مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
نسب و حسب امّ البنین
امّ البنین؛ (فاطمه)، دختر حزام بن خالد بن ربیعه (برادر شاعر معروف دوران قبل از اسلام عصر جاهلیت صاحب یکی از محلّقات سبعه)، فرزند عامر بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعه کلابی.[1]
مادرش؛ شمامه، دختر سهیل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب[2] و اجداد و نیاکان او، همه از دلاوران عرب در عصر جاهلیت بودند که حماسه های جاویدان داشتند، تا آنجاکه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند. در وصف آن ها همین بس که جناب عقیل بن ابوطالب گفت: «در میان قوم عرب نمی توان کسی را یافت که از پدران و نیاکان امّ البنین شجاع تر و دلاورتر باشد.»[3]
داستان ولادت امّ البنین
آورده اند که حزام بن خالد بن ربیعه، در حال سفر بود که همسرش، فاطمه (امّ البنین) را به دنیا آورد. او در یکی از شب ها خواب دید که بر روی زمین حاصل خیزی نشسته و از دوستان و یاران خود دوری گزیده است و در این حال، مرواریدی در دست دارد که پیوسته آن را زیر و رو می کند و بر زیبایی آن، سخت شیفته است. ناگاه مردی از سوی بادیه، سوار بر اسب، به سوی او آمد. همین که به او رسید، سلام کرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آنگاه مرد سوارکار گفت: این مروارید را که در دست داری، چند می فروشی؟وی پاسخ داد: من قیمت آن را نمی دانم. شما آن را چند می خری؟ آن مرد پاسخ داد: من نیز نمی دانم قیمت آن چند است. امّا می خواهم آن را به یکی از امیران هدیه کنم. در عوض چیزی را برای تو ضمانت می کنم که گرانبهاتر از درهم و دینار است. حزام بن خالد پرسید: آن چیست که از درهم و دینار گرانبهاتر است؟! گفت: من ضمانت می کنم که تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدی داشته باشی.حزام گفت: واقعاً تو مرا به این مقام می رسانی؟ گفت: آری. پرسید: تو هم در این ماجرا واسطه من می شوی؟! گفت: آری، من واسطه ات می شوم. پس آن را به من بده. حزام مروارید را به آن مرد داد. همینکه از خواب بیدار شد، رؤیای خود را بر دوستانش حکایت کرد و از آن ها خواست آن را تعبیر کنند؛ یکی از آنان گفت: اگر خواب تو، رؤیای صادق باشد، پس خداوند به تو دختری می بخشد که یکی از بزرگان از او خواستگاری می کند و به همین خاطر به خویشاوندی با او مفتخر شده، به شرافت و سیادت نائل خواهی شد. وقتی از سفر برگشت، متوجه شد که همسرش «ثمامه بنت سهیل» وضع حمل کرده است. شکفته و خرسند شد و با خود گفت: آن رؤیا، صادقه بود! از وی پرسیدند: نامش چه بگذاریم؟ گفت: نامش را فاطمه و کنیه اش را امّ البنین بگذارید.
تربیت و جایگاه معنوی حضرت امّ البنین
امّ البنین در خانواده ای اصیل و شریف بزرگ شد و تربیت یافت؛ خانواده ای که والاترین، ارجمندترین و نجیب ترین شمرده می شد و بزرگان عرب به آن افتخار می کردند. این خاندان شریف، مظهر جود و کرم، شجاعت و فصاحت، جوانمردی و بزرگ منشی، مکارم اخلاق، عفت و طهارت، اصالت و پاکدامنی و... بود. آری امّ البنین بانویی بزرگوار بود که در محیطی سرشار از ایمان، زهد و تقوی رشد یافت؛ از این رو، او زنی بود با تقوا و ورع و دارای عفت نفس و اخلاق و منش پسندیده.
مرحوم شهید اول، همان فقیه پرهیزگار متقی؛ محمد بن مکی عاملی، صاحب کتاب «لمعه دمشقیه» (که از دیرباز در حوزه های علمیه تدریس می شود)، در باره فاطمه (امّ البنین) می گوید: «امّ البنین را باید جزو زنان با فضیلت و آگاه به حق اهل بیت (علیهم السلام) شمرد، که در پیروی و ولایت و دوستی و محبت نسبت به آنان، خالص و مخلص بود. در مقابل، اهل بیت (علیهم السلام) نیز او را گرامی می داشتند و جایگاه رفیعی برایش قائل بودند، تا آنجا که حضرت زینب، پس از بازگشت به مدینه، به دیدار او می رود و شهادت چهار فرزندش در کربلا را چنان تسلیت می گوید که گویی تبریک ایام عید است!»[5] همچنین سید محسن امین، صاحب کتاب معروف «اعیان الشیعه» درباره او می نویسد: «او شاعرة، زبان آور و از خاندان اصیل و شجاع عربی برخاسته است.»[6]
به هرحال، از این نشانه های روشن؛ یعنی گزینش او به عنوان همسر علی بن ابی طالب، تفقّد حضرت زینب از وی و همچنین ذکر نام نیکش در کتب بزرگان علم و فقاهت، همگی نمایانگر منزلت ارجمند و موقعیت بس بلند او نزد خاندان نبوت و طهارت است.
امّ البنین (سلام الله علیها) همسر دوم امیر مؤمنان (علیه السلام) یا...؟!
حضرت علی پس از شهادت حضرت فاطمه، با امّ البنین ازدواج کرد، اما روشن نیست که وی همسر دوم امام (پس از صدیقه کبری (سلام الله علیها) باشد؛ زیرا قرائنی وجود دارد که امیر مؤمنان با خوله، بنت جعفر بن قیس حنفی (مادر محمد حنفیه)، ازدواج کرد. البته مورّخان در این زمینه اختلاف دارند، لیکن نزدیکتر به واقعیت آن است که حضرت امیر پس از درگذشت فاطمه زهر با اَمامه بنت ابی العاص، آنگاه با فاطمه معروف ب «ام البنین» و با خوله به عنوان همسر چهارم عقد زناشویی بست. عباس بن علی، فرزند ارشد امّ البنین محسوب می شود که در سال 24ق. متولد شده است و بعید به نظر می رسد که امام بلافاصله، پس از شهادت صدیقه کبری در سال 11ق. با او ازدواج کرده باشد؛ چرا که لازمه این فرض، آن است که بگوییم امّ البنین بیش از 12 سال دچار حالت نازایی بوده است.
داستان ازدواج علی (علیه السلام) با امّ البنین (سلام الله علیها)
در کتاب «اعیان الشیعه» به نقل از «عمدة الطالب» آمده است: علی به برادرش عقیل، که مردی نسب شناس و آشنا به تاریخ و نیاکان عرب بود، گفت: «زنی را به من معرفی کن که از تبار دلاوران و قهرمانان باشد. می خواهم برای من پسری شجاع و جنگجوبه دنیا آورد.» عقیل گفت: «چرا سراغ فاطمه بنت حزام کلابی نمی روی، که پدران و نیاکان او از شجاع ترین و زمنده ترین مردان عرب اند.»[7]
گفتنی است همین مطلب در کتاب «اعیان النساء» حکیمی نیز آمده است. با این تفاوت که جناب عقیل بن ابی طالب به برادرش علی می گوید: «برادر! چرا در پی چنین زنی هستی؟ » فرمود: مایلم با او ازدواج کنم تا برای من پسر دلاوری به دنیا آورد که فرزندم حسین را در واقعه طف، در کربلا یاری دهد. آنگاه عقیل به ایشان توصیه کرد که با امّ البنین ازدواج کند؛ زیرا او از خاندانی است که پدران و نیاکانش از تمامی قوم عرب شجاع تر و دلاورتر هستند. آنگاه حضرت از برادرش عقیل خواست که او را از پدرش خواستگاری کند. عقیل نزد پدر وی (حزام) رفت و به او گفت: شرافت دنیا و آخرت را برای تو به ارمغان آورده ام! پاسخ داد و آن چیست؟ عقیل گفت: آمده ام تا دخترت را برای برادرم علی بن ابی طالب خواستگاری کنم و او علاقمند است داماد تو شود، به جهت والایی و اصالت نسب و شرف خاندانت. حازم گفت: هیچ کس به این مقام نایل نمی شود تا با مادرش مشورت کنم. آنگاه عقیل منتظر ماند و حازم، پدر امّ البنین نیز بر همسرش وارد شد و در همان حال شنید که دخترش فاطمه (امّ البنین) خوابی را برای مادرش تعریف می کند.
خواب و رؤیای امّ البنین
نقل شده که امّ البنین خوابش را برای مادرش اینگونه تعریف کرد:در خواب احساس کردم که در باغ و بوستان پرمیوه ای نشسته ام. در آن، رودهای فراوان جاری است و آسمان صاف و قرص ماه در می درخشید و ستارگان نور افشانی می کنند و من به عظمت آفرینش خداوند بزرگ می اندیشیدم که چگونه آسمان را بدون پایه و ستون برافراشته و این ماه تابان و ستارگان درخشان را آفریده است؟! غرق در این اندیشه ها بودم که ناگاه به نظرم آمد ماه از دل آسمان کنده شد و در دامانم افتاد. چنان درخششی داشت که چشم ها را خیره می کرد. متعجب و شگفت زده شدم. باز متوجه شدم سه ستاره درخشان دیگر به دامانم افتاد تا آنجاکه نور و تلألؤ آن ها، پرده بر دیدگانم افکند. تعجب و حیرت بر من مستولی شد و بناگاه صدای هاتفی را شنیدم بی آن که صورتش را ببینم گفت:بشارت باد بر تو ای فاطمه، به خاطر این سروران ارجمند، که همچون سه ستاره درخشان و یک ماه تابان اند. پدرشان سید و سالار کلّ کائنات است. پس، از پیامبر خدا، آنچنان که در خبر آمد...
وقتی این سخنان را شنیدم، سراسیمه شده، با ترس و فزع از خواب پریدم. از مادرم پرسیدم: تعبیر این خواب چیست؟ گفت: دخترم! اگر خواب تو رؤیای صادقه باشد، با یک مردی بسیار بزرگوار و ارجمند، که نزد خداوند مقامی بس والا دارد و افراد عشیره اش از او پیروی و اطاعت می کنند، ازدواج می کنی و از او چهار فرزند به دنیا می آوری، اوّلین آن ها سیمایی چون ماه دارد و سه تن دیگر نیز بمانند ستارگان درخشان اند. پدرش (حزام) وقتی این مطلب را شنید، با تبسم و لبخند به سویشان آمد و گفت: دخترم! خواب و رؤیای تو راست بود. مادر رو به پدر کرد و پرسید: از کجا متوجه این مطلب شدی؟ گفت: هم اکنون عقیل بن ابی طالب در خانه ماست تا دخترت را خواستگاری کند. پرسید: خواستگاری برای چه کسی؟ گفت: برای کسی که لشکر دشمن را از هم می گسلد، وجود مبارکش مظهر عجایب و شگفتی هاست. پیکان جهت دار خداوند و قهرمان بلامنازع شرق و غرب عالم است. او همانا امام علی بن ابی طالب است. پس از این ماجرا بود که حزام شادمان و خندان به سوی عقیل برگشت. عقیل وقتی او را دید، پرسید: چه خبر؟ گفت: به خواست خداوند خیر است. ما قبول کردیم که دخترمان کنیز امیر مؤمنان شود. عقیل گفت: او کنیز نیست، بلکه همسر علی خواهد بود.
بانوی حماسه های شگرف
بی شک مواضع اعجاب انگیز این بانوی قهرمان (امّ البنین) در قبول ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) آن هم تا این حد خالصانه، به خصوص نسبت به سیدالشهد، کاری انفعالی یا شتابزده و تصادفی نبود، بلکه علل و عوامل مختلفی باعث آن شد که رفته رفته او را به قلّه ایمان و اخلاص رساند و منتهی به چنین حالات و اوصاف شد. مهمترین این اسباب در چهار محور خلاصه می شود:
1- درس آموزی اُم البنین در مکتب امیرمؤمنان، علی؛ تا آنجا که داودی؛ صاحب کتاب «العمده»، در کتاب خود، از ایشان با صفت «عالمه» یاد می کند. با توجه به این که در آن زمان، هیچ زنی جز حضرت زینب به این صفت متصف نشده بود.[10]
این بانو بزرگوار (ام البنین) به درجات عالی نایل شد و لیاقت و شایستگی آن را یافت که به بسیاری از علوم غیبی و اسرار پیچیده، که جبرئیل به پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رساند و ایشان به پسر عمویش، علی سپرد و از طریق امیر المؤمنین به بقیه معصومین (علیهم السلام) و افراد شایسته رسید. در همین رهگذر می توان به ماجرای اطلاع ایشان از حوادث عاشورا و کربلا و آنچه بر فرزندش عباس پیش خواهد آمد، اشاره کرد. مشهور است وقتی حضرت ابو الفضل به دنیا آمد، علی دستان او را زیر و رو می کرد و آن ها را می بوسید و می گریست و وقتی امّ البنین از علت آن می پرسد، به او خبر بریدن دستانش را در روز عاشورا می دهد. در حالی که تلاش می کرد به خیمگاه آب برساند و فرزندان پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را سیراب کند. بنابراین، اگر امّ البنین را جزو خاندان عصمت و طهارت بدانیم، آنگاه بر ما فرض و واجب است نسبت به او و دیگران آگاهی، معرفت، مودّت و پیروی داشته باشیم. به خصوص که پیامبر گرامی اسلام نیز در همین رابطه فرموده است: «هرکه به ما مهر بورزد و با این حال به دیدار خدا رود، از طریق شفاعت ما وارد بهشت می شود. سوگند به آن که جانم در دست اوست در روز قیامت هیچ بنده ای از عمل خود سودی نمی برد، مگر این که نسبت به حقّ ما معرفت داشته باشد.»[11] همچنین فرمود: «کسی وارد بهشت نمی شود، مگر این که نسبت به اهل بیت معرفت داشته باشد و آنان نیز او را قبول داشته باشند و نیز کسی وارد جهنم نمی شود، مگر آن که ولایت اهل بیت را انکار کند و آنان هم او را انکار نمایند.»[12] و نیز فرمود: «همواره اهل بیت پیامبرتان را در نظر بگیرید و آبروی آنان را حفظ کنید و از راه و روش آنان پیروی نمایید؛ چرا که آنان شما را از راه هدایت خارج نمی کنند و مطلقاً شما را به راه هلاکت بر نمی گردانند. پس اگر درنگ کردند، شما نیز درنگ کنید و چنانچه برخاستند، برخیزید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از همراهی با آنان باز نمانید که به هلاکت می رسید.»[13]
2- لیاقت و شایستگی روحی و روانی امّ البنین؛ چنان که فلاسفه می گویند، هر کاری در عالم خارج تحقّق پیدا نمی کند، جز از طریق تحقّق دو مسأله: الف) فعل ب) انفعال؛ یعنی فعل مورد نظر در عمل انجام گیرد و دیگر این که قابلیت آن فعل را داشته باشد؛ برای مثال، وقتی بخواهیم جامی را بشکنیم، به دو امر نیازمندیم: 1- به شکستن اقدام کنیم 2- ضروری است که آن جام قابل شکستن باشد. پس اگر در عمل برای شکستن آن جام اقدام نکنیم، بدیهی است که نمی شکند و از سوی دیگر اگر اقدام کنیم، اما آن جام بلورین و یا شیشه ای نباشد، بلکه جامی باشد از آهن، معلوم است که قابلیت شکستن را ندارد و لذا موضوع شکستن منتفی است.
همین مسأله در مورد انسان؛ چه مرد و چه زن، صادق است؛ یعنی اگر انتظار داشته باشیم که او انسانی عالم، دانا، باگذشت، سخاوتمند و در راه خدمت به اهل بیت (علیهم السلام) ایثارگر باشد، لازم است دو امر تحقّق یابد:
یکی فعل؛ یعنی ابتدا باید به او تعلیم دهی و تربیتش کنی و صورت از خود گذشتگی و جهاد را در روح و روان او وارد نمایی و نیز ولایت و محبت اهل بیت (علیهم السلام) را از همان اوان کودکی، به قلب و گوشت و پوست او تزریق کنی.
دیگری انفعال؛ بدین معنی که او استعداد و شایستگی و قابلیت این امر را داشته باشد؛ یعنی هرگاه به او آموزش داده شد، آموزش پذیر باشد و یا اگر به تربیت او پرداختند، استعداد تربیت را داشته باشد. امّا اگر مثلا فردی مجنون باشد، صد البته که تعلیم و تربیت در او اثری نخواهد داشت و...
لذا این موضوع از جهت فعل و انفعال بر شخصیت شخیص امّ البنین کاملاً انطباق دارد و همین امر، او را به مقام رفیع و منزلت والا رساند؛ به خصوص وقتی شخصی به نام «بَشیر بن حَذْلَم» به سوی او آمد و خواست برای شهادت چهار فرزندش به او تسلیت بگوید و دلداری اش دهد، و این در حالی است که امّ البنین آنان را بسیار دوست می داشت و به آن ها عشق میورزید، با این همه، رو به او کرد و با قلبی آهنین و معرفتی بی نظیر نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) گفت:«پاره های قلبم تکه تکه شدند، امّا باکی نیست. فرزندانم و هر آن که زیر این گنبد کبود زیست می کند، فدای سرورم و آقایم ابا عبدالله الحسین باد! من از تو در مورد پسرانم نپرسیدم، امّا مشتاقم بدانم که فرزندم حسین زنده است یا به شهادت رسید!»
آری او شبانه روز بر حسین می گریست و از فرط حزن و اندوه، خواب به چشمانش راه نداشت و اینگونه بود تا از دنیای فانی رخت بربست، البته جایگاه ارجمند بدست نیامده برای بانو ام البنین، مگر بجهت تحقق آن دو قضیه یاد شده (فعل و انفعال)، چرا که او از علم و دانش امیرمؤمنان روشنایی گرفت و نزد او معارف متعالیه را آموخت و آنچه را که بیشتر مردم از آن اطلاع ندارند، از شویش فراگرفت، افوزن بر این نباید اصالت و ژرفای ایمان و عمق شرافت حسب و نسب او را از یاد برد.
3- محیط خانوادگی خوب و تربیت شایسته؛ بانو امّ البنین پرستنده و عابد و دوستار خیر و نیکی بود. امر به معروف می کرد و خود معروف را انجام می داد. نهی از منکر می نمود؛ چرا که او از سلاله ای پاک و ارجمند و محیطی نیکو برخوردار بود و اجداد و نیاکانش نیز به مکارم اخلاق و خصال پسندیده معروف بودند. از همه این ها گذشته، او تحت حمایت و سرپرستی پدر و مادری جلیل القدر و گرانمایه و با ادب تربیت یافت و همین امر باعث شد تا او از همان اوان کودکی به عفت و عفاف و حجاب و حُسن رفتار و دیگر صفات نیکو و پسندیده متصف شود و این ویژگی ها ایشان را به درجه ای رساند که در عشق نسبت به حسین و فداکاری در راه او و تقدیم چهارپاره وجودش برای حمایت از او، به مرحله ذوب شدن در حبّ حسین نائل آید.
البته عکس این مطلب نیز صادق است، تا آنجا که محیط نا مناسب و ناهنجار خانوادگی می تواند آدمی را به یک حیوان درنده و خوک صفت مبدّل سازد و به مادون انسانیت تنزل دهد. نمونه روشن آن، عملکرد یزید بن معاویة بن ابو سفیان نسبت به امام حسین و یارانش بود که آن ها را به صورت فجیعی به قتل رسانید و جامه از تن سرور جوانان بهشت به در آورد و دختران و پسران خردسال و زنان اهل بیت را به اسیری گرفت و از تمامی این ها گستاخانه تر این که سر از تن مبارک او جدا ساخت و در مقابل دیدگان همه، با چوب خیزرانی که در دست داشت، بر لب و دهان حضرت زد.
پیداست امّ البنین نمونه اعلا و الگوی والای کرامت و اصالت خانوادگی بود که امیرمؤمنان این بانوی ارجمند را، از آن خاندان دلاور پرور و نجیب به همسری بر می گزیند.
4- احساس مسؤولیت و تکلیف در مقابل دین خدا؛ یکی از دلایلی که باعث شد امّ البنین در عشق به حسین بن علی (علیهما السلام) ذوب شود و با تمام وجود پیرو اهل بیت (علیهم السلام) شود و به رفیع ترین درجات ایثار و فداکاری در این راه نایل آید و از خود و فرزندانش و هرآنچه دارد، شمع هایی بسازد تا گِرد وجود نازنین ریحانه رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) و جگر گوشه بتول بسوزند و بسازند تا از او حمایت و دفاع کنند، احساس مسؤولیت ام البنین در برابر اهل بیت (علیهم السلام) بود.
در همین راستا، حضرت امام جواد فرمود:«مؤمن به سه خصلت نیاز دارد: توفیق الهی، واعظ درونی و ناصح بیرونی.»
باید گفت این بانوی گرامی (ام البنین) هر سه خصلت یاد شده را داشت؛ بدین معنی که او، هم از توفیق و مدد الهی دراین مسیر بهره برد و هم از واعظ درونی در ارتباط با احساس مسؤولیت نسبت به خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) برخوردار شد و هم از ارشاد و راهنمایی های همسرش، علی بن ابی طالب، به عنوان ناصح بیرونی استفاده کرد و با این خصلت ها برتر از دیگر زنان شد.
در جامعه و در طول تاریخ شاهدیم که برخی از زنان چگونه با فرزندان شوهر که از زن دیگر به دنیا آمده اند، رفتار می کنند و چه عذاب ها و رنج ها برای آن ها ایجاد می نمایند، تا آنجا که تحمّل محبت کردن پدر نسبت به فرزند خود را ندارند، بلکه سعی در ایجاد جدایی و نفاق میان آنان می کنند، در حالی که این حسادت ها و تنگ نظری ها و حقارت ها در وجود امّ البنین نبود، بلکه او به جهت معرفت و مسؤولیت، همه فرزندان خود را فدای فرزندان فاطمه زهرا کرد؛ چرا که آنان را بر این راه و منش تربیت نموده و امتیاز فرزندان فاطمه زهر را برای آنان تشریح کرده بود تا همواره گوش به فرمان آنان باشند و هرگز از راه و روش ایشان سرپیچی نکنند که نمونه بارز آن را در واقعه عاشورا مشاهده می کنیم.
ام البنین... در وداع با امام حسین (علیه السلام)
لحظه فراغ و وداع با کاروان حسین در پایان سال شصتم هجرت، لحظه دشوار و فاجعه باری بود. ام البنین چگونه با حسین وداع کند و چگونه از زینب و اُم کلثوم جدا شود؟ چگونه به این قافله بنگرد؟ در حالی که از مدینه جدشان خارج می شود و دیگر برنگردد. شاید هم برگردد اما بدون مردان دلاورش و شاید هنگام بازگشت سرهای این بزرگواران بر نیزه باشد! این قافله می رود تا مسیر تاریخ را عوض کند و برای مفهوم آزادی و جنبش های آزادی بخش معنایی تازه و جاودان به ارمغان آورد.
ام البنین برای وداع با فرزندان علی و فاطمه تاب نیاورد از این رو، رو به عباسش کرد و گفت: پسرم! عباسم! وصیت پدرت علی، امیرمؤمنان را که فراموش نکرده ای. تو باید از این خوبان دفاع کنی. و یاور برادرت حسین باشی. تو باید از خواهرانت زینب و ام کلثوم حمایت کنی و تو باید با ذرّه ذره وجودت و تا آخرین رمق حیاتت با دشمنان خدا بجنگی. به امید دیدار، پای حوض کوثر زهر.
عباس نیز با مادرش؛ امّ البنین خداحافظی کرد و از این که او را برای چنین روزی تربیت نموده تشکر کرد و به او گفت:
مادر! برای برادرانم ناراحت نباش. آنان مرد زندگی هستند و با عشق به شهادت، بر مرگ پیروز خواهند شد.
ام البنین با فرزندان و کودکان حسین خداحافظی کرد و دخترک خردسالش رقیه را که سه سال بیش نداشت غرق بوسه کرد...
امّ البنین جویای سرنوشت حسین است
در جغرافیایی به اندازه سرزمین کربلا، نبرد خون با شمشیر، در عصر روز عاشورا به پایان رسید. البته پیروزی نهایی و تام و تمام از آن خون بود که اکنون در رگ های نسل های انقلابی جریان دارد و هر آن که جز این گوید مرگش باد!
به یقین، یزیدبن معاویه در این نبردِ نابرابر با شکستی مفتضحانه و در همه سطوح و تا همیشه تاریخ روبه رو گردید، حتی حکومت و سلطنت خود را، دو سال پس از این فاجعه از دست داد و اینگونه بود که پیروزی خون بر شمشیر حسین بن علی (علیهما السلام) پیوسته و مستمر در قلب ملیون ها انسان، در شرق و غرب عالم وارد شد.
این خون چه شگفت آور است! چرا اینگونه نباشد؟! در حالی که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پیشاپیش فرموده بود: «خون حسین حرارتی دارد در قلب مؤمنان، که هرگز سرد نمی شود.»
کاروان اکنون همراه زنان و کودکانِ به اسارت گرفته شده، به دروازه شهر مدینه نزدیک می شود، امّا این نخستین باری است که اسرایی بر می گردند و پرچم عزّت و پیروزی را بر بالای سرشان برافراشته اند!
مورّخان نوشته اند: وقتی کاروان به زعامت امام زین العابدین نزدیک مدینه شد، در صحرا فرود آمد و خیمه به پا کرد و زنان بنی هاشم را نیز فرود آورد. در حالی که «بشیر بن حَذْلَم» با او بود. امام سجاد خطاب به وی فرمود:
«ای بشر، خداوند پدرت را رحمت کند! او یک شاعر بود، آیا تو نیز می توانی مانند او شعر بگویی؟» بشر پاسخ داد: آری، ای فرزند پیامبرخدا. امام فرمود: «پس وارد مدینه شو و برای اباعبدالله عزاداری کن...»
بشیر با سرعت سوی مدینه رفت. همین که به مسجد جامع نبوی شریف رسید با صدای محزون و همراه با گریه و اندوه این ابیات را سرود:
یا أَهلَ یَثْرِبَ لا مقامَ لَکُمْ بِها
قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعی مِدْرارُ
الْجِسْمُ مِنْهُ، بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناةِ یُدارُ
«ای اهالی مدینه، شما دیگر نمی توانید در این شهر سکونت گزینید! زیرا حسین را کشتند. پس چشم ها باید چون سیل اشک ریز باشد. تنِ شریف او در سرزمین کربلا، آغشته به خون است، امّا سر او بر روی نیزه ها گردانده می شود.»
مردم گریان و مویه کنان سوی مسجد پیامبر سرازیر شدند و از «بشیر» توضیح خواستند. بشیر به آنان گفت: اکنون علی بن الحسین و خواهران و عمه هایش بیرون دروازه شهر هستند و من پیک اویم به سوی شما. بیایید تا جایش را به شما نشان دهم. مردم مدینه، در حالی که سخت می گریستند، با شتاب به سوی آل رسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) جهت استقبال از آنان خارج شدند و همین که آن کاروان هاشمی را دیدند، صدای گریه و فریاد زنان بلند شد و بلافاصله آنان زنان و دختران بنی هاشم را در میان گرفتند و مردان نیز امام زین العابدین را احاطه کردند. در حالی که همه وجودشان سرشار از اشک و ناله بود...براستی آن روز شبیه روزی بودکه پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رحیل فرمودند و به رفیق اعلی پیوستند.
در این میان، امّ البنین با این که سنّ بالایی داشت، از منزل خارج شد و در پی آن بود تا مصدر این سر و صداها را جویا شود. از این گذشته، او می خواست پیش از همه چیز، از حال امام حسین بپرسد. به همین خاطر و با هر زحمتی بود، خود را به «بشیر» رساند. در حالی که نوه اش «فضل»؛ پسر ابوالفضل العباس را در آغوش گرفته بود، از او پرسید: از حسین، سرور و مولایم چه خبر؟ زنده است یا به شهادت رسید؟ بشیر اینگونه پاسخ داد: خداوند اجر و صبرت را به خاطر شهادت فرزندت عباس افزون کند. اما امّ البنین با هراس سؤالش را تکرار کرد: از حسین چه خبر؟ بشیر گفت: خداوند به شما صبر و شکیبایی عنایت کند در مورد فرزندانت جعفر و عثمان و عبدالله. البته او دست بردار نبود، و در حالی که اعتنایی به این خبر فاجعه انگیز نداشت، باز هم پرسید: در مورد فرزندم حسین بگو، بشیر! بند دلم را پاره کردی. از حال امام و سرورم حسین بن فاطمه بنت رسول الله زود آگاهم کن! یکایک فرزندانم و هرآنچه زیر این گنبد دوّار است، فدای حسین باد! بشیر ناگزیر پاسخ داد و گفت: ام البنین! بدان که حسین را نیز کشتند و تشنه سر بریدند و از تنش جدا کردند.
ام البنین با شنیدن این سخنان، ناگاه قافله اسیران را از دور دید. زینب به او نزدیک شد تا دلداری اش دهد و به خاطر شهادت چهار فرزند برومندش تسلیت و تعزیت بگوید. امّا او همچنان از درد واقعه شهادت حسین می نالد. سراسر شهر مدینه در غم و ماتم و گریه و فغان بسر می برد، در این لحظات، امّ البنین به یاد سخن علی افتاد که از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل می کرد که گفت: «دخترم، فاطمه در روز قیامت آنگونه محشور می شود که جامه ای به رنگ خون فرزندش حسین بر تن کرده، آنگاه به یکی از ستون های عرش الهی آویخته می شود و فریاد برمی آورد: ای پروردگار دادگستر! داوری کن بین من و قاتل فرزندم حسین! به خدای بهشت سوگند که به نفع دخترم فاطمه حکم صادر می شود.»
امّ البنین، پیام آور مظلومیت و شهادت حسین (علیه السلام)
یکی از مواضع ارزشمند و فراموش نشدنی ام البنین این بود که ایشان حسب قول مورّخان هر روز به قبرستان بقیع می رفت و برای شهادت فرزندان فاطمه و فرزندانش ناله می کرد و ضجّه می کشید تا آنجا که مردم پیرامون او جمع می شدند و از فرط حزن و اندوه او، محزون و غمگین می شدند و بر دستگاه بنی امیه خشم می گرفتند و از آن ها بیزار می شدند و این خود مرحله دیگری بود از نهضت بزرگ عاشورا و تبلیغ این پیام که «کلّ أرض کربلا، و کلّ شهر محرّم»؛ یعنی هر سرزمینی می تواند مظهر نبرد نابرابر میان حق و باطل و داد و بیداد باشد و هر ماه را می تواند ماه محرم شمرد و این مأموریتی بود که اُم سلمه و حضرت زینب با شایستگی آن را انجام دادند و دشمن خونخوار را برای همگان و تاریخ رسوا کردند، و خود دیگر به چیزی نگاه نمی کردند، مگر به یاد حسین و چیزی را احساس نمی کرد، مگر حسین و چیزی را به یاد نمی آورد، مگر یاد حسین و چیزی را تکرار نمی کرد، مگر یا حسین!
وفات امّ البنین (سلام الله علیها) و جایگاه مرقد مطهرش
به راستی که امّ البنین در طول زندگی خود، رنج ها و مصیبت های زیادی را متحمّل شد. وی از زمانی که همسر علی شد، از یک سوی شاهد مسألة خلافت و رنج ها و رویدادهای سهمگین و دشواری بود که در طول 25 سال پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رخ داد و از سوی دیگر حوادث جانکاه دوران خلافت علی و روبرو شدن حکومت او با دشمنان گوناگون؛ مانند قاسطین، مارقین و ناکثین را مشاهده کرد و سپس با حادثه جگرخراش و طاقت فرسای شهادت حضرت در محراب عبادت روبرو گردید. و سرانجام به چشم خود دید که چگونه که مردمان حسن بن علی (علیهما السلام) را تنها گذاشتند و دست از یاری اش برداشتند و سلطه کاخ سبز معاویه را بسط دادند و فرزند پیامبر را با زهر به شهادت رساندند! و کار را به جایی رسید معاویه حکومت را به فرزند نالایق، شهوت پرست و فاسد خود یزید سپرد و اینجا بود که حسین از بیعت با یزید سرباز زد و قیام خونین او از همان لحظه آغاز شد و در نهایت این بانوی دلاور خبر شهادت همه عزیزان زهر و چهار فرزند برومند خویش را در مدینه دریافت و با این مصیبت، رنج بزرگ دیگری به رنج های پیشین او افزوده شد. طبیعی است مجموع این دردها و رنج های جانسوز و طاقت فرسا، تن او را رنجور و چشمانش را کم سو و دیدگانش را گریان و مرغ جانش را مشتاق پرواز به سوی ملکوت و رؤیت عزیزانش کرد و حسب نقل کتاب «امّ البنین سیدة نساء العرب» وفات ایشان در روز 18 جمادی الثانی و یا در روز 13 همان ماه، به سال 64 هجری بود.[19]
مرقد مطهّر امّ البنین در قبرستان بقیع، در زاویه چپ آن واقع شده و شایسته است مسلمانان به زیارت آن بروند؛ چراکه زیارت چنین بانوی قهرمان و صابری، از افضل مستحبات است؛ بهویژه این که سنت نبوی و رفتار علوی آن را تأیید می کند، تا آنجا که در کتب سیره، فراوان آمده است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قبور بقیع را زیارت می کردند. همچنین حضرت فاطمه قبر عمویش حمزة بن عبدالمطّلب را زیارت می کرد و بزرگان صحابه نیز مراقد شهدا و قبور پدران و برادرانشان را زیارت می کردند. خداوند به یکایک مسلمانان این فرصت را عنایت فرماید تا مرقد این بانوی بزرگوار را از نزدیک زیارت کنند، با این امید که روزی فرا رسد مراقد شریف امام حسین، امام سجاد، اما باقر و امام صادق (علیهم السلام) و همچنین مرقد امّ البنین و... در آنجا دارای مزار و مناری باشد تا مسلمانان آن را طواف کرده، زیارت نمایند.
دعا کردن و توسل جستن به بانو ام البنین (سلام الله علیها)
ناگفته پیداست که دعا کردن و توسل جستن به حضرت باری تعالی، در درجه نخست و سپس به اولیا و انبیا و معصومین (علیهم السلام) و فرزانگان پاک، که در طول اراده الهی قرار دارند، از نظر عقاید و باورهای دینی برای هر زن و مرد مسلمان مؤمن لازم و ضروری است؛ چراکه خداوند متعال در باره اهمیت دعا فرمود: (قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلاَ دُعَاؤُکُمْ...)؛[20] «بگو اگر دعای شما نبود، پروردگار من نسبت به شما اعتنایی نداشت.»
همچنین در مورد توسل برای رسیدن به قُرب معنی می فرماید: «أُوْلَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمْ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ...»[21]؛ «کسانی که دعا می کنند، و از طریق این دعا به پروردگارشان متوسل می شوند، کدام یک به قرب الهی نزدکترند که هم امید به رحمت خدا دارند و هم از عذاب او بیمناک اند...»
بنابراین، اصل دعا کردن و توسّل جستن، از دیدگاه دین صحیح و بلکه مؤکد است و موجب پیروی و اطاعت از بزرگان دین می شود و شاید همین مسأله باعث پیدا شدن حالات معنوی و قبولی توسّلات مؤمنان در مراقد مقدس می شود.
پی نوشت ها
[1] اعلمی، اعلام النساء، ج 1، ص 241؛ حکیمی، اعیان النساء، ص 48
[2] حکیمی، اعیان النساء، به نقل از ابصار العیون، سماوی، ص 50
[3] الاعیان، ج 7، ص 429
[4] نساء حول اهل البیت، ص 116
[5] مقرم، العباس، ص 72، به نقل از مجموعه شهید اول.
[6] سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 389
[7] اعیان الشیعه، ج 7، ص 429 و ج 8، ص 389، منظور حضرت علی علیه السلام این بود که فرزندی شجاع و برومند برای او به دنیا آورد؛ همانطور که در کتاب «سرّ السلسلة العلویة» بخاری آمده و در کتب «اسرار الشهادة»، ج 3، ص 144 و «العباس»، مقرم، ص 81 نیز به آن اشاره شده است.
[8] اسرار الشهادة، ص 234
[9] هاشمی، ثمرات الاعواد، ج 1، ص 104
[10] همان،ص 134، چاپ دوم.
[11] علامه امینی(ره)، الغدیر، ج 2، ص 301
[12] نهج البلاغۀ علی علیه السلام
[13] همان، خطبه 95، ص 190
[14] الکافی، ج 5، ص 332
[15] بحارالانوار، ج 42، ص 226
[16] شیخ طوسی، امالی، ج 1، ص 322 و تاریخ یعقوبی، ج2، ص 245
[17] مقتل الحسین، ابومخنف.
[18] حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج 3، ص 423
[19] امّ البنین سیدة نساء العرب، سید مهدی سویج البصری، صص 86 و 87 و کتاب هامش وقائع الشهور و الایام، ص 300
[20] فرقان: 77
[21] بنی اسرائیل: 57
پایگاه اطلاع رسانی حوزه (حوزه نت)
کلیدواژه ها:
آثار استاد