www.montazer.ir
جمعه 22 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 3134
زمان انتشار: 30 ژولیه 2015
کارمند بنی امیه

کارمند بنی امیه

«علی بن حمزه» می گوید: دوست جوانی داشتم که شغل نویسندگی در دستگاه بنی امیه را داشت. روزی آن دوست به من گفت: از امام صادق (ع) برای من وقت بگیر تا به خدمتش برسم.

من از امام اجازه گرفتم تا او شرفیاب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرر من با او خدمتش رفتیم. دوستم سلام کرد و نشست و عرض کرد: فدایت شوم، من در وزارت دارائی رژیم بنی امیه مسئولیتی داشتم و از این راه ثروت بسیاری اندوخته ام و بعضی خلافها هم انجام داده ام!

امام فرمود: اگر بنی امیه افرادی مثل شما را نداشتند تا مالیات برایشان جمع کند و در جنگها و جماعات آنها را همراهی کند، حق ما را غصب نمی کردند.جوان گفت: آیا راه نجاتی برای من هست؟

فرمود: اگر بگویم عمل می کنی؟ گفت: آری، فرمود: آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را می شناسی به آنها برگردان و آنچه که صاحبانش را نمی شناسی از طرف آنها صدقه بده، من در مقابل این کار بهشت را برای تو ضمانت می کنم!جوان سر به زیر انداخت و مدتی طولانی فکر کرد و سپس گفت: فدایت شوم دستورات را اجراء می کنم.

علی بن حمزه می گوید: من با آن جوان برخاستیم و به کوفه رفتیم. او همه چیز خود، حتّی لباسهایش را به صاحبانش برگرداند و یا صدقه داد؛ من از دوستانم مقداری پول برای او جمع کردم و لباس برایش خریداری نمودم؛ و خرجی هم برای او می فرستادیم.چند ماهی از این جریان گذشت و او مریض شد، ما مرتّب به عیادت او می رفتیم.روزی نزدش رفتم، او را در حال جان دادن یافتم. چشم خود را باز کرد و گفت: ای علی آنچه امام به من وعده داد به آن وفا کرد، این گفت و از دنیا رفت. ما او را غسل داده و کفن کرده و به خاک سپردیم.

مدتی بعد خدمت امام (ع) رسیدم، همین که امام مرا دید فرمود: ای علی من به وعده خود در مورد دوست تو وفا کردم. من عرض کردم : همینطور است فدایت شوم، او هم هنگام مردن این مطلب «ضمانت بهشت» را به من گفت.(2)

 

 

2. شنیدنیهای تاریخ ص 55- محجة البیضاء 3/254.

منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed