مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بانوی بینوایی، یگانه پسرش به سفر رفته بود، و سفر او طولانی شد. او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت: پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز بر نگشته و بسیار نگرانم.
امام فرمود: ای خانم صبر کن، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت: پسرم نیامده، سفرش طول کشید، چه کنم؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن. گفت: سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم!
فرمود: اکنون به خانه ات برو که پسرت آمده است. او سراسیمه به سوی خانه اش رفت، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است، بسیار خوشحال شد و با خود گفت: مگر بر امام وحی نازل می شود، او از کجا فهمید که پسرم آمده است؟! بروم این موضوع را از خودش بپرسم.
نزد امام آمد و عرض کرد: آری همان گونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحی نازل می شود که چنین خبر پنهان را دادید.؟
فرمود: من این خبر را از یکی از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود: «هنگامی که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا می رسد.» از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است.از این رو به تو گفتم: برو که پسرت آمده است، و خبر من مطابق با واقع گردید.(1)
1. حکایتهای شنیدنی 5/147- لئالی الاخبار 1/266
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد