مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
روز یازدهم ماه ذیقعده سال 148 هجری در مدینه، در خانه امام موسی بن جعفر(علیه السلام) فرزندی چشم به جهان گشود که بعد از پدر، تاریخ ساز صحنه ایمان و علم و امامت شد. او را «علی» نامیدند و در زندگی به «رضا» معروف گشت. مادر گرامی او «نجمه» نام دارد و در خردمندی و ایمان و تقوا، از برجسته ترین بانوان بود. امام رضا در سال 183 هجری، پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) در زندان هارون، در سی و پنج سالگی بر مسند الهی امامت تکیه زد و عهده دار پیشوایی امت شد. امامت آن گرامی همانند سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) به تعیین و تصریح رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و با معرفی پدرش امام کاظم(علیه السلام) بود. امام کاظم(علیه السلام) پیش از دستگیری و زندان مشخص کرده بود که هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین پس از او کیست تا پیروان و حقجویان در ظلمت نمانند و به کج روی و گمراهی نیفتند.[6]
خلق ایستاده کو به کو چشم انتظار روی او تا پرده از روی نکو گیرد نگار نازنین
شد جلوه گر نور خدا در روز میلاد رضا کز بوی دلجویش فضا شد مشکبار و عنبرین
از نجمه سر زد اختری، خورشید روشن گوهری جانم فدای مادری کاورده فرزندی چنین
چون لعل شکر بار او شیرین بود گفتار او بر قامت و رخسار او بادا هزاران آفرین
سلسله الذهب
حضرت رضا سوار بر استر در حالی که زیر سایبان کجاوه قرار داشت با همراهان وارد نیشابور شد. جمعیت استقبال کننده به قدری زیاد بود که حاضرانی که سخن امام را نوشته اند، 20 هزار و به روایتی 24 هزار نفر بودند. ابوزرعه رازی و محمدبن اسلم طوسی که دو نفر از علمای بزرگ اهل تسنن و از بزرگان و حافظان حدیث بودند، همراه جمعی از دانشمندان و طلاب، نزدیک آمدند و امام رضا را به اجداد پاکش سوگند دادند که چهره خود را نشان دهد. آن حضرت گوشه سایبان را به کنار زد، خورشید جمالش بر سراسر آن فضا پرتو افکند، مردم با دیدن چهره نورانی او فریاد میزدند و با شیون و احساسات عمیق، میگریستند و بر اثر شدت احساسات، خود را بر خاک میافکندند؛ دانشمندان و برجستگان، مردم را به سکوت و آرامش دعوت می کردند و مکرر فریاد میزدند: «سکوت، سکوت، سکوت! تا سخن امام رضا را بشنوید». در این هنگام امام رضا فرمود: پدرم موسی بن جعفر برایم حدیث کرد از پدرش جعفر بن محمد و او از پدرش محمد بن جعفر و او از پدرش علی بن الحسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش علی بن ابیطالب و او از رسول خدا و او از ذات پاک خدا که فرمود: «لا اله الا الله» حصار و دژ من است و کسی که داخل دژ من شود از عذاب من ایمنی یابد» موکب امام اندکی از آنجا حرکت کرد، در این هنگام آن حضرت با صدای بلند چنین اعلام کرد: «بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِها»؛ «این ایمنی از عذاب در پرتو توحید، مشروط به شرطی است و من از شروط آن هستم». یعنی توحید با پذیرفتن رهبری امام حق که من هستم موجب نجات خواهد بود، نه توحید بدون امامت. پس سایبان را بر کجاوه انداخت و از آنجا رفت. حدود 20 هزار و به نقلی 24 هزار نفر قلمها را از قلمدانها بیرون آوردند و این سخن امام را نوشتند که به دلیل عظمت مقام سلسله افرادش به «سلسله الذهب» (سلسله طلا) معروف شده است.[7]
ولایتعهدی!
مأمون، نخست از امام رضا(علیه السلام) خواست که خلافت را به عهده بگیرد، امام نپذیرفت. مأمون بار دیگر از ایشان خواست که ولایتعهدی را به عهده بگیرد؛ ولی امام باز هم نپذیرفت. ناگزیر، امام را نزد خود طلبید و با او خلوت کرد. فضل بن سهل ـ ذوالریاستین ـ نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت نظر من این است که خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم؛ امام قبول نکرد. مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را تکرار کرد، باز امام از پذیرش آن ابا فرمود. مأمون گفت: ... اینک چاره ای جز قبول آنچه اراده کرده ام نداری؛ چون من راه و چاره دیگری نمییابم. مأمون با بیان این مطلب، تلویحاً امام را تهدید به مرگ کرد و امام ناچار با اکراه و اجبار ولی عهدی را پذیرفت و فرمود: ولایت عهدی را می پذیرم؛ به شرط آنکه آمر و ناهی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم» و مأمون همه این شرایط را پذیرفت و بدین ترتیب حکم ولایتعهدی خویش را بر ایشان تحمیل کرد.[12]
زندگی مأمون، زندگی توأم با جدیت و فعالیت و پرهیز از عیاشی و خوشگذرانی و برعکس زندگی برادرش امین بود که در دامان «زبیده»، زنی که کسی چه میداند چگونه زنی بوده(!) پرورش یافته بود و زندگی اش در ناز و نعمت می گذشت و بیشتر از آنکه به جدیت و دوراندیشی متمایل باشد، به بازی و بطالت گرایش داشت. شاید راز این تفاوت رفتار به آن بازمیگردد که مأمون مانند برادرش نبود که احساس اصالت نسبی کند و به آینده خود و خرسندی عباسیان از خویشتن مطمئن باشد بلکه برای وی قطعی و حتم شده بود که عباسیان رضایتی به خلافت و فرمانروایی او ندارند پس دریافت که او تکیه گاهی جز خودش ندارد. از اینرو آستین همت بالا زد و از همان نخستین لحظهای که موفقیت و واقعیت خود و امتیازاتی را که برادرش امین بر او داشت درک نمود، آغاز به برنامهریزی آینده خویش نمود. از اینرو میبینیم که وی از اشتباهات برادرش امین بهره می جست. چنانکه چون فضل سرگرمی امین را به لهو و لعب ملاحظه کرد به مأمون اشاره نمود که به دیانت و پرهیزکاری و روش نیکو تظاهر کند و مأمون نیز چنان کرد و هرگاه امین آهنگ حرکت ناهنجاری میکرد مأمون قصد کاری درست و بهنجار مینمود.[13]
پی نوشت:
[6]. پیشوای هشتم، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص9.
[7]. محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگی حضرت رضا، صص88 ـ 90.
[12]. مؤسسه در راه حل، پیشوای هشتم، صص34 ـ .
[13]. جعفر مرتضی عاملی، زندگانی سیاسی امام رضا، صص142 و 143.
کلیدواژه ها:
آثار استاد