مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
جلسات گذشته حدیث قدسی بیان کردیم که خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی علیه السلام فرمود: ای موسی من را دوست بدار و مردم را دوست من و مرا دوست ایشان گردان. حضرت موسی علیه السلام سوال می کند که چگونه این کار را انجام دهم؟ خداوند می فرمایند: نعمت ها و نقمت های مرا به یادشان آور.
آیاتی از قرآن خواندیم که در آن خداوند نعمت های زمین و آسمان را برای انسان یادآور می شود. به همین منظور درباره نعمت های آسمان که شامل کهکشانها، کیهانها، سیارات و ... و نعمتهای زمین که شامل ریزترین موجودات تا درشت ترین آنها بود، توضیحاتی ارائه گردید. اما نعمات الهی به قدری بیشمارند که توضیح و شمارش آنها ممکن نیست. حتی آن لحظه ای که انسان احساس می کند، بدبخت ترین آدم روی زمین است، باید حواسش باشد که غرق در نعمتهای الهی است.
خداوند در پاسخ به حضرت موسی فرمودند:«اُذْكُرلَهُمْ نَعْمایَ عَلَیْهِم و بَلاَئِی عِنْدَهُم، فَإِنَّهُم لا یَذْكُرونَ ـ أو لا یَعْرِفُون ـ مِنّی الإّ كُلَّ الْخَیرِ[1]= نعمت هایم و سختی هایی را كه بر آنان وارد ساخته ام، گوشزد كن؛ زیرا آنان از من جز نیكی نمی شناسند».
فرق بین بلا و مصیبت چیست؟
بلا با مصیبت فرق می کند. بلا یعنی هر چیزی که انسان به وسیله آن امتحان می شود، چه خوب باشد و چه سخت و مکروه. ولی مصیبت یعنی چیزی که ما مکروه می داریم و از آن بدمان می آید و جنبه منفی دارد.
بلا گاهی نعمتهای الهی است؛ گاهی ثروت است؛ گاهی زیبایی و صدای خوش و ذهن قوی است؛ گاهی عزت و احترام در بین مردم است؛ گاهی ریاست است. کلاً چیزهای زیادی است که می تواند بلا و در واقع مایه امتحان انسان باشد. پس بلا عام تر از مصیبت است. انسان هم به وسیله مصیبت ها و چیزهایی که مکروه است، امتحان می شود و هم به وسیله چیزهایی که خوب و پسندیده است. مصیبت فقط یک چهره دارد و آن چهره غم انگیز و سختی است که متوجه انسان می شود.
از این رو، خداوند تبارک و تعالی می فرماید، هم نعمت ها و هم نقمت های مرا به یادشان بیاور. چون، زمانی که بلا و نقمت هم داده می شود انسان تازه متوجه می شود، آنچه که دارد، چیست.
گاهی اتفاق می افتد که با ناخن گیر گوشه ناخن خود را می کَنید، تا دو سه روز ناخن شما به هر جا بخورد، درد می گیرد و شما پی می برید که چه نعمتی خداوند به شما داده است. یا زمانی که سخن می گویید، ناگهان زبان تان را گاز می گیرید، زبان تان زخمی می شود و درد می گیرد. گاهی شده یک جای زبان را چند بار گاز گرفته اید و احساس درد کرده اید. با این درد متوجه می شوید که این زبان گوشتی لابلای دندان های تیز از صبح تا شب کار می کند و چسپیده و مماس با آنهاست و می بینید که خداوند زبان را محفوظ نگه داشته است. موقعی که زبان را گاز می گیرید، باید متوجه باشید که تعادل و نعمت چیست. زمانی که در سلامت کامل به سر می برید، ناگهان بیمار می شوید، این بیماری به یاد شما می آورد که سلامت چه نعمت بزرگی است و باید بدانید که بسیاری از انسان ها مصیبت زده تر از ما هستند.
یک دفعه انگشت شصت شما آسیب می بیند و دیگر قادر به گرفتن اشیاء یا بستن دکمه پیراهن تان یا قادر به نوشتن نیستید. ما غرق در نعمت های خداوند تبارک و تعالی هستیم. همان زمانی هم که به مصیبتی دچار هستیم، باز غرق در نعمت های خداوند هستیم. امام عسکری علیهالسلام می فرماید:« بلا در هاله ای از نعمت می آید». یعنی با خودش نعمت های زیادی می آورد.
چرا خداوند می خواهد، بندگانش با او دوست باشند؟
خداوند در حدیث قدسی از موسی علیهالسلام می خواهد که نعمت هایش را به یاد مردم بیاورد. مردم وقتی که این نعمت ها را ببینند، آن را دوست دارند و می دانند که از طرف من است و با من دوست می شوند.
این که چرا خداوند از موسی علیه السلام می خواهد که بین من و بندگانم آشتی بده و کاری کن که مردم من را دوست داشته باشند، نکته ظریفی است. نکته اش اینجاست که وقتی مردم به من نزدیک می شوند، خود به خود محبوب من هم می شوند و زمانی که مرا دوست داشته باشند، من هم دوستشان دارم.
ببینید خداوند مهربان چگونه بنده هایش را دوست دارد. انبیاء خویش را می فرستد و می گوید، شما را فرستادم برای این که مردم را با من رفیق کنید. گاهی هم خدا از بعضی انبیاء که می خواستند مردم را نفرین کنند یا در هدایت مردم کم طاقتی می کردند، گله می کند. خداوند حتی راضی نبود که بندگان متمرد و کافرش هم دچار عذاب شوند. آن لحظاتی هم که دچار عذاب می شوند به خاطر رفتار و سماجت خودشان است.
این لحن خداوند چقدر زیباست که می فرماید، دوستم داشته باش و کاری کن که مردم دوستم داشته باشند و من هم دوستشان داشته باشم. ببینید پیام محبت در کلام رسالت چگونه است. مبنای رسالت محبت است. 124 هزار پیامبر حامل پیام محبت خداوند و بندگانش هستند که به مردم بگویند دوست تان دارم، شما هم دوستم داشته باشید. خداوند تبارک و تعالی در اوج عظمت و قدرت و عزت برای بنده هایش تند تند پیام می فرستد که دوست تان دارم، دوستم داشته باشید. امام صادق علیه السلام فرمودند:«هل الدین الا الحب= آیا دین غیر از محبت چیز دیگری است». دین یعنی محبت.
دو گروه بندگانی که خداوند منتظر آشتی آنهاست
خداوند می فرماید:« اگر بنده گریخته ای از درگاهم و گمشده ای از ساحت عزتم را به من بازگردانید، از عبادت یک سال که روز هایش را روزه و شب هایش را به عبادت قیام کرده باشید، برایت بهتر است».
خداوند دو گروه از بنده هایش را نام می برد. یکی بنده گریخته، بنده ای که از خدا فرار کرده و دور افتاده است. یعنی کسانی که علناً و عملاً از خدا فرار میکنند. مثلاً گناه می کنند و می دانند که معصیت خدا است؛ اما این کار را انجام می دهند. خدا و دین و پیامبر و واجبات و محرماتش را می شناسند، با این حال، در خط معصیت، گناه و تمرد افتاده اند. دیگری بندهی گمشدهای است که ساحت عزت خداوند را گم کرده است. بعضی بنده ها هستند که با خدا مشکلی ندارند و خدا را دوست دارند و قلبشان خوب است. آدم های خوش قلبی هستند؛ اما راه را نمیشناسند. گمشدهاند و راه را بلد نیستند. واقعاً هیچ شناخت دقیق و عمیقی از خدا، پیامبر، دین، انسانیت، هدف خلقت، واجبات و محرمات ندارند.
خداوند بیان می دارد اگر این دو دسته بندگانم را بیش من بیاورید، از یک سال عبادت که روزهایش را روزه گرفته باشید و شب هایش هم عبادت کرده باشید بهتر است. ما باید مواظب باشیم کسی را از در خانه خدا نرنجانیم و به بندگان خدا سخت نگیریم.
ما هم باید مثل خدا، اشتیاق آشتی بندگان با خدا را داشته باشیم
خداوند چقدر به بندگان گم شده اش یا حتی بندگان متمردش که او را می شناسند و مخصوصاً با او دشمنی می کنند، اشتیاق دارد. ما هم باید همین اشتیاق را نسبت به بندگان خدا داشته باشیم.
اگر بندگان متمرد خدا را می بینیم و بندگانی که مسائل دین را می شناسد و معصیت می کنند، نباید زود بغضی به دل بگیریم و با آنها بجنگیم و زود بین خودمان و آنها حریم بگذاریم. بلکه سعی کنیم، آنها را با خدا آشتی بدهیم.
حضرت می فرماید بعضی از شما خار را در چشم دیگران می بینید، ولی درخت را در چشم خودتان نمی بینید. یعنی گاهی ما آن قدر نسبت به انحرافات افراد و گناهان شان، تنبلی ها و کسالت شان ریز می شویم و مرتب هم تذکر می دهیم، اما میزان انحراف خود، قساوت قلب و بی عملی ها و دروغ گفتن های خود را نمی بینیم. ما باید آشتی دهنده بندگان خدا با خدا باشیم. حق نداریم پل های پشت سر کسی را خراب کنیم و زود انگ و تهمت بزنیم و با یک معصیت کسی را رسوا کنیم. باید حوصله پیامبری داشته باشیم.
حضرت می فرماید، مردم از یک تا 10 درجه ایمان دارند، اگر بخواهید ایمان درجه دو را به ایمان درجه یک تحمیل کنید، نمی کِشد و ممکن است بِبُرد. بگذارید هر مقدار که می خواهند دین داری کنند. اگر می بینیم، استعداد دارند، زمینه را برای مردم فراهم کنیم و پیام را به آنها برسانیم و مواد کافی به آنها برسانیم. البته تبلیغ و دعوت خوب است، اما سرزنش و فشار خوب نیست. همین طور که خداوند به فکر آشتی دادن است، ما هم باید به فکر آشتی دادن باشیم. اگر کمی هم به خودمان نگاه کنیم، می بینیم که ما هم جزء همان کسانی بودیم که یک روز از خدا فرار کرده بودیم. عملاً معصیت خدا را کردیم و می دانستیم که این کار خلاف است و اگر خداوند می خواست با ما قهر کند و ما را به واسطه گناهانی که کرده بودیم، عذاب کند و بلا برای ما بفرستد، ما الان در جهنم بودیم. حالا می بینیم که خداوند این کار را نکرد و ما را تحمل کرد تا یک کسی بیاید و ما را آشتی دهد. اصلا از ما بغضی و کینه ای به دل نگرفت. پس مواظب باشیم با بندگان خدا هم همین گونه باشیم، یعنی همان کاری که خدا با ما کرد. اساسا این یک آینه است که ما در این آینه خودمان را نگاه کنیم که هر وقت خواستیم رفتار بدی با کسی داشته باشیم به یاد بیاوریم که اگر ما جای او بودیم، دوست داشتیم خداوند با ما چه می کرد؟
بندهی گم شده و فرار کرده از خدا کیست؟
موسی راجع به این دو شخصیت و دو گروه از بندگان از خدا سؤال می کند: آن بنده گریخته درگاه تو کدام است؟ خداوند فرمود:« بنده ی گناهکاری که فرمان نمی برد». یعنی هر چه به او بگویید، گوش نمی کند. واجب و حرام سرش نمی شود. راحت واجبات و محرمات را ترک می کند. حضرت موسی پرسید: خدایا آن گمشده کیست؟ فرمودند: آن کسی که از ساحت عزت من گم شده باشد و او «الجاهل بامام زمانه و بشریعت دینه= جاهل به امام زمان و شریعت دینش است». کسانی که آدمهای خوبی هستند و متمرد نیستند و خیال جنگ و معصیت مرا ندارند، ولی نااگاهند و امام زمان شان را نمی شناسند. دین و احکام دینش را نمی شناسد. به او یاد بدهید و بفهمانید و او را نزد من برگردانید.
به عنوان آخرین کلام در این روایت، می توان نتیجه گرفت که هر کس دستش در دست امام زمانش نیست، گمراه است. الان ما هم بچه حزب اللهی مسلمان داریم، کسانی که نماز و طاعت و عبادت رساله و همه چیز دارند، اما واقعا با امام زمانشان پیوند و گرمی و صمیمیتی ندارند. این ها هم دور افتاده اند. در همه کارها باید امام زمان مد نظر ما باشد. توجه داشته باشیم که امام زمان مان کیست و ما الان نسبت به امام زمان خویش چه وظیفه ای داریم. ما یک سرور و یک رئیس و ارباب داریم که زنده و بین ماست و غایب نیست؛ بلکه حاضر است، اما پنهان. کارهای ما به او عرضه می شود. بلاها و فتنه ها و توطئه های مختلف به وسیله او از ما دفع می گردد. داریم از او انتفاع می بریم. آن وقت فکر می کنید ما نسبت به یک چنین شخصیتی مسؤلیت نداریم؟ نسبت به پدر و مادر، همسایه و ... مسؤول هستیم و نسبت به کسی که به او می گوییم:«بابی انت و امی و اهلی و مالی و اسرتی= پدر و مادر و خانواده و فامیلم و همه کس و جانم فدای تو باشد»، هیچ مسئؤلیتی نداریم؟ نباید هیچ وقتی برای او بگذاریم؟
زمانی با امام زمان روبرو می شویم و خجالت می کشیم که ما چه کار کرده ایم برای حضرت؟ چه قدمی برای رفع مشکلات حضرت برداشته ایم؟ واقعا به اندازه پدر و مادر و به اندازه فرزند ما که این همه سرمایه گذاری برای او می کنیم، همسرمان که این همه برای او خرج می کنیم، امام مان یک دهم آنها هم نمی ارزد؟ ما این قدر بریده از حضرت هستیم؟
عجیب این است، امامانی که از دنیا رفته اند، نزد ما موضوعیت شان بیشتر از امام زنده ما شده است. درست است که خود حضرت اصرار زیادی به روضه دارد؛ خود امام زمان فرمود: عاشورا، عاشورا. همه این ها برای این بوده که دست ما به دست خود حضرت برسد و گرنه زیارت عاشورا خواندن و روضه خواندنی که ما را به امام زمان نرساند، چه فایده ای دارد؟
ما در برنامه ریزی های روزانه مان که نگاه می کنیم، می بینیم که نه در مسائل مالی ما، نه در وقت، نه در اندیشه، نه در محبت ما و نه در دلدادگی ما هیچ جایی ندارد. گاهی هم بر حسب برنامه و وظیفه شرعی کارهایی می کنیم، اما در گوشه دل جای داشتن، چیز دیگر است. اگر آدم باید با نبودن او، خود را یتیم و بدبخت بداند، این چیز دیگری است. آدم باید همه نکبت ها و گرفتاری ها را دراثر نبود او ببیند و بعد مضطر شود و از خداوند بخواهد که آقا و صاحب و مولای ما را برسان. آن قدر حضرت ما را دوست دارد که می فرماید وقتی دوشنبه و پنج شنبه نامه اعمال ما را نگاه می کند و می بیند که چه خطری ما را تهدید می کند، حضرت برای ما گریه می کند. حضرت از هزار پدر و مادر برای ما دلسوزتر است و برای ما دعا می کند. آنچه حضرات پیامبر، فاطمه و علی و...علیهم السلام دارند امام زمان همه را دارد.
محبت پیامبر به حدی است که وقتی روز قیامت می شود و تا آن محدوده ای که خداوند اجازه داده و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام شفاعت می کنند، وقتی آنهایی که باید شفاعت شوند، شفاعت می شوند و هیچ کس نمی ماند، خداوند به پیامبر می فرماید، شما هم برو بهشت، شفاعت کردی تمام شد. پیامبر نگاه می کند که خیلی ها مانده اند، چون وضع شان خیلی خراب بوده، سنخیتی با پیامبر نداشتند و مشمول شفاعت نمی شدند. با این وجود پیامبر می ایستد و دلش نمی آید به بهشت برود و نگاهی به آنها می کند و به خداوند عرض می کند: خدایا من خواسته ای دارم. خداوند می فرماید: بگو. حضرت می فرماید: مرا به جهنم ببر و این ها را نبر. این پیامبر اسلام است. لحظات آخر عمر مبارک که دارند از دنیا می روند، ملک الموت خدمت حضرت می رسد. حضرت حالت انتظار دارند و می فرمایند: منتظر برادرم جبرئیل هستم. جبرئیل که می آید می پرسند: جبرئیل کجا بودی؟ می گوید: رفته بودم بهشت را برای شما آماده کنم. چون انبیاء همه منتظرند که شما تشریف بیاورید. حضرت اضطراب دارد، با این که خودش می فرمودند، چقدر شوق دارم که به برادرانم و به انبیاء ملحق شوم؛ می فرمایند: نگران گنهکاران امتم هستم. او حاضر نیست جان دهد تا خداوند برای او این آیه را می فرستد:« وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضَی[2]= و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى».
خداوند می فرماید: به حبیب من که این قدر نگران امتش است، بگویید، خداوند آن قدر به تو در قیامت اجازه شفاعت کردن می دهد تا تو راضی شوی.
مادر ما فاطمه زهرا بارها می شد که برای گناهکاران گریه می کرد و می گفت خداوندا این مقدار از اعمال مرا برای آنها بگذار. پدر ما امیرالمومنین علیه السلام همین طور بودند. حضرت صاحب سلام الله تعالی علیه همه این ها را دارد. وای به حال ما که چه جسارت ها به حضرت می کنیم؛ چقدر بی وفایی می کنیم؛ چقدر بی ادبی می کنیم.
ای بندهی من! با من شاد باش
در حدیثی قدسی خداوند به حضرت داوود می فرماید: « یا داوود بی فافرح و بذکری فتلذذ = ای داوود! با من شاد باش و از یاد من لذت ببر». وقتی می گوید،« یا داوود» یعنی مخاطب همه شما هستید. گاهی در زندگی تان خبرهای خوشحال کننده ای به شما رسیده است که خوشحال و سرمست شده اید. تا حالا شده از این که خدا را دارید، سرمست شوید؟ از این که خدا هست و بعد، حمدش کنید برای این که پیام می فرستد و مرتب به ما می گوید که شما باید با من شاد باشید. «الله لا اله الا هو الحی القیوم= الله کسی است که هیچ معشوقی جز او نیست». یعنی، به شما اجازه داده ام که مرا دوست داشته باشید. اجازه دادم وعشق شما به خودم را پذیرفتم. «الله لا اله الا هو الحی القیوم» زنده و پایدار است. یعنی، مرتب به ما مژده می دهد که زنده است، یعنی از بین نمی رود، مطمئن و شاد باش.
«لا تاخذه سنه و لا نوم= خوابش نمی برد، چرت هم نمی زند». هر وقت خواستید هست. یعنی موقت نیست. درها به رویتان بسته نیست. هر وقت شب در بیداری در رختخواب، همیشه با تو است. ببینید چه خبرهای خوشی در قرآن به ما داده شده و ما چقدر بد می خوانیم و رد می شویم.
ای داوود با من شاد باش، خیلی حرف بزرگی است. دیگران تو را رها می کنند. فقط من هستم که به درد تو می خورم. من هستم که می توانم تو را کمک کنم و جواب خواسته هایت را می دهم.
«بی فافرح و بذکری فتلذذ» حال از همین جا به صحنه قیامت برویم. صحنه محشر زمین داغ داغ و یک پارچه آتش است. 50 هزار سال در انتظار ما است. 20 سال، 30 سال و 100 سال نیست، 50 هزار سال همه هول دارند. حتی انبیاء هم هول دارند. خدا می گوید، رفیق های من همه کنار بایستید. من با شما هیچ کاری ندارم. رفیقان من به بهشت بروید.
می دانید آنجا چه چیزی ما را اذیت می کند؟ این که ای کاش من در دنیا می فهمیدم اینجا چه خبر است و با خدا رفاقت می کردم. به من گفته بود «بی فافرح و بذکری فتلذذ»، با من لذت ببرید و شاد باشید. ای کاش من بیشتر با او انس می گرفتم. چون یک دقیقه انس در دنیا خیلی می ارزد. خدا گفته بود با ذکر من شاد باشید و لذت ببرید. چه دردی و چه سرطانی در روحم افتاده بود که نتوانستم از دوست داشتنی ترین موجود لذت ببرم. از مهربان ترین موجود لذت ببرم. از کسی که 124 هزار پیغمبر فرستاده بود که من را با او آشتی بدهند لذت ببرم. ائمه علیه السلام کشته شدند که ما با او آشتی کنیم. حضرت امام حسین علیه السلام را سر بریدند که ما با او آشتی کنیم. مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار ماند، فقط به خاطر ما. فرق بابای ما را شکافتند برای این که ما با او آشتی کنیم. جگر امام حسن علیه السلام تکه تکه شد، یکی یکی امامان ما را کشتند، برای این که ما با خدا رفیق شویم. پیغام همه آنها رفاقت بود. گلوی علی اصغرعلیه السلام تیر می خورد، رقیه سیلی می خورد و به شهادت می رسد. فقط برای این که یک رابطه ای بین ما و او بی قرار شود. خداوند این همه هزینه کرده است. با این همه خسارت و با این همه سرمایه ای که برای محبتش گذاشته، چگونه به ما بفهماند که ما را دوست دارد؟ ما چه قدر باید بی شعور باشیم که با این همه پیام، نتوانیم دوستش داشته باشیم. یک کسی مثل امام حسین علیه السلام زیر دست و پای اسب ها مانده است، یک کسی مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا شده، یک کسی مثل ابالفضل العباس تکه تکه شده، پیام همه آنها همین بوده که بین ما و خدا صلح و دوستی برقرار شود. خون شان را پای درخت عشق ریختند. عجیب درخت زیبایی است، این درخت عشق. در دل تک تک ما ریشه آن را گذاشته اند. خداوند این همه خون پای آن ریخته، دل ما شوره زار است.
یعنی دل ما چگونه است که هنوز یاد نگرفته که با خدا شاد باشد. برای همین در عاشورا همه زیرکند، زرنگند رمز دست شان آمده. شب عاشورا همه شادند، شوخی ها در آن شب گل می کند، مثل شوخی های شب عملیات بچه های بسیج که می دانستند کجا دارند می روند. خدا رحمت کند شهید چمران را به پاهایش می گفت: پاهای من خیلی خسته تان کردم. چند دقیقه دیگر تحمل کنید. دیگر تمام می شود. به بدنش می گوید به دست هایش به چشمانش می گوید دارد تمام می شود دیگر چیزی نمانده.
تا ضربت به سر پدرمان امیرالمؤمنین علیه السلام زدند، فرمود:«بسم الله و بالله علی ملة رسول الله فزت و رب الکعبه». رستگار شدم.
امام سجاد علیه السلام در مناجات الذاکرین می فرماید:«أسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِك= استغفار می کنم از هر لذتی که یاد تو در آن نباشد».
ع ل 141
کلیدواژه ها:
آثار استاد