مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
از «مکافات عمل» یعنی اگر کسی یک ذره کار خوب یا بد بکند، جزایش را هم در همین دنیا می بیند و هم در آن دنیا.
یک آیه در قرآن نداریم، یک حدیث در بین این همه روایت نداریم که گفته باشند مزد آدم خوب و جزای آدم بد را فقط در آخرت میدهند. خیر. هم اینجاست و هم آنجا. پیش درآمد دریافت مزد یا جزا اینجا در دنیاست، ولی اصلش در آخرت است.
کسی که ایمان داشته باشد، هم در اینجا خدا به او عنایت میکند و هم در آن دنیا و در ازای عملی که انجام داده مزدش را میگیرد. اگر دارید راه میروید، سنگی به پایتان خورد، همان جا بنشینید، حرکت نکنید، اندیشه کنید و بگویید چه کار کردم که دارم جزایش را می بینم؟ آیا این مکافات آن حرف ناروایی نبود که صبح به همسرم گفتم؟ یا برای آن مال ناصوابی نبود که در جیبم گذاشتم؟ آیا لقمهی شبهه ناکی خوردم که دارم جزایش را پس میدهم؟ اگر دری از رحمت الهی به رویتان باز شد، باز آنجا اندیشه کنید که چه کار کردم که دارم مزدش را می بینم؟ آیا به خاطر صلهی رحمی نبود که دیروز انجام دادم؟ زیرا همه چیز حساب دارد.
ما آن موقع که کودک بودیم و دبستان میرفتیم، در کلاس سوم ابتدایی، ما کتاب تعلیمات دینی نداشتیم، یک کتابی بود به نام شرعیات. من یادم هست. در صفحه ششم کتاب شرعیات ما این سه بیت شعر نوشته بود:
موسی به رهی دید یکی کشته فتاده/ حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتی که کشته شدی زار/ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس/ تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
دوستم میگفت: کنار مغازهی رفیقم ایستاده بودم، دیدم جوانی بی حیا به صورت پیرمردی کشیدهای زد. به دوستم گفتم: «دیدی چه بیحیایی کرد؟». گفت: «صدایش را در نیار»، گفتم: «چه شده»، گفت: «30 سال پیش همین کسی که اینجا کشیده خورد، در گوش بابای او زد. الان از پسرش خورد».
خیال نکنیم، حرفی گفتیم و رفتیم و تمام شد. دل کسی را سوزاندیم و تمام شد. با یک معذرت خواهی بخواهیم قضیه را صاف کنیم. نه. او تا زنده است دلش می سوزد. با یک معذرت خواهی حل نمیشود. اگر این حرف را به تو زده بود، باید چه کار می کرد تا تو او را می بخشیدی؟
من دوستی دارم که خیلی باصفاست. هفته ای یک روز روزه میگیرد. میگوید: این روزه را برای این میگیرم که اگر ناخواسته و بدون علم و آگاهی به کسی ستم کرده ام. می گویم خدایا ثواب روزه برای آن کسی باشد که به او بدهکارم و او نمیداند من به او بدهکارم و یا احتمال می دهم از کلام و رفتار و کردار من کسی آزرده شده باشد. ببینید بعضی ها اینگونه از خود حساب می کشند. این افراد را می گویند: «خودحساب». اینها یک دفتر دارند. صبح می نویسند:«یک دروغ گفتم؛ با یک دروغگو سلام علیک کردم؛ با یک آدمی که حرف لغو و زشت می زد، دو قدم راه رفتم؛ چه کار کنم که اینجا جبران شود؟».
وقتی دستم را به آلودگی و کثافتی میزنم. ده بار می شویم تا پاک شود. این ذهنم را چه کار کنم؟ ما روی آلوده شدن ذهن مان حساس نیستیم. روی آلوده شدن دلمان حساس نیستیم. به طرف گفتند: چرا این جوان هرزه را خانه تان راه می دهی؟ گفت: «چه کار کنم پسر دایی است؟». گفتم: «اگر پسردایی ات سل بگیرد، بازهم راهش میدهی؟» اگر روح را لجن مال کند مهم نیست، پسردایی است، اما اگر سل بگیرد پسردایی اش نیست.
آنقدر گرم است بازار مکافات عمل دیده گر بینا بود هر روز روز محشر است
«ابوالقاسم زمخشری» یک پا نداشت. یک پایش چوبین بود. یکی پرسید: « پای شما چی شده؟» گفت: «من در دوران نوجوانی یک پرندهای را زنده صید کرده بودم، یک ریسمانی به پایش بسته بودم. این حیوان میخواست بپرد و تا میخواست اوج بگیرد، آن را میکشیدم پایین. هر چقدر رنج می برد و درد می کشید من احساس قدرت و عظمت می کردم. مادرم مرتب به من میگفت: «ابوالقاسم نکن این کار را! خدا دلش به درد می آید و تقاص پس می دهی». من گوش نمی دادم. گفت: «یک دفعه این کبوتر را پر دادم رفت بین دو شاخه درخت گیر کرد، هی من می کشیدم نمیآمد. مادرم هر چه اصرار کرد که نکن، من گوش نکردم. بالاخره با کشیدن زیاد کبوتر آمد ولی پای کبوتر قطع شد». مادرم با آن عواطف مادرانهاش آنقدر دلش سوخت گفت: «ابوالقاسم همینطوری که پای این کبوتر را قطع کردی خدا پایت را قطع کند». گفت: «مکافات عمل بماند، مادرمان هم نفرین کرد». گفت: «در سفری با مادرم می رفتیم به خوارزم، گرفتار طوفان و بوران و یخبندان شدیم. من در یک پایم احساس بی حسی کردم. رفتیم در یک روستایی حکیم نبود. در روستای بعدی هم حکیم نبود. اما یک روستا بود که حکیم داشت. ولی حکیم گفت: این پا دیگر به درد تو نمی خورد. باید قطعش کنیم».
زینب کبری در بازار کوفه گفت: «گریه کنید! گریه کنید! امیدوارم گریه هایتان خشک نشود». این نفرین حضرت زینب کبری بود. ما از بچگی یادمان است، عراق روی خوش به خودش ندیده است.
ظلمی که به امام حسین علیهالسلام شد، ظلمی است که به تمام بشریت شد
در داستان عاشورای امام حسین، تنها به امام حسین ظلم نشد؛ تنها ظلم به عباس و عون و جعفر و علی اکبر نشد؛ ظلم به عالم بشریت شد.
در زیارت عاشورا ما میگوییم: «خدایا به من توفیق بده به راهبری امام زمانم انتقام خون حسین را بگیرم». در چند فراز دیگر میگوییم: «انتقام خونم را بگیرم، «ثاری»». بعضی ها اشتباه میکنند، میگویند: «ثاری کُم». ثاری کم معنا ندارد. مرحوم شیخ عباس قمی «کُم» را احتیاطا در حاشیه گذاشته، ولی اصلش «ثاری» است. ما معتقدیم که در روز عاشورا خون بشریت، یعنی خون من ریخته شد. هر انسانی باید اینطوری فکر کند.
پیامبرگرامی اسلام به علی علیهالسلام گفتند:« یا علی أنا و أنت ابوا هذه الامه = یا علی من و تو، دو پدر این امتیم». آنها ما را به فرزندی پذیرفتهاند. آنها پدر آسمانی ما هستند. امام حسین پدر ما بود. ما صاحب دم هستیم. میگویند:« برای چی اینقدر گریه؟» حسین کشته شد، یزید هم نابود شد و رفت تمام شد. قائله تمام شد. نه!! ما هنوز انتقام خون پدرمان را نگرفتهایم. صاحب دم هستیم. منتظر کسی هستیم که بیاید کمکش کنیم و در رکابش باشیم و انتقام خون خودمان و انتقام خون امام حسین را بگیریم. امام حسین که دلها را تسخیر کرده است.
داستانی به خاطرم رسید. دو جوان با هم درگیر می شوند. یک نفر در این درگیری کشته می شود. صاحبان دم پیگیری میکنند و قاتل را پای چوبه دار میکشند. مادر مقتول به بچههایش سفارش میکند که نکند یک موقع تحت تاثیر قرار بگیرید و ببخشید. این باید اعدام شود. اگر ببخشید من شیرم را حلالتان نمی کنم. وقتی قاتل را میآورند پای چوبه دار، میگوید: من یک خواهش دارم، دو هفته به من مهلت بدهید. بعد من را اعدام کنید. میگویند: برای چه مهلت میخواهی؟ میگوید: از روزی که زندان آمدهام، هر چه چای برای من آوردند، قندهایش را نخوردم. قندها را نگه داشتم به این نیت که روز عاشورا به یاد امام حسین در زندان شربت درست بکنم، بین زندانی ها تقسیم بکنم. صاحبان دم دلشان میسوزد، می گوید به گل روی امام حسین ما بخشیدیم. ما از خون برادر مان گذشتیم. پیش مادر میآیند مادر می گوید: دارش زدند؟ دلتان که رحم نیامد؟ می گویند: نه مادر! دلمان به رحم آمد، بخشیدیم. داستان را تعریف کردند. مادر گفت: «اگر نمیبخشیدید، شیرم را حلال تان نمی کردم».
ما چنین حسینی را از دست دادیم. ما کی از مصیبت از دست دادن حسین آسوده می شویم؟ هیچ وقت، مگر زمانی که امام زمان بیاید و انتقام خون حسین و انتقام خون هر مظلومی را بگیرد. اول انتقام خون مادر مکرمه شان را از ظالمان و ستمگران و غاصبان بگیرد.
به هر جهت مسئله انتقام و مسئله این که دنیا دار مکافات است باید هر روز این را اندیشه کنیم که این حرف من کسی را نیازرد. زندگی من امروز چطور بود؟ آیا مرضی امام زمان بود یا نه؟ اگر امام زمان پرونده من را امروز ببیند، گریه می کند یا نه می خندد. این گونه خودم را محاسبه بکنم.
دنیا بازار است
معصوم علیهالسلام فرمود: «الدنیا سوق = دنیا بازار است». بعضی ها در این بازار سود می برند و بعضی ها از این بازار زیان می کنند.
طرف سر داده، جان داده، هستی داده، تمام آمال و آرزوهایش را داده، اما جهنم خریده. یعنی به قیمت تمام سرمایه هایش جهنم خریده. تا روز قیامت هم اولی و دومی و سومی و پنجمی و ششمی و در زیارت عاشورا لعنت می شوند. همه زندگی شان را هم دادند و جهنم هم خریدند. لعنت تمام بندگان صالح خدا را تا روز قیامت خریدند در بازاری به نام دنیا. بعضی ها هم یک دو رکعت نماز نخواندند، اما در اعلی علیین بهشت قرار گرفتند.
امام حسین در راه می رفتند رسیدند به یک چادری، دامن چادر را بالا زدند دیدند. پیرزنی داخل چادر بود. گفتند: «شما اینجا چه کار می کنید؟» گفت: «زندگی می کنیم». گفتند: «برای زندگی چی دارید؟». گفت: «یک بزغاله داریم که شیرش را می دوشیم». امام پرسیدند: «تنها هستی؟» گفت:«نه، پسرم هم هست، الان رفته آب بیاورد».
یک مقدار امام حسین نشست. گفت: پسرت چرا نیامد؟ گفت: دور است. شب بر می گردد». امام حسین دلش سوخت و گفت: «می خواهید آب نزدیک تان باشد؟ پشت خیمه شما باشد». خانم گفت:«مگر می شود؟» امام زمین را خراشی دادند. یک دفعه چشمه ای فوران زد. امام رفتند. پسرش آمد با چه زحمتی آب آورد. دید اینجا دریاست. گفت: مادر اینجا چه خبر است؟ گفت: یک آقایی آمد از اینجا رد می شد. دلش برای ما سوخت، اینجا برای ما چشمه درست کرد. گفت: مادر پا شو برویم. گفت برای چه برویم؟یک عمر اینجا آرزوی آب می کشیدیم. حالا چرا برویم؟ بنشین زندگی به این خوبی لذت ببریم. گفت: «این آقا آدرس داده به ما، راه آب حیات را نشان داده به ما. مادر گیر آب این دنیا نباش». آمدند و رسیدند به امام حسین. رفت میدان جنگ دو رکعت نماز هم نخواند. یعنی در دوران اسلامش دو رکعت نماز هم به گردنش نماند. رفت و به شهادت رسید. بعضی ها بیدارند و بعضی ها خواب. یکی هم بیدار است با یک چشمه راه را پیدا می کند.
آقا جعفر شوشتری می گوید، عاشقانه ترین سخن را «زهیر» به امام حسین گفت. گفت:«حسین جان! اگر تمام عالم هستی را خدا به من بدهد و من مالک کل عالم هستی شوم و خدا به من عمر جاودانه بدهد، من این زندگی جاودانه و این عالمی که مال من است همه را نذر می کنم که در رکاب تو به شهادت برسم». این آدم حسین شناس است. من چقدر حاضرم در راه عشق به امام حسین دندان طمعم را بکنم و دندان روی جگر بگذارم. حتی اگر محرومیتی به من تحمیل می شود، آن محرومیت را بپذیرم، ولی محرومیت از درگاه حسین نصیبم نشود. چقدر حاضرم؟
مکافات عمل/ امام حسین علیه السلام/ انتقام
ع ل 11
کلیدواژه ها:
آثار استاد