مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:«الْحِلْمُ سِرَاجُ اللَّهِ يسْتَضِيءُ بِهِ صَاحِبُهُ إِلَى جِوَارِهِ وَ لَا يكونُ حَلِيماً إِلَّا الْمُويدُ بِأَنْوَارِ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّوْحِيدِ وَ الْحِلْمُ يدُورُ عَلَى خَمْسَةِ أَوْجُهٍ أَنْ يكونَ عَزِيزاً فَيذِلَّ أَوْ يكونَ صَادِقاً فَيتَّهَمَ أَوْ يدْعُوَ إِلَى الْحَقِّ فَيسْتَخَفَّ بِهِ أَوْ أَنْ يوذَى بِلَا جُرْمٍ أَوْ أَنْ يطْلُبَ بِالْحَقِّ وَ يخَالِفُوهُ فِيهِ فَإِذَا آتَيتَ كلًّا مِنْهُمَا حَقَّهُ فَقَدْ أَصَبْتَ[1] = بردباری، چراغ خداست که راه را برای صاحب حلم به سوی خدا روشن می کند و کسی حلیم نمی شود، مگر با نور معرفت و نور توحید. بردباری پنج صورت دارد: ۱- کسی که عزیز و ارجمند باشد و خوار و تحقیر شود. ۲- درستکار باشد و به او تهمت زده شود.۳- به حق دعوت کند، ولی به سبب آن خوار و خفیف گردد. ۴- بدون آن که گناهی کرده باشد، آزار ببیند. ۵- خواهان حق شود، ولی مردم با او مخالفت ورزند. هر گاه حق هر یک از این پنج مورد را ادا کردی، بردبار هستی.»
در مورد «کسی که عزیز و ارجمند باشد و خوار و تحقیر شود» گفتیم که این خطر همیشه هست که جایی عزت و آبروی انسان به خطر بیفتد و باید بتواند درد آن را تحمل کند.
یک وجه مشترک در مورد این پنج صورت این است که درستکار باشد و به او تهمت زده شود. مثلاً در اداره انواع و اقسام تهمت ها را به او بزنند. به پیغمبر هم تهمت میزدند. انبیاء هم دائماً در معرض تهمت بودند، ولی آنها هیچ وقت خودشان را نمیباختند و خدا را حافظ و وکیل خودشان میدانستند. خودشان را به خداوند تبارک و تعالی میسپردند و عزت را در نزد خداوند جستجو میکردند. به همین دلیل، خیلی مضطرب نبودند. این به آن معنا نیست که انسان به طور معقول از خودش دفاع نکند. یا آنجایی که لازم است، روشنگری نکند یا از خداوند عزت را نخواهد.
در دعای روز یکشنبه می خوانیم: «وَ اَعِزَّنی فی عَشیرَتی وَ قَومی= خدایا من را در میان عشیره و قومم عزیز کن». در زیارت امین الله داریم:«مَحبُوبَۀَ فی اَرضِکَ وَ سَمائِکَ= من را در زمین و آسمانت محبوب کن.»
اینها یعنی انسان باید دائماً از خداوند عزت، آبرو بخواهد. عزت و آبرو نه با نگاه نفسانی و شیطانی و جاه طلبانه اش؛ بلکه عزت و آبرو را فقط در سایه نزدیک شدن به معدن عزت و قداست، یعنی خداوند بخواهد. ممکن است کسی چند صباحی با ریاکاری، خود را در دل دیگران جا کند، اما به زودی نکبت ذلت و مفتضح شدن به سراغش خواهد آمد. چون اساساً عزت و آبرومندی برای مؤمن، مایه آرامش و تقویت دینش و مایه کمک به اهداف او است. هر چه انسان به خداوند تبارک و تعالی نزدیک تر شود، از عزت و آبرو و احترام بیشتری برخوردار میشود. چون معدن عظمت و بزرگی و عزت، خداوند تبارک و تعالی است.
سیره انبیاء(علیهمالسلام) این بوده که وقتی به آنها تهمت میزدند، به طور معقول سعی میکردند، دفاع کنند، اما مضطرب نمیشدند و صبر و شخصیت و متانت خودشان را از دست نمیدادند.
آدم حلیم کسی است که اگر مثلاً در خانواده، برادر یا خواهر علیه تو توطئه کند. یا اصلاً در جایی که فکر نمیکردی پدر یا مادرت علیه تو رفتار نامناسبی بکنند، رفتار درستی دشاته باشی و بدانی که اینها اهل رحم درجه یک و دو هستند و حقوق ویژه ای دارند.
هم سنخ بودن در مجموعه ولایتی، گروه ها را به هم نزدیک میکند
فرهنگ فطرت با طبیعت زمین تا آسمان فرق دارد. «فرهنگ فطرت و طبیعت»، قوم و قبیله و احساسات و عواطف نمیشناسد. یعنی دو نفر از یک خانواده و یک خون، کافی است که فرهنگ شان از نظر فطرت و طبیعت تغییر کند. یعنی مادر طبیعتمدار باشد و پسر فطرت مدار. این مادر تمام عواطف مادری را کنار میگذارد و سفت جلوی پسر میایستد و تا نابودی او هم جلو میرود. پدر هم همینطور است و یا برعکس. یعنی افراد عواطف و احساسات پدری و مادری و خونی را تا زمانی رعایت میکنند که در یک حزب با هم باشند، یا حزب الله یا حزب شیطان یا مجموعه ولایتی الله یا مجموعه ولایتی شیطان یا مجموعه فطرت یا مجموعه طبیعت.
شما تاریخ را نگاه کنید. از هابیل و قابیل به این سمت، می بینیم مجموعه ولایتی انسان ها که تغییر میکند، سفت جلوی همدیگر میایستند. یکی میخواهد به سمت خدا برود و مقصدش خدا، یعنی کمال بینهایت یعنی کمال مطلق است. اما دیگری ولایت شیطان را می پذیرد. در اینجاست که جنگ بین این دو جبهه در می گیرد. یکی از اصول جبهه طبیعت گرایی این است که به تحقیر افرادی که در جبهه فطرت قرار گرفته اند، میپردازد و آنها را تحویل نمیگیرند. قرآن در این مورد می فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَكُونَ[2]=[آرى در دنیا] كسانى كه گناه میکردند آنان را كه ایمان آورده بودند به ریشخند مىگرفتند.» این یک قاعده است که همیشه مجرمین، مؤمنین را مسخره میکنند و آنها را آدم های ابله و پخمه ای میدانند.
بنابراین، اگر مؤمن حواسش به این نباشد، بیخود لوس میشود و انتظار دارد همیشه به او احترام بگذارند. فکر میکند که اگر رفت برای خدا تبلیغ کرد، باید خداوند جبرئیل را با صد هزار تا فرشته همیشه دنبال او بفرستد که از او محافظت بکنند. اصلاً اینطور نیست. باید بدانی که دوستانت تحقیرت میکنند، گذشته ات را به رخات میکشند و می گویند:« یادت هست فلان موقع چه کار میکردی؟ تو تا دیروز اینطوری بودی. حالا رفتی برای ما حزب اللهی شدی؟». چون او از حزب شیطان در آمد، شیطان نمیگذارد راحت باشد و از پشت به او حمله میکند. در حمله از عقب، یکی از چیزهایی که همیشه مؤمنین و به خصوص مؤمنین نوپا را اذیت میکند، یادآوری گذشته آنهاست و شیطان نمیگذارد آنها جلو بروند. اینجا باید حواست باشد که خیلی مقاوم و قوی و مثل کوه استوار بایستی جلوی شیطان. مهم این است که ما اگر گذشتهای داشتیم و اتفاقی افتاده، باید بدانیم که ما وارد توبه شده ایم. فرمودند کسی که توبه کرده، انگار اصلا گناهی نکرده است.
خدای متعال بعد از آشتی بنده اش با او، خیلی شاد میشود
امام صادق(علیهالسلام) میفرماید: وقتی بندهای میخواهد با خدا آشتی کند، خداوند خیلی شاد و مسرور میشود. شاد شدن خدا مثل شاد شدن کسی است که در یک بیابان بی آب و علف، توشه، غذا و آبش را گم کرده و در شرف مردن است؛ اما وقتی یک دفعه چشمش به آب و غذایش میخورد، بی اندازه خوشحال میشود. خدا هم این گونه خوشحال میشود از این که به سوی ام برویم.
وقتی میخواهی با خدا رابطه برقرار کنی، باز شیطان از حمله عقب استفاده میکند. تا میخواهی پیش خدا بروی و آشتی کنی و حرفی، دعایی و نجوایی داشته باشی، شیطان وسط میآید و گناهانت را به رخ میکشد که تو از خدا بِبُری. چنان آلودگیها را وسط میریزد که فکر میکنی یک موجود تمام آلوده هستی و حالا می خواهی بروی پیش خدا. یعنی نرو چون لیاقت نداری. وقتی که نگاهت به خودت اینطور شد که لیاقت نزد خدا رفتن را نداری، لیاقت در محضر مقدس خدا و فرشتگان و امام زمان بودن را نداری، از محضرشان در می روی و اینجا شیطان برنده میشود. به قول یکی از اولیاء خدا فرمود: آدم در بیرون از حمام که پاک نمیشود. باید برود در حمام تا پاک شود. پس مواظب باش که شیطان یک دفعه گولت نزند و بگوید تو ناپاک هستی، پس نرو نزد خدا. تو خیلی آلوده هستی، پس پایت را هم به مکان های خدایی نگذار. این حرفها را کنار بگذار و سفت و محکم به آنجا برو و بگو میخواهم تمیز شوم.
حلم ورزی با به کار بردنِ تغافل و احتمال
این که در حدیث داریم:«نِصفُ العاقِل الاِحتِمال وَ نِصفُهُ تَغافُل= نصف عاقل تحمل است و نصف دیگر آن تغافل»، برای این است که تغافل و تحمل، نقاط اوج حلم هستند. یعنی با تحمل کردن، خود را به بیخیالی و غفلت زدن.
ممکن است ظاهراً آنها مخالفت بکنند و فحش بدهند، اما تو توجه نکن و کار خودت را بکن. تو بذرپاشی ات را بکن و مطمئن باش که این بذر، روزی رویش خواهد کرد. بعضیها فکر میکنند چون متدین و مؤمن هستند، همه کارهایشان باید در یک روال روان و منظم باشد. در حالی که اینطور نیست. سنت خدا اتفاقاً برعکس است. بعضی ها می گویند: خدایا! ما چه گناهی کرده ایم که فلان مشکل را داریم؟ نمازمان که به راه است و با تو رفیق هستیم؛ پس چرا مدام پشت سر هم بلا سر ما میآید؟
اینها نمی دانند که «بلا» عامل تغذیه مؤمن است. بلا یعنی تهدید طبیعت به نفع فطرت. بلا هدیه خداوند است که به مؤمن داده میشود. برای همین بیشترین طایفه ای که آسیب، تهمت، ناسپاسی و اذیت دیده اند، انبیاء بودند. برای همین بود که پیامبر فرمود: «ما اوذی نبی بمثل ما اوذی= هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشده است».
سیدالشهدا را شما نگاه کنید، عاشورا اوج اذیتش است. در زیارت عاشورا میخوانیم:«وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ الرَزیَۀُ= این مصیبت و رزیه تو عظیم است». آیا شما شنیده اید که یک جا سیدالشهدا عصبانی شده و فحاشی کرده باشد؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) وقتی میجنگد، نگاه میکند به وجود افراد و نسلهای آینده اینها را میبیند، اگر در آنها یک مسلمان و متدین باشد، او را نمیکشد. یک ضربه میزد و طرف را مجروح میکرد و از دور خارجش میکرد. حضرت فقط کسانی را میکشت که مطمئن بود امیدی به تولد آدم مومنی در او نیست. فقط کسی را می کشت که «وَ لا یَلِدوُا اِلاّ فاجِراً کَفّارا = جز فاجر و کافر تولدی نداشتند».
حلیم بودن در راه خدا
گاهی در مسائل شخصی نیاز است انسان بردباری کند. اما کاربرد مهم آن در راه خداست. اگر جندالله شدی و در حزب خدا قرار گرفتی، حزب خدا همیشه غالب و رستگار است.
امام صادق علیهالسلام در حدیثی که ذکر شد، میفرماید اگر حق هر یک از این ۵ مورد را ادا کردی، تازه حلیم و بردبار هستی. در این فرمایش، حضرت درس بسیار بزرگی به ما میدهد.
اگر فکر کردید که میخواهید واقعاً سربازی امام زمان(علیه السلام) را بکنید، باید آدم باحوصله و بردباری باشید. یعنی باید پیه همه چیز را به تنتان بمالید. در روایت داریم کسانی که قربشان به انبیاء بیشتر است، بلایشان هم بیشتر است.
اما با تحمل سختی های یاد شده، این بشارت برای انسان بس است که «سختی» هیچ وقت به شخصیت اصلی انسان یعنی به فطرتش وارد نمیشود. برای همین است که می گوییم: دین جای تکلیف نیست. دین جای عشق و حال و صفا و لذت است. آدم باعرضه و باشخصیت و عاقل کسی است که «خود حقیقیش» را از بلاها دور نگه میدارد.
حلم ورزی فطرت گراها در 5 سختی که با آن درگیرند
یادتان هست، بچه های بسیج، چطوری به جبهه میرفتند؟ طبیعتگرا هیچ وقت بسیجی را نمیفهمد. فطرت دوست دارد عیاشی و کیافی بکند. اساساً خدا برای همین آن را آفریده است. برای همین فطرت گرا به فرموده رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) همیشه بین ۵ شدت است، یکی از آنها درگیر بودن با مؤمن حسود است. «مُؤمِنٌ یَحسُدُه= مومنی که با او حسادت می کند». با مؤمنینی در زندگیش روبرو میشود که آنها هم مؤمن، حزب اللهی و آدمهای خوبی هستند؛ ولی حسود هم هستند و حال او را میگیرند. چشم ندارند رشد و پیشرفتش را ببینند.
می بینی که مؤمن و بچه حزب اللهی است و در جمع مومنین مثل پایگاه بسیج و حوزه علمیه و....حضور می یابد. اما میبینی که حسودی هم میکند. گاهی حتی یک شاگرد به استادش حسودی میکند؛ یا یک استاد نادان به شاگردش حسودی میکند. چرا حسودی میکنید؟ خدا خواسته و از فضل خودش به او چیزهایی را داده. تو بگو خدایا! به من هم بده.
اینها را می گوییم تا بدانی که یک موقع فکر نکنی وقتی با بچه حزب اللهی ها رفیق شدی، آنها تو را اذیت نمی کنند و به تو تیر نمیزنند. باید بدانی که آنها هم ممکن است از پشت به تو خنجر بزنند. حالا گاهی تو از آنها ضربه می خوری و ممکن است خودت یک روزی به آنها خنجر بزنی. یک ذره به درون خودت مراجعه کن. ببین خودت هم دیگران را سالم میگذاری؟
باید با همه در صلح و صفا باشید. از ویژگی اهل بهشت این است که قرآن می فرماید: بین بهشتی ها هیچ بدی نمی گذرد، مگر این که به هم می گویند:«سلاماً سلاما= سلام و سلام». تو مومن و بهشتی شده ای که هیچ آسیبی از تو به کسی نرسد. چون در وصف بهشتیان فرمود: «مُتَّكِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ[3]= كه روبروى هم بر آنها تكیه داده اند؛ بر گردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مى گردند؛ با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان.»
میفرماید: شما از آنها هیچ حرف بدی نمیشنوید:«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلاَّ قِیلاً سَلاماً سَلاماً» نه اینکه همینطور بیخودی بنشینند و یک سلام این بگوید و یک سلام هم طرف مقابل بگوید. یعنی آنها در دنیا اهل سلام بودند. سلام یعنی شخص، وجودش طوری سالم میشود که از او هیچ نوع امر منفی به سمت طرف مقابل نمیرود.
«مُنافِقٍ یُبغِضُهُ= گرفتار منافقی است که با او دشمنی میکند». از آن منافق های خطرناک تو را میکشد. ما در طول انقلاب منافقین زیادی داشتیم. الان هم بدترین نوع منافقین را در کشور داریم. آدم هایی که هیچ اعتقادی به ولایت، مبانی امام، مصلحت و خدمت به مردم ندارند و بیش از هر کس دیگری دم از مردم، حقوق مردم، مطالبات مردم و امام و خط امام و از این حرفها میزنند: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ = تا به آنها گفته می شود، در زمین فساد نکنید، میگویند، ما اصلاح میکنیم».
«کافِرٍ یُقاتِلُه= کافری که با او مبارزه می کند». یعنی مؤمن با کافری هم که با او جنگ میکند، روبرو است. استکبار علنی جلو میآید، منافق هم نیست و علناً میگوید میخواهم تو را نابود کنم.
«وَ شَیطانٍ یُذِلُه= و شیطانی که او را اغوا میکند». این بحث را در موضوع «شیطان و صور مقدس» و بحث «حمله های شیطان» و «دشمن شناسی» توضیح داده ایم. شیطان اعصابت را خرد میکند و در گوش تو نجواهایی میکند که دوست نداری بشنوی. اشتباهاً هم فکر میکنی، مال خودت است. بدان که این مال تو نیست. تا می خواهی نماز بخوانی، زیارت کنی، تمرکز بگیری، قرآن بخوانی، او نمیگذارد. اصلاً تحویلش نگیر. او نمیتواند پیشرفت تو را تحمل کند و شدیداً به تو حسودی میکند. تو هم او را بسوزان و اذیتش کن و هر چه گفت، خلافش عمل کن.
«وَ نَفسٍ یُنازعُه= و نفسی که با مؤمن منازعه میکند». یعنی همان طبیعت با تو درگیری ایجاد میکند. میلهای عجیب را یک دفعه در دلت بزرگ میکند و نمیگذارد با خدا رفیق شوی. نمیگذارد صاف با خدا دست بدهی.
ولی نکته خیلی مهم این است که آدم زیرک و عاقل و باشعور و باهوش میداند، تمام اینها نعمتهای خداوند است. اینها را خدا نفرستاده که ما را ضعیف کند. اینها برگهای برنده است در دست ما. میادین بسیار خوبی است برای امتحان ما. هر چقدر هم میدان بزرگتر و وسیعتر باشد، امکان برنده شدن و پرواز شما بیشتر است. وقتی باد خوب میآید، بادبادک خوب بالا میرود. موج دریا وقتی خیلی بلند است، جشن موجسوارها است که موج سواری کنند.
«وهمیات» طبیعت انسان را سرگرم میکند
«طبیعت» به تو میگوید: بی خیال باش و معنویات را ول کن. برو ببین نتیجه مسابقه فوتبال چه شد. طبیعت تو را در درگیرهای وهمی میبرد. صبح تا شب جوان درگیرِ این می شود که چه کسی برد و چه کسی باخت. طبیعت سرت را گرم میکند به مسابقات وهمی و تو را از مسابقات اصلی زندگی میاندازد. طبیعت با مبارزاتی که دیگران ساخته اند، تو را از مبارزه اصلی دور نگه می دارد. طبیعت گرایی می گویند: مگر اهل مبارزه نیستی؟ مگر اهل میدان شجاعت و جنگ و بکش بکش نیستی؟ بیا ما برایت درست میکنیم. برایت «راکی و ترمیناتور و... درست میکنیم. تندتند در تلویزیون و سینما میگذاریم تا تو مشغول آنها شوی. کانالها را هم زیاد میکنیم. مسابقات فوتبال، جام المپیک، جام جهانی، یک عالم جام هست که این نیازهای تو را همیشه ارضاء شده نگه دارند.
این خیلی بد است ما را از دشمن حقیقی و مبارزه جدی که سر راهمان هست، غافل بکنند و بعد برویم سراغ دشمنان وهمی. اگر مرد هستی، اگر جگر داری، اگر شخصیت داری، بیا سراغ دشمنان حقیقی. زشت است آدم پست و ضعیف و ذلیل زندگی کند و یکسره به شیطان و منافقین و استکبار مدام کولی بدهد و آنها از او کار بکشند. نگذار از شخصیت حقیقی تو کولی بگیرند. طبیعتت را تقویت میکنی، اما حیثیت ابدی تو را به یغما میبرند.
باید بدمان بیاید و به ما بربخورد از این که به طبیعت مان کولی بدهیم، در حالی که به فطرت ما بربخورد. باید عزت داشته باشیم و بگوییم: «هیهات منّ الذلۀ» و راست بگوییم. امام حسین علیه السلام گفت: من به کسی کولی نمیدهم و محکم ایستاد و از فطرتش دفاع کرد و فرمود: اگر میخواهید بکشید، ما را بکشید. حضرت در تمام مراحل مواجهه با یزید، جوابش یک کلمه بود: نه. او مظهر «لااله الا الله» شده بود که فرمود: «اَلا اَلدَعی یَابنَ الدَعی قَد رَکَضَنی بَینَ الاِثنَین بَینَ الصِلَّۀِ وَ الذِلَّۀ وَ هیهات مِنَّ الذِلَّۀ= این آدم پست و پسر پست، من را مخیر کرده بین دو چیز، بین مرگ و ذلت. اما هیهات من الذلۀ». یعنی دور است از ما ذلت. سیدالشهدا علیه السلام میفرماید: آن روح اجداد ما و آن اصلابی که ما در آنها رشد کرده ایم و ارحام مطهرهای که ما از آنجا بیرون آمده ایم، طوری ما را بار آورده که پذیرای ذلت نیست. این امام ماست. آن وقت زشت است که ما برای امام حسین سینه بزنیم و گریه بکنیم؛ اما مدام به طبیعت و شیطان هم کولی بدهیم.
هر وقت احساس ذلت آمد، روضه بخوان
تو برای چه کسی داری عزاداری میکنی؟ بعد از عزاداری و گریه برای حضرت زهرا باید خیلی محکم بیرون بیایی و از حریم فطرت دفاع کنی. روضه یکسره باید قدرت بدهد و گرنه روضه نیست، سرکاری است. تو را از بی شخصیتی، ضعف، ناامیدی، کسالت و ترس بیرون بیاورد. پس هر وقت ذلیل شدی، برو روضه بخوان.
در جبهه یادم هست که یکبار عراق خیلی آتش روی سر ما ریخت. خط هم شکسته بود. ما هنوز به خط نرسیده بودیم که دیدیم بچه ها همه مانده بودند. من تخریبچی بودم و باید خودم را به میدان مین میرساندم تا میدان را باز کنم و این بچه ها برسند. میدان را باز کرده بودم، اما دیدم بچهها نمیآیند. بچه ها را از صد متر فاصله میدیدم، ولی هیچ کدام نمیآمدند. یکی از آنها که خیلی هم جوان بود، بلند شد و خیلی لذت بردم، همایلش را باز کرد و همه چیز را بر زمین انداخت و نارنجک را در دستش گرفت و گفت: زیارت عاشورا خوان ها چه کسانی بودند؟ زیارت عاشورا اگر اینجا به داد ما نرسد چه فایده ای دارد؟ این را گفت و دوید. اصلاً زیارت عاشورا برای همین جاست، برای شجاعت است. برای برطرف کردن همه اضطرابها و ترسها و ضعفها است. وقتی دوید و آمد، دیدیم همه بچه ها از زمین کنده شدند و پشت سر او راحت جلو آمدند. چون یاد اصل شان و فطرت شان افتادند. یاد «هیهات من الذلۀ» افتادند. یاد این که چه کسی جرات دارد من را بترساند؟ چه کسی میخواهد از من چیزی بگیرد؟ آیا تانک میتواند من را کوچک بکند؟ نه؛ من قرار است به خدایی برسم. خدا من را آفریده برای این که مثل خودش بشوم. پس چرا بترسم؟ چرا کوتاه بیایم؟ چرا شکست؟ چرا غم؟ چرا اضطراب؟ خدا من را برای این چیزها نیافریده. این چیزها لایق من نیست.
پس این را بدانید که ما با این چیزها سر و کار داریم. اگر قرار باشد عصبانی و بیحوصله و زودرنج باشیم و یک گوشه ای کز بکنیم و اهل مبارزه نباشیم، هیچ راه موفقی را در زندگی مان نمیتوانیم طی کنیم. دائم شکست خورده ایم، دائم بدبخت هستیم. چون قبول ذلت از هر ذلتی بدتر است. انسان همیشه اول در درونش شکست میخورد، بعد در بیرون شکست میخورد. همیشه اینطوری است. کسانی که در درون پیروز هستند، در بیرون هیچ وقت شکست نمیخورند.
زندگی بزرگان را بخوانید، در زندان ساواک شوخی شان به راه بود. آنقدر شوخی میکردند که اعصاب ساواکی ها خرد میشد. یک ساواکی گفته بود 15 نفر کمونیست به من بدهید شکنجه بدهم و از آنها حرف و اطلاعات بکشم، ولی یکی از این مذهبی ها را به من ندهید. کمونیستها بزدل و ترسو هستند. تا دو تا بر سرشان میزنی اعتراف میکنند. اما وقتی شهید رجایی را شکنجه میدادند، او قرآن میخواند.
اگر این باور ما بشود. آن وقت کم کم ملکه ی حوصله، صبر و حلم سراغ ما میآید و رکن عبودیت تکمیل می شود. اما بدون حوصله و حلم، هر چه زحمت بکشی، هدر رفته است.
کلیدواژه ها:
آثار استاد