مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
خداوند به عنوان یک ذات یکپارچه (أحد) و بی نهایت قابل شناسایی نیست، چون در مرحله ی ذات هیچ جلوه ای ننموده است و همه ی کمالات و اسماء در این مرحله، بصورت بالقوه، جزء ذات او می باشند. (انّی کنتُ کنزاً مخفیّا)
به گزارش منتظران منجی «عج»، در جلسه سوم «شرح خطبه امام رضاع (۳)»، استاد محمد شجاعی به ادامه بحث پرداختند که شرح آن در زیر می آید:
فراز بیستم: ضادّ النور بالظّلمه، و الجلایه بالبُهم، و الجسوء بالبلل، و الصّرد بالحرور، مؤلّف بین متعادیاتها، مفرقّ بین متدانیاتها نور را با تاریکی، آشکاری را با ابهام، خشکی را با رطوبت و سردی را با حرارت متضاد قرار داد. بین مخالفان آنها نزدیکی قرار داده و بین نزدیکان آنها جدایی افکند.
قواعد تضاد در هستی
برای درک کامل بحث تضاد که امام رضا «علیهالسلام» در این فراز به آن می پردازد، یکبار بصورت اجمالی، اهمّ آنچه را که تا کنون آموختیم مرور می کنیم؛ آموختیم که الله یک ذات بینهایت و یکتا (احد) است. او مرکب نیست (ترکیبِ خارجی در او راه ندارد)، چرا که ترکیب شدن نشانه ی نیاز و محدودیت یک موجود است و محدودیت از صفات مخلوقات است نه خالق. زمان و مکان نداشته، بلکه ازلی و ابدی می باشد. کمیت و کیفیت هم ندارد و تحولی در او اتفاق نمی افتد. امام صادق «علیه السلام» خالق خویش را اینگونه معرفی می نماید:
ربّنا نور ذات، حیّ ذات، عالم ذات، صمد ذات.
رب ما، ذاتش نور است (نه اینکه کسی است که نور دارد، بلکه خودش نور است)، ذاتش حیات است. ذاتش عالم است، ذاتش بی نیاز است. بنابراین می توان اینگونه گفت که: ذات خداوند، عینِ صفات اوست، «میان ذات او و صفات او هیچ فاصله ای نیست.»
خداوند به عنوان یک ذات یکپارچه (أحد) و بی نهایت قابل شناسایی نیست، چون در مرحله ی ذات هیچ جلوه ای ننموده است و همه ی کمالات و اسماء در این مرحله، بصورت بالقوه، جزء ذات او می باشند. (انّی کنتُ کنزاً مخفیّا)
حال، این ذات احد بینهایت، برای شناساندن خویش، شروع به جلوه دادن اسماء خویش، به صورتهای گوناگون می نماید و اینجاست که داستانِ عظیم تضاد آغاز می شود. تفاوت در جلوه های اسماء، سبب می شوند که ما با هر اسم آشنا شده و او را در جلوه های گوناگون بشناسیم، چرا که بدون تضاد هیچ چیز شناخته نمی شود.
خداوند در جلوه نمودنش با اسماء گوناگون، یکپارچگی اش را بر هم زده و از مقام أحدیت بیرون آمده به مقام واحدیت می رسد.
واحد به مجموعه ی اسماء خداوند اطلاق می شود که همه مخصوص یک ذات می باشند. البته در مباحث قبل آموختیم که طبق سوره ی توحید قبل از مرحله ی الله به عنوان ذات أحد بینهایت که همه کمالات را در ذات خو دارد، مقامی برای خداوند تعریف شده که از آن به هو تعبیر می شود. هو به معنای او، مقام غیبت الغیوبی و غیر قابل شناسایی خداوند می باشد.
از الله تا انسان
به نمودار دقت کنید: خداوند در اولین جلوه ی خویش، حقیقتی را به عنوان یک ظهور کامل خلق می کند، که از این حقیقت، با اسامی گوناگونی یاد می کنند: (روح، مثل اعلی، نور محمد، قلم و ...). اما همه این اسماء در واقع، خبر از یک حقیقت مشترک می دهند؛ عالی ترین نمونه ی تجلی خدا بعد از این مرحله، خداوند برای خلقت انسان (در قوس نزول) و تمامِ آنچه را که برای بازگشت سالم به ذاتِ خود (نعمت حقیقی) در قوس صعود لازم است، شروع به بینهایت تجلی در انواع چهره ها و صورت ها نموده و نعماتی غیر قابل شمارش را در این جلوه گریها، خلق می نماید.
خداوند از روح (یا همان مثل اعلی، یا ظهور کامل) که عالی ترین نمونه از تجلیات خودش می باشد، در قالبی که برای انسان خلق کرده بود، دمید... (نفخت فیه من روحی) و تمام عظمت انسان و شرافتش نسبت به بقیه ی مخلوقات در همین مسئله می باشد... لقد خلقنا الانسان فی أحسن تقویم؛ ثمّ رددناهُ اسفل سافلین... (ما انسان را در مقام أحسن آفریدیم، سپس به پائین ترین مرتبه ها (طبیعت) باز گردانیدیم) (سوره تین، آیه 4 و 5)
روح یا نفخه ی خدا، دربرگیرنده ی تمام کمالات پروردگار، اما بصورت بالقوه می باشد. و دنیا (اسفل سافلین) یا طبیعت، دقیقاً مانند رحم مادر، محلی است برای به فعلیت رساندن تمام این کمالات.
هر دقیقه از دنیا می تواند در شکوفایی کمالات بالقوه ی باطن او و سرعت رشدِ صحیحش در قوس صعود، تأثیر شگفت انگیزی داشته باشد. در حالیکه عوالم دیگر مانند ملکوت و جبروت، چنین قدرت بالایی در سازندگی انسان، آن هم در زمان بسیار کوتاه ندارند.
تجلی خداوند در مقام لفظ
آموختیم که تنها الله، به عنوان خالق ما، می تواند مربی یا رب برگزیده ی ما در قوس صعود برای جذب اسماء و بازگشت سالم به آغوش پروردگارمان باشد. پس تنها منبع مطمئن برای دریافت قوانین و فرمول های لازم این مسیر، خودِ خداوند می باشد. پس باید میان ما و او یک رابطه ی علمی برقرار شود. از همین رو خداوند با اسم معلم خویش جلوه نموده و شروع به تعلیمِ ما می نماید:
الرّحمن، علّم القرآن... (سوره الرحمن، آیه 1و 2)
پس قرآن، تجلی خداوند در مقام لفظ برای تعلیم انسان هاست. پس فهم قرآن، یعنی درک الله در مقام لفظ. آیا تا کنون با این نگاه، قرآن را در دست گرفته و گشوده ایم؟
خداوند، در این آیه، قبل از تعلیم، از تجلی اسم رحمانِ خویش خبر می دهد: الرّحمن، علّم القرآن... یادمان باشد که رحمان بعد از الله، سلطانِ اسماء خداوند است، آنقدر بزرگ که خداوند در قرآن می فرمایند؛ چه او را با نام رحمان بخوانیم، چه با نام الله، تفاوتی نخواهد داشت.
رحمت لازمه ی وجود معلمی است که قرار است شاگردانش را تا مقامِ خود بالا ببرد. حال این معلم باید سخن بگوید، باید در مقامِ کلام جلوه کند، تا انسانها بتوانند او را درک کرده و قوانینِ راه را از او دریافت نمایند.
به آنچه که بتواند مفهومی را منتقل نموده و حقیقتی را آشکار نماید، واژه ی کلام اطلاق می شود. کلمه جزئی از اجزای کلام است، پس هر چیزی که مفهومی داشته و حقیقتی را نشان دهد، کلمه خداوند است. از همین رو تمام نعماتِ خداوند که آئینه جمال او می باشند در واقع کلمه ی او هستند.
بزرگترین کلمه ی خداوند انسان است. درون انسان پر از صدای خداوند است، پر از الهامات، وحی ها و ... اما حجابهایی که ما در اطراف روح خود کشیده ایم، ما را در شنیدن این صداها، ناتوان ساخته است.
و ما کان لبشر أن یکلّمه الاّ وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انّه علی حکیم. (سوره شوری، آیه 51)
هیچ بشری را یارای آن نباشد که با خدا سخن گوید، مگر به وحی و الهام خدا، یا از پس پرده ی غیب یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند، که او خدای دانای بلند مرتبه است.
پس طبق این آیه، هم صحبتی خداوند با انسان ناممکن است، مگر از راه وحی، الهام، یا از طریق رسولان یا از وراء حجاب.
از سوی دیگر، خداوند خود را در آخر آیه بزرگ و حکیم معرفی می نماید. او بزرگ است و ما بسیار کوچک، پس باید تنزل نموده و در مقامی سخن بگوید که انسان با همه ی ضعف و درک پایینش، بتواند آنرا درک نماید. از سویی او حکیم است، یعنی هرگز برای این ارتباط راه اشتباه را انتخاب نمی کند.
انواع کلام الله
گاهی کلام، لفظی است، که در واقع خبری از واقعیت ها و حقیقت هاست. کلام خداوند در مقام لفظ، در حقیقت، توصیف الله است از خویش. اما گاهی کلام، بصورت ظهوری است. یعنی به نمایش گذاشتن حقایقی که در مقام لفظ از آنها صحبت شده بود. پس به صراحت می توان گفت که تمام سیر نزولی از الله تا ناسوت (طبق نمودار) با تمامِ بی نهایت تجلیاتش یک کلام ظهوری است. یعنی خداوند در تمام این تجلیات، در حال سخن گفتن با ما از طریق نمایش خویش در آیینه ی ظهوراتش می باشد.
قرآن، خوراکِ نفس انسان
گفتیم که عظیم ترین تجلی خداوند، در مقام کلامِ لفظی، قرآن است. الرّحمن، علّم القرآن... پروردگار مهربان قرآن را به نفسِ انسان تعلیم فرمود.
پس میان نفس ما و قرآن باید سنخیتی وجود داشته باشد، که خداوند مستقیماً کلام خویش را بر نفس انسان، نازل می کند چرا که کلامی مؤثر و روشنی بخش خواهد بود که با زبانِ شنونده اش، هم سنخ باشد.
نفس ما، کلام الله است و قرآن نیز کلامِ الله. اما نفس ما کلام ظهوری پروردگار است و قرآن کلام لفظی. قرآن یک تجلی از تجلیات خداوند است، اما نفس تجلی کامل خداوند (از روح که کاملترین تجلی خداوند است) می باشد. بنابراین، قرآن را می تواند خوراک نفسِ انسان، نام نهاد. اگر نفس، این خوراک آسمانی را دریافت کند. قطعاً در مسیر صعودی به مقام خلیفه اللهی و یا ولی اللهی خواهد رسید و مَثَلِ تام ظهوری او خواهد شد.
نقش تضاد در رشد انسان
تضاد به معنای تقابل و ضدیت است؛ مانند سیاهی در برابر سپیدی، نرمی در برابر زبری، نور در برابر تاریکی و ...
تضاد در طبیعت، مهمترین عامل از عوامل شناخت است، به گونه ای که بدون تضاد، اساساً انسان به شناخت نخواهد رسید، چرا که یک حقیقتِ یکپارچه و یکنواخت را نمی توان شناخت.
در ذات مطلق الله، تضاد راه ندارد. در مرحله ی ذات، تمام اسماء عین ذاتِ او هستند، عزت او، غضب او، کرامت او، رحمت او و ... هیچ تفاوتی با هم ندارند. تا هر کدام از اسماء بصورت گوناگون ظهور (تجلی) ننمایند. به یقین قابل شناسایی نبوده و تخلق به آنها برای انسان ناممکن است. بنابراین جلوه ی خداوند در چهره های گوناگون و متضاد، برای آن بوده که ما بتوانیم با رؤیت و نگاه صحیح، تأمل کرده و به افکار صحیح و نتایج حقیقی در مورد پروردگار دست یابیم. شهود خداوند، ما را به عشق رسانده و درک حقیقت لا اله الا الله را برایمان میسر می سازد. و از این لحظه ی باشکوه به بعد، شبیه سازیِ ما آغاز خواهد شد.
تمرین ها برای تخلق به اخلاق او شروع شده و ما در مسیر انسانیت (سیر صعودی) لحظه به لحظه با شتاب پیش خواهیم رفت.
عادی، نگاه نکنیم!
یکنواختی و عادت به جهان پیرامون، بزرگترین مصیبتِ هر انسانی است. یکنواختی نگاه و عادات، دقیقاً مخالف تضاد است. تا تضاد نباشد، باطن هیچ چیزی آشکار نخواهد شد.
عادی، از کنار هیچ مسئله ای رد نشویم!!! هیچ صحنه ای از زندگی نیست مگر آنکه درسی برای بالا بردن سطح معرفتی ما داشته باشد. به همه چیز فکر کنیم. تمام هیجانات، اضطراب ها، بیماری ها، درگیری ها، تشنج ها و ... همه و همه موجهایی هستند که می آیند و می روند و این ما هستیم که باید در لابه لای تلاطم این امواج، سیر صعودیمان به سوی جذب اسماءالله را با سرعت و بدون توقف طی کنیم. درس های یکه هر کدام از این موج ها برایمان دارند، پله های نردبانِ ما در این مسیرند. مبادا چشم بسته از کنار پله ها رد شویم! که در اینصورت، سقوط، سهمِ ما از آسمان خواهد بود.
قطعاً خداوند با ربوبیت خویش، تمام عمر ما را مدیریت خواهد نمود، اگر؛ تسلیمِ محض او باشیم؛ (ایاک نعبد و ایاک نستعین) در اینصورت تمام تضادهایی که در روزگار عمر ما، برایمان ایجاد می شود (لحظه های شادی، غم، آرامش، مشکلات و ...) به نفع ما بوده و به رشدِ ما خواهند انجامید. بیایید مدیریتِ عمرمان را تنها به این ربّ عظیم سپرده و واقعاً به او اعتماد کنیم.
به این آیه دقت کنید؛ ذَرهم یأکلوا و یتمتّعوا... ولشان کن تا بخورند و لذت ببرند. (سوره حجر، آیه 3)
نکند، روزی ما نیز مشمول این آیه شویم! نکند دیگر ربوبیت خداوند شاملِ ما نشود! نکند خداوند در این مسیر رهایمان کند! لذت بردن دائم و بهره برداری همیشگی، بدون هیچ تضادی، بدون هیچ موجی، قطعاً مانعی عظیم برای رشد در سیر صعودی انسان است.
فراموش نکنیم که تضادها برای افزایش معرفت صحیح ما و سرعت دادن به حرکت ما، پیش روی ما قرار می گیرند، البته اگر هوشیار باشیم، تضادها را ببینیم و از آنها درس بگیریم.
تضاد در نفس انسان
برای درک بهتر مفهوم تضاد، دوباره سری به نفس انسان می زنیم. چرا که نفس، کاملترین نوعِ تجلی خداوند در میان کائنات است؛ خلق الله تعالی، آدم علی صورته.
گفتیم که نفس انسان، مجرد است و بسیاری از صفات متضاد را در خود جمع نموده است که قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. به عنوان مثال، یک انسان هم غضب دارد، هم رحمت. هم بخل دارد، هم کرامت. هم خشونت دارد و هم نرمش و ... تمام این صفات متضاد، جزء همین نفس واحدند. بگونه ای که نمی توان گفت فلان قسمت از نفس مربوط به خشم است و فلان قسمت مربوط به رحمت و ... . غضب در نفس انسان عینِ رحمت است و عینِ تمام صفات دیگر و تا زمانی که از انسان بروز نکرده و تجلی ننموده اند، قابل شناخت نیستند. درست مثل تمام صفات متضادی که عین ذاتِ خداوند بوده و در غیر از مقام تجلی، قابل شناسایی و تفکیک نمی باشند.
تضادها، بهانه ای برای دیدن او
خداوند دائماً و متداوم در حال جلوه گری و ظهور است؛ کُلّ یوم هو شأن (سوره الرحمن، آیه 29)
و هر روز، در جلوه ای ظهور می کند. بنابراین در تمان ظهورات و تجلیاتش حضور دارد؛ أینما تولّوا فثمّ وجه الله.
اما فراموش نکنیم که هیچ کدام از تجلیات خداوند با هم یکسان و مشابه نیستند، چرا که اساساً در تجلیات خداوند تکرار راه ندارد، حتی دو برگ از یک درخت هم کاملاً با هم برابر نیستند.
پس! سخت مراقب باشیم تا عادت به تجلیات خداوند، راه تفکر و تعقل را به روی ما نبندد. آموختیم که همه ی شکل ها و یا قالب هایی که خداوند در آنها تجلی نموده فقط و فقط برای دیدن حضورش در آن قالبهاست و آنها به خودی خود، فاقد ارزش می باشند. پس کمال ما، آنجاست که برای دیدن خدا در تجلیاتش، چشمان بینائی پیدا کنیم. درست مانند عکسی که ما را به یادِ صاحب آن عکس می اندازد، به پدیده ها نگاه نکنیم.
در دعای عرفه می خوانیم؛
خدایا، من در تغییر و تحولاتی که در اشیاء و موجودات اتفاق می افتد دریافتیم اینکه درخواستِ تو از من آنست که می خواهی در هر چیزی خودت را به من بنمایی، تا اینکه من در هیچ چیز جاهل به تو نبوده و در همه حال به یاد تو باشم.
دیدن خداوند در هر شیء، به خاطرات اطمینان می دهد که او همیشه با توست، همه جا و همه حال، و تو هیچ گاه تنها نخواهی بود، آیا با تکیه به چنین قدرتی، باز هم ترسی برایت باقی می ماند؟... لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
و رب تو، همواره در تو، با تو، و به همراه توست. و تو آرام و مطمئن گام برمی داری، چونان کودکی که دست در دستان مادرش دارد. اما بدون او...
و من باید عمرم به ثمر رسد، باید سالم متولد شوم، باید چشمانم بینا شوند، باید او را ببینم و باید با او به آرامش برسم، من باید میوه دهم، میوه ی انسانیت، من باید مَثَلِ او شوم، باید...
از قدرت عقل تا ترک گناه
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: العقول ائمه الافکار، و الافکار ائمه القلوب و القلوب ائمه الحواس و الحواس ائمه الاعضاء. عقل با قدرت تمییز حق از باطل در یک انسان اطلاق می شود. عقل و فکر دو مقوله ی متفاوتند. افکار می توانند مثبت یا منفی باشند و این به قدرت تعقل فرد بستگی دارد. انسانی که عاقل نیست یعنی توانایی تشخیص حق از باطل را ندارد، قطعاً افکار صحیح و مثبتی نیز نخواهد داشت.
عقل، قدرتی است که رقم زننده ی نوع افکار انسان است. هر چه عقل قدرتمندتر باشد، به یقین محصولاتِ نورانی تر و صحیح تری را که همان افکار صحیح و سازنده اند را تولید خواهد کرد.
دو راه برای قدرت بخشیدن به عقل، برای انسان وجود دارد؛
1- ترک معصیت؛ هر بار آلوده شدن به گناه، بخش عظیمی از قدرت عقل را تضعیف کرده و آنرا نابود خواهد ساخت. پس ترک گناه، اولین قدم برای قدرت بخشیدن به قوه تعقل در هر انسانی است.
2- کسب علم؛ تحصیل علوم الهی و بالا رفتن سطحِ معرفت صحیح در انسان، سبب قدرتمند شدن قوه ی تعقل در انسان خواهد شد.
قلب انسان، مهمترین بخشی از اوست که مستقیماً تحت تأثیر افکار او قرار می گیرد، پس افکارِ ما که منشأ گرفته از قدرت تعقل ما بودند، مستقیماً قلب ما را نشانه گرفته و آن را مورد تأثیر مستقیم خود قرار می دهند.
دل هر انسان، سرمایه ی اصلی اوست که ناچار است تمام آخرتش را تنها براساس ساختار آن سپری کند.
پس بسیار روشن است که عقلانیت هر فرد، تعیین کننده ی نوع افکار او و در مرحله ی بعد، تعیین کننده ی میزان سلامت قلبش می باشد.
در قلبِ سالم، قطعاً میل به گناه وجود ندارد. بنابراین اگر قلب ما تمایل به گناهی دارد، باید ریشه ی آن را در عقلانیت مان جستجو کنیم؛ به یقین سطح معرفت ما و قدرتِ تشخیصِ ما، درآن زمینه دچار ضعف می باشد. پس برای عوض کردن مبادی امیالمان، باید روی قلب مان کار کنیم. و اصلاح قلب نیز، جز با افزایش قدرت عقل امکان پذیر نیست.
بنابراین تمامِ مراحل قوای وجودیِ ما، زمانی اصلاح می شوند که عقلِ ما اصلاح شود، یاد مداوم خدا و همراهی همیشگی با او، مبادیِ امیالِ ما را عوض نموده و ما را در ترک گناه و کسب علم برای قدرتمند نمودن تعقل مان یاری خواهد کرد.
اعضا ------------ حس -------------- دل ------------- فکر --------------- عقل
منظور از یاد خدا، عبادتِ مطلق نیست. نگاه صحیح به جهان، و رؤیت او در تمام محیط پیرامونمان، همان یاد مدامِ خداست. اینکه بتوانیم او را در جلوه های گوناگون ببینیم.
أنت الذی سجد لک سوادُ اللیل و نورُ النهار و ضَوء القمرِ و شُعاعُ الشمسِ دَویُّ الماء و حفیف الشجر؛ تو کسی هستی که سیاهی شب، و نور روز و تابش ماه و شرشر آب و صدای برگ ها برایت سجده می کنند.
انسان با اینگونه نگاه به طبیعت، قطعاً با عبور از هر پدیده ای خداوند را در لابه لای آن به روشنی می بیند و به کُرنش عظیم جهان در برابر پروردگارش پی می برد و تلاش می کند تا در این جریانِ تعظیم، از مخلوقات دیگر عقب نماند.
فراموش نکنیم که خداوند در هر آیینه ای به اندازه ی ظرفیت همان آینه ظهور می کند. آیینه ی وجود ما، هر چقدر شفاف تر و بزرگتر باشد، تجلیگاه روشن تری برای خدا خواهد بود. هر چقدر این آیینه بزرگتر باشد، اسماء بیشتری در آن تجلی خواهند کرد.
راستی! کمی برای صیقل دادن این آینه بیشتر تلاش کنیم...
ضادّ النّور بالظّلمه و الجلایه بالبُهم و الجُسوء بالبلل و الصّرد بالحرور، مؤلفٌ بین متعادیاتها، مفرّق بین متدانیاتها.
نور را با تاریکی، آشکاری با ابهام، خشکی را با رطوبت، و سردی را با حرارت متضاد قرار داد، بین مخالفان آنها نزدیکی، و بین نزدیکان آنها جدایی افکند.
ضاد النور بالظّلمه؛
نور:
خداوند در طبیعت، مراتب مختلف نور را متجلی ساخته و میان نور و ظلمت تضاد قرار داد، تا انسان بتواند نور را بشناسد. چرا که نورِ مطلق، قبل از ظهور، در مراتب مختلف قابل شناخت نیست.
النور، الظاهر بنفسه و المظهر لغیره. نور چیزی است که ذاتاً نورانی و ظاهر است و چیزهای دیگر را ظاهر می کند.
با اندکی تأمل در تعریفِ نور، به آسانی می توان دریافت که نور حقیقی، تنها الله است که ظاهر بوده و در انواع تجلیاتش، مخلوقاتش را ظهور می دهد.
در حرکت به سمت الله (نور مطلق) هرچه به او نزدیک تر می شویم (به مراتبِ قربِ بالاتری درست می یابیم) بر نورانیت باطن ما افزوده شده و اسماء بیشتری در ما متجلی می شوند. گاهی این نورانیت، آنقدر افزون می شود که بر ظاهر انسان تأثیر گذاشته و چهره اش را نیز نورانی می کند. معمولاً در اندک ارتباط با چنین انسان هایی، نورانیت درونشان را درک می کنیم. نورانیت باطن حتی مانع متلاشی شدن پیکر انسانهایی چون شیخ صدوق بعد از مرگ می شوند.
چگونه می توان به نور رسید؟
قیمت هر انسان به میزان نوری است که از ذات خداوند دریافت نموده است. برای رسیدن به این نور، یک میدان تمرینیِ قدرتمند لازم داریم تا در آن به تکرار و تمرین بپردازیم. شیطان این میدان را برای ما مهیا نموده است.
بدون شیطان که مظهر اسم «ضالّ» خداوند است، هرگز هیچ انسانی به لقاء پروردگارش نخواهد رسید.
حملات راست، چپ، عقب و جلو از سوی شیطان، وسوسه انگیزترین محیط ها برای فرورفتن انسان در ظلمتند. اما غلبه ی بر این وسوسه ها، در حقیقت حرکت در جهت مخالف ظلمت، یعنی حرکت در مسیر نور را برای انسان میسر ساخته و او را به سمت نور مطلق (الله) پیش خواهد برد.
اما نکته ی نوید بخشی در قرآن، ما را به ادامه ی تلاش، تشویق می کند؛ انّ کید الشیطان کان ضعیفاً. (سوره نساء، آیه 76)
قرآن، مکر شیطان را بسیار ضعیف و قابل ادراک معرفی می نماید. از سویی او بر انسان تسلطی نداشته و نمی تواند وی را به کاری وادار نماید، و تنها او را به گناهی دعوت می کند. این خودِ انسان است که با قلبش تصمیم می گیرد به سمت ضلالت برود یا به سوی هدایت.
اما در بحث قبل مفصلاً توضیح دادیم که پذیرفتنِ دعوت شیطان، نقص در سلامت دل را می رساند. پس اولین قدم، عوض کردن مبادیِ امیالِ دل است تا اساساً از ابتدا به سمت دعوت های او رغبت نداشته باشد.
توجه داشته باشیم که باید در مقابل حملات شیطان هوشیارانه مقابله کنیم، حمله ها را بشناسیم و بدانیم که این افکارِ منفی تولید شده، تنها از سوی شیطان می باشند و هرگز آنها را به خود نسبت ندهیم. بلکه به سرعت در مقابل این افکار موضع گرفته و برای دفعِ آنها، مبارزه را آغاز کنیم.
فراموش نکنیم که شیطان برای کم کردن نورانیت از باطن انسان ها، پیوسته تلاش می کند تا ذره ذره از نورانیت او کاسته و آرام آرام او را تا انتهای ظلمت و تاریکی فرو برد.
... والجلایه بالبُهم
تضاد میان آشکار و پنهان
ناشناخته بودن و یا مبهم بودن بسیاری از چیزها با آشکار بودن بسیاری دیگر در تضاد است. این مسئله (تضاد میان آشکار و پنهان) هم در مراتب مادی و هم در مراتب غیر مادی وجود دارد.
خداوند به لطف بی نهایت خود، بسیاری از چیزها را برای انسان مبهم و پنهان آفرید. به عنوان مثال اگر قرار بود ما مولکول های هوا را با چشم ببینیم، دیگر قادر به دیدن جای دیگری نبودیم، چرا که مولکولهای هوا همه جا را پر کرده اند.
یا اگر امواج صوتی قابل رؤیت بودند، چه صحنه ی نامنظمی در جهان بوجود می آمد. یا اگر قرار بود، ما همه ی صدها را می شنیدیم، مثلاً صدای گردش زمین با آن سرعت عظیم در کهکشان برای ما قابل ادراک بود، آیا باز هم می توانستیم در زمین زندگی کنیم؟
... و الجسودء با لبلل
تضاد میان خشکی و رطوبت
خداوند برای شناساندن آثار رطوبت و یا خشکی میان آن دو تضاد قرار داد تا بتوانیم آنها را شناسایی نموده و از آنها استفاده کنیم. به بیماری هایی از قبیل خشکی پوست و یا خشکی اشک چشم دقت کنید. نبودن رطوبت در این دو موضع چه آسیب هایی به آنها می زند. یا اگر در تولید بزاق انسان اختلالی حاصل شود، آیا براحتی می تواند زندگی کند؟
بدانیم که بدون تری و خشکی و تضاد میان آنها، زندگی در عالم امکان ندارد.
... والصّور بالحرور
تضاد میان سرما و گرما
خداوند، فاصله ی میان زمین و خورشید را بگونه ای تنظیم نموده که در آن امکان حیات وجود داشته باشد. و اگر زمین فقط اندکی به خورشید نزدیکتر و یا کمی از آن دورتر بود، قطعاً موجود زنده ای بر روی زمین باقی نمی ماند. لازمه ی زندگی بشر در کره ی زمین، سرما و گرما و تضاد میان آنهاست.
... مؤلف بین متعادیاتها، مفرق بین متدانیاتها
و اما خداوند میلیاردها میلیارد موجود را در کنار هم قرار داده است. و همه ی آنها با اینکه در کنار هم هستند، از هم جدا بوده و قابل تفکیک می باشند. خداوند با اسم فاصل خویش، میان تمام اجزای خلقت (از کوچکترین ذره تا بزرگترین جزء) جدایی قرار داده است و هم از سویی با اسم واصل خویش میان تمام اجزائی که حتی با هم در تضادند، الفت و جذب ایجاد کرده و آنها را در کنار هم قرار داده است.
تمام عالم مانند دو قطب ناهمنام و همنام عمل می کنند. قطب های ناهمنام همدیگر را جذب کرده و همنام را دفع می نمایند. به عنوان مثال جنس زن و مرد، یکدیگر را جذب نموده و میان آنها الفت و مودت ایجاد می شود.
و همین جدایی ها و جذب ها، سبب ظهور بی نهایت تجلی خداوند در عالم امکان شده اند.
کلیدواژه ها:
آثار استاد