مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امیرالمؤمنین ع در باره رابطه عزت و بردباری می فرماید: «لا عِزَّ أنفَعُ مِن الحِلمِ[1]= عزّتى سودمندتر از بردبارى نيست.» با توضیحاتی که جلسه گذشته خدمتتان دادم، رابطه عزت و حلم بیشتر روشن می شود. اگر آن توضیحات نبود، شاید در نگاه اول نمی شد تشخیص داد که عزت چه ربطی به بردباری و حلم دارد.
اساساً حلم و بردباری از نگاه افراد، از خودشان ناشی می شود. یعنی بستگی دارد به نگاهی که فرد به خودش دارد. چقدر زیبا قرآن می فرماید: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[2]= [همان] كسانى كه چون مصیبتى به آنان برسد، مى گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم.» یعنی تا به مصیبت و مشکل برخورد می کنند، به گوهر ذات خود نگاه می کنند و می گویند: «إنا لله= ما از خدائیم». یعنی توجه به آن نفخه الهی دارند. توجه به آن عظمتی که خداوند در آنها نهاده دارند. وقتی انسان خودش را در این عزت می بیند و این نگاه عزیزانه را نسبت به خودش دارد، خود را کوچک نمی کند. یعنی یادش می آید که چه مسیری را دارد و کجا باید برود. ابدیت را نگاه می کند. به گوهر ذات و صورت حقیقی خودش توجه می کند که از خداست. در نتیجه مصیبت برایش کوچک و قابل تحمل می گردد.مصیبت چیزی را از انسان کم نمی کند. مصائب همیشه به تعبیر امام حسن عسگری علیهالسلام، در هاله ای از نعمت ها به سراغ انسان می آید.
حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: «ربّ مرحوم من بلاء هو دواء= چه بسا دل ما برای افرادی میسوزد که به بلایی که گرفتار شده اند، در حالیکه همان بلا دوای آنها است». در زندگی ما خیلی اتفاق افتاده که گرفتاری برای ما پیش آمده و بعد دیده ایم که این گرفتاری، بابی از نعمت های جدید به روی ما گشوده است.
خداوند مصیبت را به عنوان هدیه و عامل رشد برای مؤمن ذکر می کند. قبلاً گفتیم که مصیبت همیشه به طبیعت انسان میخورد تا فطرتش رشد کند. بدن زمانی قوی میشود که میکروب سراغ انسان بیاید و سیستم ایمنی بدن شروع به فعالیت کند. بچه هایی را که معمولاً والدین داخل پنبه نگه می دارند و تند و تند آنها را می شویند و اجازه نمی دهند بیرون بروند و خاک بازی کنند، بچه هایی هستند که زود مریض می شوند و با کوچکترین میکروبی از پا در می آیند ولی بچه هایی که دائماً با خاک سر و کار دارند، بدن شان در مقابل میکروب ها قوی و واکسینه می شود. برای همین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«خاک بهار بچه ها است». خود پیغمبر هم می فرمایند: من هم خاک بازی و گل بازی می کردم. «جریان مخالف»، انسان را رشد می دهد، اگر نباشد فطرت رشد نمی کند.
بردباری، مقابله با نیروی مخالف را آسان میکند
وقتی می بینم قرار است یک نیروی مخالف با من درگیر شود، مثل برادرم در خانه، خواهرم در خانه، مادر زنم، باجناقم، یک رفیق در محل کار من را اذیت کند و توجه داشته باشم که اینها می تواند چه نردبان خوبی برای ترقی من باشند و چقدر طبیعت مرا لگدکوب کنند و من از قبل این ها دارم رشد میکنم و دیگر صبور و آرام میشوم.
بنابراین، در کتاب «النکاح» داریم در «مهجه البیضاء» مرحوم فیض می فرماید: یکی از فوائد ازدواج این است که روح انسان بزرگ می شود. در ازدواج شما با یک جریان مخالف روبرو هستید. شما زنی می گیرید که از همه جهت با تو تطبیق ندارد. اولاً از نظر جنسی با تو فرق دارد. عاطفی است و تو از نظر عاطفی مثل او نیستی. او روحیات زنانه دارد و تو روحیات مردانه داری و از این لحاظ مخالف تو است. خواسته ها و آرزوها و نوع تربیتی که او شده و محیطی که در آن بزرگ شده، با تو فرق میکند. ضمناً او هم شیطان دارد که او را اذیت میکند که باعث می شود حرکات غیرمعصومانه از او سر بزند که این خودش آدم را اذیت میکند. گاهی بدجنسی به سراغش میآید و شیطان فریبش می دهد. اینها برای مرد نیروی مخالف میشود. حالا عرضه داری زنت را تحمل کنی یا نه؟ این زن در هاله ای از نعمت ها و شیرنی ها و خوبی ها و فوائد میآید، اما ضمناً این تیزیها را هم دارد.
نیروی مخالف بعدی بچه است. بچه به دنیا می آید و شبها نمی گذارد بخوابی. داد می زند، غر می زند، نصف شب می خواهی راحت بخوابی، میبینی که خانمت هم بنده خدا خسته است. اینجا وظیفه مرد است که بلند شود بچه را بگرداند. زن همیشه وظیفه ندارد که بچه را بخواباند. مرد باید بلند شود و به زن کمک کند. حالا تو هم فردا می خواهی بروی سرکار؛ ولی باید از خواب ناز (خواب از یعنی طبیعت زدگی) بلند شوی، بچه را به شیرینی از زنت بگیری و دادها و جیغ هایش را قشنگ تحمل کنی. آدم هوشیار اینجوری است. آن دادها و جیغ ها را یک جرعه تلخی می کند مثل دارو که وقتی خورد، در این تلخی شفا هست. اینها سعه صدر می آورد و سینه ات را باز می کند و به خدا و به کرم و رحمت خدا شبیه تر می شوی. انسان را حلیم و صاحب عفو و قوی می کند. اگر بیمار داری، از بیمارت با سعه صدر پرستاری و پذیرایی کن.
ما آنقدر جوان های ضعیف دیده ایم، با اینکه هیکل بزرگی دارند، زیبایی اندام کار کرده، ولی روحشان کوچک است و دچار فقر النفس هستند. یعنی اگر بخواهی از روحش یک عکس بگیری، می بینی که علی رغم هیکلش، روحش در حال مرگ است و چیزی از او باقی نمانده است.
کنکور قبول نشده، غم عالم، او را می گیرد. یعنی فکر می کند که دیگر همه چیز زندگی، جوانی و عمر برایش بی معنا می شود. یا مثلاً از دختری خواستگاری کرده و دختر به او جواب منفی داده، پسر می نشیند گریه می کند و غذا نمی خورد. یا بعد از 3- 4 روز که خودش را حبس کرده، خودکشی میکند.
وقتی مزه حاکمیت فطرت را چشیدید، دست از جیفه دنیا برمیدارید
بدبخت ترین و ضعیف ترین آدم ها کسانی هستند که به خاطر دنیا یا عصبانی شوند یا گریه کنند. رازش هم در این است که تا شما خودتان را تغذیه فطری نکنید و از آنچه که جیفه نیست و عالی است، نخورید، نمی توانید رشد کنید. اگر نمی توانید از جیفه بگذرید، به رشد فطرت و حاکم کردن آن در وجودتان دست پیدا نمی کنید. این قاعده است. انسان زمانی می تواند از جیفه دست بردارد که مزه غیر جیفه را چشیده باشد. مزه فطرت گرایی، مزه انسانیت و معنویت را چشیده باشد تا بعد بتواند از جیفه بگذرد. جیفه ای که سگ ها برایش پارس می کنند و همدیگر را می درند برای او اصلاً مطبوع نیست. چیزی که دیگران برایش دست و پا می شکنند، برای او تکان دهنده نیست. او اصلاً این جیفه را نمی خواهد. در خیابان، کوچه، بازار، دانشگاه هم که می رود، تلویزیون هم که می بیند، این طرف و آن طرف که حضور پیدا می کند، جیفه او را تکان نمی دهد. بویش را خوب می شناسد و با یک استشمام، آن را شناسایی می کند. چون فهمیده، این پست است. یک موقع بوی کباب را حس می کنی و نمی دانی که دارند الاغ سرخ میکنند. یک موقع است که من می دانم الاغ سرخ میکنند، بویش هم می آید. درست است که بوی کباب می آید، ولی من رغبتی به آن ندارم. گاهی نمی دانم چیست و فقط بوی آن مرا جذب می کند. اما وقتی بدانم آن جیفه است، دیگر به آن میل ندارم. اما وقتی رفتید خارج از کشور، بالای شهر، هر جیفه ای که برایت آوردند، از بویش می فهمی که این جیفه است. این دل دادنی نیست، دلبر نیست. دل تو یک حریم خاصی دارد و حریف و دلبر خاصی دارد.
یار دل آرام، دل برده از ما آرام آرام، الحمدلله
وقتی او از تو دل ببرد، دیگر دلی نداری که به کسی بدهی. آدم زمانی می تواند از معشوق های مجازی دست بردارد که معشوق حقیقی را پیدا کرده باشد. این قاعده است. این که به یک جوان بگوییم تو عشق و حال نکن و دنیا را کنار بگذار، بدون اینکه آخرت را پیدا کند به درد نمی خورد. نمی تواند کنار بگذارد. اگر کنار بگذارد دچار افسردگی می شود و خودکشی می کند. شهید مطهری درمورد صادق هدایت خیلی زیبا می گوید: صادق هدایت نصف حقیقت را خوب فهمید. اینکه دنیا ارزش ماندن و دل سپردن و دوست داشتن ندارد را خوب فهمید. اما عیب کارش این بود که نصف دوم حقیقت را نفهمید. یعنی آخرت را ندید. چون به آخرت اعتقادی نداشت. اگر آن طرف را می دید شخصیتش کامل شده بود. برای همین هم خودکشی کرد. خیلی از کسانی که آثار او را خوانده بودند، همه آدمهای پژمرده و افسرده بودند و بعد هم دست به خودکشی زدند.
آدم با حلم، کوچک و ذلیل نمی شود. حلم خیلی عزت بزرگی است. البته من فقط یک جنبه اش را برای شما گفتم. جنبه های دیگری دارد، از نظر شخصیتی، شخصیت اجتماعی و جهات دیگر. خود ما فطرتاً آدم های حلیم، باوقار و آدم هایی که حوادث نمی تواند آنها را تکان بدهد را دوست داریم. حتی اگر ما بدترین و عصبانی ترین آدمها باشیم، فرقی نمی کند، باز هم یک آدم قوی را دوست داریم. از قدرت خوشمان می آید. مثل کسانی که از نظر جسمی ضعیف هستند؛ ولی آدم های قوی و هیکل های بزرگ را دوست دارند و دوست دارند یک زمانی خودشان هم مثل آنها باشند.
انسان فطرتاً چون نفخه الهی دارد از ضعف بدش می آید و متنفر است. قدرت را دوست دارد، چون خدا را دوست دارد، چون قوی را دوست دارد، صمد را دوست دارد، خودش مظهر صمد است. روح هم همین طور است، حتی اگر از نظر روحی ضعیف باشیم، اما از قدرت روحی خوشمان می آید. آدم حلیم چون قوی است، برای مردم عزیز است. آدمی که حوادث نمی تواند تکانش دهد، زودرنج نیست، عصبانی نمی شود، در زندگی زود به بن بست نمی رسد، زود همه چیز جلو چشمش سیاه نمی شود، آدمی است که سطح افقش بلند است. کوچک نیست و زیر دست و پا له نمی شود.« المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ = مؤمن مثل کوه راسخ و بزرگ است که بادهای تند هم نمی توانند آن را تکان بدهند». ما از مؤمن لذت می بریم، چون مثل عقاب است، بلندپرواز است و سطح افقش از سطح افق بقیه بالاتر است.
حلم دوست و دستیار مؤمن است
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:«تَعلَّموا الحِلمَ؛ فإنّ الحِلمَ خلیلُ المؤمنِ و وَزیرُهُ[3]= بردبارى را فراگیرید كه بردبارى دوست و دستیار مؤمن است.» یک فرمول در این روایت هست. درست است که راجع به حلم می گوید، اما برای همه ی خصوصیات است. می فرمایند: حلم را بیاموزید، یعنی، حلم یادگرفتنی است. زیرا حلم دوست و وزیر مؤمن است. یعنی تکیه شاه به وزیرش است. یعنی مؤمن با بودن حلم، هیچ وقت احساس شکست و تنهایی نمی کند و در مسئله ای نمی ماند. توقف ندارد. حلم است که قدرت، سرعت و حرکت می آورد. بعضیها را دیده اید تا مصیبتی به آنها وارد می شود، ده سال عقب می افتند.
مثلاً می گویند تو که طلبه بودی و درس می خواندی. چه شد درس را ول کردی؟ می گوید: من 5 سال است که درسم را به دلیل مشکلات رها کردم. تا می گویید چرا نمراتت پایین آمده است؟ می گویدک به خاطر مشکلات! می پرسی چرا ضعیف هستی؟ چرا درس و دانشگاه را رها کردی؟ چرا درس و حوزه را رها کردی؟ چرا با خانمت دعوا کردی؟ چرا کارتان به مشاجره و طلاق کشید؟ می گوید: مشکلات بود.
اما با بودن حلم، ما نه احساس تنهایی می کنیم و نه در کاری می مانیم. یعنی حادثه که می آید، نمی تواند ما را عقب بزند. حتی نمی تواند ما را متوقف کند. وقتی یک حادثه می آید، مؤمن ظریف و قوی که حلم را خوب فهمیده، مثل یک موج سوار که وقتی موج می آید به جای اینکه بایستد تا موج او را عقب ببرد، سوار موج می شود، اوج می گیرد و جلو می رود و لذت می برد.
بابا در خانه عصبانی است و مثل مسلسل سمت تو شلیک می کند. بایست و قشنگ اینها را بخور. فرصت خوبی است که یاد بگیرم و جوش نیاورم. برای اینکه بخندم، برای اینکه بروم و او را ببوسم. او سرت داد می زند؛ ولی تو او را ببوس، برای اینکه با او شوخی کنی.
حلم دوست و وزیر مؤمن است و این را بدانید ما بدون دوست و وزیر، هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. کمااینکه هیچ پادشاهی بدون اعوان و انصار و وزیر، هیچکاری نمی تواند انجام دهد. برای همین در روایت داریم اگر کسی حلم نداشته باشد، هیچ عملی برایش باقی نمی ماند. یعنی در ته قضیه حسابی ندارد و همه اش خالی می شود. حلم نداشتن، یکسره انسان را تخلیه می کند. نه تنها از بارهای مثبت تخلیه می کند، بلکه بارهای منفی را هم برای انسان جذب می کند. حلم نمی گذارد بارهای مثبت تو خالی شود و مانع ورود بارهای منفی می شود. این یک شاه کلید بسیار مهم است. اگر این نداشته باشیم، موفق نخواهیم بود. قطعاً هم در دنیا و هم در آخرت شکست خواهیم خورد.
حلم آموختنی است
در روایت بالا از امیرالمؤمنین علیهالسلام کلمه «تعلّموا» این مسئله را بیان میکند که حلم را بیاموزید، زیرا حلم آموختنی است. کسانی که خیال یادگیری ندارند، چیزی نمی شوند و رشدی نمی کنند. نه فقط در حلم رشد نمی کنند، بلکه هیچ یک از صفات خوب و صفات کمال را بدون تعلیم نمی شود دریافت کرد.
باید سرکلاس بروید و مبانی نظری حلم را یاد بگیرید. این جور نیست که صرفا بیایید سر کلاس، بعد حلیم بشوید. حالا یک ضریب بسیار زیبا به نام باور به این تعالیم میخورد، باورش می کنید و بعد تبدیل می شود به شما و به آن عمل می کنید.
در معرفت نفس در بحث تغذیه گفتیم، تغذیه 3 مرحله ی «جذب، هضم و تبدیل» دارد. باید به آن تبدیل شوید، زیرا اگر تبدیل نشوید فایده ندارد. اگر شما جذب بکنید و هضم هم بکنید، به جایی می رسید. «هضم کنید» یعنی اگر شما فردا بخواهید جایی بروید و راجع به حلم صحبت کنید، بهتر از ما می توانید صحبت کنید. اما ممکن است خودت یک ذره به آن معتقد نباشی. مثل اینکه به شما می گویند یک سخنرانی کن که مرده کاری با آدم ندارد. آنقدر قشنگ به این بچه می فهمانی که مرده کاری به آدم ندارد، مرده روح ندارد، جسمش حرکتی ندارد. همه ی این استدلالها را انجام میدهید، بعد خودتان یک موقعی میروید قبرستان تا هوا تاریک میشود، نمیتوانید در قبرستان بمانید. اگر بگویند ده دقیقه در قبر بخواب، نمی توانید. بگویند پیش یک مرده بخواب نمی توانید. چرا؟ چون تو به آن اطلاعاتت تبدیل نشده ای. اطلاعات باید تبدیل شود و به باور و یقین حاصل شود. باید قبولش کنید. وقتی قبول کردید، مبانی نظری حلم را یاد می گیرید و در خانه هم تمرین و تکرار می کنید.
بردباری، وقار میآورد
از دیگر خصوصیات حلم، «كفى بالحِلمِ وَقارا[4] = براى وقار آدمى همان بردبارى بس است.» یعنی شخص وقتی حلیم باشد، وقارش را حفظ میکند. دیگر جوش نمی آورد و کارهای ناشایست و سبک از او سر نمی زند.
امام صادق علیه السلام در وصف مؤمن می فرمایند: «لا یُرى فی حِلمِهِ نَقْصٌ، و لا فی رَأیِهِ وَهْنٌ[5] = در بردبارى او كاستى، و در اندیشه اش سستى دیده نمىشود.» نه تنها حلیم است بلکه حلمش نقصدار نیست. کمکش می کند و برایش یک یار ماندنی است. حلم صفت ثابت مؤمن است و از او گرفته نمی شود.
یاوری شجاع به نام حلم
امام علی علیه السلام می فرمایند: « وَجَدْتُ الحِلمَ و الاحْتِمالَ أنْصَرَ لی مِن شُجْعانِ الرِّجالِ[6] = بردبارى و تحمّل را بیشتر از مردان شجاع، یاور خود یافتم.» احتمال یعنی تحمل کردن، یعنی باربرداشتن. احتمال از حمل می آید، یعنی قوه باربرداری داشتن. من باید بدانم در این مصیبت سهم دارم. باید یک چیزی روی دوشم بیاید و فشاری را تحمل کنم و چیزی را باید با خودم ببرم. اینها مال فطرت است؛ اما طبیعت اصلاً حاضر نیست چیزی بردارد و چموشی می کند.
به بچه میگویند مشق بنویس. اگر بتواند ننویسد نمی نویسد. به هرکسی بگویند، می توانید این تکلیف را انجام ندهید، چند نفر وقتی می دانند که می توانند انجام ندهند، انجام می دهند؟ نماز واجب، چون واجب است می ترسیم و می دانیم که اگر نخوانیم، پوستمان کنده است. می خوانیم؛ اما صد برابر نمازهای واجب، نمازهای مستحب است. آن هم با چه ثواب هایی، چند نفرمان می خوانیم؟ چون می توانیم نخوانیم، نمیخوانیم. آنجا که فرمودند ثواب نماز نافله بیش از واجب است، درست همینجاست. احتمال یعنی من می دانم این بار به دوشم هست و باید آن را بردارم و تحمل کنم. اما طبیعت نمی خواهد زیر بار برود. وقتی ولش کنند، حتی اگر واجبات را از او بردارند، دیگر انجام نمی دهد. هرچه بگویند: می گوید مگر واجب است؟ چون واجب نیست، انجام نمی دهد. بنابراین، باید به او تحمیل کرد. اینکه امام سلام الله تعالی علیه می فرماید: انسان بدون تلقین به جایی نمیرسد، یعنی همین. یعنی باید به او زور بگویید. به طبیعت زور بگویید برای رشد فطرت و بار برایش بگذارید. باید به او تحمیل کنیم تا رشد حاصل شود.
آزادی طبیعت، به ضرر فطرت است
مقوله آزادی، که می گویند ما باید انسان ها را آزاد بگذاریم، انسان ها باید خودشان همه چیز را انتخاب بکنند، بی معنی است. می گویند حجاب را باید آزاد بگذاریم که هرکس خواست، حجاب داشته باشد. مردم را آزاد بگذاریم تا هر کس خواست، شئونات را رعایت کند.
به اینها باید گفت: چطور یک بچه را که شاید راضی نباشد ببرید واکسن بزنید، به زور او را می برید و به او واکسن می زنید؟ قطعاً اگر به بچه بگویید واکسن می زنی یا نه؟ می گوید نمی زنم. می گویید آمپول می زنی برای خوب شدن یا نه؟ می گوید نمیزنم. می گویید عمل جراحی میکنی یا نه؟ میگوید نمیکنم. اگر جبر را بردارند و به بچه های 6 ساله بگویند مدرسه میروید یا نه؟ چند بچه 7 ساله به دبستان می آیند؟ چرا در چنین مواردی شما آزادی و حرمت بچه و انسان را رعایت نمی کنید و به آنها می گویید که زوری باید دبستان، راهنمایی، دبیرستان بروی، حتی زوری باید به دانشگاه بروی؟ مثلاً بچه دوست دارد برود حوزه علمیه. ولی به زور او را به دانشگاه می فرستند. دوست دارد برود دانشگاه. اما به زور می گویند برو حوزه. دوست دارد با فلان کس ازدواج نکند. می گویند نه این مصلحت تو است و باید ازدواج کنی. پس آزادی کجاست؟ خیلی از مصالح هست که نمی توانیم بگذاریم به حساب اینکه اگر شخص دلش خواست انجام دهد، نخواست انجام ندهد. خیلی از چیزها هست که باید جبراً در اجتماع انجام شود. اگر قرار باشد قوه قهریه و قوه غضبیه حکومت، بالای سرش نباشد، خطرناک است. چراغ قرمز چهارراه را نمی توانید بدون پلیس بگذارید. تازه دوربین مخفی هم می گذارید، باز تقلب می کنند و باز تصادف اتفاق می افتد. آن وقت راه قوهی شهوت را باز بگذارید و بگویید که مردم آزادند! ببینید چه فاجعه ای در اجتماع ایجاد می کند.
طبیعت این جور نیست که رهایش کنید و بگویید آزاد است. طبیعت احترامی ندارد به این معنا که بخواهد جلوی فطرت قد علم کند یا با مصالح انسان بازی کند. شما طبیعت را محدود می کنید و هرکاری که دلش خواست نمی گذارید انجام دهد. وقتی می گویید بچه عقلش نمیرسد و من باید زوری او را بفرستم مدرسه و کلاس اول یا راهنمایی، یعنی بچه طبیعت است و فعلاً عقل و فطرتش فعال نیست و نمی تواند مصالح را تشخیص بدهد. پس من باید او را به مدرسه بفرستم. وقتی که بزرگ می شود از من تشکر می کند. ما از همه معلمینی که ما را کتک زدند تا درس بخوانیم و از والدینی که زور گفتند و علیرغم میل مان، ما را به مدرسه فرستادند، الان تشکر میکنیم. از این قضیه خوشحال هستیم که به یک ثروت رسیده ایم و با هیچ چیزی حاضر نیستیم آن را عوض کنیم.
طبیعت انسان از رفتن به زیر بار احتمال و حلم، فرار میکند
احتمال یعنی باید قبول کنید که زیر بار یک چیزهایی بروید و باید چیزهایی را بپذیرید. باید در روابط زنانشویی حتما یک فشاری را تحمل کنید. اینکه انتظار داشته باشی همیشه حرف، حرف تو باشد، نمی شود. باید قبول کنی که پدرت حقی برگردنت دارد و تو وظایفی نسبت به او داری و باید پدرت را تحمل کنی. باید مادرت را احترام بگذاری. اینها حرمت دارند. باید نسبت به خواهر و برادرت احساس مسئولیت کنی. باید نسبت به فامیل و ارحام، نسبت به استاد، نسبت به شاگرد باری را تحمل کنی. نسبت به اجتماع، نسبت به ولی فقیه، نسبت به مسلمان هایی که در دنیا هستند هم همینطور.
انسان، اگر قرار باشد بار نکشد و چیزی را تحمل نکند، انسان نیست. یک کسی مثل شهید چمران توی آمریکا نانش توی روغن است. شاگرد اول دانشگاه، چقدر اصرار دارند که او را با آن تحصیلات عالی نگه دارند. اما چون نمی تواند به عنوان یک انسان این وضعیت را بپذیرد، به لبنان میرود. چون باید بار دیگران را تحمل کند. فطرت این جوری است که خودش را زیر بار میدهد. اما طبیعت از زیر بار فرار میکند. فطرت نمیتواند ببیند یک نفر شب گرسنه میخوابد و این راحت باشد. کسی که این جوری است، حتما فطرت مدار نیست، بلکه طبیعت مدار است.
بعضی ها لشکرهای قوی دارند. مردان شجاع، قوی، اسلحه، مهمات، پول، دارند. اما بعضی ها حلم و صبوری دارند. این دو گروه با هم جنگ میکنند. « كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّه[7] = بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسیار به اذن خدا پیروز شدند.» اول از رابطه دو تا طبیعت مثال میزنم و نه فطرت و طبیعت. در رابطه با دو تا طبیعت، لشکر ویتنام را و لشکر آمریکا را در نظر بگیرید. آمریکا از هر جهت برتری دارد. ولی در نهایت شکست می خورد، چرا؟ چون ویتکنگها چیزی دارند که آمریکاییها ندارند و آن صبر و حلم است. سربازش یکدانه برنج را در دهانش میاندازد و تا غروب میمکد و پیروز می شوند. آمریکایی که از همه جهت همه امکانات را دارد، امّا چون لشکر بدون حلم موفق نیست، شکست میخورند. آمریکایی ها همه عیش و نوششان باید فراهم میشد تا میجنگیدند. ولی ویتکنگها این جوری نبودند. هرجای دنیا که دو تا گروه حتی دو گروه باطل به هم برخورد کردند و یکی از آنها حلیم و صبور بودند، موفق و پیروز شدند بر آن گروهی که صبور نیست.
افراد و گروه های بردبار همیشه پیروزند
در جبهه فطرت و طبیعت هم که نگاه کنید قرآن میفرماید: «إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَین[8] = اگر از [میان] شما ۲۰ تن شكیبا باشند، بر ۲۰۰ تن چیره مى شوند.» در اینجا خداوند پیروزی را برده روی صبر. وقتی به امکانات بسیجی های ما نگاه میکردید، امکاناتشان در مقابل دشمن خیلی ضعیف و کم بود. 18 – 17 کشور، دو ابرقدرت و سایر قدرتهای بزرگ به جنگ ما آمدند. کشورهای خلیج فارس میلیاردها دلار، به نفع آمریکا نفت می فروختند. کویت نفت های منطقه بیطرف را میفروخت و دلارش به نفع عراق بود. برای اولین بار دو تا ابرقدرت شوروی و آمریکا با هم آمدند. 16- 17 کشور، آلمان، ایتالیا، مصر، اردن، اسپانیا، شیلی، اینهایی که در ساخت بمبهای شیمیایی دخالت داشتند، همه آمده بودند بااین بسیجیها بجنگند. لشکر بسیجی بعد از ایمان به خدا حلم بود. خانواده شهدا شهید میدادند و میگفتند، این گل پرپر شده، هدیه به رهبر شده. ککش هم نمیگزید. نمی رفت به امام و دولت فحش بدهد و بگوید: آی نجنگید! جنگ را تمام کنید! چون بچه های ما دارند کشته می شوند. نه؛ بلکه تأیید می کردند و می گفتند خودمان هم می آییم. این ملت را چه کسی می تواند شکست بدهد؟ راجع به غذا بهانه نمی گرفتند. در اوایل جنگ من یادم هست وضعیت غذا خیلی افتضاح بود. بعدها کم کم نان آمد، نان گاوی به ما می دادند. نان هایی را که می خواستند ببرند به طویله ها آنها را به ما می دادند و بسیجی ها عشق هم می کردند اینها را می خوردند. ما شب دومِ کربلای 5 زدیم به خط. بچه های لشکر 25 کربلا را دیدیم که آنها 10- 20 ساعت در آب مقاومت کرده بودند و جلوی عراقی ها ایستاده بودند. شوخی نیست ۲۰ ساعت داخل آب بایستی. دشمن با اینها چه کار می توانست بکند؟ خود صدام بریده بود. می گوید، اینها وقتی به عملیات میآیند، مثل گوسفندانی هستند که به یک چمنزار و مرتع تر و تازه رسیده اند. اینها همانطوری حمله می کنند. به آنها میگفتی عملیات نیا، به جای اینکه خوشحال شوند، گریه می کردند. در بیمارستان می گفتند تو باید 5 روز بیشتر استراحت کنی. کی از استراحت بدش می آید؟ اما میگفت: من 5 روز استراحت کنم؟ یواشکی از پنجره ملافه را آویزان می کردند و مثل محمد زنگنه خدا بیامرزدش، دوباره به جبهه برمیگشتند. این حلم است و این پیروز می کند. قرآن می فرماید: همیشه اگر گروهی صبور بود، پیروز می شود. اگر استقامت کرد پیروز می شود. «وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا[9] = و اگر [مردم] در راه درست پایدارى ورزند قطعا آب گوارایى بدیشان نوشانیم.» اگر مقاومت کنید به آن آب حیات خواهید رسید.
مقام معظم رهبری فرمود: دشمن سعی دارد جوان ها را ناامید کند. اصلاً نباید ناامید شویم. نهایتاً ما را از کجا می خواهند ببرند؟ غیر از کربلا هست؟ آقا فرمودند، اگر فشار بیاورند خبری از صلح امام حسن نیست. چیست؟ کربلاست. مرغابی را از آب ترساندن که معنا ندارد. شما ببینید کربلایی ها شب عاشورا چقدر عشق و حال می کردند. بسیجی های خودمان بهترین و شیرینترین شوخی هایشان در شب عملیات بود. دیگر از چه بترسیم؟ از چه ناامید شویم؟
معصوم ع می فرماید: حلم و احتمال را برای خودم بهتر، مناسبتر و یاورتر از مردان شجاع دیدم. در کربلا 72 نفر هستند. تعداد کشته های عمر سعد را نگاه کنید چقدر است؟ تنها علی اکبر سلام الله تعالی علیه، شب اول ۳۰ نفر را برمی دارد و میروند که آب بیاورند. میزنند به آب، از دماغ یک نفر هم خون نمی آید. کلی را آنجا میکشند و آب هم برمی دارند و میآورند. این علی اکبر علیه السلام است. این علی اکبری است که وقتی تا کشته شود و تا وقتی که بی رمق گردد و خسته شود، تیر و عمود بخورد، ۲۰۰ نفر را میکشد. آقا شیخ جعفر خیلی قشنگ نوشته است: ۲۰۰ نفر را اگر دست پایشان را ببندند تا ظهر نمی توانید سرشان را ببرید. سیدالشهدا هزار و ۱۵۰ نفر را به درک واصل میکند تا خسته می شود و در اثر خستگی تیر میخورد و شهید می شود. اینطور است که حلم قدرت می آورد. از نظر ظاهری هم قدرت میآورد. این یاور است. افراد حلیم، خودساخته و مؤمن به دردمان می خورند.
ع ل 194
حلم/ عزت/وقار
کلیدواژه ها:
آثار استاد