‌تر هم می‌باشد و این گزاره‌ی درستی نیست زیرا این‌همه فساد و تباهی و جنایت در جهان ناشی از فعالیت‌های همین دانشمندان است و یا کسی که از مقام و شهرت بیشتری برخوردار است لزوماً ارزش انسانی هم ندارد. زیبایی هم ملاک انسانیت بیشتر نیست. فقط کسی انسان است که فوق عقلش فعال‌تر است و به خدا نزدیک‌تر و به معصومین «علیهم‌السلام» شباهت بیشتری داشته‌باشد. هر کسی با الگوی خود و یا به قول پیامبر «صلی الله علیه و آله» محبوب نهایی خودش محشور می‌گردد؛ «المرءُ مَع من احبّ» در دین توصیه نشده که معشوق‌های حس، خیال و وهم و عقل را کنار بگذاریم؛ بلکه باید این عشق و تعقل‌ها توسط فوق عقل مدیریت شوند. در این صورت تعادل برقرار است مانند جنینی که تمام اعضاء و اندامش سرجای خود قرار گرفته است. کسی که در اعضاء و چهره‌اش تعادل وجود ندارد ممکن است که به لحاظ علمی و اجتماعی هم پیشرفت کرده‌باشند مانند دانشمندی که دو صورت داشت اما مانند یک فرد عادی با او رفتار نمی‌شود و غالباً طرد می‌شوند. باطن افراد در صورتی انسان است که بخش انسانی بر سایر قوا حاکم باشد؛ «قل ان کان آبائکم...» (توبه /24) حکومت «الله»، «خانواده آسمانی» و جهاد در راه «الله» بر همه قوای انسان، و نیز عزیزتر و لذیذتر بودن آن‌ها از هر چیز و کس دیگر. کسی که به چنین توفیقی نائل گشته‌است از سایر معشوق‌هایش هم بیش از سایرین لذت می‌برد. یعنی لذت مؤمن از لذائذ دنیا و محبتش به متعلقاتش بیشتر و عمیق‌تر از غیر مؤمن است. هرقدر ایمان و معنویت افزایش یابد روابط انسان با افراد، طبیعت و سایر امور زیباتر و لطیف‌تر می‌گردد. هرقدر میل فوق عقل بیشتر شود شخص به «الله» شبیه‌تر می‌گردد و ارتباط و خلوت بیشتری پیدا می‌کند در نتیجه سایر قوا هم تعادل یافته و از معشوق خودشان نهایت لذت را می‌برند. چنین شخصی به تنوع‌طلبی مبتلا نیست زیرا تنوع‌طلبی محصول بی‌نهایت‌طلبی انسان است که به فوق عقل مربوط می‌گردد. فوق عقل او با خدا اشباع گشته‌است. علی «علیه‌السلام» می‌فرمایند: «الشهواتُ سموم قاتلات» شهوت‌های بخش‌های پایینی زهرهای کشنده هستند. اگر میل‌ها و شهوات انسان به «الله» تمایل پیدا کند، انسان به شادی و آرامش می‌رسد و با افزایش ارتباط، میزان شادی و آرامش نیز افزایش می‌یابد. کسی که ظاهراً مسائل دینی را مراعات می‌کند ولی به شادی و آرامش نمی‌رسد، نماز و روزه و سایر عباداتش حقیقی نیستند بلکه برای رفع تکلیف صورت گرفته و نشانه‌ی دیگر آن این است که هرگاه واجبی از او ساقط می‌گردد شاد می‌شود. هرقدر شهوت‌های قوای پایین افزایش می‌یابد شخص فوق عقلش ضعیف‌تر شده تا آنجا که حضرت از تعبیر زهرهای کشنده استفاده فرموده‌اند، یعنی تا آنجا که قادر به کشتن فوق عقل می‌باشند. کسی که دچار گزیدگی مار و عقرب شده، زمین‌گیر است. این افراد هنگام مرگ قادر به ادای ذکر «لا اله الا الله» نمی‌باشند. این‌گونه افراد هرقدر هم سنشان افزایش می‌یابد از «الله» دورتر می‌شوند. جوانان برای پرواز آماده‌تر هستند لذا یاران حضرت مهدی «عج الله تعالی فرجه الشریف» جوان هستند. در دفاع مقدس شاهد بودیم که هر قدر افراد جوان‌تر بودند از اوج پرواز بیشتری برخوردار بودند، در حدیث داریم که پیرانِ یاران حضرت مهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف» مانند نمک در غذا هستند. اکثر یاران حضرت غیر عرب هستند و برخی روایات تصریح کرده‌اند: حتی یک عرب هم در بین یاران حضرت وجود ندارد. «اِمنَع نفسک من الشهوات تسلم من الآفات» نفست را از امیال بازدار تا از آفات سالم (در امان) بمانی. هرقدر انسان به شهوات و تجملات اهمیت بدهد بیشتر آسیب می‌بیند. اگر انسان بین امیال بخش‌های مختلفش تعادل برقرار کند آمار طلاق کاهش می‌یابد، طبق آمار در 90% طلاق‌ها، تقاضا از طرف زن‌ها مطرح می‌گردد در صورتی که اگر زن‌ها فوق عقل و عقلانیت‌شان را تغذیه کنند خود به خود جنبه‌های پایینی تعدیل می‌گردند، البته بسیاری در این زمینه دچار تنبلی هستند و حاضر به کسب اطلاعات و تمرین در زمینه‌ی انواع مهارت‌ها نمی‌باشند. در روایت آمده: بیشترین ناله‌ی اهل جهنم از تسویف (امروز و فردا کردن) است. «تسویف» هم ناشی از تنبلی است. متأسفانه بسیاری از افراد، اصل را امور دنیایی قرار داده و اظهار می‌دارند: وقت ندارند تا برنامه گرفته و اجرا کنند در صورتی که یک برنامه‌ی شش‌ماهه زندگی آن‌ها را متحول می‌کند. کسانی هستند که برای رسیدن به مدارک عالی، زندگی‌شان از هم گسسته شده است و به خاطر سبک نادرست زندگی، خانواده‌شان را ضایع کرده‌اند. این‌ها ناشی از شهوت‌رانی قوای پایینی و عدم تعادل میان قواست، لذا امر کرده‌اند: نفس را با میل‌هایش رها نکنید تا سلامت داشته‌باشد. ناپرهیزی و زیاده‌روی در خوراک باعث اضافه وزن و آمادگی برای انواع سکته و بیماری‌های کشنده شده است ولی باز هم افراد به پرخوری و نامناسب خوردن ادامه می‌دهند و از ورزش کردن امتناع می‌کنند. به حدی قوای حیوانی غلبه دارند که خداوند در بعضی موارد رسیدگی به فوق عقل را واجب کرده مانند اینکه از 51 رکعت نماز یومیه 17 رکعت را واجب نموده‌است و رفتن به مسجد را مورد تأکید قرار داده‌است و ... . زیرا نگران کودک عزیز روان است؛ ترسم که این تن که حائل است به جانم                               سـقــط کنـد کـودک عـزیــــــز روانـم با این وجود وقتی شخص به برزخ منتقل می‌گردد متوجه می‌شود: تجهیزات مورد نیاز آنجا را با خود نبردهاست؛ زیرا عمر و جوانی خود را صرف امور دنیایی اعم از حسی، خیالی و وهمی نموده‌است و به شدت دچار حسرت می‌گردد. تمام خوشبختی انسان در گرو تقوی یعنی نگهداری از نفس می‌باشد. بعضی‌ها «تقوی» را خداترسی معنا کرده‌اند که البته صحیح نبوده و خدا، ترس ندارد. خداوند به قدری مهربان است که می‌فرماید: یک درصد رحمتم در دنیا شامل حال بندگان شده و نود و نه درصد آن در آخرت نصیب ایشان خواهد شد. تقوی در واقع ترسیدن از نرسیدن به خداست. «تقوی» یعنی ترسیدن از هر چیزی که باعث محدودیت و کوچک شدن ما می‌شود. برخورداری از نعمت‌های دنیایی مربوط به بخش انسانی نیست. برخی افراد به این کمالات مشغول شده و دست خالی از دنیا می‌روند و به باطن انسانی نمی‌رسند. بخشهای حیوانی حق مدیریت سایر قوا را ندارند زیرا اگر ریاست نمایند شخصیت وارونه شده و فوق عقل زیر فشار این بخش‌ها قدرتی ندارد و نمی‌تواند رشد کند، لذا شخص موفق به توبه و آشتی با حق تعالی نمی‌گردد. از این روست که خداوند سلسله‌ای از عبادات مانند نماز یومیه، روزه ماه مبارک و حجاب و... را واجب کرده است. حجاب هوس‌بازی‌های زن را مهار می‌کند. خداوند بی‌حیایی را مختص خلوت با همسر دانسته و این امر را تحسین‌آمیز می‌داند و ثواب عبادت برایش منظور می‌نماید. روزه امیال انسان را کنترل می‌کند مشروط بر اینکه هنگام افطار انسان اقدام به جبران ننماید. در حج 24 چیز حرام است که مربوط به بخش حیوانی است ولی بخش انسانی از این محدودیت لذت می‌برد و به راحتی از حرام چشم پوشی می‌کند. ما امر شده‌ایم که حجم امیال حیوانی را کاهش دهیم تا انسانیتمان سبقت بگیرد؛ اگر چنین اتفاقی بیفتد قوای حیوانی به شادی می‌رسند و تقاضای تمناهای حرام نمی‌کنند. اگر فوق‌عقل حاکم شود همه لذت‌های حلال برای انسان مهیاشده و لازم نیست انسان به حرام کشیده شود. «رأس الآفات الوَلَه باللّذات» سرآمد همه آفات، شیفتگی نسبت به همه لذت‌هاست. کسی که باری به هر جهت زندگی می‌کند وقت نماز حال خواندن نماز را ندارد و میل به قرائت قرآن پیدا نمی‌کنند. سعی کنیم برای تنظیم سبک زندگی تلاش کرده و از حساسیت و زودرنجی پرهیز نماییم و اگر احیاناً مبتلا گردیدیم با فوق عقل یعنی معشوق اصلی جبران نماییم و گدای عاطفه‌ی دیگران نباشیم. خدا قیمت ما را تعیین می‌کند، نباید از دیگران انتظار داشته‌باشیم باید خداوند اجر کارهای ما را داده و از ما تشکر کند.   والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

کلیدواژه ها: ، ،

Top
شناسه مطلب: 201
زمان انتشار: 29 سپتامبر 2014
| |
آداب تعلیم و تعلم،جلسه 29

آداب تعلیم و تعلم،جلسه 29

بیست و ششمین ادب از آداب شاگرد با استاد مربوط به مسأله سوال کردن و پاسخ دادن است. کسانی که ذهنشان آلوده است و در وهم و خیال است، در کوچک ترین چیزی ذهنشان پرت می­شود و ممکن است از شنیدن کلمه ای که استاد می­خواسته به کار برد سبق لسان شده (واژه ای را به جای واژه­ی دیگر به کار برد) و بعد خنده­ دار شود. ما باید چنان مقام استاد را بزرگ بگیریم که به حریمش نزدیک نشویم، نزدیک شدن به حریم او مساوی است با نابودی خود ما، اثر وضعی این چنینی در خود ما خواهد گذاشت. در عفو گناه کار از ادامه مجازات معاف می­شود امّا پرونده و نامه اعمال نشان در جای خودش است، غفران یعنی اینکه خداوند هم از مجازات می­گذرد و هم پرونده را پاک می­کند یعنی سابقه را از بین می­برد. گناه مساوی است با حجاب. لذا بی ادبی اسائه ادب، کنار گذاشتن آداب این گونه است؛ یعنی مدام حجاب اضافه می­کند. پیشدستی نکردن شاگرد و به پرسش پاسخ­ها در محضر استاد. اگر کسی صحبت می­کند، اگر کسی اطّلاعاتش هم قوی­تر است بی­ادبی است در وسط حرف بپرد و بخواهد جواب دهد و اظهار فضل کند. به خاطر رعایت حال همکلاسی خود لازم است به سؤال او جواب ندهیم، بگذاریم که قلب او مطمئن شود و جواب را از استاد بگیرد. چیزی که معمولاً رعایت نمی شود این است که شاگرد احساس می کند که باید زود حرف خود را بزند و زود از خودش در هر چیزی رفع اتّهام کند. انتظار یعنی جلوی طبیعت و ناخود را گرفتن، این سخت است هر کسی نمی تواند. کسانی می­توانند این ادب را رعایت کنند که واقعاً با خودشان درگیر شده باشند و نه فقط درگیر شده باشند که در این درگیر پیروز هم شده باشند. کسی که با بغل دستی سخن می­گوید نمی تواند ادب کلاس را رعایت کند. چون تحمّل ندارد که خود را محدود کند، یاد نگرفته که خود و طبیعت خودش را محدود کند و به آن فشار بیاورد.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 174
زمان انتشار: 23 سپتامبر 2014
| |
آداب تعلیم و تعلم،جلسه 2

آداب تعلیم و تعلم،جلسه 2

هر آنچه که با حق تطبیق کند (مال خداوند باشد) و رنگ خدایی داشته باشد خالص می­باشد . هر کس می داند که لقاء دارد باید عمل کند. انسان تا زمانی که خود را به بلندای ابدیّت نبیند برای ابدیّت خود کاری نخواهد کرد . باید انسان دائم با نامه ی خدا (قرآن )، سر و کار داشته باشد. بشنود، بفهمد و در قرآن تعمّق کند . اگر کسی بخواهد به سمت ابدیّت سرعت بگیرد باید جلوی سرعت اجتماع بایستد. برای بهره برداری از فطرت نباید عجله داشت. شاگرد وقتی محضر استاد می رود. شتابزدگی مانع رشد او می شود. بسیاری از شنیده های انسان به درد او نمی خورد چون غالب آنها را در حال عجله (وقتی طبیعت داشته می تاخته است) شنیده، لذا اثری روی قلب نگذاشته است . روایت: «نیّت المؤمن خیرٌ من عمله» نیّت به تنهایی خودش عمل است. خداوند به اندازه نیّت توفیق می دهد، یعنی نیّتی که منطبق با فعل می شود . خداوند می فرماید: « من نزد گمان بندهایم هستم»، یعنی هر طور نگاه کند همان طور می شود. پاکسازی نیّت زمانی است یعنی زمان می برد که انسان رفته رفته حجاب ها را بشناسد . یکی از خدعه های شیطان این است که انسان را از عمل سرد کند .

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed