فراز نوزدهم؛ بتشیعره المشاعر، عُرف أن لا مشعر له و بتجهیره الجواهر عُرَف ان لا جوهر له، و بمضادّته بین الاشیاء عُرف أن لا ضدّ له، و بمازته بین الامور أن لاقرین له.
به برافروختن احساس ها، شناخته می شود که وی را احساسی نیست. و به آشکار ساختن جوهرها فهمیده می شود که او را جوهری نیست، و با تضاد افکندن بین چیزها، دانسته می شود که او ضدی ندارد و با همجوار ساختن بین کارها دانسته می شود که او قرینی ندارد.
قانون کلی: کسی که خودش مشمول یک قاعده باشد، نمی تواند خالق آن باشد.
توضیح فراز نوزدهم در ارتباط با قانون بالا:
1- خداوندی که در میان مخلوقاتش احساس ایجاد می کند، قطعاً خود درگیر احساسات و مشمولِ آن نیست که توانسته آن را در سایر مخلوقات خلق نماید.
2- تفکیک اشیاء از یکدیگر نشانه ی آن است که هر کدام جوهر و طبیعت مخصوص به خود را داشته توسط همین جوهر خاص شناخته شده و از دیگر مخلوقات متمایز می شوند. این خصوصیت ویژه ی مخلوقات محدود و مرکب است. خلق مخلوقات با جوهره ی خاص، نشان می دهد که خالق آنها از داشتن جوهره و طبیعت مخصوص مبرّاست.
3- خداوندی که در میان مخلوقات خویش تضاد و مقارنت را خلق می کند، قطعاً خود درگیر مسئله تضاد نبوده و ضدی ندارد. و همچنین هیچ قرینی نداشته و نخواهد داشت، چرا که توانسته مراتب تضاد و مقارنت را خلق نماید. تضاد و مقارنت نیز مخصوص مخلوقاتیست که محدود و قابل تعریف می باشند و می توان آنها را با چیزی مقایسه کرده و یا در کنار چیزی قرار داد.
تمام موجودات به گونه ای خلق شده اند که نیازمند مقارنت (همراهی) با سایر مخلوقات می باشند. هیچ موجودی به تنهایی و بدون تبعیت از دو پدیده مقارنت و تضاد، هرگز نمی تواند مراتب کمال را طی نموده و به نعمت حقیقی دست یابد. هیچ اتفاق مبارک و رشد دهنده ای بدون این دو پدیده، برای هیچ انسانی رخ نخواهد داد. به عنوان مثال برای تبدیل شدن کربن به الماس در طبیعت، تحمل تقارن و تضادهای بسیاری لازم است. رسیدن به مقام انسان کامل نیز، بدون قرار گرفتن در کنار ملایمات و ناملایمات، نعمت ها و کمبودها و ... هرگز امکان پذیر نمی باشد. و این همان ضعف و محدودیت مخلوقات است که برای زیستن به سایرین وابسته اند.