مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد
ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.
سکانس اول
آمده بودند به جنگ پیامبر خدا اما بی حیاء و پرده در نبودند، خیلی مؤدب ایستادند حتی تعارف هم کردند که می خواهید اول شما شروع کنید. ساحران به دستور فرعون آمده بودند به جنگ حضرت موسی علیه السلام تا او را شکست دهند. «قالوا یا موسی إمّا أن تلقِیَ و إمّا أن نکونَ أوَّلَ مَن ألقی» ؛ « ساحران گفتند این موسی آیا تو اول (عصای خود را) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول بیفکنیم».
در تفسیر الصافی مرحوم فیض کاشانی می فرماید: این کلام، مراعات ادب را از طرف ساحران نشان میدهد. (صافی، ج ۳، ص ۳۱۱)
و همین ادب زمینه هدایت و عاقبت بخیری آنها شد که صبح کافر بودند و دشمن خدا، اما غروب مسلمان شدند و شهید راه خدا و عاقبتی خوش پیدا کردند.
«فَألقِیَ السَّحَرَة سجَّداً قَالوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارونَ وَ موسی» ؛ « ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم ». (طه ، ۷۰)
سکانس دوم
این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است
لشکر امام حسین علیه السلام در راه مکه به کوفه است. لشکر حر بن یزید ریاحی هم میرسد. امام، او و لشکرش را حتی اسبانشان را آب میدهند. موقع نماز میشود، امام حسین علیه السلام رو به حر کرده می فرمایند: «آیا نماز را به همراه اصحاب و یارانت میخوانی؟» حر ادب کرده و میگوید: «خیر، ما نماز را با شما خواهیم خواند ». بعد از نماز، امام سخنرانی کوتاهی کردند و ...، حر گفت: «ما فرمان داریم که از شما جدا نشده و شما را به کوفه ببریم». امام فرمود: «مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است». و دستور حرکت داد، اما سپاه حر جلو آمد و مانع حرکت شد به طوری که بچه های کوچک ترسیدند. امام فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟».
حر گفت: «به خدا اگر دیگری از عرب این کلمه را به من گفته بود، من هم همان را به او میگفتم ولی بخدا قسم من حق ندارم که مادر تو را یاد کنم مگر به نیکوترین صورتی که مقدور باشد». (موسوعه کلمات امام حسین علیه السلام، ص ۴۰۲)
این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است.
سکانس سوم
اهل یمن بود. او با مادر پیرش زندگی می كرد و كارش شتربانی بود. یك بار كه خیلی دلش می خواست به دیدن پیامبر اسلام (صلی الله و علیه و آله) برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بیفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدینه رفتی و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) در آنجا نبودند، نصف روز بیشتر در آنجا نمان.
با این اجازه، او كه علاقه زیادی به دیدن رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) داشت و برای همین هم رنج راه را تحمل كرده بود و با اشتیاق به سوی مدینه آمده بود، وقتی به مدینه رسید و مطلع شد كه رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) در مدینه حضور ندارند بسیار ناراحت و غمگین شد و دلش می خواست یك سال هم كه شده صبر كند تا به زیارت رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) نایل شود؛ ولی مادرش به او سفارش كرده بود كه بیش از نصف روز در مدینه نماند. این بود كه گفت: سلام مرا به پیامبر (صلی الله و علیه و آله) برسانید و بگویید: مردی از یمن به دیدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت...
اویس پس از این حرف، به سوی شهر خودش به راه افتاد. وقتی كه رسول اكرم (صلی الله و علیه و آله) به مدینه برگشت، فرمود: آیا كسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: آری. مردی با نام اویس. حضرت فرمود: درست است. این نور اوست كه در خانه ما مانده است.
عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد
نقل است پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بارها برای دیدار اویس قرنى اظهار اشتیاق کرده و مى فرمود: «هر کس او را ببیند سلام مرا به او برساند». گفتند: «یا رسول الله، اویس قرنى کیست که این مقدار به یاد او هستى و شوق دیدار او را در دل دارى و یاران خود را سفارش مى کنى که سلام شما را به او برسانند؟»
رباعی ابوسعید ابوالخیر یکی از معروف ترین نمونه ها است که رابطه اویس و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) را یک رابطهٔ عرفانی معرفی می کند:
گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی
و این گونه است که خیلی از آدم ها به واسطه انجام یک سری از کارها چه زیبا عاقبت بخیر می شوند ...
سکانس چهارم
در ابتدا عثمانی بود و علاقه ای به اهل بیت (علیه السلام) نداشت در سال شصت هجری همراه خانواده اش به حج مشرف شد در بازگشت از حج با قافله امام حسین (علیه السلام) همراه شد، در یکی از منزلها امام حسین (علیه السلام) قاصدی دنبال او فرستاد، او بعد از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) کاملاً عوض شد، عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد.»
او کسی نبود جز زهیربن قین ...
کلام آخر
ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.
طبیعتا توشه (هر توشه ای و در هر سفری) را باید حفظ نمود تا فاسد نشود و احیانا به دست سارقان نیافتد، و الا هیچ کس مقصر نیست جز خود مسافر!! و در صورت از بین رفتن توشه، به زحمت افتادن مسافر قطعی است و میزان ضرر او به اندازه بعد سفر اوست، هر چه مقصدش دورتر باشد بی توشه ماندنش سخت تر شده و احتمالا به هلاکتش بیانجامد.
به امید آنکه در این سفر بتوانیم بهترین توشه ها را با خود ببریم ...
منابع:
عباس زاده، علیرضا؛ بوسه بر دست پدر
سایت حوزه
کلیدواژه ها:
آثار استاد