مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بحثمان درباره عوامل مرگ و حیات قلب بود. امام صادق(علیهالسلام) در این باره میفرماید:«فيما ناجَى اللّه ُبِهِ موسى عليه السلام، قالَ: يا موسى، لا تَنسَني عَلى كُلِّ حالٍ؛ فَإِنَّ نِسياني يُميتُ القَلبَ [1]= از جمله سخنان نجواآميزى كه خدا با موسى عليهالسلام گفت، اين بود كه: «اى موسى! مرا در هيچ حال، فراموش مكن؛ زيرا فراموش كردن من، دل را مى ميرانَد.»
اگر به داستان شاه و طوطی که مفصل آن را خواندیم، توجه کنید، شاه به طوطی گفت: حال که از من جدا میشوی، یک لحظه هم بدون یاد من نباش. در اینجا نیز، خداوند به حضرت موسی میفرماید فراموشی من دل را میمیراند.
نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآله) از قول خود خداوند تبارک و تعالی نقل کردند: «إنَّ اللّه َعز و جل یقولُ: تَذاكُرُ العِلمِ بینَ عِبادی مِمّا تَحیا علیهِ القُلوبُ المَیِّتهُ إذا هُمُ انتَهَوا فیهِ إلى أمری[2]= خداوند عز و جل مى فرماید: گفتگوى علمى میان بندگان من، از چیزهایى است كه دلهاى مرده با آن زنده مىشود، به شرط آن كه آنها در این گفتگو، به امر (اصول یا فروع دین) من برسند.» « یقولُ» یعنی خدای عزوجل مستمراً میگوید. در مذاکره علمی دو طرف باید به خواسته و دستور خدا برسند. یعنی انسان در مورد دستورات و خواسته های خدا و اوامر و نواهی الهی صحبت کند که دل را زنده میکند.
مسیح (علیهالسلام) خطاب به بنیاسرائیل میفرماید: «یا بَنی إسرائیلَ، زاحِمُوا العُلَماءَ فی مَجالِسِهِم و لو جُثوّا علَى الرُّكَبِ؛ فإنّ اللّه َیُحیی القُلوبَ المَیتَةَ بِنُورِ الحِكمَةِ كما یُحیی الأرضَ المَیتَةَ بِوابِلِ المَطَرِ[3]= اى بنى اسرائیل! مجلسهاى [درس] دانشمندان را پُر كنید، حتى اگر [از كثرت ازدحام مجبور شوید] دو زانو بنشینید؛ زیرا خداوند، دلهاى مُرده را با نور حكمت زنده میكند، همچنان كه زمین مرده را با باران تند حیات مى بخشد.»
توجه به نیازهای دل، مهمتر از نیازهای بدن است
آنچه که خیلی مهم است و از این روایات برمیآید، این است که انسان باید سعی کند، همیشه دلش را زنده نگه دارد. یعنی مراقبت میخواهد. ما این موضوع را برای بدنمان متوجه میشویم و مراقبت میکنیم. حیثیت دنیایی و حیوانی خودمان را خوب درک کردهایم. گرسنگی، تشنگی، بیخوابی و سایر نیازهای طبیعی مان را چشیدهایم و میشناسیم. دوست نداریم که شکم مان هیچ وقت گرسنه باشد. دوست نداریم هیچ وقت از نظر نوشیدنیها، خوردنیها در مضیقه باشیم. از نظر فضا و جای خواب، مسکن و ... لنگ باشیم. به عنوان یک امر بدیهی اینها را پذیرفتهایم که ما یک بُعد حیوانی داریم و حیوان نیاز به جا، آب، غذا، ازدواج، مسکن دارد و چون این نیازهایمان را به رسمیت شناختهایم، اینها را از طریق کار و تلاش و شغل تحصیل میکنیم. انسانی که تنبل و تن پرور است و به زور باید وادارش کنند که کار انجام دهد، میبینید که چقدر با تلاش و اشتیاق دنبال کار میگردد تا شغل پیدا کند هر چند پرزحمت باشد. چرا انسانها دنبال شغل میگردند؟ چرا بزرگترین معضل دنیا مشکل بیکاری است؟ برای اینکه این ربط منطقی را میفهمند که نابرده رنج، گنج میسر نمیشود و باید برای تأمین نیازهای شان کار کنند. آب، غذا، ازدواج، مسکن، تفریح نیاز بدن است و بدن باید سرحال و زنده باشد. وقتی این نیازها را باور کردیم و به رسمیت شناختیم، دیگر کار کردن و تن دادن به کار برای ما سخت نیست.
انسان وقتی ملاک نیاز را بفهمد، تنبلی نمیکند
انسان در حرکت به سمت آخرت، تا وقتی که نفهمد انسان است، و تا وقتی که وجودِ روح و نفس و قلب و دل را باور نکند و درک نکند که بزرگترین دارایی او و بزرگترین چیزی که سعادت دنیا و آخرت او را میتواند تأمین کند، دلش است، به طور جدی به دل نمیپردازد. انسان وقتی فلسفه کاری را بفهمد و ملاک نیاز را بفهمد، دنبالش میرود و تنبلی نمیکند.تنبلیها، بیحوصلگیها، بریدنها، غفلتها و قطع ارتباط ها همه به خاطر این است که ما فلسفه کاری را نمیفهمیم.
برای همین بود که حضرت خضر(علیهالسلام) به موسی (علیهالسلام) فرمود: «وَ كَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً[4]= و چگونه مى توانى بر چیزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى؟»
ما برای صبر داشتن، احتیاج به آگاهی داریم. وقتی که شما میخواهی دخترت حجابدار شود، پسرت نماز بخواند، همسرت آدم بااخلاق و متدینی باشد؛ به جای اینکه مدام به او دستور بدهی حجاب، نماز و فضائل را رعایت کن، باید اول فلسفه اش را به او بفهمانی. وقتی فهمید، خودش آنها را انجام میدهد. ولی ما فلسفه را نمیگوییم و یکسره داریم دستور میدهیم و طرف مقابل هم نمیگیرد و خوشش نمیآید. علت این که او به دنبال جنس مخالف، تفریح، سینما، گردش، ازدواج و ... می رود، این است که اینها را درک و لمسش کرده و دنبالش میرود.
چرا ما به فکر احیای قلب نیستیم؟
چرا ما نسبت به روح بی تفاوت هستیم؟ چرا ما دنبال غذای روح نمیگردیم و به فکر احیای قلب نیستیم؟ چون دل را به رسمیت نشناختهایم و روح و جاودانگی خودمان را باور نکردهایم. خانواده آسمانیمان را باور نکردهایم که قرار است، من با آنها بینهایت سال زنده باشم. پذیرفتنِ خدا به عنوان اله هنوز در ما خوب جا نیفتاده است. این گزاره «لا اله الا الله» برای خیلیها مفهوم نیست و نمیدانند الله، اله ماست و آدم به جای اینکه یکسره از او بترسد و یا خشک با او برخورد کند، یا فقط اطاعتش کند، میتواند با او عاشقی کند.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
وقتی میگوییم ایمان هر چقدر افزایش پیدا کند، شادی و آرامش اضافه میشود و عشق انسان به زمین و آسمان و به دنیا و به همسرش بیشتر میشود، علتش این است که زیادیِ ایمان، باعث سرمستی انسان میشود و لذتش از رنگ، عطر، غذا، خوردنی، نوشیدنی، آدمها، درخت، گُل و میوه و ... بیشتر میشود و نگاهش به همه جهان نگاه آسمانی میشود. زیرا این نگاه، از آسمان سراغ انسان میآید نه از زمین. مثلاً یکی از پیش خدا آمده و نگاهش آسمانی است، سیب را یک تکه جواهر میبیند و به آفریدههای خدا نگاه دیگری دارد. اما کس دیگری هم هست که به آفریدههای خدا نگاه زمینی دارد.
گلها را نگاه کنید، ببینید چقدر آدم را مست میکند. آدمی که از آسمان و از زیبای مطلق میآید و گلها را نگاه میکند، رنگش، نشاطش، زردیش، سفیدیش، شفافیش، بویش او را مست میکند تا یک کسی که به عنوان حیوان بیاید و این ها را ببیند. متاسفانه ما عشق را به رسمیت نشناختهایم. دل و نیازِ دل را هم به رسمیت نشناختهایم. برای همین مدام باید به ما فشار بیاورند تا نیاز دل را درک کنیم. آیا کسی صبحانه خوردن، ناهار خوردن و شام خوردن را فراموش میکند؟ خیر. علتش این است که بدن به اینها نیاز دارد و باید صبحانه و ناهار و شام بخورد. سه وعده غذا طبیعی است، اما 5 وعده نماز برای خیلیها طبیعی نیست. میگوید: نماز چیست؟ چرا بعضیها به زیاد حرف زدن درباره خدا احساس نیاز نمیکنند؟ چرا به نماز، حجاب، حرم، روزه، زکات، خمس، حج، زیارت، مسجد، قرآن، عالِم و حسینیه احساس نیاز نمیکند؟ برای اینکه آن بُعد معنوی وجود، اصلاً در این شخص هنوز بالغ نشده و تا بلوغ هم نباشد، احساس نیازی وجود نخواهد داشت. چرا ما صبحانه، عصرانه، چای، میوه، بیسکویت و خرما و ژله را به رسمیت میشناسیم؟ چون نیازمان را به رسمیت شناختهایم. خودمان را به عنوان یک حیوان شناسایی کردهایم.
چرا ازدواج، دنبال خانه گشتن، ویلا خریدن، شمال و دریا رفتن عادی است؟ چون میگوید: این بدن است و نیاز دارد و باید تأمینش کرد. چرا رفتن به دنبال نیازهای معنوی عادی جلوه نمیکند و اگر هم دنبال این نیازها میرویم شُل و بیکیفیت میرویم؟ برای اینکه بخش انسانی ما به رسمیت شناخته نشده است.
راجع به خدا زیاد حرف بزنید
در حدیث فرمودند: زیاد راجع به خدا حرف بزنید. این غیر از گفتنِ ذکر خدا است. زیاد ذکر گفتن یک بحث دیگر است و آن غذای مستقیمی است که میخورید. میگوید راجع به خدا زیاد حرف بزنید.
مادر اگر فرزندش غذا نخورد، نگران میشود. همسر اگر همسرش غذا نخورد، یا خود انسان وقتی به غذا بیمیل شود، میترسد و میگوید من دو روز است غذا نخوردهام و به دکتر مراجعه میکند تا بیاشتهاییاش را درمان کند. چون میداند بدن حتماً باید غذا بخورد. اما یک کسی 2 روز، 3 روز یا یک هفته، یا 10 روز با خدا حرف نزده و اصلاً با خدا روبرو نشده و حتی نماز خوانده، ولی با خدا روبرو نشده، چرا این شخص اصلاً نگران نمیشود؟ چون نمازش واقعی نبوده. نماز اگر واقعاً نماز باشد، شادی میآورد. شخصی سؤال کرد که شما گفتید: چه بسا آدم نماز شب بخواند و بداخلاق باشد. بله درست است. نماز اگر خوانده شود، یعنی خورده شود، بداخلاقی هم رفع میشود. ما نماز شب میخوانیم، ولی آن را نمیخوریم. دعاهایی هم که میکنیم، ما دعا را میخوانیم، اما خواستن و خوردنی در کار نیست. چرا گفتهاند در مجلس علما بنشینید، حتی اگر جا تنگ بود؟ چون در آنجا غذا گیرتان میآید. چرا انسان برای یک نان بربری دو ساعت در سرما در صف میایستد؟ چرا برای گوشت، برای بنزین در پمپ بنزین در صف میایستد؟ چون اینها را به رسمیت شناخته است. انسان برای هر چیزی حاضر است، سختی بکشد. اما چرا برای روح وقت نمیگذاریم و سرمایه گذاری نمیکنیم که روح ما هم غذا بخورد. یاد خدا آن چیزی است که قلب را احیا میکند. وجود ما، قلب مان است. هدف این قلب الله است. باید دائم به الله نزدیک شود. پس احتیاج به سوخت دارد و دائماً غذا میخواهد. مثل یک موشک و اتومبیلی که دارد حرکت میکند.
به روشهای مختلف باید دل را به حرکت درآوریم
دیدیم که شکلهای تغذیه متنوع بود و چندتای آن را بیان کردیم. مثل یاد خدا، زیاد حرف زدن راجع به خدا، مجلس علما. انسان باید به شیوه های مختلف بالاخره این دل را حرکت بدهد. دل هر کسی هم معلوم نیست چطوری حرکت میکند و باید ببیند دلش کجا و چطوری و چقدر قوی میشود؟ در تغذیه این مهم است که بهترین غذاها باید گیر ما بیاید.
چه کسی در نماز احساس تکراری بودن می کند؟
علت این که نماز و ارتباط با خدا و قرآن و خانواده آسمانی برای بعضی ها تکراری و ملال آور است، این است که شخص اینها را انجام داده، اما جذب روحش نشده و از آنها لذت نبرده است. در نتیجه، این اعمال را تکراری و ملال آور می بیند.
ما هیچ وقت در مورد غذاهای مادی نمیگوییم مثلاً مرغ تکراری است. قورمه سبزی تکراری است. قیمه تکراری است. تکرار اینها مهم نیست، مهم این است که برای بدن لازم است. آیا اگر به نماز هم همین نگاه را داشته باشیم، برایمان تکراری میشود؟ آیا دیدار و ملاقات با خدا تکراری و ملال آور است؟ کسی که فلسفه نماز را نمیداند از نماز احساس تکرار و ملال میکند. اما بوسیدن خدا، حرف زدن با خدا، بوسیدن خانواده آسمانی، تکراری و ملال آور نمیشود. آیا ملاقات با مادر و پدر تکراری و ملال آور میشود؟ ملاقات با همسر تکراری میشود؟ نه. پس چطور یک کسی میگوید نماز تکراری است؟ یا قرآن تکراری است و من خسته میشوم که قرآن میخوانم؟ ما هر وقت احساس زدگی و تکراری بودن اینها را کردیم، این نشان میدهد که ما از خودمان فاصله گرفتهایم و خوراک های روح جذب نشده و درکی ایجاد نشده است. اینکه بزرگان و زیرکان میگویند اول بروید عربی یاد بگیرید، علتش این است که وقتی آدم عربی یاد میگیرد، قرآن را میخورد. نه این که فقط قرآن را بخواند. من وقتی میخواستم «لا اله الا الله» را تعلیم ببینم، 4 سال پای درس استاد نشستم. وقتی میگویی، باید خورده شود، باید بدانی که خوردنش مهم است. آدم باید خوردن ذکرها را تعلیم ببیند. همینطوری بگویی:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» این نماز به چه درد میخورد. ولی وقتی خوردنش را یاد گرفتی و مزهاش در ذائقه نفس ماند، آن وقت «الحمد لله» دیگر نمیگذارد آدم دچار تکبر و فخرفروشی شود. اگر خوردنِ ذکر «سبحان الله» را یاد گرفتی، دیگر رابطه ات با خدا خراب نمیشود و هر بلایی بیاید، به هیچ وجه خدا برایت زیر سؤال نمیرود.
فرمودند: قرآن خواندن شراب است. ولی ما اصلاً با این شراب ارتباط نداریم. چون فقط خواندنش را یاد گرفتهایم. خوردن قرآن یعنی باید وقت بگذاری و پیش یک استاد خوب ادبیات را یاد بگیری. معانی بیان را یاد بگیری. لغت یاد بگیری. یک استاد خوب که قرآن فهم باشد و قرآن را به تو یاد بدهد.
حرکت با دل، زودتر آدم را به مقصد میرساند
امام جواد (علیهالسلام) میفرماید:«اَلقَصدُ اِلَی الله تَعالی بِالقُلوب اَبلَغُ مِن اِتعابِ الجَوارِحِ بِالاَعمال= حرکت به سمت خدا با دل زودتر آدم را میرساند تا اینکه با عمل بدنش را به زحمت بیندازد». با بدن آدم به خدا نمیرسد. بدن وسیله ای است برای اینکه قلب راه بیفتد. اصلاً این قنوت، ایستادن، تکبیرۀالاحرام، سجده، رکوع همه این حرکتهای بدنی برای این است که دل راه بیفتد.
چرا میگویند کعبه برو؛ حرم برو؟ مگر امام رضا ع بیشتر از تهران در مشهد حضور دارد؟ نه؛ امام رضا همه جا یک جور حضور دارد. پس چرا باید مشهد رفت؟ یعنی امام رضا آنجا حاجت میدهد و اینجا نمیدهد؟ نه؛ حضرت در همه جا یک جور است. خدا هم همه جا یک جور است. چرا میگویند مسجد برو، حسینه برو، عالم را ببین؟ برای اینکه حسینیه، مسجد، عالم و یاد کردن قبر و قیامت، برای تمرکز و راه افتادن دل است. چرا باید به یک طرف نماز بخوانیم؟ آیا در جهات دیگر خدا نیست؟ همه باید به یک طرف باشند تا روح جمعی را حس کنند و قلب راه بیفتد. چرا نوا و موسیقی در اسلام اهمیت دارد؟ خدمت امام صادق (علیهالسلام) آمد، حضرت فرمود: برایم ذکر مصیبت جدم را بخوان. او هم خیلی معمولی شروع به ذکر مصیبت میکند. اما امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: اینگونه نخوان. مثل مداحان با آهنگ و نوا برایم بخوان. میگوید: شنیدم که امام صادق (علیهالسلام) خانمها را هم صدا کرد و آنها هم آمدند و صدای شیون زنهای بیت امام بلند شد. بعضیها میگویند: آی فلان مجلس خانمها گریه کردند، صدایشان را نامحرم شنید، اشکال شرعی دارد. زن و فرزند امام صادق ع نشستند آنجا شیون زدند. بچه های امام حسین (علیه السلام) زن و بچه حضرت گریه میکردند. هیچ اشکالی هم نداشت. چون همه اینها حرفهای فطری و عاشقانه است.
علت اینکه میگویند قرآن را با ترتیل بخوانید هم همین است که دل باید راه بیفتد. دل با آهنگ و نوا راه میافتد. اگر موسیقی دلت را راه بیندازد، اصلاً حرام نیست. دلت را راه میاندازد و تو را به آسمان میبرد.
آمد خدمت معصوم (علیهالسلام) و عرض کرد: آقا من یک کنیز خریدم که میخواند و مجبور شدم پول بیشتری بدهم چون خواننده است. آیا اشکال دارد برایم بخواند؟ حضرت فرمود: اگر بخواند و تو را یاد خدا و بهشت بیندازد، اشکال ندارد. پول بیشتری هم بدهی میارزد. اینها بیانگر این است که دل هم به موسیقی و نوا نیاز دارد. کسی که میگوید موسیقی مطلقاً حرام است، این اصلاً آدم را نشناخته و انسان شناسی و روح شناسی ندارد. معنویت را نشناخته است. ساز خوب است، اگر دل را راه بیندازد. اگر وقتی میخواند، آدم را به آسمان بکشد و روح را بلند کند.
«هنر» در حرکت دل موثر است
چرا این همه کتیبه های مختلف با الوان مختلف وجود دارد؟ میشود ساده نوشت، ولی چرا این همه تزئینش میکنند؟ چرا در معماری مساجد، این همه از هنر استفاده شده؟ برای اینکه دل راه بیفتد. مقام معظم رهبری فرمود: هر مکتبی برای پایدار بودنش احتیاج به هنر دارد. یعنی محتوای مکتب، باید با هنر ترکیب شود.
ما باید سبک زندگی را طوری را تنظیم بکنیم که دل راه بیفتد. مثلاً کسی میگوید: من باید بروم شمال زندگی کنم. چه کسی گفته تو باید بروی شمال و چند صد میلیون تومان بدهی ویلا بخری؟ میگوید: هوای تهران آلودگی وحشتناکی دارد. برای سلامتیم لازم است که چند وقت یک بار شمال بروم. میگوید یک جایی بروید زندگی کنید که بتوانید نیازتان را تأمین کنید. پیامبر فرمود:«عَلَیکُم بِالمَدینِه= در شهر زندگی کنید». چون نیازهای انسان، به خصوص نیازهای علمی و معنوی، در شهر خیلی بیشتر تأمین میشود. پس مهم ثروتمند بودن فضای فطری است. کسی که بدنش نیاز به آب و هوای شمال دارد، وقتی که به شمال میرود، کار عبثی نیست. برای سلامت بدنش مجبور است شمال برود. احتیاج دارد گُل و گیاه ببیند و بو کند. به صدای آب نیاز دارد. پوستش احتیاج به تنفس دارد. اسراف هم نیست که آدم برای این چیزها وقت بگذارد. چون بدن لازم دارد. این از سبک زندگی حیوانی. حال من باید سبک زندگی انسانیم را طوری تنظیم کنم که دائماً با منطقه های ثروتمند از نظر فطری و معنوی و شهرهای فطری آشنایی داشته باشم. مثلاً فردی میخواهد در شهر زندگی کند، از روی نادانی قسمتی از شهر را انتخاب میکند و میگوید، این قسمت شهر شیکتر و قشنگتر است. ساختمانهایش، آدمهایش اینطوری هستند. میبینی که اشتباه بزرگش همین است که منطقهای را انتخاب کرده که اصلاً خوراک فطری در آن وجود ندارد. از لحاظ طبیعی ثروتمند است، ولی از لحاظ فطری خیلی گداست. مثلاً مسجد ندارد، حسینیه ندارد، حرم ندارد، عالم ندارد، کلاس درس و استاد نیست. این منطقه فقر فطری دارد. از نظر طبیعی بالانشین و ثروتمندنشین است، اما از نظر فطری منطقه فقرا است. یک منطقه ممکن است از نظر طبیعی خیلی غنی نباشد، اما از نظر فطری فوق العاده غنی باشد. آب و هوایش خیلی عالی است. عالم، مسجد، حرم، غذا، تنوع، رقص، بزم، می، مطرب همه چیز در آن گیر میآید. هر وقت بخواهی بزمش به راه است.
سبک زندگی و نوع برنامهریزیهای روزانه مان ما باید براساس حیات قلب تنظیم شود، نه براساس صرفاً حیات بدن. بدن هم اگر حرمت دارد، به خاطر قلب حرمت دارد. این سبک زندگی یا همان «Life Stile» که غربیها مطرح کردند و دارند روی آن مانور میدهند، برای این است که سبک زندگی غربی یعنی سبک زندگی حیوانی را به ما تلقین کنند.
برای حیات قلب، اصلاح سبک زندگی لازم است
چهار فاکتور مهم در سبک زندگی یعنی «انتخابها، ارتباطها، رفتار و افکار» ما باید براساس قلب باشد. پس مطلب اول این است که ما در تنظیم غذای روح، سهل انگاری نکنیم. مثلاً شخص میگوید: چرا حوصله ندارم؟ چرا حالم خراب است؟ چرا بی حال هستم؟ علتش این است که غذایت بد شده، یک جایی کوتاهی کرده ای.
این فرد حتی وقتی که به حرم میرود، جان ندارد ملاقات کند. این آدم وقتی ضریح را میبوسد، گرمای بوسه ای را از طرف مقابل احساس نمیکند. به حرم میرود، اما هیچ کس را نمیبیند. نماز میخواند، اما معراجی صورت نمیگیرد. سجده ای دارد، اما پایی را نمیبیند که سرش را روی آن پا بگذارد. حضرت فرمود: سجده، سر گذاشتن روی پای خداست. اما این شخص 40 سال است که سجده میکند، اما یک بار هم سرش روی پای خدا نرفته؛ ولی دکتر خوبی بوده، مهندس خوبی بوده، چون تمام فشار ذهن و سبک زندگیاش براساس هوش بوده و نه عقل و نه دل. یک کسی مثل چمران در محیطی مثل آمریکا بزرگ میشود، عقل و دل و هوش و عرفان هم دارد. چون سبک زندگیاش را در همانجا هم تنظیم کرده، در زندگیش موفق است. اما کس دیگری را حتی در قم یا مشهد می بینی که مرده ترین آدمها میشود. چرا؟ چون سبک زندگیاش به درد نمیخورد. مهم این است که غذایت را بخوری و غذای خوب هم گیرت بیاید. پیغمبر فرمود: هیچ کس خدا را به گناهی بزرگتر از جهالت خانواده و فرزندانش ملاقات نمیکند. پس واجب است که بهترین غذاها را به خانواده مان بدهیم.
عامل «اقتصاد» در خانواده بعد از عوامل عاطفی و معنوی قرار دارد
در بحث خانواده و رعایت قانون، سه «نیاز اقتصادی، نیاز عاطفی و نیاز معنوی» مطرح شد. پس باید حواس مان به تغذیه خانواده از لحاظ اقتصادی و عاطفی و معنوی باشد تا اینها را درست تنظیم کنیم. اقتصاد در خانواده، مثل نمک است که اگر از یک حدی بیشتر باشد سم است. یعنی اهمیت دادن بهاقتصاد نباید بیش از نیازهای عاطفی و معنوی باشد.
گاهی ما در خانواده اضطراب های غیر ضروری ایجاد می کنیم. مثلاً اضطرابی که اکثر خانمها دارند برای اینکه غذا چه چیزی درست کنند؟ یا وقتی یک ظرفی میشکند و یا ... در همه این موارد میشود سهل و آسان گرفت. مثلاً در مهمانیها ما تکلفها را زیاد میکنیم. اما هیچ کس از هیچ کسی لذت نمیبرد. سر غذا هم داریم نق میزنیم. همه اعصابشان خرد است. در حالی که مرد و زن خانه باید سهل گیر باشند و فشار روانی را به حداقل برسانند. وقتی فشار روانی کم میشود، عصبانیت هم کم میشود. هر جا که میتوانیم عصبانیتهای همدیگر را کم کنیم، باید کم کنیم. هر جا میتوانیم اضطرابهای همدیگر را برداریم، باید برداریم تا روح آزاد شود.
اقتصاد در خانواده، مثل شیرینی و چربی و نمک است. چربی و نمک و قند لازم و واجب است، ولی اگر از یک حدی بیشتر شود، سمّ است. حتماً همیشه حجم اقتصاد باید از حجم عواطف در خانواده کمتر باشد. اگر اقتصاد برعواطف غلبه کند، افراد خانواده نسبت به همدیگر وحشی میشوند. هر جا که قرار است، پول عواطف را خراب کند، از خیر پول بگذرید، ولی عواطف سر جای خودش باقی باشد. همیشه پول سازنده است و اقتصاد خوب است به شرط اینکه تحت مدیریتِ محبت، احترام و عواطف باشد. از طرف دیگر، محبت و احترام و عواطف هم اگر تحت کنترل نباشد، خطرناک است. مهربانی بیش از حد، فساد میآورد. محبت بیش از حد به بچه، همسر و وابستگی بیش از حد به همسر و به فرزند آدم را مریض میکند. فقط وابستگی و عشق زمانی خوب است که تحت مدیریت عشق بالاتر یعنی عشق به خدا و معنویت باشد. اگر عشق همسر و فرزند و هر چیز دیگری از عشق خدا بالاتر زد، آدم فاسق میشود. هر چقدر دلت میخواهد همسرت را دوست داشته باش، ولی به هیچ وجه نباید دوست داشتنت از دوست داشتن کمال مطلق بالاتر بزند. اگر بالاتر زد، تو شکست خورده ای و آن عشق تبدیل به تنفر میشود.
پس به این قانون دقت کنید که من به اقتصاد تا چه موقع باید بپردازم به عواطف تا چه موقع و به معنویت چگونه بپردازم. فعلاً بحث اولمان این است که ما سهل انگاری در تغذیه روحی نداشته باشیم. همان مقداری که برای غذا و برای بخش طبیعت تلاش میکنیم، باید برای بخش روح هم تلاش کنیم.
در طراحی سبک زندگی، مبنا حرکت دل است، نه مهم بودن مُد
سبک زندگیتان را خودتان طراحی کنید. اینکه جامعه این را میپسندد و اینطوری مد است، درست نیست. مبنا راه افتادن دل و پرواز دل است.
اینهایی که مد برای ما طراحی میکنند، آدمهایی هستند که انسان را نمیشناسند. وقتی شما به رستوران میروید که غذا بخورید، آیا میگویید چی مد است که بخوریم؟ هرگز. اما میگویید الان چه چیزی دوست دارم بخورم؟ بدنم به چه چیزی نیاز دارد؟ توجه به نیاز روحتان هم همینطور است. مثلاً براساس مد حتی دعای کمیل هم خوب نیست. یعنی آدم نباید روی مد، به دعای کمیل برود. بعضیها مدی میروند. میگویند امشب دعای کمیل برویم. اما توجه ندارد که ممکن است، با دعای کمیل هیچ پروازی نکند.آدم عاقل در اینجا می گوید اگر در خانه بنشینم و قرآن بخوانم دلم خیلی بهتر راه می افتد. یا دو تا غزل حافظ بخوانم، دلم راحت تر راه میافتد.
بعضی ها برنامه می ریزند که هر هفته جمکران بروند، وقتی آن را برنامه ای کردی، کار خراب میشود. ممکن است کسی بگوید: من امشب جمکران به هیچ وجه حسی ندارم. اما بهتر است امشب بروم پدر و مادرم را ببینم. اینطوری برای من معنوی تر است. یا بهتر است امشب حسینیه بروم. یا اصلاً امشب حال این سخنران، این استاد یا حال این مداح را ندارم. البته احترام استاد و مداح و حسینیه سر جای خودش هست، ولی من امشب اگر تئاتر معنوی بروم خیلی خوب است. پس ما نباید مدی کار بکنیم، چه مدهای معنوی، چه مدهای دنیایی. میگوید من این جلسه، این احیا، این استاد، این نوار، این سیدی و این کتاب را استفاده میکنم، چون وقتی استفاده میکنم، روحم قوی میشود و با نشاط میشوم و من را به فکر فرو میبرد و فکرم را فعال میکند و دلم را راه میاندازد.
کلیدواژه ها:
آثار استاد