www.montazer.ir
شنبه 8 فوریه 2025
شناسه مطلب: 3196
زمان انتشار: 2 اوت 2015
بلال

بلال

بلال بنده و مادرش هم مملوک امیه بودند. امیه دارای مال و فرزندان زیاد و دوازده غلام بود، و هیچ یک را همانند بلال دوست نمی داشت. از این رو، او را موکل بر بت خانه نمود.

چون بلال مخفیانه به حق تعالی ایمان آورد، امیه باخبر شد و گفت: خدای محمد را سجده می کنی؟

گفت: خدای کبیر متعال را سجده می کنم امیه ناراحت شد و هر چه توانست او را با چوب زد، و بعد او را آورد و میان هوای گرم سرزمین بطحاء برهنه کرد و دست و پای او را بست و برهنه روی ریگها خواباند و سنگهای داغ را روی سینه و شکم و پهلو و پشت او نهاد.

ریگهای گرم را بر روی او می ریخت و می گفت: باید از خدای محمد دست برداری و به بت لات و عزی ایمان بیاوری! بلال می گفت: احد احد یعنی خدای یگانه.

باز نوع عذاب را بر او عوض می کرد؛ و دستور می داد بدن برهنه ی او را بکشند تا خارها به درون گوشت و بدنش فرو برود، ولی بلال باز می گفت: خدای یگانه.

وقتی بر روی سینه بلال آمد و گلوی او را گرفت و فشرد؛ عمرو بن عاص گوید: من یقین کردم که بلال خفه شد. جلو رفتم، دیدم بی هوش شده و نفس می زند، ولی با دست اشاره به خدای آسمان می کند.عاقبت کسی به جای بلال، یک غلام نصرانی و ده کیسه زر به امیه داد و او را خرید و در راه اسلام آزاد کرد.(1)

 

 

1. خزینه الجواهر ص 500- معارج النبوه جوینی

منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب

 

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed