مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
«علی بن حمزه» می گوید: دوست جوانی داشتم که شغل نویسندگی در دستگاه بنی امیه را داشت. روزی آن دوست به من گفت: از امام صادق (ع) برای من وقت بگیر تا به خدمتش برسم.
من از امام اجازه گرفتم تا او شرفیاب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرر من با او خدمتش رفتیم. دوستم سلام کرد و نشست و عرض کرد: فدایت شوم، من در وزارت دارائی رژیم بنی امیه مسئولیتی داشتم و از این راه ثروت بسیاری اندوخته ام و بعضی خلافها هم انجام داده ام!
امام فرمود: اگر بنی امیه افرادی مثل شما را نداشتند تا مالیات برایشان جمع کند و در جنگها و جماعات آنها را همراهی کند، حق ما را غصب نمی کردند.جوان گفت: آیا راه نجاتی برای من هست؟
فرمود: اگر بگویم عمل می کنی؟ گفت: آری، فرمود: آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را می شناسی به آنها برگردان و آنچه که صاحبانش را نمی شناسی از طرف آنها صدقه بده، من در مقابل این کار بهشت را برای تو ضمانت می کنم!جوان سر به زیر انداخت و مدتی طولانی فکر کرد و سپس گفت: فدایت شوم دستورات را اجراء می کنم.
علی بن حمزه می گوید: من با آن جوان برخاستیم و به کوفه رفتیم. او همه چیز خود، حتّی لباسهایش را به صاحبانش برگرداند و یا صدقه داد؛ من از دوستانم مقداری پول برای او جمع کردم و لباس برایش خریداری نمودم؛ و خرجی هم برای او می فرستادیم.چند ماهی از این جریان گذشت و او مریض شد، ما مرتّب به عیادت او می رفتیم.روزی نزدش رفتم، او را در حال جان دادن یافتم. چشم خود را باز کرد و گفت: ای علی آنچه امام به من وعده داد به آن وفا کرد، این گفت و از دنیا رفت. ما او را غسل داده و کفن کرده و به خاک سپردیم.
مدتی بعد خدمت امام (ع) رسیدم، همین که امام مرا دید فرمود: ای علی من به وعده خود در مورد دوست تو وفا کردم. من عرض کردم : همینطور است فدایت شوم، او هم هنگام مردن این مطلب «ضمانت بهشت» را به من گفت.(2)
2. شنیدنیهای تاریخ ص 55- محجة البیضاء 3/254.
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد