www.montazer.ir
دوشنبه 25 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 4689
زمان انتشار: 8 فوریه 2016
مدافع شیر دل حرم

مدافع شیر دل حرم

 پاسدار شهید مهندس علی اصغر شیردل از شهدا مدافع حرم بودند که در حراست از حرم حضرت زینب(س) به دست تکفیریها به شهادت رسید، اور درمورد علت سفرش به سوریه، در وصیت نامه خود می نویسد؛ «باتوجه به شرایط کنونی و آغاز جنگ در سرزمین هایی که برای ما شیعیان دارای اهمیت خاصی از لحاظ قداست است و باتوجه به بیم بی حرمتی و تخریب این اماکن مقدس توسط دشمنان اسلام، تصمیم گرفتم نسبت به ادای دین، هرچند ناچیز و کوچک اقدام نمایم تا شاید در دنیا و آخرت شرمسار خاندان رسول الله(ص) نباشم و در صورتی که لایق باشم به شعار "کلنا عباسک یا زینب(س)" جامه ی عمل بپوشانم و امیدوارم این لیاقت را در دنیا و آخرت بر اساس نظر ایشان کسب نمایم.» {
 

وی در 30 اردیبهشت94 و در سن 37 سالگی به مقام شهادت نائل آمد و پیکر مطهر ایشان هنوز به وطن بازنگشته است.
 

همسر شهید شیردل در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ نیوز از ویژگی های بارز این شهید بزرگوار می گوید؛

 

فرهنگ نیوز: لطفا در مورد خودتان و نحوه آشنایی و ازدواج تان با شهید شیردل بفرمایید.
 

من هدی کمالیان همسر شهید علی اصغر شیردل هستم. ما سال 1384 با هم ازدواج کردیم و در سال 1388 خدا فرزندی به ما عنایت کرد که اسم او را امیرعلی گذاشتیم و الان 6 سالش است. همسر من در 30 اردیبهشت 1394 به مقام شهادت نائل آمد.

 

نحوه آشنایی ما به این صورت بود که یکی از اقوام ما، همسایه خانواده همسرم بودند و ما را به هم معرفی کردند ایشان به ما معرفی شدند و برای خواستگاری آمدند و مراسم به صورت سنتی برگزار شد. مدتی طول کشید تا ما به ایشان جواب مثبت دادیم. صحبت های اولیه ما در مورد اعتقاداتمان بود که خیلی بهم شباهت داشت و چیزهایی که برای ایشان مهم بود برای من هم اهمیت داشت، خانواده من به استخاره خیلی اهمیت میدادند استخاره کردیم جواب میانه آمد. ما گفتیم حالا که میانه آمده جواب رد بدهیم اما ایشان با پا فشاری هایی که کردند جواب مثبت را گرفتند. همسرم همیشه می گفت من برای ازدواج با شما به حضرت معصومه(س) متوسل شدم، به همین خاطر ما برای عقد به قم رفتیم و بعد از عقد اولین جایی که رفتیم حرم حضرت معصومه(س) بود. 

 

همیشه می گفت تو وظیفه ات را انجام بده و نتیجه را به خدا بسپار

 

ارادت خاصی به خاندان اهل بیت داشت و خود را در محضر امام زمان(عج) می دید

 

فرهنگ نیوز: چه خصوصیات اخلاقی داشتند؟
 

همسرم یکسری اعتقاداتی داشتند و خیلی روی اعتقاداتشان محکم بودند و همانطور که در اولین صحبت هایی که داشتیم تاکید کردند که خیلی حجاب و نماز و خانواده و اخلاق برایشان مهم است. خیلی اهل خانواده بودند و با هم بودن اعضای خانواده خیلی برایشان مهم بود. یکی از جاهایی که می گفتند خانواده معنا پیدا می کند سر یک سفره نشستن و با هم غذا خوردن بود، خیلی به این موضوع اهمیت میدادند حتی اگر پسرم بهانه می گرفت ایشان می گفت نه حتما باید بیایی با هم غذا بخوریم. 

 

یکی از خصوصیت اخلاقی خوبی که داشتند ارادت خاصشان به ائمه اطهار و خاندان اهل بیت(ع) مخصوصا خانم حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) بود. دهه اول محرم که میشد سعی میکردند حتما در مراسم عزاداری شرکت کنند و اگر به دلیلی نمیتوانستند، خیلی آشفته حال بودند.

 

وقتی نماز میخواندند نمیخواهم بگویم خیلی آدم خاصی بودند، بلکه فردی شبیه همه آدما بودند ولی هر وقت بعد از نماز میخواستند با خدا صحبت کنند یا همانطور که در وصیتشان نوشتند با آقا امام زمان(عج) صحبت کنند متوجه می شدم که وقتی به آقا سلام می دادند یکجور خالصانه ای سلام می دادند. متوجه نمی شدم به آقا چه می گوید. ولی از نگاه کردن و حرف زدنش احساس میکردم انگار واقعاً احساس می کند در محضر آقاست و با ایشان صحبت می کند. 

 

به قرآن اهمیت ویژه ای می داد و سعی می کرد حتما هر روز یکی دو صفحه قرآن بخواند و اعتقادشان این بود که وقتی قرآن می خوانیم باید آنرا بفهمیم. بعضی وقتها می دیدم که در معنی قرآن دقت می کردند.

 

محبتش به من و امیر علی را به راحتی ابراز می کرد

 

محبتشان را به راحتی به خانواده ابراز می کردند، خیلی راحت به پسرشان و به من ابراز محبت می کردند. مثلا خیلی راحت می گفتند که خیلی دوستت دارم یا همیشه به امیرعلی می گفتند الهی بابا قربونت بره، الهی بابا دورت بگرده.  وقتی ماموریت بودند و از آنجا تماس می گرفتند و با امیر علی صحبت میکردند شاید بیست تا بوس برای همدیگر میفرستادند. با امیرعلی خیلی رابطه گرمی برقرار کرده بودند و با هم تفنگ بازی و شمیر بازی و جنگ بازی میکردند و اینقدر جدی بازی میکردند که انگار واقعا جنگ شده و اینها دارند با هم می جنگند و وقتی با امیرعلی بازی میکرد واقعا بچه میشد. و این موضوع خیلی در ذهن امیر علی باقی مانده و این خاطرات خیلی برایش شیرین و قشنگ است. 

 

 

 

از ماموریت که تماس میگرفت و با امیرعلی صحبت میکرد بیست تا بوس برای هم میفرستادند

 

اهل تفریح و مسافرت بود و ما بیشتر شهرهای ایران را با هم گشته بودیم

 

اهل مسافرت و تفریح بودند ما سالی یکی دوبار حتما مسافرت می رفتیم. و خیلی هم خوش سفربودند. مثل همه آدمها یک زندگی خیلی معمولی داشتیم نه خیلی سختگیر بودند و نه آدمی بودند که همه چیز برای شان بی اهمیت باشد. هر چیزی در جایگاه خودش اهمیت داشت. نه بریده از دنیا بود و نه دلبسته به دنیا. برایش مسافرت مهم بود، تفریحاتمان را داشتیم پارک و سینما و شهربازی با هم می رفتیم و به قول خودش که می گفت من میخواهم تا وقتی سرکار می روم کل ایران را بگردم و بعد از بازنشستگی هم برویم کشورهای خارجی را بگردیم.

 

ما اکثر شهرهای ایران را باهم گشته بودیم. به کارش هم خیلی اهمیت میداد. از سوی دیگر اعتقاداتش را هم داشت، مثلا به حجاب من اهمیت میداد و برایش مهم بود و کلا آدم معتقدی بود، در عین حال که همه این تفریحات را داشت رابطه اش با خدا را هم خیلی خوب حفظ میکرد و به این چیزها دل نمی بست.

 

در زندگی خوشی هایش را هم داشت اما به آنها دلبسته نمیشد/ این اواخر می گفت امیرعلی دلم را می لرزاند و مرا پایبند می کند

 

در طول این ده سال زندگی مشترکمان بالا و پایین های زیادی داشتیم. یک زندگی معمولی داشتیم که خوشی ها و سختی های آن را در کنار هم طی می کردیم. اما همیشه می گفت نمی خواهم این دنیا من را به خودش وابسته کند. و این اواخر می گفت در این دنیا هیچ چیز برای من مهم نیست و به هیچ چیز دلبستگی و تعلق خاطر ندارم اگر کاری می کنم برای شما و امیرعلی است. و میخواهم رفاه شما و پسرم را فراهم کنم. و در عمل هم همینطور بود. مثلاً هر چیزی می خواست بخرد، اول نگاه می کرد اگر من و امیرعلی داشتیم، بعد برای خودش می خرید.

 

در عین حال که سعی می کرد به زندگی اهمیت بدهد، می گفت که به زندگی دلبستگی ندارم و تنها چیزی که دل من را می لرزاند امیرعلی است که بدجور من را پایبند می کند. و گاهی می گفت شما هم همینطور. به او می گفتم خوب امیرعلی پسرت است و همه باباها بچه هاشان را دوست دارند، می گفت نه نمیخواهم... وقتی میپرسیدم چرا این حرف را می زنی؟ حرفش را عوض میکرد . فکر می کنم که از همان لحظه ای که میخواست از اینجا برود دل برید و رفت. 

 

نه بریده از دنیا بود و نه دلبسته به دنیا

 

برای ادای دین به خاندان اهل بیت رفت و این را وظیفه خودش می دانست

 

همسر من همانطور که در وصیتش نوشته برای ادای دین به خاندان اهل بیت رفت و این را وظیفه خودش دانست و احساس کرد که حرم خانم حضرت زینب(س)، جان مسلمانها و اسلام در خطر است و به همین خاطر رفت. عاشق شهادت بود اما برای ادای دین رفت. ممکن است برخی تصور کنند شاید در این دنیا چیزی نداشته که بابت آن بماند یا فکر کنند که بی هدف رفته است. نه اینگونه نبود که بی هدف بخواهد کاری را انجام دهد بلکه کاملا هدفمند بود و در وصیتش هم نوشته میروم ادای دین کرده باشم که در روز قیامت چه شهید بشوم چه شهید نشوم شرمسار خاندان اهل بیت نباشم. یعنی حتی اگر شهید هم نمیشد می گفت من وظیفه ام را انجام دادم.

 

همیشه این صحبت امام خمینی را تکرار می کرد که ما مامور به انجام وظیفه ایم و نتیجه دست خداست. به من همیشه می گفت دنبال نتیجه کارت نباش و نتیجه را به خدا بسپار و خدا نتیجه را بهت میدهد. همیشه می گفت ببین خدا از تو چه خواسته، آن را انجام بده. بعضی وقتها که من کم می آوردم و می گفتم صبح بلند شوم کار خونه کنم ظرف بشورم و غذا درست کنم این چه کاری است که من انجام می دهم، به من می گفت چرا اینقدر دنبال نتیجه کارت هستی و فکر می کنی این کارها هیچ اجری ندارد. هر کاری که می کنی اگر نیتت درست باشد اجر خودش را دارد و همه این کارها برایت اجر محسوب می شود و می گفت منتظر نباش همان لحظه نتیجه کارت را ببینی. نتیجه دست خداست. ببین خدا چه خواسته شما وظیفه ات را انجام بده. 

 

فرهنگ نیوز: در مورد شهادتشان هم با شما صحبت میکردند؟
 

می گفت من عاشق شهادتم و همیشه می خوست دعا کنم که شهید شود، من هم می گفتم حالا شهادت کجا بود؟ مگر کسی الان شهید می شود؟ نه جنگی است و شما هم که کارت مهندسی مخابرات است.

 

فرهنگ نیوز: کجا مشغول به کار بودند؟
 

سپاه بودند قسمت مهندسی مخابرات و کارهای سخت افزاری و کامپیوتری را انجام میدادند.

 

فرهنگ نیوز: تحصیلاتشان چه بود؟
 

لیسانس مهندسی سخت افزار کامپیوتر بودند.

 

فرهنگ نیوز: چطور از شهادتشان مطلع شدید؟
 

همسر من 30 اردیبهشت شهید شدند و 3 خرداد یعنی شب تولد خودشان خبر شهادتشان را به ما دادند. ایشان 3 خرداد 57 و در بحبوحه پیروزی انقلاب به دنیا آمدند و همیشه می گفت تولد من با آزاد سازی خرمشهر یکی شده است.

 

فرهنگ نیوز: همان بار اولی که به سوریه رفتند شهید شدند؟

 

بله همان دفعه اول شهید شدند. ایشان برای ماموریت دو ماهه رفته بودند و 48 روز آنجا بودند و قرار بود دوازده روز دیگر برگردند که به شهادت رسیدند.

 

فرهنگ نیوز: قبل از اینکه بروند در مورد رفتن با شما صحبت کردند؟ نظر شما چه بود؟ و چگونه رضایت شما را جلب کردند؟

 

همسر من خیلی مشتاق بود که برود و از چند ماه قبل درخواست داده بود که برود و کاملاً به خواست خودش رفت. من هم در جریان بودم و می دانستم که دارد می رود. ولی فکر نمیکردم که اینقدر خطرناک است. و در این حد آگاه نبودم و شاید خیلی جاها نمی گذاشت من خیلی درجریان قرار بگیرم.

گروه فرهنگ مقاومت فرهنگ نیوز

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed