مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
سعدی می گوید: زاهدنمایی مهمان پادشاه شد. وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت از آن خورد. هنگامی که مشغول نماز شد، بیش از عادت هر روزه، نمازش را طول داد، تا شاه به او، گمان خوب و بیشتر پیدا کند.
هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفره ی غذا خواست تا غذا بخورد.پسرش که جوانی هوشمند بود، از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟
پدر زاهدنما گفت: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید (یعنی کم خوری موجب ترقی مقام من نزد شاه شود). پسر گفت: بنابراین نمازت را قضا کن که نماز نخواندی تا به کارت آید.آری با این وضع که داری، در روز درماندگی در بازار قیامت، با نقره ی تقلبی چه خواهی خرید! به یقین در آن روز بیچاره و تهی دست خواهی بود.(3)
3. حکایتهای گلستان ص 108
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد