چای اول (دانستیهای پیش از خواستگاری)
ارسال شده توسط خانم سیفی در 22 تير, 1395 - 19:57عصر جمعه بود و همه چیز آماده ی صدای زنگ در همه را به سوی خود جلب کرد. حتماً خواستگارها بودند. مادرم درحالی که داشت چادرش را سرش می کرد صدایم زد: مریم دخترم آماده شدی؟ تا نگفتم پیش خواستگارها نیای ها. چای ها را زیاد پر رنگ نریز، هل نکن زیاد سفارش نکنم میوه ها و بشقاب ها را گذاشتم روی میز آماده ای؟ گفتم: بله مامان. من اولین دختر خانواده بودم با خودم می گفتم: این آقا امیرحسین که اطرافیان اینقدر از او تعریف می کنند چه شکلیه؟ چه جوریه مرد زندگی هست یا نه؟ چه سؤالاتی باید بپرسم می توان حوشبختی را در کنارش تجربه کنم؟