www.montazer.ir
پنج‌شنبه 21 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 9793
زمان انتشار: 20 نوامبر 2018
احکام ریز رساله های دینی، براساس کون جامع بودن انسان طراحی شده است

شرح زیارت عاشورا، جلسه4 (بخش دوم)، 80/07/28

احکام ریز رساله های دینی، براساس کون جامع بودن انسان طراحی شده است

احکام شرعی و رساله ای، براساس کون جامع بودن انسان طراحی شده و دارای رمز و رازهای عجیبی است که انسان از راز آنها بی خبر است. نباید فکر کنیم که احکام ریز رساله های دینی، موضوع کم اهمیتی هستند. برای همین بود که به مومنینی که احکام ریز رساله های عملیه را دنبال و اجرا می کردند، گفته می شد مکتبی و رساله ای.

مقررات دینی یک رساله که ما بر می داریم و آن را می خوانیم، فکر نکنید که حالا مثلاً یک مرجع تقلید نشسته اینها را بافته است. این رساله تنظیم شده از فقهی که این فقه براساس یک نظام بسیار پیچیده خلقت تنظیم شده است که رمز و رازش را فقط خدا می داند. خوب آن وقت خیلی حماقت است یک کسی بیاید بگوید آقا من باید همه مسائل دینی را برایم منطقی شده باشد تا من به آن تن بدهم. این درحالی است که در هیچ تخصصی، هیچ کس نمی گوید که باید برای من منطقی شود و من بطور منطقی همه چیز را بفهمم تا عمل کنم. مثلاً وقتی می روید پیش دندان پزشک آیا کار دندان پزشک این است که باید برای شما همه چیز را توضیح بدهد که چه کار می کند؟ آیا وقتی پیش چشم پزشک یا پزشک متخصص قلب می روید، می گویید من به چیزی عمل نمی کنم تا همه چیز را بفهمم؟ خوب، دکتر هم به شما می گوید: تو هم اول بیا مثل من متخصص شو و هه چیز را یاد بگیر وبعد بیا تا درمان شوی. عقل خودت هم می پذیرد که این کار درست نیست. آنجا فقط خودت را می سپاری به متخصص و شما می گویی چون متخصص است من حقی ندارم اظهار نظر بکنم.

تخصصی ترین حرکت انسان هم همین منطبق بر کون جامع حرکت کردن انسان است. هیچ علمی هم به اندازه این علم که علم خلقت انسان است پیچیده نیست. یعنی ترکیب انسان از خدا تا طبیعت خیلی پیچیده است. برای همین هم انسان پیچیده ترین مخلوق خداست و راهنمایی او پیچیده ترین مقررات را احتیاج دارد. خوب در این قانون هم خدا می گوید من دینم را فطری خلق کردم برای شما و دین را فطری قرار دادم، یعنی منطبق با این ساختار برای شما یک دین تنظیم کردم که این دین قوانین خارجی، ساختار خارجی و نظام خلقت براساس این دین است و این دین هم براساس نظام خلقت است. «فطرت الله التی فطر الناس علیها».

این که می فرماید «من مردم را براساس دین خودم خلق کردم» می دانید چطوری است؟ یعنی انسان براساس دین و حقیقت دین خلق شده است. برای همین هم هست که پذیرش انسان نسبت به دین خیلی خوب است؛ چون کاملاً با فطرت او جور در می آید. دین با فطرت جور در می آید، نه با طبیعت؛ طبیعت از دین بدش می آید؛ طبیعت می خواهد چموش و خودسر و آزاد و ول باشد؛ طبیعت می خواهد هر کاری دلش خواست، بکند. فطرت است که اینها را قبول می کند. برای همین است که فقط کسانی دین را می پذیرند که خیال حیات انسانی داشته باشند.

به همین دلیل، دین را می پذیرند و احکام دین هم خیلی برایشان راحت و شیرین است. اینها در احکام دین فشاری احساس نمی کنند. چون می دانند در احکام دین فشار به هیچ وجه روی انسان نمی آید. یعنی شما یکی از احکام دین را سراغ ندارید که به انسان فشار بیاورد یا انسان را محدود کند و به انسان فشار بیاورد و انسان اذیت شود.

انسان یعنی چه؟ یعنی فطرت. فطرت به هیچ وجه از احکام دین بدش نمی آید. چون همه احکام برای این است که او را به معشوقش نزدیک کند؛ برای این است که به شیرینی احکام دین را قبول می کند. چون می داند هر یک از احکام دین را رعایت کند، به خدا نزدیکتر می شود. به این عبودیت می گویند. اما طبیعت اینگونه نیست. طبیعت ما از دین اذیت می شود. به طبیعت اگر بگویی نگاه نکن، اذیت می شود؛ اگر بگویی نخور، اذیت می شود؛ ولی این طبیعت است که اذیت می شود؛ حیوانیت ما است که اذیت می شود؛ انسانیت که اذیت نمی شود؛ انسانیت ما از دستورات انسانی دین، لذت هم می برد. آن همه انسانها را دیدید که در ماه رجب آمدند اعتکاف؟ کی به آنها گفته بود بیایند در مسجد و اعتکاف کنند و سه روز روزه بگیرند. آیا واجب بوده برایشان؟ نه. اینهمه انسان ها دارند در ماه شعبان روزه می گیرند. کی به آنها گفته روزه بگیرند؟ کسی به آنها نگفته که واجب است؛ اما آنها روزه می گیرند، چون دارند از آن لذت می برند. آنها می فهمند هم آغوشی با خدا یعنی چه. این فطرت الهی در نهاد ما قرار داده شده است و به این می گویند «عهد و میثاق خدا. در قیامت هم براساس همین عهد و میثاق، ما را محاکمه می کنند.

می گوید مگر تو عاشق کمالات نبودی؟ مگر نمی خواستی که به یک جایی برسی که قدرت مطلق شوی؟  مگر نمی خواستی که هر چه اراده می کردی می شد؟ می گوید بله. چه کسی باید تو را به این مسیر راهنمایی می کرد؟ خودت می خواستی خودت را راهنمایی کنی یا من باید تو را راهنمایی می کردم؟ خوددرمانی چه در روح و چه در جسم هر دو محکوم است. در روح بیشتر محکوم است. چون روح تخصصی تر از جسم است. همان طوری که ما در مورد بدن مان نه خود درمانی می کنیم و نه می گذاریم یک نفر غیر متخصص در مورد بدن ما اظهار نظر کند و ما را وادار به انجام کاری کند، در مورد روح که پیچیده تر است و «کون جامع» است، کار سخت تر است. شوخی که نیست؛ از خدا در آن هست؛ از جبروت در آن هست؛ از ملکوت در آن هست؛ از ناسوت هم هست؛ روح طوری ساخته شده که همه اینها را دارد. اینکه کسی نمی تواند که دست به چنین روحی بزند، علتش این است که این روح خیلی پیچیده است؛ برای همین است که دخالت افراد ناشی در کار روح، خطرناک است. بیچاره جوانها و انسانهایی که خودشان را مرتب به دست این و آن می سپارند؛ مثل موشهای آزمایشگاهی. چهار روز این مکتب؛ چهار روز کتابهای این آقا؛ چهار روز دستورالعمل های فلان کس. ما که از سر راه نیامده ایم که خودمان را به کمتر از معصوم بسپاریم. بی سلیقگی است که آدم خودش را به کمتر از معصوم بسپارد. یک موجود به این عظمت که از خدا تا طبیعت در او هست را فقط باید با تخصص به آن دست بزنی و به آن بگویی فلان کار را بکن؛ فلان کار را نکن؛ چون خیلی پیچیده است. این دستگاه عظمتی دارد و غیر از خدا و معصوم نباید برای ما تعیین تکلیف کنند.

فاسق کسی است که از ذات خودش منحرف شده باشد

کسانی که عهد و  میثاق الهی را در درون خودشان ندید می گیرند، با اینکه می فهمند عاشق خدا هستند، اما مخصوصاً با اراده ی خودشان نمی خواهند این راه را طی کنند و دنبال شهوت دنیا و طبیعت گرایی می گردند، اینها را خداوند فاسق می داند. یعنی منحرف از ذات خودشان. وقتی می گوید «فسق است»، یعنی این کاری که داری می کنی، با حیثیت تو و با سلامت هستی تو و سلامت قلب تو سازگاری ندارد؛ یعنی شایسته مقام انسانی تو نیست؛ شایسته یک عاشقی که معشوقی مثل خدا دارد نیست؛ شایسته یک موجود ابدی نیست.

در سوره احزاب آیه 33 می فرماید: عهدی که خدا می بندد از آن سوال خواهد کرد «و کان عهدالله مسئولاً= عهدی که با خدا می بندید، مورد سوال قرار می گیرید». یعنی یک روزی ما در دادگاه الهی نگه داشته می شویم. روزی که «کان مقداره خمسین الف سنه= مقدار آن ۵۰ هزار سال است». ما را نگه می دارند و می گویند به عهد خودت وفا کردی یا نه؟ درون تو به تو چه می گفت؟ آنجا انسان نمی تواند بگوید آقا فلانی من را منحرف کرد. پدرم اینگونه گفت. مادرم این گونه گفت. خدا می گوید من در درون تو به اندازه کافی معلم و حجت قرار داده بودم. آیا وفا کردی به این عهد یا نه؟ این مسئولیت هر انسانی است.

سوره نحل آیه 95 خیلی خداوند با گله از انسان که او را توبیخ هم می کند می فرماید: «و لا تشتروا بعهدالله ثمناً قلیلاً انما هو عندالله خیرلکم ان کنتم تعلمون= عهد مرا مفت نفروشید که نزد خدا خیر است اگر بدانید». عهد مرا مفت نفروشید یعنی چی؟ یعنی خودفروشی نکنید و هرزه نشوید.

دل به این و آن مده ای بوالهوس                 دل به آن ده کان دلت داده است و بس

«لا تدعوا مع الله الهاً آخر لا اله الا هو» یعنی همراه خداوند معشوق دیگری را نخواهید که نیست و معشوق دیگری وجود ندارد. «و لا تشتروا بعهدالله ثمناً قلیلاً» یعنی خودتان را مفت نفروشید. خودتان را به قیمت اندک نفروشید. با محدودها خودتان را نفروشید. انّما یعنی حواستان را خوب جمع کنید. «انّما هو عندالله» آن چه که نزد خدا است برای شما بهتر است اگر بدانید.

پیش خدا چیزی هست که آن چیز خیلی بهتر است برای شما «ان کنتم تعلمون= اگر بفهمید». مگر شما چیزهای بهتر را نمی خواستید؟ مگر این بهتر خواهی و احسن خواهی را من در نهاد شما قرار ندادم؟ مگر شما در کارهای دنیایی خودتان هر کاری می کردید دنبال بهتر شدن نبودید؟ بهتر از من چه کسی را می خواهید؟ مگر دائمش را نمی خواستید؟ مگر همه چیز های ثابت را نمی خواستید؟ مگر همیشه شما جاودانگی و چیزهای ماندنی را نمی خواستید؟ چه کسی بهتر از من؟ اینجا به طور ضعیف خداوند می گوید «عندالله هو خیر لکم» چیزی که پیش خداست بهتر است. ولی در جای دیگر می گوید «والله خیر و ابقی=خدا خودش بهتر است». کاری با عندالله هم نداشته باشید. خود خدا بهتر است و «الله خیر و ابقی» یعنی خدا بهتر و ماندنی تر است.

«یا جنّتی و نعیمی یا دنیای و آخرتی= ای بهشت و نعمت من و ای دنیا و آخرتم!». خدا هم جنت و بهشت ما هست و هم نعمت ما هست؛ هم دنیای ما و هم آخرت ما است. چه کسی بهتر از خدا که انسان خودش را وقف او بکند و به او بفروشد؟ ولی هشدار دارد که خودتان را مفت نفروشید؛ «و لا تشتروا بالله ثمنا قلیلا» این امانتی که به شما دادم مفت نفروشید. «انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشرقنا منها و حمله الانسان انه کان ظلوماً جهولا= ما امانت را به آسمان و زمین دادیم؛ یعنی عشق خودم را دادم به آنها و کوهها اِبا کردند از اینکه بپذیرند این ولایت و ارتباط را و ترسیدند که قبول کنند؛ اما انسان این امانت را قبول کرد. «انّه کان ظلوماً‌ جهولاً» ظلوم و جهول یعنی بسیار ظلم کننده و بسیار نادان. بزرگان فرمودند ظلوماً‌ جهولاً مفعول است. یعنی مظلوماً مجهولاً؛ یعنی انسان خیلی مظلوم و مجهول است و ارزش خودش را نمی داند. مجهول و ناشناخته است. قیمت و قدرش بسیار ناشناخته است.

حال که این امانتمان را به شما دادیم. حالا ادای امانت را هم می خواهیم. خدا می گوید: حالا که ذات خودت مرا می طلبد و دوستم داری، پس به این عهد عمل کن. در جای دیگر در مورد کفار می فرماید: «ما وجدنا لاکثرهم من احد و ان وجدنا اکثرهم لفاسقین= ما اکثر این کفار را ندیدیم مگر این که کافر و فاسق هستند». یعنی اکثر اینها عهدی ندارند و به عهدشان عمل نکردند. کافر یعنی کسی که عهد را شکسته است. کافر اسم فاعل است. یعنی پوشنده روی عهد هستی. عهد را پوشانده، خودش را مدیون چیز دیگری کرده است و عهد های قلابی را قبول کرده است. تعهد با جای دیگری بسته است. عهد قیمت دار الهی را فروخته، خودفروشی کرده و با جای دیگر قرارداد کم بها و قرارداد ضعیفی بسته؛ پس خیانت کرده است. دل را فرمودند «القلب حرم الله=قلب حرم خداست». بله حرم خدا را حرم کس دیگری کرده است.

اگر دل با خدا پیوند بخورد همیشه شاد و قوی است

اگر دل من با صاحب دلم پیوند بخورد، آن طور که امام صادق علیه السلام فرمود: «القلب حرم الله»، یعنی قلب ما حرم خدا شود، مگر ممکن است که در زندگی انسان را غم و غصه بگیرد؟ مگر ممکن است ترس سراغ او بیاید؟ «الا انّ اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون= آگاه باشید که محققا دوستان خدا خوف و حزنی ندارند».    اگر نازی کند یارم/ فرو ریزد قالبها.

در دعا ها می خوانیم:«اللهم اجعلنی من جندک فانّ جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون=خدایا مرا از لشگریانت قرار ده؛ زیرا لشگریان تو دیروزند؛ و مرا از حزب خودت قرار بده که حزب تو به فلاح و رستگاری می رسند». «واجعلنی من اولیائک= من را جز دوستان خودت قرار بده». «فان اولیائک لا خوف علیهم و لا هو یحزنون=دوستان تو نه ترسی دارند و نه غمی دارند». با چنین روحیه ای، امکان ندارد انسان زمین گیر شود.

ما وقتی در زندگی زمین گیر می شویم، احساس بدبختی کرده و دنیا را تاریک می بینیم؛ اضطراب ما را می گیرد و گرفتار می شویم. به خاطر این است که اسیر حب هایی غیر از حب خدا شده ایم؛ حب دیگران را در دلمان گذاشتیم، به جای خدا. در حالی که اینها موقت و رفتنی هستند و ماندنی نیستند ما را گرفتار می کنند؛ برای همین غمگین می شویم. چون قلب مان را به جایی که باید پیوند بدهیم، پیوند ندادیم.

چیزی که اصلاً شماره اش با قلب تو نمی خورد و با آن سازگار و متناسب نیست پیوند دادیم. قلب بینهایت طلب است. یک قلب بینهایت را می خواهی با یک معشوق کوچک موقت پیوند بزنی؛ خوب معلوم است که نتیجه چه خواهد شد. معشوقت هر کس می خواهد باشد؛ یا شی است، یا کسی است، یا ساختمان است، یا مقام است، یا درجه است؛ هر چه که هست اصلاً فرض کن پادشاهی یک دنیا باشد. وقتی که به همدیگر رسیدید، بالاخره باید رهایش کنی؛ باید بگذاری برای دیگران و بروی. اسکندر می گوید وقتی که من مُردم دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند من دارم دست خالی می روم. من جهانگیر دارم دست خالی می روم و هیچ چیز با خودم نمی برم. خوب اینجا آدم را غصه می گیرد. بنابراین، امکان ندارد کسی با خداوند رفاقت کند و خدا رفیق او نشود؛ وقتی که کسی با خدا رابطه ولایی برقرار کند و دوست او شود، این دو خصوصیت در زندگی او همیشه هست: ۱- شادی ۲- قدرت و شجاعت. یعنی نه می ترسد و نه غمگین است؛ چون صد در دستش هست. چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

اگر توبه نکنیم، باخته ایم

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند             فرمای که تا باده گلگون آرند

تو رهزن نه ای ای غافل نادان          که تو را در خاک نهند و باز بیرون آرند

تو درخت و گیاهی نیستی که تو را در خاک بکنند و اگر نتیجه نداد، باز یک جای دیگر تو را بکارند. وقتی عمرت تمام شد و فرصت تمام شد، اگر عاشقی نکرده باشی باخته ای. بعداً که آن طرف می روی، بر سر خودت می زنی که یک همچین خدایی را 5 دقیقه با او رفاقت نکردی. چقدر آغوش به روی ما باز کرد؛ چقدر ما را با مهربانی صدا کرد؛ چقدر بنده نوازی کرد؛ توبه را گذاشت که آشتی بشود. گفت بنده من! اگر تو هر وقت توبه جدی بکنی، من با این آشتی، همه ی گذشته هایت را می بخشم. اما ما وقتی می رویم آن طرف، می بینیم که چه باختی کرده ایم. می گوید وقتی که بنده ای که گناهکار است توبه می کند و بر می گردد، حالت من خدا مثل کسی می ماند که در یک بیابان بی آب و علف گیر کرده و غذایش را گم کرده و چون آب ندارد، دارد می میرد. اما یک دفعه نگاهش به آب و غذا می افتد و چقدر خوشحال می شود. خداوند می گوید وقتی یک بنده ام می آید با من آشتی می کند، من انگار گم شده ام را پیدا کرده ام. خوب دیگر ما در عشق ورزی کردن با خدا روز قیامت چه می خواهیم بگوییم. می گوید من چگونه خودم را در اختیار شما گذاشتم؟ پیغمبر عزیزم را فرستادم برای اینکه شما را بیاورد با من عشق بازی کنید و رفیق ما بشوید؛ اما رفتید خودفروشی کردید.

خدا می فرماید: «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم، کماتوا شوقاً= اگر کسانی که به ما پشت کردند و قهر کردند با من خدا، می دانستید چگونه به شوق شان نشسته ام و اشتیاق من را به خودشان می فهمیدند، از شوق می مردند». ما اینها را نمی فهمیم. «عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید».  

گله ی خداوند این است: «ان الذین یشترون بعهدالله ایمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لاخلاق لهم فی الاخره و لا یکلّمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامه و لا یزکیهم و لهم عذاب عظیم= کسانی که عهد خدا را دلشان و ایمان را مفت فروختند، دیگر آنجا بهره ای ندارند». در آخرت، میزان بهره برداری هر کس بسته به میزان دلدادگی هایش باخداست؛ یعنی به میزان رفت و آمد و رفاقتی که با خداوند داری، در آنجا بهره مند می شوی. به این میزان بهره مند می شوند و دیگر بهره ای ندارند.

تعبیر بعدی اش خیلی کشنده است که می گوید‌: «و لا یکلّمهم الله= خدا دیگر با آنها حرف هم نمی زند». خدا می گوید: مگر شما  در دنیا با من قهر نبودید؟ ما هم دیگر با شما قهر هستیم. این از همه بدتر است که خدا با انسان حرف نمی زند. ببین چگونه تهدید می کند: می گوید در دنیا پیغمبر را فرستادم، قرآن و نماز را گذاشتم و گفتم هر وقت دلت خواست بیا نماز بخوان، هر وقت دوست داشتی بیا با من حرف بزن. بله نماز بخوان که من می شنوم. هر وقت خواستی من با تو حرف بزنم، قرآن بخوان و با هم گفت و شنود کنیم؛ شب و نصف شب با هم حرف بزنیم. اصلاً برو همه را قال بگذار و فردا بلند شو بیا پیش خودم. من بیدارم «اذا سالک عبادی عنّی فانّی قریب= هر کدام از بنده هایم سوال می کنند راجع به من، به همه ی آنها بگو من نزدیکم». «اجیب دعوة الداع اذا دعان= اجابت می کنم دعوت هر کسی را که مرا بخواند». «فلیستجیبوا لی=آنها هم خوب بیایند به دعوت من لبیک بگویند». خوب ما دوست نداریم خدا را؛ وقتی هم نداریم برای خدا. با خانواده و درس و کارهای علمی و شهوت های مختلف علمی و پست و ریاست و سیاسی کاری ها مشغول می شویم و اینها نمی گذارند که ما به خدا سری بزنیم. ببین چه تهدیدی کرده است؛ آدم فطرت گرا دردش می آید از این تهدید و گرنه کافر که از الان با خدا قهر است. می فرماید: «و اذا ذکرالله وحدة، اشمأزّت قلوب الذین مع الکافرین= وقتی اسم خدا به وحدانیت برده می شود، قلب کسانی که با کافران هستند، مشمئز می شود». «اشمأزّت» یعنی حالش به هم می خورد و دلش به هم می ریزد.

خدا کیست؟ فطرت گراست؟ وقتی که خداوند به افراد فطرت گرا می گوید اگر دلت را بفروشی دیگر با تو قهر هستم، غصه دلش را فرا می گیرد. وقتی خدا می گوید «و لا یکلّمهم الله» خیلی غمگین می شود. خدا نیارد آن روزی که خداوند با انسان قهر کند و دیگر تحویلش نگیرد و یک مهر بزند و بگوید برو گم شو! دیگر کاری با تو نداریم. می فرماید: «و لا ینظروا الیهم= نگاه هم به آنها نمی کنم». حرف که نمی زنم هیچی، نگاه هم به آنها نمی کنم.

اینها در آخرت می گویند: «قال رب لما حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا؟=خدایا آخر چرا مرا کور محشور کردی در اینجا؟ درحالی که من بینا بودم؟». «قال کذالک اتتک آیاتنا فنسیتها....= آیات خودم را فرستادم و این همه تجلی خودم را به تو نشان دادم و تو کور بودی و ندیدی. «فکذالک الیوم تنسی= امروز هم تو فراموش شده ای». این واقعا آدم را می کشد وقتی انسان آن طرف برود و بفهمد خدا با او قهر بوده است. بفهمد یک عمر کرده و 5 دقیقه با خدا رفاقت نکرده است. شوخی نیست در 24 ساعت ما 5 دقیقه دلمان تنگ نمی شود. برای همه چیز و همه کس دلتنگ می شویم و طالب همه چیز و همه کس هستیم؛ اما 5 دقیقه نمی توانیم باخدا بگذرانیم.  

من اگر نماز نخوانم دق می کنم

آقامیرزاعلی رحمت اله علیه فرمود: خدایا اگر در قیامت ما نماز نخوانیم، چه کار کنیم؟ اگر با تو حرف نزنیم چه کار کنیم؟ «و لا ینظروا الیهم= نگاه هم به آنها نمی کند».  «و لا یزکیهم= پاکشان هم نمی کند» و لهم عذاب عظیم= به عذاب دردناکی هم گرفتار خواهند شد». عذاب این که دیگر خدا با تو حرف نمی زند خیلی دردناک است. از این که با تو حرف نمی زند؛ از این که پاکت نمی کند؛ اینها همه عذاب است دیگر. پس باید عهد را نشکنیم و باید حواسمان به عهد باشد. اینها برای چیست نمی توانم برای شما بگویم. عاشق شوید شما هم عاشق شوید. ولی حافظ به ما می گوید: «عاشق شو؛ ورنه روزی کار جهان سر آید». اما عشق مراقبت می خواهد عزیز من. عشق یعنی باید مواظب باشی کسی در دلت نیاید. یعنی من عرض می کنم شما این لا اله الا الله را بگویید همین گونه که خدمت تان عرض کردم، دروغ هم بگویید، عیب ندارد؛ کم کم راست می شود. بگوییم: لا اله الا الله برای اینکه دل ما کم کم آن وقت دیگر هر چه که می آید و می بینیم، دیگر مزه ندارد و راحت آنها را نمی پذیریم.  راحت به خیلی چیزها نه می گوییم. شجاعت و قدرت پیدا می کنیم. دل که عاشق خدا هست قدرتمند می شود. مصیبت ما و مشکل ما موانعی است که خود ما ایجاد کرده ایم. باید آنها را برداریم و شجاعت مبارزه با موانع را داشته باشیم. کاری نمی خواهد که بکنیم تا عاشق شویم. دل خودش عاشق است. عاشقی که زوری نیست که برویم عاشق شویم. عاشق هستیم برای رسیدن به این معشوق و موانع وجود دارد. ما باید فقط موانع را برداریم. باید معشوقهای قلابی را دور کنیم. اینها را باید دور بزنیم. باید تمرین کنیم. من اصرار دارم قبل از اینکه وارد شرح فقرات زیارت عاشورا شویم، موانع را برداریم. چون امکان ندارد کسی این مفاهیم را نفهمد و بتواند زیارت عاشورا را بفهمد. حقیقتاً ما باید تمرین کنیم که مانع شناسی کنیم و آنها را دور بریزیم. این کار ماست. کار جدی ما این است. راه هایش را هم در مباحث ولایت گفتیم. می توانید به آنجا مراجعه کنید. آنجا فرمولهایی عرض کردم که چگونه می فهمیم که کجای کار هستیم.

 

بخش اول جلسه چهارم شرح زیارت عاشورا

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed