مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
ابی هارون گوید: در مدینه، هم نشین امام صادق (ع) بودم. چند روز در مجلسش حاضر نشدم.
بعد که خدمتشان رسیدم، فرمودند: «چند روز است که تو را نمی بینم.!»
عرض کردم: «خدا پسری به من عطا کرده.» فرمود: «بارک الله لک! چه نام نهادی؟»
گفتم: «محمد» حضرت چون نام محمد را شنید، صورتش را نزدیک به زمین برد و فرمود: «محمد، محمد، محمد...» چنان که نزدیک بود، صورتش به زمین بچسبد. بعد فرمود: «جانم، پدر و مادرم و تمامی اهل زمین، فدای رسول خدا (ص).»
سپس فرمود: «این پسر را دشنام مده و کتک نزن و با او بد مکن که خانه ای نیست که در آن اسم محمد باشد؛ مگر آن که، آن خانه، در هر روزی پاکیزه و تقدیس کرده شود.» (1)
1. منتهی الامال، 2/125
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج3 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تولی
کلیدواژه ها:
آثار استاد