www.montazer.ir
شنبه 23 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 11712
زمان انتشار: 1 ژوئن 2020
سمیع و بصیر بودن نفس انسان، استعاره نیست

قلب، جلسه 27، 1389/10/11

سمیع و بصیر بودن نفس انسان، استعاره نیست

ما می‌گوییم حقیقت و دل انسان دو گوش دارد؛ اما گاهی فهمش برای بعضیها استعاری می‌شود. یعنی فکر می‌کنند که این تشبیه و استعاره ­ای بیش نیست. اما حقیقت این است که واقعاً نفس انسان بصیر و سمیع است؛ بدون اینکه برای شنیدن، به گوشی یا برای دیدن، به چشمی احتیاج داشته باشد.

در مباحث گذشته روایاتی از معصومین (علیهم‌السلام) خواندیم مبنی بر اینکه قلب سمیع و بصیر است. یعنی قلب چشم و گوش دارد؛ می‌شنود و می‌بیند. نکته‌ای در این رابطه جامانده بود که آن را اینجا بیان می‌کنیم.

معصوم (علیه‌السلام) فرمود: نفس انسان بدون اینکه احتیاجی به چشم و گوش داشته باشد، بصیر و سمیع است و این خصوصیت نفس است. نفس مجرد است و موجود مجرد، تماماً چون مظهر اسم خداست، مثل خودِ خدای متعال سمیع و بصیر است. خداوند ذاتاً نفس را غنی آفریده است. اینکه ما در دنیا گوش و چشم داریم، برای این است که پایین­ترین مرحله نفس ما بدن  ما است و این مرتبه‌ی نازله‌ی نفس که بدن شده، در ارتباط با امور مادی، با بدن رفتار می‌کند؛ یعنی نیاز به بدن دارد.

از این رو شما شب‌ها که خواب می‌بینید، اصلاً از گوش یا چشم تان و یا از ذائقه ­تان استفاده نمی‌کنید، اما در خواب، هم ذائقه دارید و هم شامه، هم می‌بینید و هم می‌شنوید؛ در حالی که اصلاً از بدن استفاده ­ای نمی‌کنید. خداوند تبارک و تعالی فوق تجرد است. بصیر، سمیع و متکلم است؛ اما بدون ابزار. اصلا احتیاج به ابزار ندارد. نیاز ما به ابزار، به خاطر این است که در دنیای مادی زندگی می‌کنیم و همه ارتباطات از طریق ماده است. پس صرف نظر از حالت بدنی، این نفس بینا و شنواست.

گاهی حضرت گوش را به معنی قلب آورده است و این خود نشانه آن است که قلب، یکپارچه گوش است. اگر گوش های ما که در طرفین سر ما قرار دارند آسیب ببینند، شنوایی ما قطع می‌شود. آیا این دلیل می‌شود که ما دیگر نشنویم؟ خیر. ممکن است ما در خواب بشنویم، اما در بیداری و در عالم ماده ناشنوا باشیم. چشم‌های ما در خواب می‌بینند؛ حتی یک شخص نابینا هم خواب می بیند.

پس دو تا گوش قلب، هیچ کدام گوش مادی نیستند. چون قلب ذاتاً مجرد است، تمامِ آن گوش است و تمامش چشم است. تمام اسماء و صفات الهی که در ما هست، یکپارچه است. مثلاً می‌گویم: من ترسو هستم. اگر کسی بپرسد، کدام قسمت شما ترسو است؟ می گوییم این سؤال غلط است. من نمی‌توانم بگویم که فلان جایم می‌ترسد یا فلان جایم نمی‌ترسد. می‌گویم: من حسودم، من نجارم، من معلمم، من بخیلم. بخش بخل با بخش حسادت فرق نمی‌کند، هردو یک نفر است. نمی‌شود گفت با فلان جای خودم بخل می‌ورزم و با فلان جا حسادت می‌کنم. ذات ما مثل صفات ما است و صفات ما هم مثل ذات ما است. نفس گوش دارد و می‌شنود، چشم دارد و می‌بیند. یعنی همه نفس چشم و گوش است. همه خدا چشم است. همه خدا گوش است. همه خدا سمیع است. همه خدا بصیر است. همه خدا علیم است و قدیر است و غفور است و رحیم است. نفس ما هم اینگونه است.

نبرد روح ایمان و شیطان در نفس انسان

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید:«إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ: رُوحُ اَلْإِیمَانِ یُسَارُّهُ بِالْخَیْرِ، وَ اَلشَّیْطَانُ یُسَارُّهُ بِالشَّرِّ، فَأَیُّهُمَا ظَهَرَ عَلَى صَاحِبِهِ غَلَبَهُ[1] = همانا دل داراى دو گوش است: روح ایمان در او نجواى خیر مى كند و شیطان نجواى شر مى كند. پس هر یك از آن دو بر دیگرى پیروز شود او را مغلوب خود مى‌كند.» بنا براین، زمانی که بخش فوق عقلانی انسان فعال می‌شود، روح ایمان در انسان به وجود می‌آید.

برای فهم بیشتر حدیث، ابتدا لازم است توضیحاتی راجع به روح ایمان داده شود. نفس انسان 5 مرحله دارد: «حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل». ما در سه مرحله اول حیوان هستیم. چون حیوانات حس و خیال و وهم دارند. در مرحله عقل، فرشته هستیم و در مرحله پنجم که فوق عقل است و انسان در این مرحله بی نهایت ­طلب می‌شود، انسان هستیم. بنابراین، منظور از روح ایمان، همان بخش انسانی ما است که فقط خدا را می‌خواهد و دنبال علم و دانش نیست. اگر به دنبال علم و دانش هم باشد، به این خاطر است که از آن استفاده الهی بکند. دنبال بخش‌های حیوانی مثل حس، خیال و وهم هم نیست. مثلاً بخش وهمی مقام و شهرت و محبوبیت و عشق می‌خواهد، مثل عشق زمینی، این که یک نفر را دوست داشته باشم، یک کسی من را دوست داشته باشد. همسری داشته باشم، رفیقی، دوستی داشته باشم. شهرت، قدرت، مقام به اینها نیازهای وهمی می‌گویند. بخش وهمی در خیلی‌ها فعال است و بیشترین بخشی هم که انسان ها را معطل می‌کند و نمی‌گذارد که حرکت‌های موفق به سمت ابدیت و آخرت داشته باشند، همین کشش‌های وهمی است. بخش انسانی، بخش فوق عقلانی ماست. یعنی آن بخشی از انسان که عاشق بینهایت یعنی الله می‌شود. بنابراین، زمانی به یک نفر «مؤمن» و «با ایمان» و «انسان» می‌گویند که بخش فوق عقلانی او فعال باشد. وقتی این بخش فعال می‌شود، او حقیقت انسانی، باطن انسانی و روح انسانی پیدا می‌کند. در چهار مرحله پایینی کلمه «انسان» به کسی اطلاق نمی‌گردد.

خداوند بشر را به 5 دسته تقسیم کرده است. می گوییم بشر را و نه انسان را. بشر یعنی قالب جسمانی و بدن و پوسته ما. در سوره بقره آیه 74 می‌فرماید، افرادی که شما در زمین می‌بینید که دارند با این هیکل و روی دو پایشان راه می‌روند به پنج گروه تقسیم می‌شوند: اولین گروه، گروهی هستند که قلب شان از سنگ است. دومین گروه، گروهی است که قلب شان از سنگ سخت تر است. گروه سوم حیوان هستند و چهارمین گروه، پایین تر از حیوان هستند. این چهار دسته بشر هستند و فقط گروه پنجم را خدا انسان می‌داند. یعنی کسانی که ایمان دارند.

بنابراین، انسان یک روح انسانی دارد که به آن روح ایمان می‌گویند. مؤمن، انسان است. غیر مؤمن اساساً انسان نیست و بشر است. روح ایمان در فعالیت فوق عقلانی تحقق پیدا می‌کند. یعنی انسان فقط خدا را می‌خواهد و دنبال خدا و بی نهایت­ طلب است. اگر بخش فوق عقلانی فعال نشود، دیگر شخص، انسان نیست. یا عالم و دانشمند است و یا فرشته و یا بخش‌های حیوانی است. یعنی قالبش انسان است، اما باطنش باطن انسانی نیست. امیرالمؤمنین در نهج­البلاغه فرمود:«اَلصُورَۀُ صُورَۀُ الاِنسان وَ القَلبُ قَلبُ حیوانٍ = صورت، صورت انسان و قلب، قلب حیوان است». به همان مقدار که روح ایمانی ما فعال است، ما انسان هستیم.

حالتی که ما الان به صورت بشر و این قالب داریم، مال بخش زمینی ماست که چشم را در یک جایی کار گذاشته‌اند و گوش را در جای دیگر. از این بدن که ما رها شویم، همه جای ما گوش و همه جای ما چشم است. حال این دو گوشی که می‌شنود، یکی روح ایمان و دیگری روح شیطانی است. پس این دو روح ایمان و روح شیطان می‌توانند به انسان چیزهایی را بشنوانند. روح ایمان در او نجوای خیر، و شیطان در او نجوای شر می‌کند. پس حواس مان باشد که ما هیچ وقت تنها نیستیم و همیشه کسانی با ما هستند که دارند با ما سخن می‌گویند.

یک گوش ما در تصرف خناس و گوش دیگرمان در تصرف فرشته است

وسواس خناس شیطانی است که می‌آید و نزدیک می‌شود و پیام می‌دهد. وقتی یاد خدا می‌کنی یا علیه او قیام می‌کنی، عقب می‌کشد. یک گوش هم مال فرشته است که در این گوش می‌دمد. مَلَک ما را به سمتی و شیطان هم به سمتی دیگر دعوت می‌کند.

امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاَّ وَ لِقَلْبِهِ أُذُنَانِ فِی جَوْفِهِ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ وَ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْمَلَكُ فَیُؤَیِّدُ اَللَّهُ اَلْمُؤْمِنَ بِالْمَلَكِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ[2] = مؤمنى نیست جز آنكه قلبش از درون دو گوش دارد: 1 - گوشى كه وسواس خناس در آن دمد.2 - گوشى كه فرشته در آن دمد و خدا مؤمن را به سبب فرشته تقویت كند و همین است گفتار خداى تعالى:«ایدهم بروح منه=آنها را به وسیله روحى از جانب خود تایید می کند».(سوره مجادله/22)

یک سری افکار منفی که راجع به خودمان، راجع به خدا و راجع به ائمه (علیهم‌السلام) در ذهن ما ایجاد می‌شود، همه وساوس شیطان است که در گوش ما مدام می‌دمد. افکار منفی علیه خودمان همان حمله از عقب شیطان است که ما را نزد خودمان ضایع و لکه‌دار می‌کند و اعتماد به نفس ما را زیر سوال می‌برد. در این صورت، فرد خودش را یک آدم دست و پاچلفتی، ناتوان، آلوده، بی‌دین و بدبخت می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند به هیچ کار مثبتی اقدام کند. شیطان گاهی با ایجاد افکار منفی، انسان را با خدا و ائمه و اولیای خدا درگیر می‌کند. اصلاً یک دفعه آدم به لج و لجبازی با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) می‌افتد و چون این پیام ها مال بخش اصلی و الهی انسان نیست، این بخش عکس العمل نشان‌ می‌دهد و شخص از این که با خدا و ائمه درگیر شده و به آنها بد و بیراه گفته است، اعصابش خرد می‌شود. اما حواس مؤمن همیشه هست که این حرف ها هیچ کدام مال خودش نیست. از این رو افکار منفی را هیچ وقت به خودتان نسبت ندهید و شیطان را لعنت کنید. چون وقتی تو را بد می‌کند و می‌خواهی سر نماز بیایی، خجالت می‌کشی. زیرکی و ظریفی کار شیطان همین است و ما باید این را تشخیص بدهیم و با آن مقابله کنیم. وقتی آن بدی ها را به خودت انتساب ندادی، رابطه­ات با خدا و معصومین (علیهم‌السلام) خراب نمی‌شود.

از کجا بدانیم که کدام فکر مال خود ما و کدام فکر القاء شیطان است؟

علامت اینکه بدانیم یک فکر مال خود ماست یا مال شیطان، این است که ما از آن فکر خوشمان بیاید. هر وقت فکری در سرت آمد و لذت بردی و از آن فکر خوشت آمد، آن مال خودت است. اما اگر یک فکری آمد که دوستش نداشتی، آن مال تو نیست. فرشته همیشه افکار قشنگ و مثبت به شما القا می‌کند و شما از این فکرهای قشنگ و مثبت خوشحال می‌شوید. اما شیطان همیشه افکار ناراحت کننده و آزاردهنده القا می‌کند. یکی از آن افکار ایجاد وسواس در فرد است. در بیماری وسواس، شیطان مدام اعداد و ارقام را تغییر می‌دهد. مثلاً شخص دو بار آب می‌ریزد و بعد می‌گوید: نه، پاک نشد، به دلم نچسبید. آن چیزی که می‌تواند جلوی این حمله را بگیرد رساله است. رساله یک کتاب ریاضی است که نمی‌گذارد شیطان عدد و ارقام را تغییر بدهد. از همین جا می‌توان به این سؤال که چرا اسلام دین ریاضی است پاسخ داد. یک دلیل برای اینکه اسلام دین ریاضی است، این است که شیطان نتواند عددها را تغییر دهد و وسوسه بیاورد. برای همین اسلام می‌گوید تا با چشم خودت نجاست را ندیده ای، حق نداری، حکم به نجاست بکنی، حتی اگر خیس باشد.

قرآن می‌فرماید:«إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا= همانا شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بدارید.» ما خیلی از این مرحله پرت هستیم. خدا می‌گوید: یک شیطان همیشه با تو هست. تو هم باید همیشه او را دشمن بگیری. دشمن­گرفتن شیطان، یعنی پیامی که شیطان می‌دهد، شما همیشه خلاف آن را پیام عمل کنید. پیام‌هایی که در آن حمله از جلو، ناامیدی، ترس، اضطراب، گناه، خودخوری، ضعف، دست و پا چلفتی بودن و تنبلی بی­حوصلگی است، مال شیطان است. پیام‌هایی که در آن امید، شادی، آرامش، قدرت و نشاط هست، مال فرشته­ هاست.

نمونه‌ای از حمله و القاء پیام توسط شیطان

نمونه دیگری از حمله ­های شیطان را بیان می‌کنم: امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: شخصی به نام «هارون بن خارجه» خدمت حضرت عرض کرد: من گاهی وقت ها شاد می‌شوم، بدون اینکه علتش را در خودم پیدا کنم. نمی‌دانم چرا یک دفعه شاد می‌شوم و گاهی هم غمگین می‌شوم و نمی‌فهمم چرا غمگین شدم. حضرت فرمود: شیطان به دل نزدیک می‌شود و می‌گوید اگر پیش خدا ارزش و اعتباری داشتی، خدا تو را دشمن­ شاد نمی‌کرد و تو را نیازمند او نمی‌ساخت. آیا سرنوشتی جز مانند سرنوشت پیشینیان خود انتظار داری؟

خدایا من 20 سال دارم هیئت می‌آیم. از تو خواستم زنم را شفا بدهی، چرا شفا نمی‌گیرد؟ یا بعضی مداحان می‌خوانند، فرزند یهودی فلج بود، برد فرزندش را وسط دسته امام حسین ع گذاشت، شفا گرفت. بعد این می‌گوید: ما از یهودی هم کمتر هستیم. خانمی متدین و حزب اللهی است و سالها سابقه عبادت و طهارت دارد. یک دفعه یک خواسته دارد و می‌بیند هرچه دعا می کند، اجابت نمی‌شود. بعد همسایه او یک خانم بی حجاب است. می‌گوید: من هم یک موقع‌هایی همینطوری امامزاده صالح می‌روم. شبی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به خوابم آمد. یا امام حسین (علیه‌السلام) را خواب دیدم. بعد این خانم متدین با خودش می‌گوید: پس ما علاّف هستیم؟ با این همه سال، عبادت و طهارت حاجتم برآورده نمی‌شود. مسیحی، یهودی، بی حجاب، مشروب خور و ... جواب می‌گیرند، اینها را تحویل می‌گیرند. اصلاً انگار تبعیض قائل می‌شوند، اصلاً حواسشان به ما نیست. انگار ما را فراموش کرده اند. چرا ما را تحویل نمی‌گیرند. این پیام‌ها همه مال شیطان است. هر چیزی که رابطه ما را با آباء طاهرین‌ما و با خانواده آسمانی ما یا با معشوق اصلی‌ما یعنی خدا خراب کند، هر چند مقدس هم باشد، آن رابطه و آن فکر، فکر شیطانی است.

شما به بچه کوچک نگاه کنید. مادر بچه را بغل می‌کند و در بغلش نگه می‌دارد یا روی زانویش می‌خواباند. بیرون می‌خواهد برود بغلش می‌کند که بچه زمین نخورد. باید دست بچه را بگیرند، بلند بکنند و راهش ببرند تا این بچه روی پایش بایستد. مسیحی، یهودی هم از نظر اعتقادی مثل یک بچه ضعیف است. تحویلش می‌گیرند، خواب قیامت را می‌بیند. خواب امام حسین را می‌بیند. خواب خدا را می‌بیند. باید کسی بالاخره دستش را بگیرد. باید یک نیرو و یک امید و یک نشانه­ای به او بدهند. تو که متدینی، برای چی دنبال نشانه می‌گردی؟ تو مگر کافر هستی؟ مگر به خدا شک داری که مدام دنبال این هستی که تند و تند خواب ببینی؟ چرانیاز داری که تند و تند دستت را بگیرند؟ تند و تند به تو توجه بکنند؟ او دعایش اجابت می‌شود، برای اینکه دلش گرم شود تا شیطان به او حمله های بیشتری نکند.

اما کسی که راه افتاده و پیش خدا قیمت دارد و بزرگ شده است، بد است بروند دستش را بگیرند. در حدیث داریم وقتی که عقل یک نفر زیاد می‌شود، خواب‌هایش کم می‌شود و اصلاً خواب نمی‌بیند. چون نیاز ندارد خواب ببیند. این آدم بصیر و آدم باشعوری است. بنابراین، اگر شما سیر معجزات انبیاء را نگاه کنید، می‌بینید در طول تاریخ، سیر معجزات انبیاء از محسوس شروع شده و به معقول ختم شده است. معجزه آخرین پیغمبر، یک معجزه معقول است؛ یک کتاب است. قبلی‌ها به پیامبرشان می‌گفتند: شتر از داخل کوه در بیاور؛ مرده زنده کن؛ سحر و جادو و نشان بده. چون آدم‌های ضعیفی بودند، مدام احتیاج به معجزات حسی داشتند.

«بلا» برای اثبات میزانِ دلدادگی انسان به خدا، نازل می‌شود

آیا حتماً باید مریض خودم شفا بگیرد تا دلم قرص شود که امام رضا (علیه‌السلام) شفا می‌دهد؟ اصلاً بلا برای همین است. بلا برای اثبات میزان ایمان، دلدادگی و عشق ما به معشوق است. اصلاً کسی بدون دردسر و بدون زحمت و بدون بلا، نه خودش و نه عشقش اثبات می‌شود. در سختی، در بلا، در فراق و در از دست دادنها است که یک نفر معلوم می‌شود که چقدر قیمت دارد.

بعضی‌ها تا پول دارند، آد‌م‌های مؤمنی هستند. اما یک ذره که وضع اقتصادی‌شان به هم بریزد، ایمان‌شان را از دست می‌دهند و جهنمی می‌شوند. بعضی‌ها تا سالم هستند، آدم‌های مؤمنی هستند، همین که سلامت شان را از دست دادند، کاملاً خودشان را می‌بازند. شیطان هم روی او چنبره می‌زند و می‌گوید: اگر تو آدم خوبی بودی، سرطان نمی‌گرفتی. ببین خدا تو را شفا نمی‌دهد. ببین خدا دارد تو را از زنت یا از شوهرت یا از فرزندانت جدا می‌کند. اگر آدم قوی نباشد، یک بیماری، از دست دادن یک عضو، از دست دادن بچه، از دست دادن همسر و ... می‌تواند کاملاً او را مچاله کند. اینجاست که روح ایمان به داد انسان می‌رسد. چون روح ایمان، دارد با من حرف می‌زند و می‌گوید: این افکار غلط است. ما بلا را احتیاج داریم؛ نه فقط برای اینکه گناهان‌مان آمرزیده شود. بلا را احتیاج داریم برای اینکه درجات‌مان پیش خدا بالا برود. بلا را احتیاج داریم، برای اینکه حداقل خودمان بدانیم چطور آدمی هستیم؟ حداقل بدانیم واقعاً چقدر عاشق خدا هستیم؟ چقدر خدا را با بلا دوست داریم؟

در عشق‌های زمینی اگر دقت کرده باشید، هر طرفی که عاشق است، دو، سه چیز را خیلی دوست دارد. یکی اینکه دوست دارد به طرف مقابل مدام بگوید، دوستت دارم. دیگر اینکه دوست دارد عشقش را نشان بدهد و یک طوری ثابت کند. نشان دادن عشق، جز با فداکاری و جز با سرمایه­گذاری امکان­پذیر نیست. گاهی کسانی که همدیگر را دوست دارند، جانشان را برای همدیگر از دست می‌دهند. دوست دارد که طرف مقابل بفهمد که دوستش دارد. ما برای خدا چه کار باید بکنیم؟ خدا نیازی نیست بداند. می‌گوید شما گاهی ادعای عشق و ایمان می‌کنید؛ اما وقتی که می‌خواهید برای معشوق‌تان هزینه کنید، بسیار بخیل و خسیس هستید. می‌گویی، امام زمان و خدا، اما اینقدر که برای نامزدت، زنت، فرزندت، نوه­ات هزینه می‌کنی، اصلاً برای امام زمان دستت در جیبت نمی‌رود.

چه موقع انسان از نظر قیمت، فاسق می‌شود؟

هر چیزی که می‌تواند رابطه من با خدا را خراب کند، رابطه من با معصوم را خراب کند، یقیناً برای من عزیزتر از خدا و معصوم است. وقتی عزیزتر شد، شخص از نظر قیمت فاسق می‌شود. این یک قاعده مهم است که نباید فراموش کرد.

قرآن[3] فرمود: زمانی که آن 8 چیز در دل انسان از خدا و اهل بیت و جهاد در راه خدا بالاتر باشد، فاسق است. چون کمال نامحدود را رها کرده به کمال محدود چسبیده و این بی­عقلی و حماقت است. همانطور که اگر یک نفر یک میلیون تومان را به یک میلیارد تومان ترجیح بدهد، آدم احمق و فاسقی است. اصطلاحاً قرآن می‌گوید، منحرف و فاسق. یعنی این آدم شعور و تعادل ذهنی ندارد که به خاطر یک میلیون، از یک میلیارد گذشته و این اتفاق در زندگی انسان زیاد پیش می آید که انسان یک هزینه بالایی را می‌پردازد تا به یک چیز کوچکی برسد. کسی هم که کمال مطلق یا امام و معصوم را رها کند و به کمال محدود بچسبد، فاسق است. دنیا را چسبیده و ابدیت را رها کرده است.

کانون نشاط و شادی در وجود ما، خدا و فرشته ها هستند. بنابراین، اگر چیزی بتواند نشاط من را بگیرد، یعنی آن چیز برای من عزیزتر از کانون شادی است. این درس خیلی خوبی است برای اینکه من بدانم قیمتم چقدر است. خداوند مؤمن را به گونه ­ای مسلح کرده که هیچ وقت غم نبیند. هیچ وقت مچاله نشود. هیچ وقت اضطراب سراغش نیاید. چون کانون شادی را بالاتر از بخش‌های پایینی قرار داده است. دعواها و اختلافات و درگیری‌ها و حوادث، در بخش محدود انسان اتفاق می‌افتد، نه در بخش نامحدود انسان. اگر این حوادث پایین، باعث شود که من کل را و مطلق را از دست بدهم، معلوم می شود که این امور در نزد من محبوب­تر از اصل هستند. یعنی گوش سمت چپِ من، یعنی بخش حیوانی‌ام بیشتر غذا می‌خورد تا گوش سمت راست و بخش ایمانی‌ام.

پی نوشت:

[1] . قرب الإسناد  ج۱ ص۳۳.

[2] .  الکافی،جلد۲ ، صفحه۲۶۷ .

[3] . اشاره به آیه 24 سوره توبه.

ع ل 377

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed