مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
حُذیفه گوید: پیامبر (ص) اجازه کوچ از مکه به مدینه را داد و ما هم کوچ کردیم. جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» (مائده، 67)؛
ما به غدیر خم رسیدیم، آن قدر هوا گرم بود که اگر پاره گوشتی به زمین افکنده می شد بریان می گشت.
پیامبر (ص) به ما رسید و ندای نماز جماعت داد و چون منصوب نمودن علی (ع) بزرگتر بود، پس به مقداد و سلمان و اباذر و علی امر کرد، تنه دو درخت را تکیه گاه سازند، سنگ ها را بر روی یکدیگر گذارند تا به قامت پیامبر (ص) برسد و پارچه ای بر آن بیندازند.
آن حضرت بر آن منبر بالا رفت و چون همه جمع شدند، خطبه غدیریه را خواند و دست خود را به بازوی علی زد و آن را بلند کرد و فرمود: «هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست، همانا خدا به ولایت و امامت او دین شما را کامل گردانید...»(1)
1. المراقبات (مترجم)، ص 471
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج3 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تولی
کلیدواژه ها:
آثار استاد