مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در این جلسه از درس اخلاق و خودسازی، به این موضوعها پاسخ داده شد: رهایی از ظلمتِ «من»، چگونه انسان را به سوی نور می برد؟ چرا بزرگترین بلا و گرفتاری ما، غیبت امام زمان (علیه السلام) است؟ چرا محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بزرگترین امانت است؟ چرا وقتی دعا می کنیم، باید به اجابت آن ایمان داشته باشیم؟ چرا «نماز» تنزیه انسان از «تکبر» است؟ چطور از مِلکِ خدا برای رضای خدا استفاده کنیم؟ چرا رمزِ «نشاط دائمی» مؤمن، «عمل» به علمش است؟ چرا حسن ظن به کسانی که به خدا حسن ظن دارند، نشانه ی عقل است؟
سؤال اول:
رهایی از ظلمتِ «من»، چگونه انسان را به سوی نور می برد؟
اولین سؤال با این مضمون مطرح شد: در آیه شریفه «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ= آنان را از تاریكی ها به سوى روشنایى به در مى برد» (بقره/257). آیا خارج شدن از خود، هم همان حرکت به سوی نور است؟ یعنی رهایی از ظلمتِ «من» انسان را به سوی نور می برد؟
پاسخ: «نور» یعنی اینکه انسان عالم را همانگونه که هست، ببیند. «ظلمت» یعنی اینکه عالم را عوضی ببیند. حالا عالم را عوضی دیدن یعنی چی؟ عالم یک کارخانه است، برای اینکه بالقوه مخلوقی به نام انسان در این کارخانه به فعلیت و کمال برسند. انسان عالم را کارخانه انسان سازی ببیند و بداند که این حوادث برای ساختن انسان است. چون خدا رحمان و رحیم است. خدا محبت دارد و میخواهد بین او و بنده اش دوستی دائم برقرار شود. اگر انسان عالم را این گونه ببیند، روشن می بیند. یعنی این عالم صاحب دارد. ذرات عالم همه مال اویند و به فرمان او کار می کنند. وقتی انسان این عالم را محل تربیت و آموزش دید، این نور است. هر چقدر اعتماد و ظن انسان به خدا بیشتر باشد، بیشتر می تواند از ظلمت به سوی نور برود. اما اگرهرچه به خودش اهمیت بدهد و مغرور شود، ظلماتش بیشتر است. مهم این است که انسان بداند ظلمت چیست. دشمنی با دشمنان خدا نور است. دوستی با دشمنان خدا ظلمت است. دوستی با دوستان خدا نور است. شکرگذاری و راست گویی نور است. «قرض دادن» نور است و ربا ظلمت است.
سؤال دوم:
بزرگترین بلا و گرفتاری ما، غیبت امام زمان (علیه السلام) است
در دعای ندبه می خوانیم:«فأغث یا غیاث المستغیثین عبیدک المبتلا». آیا منظور از گرفتاری و ابتلایی که انسان باید از آن به خدا پناه ببرد و از خدا کمک بگیرد، مشکلات و مسائل دنیایی است؟ یا همان دوری و رنجِ فراق امام زمان (علیه السلام) است؟ یعنی به همین دلیل است که بلافاصله می گوید: «فاره سیده یا شدید القوی»؟
پاسخ: «عُبَید» مصغر«عَبد» است. پاسخِ این سؤال، قسمت دوم می باشد. بله، ما به این غیبت مبتلا شدهایم و خدا ما را از این بلا نجات دهد.
سؤال سوم:
چرا محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بزرگترین امانت است؟
در زیارت امین الله آمده:«السلام علیک یا امین الله فی ارضه». ما چه کنیم که بتوانیم، همراه امیرالمومنین(علیه السلام) امین سِر خدا بر روی زمین باشیم؟
پاسخ: «امین الله فی ارضه» که میگویند، شأن خاص حضرت است و سایر ائمه اطهار هم «امین الله» هستند. یعنی خدا زمین و اهل زمین را به اینها امانت داده است. یعنی این قدرت ها بر تمام امانت های الهی امین الله هستند. علم وسیعی که به علی (علیه السلام) دادند، قدرت و تأثیری که دادند، «امین الله فی الارض» است. به همین دلیل است که برای امام رضا «علیه السلام» هم می شود زیارت امین الله خواند. ما باید در تبعیت از ایشان، الگوی متقین باشیم. این انسان اگر امانتِ عقلش را درست ادا کند، امانتِ امیرالمومنین (سِر خدا) را هم به او می دهند. چون ایشان حجت الله ظاهره هستند و عقل انسان حجت الله باطنه است. اگر انسان در حجت باطنه امانت دار باشد، خدا امانت ظاهره را هم به او می دهد. محبت امیرالمومنین بزرگترین امانت است. اما شرطش این است که انسان درمورد نعمت های نقدی که دارد، امانت داری کند. وقتی امین شد، اقتدا کننده به امیرالمومنین می شود. مثلا چشم و دست پا و بدن ما امانت خداست. نباید دراین امانتها خیانت کنیم.
سؤال چهارم:
چرا وقتی دعا می کنیم، باید به اجابت آن ایمان داشته باشیم؟
آیا اگر با این باور دعا کنیم که دعای ما حتما مستجاب می شود، این نوعی شرک محسوب نمی شود؟ اگر پاسخ این باشد که دعا از ماست و استجابت از خدا، پس باز هم بنده نقش دارد؟
پاسخ: ابداً، این گونه نیست. طوری دعا کن، مثل این که حاجتت را دم در گذاشته اند و میخواهند بدهند. هر چه اطمینانت به این که اجابتت می کنند، بیشتر باشد، دعایت مستجابتر میشود. مثال: شهرداری یک جا که بلوار می کشد، اول هزینه بلوار را از مردم می گیرد، یعنی مردم خودیاری می دهند. رطوبت، باران می آورد. اما در کویر که رطوبت ندارد، باران هم نمی بارد. دعا هم همین گونه است که اگر انسان باور داشته باشد که خدا دعایش را اجابت میکند. ایمانی که انسان دارد، موجب مستجاب شدن دعا می شود. کسی در جنگ دستش قطع شد. دستش را گرفته بود و علی (علیه السلام) گفت، بیار و دستش را سرجایش گذاشت و چیزی خواند و دست وصل شد. این شخص به حضرت گفت: چی خواندی؟ حضرت فرمود: «حمد» خواندم. او گفت: حمد. تا گفت، حمد. دستش کنده شد. او باورش این بود که دست را وصل کرده بود. با باور بروید، حاجت بخواهید که دست پر برمی گردید.
سوال کننده پرسید: اساسا این ذهنیت که چگونه دعا کنیم و چه بگوییم که دعا مستجاب شود، باورِ نقشِ من و دیدنِ خود در فرایند استجابت است. پس می توان نتیجه گرفت، بهترین حالت دعا این است که دعا کنیم در حالی که از دعای خود قطع امید کنیم.
پاسخ: عکسِ تمام حرف هایی که گفتید، درست است. باید انسان به نتیجه دعا مؤمن باشد تا دعا مستجاب شود. به همین دلیل، انسانی که مضطر است و از خودش قطع امید کرده و از روی دل دعا می کند. شدت اضطرار در انسان، ایمانِ به غیب ایجاد می کند که نتیجه اش استجابت دعاست.
سؤال پنجم:
چرا «نماز» تنزیه انسان از «تکبر» است؟
آیا می توان گفت، شکرگزاری در نعمت، یعنی نعمت را از خود ندیدن و از خدا دیدن؟
بله. شکرگذاری، یعنی انسان خوبی ها و نعمت ها را از خدا ببیند. هنگامِ روز زمین روشن است و در شب تاریک است. تاریکی زمین مال خودش است. زمین در سایه خودش قرار می گیرد. نور زمین از خورشید و تاریکی زمین از خودش است. هر حسنه که از ما سر بزند از خداست و هر بدی که از ما سر بزند از خود ماست. اگر کسی نماز شب بخواند و به عیوب خودش مطلع تر شود، توفیق نماز شب از او گرفته نمی شود. اما اگر نماز شب خواند و فکر کرد، آدم خوبی شده، توفیق از او گرفته می شود. کسانی که احساس می کنند، برای نماز شب بیدار نمی شوند باید بروند اصلش را درست کنند. هر چه انسان نماز شب خواند و خودش را بدهکارتر دید، توفیقش بیشتر می شود. اما اگر خودش را طلبکار دید توفیق از او گرفته می شود. نماز تنزیه انسان از تکبر است. تو با نماز تکبر خودت را برطرف می کنی. تکبر مثل میخ کفشت می ماند. یک «میخ کش» از پینه دوز عاریه می گیری و میخ کفشت را در می آوری. تو به پینه دوز بدهکار می شوی. نمی توانی به پینه دوز بگویی، مزد دست مرا بده. او می گوید مال الاجاره ی ابزار من را بده. تکبر میخ است و ما را اذیت می کند. ما با این دست و پا و زبان نماز می خوانیم. اینها میخ کش های خدا هستند. با ابزار و وسایل خدا، مصائب خودمان را حل می کنیم، پس بدهکاریم.
سؤال ششم:
چگونه از مِلکِ خدا برای رضای خدا استفاده کنیم؟
در برخی جلسات توضیح دادید که انسان، مالکِ خودش نیست و در اصل، انسان مِلکِ خدا و در اختیار خداست. آیا می توان از همین نگاه برای ترک گناه کمک گرفت؟ حالا که مالک گوش و چشم و زبان نیست، پس باید آنها را باید طوری که مالک دستور داده استفاده کند ؟
پاسخ: کاملاً درست است، ملک خدا را باید در امتداد رضای خدا خرج کرد. انسان نباید چیزی را مال خودش بداند؛ باید بگوید همه چیز مال خداست. این دست هم مال اوست، امانت است. با آن کاری کنم که مالکش راضی باشد.
سؤال هفتم:
آیا رمزِ «نشاط دائمی» مؤمن، «عمل» به علمش است؟
آیا به دلیل حسن ظنی که مؤمن به پروردگار متعال دارد، خوف و بخل و حرص و نگرانی از او دور می شود و از این روست که می فرماید، مؤمن دائم النشاط است؟ یا این که این نشاط پایدار الزامات دیگری هم دارد؟
وقتی انسان احساس کند، مِلک خداست و در راه خدا خرج می شود و بندگان خدا دارند از نعمت خدا استفاده می کنند، نشاط پیدا می کند. الزامات دیگری هم دارد و آن این است که میگوید من مالکی دارم که هیچ کس چنین مالکی ندارد. دوستی دارم که هیچ کس چنین دوستی ندارد.
گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس
اگر انسان احساس کند، من خدا دارم و خدای من عالم است. مهربان است. وقتی احساس میکند که در راه اوست، نشاط دائم پیدا میکند. زمانی مؤمن احساس می کند کاری از او سر زده که نباید سر میزد، غمناک می شود. علی (علیه السلام) می فرماید: اگر گناهی پیش آید و من فرصت پیدا کنم و دو رکعت نماز بخوانم، راحت می شوم. می دانم، نماز باعث آمرزش می شود. پس اگر انسان به علمش عمل کند، نشاط دائم پیدا می کند.
سؤال هشتم:
حسن ظن به کسانی که به خدا حسن ظن دارند، نشانه ی عقل است
می توان حسن ظن پیدا کردن به خالق را با حسن ظن داشتن به مخلوقات و مردم تمرین کرد؟ و آیا حسن ظن داشتن به مردم نیز، از نتایج و برکات حسن ظن به پروردگار مهربان عالم است؟
پاسخ: بله. حسن ظن به بندگان خوبِ خدا داشته باشیم؛ نه به دشمنان خدا. در روایت داریم، وقتی عالَم بد می شود، عاقل آن است که حسن ظن نداشته باشد. وقتی عالَم خوب می شود، عاقل آن است که حسن ظن داشته باشد. میان کسانی که زندگی می کنید، نگاه کنید که چه کسانی به خدا حسن ظن دارند. شما هم به آنها حسن ظن داشته باشید. «الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ = در آن روز، بعضی از دوستان، دشمن بعضى دیگرند، بجز متقین» (زخرف/67). «متقین» وقتی اظهار دوستی می کنند، واقعا دوست هستند. زلیخا متقی نبود و به یوسف اظهار دوستی می کرد. چون متقی نبود، پس دشمن یوسف بود. دلیلش هم این بود که او را به زندان انداخت. دشمنِ دینِ یوسف بود. دشمن ارتباط یوسف با خدا بود. می خواست این ارتباط را قطع کند. پس به مردمی که به خدا حسن ظن دارند، حسن ظن داشته باشید.
کلیدواژه ها:
آثار استاد