مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
یکی از عوامل روشنایی قلب که خیلی به آن سفارش شده، «یقین» است. «یقین» یعنی اینکه قلب انسان به اطمینان برسد.
یقین صفت فکر نیست، بلکه صفت دل است. گاهی شخصی عقلاً به نتیجهای میرسد، یعنی هم خدا برایش ثابت میشود و هم اصول دین. اما دلش به واسطه سرگرمیها و مشغله هایی که دارد، خوب نمیبیند. مثل کسی است که در جاده قرار دارد و میداند که مسیر همین است؛ ولی به خاطر مه گرفتگی نمیتواند حرکت بکند. لفظ کافر و مؤمن هم که در دین آمده، همینطور است. خداوند تبارک و تعالی برای همه انسانها دو نوع هدایت را هدیه میکند. یک هدایت عام است که همه موجودات و انسانها از آن بهره مند هستند و دیگری هدایت خاص. هدایت عام، یعنی همه عقل دارند، شعور دارند، فطرت دارند، پیامبران و کتاب برایشان نازل شده، امکانات عمومی که برای هدایت نیاز است را دارند. انسان یک پیامبر درونی و یک پیامبر بیرونی دارد. یک حجت باطن و یک حجت ظاهر دارد. پیامبر درونی او عقل و فطرت و شعور اوست و پیامبر خارجی هم پیامبرانی هستند که به پیامبری مبعوث شدهاند. پیامهای خدا هم دقیقاً با آنچه که انسان در درون خود دارد، هماهنگ است.
گیرندهی پیام باید با نوع پیام ارسالی سازگاری داشته باشد
گفتیم، همه انسانها از هدایت عام برخوردارند که یکی از مصادیق آن ارسال انبیاست. خداوند انسان را به گونه ای خلق کرده که پیام پیامبر بیرونی دقیقاً با آنچه که پیامبر درونی میفهمد و میخواهد هماهنگ است و هر چه که پیامبر درونی درک میکند، پیامبر خارجی هم همان را برای ما میگوید.
کسی که میخواهد دین را دریافت کند و حرکت صحیحی داشته باشد، باید دستگاه گیرنده او با پیامی که از بیرون دریافت میکند، تناسب داشته باشد و دیگر اینکه با آن هماهنگ شود. وقتی که گیرنده ما با پیامی که انبیاء از طرف خدا آوردهاند، هماهنگ نباشد، پیامهای شیطانی را میگیرد. مثل رادیویی که موج خودی را نمیگیرد و با موج غیرخودی سازگار است. بنابراین گیرندهی بعضیها با پیام پیامبران بیرونی هماهنگ است و گیرندهی عدهای دیگر هماهنگ نیست.
آنهایی که گیرنده شان با پیام پیامبران بیرونی هماهنگ است، مسلمان و مؤمن میشوند. آنهایی که نمیتوانند پیام پیامبران بیرونی را بگیرند کافر و فاسق اند.
چرا اکثراً در دریافت پیام های انبیاء ناتوانند؟
حال سؤال اینجاست که چرا با اینکه دستگاه گیرنده همه انسانها متناسب با پیام انبیاء خارجی است، - یعنی همان هدایت عام که همه انسانها از آن برخوردارند- ولی تعداد زیادی از انسانها پیام را دریافت نمیکنند؟ با اینکه در همین کشور دارد زندگی میکنند، تلویزیون، مطبوعات، علما، حرمها، مساجد و سایر امکانات فطری را دارند؛ اما دریافت نمیکنند و برعکس تعداد زیادی از کسانی که در خارج از کشور هستند و خیلی از این امکانات را ندارند، آنها این پیام را راحت میگیرند. علت این است که یک سلسله موانع وجود دارد که جلوی این گیرنده گی را میگیرد و مثل عایق عمل میکند و اجازه نمیدهد که این دو پیامبر بیرونی و درونی با هم وصل شوند. این حالتی که پیامبر درونی با لایهای پوشیده میشود و نمیتواند با پیامبر بیرونی ارتباط برقرار کند، یعنی یک پوشش مانع میشود، به این پوشش، «کفر» میگویند.
مثلاً شما میگویید، اینجا تلفن آنتن نمیدهد. این حرف به این معناست که در بیرون ارتباط هست؛ ولی اینجا یک پوششی دارد که اجازه نمیدهد ارتباط برقرار شود. با اینکه پیامبر دارد با شما حرف میزند، با اینکه خدا هست، با اینکه هزار و یک درس برای عبرت و یقین تو وجود دارد؛ اما تو چون اساساً در لاک و در پوشش هستی، نمیتوانی آن پیام را دریافت کنی. مگر اینکه از آن لاک و پوشش در بیایی.
حال این لاک و پوششها چه هستند که روی گیرندهها اثر میگذارند؟ این پوششها شامل تعصبات قومی و قبیلهای، تعصبات نژادی، تعصبات ملی و وطنی و تعصبات زبانی، شهوات و هواهای نفسانی، جهالت، بی فکری و فکر نکردن است.
بعضیها هم این سیستم را به کار نینداخته و خاموش میکنند و بدین وسیله در پوشش و کفر قرار میگیرند. قرآن از زبان آنها میگوید: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ[1]= و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل كرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم». اگر ما خوب شنیده بودیم، یعنی گیرنده مان را به کار میانداختیم، یا فکر میکردیم، یعنی این دستگاه را راه انداخته بودیم و خاموش نکردهبودیم، الان جهنمی نبودیم. نه اینکه آنها آن دستگاه گیرنده پیام انبیاء را نداشتند؛ بلکه، با وجودی که داشتند آن را به کار نمیگرفتند. از فکر و عقل و شعورشان استفاده نمیکردند.
قرآن میفرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ [2]= دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بینند و گوشهایى دارند كه با آنها نمى شنوند». آنها همه دستگاهها را دارند، اما از آنها استفاده نمیکنند و آن چیزی که نمیگذارد استفاده کنند، همان لایهها و پوششهاست که در قالب تعصبها، تعلقها، جهالتها خودنمایی میکند و نمیگذارد این دستگاهها بتوانند با پیامبر بیرونی ارتباط برقرار کنند. کسانی که به خاطر نرسیدن اطلاعات به آنها کافر ماندهاند، کفرشان از نوع جهالت هاست و وقتی که اطلاعات به آنها میرسد، بلافاصله زنده و احیا میشوند. چون تعصب ندارد.
دو شرطی که باید دریافت کننده پیام داشته باشد
صرفِ بودن انبیاء و تبلیغ آنها کافی نیست؛ بلکه باید شخص هم دریافت کننده باشد و برای دریافت کننده بودن باید موانع را از بین ببرد. مثلاً وقتی دارید تلفن میزنید و آنتن نمیدهد، شما مکان تان را تغییر میدهید، از آن فضا هجرت میکنید و جایی میروید که آنتن بدهد و در واقع دارید مانع را برمیدارید. از این رو آدمهایی که اهل هجرت، زحمت کشیدن، تلاش، شنیدن، وقت گذاری، خلوت کردن هستند، اینها آدمهای موفقی هستند، چون میخواهند آن پرده ها و موانع را کنار بزنند.
یک عدهای هم نمیخواهند این موانع را کنار بزنند و در نتیجه کافر میشوند. این وسط هم عده ای هستند که به آنها مسلمان میگویند. مسلمان کسانی هستند که پدر و مادرشان مسلمان بودند و به آنها هم گفتهاند که مسلمان باشند و اینها هم به تبعیت از آنها تسلیم شده و مقاومتی نکردهاند. پدر گفته دین ما اسلام است، تو هم قبول کن. مذهب ما تشیع است، تو هم قبول کن. مذهب ما تسنن است، تو هم قبول کن. همه اینطوری آبا و اجدادی دینشان را پذیرفته اند. اما اینکه خودشان دیده باشند، یقین کرده باشند، دل خودشان مطمئن شده باشد، چنین اتفاقی نیفتاده. برای همین اینها که تقلیدی دین را قبول میکنند در محیط و شرایطی دیگر، راحت میتوانند آن را کنار بگذارند. چون این تسلیم شدن است و «باور» در آن نقشی ندارد. تا باور نشود فایده ندارد. قرآن فقط کسانی را انسان میداند که ایمان میآورند:«وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[3]= كه واقعا انسان دستخوش زیان است مگر كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كرده...». نگفته، «اَسلِمُوا». برای همین به اعراب گفت: نگویید، ایمان آوردیم بلکه شما اسلام آوردید:« قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ[4]= [برخى از] بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دل هاى شما ایمان داخل نشده است».
یک عدهای هم مؤمن هستند، مؤمن یعنی کسی که دلش آرامش پیدا کرده و به شهود رسیده، مؤمن یعنی کسی که به امنیت رسیده، یعنی دل او به اعتقاداتش اطمینان و یقین دارد.
چه زمانی قلب آمادگی جذب نور دارد؟
حال که نقش ایمان و یقین در نورانیت قلب روشن شد، مرحله نورگیری قلب هم درست از زمانی شروع میشود که ایمان در آن جوانه بزند و اینجاست که قلب آمادگی جذب نور را دارد؛ یعنی، ایمان شروع نورانیت قلب است. وقتی ایمان نباشد و شخص کفر داشته باشد، یعنی پوشش دارد و قلب آمادهی جذب نور نیست، زیرا نور نمیتواند بیاید.
ایمان یعنی انسان به میزان باورش انسان است. هر چقدر که دل ابدیت را قبول کرده به همان میزان او را مؤمن میگویند. مؤمن اول باید به خود جاودانه و ابدیاش ایمان بیاورد و آن را قبول داشته باشد. بعد از آن بفهمد که این خود جاودانه، نیاز به الله، رسول و امام و معاد دارد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: «إنّ الإیمانَ یَبْدو لُمْظَةً فی القلبِ؛ كلَّما ازْدادَ الإیمانُ ازْدادَتِ اللُّمْظَةُ[5]= ایمان، به صورت نقطهاى سپید در قلب ظاهر مىشود؛ هر چه بر ایمان افزوده شود آن نقطه سپید گسترش مىیابد.» یعنی ایمان اول یک نقطه است، وقتی باور میشود و هر چه زیادتر میشود، آن نقطه هم بزرگتر میشود و دل نورانیتر و روشنتر و داراییاش بیشتر میشود. پس در واقع ما به میزانی میتوانیم در دنیا و آخرت شاد باشیم و آرامش داشته باشیم که اینجا ایمان داشته باشیم.
سبک زندگی امروز مردم دنیا، مخالف با مطالبات آخرتی است
امروزه سبک زندگی مردم دنیا به میزان باورهایشان است. مثلاً باور کردهاند که جنسیت دارند و زن یا مرد هستند. باور کردهاند که همسر میخواهند، غذا میخواهند، خانه میخواهند، مدرک تحصیلی میخواهند، برای همین عمده سبک زندگی و وقتشان صرف همین باورها میشود. اما متاسفانه، آنقدری که به این موارد باور دارند، هنوز باور نکردهاند که یک موجود جاودانه و ابدی هستند، برای همین سبک زندگی شان رنگ آخرتی ندارد.
اینکه چقدر باور کردهاند که یک موجود جاودانه هستند؛ از نوع وقت گذاری آنها معلوم میشود که اکثراً این را جدی نگرفتهاند. چه جدی بگیریم و چه نگیریم، نظام آخرتی این مطالبات را از ما خواهد کرد. همانطور که وقتی جنین به دنیا میآید، دنیا از او مطالباتی نظیر، مغز، چشم، گوش، قلب، دست، پا و در کل بدن سالم دارد. قرار نیست جنین در دنیا بیاید و یک پرسشنامهای را جواب بدهد یا سوالات شفاهی از او پرسیده شود. ما هم وقتی وارد برزخ میشویم، سوالها و مطالبات، وجودی است نه کتبی و نه شفاهی. یعنی شما سؤال ها را در دنیا باید جواب داده باشی و یا به عبارت دیگر، جواب را در دنیا تهیه کرده باشی. شاید بشود به تعبیری گفت، که سوال هایی که در قالب امتحان، ابتلا، مصائب و حتی شادیها و نعمتها در دنیا سر راه مان قرار میگیرد و ما با چگونگی برخورد و رفتار مان به آنها پاسخ میدهیم و آن را با خود به برزخ میبریم. سؤال قبر یعنی یک سلسله سؤالها و مطالباتی که تو در اول ورود به برزخ باید داشته باشی تا نمره قبولی را به تو بدهند.
نکیر و منکر که میآیند و سؤالاتی دارند، یک جور تشبیه معقول به محسوس بوده و مظهرِ طلبِ این موضوع است که تو باید در این محیط اینگونه باشی. در واقع این فرشته ها میآیند و تو را تحویل میگیرند، اگر نیایند که خیلی بد میشود. این فرشتهها که میآیند، آن چیز فطری و تکوینی که تو باید میآوردی را برایت یادآوری میکنند. به تو میگویند که باید اینها را میآوردی.
نکته مهم این که، آنچه که آخر کار برای من و شما پس از سالها زحمت و زندگی میماند ازدواج، زنداری، شوهرداری، شوهر کردن، شوهر نکردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن، بچهداری، بچه مُرد، عروسی کرد، نکرد، مشکلات زندگی، عبادتها، نمازها، روزهها، حج رفتن، کربلا رفتن و ... نیست. ته قضیه وقتی تو را زیر و رو میکنند و تکانت میدهند، باید از تو یقین بیرون بیاید. همین مقدار یقین و ایمان که داری سرمایه ات میشود.
بنابراین، امام علی (علیهالسلام) در حدیث دیگری میفرماید:«الیقین نوٌرٌ[6]= یقین، نور است.» این یقین از ایمان بالاتر است. ایمان یک باور است و یقین دیدن است. مثل اینکه به شما بگویند امام رضا (علیهالسلام) شفا میدهد. اینجا شما ایمان دارید که شفا میدهد. اما اگر خودت شفا گرفته باشی و بپرسند، یقین داری امام رضا (علیهالسلام) شفا میدهد و میگویی: بله من خودم هم شفا گرفتم. این یقین و مرتبهی بالاتر از ایمان است.
ما همه نانِ قلبِ مان را میخوریم
یقین و ایمان نور است و به قلب قدرت میدهد. قلب یعنی همه دارایی ما برای حرکت به آخرت. قلب یعنی همه سرمایه ما در نظام برزخ تا قیامت 50 هزار ساله و بعد از آن. اصلاً همه چیز ما قلب ماست. تمام خوراکهایی که شما در آخرت میخورید، از قلبتان خارج میشود. یعنی هر کس در برزخ و بعد از آن، سر سفره قلبش مینشیند. همین حالا در دنیا هم هر کس سر سفره قلب خودش مینشیند. اگر کسی شادی و آرامش دارد به خاطر این است که قلبش موجودی زیاد دارد. اگر کسی با مشکلات به جزع و فزع و گریه و ناله میافتد، به این خاطر است که قلب ندارد یا قلبش تنگ است و موجودی ندارد. مثل کسی که موجودی ندارد، حالا به سختی 100 هزار تومان تهیه کرده و آن را هم از جیبش زدهاند. چنین کسی چه حسی دارد؟ حس خسران دارد.
اگر موجودی قلب، زیاد باشد، دیگر از مصائب نمیترسیم
موجودی هر قلب، یعنی همان ایمان و یقین. کسی که موجودی قلبش زیاد است، وقتی مصیبت به او میرسد، آنقدر به غنای الهی وصل است و ثروتمند است که اصلا به او بر نمیخورد. مصیبت و بلا را از «دست دادن» نمیداند، بلکه به «دست آوردن» میداند. مصائب ذخیره های آخرتی هستند؛ حتی اگر خودِ انسان باعث آن باشد. وقتی چنین انسانی به خدا وصل است، خداوند می تواند تمام آن مصائب را به بهترین وجه جبران و گناهان را تبدیل به حسنات کند.
خداوند این سیستم مبدل را به ما هم داده و ما هم میتوانیم تبدیل کنیم. ما با بخشیدن خودمان میتوانیم مبدل باشیم. اگر کسی خود را ببخشد، خدا هم او را میبخشد. شما از گناه خودت بگذری، خدا هم میگذرد. چگونه از گناه خود بگذریم که خدا هم آن را نبیند و پاک کند؟ وقتی بتوانیم خطاها و اشتباهاتی که دیگران در حق ما کردند را ندید بگیریم و از آن بگذریم، خدا هم از خطاها و گناهان ما میگذرد و آنها را پاک میکند. پس هر کس میخواهد گناهانش بخشیده شود، باید عفوّ و غفور شود و این چنین خدا هم در حق او عفوّ و غفور میشود. شما عفو بکنید، خدا هم عفو میکند.
«یقین» قلب را نورانی و نسبت به دارایی که دارد، بینا میکند
کسی که قلبی مملو از یقین دارد، یعنی دارایی دارد و به بالا وصل است و در زمین هم خیلی آرامش و شادی دارد. رفتارهایش سنجیده است. اگر کسی بزرگ فکر کند، خود را بزرگ ببیند و دل خود را نورانی کند، یعنی قیمت دستش است. وقتی میگوید: «الیقین نورٌ» یعنی یقین نسبت به داراییهایی که داری، به تو بصیرت میدهد. داراییهای ما الله است، ما مال خدا هستیم و خدا هم مال ماست. ما چهارده معصوم و فرشته ها را کنارمان داریم. فرشته ها هم مال ما هستند.
ما چقدر میتوانیم از بالا دریافت بکنیم؟ به میزانی که بالا را قبول داریم و با آن میتوانیم ارتباط برقرار کنیم. یعنی به میزانی که روی خدا و غیب حساب میکنید، شما را یاری میکنند. یاری تابع ایمان شماست. چقدر به شما یاری و قدرت میرسد؟ به میزانی که شما آنجا اعتبار باز کنی. اعتبار باز کنی یعنی تو را بپذیرند و تو هم بپذیری. مثلاً پدر و مادرها برای همه بچه هایشان یکجور سرمایه گذاری میکنند و به یک اندازه به آنها کمک و محبت میکنند، ولی بعضی از بچه ها از خودشان قابلیتهایی نشان میدهند. یک بچه هر دفعه از پدر و مادرش مقداری پول میگیرد و میگوید، چند وقت دیگر پس میدهم، اما هیچ وقت پس نمیدهد. همیشه جیب پدر و مادر را تیغ میزند. اما بچهی دیگر برای پدر و مادرش دائماً خرج میکند، اعتبار کدام یک بیشتر است؟ حال اگر این بچه ای که همیشه برای پدر و مادر خرج میکند، از آنها مبلغی را قرض بخواهد، به او میدهند یا نمیدهند؟ مسلماً میدهند. چون پدر و مادر میدانند که او همیشه با آنها رابطه و رفتار خوبی داشته است. پس اگر ما هم ثابت کنیم که با غیب و با آسمان و با پدر و مادر حقیقی مان ندار هستیم، کمک دریافت میکنیم. هر چقدر بده بستان با غیب داری، یعنی اعتبارت در آنجا بالاست و همان مقدار قدرتت زیاد میشود. پس این قاعده یادتان نرود، غیب و آسمان با شما به گونه ای رفتار میکند که شما با آن رفتار کردهاید. هر کس میخواهد بداند پیش خدا چقدر قیمت دارد، ببیند قیمتِ خدا پیش او چقدر است.
نورانیت قلب، چه فایدهای دارد؟
حال که روشن شد نورانیت قلب چقدر مؤثر است، سعی کنیم تا قلب مان را نورانی کنیم. سوالی مطرح میشود که این نورانیت چه فایدهای دارد؟ پاسخ این است که وقتی قلب نورانی شود، ما میفهمیم که چه داراییها و چه کسانی را در کنار خود داریم. وقتی قلب روشن میشود، ما میفهمیم فرشتهها و غیب کنار ما هستند و ما میتوانیم از آنها قدرت بگیریم.
یکی از رفقا میگفت: من هر وقت مشکل دارم به شهدای گمنام توسل میکنم. شهدای گمنام همیشه با من هستند و به دادم میرسند. ببین، تو میتوانی کمک بگیری یا نمیتوانی. دارایی داری یا نداری. پس این برمیگردد به ایمان ما؛ یعنی آنچه که قلب را روشن میکند.
وقتی قلب شما نورانی میشود، الله را میبینید، نور اصلی را میبینید، اهل بیت که نور هستند را میبینید. قرآن را میبینید و خیلی از داراییهای خودت را میبینی؛ نه اینکه دارایی به دست میآوری. ما دارایی داریم، اما نمیبینیم. به قول حافظ که میگوید: «اسباب همه جمع داری و کاری نمیکنی». ما زمانی که به برزخ میرویم، میبینیم که ما چقدر دارایی داشتیم و از آنها استفاده نکردیم. همیشه هم با ما بودند. چقدر میتوانستیم قدرت داشته باشیم، ولی ضعیف زندگی کردیم. با دارایی زیاد گدا زندگی کردیم. اعیانی و اشرافی زندگی نکردیم.
آفتی نبود بتر از ناشناخت تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی شادیی را نام بنهادی غمی
وقتی داراییهایت را میبینی، حوادث نمیتواند تو را به هم بریزد. در اوج بی پولی، این اتفاق بارها برای خیلیها افتاده، خیلیها هم که تجربه کرده اند و برای من تعریف کردند. من هم تجربه اش کردم. در اوج بیپولی یک دفعه رفتم لای قرآن را باز کردم، دیدم یک مقدار پول آنجا لای قرآن هست. پس آنجا بوده، ولی من آن را نمیدیدم الان که میبینم و خوشحال میشوم. یا اینکه یک دفعه یک نفر که به شما بدهکاری زیادی دارد، همان لحظه که شما نیاز داری، میآید و قرضش را به شما میدهد. پس داشتم و از داشته خودم غفلت کرده بودم و داشته های خودم را نمیدیدم.
با نور ایمان، منِ حقیقی خود و تعلقات آن را مییابیم
«ما یُنَوِرُ القَلب= آنچه که دل را روشن میکند» ایمان و یقین است که به من نورانیت میدهد و من داراییها و خود حقیقی ام را میتوانم ببینم. پرده های کافرانه را کنار میزند و من زیر لایه های جنسیت، زن، مرد، دکتر، مهندس، استاد، معمار، بنا، رئیس، سفیر، وزیر، وکیل، زیر یک «منِ» نورانی میبینم. وقتی ایمان میآید و من آن «من» را پیدا میکنم، آن موقع است که تازه به آرامش به شادی میرسم. چون همراه این «من» اله اش هم میآید. همراه این «من» همه کس و کارش هم میآید.
علت اینکه گاهی خدا را گم میکنیم، این است که ما با این «منِ» طبیعی، میخواهیم خدایی که برای بخش جاودانه و انسانی و ابدی ماست را احساس کنیم. در واقع تو، خودت را گم میکنی، خدا گم نمیشود، او همیشه کنارت هست: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[7] = ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم»؛ «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[8]= پس به هر سو رو كنید آنجا روى [به] خداست»؛«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ[9]= و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیكم ».
داستان زیبایی را مولانا بیان میکند: یک بنده خدایی دنبال گنج میگشت. طبق نقشه گشته بود، ولی پیدا نکرده بود. در خواب به او گفتند، تیرت را در کمان بگذار و رها کن. هر جا تیر افتاد، همانجا را بِکَن. این هی تیر را در کمان میگذاشت و میکشید و میانداخت و بعد دنبال تیر میرفت و هر جا که افتاده بود، آنجا را میگشت و گنج را پیدا نمیکرد. چندبار این کار را تکرار کرد نتیجهای نگرفت. بعد به او گفتند: ما نگفتیم، زه را بکش و تیر را بیانداز. گفتیم تیر را روی کمان بگذار و همانجا رها کن. ببین کجا میافتد، همان جا را بکَن. دفعه بعد تیر را گذاشت و نکشید. تیر همان جا زیر پای خودش افتاد. آنجا را کَند و گنج زیر پای خودش بود. مولانا میگوید: همیشه گنج در خودت است. خدا رحمت کند میرزا را که میگفت: این در خودت است. هر چه هست اینجاست. ما باید این چاه را و این مَنهای جنسی و مَنهای طبیعی، قومی، قبیلگی، عقلانی، خیالی و وهمی را کنار بزنیم. ما یک منِ قوی و شاد و یک من به اندازه الله و اهل بیت (علیهمالسلام) داریم.
تو آن «من» را که امام زمان پدرش است، در وجودت پیدا کن، بعد میبینی با امام زمان چقدر رابطهات قشنگ میشود. ما باید فرزند اهل بیت (علیهمالسلام) یعنی آن «منِ» حقیقی را در خود، پیدا کنیم، آن وقت، خانواده آسمانی مان هم پیدا میشود. خانواده آسمانی ما با ما هستند، ولی ما نمیتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم، چرا؟ چون آن «من» که عضو این خانواده هست را هنوز در خودمان پیدا نکردهایم. از این رو، برای پیدا کردن خودمان نیاز به نور داریم. نور که آمد، خودمان را پیدا میکنیم. بنابراین، برویم دنبال آن چیزهایی که قلب را نورانی میکنند، مثل موعظه، قرآن و از همه مهمتر یقین.
کسانی که در زندگی شان شک و تردید دارند، نمیتوانند خود را پیدا کنند. اگر کسی میخواهد کاری بکند، به جای اینکه بیشتر برای عبادت وقت بگذارد، باید برای برطرف کردن شکهایش وقت بگذارد. چون شک نور را میپوشاند. خداوند ما را عاجز خلق نکرده. خدا ما را ضعیف خلق نکرده. ما یک نسخه کوچک از خدا هستیم.
قلب/ ایمان/ یقین/ نورانیت قلب
پی نوشت:
کلیدواژه ها:
آثار استاد