www.montazer.ir
شنبه 9 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 4187
زمان انتشار: 21 دسامبر 2015
بِسمِ ربِّ العِشق و مِهر و ماه و نور -  در شبِ یلدا خوشا شعر ظُهور

بِسمِ ربِّ العِشق و مِهر و ماه و نور - در شبِ یلدا خوشا شعر ظُهور

در شبِ یلدا و شعر و شور و عشق - دل هوس دارد کِشَد پَر تا دمشق 

پیکرِ تب‌دارِ سردارانِ نور - گشته رقصان  بر سَرِ دارِ ظُهور 

مانده جا بر صورتِ آیینه‌ها - جایِ زخمِ پنجۀِ گُرگینه ها

خون خضاب آورده گیسویِ دمشق -  کرده آشفته جهان را شورِ عشق

یاد ِیاران در شب یلدای سرد - کرده در شهر فراقم کوچه‌گرد

با خیالِ جِلوۀ ِصبحِ ظُهور - در شبِ یلدایِ عشق و شعر و شور 

 می‌نگارم لحظه‌هایِ ناب را - در غمِ یار، اشکِ چشمِ آب را 

در شبِ دور و درازِ هجرِ یار - می‌کُند گُل، شعرِ سبزِ انتظار 

دفتر و دست و قلم مَسحورِ نور - می‌تَراوَد شعر سرسبزِ ظُهور

خط به خط دفتر به تَسخیرِ وَلا - غم نگارِ داغِ سُرخِ کربلا 

در شبِ طولانیِ یلدایِ داغ - می‌سُرایم شعرِ جان‌سوزِ فراق 

در میانِ مقتلِ دیدارها - غرقه در خون پیکرِ سردارها 

دل تمنا می‌کند آغوش را - شاهدِ جامِ شهادت نوش را 

خون‌جگر از ظلم اسکندر،ولی - دل‌خوشِ عماریِّ سَیّد علی 

بی‌کَس و آواره از شهر و دیار - می‌نویسم عاشقی را با تو یار 

کهِ‌ی امام لاله‌ها یا بنَ الحَسَن - ای اُویسِ رانده ما را از  قَرَن

ای جهان گُم در خَمِ ابروی تو - تا کجا ما را فراقِ رویِ تو ؟؟ 

در شبِ یلدایِ هجرانت، سَحَر - می‌زَند با مُشتِ تنهایی به دَر

مست و شیدایِ غمت مرغ چمن - گشته مدهوشِ شَمیمَت نَستَرَن  

لاله لاله، سینه سینه، پُر زِ داغ - با غمِ تو در شبِ یلدایِ باغ 

ای فراقت بُرده از دل‌ها قرار - غم کشیده ، عاشقانت را به دار 

بیرقِ هجرانِ تو تا کِی عَلَم ؟ - تا کجا از داغِ تو گِریَد قَلَم ؟

کو سَحَرگاهی بر این یلدایِ تار؟ –  وعدۀِ دیدارِ ما کِی با تو  یار ؟

تا کجا تا کِی شبِ یلدای غم؟ –  تا کجا حِرمان تو را، ماهِ حرم؟  

کِی کجا یلدایِ هجرانِ تو یار؟  -   می‌رسد پایان به صُبحی زَرنگار
 
ای که زُلفت بویِ نرگس می‌دهد - با تو ما را عاشقی حِس می‌دهد

کُشت ما را ظُلم اسکندر بیا - ای وَلا را وارثِ حیدر بیا 

شد نمک غرقابه در فسق و  فساد - گشته ویران کاخِ عدل و قسط و داد 

ای سفرکرده، فراقَت کُشتِمان - کرده خَم این بارِ دوری پُشتِمان
 
ای غمت آورده جان‌ها را به لَب - بی تو تا کِی ما اسیرِ ظُلمِ شب 
 
بر شبِ یلدایِ دوری کو سَحَر؟ - در فراقت تا کجا خون، چشم تر ؟

تا کجا تا کِی تو را در انتظار - یوسفِ گُم‌گشتۀ زهرا تبار

بی تو ما را تا کجا این فصلِ سرد؟ - نوبهارا ؛ دشتِ دل را دَرنَوَرد 

ای نگاهت بی‌قرارِ آمدن - یوسف گُم گشتۀی دور از وطن 

نورِ چشمانِ غریبِ بی مَزار - تا کُجا داغِ تو بر دل‌هایِ زار 

ای دلت از جورِ یاران غرقِ درد - در میانِ شهر غم‌ها کوچه‌گرد

ای وجودت بی‌قرارِ آمدن - یوسفا کِی می‌کنی قصد وطن ؟

یوسفِ زهرا ظُهورت دیر شد - در فراقت رهبرِ ما پیر شد

موسفید و قد خمید و تن تَکید  - بی‌وفایی‌ها ز یاران بَس که دید

کرده یارانِ قدیمش او رَها - در حصار آورده او را فتنه‌ها  

غم نشسته در نگاهَش پیرِ ما - با دلِ خون می‌کُند تدبیرِ ما 

بُغض باران بر گلویش بَسته راه - هم‌نشین و مَحرَمِ او ، اشک و آه 

لشکر غم بسته راهش بر نگاه - درد و داغ و غُصّه می‌گوید به چاه    

در شبِ یلدایِ تنهاییِ خویش - یادِ یاران می‌کند با قلبِ ریش 

سیدِ خوبان، امیرِ شهرِ عشق - قتلگاهِ قومِ یارانَت دمشق

 اندکی دیگر تحمُّل بایدت - تا صدایِ خندۀِ گُل آیدت 

از یمن آید خبر از آمدن - بویِ نرگس می‌دهد زُلفِ قَرَن

خونِ جاری از سر و رویِ دمشق - مرگِ سردارانِ سَربَردارِ عشق 

این‌همه باشد نشانِ وَصلِ یار - مژدۀِ مرگِ زمستان در بهار 

این شب دِیجور غم سَر می‌شود - نوبتِ دیدارِ دلبر می‌شود 

 بویِ مهدی کرده پُر آفاقِ عشق - شاخِ نرگس کَرده گُل در باغِ عشق 

زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند - اندکی دیگر سَحَر گُل می‌کند

این شب دور و درازِ انتظار - می‌نشیند در سحرگاهی به بار 

اندک‌اندک می‌رسد صُبح ظهو - می‌رسد آخَر به پایان راهِ دور 

از فَلَق سَر عشقِ سَرمَد می‌زند - بر شبِ دوری ، سَحَر حَد می‌زند   

 کامِ دل را وَه چه شَهدی می‌رسد - مژده یاران، بویِ مهدی می‌رسد   

به امید ظهور حضرت یار ....
29 آذرماه 1394 منصور نظری 

میانگین (1 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed