مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی
در جلسات پیشین عرض کردیم: انسان ذاتاً عاشق علوّ و بزرگی و مقام و شخصیت و شرافت است. غالباً فعالیتهای انسان هم در جهت کسب همین کمالات است. عزت در اجتماع و لو اجتماعی کوچک مانند خانواده خود و یا همسر برای افراد بسیار مهم است. انسان عاشق بزرگی است زیرا خدا روح او را بزرگ قرار داده است. اگر انسان بزرگی حقیقی را نشناسد به دنبال بزرگیهای کاذب میرود؛ یا کمالات جمادی، یا نباتی و یا حیوانی و عقلانی. کمالات جمادی مانند زرق و برقهای مادی از قبیل ویلا، اتومبیل، لوازم منزل و طلا و جواهرات و ... اینها مصادیقی از ماده، یعنی پایینترین مرتبه وجود میباشند. چنین افرادی و نیز کسانی که حسرت ایشان را میخورند سر از جهنم در خواهند آورد. برخی دیگر کمال و بزرگی را در کمالات نباتی مانند زیباییهای اندام و پرورش آن و در نهایت اخذ مدالهای جهانی میدانند. بسیاری از افراد هم عزت را در کمالات حیوانی مانند ازدواج و صاحب فرزند شدن و سایر ویژگیهای حیوانی دانسته و برخی دیگر هم به کمالات علمی و کشفیات و اختراعاتشان افتخار میکنند. البته کمالات عقلی از آن جهت که در حد فرشتگان است پسندیده است اما کمال انسانی و عزت حقیقی او محسوب نمیگردد. منشأ عزت مربوط به کانون عزت است؛ «و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین»، «فلّله العزّه جمیعاً» عزت متعقل به خداست فلذا به دست او هم میباشد.
بعد از خدا تنها موجودی که عزت و اعتبار دارد انسان است و همه چیز برای او خلق شده است؛ «هوالذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً...» همه موجودات افتخارشان به سبب خلقت انسان است. زمین فخرش به این است که انسان روی آن راه برود و افتخار گیاهان در استفاده انسان از آنهاست. چه قدر حماقت میکند کسی که به خاطر خانه که از ماده است به دیگران فخر میفروشد در صورتی که ماده افتخارش را از خلقت انسان و استفادهاش از آن گرفته است. از آنجا که همه عزت از آنِ خداست انسان هم به میزان بهره ای که از «الله» دارد از عزت حقیقی برخوردار است. اگر این موضوع جا نیفتد امکان ندارد انسان سبک زندگیاش الهی و مهدوی شود. انسان سبک زندگی خود را براساس محبوبها و معشوقهایش طراحی میکند. اگر سبک زندگی براساس کمالات جمادی، نباتی، حیوانی و عقلانی باشد در واقع انسان عزت و شرف را از پایین تر از خودش تمنا میکند در صورتی که باید از بالا عزت بگیرد، در این صورت اصطلاحاً به او منکوس یا وارونه گفته میشود. امیرالمؤمنین «علیهالسلام» «منکوس» را درباره معاویه به کار برده است.
به محض عشق به کمالات پایین تر از انسانیت، انسان خودش را تلف کرده است و محال است به آرامش برسد. انسان در صورتی با کمالات پایین به آرامش میرسد که از بالا به سراغ آنها آمده باشد در غیر این صورت از خدا دور و خسته میشوند. کسی که با خدا به آرامش رسیده باشد فقدان کمالات پایین او را افسرده نمیکنند: «الهی کفی بی عزّاً ان اکون لک عبداً و کفی بی فخراً ان تکون لی ربّاً...» این فرمایش امیرالمؤمنین «علیهالسلام» نمایانگر سبک زندگی حقیقی است. «پروردگارا! همان عزت مرا بس است که بنده تو باشم....» کسی که عبد خدا نباشد قطعاً عبدِ یکی از کمالات پایینیاش است؛ زیرا محال است که انسان عبد و برده نباشد. ما حتی یک نفر هم نداریم که آزاد بوده و در قید کسی یا چیزی نباشد. حتی اشیاء، گیاهان و حیوانات در قید «الله» هستند. یک سیب آرزو میکند خوراک مؤمن شود زیرا از نباتی خارج شده، و به حیوانیت و معرفت و الهیت میرسد. فرش از اینکه مؤمن روی او راه برود لذت میبرد. ستون حنّانه فقط شیفته پیامبر «صلی الله علیه و آله» نیست بلکه شیفته و علاقهمند به هر کسی است که به ایشان شباهت دارد؛ «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض...» معاد ویژه انسان نیست. همه عالم خلقت عشق به بازگشت به اصل و ریشهاش دارد. با توجه به اینکه خدا منشأ عزت است کسی که عاشق او شود عزیز حقیقی میشود.
انسان هر قدر از استاد بیشتر دریافت میکند بزرگتر و شادتر میشود و زمانی به عالیترین حد میرسد که استاد از بالاترین هستی خودش به شاگرد مطلب بدهد. و هر شاگردی در هر فن و رشته ای به دنبال عالیترین تجلی استادش است چون میخواهد به عمق استاد رسیده و به او راه یافته و دریافت نهایی داشته باشد. «الله» تنها اله فوق عقلانی است لذا مهمترین شناخت هم شناخت «الله» و «اسماءالله» است. اساساً انسان برای معرفت الله خلق شده است؛ «ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون» که حضرت سیدالشهدا «علیهالسلام» فرمودهاند: «او لیعرفون». لا اله الا الله یعنی تنها «اله انسان» کمالِ مطلق است. برای شناخت «الله» باید به سراغ کاملترین جلوه برویم. البته توجه و محبت و شناخت سایر مخلوقات حق تعالی هم ابراز عشق به اوست ولی مخلوقات خداوند جلوههای محدود و ناقص داشته و قادر به معرفی کامل خدا نیستند.
خداوند در آیات مختلف برخورد با آفریدههایش را برخورد با خودش میداند؛ «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً...» «ان تنصرالله ینصرکم» و ... با توجه به اینکه در «لا اله الا الله»، «الله» آورده شده نه کریم، رحیم و جمیل و ... به دلیل این است که ما عاشق برخی از اسماءاللهی نیستیم بلکه عاشق الله با تمام اسمهایش میباشیم. جبرئیل مظهر اسم علیم است لذا عاشق خداوند با این اسم است و همچنین است میکائیل که مظهر اسم «رزّاق» خداوند است و اساساً نحوه ارتباط ایشان با خدا با اسماء مربوط به خودشان است. عزرائیل هم به عنوان مظهر «مُمیت» به سبب این اسم با خدا مرتبط است و اله هیچ کدام «الله» مستجمع جمیع اسماء و کمالات الهی نمیباشد. انسان که توانایی دریافت «الله» را دارد اگر با یک یا برخی اسماء رابطه برقرار کند کوچک مانده و به کمال نهایی خودش نمیرسد. «ألا بذکرالله تطمئن القلوب» فلذا به آرامش هم نمیرسد. «الله» که کمال غایی ماست باید با کاملترین جلوه ظهور کند تا انسان به شناخت شایسته خودش نائل گردد. کاملترین تجلی، «صادر نخستین»، «اولین جلوه» و «حقیقت انسانیت» یعنی محمد و آل محمد «صلی الله علیه و آله» میباشد. امکان ندارد کسی بتواند بدون انسان کامل به الله برسد.
لذا حضرت میفرمایند: اگر ما نبودیم خدا نه شناخته میشد و نه عبادت میشد. ایشان مثل اعلی یعنی عالیترین نمونه حق تعالی میباشند. رسیدن به اسم جامع رفتن به سراغ «الله» و مظهر الله هم معصوم «علیهالسلام» است. انس با معصوم، انس با اسم جامع است. جبرئیل «علیهالسلام» وقتی پیامبر «صلی الله علیه و آله» را بالا میبرد به جایی میرسد که به حضرت عرض میکند: «تقدّم» یعنی حضرت جلو افتاده تا همه فرشتگان پشت او نماز بخوانند زیرا ایشان از فرشتگان و نیز سایر انبیاء الهی بالاتر هستند. حضرت میفرمایند: همه انبیاء و فرشتگان پشت من نماز خواندند ولی فخری به من دست نداد. یعنی افتخار زمانی است که به بالاتر یعنی کمال مطلق برسیم. کسی که به کمالات جمادی، نباتی، حیوانی و حتی عقلی دست یافته و فخر میفروشد خودش را نشناخته است و دچار توهم شده است عزت رسیدن به خداست. و افتخار را حضرت اینگونه بیان فرموده: «... و کفی بی فخراً ان تکون لی ربّاً» و افتخار من همان بس ربّ من خداوند است. شرافت انسان به مربی اوست.
کسی که الله مربی او باشد خیلی شریف است زیرا سبک زندگیاش متناسب با ولایت الهی است: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الی الظلمات...» قیمت انسان به مربی اوست. کسی که رب او الله است و الگوی عملی او انسان کامل، خیلی ارزشمند است؛ «... و لکم فی رسول الله اسوه حسنه...» الگوی ما رسول الله «صلی الله علیه و آله»، فاطمه زهرا «سلام الله علیها» و امام زمانی است که تمام کمالات انبیاء «علیهمالسلام» و سایر ائمه «علیهمالسلام» را یکجا دارد. امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» با این مقام، مادرشان فاطمه زهرا «سلام الله علیها» را الگوی خودشان میدانند. بعضیها فکر میکنند حضرت چون مرد نبودهاند پیامبر نشدهاند در صورتی که این مقام برای حضرت خیلی کوچک است و فقط یکی از کمالات ایشان است. قبر حضرت فاطمه معصومه «سلام الله علیها» که از تبار ایشان هستند را خداوند عوض قبر گمشده ایشان قرار داده که ما فرصت عشقبازی داشته باشیم. ایشان از چنان مقامی برخوردارند که حضرت صادق «علیهالسلام» در وصف ایشان فرمودهاند: برای شفاعت اهل محشر وجودشان کافی است. با این حال بعضیها ترجیح میدهند نام فرزندانشان را به جای نام ایشان، نام حیوانات بگذارند. فاطمه «سلام الله علیها» اصل و ریشه ما و ناموس خداوند است. دلتنگی های ما نشانه قیمت ماست.
منشأ عزت «الله» است و راه رسیدن به آن، انسان کامل و خلیفه الله است. ما به ایشان انتساب داریم و إلا والدین زمینی واسطه ایجاد بدن ما میباشند. ما باید متوجه انتساب حقیقی مان باشیم. بی نهایت طلبی ما در گرو عشق به اهل بیت «علیهمالسلام» است و فقط با این عشق به آرامش میرسیم. درگیری با این عشق بسیار مبارک است. در این عشق باید دل ما دخالت داشته باشد. سر کلاس ما در حال فعالیت عقلانی هستیم و سعی در فهم مطالب مینماییم ولی عقل فقط وسیله شناخت است. اما عشق فقط کار دل است. لذا اگر کسی صرفاً عقلانی عمل کند به آرامش و نشاط و شوریدگی نمیرسد. پس عقل شناسایی میکند و دل به عشق می افتد. البته عشق پایدار در گرو به کار گرفتن عقلانیت است. کسی که در هنگام خواستگاری در دلش را باز میکند امکان شناسایی ندارد. اما انسان عاقل دلش را حفظ و تا مدتها عقلش را فعال میکند تا تشخیص دهد که این شخص برای عشق ورزی مناسب است یا نه. اگر عقل، طرف مقابل را تأیید کند به او دل داده و عاشق میشود و در اینجا عقل کنار میرود. اگر غیر از این باشد یعنی عشق مبتنی بر عقل نباشد به تنفر کشیده میشود.
انسان برای شناخت عالیترین معشوق یعنی «الله» باید راه عقلانی طی کند. بعد از شناخت الله و تجلی کامل او یعنی معصوم (لا حبیب الا هو و اهله) عقل کنار رفته و انسان با تمام حقیقتش یعنی «دل» به عشق ورزی میپردازد. عقل در حکم وسیله و مشاور برای دل است. اینکه ما از عباداتمان لذت نمیبریم برای این است که به حکم عقلمان عبادت میکنیم نه دلمان. عاشق برای معشوقش در هزینه کردن چرتکه نمیاندازد و فقط پذیرش معشوق برای او ملاک است. متأسفانه مشغلههای افراد در ابراز عشق به خدا و معصوم مؤثر است گویا عاشقی کار انسانهای بیکار است. عقل ما محاسبه گر است البته به نفع حیوانیتمان. ما دائماً در محاسباتمان، قرآن، سَحَر، الله و اهل بیت «علیهمالسلام» را حذف میکنیم. وقتی اولویت را با کار و درس می دانیم کارهایمان هم بی برکت میشود. انسان تا از عقل منفک نشده و به عشق نیفتاده عمرش بی برکت است. باید در عشق با خدا اهل قمار باشیم همه چیز را برای او ببازیم در این صورت به حدی برای ما ریزش حاصل میگردد که فرصت جمع کردن نخواهیم داشت. بدون استاد خداوند علم وارد دل انسان میکند و این پاداش کسی است که اگر بین درس خواندن و کار برای خدا مخیر باشد، خدا را برگزیند.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
کلیدواژه ها:
آثار استاد