مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
شعبی گوید: من همانند دیگر جوانان به میدان بزرگ کوفه وارد شدم، امام علی (ع) را بر بالای دو طرف طلا و نقره دیدم که در دستش تازیانه ای کوچک بود و مردم را که تجمع کرده بودند به وسیله آن به عقب می راند. پس به سوی آن اموال برگشت و بین مردم تقسیم می کرد، به طوری که برای خودش هیچ چیز باقی نماند و دست خالی به منزلش بازگشت.
به منزل بازگشتم و به پدرم گفتم: امروز چیزی دیدم نمی دانم بهترین مردم بوده یا نه؟! پدرم گفت: پسرم چه کسی را دیدی؟ آنچه را دیده بودم نقل کردم پدرم از شنیدن این جریان به گریه افتاد و گفت: ای پسرم تو بهترین کس از مردم را دیده ای.(1)
زاذان گوید: من با قنبر به سوی امیرالمؤمنین رفتیم، قنبر گفت: یا امیرالمؤمنین برخیز که برایت گنجی مهم پنهان کرده ام؟ فرمود: گنج چیست؟ قنبر گفت: برخیز و با من بیا تا نشانت دهم.
امام برخاست و با او به خانه درآمد. قنبر کیسه بزرگی از کتان که پر از کیسه های کوچک طلا و نقره در آن بود آورد و گفت:ای علی (ع) می دانم که شما چیزی را بر نمی داری مگر آن که همه را تقسیم می کنی، این را فقط برای شما ذخیره کردم.!
امام فرمود: هر آینه دوست داشتم که در این خانه آتشی شعله می کشید و همه را می سوزانید، پس شمشیر از غلاف کشید و بر کیسه ها زد، طلا و نقره ها از میان کیسه ها به بیرون ریخته شدند.سپس فرمود: اینها را میان مردم تقسیم کنید، و آنان هم چنین کردند، بعد فرمود:شاهد باشید که چیزی برای خود نگرفتم و در تقسیم بین مسلمانان کوتاهی نکردم، و آنگاه فرمود:ای طلاها و نقره ها غیر علی (ع) را بفریبید.(2)
1. الغارات 1/55- داستانهای زندگی علی (ع) ص 114
2. داستانهای زندگی علی (ع) ص 128- نهج البلاغه ابن ابی الحدید 8/181
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد