www.montazer.ir
پنج‌شنبه 10 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11260
زمان انتشار: 29 سپتامبر 2019
| |
کسی که درکی از مراحل خلقت ندارد، هدف زندگی را هم نمی فهمد

مهندسی فرهنگی، جلسه 7

کسی که درکی از مراحل خلقت ندارد، هدف زندگی را هم نمی فهمد

کسی که شناختی از مراحل خلقت انسان ندارد برای زندگی خودش هم درک درستی ندارد و هدفی برای آن قائل نیست. در حالی که درک «مثل اعلی بودن انسان» بخشی از «خود شناسی» است.

آن که مراحل خلقت را نمی‌شناسد می‌گوید: خدا انسان را برای چه خلق کرده؟ چون خود را یک حیوان می‌بیند، درکی از دین، نظام خلقت، امامت، رسالت، قرآن، جهاد، حجاب، نماز و روزه ندارد، می‌گوید امام زمان چه خاصیتی برای من دارد؟ برای چه نماز بخوانم؟ و ... به چنین شخصی نباید توهین کرد و او را فاسق خواند، زیرا او شناختی از «خود» ندارد. اما وقتی «خود جاودانه» اش را پیدا کرد، می‌فهمد که اهمیت دین، قرآن، امام مثل آب و غذاست و چه بسا بیشتر از آب و غذا. بخشی از مراتب خلقت این است که حق تعالی در اولین جلوه‌­اش عالیترین نمونه از خود، یعنی «مَثَل اعلی» را خلق کرد. هیچ فرقی بین الله و «مَثَل اعلی» نیست. تفاوت تنها در ذات است، الله ذات دارد، وجود و هستی است، قائم به خودش است، اما «مَثَل اعلی» ذات ندارد، قائم به الله است و «بی نهایت ظهوری» نامیده می‌شود. تنها «الله» ذات بی نهایت است. منظور از بی‌نهایت ظهوری، انسان می‌باشد که کاملترین جلوه‌ی خداوند به شمار می آید. خداوند تبارک و تعالی از نور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم‌السلام همه عالم را آفرید. نور پیامبر شبیه ترین مخلوق به خداوند است. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:«اَوَّلُ ما خَلَقَ الله نوری= اولین چیزی که خدا خلق کرد نور من بود» این نور کاملترین و نزدیکترین و شبیه‌­ترین مخلوق به خداست. مخلوقات بعدی مثل فرشته‌­ها که در عالم جبروت هستند، عالم ملکوت، عالم ماده و ناسوت که دنیاست، همه از آن نور خلق شدند. اهل بیت علیهم‌السلام یک نور واحد دور عرش خدا در حال چرخش بودند. در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم که «کلُّکم نورٌ واحد= همه یک نور واحد بودید». خدا بر ما منت گذاشت و آنها را برای ما فرستاد و ما را از نور آنها خلق کرد. ما را عاشق خودش و از جنس خودش آفرید و خودش را معشوق و غایت ما قرار داد. ما نبودیم و تقاضا مان نبود           لطف حق ناگفته ی ما می شنود سپس ملائکه را خلق کرد. سیدالشهدا علیه‌السلام فرمود: «ما هزاران سال قبل از خلقتِ ملائکه الله را تسبیح می‌کردیم و بعد خدا ملائکه را خلق کرد. ملائک چون از نور ما خلق شده بودند، فکر کردند ما خدا هستیم. می‌خواستند ما را عبادت کنند، ولی ما تسبیح الله را گفتیم و آنها به وجود الله پی بردند». ملائکه با اهل‌بیت علیهم‌السلام الله را شناختند و از آنها تسبیح، تهلیل و تکبیر آموختند. چند هزار سال به فرموده‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام، چند هزار سال رُتبه ای است و عدد ندارد؛ برای درک ما از لفظ هزاران استفاده شده است. الله اول نور اکمل را خلق کرد و بعد نورهای مرحله پایین را و...تا به زمین رسید. زمین هم نور خداست. چون انسان با زمین، موجودات و آیاتی که در آن است، خدا را می‌بیند. خدا یک وجود است، یک ذات، که به شکل های مختلف تجلی می‌کند. وقتی به ماده می‌رسیم، نمی‌گوییم این ماده الله است، چون ماده جزء مراتب زمین و طبیعت است. نکته ی مهم این است که بدانیم که «مرتبه، غیر از «ذومرتبه» است؛ و جلوه غیر از متجلی است؛ ظهور غیر از ظاهر است». مثلاً وقتی شخصی سخنرانی می‌کند، ما یک مشت الفاظ و کلمات را در قالب صوت از او دریافت می‌کنیم. حال اگر کسی بپرسد که این سخنران کیست، آیا می‌توانیم بگوییم او صوت است؟ خیر. او صوت نیست، بلکه جلوه‌ی صوتی دارد. یعنی توانسته صوت را تولید کند، به علاوه این که «سخنران در سخنان و حرفهایش حضور دارد و مسئولیت حرفهایی را که گفته باید بپذیرد». حالت هر انسان مثل حالت الله است، خداوند ما را طوری خلق کرده که مانند خودش می‌توانیم جلوه کنیم؛ هنگامی که صحبت می‌کنیم، صوت و الفاظ را خلق می‌کنیم و در جلوه‌ی صوتی و لفظی خود حضور داریم. خودِ شخص صوت و لفظ نیست، بلکه یک شخصیت فوق عقلانی است که جلوه های علمی، خیالی، وهمی و حسی دارد. خصوصیت ماده که تغییر و تحول پیدا می‌کند، جزء ظهور است؛ جزء مرتبه است؛ جزء «ذومرتبه» یعنی الله نیست. خدا «اضحکَ= می‌خنداند» و «ابکی= می‌گریاند» است. اما خودش «ضاحک= خندان» و «باکی= گریان» نیست، چیزی نمی‌تواند خدا را به گریه یا خنده بیندازد. مراتب نزول، از الله تا ماده «قوس نزول» نامیده می شود. همه عالم، ظهورات خداست و خداوند در همه چیز و همه جا یعنی در ظهورات خود حضور دارد. « وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَیْ ءٍ= قسم به اسمهایت که ارکان هر چیزی را پر نموده». جایی را نمی توانیم بیابیم که الله با تمام اسماء‌ و صفاتش در آن حضور نداشته باشد. آیا انسان می تواند الله را از درون خود بیرون کند؟ قطعاً نمی تواند. شخصی خدمت امام حسین علیه‌السلام آمد و گفت: من نمی توانم گناه نکنم. حضرت فرمود: پس جایی برو گناه کن که خدا نباشد؛ خدا تو را نبیند؛ بعد از حکومت خدا بیرون برو به طوری که کیفر گناهت را نبینی. کافرترین شخص هم نمی تواند خدا را از خود دور کند. با «خودشناسی»، قابلیت های بی نهایت خود را می‌شناسیم و با «ایمان»، ابدیت را انتخاب می‌کنیم در فعالیت‌های فرهنگی، معیار مهمی به نام «شناخت نفس» یا «خودشناسی» وجود دارد که با درک آن و ارتباط با الله و ایمان به خدا، متوجه ظرفیت و قابلیت های بی نهایت مان می شویم و انتخاب های درستی می کنیم. انسان با آگاهی از قابلیت بی‌نهایت خود، عشق و عاطفه پیدا می‌کند. این عشق، ملاک بقیه عشق ها در 4 بخش وجود انسان یعنی، بخش‌های حسی، وهمی، خیالی و عقلی می‌گردد. اما این عشق، در همه‌ی بخش ها نیاز به میزان و معیار دارد.  «خودشناسی» معیار و میزانی به نام «ایمان» به انسان می دهد تا بتواند به ارزش کتاب، استاد، مکتب، درس، سیاست، کلام و فلسفه‌­ای که به انسان عرضه می‌شود، پی ببرد. کسی که معرفت نفس داشته باشد، چون خود را به بلندای ابدیت نگاه می‌کند، می‌داند که موضوع عرضه شده به او چقدر قیمت و ارزش دارد؛ به همین دلیل، زیر حجم زیاد اطلاعات گم نمی شود. انسان با این میزان می تواند انتخاب ها، ارتباطات و رفتارهای موفقی داشته باشد و در انتخاب موضوعات عبادی، ذکر، ساعت عبادت، انتخاب همسر، رشته تحصیلی، شغل، انتخاب دوست، شکست نمی خورد و سراغ معشوق هایی می رود که به عشق حقیقی اش (عشق به الله) لطمه ای وارد نشود. با همین معیار است که حضرت ابراهیم ع وقتی بین سر بریدن اسماعیل ع و انتخاب الله مخیر می شود، می داند که باید اسماعیل را قربانی کند، چون ملاک «ایمان» را دارد. «معرفت» و «عاطفه» که هر دو موتور حرکت انسان هستند، با میزان و ملاک «ایمان»، رنگ و بوی الهی می‌گیرد؛ یعنی با افزایش ایمان، انسان عاطفی‌تر می‌شود و عشقی که نثار همسرش می‌کند، با وجودی که مربوط به بخش حیوانی و جزء عواطف حیوانی اوست، اما رنگ و بوی الهی می گیرد. حق تعالی از روز ازل ما را با عشق آفریده، جنس ما از نوع جنس عشق به الله است، ما حیوان، مرد یا زن نیستیم. ما انسان یعنی «انس» هستیم و می توانیم با الله انس بگیریم. خداوند انسان را بین دو بی نهایت «شَرُّ الْبَرِیَّةِ؛ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ= بدترین آفریدگان و بهترین آفریدگان» قرار داده است. دراین مورد قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ، إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ = كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزیده‏ اند و [نیز] مشركان در آتش دوزخند [و] در آن همواره مى‏ مانند اینانند كه بدترین آفریدگانند؛ در حقیقت كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كرده‏ اند، آنانند كه بهترین آفریدگانند.» (بینه/6-7).   خداوند سبحان انسان را بین خیر و شر مخیر می‌کند تا ببیند، او کدام مسیر را انتخاب می کند. عشق بی نهایت یا عشق محدود. بنابراین، افراد عاقل گرایش های بی نهایت طلبانه خود را با خدای بی نهایت گره می زنند. به ندرت کسی توانسته است احساسات و نیازهای بی نهایت‌­طلبانه اش را با غیرالله ارضا کند؛ به همین دلیل، افرادی که در طول عمرشان، نیازهای بی نهایت طلبانه ی خود را با غیر خدا ارضا می کنند، ناقص، ناپخته، کال و ناکام از دنیا می روند. انسان برای این که بتواند عشقش را در جهت الله هدایت کند، نیاز به استاد، مربی و امام دارد و اینجاست که اصلی به نام اصل «اصالت تخصص» معنا پیدا می کند. اصل «اصالت تخصص» یک اصل عقلیِ فوق­‌العاده مهم است اصل اصالت تخصص می‌گوید که در برخورد با یک سیستم و مجموعه‌ی نظام­‌مند 4 مرحله وجود دارد: «تعریف سیستم»، «راه اندازی سیستم»، «بهره برداری از سیستم» و «اصلاح و تعمیر سیستم». در هر 4 مرحله، ما به راهنمایی «سازنده سیستم» و در مرحله ی بعدی به راهنمایی «نمایندگیِ مجاز» نیاز داریم که از طرف سازنده تأیید شده باشد. همه ی ما برای خرید تلفن همراه، اتومبیل، تلویزیون، و ... به اصل اصالت تخصص توجه می کنیم. در مراجعه به پزشک متخصص محتاط هستیم، یعنی برای عمل چشم، هیچ وقت به متخصص قلب مراجعه نمی کنیم. اصل اصالت تخصص در مهندسی فرهنگی، نقش مهمی را ایفا می‌کند. فعالان فرهنگی با مخاطبینی روبرو هستند که اطلاعات، ارزشها، هنجارها، بایدها و نبایدهای خود را از منابع مختلفی مثل ماهواره، اینترنت، شبکه های اجتماعی، افراد فامیل مثل عمو و خاله و ... دریافت می کنند؛ از اسلام و قرآن هم چیزهایی به گوش شان رسیده است؛ اما این افراد زیر بمباران اطلاعات، گیج، سردرگم و بلاتکلیف هستند، مثل توپ فوتبال هستند که همه به او لگد می‌زنند و آن را به این سو و آن سو می اندازند. اصل اصالت تخصص، تکلیف ما را در برخورد با مشکل این افراد روشن می‌کند، این اصل چون یک اصل دقیق عقلی و فطری است، هیچ کس نمی‌تواند آن را رد کند یا منکر آن شود. انسان فطرتاً در برخورد با هر سیستم سراغ متخصص می رود. تعریف این اصل را در برخورد با انسان (مخاطبین) از فرمایش علی علیه‌السلام که فرمودند: «رَحِمَ اللّه ُ امرَأً عَلِمَ مِن أینَ و فی أینَ و إلى أینَ = خداوند بیامرزد مردى را كه بداند که از كجاست و در كجا و به سوى كجاست». می‌توان دریافت. طبق این فرمایش انسان باید بداند از کجا آمده، در کجا هست، و به کجا خواهد رفت. پس براساس 4 مرحله اصل اصالت تخصص، من اول باید خودم را به عنوان یک «سیستم» تعریف کنم، (تعریف یعنی تعیینِ حدود کارآیی وجودی یک شیء). در مرحله بعد باید بر پایه‌ی تعریفی که از خود دارم، خود را «راه اندازی» نمایم، یعنی یک برنامه‌ی جامع و کامل برای زندگی دنیایی‌ام طراحی کنم که اساس زندگی آخرتی‌ام را بسازد؛ این برنامه شامل انتخاب همسر و ازدواج، تربیت فرزند قبل از انعقاد نطفه، حین انعقاد نطفه و 9 ماه بارداری، تولد و در نهایت تشکیل و تربیت نسل مهدوی است.به همین دلیل، در بخش مهندسی فرهنگی بیشترین زمان را روی بحث خانواده، ازدواج موفق و تربیت نسل موفق مهدوی می گذاریم. مرحله بعدی «بهره برداری» یا «بهره وری» از بهترین شیوه‌ی زندگی می‌باشد. بهترین سبک زندگی آن است که بتواند شادی و آرامش انسان را در دنیا و آخرت تأمین کند. در مرحله چهارم که «تعمیر و اصلاح» بعد از خرابی است، اگر مشکلی در مسیر حرکت مان به سمت الله ایجاد شد، یا یک جا آسیبی دیدیم، خطا، گناه، انحراف یا غفلتی پیش آمد، یا با سختی و مشکلات زندگی مورد آزمایش خداوند قرار گرفتیم، با تکیه و توکل به خدا و صبر داشتن در مشکلات، برای بازسازی و اصلاح مان اقدام نماییم. اصل اصالت تخصص به قدری مهم است که اگر شما 6000 آیه قرآن را مثل دانه­‌های تسبیح در نظر بگیرید، آن نخ تسبیحی که تمام این 6000 آیه را به هم مربوط کرده، همین اصل اصالت تخصص است. یعنی خدا در آیات قرآن و معصومین علیهم‌السلام در کلام شان دائماً این اصل مهم را برای ما توضیح می‌دهند که شما نباید با خودت، خانواده‌ات، جامعه و زیرمجموعه‌ی ولایی‌ات برخورد غیر تخصصی داشته باشید. اولین متخصص خداوند است که سازنده و منشأ علم می‌باشد. قرآن می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ= بگو علم [آن] فقط پیش خداست» (ملک/26). اگر کسی می‌گوید، من به قرآن نیازی ندارم، اصل اصالت تخصص را زیر پا می‌گذارد. خداوند روز قیامت این افراد را محاکمه می‌کند، محاکمه‌ای که خیلی دقیق است. در روایت داریم، روز قیامت خداوند انسان‌ها را با عقل شان محاکمه می‌کند. خدا می‌گوید: برای رفع مشکل در هر قسمت از بدنتان مثل چشم و گوش و ... به عقلتان رجوع می‌کردید و با حکم عقل نزد متخصص آن می‌رفتید، اما در مورد «خود» تان این کار را نکردید و ندانستید که به من (الله) احتیاج دارید. بدترین افراد نزد خداوند کسانی هستند که تعقل نمی‌کنند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ = قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‏ اند كه نمى‏ اندیشند» (انفال/22). گاهی شیطان به ما القا می‌کند که تنها عقل برای حکم کردن کافی است که این هم دروغ محض است. زیرا خودِ عقل به ما حکم می‌کند که بدون داشتن اطلاعات و تخصص اقدام به کاری نکنیم و باید به متخصص در آن بخش مراجعه کنیم. بنابراین ما طبق اصل اصالت تخصص، نیاز به الله داریم و الله هم اطلاعات تخصصی را فقط و فقط از طریق انسان کامل (متخصص معصوم) به ما می رساند. خودشناسی راه درک معاد و هدف زندگی است «قوس نزول» یعنی ما اول پیش خدا بودیم، سپس عوالمی را طی کردیم و پایین آمدیم و در قالب یک بدن مادی قرار گرفتیم. مدتی را در زمین زندگی می‌کنیم و دوباره پیش خدا بر می‌گردیم، از اینجا معاد معنا پیدا می‌کند. ما از شناخت خود و سیر نزولی که از الله به زمین داشتیم «معاد» را درک می‌کنیم. اشتباهی که در تعریف «معاد» مردم مرتکب می شوند این است که وقتی از آنها سؤال کنید، معاد یعنی چی؟ اکثر مردم جواب می‌دهند، «معاد» یعنی «روز قیامت». معاد روز قیامت یا آخرت نیست. معاد «بازگشت» و «برگشت» است. «بازگشت» زمانی معنی دارد که «رفت» صورت گرفته باشد. یعنی کسی می‌تواند، واقعاً معتقد به معاد باشد که اول این «قوس نزول» را بفهمد و قبول کند، از الله تا «ناسوت» را بپذیرد. وقتی این آمدن و نزول را پذیرفت، «معاد» یا «بازگشت» را نیز می پذیرد و در نتیجه ایمان به معاد می آورد. شناخت این مسیر «قوس نزول» از الله تا زمین و «قوس صعود» از زمین تا الله که «معاد یا بازگشت» است، فرمول فوق العاده مهمی است. اگر این فرمول را خوب یاد بگیریم، بعداً در ارتباط با معصوم علیه‌السلام و ارتباط با ناس (مردم) مشکلی نخواهیم داشت. کسی که این فرمول و قاعده مهم را درک می کند، امکان ندارد که حسود، متکبر، عصبانی، زودرنج، حساس و ... شود. ما بعد از سپری کردن یک محدوده دنیایی که عمر ناسوتی ماست، از رحم دنیا به «برزخ»، «ملکوت» یا «عالم قبر» «وفات» می‌یابیم. «وفات» یعنی «انتقال». «تاریخ وفات» ما «تاریخ انتقال» ما به عالم قبر است. بعد از عالم ملکوت به قیامت می‌رسیم که 50 هزار سال است. «كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ= مقدارش پنجاه هزار سال است» (معارج/4). قیامت 50 هزار ساله زمانِ ارزیابی انسان هاست. ارزیابی، سؤال و حسابرسی کاملاً‌ «تکوینی» است، مانند دنیا کتبی یا پرسش و پاسخ شفاهی نیست. وقتی یک جنین به دنیا متولد می‌شود، دنیا از او سؤال‌هایش را می‌پرسد، سؤال یعنی «مطالبه»، دنیا از جنین ابزار و وسایل حیات دنیایی را مطالبه می کند. سؤال برزخ، سؤال قیامت یعنی مطالبه ی کمالاتی که متناسب با حیات جاودانه است. در مطالبات آخرتی بعضی ها قبول می شوند، گروهی رفوزه و عده ای هم تجدید می شوند. شیعیان جزء عده ای هستند که رفوزه نمی شوند. چون شیعه از ابتدا در رحم الهی درست قرار گرفته و در دنیا با معلمِ معصوم سروکار داشته، اتصال به خدا و علم او و مبانی دقیق ریاضی داشته و اصول را حفظ کرده است. بعضی از شیعیان ممکن است در پاسخ گویی به مطالبات آخرتی تجدید شوند که تجدید شدن شان هم خیلی خطرناک است و به فرموده‌ی حضرت زهرا س ممکن است، چند صد هزار سال در جهنم گرفتار شوند. کلِ این مجموعه‌ی که توضیح داده شد، «انسان» نامیده می شود و اگر فعالان فرهنگی این بخش‌ها را برای مخاطب جا نیندازند،‌ اصلاً کار فرهنگی انجام نداده اند. کتاب «مهندسی فرهنگی‌» از سری کتاب های بیان

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 9948
زمان انتشار: 9 ژانویه 2019
| |
بهشت و جهنم ظهورات نفس اند

خانواده آسمانی؛ جلسه 494؛ 97/10/13

بهشت و جهنم ظهورات نفس اند

آنچه که انسان در حیات پس از وفاتش می‌بیند در واقع ظهورات خودش است. اگر بهشت هست، ظهورات نفس خودش است؛ و اگر جهنم هم هست، باز هم ظهورات نفس خودش است. پس عملی که برای آخرت نباشد، سودی ندارد. از مهم‌ترین ثمره‌های تربیتی اعتقاد به معاد، اصلاح امور زندگی، معنابخشی به زندگی و رهابخشی از مشکلات و غصه های دنیایی است. در سایه باور به معاد است که انسان به سلامت و سعادت می رسد.

همان­طور که وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، هر برداشتی که از دنیا می‌کند، اگر تولدش سالم است یا سالم قوی؛ ضعیف است یا بیمار؛ ناقص است یا معلول؛ محصول دوران جنینی خودش در رحم مادر است. دنیا کسی را اذیت نمی‌کند. اگر هم اذیتی به انسان می‌شود، به خاطر عدم تطبیق با آن است. دنیا مظهر زیبایی ها و جلوه‌ای از بهشت خداست و اگر کسی در آن درد و زجر می‌کشد، برای این است که او با این ساختار هماهنگ نیست. یعنی تنظیم نبودن با دنیا، درد و مریضی و تلخی و محرومیت می آورد. بهشت هم همینطور است. بهشت، یک فضا و سیستم و جریان زندگی است. بعضی از انسان­ها از آن لذت می‌برند و بعضی­ها زجر می‌کشند. در حالی که آخرت، کسی را زجر نمی‌دهد. این زجری که انسان به صورت جهنم برایش ظهور می‌کند، به خاطر عدم تطبیق با آخرت و سرای بهشت است. بنابراین، می‌خواهیم راجع به این صحبت کنیم که بهشت و جهنم ظهورات نفس خود ماست. بهشت و جهنم را به این عنوان و با این حجم وسیع از آیات و روایات بیان نکرده اند که فقط بدانیم آن طرف چه خبر است؛ بلکه اینها بیان شده که ما از مظاهر بهشت و از مظاهر جهنم در این دنیا استفاده کنیم. از مظاهر بهشت برای اینکه در خودمان پیاده کنیم و از مظاهر جهنم برای اینکه از آن پرهیز و دوری کنیم. عمل آخرتی با رغبت دنیا سودی ندارد امیرالمؤمنین علیه‌السلام جمله ی مهمی دارند که در قالب یک قاعده بیان کردند که چگونه کارهای انسان نتیجه‌بخش باشد تا ثوابها و عبادت­هایش هدر نرود. حضرت می‌فرماید: «لا یَنفَعُ العَمَلُ للآخِرَةِ مَعَ الرَّغبَةِ فِی الدُّنیا= فایده‌ای ندارد عمل برای آخرت، در حالی که انسان رغبت به دنیا دارد». بعضی ها با اینکه آخرت را قبول دارند و اعتقاد هم دارند و گاهی اعمال خوبی هم انجام می‌دهند، اما چون دلشان شیفته دنیاست و دنیا در رأس معشوقهایشان قرار دارد، ثواب اعمال خیرشان را از دست می‌دهند و آنها را هبط می‌کنند. چطور می‌شود که یک نفر اعمال 20 سال 30 سال 40 سال خودش را نابود کند؟ این هبط عمل است. علتش هم تعلقاتی است که انسان به دنیا دارد و دلش با دنیاست. ممکن است کسی آدم خیلی خوبی هم باشد، تلاش خوبی هم بکند و ثواب زیادی هم جمع کند؛ اما با یک عصبانیت یا کج خلقی و رفتار بد، یا با یک گرایش و تصمیم بد، خیلی چیزها را ‌بسوزاند و از بین ‌ببرد. درست است که این یک روند طبیعی است که انسان هر چقدر جلوتر می‌رود، دنیا بیشتر به او روی می‌آورد و چشمک­ها و پیشنهادهایش بیشتر می‌شود، اما اگر دل انسان رغبت به دنیا داشته باشد، اعمال خوب و ثوابهایش هبط می شود. اما علت خلق این زیبایی ها امتحان است. زیرا فرمود: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً[1]= ما آنچه را که در زمین جلوه‌گر است، زینت و آرایش ملک زمین قرار دادیم تا مردم را امتحان کنیم که کدام یک عملشان نیکوتر خواهد بود». پس چشمک‌ ها و زینت های دنیا، اعم از جمادی، گیاهی، حیوانی و علمی که آدمها را جذب می‌کند؛ این جذابیتها می‌تواند آفتی باشد برای بخش اصلی ما که بخش انسانی و جاودانه ماست. هر گروهی از افراد با رغبت هایی به جهنم می روند. یک عده با مقام و پست و ریاست و شهوتهای دنیایی؛ یک عده با غذا و شکم و هیکل بدن قوی داشتن؛ عده ای با بچه دار شدن؛ یک عده هم با پول و اموال و اشیاء و زمین؛ یک عده هم با دانشگاه و درس و دکتر و مهندس شدن به جهنم می‌روند. وقتی که دل انسان با اینها باشد، شما هر چقدر هم کار آخرتی ب‌کنید، ثواب می‌برید، ولی در خطر هستید. نمی‌گویم برای آدم از ثوابها چیزی نمی‌ماند یا آدم بهشتی نمی‌شود؛ بلکه می گویم خطر وجود دارد.  پس نتیجه رغبت به دنیا در کار آخرت این است که شما مثلاً 20 سال 30 سال 50 سال نماز می‌خوانید؛ ولی رغبت و انس با خدا پیدا نمی کنید و عاشق انس و ذکر و خلوت و سجاده و حرف زدن نمی شوید. نشانه اش این است که اگر نماز چهار رکعتی‌ات، دو رکعت شد خوشحال می‌شوی. سه معشوق اصلی مومن کیست؟ قرآن کریم انسان­ها را به شش گروه تقسیم کرده و می­ فرماید: ۱- بعضیها جماد هستند؛ ۲- بعضیها از جماد پست‌ترند؛ ۳- بعضیها حیوان هستند؛ ۴- بعضیها از حیوان پست‌ترند؛ ۵- بعضیها شیطان هستند. ۶- مومنین.خداوند فقط یک دسته را به عنوان انسان قبول کرده و قسم خورده که فقط اینها انسان هستند و آن هم مومنین هستند. می فرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ/ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ= واقعا انسان دستخوش زیان است/ مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام می­دهند». پس فقط مومنین که اهل ایمان و عمل صالح هستند، دچار خسران نمی‌شوند و نمی‌بازند. سپس در آیه 24 سوره توبه می‌فرماید: قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ= بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده‏ اید و تجارتى كه از كسادش بیمناكید و سراهایى را كه خوش مى دارید نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى دوست‏ داشتنى‏ تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایى نمى ‏كند». یعنی مومنین یک خصوصیتی دارند که سه عشق در رأس همه معشوق­هایشان است. مومنین معشوق­های دنیایی شان اعم از معشوق­های «جمادی، گیاهی و حیوانی» را دوست دارند و عیبی هم ندارد. خدا نمی‌گوید اینها را دوست نداشته باشید؛ بلکه می‌گوید مواظب باشید در دل شما این سه معشوق (خدا، اهل بیت و جهاد در راه خدا) در رتبه‌های بعدی نرود. خطر اینجاست که انسان میل اصلی و رغبت اصلی‌اش، شهوت و انسش از سه معشوق اصلی، به طرف چیزهای بعدی برود. اگر برای کسی این سه معشوق اصلی، در رتبه اول زندگی اش نباشد، به تعبیر قرآن فاسق و غیرطبیعی است و انحراف پیدا کرده است. کسی که دلش برای مردن تنگ نمی‌شود، از مسیر صحیح زندگی منحرف شده است. مردن یعنی من به خانواده آسمانی‌ام برسم، بروم پیش خدا، کسی که از دنیا بدش نمی‌آید، از محدودیت متنفر نیست، با اینجا انس دارد، عاشق آزادی و بینهایت شدن و بهشت نیست، معلوم است که آدم طبیعی نیست و باطن انسانی ندارد. باطن انسانی یک تعریف ویژه دارد و آن تولد سالم است. مثلا نوزادی که در هنگام تولد ببینند، بینی اش روی پیشانی‌اش است؛ یا چشمش روی گونه‌هایش است؛ یا سرش روی شکمش است، معلوم می شود که او طبیعی نیست. چون بچه سالم، یک تعریف و شکل خاص و مشخص دارد. انسان هم اگر دلش برای غیب تنگ نمی‌شود، از خدا لذت نمی‌برد و نمی‌تواند کمک بگیرد، معلوم است طبیعی نیست.  در حدیث قدسی از زبان امام صادقG داریم: «یا داوودُ بِی فافرَحْ و بذِكری فتَلَذَّذْ= اى داوود! به وسیله من خوش باش و از یاد من لذّت ببر». این یعنی خدای ما خدایی است که تو اگر او را بشناسی و با او انس بگیری، همیشه شادت می‌کند. پس وقتی کسی نزدیک به خدا بشود، امکان ندارد شاد نشود. عصبانیت­ها، زودرنجی­ها، غم­ها، حسادت­ها، چشم و هم‌چشمی­ها، رقابت­ها و احساس کمبودها، همه اینها فقط با خدا برطرف می‌شود. اما وقتی که من خدا را ندارم، دلم پر از غم­های دنیایی می شود. اسیر آن غم ها می‌شوم و احساس حقارت و کوچکی پیدا می‌کنم و وابستگی‌های عاطفی خوارکننده و ذلیل‌کننده به سراغم می‌آید. چون اصل و قیمتم را از دست داده ام. وگرنه، با خدا بودن، شما را شاد می کند. ولی وقتی انسان رغبتش در این جیفه‌های دنیایی باشد، نشانه این است که اصل دلش با آخرت پیوند نخورده و نسبت به ابدیت و آخرتش کور ‌شده است. چنین کسی انسش نسبت به خانواده آسمانی و غیب و خدا و نماز و عبادت و بهشت کم می‌شود. می‌خواهم بگویم «لا ینفع» که امیرالمؤمنین می‌گوید، یعنی چی، «لا ینفع» یعنی ممکن است تو آدم مذهبی تلقی بشوی، اما وقتی که خودخواهی جاودانه‌ و ابدی‌ات را از دست بدهی، آسیب‌پذیر می‌شوی و سلامت و سعادت را از دست می‌دهی و اعمالت دیگر به درد نمی‌خورد. پس مهمترین کار، این است که تو قبل از اینکه بخواهی عمل آخرتی انجام بدهی، اول دلت را تنظیم کنی. یعنی اول سه عشق اصلی را پیدا کن و با آنها ارتباط و انس برقرار کن. دل اگر تنظیم نباشد، هر چقدر تلاش کنی، آخر خراب می‌شود، آن اثری که می‌خواهی ندارد. ممکن است ثوابی داشته باشد؛ یا حتی ممکن است آدم بهشت هم برود؛ ولی هنر انسان، بهشت رفتن نیست. هنر انسان این است که به آن جایگاهی که از آنجا آمده و برایش خلق شده، برسد. هنر انسان این است که به خانواده آسمانی‌اش ملحق شود.  پس مهمترین کارمان همین است که اول، دل و رغبت و عشقمان را تنظیم کنیم. قرار است دل مان را به کجا ببریم؟ از چه چیزهایی خوشش بیاید؟ اگر قرار است از پول یا زندگی کردن یا از علم و مطالعه خوشت بیاید، اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است. این علامت سلامت یک آدم است که از این نعمت ها خوشش بیاید. ولی سوال این است که چقدر و چطوری؟ آنقدری که به من اصلی ات لطمه نخورد. اگر نمی‌توانی، حتماً از اینها بِبُر و کم کن و انست را با آخرت زیاد کن و با خودت بیشتر رفت و آمد کن. بیشتر مشغول به خودت باش تا به اینها. چون هر چه به اینها مشغول بشوی، غصه‌هایت بیشتر می‌شود. علامت اینکه کسی رغبتش به الله و خانواده آسمانی است، این است که وقتی پیشنهادهای مختلف دنیایی به او می‌شود و در معرض انتخابهای مختلفی قرار می‌گیرد، هیچ انتخابی نمی‌کند که او را از من اصلی اش و آن سه معشوق حقیقی اش جدا کند. در مقابل اینها، علامت کسی که شیفته دنیاست، این است که وقتی به او پیشنهادی داده می‌شود که او را از آخرت و خانواده آسمانی‌اش جدا می‌کند، می‌پذیرد. چون رغبتش اینجاست. بنابراین، ما به جای اینکه بخواهیم سرمایه‌گذاریهای وسیعی برای خودمان یا دیگران یا در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی بکنیم، اول باید کاری کنیم که دل و آرزوهای مردم تنظیم شود. این مهمترین کار است. اعتقاد به معاد، موجب اصلاح زندگی است امیرالمومنین علیه‌السلام می‌­فرمایند: «اجعَلْ هَمَّكَ لِمَعادِكَ تَصْلُحْ = کوشش و همّت خود را براى آخرتت صرف كن». یعنی اگر می‌خواهی کارهایت درست بشود و رو به صلاح برود، دغدغه هایت را در معادت ببر. به فکر نحوه چگونه برگشتنت باش. به فکر چگونه پیش خدا و خانواده آسمانی رفتنت باشد. اینکه اسم مرگ می‌آید و تو می‌ترسی، یعنی کارت را خراب کرده ای. برای چه آدم از مرگ و آخرت می‌ترسد؟ درحالی که ترسی ندارد. اگر می‌خواهی درست بشوی و نترسی و هیچ چیزی تو را نترساند و غصه دنیا را نخوری، دنیا نمی تواند تو را عصبانی و غم زده‌ات کند. اگر می‌خواهی اینطوری نشوی و از فسق فاصله بگیری، دلت را تنظیم کن و بیشترین همت و دغدغه‌ات را برای آخرتت بگذار. یعنی دست به هر شغل و ارتباط و انتخابی می‌خواهی بزنی بر مبنای آخرتت آن کار را انجام بده. حالا من وقت دارم، یک توهم است این یک توهم و یک عادت غلطی است که دائم در ذهن ما کرده اند که من حالا حالاها وقت دارم و حالا اول کارم است. در این خصوص، روایت جالبی هست که برای 20 ساله‌ها و 30 ساله‌ها و 40 ساله‌ها و 50 ساله‌ها و 60 ساله‌ها و 70 ساله‌ها و 80 ساله‌ها است. معاد یعنی برگشتن. معاد وطن ماست. اصلاً از اسمش معلوم است. یعنی بازگشت به خانه‌ای که تو از آنجا آمده ای. ما اصلاً برای اینجا نیستیم. این اشتباه بزرگ خیلی برای ما خطرساز است که ما فکر می‌کنیم بچه ی زمین هستیم. در حالی که ما اصلاً بچه دنیا و زمین نیستیم. اصلاً اینجا خانه و وطن ما نیست. اصلاً ما اینجا نبوده ایم. استقرار و بهره‌مندی شما در اینجا موقت است. «وَ لَكُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ[2]= و شما را در زمین تا روز مرگ قرارگاه و بهره خواهد بود». پس بنابر فرمایش حضرت، دغدغه‌هایت را روی آخرتت بگذار. «تصلح»، کلمه مهمی است. این، یکی از قوانین پیچیده و قدرتمند موفقیت است که می‌گوید: در هر کاری می‌خواهی موفق بشوی،اول کار آخرتت را در نظر بگیر. در کنکور، ازدواج، درس، شغل، کار اقتصادی، کار دنیایی، کار اجتماعی، کار هنری و هر کار دیگر، اول به فکر آخرت باش. تصلح»، یعنی همه کارها صالح و درست می‌شود. الان روابط زناشویی‌تان خراب است؛ یا با شوهرت مشکل داری یا کارت به طلاق کشیده؛ یا با زنت مشکل داری؛ یا با بچه‌هایت مشکل داری، اگر آخرت را در نظر بگیری، آن وقت می ببینی همه چیز حل می‌شود. حضرت امیر علیه‌السلام می فرمایند: «استَفْرِغْ جُهدَكَ لِمَعادِكَ تُصْلِحْ مَثْواكَ=  كوشش خود را براى معادت به كار گیر، تا قرارگاهت را سامان دهیم. وقت‌سازی یعنی بیا یک فهرستی از برنامه‌های روزانه‌ و ماهانه‌ات بگیر و بعد زوائد را از زندگی‌ات حذف کن. هر چه چیز زائد و مزاحم است، حذف کن. بگو این را نمی‌خواهم، آن را نمی‌خواهم. حالا چکار کنم؟ وقتت را برای آخرتت بگذار. دنبال فراغت و وقت‌سازی باش. آدمی که مشغول دنیاست، فراغت برای آخرت ندارد و نمی‌تواند کار آخرتی انجام دهد. تلاشت را برای معاد و بازگشتت بگذار. برای برگشتن به خانه‌تان وقت بگذارید، برای برگشتن پیش اهل بیت وقت بگذارید. برای رسیدن به خدا وقت بگذارید.   آرشیو مباحث استاد شجاعی فروشگاه آنلاین با محصولات ناب  [1] . سوره کهف/ آیه مبارکه 7. [2] . سوره بقره/ آیه 36.

صوت

1 - بهشت و جهنم ظهورات نفس اند

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8960
زمان انتشار: 4 آوریل 2018
| |
مرگی به نام «فُجأه»

منازل الاخره، جلسه 17؛ 89/6/7

مرگی به نام «فُجأه»

یکی از انواع مرگ‌ها «مرگ ناگهانی» است که به آن «مرگ فجأه» می گویند.

جلسه گذشته حدیثی را خواندیم که اگر کسی با هر حالتی بمیرد، در همان حالت مبعوث می شود. بعثت و قیامتش همانطوری است. مثلاً سالانه در کشور ما هزاران نفر وقتی در اتومبیل می نشینند، دیگر پیاده نمی شوند، یا ده ها و صدها نفر که به شمال می روند، در دریا غرق می شوند. آنها اگر می دانستند که قرار است در دریا غرق شوند، یا از اتومبیل زنده پیاده نمی شوند، هرگز نمی رفتند.  ولی با شوق و ذوق می روند و از آن طرف هم وارد برزخ می شوند. مرگِ ناگهانیِ مؤمن مرگ فجأه برای آدم‌های مختلف فرق می‌کند. نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمود:«مَوتُ الفُجأةِ راحَةٌ للمؤمنِ، و أخذَةُ أسَفٍ للفاجِرِ[1] = مرگ ناگهانى براى مؤمن، مایه آسوده شدن است و براى گنهكار [جان ]گرفتنى خشم آگین». مرگ ناگهانی برای مؤمن و آدم های خوب، به این معنی است که او نیازی به تصفیه و دست اندازها نداشته تا حسابش پاک شود. برای همین مؤمنین با یک مرگ ناگهانی در یک لحظه از فشار و گرفتاری و سکرات و عذاب‌های مرگ و مردن نجات می یابند. این به آن معنا نیست که آنهایی که مریض می شوند، گرفتاری دارند. این که اینها در رختخواب هستند، حتماً باید پاک بشوند. قبلاً گفتیم که خداوند برای بعضی از آنها یک درجاتی در نظر می گیرد. مثلاً در روایت داریم، خداوند برای بعضیها درجاتی در آخرت قرار داده که انسان بدون بیماری به آن نمی رسد. از این رو امام سجاد (علیه‌السلام) می فرماید، برای اینکه لذت این شخص بالا برود، مدتی قبل از مردن ممکن است، مریضش بکند. این به معنی کفاره گناهان او نمی باشد. چون درجاتی باید کسب کند، ناگزیر این سیر را باید بگذراند و ذره ذره از طبیعت کنده شده و خالص شود. بنابراین باید دقت کرد که چگونه تفسیر کنیم. حضرت می فرماید مرگ ناگهانی برای مؤمن راحتی است. مرگ ناگهانی برای کافر و گناهکار نشانه ی خشم خداست اما مرگ فُجأه برای کافر و گناهکارهای حرفه ای و تبهکاران یک دریافت خشمگینانه است. قرآن می گوید: یک دفعه یک فرشته به پشت او پس گردنی می زند و جانش را می گیرد. از آن طرف با سیلی فرشته­ ها از او استقبال می کنند. برای چنین افراد هم مرگ ناگهانی، یک لحظه است و در یک لحظه جانش را می گیرند، اما خشمگینانه می گیرند. بنابراین مرگ ناگهانی برای هر کس یک معنایی دارد. معنای آن، شخصیت خود آدمهاست. شخصیت خود آدمها مرگ ناگهانی را نشان می دهد. این هم یکی از انواع موتهاست. نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:«مَوتُ الفُجأةِ تَخفیفٌ علَى المؤمنینَ، و مَسخَطَةٌ علَى الكافِرینَ[2] = مرگ ناگهانى، تخفیفى است براى مؤمنان و خشم و سخط خداست بر كافران». طبق این فرمایش، مرگ ناگهانی برای مؤمن تخفیفی است که خدا برای گناهانش می دهد. در واقع یک نوع آمرزش است؛ یک نوع هدیه است. اما برای کافر خشم و اخذ است. یعنی ناگهان طرف را می گیرند و می برند. پس باز برای مؤمن و کافر فرق دارد. بعداً نوع انتقال مؤمن را در شبهای بعد توضیح خواهیم داد که اصلاً شخصیت مؤمن مرگ او را شیرین می کند. باز نبی اکرم (صلی الله علیه و‌آله) فرمود:«مَوتُ الفُجأةِ راحَةٌ للمؤمنِ و حَسرَةٌ للكافِرِ[3] = مرگ ناگهانى براى مؤمن مایه آسوده شدن است و براى كافر مایه دریغ و حسرت». مرگ فُجأه برای کافر مایه حسرت است. چرا مایه حسرت است؟ برای اینکه فرصت ندارد کاری انجام بدهد زیرا در مستی ها و در نقشه­های خودش غرق است. بعد از شهادت امام صادق علیه السلام، قاتل حضرت به خزانه دارش گفت: چقدر در خزانه داریم؟ گفت: به قدری که هزار سال بخورید. گفت: همه ­اش هزار سال؟ بعدش چی؟ فردای آن روز به درک واصل شد. مرگ ناگهانی برای آدم مجرم حسرت است. یعنی نشسته دارد نقشه گناه، تبهکاری، نزول­ خواری و معصیت می ریزد، هنوز به آنجا نرسیده، در مسیرِ راه او را می برند. قصد معصیت خدا و نافرمانی خدا را داشته که یک دفعه او را برمی دارند و به آنطرف می برند. اصلاً خودش هم باور نمی کند؛ ولی یک دفعه می بیند در یک عالم دیگر و در یک فضای دیگر است. در فضایی که در آن چیزهای دیگری از او می خواهند و این مشغول چیزهای دیگر است. خیلی بد است آدم اینگونه بمیرد. بدون انس با آخرت، بدون محبت با خدا، بدون محبت اهل بیت یک دفعه او را بردارند و به فضایی ببرند که اصلاً هیچ انسی با آنجا ندارد. مرگ/ مرگ فُجأه [1] - كنز العمّال : 42703 . [2] - كنز العمّال : 42775 . [3] - مكارم الأخلاق : 2/327/2656 .

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8785
زمان انتشار: 20 ژانویه 2018
| |
آخرت شناسی؛ ضامن سعادت دنیا و آخرت

منازل الاخره، جلسه اول، 88/06/17

آخرت شناسی؛ ضامن سعادت دنیا و آخرت

یکی از نیازهای اساسی زندگی هر انسان، آشنایی با منازل آخرت است.

نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «انَّ الله تَبارَکَ وَ تَعالی یُبغِضُ کُلَّ عالِمٍ بِالدُّنیا جاهِلٍ بِالآخِرَة[1]؛ خداوند تبارک و تعالی دشمن می‌دارد هر عالم به دنیایی که جاهل به آخرت است».

رسول خدا، رحمۀ للعالمین از طرف خداوند رحمان و رحیم پیام می‌­آورد که خداوند تبارک و تعالی دشمن می­‌دارد هر عالم به دنیایی را که جاهل به آخرت است، یعنی کسانی که در زندگی‌شان دنبال علوم دنیائی هستند مثلا برای دانشگاه رفتن، گرفتن مدرک تحصیلی و سایر رشته­‌های دیگر و یا جمع آوری مال و خانه و اتومبیل و غیره در تلاشند و جدیت دارند، اما از زندگی آینده خودشان یعنی آخرت که قرار است بروند، چیزی نمی‌­دانند اینها آخرت­‌شناس نیستند و جاهل به آخرت هستند. کسی که جاهل به آخرت است، مسیری را طی می­‌کند که خودبه خود مورد نفرت و بغض خداوند قرار می‌گیرد. آدمی که نمی‌داند کجا می‌رود، هیچ‌­وقت خودش را برای آنجا آماده نمی‌کند. در حالی که ما صددرصد چند ساعت یا چند روز یا چند ماه دیگر از این دنیا خواهیم رفت و بسیاری از ما که در اینجا نشسته‌ایم دو سوم عمرمان را سپری کرده‌ایم. بعضی‌ها هم لحظات و روزهای آخر را طی می‌کنند و ما هم در آینده‌­ای نه چندان دور وارد عالمی می‌شویم که شرایط زندگی کاملا متفاوتی با دنیا دارد و اگر برای آن زندگی آماده نباشیم، ورود ما با اضطراب، ترس، دلهره، وحشت، غم، حزن و عذاب خواهد بود و این تازه شروع راه است که بسیار هم خطرناک است. بنابراین، آخرت­‌شناسی اصل بسیار مهمی در تامین سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت است نه فقط آخرت بلکه اگر کسی آخرت­‌شناس باشد، دنیایش هم به شیرینی و شادی و با آرامش سپری خواهد شد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نقل است که فرمود: «رَحِمَ اللّهُ اِمْرَاً عَلِمَ مِن أینَ وَفی أینَ وَ إلی أینَ[2] ؛ خدا رحمت خدا شامل حال کسی می شود که بداند از کجا آمده در کجا هست و به کجا می رود». این سه دسته اطلاعات ضروری زندگی هر انسانی است. در انتهای سرازیری؛ بهشت یا جهنم یکی از حماقت‌های بزرگ انسان ها، بی­‌توجهی به آخرت است. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌­فرماید: من ندیدم مثل بهشت که طالب آن بخوابد و ندیدم مثل جهنم که فرارکننده از آن بخوابد و بیخیال باشد.[3] ما به سرعت به انتهای سرازیری نزدیک می­‌شویم و در انتهای این سرازیری دو در به روی ما باز می‌شود: یک در به سوی بهشت و یک در به سوی عذاب و بدبختی و جهنم. این ما هستیم که باید در این سرازیری تعیین کنیم که کدام در به روی ما باز می‌شود. اصل معاد جزء ارکان دین است در اصول دین مان ما یک اصل بسیار مهم داریم که آن اصل معاد است. معاد یعنی بازگشت. کسی می‌تواند به معاد و بازگشت واقعا معتقد باشد که قبلا ایمان آورده باشد. باور کند که قبلا پیش خدا بوده. اگر چنین ایمانی نباشد، اعتقادش به معاد معنادار نیست. پس معاد یعنی من قبلا پیش خدا بودم و به سوی خدا باز می‌گردم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[4]؛ همانا ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم». شروع ما از نطفه جسمانی خودمان نیست. ما در آغاز راه بدن نداشتیم، آن موقعی که پیش خدا بودیم به گونه دیگری زندگی می‌کردیم. وسط راه ماموریت پیدا کردیم که به زمین بیاییم و در زمین بدن­‌گیری کنیم، بعضی‌ها بدن زنانه و بعضی‌ها بدن مردانه گرفتند. مهم در این راه این است که آن تکالیفی را که خداوند تبارک و تعالی برای‌مان مشخص کرده درست انجام دهیم و سعادتمند به جایگاه اصلی و ابدی خود بازگردیم. در قرآن کریم آیات بسیار زیادی مسئله بازگشت ما را به سوی خداوند تبارک و تعالی ذکر می‌کند: «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[5]»، «إِلَیْهِ مَرْجِعُكُمْ[6]»، «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعاً[7]»، «إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ[8]»، «إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ[9]»، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[10]»، «إِلَیْهِ الْمَصِیرُ[11]»؛ همه دلالت بر این می‌کند که ما به سوی او برمی‌گردیم. اصلا رفتی در کار نیست. در همه آیات از «بازگشت» صحبت شده است نه از رفتن. فقط کسی می‌تواند به معنای حقیقی معتقد به معاد باشد که این بازگشتن را باور کند. استقرار و بهره‌­مندی ما در زمین موقتی است. همان‌طور که قرآن می‌فرماید: «وَ لَكُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ[12]؛ تا مدتی در زمین قرارگاه و بهره دارید». در  اینجا مدتی مستقر و بهره­مند هستید بعدا بازمی‌گردید و می‌روید. ما در زمین، خانواده موقتی داریم و نسبت به آن وظائفی داریم. ما مثل یک جنین که در رحم مادر رشد می‌کند، در رحم دنیا آمده‌ایم تا رشد ‌کنیم و به تعالی برسیم و برای مرحله بعد آماده شویم. ما خانواده­ای غیر از خانواده زمینی داریم و با تکامل پیش آن خانواده مان برمی‌گردیم. مهم این است که بفهمیم چه راهی در پیش داریم، کجا هستیم، چگونه باید زندگی کنیم، هدف ما کجاست، چه منازلی را باید پشت سر بگذاریم. آیا برای مرگ آماده هستی! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: « أقربُ شیءٍ الأجلُ[13]؛ نزدیک­ترین چیز، اجل است» . ما یک مقطع قبل از دنیا داریم که با آن کاری نداریم. مقطع مهم آن زندگی مربوط به دنیاست و آخرین مقطع آخرت­ است. اگر ندانیم قرار است کجا برویم هیچ ­وقت برای آن آماده نمی­‌شویم. پس باید بدانیم منازل آخرت چگونه است، وفات به چه شکل است، حضرت عزرائیل (علیه‌السلام) چگونه می‌­آید، چگونه از ما جان می­‌گیرد، قبض روح چگونه خواهد بود، مراحل قبل از قبض روح، حین قبض روح، روح بعد از قبض به چه شکل خواهد بود، در عالم قبر به چه وضعیتی خواهیم رسید، عالم برزخ که میلیاردها برابر زیباتر، بزرگتر، جذاب‌تر، کاملتر و پیشرفته‌­تر از دنیاست، وضعیت ما چه خواهد بود، آیا اساسا ما با آمادگی می­‌رویم، سئوال‌های قبر چیست، آنجا چه سوالهایی از ما می‌کنند؟ نکیر و منکر چه کسانی هستند، آیا برای همه می‌­آیند یا برای بعضی‌­ها می­‌آیند، بشیر و مبشر چه کسانی هستند، باید چه­ چیزهایی برای قبر ذخیره کنیم، چون هرچه که هست باید از دنیا ببریم و آن چیزها هم باید در درون خودمان ایجاد کرده باشیم. خوراک قبر فقط باطن انسان است. جواب تمام سوال های آخرت هم باید در دنیا داده شود. سوال‌ها هم شفاهی و کتبی یا ذهنی نیست که من بگویم به ذهن خودم می‌سپارم که آنجا یادم بماند و پاسخ دهم. بلکه سوال‌ها از وجود انسان می­‌کنند. این دهان نیست که شفاهی پاسخ دهیم، خودِ وجود پاسخ می‌دهد. ما با زندگی در دنیا به سوال‌ها پاسخ می‌دهیم. همین الان با نحوه زندگی‌مان جواب می‌­دهیم و همین الآن نکیر و منکر از ما سوال می­‌کنند. منازل آخرت ما چهار منزل در آخرت داریم. منزل اول موت است؛ منزل دوم برزخ است که همان قبر است؛ منزل سوم قیامت است که خود 50 منزل و موقف دارد؛ منزل چهارم بعد از قیامت خواهد بود که حیات ابدی است. قرآن کریم نزدیک به 80  بار زندگی ابدی را متذکر می‌شود، یعنی تا خدا هست شما هم زندگی خواهید کرد. نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «خُلِقتُم لِلبَقاء لا لِلفَناء[14]؛ شما برای جاودانگی و بقاء خلق شدید نه برای فنا». ما اصلا مرگی نداریم. مرگ مربوط به جنبه جسمی ماست که اینجا مضمحل می‌شود. چون ما بدن نیستیم. مثلاً یک فرد در مدت 40 سال عمرش ممکن است حدود 4 تا 5 بار کل سلوی‌های بدنش عوض شده باشد؛ ولی شخصیتش ثابت است. ما با تحولات بدن تغییر نخواهیم کرد. پس وفات یعنی انتقال کامل یک شیء از جایی به جایی که من در فرمول شناخت آخرت تعبیر به تولد کردم. در حقیقت مرگ نوعی تولد از رحم دنیا به ملکوت است. ما چند نوع تولد و در واقع چند نوع رحم داریم. یکی رحم مادرمان بود که از آن به دنیا وفات کردیم. از رحم دنیا به عالم برزخ یا ملکوت متولد می­‌شویم که میلیاردها برابر از اینجا کاملتر، بزرگتر، مهمتر و  پیشرفته­‌تر است. رابطه دنیا با آخرت مثل رابطه رحم مادر با دنیاست. همان طور که دنیا قابل مقایسه با رحم مادر نیست. ملکوت هم قابل مقایسه با  دنیا نیست. هر چقدر بین رحم مادر با دنیا رابطه ریاضی برقرار کنید؛ به همان نسبت بین دنیا و نظام برزخی و ملکوت رابطه وجود دارد و خودِ عالمِ ملکوت هم یک رحم به حساب می‌آید. انسان در رحم ملکوت برای مرحله سوم که قیامت است آماده می‌شود و از آنجا به مرحله چهارم خواهد رفت که حیات ابدی انسان شروع خواهد شد. برزخ؛ اولین منزل زندگی ابدی اولین مرحله، مرحله وفات یا موت است. در مرحله موت یا تولد، ما بدن را رها می‌کنیم. همان‌طور که جنین هم در رحم مادر بعضی از چیزها را رها می­‌کند با بدنی که در رحم ساخته و آماده دنیا کرده و مناسب دنیاست، به دنیا می­‌آید. یکسری چیزهایی با خودش دارد که مناسب دنیا نیست. آن چیزی که مناسب دنیاست را با خودش می­‌آورد چون آن را برای گذران زندگی در دنیا لازم دارد. ما هم از اینجا که می‌خواهیم برویم باید چیزهایی را آماده کنیم که مناسب برزخ و قبر باشد. باید دقیقا یک ساختار تراشیده شده مطابق با عالم برزخ ببریم. اگر جنینی با سر اضافه یا دست اضافه یا پای اضافه یا چشم اضافه به دنیا بیاید، برایش دردسر­ساز است. عالم آخرت که بسیار پیشرفته‌­تر، بزرگتر و مهم‌تر از دنیا است، بنابراین هر کمبودی در ما برای آخرت خسران بزرگ خواهد بود. ما باید تراش را بخوریم و باید برای زندگی در آنجا آماده شویم. پس باید بدانیم که چگونه رفتار کنیم، چگونه زندگی کنیم که آماده باشیم. تعبیری که من کردم تعبیر «تولد» بود. ابن سینا (ره) در رساله‌­ی به نام الشفاء «من خوف الموت» می­‌فرماید: «مردن برای انسان عوض‌­کردن ابزار است». مثلاً نجار برای هر قسمت از کارش ابزار عوض‌ می‌کند و با ابزار دیگری کار می­‌کند. یک جا اره به دردش می‌خورد، جای دیگر چیز دیگری.  ابزار ما هم در مدتی که در دنیا هستیم، بدن ماست که این هم ابزار مبارکی است. اسلام هم به این ابزار احترام می‌گذارد و حتی برای مرگ آن قوانینی را قرار می‌دهد مثل؛ غسل دادن میت، نماز خواندن بر میت، دفن بدن و... . سر قبر که ما می‌رویم به احترام بدن می‌رویم. روح همچنان ارتباطش را با بدن در عالم ملکوت و برزخ حفظ می‌کند و از این روست که سفارش به هدیه فرستادن و رفتن به قبرستان شده است. زیرا که میت در عالم برزخ متوجه می‌شود. پس بدن خیلی حرمت دارد. ما قرار است با این بدن که ابزار بسیار محترم و مهمی است، زندگی ­کنیم و برای آخرت آماده شویم. سفر پرماجرا پی نوشت: [1] . كنز العمّال : 28982. [2] . الأسفار الأربعة : 8 / 355 ، لم نجد هذا الحدیث المشهور فی الكتب الحدیثیّة . [3] . «إِنِّی لَمْ أَرَ کَالْجَنَّهِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا» نهج البلاغه، خطبه 28. [4] . سوره بقره/156. [5] . سوره آل عمران/109. [6] . سوره یونس/4. [7] . سوره مائده/48. [8] . سوره یس/83. [9] . سوره انبیاء/58. [10] . سوره بقره/156. [11] . سوره تغابن/3. [12] . سوره بقره/36؛ سوره اعراف/24. [13] . غرر الحكم : 2920. [14] . البحار: 6/ 249، ح 87.

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8680
زمان انتشار: 17 دسامبر 2017
| |
اگر پیامبرصلوات الله علیه  به شما بگوید ۶۰۰ هزار گوسفند می خواهید یا ۶۰۰ هزار کلمه، چه می گویید؟

سلسله مباحث استاد نیکنام، جلسه 9، 96/9/23

اگر پیامبرصلوات الله علیه به شما بگوید ۶۰۰ هزار گوسفند می خواهید یا ۶۰۰ هزار کلمه، چه می گویید؟

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم به علی علیه‌السلام فرمود: آیا می‌خواهی ۶۰۰ هزار گوسفند به تو بدهم یا ۶۰۰ هزار دینار یا ۶۰۰ هزار کلمه حکمت آمیز؟ علی علیه‌السلام عرضه داشت: ۶۰۰ هزار کلمه. حضرت فرمود: ۶۰۰ هزار کلمه را در ۶ جمله خلاصه شده به تو می‌دهم.

این ۶ جمله ی حکمت آمیز بدین شرح است: 1) وقتی دیدی مردم به مستحبات می‌پردازند، تو به واجبات بپرداز. 2) وقتی دیدی دیگران به کار دنیا مشغولند، تو کار آخرت را دریاب. 3) وقتی مردم را مشغول عیب‌جویی دیگران دیدی، تو در فکر عیوب خود باش. 4) وقتی دیدی همه سرگرم تزئین دنیا هستند، تو به زینت آخرت بپرداز. 5) وقتی دیدی، همت‌ها در زیادی عمل صرف می‌شود، تو به اخلاص در عمل بکوش. 6) هر گاه بندگان به خلق متوسل شدند، تو دست توسل به جانب خدا دراز کن. قال النبیّ صلّى اللّه علیه و آله: یا علیّ، ترید ستّمائة ألف شاة أو ستمائة ألف دینار أو ستّمائة ألف كلمة، قال: یا رسول اللّه ستّمائة ألف كلمة، فقال صلّى اللّه علیه و آله: اجمع ستمائة ألف كلمة فی ستّ كلمات: یا علیّ! إذا رأیت الناس یشتغلون بالفضائل فاشتغل أنت بإتمام الفرائض و إذا رأیت الناس یشتغلون بعمل الدّنیا فاشتغل أنت بعمل الآخرة. و إذا رأیت الناس یشتغلون بعیوب الناس فاشتغل أنت بعیوب نفسك. و إذا رأیت الناس یشتغلون بتزیین الدّنیا فاشتغل أنت بتزیین الآخرة. و إذا رأیت الناس یشتغلون بكثرة العمل فاشتغل أنت بصفوة العمل. و إذا رأیت الناس یتوسّلون بالخلق فتوسّل أنت بالخالق این حدیث در کتاب شریف «المواعظ الادبیه» تالیف حضرت آیت الله آقای مشکینی رضوان الله علیه آمده است. استاد نیکنام این ۶ جمله را این گونه شرح داده است: جمله اول) : وقتی دیدی مردم به مستحبات می پردازند، تو به واجبات بپرداز بعضی افراد اینگونه‌اند که مثلاً صبح جمعه به مراسم دعای ندبه می‌رود؛ در حالی که مادرش مشکلی دارد و از او درخواست کرده مشکلش را حل کند. رسیدن به مادر و خواهش او را برآورده کردن و دستور او را اطاعت کردن واجب‌تر است، یا رفتن به جلسه دعای ندبه؟ یا مثلاً خانواده من واجب النفقه من هستند؛ پدر و مادرم همینطور؛ من به جای کمک به اینها به دیگران کمک بکنم و از دیگران دستگیری کنم درست است یا باید به آنها رسیدگی کنم. یا مثلاً خمس به مالم تعلق گرفته، خمس را نمی‌پردازم، ولی سفره می‌اندازم و مثلا چلو قیمه می‌دهم، نذری می‌دهم. یعنی کارهایی که اگر آنها را انجام ندهم، از من نمی‌پرسند چرا نکردی؟ ولی اگر خمس مالم را ندهم، زکات مالم را ندهم، حتماً از من سوال می‌کنند. یا مثلاً شخص تا پاسی از شب در هیئت و جلسه می‌ماند؛ اما غافل از این که خسته شده و نماز صبحش قضا می‌شود. جمله دوم) وقتی دیدی دیگران به کار دنیا مشغولند، تو کار آخرت را دریاب  بعضی‌ها صبح زود تا شب، یا پاسی از نیمه شب کار می‌کنند، برای این که ثروت و مکنتی به دست بیاورند. برای این که خانه و اتومبیل دلخواه را داشته باشند، یا به فلان مقام و منصب برسند؛ اما اینها همه‌اش در مورد دنیاست. اما مهم این است که چقدر کار آخرتی می‌کنم؟ چقدر مسئله معنوی می‌فرستم که آن دنیایم را آباد بکنم؟ علی علیه‌السلام فرمودند:« عجبت لعامردار الفنا و تارک دار البقا = من شگفت زده می‌شوم از کسانی که می بینم، تمام همت شان را برای سرایی می گذارند که فانی است و آن سرای باقی را فراموش کرده اند». شخصی خواب دید که فرشتگان مرتب مصالح می‌ریزند، گچ و سیمان و آجر و تیرآهن و .... اینها تحویل می‌گیرند و مرتب ساختمانی می‌سازند و یک دفعه همه بیکار می‌شوند. پرسید: «شما چه کار می‌کنید؟» گفتند: «فلانی هر موقع کار خیری می‌کند، مصالح را به این دنیا می‌فرستد، ما برایش قصری می‌سازیم. موقعی که ما بیکار می‌شویم او بیکار شده است». برگ عیشی به گور خویش فرست           کس نیارد ز پس، تو ز پیش فرست جمله سوم) هنگامی که مردم را مشغول عیب جویی دیگران دیدی، تو در فکر عیوب خود باش موقعی که می‌بینی مردم خیره می‌شوند به زندگی همدیگر و مثلا می‌گویند: چطور راه می‌روی؟ چطور لباس می‌پوشی؟ دست پختت چطور است؟ سلیقه‌ات چطور است؟ دانشت چطور است؟ حرف زدنت چطور است؟ وقتی دیدی هی به پرو پای مردم می‌پیچند، تو به فکر عیوب خود باش. این جور افراد هیچ به خودشان نگاه نمی‌کنند. یک بار هم نمی‌روند خودشان را در آینه نگاه کنند، ببینند که خودشان چقدر عیب دارند. همه‌اش عیوب دیگران را مطرح می‌کنند. ما باید این سخن از علی علیه‌السلام یادمان باشد، فرمودند:« أَكْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیكَ مِثْلُهُ[1] = بزرگترین زشتى، آنست كه زشت بدانى صفتى را كه مانند آن در تو باشد». جمله چهارم) وقتی که دیدی همه سرگرم تزئین دنیا هستند تو به زینت آخرت بپرداز می‌گوید: این میز دیگر دلم را زده، یک میز قشنگ دیده‌ام در بازار و می‌خواهم آن را بخرم. این فرش دلم را زده، ده سال است روی این فرش هستیم. فلانی اتومبیلش را عوض کرده، ما همه‌اش با این اتومبلیم، دل‌مان گرفت؛ یک اتومبیل دیگر باید بخریم. اما نمی‌گوید این که در سرایی می‌خواهم بروم که تک و تنها و تاریک و ظلمانی است؛ اصلا به فکر تزئین آنجا نیست. این خانم سیده نفیسه که در مصر مزارشان است، خیلی مورد احترامند. نوه‌ی امام مجتبی بودند و عروس امام صادق علیه‌السلام. ۶ هزار ختم قرآن کرد ایشان، در دوران عمرش غالب این ختم قرآن‌ها در قبرش انجام شد. قبرش را حفر کرده بود و مرتب در قبرش می‌رفت و در آن تاریکی با فانوس یا شمعی تلاوت قرآن می‌کرد. جمله پنجم) زمانی که دیدی همت ها در زیادی عمل صرف می شود، تو به اخلاص در عمل بکوش بعضی‌ها خیال می کنند کار زیاد اجر زیاد هم دارد، نه؛ کار با اخلاص است که اجر بیشتری دارد. من 5 جفت کفش پاره کنم و دنبال کاری بدوم، اما هدفم نشان دادن به مردم باشد. هدفم این باشد که ببینید من چقدر لایقم، چقدر کار از دستم بر می‌آید. اما دیگری خیلی آرام کار می‌کند، به نظر می‌رسد که کمتر هم کار می‌کند، اما با اخلاص و با خداخواهی. این ارزشش خیلی زیاد است. گفتند کسی ایستاده بود و می‌گفت: خدایا شکرت که من سلطان نشدم. خدایا شکرت که من وزیر نشدم. خدایا شکرت که من مقدس اردبیلی نشدم. مقدس اردبیلی از آنجا عبور می‌کرد، گفت: یعنی چی؟ گفت:‌ گفتی سلطان نشدم، یعنی سلطان نشدی که ظلم کنی. وزیر نشدم، مثلا که اختلاس کنم. اما این که گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدم، این یعنی چی؟ گفت: مقدس بگویم؟ گفت:‌ آره بگو. گفت: مقدس آن شب که دلو انداختی در چاه آب دربیاوری، دیدی دلو پر طلا شده، به خدا گفتی که من از تو آب می‌خواهم وضو بگیرم، من طلا نمی‌خواهم و دلو را در چاه خالی کردی. دوباره دلو را انداختی، دیدی باز هم طلاست. گفتی: خدایا من اصلاً طلا نمی‌خواهم، من آب می خواهم وضو بگیرم. نماز شب بخوانم. خالی کردی، بار سوم آب آمد. مقدس بگو ببینم، کسی آن شب کنار تو بود؟ مقدس گفت: نه خودم تنها بودم و با خدا صحبت می‌کردم. گفت: مردم این داستان را از کجا فهمیدند؟ پس معلوم می‌شود که تو گفتی. چرا ریا کردی؟ برای همین می‌گویم: خدایا شکرت که من مقدس نشدم. می‌گویند: مقدس به گریه افتاد. گفت: حالا فهمیدم که ریا از حرکت یک مورچه‌ی سیاه در یک شب ظلمانی در روی سنگ صاف سیاه مخفی تر است. جمله ششم) هر گاه بندگان به خلق متوسل شدند، تو دست توسل به جانب خدا دراز کن به خدایی متوسل شو که با عزت و مهربانی می‌دهد و منت سرت نمی‌گذارد و مشکلت را حل می‌کند. می‌دهد و رو پیشانی ات مهر نمی‌زند. می‌دهد و در شناسنامه‌ات ذکر نمی‌کند. می‌دهد و به این و آن نمی‌گوید. می‌دهد و آبرویت را نمی‌برد. می‌دهد و مشکلت را یک جا محترمانه حل می‌کند.  یک وزیر آمد از وزارت استعفا داد. سلطان گفت: چرا استعفا می‌دهی؟ گفت: به خاطر این که تو نشستی، غذا می‌خوری، من باید وایستم تو را نگاه کنم. اما سلطانی پیدا کرده‌ام که خودش غذا نمی‌خورد و به من روزی می‌دهد. چرا من نوکر تو باشم؟ رفتم نوکر او شدم. من وزیر تو هستم تو می‌خوابی. اما من باید از تو پاسداری کنم. سلطانی پیدا کرده‌ام به من می‌گوید: تو بخواب و من مواظبت هستم. چرا بیایم وزیر تو بشوم؟ من ایستاده‌ام و تو نشسته‌ای. من حق ندارم بنشینم. خدا به من می‌گوید: بنشین. هر طور که راحتی مقابل من باش. حتی در نماز، می‌گوید: ایستاده نمی‌توانی، نشسته بخوان. نمی‌توانی، خوابیده بخوان. نمی‌توانی با اشاره بخوان. اما تو نه، ‌تو می‌گویی: من سلطانم و تو باید جلوی من بایستی. تو فردا که بمیری دشمنانت من را دار می‌زنند. ولی سلطانی پیدا کرده‌ام که هیچ وقت نمی‌میرد. همیشه زنده است. پس چرا آدم برود اسیر این و آن بشود. شخصی بود که به فقرا پول می داد. دو نفر هم بودند هر دو می رفتند و از او پول می‌گرفتند. یک روز یکی از اینها آمد پول بگیرد، دید این نردبان گذاشته رفته بالای بام. گفت: بروم ببینم این چه کار می‌کند در بالای بام. رفت و دید این رو به قبله ایستاده و می‌گوید: خدایا تا امروز به ما دادی، می‌بینی که در خانه‌ی ما باز است و به مردم می‌دهیم. اگر از امروز هم بدهی، ما باز هم می‌دهیم و اگر ندهی ما که خودمان چیزی نداریم. این فقیر که داشت او را نگاه می‌کرد، یک دفعه هشیار شد و گفت: ما را ببین گدای دست دوم شدیم. این خودش گداست. ما هم از فردا می‌رویم همان جا که این گدایی می‌کند، گدایی می‌کنیم. دوستش آمد و گفت: می‌آیی برویم، پول بگیریم. گفت: نه. من نمی‌آیم؛ تو هم نرو. گفت: چرا؟ گفت: بیا انبار اصلی را من پیدا کرده‌ام. می رویم آنجا. چرا بیاییم اینجا که اینقدر خفت و خواری بکشیم؟ البته این را که من می‌گویم شما در ذهن‌تان بیاید که بالاخره خدا هم وسیله می‌خواهد، از آسمان که پول نمی‌فرستد، بله درست است، بگوییم: خدایا وسیله‌اش را هم خودت جور کن! خدایا حاجت من را بده. «و من یتوکل علی الله فهو حسبه= هر کس به خدا توکل کند، خدا برایش بس است». خدایا وسیله‌اش را هم تو جور کن. یک دست مرد مردانه در مسیر من قرار بده. ابوذر می‌گوید:«اللّهمَ انی اسئلکَ الامنَ و الایمانَ بکَ وَ التصدیقَ بنبیکَ و العافیةَ من جمیعِ البلاء وَ الشکرَ عَلَی العافیة وَ الغنی عن شرارِ الناس[2] = بار خدایا ! از تو امان و ایمان به خودت را درخواست می‌کنم و توفیق تصدیق و دنباله روی از پیامبرت را آرزومندم و عافیت از جمیع بلایا را از پیشگاهت طلب می‌نمایم و روحیه شکر و سپاس‌گزاری از عنایاتت را خواهانم  و مرا از مردم بد و آزاررسان بی‌نیاز کن». خدایا من را از آدم‌های شرور و خنس و آدم‌های تنگ نظر که گاهی مشکل من را حل می‌کنند، اما منت سر من می‌گذارند و  به گرده من سوار می‌شوند و آبروی من را می‌برند، اینها را جلوی من سبز نکن. یک دستی بده منت نگذارد و آبروی من را نبرد و به گرده ی من سوار نشود. دستی مثل دست امام حسن علیه‌السلام کریم اهل‌بیت. طرف آمد گفت: من 4 درهم پول می‌خواهم. آقا فرمود: 4 درهم چیست. 40 درهم به شخص داد. دیگری آمد 40 درهم خواست. 400 درهم به او دادند. او که رفت، آقا نشستند گریه کردند. گفتند: چرا گریه می‌کنید؟ گفتند: گریه می‌کنم که ای کاش من رفته بودم سراغ او، او نمی‌آمد از من سوال کند تا خجالت بکشد. خدایا! کسی مثل امام مجتبی (علیه‌السلام) را در مسیر ما قرار بدهد، کسی مثل امام حسین (علیه‌السلام) و ائمه معصومین علیهم السلام را.     عیب جویی/معاد/ واجب و مستحب/دنیاداری/ اخلاص/توکل/ [1] - ترجمه وشرح نهج البلاغه(فیض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ی 1252. [2] - اصول کافی ج 4 . صفحه 381 باب الدعا .

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7527
زمان انتشار: 10 اکتبر 2017
| |
«شیطان» خلق شد تا وسیله رشد انسان باشد

بحث «دشمن شناسی» جلسه 8

«شیطان» خلق شد تا وسیله رشد انسان باشد

محور خلقت، انسان است و آنچه که در آسمانها و زمین وجود دارد، برای انسان خلق شده و در تسخیر او قرار داده شده است. خداوند تبارک و تعالی شیطان را هم برای انسان خلق کرده تا وسیله ای باشد برای رشد انسان.

اما باید ببینیم، شیطان که به تعبیر قرآن دشمن ماست و از جلو و عقب و راست و چپ به ما حمله می‌کند، چگونه می‌تواند عامل رشد ما باشد. اساساً فلسفه خلقت شیطان چیست؟ نحوه­ حمله او چگونه است؟ تولیداتش چیست و چگونه می‌توانیم با او مقابله بکنیم؟ برای رسیدن به پاسخ این سوالات، می‌رویم به سراغ خداوند تبارک و تعالی. چون او سازنده ماست و از کتاب تخصصی خداوند یعنی قرآن که کاتالوگ حقیقی و معتبر انسان و جهان است. همچنین از فرمایشات معصومین علیهم‌السلام استفاده می‌کنیم. مضاف بر این که این سیر به صورت عقلانی هم تا حدودی برای انسان میسر است و انسان می‌تواند با فکر و عقل مسیر خلقت را که خداوند تبارک و تعالی برای او معرفی کرده در وجود و نهاد خودش کشف کند و ببیند. داستان خلقت: غیر از خدا هیچ کس نبود داستان را از روز اول خلقت شروع می‌کنیم، به قول قدیمی‌ها یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. کلمه روز اول و روز آغاز خلقت به تناسب فهم ما بیان می‌شود وگرنه خداوند تبارک و تعالی دائم الفضل و دائم الجود و دائم الخلق است. یعنی تا خدا بوده، خلق هم وجود داشته است. وقتی بحث از روز اول می‌کنیم به این معنا نیست که خداوند زمانی بیکار بوده و بعد یک دفعه به ذهنش رسیده و تصمیم گرفته انسان را خلق بکند. بلکه منظور از آغاز همان تجلی خداوند و کیفیت جریان خلقت از سوی خداوند تبارک و تعالی است. خداوند در اولین تجلیات خود حقیقتی را خلق می‌کند که در آیات قرآن و روایات اسامی مختلفی دارد، اما حقیقت شان یک حقیقت واحد است و به خاطر جنبه‌­ها و کارکردهای مختلف، اسامی مختلف به خود گرفته است. در قرآن به اسامی مختلفی از قبیل «روح»، «مَثَل اعلی»، «لوح»، «قلم» یاد شده و در روایات هم اسم‌های دیگری مثل «عقل»، «درّۀٌ بیضاء» و «نور محمد صلی الله علیه و آله» بیان شده، در حدیث هم اگر به کلماتی مثل « اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَلعَقل؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَلقَلَم؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَللُوح؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله دُرَّۀٌ بَیضاء ؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله نوری» برخوردید، بدانید که همه اینها یک حقیقت هستند. اولین چیزی که خداوند خلق کرد، یک حقیقت بود که به دلیل کاربردهای مختلف این اسامی را به خود گرفته است. مثلاً وقتی به آن «قلم» می‌گویند، یعنی سایر مخلوقات به وسیله قلم نوشته می‌شوند. در قرآن همه موجودات را «کلمه» نامیده‌اند که برای نوشتن کلمه، نیاز به قلم هست و با قلم روی لوح نوشته می‌شود؛ یا به علت این که تدبیر همه موجودات با این موجود است، به آن عقل می‌گویند. چون تدبیر کار عقل است؛ یا از آن جهت که مثل خود خداوند، آینه تمام‌­نمای خداست، کاملترین موجود مثلِ خداوند است، به آن مثل اعلی می‌گویند. مثل اعلی از عالیترین ظهورات خداوند تبارک و تعالی است که بقیه موجودات یعنی بقیه عوالمِ خلقت، مثل عالم جبروت، عالم ملکوت و عالم ناسوت که همان طبیعت یا دنیاست، از این موجود خلق می‌شود و داستان خلقت از خدا تا ماده و دنیا را «قوس نزول عالم»  و داستان بازگشت انسان و موجودات به مبدأ خودشان، یعنی معاد را «قوس صعود عالم» می‌گویند. پس جریان یک جریان رفت و برگشت است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، از خدا به خدا. انسان دارای دو منشأ وجودی است خداوند تبارک و تعالی در قرآن برای انسان دو منشأ ذکر می‌کند. یک منشأ عبارت است از آب، خاک، گِل و نطفه و منشأ دوم، «حقیقت ماورای طبیعی» وجود انسان است. این چهار جنبه آب، خاک، گِل و نطفه در این منحنی خلقت عالم در قسمت «ناسوت» قرار می‌گیرد. منشأ دوم یعنی همان حقیقت ماورای طبیعی و بُعد دیگری غیر از این بُعد بدنی و دنیایی است که قرآن از آن به نفخه و دمش الهی یاد می‌کند. همانطور که فرمود:«نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی= از روح خودم در انسان دمیدم». پس در منحنی خلقت، جای «روح» بعد از خداوند است، یعنی اولین مخلوق بعد از خداوند که مثل اعلی است. وقتی در رحم مادرمان قرار داریم، روح در ما دمیده می‌شود و ما حامل یک روح بینهایت می‌شویم. با دمش این روح، انسان دارای استعداد بی‌نهایت می‌شود که می‌تواند به وسیله این استعداد بی‌نهایت مسیر تکاملی بی‌نهایت را طی کند و از فرشته‌­ها هم بالاتر برود و مثل خداوند تبارک و تعالی خلیفه خدا بشود. زیرا خداوند در قرآن انسان را خلیفه و مظهر خود نامیده، خلیفه یعنی کسی که تمام صفات مستخلفٌ عنه را دارد و می‌تواند تمام اسماء و صفات الهی را داشته باشد و آیینه تمام‌­نمای خداوند تبارک و تعالی باشد. پس حقیقت ما و چهره حقیقی ما همین حقیقت واحد است. این حقیقت واحد به نطفه‌­های مختلف تعلق گرفته و همه نطفه‌­های انسانها، یعنی همه نفوس ناطقه‌­ای که در روی زمین وجود دارند، از این حقیقت برخوردارند. ضمن این که یک جنبه مادی، طبیعی و بدنی هم دارند. ما در اصول دین و در قوس صعود، اصلی داریم به نام معاد. معاد یعنی بازگشت. بازگشت منطقاً زمانی درست است که شما قبلاً در جایی بودید. یعنی اگر از شما بپرسند، چه موقع به منزلتان برمی‌گردید، شما بگویید مثلاً ساعت 5 به منزلمان برمی‌گردیم. سؤال منطقی است و جواب هم دارد. اگر سؤال کنم، شما چه موقع به مشهد برمی‌گردید یا کربلا بر می‌گردید؟ سؤال غلط است. چون شما می‌گویید: ما از آنجا نیامدیم که برگردیم.  بنابراین کسی می‌تواند به اصل معاد اعتقاد داشته باشد که بپذیرد زمانی پیش خدا بوده، زندگی را در کنار خدا لمس و تجربه کرده است. معاد یا بازگشت منطقاً زمانی درست است که «رفت» صورت گرفته باشد. ما در عالیترین چهره و نزدیکترین حالت به خداوند تبارک و تعالی بودیم و حالا اینجا آمدیم و درست نقطه مقابلِ عالیترین وجه قرار گرفتیم. علی علیه‌السلام می‌فرماید:«اِنَّما سُمِیَّتِ الدُنیا دُنیا لِاَنَّها اَدنی مِن کُلِّ شَیء= دنیا دنیا نامیده شد، چون از هر چیزی پست­تر است». ما در دار دنیا، به دار ماده آمده ایم و در خانه محدودیت قرار گرفته ایم. جایی که اسمش ارض است و آن وضعیت اولیه ما و فرهنگی که ما با آن خلق شدیم را ندارد، برای همین، هیچ انسانی نمی‌تواند با فرهنگ زمین کنار بیاید، تمام انسانها بدون استثناء عاشق فرهنگ اولیه خودشان هستند. یعنی عاشق بینهایت و جاودانه بودن، عاشق وضعیتی که بالاترین کمالات را داشتند. آمدن این روح در ما باعث می‌شود که ما نتوانیم زندگی دنیا را تحمل کنیم و هیچ چیز برای ما کافی نباشد و همیشه کمال‌های زیادی را بخواهیم؛ از علم، قدرت، ثروت، لذت و میل به جاودانگی. همه اینها به خاطر این است که چیزی در نهادمان وجود دارد که با فرهنگ دنیا سازگاری ندارد. برای همین وقتی قرآن انسان را معرفی می‌کند، می‌گوید انسان موجودی است که معشوق، معبود، اله و دلبری جز خدا ندارد. یعنی جز خدا که بینهایت است کسی و چیزی نمی‌تواند انسان را ارضا و آرام بکند. حقیقت انسان و اصلاً داستان خلقت داستان عشق است. خدا از روی محبت و از روی حبّ آدم را خلق کرده و همه موجودات هم که خلق شدند، عاشق حقیقت و اصل و وطن خودشان هستند. ما هم همینطور؛ عاشق وضعیت اولیه خودمان و عاشقِ معشوق خودمان هستیم. برای همین هم پیامبر فرمود:« ما قلت و لا قال القائلون قبلی مثل لا اله الا الله= نه من و نه کسانی قبل از من، سخنی مانند (لا اله الا الله) نگفته است». در «لا اله الا الله»، اله یعنی همان دلبر، معشوق و معبود، آن که انسان را واله، شیدا و سرگشته خودش می‌کند. چون انسان با روح بی‌نهایت‌­طلب آمده به این دنیای محدود و جز بی‌نهایت هم چیزی او را ارضا و اشباع نمی‌کند. اگر می‌خواهید خوشبخت شوید و به آرامش برسید. باید با معشوق خودتان پیوند برقرار بکنید. برای همین در در قرآن کریم اینگونه تذکر می‌دهد: « أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». (أَلا) یعنی حواستان جمع باشد، آهای! آگاه باشید ودقت کنید! قلبهای شما با یاد بی‌نهایت و یاد الله آرام می‌گیرد. قلب، حقیقت انسان و همه چیز انسان است. نمی‌گوید، (أَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ بِذِكْرِ اللَّهِ) بلکه می‌گوید:«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». یادتان باشد شما فقط با خدا آرامش پیدا می‌کنید. «الله» کیست؟ الله کسی است که تمام تجلیات کمال را در مراتب وجود جلوه‌­گر شده و هر چیزی که شما از کمالات می‌بینید، تجلیات او هستند. آینه‌­هایی هستند که او را نشان می‌دهند. کمال مطلق، زیبایی مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق الله است. همه انسان‌ها از طاغوت‌ها گرفته مثل معاویه، شمر، فرعون، نمرود، شداد، رییس جمهور آمریکا و ... تا بهترین انسان ها مثل رسول الله، امیرالمؤمنین، سیدالشهدا و ... بی‌نهایت طلب هستند. طاغوت‌ها چون حقیقت خودشان را نمی‌شناسند، فکر می‌کنند این روح بی‌نهایت را باید در همین دنیا که محدود است، ارضا کنند. لذا دنبال معشوق شان در طبیعت می‌گردند و دست به جنگ، حمله، غارت، استثمار و استعمار می‌زنند. ولی مردان خدا و انبیاء در سایه شناختی که خداوند تبارک و تعالی به آنها داده و آنها تبعیت کرده‌اند و حقیقت خود را شناختند، شاد و آرام و مطمئن هستند. برای همین مسیر زندگی‌شان را طوری تنظیم کردند که روزبه‌­روز به اله حقیقی‌شان و آن زوج حقیقی‌ و معشوق حقیقی‌شان نزدیک بشوند. قرآن می‌فرماید:«لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُو = همراه خدا دنبال معشوق و دلبر دیگری نباشید»(قصص/88). (لا إِلهَ إِلاَّ هُو) اله دیگری جز او اصلاً وجود ندارد؛ اصلاً کسی وچیزی نیست که شما بخواهید خودتان را با او آرام کنید. همه چیز برای خدا نزدیک است:«لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ= هیچ چیزی در آسمان و زمین از خدا خالی نیست». خدا فاصله زمانی و مکانی با اشیاء ندارد. این طور نیست که جبروت به خدا نزدیکتر از ملکوت یا دنیا باشد. همه آنها تجلیات یک نفر و یک خدا هستند. «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ = او با شماست هر جا که باشید». بنابراین ما می‌توانیم همین جا با معشوق خودمان پیوند برقرار بکنیم و خوشبخت و آرام شویم. قاعده «زوجیت» خداوند قاعده‌­ای در قرآن دارد به نام «قاعده زوجیت». هر چیز با زوج خودش آرام می‌گیرد. چشم، با طول موج است. یعنی زوج چشم و معشوق چشم، طول موج است. معشوق گوش، فرکانس است. فرکانس مناسب که زوج گوش است، وقتی به آن برسد، آرامش پیدا می‌کند. من دارای روحی هستم که از جنس خداست. کلمه جنس غلط است. ما داریم تشبیه می‌کنیم که فهم آن آسان شود. روحی دارم که از خداست. حقیقت الهی است. آنقدر نزدیک به خداست که خدا از او تعبیر به «روحی= روح خودم» کرده است. بنابراین حقیقت انسان عبارت است از عشق به حق تعالی. پس ما جلوه او و کاملترین تجلی از خداوند تبارک و تعالی هستیم. باید طبق همان فرمول‌هایی که خودش می‌دهد حرکت کنیم تا به وطن اصلی‌مان برسیم، جایی که برای همیشه و ابد خوشبخت باشیم و به بلندای جاودانگی و ابدیت در کنار خداوند تبارک و تعالی زندگی کنیم. شیطان/ داستان خلقت/ معاد/ قاعده زوجیت/روح ع ل 8

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7413
زمان انتشار: 28 اوت 2017
| |
«آرزوهای زیاد» یاد مرگ و تولد سالم را از خاطر انسان می‌برند

مهندسی آرزوها، جلسه 7؛ 87/4/22

«آرزوهای زیاد» یاد مرگ و تولد سالم را از خاطر انسان می‌برند

رابطه‌ی دنیا با آخرت مثل رابطه‌ی رحم مادر با دنیاست. ما در رحم دنیا مدتی فرصت داریم تا برای تولد به عالمی که میلیاردها برابر زیباتر و بزرگتر و جذاب‌تر و کامل‌تر و پیشرفته‌تر از اینجاست، آماده شویم تا با یک تولد سالم به برزخ منتقل شویم. حال اگر آرزوهای متعدد و نامناسب داشته باشیم، یاد مرگ و تولد سالم به عالم برزخ را فراموش خواهیم کرد.

فرق تولد از دنیا به برزخ، با تولد یک جنین از رحم مادر به دنیا در این است که جنین در هنگام تولد به دنیا، سابقه‌ی ذهنی ندارد و یادش رفته از چه عالمی به این دنیا آمده است. ولی ما کمالات و اطلاعاتی را که در این دنیا جذب کرده‌ایم، با خود به آن طرف می‌بریم و چیزی را فراموش نمی‌کنیم. پس باید برای آن لحظه‌ی باشکوه آماده شد. ما متأسفانه معمولاً با خودِ طبیعی‌مان زندگی می‌کنیم. اما اگر کسی با منِ حقیقی‌اش زندگی کند، وقتی می‌خواهد به آخرت و مرگ فکر کند، فوق العاده ذوق زده می‌شود. شما برای تولد یک بچه عزا نمی‌گیرید، بلکه جشن می‌گیرید چرا که از یک مرحله‌ی ناقص و محدود به یک مرحله‌ی کامل می‌آید. جنین در طی 9 ماه، خود را برای تولد به دنیا آماده کرده و دائم وزن اضافه می‌کند. دقیقاً عین همین حالت را ما باید برای وفات و رفتنِ به آخرت داشته باشیم. ما هم باید دائماً به میزان وزن و داشته‌ها و دارایی‌های خودمان اضافه کنیم؛ همانگونه که قرآن می‌فرماید: « فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ، فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ [1]= اما هرکس اعمال وزن شده اش سنگین تر و باارزشتر است؛ پس او در یک زندگی خوش و پسندیده ای است». ما هم مثل جنین باید به وزن خودمان اضافه کنیم و این میسر نمی‌شود، مگر با تغذیه‌‌ی معنوی. اگر حواسمان باشد و با خود حقیقی به خود نگاه کنیم، لحظه‌ی مرگ، لحظه‌ی باشکوهی است. لحظه‌ای که همه‌ی ما از این ناراحتی‌ها، محدودیت‌ها و نه شنیدن‌های مکرر در این دنیا راحت می‌شویم. هر کدام از ما میلیون‌ها آرزو داریم که هیچ کدام در دنیا تحقق پیدا نمی‌کند. همان طور که جنین هم در رحم، میلیون‌ها آرزو دارد که جز با آمدن به دنیا به آنها نمی‌رسد؛ دست و پا دارد، چشم و گوش دارد، اما نمی‌تواند از آنها استفاده کند؛ دوست دارد که بدود و بازی کند، اما نمی‌شود. برای همین است که می‌بینیم نوزاد زیاد دست و پا می‌زند و شادی می‌کند. ما هم الان آرزوهای زیبا و زیادی داریم که فقط در آن طرف اجابت می‌شود. برای این که به آن آرزوها برسیم، یعنی مطلق و آزاد شویم و در یک عیش همیشگی باشیم، باید تجهیزات لازم آن را بسازیم. یعنی انسان باید یکسره دغدغه‌ی «شدن» را داشته باشد تا بتواند روز به روز وزن زیاد کند و برای آن حیات فوق‌العاده زیبا و باشکوه ابدی آماده شود. باید بدانیم که آنجا عذاب‌هایی مانند مار و عقرب و گرزهای آتشین، برای آدم‌هایی است که در همین جا کور بوده‌اند. آیه‌ی «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی» برای همین افراد است. ولی عذاب مسلمانان و شیعیان که آن طرف را شناخته‌اند، فقط دیدن بهشت است. یعنی بهشت را که می‌بینند، تازه می‌فهمند که خیلی تنبلی کرده‌اند و با تنبلی چیزهای زیادی را از دست داده‌اند و این خودش عذاب بزرگی است. به طور مثال، شما بعد از اتمام همین کلاس، ببینید که ماشین‌تان را دزدیده‌اند، خیلی حسرت می‌خورید. ما طاقت این ضررهای دنیایی را نداریم. آنگاه چگونه در بهشت تحمل کنیم که یک قصر را که به اندازه تمام دنیاست از دست بدهیم. ما چون معمولاً با خودِ طبیعی زندگی می‌کنیم، خیلی به ثروت، تولد و دارایی‌های ابدی فکر نمی‌کنیم. برای کسی که بخش «فوق عقلانی»‌اش فعال شده و از حس و خیال و وهم و عقل بالاتر آمده و به فوق عقل رسیده است و جنبه‌ی جمادی و گیاهی و حیوانی را رد کرده و به انسانیت رسیده و خودش را به شکل انسان می‌بیند و با حیات انسانی خو گرفته است، دغدغه‌های ابدی فوق‌العاده مهم است. ما از وقتی که به دنیا می‌آییم، شمارش معکوس تولدمان به عالم بعدی آغاز می‌شود. اگر ما این نگاه قشنگ ابدی را به خودمان داشته باشیم، خیلی قدرتمند می‌توانیم خود را آماده کنیم. یک پدر و مادر وقتی می‌خواهند فرزند سالم و قوی داشته باشند، فرزندشان را ماندگار در رحم فکر نمی‌کنند، بلکه او را در دنیا تصور می‌کنند. از ابتدا عالمِ رحم را فقط یک پل و گذرگاه می‌بینند. یعنی صرف بارداری مهم نیست؛ مهم این است که بعد از بارداری تولد صورت می‌گیرد. الآن هم اگر دقت بکنیم که ما در اینجا ماندنی نیستیم و شمارش معکوس ما شروع شده است، طور دیگری زندگی می کنیم و سبک زندگی مان عوض می شود. هشدارهای حدیث نبوی برای انسان در سنین متفاوت عمر در یک حدیث نبوی به ما انسانها هشدارهایی داده شده که بدانیم در هر سنی چگونه باید زندگی کنیم. دراین حدیث می خوانیم: « قَالَ النَّبِیُ‏:إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ مَلَکاً یَنْزِلُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ یُنَادِی: یَا أَبْنَاءَ الْعِشْرِینَ! جِدُّوا وَ اجْتَهِدُوا وَ یَا أَبْنَاءَ الثَّلَاثِینَ! لَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا* وَ یَا أَبْنَاءَ الْأَرْبَعِینَ! مَا ذَا أَعْدَدْتُمْ لِلِقَاءِ رَبِّکُمْ وَ یَا أَبْنَاءَ الْخَمْسِینَ! أَتَاکُمُ النَّذِیرُ وَ یَا أَبْنَاءَ السِّتِّینَ! زَرْعٌ آنَ حَصَادُهُ وَ یَا أَبْنَاءَ السَّبْعِینَ! نُودِیَ لَکُمْ فَأَجِیبُوا وَ یَا أَبْنَاءَ الثَّمَانِینَ! أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ وَ أَنْتُمْ غَافِلُونَ. ثُمَّ یَقُولُ لَوْ لَا عِبَادٌ رُکَّعٌ وَ رِجَالٌ خُشَّعٌ وَ صِبْیَانٌ رُضَّعٌ وَ أَنْعَامٌ رُتَّعٌ لَصُبَّ عَلَیْکُمُ الْعَذَابُ صَبّاً[2] = پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و آله و سلم) فرمود: خداوند تعالی فرشته‌ای را خلق کرده است که در هر شب ندا می‌کند، ای 20 ساله‌ها! هم تلاش فیزیکی کنید و هم تلاش علمی. ای 30 ساله‌ها! زندگی دنیا فریب‌تان ندهد. ای 40 ساله‌ها! برای دیدار پروردگارتان چه آماده کرده‌اید؟ ای 50 ساله‌ها! هشدار از عذابی که به سوی‌تان آمده‌است (خطر به بالای سرتان رسیده‌است). ای 60 ساله‌ها! شما به منزله زراعتی هستید که زمان درو کردنش فرا رسیده‌است (زمان مرگتان نزدیک شده‌است). ای 70 ساله‌ها! برای رفتن صدایتان می‌زنند، پس جواب این منادی را بدهید. ای 80 ساله‌ها! لحظه مرگ فرا رسیده و هنوز غافلید؟ سپس این فرشته ادامه می‌دهد: اگر بندگان اهل طاعت و عبادت خدا و مردان خاشع و خاضع در برابر پروردگار و کودکان شیرخوار و حیوانات بی‌گناه نبودند، عذابی بسیار سخت بر شما نازل می‌شد».ما الان در سرازیری تولد هستیم، پس باید تجهیزات آماده کنیم. وقتی انسان به سمت تهیه‌ی تجهیزات می‌رود، آرزوهای نادرست، ناسازگار و متضاد مزاحم او می‌شوند. برای همین امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «اکثَرُ النّاسِ اَملاً اقَلَّهُم لِلمَوتِ ذکراً[3]= پرآرزوترین مردم، کمتر از هر کس دیگر مرگ را یاد می‌کنند». شخص با آرزوهای دراز، مانند مادر بی‌فکری است که هنگام بارداری، مواد مخدر استفاده می‌کند و دقت نمی‌کند که بچه‌اش باید سالم به دنیا بیاید. کسانی که به «چشم و هم‌چشمی» می‌افتند، هرگز به چیزی، به نام تولد و شب اول قبر فکر نمی‌کنند. یعنی 60 ساله هم که بشوند و بوی مرگ بدهند، باز هم خجالت نمی‌کشند و به کارهای نادرست شان ادامه می‌دهند، چون این‌گونه شکل گرفته‌اند و اینطوری روحشان قوی شده است. دائماً آرزوهای طولانی دارند. اما در مقابل اینها، «زیاد یاد خدا کردن» آرزوهای طولانی را از دل انسان می‌برد. «یا ایّها الذین آمنوا اذکُروا اللهَ ذکراً کثیراً = زیاد یاد خدا بکنید»؛ «اَقِمِ الصَّلوه لِذِکری = نماز را به پا دار به خاطر یاد من». ما 60 سال نماز می‌خوانیم، اما یاد و ذکری در کار نیست. برای همین یک انسان عاقل، خیلی دلش سبک و آرام است. عاقل در مقابل جاهل. چرا که ممکن است کسی عالم باشد، اما جاهل باشد. جهل و علم با هم جمع می‌شوند اما جهل و عقل با هم جمع نمی‌شوند.  امام صادق علیه‌السلام در حدیث عنوان بصری 12 مرحلۀ رشد را بیان می‌فرمایند. اولین مرحله‌ی آن این است که: «بنده نباید برای خودش تدبیر کند». یعنی نباید آن قدر نقشه‌های دنیایی بکشد که سرش شلوغ شود و اساساً از خود حقیقی و من انسانی‌اش دور شود. نباید دلش درگیر هوس‌ها و آرزوهایی شود که او را دچار خودفراموشی می‌کنند. علت این که آرزو انسان را دچار خودفراموشی می‌کند، این است که هرگاه ما آرزوی هر چیزی را بکنیم، آن آرزو خودش را جای «منِ حقیقی» ما می‌نشاند. در نتیجه، من به جای این که عاشق خودم شوم و خودم را بخواهم، طالب چیزی می‌شوم که ندارم و دل مشغولی‌ام می‌شود همین. نهایتا وقت و عمرم را صرف به دست آوردن آن می‌کنم. وقتی هم به آن می‌رسم، پس از مدتی دلم را می‌زند و دوباره دنبال یک معشوق جدید می‌گردم. به این ترتیب هم دنیا و هم آخرتم خراب می‌شود. این را می گویند: خسر الدنیا و الآخرة. آرزوها که زیاد شوند، عمل کم می‌شود بین آرزوها و کیفیت عمل رابطه‌ی معکوس وجود دارد. هر چقدر مقدار و عمق آرزوها بیشتر باشد، کیفیت و حجم عمل پایین‌تر می‌آید. علی (علیه‌السلام) می فرماید: «اِنَّ اللهَ سبحانَه لَیَبغَضُ طَویلَ الاَمل السَّیئی العَمَل[4]= خداوند بسیار دشمن می‌دارد انسان‌هایی را که بسیار آرزو دارند وبدعمل می کنند». اینها آرزوهای طولانی دارند و یکسره سفارش می‌دهند، اما عملشان عمل خوبی نیست. هر چقدر بیشتر هوس داشته باشیم، عمل‌مان هم بدتر می‌شود و کیفیتش پایینتر می‌آید. یعنی عمق عمل خراب می شود. حضرت در روایت بعدی می‌فرماید:«شَرُّ الْفَقْرِ [الفقیر] الْمُنَى[5]= بدترین فقرها آرزوها است». آدم به تعداد آرزوهایش گدا است. برای همین بسیاری از پول دارها هستند که هیچ وقت از پول خود لذت نمی‌برند، خانه‌شان پر از مواد غذایی است، ولی نمی‌توانند بخورند. خانواده‌ی خوبی دارند، اما نمی‌توانند از آنها لذت ببرند. چون گدا هستند و دل مشغولی و آرزوهای زیادی دارند. وقتی چیزی را از دست می‌دهند، تازه دلشان برای آنها تنگ می‌شود و متوجه می‌شوند که چه چیزهایی داشته‌اند. آدمی که درگیر آرزوهاست، هر چه خداوند به او نعمت بدهد، نعمتها را نمی‌بیند و از آنها لذت نمی‌برد. اعصابش بیشتر خرد است و حساس‌تر و زود رنج‌تر و مضطرب‌تر و غمگین‌تر است. پی در پی بودن آرزوها و هوس‌ها ما را آنقدر می‌دواند تا این که در سراب آرزوها از تشنگی می‌میریم. یعنی اگر حضرت عزرائیل علیه‌السلام موقع جان گرفتن به او مهلت و فرصت بدهد، او دوباره همان کارها را می‌کند. هر کدام از ما چند بار تا حالا تصادف کرده‌ایم و در معرض مرگ قرار گرفته‌ایم؟ اینها مهلت خداست. همه‌ی این بدبختی ها به این خاطر است که آدم خودش را نمی‌شناسد، یعنی فکر می‌کند آرزوها به نفع او هستند و هر چه بیشتر به آرزوها برسد، قوی‌تر و بزرگ‌تر می‌شود، ولی به هر تعداد که به آرزوهایمان برسیم ضرر کرده ایم. این معامله، معامله‌ای است که برد در آن نیست. زیرا هر چیزی را که به دست می‌آوری، چیز مهم تری را از دست می‌دهی، این یک قاعده است. آدم هایی که چشم و هم چشمی می‌کنند، احمقانه عمل می‌کنند، چون از هر کسی که جلو بیفتی، اگر صحنه‌ی آخرتی او را ببینی، متوجه می‌شوی که از او عقب افتاده‌ای. حتی در کمالات انسانی و ابدی هم نباید فخرفروشی کرد و منت گذاشت. چون اگر فخر فروختی، باخته‌ای. در کمالات انسانی، انسان هیچ وقت خودش را از دیگران بزرگ تر و جلوتر نمی‌بیند. اصلاً از مقوله‌ی رقابت و مقایسه بیرون می‌آید، عاشق همه‌ی آدم‌ها می‌شود و از خودش بدتر و گناه کارتر سراغ ندارد، همه را بهتر از خودش می‌بیند و دوست دارد. برای همین می‌تواند با همه یک زندگی شاد و مسالمت‌آمیز داشته باشد. دعوا و درگیری و جر و بحث ندارد، چون از خودش بدتر سراغ ندارد. مَثَلِ ما در مهندسی آرزوها دقیقاً مانند حماقت کسی است که دوپینگ کرده، اما در مسابقه آخر می‌شود. وقتی وارد چشم و هم چشمی می‌شویم، عقب می‌افتیم. چون از خود حقیقی غافل می‌شویم و به خود طبیعی می‌پردازیم و آن را رشد می‌دهیم. برای همین حضرت فرمود: بدترین فقر آرزو است. خوب است، دلِ آدم فقیر نباشد. برای همین در ادبیات دینی، ثروتمند کسی است که در نظام طبیعی آرزو، وزر و وبالِ زیاد برای خود درست می‌کند و نمی‌تواند بارش را بکشد و عقب می‌افتد. اما انسانِ غنی این گونه نیست. غنی احساس نیاز نمی‌کند. در واقع احساس نیازش را کنترل کرده و هر چه که دارد را برای برزخ می‌فرستد. با «مرگ سبز» بر هوس‌ها و آرزوها فائق آییم در بحث انواع مرگ‌ها، یکی از مرگ‌ها «مرگ سبز» بود، یعنی مقاومت در برابر داشتن هوسهای ظاهر.  کسی که در بخش لباس و تجملات و ظواهر، دائماً عقده دارد؛ یا آدمی که دائماً در بخش ظواهر هوس دارد، فقیر است و به محض این که احساس نیاز می‌کند، به این معنی است که «من غنی نیستم». آدم غنی اذیت نمی‌شود و احساس فقر نمی‌کند. آدم فقیر با خدا و خود و با کمالات شخصی‌اش آرام نمی‌شود. این خیلی عجیب است که انسان حتی با بی‌نهایت مطلق، ماوراء طبیعت و فرشتگان آرام نشود. مرگ سبز این است که انسان در مقابل هوس بازی های ظاهری و تجملات مقاومت کند. پشتِ مرگ، «حیات» می‌‌آید. شما به محض این که در مقابل این هوس‌ها مقاومت ‌کنید، دیگر اذیت نمی‌شوید، بلکه متوجه می‌شوید که چقدر آرامش دارید و زندگی بدون آرزوهای طولانی، چقدر لذت بخش و خوب است. تکلف گر نباشد خوش توان زیست/  تعلق گر نباشد خوش توان مرد یکی از بزرگ ترین عذاب‌های انسان در آخرت این است که انسان هزاران سال در جهنم غصه می‌خورد به خاطر غصه‌هایی که در دنیا خورده است. می‌گوید: من چقدر احمق بودم و برای چه چیزهایی غصه خوردم و گریه کردم. برای چه چیزهایی با دیگران دعوا کردم. یک آدم زیرک و اشرافی این گونه نیست. آدم اشرافی می‌گوید: من ثروت را برای لذت می‌خواهم، اما قرار نیست ثروت من را نابود کند. آرزوهای دنیایی باعث می‌شوند که انسان آرزوی باطنی و اصلی‌اش که بی نهایت شدن و جاودانه شدن است را از دست بدهد. به همین اندازه احمقانه است که انسان برای نجات دادن مبلغ کمی پول در آتش برود و بسوزد و یا کندوی عسلی را ببیند و مثل پشه‌هایی عمل کند که می‌خواهند عسل بخورند. با این که می‌دانند عسل چسبنده است، دست و پایشان را در عسل فرو می‌کنند، اما وقتی که سیر شدند، می‌بینند که دیگر نمی‌توانند بلند شوند و باید همان جا بمیرند. ما در دنیا این طوری رفتار می‌کنیم. یعنی حاضریم خدا و ابدیت و بهشت را بدهیم برای این که در دنیا که جیفه و مرداری بیش نیست را نگه داریم. حال باید درباره‌ی شعور چنین انسان هایی قضاوت کرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در مورد افراد عاقل فرمود: «مَن عَمَّرَ دارَ اِقامَتِهِ فَهُو العاقِلُ = کسی که خانۀ ابدی‌اش را آباد کند، عاقل است». فقط او عاقل است که ابدیت را به دنیا و خدا را به دیگران ترجیح می‌دهد. کسی که به آرزوها تکیه می‌کند، ناکام می‌میرد تکیه بر آرزوها مساوی است با ناکامی در آخرت. آرزوهای زیاد انسان را مشغول کرده و از آخرت غافل می‌کند. علی (علیه‌السلام) فرمود:« مَنِ اتَّکَلَ عَلَى الْأَمَانِیِّ مَاتَ دُونَ أَمَلِهِ[6] = کسی که به آرزوها تکیه بکند، ناکام از دنیا می‌رود». یعنی موقع مردن، به یکی از آرزوهایش یعنی یک آرزو از میان میلیون‌ها آرزو هم نمی‌رسد. اگر به او بگویند: موقع مردن است، می‌گوید: زود است. مرحوم قیصر امین پور می‌گفت: ناگهان چه زود دیر می‌شود. انسان زمانی به خودش می‌آید که 40، 50 ساله شده و وقتی به جوانان و نوجوانان نگاه می‌کند، می‌گوید: من کی این دوران را گذراندم؟ این آدم‌ها سنشان هم که بالا برود، هنوز همان روحیات و آرزوها و هوس‌ها را دارند، مثل یک جوان. چرا که برای آنها خیلی زود دیر شده‌است. اصلاً نمی‌توانند باور کنند و می‌خواهند از هر طریقی خودشان را جوان کنند. کسی که به آرزوها تکیه می‌کند، ناکام می‌میرد. بنابراین، تکیه داشتن به آرزوها خوب نیست، همانگونه که علی (علیه‌السلام) فرمود: «مِنَ الْحُمْقِ الِاتِّکَالُ عَلَى الْأَمَلِ[7] = از جمله مصادیق حماقت تکیه کردن به آرزوها است». این که در حدیث داریم «همت مؤمن از همه بیشتر است» به این دلیل است که مؤمن هم به تجارت دنیا مشغول است و هم به تجارت آخرت. هیچ کدام از این دو تجارت هم به دیگری لطمه نمی‌زند. مثل آدمی که دو شغل دارد و در هر دو موفق است، در حالی که کافر یک شغل دارد، فقط دنیایش را آباد می‌کند که آن هم به قول امام خمینی ره معلوم نیست که به‌ آن برسد. آدم عاقل در 4 چیز وقت زیاد دارد «ارتباط، انتخاب، رفتار، افکار». در همه اینها هم توجه و دقت دارد. یعنی در هر یک از اینها بخواهد وارد شود، درست عمل می کند.   [1] - القارعه/ 6و 7. [2] - مستدرک الوسائل ، جلد دوم ، صفحه 353 و نیز: ارشاد القلوب الی الصواب ، جلد دوم ، صفحه 32. [3] - غرر الحکم، ج 2، ص 409. [4] - همان، ج2، ص506. [5] - همان، ج4، ص 172. [6] - همان، ج5، ص 267. [7] - همان، ج 6، ص 17. کتاب «مهندسی آرزوها» از مجموعه کتاب‌های بیان کتاب «مهندسی آرزوها»، از مجموعه کتاب‌های کار

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7048
زمان انتشار: 25 می 2017
| |
عمر یعنی ابدیت

استاد محمد شجاعی

عمر یعنی ابدیت

اصل مهم این است که ما براساس ارزیابی که از کمالات مختلف داریم، برای آن کمالات سرمایه گذاری می کنیم. میزان سرمایه گذاری و سعی و تلاش یک شخص برای هر چیزی، بستگی مستقیم دارد با ارزیابی آن شخص از آن چیز. یعنی شما هر چیزی را همان قدر مهم می دانید که حاضرید برایش وقت بگذارید و سرمایه گذاری کنید. در نتیجه، قیمت تو هم همان است. می دانید چقدر از عمر ما صرف کمالات جمادی و نباتی و حیوانی می شود؟ وقتی می گوییم «عمر»، ذهن شما به 20سال، 30 سال، 40 سال و ۸۰ سال متوقف نشود. «عمر» یعنی «ابدیت». هر جا کلمه عمر آمد و خواستید درست فکر کنید و افکارتان تنظیم شود و عقلتان در جای درست قرار بگیرد و کور نشود، به جای کلمه ی عمر و وقت، کلمه ی ابدیت را بگذارید. 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6179
زمان انتشار: 4 مارس 2017
| | | |
«توحید» امری فطری و ضامن سعادت انسان است

بحث سعادت و شقاوت جلسه 23، 1373

«توحید» امری فطری و ضامن سعادت انسان است

ایمان و اعتقاد به مبدأ متعال و یقین به وحدانیت آن، ریشه در فطرت انسان دارد و تضمین کننده ی سعادت ابدی اوست.

توجه به «خدا» غیر از «توحید» است. توجه به خدا یعنی این که انسان متوجه یک قدرت لایزال مطلق، یک قدرت بی عیب و نقص باشد و فطرتاً چنین موجودی را بخواهد. اما در بحث «توحید» موضوع این است که خدا یکی است. یعنی آن کمال مطلقی که انسان به طور فطری متوجه اش است، یک قدرت «واحد» است و «دویی» ندارد. انسان هم به طور فطری، عاشق کمالِ کامل بوده و از نقص بیزار است. انسانها هیچ چیز را به صورت ناقص نمی پذیرند و همیشه چیز کاملتر را انتخاب می کنند. انسان هیچ وقت گرایشی به ناقص ندارد. حتی اگر یک چیزی هم داشته باشد که به نظرش خیلی خوب و کارگشاست سعی می‌کند، در طول زمان کاربردهای بیشتری از آن دستگاه بگیرد. مثلاً نقایص و معایب یک دستگاه را برطرف می‌کند و کاربردهای بیشتری برای آن دستگاه اختراع می‌کند. سیر محاسبات بشر را در نظر بگیرید، زمانی که بشر شروع به محاسبه کرد، اول با گذاشتن چند خط و کشیدن خط روی اشیا محاسبه می کرد. مثل کاری که امروز در کلاس های ابتدایی می کنند. بعد به مرور زمان پیشرفت کرد، وسیله‌ای به نام چرتکه ساخت و بدهکاری و بستانکاری اش را با آن محاسبه می کرد، که هنوز هم مرسوم است. بعد از آن ماشین حساب را اختراع کرد که رقم های بزرگتر را با سرعت بیشتری محاسبه می‌کند. بعد کامپیوتر را اختراع کرد که خیلی سریعتر و با حافظه بزرگتر ارقام و اطلاعات را پردازش می کند و میلیاردها محاسبه را در چند ثانیه انجام می دهد. سیر پیشرفتِ اتومبیل را در نظر بگیرید. اتومبیل های امروزی با امکانات بیشتر، نسبت به اتومبیل های قدیمی تولید می شوند. در صورتی که انسان در قدیم فقط با اسب و قاطر این طرف و آن طرف می رفتند. سیر پیشرفت اسلحه را نگاه کنید که ابتدا از سنگ و چوب شروع شده و بعد تبدیل به نیزه و تیر و کمان شده و سپس اسلحه های مدرن امروزی مثل، موشک ها و هواپیماها را شامل شده است. سیر پیشرفت ارتباطات را در نظر بگیرید، که قبلاً چاپارها نامه را با اسب به مقصد می رساندند. ولی امروز «پست» و از پست سریعتر، «فاکس» و «پست الکترونیکی» در چند ثانیه اطلاعات را از یک نقطه دنیا به دورترین نقطه ی دیگر ارسال می کنند. زمانی در قرن 18 خیلی از علمای اروپا می گفتند که علم به آخر خودش رسیده و بشر پیشرفت کرده است، ولی این گونه نشد. ما در روایت داریم، علم 27 پله دارد و تا زمان ظهور امام زمان، فقط 2 پله اش طی می شود. بعد از ظهور امام زمان 25 پله دیگر طی خواهد شد. با وجود این پیشرفت ها، خداوند در قرآن می فرماید:«وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا = و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است» (اسراء/85). بشر همیشه از نقص و ضعف بیزار بوده و کاملترین ها را خواسته است. از طرفی در اشیاء عالم که نگاه کنیم، هیچ کدام خالی از ضعف و نقص نیستند. به خاطر این که در طبیعت هر چیزی را که می بینیم، یک امر «مرکب» است. یعنی دارای اجزاست که به اجزای خود نیاز دارد. مثل هواپیما یا ماشین یا کامپیوتر که مرکب از هزاران قطعه و اجزا هستند و هر کدام به اجزای خود احتیاج دارند. هیچ امر مرکبی نمی تواند محبوب انسان باشد، به دلیل این که در آن امر دوتایی و «مرکب»، یک نوع ضعف و وابستگی وجود دارد و انسان از ضعف و وابستگی بیزار بوده و عاشق کامل مطلق است. اگر در جایی نقص ببیند، آرزو می کند، ای کاش! این نقص هم وجود نداشت. در ساخت کامپیوترها، موشک ها، سیستم های ارتباطات و ... دقت کنید، بشر هیچ وقت نگفته، «بس است». اگر نسبت به 200 سال پیش بسنجید، علمِ انسان خیلی پیشرفت کرده، ولی روحش هیچ وقت قانع نشده است و هرگز هم قانع نخواهد شد. چون علوم مرکب هستند و هر مرکبی، محتاج است. پس معشوق حقیقی انسان، یک امر مرکب نیست؛ بلکه یک امر واحد و بسیط است که خداوند واحد و کامل می باشد. این امر نشان می دهد که انسان به «وحدت» و یک وجود «واحد» گرایش دارد نه «کثیر». چون در کثیر، ضعف و نقص وجود دارد و بشر این را نمی پسندد. در حقیقت معشوق انسان یک وجود واحد است. پس نتیجه این می شود که انسان فطرتا به «توحید» گرایش دارد. در غیر این صورت اگر نگوییم که انسان فطرتاً توحید پذیر است و بگوییم که خدا واحد نیست و دوتاست و شریک دارد، این شریک 3 حالت دارد: 1) از خدا قدرتمندتر است که در این صورت خدا موجود ضعیف می شود، در نتیجه خدا نیست. 2) از خدا ضعیف تر است؛ که در این صورت او نمی تواند، شریک خداوند که قدرت قاهر است، باشد. یعنی خدا می تواند او را از بین ببرد. 3) آن شریک با خداوند مساوی است. اگر مساوی هم باشد، در این صورت قدرت همدیگر را خنثی می کنند. قرآن نیز در این باره می فرماید: «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا = اگر در آنها [=زمین و آسمان] جز خدا خدایانى [دیگر] وجود داشت قطعا [زمین و آسمان] تباه مى‌‏شد» (انبیا/22). این نظام حیرت انگیزِ عالم که با میلیاردها نمونه ی منظم به طور یکنواخت و با نظمی خاص دارد به حیات خود ادامه می دهد، نشان دهنده این است که «یک» اراده او را هدایت می کند، نه اراده های مختلف. «معاد» ریشه در فطرت انسان دارد اصل اساسیِ دیگر در دین، اصلِ «معاد» است و گرایش به معاد، مانند توحید یک امرِ فطری و تضمین کننده ی سعادت انسان می باشد. چرا انسان فطرتا گرایش به معاد دارد؟ چون انسانها همه به طور طبیعی گرایش به راحتی و رفاه و لذت دارند. مثلاً اگر به ما می گفتند، لازم نیست، به مدرسه بروید و درس بخوانید. یا والدین به کودکان 7 ساله می گفتند، که هر کس دوست دارد، به مدرسه برود و هر کس دوست ندارد، نرود. به نظر شما آیا همه به مدرسه می رفتند؟ خیلی ها نمی رفتند. یا بگویند، حالا که مدرسه می روید، اگر دوست دارید، درس بخوانید و اگر دوست ندارید، درس نخوانید. باز هم خیلی ها درس نمی خواندند. بشر راحت طلب است و اگر به یک امر راحت عادت کند، برگشتن به امر سخت، برایش مشکل است. نمی تواند برگردد. مثلاً اگر قرار باشد، خودکارها جمع شود و همه با مرکب و دوات بنویسند، نوشتن سخت می شود. یا بگویند از فردا اتومبیل و اتوبوس نیست و باید پیاده بروید یا با گاری بروید، واقعاً برای انسان سخت است. اگر برق از زندگی انسان حذف شود، مشکلات فراوانی ایجاد می شود. پس اساسا انسان راحتی و رفاه را می طلبد و از آن لذت می برد. سؤالی که مطرح می شود، این است: آیا دنیا جایی است که انسان در آن به راحتی مطلق برسد؟ بشر تلاش های زیادی کرده که خودش را به راحتی برساند، اما هنوز موفق نشده و هنوز در سختی به سر می برد. پس در دنیا جایی پیدا نمی کنیم که انسان راحت باشد و سختی نداشته باشد. امام رحمه الله می فرماید: شما در طول تاریخ حتی یک نفر را هم پیدا نمی کنید که رنج هایش مساوی با لذت هایش باشد، همیشه چرخه رنج ها به لذت ها غلبه دارد. حتی این پیشرفت هایی که حاصل شده همراه با درد سر بوده و هست. مثلاً همین هواپیمایی که بشر ساخته، وقتی می‌خواهیم به مسافرت برویم و عجله هم داریم، پول کلانی هم دادیم؛ ولی یک دفعه می‌گویند: «ببخشید، پرواز تأخیر دارد». مثلاً در کامپیوتر با یک سهل انگاری می بینیم که یک ویروس پیدا می شود و همه اطلاعات را از بین برد. سراغ هر لذتی بروید، می‌بینید که خالی از دردسر نیست. بشر از یک طرف گرایش به کمال، آسایش و رفاه مطلق دارد، از طرف دیگر در این جهان آسایش و رفاه مطلق یافت نمی شود. پس نتیجه می گیریم که باید جهانی باشد که در آن جهان، بشر به راحتی مطلق و به لذت خالص برسد و این، یعنی انسان فطرتا گرایش به معاد دارد. دلیل دیگری که ثابت می کند، معاد ریشه در فطرت انسان دارد، این است که، انسان به طور طبیعی طالب «آزادی» است و از محدودیت بیزار است. اگر به او بگویند این کار را بکن، آن کار را نکن، برایش سخت است و دوست دارد، محدود نباشد. کسی با او کار نداشته باشد، هر وقت خواست، بخورد هر وقت خواست، بخواند، بشر از مانع، بیزار است. پیشرفت علم هم به همین دلیل است که بشر از محدودیت بیزار بوده و می خواسته طبیعت را به استخدام خود بگیرد. از پرواز پرنده الهام گرفته و آرزوی پرواز را همیشه در سر داشته است. ما فکر می‌کنیم، غربی‌ها و اروپایی‌ها اولین کسانی بودند که پرواز کردند؛ بلکه این، «خواجه نصیرالدین طوسی» بود که برای اولین بار در 800  سال پیش، توانست پرواز کند. وقتی مغول ها در قلعه ای او را محدود کرده بودند، بال می سازد و از آنجا پرواز می کند. گرایش انسان به علم و پیشرفت یعنی فرار از محدودیت و گرایش به آزادی؛ اختراع «فاکس» و پیشرفت ارتباطات، یعنی فرار از محدودیت؛ ساخت هواپیما یعنی فرار از محدودیت؛ ساخت اسلحه‌های پیشرفته و برق و دستگاه ذخیره برق، یعنی فرار از محدودیت. حتی اگر انسان حدی هم در قانون مدنی، وضع می کند مثل، زندان، چراغ قرمز و ...؛ برای این است که به آزادی اش لطمه‌ی نخورد. چون آزادی نسبی را دوست دارد، زیرا در دنیا نمی‌تواند به آزادی مطلق برسد. اگر در دنیا آزادی مطلق باشد، افراد آزادی های همدیگر را محدود می کنند. اگر در یک چهارراه همه دلشان بخواهد که رد شوند، امکان ندارد و تصادف می شود. پلیس راهنمایی و رانندگی و چراغ راهنما می‌گذارند، تا بشر به خواست خودش برسد. می گوید، اگر پلیس را نگذارم، ساعتها طول می‌کشد که بخواهم از اینجا رد شوم. گاهی به خاطر اینکه فطرتا آزادی خواه است، قانون را دور می زند، چون بعضی جاها قانون دست و پای او را می بندد. تنها جایی که انسان می‌تواند، مطلق تصمیم بگیرد و آزاد باشد، بهشت و قیامت است. قرآن بهشتی‌ها را توصیف می‌کند و می‌فرماید:«وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ = و آنان در میان آنچه دلهایشان بخواهد جاودانند» (انبیاء/102). بهشتی ها هر چه اراده کنند، همان می شود. ابدیت طلبی و جاودان خواهی هم یک امر فطری است. بنابراین تنها جایی که انسان و اراده انسان به طور فطری ارضا می شود، بهشت است. بشر زمانی آرام می گیرد که به او بگویند تو نمی میری و جاودان هستی. بشر خود به خود به طور فطری دنبال بهشت می گردد. عشق به بهشت در نهاد همه انسانها است. فرار از جهنم به خاطر زجر و محدودیت و عذاب فطری است و همه به طور فطری از عذاب فرار می کنند. پس نتیجه می گیریم که «دین» و دو اصل اساسی دین یعنی «توحید» و «معاد» اموری فطری هستند. چون با فطرت انسان در ارتباطند پس ضامن سعادت انسان هستند. توجه به دین و علاقه ی به پرستشِ قدرتِ مافوق، هم فطری است. بشر چون در خودش ضعف می بیند، همیشه خواهان یک قدرت بالاتر و کاملتر است. بشر در درون خودش فطرتاً احساس می کند که «ممکن الوجود» است و تکیه‌گاه می‌خواهد، مستقل نیست. بشر فطرتاً عاشق پرستش است. فطرتاً دنبال معشوق است که دورش بگردد. خودش را فدای او کند. از ابتدای خلقت که بشر خلق شده عبادت هم با او بوده است. سوالی مطرح شده بود، که اگر دین فطری نیست، آیا «صنعت» توانسته جای آن را بگیرد یا خیر؟ پاسخ روشن است، ما ثابت کردیم که دین فطری است و پیشرفت علم و صنعت نتوانسته جای عبادت و پرستش و جای دین را بگیرند. شوروی سابق 70 سال با خدا و دین و پرستش مقابله کردند. بعد «گرباچف» گفت، اشتباه ما این بود که به دین و پرستش اعتقاد نداشتیم. کشورهای غربی از این که جامعه شان به خاطر نداشتن گرایشات مذهبی و دینی، رو به فساد می رود، با مشکل جدی ربرو هستند. نیاز به دین و معنویت در بشر هرگز کم نشده و هرگز پیشرفت علم و صنعت جای آن را نمی تواند پر کند. به اعترافات غربی ها در این باره توجه کنید، در کتاب «دین و روان» نوشته‌ی «ویلیام جیمز» فیلسوف آمریکایی و «انسان موجود ناشناخته» نوشته‌ی «آلکسیس کارل» مراجعه کنید.

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 5518
زمان انتشار: 25 اوت 2016
| |
خودشناسی راه درک معاد و هدف زندگی است

استاد محمد شجاعی

خودشناسی راه درک معاد و هدف زندگی است

«قوس نزول» یعنی ما اول پیش خدا بودیم، سپس عوالمی را طی کردیم و پایین آمدیم و در قالب یک بدن مادی قرار گرفتیم. مدتی را در زمین زندگی می کنیم و دوباره پیش خدا بر می گردیم، از اینجا معاد معنا پیدا می کند. ما از شناخت خود و سیر نزولی که از الله به زمین داشتیم «معاد» را درک می کنیم.

 

اشتباهی که در تعریف «معاد» مردم مرتکب می شوند این است که وقتی از آنها سؤال کنید، معاد یعنی چی؟ اکثر مردم جواب می دهند، «معاد» یعنی «روز قیامت». معاد روز قیامت یا آخرت نیست. معاد «بازگشت» و «برگشت» است. «بازگشت» زمانی معنی دارد که «رفت» صورت گرفته باشد. یعنی کسی می تواند، واقعاً معتقد به معاد باشد که اول این «قوس نزول» را بفهمد و قبول کند، از الله تا «ناسوت» را بپذیرد. وقتی این آمدن و نزول را پذیرفت، «معاد» یا «بازگشت» را نیز می پذیرد و در نتیجه ایمان به معاد می آورد. شناخت این مسیر «قوس نزول» از الله تا زمین و «قوس صعود» از زمین تا الله که «معاد یا بازگشت» است، فرمول فوق العاده مهمی است. اگر این فرمول را خوب یاد بگیریم، بعداً در ارتباط با معصوم ع و ارتباط با ناس (مردم) مشکلی نخواهیم داشت. کسی که این فرمول و قاعده مهم را درک می کند، امکان ندارد که حسود، متکبر، عصبانی، زودرنج، حساس و ... شود. ما بعد از سپری کردن یک محدوده دنیایی که عمر ناسوتی ماست، از رحم دنیا به «برزخ»، «ملکوت» یا «عالم قبر» «وفات» می یابیم. «وفات» یعنی «انتقال». «تاریخ وفات» ما «تاریخ انتقال» ما به عالم قبر است. بعد از عالم ملکوت به قیامت می رسیم که 50 هزار سال است. «كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ= مقدارش پنجاه هزار سال است» (معارج/4). قیامت 50 هزار ساله زمانِ ارزیابی انسان هاست. ارزیابی، سؤال و حسابرسی کاملاً‌ «تکوینی» است، مانند دنیا کتبی یا پرسش و پاسخ شفاهی نیست. وقتی یک جنین به دنیا متولد می شود، دنیا از او سؤالهایش را می پرسد، سؤال یعنی «مطالبه»، دنیا از جنین ابزار و وسایل حیات دنیایی را مطالبه می کند. سؤال برزخ، سؤال قیامت یعنی مطالبه ی کمالاتی که متناسب با حیات جاودانه است. در مطالبات آخرتی بعضی ها قبول می شوند، گروهی رفوزه و عده ای هم تجدید می شوند. شیعیان جزء عده ای هستند که رفوزه نمی شوند. چون شیعه از ابتدا در رحم الهی درست قرار گرفته و در دنیا با معلمِ معصوم سروکار داشته، اتصال به خدا و علم او و مبانی دقیق ریاضی داشته و اصول را حفظ کرده است. بعضی از شیعیان ممکن است در پاسخ گویی به مطالبات آخرتی تجدید شوند که تجدید شدن شان هم خیلی خطرناک است و به فرموده ی حضرت زهرا س ممکن است، چند صد هزار سال در جهنم گرفتار شوند. کلِ این مجموعه ی که توضیح داده شد، «انسان» نامیده می شود و اگر فعالان فرهنگی این بخش ها را برای مخاطب جا نیندازند،‌ اصلاً کار فرهنگی انجام نداده اند.   برگرفته از سلسله مباحث مهندسی فرهنگی

کلیدواژه ها: ، ، ، ،

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed