www.montazer.ir
چهارشنبه 27 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 9009
زمان انتشار: 21 آوریل 2018
احکام وقت نماز

سخنرانی استاد نیکنام، 97/01/30

احکام وقت نماز

از منبع جود، گوهری پاک آمد               خورشید دوعالم به سوی خاک آمد

این نغمه ی خوش ز اوج افلاک آمد         «لو لاک لما خلقت الافلاک» آمد

عید سعید بعثت خاتم النبیین و ولادت با سعادت آقا امام حسین علیه السلام امام سجاد علیه السلام و حضرت ابالفضل العباس علیه السلام را تبریک و تهنیت عرض می کنم.

ممکن است کسی بگوید غفلت کردم و یک دفعه متوجه شدم که نه نماز ظهر را خواندم و نه نماز عصر را. دو دقیقه مانده آفتاب غروب کند؛ حالا تکلیفم چیست؟

تکلیفم این است که اول نماز عصر را بخوانم. نماز ظهر قضا شد. باید نماز عصر را ادا بکنم. بعد نماز ظهر را قضا بخوانم. چون می دانید موقعی که ظهر شرعی شد، به اندازه چهار رکعت نماز خواندن وقت ویژه نماز ظهر است. به اندازه چهار رکعت مانده تا آفتاب غروب کند، وقت ویژه نماز عصر است. نه نماز عصر را می شود در وقت ویژه ظهر خواند و نه نماز ظهر را در وقت ویژه نماز عصر می شود خواند. آن وقت حد فاصل بین وقت ویژه نماز ظهر و وقت ویژه نماز عصر، وقت مشترک نماز ظهر و عصر است. در نماز مغرب و عشا هم همینطور است. اگر از نیمه شب دو دقیقه مانده و خدای ناخواسته نماز مغرب و عشا را نخوانده ام؛ اول باید عشا را ادا بخوانم و بعد مغرب را قضا به جا بیاوریم. چرا اینطوری می شود؟ برای این است که هر کاری را به نماز ترجیح می دهم و هر کاری را جلو می اندازم. می گویم حالا تا نماز بخوانم وقت است. این خوب نیست. علی بن موسی الرضا فرمودند: افضل الاعمال الصلاه لوقتها= برترین اعمال، نماز خواندن در وقت خودش است. اول الوقت رضوان الله، و آخرالوقت غفران الله. نمازی که آخر وقت خوانده می شود، با بخشایش خدا پذیرفته می شود. اما نماز اول وقت، رضوان و خشنودی الهی را موجب می شود.

علامه طباطبائی فرمودند یکی از جلوه های یاد خدا، نماز خواندن با خشوع و حضور قلب، در اول وقت و با حواس جمع است. نکند حواسم همه جا هست بجز خدا! آن نماز نیست که به هرچه فکر می کنم جز این که به نماز فکر کنم. به همه چیز اهمیت قائلم جز نماز. مثلاً مسائل نماز را ما چقدر می دانیم. مکان نمازگزار، لباس نمازگزار، قرائت نمازگزار، آشنایی نمازگزار به مسائل نماز این که فرمودند: «ان قبلت قبل ما سواها=اگر نماز قبول شود، هر چیز دیگر هم قبول می شود؛ اگر در روز قیامت نماز کسی پذیرفته شد، یعنی اعمال دیگرش را هم نگاه می کنند، اگر پذیرفته نشد، هر چه هم عمل خوب هم داشته باشد، ورود به بهشت و رضوان الهی نمی کند. پس به نماز خیلی اهمیت بدهید.

بعثت پیامبر گرامی را داشتیم. آن همه مناسبت در این روزها اینقدر زیادند و نزدیک همند که حق هیچ کدام را آن طور که شاید و باید در طرح و بحث و گفتگو ادا نمی شود.

 آقای جواهر لعل نهرو نخست وزیر فقید هند، سالها در زندان استعمارگر بود. دختر کوچکی در خانه داشت و برای این که فراق پدر دختر را اذیتش نکند؛ هر روز یک قصه برای این دخترش می نوشت و می فرستاد. دخترش هم «ایندیرا» نام داشت که به نخست وزیری هند هم رسید. «ایندیرا گاندی». آن وقت ایندیرا هم زرنگی کرد نامه هایی که از پدرش می آمد، همه را جمع کرد. پدرش آمد موقعی که این نامه ها را دید، گفت چه خوب است که این ها را منتشر کنیم. منتشر کردند کتابی شده به نام نگاهی به تاریخ جهان. به خاطر این که پدرش داستان واقعی تاریخ را برای دخترش می گفت و قصه پردازی نمی کرد رویا و خواب نبوده، بلکه واقعیات تاریخ را به صورت قصه به دخترش می گفت،

این دختر می گوید؛ یک روز نامه پدرم را باز کردم دیدم پدرم نوشته ایندیرای عزیز! دخترم یکی از شگفتی های بزرگ عالم موفقیت پیامبر خاتم است. بعد می گوید پیامبر خاتم در یک جامعه ای مبعوث به رسالت شد که زشتی از در و دیوار می بارید؛ ظلم و ستم و آدم کشی و حق کشی، رذالت و پستی و دختر زنده به گور کردن و بت پرستی، انواع و اقسام رذالت ها، جنگ، آتش زدن اموال یکدیگر، هتک نوامیس همدیگر، پیغمبر در چنین جامعه ای مبعوث به رسالت شد. بعد توانست از یک جامعه متعفن و آلوده و تیره و تار یک، یک مدینه فاضله بسازد. بعد می گوید دخترم! می دانی چی باعث شد پیامبر در این امر موفق بشود؟ لبهای خندان و متبسم بودن پیامبر. چهره گشاده ی او و آغوش باز داشتن او. اخلاق خوش او و به خصوص لبخند لبان او مردم را به جانب اسلام جلب کرد. ببینید جواهر لعل نهرو مسلمان که نبوده و اصلا موحد نبوده به حسب ظاهر، اما آدم محققی بوده و حتماً روی قرآن مطالعه کرده و حتما این آیه قرآن را دیده که «لو کنت فظا غلیظ القلب انفضوا من حولک= اگر تو متبسم نبوده و اخلاق خوش نمی داشتی و رئوف و عطوف نبودی و اظهار عشق و مهر و محبت نسبت به بندگان خدا نمی کردی، کی گرد محور اسلام جمع می شد؟ این اخلاق خوش تو مردم را جمع کرد. پیغمبر موقعی که مبعوث به رسالت شدند و این بار سنگین را به دوش گرفتند؛ نگفتند خدایا! یک امت جدیدی بیافرین و یک مخلوقات جدیدی که صفر کیلومتر باشند تا من با اینها کار بکنم. نه؛ با همین افراد جامعه کار می کرد؛ این طور نبود که پیامبر یک آیه الکرسی بخوانند و یک دعایی بخوانند و فوت کنند و از آن ابوذر و مقداد در بیاید و سلمان در بیاید و ... نه. آمد در وسط گود و گفت اینطور زندگی کنید؛ این طور حرف بزنید؛ این طور همسرداری کنید؛ این طور فرزنداری کنید؛ این طور بخرید؛ این طور بفروشید؛ این طور عبادت کنید؛ این طور حکومت داری کنید.

در مورد نماز گفتند «صلوا کما رأیتمونی اصلی=همان طور که می بینید من نماز می خوانم نماز بخوانید». این طور نبود که پیامبر بایستند کنار و فرمان بدهند که شما عمل بکنید. نه؛ خودشان اسوه و الگو بودند. قرآن می گوید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه= به راستس که در رسول خدا برای شما اسوه نمونه نیکویی هست». ببینید این مربی که کنار زمین می ایستد و سوت می زند که ورزشکارها بدوید؛ ورزشکارها هیچ کاره ای نمی شوند؛ موقعی اینها رشد می کنند که خود مربی هم دنبال شان بدود. عملا دویدن را یادشان می دهد؛ با حرف زدن نمی شود. جواهر لعل نهرو دیده بود این آیه را که می فرماید: لو کنت فضا غلیظ القلب لانفضوا من حولک». پیامبر اگر تو لبان متبسم نداشتی؛ آغوش باز نداشتی؛ مهر و محبت نداشتی؛ عشق نمی ورزیدی به بندگان خدا؛ کسی گرد محور اسلام جمع نمی شد.  اگر تو سعه صدر نمی داشتی؛ کارت پیش نمی رفت. در سوره انشراح داریم: «الم نشرح لک صدرک؟=ای پیغمبر! آیا ما به تو سینه فراخ ندادیم؟» یک باری را به دوش گرفته بودی که چیز نمانده بود، کمرت بشکند. اما چی تو را بلند آوازه کرد؟ «و رفعنا لک ذکرک»، اخلاق خوش تو این کار را کرد. تبسم درلبان پیغمبر.

گفت: تبسم کن تبسم کن تبسم/ تبسم می کند گل را تجسم.

هیچ چیز این گشاده رویی پیامبر را از او نمی گرفت. سعه صدر و دریادلی او، خستگی ناپذیری او. پیامبر گرامی رفتند به طائف برای دعوت مردم به جانب اسلام. برگشتند یاران پرسیدند که سفر چطور بود؟ گفتند: خیلی با برکت بود. گفتند همه ایمان آوردند. فرمود:‌نه یک نفر هم ایمان نیاورد. گفتند: چطور با برکت بود؟ گفت: من رفتم دیدم مردم شهر آمدند دم دروازه شهر. گفتم حتماً از من می خواهند استقبال کنند. استقبال هم کردند؛ ولی با چوب و سنگ و آب دهان و بر سر من ریختند و من را کتک زدند و زخمی کردند و من خون آلوده شده بودم. تکیه به دیواری دادم تا یک نفسی تازه کنم و به شهر برگردم. یک دفعه دیدم در آن خانه ای که من به دیوارش تکیه داده بودم باز شد صاحب خانه یک نگاهی به من کرد و در را کوبید به هم و رفت. گفتند یا رسول الله ما نفهمیدیم برکت این سفر در کجا بود؟ گفتند در همین جا. آن طرف موقعی که در را باز کرد و سرش را بیرون کرد و من را دید؛ من در عمق دیدگانش یک رقت قلبی یک دلسوزی نسبت به خودم احساس کردم؛ این رقت قلب در آینده برای اسلام کار می کند. ببینید چقدر انسان باید همت داشته باشد و خستگی ناپذیر باشد که از کوره در نرود. این نشانه همان «الم نشرح لک صدرک» است.  چقدر اخلاق خوش داشت حضرت. طبعاً معصومین همین اخلاق را از ما هم انتظار دارند. در کلام شان هم گفتند: «کونوا لنا زینا= برای ما زینت باشید». زینت ما باشید یعنی مثل ما باشید. خود ما هم اصرار می کنیم که مثل شما باشیم. در زیارت عاشورا می خوانیم: اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. این یعنی چی؟ یعنی خاندان پیامبر چطوری زندگی می کردند؟ در خانه چطوری بودند؟ در بیرون چطور بودند؟ با مردم چطور بودند؟ در مسجد چطور بودند؟ من هم بایداین طوری بشوم. حیات و ممات من حیات و ممات معصومین علیهم السلام باشد. اگر این طور شد، چطور پیامبر جذب کرد؟ اگر ما هم خلق پیغمبر را داشته باشیم، همانطور که قرآن انتظار دارد لقد کان فی رسول الله اسوه حس؛ اگر پیغمبر الگوی ما باشد و در زندگی او را نصب العین خودمان قرار دهیم؛ دلهای دیگران را جذب می کنیم.

یک عالم بزرگواری هستند در ایالت ویرجینیای آمریکا که ایرانی هستند. به نام آقای «مصباح زاده» یک مرکز فرهنگی اهل بیت دارند خیلی نورانی. من توفیق داشتم و رفتم ایشان را در محل فرهنگی شان دیدار کردم؛ با هم صحبت می کردیم. ایشان فرمودند روز های سه شنبه من با همین لباس روحانی می روم بیمارستان های شهر و به بیماران سر می زنم و از آنان عیادت می کنم و برای بیمارها عیدی می برم، گفتند یک روزی رفتم در یک بیمارستانی کنار تخت یک خانم بیماری، هدیه خواستم بدهم، نگرفت. گفت از قیافه شما می فهمم که شما هم کیش من نیستید. من مسیحی هستم و شما مسلمان هستید؛ پس من از شما هدیه قبول نمی کنم. حالا هنر را ببینید: می گوید به او گفتم خانم بگیر! ما آئین مقدس اسلام را یادگاری از پیامبر شما داریم. پیغمبر شما حضرت عیسی علیه السلام فرمود که بعد از من پیغمبری می آید به نام نامی و اسم گرامی احمد. می گوید این را که گفتم کادو را از من پذیرفت و گفت برای سلامتی من دعا کنید. می گوید من قرآن جیبم بود؛ گرفتم بالا و گفتم خدایا به آبروی این قرآن این خانم را شفا بدهید. می گوید من آمدم و یک ماهی گذشت از بیمارستان با من تماس گرفتند که آن بیماری که شما کنار تختش آمدید و برایش کادو آوردید و برای سلامتی اش دعا کردید، خوب شده؛ ولی ترخیص نمی شود و می گوید من تا آن آقا را نبینم، از بیمارستان نمی روم. شما می شود بیایید بیمارستان؟ می گوید من با عجله رفتم بیمارستان و آن خانم گفت که آقا به برکت آن دعایی که شما برای من کردید و خدا را به برکت کتاب آسمانی قسم دادید، من حالم خوب شده. من شنیدم که شما یک مرکز فرهنگی دارید؛ آیا من می توانم به مرکز فرهنگی شما کمک کنم؟ گفتم بله می توانید. گفت پسرش را صدا کرد یک چک کشید داد به ما صد هزار دلار. گفت اتفاقاً ما هم صدهزار دلار نیاز داشتیم؛ چون یک زمینی را می خواستیم ملحق به موسسه فرهنگی مان کنیم. گفت که من یک روز می خواهم بیایم تشکیلات شما را ببینم. روز چهارشنبه ای قرار گذاشتیم و آمدند سالن کتابخانه و سالن اجتماعات و ... گفت من نیامدم اینها را ببینم. گفتم: برای چی آمدید؟ گفت: آمدم ایمان بیاورم و مسلمان شوم. این چه دین خوبی است که عالم دین کنار تخت یک بیماری که هم کیشش نیست می آید و هدیه می آورد و محبت می کند و خدا را به قرآن خودشان قسم می دهد برای شفای یک کسی که هم کیش او نیست. این دین پرستیدنی است. ببینید اخلاق خوش چه تاثیری دارد.

تمام اینهایی که من گفتم سعدی بزرگوار در دو بیت شعر آورده. چقدر هنرمندی کرده است:

بلغ الاولی بکماله؛ کشف الدجی بجماله                حسنت جمیع خصاله؛ صلوا علیه و آله

می گوید کسی که با اخلاق خوشش اینقدر والا شد و اوج گرفت و کسی که با نور جمالش تیرگی را از جامعه برد؛ کسی که تمام خرده یاد و خصایصش نیکو و برجسته و والا و خدا پسند بود. بر این کس و اهل بیتش صلوات بفرستید. پس چی باعث شد که پیغمبر این بار سنگین را به سرمنزل مقصود برساند؟ یک: این که خوش اخلاق بود و چهره درهم نداشت و چکشی با مردم برخورد نمی کرد؛ حرف زشت نمی زد؛ محبت آمیز سخن می گفت و با رأفت و عطوفت سخن می گفت. یک سخنی داریم که معصوم علیه السلام فرمودند: اکملکم ایماناً احسنک اخلاقا= کاملترین شما در ایمان، خوش اخلاق ترین شماست».

نکته ی دوم این که دریادل بود، سعه صدر داشت حوصله اش سر نمی رفت از یک کلمه. زود برآشفته نمی شد. در کتاب شریف سنن النبی دیدم که علامه طباطبائی براساس روایتی می گوید که پیامبر گرامی در مسجد نشسته بودند یکی آمد گفت پیغمبر کدام شما هستید؟ پیامبر فرمودند: من هستم. آمد نشست مقابل پیغمبر این عبای پیغمبر را گرفت محکم به طرف خودش کشید. این تیزی لبه عبا خراشی به گردن پیغمبر ایجاد کرد. مسلمان ها آمدند این آدم بی ادب را از پیغمبر دورش کنند؛ پیغمبر فرمود چه کارش دارید؟ این کار را با من کرد؛ خودم با این سخن می گویم. گفتند جوان چرا این کار را کردی؟ تو که من را نمی شناختی؛ آمدی گفتی که پیغمبر کیست؟ به تعبیر بنده من که سوء سابقه ای نزد تو نداشتم. نگذاشتند خجالت بکشد، گفت آها فهمیدم تو مشکل داری. هشتت گرو نه ات است و گره به کارت افتاده؛ من پیغمبر چه کار می توانم برایت بکنم؟ در روایت دارد که اینجا بود که جبرئیل نازل شد یک مدال به سینه پیغمبر گرامی زد که تا آن روز به سینه احدی نزده بود وتا قیامت هم به سینه احدی نخواهد زد. آن این آیه کریمه بود« انک لعلی خلق عظیم= تو دارای خلق عظیم هستی». پیغمبر تو چه خلقی داری که از کوره در نمی روی؟ خدا به زمین و آسمانها نگاه می کند و می گوید متاع قلیل است. پیغمبر چه خلقی دارد که خدا به او می گوید عظیم است. انک لعلی خلق عظیم. چقدر خستگی ناپذیری.

پیامبری مثل من اذیت نشد

پیامبر یک سخنی دارند که فرمودند: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت= هیچ پیغمبری در امر رسالت به اندازه من ناراحتی نکشید».

یک پیغمبر ما داریم حضرت نوح علیه السلام که 950 سال دوران رسالت شان بوده. پیغمبر ما23 سال. 23 سال کجا 950 سال کجا. چه کردند با پیغمبر که می فرماید که هیچ پیغمبری اندازه من، در امر رسالت اذیت نشد. حضرت ابراهیم، نوح، شعیب، یعقوب، موسی، عیسی ... پیغمبر می گوید این پیامبران چقدر زجر کشیدند؟ من بیشتر زجر کشیدم. یک علتش این است که بناست پیغمبر در یک دوران خیلی کوتاه، یک کار خیلی بزرگ را انجام بدهند. در ظرف 23 سال مردم را از حضیض ذلت، تا اوج عزت بالا بیاورند و کرد پیغمبر این کار را. آقای ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن می گوید که یک بار کسی می دوید برای یک لقمه غذا، نفر بعدی آمد او را کشت که او لقمه را تصاحب کند، نفر سوم آمد دومی را کشت، نفر چهارمی آمد سومی را کشت، پنجمی آمد چهارمی را کشت، ششمین آمد پنجمی را کشت تا آن لقمه را تصاحب کرد، لقمه چی بود؟ ته چین مرغ نبود. یک موش صحرایی بود. ویل دورانت میگوید نه این که در جزیره العرب چیزی برای خوردن نیست، هست ولی هر کس زورش بیشتر است، زورگوتر است؛ قلدرتر است؛ پرتوان تراست؛ از نعمت های جامعه بیشتر بهره می برد. انسان های ضعیف زیر پا له می شوند. حالا پیامبر برای این کسی که آدم می کشد برای گرفتن یک موش باید درس مکارم بدهد. موقعی که پیامبر گرامی از مکه به مدینه رفتند، میوه های شیرین رسالت را از درخت اسلام چیدند؛ همین آدم آدم کش موش خور که هشت نفر شان تیر خوردند و خون ریزی داشتند؛ عطش بر اینها غلبه کرده در میدان جنگ و آخرین لحظات عمرشان را دارند طی می کنند، حاضر نمی شوند مقدم بر یکدیگر آب بخورند. این کار پیغمبر است. پیغمبر این درس را داد، من دیشب می خواندم در احوالات پیامبر گرامی، یکی از انصار از افراد مدینه آمد خدمت پیامبر گرامی و یک کاسه ای جلوی پیامبر گذاشت که داخلش برنج بود. گفت یا رسول الله این برنج را من هدیه آوردم برای شما. ابوذر آنجا بود؛ مقداد آنجا بود؛ سلمان هم بود. پیامبر به سلمان و مقداد و ابوذر فرمودند فردا بیایید خانه ی من این برنج را بپزیم با هم بخوریم. نمی گفتنمد که حالا برای من آورده اند؛ نه دیگران را هم شریک می کردند. فردا شد و آمدند پیامبر گرامی زودتر از همه شروع کرده بود به خوردن، گفتند میزبان باید زودتر شروع کند تا مهمان ها دست دست نکنند. گرسنه شان است میزبان نشسته کنار. نه شما زودتر شروع کن. بعد دیرتر از مهمان ها هم شما دست بکش. ما را یک جا دعوت کرده بودند چند نفر بودیم و بعد می گفتیم حاج آقا ناهار! بعد دیدیم روزه است. روزه مستحبی گرفته. یکی از دوستان ما خیلی رک گو بود؛ گفت غلط کردی روزه گرفتی و مهمان دعوت کردی. آیا ما می توانیم چیزی بخوریم با این وضع که تو نشستی کنار؟ یا روزه نمی گرفتی؛ یا ما را دعوت نمی کردی. میزبان نشسته کنار که من مثلا رژیم دارم. خوب مهمان دلش نمی آید که بخورد. شده بازی بازی بکنی و نان و پنیر بخوری و سالاد بخوری که مهمان بگوید صاحب خانه هم دارد می خورد، این کار را بکن. بعد پیغمبر آنجا این سخن را گفتند، چقدر جالب است عمل می کردند و بعد سخنش را هم می گفتند. فرمودند: «کلوا جمیعا ولا تفرقوا= با هم غذا بخورید و متفرق نشوید». چه بسا غذای یک نفر دو تا سه نفر را سیر می کند. شما امتحان کرده اید؟ من امتحان کرده ام. دارم غذا می خورم،  یکی از دوستان می رسد؛ تعارف می کنم او هم محبت می کند می نشیند. هر روز من تمام آن ظرف را می خوردم سیر می شدم، حالا نصفش را می خورم باز هم سیر می شوم. کی خاصیت سیرکنندگی را به غذا می دهد؟ کی خاصیت سیرآب کنندگی را به آب می دهد؟ خدا می دهد. بعد فرمودند که غذای دو نفر می تواند غذای سه تا چهار نفر را سیر کند. یکی از چیزهایی که باعث می شود پیامبر بیشتر از همه زجر بکشند، این است که فهم و عقل و احساسات شان و رقت قلب و عواطف شان بالاست. از نارسایی ها رنج می برند. شما الان صدنفررا جلوی یک آدم دیوانه سر ببرید؛ انگار نه انگار. اما دیدید بعضی ها را طاقت دیدن سر بریدن یک مرغ را هم ندارند. عواطف که بالا می شود اینطور می شود.

پیغمبر درد می کشید از مصائب و مشکلات جامعه. زجر می کشید و تمام این کار را هم در دوران 23 سال کرد. حال اگر حضرت نوح می فرمودند که صد سال اول نشد؛ حالا صد سال دوم یا سوم یا صد سال چهارم و صدسال نهم 50 سال دیگر هم بعد از صد سال نهم وقت داریم؛ ولی پیغمبر 23 سال. آن وقت هر پیغمبری بعدش یک پیغمبر دیگری می آمد می گفت خوب اگر من نتوانستم کامل این بار را به سرمنزل مقصود ببرم، پیغمبر بعدی می آید؛ ابراهیم می آید، نوح می آید، شعیب می آید، موسی می آید، عیسی می آید ... پیغمبر ما آخرین پیغمبر بود. بعد موقعی که بررسی می کنیم جامعه پیامبر را، تمام زشتی ها و رذائل را در اوج خودش می بینیم. در بعضی پیغمبران که زندگی شان را مطالعه می کنیم، بعضی از سوء خلق ها بوده. این هم یک مسئله است که پیغمبر یک تنه با تمام رذائل و پستی ها باید بجنگد. نکته ی دیگر این است که بعد از پیغمبر پیغمبر دیگری نمی آید و پیغمبر باید همه کار را انجام بدهد و لذا دین اسلام دین کامل است و  آموزه های پیغمبر گرامی و معصومین آموزه های کامل است و برای همین است که اگر کسی با اسلام مانوس شود، هیچ نقطه ی سوالی برایش نمی ماند، مگر این که جوابی در معارف دینی وجود دارد و لازمه اش این است که ما برویم تحقیق کنیم زندگی معصومین را تا جواب را به دست بیاوریم.

 

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed