مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
عمرو بن نعمان جُعفی گفت: امام صادق (ع) را دوستی بود که هر جا حضرت می رفت از او جدا نمی شد.وقتی حضرت به محلی به نام حذائین می رفتند، او و غلامش دنبال حضرت می آمدند.آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه کرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: ای پسر زن بدکار کجا بودی؟!
امام (ع) با شنیدن این کلمه دست مبارکش را بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله، به مادرش اسناد بد دادی، من ترا با ورع می پنداشتم، اکنون می بینم ورعی نداری.عرض کرد: فدایت شوم، مادرش سندیّه و مشترک است (مانعی از این اسناد ندارد) فرمود: آیا نمی دانی که هر امتی را نکاحی هست از من دور شو!! راوی حدیث گوید:
دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود، تا اینکه مردن بین ایشان جدایی افکند.(1)
1. کیفر کردار 1/482- تنبیه الخواطر ص 526
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد