www.montazer.ir
پنج‌شنبه 10 ژولیه 2025
شناسه مطلب: 11754
زمان انتشار: 23 ژوئن 2020
| |
امامت، از مصادیق لطف خداوند است

شرح زیارت جامعه کبیره؛ جلسه 111؛ 03/29/ 1399

امامت، از مصادیق لطف خداوند است

امامت، از مصادیق لطف و رحمت خداوند است. پس چون لطف، به مقتضای حکمت الهی، واجب است، امامت نیز واجب است.

بحث مان را در فقره «أَئِمَّةِ الْهُدَى» ادامه می‌دهیم. درباره ی امامت، ضرورت و جایگاهش مطالبی را در جلسات گذشته عرض کردیم. بحثی که امروز داریم، راجع به دلایل امامت است. معمولاً علمای اهل کلام و فلسفه دلایلی را برای ضرورت امام معصوم در جامعه بیان می‌کنند. مهم‌ترین دلیل عقلی بر وجوب امامت، مبتنی بر قاعده‌ی لطف است. به هر چیزی که انسان را از جهنم و از معصیت خدا دور کند و به خشنودی خدا و بهشت نزدیک کند، «لطف» می‌گویند. قاعده لطف یعنی رحمتی که خدا خودش بر خودش واجب کرده است. در آیه 54 سوره انعام می‌فرماید: «كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[1]= خداوند بر خود رحمت را واجب کرده است». بالاترین رحمت خدا بر بندگان، معرفی و تعیین «امام» است. بدون امام، اگر از همه خیرات هم بهره‌مند شوید، باز سر از جهنم در می‌آورید. جامعه ی بدون امام، مثل بیمارستانی می‌ماند که همه چیز در حد عالی است، ولی پزشک ندارد. چنین بیمارستانی هیچ فایده‌ای ندارد. انسان در هر یک از شئون جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی‌اش نیاز به امام دارد. یعنی باید کسی بالای سر انسان باشد تا در هر یک از شئوناتش، او را هدایت و راهنمایی کند. چه در امور اقتصادی که به خیر و برکت و ثروت و رفاه برسد و اذیت نشود؛ و چه در امور گیاهی و پزشکی و بدنی؛ و چه در امور حیوانی و اجتماعی و سیاسی؛ و چه در امور عقلی و فوق عقلی. پس نقش امام فقط آخرتی نیست؛ بلکه دنیایی هم هست. برای همین حضرت علی (علیه السّلام) فرمود: امامت، صلاح دنیای شماست. اگر امام نتواند دنیا را با سعادت تنظیم کند، آخرتی هم به دست نمی‌آید. وقتی که امام دنیا را به‌خوبی اداره کند، آخرت خوبی خواهید داشت. نیاز به امام، آنقدر ضروری و مهم است که حضرت علی (علیه السّلام) می‌فرماید: «لابُدَّ للنّاسِ مِن امِیرٍ بَرٍ اَو فاجِرٍ[2]= مردم به ناچار، باید حاکمى داشته باشند، نیکوکار باشد یا بدکار». مردم یک رییس یا شاهی می‌خواهند که بالای سرشان باشد؛ می‌خواهد خوب باشد یا بد. اگر در کشوری حرف آخر را امیر آن نزند، این کشور دچار فاجعه می‌شود. برای همین می‌گویند: «اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّین وَ نِظامُ المُسلِمینَ[3]= امامت، زمام دین و نظام مسلمانان است». امام بد، بهتر از بی‌امامی و بی‌امیری است. بنابراین، وقتی خدا بر خودش رحمت را واجب کرده، مهمترین مصداق رحمت، امام است. بالاتر از آن نداریم. اگر خدا هر رحمت دیگری هم به جامعه بدهد، وقتی آن اجتماع و جامعه امام نداشته باشد، به صلاح و سعادت نمی‌رسد. پس این یک نکته خیلی مهم است که طبق قاعده لطف واجب است امام حضور داشته باشد و خدا هم او را به انسان معرفی می‌کند. امام باید «معصوم» باشد تا مردم را هدایت و راهنمایی کند مهمترین شرط امامت که خود خدا بر آن تأکید کرده و دلائل قرآنی هم دارد، «عصمت» است. چون انسان موجودی مختار است و قرار است مسئولیت آخرتی‌اش را بپذیرد. بنابراین، احتیاج به کسی دارد که او را درست راهنمایی کند. وقتی امام گناه و معصیت کند، انسان نمی‌تواند به او اعتماد کند. چون دستوری که می‌دهد، معلوم نیست به صلاح دنیا یا به صلاح آخرتش باشد. ممکن است هم دنیایش را فاسد کند و هم آخرتش را. پس این بی‌عقلی و بی حکمتی است که خداوند تبارک و تعالی امامی را برای ما بگذارد که معصوم نباشد و اهل معصیت باشد. در قرآن هم بر این عصمت تأکید شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بعد از اینکه ابراهیم نبی و رسول شد و امتحانش را پس داد، خداوند عرض کرد: «قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[4]= من تو را امام مردم قرار دادم». در ادامه آیه آمده است: «قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ = (ابراهیم) گفت: فرزندان من چطور؟ گفت: عهد من به مردم ستمکار نخواهد رسید». با این وصف، امامت، عهد الهی است. عهد الهی یعنی انسان نمی‌تواند در آن دخالت کند. انسان‌ها نمی‌توانند با شور و مشورت و رأی‌گیری بر روی عهد خدا نظر دهند. چون عهد، تخصصی است. هر جا پای تخصص به میان آمد، فقط کسی می‌تواند حرف آخر را بزند که متخصص را می‌شناسد. مثلاً اگر بخواهند به یک نفر نظام پزشکی بدهند، از مردم رأی نمی‌گیرند که آیا فلانی پزشک خوبی است یا نه؛ بلکه خود نظام پزشکی می‌گوید: ما قاعده داریم. او باید در دانشگاه معتبر درس خوانده باشد، نمراتش، نمرات معقولی باشد و صلاحیت های دیگر هم داشته باشد تا به او پزشک بگویند و اجازه نظام پزشکی پیدا کند. رهبری یعنی امامت، یعنی جانشینی معصوم. مردم هم نمی‌توانند تشخیص بدهند. چون باید مجتهد باشد، باید در بین مجتهدین از همه بالاتر و اعلم باشد. تازه به قول امام، به غیر از اجتهاد باید ۱۱ شرط دیگر هم داشته باشد. این شرایط را مردم نمی‌توانند تشخیص بدهند. برای همین اعضای مجلس خبرگان رهبری را مردم انتخاب می کنند تا آنها که خودشان مجتهد هستند، کسی را برای رهبری تائید ‌کنند. پس وقتی کاری تخصصی شد، عهد است. هر کسی نمی‌تواند وارد آن بشود و دخالت کند. امام باید معصوم باشد و معصوم را فقط خدا می‌تواند تشخیص بدهد. چون یک امر غیبی و درونی است. برای تشخیص معصوم بودن، علم غیب لازم است که او واقعاً در نظام درونی خودش عصمت دارد یا ندارد و فقط هم خدا این کار را می‌کند. یعنی فقط خدا تشخیص می‌دهد. «امامت»، جعل الهی بر مردم است شرط دیگر امامت، این است که امام باید به جعل الهی تشخیص داده بشود. قرآن می‌فرماید: «جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً[5]= ما آنها را امام قرار دادیم». پس امامت احتیاج به جعل دارد که آن هم توسط خدا صورت می گیرد، یعنی خدا حکمش را می‌دهد. این یک قرارداد الهی است. خدا به حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: «إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[6]= من تو را امام مردم قرار می‌دهم». زیرا بندگان خودشان نمی‌توانند امام‌سازی کنند. بنابراین، امام باید خصوصیت هایی داشته باشد که یکی از آنها این است که خدا باید او را انتخاب کرده باشد، نه مردم. در آیه شریفه می فرماید: «جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[7]= و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا (خلق را) به امر ما هدایت کنند». پس باید امام کسی باشد که بداند نظر خدا در همه مسائل زندگی چیست؟ باید بداند که نظر خدا در مسایل «جمادی، گیاهی، اجتماعی سیاسی و حیوانی، عقلی و مسائل فوق عقلی» چیست. مثلاً این خوراکی را بخوریم یا نخوریم؟ بتواند تشخیص دهد و بگوید: این حلال است، این حرام است. این مباح است، آن مستحب است. این مکروه است. یعنی امام باید همه چیز را بداند. کسی می‌تواند آن اطلاعات و علم را داشته باشد که خدا او را انتخاب کرده و قرار داده باشد. حالا اگر مردم برای خودشان یک امام یا خلیفه تعیین کردند، یا وقتی که این خلیفه داشت می‌مُرد، بگوید: بعد از من، فلانی خلیفه است. آن یکی هم گفت: پسر من خلیفه است، یا گروهی جمع شدند و خلیفه درست کردند، این مفاسد زیادی دارد. یا کسی که خودش جای پیغمبر نشسته و می‌گوید من خلیفه هستم. ولی سابقه اش را که می بینیم، درمی یابیم که گناهان کبیره زیاد دارد. یا اصلاً مسلمان نبوده و بعداً به دست پیامبر ص مسلمان شده است. او الان چطور می‌تواند ادعای عصمت کند؟ این همان می شود که مفاسد زیادی در طول تاریخ به بار آورده است. مسلمانی که تحت ولایت «امام معصوم» زندگی می کند، اهل نجات است در ادامه، به روایت دیگری در این زمینه می پردازیم تا موضوع کاملا روشن شود. نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از خداوند نقل می‌کند. « قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ أَطَاعَتْ إِمَاماً جَائِراً لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً[8] = خدای عزوجل گفت عذاب می‌کنم هر مسلمانی را که اطاعت کند از امام ستمگری که از طرف خدای عزوجل انتخاب نشده است، هر چند در اعمالش آدم بسیار نیکوکار و باتقوایی باشد». در مقابل این روایت، امام باقر (علیه السلام) فرمود: من عفو می‌کنم گناهان هر مسلمانی را که دنبال تبعیت از امامی باشد که من مشخص کرده ام؛ هر چند در اعمالش دچار گناه و لغزش باشد. چون وقتی وصل به امام معصوم هستید، نجات پیدا می‌کنید. چون او متخصص است. بنابراین، آدمی که الگویی غیر از معصوم برای زندگیش دارد، خودش را به جهنم می‌برد. امام صادق (علیه السّلام) می‌فرمایند: «مَنْ أشْرَكَ مَعَ إمامٍ إمامتُهُ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ مَنْ لَیسَتْ إمامَتُهُ مِنَ اللّه ِ كانَ مُشْرِكا باللّه[9]= هر كس پیشوایى غیر الهى را با پیشوایى كه امامتش از جانب خداست، شریك گرداند، به خدا شرك ورزیده است». فقط خدا متخصص را می شناسد. لیاقت شما هم این است که معصوم متخصص بالای سر شما باشد. اگر کنارش گذاشتی و یک غیرمعصوم و غیر متخصص آمد، مسئولیت بدبختی های شما گردن خودتان است. از هر کس تبعیت کنید، لیاقت شما هم همان است. برای همین نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید:«كَما تَكُونوا یُوَلّى علَیكُم= هر گونه شما باشید، همان گونه بر شما حكومت مى‌شود». شما شخصیت تان هر طوری باشد، امامتان هم مثل خودتان است. هر آدمی به لیاقت خودش رهبر، استاد و امام انتخاب می‌کند. پس ببین که از چه کسی تبعیت می‌کنی؟ اگر امام بالای سرت باشد، مسیر زندگی‌ات درست است. گناهانت هم ‌بخشیده می‌شود. وقتی امام بالای سرت باشد، امام نقص های تو را جبران و بازسازی می‌کند. چون امام، مظهر اسم مبدّل خداست و تو را شبیه خودش می‌کند. یعنی حتی اگر تو در بدترین وضعیت گناهی و فکری و اعتقادی باشی، ولی به امام و معصوم وصل بشوی، او در کمترین زمان بازسازی‌ات می‌کند. انسان باید حد و حدود زندگی‌اش را مشخص بکند. نمی‌توانید سراغ هر امامی بروید. پس دقت کنیم که مقوله تخصص، مقوله فوق‌العاده مهمی است. در بحث جامعه‌شناسی و تمدن‌شناسی هم این مسأله خیلی مهم است،. از کجا می‌توانیم تشخیص بدهیم که تمدنها و جوامع شیطانی هستند یا الهی؟ از امام آن جامعه. اگر در رهبری یک جامعه، کسی بود که خدا به رهبری او راضی بود یا حداقل معصوم راضی بود، این جامعه جامعه‌ای است که مسیر را درست طی می‌کند؛ حتی اگر در آن بالا و پایین هم داشته باشد. ولی اگر در رأس یک جامعه، کسی بود که خدا به امامت و ریاست او راضی نبود یا معصوم او را تائید نکرده بود، آن جامعه و تمدن شیطانی است و مسیر خودش را اشتباه خواهد رفت. جامعه کبیره/ضرورت امامت/ پی نوشت: [1] . سوره انعام، آیه 54. [2] . مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص358. [3] . فیض کاشانی، وافی، ج3، ص482. [4] . سوره بقره، آیه 124. [5] . سوره انبیاء، آیه 73. [6] . سوره بقره، آیه 124. [7] . سوره انبیاء، آیه 73. [8] . شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص206. [9] . محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 1، ص124. قا/280

صوت

1 - امامت، از مصادیق لطف خداوند است

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

Top
شناسه پرسش: 9794
21 نوامبر 2018
| |
پرسش 210: فرق حدیث قدسی با قرآن چیست؟
پاسخ:

منبع:

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ،

شناسه مطلب: 9009
زمان انتشار: 21 آوریل 2018
| |
احکام وقت نماز

سخنرانی استاد نیکنام، 97/01/30

احکام وقت نماز

از منبع جود، گوهری پاک آمد               خورشید دوعالم به سوی خاک آمد

این نغمه ی خوش ز اوج افلاک آمد         «لو لاک لما خلقت الافلاک» آمد

عید سعید بعثت خاتم النبیین و ولادت با سعادت آقا امام حسین علیه السلام امام سجاد علیه السلام و حضرت ابالفضل العباس علیه السلام را تبریک و تهنیت عرض می کنم.

ممکن است کسی بگوید غفلت کردم و یک دفعه متوجه شدم که نه نماز ظهر را خواندم و نه نماز عصر را. دو دقیقه مانده آفتاب غروب کند؛ حالا تکلیفم چیست؟ تکلیفم این است که اول نماز عصر را بخوانم. نماز ظهر قضا شد. باید نماز عصر را ادا بکنم. بعد نماز ظهر را قضا بخوانم. چون می دانید موقعی که ظهر شرعی شد، به اندازه چهار رکعت نماز خواندن وقت ویژه نماز ظهر است. به اندازه چهار رکعت مانده تا آفتاب غروب کند، وقت ویژه نماز عصر است. نه نماز عصر را می شود در وقت ویژه ظهر خواند و نه نماز ظهر را در وقت ویژه نماز عصر می شود خواند. آن وقت حد فاصل بین وقت ویژه نماز ظهر و وقت ویژه نماز عصر، وقت مشترک نماز ظهر و عصر است. در نماز مغرب و عشا هم همینطور است. اگر از نیمه شب دو دقیقه مانده و خدای ناخواسته نماز مغرب و عشا را نخوانده ام؛ اول باید عشا را ادا بخوانم و بعد مغرب را قضا به جا بیاوریم. چرا اینطوری می شود؟ برای این است که هر کاری را به نماز ترجیح می دهم و هر کاری را جلو می اندازم. می گویم حالا تا نماز بخوانم وقت است. این خوب نیست. علی بن موسی الرضا فرمودند: افضل الاعمال الصلاه لوقتها= برترین اعمال، نماز خواندن در وقت خودش است. اول الوقت رضوان الله، و آخرالوقت غفران الله. نمازی که آخر وقت خوانده می شود، با بخشایش خدا پذیرفته می شود. اما نماز اول وقت، رضوان و خشنودی الهی را موجب می شود. علامه طباطبائی فرمودند یکی از جلوه های یاد خدا، نماز خواندن با خشوع و حضور قلب، در اول وقت و با حواس جمع است. نکند حواسم همه جا هست بجز خدا! آن نماز نیست که به هرچه فکر می کنم جز این که به نماز فکر کنم. به همه چیز اهمیت قائلم جز نماز. مثلاً مسائل نماز را ما چقدر می دانیم. مکان نمازگزار، لباس نمازگزار، قرائت نمازگزار، آشنایی نمازگزار به مسائل نماز این که فرمودند: «ان قبلت قبل ما سواها=اگر نماز قبول شود، هر چیز دیگر هم قبول می شود؛ اگر در روز قیامت نماز کسی پذیرفته شد، یعنی اعمال دیگرش را هم نگاه می کنند، اگر پذیرفته نشد، هر چه هم عمل خوب هم داشته باشد، ورود به بهشت و رضوان الهی نمی کند. پس به نماز خیلی اهمیت بدهید. بعثت پیامبر گرامی را داشتیم. آن همه مناسبت در این روزها اینقدر زیادند و نزدیک همند که حق هیچ کدام را آن طور که شاید و باید در طرح و بحث و گفتگو ادا نمی شود.  آقای جواهر لعل نهرو نخست وزیر فقید هند، سالها در زندان استعمارگر بود. دختر کوچکی در خانه داشت و برای این که فراق پدر دختر را اذیتش نکند؛ هر روز یک قصه برای این دخترش می نوشت و می فرستاد. دخترش هم «ایندیرا» نام داشت که به نخست وزیری هند هم رسید. «ایندیرا گاندی». آن وقت ایندیرا هم زرنگی کرد نامه هایی که از پدرش می آمد، همه را جمع کرد. پدرش آمد موقعی که این نامه ها را دید، گفت چه خوب است که این ها را منتشر کنیم. منتشر کردند کتابی شده به نام نگاهی به تاریخ جهان. به خاطر این که پدرش داستان واقعی تاریخ را برای دخترش می گفت و قصه پردازی نمی کرد رویا و خواب نبوده، بلکه واقعیات تاریخ را به صورت قصه به دخترش می گفت، این دختر می گوید؛ یک روز نامه پدرم را باز کردم دیدم پدرم نوشته ایندیرای عزیز! دخترم یکی از شگفتی های بزرگ عالم موفقیت پیامبر خاتم است. بعد می گوید پیامبر خاتم در یک جامعه ای مبعوث به رسالت شد که زشتی از در و دیوار می بارید؛ ظلم و ستم و آدم کشی و حق کشی، رذالت و پستی و دختر زنده به گور کردن و بت پرستی، انواع و اقسام رذالت ها، جنگ، آتش زدن اموال یکدیگر، هتک نوامیس همدیگر، پیغمبر در چنین جامعه ای مبعوث به رسالت شد. بعد توانست از یک جامعه متعفن و آلوده و تیره و تار یک، یک مدینه فاضله بسازد. بعد می گوید دخترم! می دانی چی باعث شد پیامبر در این امر موفق بشود؟ لبهای خندان و متبسم بودن پیامبر. چهره گشاده ی او و آغوش باز داشتن او. اخلاق خوش او و به خصوص لبخند لبان او مردم را به جانب اسلام جلب کرد. ببینید جواهر لعل نهرو مسلمان که نبوده و اصلا موحد نبوده به حسب ظاهر، اما آدم محققی بوده و حتماً روی قرآن مطالعه کرده و حتما این آیه قرآن را دیده که «لو کنت فظا غلیظ القلب انفضوا من حولک= اگر تو متبسم نبوده و اخلاق خوش نمی داشتی و رئوف و عطوف نبودی و اظهار عشق و مهر و محبت نسبت به بندگان خدا نمی کردی، کی گرد محور اسلام جمع می شد؟ این اخلاق خوش تو مردم را جمع کرد. پیغمبر موقعی که مبعوث به رسالت شدند و این بار سنگین را به دوش گرفتند؛ نگفتند خدایا! یک امت جدیدی بیافرین و یک مخلوقات جدیدی که صفر کیلومتر باشند تا من با اینها کار بکنم. نه؛ با همین افراد جامعه کار می کرد؛ این طور نبود که پیامبر یک آیه الکرسی بخوانند و یک دعایی بخوانند و فوت کنند و از آن ابوذر و مقداد در بیاید و سلمان در بیاید و ... نه. آمد در وسط گود و گفت اینطور زندگی کنید؛ این طور حرف بزنید؛ این طور همسرداری کنید؛ این طور فرزنداری کنید؛ این طور بخرید؛ این طور بفروشید؛ این طور عبادت کنید؛ این طور حکومت داری کنید. در مورد نماز گفتند «صلوا کما رأیتمونی اصلی=همان طور که می بینید من نماز می خوانم نماز بخوانید». این طور نبود که پیامبر بایستند کنار و فرمان بدهند که شما عمل بکنید. نه؛ خودشان اسوه و الگو بودند. قرآن می گوید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه= به راستس که در رسول خدا برای شما اسوه نمونه نیکویی هست». ببینید این مربی که کنار زمین می ایستد و سوت می زند که ورزشکارها بدوید؛ ورزشکارها هیچ کاره ای نمی شوند؛ موقعی اینها رشد می کنند که خود مربی هم دنبال شان بدود. عملا دویدن را یادشان می دهد؛ با حرف زدن نمی شود. جواهر لعل نهرو دیده بود این آیه را که می فرماید: لو کنت فضا غلیظ القلب لانفضوا من حولک». پیامبر اگر تو لبان متبسم نداشتی؛ آغوش باز نداشتی؛ مهر و محبت نداشتی؛ عشق نمی ورزیدی به بندگان خدا؛ کسی گرد محور اسلام جمع نمی شد.  اگر تو سعه صدر نمی داشتی؛ کارت پیش نمی رفت. در سوره انشراح داریم: «الم نشرح لک صدرک؟=ای پیغمبر! آیا ما به تو سینه فراخ ندادیم؟» یک باری را به دوش گرفته بودی که چیز نمانده بود، کمرت بشکند. اما چی تو را بلند آوازه کرد؟ «و رفعنا لک ذکرک»، اخلاق خوش تو این کار را کرد. تبسم درلبان پیغمبر. گفت: تبسم کن تبسم کن تبسم/ تبسم می کند گل را تجسم. هیچ چیز این گشاده رویی پیامبر را از او نمی گرفت. سعه صدر و دریادلی او، خستگی ناپذیری او. پیامبر گرامی رفتند به طائف برای دعوت مردم به جانب اسلام. برگشتند یاران پرسیدند که سفر چطور بود؟ گفتند: خیلی با برکت بود. گفتند همه ایمان آوردند. فرمود:‌نه یک نفر هم ایمان نیاورد. گفتند: چطور با برکت بود؟ گفت: من رفتم دیدم مردم شهر آمدند دم دروازه شهر. گفتم حتماً از من می خواهند استقبال کنند. استقبال هم کردند؛ ولی با چوب و سنگ و آب دهان و بر سر من ریختند و من را کتک زدند و زخمی کردند و من خون آلوده شده بودم. تکیه به دیواری دادم تا یک نفسی تازه کنم و به شهر برگردم. یک دفعه دیدم در آن خانه ای که من به دیوارش تکیه داده بودم باز شد صاحب خانه یک نگاهی به من کرد و در را کوبید به هم و رفت. گفتند یا رسول الله ما نفهمیدیم برکت این سفر در کجا بود؟ گفتند در همین جا. آن طرف موقعی که در را باز کرد و سرش را بیرون کرد و من را دید؛ من در عمق دیدگانش یک رقت قلبی یک دلسوزی نسبت به خودم احساس کردم؛ این رقت قلب در آینده برای اسلام کار می کند. ببینید چقدر انسان باید همت داشته باشد و خستگی ناپذیر باشد که از کوره در نرود. این نشانه همان «الم نشرح لک صدرک» است.  چقدر اخلاق خوش داشت حضرت. طبعاً معصومین همین اخلاق را از ما هم انتظار دارند. در کلام شان هم گفتند: «کونوا لنا زینا= برای ما زینت باشید». زینت ما باشید یعنی مثل ما باشید. خود ما هم اصرار می کنیم که مثل شما باشیم. در زیارت عاشورا می خوانیم: اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. این یعنی چی؟ یعنی خاندان پیامبر چطوری زندگی می کردند؟ در خانه چطوری بودند؟ در بیرون چطور بودند؟ با مردم چطور بودند؟ در مسجد چطور بودند؟ من هم بایداین طوری بشوم. حیات و ممات من حیات و ممات معصومین علیهم السلام باشد. اگر این طور شد، چطور پیامبر جذب کرد؟ اگر ما هم خلق پیغمبر را داشته باشیم، همانطور که قرآن انتظار دارد لقد کان فی رسول الله اسوه حس؛ اگر پیغمبر الگوی ما باشد و در زندگی او را نصب العین خودمان قرار دهیم؛ دلهای دیگران را جذب می کنیم. یک عالم بزرگواری هستند در ایالت ویرجینیای آمریکا که ایرانی هستند. به نام آقای «مصباح زاده» یک مرکز فرهنگی اهل بیت دارند خیلی نورانی. من توفیق داشتم و رفتم ایشان را در محل فرهنگی شان دیدار کردم؛ با هم صحبت می کردیم. ایشان فرمودند روز های سه شنبه من با همین لباس روحانی می روم بیمارستان های شهر و به بیماران سر می زنم و از آنان عیادت می کنم و برای بیمارها عیدی می برم، گفتند یک روزی رفتم در یک بیمارستانی کنار تخت یک خانم بیماری، هدیه خواستم بدهم، نگرفت. گفت از قیافه شما می فهمم که شما هم کیش من نیستید. من مسیحی هستم و شما مسلمان هستید؛ پس من از شما هدیه قبول نمی کنم. حالا هنر را ببینید: می گوید به او گفتم خانم بگیر! ما آئین مقدس اسلام را یادگاری از پیامبر شما داریم. پیغمبر شما حضرت عیسی علیه السلام فرمود که بعد از من پیغمبری می آید به نام نامی و اسم گرامی احمد. می گوید این را که گفتم کادو را از من پذیرفت و گفت برای سلامتی من دعا کنید. می گوید من قرآن جیبم بود؛ گرفتم بالا و گفتم خدایا به آبروی این قرآن این خانم را شفا بدهید. می گوید من آمدم و یک ماهی گذشت از بیمارستان با من تماس گرفتند که آن بیماری که شما کنار تختش آمدید و برایش کادو آوردید و برای سلامتی اش دعا کردید، خوب شده؛ ولی ترخیص نمی شود و می گوید من تا آن آقا را نبینم، از بیمارستان نمی روم. شما می شود بیایید بیمارستان؟ می گوید من با عجله رفتم بیمارستان و آن خانم گفت که آقا به برکت آن دعایی که شما برای من کردید و خدا را به برکت کتاب آسمانی قسم دادید، من حالم خوب شده. من شنیدم که شما یک مرکز فرهنگی دارید؛ آیا من می توانم به مرکز فرهنگی شما کمک کنم؟ گفتم بله می توانید. گفت پسرش را صدا کرد یک چک کشید داد به ما صد هزار دلار. گفت اتفاقاً ما هم صدهزار دلار نیاز داشتیم؛ چون یک زمینی را می خواستیم ملحق به موسسه فرهنگی مان کنیم. گفت که من یک روز می خواهم بیایم تشکیلات شما را ببینم. روز چهارشنبه ای قرار گذاشتیم و آمدند سالن کتابخانه و سالن اجتماعات و ... گفت من نیامدم اینها را ببینم. گفتم: برای چی آمدید؟ گفت: آمدم ایمان بیاورم و مسلمان شوم. این چه دین خوبی است که عالم دین کنار تخت یک بیماری که هم کیشش نیست می آید و هدیه می آورد و محبت می کند و خدا را به قرآن خودشان قسم می دهد برای شفای یک کسی که هم کیش او نیست. این دین پرستیدنی است. ببینید اخلاق خوش چه تاثیری دارد. تمام اینهایی که من گفتم سعدی بزرگوار در دو بیت شعر آورده. چقدر هنرمندی کرده است: بلغ الاولی بکماله؛ کشف الدجی بجماله                حسنت جمیع خصاله؛ صلوا علیه و آله می گوید کسی که با اخلاق خوشش اینقدر والا شد و اوج گرفت و کسی که با نور جمالش تیرگی را از جامعه برد؛ کسی که تمام خرده یاد و خصایصش نیکو و برجسته و والا و خدا پسند بود. بر این کس و اهل بیتش صلوات بفرستید. پس چی باعث شد که پیغمبر این بار سنگین را به سرمنزل مقصود برساند؟ یک: این که خوش اخلاق بود و چهره درهم نداشت و چکشی با مردم برخورد نمی کرد؛ حرف زشت نمی زد؛ محبت آمیز سخن می گفت و با رأفت و عطوفت سخن می گفت. یک سخنی داریم که معصوم علیه السلام فرمودند: اکملکم ایماناً احسنک اخلاقا= کاملترین شما در ایمان، خوش اخلاق ترین شماست». نکته ی دوم این که دریادل بود، سعه صدر داشت حوصله اش سر نمی رفت از یک کلمه. زود برآشفته نمی شد. در کتاب شریف سنن النبی دیدم که علامه طباطبائی براساس روایتی می گوید که پیامبر گرامی در مسجد نشسته بودند یکی آمد گفت پیغمبر کدام شما هستید؟ پیامبر فرمودند: من هستم. آمد نشست مقابل پیغمبر این عبای پیغمبر را گرفت محکم به طرف خودش کشید. این تیزی لبه عبا خراشی به گردن پیغمبر ایجاد کرد. مسلمان ها آمدند این آدم بی ادب را از پیغمبر دورش کنند؛ پیغمبر فرمود چه کارش دارید؟ این کار را با من کرد؛ خودم با این سخن می گویم. گفتند جوان چرا این کار را کردی؟ تو که من را نمی شناختی؛ آمدی گفتی که پیغمبر کیست؟ به تعبیر بنده من که سوء سابقه ای نزد تو نداشتم. نگذاشتند خجالت بکشد، گفت آها فهمیدم تو مشکل داری. هشتت گرو نه ات است و گره به کارت افتاده؛ من پیغمبر چه کار می توانم برایت بکنم؟ در روایت دارد که اینجا بود که جبرئیل نازل شد یک مدال به سینه پیغمبر گرامی زد که تا آن روز به سینه احدی نزده بود وتا قیامت هم به سینه احدی نخواهد زد. آن این آیه کریمه بود« انک لعلی خلق عظیم= تو دارای خلق عظیم هستی». پیغمبر تو چه خلقی داری که از کوره در نمی روی؟ خدا به زمین و آسمانها نگاه می کند و می گوید متاع قلیل است. پیغمبر چه خلقی دارد که خدا به او می گوید عظیم است. انک لعلی خلق عظیم. چقدر خستگی ناپذیری. پیامبری مثل من اذیت نشد پیامبر یک سخنی دارند که فرمودند: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت= هیچ پیغمبری در امر رسالت به اندازه من ناراحتی نکشید». یک پیغمبر ما داریم حضرت نوح علیه السلام که 950 سال دوران رسالت شان بوده. پیغمبر ما23 سال. 23 سال کجا 950 سال کجا. چه کردند با پیغمبر که می فرماید که هیچ پیغمبری اندازه من، در امر رسالت اذیت نشد. حضرت ابراهیم، نوح، شعیب، یعقوب، موسی، عیسی ... پیغمبر می گوید این پیامبران چقدر زجر کشیدند؟ من بیشتر زجر کشیدم. یک علتش این است که بناست پیغمبر در یک دوران خیلی کوتاه، یک کار خیلی بزرگ را انجام بدهند. در ظرف 23 سال مردم را از حضیض ذلت، تا اوج عزت بالا بیاورند و کرد پیغمبر این کار را. آقای ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن می گوید که یک بار کسی می دوید برای یک لقمه غذا، نفر بعدی آمد او را کشت که او لقمه را تصاحب کند، نفر سوم آمد دومی را کشت، نفر چهارمی آمد سومی را کشت، پنجمی آمد چهارمی را کشت، ششمین آمد پنجمی را کشت تا آن لقمه را تصاحب کرد، لقمه چی بود؟ ته چین مرغ نبود. یک موش صحرایی بود. ویل دورانت میگوید نه این که در جزیره العرب چیزی برای خوردن نیست، هست ولی هر کس زورش بیشتر است، زورگوتر است؛ قلدرتر است؛ پرتوان تراست؛ از نعمت های جامعه بیشتر بهره می برد. انسان های ضعیف زیر پا له می شوند. حالا پیامبر برای این کسی که آدم می کشد برای گرفتن یک موش باید درس مکارم بدهد. موقعی که پیامبر گرامی از مکه به مدینه رفتند، میوه های شیرین رسالت را از درخت اسلام چیدند؛ همین آدم آدم کش موش خور که هشت نفر شان تیر خوردند و خون ریزی داشتند؛ عطش بر اینها غلبه کرده در میدان جنگ و آخرین لحظات عمرشان را دارند طی می کنند، حاضر نمی شوند مقدم بر یکدیگر آب بخورند. این کار پیغمبر است. پیغمبر این درس را داد، من دیشب می خواندم در احوالات پیامبر گرامی، یکی از انصار از افراد مدینه آمد خدمت پیامبر گرامی و یک کاسه ای جلوی پیامبر گذاشت که داخلش برنج بود. گفت یا رسول الله این برنج را من هدیه آوردم برای شما. ابوذر آنجا بود؛ مقداد آنجا بود؛ سلمان هم بود. پیامبر به سلمان و مقداد و ابوذر فرمودند فردا بیایید خانه ی من این برنج را بپزیم با هم بخوریم. نمی گفتنمد که حالا برای من آورده اند؛ نه دیگران را هم شریک می کردند. فردا شد و آمدند پیامبر گرامی زودتر از همه شروع کرده بود به خوردن، گفتند میزبان باید زودتر شروع کند تا مهمان ها دست دست نکنند. گرسنه شان است میزبان نشسته کنار. نه شما زودتر شروع کن. بعد دیرتر از مهمان ها هم شما دست بکش. ما را یک جا دعوت کرده بودند چند نفر بودیم و بعد می گفتیم حاج آقا ناهار! بعد دیدیم روزه است. روزه مستحبی گرفته. یکی از دوستان ما خیلی رک گو بود؛ گفت غلط کردی روزه گرفتی و مهمان دعوت کردی. آیا ما می توانیم چیزی بخوریم با این وضع که تو نشستی کنار؟ یا روزه نمی گرفتی؛ یا ما را دعوت نمی کردی. میزبان نشسته کنار که من مثلا رژیم دارم. خوب مهمان دلش نمی آید که بخورد. شده بازی بازی بکنی و نان و پنیر بخوری و سالاد بخوری که مهمان بگوید صاحب خانه هم دارد می خورد، این کار را بکن. بعد پیغمبر آنجا این سخن را گفتند، چقدر جالب است عمل می کردند و بعد سخنش را هم می گفتند. فرمودند: «کلوا جمیعا ولا تفرقوا= با هم غذا بخورید و متفرق نشوید». چه بسا غذای یک نفر دو تا سه نفر را سیر می کند. شما امتحان کرده اید؟ من امتحان کرده ام. دارم غذا می خورم،  یکی از دوستان می رسد؛ تعارف می کنم او هم محبت می کند می نشیند. هر روز من تمام آن ظرف را می خوردم سیر می شدم، حالا نصفش را می خورم باز هم سیر می شوم. کی خاصیت سیرکنندگی را به غذا می دهد؟ کی خاصیت سیرآب کنندگی را به آب می دهد؟ خدا می دهد. بعد فرمودند که غذای دو نفر می تواند غذای سه تا چهار نفر را سیر کند. یکی از چیزهایی که باعث می شود پیامبر بیشتر از همه زجر بکشند، این است که فهم و عقل و احساسات شان و رقت قلب و عواطف شان بالاست. از نارسایی ها رنج می برند. شما الان صدنفررا جلوی یک آدم دیوانه سر ببرید؛ انگار نه انگار. اما دیدید بعضی ها را طاقت دیدن سر بریدن یک مرغ را هم ندارند. عواطف که بالا می شود اینطور می شود. پیغمبر درد می کشید از مصائب و مشکلات جامعه. زجر می کشید و تمام این کار را هم در دوران 23 سال کرد. حال اگر حضرت نوح می فرمودند که صد سال اول نشد؛ حالا صد سال دوم یا سوم یا صد سال چهارم و صدسال نهم 50 سال دیگر هم بعد از صد سال نهم وقت داریم؛ ولی پیغمبر 23 سال. آن وقت هر پیغمبری بعدش یک پیغمبر دیگری می آمد می گفت خوب اگر من نتوانستم کامل این بار را به سرمنزل مقصود ببرم، پیغمبر بعدی می آید؛ ابراهیم می آید، نوح می آید، شعیب می آید، موسی می آید، عیسی می آید ... پیغمبر ما آخرین پیغمبر بود. بعد موقعی که بررسی می کنیم جامعه پیامبر را، تمام زشتی ها و رذائل را در اوج خودش می بینیم. در بعضی پیغمبران که زندگی شان را مطالعه می کنیم، بعضی از سوء خلق ها بوده. این هم یک مسئله است که پیغمبر یک تنه با تمام رذائل و پستی ها باید بجنگد. نکته ی دیگر این است که بعد از پیغمبر پیغمبر دیگری نمی آید و پیغمبر باید همه کار را انجام بدهد و لذا دین اسلام دین کامل است و  آموزه های پیغمبر گرامی و معصومین آموزه های کامل است و برای همین است که اگر کسی با اسلام مانوس شود، هیچ نقطه ی سوالی برایش نمی ماند، مگر این که جوابی در معارف دینی وجود دارد و لازمه اش این است که ما برویم تحقیق کنیم زندگی معصومین را تا جواب را به دست بیاوریم.  

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 8986
زمان انتشار: 2 آوریل 2019
| |
پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از نزول اولین وحی

پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از نزول اولین وحی

همانطور که در قسمت های پیشین اشاره شد، قبل از بعثت، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) الهاماتی می‌شد و ایشان حالات فوق العاده‌ای داشتند. اما کیفیت نزول اولین وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و موضوع آن، به‌طور کلی با الهامات قبل از بعثت ایشان متفاوت بود. و این امر سبب شد تا حالات روحی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتیجه حالات جسمانی ایشان تغییر نماید. برای این تغییر حالت دو دلیل را می‌توان برشمرد: اولاً ایشان در هنگام نزول اولین آیات قرآن، عظمت و جلال خداوند را هرچه بیشتر احساس کردند. ثانیاً در هنگام بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار بزرگ رسالت به عهده ایشان نهاده شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرایطی موظف به ابلاغ رسالت الهی خویش به مردم گشتند که جزیرة العرب را اوضاع نابسامان اجتماعی فراگرفته بود و در چنین شرایطی واضح بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ابلاغ دعوت خویش نه تنها مورد تکذیب و تهمتهای ناروا و آزار و اذیت مشرکین قرار می‌گرفتند، بلکه آنان در مسیر رسیدن پیام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سایر مردم موانع بسیاری را ایجاد خواهند نمود. مجموعه این عوامل باعث دگرگونی حالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شد. اما خداوند نیز در این شرایط پیامبرش را تقویت نمود و ایشان را برای به انجام رساندن مسئولیت عظیم رسالتش، بیش از پیش آماده ساخت. بازگشت از کوه حرا پس از این پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامیکه به خانه رسیدند ماجرای بعثت خویش را برای همسر گرامیشان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بازگو نمودند. خدیجه (سلام الله علیها) نیز که در سالهای همسری با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آثار بزرگی و پیامبری در ایشان را دیده بود، گفت: "به خدا دیرزمانی است که من در انتظار چنین روزی، بسر برده‌ام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی." حوزه نت آرشیو مباحث استاد شجاعی فروشگاه آنلاین با محصولات ناب 

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7459
زمان انتشار: 16 سپتامبر 2017
| | | | | |
(41)انبیا «هم نبی هستند و هم رسول»

شرح زیارت جامعه کبیره جلسه 41؛96/06/23

(41)انبیا «هم نبی هستند و هم رسول»

خداوند انبیاء را مبعوث کرد که هم مبشر باشند به رحمت خدا، ابدیت، آخرت، بهشت و بالاتر از بهشت و هم بیم دهنده از این که تخلف نکنند؛ به خودشان ظلم نکنند؛ این فیض عظیم را از دست ندهند و حیات طیبه و جاودانه و آخرت و ابدیت را از دست ندهند. پس انبیا جدا از این که نبی هستند، رسول هم هستند و خداوند برای هر امتی رسولی فرستاده و این رسول است که حرف آخر را می زند و برمردم اتمام حجت می کند.

بحثمان در شرح زیارت جامعه کبیره به فقره «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله» رسید. در نبوت دو معنا ذکر شد. یکی به معنای علو، برتری، رشد و اوج گرفتن بود و دیگری به معنای «خبر». یعنی کسی که می تواند از خداوند تبارک و تعالی یا از عالم غیب خبر بگیرد. در معنای «موضع رسالة» هم گفته شد که دو نوع رسالت وجود دارد: یک رسالت انسانی به این معنا که برخی انسانها از طرف خدا رسول می‌شوند و دیگری رسالت طبیعی و عام. مثل رسالتی که فرشته ها یا حیوانات یا‌ باد یا حتی اشیاء عالم دارند که از طرف خداوند برای انجام مأموریت‌های طبیعی یا غیر طبیعی فرستاده می‌شوند. همچنین بیان شد که از نظر لغوی نبوت مقدمه‌ی رسالت است. یعنی شخص اول باید نبی بشود، بعد به مقام رسول برسد. در واقع رابطه‌ی بین نبوت و رسالت، رابطه‌‌ی عام و خاص من وجه است. همه‌ی رسول‌ها نبی هستند؛ اما همه‌ی نبی‌ها رسول نیستند. ما انبیائی داریم که رسالت و پیام رسانی ندارند، اما نبی هستند. یعنی فقط خبر را گرفتند یا اوج دادند. اما رسول کسی است که فرستاده خداست و پیامی برای مردم دارد. برای تعریف دقیق و روشن از نبی و رسول آیاتی از قرآن کریم را مورد بررسی قرار می دهیم. در سوره بقره آیه 213 خداوند می‌فرماید: «فبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ= پس خدا انبیایی را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند». خداوند در این آیه برای انبیاء هم پیام رسانی و هم رسالت را جزء وظایف شان می داند. خداوند انبیاء را مبعوث کرد که هم مبشر باشند به رحمت خدا، ابدیت، آخرت، بهشت و بالاتر از بهشت و هم بترسانند. ترس از این که تخلف نکنند و به خودشان ظلم نکنند، این فیض عظیم را از دست ندهند، حیات جاودانه، آخرت و ابدیت را از دست ندهند، حیات طیبه را از دست ندهند. پس انبیاء کار رسالتی دارند. یعنی جدای از این که نبی هستند، رسول هم هستند. پس وقتی می‌گوییم انبیاء کار رسالتی دارند، منظور معنای دومش است که به معنای خبرگیری بود. با توجه به معنای دوم نبوت، آنان مأموریت رسالتی هم دارند. آیه دیگر در مورد حضرت موسی است. آیه ی 51 سوره مریم که می‌فرماید: «وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِیًّا= و در این كتاب از موسى یاد كن زیرا كه او پاكدل و فرستاده‏ بود و پیامبر». «مخلصاً» یعنی حضرت موسی همه وجودش را وقف خدا کرده بود. بعد می‌فرماید: «وَكَانَ رَسُولًا نَبِیًّا»، یعنی اول رسول، بعد نبی است.  این معنا را باید بگیریم که اول نبوت هست بعد رسالت. باید اول می‌گفت: «کان نبیاً رسولاً» ولی گفت رسولی که نبی هم هست. بنابراین، ما نمی‌توانیم آن معنای لغوی را که بگیریم که بحث کردیم که اول نبوت هست، بعد رسالت. نبوت به معنای اولی‌اش درست در می‌آید. در نبوت اول شخص باید اوج و ارتفاع بگیرد تا به نبوت برسد تا بعد خبرگیری کند و بعد رسالت داشته باشد. این از نظر لغوی درست است، ولی این که ما بگوییم همه انبیاء، رسول نبودند و همچنین نبی خبر می‌گیرد، اما نمی‌دهد و رسول خبر را می‌گیرد و می‌دهد. غلط است. مثال بعد، آیه 52 سوره حج است. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ= و ما پیش از تو هیچ رسول و پیمبری نفرستادیم». خداوند برای انبیاء مثل رسولان رسالت قائل است. یعنی می‌گوید آنها هم رسالت داشتند. پس ارسال هم به رسول تعلق گرفته و هم به نبی، یعنی هم نبی ها مرسل و فرستاده شده هستند و هم رسولان. خدا هیچ امتی را بلاتکلیف نمی گذارد اگر بخواهیم از بین تعاریف و توضیحاتی که درباره «فرق نبی و رسول» گفته شد، یک تفاوت جدی و درست از نبی و رسول به دست بیاوریم، باید به سوره ی یونس، آیه 47 مراجعه کرد که این تفاوت را به طور شفاف بیان کرده و می فرماید: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ= و هر امتى را پیامبرى است». این یک قاعده‌ی عمومی است. همه امت‌ها بدون استثناء پیامبر و رسول داشتند. پس کسی نگوید سرخ پوست‌ها؛ چینی‌ها؛ آمریکائی‌ها؛ اروپائی‌ها؛ هندی‌ها و روس‌ها چطور می‌شوند؟ وقتی پیغمبر می‌گوید: 124 هزار نفر نبی و 313 رسول بوده. ما فقط در کل قرآن از این جمعیت کثیر اسم 25 نفر از آنها را داریم. در روایت هم تعدادی هستند، اما نام همه آنها برده نشده است. اگر کسی بگوید که خدا برای امت‌ها رسول نفرستاده، در حقیقت‌ خدا را نشناخته. مگر می‌شود خدا امت‌ها را بلاتکلیف بگذارد. خداوند اول برنامه‌ی انسان را آفریده، یعنی مربی و رسولان را؛ بعد انسان را خلق کرده. (الرَّحْمَنُ/ عَلَّمَ الْقُرْآنَ/ خَلَقَ الْإِنْسَانَ= [خداى] رحمان/ قرآن را یاد داد/ انسان را آفرید». خداوند قبل از خلقت انسان، اول برنامه زندگی‌اش یعنی قرآن را به انبیاء و اهل‌بیت علیهم‌السلام تعلیم داده، بعد آدم آفریده شده‌است. این که پیغمبر فرمود: «كُنْتُ نَبِیًّا وَآدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَالطِّینِ= من پیامبر بودم، در حالی که حضرت آدم بین آب و گل بود»، یعنی پیامبر همان صادر نخستین و همان مثل اعلائی که اولین جلوه ی خداوند است. نور پیامبر و اهل بیت قبل از هر مخلوق دیگری آفریده شده. سایر مخلوقات همچون فرشته ها و سایر عوالم، بعد از آفرینش مثل اعلی آفریده شده اند. پس عظمت خلقت انسان و مقام انسان به گونه‌ای است که خداوند برنامه‌ی خلقتی او یعنی قرآن را فرستاده است. بعد پیامبر و امامی که قرار است انسانها را هدایت کند را می‌آفریند. همچنین به عنوان اولین شخص خلقت، پیغمبر را می‌آفریند، یعنی جدای از این که نور اهل‌‌بیت و مقام اهل‌بیت جلوتر از همه‌ی انبیاست، اولین مخلوقی که ساختار فیزیکی پیدا می‌کند و به دنیا می‌آید، حضرت آدم علیه‌السلام است. اولین پیغمبر آدم است تا سایر افراد مثل حوا، هابیل و قابیل و دیگران بلاتکلیف نباشند. آن هم پیغمبری به عظمت حضرت آدم که کمتر پیغمبری در بین انبیایی که در قرآن ذکر شده‌ و در روایت هم داریم به عظمت حضرت آدم باشد. برای این که خدا می‌فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[1]= و خدا همه اسماء را به آدم یاد داد». این حرف بزرگی است. درجه‌ی حضرت آدم سلام‌الله‌علیه بسیار بالاست. خداوند او را کاملاً مسلح و مجهزش کرده و به زمین فرستاده. آن داستان بهشت و خوردن از آن شجره ممنوعه، در روی زمین اتفاق نیفتاده است، بلکه مربوط به عالم برزخ است. یعنی قبل از این که به زمین بیاید، روی زمین در جایگاه پیامبر و معصوم آمده. پس همه انسان‌ها نیاز به مربی و راهنما دارند. قرآن هم همین را می‌گوید: «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ= و هر گروهی را رهبری هست». ما برای هر قومی هادی آفریدیم. در هر جای این کره زمین، همیشه جای پای انبیاء الهی بوده. ان شاءالله که وجود مقدس امام زمان علیه‌السلام تشریف بیاورند و‌ ظهور کنند،‌ این عزیزان را به ما معرفی می‌کنند و قبرهایشان را هم به ما نشان خواهند داد که برای هر قومی چه پیامبرانی بوده است. خدا با همه قوم ها در طول تاریخ اتمام حجت دارد قرآن کریم می‌فرماید: «فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ[2]= هر گاه رسول شان بین آنها آمد، میان آنها حکم به عدل می شود و بر هیچ کس ستم نخواهد شد». در این آیه فرق دیگری از نبی و رسول را بیان می‌کند. رسول پیام می‌آورد، و رسالت دارد، اما بالاتر از نبی است. چون حرف آخر و حجت های نهایی و قضاوت با رسول است. در آیه دیگر می‌فرماید: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّه حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[3]= پیامبرانی که بشارت‌دهنده و هشداردهنده بودند تا برای مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا حجّتی نباشد». خداوند رسول‌هایی فرستاد که هم بشارت می‌دهند و هم می‌ترسانند. علت این که خدا رسولان را  فرستاده، این است که  هیچ کس بهانه‌ای نداشته‌باشد که به خدا بگوید خدایا پیامبرت کو؟ چطور با من اتمام حجت کردی؟ پیامت کو که من هدایت شوم؟ من اگر پیام پیامبرت به من می‌رسید، هدایت می‌شدم. تو برایم پیغمبر نفرستادی. برای این که مردم بر خدا حجت نداشته باشند، خداوند رسولان را فرستاده و اتمام حجت‌ها هم در طول تاریخ برای همه انسانها شده است. پس رسول یک جایگاه و مأموریت ویژه ای نسبت به انبیاء دارد و جایگاه ویژه شان اتمام حجت و قضاوت است و این که آیا بر سر امتی عذاب یا رحمت ویژه‌ای نازل شود یا نه. هر جا که عذاب نازل شده، بعد از اتمام حجت رسولان بوده است، نه بعد از اتمام حجت نبی. چون حرف آخر، حرف نهایی، اتمام حجت نهایی،‌ قضاوت نهایی با رسولان است. اما انبیاء پیام را می‌آورند و آن را می‌رسانند. یک فرق دیگری هم در جلد یکم از اصول کافی بین نبی و رسول گفته شده که نبی صدای فرشته را می‌شنود، وحی به او نازل می‌شود، اما فرشته‌ی وحی را یعنی حضرت جبرئیل علیه‌السلام را نمی‌بیند، اما رسول اینطور نیست. رسول می‌تواند فرشته را ببیند و  ارتباط بگیرد. پس رسول بالاتر است. برای همین هم پیامبر وقتی که به رسالت مبعوث شد، برای اولین بار حضرت جبرئیل علیه‌السلام را می‌بیند. وقتی هم به رسالت نهایی مبعوث می‌شود، پرده کنار می‌رود و فرشته را می‌بیند و آن ملاقات صورت می‌گیرد. البته دقت کنید ملاقات، ملاقات رسالتی است. چه کار کنیم که بر ما هم وحی نازل بشود؟ اگر کسی به رسالت رسید، به تعبیر امام باقر علیه‌السلام می‌تواند فرشته‌ی وحی را ببیند. فرشته‌ی وحی، یعنی جبرئیل علیه‌السلام که پیام می‌آورد. راه دیدن فرشته‌ها یا ارتباط با فرشته‌ها به روی ما بسته نیست. راه وحی به روی همه ما باز است. البته این وحی، وحی رسالتی نیست. اما هر کدام از انسان ها می‌توانند مثل مادر موسی به این قدرت برسند که به او هم وحی بشود. یعنی خدا توسط فرشته با او سخن بگوید. اما از پشت پرده یا خواب یا صدا. اما چرا ما نمی‌شنویم یا نمی‌بینیم؟ به خاطر دلبستگی‌های جمادی یا نباتی یا حیوانی یا عقلانی که داریم. به خاطر این که نمی‌توانیم طهارت پیدا نمی‌کنیم. این همان آیه شریفه‌ی «لایمسه الا المتطهرون= هیچ کس حقیقت قرآن را درک نمی‌کند مگر مطهرون». این موانع بر سر راه ما هست که آن دریافت‌های نورانی و معنوی را نمی‌توانیم کسب کنیم. پس برای ما هم امکان پذیر هست که ما نبوت به معنای اول را داشته باشیم. یعنی جنان اوج بگیریم که وحی هم به ما برسد. نه وحی رسالتی. ما می‌توانیم با خدا، انبیا، معصومین، فرشته و اولیای الهی ارتباط بگیریم. دیدن فرشته‌ها در همین عالم قطعاَ شدنی است. ولی ما باید این را از مرز رسالت جدا کنیم. این به طهارت ما بستگی دارد، به وقت گذاری ما بستگی دارد. به این که ذهن و فکرمان خالی باشد. دلمان را خالی کنیم از مشغله‌های دنیایی. وقتی دلت خالی شد، ظرفیت باز می‌شود، آن وقت خبرهای معنوی و زیبا را می‌شنوی، اما اگر موفق نیستیم، به خاطر شلوغی و بی تمرکزی ما است. زیارت جامعه کبیره/ فرق نبی و رسول/ [1] . سوره بقره/آیه 31. [2] . سوره یونس /آیه 47. [3] . سوره نساء/آیه 165.

صوت

1 - (41)انبیا «هم نبی هستند و هم رسول»

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7367
زمان انتشار: 13 اوت 2017
| | | | | |
(40)«ماموران الهی» رسالت عام در دستورات الهی دارند

شرح زیارت جامعه کبیره (40)؛ 96/5/19

(40)«ماموران الهی» رسالت عام در دستورات الهی دارند

آسمان، طوفان، ملخ، شپش، وزغ، پشه، غورباقه، باد، روح خدا،  و....ماموران عام الهی هستند که دستورات خداوند را به اجرا در می‌آورند. پس رسول به معنای «فرستاده شده»، یک معنای عام است، اما یک معنای خاص هم دارد که خداوند برای هدایت انسانها افرادی را مأمور می کند که به آنها «رسول» نامیده می شود.

اما نبوت مقدم بر رسالت است. برای همین است که در شرح زیارت شریف جامعه کبیره می‌گوییم: «السَّلامُ عَلَیْكُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ= سلام بر شما ای اهل نبوت و جایگاه رسالت». اهل بیت (علیهم‌السلام) رسالتِ هدایت مردم و احکام دین را دارند. هرچه بیشتر شبیه به آنها شوید، در واقع به باطن انسانیت و مقام شایسته‌ی خودتان نزدیک می شوید. «موضع» یعنی محل وضع و محل قرار دادن چیزی و «و موضع الرسالة» یعنی شما محلی هستید که خداوند رسالتش را در وجود شما و خاندان تان قرار داده است. «رسالت» یعنی فردی را برای انجام کار یا ماموریتی به جائی بفرستند. به چنین شخصی رسول گفته می شود. مثل سفیر که برای انجام رسالتی به یک کشوری فرستاده می شود. این معنی عام رسالت است. در قرآن کریم مصادیق متعددی از معنی عام رسالت آمده که عبارت اند از: «وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ[1] = ما آسمان را فرستادیم »، یعنی به آسمان مأموریتی دادیم که کاری را انجام بدهد. ‌ «فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ = پس فرستادیم بر آنها طوفان و ملخ و شپش و وزغ». در این آیه به چند نمونه از حیوانات که فرستاده خدا هستند، اشاره می کند: طوفان، ملخ، شپش و وزغ. همه اینها به دستور خدا مامور به انجام کاری بودند. مثلاً ملخ‌ها مامور حمله به محصولات کسانی شدند که آدم‌های ناشکر و ناسپاسی بودند. حمله ملخ‌ها شوخی نیست. الان هم در خیلی از کشورها ملخ‌ها که حمله می‌کنند، هیچ نیرویی قادر نیست که جلوی آنها را بگیرد. آنها می‌توانند تمام محصولات یک کشور را نابود کنند. آنها مأمورهای خدا هستند. در ادامه آیه به پشه و قورباغه اشاره می‌کند. قورباغه ها هم رسول و فرستاده خدا هستند. ممکن است در یک شهر یا کشوری قورباغه‌ها به یک مزرعه یا روستایی حمله کنند و آن منطقه را نابود کنند. « وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ[2] = بادها را فرستادیم» باد یا حتی یک نسیم، فرستاده‌ی خداست. اگر باد نباشد ما محصولی نداریم. باد است که بسیاری از لقاح‌های گیاهان را انجام می‌دهد و آنها را بارور می‌کند تا ما بتوانیم از آنها استفاده کنیم. «فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا[3] = پس روح خود را به سوى او فرستادیم». یعنی مریم با دمش روح خدا به عیسی بن مریم باردار شد. به چه صورت؟ « فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا= تا به [شكل] بشرى خوش‌‏اندام بر او نمایان شد» این روح به شکل یک انسان ظاهر شد و با دمش او مریم باردار شد. این هم فرستاده ی خداست.  پس رسول به معنای «فرستاده»، یک معنای عام است، اما یک معنای خاص هم دارد که خداوند برای هدایت انسانها افرادی را مأمور می کند که به آنها «رسول» نامیده می شود. اهل بیت، رسالتِ هدایتِ مردم و احکام دین را دارند نبوت مختص انسانهائی است که سخت کوشی و خودسازی دارند، تلاش می کنند و نسبت به دیگر انسانها اوج و رفعت پیدا می‌کنند. حالا این رفعت به قدری است که گاهی شخص بعد از این که به مقامات عالی رسید، توانایی هایی پیدا می‌کند که خداوند او را برای هدایت انسان ها مأمور می کند. پس نبوت مقدم بر رسالت است. معنای دقیق «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرسالة» یعنی شما اهل بیت در جایگاه رسالت الهی هستید و خداوند امر شریف و مقدس رسالت را به شما سپرده و شما فرستاده و مأموران الهی برای واسطه گری میان خلق خدا و خداوند تبارک و تعالی هستید. در حدیث شریف غدیر که خداوند به پیامبر فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ[4]= ی پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شد، ابلاغ کن و اگر چنین نکنی، پیامش را نرسانده‌ای»، ولایت علی بن ابی طالب به معنای استمرار رسالتِ پیامبر است. پس رسالت پیامبر به وسیله ائمه معصومین علیهم السلام در طول تاریخ مستمر شده و به دست ما رسیده است. حضرت اسم 12 نفرشان را فرمودند و شیعه و سنی هم آنها را نقل کرده‌اند. همه می دانند که پیامبر 12 نفر را مشخص کرده است. بنابراین، برای این که رسالت و زحمات پیامبر به هدر نرود و قرآنی که پیغمبر آورده ضایع نشود، نیاز به متخصصین معصومی بود که خداوند آنها را مسلح کرده بود به انواع توانایی، کمالات، عصمت، علم و تخصص تا بتوانند انسان‌ها را هدایت کنند. چون غایت انسان، متخلق به اخلاق الهی شدن است و محال است که امام و راهبر انسان معصوم نباشد. اگر خداوند یک امام غیر معصوم برای انسان ها مشخص کند، در واقع خلاف هدف حکمت خودش عمل کرده. چون می گوید من شما را برای تخلق به اخلاق خودم خلق کرده‌ام. پس وقتی امام انسان تخلف کند و معصیت کار باشد، کسی نمی‌تواند با این امام معصیت کار به آن مقام برسد. یک نکته بسیار مهم این است که به اهل بیت وحی هم می شد. وحی یعنی رساندن یک پیام سریع و رمز گونه که از طریق عادی ممکن نیست. اما وحی به اهل بیت علیهم السلام رسالتی نیست، بلکه وحی غیر رسالتی است. از همان نوع که خداوند می گوید: «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی[5]= ما به مادر موسی وحی کردیم» یا در جائی دیگر می فرماید: « و أوحی رَبُّکَ إلی النَّحلِ[6]= ما به زنبور عسل وحی کردیم». قرآن می‌گوید حتی شیاطین هم وحی دارند. «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‌ أَوْلِیائِهِمْ[7] = شیاطین هم به دوستان خودشان وحی می‌کنند». از طرف خدا به اهل بیت وحی می رسید. اما نه وحی رسالتی که به پیغمبر می رسید، بلکه این وحی برای بیان احکام الهی، نگهداشتن دین مطابق زمان و هدایت انسانها بود. فرق نبی و رسول چیست؟ رسول با نبی چه فرقی دارد؟ وقتی می گوییم «السلام علیک یا نبی الله» یا «السلام علیک یا رسول الله» آیا در عرف این دو نوع سلام با هم فرقی دارند؟ پیامبر با پیغمبر یکی است. پیامبر یعنی پیام آور که همان پیغام آور است که خلاصه اش شده پیغمبر و با پیامبر یکی است. در پاسخ به سوال؛ بعضی ها قائلند که هیچ فرقی با هم ندارند ولی آنچه که از روایات و بزرگان دین به دست می آید، نشان می دهد که نبی با رسول فرق دارد. حتی در معنای لفظی نیز مشخص است که رسول بعد از نبی است. یعنی نبوت مقدمه ی رسالت است. حالا برخی از انبیا اوج می گیرند و مأمور به رسالت می شوند، بعضی ها هم نمی شوند. به عنوان مثال، لقمان حکیم مقام نبی را دارد، در روایت هم داریم که خداوند او را به پیغمبری و یا حکمت مخیر کرده است، اما او حکمت را انتخاب کرد. پس انسان هایی هستند که به نبوت می رسند، اما معلوم نیست رسول بشوند یا نه. در روایتی از ابوذر رحمه الله علیه نقل است که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سوال نقل می‌کند: «كَمْ مِنْ نَبِیٍّ= انبیا چند نفر بودند؟» حضرت فرمود: «قال: مِائةُ ألفٍ و أربَعةٌ و عِشرونَ ألفَ نَبیٍّ = 124 هزار پیامبر». دوباره ابوذر می‌گوید: «كَمِ المُرسَلونَ مِنهُم؟= آنها چه تعداد مرسل بودند؟» حضرت فرمود: «ثلاثُمِائةٍ و ثلاثةَ عَشَرَ جَمّاءَ غَفیراءَ= خیلى زیاد، ۳۱۳ نفر » این نشان می‌دهد که نبی و رسول با هم فرق دارند. پس رسول خاص تر است و نبی عام تر است. یعنی هر رسولی نبی است، اما هر نبی ای رسول نیست. از نظر منطقی به آن می گویند: عموم و خصوص مطلق. گاهی ممکن است یک نفر هم نبی باشد و هم رسول. در مورد موسی قرآن می فرماید: « وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًا= موسی رسول نبی بود».  پس می شود یک نفر هم رسول باشد و هم نبی. اما اگر کسی نبی بود معلوم نیست حتماً رسول هم باشد. یک معنای دومی هم برای نبی ذکر کرده اند و آن این که نبی پیام‌آور است. چون از «نبأ» گرفته شده. بنابراین،‌ «السلام علیکم یا اهل البیت النبوه» را به هر معنا بگیرید، درست است. چه بگویید شما رفعت پیدا کردید، چه بگویید شما در موضع پیام آوری هستید. هیچ فرقی ندارد. «و موضع الرسالة» یعنی شما در موضع رسالت هستید، یعنی شرافت و جایگاه شما به قدری است که شما در عالی‌ترین رفعت به جایی رسیده‌اید که خداوند تبارک و تعالی شما را مأمور هدایت انسانها کرده‌است. در دعای توسل می‌خوانیم: «یا حجه الله علی خلقه» ائمه واسطه‌ی بین خدا و خلق هستند تا مردم به اینها نگاه کنند و الگو قرار دهند و باطن انسانی پیدا کنند. هرچه بخواهید شبیه به آنها شوید در واقع به باطن انسانی و مقام شایسته ی خودتان نزدیک می شوید. شرح زیارت جامعه/ تفاوت نبی و رسول/     [1] . سوره انعام/آیه 6. [2] . سوره حجر/آیه 22. [3] سوره مریم/آیه 17. [4].  سوره مائده/آیه 67. [5] . سوره قصص/آیه 7. [6] . سوره نحل/آیه 68. [7] . سوره انعام/آیه 121.

صوت

1 - (40)«ماموران الهی» رسالت عام در دستورات الهی دارند

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 7351
زمان انتشار: 7 اوت 2017
| | | | | |
(39)استمرار در زیارت یکی از نشانه های زنده بودن دل است

شرح زیارت جامعه کبیره (39)؛ 96/5/12

(39)استمرار در زیارت یکی از نشانه های زنده بودن دل است

استمرار و دائمی بودن زیارت ائمه معصومین (علیهم‌السلام) راز ماندگاری و همراهی با آنها است که این استمرار در برزخ و بعد از قیامت به صورت «شفاعت» و محشور شدن با آنها ظهور خواهد کرد.

ائمه علیهم‌السلام وداع های زیادی دارند، ولی زیباترین و کاملترین وداع، وداعی است که در زیارت عالیة المضامین بیان شده است. این وداع فوق العاده زیبا، ریاضی و متناسب با ساختارِ ارتباط ما با اهل‌بیت علیهم‌السلام طراحی شده است. توصیه من این است که وقتی به زیارت حضرت رضا (علیه‌السلام) مشرف می‌شوید یا در ایام محرم و صفر به کربلا، نجف، کاظمین و سامراء می روید، این وداع را حتما بخوانید. «السَّلاَمُ عَلَیْكُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الرِّسَالَةِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ= سلام بر شما اى اهل بیت نبوّت و سرچشمه رسالت، سلام وداع كننده، نه سلام‏ خسته و خشمگین و رحمت و بركات خدا بر شما باد». عربها هم در لحظه روبرو شدن باهم، و هم جدا شدن از یکدیگر کلمه سلام را به کار می برند. یعنی وقتی که بخواهند سلام کنند، می‌گویند: «سلام علیکم» و در خداحافظی هم می‌گویند: «والسلام علیکم» یعنی خداحافظ.   «سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ»، یعنی به گونه‌ای از شما خداحافظی می‌کنم که از روی ملال و خستگی نیست. دلم پیش شماست. این ملاک مهمی در زیارت به ما می‌دهد. وقتی شما پیش عزیزی هستید که دوستش دارید و علاقه به او دارید، طبیعی است که او را به بلندای وجودی خودت می‌خواهی. یعنی استمرار خودت را می بینی. بعد می‌گویی حالا که این محبوبِ من است، ای کاش برای همیشه برای من باشد. فرقی نمی‌کند محبوب جمادی باشد، مثل خانه یا اتومبیل، یا محبوب گیاهی باشد مثل غذا یا فرزند، یا محبوب حیوانی باشد مثل همسر، پدر و مادر و دوست یا محبوب های عقلی باشد، مثل علم؛ یا محبوب فوق عقلی باشد مثل معنویت و عشق به خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام). وقتی با محبوب فوق عقلی ات صحبت می کنی، از او لذت می بری؛ چون عزیزت است. مثل خدا،‌ اهل بیت، مسجد، حسینیه و... . اما وقتی بگوئی: من برنامه‌ای ندارم، هر وقت فرصت شد نماز می‌خوانم یا به زیارت می‌روم. از همین جا مشخص است که برنامه‌ای منسجم و مدونی نداری و فردی هستی که از خانواده‌ی آسمانی‌ات جدا شده‌ای. در حالی که وقتی انسان با محبوب‌های آسمانی‌اش روبرو می‌شود، باید مثل محبوب‌های زمینی، استمرار خودش را با آنها حفظ کند و در زندگی خود آنان را در نظر بگیرد. کسانی می‌توانند این چنین باشند، یعنی استمرار همراه با لذت داشته باشند که از صمیم قلب محبوب شان را بخواهند. این امر، حکایت از فعال بودن بخش بی نهایت طلبی آنها دارد. در زیارت عاشورا می خوانیم: «اَنْ یَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ = من همیشه می خواهم در دنیا و آخرت با تو باشم». خیلی ها این دعا را می خوانند، ولی حسّی به آنها دست نمی دهد. چون بخش انسانی شان فعال نیست. کسی می تواند از این فقره از دعا لذت ببرد که فوق عقلش زنده باشد و خود را با امام حسین ببیند. متاسفانه خیلی ها هستند که به بهشت می روند ولی بدون حضرت. در عنصر استمرارِ نعمت، «ماندگاری» همیشه با شماست. وقتی به یک نعمت معنوی می‌رسید، آن را حفظ کنید و بخواهید که همیشه آن را داشته باشید. اگر این حس به تو دست ندهد، یعنی هنوز آن بخش انسانی‌ات فعال نشده است. از این رو، به امام رضا (علیه‌السلام) می‌گویید: «سلامً مُودعٍ= سلام کسی که وداع می‌کند، اما «لا سئِمٍ و لا قال» نه با حالت ملال آور و خستگی. یعنی دلم پیش توست و دوست دارم همیشه نزد تو باشم و با تو حرف بزنم. اینها استانداردها، شاخص ها و میزان هایی است که انسان باید در ارتباط با خانواده‌ی آسمانی‌اش داشته باشد. بنابراین، افرادی که سبک زندگی‌شان را طوری می‌چینند که از حسینیه، مسجد، ارتباط با خانواده آسمانی و حرم جدا می‌شوند، دقیقاً به این معناست که بخش فوق عقلانی‌شان کار نمی‌کند و این کار احمقانه‌ای است و پیامدهای بدی هم دارد. هم در دنیا آسیبش را می‌بیند و هم بعد از این که به برزخ منتقل می‌شود، فقر، تنهایی و غریبی‌اش شروع می شود. در ادامه دعا می خوانیم: «سَلامَ وَلِیٍّ غَیْرِ رَاغِبٍ عَنْكُمْ »، یعنی من به تو سلامی می‌کنم که هرگز از سبک زندگی و دستورات شما منحرف نشوم. «رَاغَبَ» از ریشه «رَغَبَ» به معنای میل و هوس است. منظور این که تمام میل، افکار و انتخاب هایم شبیه اهل بیت است و هیچ فاصله ای از آنها ندارم. «وَ لا مُنْحَرِفٍ عَنْكُمْ= از شما انحرافی پیدا نمی‌کنم»، یعنی سراغ سبک زندگی کسی نمی‌روم تا مجبور به جدایی از شما شوم یا فراموش تان کنم. «وَ لا مُسْتَبْدِلٍ بِكُمْ= و نه عوض كننده شما». یعنی به دنبال این نیستم که چیزهایی را بخواهم در دنیا که شما را با آنها معامله کنم. گاهی ممکن است درآمدی به انسان پیشنهاد شود که خیلی چرب و شیرین باشد، اما تاوانش دوری و فاصله گرفتن از اهل‌بیت، عبادت، زیارت و مقدسات است. این شغل جهنمی است حتی اگر درآمدش هم خوب باشد. حتی ارتباط، دوستی و ملاقات شما را به چیزی تبدیل نمی‌کنم و اینها را با شما عوض نمی کنم.  «وَ لا مُؤْثِرٍ عَلَیْكُمْ = هیچ چیز را بر شما ترجیح نمی دهم». مثلا خانه‌ای که می‌خرید، محله‌ای را انتخاب کنید که مسجد، حسینیه، هیئت داشته باشد. نه این که بگوئید به شهربازی نزدیک باشد، رستوران دارد یا ندارد و ... این‌ها ملاک‌های انتخاب اهل طبیعت است. پس هر چیزی که می‌خواهید انتخاب کنید، اول ببینید کجا امکانات انسانی و فطری بیشتری دارد. آنجایی که از لحاظ ظاهری و دنیایی خیلی شیک تر، قشنگ تر و غنی تر است و از نظر فطری فقیر است، به درد نمی خورد. « وَ لا زَاهِدٍ فِی قُرْبِكُمْ= و نه بی رغبت در تقرب به شما». تقرب و تشبه به اهل بیت باید دغدغه‌ی اصلی هر مؤمنی باشد. این فراز به نکته خیلی بزرگی اشاره می کند. گاهی هدف و دغدغه افراد رفتن به دانشگاه، دکتر و مهندس شدن است و چون می‌خواهند شبیه فلان دکتر و فلان مهندس بشوند، سعی و تلاش می‌کنند. ما هم اگر بخواهیم شبیه خدا و اهل‌بیت شویم‎، نباید بی‌خیال و به قول امروزی‌ها بی‌تفاوت باشیم. «لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَةِ قُبُورِكُمْ= خدا این زیارت قبر شما را آخرین زیارت من قرار ندهد». خیلی‌ها وقتی از حرم خارج می‌شوند، خیال برگشت دوباره ندارند. این که بخواهند برنامه‌ریزی مجددی برای ملاقات با معصوم داشته باشند را ندارند. چون روح شان مرده است و خارج از حیات انسانی است، اما کسی که سنخیت با معصوم دارد، قرار ملاقات بعدی را می‌گذارد. «وَ السَّلامُ عَلَیْكُمْ وَ حَشَرَنِیَ اللَّهُ فِی زُمْرَتِكُمْ = سلام بر شما؛ و خدا مرا در گروه شما محشور كند». آیا محشور شدن با معصوم جزء دغدغه‌ی ما هست؟ این دغدغه داشتن به ما قیمت می‌دهد. کسی که این وداع را می خواند، امکان ندارد آدم بی شخصیت و ذلیلی باشد؛ امکان ندارد دچار عشق های افراطی زمینی شود؛ امکان ندارد گدای عاطفه‌ی کسی باشد. چون قیمتش بالاست. او حتی خداحافظی و وداع هم که می‌کند، پر از انرژی و عاطفه می شود. «وَ أَوْرَدَنَا حَوْضَكُمْ= خدا مرا به حوض شما وارد کند». خیال پردازی یکی از عبادت های مهم انسان است. چون سازندگی و آثار خوبی بر درون انسان می‌گذارد. به ویژه خیال های قشنگ و عاشقانه مثل خیال رفتن به حوض امیرالمؤمنین که به انسان شور و شادی و نشاط می‌دهد. اینها ادبیاتی است که فقط در عشق و بلوغ بخش فوق عقلانی و انسانی معنا دارد و گرنه خیلی از آدم ها هیچ حسی ندارند. چون هنوز بالغ نشده اند. عشق همیشه بعد از بلوغ است. عشق جنسی بعد از بلوغ به وجود می‌آید، عشق علمی بعد از بلوغ علمی است. عشق گیاهی بعد از بلوغ گیاهی است. زمانی که انسان بلوغ انسانی پیدا می‌کند، روزی چندبار صحنه‌ی ورودش به بهشت، ملاقات با امیرالمؤمنین و آب نوشیدن از دست حضرت را طلب و خیال می کند. البته این هم نیاز به خودشناسی دارد. انسان هم تا خودش را نشناسد، نه بهشت و نه جهنم را می شناسد. نه درهای بهشت و نه درهای جهنم، نه راه بهشت و نه راه جهنم. «وَ أَرْضَاكُمْ عَنِّی = خدا شما را از من راضی کند». اگر کسی برایش مهم باشد که اهل بیت از او راضی باشند، سبک زندگی اش را با آنها تنظیم می کند. هر لباسی نمی پوشد، چون با خود می گوید: مادرم فاطمه زهرا از من راضی نیست که این گونه لباس بپوشم. یا این که هر اخلاقی را از خودم بروز نمی دهم. چون می داند ائمه از او راضی نمی شوند. هر لقمه‌ای نمی‌خورد، با هرکسی رفت و آمد نمی‌کند و انجام هیچ کدام از اینها برایش سخت نیست، بلکه دوست داشتنی است. دوست خوب توشه خوبی برای آخرت است داشتن دوست الهی و معنوی، یک وظیفه و ضرورت است. آدمی که تنهاست و رفیقی ندارد، آدم ضعیفی است. امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: «الْغَریبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَبیبٌ= غریب و تنها كسى است كه دوستى نداشته باشد». کسی که بی‌بهره از دوستان الهی و بهشتی است، عاجزترین مردم است و از او عاجزتر کسی است که دوستان خوبی داشته باشد و آنان را از دست بدهد. علی علیه‌السلام می‌فرماید: «أكثَرُ الصَّلاحِ و الصَّوابِ فی صُحبَةِ اُولِی النُهى و الألبابِ= بیشترین صلاح و درستى در همنشینى با خردمندان و صاحبدلان است». بیشترین سازندگی و مصلحت در مجالست با افراد عاقل، فهمیده و الهی است. یعنی اگر کسی سرعتش ده است، می‌داند که الان نمی‌رسد. ۵۰ سالش هم شده و کل عمرش را باخته، سرعتش هم کند است، اما این اگر برود چندتا رفیق قدرتمند و خوب پیدا کند، این رفیق ها سرعت او را از ۱۰ به ۱۰۰ می‌رسانند. پس رفیق های خوب و الهی را از دست ندهید. اگر از این دوستی ها نداشته باشید، تنهایید و یک زمانی از زندگی خسته می شوید. در حالی که دوست خوب تو را در آغوشش می گیرد و با خودش می برد و حتی تغذیه ات می کند تا سرحال بمانی.

صوت

1 - (39)استمرار در زیارت یکی از نشانه های زنده بودن دل است

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top
شناسه مطلب: 6808
زمان انتشار: 15 اکتبر 2020
| | |
فراز پنجم از دعای دوم صحیفه در بیان هجرت رسول ص

ستایش مقام پیامبر (ص)، جلسه 6، 1387/04/01

فراز پنجم از دعای دوم صحیفه در بیان هجرت رسول ص

هجرت یکی از واجباتی الهی است که در قرآن کریم و روایات جایگاه مهمی دارد. حضرت امام سجاد (علیه السلام) در فراز پنجم از دعای دوم صحیفه سجادیه از فداکاری ها و زحمات پیامبر سخن می گوید: «وَ هَاجَرَ إِلَى بِلَادِ الْغُربَةِ، وَ مَحَلِّ النَّأْيِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِينِكَ، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ بِكَ = و راهيِ ديار غربت شد و زادگاه و خانواده و سرزميني را كه به آن انس گرفته بود، يكجا رها كرد تا دين تو را پيروزي و سربلندي بخشد، و از تو خواست كه در برابر كافران او را ياري كني».

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای عزت دین و غلبه بر کفر از وطن خود (مکه) که بستگان و عشیره او در آنجا بودند و زادگاه و مرکز پرورش و انس او بود، دوری جست. یعنی اگر حفظ دین خدا و دفاع از دین خدا منوط به این باشد که انسان هجرت کند؛ حق ندارد دلبستگی و وا بستگی به شهر، وطن، خانواده و شغل و سایر متعلقات دنیا داشته باشد. مثلاً اگر در شغلی باشد که آلوده و جهنمی می شود، هجرت جزء واجبات الهی است. آیات متعددی در قرآن کریم در باره ی هجرت داریم و همچنین روایات متعددی درباره هجرت و عظمت شخص مهاجر بیان شده است. همین بس که قرآن کریم می فرماید: « وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا = و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانه‏ اش به درآید سپس مرگش دررسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است » (نساء/100). هجرت و لو به قیمت مردن هم باشد، ارزش دارد. هجرت اقسام و مراتب دارد. گاهی انسان از شهر، وطن، کشور، گاهی اوقات از شغلش و گاهی اوقات از دوستان و فامیل خودش باید دوری کند. یعنی مسیر زندگی و ارتباطات خودش را تغییر بدهد. هر ارتباطی که مانع حفظ و نصرت دین خدا شود، باید آن ارتباط قطع شود. گاهی این ارتباطات، ارتباطات مقدسی است، یعنی صورتاً چیزی بدی نیست، ولی اگر برای دین انسان خطر داشته باشد، باید صورت مقدس و زیبا را رها کند. منظور از مهاجرت این نیست که ما از محیط بد، فامیل بد، دوست بد، شغل بد، کشور بدی که ظلمت است، هجرت کنیم؛ بلکه گاهی اوقات انسان در جایگاهی قرار می گیرد که خوب و مقدس و با ارزش است، حتی اگر در ارزشش آیه و روایت هم داشته باشیم، اما برای انسان خوب نیست. اگر می بیند که به آن کار اقدام کند، فاسد می شود، باید رهایش کند. یک موقع انسان مدیر و مسئول یا رئیس است و در نظام جمهوری اسلامی هم زندگی می کند، ولی می بیند که این مدیریت فاسدش می کند، بین او و خدا فاصله می اندازد، باید هجرت کند. اصل هجرت یک اصل فراگیر است. گاهی اوقات برای حفظ دین و تبلیغ آن، واجب است که یک طلبه که در قم کنار حضرت معصومه (س) به فراگیری درسهای حوزه علمیه مشغول است، درس را رها کند، در تابستان یا زمستان برود مثلاً به روستا ها و شهرستانها برای تبلیغ. احتیاج به طلبه و روحانی دارند، ولی بعضی ها نمی روند. یا مسئله میدان جنگ و جبهه پیش می آید و برخی سر باز می زنند. درس خواندن و اجتهاد کار خوبی است و جایگاه مقدسی دارد، اما وقتی جنگ است، مردم باید نه ایام تحصیل، بلکه چند ماه تعطیلات را جبهه بروند و بجنگند، تبلیغ کنند، کار کنند. ما دیدیم بعضی از روحانیون جبهه نرفتند؛ امام فرمود: اینها گرفتار بودند، گرفتار دنیا، یعنی همان درس، دنیاست. یک موقع حوزه های علمیه دنیا می شود. همان علوم دینی، فقه و اصول و فلسفه می شود دنیا. همان هایی که اگر انسان درست سراغ شان برود، قرب می آورد، همان ها اگر مزاحم دین و انجام وظیفه انسانی شود، حجاب می شوند. البته این را عرض کنیم که در بین شهدا همیشه در طول تاریخ روحانیون شهید بیش از سایر شهداست. یعنی روحانیت بیش از اقشار مردم شهید داده است. در جنگ و انقلاب اسلامی هم همین طور است. اگر به درصد، روحانیت را با بسیجی ها، ارتشی ها و کسان دیگر بسنجید؛ در صد شهدای روحانیت از درصد شهدای بسیج و سپاه بیشتر است. روحانیت همیشه پیشتاز بوده و خواهد بود و هیچکس نمی تواند در خدمتگزاری روحانیت شک کند. در شأن ما هم نیست که بخواهیم چنین چیزی بگوییم، ولی ما داریم راجع به بعضی از روحانیون که به قول امام بیشترین خون دل را آنها به انقلاب وارد کرده بودند، نه در انقلاب بودند، بعد از انقلاب هم جیره خور و میراث خور انقلاب شدند، نه در دفاع مقدس بودند و بعدا هم طلبکار شدند. از این مراجع تقلید و دور و بری هایشان تا علما و مجتهدین و مدرسین، تا طلبه های پایین و امام جماعت هایی که نه با انقلاب و امام، و نه با بسیج و نه شهادت ارتباطی نداشتند. تحمل مشقت های روحی و بدنی پیامبر (ص) در فراز پنجم در مورد رسول خدا این فرمایش است که پیامبر از همه نزدیکان خودش به خاطر دین خدا و غلبه ی دین بر کفر از شهر خودش از نزدیکان خودش هجرت کرد. چنان که گفته شد پیامبر(ص) از هیچ زحمت و مشقتی که در پیشبرد اهدافش موثر بود، خودداری نکرد. تحمل زحمت بدن، مشقت های روحی، شنیدن کلمات جسارت آمیز، سه سال محاصره در شعب، یعنی با بچه، زن و اصحاب، همه یک جا محاصره بودند؛ طوری که 10 نفر یک خرما را می خوردند. هرگز برای ما پیش نیامده که بگوییم ما هم در یک روز عمرمان برای خدا گرسنگی کشیدیم. سه سال تمام، بچه کوچک، خود حضرت زهرا آن زمان یک دختر بچه کوچک بود. غیر از ایشان دختر بچه ها، زنان و کودکان، پیران، جوانان و نوجوانان بودند. شوخی نیست سه سال برای اسلام، برای حفظ دین، برای خدا آن امتحانهای سخت را دادند. آیا ما حاضریم برای انقلاب و برای امام زمان چنین محدودیتهایی را تحمل کنیم؟  یکی از بزرگان دین و علما که نقش زیادی در اسلام و رواج نشر معارف اسلامی در جهان و نشر تشیع در جهان دارد، از ایشان شنیدم که قریب به ده میلیون نفر را همین یک نفر تحت تاثیر اسلام و تشیع قرار داد. گفت من کتابهایی را نوشتم و ترجمه کردم، این کتاب های من به زندانهای آمریکا برده شده بودند و زندانیان آنها را خوانده بودند و همان جا مسلمان شده بودند.  بعد از یک مدت که جمعیت شان زیاد شده بود، می گفت: من رفتم آمریکا؛ باخبر شدند که من به آمریکا آمده ام؛ مرا به زندان دعوت کردند؛ رفتم پیش زندانیان؛ مسئول شان می گفت از وقتی که اینها مسلمان شدند و فهمیدند که گوشت خوک حرام است، 6 ماه تمام روزه گرفتند تا چیزهای نجس مثل گوشت و روغن نجس نخورند؛ مبادا مخالفت دین خدا کرده باشند. اکثرشان مریض شده بودند. حتی حاضر نشدند رژیم شان را بشکنند. وقتی رئیس زندان وضعیت آنها را می بیند که تا این اندازه ایمان شان راسخ است، رژیم غذایی اسلامی برایشان ترتیب می دهد. حالا اینجا در این مملکت با صد ها هزار شهید، دهها هزار معلول، جانباز و مجروح، اسیر و آزاده، بعضی از بچه شیعه های ما راحت مشروب می خورند. در خانواده ها، چیز های حرام می خورند، کارهای حرام انجام می دهند. زحمات و شکنجه های بدنی زیاد به خودشان و به خانواده شان، هیچ کدام او را از انجام ماموریت الهی باز نداشت و بار سنگین رسالت را لحظه ای به زمین نگذاشت. سرانجام پیامبر به امر حضرت حق مکه را که وطن اصلی او بود و به آنجا بسیار علاقه داشت، به طرف مدینه ترک کرد تا فریاد توحید را از حصر چهار سوی کوه های مکه فراتر ببرد و بتواند به وسیله اعوان و انصار خویش، سرزمین وحی و توحید را از چنگال زور و جهالت و بت پرستی نجات دهد و مسجدالحرام و کعبه را از جهل و پلیدی و شرک پاک سازد. عاقبت حضرت از مکه مهاجرت فرمود، این هجرت آن چنان مهم و نقش آفرین شد، که مبدأ تاریخ در اسلام قرار گرفت تا عظمت آن پیوسته در اذهان مردم باقی بماند و این در حالی بود که ایام بسیار مهمی در تاریخ پیش از آن وجود داشت. همانند تولد پیامبر اکرم، عام الفیل، بعثت پیامبر، هیچکدام از اینها مبنای سال مسلمانان قرار نگرفت. پیامبر محل تولد و ماوا و مسکن خود را در راه خدا ترک کرد، در حالی که اشک از چشمان مبارکش جاری بود. اینجا بود که حضرت جبرائیل نازل شد و آیه ی 85 سوره ی قصص را بر وی نازل کرد و ایشان را دلداری داد: « إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ = در حقیقت همان كسى كه این قرآن را بر تو فرض كرد، یقینا تو را به سوى وعده‏ گاه باز مى‏ گرداند». حتما آن کسی که قرآن را بر تو واجب کرد، تو را به معاد خودت (مکه) باز می گرداند. حضرت در حالی که سوار بر مرکب بود، خطاب به مکه فرمود: «و الله انك خیر ارض الله و احبها الی الله و لولا انی اخرجت منك ما خرجت = به خدا قسم، تو بهترین قطعه از زمین و محبوب ترین آن در نزد خداوندی، و اگر این گونه نبود كه از آن جا اخراج شدم، هرگز از تو خارج نمی شدم!» به توصیه حضرت دقت کنید. به مکه به عنوان وطن خودش نگاه نمی کند. به عنوان سرزمین خدا نگاه می کند. علاقه حضرت به زمین هم به خاطر خداست. با این حال، هیچ یک از این حلقه های دست و پاگیر، مانع از حرکت ایشان به سوی هدف مقدسش نگردید. مردم در زمان بعثت حضرت رسول اکرم(ص) در بی خبری و جهالتی حیرت آور به سر می بردند و اعتقادات آنها بسیار منحرف و آلوده به خرافات بود. دین یهود و نصارا دچار تحریف گشته بود. چنانچه در سوره ی مائده آیه 18 می خوانیم: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ = و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم». نصارا و یهود خود را فرزند خدا می دانستند و او را دوست خود می پنداشتند. در آیه 30 سوره توبه نیز فرمود: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ = یهود می گفت عزیر فرزند خداست و نصارا مسیح را پسر خدا می دانست». ملتهای دیگر هر یک به طوری از صراط مستقیم خارج بودند، همانند مجوس که قائل به خدای خیر و شر بودند و به یزدان و اهریمن اعتقاد داشتند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، در چنین موقعیتی مبعوث شد، تا آنکه توانست بوسیله انصار و مهاجرین، دست به انقلابی بزند که بوسیله آن، فطرت مردم را بیدار کرده و مردم را به مسیر مستقیم سوق بدهد. عاقبت نیز چنین شد که مردم جزیره العرب که به قول امیرالمومنین لباسشان خشن و بی ارزش و ملامت آور و خوابشان در کنار مارها و سنگستان های سخت بود، کار شان به جایی رسید که بر عالی ترین مقام جهانی اشراف یافتند و در رأس قدرت جهان قرار گرفتند.  

کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، ،

Top

پرسش‌های امروز جوانان 2

کتاب حاضر  مجموعه پرسش‎ها و پاسخ‎هایی در زمینه مسائل مختلف مندرج در قرآن است. در این نوشتار سؤالات مختلفی كه جوانان در زمینه‏های خداشناسی، نبوت، امامت، امام زمان (علیه‌السلام) و مسائل متفرقه مطرح می‏كنند؛ گردآوری شده و با رویكردی روایی و قرآنی پاسخ آن‌ها درج گردیده است. نگارنده با استفاده از خود قرآن، تمثیلات مختلفی در زمینه پرسش‏ها و پاسخ مربوط به آن‌ها استفاده كرده (به گونه‏ای كه این سوالات و پاسخ آنها متناسب با مسائل مبتلا‏به امروز باشد) به بررسی مباحث فوق‏الذكر می‏پردازد.

برگزیده ای از عناوین کتاب:

پرسش‌های امروز جوانان 1

کتاب حاضر مجموعه پرسش‎ها و پاسخ‎هایی در زمینه مسائل مختلف مندرج در قرآن است. در این نوشتار سؤالات مختلفی كه جوانان در زمینه‏های نماز، هدف زندگی، زندگی اخروی و مسائل متفرقه مطرح می‏كنند؛ گردآوری شده و با رویكردی روایی و قرآنی پاسخ آن‌ها درج گردیده است. نگارنده با استفاده از خود قرآن، تمثیلات مختلفی در زمینه پرسش‏ها و پاسخ مربوط به آن‌ها استفاده كرده (به گونه‏ای كه این سوالات و پاسخ آن‌ها متناسب با مسائل مبتلا‏به امروز باشد) به بررسی مباحث فوق‏الذكر می‏پردازد.

برگزیده ای از عناوین کتاب:

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed