مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
قبلا گفتیم فاسق نقض عهد می کند و پیوندش را با چیزهایی که خداوند تبارک و تعالی امر به وصل شدن با آنها کرده، قطع است. این همان «صله رحم» یا وصل شدن با اهل رحم است که مهمترین چیز در ایجاد پیوند است. این پیوند، در حقیقت پیوند با حقیقت خودمان، یعنی خداوند تبارک و تعالی می باشد. در رابطه با پیوند در جلسه گذشته حدیث قدسی را بیان کردیم. در این جلسه نیز به بیان یکی دیگر از احادیث قدسی می پردازیم که خداوند تبارک و تعالی در آن، قواعد محبت و عشق را بیان می کند.
نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله می فرماید: خداوند به داوود این گونه وحی کرد:« انَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَا دَاوُدُ مَنْ أَحَبَّ حَبِیباً صَدَّقَ قَوْلَهُ وَ مَنْ أَنِسَ بِحَبِیبٍ قَبِلَ قَوْلَهُ وَ رَضِیَ فِعْلَهُ وَ مَنْ وَثِقَ بِحَبِیبٍ اِعْتَمَدَ عَلَیْهِ وَ مَنِ اِشْتَاقَ إِلَى حَبِیبٍ جَدَّ فِی اَلْمَسِیرِ إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ ذِكْرِی لِلذَّاكِرِینَ وَ جَنَّتِی لِلْمُطِیعِینَ وَ زِیَارَتِی لِلْمُشْتَاقِینَ وَ أَنَا خَاصَّةٌ لِلْمُحِبِّینَ[1]= خداى تعالى وحى به داود فرستاد كه اى داود! هر كس دوستى را دوست دارد، گفتهاش را تصدیق می كند و هر كس انس بگیرد با دوستى، قولش را قبول می كند و از كردارش خوشنود است و هر كس اطمینان به دوستى داشته باشد، اقرار به او دارد و هر كس اشتیاق به دیدار دوستى دارد، كوشش می كند تا خود را به او برساند. اى داود ذكر من براى ذاكرین من است و بهشتم براى اطاعتكنندگانم باشد و دیدار من براى دل باختگانم باشد و من ویژۀ دوستانم باشم».
ابتدا، درباره «دوست داشتن» که در اول این حدیث بیان شده توضیحی لازم است. دوست داشتن دو قسم است؛ قسم اول، ما خدا را تکوینی دوست داریم. یعنی خداوند تبارک و تعالی محبتِ کمال مطلق را در نهاد همه ی انسانها قرار داده است. رئیس جمهور آمریکا هم عاشق خداست؛ ما هم عاشق خدا هستیم.
قسم دوم، ما تشریعاً و با معرفت، عاشق خداوند شویم و این عشق را انتخاب کنیم و بفهمیم که وجود ما کی را می خواهد و عاشق چه چیزی است؟ مصداقش را پیدا کنیم و به او عشق و محبت بورزیم.
گاهی حالات خوشی به انسان دست می دهد و حالش خوب می شود و احساس انس با حق تعالی می کند و فکر می کند دیگر خیلی به خدا نزدیک شده است. اما خداوند علامت هایی را ذکر کرده تا ما بفهمیم چقدر نسبت به خداوند تبارک و تعالی محبت داریم. یکی از آن علامت ها را در حدیث قدسی ذکر شده بیان کردیم.
سوء ظن به خدا، انسان را ملعون خدا می کند
وقتی اعتماد در میان نباشد، مسئله سوء ظن پیش می آید و یکی از شاخه های سوء ظن، سوء ظن درباره خداوند تبارک و تعالی است که به ملعون خدا شدن می انجامد. قرآن در این خصوص می فرماید: «الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا = و [تا] مردان و زنان نفاق پیشه و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد برده اند عذاب كند. بد زمانه بر آنان باد و خدا بر ایشان خشم نموده و لعنتشان كرده و جهنم را براى آنان آماده گردانیده و [چه] بد سرانجامى است».
نمی شود ما ادعا کنیم که خدا را دوست داریم و عاشق خدا هستیم، اما خدا برای ما زیر سوال باشد. خدایی که معشوق واقع شود، خدایی نیست که من مرتب او را زیر سوال ببرم و از کارهایش ناراضی باشم. شما در معشوق های معمولی هم ببینید دوتا آدم، یک زن و مرد، دو تا رفیق، باهم که دوست می شوند، اگر یکی از آنها بفهمد که رفیقش به او بدبین است و قبولش ندارد و به حرفهای او اعتماد نمی کند و روی او حساب باز نمی کند، ناراحت می شود و از او می بُرد. آن وقت کسی مثل خدا رفیق و محبوب انسان شود و انسان به خدا اعتماد نکند و حرفهایش را قبول نکند و به خدا گیر بدهد که خدایا چرا اینطوری کردی؟ چرا آن طوری کردی؟
خداوند در حدیث قدسی فرمود: «أنا عند ظنّی عبدالمومن= من در نزد گمان بنده مومنم هستم». بنده ام هر گونه روی من حساب کند همان گونه با او رفتار می کنم.
یکی از امتحانات عشق برای حضرت ابراهیم علیه السلام
حضرت ابراهیم علیه السلام امتحان داد. جبرئیل و میكائیل هم آمدند. یكی از اینها از مشرق با صدای بلند گفت: «سبُّوحٌ قُدُّوسٌ» آن دیگر از مغرب گفت:«رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ » این صدا در روی كره ی زمین طنینانداز شد. حضرت ابراهیم علیهالسلام داد زد و گفت: ای كسی كه نام محبوبم را بردی! اگر یك دفعهی دیگر آن را تكرار كنی، نصف مالم را به تو می دهم، جبرئیل گفت:«سبوح قدوس»، میكائیل گفت:«ربّنا و ربّ الملائكه و الرّوح». جاذبه ی اسم معشوق بر روی عاشق و بر روی دل حضرت ابراهیم علیهالسلام اثر گذاشت و دوباره گفت: ای كسی كه اسم محبوبم را بردی! اگر یك دفعه ی دیگر نام او را ببری، همه ی مالم را به تو میدهم. فرشتگان الهی دوباره تكرار كردند. ابراهیم گفت: دیگر چیزی ندارم؛ اگر یك دفعه ی دیگر، اسم محبوبم را ببری، خودم را بنده ی تو میكنم. یعنی خودم را در راه اسم محبوبم میدهم. باز جبرئیل و میكائیل اسم خدا را تكرار كردند و ابراهیم گفت: دیگر چیزی ندارم، بیائید، همه ی مالم مال شما، همه ی جانم فدای اسم محبوبم.
عشق آموختنی نیست، همین که بیاید، معشوق خود به خود حرکت می کند
در عشق احتیاج به تکلف نیست؛ چون خودِ عشق، آدم را راه می برد. طوری نیست که فیلم بازی کنیم. وقتی عشق می آید، آدم خود به خود می فهمد چه کار کند. عشق خود به خود آدم را راه می اندازد؛ آموختنی نیست.
خداوند به موسی می گوید: « وَمَا تِلْكَ بِیَمِینِكَ یَا مُوسَى؟ = و اى موسى در دست راست تو چیست؟» می گوید: «قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَكَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى = گفت این عصاى من است بر آن تكیه مى دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى دیگرى هم براى من از آن برمى آید». موسی می تواند یک کلام بگوید، عصا است. ولی موسی دوست دارد، صحبتش را با خدا طولانی کند. کسی که یکی را دوست دارد، اینگونه است. دوست دارد حرفش را طولانی کند. نه مثل ما که نماز می خوانیم و از تعقیبات و بقیهی چیزها می زنیم. نه وقتی برای قرآن داریم و نه وقت خدا را داریم. نه وقت امام زمان را داریم. عاشق همیشه دوست دارد کش بدهد. تلفن که دستش می گیرد، تلفن 5 دقیقه ای می شود 50 دقیقه. این علامت است.
در راه عشق باید امتحان پس بدهی
اگر گفتی امام زمان را دوست دارم و بعد، در زندگی ات هیچ کمکی به اهداف امام زمان عجل الله نکردی، هیچ قدمی در راه ظهور برنداشتی، یک قدم در رابطه با ایجاد زمینه ظهور برنداشتی، دوستی ات دروغ است.
آمد خدمت حضرت علی علیه السلام و عرض کرد: «إنّی أحبّک= من شما را خیلی دوست دارم». فرمود:«فاستعدّ للبلاء= دوستم داری، پس آماده شو برای بلا». نمی شود منِ علی را کسی دوست داشته باشد و بلا سر او نیاید؟ می شود ما بگوییم ای امام زمان دوستت داریم بعد در دردهای حضرت مشارکت نداشته باشیم؟
اینکه برویم برای حضرت جشن بگیریم و شام بدهیم یا شامش را بخوریم و شیرینی و شربت بدهیم و به اسم حضرت عیاشی، کیافی و نفس چرانی کنیم، این که نشد خدمت و محبت به حضرت. اگر این محبت است، پس کافران هم حاضرند، چنین محبتی داشته باشند.
محبت، زمانی است که من تحمل سختی کشیدن طرف مقابل را ندارم؛ از این که می بینم محبوبم در فشار است، اذیت می شوم و آسایش ندارم. واقعاً در عمر و جوانی ام در درس و مسائل اقتصادی و علمی ام طوری برنامه ریزی می کنم که بتوانم برای امام زمان قدمی بردارم. ببینم مشکل ظهور چیست؟ ببینم چه چیزی حضرت را معطل نگه داشته، با این که خودش خیلی دوست دارد، بیاید.
ما به امام زمان بگوییم، دوستت داریم؛ اما وقتی جنگ شد، برویم دنبال کار خودمان. بگوییم، ای امام حسین! کاش که در روز عاشورا با تو بودم. اما وقتی دشمن و ابرقدرتها به کشور شیعه، حمله می کنند؛ ما همینطور تخت می گیریم می خوابیم و انگار که هیچ مسوولیتی نداریم. چنین چیزی می شود؟ بسیجی ها راست گفتند. گفتند: آقا دوستت داریم؛ پاکار هم هستیم و 8 سال پای کار ایستادند.
ای خدا زین امتحان ها داد داد تا که ما را امتحان برباد داد
امتحان از پی امتحان برای اثباتِ عشق
گاهی خیلی معمولی می گوییم، ما مخلص خدا هستیم و خیلی هم دوستش داریم؛ ولی خدا امتحان می گیرد. قرآن می فرماید: «احَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ[2]= آیا مردم پنداشته اند كه تا گفتند ایمان آوردیم رها مى شوند و مورد آزمایش قرار نمى گیرند». یعنی تا گفتی ایمان آوردم و خدا را دوست دارم، رها می شوی و می ری جزء مومنین؟ خیر باید امتحان بشوی. امتحان محبت و امتحان عشق و این که اصلا سوء ظنی به خدا نداشته باشی.
برای اثبات عشق امتحان می گیرد و امتحان های سخت. آیا امتحان سخت حضرت ابراهیم فقط همین بود؟ نه. در امتحان دیگر گفتند او را در آتش بیندازید. گفتند: برو زن و بچه ات را در مکه بگذار. جایی که اساساً قابلیت کشت وجود ندارد و آنها را در یک بیابان برهوت رها کن. آن هم در سن پیری، بعد از این که این همه منتظر بچه بودی. مَنِ خدا می گویم رها کن و بیا. تازه بعد از سالها که به او می رسد و حالا که جوان شده و تو دل برو شده، می گوید، برو و ذبحش کن.
در عاشورا هم همه در آنجا جمع شدند که به خدا بگویند، ما عاشق تو هستیم. برای همین هم می بینیم وقتی بلا بر سیدالشهدا می آید، برافروخته تر و شادتر می شود. چون امتحان را رد کرده بود. چه امتحانهایی هم بود. در محضر معشوق به معشوق هدیه می داد و مرتب نزدیکتر می شد تا رسید به آنجا که ندا آمد:« یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً= اى نفس مطمئنه؛ خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد». چون وقتی آدم در عشق ثابت می کند که راست می گوید. دیگر به اطمینان می رسد. ثبات در عشق می یابد. اینجاست که ندا می آید؛ «یا ایتّها النفس المطمئنه!= ای نفس مطمئن!»
اطمینان در عشق به خداوند تبارک و تعالی یعنی، خدایا! دوستت داریم و محکم هم پای کار هستیم. سیدالشهدا باید امتحان بدهد؛ زینب س باید امتحان بدهد؛ علی اکبر، علی اصغر، رباب که کودک 6 ماه اش را جلویش پرپر کردند، باید امتحان بدهد. همه اینها می گویند هدایا! ما اینگونه دوستت داریم و اینگونه امتحان پس می دهیم؛ نه فقط با ادعا. چون مقام، مقامی نیست که بشود با ادعا جلو رفت. مقام باید بطور حقیقی طی شود؛ مسیر حقیقی است و باید حقیقی طی شود. یعنی عشق هزینه می خواهد. نمی شود بگوییم دوستت داریم و بعد هزینه، وقت و سرمایه برایش نگذاریم.
در همین دوستی ها و رفاقت های اعتباری دنیا، گاهی احتیاجی پیدا می کنی و از دوستت کمک می خواهی و او به جای کمک، فقط از تو عذرخواهی می کند و تو می دانی که می تواند کمک کند، ولی نمی کند، از او می برّی و می گویی: «آخر این چه رفاقتی است که پشتیبانی عملی ندارد؟».
اگر مرا دوست دارید، سخنانم را بپذیرید و نگذارید چیزی بین ما حائل شود
خداوند می فرماید اگر مرا دوست دارید، باید حرفهایم را هم قبول کنید و نگذارید هیچ معشوق دیگری بین من و شما حائل شود.
مگر من بی ربط می گویم؟ مگر من دروغ می گویم؟ مگر من ناحق می گویم؟ مگر من ظلم می کنم؟ مگر من نسبت به شما مهربان نیستم؟ مگر من خیر شما را نمی خواهم؟ پس چرا حرفم را قبول نمی کنید؟
گاهی تا شخص بچه اش فوت می کند، می بینی که رابطه اش با خدا خراب می شود. برای همسرش، پدر و مادرش تصادفی اتفاق افتاد، می بینی که رابطه اش با خدا خراب شد و خدا را زیر سوال برد. این در حالی است که بچه ات رفت نزد معشوق تو و پیش کسی که خیلی بیشتر از تو او را دوست دارد. تا یک ذره برایش شکست مالی ایجاد می شود، می گوید من دیگر نماز هم نمی خوانم. تا یک ذره معضل برای او پیدا می شود، سریع ارتباطش را با خدا قطع می کند و دیگر نه مسجد می رود، نه هیئت، نه بسیج و نه مراکزی که می رفته و تغذیه روحی می شده.
هیچ وقت، هیچ حادثه ای نمی تواند و نباید انسان را از محبوبش جدا کند. وقتی جدا کرد، معلوم می شود که جایگاه آن چیزی که پیش آمده، قطعاً در قلب و عقل تو بیش از معشوق اصلیت بوده. هر وقت چیزی بین ما و خدا حایل شد، آن معشوق و اله حقیقی ماست، نه خدا. این همان است که خداوند می فرماید: « أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ[3] = آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده؟».
وقتی فقدان چیزی، بین من و خدا سایه بیندازد، معلوم است که آن چیز، از خدا بیشتر برای من ارزش داشته است که من بخاطر او خدا را کنار گذاشته ام و رابطه ام با خدا خراب شده است. اگر خدا را دوست داری، مسائل دینی را مرتب زیر سوال نبر. خود خدا هم به پیامبرش می فرماید: «قل إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللَّه[4] = اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد». این یعنی اگر محبت است، قول را قبول کن؛ سنت را قبول کن و روایت را بپذیر. معشوقت اینگونه خواسته است و به خصوص که می دانی، معشوقت تو را خیلی دوست دارد. عشق کار را راحت می کند و نمی گذارد که عقلِ وابسته به وهم بیاید و کار را خراب کند.
وقتی عاشقم روضه که می خوانند، چون اسم معشوقم می آید، می نشینم گریه می کنم. اما وقتی عاشق نیستم به هیئت و مداح و سخنران گیر می دهم و می گویم:« نه؛ این حرف به دلم نچسبید؛ آن حرف به دلم بچسبید». یک سره منتظر بهانه هستم. از کجا معلوم این مقتل راست باشد؟ از کجا معلوم فلان حرف درست باشد؟
علامه رحمه الله علیه هر وقت روضه می خواندند، ایشان زار زار گریه می کرد. یک روز نشسته بود در کلاس درس، تا روضه خواندند، ما دیدیم کتابها را بست و شروع کرد به گریه کردن. یکی از این طلبه ها آمد به او گفت: آقا بعضی از این اسناد و مقاتل که اینها می خوانند، درست نیستند. جواب داد: «آقا ما نمی دانیم، کار نداریم، ما فقط یک جا منتظریم، اسم معشوق ما را ببرند تا بنشینیم و لذت ببریم».
«عشق» بدون شرط است و خدا هم خوب به عشق جواب می دهد
بعضی ها ظاهراً دارند کار عقلی و علمی می کنند. در حالی که عشق بدون شرط است. عاشق اصلاً هیچ وقت معشوقش را زیر سوال نمی برد. گاهی یک پیرزن روستایی که سوادی هم ندارد، مقید به این شرعیات و مطیع است. اما کسی که درس حوزه خوانده یا دانشگاه خوانده، و مریض است، نمی تواند حرف را آن گونه که پیرزن روستایی گوش می کند، گوش کند. چرا که خوش قلبی او را ندارد. یعنی عقلش به او خیانت می کند و می گوید، اینها عوام اند، نمی فهمند، سواد ندارند.
در حالی که گاهی زنی که نه حوزه رفته و دانشگاه، آنچنان عاشق امام حسین است که زیارت عاشورایش قطع نمی شود. وقتی می میرد و او را در قبرستان می گذارند، خداوند می گوید، همه اهل این قبرستان را بخاطر او نجات دادم و عذاب را از همه آنها برداشتم. آخر کار فقط میزان عشق برای آدم می ماند. شب اول قبر، برزخ و قیامت، این می ماند که چقدر با اینها رفاقت داشتیم. وقتی پای رفاقت می آید، حساب و کتاب هم کنار می رود.
محبت که آمد، آدم در همه چیزش آزاد است. برای معشوقش خرج می کند. می رسد به آنجا که به اهل بیت ع می گوییم: «بأبی انتم و امی و اهلی و أسرتی و مالی= پدر و مادر و خاندان و مالم فدای شما». به هر حال وقتی که عشق می آید، بیماری هم کنار می رود و دیگر قلب انسان، مریض نیست.
کلیدواژه ها:
آثار استاد