مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در جلسه قبل گفتیم، یکی از راه های ایجاد حلم، «تلقین» است و انسان باید بردباری را به خودش تلقین کند. حضرت مساله تلقین را به عنوان قاعده ای ذکر می کند که یکی از مبانی مهم معرفت نفسی، فقهی، اجتماعی و سیاسی است که اهل بیت (علیهمالسلام) به زبانهای مختلف آن را بیان فرموده اند.
نفس این گونه نیست که ما با شنیدن و اینکه صرفاً بخواهیم بشویم، آن شکلی را که ما می خواهیم بگیرد؛ بلکه، باید با آن مبارزه کرد و باید به نفس زور گفت و هُلش داد.
در ادامه حضرت میفرماید: «فَإِنَّهُ قَلَ مَن تَشَبَهَ بِقَومٍ اِلا اَوشِک اَن یَکُونَ لَکُم= کم است کسی که خود را شبیه گروهی دربیاورد و زود از آنها نشود.» این «کم است» یعنی به نهایت کمی است. چون ما قاعدهای کلی تر از این داریم که می فرمایند: «مَن تَشَبَهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم= کسی که خودش را به شکل گروهی در بیاورد، از آنها محسوب می شود.» از این رو، شما می بینید در آداب آرایش صورت و نحوه پوشیدن لباس و ... به ما تأکید کرده اند که مواظب باشیم. حدیث قدسی داریم که خداوند میفرماید: به بندگان من بگو، لباس دشمنان من را نپوشند. غذای دشمنان من را نخورند. چون از دشمنان من محسوب میشوند. نمیشود یک نفر مسلمان باشد و خودش را شبیه کفار در بیاورد و از آنها نشود. نه تنها در لباس و غذا، بلکه در سایر شئونات، اخلاقیات و آداب نیز نباید تشبه به دشمن پیدا کنیم.
گاهی بحث، بحث انسانی است، یعنی با فطرت انسان تطبیق میکند. با سلامت و بهداشت روانی و روحی همه انسانها مطابقت دارد. این یک بحث دیگری است. اما گاهی چیزهایی من درآوردی است. مثل نامحرم به نامحرم دست بدهد. این آداب، مطابق با فطرت و زندگی ما نیست. اگر ما تسلیم شویم و خود را شبیه آنها بکنیم، حضرت میفرماید: شما از آنها محسوب خواهید شد. این مسئله از نظر روانی در انسان صدق میکند. یعنی اگر شما به درون خودتان مراجعه کنید، میبینید که وقتی خود را شبیه گروهی در میآورید، کم کم تمام افکار و آرمان ها و برنامه های آن گروه را میپذیرید. اساساً تا عضویت در یک جامعه یا گروهی محبوب انسان نشود، انسان خودش را شبیه به آن گروه نمیکند. زمانی ما خودمان را شبیه به یک گروهی میکنیم که این عضویت در نزد ما محبوبیت پیدا کند.
تلقین بردباری، بهترین بردباری است
حضرت امیر علیهالسلام هم در روایت بعدی باز به همین موضوع اشاره میفرمایند:«خَیرُ الحِلمِ اَلتَحَلُمُ= بهترین بردباری این است که انسان خودش را به بردباری بزند.» این بردباری اجر و عظمت دارد و ارزشمند است که انسان در ابتدای امر، به خودش تلقین کند و شاخ دشمن یعنی «ناخود» را بشکند. مسلماً این نوع بردباری با ارزش است.
«ناخود» یعنی همان چهره غریبه و دروغینی که در قالب «خود» به ما عرضه میشود و بیشتر مواقع، ما «خود» اصلی مان را با این ناخود اشتباه میگیریم و آن را «خود» تصور میکنیم و با او رفیق میشویم و انس میگیریم و حتی خدای نکرده گاهی آن را به خود حقیقی مان ترجیح میدهیم. فقط در این مورد نیست؛ بلکه شما در معارف دینی نگاه کنید، هرجایی که انسان به خاطر خدا قیام کند، آن کار ارزشمند است. قرآن میفرماید که به خاطر خدا قیام کنید و اهل قیام باشید. اوج ثواب و پرواز انسان وقتی است که به خاطر خدا قیام میکند:« قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى[1] = بگو من فقط به شما یك اندرز مى دهم كه دو به دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید.» بهترین بردباری هم این است که انسان برای خدا علیه ناخود یا نفسش قیام کند.
هر قیامی در خارج، ابتدا از قیام در درون شروع میشود
بحث طبیعت و فطرت، بحث کفر و طاغوت، بحث مبسوطی است. هیچ قیام خارجی صورت نمی گیرد، مگر اینکه شخص قبلاً در درون خودش قیام کرده باشد. یعنی این قیامی که قرار است در خارج اتفاق بیفتد، الان باید در درون انسان و در مقابل طاغوت خودش اتفاق بیفتد.
اگر این اتفاق افتاد، مؤمنین را از ظلمت به نور می برد:«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِوَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ[2]= خداوند سرور كسانى است كه ایمان آورده اند آنان را از تاریكیها به سوى روشنایى به در مى برد و[لى] كسانى كه كفر ورزیده اند سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند كه آنان را از روشنایى به سوى تاریكی ها به در مى برند.»
قاعده این که ما از مجموعه ولایتی شیطان و طاغوت خارج شویم و عضو مجموعه ولایتی خداوند تبارک و تعالی شویم. کفر است و باید کافر بشویم. به چه کسی باید کافر شویم؟ به طاغوت. یعنی زیر بار طاغوت نرویم: «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا[3]= پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار كه آن را گسستن نیست.» کفر به طاغوت، مقدم به ایمان خدا است. یعنی باید اول کفر به طاغوت داشته باشیم. مهمترین طاغوت هم طاغوت ناخود و نفس خود ما است. بحث کفر و طاغوت درون ما بحث مهم و ارزشمندی است. یعنی تا به طاغوت خودت در درون کافر نشوی، در بیرون نمیتوانی قیام لله داشته باشی.
خداوند ولی مؤمنین است و ولایت را روی مؤمنین، به وسیله خارج کردن آنها از تاریکی به سوی نور اِعمال میکند. پس خداوند متعال مهمترین کاری که با انسان میکند، این است که انسان را در قیام علیه طاغوت درونش کمک میکند.
برای همین، عبادتهای زیادی گذاشته، عبادت یعنی کفر به طاغوت. وقتی شما عبادت میکنید، باید دائماً طبیعت را اذیت کنید. تمام احکام دینی ما دهان کجی به طبیعت و طاغوت وجودمان است. اعمالی مثل نماز، روزه، حج و ... فشار به طاغوت و طبیعتت است. طوری که حضرت میفرماید: روزه روی شیطان را سیاه میکند. در حج،24 چیز بر انسان حرام میشود.
گاهی طاغوت ها رنگ مقدس به خود میگیرند
گاهی طاغوت رنگ فطرت به خودش میگیرد و خودش را به ما قالب میکند. یعنی میآید مؤمن و نمازخوان و متدین میشود و در قالب صورت های مقدس خودش را تحمیل میکند. آنجاست که ما دچار اشتباهات زیادی میشویم. یعنی خود قلابی ما رنگ مقدس میگیرد. از صورت های حرام هم دست برمیدارد که خیال ما راحت باشد و فکر نکنیم غریب های در وجود ما هست.
به هیچ وجه متوجه نمیشویم. به خود نگاه میکنیم، میبینیم، با صور حرام ارتباطی نداریم و تازه اینجاست که آن طاغوت کاملاً نهادینه و حساب شده دارد برنامه ریزی میکند که با استفاده از سلاح های مقدس و صور مقدس، ما را از پا درآورد. به بحث شیطان و صور مقدس و معرفت نفس مراجعه شود.
ارزش اینکه بهترین حلم تحلم است، این است که انسان جگر داشته باشد و جلوی ناخودش بایستد. اگر نایستد، خطرناک است و آن ناخود، در لاکهای مذهبی و مقدس فرو میرود و با خود شخص اشتباه گرفته میشود. عُجب یکی از زشتترین و وحشتناکترین حالت هایی است که ناخود در لباس های مقدس به خودش میگیرد. عُجب های مذهبی خیلی خطرناک هستند.
از این رو، خداوند چون ولی است و ولی باید نسبت به بنده خودش اِعمال ولایت بکند، میفرماید: بعضی از بندگانم شبها دوست دارند نماز شب بخوانند. ولی من میدانم این اگر نماز شب بخواند، شدیداً عُجب او را فاسد و خراب میکند. برای همین میگذارم بخوابد. چون ظرفیت ندارد. یا گاهی بندگان از اینکه از گناهان دوری میکنند، آنها را عُجب میگیرد. بنابراین، زمان هایی پیش میآید که گناهی میکنند، تا یک ذره نفس شان را ملامت کنند و به خودشان خشم بگیرند. پس حلم در مبارزه با ناخود، بهترین بردباری به حساب میآید.
از عدم مبارزه با ناخود، اسلام ضربات زیادی خورده است
تجربه و تحقیق تاریخی نشان داده که هیچ چیز به این اندازه به اسلام و حق و جبهه حق لطمه نزده است. علی(علیهالسلام) خیلی زیبا میفرمایند:«شبیه ترین چیزها به حق، باطل است.» آنچه که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را خانه نشین میکند و محور ولایت را از جای اصلی خودش تغییر میدهد، استخدام صور مقدس توسط باطل ها و شیاطین است. در طول تاریخ اسلام هیچ چیز به این اندازه به جوامع اسلامی و ولایت و به مسلمانها لطمه نزده است. الان هم نظام جمهوری اسلامی بعد از وفات امام(رحمه الله علیه) میبینیم به همین صورت است.
آنچه که بیشترین لطمه را در این مملکت به اصول اساسی نظام میزند، باطل هایی در صور مقدس است. مثل مرجعیت، روحانیت، سیادت، یار امام بودن، سابقه انقلابی، زندان بودن، شکنجه دیدن، پاسدار بودن، بسیجی بودن، جبهه رفتن، خانواده شهید بودن، اسیر بودن و آزاده بودن و خیلی چیزهای دیگر. بسیاری از این صور مقدس در استخدام باطل قرار میگیرد و امر بر مردم مشتبه میشود. مثل قرآن سر نیزه گرفتن اصحاب معاویه است که در آخرین لحظهی شکست، به یک صورت مقدس پناه میبرند.
اولین مرحله، کفر به طاغوت است که باید از آن کمک گرفت. بدون کفر به طاغوت، تمسک حقیقی به «عروۀ الوثقی» امکان ندارد.[4] اگر میخواهید به حبل الله المتین که هرگز پاره نمیشود، چنگ بزنیم، باید از اسلحهی کفرِ به طاغوت کمک بگیریم.
تغذیه فطرت، پیروزی بر طبیعت را در پی دارد
نکته خیلی اساسی و ظریف در باب حلم، همانطور که در جلسات قبل عرض کردم، که برای گذشتن از جیفه دنیا و پا گذاشتن روی ناخود، گذشتن از مطامع ناخود و طبیعت، این است که ما همیشه باید خوراک های عالی تری داشته باشیم که بتوانیم از جیفه دست برداریم. مثلاً اگر یک موقع گوشت حلال گیرمان نیاید، یک مرداری ببینیم، آن را میخوریم. چون اضطرار است. هر وقت غذای طیب و پاک هست و هر وقت که سطح غذاهای انسان عالی و عالی تر میشود، به غذاهای پایین میگوید نه. چون سطحش بالا میرود، مرتب طیبات میخواهد.
تا فطرت انسان تغذیه نداشته باشد و وصل به معدن عشق، لذت و نورانیت و صفا نباشد، نمیتواند دست از جیفه بردارد. اینطوری نیست که بگوییم ما میخواهیم مبارزه با نفس بکنیم و بتوانیم قیام لله بکنیم؛ بلکه مبارزه خوراک میخواهد. مگر نمیخواهی یک مسیر صعب العبور را طی کنی تا برسی به دشمن و خطش را بشکنی؟ مگر دشمنت وحشتناک و درنده خو نیست؟ اگر بخواهی جلویش بایستی، نباید از آن بترسی، قوه لازم داری. این قوه باید باشد. اگر نباشد، ما نمیتوانیم مبارزه کنیم. برای خوردن خوراک هم باید وقت بگذاریم.
شما برای کارهای روزانه ات یا برای وعده صبحانه و ناهار و شامت وقت میگذاری. برای استراحت و تفریحت وقت میگذاری. چون اگر نگذاری، بدن خسته و ملول میشود.
علی(علیهالسلام) میفرماید: ارواح هم مثل جسمها ملول میشوند و احتیاج به استراحت دارند. به عقل ها و ارواح تان حکمت بدهید تا استراحت کنند و قوی شوند تا قدرت قیام علیه ناخود را پیدا کنند.
برای همین در مناجات داریم:«مَن ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَۀَ مَحَبَتِک فَرامَ مِنکَ بَدَلا= خدایا چه کسی است که شیرینی محبت تو را بچشد و غیر از تو را آرزو بکند.» پس اگر قرار باشد که ما غیر از خدا را آرزو نکنیم، باید این شیرینی را بچشیم و راهش این است که به نفس مان تلقین کنیم. ممکن است در ابتدا نفس خیلی از رویارویی و همنشینی با خدا و معصومین(علیهمالسلام) لذت نبرد، ولی بعداً کم کم این لذت میآید، چون با فطرت سازگاری دارد.
شما وقتی به مشهد مقدس میروید، بعد از زیارت امام رضا علیه السلام که خیلی لذت بردید، وقتی بر می گردید تهران، میبینید دوباره عطش شما را می گیرد و دوست داری دوباره برگردی. در آن محفل که آدم راه پیدا میکند، فضای بهشتی و ملکوتی میبیند و وقتی بیرون میآید سایه ها و تاریکی ها اذیتش میکنند.
روحِ فقیر، نمیتواند حلیم باشد
کسی میتواند حلیم باشد و خواسته های ناخود را ندید بگیرد که خودش خوارکهای زیادی خورده باشد و به ثروت رسیده باشد. کسانی که همیشه به دنیا میچسبند، برای این است که چیزی ندارند و روح شان فقیر است. وقتی روح فقیر باشد، تمام دارایی اش می رود به خارج از وجود انسان. یعنی انسان چیزهای خارج از وجود خودش را دائماً تصور میکند. برای همین مجبور است دنبال آنها باشد. لباس، لوازم زندگی، اتومبیل آنچنانی، خانه آنچنانی، با این چیزها خودش را نگه میدارد.
دو راه بردبار شدن
با توضیحاتی که داده شد، نتیجه میگیریم که دو راه برای تلقین حلم و بردباری این است: اول، باید روحت را خوب تغذیه کنی و غذا بخوری و لذت ببری. اینها از مقوله لذت است. دوم اینکه، بعد از تغذیه، وقتی روح قوی شد، باید علیه دشمن مبارزه کنی.
برای همین قرآن این دو موضوع را یک بار توصیه میکند:«اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ[5]= از شكیبایى و نماز یارى جویید.» از صبر کمک بگیرید. بعضی از مفسرین صبر را گفتند روزه است. صبر هم مثل حلم، یعنی جگر مبارزه داشتن و سختی های مبارزه را تحمل کردن. «وَ الصَّلاۀ» و از نماز کمک بگیرید. نماز چیست؟ نماز خلوت با خداست. نیرو گرفتن است. بدون نماز، کسی نیرو ندارد. پیغمبر که معصوم است و قرار است به تنهایی جلوی کفر بایستد، نماز شب هم بر او واجب است. «قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً [6]= به پا خیز شب را مگر اندكی.» پیغمبر باید خوراک بخورد. باید ملکوت آسمان و زمین را طی بکند و بالاتر از آنها برود. باید به معراج برود. یک شخصیت قوی بشود که بتواند به تنهایی جلوی جبهه کفر بایستد.
وقتی قرار است مالک اشتر حاکم مصر شود، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: زنده ترین وقتت را برای خلوت با خدا و برای عبادت بگذار. نه مثل مدیرهای کار زده و عمل زده امروز ما که از صبح تا شب کار می کنند. نمازهای شان را هم به زور تندتند و بی حضور قلب میخوانند. نماز شب هم که بماند. خیلی از مدیرها خوراک های عادی یک فرد معمولی که مسئولیت کمتری دارد و غذای کمتری احتیاج دارد را هم نمیخورند. آخرِ قضیه این میشود که فردا میخواهد جلوی دشمن بایستد، نمیتواند. نمیتواند اسلام ناب را پیدا کند. این دیگر نمی تواند مردم را رهبری کند یا حتی یک نماینده مجلس شود.
تصویر حلم در جبهه های دفاع مقدس
در زمان جنگ، بیشترین عبادت را فرماندهان ما میکردند. از همه ما سبقت میگرفتند. ما یک فرمانده داشتیم به نام حمزه که همیشه با صدای اذان او از خواب بلند میشدیم. نماز شبش سر جای خودش.
ظهر ما مشغول کار بودیم، با صدای اذان فرماندهمان سر نماز جماعت میآمدیم. من دائم میدیدم، جلوتر از همه ما و نیم ساعت قبل از اذان قرآن میخواند. مغرب باز می دیدیم که او دوباره قبل از نماز، آمده آنجا نشسته. فرمانده ما بود، ولی جلوتر از همه ما بود و بیشتر عبادت میکرد. این فرمانده حقیقی است. یعنی قدرت، شهوتش نیست؛ بلکه قدرت، ابزارش است.
چهار ویژگی مدیر از نظر قرآن
خداوند در قرآن، ویژگی یک مدیر را اینگونه بیان میکند: «الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ[7]= همان كسانى كه چون در زمین به آنان توانایى دهیم، نماز برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسندیده وامى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست.» مدیر اگر این چهار ویژگی را نداشته باشد، از طریق همان مدیریت، مقام ریاست و برتری اش، به جهنم میرود.
قرآن میفرماید، قدرت فقط به درد این افراد میخورد که نماز را اقامه میکنند، زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
نه اینکه از وقتی من رئیس شدم، در ادارهمان کسی نماز جماعت نمیخواند. در نماز جماعت ها یکی و نصفی آدم شرکت میکند. آن هم در طبقه زیرزمین در یک انباری موکتی انداخته ایم و سه چهار نفر از مسئول آشپزخانه و دو تا از کارمندهای آشپزخانه و نظافتچی ها میروند نماز میخوانند و مدیرها همه در اتاق های شان هستند.
مدیر باید این چهار تا شرط را داشته باشد. هر مدیری در حیطه کاری خود، باید معنویت را بسط دهد. «ایتاء زکات» یعنی عدالت اقتصادی و رشد اقتصادی را به بار آورد. امر به معروف و نهی از منکر، یعنی با گناه مبارزه کند.
دو راهِ کسب حلم، بدون معرفت و بدون استاد میسر نمیشود
گفتیم، قاعده تلقین این است که ما باید با طاغوت نفس مان مبارزه کنیم و در این مبارزه از حلم کمک بگیریم و گفتیم کسی میتواند با طاغوت نفس خودش مبارزه کند که فطرتش خوراک بیشتری خورده باشد. چون هم با نفس و هم با شیطان درگیر است. این دو راه را باید با راهنمایی استاد و با معرفت نفس پیمود.
شیطان یک وجود حقیقی خارجی است که از بیرون با ما کار دارد و تحریک میکند. نفس اماره هم از درون، به خاطر تعلق حضور در طبیعت، ما را تحریک میکند. اگر کسی بخواهد با این دو تا دشمن گردن کلفت درگیر شود، بدون خوراک نمیتواند. از اینجا میفهمیم کسانی که میخواهند همینطوری مبارزه کنند، بدون آگاهی، بدون مطالعه، بدون استاد، در دام شیطان میافتند. اکثر کسانی که دکان باز کردند و هنوز هم هستند، مریدی و مرادی درست کردند، پاتوق و خانقاه درست کردند، هم خود گمراه شدند و هم دیگران را به گمراهی کشاندند.
ما دو راه صبر و صلاۀ را اصل می دانیم. در پی این دو اصل، معنویت، عبادت، لذت بردن از ارتباط با خداوند تبارک و تعالی و قیام و حوصله، شجاعت، مبارزه می آید. البته تمام اینها باید با معرفت انجام شود و معرفت زیرساخت اصلی همه اینهاست. نماز اگر بخواهد نماز باشد، باید توأم با معرفت باشد. مبارزه هم اگر بخواهد مبارزه باشد، باید با معرفت همراه باشد و گرنه انسان در مبارزه، سر از جاهای دیگر در میآورد.
علی(علیهالسلام) این قاعده را به صورت دیگری نیز بیان میفرمایند: «مَن لا یَتَحَلَم لا یَحلُم[8]= کسی که خودش را به بردباری وادار نمیکند، هرگز بردبار نمیشود.»
حال، چرا ما نمیتوانیم؟ برای اینکه خوراک نمیخوریم و ضعیف هستیم. پس معرفت هم نداریم. ارتباط مستقیم با خدا نداریم. از اهل بیت کمک نمی گیریم. هیچ بهره و ارتباطی با امام زمان مان نداریم. او امام زمان ماست. ولیِ زمان ماست. خداوند از طریق امام، اعمال ولایت میکند.
وقتی من با ولی خدا ولی الله الاعظم ارتباط ندارم، چگونه تحت ولایت خدا قرار بگیرم؟ وقتی ارتباطم با امام زمان قطع است و ضعیف است، چگونه میتوانم خودم را تحت ولایت او قرار دهم؟
ع ل 196
حلم/ راه کسب حلم/ تلقین
[1] .سوره سبأ/46.
کلیدواژه ها:
آثار استاد