مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بحث درباره احیای قلب و خوراک های معنوی بود. گفتیم ذکر یا نماز و عبادات خوراک بخش انسانی ما هستند. احساس نیاز به خوراک، تابع طبیعت و سلامت آن بخش است. یعنی وقتی شما در بخش جسمی سالم باشید، احساس نیاز به خوراک هم میکنید. وقتی کسی به غذای بخش انسانی احساس نیاز نمیکند، این نشان میدهد که آن بخش یا بالغ نشده و یا سالم نیست. مثلا کسی که به نماز احساس نیاز نمیکند، قطعاً نمیداند احساس نیاز به نماز چیست و یا در این بخش سالم نیست.
مثلاً بچه ای که احساس نیاز به غذا نمیکند و به زور باید به او غذا بدهند، این طبیعی نیست، خودش باید احساس نیاز کند و کم بیاورد و غذا بطلبد. از طرفی وقتی بچه هنوز نوزاد است خیلی به او نمیشود غذای متنوع داد، فقط باید شیر بخورد. بعد از اینکه بزرگتر شد، کم کم غذاهای متنوع میتواند بخورد. هر چقدر هم جلوتر میرود اشتها و تنوع طلبیاش بیشتر میشود. در غذای بخش معنوی هم این گونه است. یعنی انسان هر چقدر سالمتر میشود غذای بیشتری باید بخورد. در بخش جسمی اینگونه نیست. چون بخش جسمی محدودیت دارد. شما مثلا ظهر یک وعده غذا بخورید، دیگر تا شب سیر میشوید. اما بخش روحی چون بی نهایت طلب است، غذایش اصلا حدِ محدود ندارد. ممکن است از یک غذای خاص کم شروع کرد و به او داد تا غذاهای سنگین. مثلا نماز فقط، 17 رکعت یا 52 رکعت با نوافلش، یا قرآن یک محدوده ای، اما تنوع غذایی اش خیلی زیاد است. این بخش انسانی علم و حکمت و ملاقات با خدا را دوست دارد، زیارت دوست دارد. چیزهای متنوعی که باید استفاده کند و هر چقدر هم بیشتر میخورد و بزرگتر میشود، اشتهایش بیشتر میشود و مرتب باید غذا بخورد. زیرا این غذا تبدیل میشود. چون ما بی نهایت طلب هستیم و این بینهایت طلبی را خدای متعال از خودش در نهاد ما گذاشته، بنابراین، در خوردن و جذب غذای معنوی حدی وجود ندارد.
حاکمیت و تغذیه بخش اصلی، از تشنجات بخش های پایینی میکاهد
انسان دارای 5 بخش «حسی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی» است. بخش فوق عقلی بخش اصلی وجود انسان بوده و هرگاه این بخش بر چهار بخش پایینی حاکم باشد، یعنی این بخش قدرتمند است و به معشوق خودش که الله است، رسیده و در نتیجه همیشه آرامش دارد. چون با معشوقش است و کمبودی احساس نمیکند و از زنده بودن و از حیات و از دنیا خیلی راضی است. برای همین بیشترین عیش و نوش را آدمهایی دارند که مؤمن هستند. چون بخش اصلی که بخش قدرتی و آرامبخش است، همان قلب است. این قلب پیش معشوق خودش است و آرامش دارد. وقتی بخشهای اصلی آدم تغذیه میشوند، تشنجات و کمبودهای بخشهای پایینی نمیتواند انسان را اذیت کند. برای همین ما برای اینکه اضطرابمان را کم کنیم، باید اول نگاهمان را درست کنیم.
سبک زندگی را به حالتی تغییر دهیم که بخش فوق عقلانی یعنی بخش انسانی حاکم باشد. بخش عقلانی هم تحت کنترل بخش فوق عقلانی کار کند و آزاد کار نکند، چون عقل خنثی است، هم میتواند تحت عنوان مدیریت شیطان و بخش حیوانی باشد و هم میتواند تحت بخش فوق عقل کار کند. الان در دنیا بیشتر اطلاعات و علوم دست بخش حیوانی است. علوم دارند پیشرفت میکنند و همه اطلاعات را میگیرند برای بخش حیوانی. پس اینطوری تعادل برقرار نمیشود که بخش فوق عقلانی انسان حاکم نباشد. وقتی حاکم نبود شما دیگر نماز هم بخوانید فایده ندارد. اینکه الان نمازها به افراد خیلی نمیتواند آرامش بدهد، حج رفتنها، کربلا رفتنها، قرآن خواندنها، کلاس رفتنها، جلسه رفتنها، نمیتواند به ما آرامش بدهد، برای این است که ما سبک مان را عوض نکردهایم. در وجود ما انگیزه های دیگر دارد ریاست میکند. بخش انسانی باید مدیریت را به عهده بگیرد. خدای نکرده نعوذ بالله اگر گناهی هم صورت بگیرد، چون بخش فوق عقلانی قوی است، در این بخش گناه را تبدیل به ثواب میکند. قرآن میگوید:« أُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ= خداوند گناههای اینها را به حسنه تبدیل میکند.» ولی وقتی بخش حیوانی حاکم است توبه هم که میکند، دیگر فایده ندارد. این که در روایت داریم بداخلاقی گناهی است که آمرزیده نمیشود برای همین است. چون بداخلاقی یعنی حکومت بخش حیوانی. وقتی که معذرت خواهی و توبه هم میکند، چون بخش حیوانی حاکم است، حاکم نالایق همیشه اشتباه و همیشه جنایت میکند و همیشه حق بخشهای دیگر را میخورد.
پس بخش انسانیما وقتی غذا میخورد، یعنی تعادل درست برقرار شده و حتی کمترین غذایی هم که میخورد جذب میشود. یعنی دو رکعت نماز میخواند، زود جذب میشود. این نشان میدهد که این غذا کم کم دارد اثر خودش را میگذارد.
غذای معنوی مثل غذای طبیعی، ما را از بیماری حفظ میکند
غذا سوخت پرواز است و ما را باید برساند به آنجایی که ما بتوانیم اسمها را جذب کنیم و از طرفی شوق و قدرت ما را زیاد میکند. نکته خیلی مهمی که وجود دارد، این است که غذا از بسیاری از بیماریها ما را نجات میدهد. شما وقتی که غذای سالم میخورید، مریضیهایت هم کم میشود. مثلاً کسی که سرما میخورد، میگویند سیستم ایمنی بدنش ضعیف بود، سرما خورد. برای بهتر شدن او باید تغذیه اش بکنیم و استراحتی بکند. در بحث معنویت هم استراحت شرط است. آدمی که در بخش خوراکهای انسانی استراحت نمیکند؛ مثل کسی است که سرما خورده و دکتر به او گفته استراحت کن و دارو بخور. این آدم دارو میخورد، اما استراحت نمیکند، همین استراحت نکردنش باعث میشود، خوب نشود.
ما هر چقدر بخش انسانی را تقویت کنیم و غذای بیشتری به آن بدهیم و زنده ترش کنیم، این بخش حیات بیشتری پیدا میکند و مشکلات دنیا هر چه باشد، برای آدم آسانتر است. وقتی غذا زیاد میشود، عشق و انس هم زیاد میشود. کسی که با خدا و با خانواده آسمانیاش انس ندارد، یعنی بخشی که هم سنخ خدا و خانواده آسمانی است تغذیه مناسب نکرده و غذای مناسب نخورده و به بلوغ هم نرسیده است.
قلب را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران
گفتیم از عواملی که دل را زنده میکرد، ذکر خدا، مذاکره علمی در مجالس علما، خوب شنیدن و شرکت در جلسات علمی بود. جلسات علمی منظور جلسات فیزیک و شیمی و ... نیست، بلکه جلسات علمی مربوط به علم انسانیت و علم اسماءالله و خودشناسی است.
امام علی (علیهالسلام) هم در وصیتی به حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) فرمود:« اَحی قَلبِکَ بِالموعِظۀ[1]= دلت را با موعظه زنده کن.» که جلسه قبل راجع به این موضوع صحبت کردیم. در ادامه حدیث حضرت فرمودند:« أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ[2] = و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران.» این سخن خیلی زیباست. دلت را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران. حال یک سؤال، بالأخره دل باید زنده شود یا باید بمیرد؟ دل را باید زندهاش کنیم با بمیرانیم؟ در جواب باید گفت، ما بی نهایت طلب هستیم. گفتیم انسان با دوتا چیز کار میکند. یکی نوع نگاه و دیگری احساس. احساس ما همه به خودمان درست است. احساس مان معصوم است و درست عمل میکند. یعنی عاشق خودمان هستیم. هر کس جهنم هم میرود، به عشق خودش جهنم رفته؛ یعنی، دوست داشته گناه کرده و فکر کرده این گناه به نفعش است، اما به جهنم رفته است. کسی که سر از اعدام و زندان درمیآورد، عاشق یک کاری بوده و رفته انجام داده و سر از زندان درآورده. پس انسان در همه کارها عاشق خودش است. اصلا دست از عشق خود برنمیدارد. مشکلی که هست این است که آن «من» عاشقش را اشتباه میبیند. گفتم، نوع نگاه خیلی فرق دارد. یک موقع ما «من» خود را از تولد تا مرگ میبینیم. این یعنی همان بخش حیوانی. یک موقع ما «من» خود را از خدا تا خدا میبینیم که میشود بخش انسانی. شما وقتی خودت را حیوان دیدی، تمام قلبت برای حیوانیت تپش دارد و کار میکند و سبک زندگی با بخش حیوانی تنظیم میشود. ولی وقتی خودت را از خدا تا خدا دیدی، سبک زندگی ات هم تغییر میکند. این بار دارید برای یک موجود جاودانه انتخاب و برنامه ریزی میکنید، نه برای یک موجود موقت. وقتی میگوید، دلت را با موعظه احیا کن. علتش این است که موعظه انسان را به یاد معشوقش یعنی الله میاندازد و قدرت میگیرد.
وقتی میگوید، قلبت را با زهد بمیران. «زهاده» یعنی زهد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درباره معنی زهد در نهجالبلاغه فرمودند: خداوند زهد را بین دو کلمه توضیح داده است: «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ [3]= تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.» اگر یک چیزی از طبیعت شما و در بخش دنیایی از دستتان رفت، اصلا غصه نخورید و اگر هم به دست آوردید شادی نکنید. چون شادی حقیقی در بخش فوق عقلانی است. مثلاً به کسی بگویند، بلیط کربلا برایت درآمد؛ مثلا جور شده که مشهد برویم؛ یا الان مغرب میشود و من میتوانم چند رکعت نماز بخوانم و با خدا حرف بزنم. یا خوشحالم که الان تنها هستم و میتوانم قرآن بخوانم. یا دعا بخوانم. اینها شادیهای بخش فوق عقلانی است. اگر یک چیزی را در مسائل دنیایی به دست آوردی، خیلی آدم بالا و پایین نپرد و خوشحالی و ذوق زدگی نکند.
« أَمِتْهُ» یعنی آن را بکش. قلب وقتی میافتد در تعریف غلط و مسیر غلط، راه را هم غلط میرود. مثل ماشینی که افتاده در مسیر غلط و تو هِی گاز میدهی، آخر از یک شهر دیگر سر درمیآوری. آدمها که در جهنم میافتند، یکدفعه یک مار و یک عقرب روی آنها میافتد و میگویند ما که اصلا این را نمیخواستیم. باید گفت این مار و عقرب و این اژدها خودت هستی. این همه سال داشتی مار و عقرب درست میکردی.
ذوق زدگی و اندوهگین شدن، نشانه وابستگی است
ذوق زدگی، حاکی از یک نوع وابستگی است. یک نوع سنخیت است. یک نوع معشوق بودن است و این هم اصلا چیز خوبی نیست. اگر کسی واقعا برای چیزی که از دستش میرود، غصه نخورد، همیشه شاد است و آرامش دارد. اصلا برایش مهم نیست یک چیزی را از دست بدهد. چون میداند که اگر به دست آورده، الحمد لله خدا داده و هدیه است و من از آن استفاده میکنم. هر وقت خدا گفت به من بده، میدهم. چون مال خودش بوده. باید بدهی. ناراحتی ندارد. بچه ام بوده، شوهرم بوده، زنم بوده، سلامتی بوده، خانه مان را گرفته، الان مستأجر شدیم، ماشین مان را گرفت، عیبی ندارد، همه اش مال خداست. وقتی همه چیز مال خداست، من غصه چه را بخورم؟ من خودم مال خدا هستم.
اشتباه ما هم همین است که ما خودمان را یکطرف حساب میکنیم و خدا را هم طرف دیگر. همه بدبختیهای آدم از اینجا شروع میشود که فکر نمیکند خدا پیشش هست و در بغل خدا و مال خداست. فکر میکند یک آدمی است یکطرف و یک خدایی هم هست آنطرف آسمانها و یک چیزهایی به ما داده و حالا میخواهد از ما بگیرد. در حالی که خود ما هم مال خدا هستیم و قرار است پیش او برگردیم. ولی ما چون خود حیوانی را میشناسیم نمیفهمیم. این نفهمیدن ما خیلی کار دستمان میدهد. نفهمیدن باعث میشود انسان در دنیا غصه های الکی زیاد بخورد. یکی از عذابهای آدم در روز قیامت، نه روز قیامت، بلکه از همان لحظه ای که میمیرد، میبیند که چقدر بیخود 70 سال غصه خورده و چقدر بیخود اعصابش خرد بوده، چقدر بیخود داد زده و گریه کرده و دعوا راه انداخته. اصلا خیلی بیخود زندگی کرده در حالی که از زندگی اش میتوانست خیلی لذت ببرد. میفرماید: یک عالم از عذابهای قبر برای این است که تو بیخود در دنیا عذاب کشیدی.
مولانا میگوید، طرف شب ها از ترس مامورین در زمینش خانه میساخت. روزها چون میترسید مأمورها او را نگذارند، این کار را نمیکرد. بعد از اینکه ساختن خانه اش تمام شد، یک روز آمد که خانه اش را ببیند، دید که همه زمین همسایه را آباد کرده و در آن جا ساختمان ساخته. ما همیشه اینطوری هستیم. ما هم در زمین همسایه کار میکنیم. همسایه کیست؟ بخش حیوانی ما است. بخش زنانگی، بخش مردانگی، بخش جنسی، بخش طبیعی، الان فقط این را آباد میکنیم. وقتی به آن طرف میرویم، میبینیم که ما اصلاً هیچ چیز برای آنجا آباد نکردهایم. نه سرمایهای و نه ساختمانی...
در سفر آخرت چه کسی به استقبال ما خواهد آمد؟
آدم وقتی آنطرف میرود و میخواهد با خانواده آسمانی اش ملحق بشود و چون نشانیها را گم کرده، برای همین وقتی از او میپرسند:«من رَبُّک= پروردگارت کیست؟» نمیتواند جواب بدهد. گفته میشود، بعضیها چند قرن طول میکشد تا یادشان بیاید که مسلمان بودند. اسم پیغمبرشان یادشان بیاید. چون اصلا در دنیا درست با پیغمبر زندگی نکردند. آدم یک دفعه در برزخ میرود، میبیند که نه نشانی خدا را دارد، نه نشانی پیغمبر را دارد، نه نشانی امام زمان را دارد، نه نشانی فاطمه زهرا (علیهمالسلام) را دارد. ولی بعضیها هم از اینجا همه نشانیها را گرفتهاند. وای اگر بروی یکجا که کسی استقبالت نیایند چه میشود؟
بعضیها یک کاری میکنند در اینجا که وقتی میروند، خدا به استقبال شان میآید. انبیاء، فرشتهها، شهدا، معصومین به استقبال شان میآیند، چون در دنیا با آنها زندگی کرده اند. با آنها ارتباط گرم و صمیمی داشته و با آنها زندگی کرده اند. عشق و دلدادگی اش آنها بودند. همه دلخوشیهایشان در دنیا خانواده آسمانیشان بوده و آنها هم حواسشان به او هست. آدم وقتی به آنجا میرود، آنها راحت استقبال میآیند. ولی فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) فرمود: بعضی از شما خودتان با خودتان کارهایی میکنید که وقتی میآیید، ما دنبال شما میآییم، اما تا بیاییم پیدای تان کنیم 300 هزار سال طول میکشد. پس اول به خودتان نگاه کنید، ببینید که گم شدهاید یا گم نشدهاید. این خیلی مهم است آدم ببیند که آیا در دنیا گم شده یا نشده و پیداست.
مواظب باشیم هویت آسمانیمان را گم نکنیم
اگر به شما گفتند کی هستید؟ میتوانید بگویید: من یک آدمم، از خدا هستم. بچه فاطمه زهرا هستم. بچه امیرالمؤمنین هستم. مال این خانواده هستم. خانواده ام را یادم هست. اینجا هم که آمدم، خانواده ام را فراموش نکردهام. میدانم از اینجا دوباره میروم پیش خانواده ام. هویتم یادم هست. می دانم برای چه دارم زندگی میکنم. «انتخابهایم، ارتباطهایم، رفتارهایم، عشقهایم، دلدادگیهایم، خوشحالیهایم، غمهایم و آرمانم» مشخص است. میدانم الان جانم را میخواهم فدای چه کسی بکنم. میدانم باید عاشق چه کسی باشم. میدانم باید از چه کسی متنفر باشم. میدانم باید چطوری زندگی کنم تا هویتم از دستم نرود. بعضیها تا ازدواج میکنند، هویت شان را گم میکنند. بعضیها تا دوتا بچه دورشان را میگیرد، هویتشان از دستشان میرود. بعضیها با یک سفر خارجی، با دکتر و مهندس شدن، با مشهور شدن، ثروتمند شدن، هویت شان را گم میکنند. وقتی با این چیزها خودت را گم کردی، موقع مردن دیگر نمیتوانی خودت را پیدا کنی. چون خودت باید باشی. تو اصلا خودت را اینجا جا گذاشتهای. خودت را کشتهای. خودت که نرفتی در برزخ، آن حیوان به برزخ رفته. حیوان هم که اصلا خبری ندارد. حیوان که خانواده اش محمد و آل محمد (صلیاللهعلیهوآله) نیستند. اگر آدم خودش نرفته باشد، گم میشود. باید یک کسی برود که مسیر بهشت را بلد باشد. آنجا تا رفتی بگویی من آدرس دارم. آدم باید آنجا کسی را داشته باشد. این که میگویند با شهدا رفیق شوید، با ائمه رفیق شوید، امامزاده ها، فرشته ها، با پیغمبرها رفیق شوید، بالأخره آنجا یکی از آنها میآید بالای سر آدم و کمک میکند. خوش به حال کسانی که وقتی نگاه میکنند به عمرشان میبینند چقدر با امامها، امامزاده ها، انبیاء، اولیاء، صدیقین، شهدا، رفیق بودند.
برای همین نماز که میخوانیم، باید نماز را حریصانه بخوانیم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» من را ببر راه کسانی که هدایت کردهای که با آنها زندگی کنم. آن سبک زندگی برای من خوب است. آنها نببین، صدیقین، شهدا، صالحین هستند، من با اینها رفیق شوم.
کلیدواژه ها:
آثار استاد