مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
برای «خودسازی» اولین قدم این است که به «حجت» استناد کنیم، نه «لاحجت». در خودسازی استناد به لاحجت انسان را از صراط مستقیم منحرف می کند.
مسئله اول در خودسازی این است که آیا خودسازی یک امر قابل اختراع است یا یک امر توقیفی است؟ یعنی آیا می شود کسی خودش برای یک مساله و مشکل راهکار ارائه کند یا نه.
اگر قابل اختراع باشد، معنایش این است که مثلاَ خودسازی جهاد با نفس است؛ یعنی نفس چیزی را می خواهد و انسان با آن مخالفت می کند. این می شود خودسازی. کسانی که به این عقیده معتقدند، ساز و کار سلیقه را در این قضیه جایز می دانند و می گویند مهم این است که تو با خودت جهاد کنی. حالا این که چگونه؟ درست دراین جاست که می مبینی وقتی باب سلقیه در خودسازی باز شود، نهایتش به دورشدن از هدف می رسد.
یعنی در اینجا عرفان و تصوف از هم جدا می شوند. آغاز عرفان های انحرافی از همین جاست. یعنی کسی بگوید من باید با خودم جهاد کنم؛ ساز و کارش را هم خودم انتخاب می کنم. مثلاَ فرض کنید، مردی در حال سلوک بوده، باید چشم و زبان و دستش را کنترل می کرد؛ از روی شهوت به زنی نگاه کرده، حالا از این خواب غفلت بیدار شده است. یعنی قرار بود چشمش خطا را نکند، حالا خطا کرده، می گوید من می خواهم چشمم را ادب کنم. مدتی چشمم را می بندم برای این که چرا آن کار را کردی؟ در عرفان سلیقه ای از این اتفاقات ریز و درشت می افتد.
دین آمده برای این که به انسان بگوید این کاری که تو انجام می دهی، داروست. تو این حرکتی که از خودت اختراع کرده ای و فکر می کنی که می توانی نفست را تربیت کنی، عوارض جانبی دارد. تو با عوارض آن چه می کنی؟
مشکل داروها همین است. هر کسی طبیب نمی شود. طبیب باید بگوید این دارو، این اثر مفید را دارد و این هم اثر مضر آن است.
اسلام مانند طبیبی است که همه علامت های بیماری و عوارض داروها را می شناسد. اسلام مانند یک طبیب حاذق است که علت العلل را کشف می کند. از بین 10 بیماری که یک فرد ممکن است داشته باشد، یکی را به عنوان علت العلل کشف کرده و همه بیماریهای دیگر را با آن درمان می کند. نه اینکه برای هر 10 بیماری 10 نوع دارو تجویز کند که در اینصورت برای بیمار کشنده است.
دین طبیب حاذق است. علی (علیه السلام) درباره پیامبر می فرماید، پیامبر به عنوان طبیبی است که دارویش همراهش است؛ هر جا موضع دارو بود، آنجا قرار می دهد. انبیا برای این آمده اند. مداوا باید با اولیا و انبیا صورت بگیرد. در نماز می خوانیم: «إهدناالصراط المستقیم= ما را به راه راست هدایت فرما». خدایا فقط خودت ما را هدایت کن. من نمی توانم خودم را هدایت کنم یا مداوا کنم.
خدا به انسان «عقل» و «شرع» داده عقل و شرع ساز و کار خودسازی هستند. هر کاری می خواهد انجام شود، باید امضای عقل و شرع پایش باشد. عقل تنها کافی نیست، این دو تا با هم انسان را مدیریت می کنند.
امام موسی کاظم (علیه السلام) می فرماید:«إِنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنْبِیاءُ وَ الاَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُول= همانا برای خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشكار و حجّت پنهان. امّا حجّت آشكار، عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان، و حجّت پنهانی عبارت است از عقول مردمان».
یکی از کارهایی که یهودی ها در ادیان می کنند، «خلق روایت» است. ما در کتابهای مان یک سلسله روایت داریم به نام «اسرائیلیات»، این کار یهود است، گاهی روایت می سازند و گاهی راوی می سازد. ساختن راوی بدتر از خلق روایت است.
علت اینکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام در خواب به سید مرتضی لقب «علم الهدی» را دادند این بود که ایشان بین «حجت» و «لا حجت» حجت گرایی کردند. اعراض از «لاحجت» یعنی اعراض از طاغوت، « فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ = پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ایمان آورد» (بقره/256).
چیزهایی که حجت نیست، باید کنار گذاشته شود. لاحجت را وارد سازوکار خودسازی نکنیم. مثلا کسانی که دچار بیماری وسواس می شوند، نمی توانند خود را نجات دهند. چون از یک لاحجت شروع کرده اند. شارع به تو می گوید همه چیز طاهر است، مگر اینکه علم پیدا کنی که آن نجس است، می گوید اعتنا نکن.
در خودسازی اگر به لاحجت استناد کردی، از صراط مستقیم فاصله گرفته ای. حجت محور باش، نه لا حجت محور.
بنابراین، در هر کاری که انجام می دهی، اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، بگو من صبر می کنم تا حجت را احساس کردم، بعد عمل می کنم. اگر حجت تمام نشد، توقف می کنم. با حجت حرف بزنیم؛ با حجت نگاه کنیم؛ با حجت قضاوت کنیم.
حرفهای غیر معقول انحراف ایجاد می کند. فرقه «بابیت» شعبه ای است از «شیخیت». شیخیت را از یک زاویه گرفتند و بعد سلیقه برروی آن اعمال شد تا رسید به شیخیت. «وهابیت» و «بهائیت» دو نوع خلق دین است که هر دو را یهود به وجود آورده است.
ضعف اساسی برخی پزشکان، تجویز دارو بدون گفتن آثار مثبت و منفی آن است
ضعف اساسی برخی از پزشکان ما این است که با تجویز دارویی برای یک بیماری، از تاثیر آن دارو بر سایر بیماریهایی که مریض دارد، غفلت می کنند. یا به آثار جانبی یک دارو توجه نمی کنند. در نتیجه، حتی اگر آن بیماری را معالجه کنند، گاهی بیماری های بدتری را برای مریض ایجاد می کنند که از بیماری اولش سخت تر است.
این دسته از پزشکان به علت العلل بروز بیماری ها توجه نمی کنند. یعنی ممکن است که فرد یک بیماری اصلی داشته باشد که موجب بروز سایر بیماریها شده باشد. این پزشکان بدون توجه به یک بیماری که علت اصلی بروز سایر بیماریها شده، پشت سرهم برای سایر بیماریها دارو تجویز می کنند.
دین هم آمده برای این که به انسان بگوید این کاری که تو انجام می دهی، داروست. یعنی کسی نباید در دین چیزی اختراع کند. دین می گوید تو این حرکتی که اختراع کرده ای و فکر میکنی که می توانی نفست را تربیت کنی، عوارض جانبی دارد. تو با عوارض آن چه می کنی؟
مشکل داروها همین است. هر کسی طبیب نمی شود. طبیب باید بگوید این دارو، این اثر مفید را دارد و این هم اثر مضر آن است.
برای دفع اثر مضر داروی دیگری را به عنوان مصلح به آن اضافه می کنند. اطباع دقیق، نوعی مداوا می کنند و اطباع سطحی و کم تجربه، نوعی دیگر. به طبیب کم تجربه مریضی را نشان می دهند، این مریض علائم 10 تا بیماری در وجودش دیده می شود هر کدام ازین دردها یک دارویی دارد. اگر دکتر برای 10 بیماری اش 10 دارو داد او را می کشد. چون این داروها با هم تعارض دارد. این دارو در حالی که دارد این قسمت را خوب می کند برای قسمت دیگری مضر است. تعارض داروها و تاثیرشان روی انواع دردها کشنده است. طبیبی که صورت نسخه را طولانی داد بدترین طبیب است. طبیب دیگری این دردها را با همدیگر مقایسه می کند و می گوید شش تا دردش اصلی است. سه تا از دردها عواض سه تای دیگر است؛ من برای شش تا مداوا می کنم. این بهتر است ولی این هم کشنده است. طبیب حاذق تر آن است که کشف می کند که این ده تا را می کند 5 تا و بعد 5 تا را می کند 2 تا. می گوید این دوتا اصلی است و بقیه ی بیماریها آثار این هاست. من این دوتا را درمان می کنم. طبیب بهتر آن است که بین اینها یکی را انتخاب می کند و می فهمد که این علت العلل است؛ پس برای این علت العلل مداوا می کند. این می شود طبیب حاذق.
کلیدواژه ها:
آثار استاد