مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
معشوق و محبوب دل انسان یا دنیاست و یا بهشت است و یا بالاتر از بهشت که خود خداوند تبارک و تعالی است.
در قیامت انسانها را براساس دل و گرایش ها و محبوب های قلبی شان ارزیابی می کنند. اینکه چقدر شخص سواد دارد، چقدر عالم است، چقدر عبادت کرده، مهم نیست؛ هر چند که ثواب دارند، اما ملاک نیستند و ارزیابی نهایی براساس این است که این ثوابها، اطلاعات و این کارهایی که شخص کرده، مجموعاً دل او را به کجا می برد. شخصیتاً دل این فرد به دنیاست یا با آخرت و یا با خداست؟
سرانجام، معادل های آخرتی دلِ انسان را به انسان می دهند. اگر دلش به دنیاست، معادلش که جهنم است را به انسان می دهند و اگر به بهشت است، معادلش که بهشت است را می دهند و اگر دلش با خداست، خدا را به انسان می دهند. پس اصل با دل است.
زیر بار عمل نیک نرفتن با گفتنِ «دل باید پاک باشد»
گاهی، انسان ها گرایش به خدا و پاکی دارند، هر چند در ظاهر موفق به رعایت نشوند. اگر کسی بگوید: من دلم میخواهد پاک باشم و اعمال نیک انجام دهم، ولی در عمل کوتاهی کند، این دروغی بیش نیست. مثلاً کسی موازین شرعی را رعایت نمی کند و میگوید: دل باید پاک باشد. این حرف خیلی بی ربطی است.
مثلاً بگوید: دلم می خواهد باحجاب باشم، ولی حالا نشد هم اشکالی ندارد، رعایت نمی کنم. ولی دلم با رعایت حجاب است، این یک دروغ بیشتر نیست. به خاطر اینکه ما جبری نداریم. در روایت داریم که اگر کسی بگوید: من در دنیا مجبور بودم، خداوند می فرماید که مگر زمین خدا وسیع نبود که بروید یک جایی که مجبور نباشید. انسان لازم نیست جایی خود را محبوس کند که نتواند واجبات را انجام دهد.
رعایت نکردن موازین شرعی و گفتنِ دل باید پاک باشد، حرفِ بیربطی است. اگر دل انسان با دین، شعائر الهی و با نشانه های خدا باشد، حتماً عمل هم خواهد کرد. مگر می شود انسان چیزی را بخواهد و خودش را از آن دور نگه دارد. اصلاً اینطور نیست. این حرف که «دلت پاک باشد» حرف خوبی نیست. اگر واقعاً دل کسی چیزی را بخواهد، حتماً برای عمل به دنبالش می رود. فرد مؤمن اینگونه نیست. دلدادگی مؤمن به خدا و به اعمال نیک و پاکی ها هم در ظاهر و هم در باطن مشهود است. گناه به مؤمن نمی چسبد، چون با تنفر ممکن است مجبور به گناه شود. مؤمن ضمن اینکه قلبش گرایش به عمل صواب و پاکی دارد، در عمل خارجی هیچ کوتاهی نمی کند.
برترین قلب ها کدام است؟
دل مرکز گرایش ها است. اگر دل را به فهم مسلح کنیم، به سمت بهترین گرایش ها و بهترین جاها می رود و اگر فقر داشته باشد، با اینکه دل است، اما نمی تواند جای خوبی سیر کند مثل بدن. علی(علیه السلام) فرمود:«أفضَلُ القُلُوب قَلبٌ حُشِیَ بِالفَهم[1]= برترین دلها، آن است كه از فهم پر شده باشد.»
یک هفتم از جمعیت دنیا از گرسنگی رنج می برند. به خصوص در کشورهای آفریقایی که نگاه کنید، می بینید که این افراد در اثر گرسنگی بدن های خیلی ضعیفی دارند. گاهی این بدن ها در اثر سوء تغذیه خیلی بدشکل و بدفرم میشوند. آنها از اول به این شکل نبودند، چون غذا نخورده اند به این شکل درآمده اند. قابلیت خوب شدن و قوی شدن را داشته اند، اما چون غذا نخوردند، به این شکل افتادند. دل انسان و قلب انسان هم همینطور است. اگر غذا نخورد، یعنی به فهم نرسد، ضعیف و بدقیافه می شود. برای همین، پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: روز قیامت ده گروه از امت من به صورت حیوانات گوناگون و موجودات مختلف محشور میشوند. اینها همه مسلمان هستند، کافر نیستند. اما به دلِ خود نرسیده و غذا نخورده، به شکل میمون، خوک، کفتار و عقرب درآمده است. پس مهم این است که ما به دلمان فقه، اطلاعات و فهم کافی بدهیم.
ما کسانی داریم که آمادگی قلبی شان فوق العاده زیاد است. مثلاً فردی از نظر ژنتیک مادر خیلی قدرتمند و پاک، پدر خیلی قدرتمند و پاک و از نظر محیطی هم یک محیط خیلی قدرتمند، ثروتمند و پاک دارد که میتواند به این فرد خیلی چیزها بدهد؛ ولی این خودش استفاده نمیکند و غذا نمیخورد.
چه چیزی باعث می شود، قلب به فهم نرسد و تغذیه نکند؟
حال، به نظر شما مهمترین عواملی که انسان تغذیه نمیکند، چیست؟ یعنی با اینکه غذا هست، ولی تغذیه صورت نمی گیرد.
1) علت، تنبلی و بیحوصلگی است. حضرت فرمود: تنبلی و بی حوصلگی، کلید همه بدبختی های آدم هاست. خیلی ها هستند که پدرش آیت الله است، مادرش قدیسه است، در شهر مشهد، قم و در فضای معنوی زندگی میکند، سادات هستند، خیلی امکانات معنوی زیادی دارند. یا پدر مذهبی و رزمنده است، سردار است، ولی می بینی بچه با پدر و مادر خیلی فاصله دارد. از این غذا نمیخورد. بی حوصلگی و تنبلی خیلی بلا سر آدم میآورد. وگرنه هر مولودی بر فطرت خداجویی و عشق به خدا متولد میشود:« کُلُّ مُولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَۀ= همه مولودها بر فطرت خداجویی متولد میشوند.»
2) علت دیگر این است که مسیر تغذیه و خوراک و فهمشان ضعیف است. این که در طول زندگی دلهای شان به چیزهایی غیر از خدا گرایش پیدا میکند و غیر خدا بر دل آنها حاکم میشود، مسیر نادرستی است.
گاهی شخصی در فضای فاسد هم رشد می کند
گاهی هم فردی دارای مادر و پدر بدی است، فضای خانواده، فضای فاسد و بدی است، ولی خودش چون فرد زرنگی است، به تغذیه تن میدهد، غذای معنوی میخورد، دلش را با فهم تقویت میکند و به فهم میافتد و می بینید که دلش جلا پیدا میکند و مصداق این آیه میشود: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ [2]= زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى آورد.» یعنی از پدر و مادر مرده بچه های باایمان و خوب و قدرتمند و اولیاء خدا به وجود میآید. مثل «ادواردوآنیه لی» که خدا او را از دل پدر جنایتکارِ صهیونیست در میآورد، تا به شهادت میرسد. چرا ادواردو اینطوری شد؟ چون به ندای فطرت خودش در همان ایتالیا جواب داد. با آنکه آن همه ثروت و امکانات داشت، وقتی دید دلش چیزهای دیگری میخواهد، شروع کرد به تغذیه و درس مذهبی خواند. دانشگاه رفت، عرفان و کلام خواند. فلسفه اسلامی خواند. تا کم کم کشش قلبش او را به آنجایی کشاند که باید میکشاند و به شهادت رسید.
خیانت به دل، بدترین خیانت هاست
انسان نباید به دلش خیانت کند. وقتی دل او غذا خواست باید غذای او را بدهد و دل را سرکوب نکند. با این کودک عزیز روان، بی رحمی نکند. اگر شما یک نوزاد را جلوی خانه تان ببینید، حتی اگر بچه شما هم نباشد، چون انسان است، حتماً او را به منزل میبرید و با مهر مادری و خواهری و پدری، به او غذا میدهید. هیچ فرقی با بچه خودتان ندارد و به او میرسید. یک کودک از خدا در وجود همه ما هست که مثل خود خداست و از آن تعبیر به کودک عزیز روان میکنند. خدا این کودک عزیز روان را به ما داده، ولی گرایشهای حیوانی و جنسی ما وقت مان را خیلی میگیرد؛ زنانه بودن و کششهای زنانگی، مردانه بودن و کششهای مردانگی و خاله بازیهای زندگی آنقدر ذهن ما را میگیرد که ما رسیدگی به این کودک عزیز روان را فراموش میکنیم.
می بینی طرف الان 70 سال دارد، ولی کودک عزیز روانش مثل آفریقاییهایی که از شدت گرسنگی در حال مردن هستند، خوراکی نخورده است. اگر هم خورده خیلی کم بوده و اما یک عده هستند که واقعاً وقت میگذارند و چه در خانه و چه در بیرون، به این کودک عزیز روان غذا میدهند. در خانه تنهاست، میبیند وقت دارد. شروع میکند به خوردن غذاهای معنوی و انسانی. در مسافرت و در حین کار هر زمان، فرصتی به دست آورد تغذیه میکند.
شیعه ای که فهم ندارد، خیری در او نیست
شیعه ی بی فهم، نفهم و کم فهم که مطالعه نمیکند، نمیرود حلال و حرام را یاد بگیرد، برای اخلاقش وقت نمیگذارد که یاد بگیرد و عمل کند، این آدم بی خیری است. امام صادق (علیه السلام) جوانی از جوانان شیعه را که دین یاد نمیگیرد و برای خود فهم ایجاد نمی کند، مذمت کرده است:«لا خَیرَ فیمَن لا یَتَفَقَهُ مِن أصحابِنا[3]= در شیعه ای که فهم ندارد، خیری نیست.» فهم به معنی فیزیک، شیمی و ریاضیات نیست. آنها ابزار فهم هستند و به فهم کمک میکنند. سوادِ به این علوم، ذهن را باز میکند تا انسان به فهم برسد.
امام صادق(علیهالسلام) قسم میخورد:«سَکَنَ النّار» تعبیر «سَکَنَ» دارد. شیعه ای که دین را یاد نمیگیرد، این در اثر جهالتش سر از سکونت در جهنم در میآورد. می بینی طرف زبان خوانده، کامپیوتر خوانده، چندتا هنر بلد است، چندتا کار دستی بلد است، فوق لیسانس و دکتراست، اما در فهم دین خیلی ضعیف است. نمیداند قرآن و احکام چیست. اخلاقیات و عقائد نمیداند. تزلزل دارد و آدم ضعیفی است.
بدن و روح برای سالم ماندن، نیاز به تخصص دارند
در نظام دنیایی، برای داشتن بدنی سالم چندین تخصص نیاز است. مثل تخصص چشم، پوست، قلب و ... در نظام معنوی و آخرتی هم برای داشتن قلب و روح سالم تخصص هایی لازم است.
ما در نظام فیزیکی و در نظام بدن، وقتی میخواهیم بدن سالمی داشته باشیم که همه اعضای آن سالم باشد، ، به چندتا تخصص مختلف مثل، چشم، پوست، مو، قلب، استخوان، پزشک داخلی، گوش و حلق و بینی، مغز و اعصاب، تغذیه و ... نیاز داریم. یک تعدادی از تخصصها جمع میشوند و هر کدام یک تعریفی از عضو سالم به ما میدهند. اگر به یک پزشک قلب مراجعه کنید و بگویید چشمم درد میکند، این نمیتواند تشخیص بدهد که چشم شما چه شده است. فقط چشم پزشک تشخیص میدهد که چشم شما چه بیماری دارد. برای قلب، مغز هم همینطور. در نظام معنوی و آخرتی هم باید قلب و روح که حقیقت ماست، سالم باشد.
یک دل سالم، قدرتمند و مهرورز است. اما وابسته نیست. آیا فقر مالی در یک جامعه به معنی بیماری هست یا نیست؟ بله هست. در جامعه اگر یک نفر نتواند نیازهای خودش را تأمین کند، میگوییم این اقتصاد، اقتصاد مریضی است. خداوند مال را وسیله قوام ما قرار داده است و گفته شده ما با مال سر پا هستیم. چرا میگویند فقیر؟ زیرا فقیر از فقر یعنی ستون فقرات گرفته شده است. وقتی میگویند یک نفر فقیر است، یعنی ستون فقراتش شکسته و نمیتواند سرپا بایستد و خودش را نگه دارد. این مریض است و فقر دارد، وابسته است و باید کسی به او تزریق کند. دل هم اینطوری است. دل اگر سالم و ثروتمند باشد، آفت، مریضی، ضعف، ترس، غم و غصه نمیتواند سراغ او بیاید. چون قدرتمند است. یک دل قدرتمند، عاشق همسرش، پدر و مادر و فرزندش است. اگر هم آنها را از دست داد، فرو نمیریزد. اگر فرو ریخت، یعنی از نظر عاطفی وابسته به خدا و مرکز عاطفه نیست.
همانطور که ظهورات یک چشم سالم، خوب دیدن است؛ ظهورات قلب سالم هم شادی و آرامش است. دلی که شاد و آرام نیست، دائماً در معرض اضطرب، ترس، غصه ها، عصبانیتهای بیهوده، خودکم بینی، عدم اعتماد به نفس، تحقیر و ... است. وابستگی بیش از حد به دیگران دارد و سر پای خودش نمیتواند بایستد. مثل بچهای است که تغذیه نشده و پاهایش جان ندارد و نمیتواند روی پای خود بایستد. پس من اگر عرضه ندارم که خودم را شاد و آرام نگه دارم، یعنی قلبم مریض و ضعیف است. این خوراک نخورده این به کانون ثروت و قدرت و شادی و آرامش اتصال ندارد. اگر هم اتصال دارد، اتصالش ضعیف است. کم جذب میکند. مرحله هضم، تبدیل و جذب را خوب انجام نمیدهد.
همانطور که تغذیه جسم اصول دارد، تغذیه روح هم اصول دارد. یک وقت ممکن است اصلا تغذیه نداشته باشد. گاهی ممکن است تغذیه داشته باشد، ولی در جذب مشکل دارد. در خوب بودن خوراک شکی نیست، در این شک است که تو چطوری این را جذب کرده ای؟ در چه وضعیتی این را جذب کرده ای؟ بد جذب شده یا خوب؟ یا باید تبدیل میشده و بعد جذب صورت میگرفته ولی تبدیل نشده و جذب صورت گرفته است؟
وابستگی، غیر از محبت و عاطفه است
دل آدم در حالت عادی نباید از چیزی بگیرد و غصه ها نباید در او اضطراب، ترس و غم ایجاد کنند. باید محکم سرپا بایستد و چیزی نتواند او را وابسته کند. این وابستگی مریضی است و با عاطفه و محبت فرق می کند، ضعف و وابستگی است.
سرمایه انسان در حرکت به سمت آخرت، چه در دنیا و چه در آخرت، شاد بودن است. در این صورت، انسان هم در دنیا و هم در آخرت خوشبخت است. چون انسان در آخرت اگر شاد و آرام نباشد، خوشبخت نیست. همانطور که در دنیا اگر شاد و آرام نباشد، خوشبخت نیست. ما نیاز به دل سالم داریم. دل سالم یعنی دلی که از بیرون وقتی به آن حمله شود، نه میتواند او را به اضطراب بیاندازد و نه به غم. ناگفته نماند که ما از طرف خدا غم هایی بدون علت هم داریم که آن بحث دیگری است. یعنی من دلیلی نمیبینم که غمگین باشم، ولی دلم میگیرد. آن موقع حضرت میفرماید: چون دل ما گرفته، دل شما هم میگیرد.
فایده ی داشتن قلب سلیم چیست؟
گاهی برای افراد سوال مطرح می شود که قلب سلیم به چه درد ما می خورد؟ پاسخ این است: اگر قلب سالم داشته باشی:
1) در دنیا شاد هستی و آرامش داری. مثل سیدالشهدا (علیهالسلام): «کُلَّما إشتَدَّ عَلَیهِ الأمر إحمَرَ لَونُه= هر چقدر فشار می آمد، شادتر می شد». مثل علی اصغر (علیهالسلام) که وقتی تیر خورد، خندید. مثل حضرت زینب (سلاماللهعلیها) که بعد از آن همه بلا فرمود: «و ما رأیت إلا جمیلا= چیزی جز زیبایی ندیدم.»
گاهی بنده ها آنقدر شاد هستند از خدا که میتوانند خدا را هم بخندانند. در جبهه من صدها مورد را دیدم که واقعاً خدا را خنداندند. امام شان هم گفت: شهدا در شادی وصول و قهقهه مستانه شان نزد خدا روزی می خورند: «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ = نزد پروردگارشان روزی خورند.»
2) در آخرت وقتی انسان با همین قلب سالم وارد برزخ میشود، از همه بهشت که به اندازه همه آسمانها و زمین است، میتواند استفاده کند. یعنی تا این حد درجه سلامتش بالاست. مثلاً الان بگویند اگر فلانی کلهپاچه بخورد، میمیرد، چون مریض است. اما کس دیگری اگر صبح کله پاچه بخورد و ظهر هم آبگوشت بخورد، هیچ اتفاقی برایش نمی افتد. یعنی بدنش کشش دارد و میتواند این غذاهای سنگین را هضم و جذب کند. روح سالم، روحی است که وقتی در برزخ میآید، اندازه بهشتی که در برزخ به آدم میدهند، از همه بهشت میتواند لذت ببرد.
خدا میرزا را رحمت کند. میگفت:« من رفتم بهشت را دیدم و آمدم. فکر نکنید که از کتاب برایتان میگویم. همه را خودم دیده ام. ده میلیارد برابر بزرگتر از اینجا چیز گیر شما میآید.» یعنی شما وقتی یک گل را که اینقدر از آدم دل میبرد، نگاه میکنید، زیبایی این گل را ده میلیارد برابر کنید، ببینید چه میشود. این ضریب را روی لطافت، زیبایی، بو، رنگ، قیافه ها، مزه ها، موسیقی ها، علم و درس ببر و ببین چه اتفاقی میافتد. گاهی در دنیا بشر یک موسیقی تولید میکند که انسان وقتی میشنود، سِحر میشود؛ از بس که زیبا است. حال اگر خدا و ملائکۀ الله بخواهند موسیقی برای بشر پخش کنند، چه اتفاقی میافتد. اگر انسان یکی از نغمه های بهشتی را اینجا بشنود جا در جا میمیرد.
پس سلامت قلب خیلی مهم است. این سلامت به ما زندگی شاد و آرام میدهد. دارم تأکید میکنم چون میخواهیم در عمق بحث برویم و برای جلسات آینده، بدانیم که ما از سلامت چه میخواهیم.
تعریف قلب سلیم در کلام گهربار نبی اکرم ص
از پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره قلب سلیم سؤال کردند:«و قد سُئلَ: ما القَلبُ السَّلیمُ ؟ دِینٌ بِلا شَكٍّ و هَوى، و عملٌ بِلا سُمعَةٍ ورِیاءٍ[4] = در پاسخ به این سؤال كه: قلب سلیم چیست؟ فرمود: دیندارىِ به دور از شكّ و هواى نفْس است و عملِ بدون شهرت طلبى و خودنمایى.»
قلب سلیم یعنی اینکه انسان در دینداری اش تزلزل، تردید و شک نداشته باشد. مثلاً یک نفر کاملاً سالم است و هیچ بیماری ندارد. یک دفعه سکته می کند و نصف بدنش فلج می شود. ممکن است گفته شود چه شد؟ این که سالم بود، چرا یک دفعه سکته کرد؟ شک سکته زدن است.
یکدفعه می بینی طرف 40 سال زحمت کشیده، دینداری می کند، یکدفعه با یک شک و سؤال و تردید همه را خراب می کند و یکدفعه به کفر می رسد. سؤالاتی مثل:«حالا این قیامت و شب اول قبر و معاد راست است؟ آیا واقعاً قرآن از طرف خدا آمده؟ واقعاً کتاب خداست؟ یعنی همانی که همه اتم ها، الکترون ها، نوترون ها و پروتون ها را خلق کرده، مهندسی این عالم را کرده؟ این خدا همین کتاب را فرستاده؟ یعنی این لفظ همین خداست؟ یعنی این لفظش را هم خود خدا انتخاب کرده؟ آیا امام زمان هست؟»
نگه داشتن شک، مثل نگه داشتن مریضی خطرناک است
می بینی طرف 30 - 40 سال هیئت رفته، یک دفعه می بینی، تزلزل در او اتفاق می افتد. برای همین مهمترین چیز این است که انسان اول روی عقائدش کار کند. سؤالاتش را برطرف کند. زیرا در شک ماندن و نگه داشتن شک مثل نگه داشتن مریضی خطرناک است.
در روایت داریم:«مَن کَتَمَ مَرَضَهُ عَنِ الأطِباء خانَ بَدَنَه= کسی که بیماری اش را کتمان می کند، به بدنش خیانت کرده.» در عقائد هم همینطور است، آدم باید یک استاد پیدا کند که بتواند کفرآمیزترین سؤالاتش را به او بگوید. هر استادی هم نمی تواند کامل و درست جواب دهد. نمی شود هر کس که روحانی بود به او بگویید: چون تو روحانی هستی، باید همه سؤالات من را جواب بدهی، نه. روحانیون هم مثل پزشکان هستند. هر کدام گرایشها و تخصص های شان با همدیگر فرق می کند. یکسری عمومی هستند. غالب روحانیون تخصص شان در حد پزشک عمومی است. یک عده کم شان تخصص دارند و تخصص شان مثل پزشکان متخصص مختلف است. بنابراین، آدم باید کفرآمیزترین سؤالاتش را بدون خجالت بپرسد. غربیها وقتی ایران می آیند و مهمان ما هستند یا وقتی ما خارج از کشور می رویم، از اول می گویند ما این چیزهایی که شما می گویید اصلاً قبول نداریم. بعد شروع می کنیم به صحبت و خیلی هم زود به نتیجه می رسیم.
شک مسری است، باید درمان شود تا سرایت نکند
یکی از گناهان بزرگ این است که اگر انسان خودش دچار شک و تردید است، آن را به دیگران منتقل کند. مثل کسی که مریض است و مریضی اش را به دیگران منتقل می کند. او فقط باید زیر نظر پزشک برود و در بیمارستان بخوابد تا این بیماری به دیگران سرایت نکند.
مثلاً، «من خدا را قبول ندارم.» برای متخصص و استاد بنویس، یا بگو و خجالت هم نکش. چون اگر خجالت بکشی، 30 سالِ بعد، پشیمان می شوی و سکته می زنی و همه چیز از دستت می رود. هر کسی حق دارد در مورد خدا، کفرآمیزترین سؤالاتش را بپرسد. آدم قرار نیست مریضی اش را به دیگر افراد منتقل کند.
همه چیزهایی که به آن شک داری به متخصص بگو. به او بگو: «من قبول ندارم، قبول که ندارم هیچ، بدم هم می آید. من با این خدا مشکل دارم. نمی توانم با او کنار بیایم. از پیغمبر و دین بدم می آید، از حجاب متنفرم، از نماز بدم می آید.» این عیبی ندارد و خیلی خوب است که همه مریضی هایش را بگوید و زود هم درمان شود. الان که این شک در دل تو افتاده؛ چون قبلاً یک دین تقلیدی داشتی و از پدر و مادرت گرفته بودی که به دردت نمی خورد، الان می خواهی پایه هایش را محکم کنی، محکم کن. مثل ساختمان ها که می گویند باید سالم سازی و محکم سازی کنید که اگر زلزله شد، فرو نریزند.
اما کسی مریضی اش را کتمان می کند و می گوید: «اگر بگویم بد است. چرا این فکر در سر من آمد استغفر الله.» این عیبی ندارد، بالاخره شیطان هست و فکر القا می کند. شیطان کفرآمیزترین حرف ها را علیه خدا در دل شما می زند. شیطان کفرآمیزترین سؤال ها، فحش ها، حرف های رکیک علیه خدا، دین، مقدسات را در ذهن می اندازد. اینها هیچ کدام مال شما نیست. اینها همه مال شیطان است. حالا اگر در ذهن افتاد؟ من باید بتوانم جواب بدهم که دیگر این حرف ها را در دل من نیاندازد.
اگر فردی که بدن سالم دارد، ناگهان سکته کرد، نمی توانی بگویی این سالم بود، چرا یک دفعه سکته کرد. حتماً یک مشکل پنهانی داشته. یا طرف می گوید: داشتم با اتومبیل می رفتم، اتومبیل سالم سالم بود، یک دفعه موتور سوزاند. نه، اتومبیل اینطوری موتور نمی سوزاند، یک جریانی در موتور شروع می شود و به جایی می رسد که آن را می سوزاند. بنابراین، شک و شبهه را باید برطرف کنیم. نباید تردید داشته باشیم. امام فرمود: اگر شما عبادت کمتر بکنید، ولی با یقین، بهتر از این است که زیاد عبادت کنید، اما در دلتان شک و تردید باشد. «نَومٌ عُلَی الیَقین خَیرٌ مِن عِبادَۀٍ عَلی شَک= خوابیدن با یقین، بهتر از عبادت با شک است.»
پی نوشت:
[1] . غرر الحكم: ۳۰۷۸.
[2] . سوره انعام/95.
[3]. لاَ خَیْرَ فِیمَنْ لاَ یَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا یَا بَشِیرُ إِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ یَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ اِحْتَاجَ إِلَیْهِمْ فَإِذَا اِحْتَاجَ إِلَیْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِی بَابِ ضَلاَلَتِهِمْ وَ هُوَ لاَ یَعْلَمُ =هر كدام از یاران ما كه فقه ندانند خیرى ندارند،به راستى هر مردى از آنها كه احكام دین خود را نفهمیده به دیگران نیازمند است و چون نیازمند آنها گردد او را به گمراهى خود كشانند و نمىفهمد.» ( الکافی، جلد۱، صفحه۳۳)
[4] . مستدرك الوسائل : 1/113/124.
ع ل 361
کلیدواژه ها:
آثار استاد