www.montazer.ir
دوشنبه 25 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 11509
زمان انتشار: 2 فوریه 2020
عشق به خدا، در وجود همه، حتی کفار هست؛ اما چرا کفار از دین بدشان می آید؟

شرح زیارت عاشورا، جلسه43، 81/03/16

عشق به خدا، در وجود همه، حتی کفار هست؛ اما چرا کفار از دین بدشان می آید؟

می دانیم که عشق به خداوند در ذات همه ی انسان وجود دارد. اما سوال این است که چرا بعضی ها دیندار و مومن می شوند و بعضی ها کافر و منافق؟خداوند تبارک و تعالی، چون نفخه ای از روح خودش را در انسان دمیده و او را با ابعاد وجودی خودش خلق کرده، عشق به خودش، یعنی به مبدأ را نیز در وجود او قرار داده است. برای همین است که همه ی انسان ها خداوند را دوست دارند و عاشق او هستند؛ حتی اگر اظهار انزجار از دین و مذهب و خداوند تبارک و تعالی کنند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ [1]= خداوند تعالى آدم را به صورت خودش آفریده.» برای همین هم انسان می تواند از نظر ذات و صفات مثل خداوند تبارک و تعالی بشود.

معشوق حقیقی همه ی انسان ها خداوند است و همه ی انسان ها بدون استثناء عاشق خداوند هستند. همان طورکه امام فرمود: رئیس جمهور آمریکا هم عاشق خداست. ممکن است رئیس جمهور آمریکا بگوید: من اصلاً با خدا و دین و مذهب خیلی بد هستم، ولی اگر شما توجه کنید، تمام کسانی که ابراز تنفر از خدا می کنند، به این علت نیست که خداوند ذاتاً برایشان منفور است؛ بلکه به این دلیل است که خدایی که آن ها شناخته اند، خدای دوست داشتنی نیست. چون خدای هر کس مال خودش است. برای همین هم ما در ارتباطی که با خداوند تبارک و تعالی برقرار می کنیم، اول به خود خدا اعتراف می کنیم و می گوییم: خدایا ما تو را آن طوری که باید بشناسیم، نشناختیم. بنابراین، اگر کسی بگوید: از خدا بدم می آید، او از خدایی بدش می آید که ساخته و پرداخته ی ذهن خودش است و با میزان شناختی که از خدا پیدا کرده است این حرف را می زند. ولی خدای حقیقی، محبوب و دوست داشتنی است.

انسان از کمالاتی مانند زیبایی، قدرت، ثروت و علم خوشش می آید و خدا مجموعه ی کمالات بی نهایت است. یکی از خلفای اموی در اواخر عمرش گفت: خدایا! من می دانم که اگر توبه کنم، با این همه جنایتی که کرده ام، تو مرا می بخشی، ولی این قدر از تو بدم می آید که هرگز توبه نمی کنم. او همان موقع که به خداوند این را می گفت، ظاهرسازی کرده بود. چون در تمام دوره ی خلافتش دنبال اضافه کردن به حجم کمالات خودش بوده و می خواسته به بی نهایت برسد. ولی نمی دانست به طرف کسی که می رود، خداوند تبارک و تعالی است. منصور، خلیفه ی عباسی به اطرافیانش گفت: شما بگویید که ما چقدر در خزانه داریم، که کم نیاوریم. حساب می کنند و می گویند: شما در خزانه به اندازه ی هزار سال بودجه دارید. او گفت: خوب است، ولی بعد از هزار سال چه کار کنیم؟ باید فکری کنیم. اما فردای آن روزی که این حرف را زد، از دنیا رفت.

حتی اگر انسان اظهار تنفر هم از خدا بکند، باز هم به خاطر عشقش به خداست. باز هم این، معلول عشق به خداست. خداوند دوست داشتنی است و هیچ کس نمی تواند بگوید: او را دوست ندارم. مگر می شود من از اصل و ریشه و ذات خودم و کسی که من به او وابستگی دارم و این همه تجلیات عالی دارد و مرا عاشق همه ی تجلیات آفریده، منفور باشم؟ خداوند می فرماید:«وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه [2]= آنها که اهل ایمانند، کمال محبّت و دوستی را فقط به خدا، مخصوص دارند.» نمی گوید کفار از خدا بدشان می آید. آن ها هم در دلشان به خداوند علاقه ای دارند. حتی شیطان به معاویه می گوید: هر چند که بین من و خدا شکرآب شده، ولی هنوز دوستش دارم. خداوند می فرماید:«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ [3]= و چون نزد مردم بی‌ایمان به آخرت، خدا را به یکتایی یاد کنند، آن ها از ذکر حق، سخت ملول و دل تنگ می‌شوند و هرگاه ذکر غیر خدا، از بت ها و امور مادی کنند، خرّم و دل شاد می‌گردند. »

این بد آمدن برای این است که آن خدایی که آن ها شناخته اند، اتفاقاً منفور هم هست. دین و پیامبر و امام زمانی که آن ها شناخته اند، به درد نمی خورد. آنها دین را به اندازه ی خودشان شناخته اند. ما هم اگر آن شناخت را از خدا داشتیم، می گفتیم: خدا به درد نمی خورد.

در تاریخ کمونیسم، کسانی که خدا را انکار کردند، خیلی از آن ها حق داشتند که به جنگ با دین و مذهب و هر چیزی که رنگ معنویت داشت، بروند. برای این که توسط کلیسا چیزی به آنها از خدا و دین و معنویت عرضه شد که واقعاً تنفر انگیز بود. چنین خدایی دوست داشتنی نیست و کسی چنین خدایی را نمی خواهد. اگر ما هم یک موقع با خدا رابطه مان شکرآب می شود، برای این است که خدایی را که می شناسیم، در همین حد است که با او درگیر شویم.

هیچ کس غیر از خدا، نمی تواند خدا را معرفی کند

«سُبحانَ الله» یعنی خداوندا! منزهی از این که من بتوانم راهی به تو پیدا کنم. «اَللهُ اَکبَر» یعنی خداوندا! تو بزرگ تر از آن هستی که وصف شوی یا من به تو احاطه پیدا کنم. ما باید دنبال این باشیم که خداوند چگونه و چطور خودش را معرفی می کند. چون هیچ کس غیر از خدا نمی تواند خدا را معرفی کند. بنابراین به ما دستور دادند که خدا را از طریق خود خدا بشناسید.

داستان خداشناسی انسان ها مثل کسانی است که در داستان مولوی، می خواستند در تاریکی فیل را بشناسند. یکی گوش فیل را گرفته بود و می گفت: این باد بزن است. یکی دیگر پایش را گرفته بود و می گفت: این ستون است. هر کس قسمتی را گرفته بود و اظهار نظر می کرد.  در تاریکی هیچ وقت به کل آن راه پیدا نمی کردند. هیچ کس به خداوند تبارک و تعالی احاطه ندارد. هر کس هر تعریفی از خداوند بکند، ناقص است. اهل بیت (علیهم السلام) هم که می توانند خدا را معرفی کنند، به دلیل این است که علم شان را از ناحیه ی خود خداوند گرفته اند وکامل ترین نمونه ی تجلی خداوند تبارک و تعالی هستند. بنابراین تعریف های آن ها، تعریف های کامل و حسابی است.

خداوند تبارک و تعالی می­ فرماید: «أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَتْ ﴿۱۷﴾ وَإِلَى السَّمَاءِ كَیْفَ رُفِعَتْ ﴿۱۸﴾ وَإِلَى الْجِبَالِ كَیْفَ نُصِبَتْ ﴿۱۹﴾ وَإِلَى الْأَرْضِ كَیْفَ سُطِحَتْ ﴿۲۰﴾ [4]= آیا به شتر نمى ‏نگرند كه چگونه آفریده شده؟ (17)  و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟( 18) و به كوه ‏ها كه چگونه برپا داشته شده؟ (19) و به زمین كه چگونه گسترده شده است؟ (20) » این که ما از طریق تجلیات خدا مثل یک گل، حیوان، زمین یا آسمان، پی به وجود خدا و بعضی از صفات و آیات خدا ببریم، ارزش دارد و خوب است، ولی خداشناسی کاملی نیست. خداشناسی کامل آن است که خود خدا به ما بگوید چه کسی هست و خودش را به ما معرفی کند و از زبان خودش، خودش را بشناسیم، تا ما از طریق تعریفی که از خودش می کند و ما آن را درک می کنیم و می پذیریم به او نزدیک شویم. بنابراین، هر تعریف و تحقیقی که خودمان در رابطه با خداوند تبارک و تعالی داریم، به درد نمی خورد و معصومین (علیهم السلام) به ما امر کرده اند که هیچ وقت نگویید: آن چه ما درک کردیم، آن خداست. اگر این طور بگوییم، خدا را محدود کرده ایم. خداوند فوق تصور و بی نهایت و نامحدود است. ما محدود هستیم. هیچ وقت محدود بر نامحدود و بی نهایت احاطه پیدا نخواهد کرد. این را ما باید بدانیم که خداوند خودش را آن مقدار که برای ما کافی و شایسته است، معرفی کرده است. ما در  جلسه ی اول «بحث ولایت» معرفی خدا را از زبان خدا، عرض کرده ایم.

انسان فطرت گرا، نمی تواند از خدا دور شود

انسان منزل و وطنش را دوست دارد. اصل و ریشه ی خودش را دوست دارد. کسانی که فطرت گرا و مؤمن می شوند، چون وطن شان خداست، به او علاقه دارند و بدون او آرامش ندارند.

وقتی فطرت گرا از خدا دور می شود، دلش برای خدا تنگ می شود. هیچ کس جای پدر و مادر را برای انسان نمی گیرد. چون پدر و مادر اصل بدن و ریشه ی انسان هستند. رابطه ی بین پدر و مادر و فرزند قطع نمی شود. چون یک حقیقت هستند و با هم ارتباط وجودی دارند. فطرت گرا وقتی از خدا دور می شود، حتماً دلش برای خدا تنگ می شود. مگر این که درگیر طبیعت گرایی و شهوات طبیعی و حیوانی باشد و از اصل و ریشه ی خودش، حقیقت و موطن خودش غافل شده باشد.

هر کس کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش

وقتی خداوند تبارک و تعالی، نظام خلقت را آفرید، می دانست پیامبران و تابعین آن ها چون انسان های پاک و فطرت مداری هستند، زود دل شان برای خدا تنگ می شود. گاهی  انسان اصلاً نمی تواند بدون خدا نفس بکشد. ما حتی معصومین (علیهم السلام) را به عشق خداوند احترام می گذاریم و برایمان مقدس هستند.

ارتباط با هیچ کس نمی تواند جای ارتباط با خدا را برای انسان بگیرد. واقعاً انسان جاهایی کم می آورد و اوج  این حالت، در دعاها ظهور می کند. «اِلهی عَبدُکَ فِداک [5]= خدایا بنده ات به فدایت شود.» او به جایی می رسد که وقتی یادش می افتد که خدا چه کسی است و با وجود او چه کرده، کم می آورد که به خدا چه بگوید. بگوید: مخلصتم، چاکرتم، نوکرتم، دوستت دارم، فدایت شوم. این خدا کیست که این نظام و تشکیلات عظیم را، براساس محوری آفریده که عقل هیچ کس به انتهای آن راه پیدا نمی کند و دریای پر عظمت رمز و راز است؟ چرا قیافه و اثر انگشتان جمعیت روی زمین با همدیگر فرق می کند؟ خداوند تصویر های ما را خودش می کشد و محبت و عاطفه را خودش در دل انسان می اندازد.

بی توجهی به دنیا و مظاهر آن، در آغوش کشیدن خداست   

انسان موقعی کم می آورد و دلتنگ می شود، می تواند چه کار کند؟ می تواند خدا را ببیند و بغل کند و ببوسد؟ یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن قدر مست شده که می گوید: یا رسول الله! من می خواهم خدا را بخندانم. او با خدا کار دارد و با پیامبر کاری ندارد. حضرت عاشق تر و زیرک تر از او ظاهر می شود و می فرماید: اگر می خواهی او را بخندانی، بدون زره، به میدان جنگ برو! چه صحنه ی قشنگی است مسخره کردن طبیعت و دنیا، بی محلی کردن به جان و یا هر چیز دیگری،  به عشق خدا. این همان صحنه ای است که در کربلا اتفاق افتاد. بی محلی کامل به طبیعت و تمام متعلقات طبیعت! این رمز بزرگی است و ما به همه ی آن راه پیدا نکرده ایم که چرا حضرت زینب (سلام الله علیها) با آن همه مصائب می فرماید:«وَ مَا رَأَیتُ اِلا جَمِیلا = جز زیبایی چیزی ندیدم!» آن قدر حضرت زینب (سلام الله علیها) برای خدا شده که کربلایی که برایش پیش آمده را، مغتنم می شمرد. اصحاب امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا شوخی می کردند. آن هایی که شب عملیات را گذرانده اند، خوب می فهمند که من چه می گویم. رزمنده تا یک گلوله یا ترکش می خورد، با غرش توپ و تانک و خمپاره ها کار نداشت. صحنه، سکوت محض بود. او  اصلاً صدایی نمی شنید و فقط به خدا فکر می کرد. به زور، بدنی که از آن خون رفته و بی رمق شده بود را بلند می کرد و مهرش را از جیبش در می آورد و می گذاشت و سجده می کرد. او با خدا کار داشت و می خواست او را  بغل کند.

توجه به تجلیات خدا، در آغوش کشیدن خداست

در زندگی، مظاهر زیادی از خدا هست که در نبودن خدا، وقتی کم می آوریم و دیوانه و عاشق او می شویم، می خواهیم آن ها را بغل کنیم و ببوسیم. خداوند مظاهر مختلفی را در دنیا قرار داده، برای این که به هر طرف رو کنیم، خدا را ببینیم و بتوانیم ارتباط مان را با او حفظ کنیم.

خدا می فرماید: حالا که شما به من علاقه دارید و می خواهید مرا بغل کنید و ببوسید، من در یک انسان به صورت کامل تجلی می کنم. رسول خدا می شوم. حضرت علی (علیه السلام) می شوم. امام حسن (علیه السلام) می شوم. این ها من هستند و هر کاری می خواهید بکنید!  امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید:«إیّاكُم و الغُلُوَّ فِینا، قُولُوا إنّا عَبِیدٌ مَربُوبُونَ، و قُولوا فی فَضلِنا ما شِئتُم[6]=از غلوكردن درباره ما بپرهیزید و ما را بندگان پروریده بدانید. آن گاه هر چه خواستید در فضیلت ما بگویید.» یعنی نباید «لا اله الا علی» و« لا اله الا حسین» را گفت. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم همین طورند. همه ی آن ها یکی هستند. «کُلُهُم نورٌ واحِد = همه یک نور واحد هستند.»

وقتی که تجلی خدا را در چیزی مثل  یک گل ببینی و آن را  به عشق خدا بو کنی و از آن لذت ببری و ببوسی، خدا را بوسیده ای. وقتی به یاد خدا به یک ماهی نگاه کنی، مثل این است که خدا را در آغوش کشیده ای. ولی این ها مظهر کامل خدا نیستند. خداوند در قرآن می فرماید: « وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى[7] =و صفت والا و برتر، برای خداست.» مثل اعلی، یعنی نمونه ی برتر که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) هستند. به خاطر همین است که در جامعه ی کبیره به آن ها می گوییم: «وَالمَثَلِ الَاعلی = شما عالی ترین نمونه ی تجلی خدا هستید» خداوند تجلی کامل تر از آن ها ندارد. حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: « مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَكْبَرُ مِنِّی [8] = خداوند آیتی بزرگتر از من ندارد.» «اَنَا آیة الله العُظمی = من عظیم ترین آیه ی الهی هستم.» آن قدر علی (علیه السلام) تجلی کامل خداست که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواهد علی را تعریف کند، می فرماید: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُ دَارَ [9]  = علی با حق است و حق هم با علی است. خداوندا! حق را همیشه بر مدار او بگردان!» شدت اتصال علی به حق و شدت حق بودن علی (علیه السلام) طوری است که نمی فرماید: علی را تابع حق کن! بلکه می فرماید: حق را تابع علی کن! مگر نمی گویند:  هر جا که خدا باشد، خوبی، کمال، زیبایی همان جاست. پیامبر هم می فرماید: هر جا علی هست، حق همان جاست. علی عین حق و مثل اعلای حق است.

وقتی به زیارت امام رضا (علیه السلام) می رویم، در حقیقت دلتنگ خدا شده ایم و به ملاقات او  می رویم تا خدا را بغل کنیم. چه لطف بزرگی در حق ماست که مرقد یکی از چهارده معصوم را در کشور ما گذاشته اند و چه مردم خوبی داریم که حق ارادت را خوب ادا کردند. خداوند می فرماید: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى[10]= بگو: من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان منظور دارید و دوست دار آل محمد (ص) باشید.» چرا این دستور را می دهند؟ برای این که خودمان احتیاج داریم. برای این که اگر مودت نداشته باشیم، بدبخت می شویم و در طبیعت گرایی و جهنم می افتیم. همچنین پیامبر(صلی الله علیه و آله  وسلم) فرموده: هیچ کس ایمان نیاورده، تا این که من و خاندانم از جانش و مالش و پدر و مادرش و همه چیزش، برایش عزیزتر باشد.

در زیارت عاشورا می گوییم: «بِاَبی اَنتَ وَ اُمّی=پدر و مادرم فدای شما شوند.» یعنی فدای خدا شوند. می فرماید: این ها مثل اعلی و عالی ترین تجلیات خدا هستند. دنیا را پر از آیه کرده ام که هر وقت دل تان برای من تنگ شد، بتوانید مرا ببینید. «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[11] = پس به هر طرف روی کنید، به سوی خدا روی آورده‌اید.» مظاهر دیگری هم مثل زینب کبری، سکینه و رقیه و حضرت علی اکبر و حضرت ابوالفضل (علیه السلام)، بعد از ائمه (علیهم السلام) تجلیات کامل هستند.  

قرآن بهار دل هاست

قرآن را باید با صدای خدا بخوانیم. یعنی حواس مان باشد که چه کسی و با چه منطقی دارد برای ما حرف می زند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «فَإِنَّهُ رَبِیعُ اَلْقُلُوبِ [12]= پس به درستی که آن، بهار دل است.» خداوند می فرماید: «لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ [13]=آن را که قلب هوشیار داشته باشد.» یعنی قرآن، بهار دل است، برای کسی است که قلب هوشیار دارد.

وقتی که ما با یک دل زخمی، کثیف و آلوده  سراغ قرآن برویم، قرآن با این دل برای ما بهار نمی شود. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا [14]= و ما آن چه از قرآن فرستیم شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است و ظالمان را به جز زیان و شقاوت، چیزی نخواهد افزود.» اگر دل به قرآن بدهیم، می ببینیم خواندنش برای ما بهار می آورد. شب، نصف شب، روز قرآن را بخوانیم و بهار بودنش را  ببینیم. کسی مثل امام امت تا حتی دو دقیقه هم مانده که سفره را پهن کنند، قرآن را بر می داشت و می خواند. قرآن بی نهایت است و هیچ وقت تمامی ندارد. اگر هزاران سال دانشمندان روی قرآن تفسیر بنویسند، در روایت داریم که  آخرش هم دست نخورده وارد محشر می شود. یکی از زیبایی های آخرت و قیامت آن است که آن جا انسان، سر کلاس قرآن می رود.

در قرآن آمده: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‌ فِی کِتَابِهِ [15]= خداوند سبحان در کتاب خود تجلی کرده است.» در حدیث داریم که هر وقت دلتان برای خدا تنگ شد و دوست داشتید خدا با شما حرف بزند و صدای خدا را بشنوید، قرآن بخوانید. مثل کسی که به دیگری علاقه دارد و می گوید: می خواهم دو دقیقه صدایش را بشنوم. چون صدایش روی من اثر می گذارد و مرا آرام می کند. بنابراین امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: متقین وقتی به آیات الهی می رسند و آیات قرآن را می خوانند، حالت های مختلفی به آن ها دست می دهد. وقتی به بهشت می رسند، چون خدا آن ها را دارد به بهشت می برد، خالق بهشت را توصیف می کنند. با خود خدا می روند و در بهشت سیر می کنند. مثل این جا که ما آیات را تند تند می خوانیم و رد می شویم، نیست. چون می دانند، چه کسی برایشان حرف می زند. آیه را که می خوانند، جدی می خوانند و جدی هم می شنوند و با آیات قرآن تا بهشت می روند. بعد می فرماید: وقتی متقین به آیات عذاب می رسند، به گریه می افتند.

نماز، آلودگی روح را می زداید

یک آیه ی دیگر که از همه ی آیات بیشتر در اختیار انسان است، نماز است. برای این که خداوند انسان ها را دوست دارد و  نمی خواهد از او دور شوند و با او قهر کنند و بینشان فاصله بیفتد. 17 رکعت نماز را واجب کرده تا مجبور شویم، با خدا رو به رو شویم و شیطان و جهنم، انسان را با خودشان نبرند.

نماز، ساختار قشنگی دارد. طبیعت گراها نمی فهمند و می گویند: خدایا! این نماز من، به چه درد تو می خورد؟ تو 17 رکعت را واجب کردی که چه شود؟ مگر تو کم آوردی و می خواهی با این 17 رکعت نماز من، خودت را ارضا کنی؟ این شخص نمی فهمد. خداوند می فرماید: من این را برای ارضای تو گذاشتم. من می دانم که تو در هر صورت عاشق من هستی و برای این که دشمنان نتوانند تو را ببرند، نماز واجب را برایت گذاشتم که هرجا آلودگی داشتی و گناه کردی، مجبور باشی در روز، پنج مرتبه پیش من بیایی و خودت را شستشو دهی. «الصَّلاةُ كَفّارَةٌ لِما قَبلَها=نماز، گناهان پیش از خود را مى پوشاند.» [16]هر بار که نماز می خوانی، وقتی سلام دادی، هر چه آلودگی داری می بخشم. حضرت، نماز های ۵گانه را به نهر تشبیه می کند که انسان در روز ۵بار در این نهر می رود و بدنش را از آلودگی ها می شوید. اگر روح را وارد نماز کنیم، می بینیم که هیچ آلودگی نمی ماند. ما روح را وارد نماز نمی کنیم، بعد به قول پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) با همان نماز، از خداوند دور هم می شویم.

چون بعضی از انسان ها بیشتر دل شان برای خدا تنگ می شود، نافله ها را هم گذاشته است. برای نماز صبح 2 رکعت نافله گذاشته،  تا اول سر حال بیاید و بعد 2 رکعت واجب را بخواند. برای ظهر و عصر هم که وسط روز است و فراغت بیشتری دارد، 16 رکعت  گذاشته است. برای مغرب 4 رکعت  و برای عشا که آخر شب است و خسته است، 2 رکعت گذاشته که آن را هم انسان باید نشسته بخواند! 11 رکعت هم برای نیمه شب گذاشته. این نافله ها را برای این گذاشته که به او نزدیکتر شویم و بیشتر با او باشیم. چون گفتیم بیشتر با هم بودن، معیت و سنخیت و جذب می آورد. شما با یک نفر که بیشتر رفاقت می کنید و همدیگر را بیشتر می بینید، بیشتر دوست می شوید و به هم دیگر عادت می کنید. اما اگر از هم دور باشید، خیلی با هم انس ندارید.

خداوند، همیشه در اختیار انسان است

خداوند می فرماید: هر چقدر می خواهی با من حرف بزن! من خودم را از شما دریغ نمی کنم. من خدایی نیستم که خودم را برای شما بگیرم. شما با پیامبر نمی توانید هر وقت خواستید ارتباط داشته باشید، مگر با ارتباط روحی! اما خدا می فرماید: هر وقت بخواهی، من هستم.

من شما را عاشق خودم خلق نکردم که شما را معطل نگه دارم. هر وقت دوست داشتید، در باز است. بنابراین، برای کسی که به شما احتیاج دارد، شما نیز اخلاق خدا را داشته باشید. «تخلّقوا باخلاق الله[17]= متخلق به اخلاق خداوند شوید.» یعنی اگر می خواهید به اخلاق خدا شبیه شوید، برای کسی ناز نکنید. اگر به شما احتیاج دارد، کارش را راه بینداز! ما مثل خدا نمی توانیم همیشه در اختیار مردم باشیم. پیامبر هم مدتی خودش را در اختیار مردم می گذاشت و مردم صبح و شب به در خانه اش می رفتند. حتی چند نفر، به جای در، از دیوار به داخل خانه آمدند که آیه نازل شد، از دیوار نیایید! حتی گفتند: هر وقت خواستید پیامبر را ببینید، باید صدقه بدهید. پیامبر حیاء می کند بگوید مزاحم نشوید. ولی خدا می فرماید: من حیاء نمی کنم و به شما می گویم: مزاحم پیامبر نشوید. او نمی تواند 24 ساعت در اختیار شما باشد.

ما همه فقیر خداییم

خداوند در قرآن می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[18] = ای مردم، شما همه به خدا فقیر و محتاجید و تنها خداست که بی‌نیاز و غنیّ بالذّات و ستوده صفات است. »

خداوند چه نشان قشنگی روی ما می زند، می فرماید: شما فقیر خدا هستید. این افتخار بزرگی است. یعنی این که شما به کس دیگر التماس نکنید و گدایی محبت و عاطفه از کسی نکنید، من شما را فقیر خودم قرار دادم. کسی که فقیر خداست، جلوی کسی کم نمی آورد. اگر فلان کس، انسان را  تحویل نگرفت، خدا تحویل می گیرد. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تحویل می گیرد. هر وقت بخواهید، به در خانه شان می روید. پس فقیر امتیازات طبیعت گرایان نباشید. فقیر میز و پست و مقام و محبوبیت در دل مردم نباشید. این گدایی ها بد است. در روایت داریم: «محبوب ترین افراد نزد خدا، کسی است که به خانواده ی خدا بیشتر خدمت کند.» به عشق خدا خادم مردم باشد. یک موقع مردم می گویند: ما نمی خواهیم تو به ما خدمت کنی و نمی خواهیم رئیس ما باشی. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: من خادم شما هستم. گفتند: ما به تو رأی نمی دهیم، ما عمر و ابوبکر را می خواهیم و ایشان کنار رفتند. خودشان هم فرمودند: بعداً که خلافت را قبول کردم، مردم آن قدر به در خانه من ریختند که حسنین داشتند زیر دست و پا له می شدند. به مردم گفتم: مرا رها کنید و کس دیگری را برای خلافت انتخاب کنید. علی (علیه السلام) اصلاً تشنه ی خلافت نیست. خلافت است که به علی افتخار می کند.

هیچ محبوب و معشوقی جز خدا نیست. خدا می فرماید: شما بنده ی من هستید. من محبوب و معشوق تان هستم، چرا می روید معشوق های قلابی انتخاب می کنید؟ «لا اله الا الله = هیچ محبوب و معشوقی جز خدا نیست.» «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ=[19] و هرگز با خدای یکتا، دیگری را به خدایی مخوان، که جز او هیچ خدایی نیست. » این رمز را داشته باشید که هیچ چیز دیگری شما را ارضاء نمی کند. فکر نکنید حالا که لیسانس و فوق لیسانس و دکترا را گرفته اید، به جایی می رسید! آن موقع هم احساس آرامش و خوشبختی نمی کنید. فکر نکنید اجتهاد گرفته اید و مرجع تقلید شده اید و رساله بیرون داده اید، اشباع می شوید!  فکر نکنید رئیس جمهور یا نماینده ی مجلس یا رئیس فلان جا شده اید، اشباع می شوید! امکان ندارد چیزی شما را اشباع کند. خداوند خودش فرموده: من در خلقتم، الهی نگذاشته ام که شما بتوانید با آن عشق کنید و محبوبی جز خدا وجود ندارد.

اگر معشوق انسان خدا باشد، با دیگران در گیر نمی شود

تمام عصبانیت ها و درگیری هایی که ما با دیگران پیدا می کنیم، نتیجه ی این است که خدا و اهل بیت معشوق حقیقی ما نیستند. و گرنه اگر یک ریاستی، پستی، پولی بخواهد مانع ارتباط با خدا شود، فطرت گرا خیلی راحت آن را کنار می گذارد.

شما سرگذشت مراجع عظام را بخوانید. در گذشته یک نفر مرجع کل شیعیان می شد که به زور قبول می کرد. روزی که خواستند رهبری را به عهده ی مقام معظم رهبری بیندازند، ایشان گفتند: رهبری را نمی پذیرم، کس دیگر را انتخاب کنید. مقام معظم رهبری افتخارش به ولی فقیه بودن، نیست. این پست رهبری است که به ایشان می نازد. رهبر باشد یا نباشد، پیش خدا بزرگ است و ولی خداست.

این افتخار خیلی بزرگی است که من از اول بدانم گدای در خانه ی چه کسی هستم و در خانه ی دیگران گدایی نکنم. من همه جا عزیز هستم. می دانم کجا باید بروم و دیگر کم نمی آورم. اگر فلان کس به من سلام نکرد و به من بر خورد یا جواب سلام مرا نداد و به من برخورد، برای این است که من گدای سلام و جواب سلام این ها هستم. اگر انسان واقعاً با خدا حال کند و معشوقش خدا باشد، دیگر، وقتی برای یک عروسی، انسان را دعوت نکردند، نارحت نمی شود و  می گوید: خیلی ممنون که ما را دعوت نکردید. ما وقتمان را با خدا گذراندیم. بنابراین، از هیچ کس انتظار نداریم و دیگر به ما بر نمی خورد و خیلی هم راحت هستیم و اخلاق ما خوب می شود و زود عصبانی نمی شویم.

بعضی که گدا و تشنه ی توجه مردم  هستند، به قیمت از دست دادن دین، به  صحنه ی هنر می روند و در پشت دوربین، حیاء و عفت و دین خدا و وجدان و اهل بیت را می فروشند، چرا که می خواهند یک فیلم بازی کنند. مگر مردم چه کسی هستند؟ امام می گوید: قلب های مردم را جمع کنی، وقتی یک گنجشک بخورد، سیر نمی شود. دنبال این هستی که مردم به تو توجه کنند، که چه شود؟ اشباع می شوی؟ به هیچ وجه سیر و اشباع نمی شوی. آن کسی که تو را راضی می کند، فقط خود خداست. پس از همان اول، به سراغ او بروید و خودتان را معطل نکنید.

انسان نمی تواند خودش و دیگران را از زیارت محروم کند

اصل ما خداست و برای زیارت باید هزینه کنیم. ممکن است پولی برای زیارت از انسان بگیرند. ولی وقتی به زیارت می رویم، به انسانی تبدیل می شویم که هزار مرتبه برای دشمن خطرناک تر شده و  به آن ها بیشتر ضربه می زنیم.

چرا ائمه (علیهم السلام) این همه اصرار به زیارت کرده اند؟ مگر آنها نمی دانستند که ممکن است پولش به جیب ظالمین برود؟ من معشوقم را می خواهم ببینم. کدام مرجع تقلید می گوید: تو حق نداری بروی و بچه ات را در کشور دیگر ببینی و دلت از تنگی در بیاید. اگر بچه ات بیماری داشته باشد و می بایست در کشور اروپایی عمل شود، پول خرج نمی کنی و با خودت می گویی: چون پولش در جیب اروپایی ها می رود، نمی روم؟ اگر این طور است، پس چرا مراجع تقلید و اولیای خدا، برای درمان بیماری به اروپا می روند؟ مگر پولش به جیب ظالمین نمی رود؟

زیارت غذای روح انسان است. نمی شود به یک نفر گفت: غذا نخور، ممکن است فلانی سوء استفاده کند. در یک جاهایی رهبر انقلاب که ولی امر  کل مسلمانان جهان هستند، به خاطر مصالح اصل اسلام، حرمت می دهد و می گوید: رفتن به فلان جا بر کل مسلمانان حرام است. تمام است و حق نداریم به آن جا برویم. این یک بحث دیگر و فتوای کل و حکم الهی است. پیامبر خدا هم ده سال در مدینه بودند و اجازه ندادند، مسلمانان به مکه بروند، از این فراق ها قبلًا نیز بوده است.

پس نگوییم زیارت یعنی چه؟ زیارت یعنی خستگی در کردن و رفع دلتنگی! شما کاروانی به راه می اندازید و تعدادی را با اتوبوس به مشهد می برید. این انسان ها فطرت گرا و مؤمن هستند. اگر مشهد نروند، می پوسند. اگر شما تصمیم بگیرید که نماز نخوانید، دیوانه می شوید. یعنی اصلاً از امثال شما بر نمی آید که به حرم نروید. مگر می شود انسان زیارت معشوقش نرود؟ مظاهر عشق، زن و مرد هستند که عاشق همدیگرند. اگر با هم کتک کاری و دعوا کنند، یک هفته که همدیگر را نبیند، می گویند: بی خیال دعوا و دوباره با هم زندگی می کنند.

ظ م - 34

[1] کنز الفوائد/  جلد  2صفحه 167

[2] قرآن کریم / سوره ی بقره / آیه ی 165

[3] قرآن کریم / سوره ی زمر / آیه ی 45

[4] قرآن کریم / سوره ی غاشیه / آیه ی 17 - 20

[5] از دعاهای امام سجاد (ع)

[6] الخصال : 614/10

[7] قرآن کریم / سوره ی نحل /آیه ی 60

[8] البرهان فی تفسیر القرآن/  جلد  3 / صفحه 15

[9] مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، ص۹۷

[10] قران کریم / سوره ی شوری /آیه ی 23

[11] قرآن کریم / سوره ی بقره / آیه ی 115

[12] نهج البلاغة  /جلد 1 / صفحه 164

[13] قرآن کریم / سوره ی ق /آیه ی 27

[14] قرآن کریم / سوره ی اسرا/ آیه ی 82

[15] نهج البلاغه، خطبه 147

[16](میزان الحکمه، محمدی ری شهری)

[17] مجلسی، 1403، ج58، ص 129

[18] قرآن کریم/ سوره ی فاطر /آیه ی 15

[19] قرآن کریم/ سوره ی قصص / آیه ی 88

عبدالله بابازاده (کاربر مهمان)

"باسم الله الرّحمان الرّحيـم ...وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوۤا۟ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ یَرَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُوۤا۟ إِذۡ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعَذَابِ 165 سوره البقرة.." "به شناسه زبانزد الله بی کم داشت خدا پُر بار آورنده بسيار ویژه بار آورنده ....هم از اُفتُ خزنده ها مردمها کسی چندمیگیرد از جدای بی کمداشت خدا صدازده هایی, گرد چنگ انداز میشوندشان جور گردچنگ اندازیِ بی کم داشت خدا, هم تا دارند روراست شدند نیرومندتری گردچنگ اندازی برا بی کم داشت خدا, هم تایا میبیند تا دارند تاریک کاری میکنند, گداری میبینند ناگوار که اگرِ توان برا بی کمداشت خدا باهمیُ, هم که اگرِ بي کم داشت خدا بسیارویژه ناگوارساز ۱۶۵ دسته بندی شدهء ماده گاو.." بینید چرا به جای "الله""بی کم داشت خدا" چنگ انداز جور جباب وار گرد چیزهایی میشوید که هیچ سهمی از زندگیمان ندارند؟ نمونه چنگ انداز به صدا زده شده های ساختگی همراه صاحب زمان, چنگ انداز به زمان دور درگذشته های صدا زده شده ها جور پیشواهایی تیره تار, اگر روراست شده مؤمن هستیم, بایست گرد اینچیزها نرویم, هم گرد چنگ انداز خدایی شویم که ابرها را ارزانی داشته میان آسمانها نیز زمین, شب روز از گردش زمین گذاشته با زمان آهسته ویژه اش, در خشکی دریا گذاشته از زنده ها جور پرنده های آوازخوان, گوشت خوراکی نوشیدنی برایمان گذاشته, "اَللّهُمَّ""بي كم داشت خدايا" برايم دیوارسختی از ترس فراوان ازت, گرد همباز گذاریهای صدا زده شده به دست گروهی سر به نادانی زننده ها, فراهم کن که درون این چاههای تاریک نیافتم, با یادت گفتن با برپایی پیوستن نماز سمت همنشینی خانه ات در مکه

میانگین (1 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed